Unnamed: 0
int64 0
2.35k
| date
stringlengths 10
10
| topic
stringlengths 21
91
| url
stringlengths 48
49
| text
stringlengths 1
107k
⌀ |
---|---|---|---|---|
300 | 1369/08/29 | بیانات در دیدار با رهبران گروههای جهادی افغانستان و جمعی از مسؤولان وزارت امور خارجه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2382 | null |
301 | 1369/08/28 | بیانات در مراسم فارغالتحصیلی و اخذ سردوشی در دانشگاه هوایی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2381 | null |
302 | 1369/08/22 | بیانات در دیدار با پاسداران حفاظت بیت رهبری | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2379 | null |
303 | 1369/08/13 | بیانات در دیدار مسئولان دادگاه و دادسرای ویژهی روحانیت | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2377 | null |
304 | 1369/08/05 | بیانات در دیدار روحانیون و طلاب آزاده | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2374 | null |
305 | 1369/08/02 | بیانات در دیدار جمعی از خانوادههای شهدا و آزادگان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2372 | null |
306 | 1369/08/01 | بیانات در دیدار رؤسای دانشگاههای علوم پزشکی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2371 | null |
307 | 1369/07/29 | بیانات در دیدار اعضای دبیرخانهی مجمع جهانی اهلبیت(ع) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2370 | null |
308 | 1369/07/24 | بیانات در دیدار مسئولان بنیاد مستضعفان و جانبازان انقلاب اسلامی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2368 | null |
309 | 1369/07/16 | بیانات در دیدار مسئولان کشوری و لشکری و میهمانان شرکت کننده در کنفرانس وحدتاسلامی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2365 | null |
310 | 1369/07/14 | بیانات در جمع دانشجویان و فارغالتحصیلان دانشگاه علوم نظامی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2364 | null |
311 | 1369/07/11 | بیانات در دیدار جمعی از آزادگان و اقشار مختلف مردم | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2363 | null |
312 | 1369/07/08 | بیانات در دیدار اعضای شورای مرکزی نمایندگان ولىّ فقیه در دانشگاههای کشور | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2361 | null |
313 | 1369/07/05 | گزیدهای از بیانات در دیدار رهبران گروههای اسلامی کشورهای عربی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57930 |
گروههای اسلامی باید در برابر سیاستهای استکبار جهانی هوشیار باشند. ما بر استمرار مبارزهی جمهوری اسلامی ایران با آمریکا، رژیم اشغالگر قدس و رژیمهای ارتجاعی تأکید میکنیم.
گردهمایی متفکّرین اسلامی و سیاسیّون مؤمن که سیاست را از دیانت جدا نمیدانند، میتواند اقدام مبارکی باشد که به ایجاد یک هستهی مرکزی برای تجمّع واقعی اسلامی و مستحکم شدن پیوندهای برادری بین ملّتهای مسلمان بینجامد. امیدواریم چنین اجتماعاتی برای اسلام و مسلمین مفید باشد.
سیاستهای فرهنگی و همچنین تسلّط و اقتدار فزایندهی استکبار جهانی و در رأس آن آمریکا، بزرگترین خطر برای اسلام و مسلمین است. طیّ نزدیک به دوازده سال گذشته، جمهوری اسلامی ایران، در عین مظلومیّت و غربت امّا قدرتمندانه و با توکّل به خدا، به مبارزه با آمریکا و رژیم صهیونیستی و مرتجعینِ سرسپرده برخاسته است. در این مبارزه، هدف ما حفظ و نجات اسلام بوده و اکنون نیز مصمّم هستیم تا در مقابل هر آنچه اسلام و جمهوری اسلامی را تهدید میکند، قاطعانه بِایستیم.
ما بر حرکت هوشیارانهی نهضت جهانی اسلام در مبارزه با کفر جهانی تأکید داریم. موقعیّت اسلام در مصر، سودان، ایران، خاورمیانه، شبهقارّه و آفریقا نشان میدهد که بیداری اسلامی و نهضت اسلامی، امروز، یک مسئلهی جدّی مسلمانان است و ملّتهای بهپاخاستهی مسلمان، جز به حکومت اسلامی به چیز دیگری قانع نیستند که این خود از احساسات و شعور اسلامی آنان ناشی میشود. در چنین شرایطی، هر گونه اشتباه و سادهانگاری نزد خداوند و تاریخ بخشوده نخواهد شد.
بیداری و امید اسلامی ارزندهترین سرمایه و نعمت الهی است که به امّت اسلامی ارزانی شده است. پرهیز مسلمانان از صفآرایی در برابر یکدیگر ضرورت دارد. وحدت اسلامی مسئلهی مهمّی است که از طریق ایجاد ارتباط میان رؤسای معنوی مسلمین تحقّق مییابد؛ ما آغوش خود را بر روی کسانی که با هدف خدمت به اسلام و دفاع از منافع مسلمین، یک تشکّل اسلامی را دنبال میکنند، باز کردهایم. ما مبارزه را رها نخواهیم کرد و در بحبوحهی جنگ نیز با تأکید بر شعار «امروز ایران، فردا فلسطین»، مردم ستمدیده و مسلمان فلسطین را از یاد نبردیم.
اسلام بزرگترین نعمت الهی برای ملّت ایران است. ما اسلام را نعمت بسیار عزیز و گرانبهایی برای خود میدانیم؛ زیرا در زمانی که قویترین سنگرهای ضدّاسلام در این کشور برپا شده بود، خداوند متعال بنای اسلامی را در ایران ایجاد کرد و ما به خاطر انعکاس فریاد مظلومانهی ملّت مسلمان خود در دنیا و نیز تبلور چهرهی مؤمن، صالح، عابد و زاهد امام فقیدمان نزد جهانیان، همواره سپاس و شکر خداوند را به جای میآوریم.
پافشاری بر اسلام ناب محمّدی (صلّی الله علیه و آله) و مقابله با خواستهها و امیال استکبار و ارتجاع، اهداف انقلاب اسلامی است. اسلام ما اسلام جهاد و شهادت است. ملّت ما، با آمادگی کامل، پا در این راه نهاده و ما نیز امیدواریم در راه این اسلام، خدا را ملاقات کنیم.
شما شخصیّتهای اسلامی را به توکّل بر خدا و پرهیز از طرح مسائل تفرقهانگیز توصیه میکنم و این نوید را به شما میدهم که بر اساس حمایت خداوند از صابرین، شکست آمریکا در سرزمینهای اسلامی حتمی است. |
314 | 1369/07/05 | گزیدهای از بیانات در دیدار رهبران حزبالله لبنان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57929 |
پرهیز از درگیری و خونریزی در داخل جامعهی مسلمین لبنان، بهویژه جمعیّت شیعهی این کشور، ضروری و مورد تأکید است.
مسائل لبنان از دیدگاه جمهوری اسلامی ایران دارای اهمّیّت و حسّاسیّت فوقالعاده است. ما در مورد احتمال هر نوع سوءاستفادهی رژیم اشغالگر قدس از اوضاع جاری در آن کشور هشدار میدهیم. یکپارچگی مردم مسلمان لبنان، بهویژه شیعیان این کشور، بسیار مهم و تعیینکننده است و حزبالله لبنان میتواند سهم زیادی را در ایجاد و حفظ این یکپارچگی و وحدت عهدهدار شود. |
315 | 1369/07/04 | بیانات در دیدار مسئولان دفاتر نهضت سوادآموزی و مسئولان شهربانی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2358 | null |
316 | 1369/07/01 | گزیدهای از بیانات در دیدار آقای حافظ اسد رئیس جمهور سوریه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57921 |
مبارزهی پیگیر با رژیم اشغالگر قدس از طریق یکپارچه کردن کلّیّهی نیروهای اسلامی و انقلابی، ضروری و مورد تأکید است.
اوضاع منطقهی خلیج فارس به خاطر جهالتها و طمعکاریها بحرانی و خطرناک شده است؛ امّا در این شرایط، مسئلهی فلسطین باید بیش از پیش مورد تأکید قرار گیرد و ما از اینکه سوریه به عنوان یک کشور خطّ مقدم، مواضع مستحکم خود را علیرغم مواجهه با مشکلات حفظ کرده است، خوشحالیم.
حوادث و وقایع لبنان بیانگر اَطماع استعماری استکبار جهانی و صهیونیسم است، امّا ملّت لبنان نشان داده است که قدرت مقاومت و مقابله با سیاستهای استعماری و نقشههای دشمنان را دارد. رژیم صهیونیستی از نیروهای مخلص، مؤمن و مبارز لبنان وحشت دارد؛ لذا آنان باید برای مقابلهی با اشغالگران قدس تقویت شوند. خوشبختانه دیدگاههای ایران و سوریه در قبال مسائل لبنان به یکدیگر نزدیک است.
مشکلات جهان اسلام با استقامت و ایستادگی مسلمانان و نیروهای مؤمن قابل حل است. همچنین، سفر آقای حافظاسد به کشورمان فرصت مناسبی برای هماهنگیهای بیشتر میان جمهوری اسلامی ایران و سوریه دربارهی اوضاع منطقهی خلیج فارس است.
متوجّه کردن مبارزات مسلمانان انقلابی علیه رژیم اشغالگر قدس، امری ضروری و مورد تأکید است. در دیدگاه جمهوری اسلامی ایران، مبارزه علیه اسرائیل ارزشی اساسی است و این مطلب باید به نیروهای انقلابی لبنان تفهیم شود تا آنها مبارزات خود را علیه رژیم صهیونیستی متمرکز سازند.
طیّ سالهای گذشته، محبّت، صمیمیّت و دوستی بر روابط دو کشور ایران و سوریه حاکم بوده است. امیدواریم سفر آقای حافظاسد به ایران اسلامی نتایج ثمربخشی داشته باشد. |
317 | 1369/06/29 | بیانات در دیدار فرماندهان سپاه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2357 | null |
318 | 1369/06/26 | بیانات در دیدار جمعی از آزادگان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=8840 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
جلسهی بسیار خاطرهساز، و از لحاظ معنا، جلسهی عظیمی است و حال و هوای مخصوصی بر این جلسه حاکم است. ما که از لحظات پُررنج و ساعات آمیختهی با صبر و استقامت شما، فقط از دور آشنا هستیم و از آنها خبر بسیار کمی داریم؛ در زیارت و دیدار با شما، احساس میکنیم که مجموعهیی از نعم الهی و کرامتهای خدا بر بندگان صالح و مجموعهیی از امتحانهای دشوارِ یک انسان مؤمن را در وجود شما میتوان مشاهد کرد. ثواب الهی و مشاهدهی لطف و رأفت و رحمت حق و همچنین تجربهی آن حالات و خصوصیاتی که فقط یک بندهی مؤمن، آنها را در طول زندگی تجربه میکند، بر شما گوارا باد.
بعضی از آیات کریمهی الهی، گویی در طول قرنهای متمادی، یا به معنای واقعی تفسیر نشده بود و یا بهوسیلهی ما و نسلهای معمولىِ بشر فهمیده نشده بود. این آیات، در دوران انقلاب ما و در طول این ده، یازده سالِ پُرحادثه و پُرماجرا معنا شد. حق هم همین است. حوادث و شرایط خاص است که میتواند حقایق الهی را که در قالب الفاظ است، درست معنا کند. مثلاً آیات نازل شده در جنگ اُحد را نمیشود در یک زندگی عافیتآلود و عافیتآمیز، درست فهمید. آیات نازل شده در غربت نبىّاکرم(صلّیاللَّهعلیهوالهوسلّم) و اصحاب آن بزرگوار در شعب ابیطالب یا در راه مکه را نمیشود در شرایط معمولی زندگی، در خانه و در بازار و در محیط مأنوس خانوادگی، درست درک کرد؛ چیز دیگری لازم است. شرایط خاصی لازم است که بسیاری از آیات معنا بشود و اگر بخواهیم درست نظر بدهیم، باید بگوییم که مجموعهی آیات الهی، با تفاسیر ائمهی معصومین(علیهمالصّلاةوالسّلام) که در ظرف انقلاب و دوران بعثت و هجرت و جهاد و شهادت - دوران برانگیختگی و زحمت و تلاش - نازل شده بود، بهتر از همیشهی تاریخ فهمیده میشود، یا قابل فهمیدهشدن است.
یکی از آیات الهی این است که اگر برای خدا کار کنید، خدا به شما کمک خواهد کرد: «ولینصرنّ اللَّه من ینصره» (۱). یکی از آیات الهی این است که اگر صبر و استقامت کنید، خدا را با خود خواهید یافت: «اناللَّه معالصّابرین» (۲). نمیشود این آیات را همینطور خواند و رد شد. هر کلمهیی از کلمات این آیات، یک تجربهی زندگی و یک درس حکمت است. همینطوری نیست که بخوانیم و عبور کنیم و فکر کنیم که فهمیدهایم.
در قرآن کریم هست که هر کس در راه خدا تلاش کند، هر کس برای خدا مجاهدت کند، در حقیقت برای خود تلاش و مجاهدت کرده است: «و من جاهد فانّما یجاهد لنفسه» (۳). اینها آیات الهی است. ما همهی اینها را قبول داشتیم؛ اما قبول داشتن، یک مسأله است؛ لمس کردن، یک مسألهی دیگر است. ما حالا این آیات را لمس میکنیم. در طول دوران نهضت و انقلاب، بعد از پیروزی انقلاب، در هشت سال جنگ، در این دو سال بعد از جنگ، مجموعاً در این یازده، دوازده سالِ بعد از بیست و دوم بهمن ۵۷ تا امروز، اینها را یکییکی تجربه و لمس میکنیم و قدمبهقدم درک مینماییم؛ یعنی ملت ما اینها را درک میکند.
تا اینجا هرچه وعدهی الهی بود، درست بود و عمل شد. هرچه تحلیل براساس آیات محکمات قرآن بود، درست از آب درآمد و محقق شد. تا اینجا ما بوضوح و عیان دیدیم که یک ملت مؤمن و با خدا، وقتی همهی دنیا هم در مقابل او قرار بگیرند، اگر بایستد و صبر کند، شکست نخواهد خورد؛ این را تجربه کردیم. همیشه میگفتیم، قبل از انقلاب و اوایل انقلاب میگفتیم، در طول این ده سال بارها و بارها میگفتیم؛ اما حوادث، این گفته را برای ما عینی و ملموس کرد.
در برههی طولانییی از زمان، دو ابرقدرت و همپیمانها و دنبالهروهایشان - کسانی که منافعشان با آنها یکی است، کسانی که با آنها بدند، اما از آنها میترسند - یعنی تقریباً همهی دنیا در مقابل ما ایستادند و آن دشمنِ حقیر را تقویت و پشتیبانی کردند. امروز، خود آنها اعتراف میکنند که اگر ما از عراق پشتیبانی کردیم، به خاطر دشمنی با ایران بود.
برادران ما در دولت سفارش کردند، در این زمینه کلیهی اعترافاتی را که مقامات رسمی و خبرگزاریها و گویندگان و سخنگویان در دنیا دارند و بر زبان جاری میکنند، جمع کنند. اگر چنین شود، یک کتاب قطور میشود. شاید هم تا حالا شده باشد. همه میگویند ما رژیم عراق را قبول نداشتیم، جنایاتشان را هم میدیدیم، خلافکاریهایشان را هم میدانستیم؛ اما برای خاطر جمهوری اسلامی ایران، برای خاطر اینکه اسلام قد علم نکند، به آن رژیم کمک کردیم! در آن روز، همهی دنیا در مقابل جمهوری اسلامی ایستادند.
امروز شما به دنیا نگاه کنید. امروز به اطراف خودتان، به افکار عمومی عالم، به مطبوعات جهان، به دولتهایی که در صف ایستادهاند، تا با جمهوری اسلامی رابطهی دوستانه برقرار کنند، به آن کسانی که با صد زبان از گذشته عذرخواهی میکنند، نگاه کنید، ببینید جمهوری اسلامی در چه وضعیتی است؛ «ولینصرنّ اللَّه من ینصره» (۴). خدای متعال، حتماً و محققاً کسانی که او را یاری کردند، یاری میکند و نصرت میدهد.
بعضی از شما ده سال، بعضی از شما هشت سال، بعضی از شما هفت سال، بعضیتان پنج سال و بعضیتان دو سال زجر کشیدید. یک روز اسارت هم بسیار است. یک ساعت اسارت در دست دشمن غدارِ جبارِ بیدینِ دستشستهی از انسانیت هم سخت است. این هم یکی از نمایشهای اسلام بود. ما هم اسیران را نگهداشتیم، ما هم در میان اسرا محکوم داشتیم که محاکمهشان کردیم و مثلاً به زندان محکوم شدند. امروز اسرایی که از ایران میروند، چه بخواهند و چه نخواهند، چه رؤسایشان اجازه بدهند و چه اجازه ندهند، تصویری که از اسلام و رأفت و اخلاق اسلامی در ذهن آنهاست، تصویری است که ما میخواهیم؛ نه آنکه دشمن خواسته است.
اسرایی که تا گلولهی آخرشان را مصرف کرده بودند، بعد دستشان را بالا کرده بودند، از ساعت اول، این بچههای جوان ما در جبهه، آب قمقمهی خودشان را به آنها دادند. بعد که به اینجا آمدند و داخل سربازخانهها و اردوگاهها مستقر شدند، غذا و بازی و تفریح و کار یاد گرفتن و عزاداری و جلساتشان برقرار بود و کارهای فراوانی میکردند که شماها غالباً خبر ندارید. اگر یک وقت تلویزیون را - که مکرر این فیلمها را در اینجا پخش کرده است - ببینید و دو وضعیت را با هم مقایسه کنید، خیلی تعجب خواهید کرد. آنها هم اگر وضعیت شما را بدانند، حقایقی را خواهند فهمید.
اسلام به ما راست گفت. اسلام به وعدههایی که به ما داده بود، عمل کرد. شما باعزت و سربلندی برگشتید. میان شماها افرادی هستند که کسان و دوستان آنها، باور نمیکردند که دیگر چشمشان به دیدار عزیزانشان روشن بشود؛ ولی خدا خواست و شد. البته ملت ما، ملتی عجیبند. دیدید که چه استقبالهایی از شما کردند. مخصوصاً در روزهای اول دیدید که این ملت، یکپارچه چه شور و شوقی شد. این لحظات استقبال مردم، لحظاتی فراموشنشدنی است. مردم اصلاً در دنیای دیگری بودند. ماها با اینکه در جریان بودیم و قضایا را میدانستیم و از پیش انتظار داشتیم، در آن روزهایی که شماها شروع به آمدن کردید، حال ما قابل توصیف نبود و نیست. و عدهی الهی را در مقابلمان میدیدیم که تحقق پیدا میکند. بحمداللَّه با سربلندی و عزت برگشتید، خانوادهها خوشحال شدند و ملت جشن گرفت.
در سالگرد جنگ تحمیلی، هر سال ما هفتهیی به عنوان هفتهی دفاع مقدس داشتیم و امسال هم خواهیم داشت. این هفته، تقریباً عبارةٌ اخرای یک جشن پیروزی برای ملت ما خواهد بود. این هفته را امسال هم میگیریم، تا ملت ما ضمن اینکه یاد مفقودان عزیز و شهدای گرانقدرمان و همرزمان شماها را - که شهید شدند و خون و جانشان را در راه خدا دادند و درحقیقت پیروزیها را تضمین کردند - گرامی و بزرگ میدارد و برای آنها عزاداری میکند، در ایام دیگر هفتهی دفاع مقدس، انشاءاللَّه جشن پیروزی خواهد گرفت. این، وعده الهی بود که تحقق پیدا کرد؛ اما اینجا نیمهی راه است. حرف اصلی من این است.
عزیزان من! آن روزی که خدای متعال، موسی را که بچهی یکروزه یا چندساعتهیی بود و مادرش او را به آب انداخته بود و به خدا سپرده بود، به او برگرداند، به وعدهی خود عمل کرد: «انّا رادّوه الیک». خدای متعال در این جا، دو وعده به مادر موسی کرد: یک وعده این بود که «انّا رادّوه الیک»؛ ما او را به تو برمیگردانیم. مادر هم دلش به همین وعدهی اول بیشتر بند بود؛ بچهاش است دیگر. بچهی چندساعته را داخل جعبه گذاشته و به آب داده و خدا هم گفته که او را بر میگردانیم. وعدهی دومی هم بود که برای مادر موسی، خیلی باور کردنی نبود و آن، این بود: «و جاعلوه منالمرسلین»؛ نه فقط ما او را برمیگردانیم، که پیامبر مرسل خودمان هم خواهیم کرد. اولی برای مادر موسی قابل فهم بود؛ یکی داخل آب میرود و موسی را میگیرد و به مادرش برمیگرداند - اگرچه خیلی دشوار بود - اما همین بچه را «جاعلوه منالمرسلین» (۵)!؟ آیهی قرآن میفرماید: «فرددناه الی امّه» : او را به مادرش برگرداندیم، «کی تقرّ عینها» : تا چشمش روشن شود، «و لتعلم انّ وعداللَّه حق» (۶): تا بداند که وعدهی خدا درست است؛ یعنی آن وعدهی دوم هم عملی خواهد شد. دیدی وعدهی اول چهطور زود عملی شد؟ دیدی بچهیی که در راه خدا داده بودی، چهطور زود به تو برگشت؟ آن وعده هم به همین شیرینی تحقق پیدا خواهد کرد.
عزیزان من، آزادگان، رزمندگان، خانوادهها، هجرانکشیدهها، دلدادگان به اسلام و انقلاب و حاکمیت جهانی اسلام و همهی ملت! یازده سال گذشت. یعنی در مقیاس تاریخ، یک چشم برهم زدن است؛ بیشتر که نیست. شما اگر تاریخ را نگاه کنید و بخوانید، میبینید که ده سال و یازده سال و پانزده سال و بیست سال، در طول تاریخ هیچ است؛ یک چشم به هم زدن است. در یک چشم برهم زدن، وعدهی اول الهی تحقق پیدا کرد. آن، چه بود؟ آن، این بود که ما شما را نصرت خواهیم داد و پیروز خواهیم کرد. پیروز شدیم دیگر. پیروزی از این بهتر؟ هیچ پیروزییی برای ملتی که انقلابی است و مثل ماست، به این بزرگی و به این کمال و به این شیرینی نیست.
همهی دنیا در مقابل شما آمدند، تا شما را از مرزهایتان یک قدم عقب بنشانند. میلیاردها صرف کردند، مجهزترین وسایل جنگی را آوردند، قدرتمندترین قدرتها با هم همدست شدند، از شرق و غرب کمک گرفتند، وسایل تبلیغاتی را با قوّتِ هرچه تمامتر وارد کردند، هشت سال هم جنگیدند، بعدش دو سال هم چکوچانه زدند، آخرش نشد.
کدام کشور و ملتی، برای قدرت و پیروزی خود، نشانهیی بالاتر از این میتواند داشته باشد؟ جنگهای دنیا، دوروزه و پنجروزه و دهروزه است. جنگ بینالملل، چهارساله و پنجساله است. تازه، تمام نقشهی جغرافیای عالم، در جنگهای بینالملل تغییر و تبدیل پیدا میکند. در آن قسمت خلیج فارس، چند ساعت زدوخورد شد، نقشهی جغرافیای دنیا الان تغییر پیدا کرده و همهی دنیا به خلیج فارس لشکر کشیدهاند. اینها را با هشت سال جنگ همهجانبه با کشور ما مقایسه کنید. بعد از آنکه همهی زورهایشان را زدند، تازه ملت ایران از آنها با نشاطتر، شادابتر، کشور دستنخوردهتر است و نیروهای نظامی منظمتری دارد.
شما حالا به ارتش و سپاه میروید و میبینید که ارتش و سپاه امروز، با ارتش و سپاه ده سال قبل که شماها رفتید، قابل مقایسه نیست. ارتشِ امروز، یک ارتش منظم، محکم، منضبط و با تجهیزات عالی است. سپاهِ امروز، یک سازمان بینظیر و یک نیروی انقلابی زنده است. ملت را هم که میبینید چگونه ملتی است. پیروزی، یعنی این. آن دشمنی هم که وجهالمصالحهی خُردهحسابهای قدرتها با ما شده بود، حالا میبینید در چه روز و چه وضعی است. دنیا هم نسبت به همهی ما، با کمال احترام و تعظیم و تجلیل برخورد میکند. این، وعدهی اول بود؛ «ولینصرنّ اللَّه من ینصره» (۷): هر که خدا را نصرت کند، خدا او را نصرت میکند. شماها نصرت کردید دیگر. در میدان جنگ، خدا را نصرت کردید. در سلول، با صبرتان نصرت کردید. در اردوگاه، با ایستادگیتان نصرت کردید. در مراجعت، با روحیهی خوبتان نصرت کردید. ملتتان هم، با آن صبر فوقالعاده و حضور در همهی میدانهای خطر، نصرت کردند.
شماها خبر ندارید که در این دهساله، چه گذشته است. حالا به مرور انشاءاللَّه به شما گفته خواهد شد. همین شهر تهران، بارها مورد تهاجم موشکهای دوربرد قرار گرفت که یکبار آن دو ماه طول کشید. دو ماه، شب و روز، نصف شب، صبح، به تهران موشک خورد. در هر شبانهروزی، ده، پانزده موشک به شهر تهران میخورد و مردم هم زندگی میکردند. یک روز زیر همین موشکها، مردم ما روز قدس را گرامی داشتند. اجتماع عظیمی در تهران و همهی شهرهای کشور شد که باید بگوییم مخصوص شماها، فیلمهای آن روزها را بگذارند، تا شما ببینید که در این کشور، چه گذشته است. شهرهایی مثل دزفول و دیگر شهرهای خوزستان و بسیاری از شهرها - شاید پنجاه، شصت شهر - در طول چند سال، به طور دایم زیر موشکباران دشمن بود. مگر تحمل چهار، پنج سال شوخی بود؟
درعینحال، امام بزرگوار این ملت - آن نسخهی انبیا (نمیگویم نسخهی کامل؛ امام شاگرد آنها بود و خودش میگفت من خاک پای اولیا و انبیا هستم. اگر آدم بخواهد قدری چهره و روش و اخلاق و نفوذ کلمهی پیامبران را بفهمد، باید به زندگی امام نگاه میکرد) - یک اشاره میکرد، این ملت «من کلّ فجّ عمیق» (۸) بیرون میریختند و سپاهها و جمعیتها تشکیل میدادند. ارتشی یکطور، سپاهی یکطور، بسیجی یکطور، نیروهای انتظامی یکطور، کسانی که تفنگ به دست نگرفته بودند، طور دیگر بیرون میریختند و به جبههها میرفتند. اینها، نصرت الهی است؛ «ولینصرنّاللَّه من ینصره» (۹).
خدا این وعدهی اول الهی را به خاطر نصرت تحقق بخشید؛ اما وعدهی دوم هنوز باقی است. وعدهی دوم این است: «ولقد کتبنا فیالزّبور من بعدالذّکر انّ الارض یرثها عبادی الصّالحون» (۱۰). در یک آیهی دیگر: «انّ الارضللَّه یورثها من یشاء من عباده» (۱۱). در یک آیهی دیگر: «لیظهره علیالدّین کلّه ولوکره المشرکون» (۱۲). یعنی این پرچم توحید و اسلام و ایمان، این پرچم ایستادگی در مقابل ظلم و جور از هر کس و هر جای عالم، این پرچم استقلال ملتها در مقابل قدرتهای زورگوی عالم، باید در سرتاسر جهان و به عنوان مرکز امید همهی مستضعفان عالم، به اهتزاز در بیایید.
ملتها امید بستهاند و بیدار شدهاند. مسلمانان، امروز به اسلام خودشان افتخار میکنند و احساس عزت مینمایند. امروز ترس قدرتمندان و زورگویان عالم، فقط از اسلام و قرآن و مسلمانان واقعی است. امروز واهمهی مرتجعان و پیروان و علمداران اسلام امریکایی، از اسلام ناب محمّدی(صلّیاللَّهعلیهواله) است. همه فهمیدند و دانستند که اسلام از جا برخاسته و حرکت را آغاز کرده و بازوان خود را باز کرده است و به مسلمانان امید و به مستضعفان نوید میدهد؛ و این هم خواهد شد. اگر مشکلاتی بر اثر نفوذ ابرقدرتهاست، برطرف میشود.
جامعهی ما که امّالقرای اسلامی و مرکز توجهات جهانی اسلام است، انشاءاللَّه طبق وعدهی الهی، با همان شکلی که اسلام خواسته، به صورت کامل - که ما از آن صورت کامل هنوز خیلی فاصله داریم - ساخته خواهد شد و به آنجا خواهیم رسید. اینها، وعدهی الهی است. وقتی این وعدهی اول تحقق پیدا کرد، شما باید دلهایتان را محکم و یقینهایتان را کامل کنید که وعدههای بعدی و بزرگتر هم - که مضمون آیات کریمهی قرآن است - تحقق پیدا خواهد کرد. راهش این است که ما مجاهدت را از دست ندهیم. همهی جهاد، به جبهه رفتن نیست. هرجا هستید، میتوانید مجاهد فیسبیلاللَّه باشید.
شما با ذخیرهی گرانبهایی برگشتهاید و تجربهها و آگاهیها و تواناییهایی کسب کردهاید. این تجربهها باید در خدمت سازندگی کشور به کار گرفته بشود. شما ارتشیها در ارتش، شما سپاهیها در سپاه، شما بسیجیها در همه جای کشور هستید، که باید از این تجربهها و آگاهیها استفاده بشود. خودتان را به عنوان کسانی بدانید که خدای متعال بر شما منت گذاشت، شما را زنده نگهداشت، شما را با انواع و اقسام تجربهها و روحیاتی که ناشی از دوران اسارت است و صبر و استقامت و حلمی که نتیجهی آن دوران و آن روزهاست، به دامان و آغوش ملتتان برگردانده است. باید تلاش کنید، کار کنید و در صفوف مقدم باشید.
اگر ما وحدت کلمه نداشتیم، هیچیک از این پیروزیها را به دست نمیآوردیم. امام بزرگوار راحل ما، بیشترین توصیهی دوران ده، یازده سال زندگی مبارک خودش را دربارهی وحدت کلمهی بین قشرهای امت کرد. ما امروز این وحدت کلمه را داریم؛ باید آن را حفظ کنیم. مبادا گروهگراییها، جناحگراییها، سازمانگراییها، خطگراییها، حب به نفسها، افرادی را به این طرف یا آن طرف بکشاند. البته آن بدنهی ملت و آن بخش اصلی امت بزرگوار ما، محکم، با صلابت، یکپارچه و دستنخورده بوده و هست. ممکن است در گوشه و کنار، آدم بداخلاق و بیتوجهی، چیزی بگوید و حرفی بزند؛ باید آن را در امواج خروشان احساسات و امید ملت گم کرد. نباید بگذارید اختلاف، دودستگی و چنددستگی، این یکپارچگی را از بین ببرد. به خدا توکل کنید. هرچه دارید و داریم، از خداست. هرچه میگوییم، متعلق به خدا و انشاءاللَّه برای خداست. این راه باید راه خدا باشد و خدا در ذهنها و نظرهای ما دایماً باشد و او هم به ما انشاءاللَّه کمک خواهد کرد.
امیدوارم وجود مقدس ولىّعصر(ارواحنافداه)، ما و این ملت عزیز را مشمول دعاهای زاکیهی خودشان قرار بدهند و روح مطهر امام عزیزمان هم توفیقات شما ملت را از خدا بخواهند.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) حج: ۴۰
۲) بقره: ۱۵۳
۳) عنکبوت: ۶
۴) حج: ۴۰
۵) قصص: ۷
۶) قصص: ۱۳
۷) حج: ۴۰
۸) حج: ۲۷
۹) حج: ۴۰
۱۰) انبیاء: ۱۰۵
۱۱) اعراف: ۱۲۸
۱۲) توبه: ۳۳ |
319 | 1369/06/25 | بیانات در دیدار حجتالاسلام ابوترابی پس از آزادی از اسارت | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2355 | null |
320 | 1369/06/21 | بیانات در دیدار جمعی از فرزندان ممتاز شاهد و جانبازان مشهد و تهران و استان کردستان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2354 | null |
321 | 1369/06/18 | بیانات در دیدار اعضای شورای مرکزی انجمن اسلامی مدرّسین دانشگاهها | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2353 | null |
322 | 1369/06/11 | بیانات در دیدار با اعضای شورای مرکزی جهاد دانشگاهی، به مناسبت سالگرد تأسیس این نهاد | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2352 | null |
323 | 1369/06/07 | بیانات در دیدار جمعی از آزادگان و مسئولان بنیاد مستضعفان و جانبازان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2348 |
۱) اشاره به مواضع صدام حسین و عوامل رژیم بعث عراق است که در زمان جنگ تحمیلی و قبل از حمله به کویت، مورد حمایت امریکا بودند؛ ولی پس از تهاجم به کویت، تغییر موضع داده و شعارهای ضد امریکایی ابراز میکردند! |
324 | 1369/06/05 | بیانات در دیدار جمعی از آزادگان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2347 | null |
325 | 1369/06/04 | بیانات در دیدار جمعی از آزادگان / 1 | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2345 | null |
326 | 1369/06/04 | بیانات در دیدار جمعی از آزادگان/ 2 | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2346 | null |
327 | 1369/06/01 | بیانات در دیدار رئیسجمهور و اعضای هیأت وزیران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2343 | null |
328 | 1369/06/01 | گزیدهای از بیانات در دیدار جمعی از آزادگان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2344 |
بنده همین طور که به شماها، به این چهرههاى نورانى نگاه میکنم، مکرّر فکر میکنم که جاى امام چقدر خالى است! آن باغبان چیرهدست، آن پدر مهربان چه لذّتى میبُرد اگر بود که ببیند نهالهاى برومندش، فرزندان دلاورش، بعد از سالهاى متمادى اسارت در دست دشمنان، چگونه بالنده، سربلند، عازم، پُرشور برگشتند و دست تطاول(۱) روزگار نتوانسته کمترین تأثیر منفى بر روى روحیهى آنها، بر روى روحها و جانهاى منوّر آنها بگذارد.
این چندروزه، نِعَم الهى براى ملّت ما متوالى بود؛ نعمت پیروزى(۲) نعمت بزرگى بود؛ نعمت بازگشت شما فرزندان ملّت و نورچشمهاى عزیز ما نعمت بزرگى بود، امّا دو نعمت دیگر، بزرگتر از اینها است: اوّل اینکه شماها آن چنان برگشتید که دل هر عاشق اسلام را شاد میکنید؛ آن چنان برگشتید که دل هر انسان دلسوز دردمند را امیدوار میکنید؛ جورى برگشتید که مایهى افتخارید؛ جورى برگشتید که مایهى یأس دشمنید. این نعمت از اصل نعمت برگشتن شماها کوچکتر نیست، اگر بزرگتر نباشد. نعمت دوّم که کشف میکنیم آن را، این است که احساس میکنیم دست قدرتمند خدا پشت سر این ملّت و این کشور و این نظام و این انقلاب همچنان هست.
در دنیا هیچ صاحب قدرت طاغوتى، به حاکمیّت اسلام راضى نبود و نیست. امروز بعد از گذشت قریب به دوازده سال از پیروزى اسلام و حاکمیّت اسلام در این کشور، دشمنان ما تا حدود زیادى مأیوس شدهاند؛ احساس ناتوانى کردهاند در مقابل اسلام؛ امّا از دشمنىشان یک سر سوزن کم نشده، و ممکن نیست کم بشود از دشمنى شیاطین با راه خدا و با دین خدا. شیطان با بندگان خدا خصم است؛ شیطان کمر دشمنى با بندگان خدا بسته است. تا ما بندهى خدا هستیم، دشمنى شیطانها با ما کم نخواهد شد.
البتّه [میان] امروز با هشت سال پیش، ده سال پیش، دوازده سال پیش یک فرق عمده وجود دارد و آن اینکه آن روز دشمنان اسلام و مسلمین امیدوار بودند که بتوانند این نهال را از بیخ و بُن قلع و قمع کنند و عازم بودند که این کار را بکنند، [امّا] امروز این نهال ریشه دوانده است، درخت تناورى شده است، خون شهدا آن را آبیارى کرده است، مراقبت مادران و پدران و زجردیدگان و مجاهدان فىسبیلالله، و صبر و استقامت فرزندان اسلام، و دلاوران راه اسلام، آن را مستحکم کرده است. امروز دشمنان باز هم دشمنند امّا دیگر امید ندارند که بتوانند این درخت تناور و تنومند را قلع و قمع کنند. شماها ده سال، هشت سال ــ کمتر یا بیشتر ــ سختترین دورانها را گذراندید؛ جوانىتان را، زندگى باطراوت دوران شباب را در راه خدا دادید امّا شما ضرر نکردید؛ شما با خدا معامله کردید. صبر شما و استقامت شما، اسلام را آبرو بخشید. خانوادههاى شما ــ پدرها، مادرها، همسرها، فرزندها ــ با صبر روسفید کردند اسلام را؛ آبرو دادند نظام اسلامى و جمهورى اسلامى را.
در این مدّت هشت سال و ده سال دوران تلخ اسارت شما در دست دشمن، ملّت ایران از گذرگاههاى بسیار سختى با سربلندى عبور کرد. این ملّت در جادّهى آسفالته حرکت نکرد؛ گردنهها را طى کرد، با خطرها مواجه شد. یک روزى تمام قدرتهاى دنیا تقریباً و همهى قدرتهاى بزرگ تحقیقاً، دست به دست هم دادند در مقابل این ملّت مظلوم امّا این ملّت با امید و توکّل به خدا، پشت سر آن انسان استثنائى زمان ما، آن سلالهى پیغمبران، آن یادگار حقیقىِ پیغمبر و على و حسینبنعلى (علیهم السّلام) ایستاد. امروز دشمنان جمهورى اسلامى اگر هم به زبان نیاورند، در دلشان معترفند به ارزش والاى امام و ملّتِ پشت سرِ امام؛ و شماها جزو بهترین نمونهها و عزیزترین نمونهها هستید. ما افتخار میکنیم به شما؛ ما افتخار میکنیم به خانوادههاى شما؛ ما افتخار میکنیم به مجاهدت شما.
در راه خدا شکست نیست، بیتوفیقی نیست، این راه را ما طی خواهیم کرد. دشمنان اسلام باید امید اندکی منحرف کردن این ملّت و این کشور و این نظام از اسلام را به گور ببرند.
ملّتهاى مسلمان چشم دوختهاند به این ملّت. جنگ تحمیلى هشتساله، ملّت ما را عزیزتر کرد. اگر چه طرّاحان این توطئه میخواستند به جمهورى اسلامى ضربه بزنند امّا ملّت بزرگ ما با ایستادگى خود، با مقاومت خود در راه خدا، توطئه را تبدیل کرد به وسیلهاى براى پیشرفت و به نردبانى به سمت قلّههاى آرزوى اسلامى و ارزشهاى اسلامى. امروز هم همین جور است؛ تهدید قدرتهاى بزرگ، تهدید شیطانها و در رأس آنها آمریکا که شیطان بزرگ است، ملّت ما را یک سر سوزن منحرف نخواهد کرد. ما نسبت به ملّتهاى مسلمان دیگر هم احساس مسئولیّت میکنیم. هر جا یک مسلمانى هست، ما در آنجا وظیفه داریم. ما نمیتوانیم نسبت به سرنوشت مسلمانان بىتفاوت باشیم.
امروز در منطقهى خلیج فارس، آرزومندان و تشنگان قدرتِ روزافزون ــ و پیشقراول همه آمریکا ــ راه افتادهاند میخواهند اینجا براى خودشان جاى پا درست کنند.(۳) اینجا منطقهى اسلامى است، اینجا براى آمریکا و اذناب آمریکا جایى نیست، اینجا پایگاه اسلام است، خلیج فارس یک مرکز اسلامى است و ثروتهاى خلیج فارس متعلّق است به ملّتهاى اسلامى؛ مگر قدرتهایى مثل آمریکا میتوانند دفعکنندهى تجاوز باشند؟ خود آنها متجاوزند. ما تجاوز را از هر کسى باشد رد میکنیم، امّا قبول نداریم که رژیمى مثل رژیم آمریکا، ضدّ تجاوز باشد. چه کسى تشویق کرد حملهى به ایران را؟ چه کسى کمک کرد به کسانى که در کشور ما نیروهاى متجاوز را داخل کرده بودند؟ چه کسى پشتیبانى کرد؟ اینها میتوانند ادّعا کنند که ضدّ تجاوزند؟ اینها به فکر منافع خودشان هستند. تجاوز اگر در خدمت منافع آنها باشد، طرفدار آن هستند، به آن کمک میکنند. ملّتهاى مسلمان باید هوشیار باشند؛ کشورهاى اسلامى باید آگاه باشند؛ باید بدانند ادّعاى مخالفت با تجاوز و حفاظت از حقوق ملّتها از این گونه قدرتها، ادّعاى پوچ و دروغى است. بحمدالله نظام جمهورى اسلامى، نظامى است مستحکم و این استحکام به برکت اسلام است، به برکت پیروى از قرآن است و روزبهروز بایستى این استحکام بیشتر بشود؛ یعنى پایبندى ما به اسلام باید بیشتر بشود.
شما جوانها سالهاى متمادى طعم زندان را چشیدید؛ سازندگىِ زندان و سازندگىِ اسارت، یک سازندگىِ مخصوصى است؛ آن را در جاى دیگر نمیشود پیدا کرد؛ شما این شانس را داشتید که علاوهى بر سازندگى در میدان جهاد و در میدان جنگ، توفیق سازندگى در آن میدان را هم پیدا کنید؛ شما خیلى وظیفه دارید؛ هر جا هستید، باید محیط دُور و بر خودتان را روشن کنید؛ شما باید نورافشانى کنید. ملّت قدر شما را میداند. |
329 | 1369/05/29 | بیانات در دیدار جمعی از آزادگان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2342 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
این چند روزه، حقیقتاً یکی از شیرینترین ایامِ دوران بعد از انقلاب برای ملت ما بود. تنها چیزی که در این ایام عید و شادی، دلها را آزرده میکرد و میکند و من در این چند روز، غالباً در همین فکر بودم، این است که بسیاری از شماها آرزو داشتید که بعد از برگشتن، امام را زیارت کنید. همهی رزمندگان ما، این آرزو را داشتند. بسیاری از شهدای ما در وصیتنامههایشان، به این آرزو و عشق بزرگ اشاره کردهاند.
ما میدانیم که شما در طول دوران اسارت در زندانها، در اردوگاههای دشوار و در زیر آن فشارها، یکی از چیزهایی که دلهایتان را زنده و پرامید نگاه میداشت، یاد آن چهره و روحیهی پُرصلابت امام عزیزمان بود. آن بزرگوار هم خیلی به یاد اسرا بودند. حالِ پدری را که فرزندانش با این شکل از او دور شده باشند، راحت میشود فهمید. خود آن بزرگوار، در نامهیی که برای یکی از اسرا نوشته بودند، این حالت را تشریح کردند. نشان دادند که واقعاً داغدارِ فقدان این عزیزان هستند. حقیقتاً این روزها، جای امام خالی است. البته روحِ بزرگوارِ پُرفتوحِ آن جلیلالقدر، به ما متوجه است. شادی و موفقیتهای ملت ما و پیروزیهای اسلام و مسلمین، روح امام را مانند ارواح طیبهی همهی اولیا، شادمان و مسرور میکند.
خدا را شکر میکنیم که ثابت کرد، آن دست قدرتمندی که از روز اول، پشت سر این انقلاب و این کشور بود، همچنان پشت سر این انقلاب و این کشور است. خدای متعال از اوان نشانههای پیروزی این انقلاب، در همهی گذرگاههای سخت، با قدرت کاملهی خود، مسئولان و ملت را هدایت کرده است و این نکتهیی بود که امام بزرگوارمان عمیقاً به آن معتقد بودند که دست قدرتمندی، این انقلاب و این ملت را هدایت میکند. حالا هم همانطور شد و بحمدالله با پیروزی ملت ایران و شما فداکاران و مبارزان راه حق و راه اسلام و با پیروزی و سربلندی اسلام و مسلمین، همه چیز به نحو مطلوب پیش میرود و پیش رفت. اگر بنا بود که افکار و ابتکارات بشری، در این مورد بخواهند فکر کنند، بهتر از آنچه که شد، ممکن نبود راه و خط روشنی را بیابند. خدای متعال، خودش همه را هدایت کرد.
شما بحمدالله برگشتید. دوران سختی بر شما گذشت. بر خانوادههای شما هم خیلی سخت گذشت. بر ملت ایران نیز به خاطر نداشتن جوانان فداکار و مردان مؤمن و رزمندگان مخلصی مثل شماها و بقیهی اسرای آزادهی عزیز ما، سخت گذشت؛ اما صبر و مقاومت و توکل به خدا، همه چیز را در جهت مصلحت ملت ایران و مصلحت صابران پیش برد. این هم تجربهیی شد. خدای متعال فرموده است: «انّ مع العسر یسرا»(۱): هر سختی - اگر صبر کنید - یک آسانی به دنبال خود دارد. ما ملت، این را در این ده، دوازده سال، مکرر تجربه کردهایم. این هم تجربهی دیگری شد. خدا را به این خاطر، شکر میکنیم. امیدواریم که انشاءالله بقیهی اسرای عزیز و آزادمردان و آزادگان نور چشم ما و نور چشم ملت ایران، زودتر بیایند. شما ذخیرهی بزرگ الهی و یک ثروت عظیم انسانی هستید که در دست دشمن، غصب شده بودید. خدای متعال، شما را به ملت و به این کشور اسلامی برگرداند. انشاءالله همه بتوانیم وظایفمان را انجام بدهیم.
برادران! ما در میانهی یک راه بسیار پُرافتخار هستیم. این نکته را نباید هرگز از یاد ببریم. این انقلاب، آرزوی همهی ملتهای مسلمان بود. اگر بگوییم همهی مصلحان و متفکران و آزادمردان طول تاریخ اسلام، آرزوی چنین روزهایی را برای اسلام و مسلمین داشتهاند، مبالغه نکردهایم. دشمنان اسلام برای از بین بردن کامل اسلام و قرآن و ارزشهای اسلامی، نقشههای عجیبی طرح کرده بودند. در طول دهها سال، چهقدر ثروت خرج شد، چهقدر فکر شد، چهقدر جنایت انجام شد، چهقدر تبلیغات دروغ شد، برای اینکه اسلام بکلی از صحنهی زندگی بشر خارج بشود.
انقلاب ما، همه چیز را بهعکس آنچه که دشمنان اسلام و شیطانها میخواستند، کرد. امروز، ملتهای اسلام بیدار شدهاند. امروز، نهضت اسلامی در بسیاری از کشورهای اسلامی دنیا، اوج گرفته است. امروز، اسلام و انقلاب اسلامی و نهضت اسلامی، یک ارزش بزرگ ملی و اجتماعی و سیاسی محسوب میشود. امروز، کار به جایی رسیده است که حتّی کسانی که با اسلام هیچ میانهیی ندارند، برای مصلحت زمانه، دم از اسلام میزنند! امروز، اسلام عزیز شده است. این عزت را چه چیزی به اسلام داد؟ خون شهیدان ما، زحمات و صبرها و مقاومتهای شما، تلاشها و محنتپذیریها و صبرها و استقامتهای خانوادههای شما - این مادران، این پدران، این همسران، این فرزندان - تلاش مخلصانهی کسانی که همهی آرزوهای جوانی و مادّی را کنار گذاشتند و در خط اسلام، مبارزه و مجاهده کردند. اینها اثر کرد.
امروز، اسلام در دنیا عزت پیدا کرده است. بحمدالله پایگاه اسلام عزیز و انقلابی هم، ایران اسلامی است و ملت ایران محور همهی این افتخارات هستند. حقیقتاً ملت ایران، ملت بزرگ و عالیقدر و پُرشور و بااستعدادی است. خدا این ملت را میشناخت و خصوصیات این ملت را میدانست که عظیمترین بارها و مسئولیتها را - که مسئولیت احیای دوبارهی اسلام و زنده کردن قرآن و ارزشهای اسلامی است - بر دوش این ملت گذاشت و بحمدالله این ملت هم موفق شده است؛ لیکن ما در میانهی راه هستیم و همه موظفیم که تلاش و مجاهدت کنیم.
دشمنان اسلام بیدارند و از ضربه زدن به اسلام، مأیوس نشدهاند. امروز، سیاستهای بزرگ جهانی به فکر هستند، تا صحنه را از اسلام و شعارهای اسلامی - که برای ملتها پُرجاذبه است - خالی کنند. شیطانها و شیطان بزرگ -یعنی آمریکا- به فکر ضربه زدن به اسلام و مسلمینند. هرجایی که حضور دشمنان اسلام باشد، برای اسلام احساس خطر میشود و مجاهدان راه اسلام و مسلمانان مخلص و واقعی را، به دفاع و احساس مسئولیت و دلسوزی و تلاش و کار و مجاهدت دعوت میکند.
در این ده سالی که شما نبودید، خیلی قضایا در این کشور اتفاق افتاد و ملت ایران، امتحانهای خیلی عظیم و پُرافتخاری دادند. در این امتحانها، بحمدالله ملت سربلند از آب درآمد. ملت ایران نشان داد که در مقابل حوادث، مقاوم و با استقامت و پابرجاست. دشمنان اسلام، خیلی سعی کردند که بین ملت ما شکاف بیندازند، ولی نتوانستند؛ خیلی سعی کردند مردم را از اسلام دور کنند، ولی نتوانستند. تبلیغات و پولها و سیاستهای دشمنان، خیلی سعی و تلاش کرد، تا شاید ملت را از آرزوها و آرمانها و هدفهایش دور کند؛ ولی نتوانست. ملت، پشت سر امام و مسئولان دلسوز، در این دهساله ایستادند و موفق شدند. امروز هم بحمدالله ملت ما در نهایت شادابی، استقامت، قدرت و قاطعیت، پشت سر مسئولان ایستاده است.
ملت ایران باید به مدد اسلام و اتحاد و اتفاقشان، خود را قوی کنند. اگر ملت ما از لحاظ نظامی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی، در حد اعلای قدرت بود، میتواند زندگی خود و ملتهای مسلمان را نجات بدهد. اگر قوی و مقتدر بود، اگر وضعی داشت که امید قدرتهای بزرگ و متجاوز را قطع کرد و به یأس مبدل نمود، برای جوامع اسلامی، الگو خواهد بود. اگر خدای ناکرده این ملت، اقتدار لازم و شایستهی اسلامی را نداشته باشد، دشمنان طمع خواهند کرد، در زندگی او دست خواهند برد، تسلط پیدا خواهند کرد و همان بساط ننگین دوران گذشته را - العیاذ بالله - تجدید خواهند کرد.
ملت باید از لحاظ نظامی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی قوی باشد. تهدیدهای جهانی را مشاهده کنید، ببینید که قدرتهای بزرگ در چه فکرهایی هستند. امروز، در همین منطقهی خلیج فارس و خاورمیانه، استکبار جهانی و آمریکا، در فکر توسعهی قدرت و در فکر طرحهای توسعهطلبانهی خودشان هستند. اینها به فکر رفع تجاوز نیستند. خود اینها متجاوزند و تجاوزشان را در بسیاری از نقاط عالم، نشان دادهاند. وجود اینها، برای ملتهای اسلامی خطر است. اینها نمیتوانند ایجاد امنیت بکنند. ملت مسلمان ما، باید به فکر باشد.
امروز، وظیفهی همهی آحاد ملت، مخصوصاً آن کسانی که در میدانهای خطر، تلاش کردهاند و از جان و عمر و جوانی و عزیزان خود، مایه گذاشتهاند - مثل شما عزیزان و همهی قشرهای مؤمن، خانوادههای شهدا، جانبازان و کسانی که بیش از همه برای انقلاب دل سوزاندهاند و سرمایهگذاری کردهاند - این است که باید تلاش کنند؛ تلاش پشت سر مسئولان، برای سازندگی کشور به صورت یک کشور قدرتمند.
هیچوقت مثل امروز، مسئولان کشور، رئیسجمهور و دولت، شخصیتهای برجسته و ممتازی نبودند. امروز بحمدالله رئیسجمهوری در رأس قوّهی اجرایی ماست که مایهی امید و مورد علاقه و اعتماد امام در همهی امور سیاسی و نظامی در کشور بود. این را ما شاهد بودیم. این، یک امتیاز بزرگ است که امروز بحمدالله ملت ما دارد.
مسئولان اجرایی، قضایی، نمایندگان مردم در مجلس شورای اسلامی و مسئولان نیروهای نظامی، انسانهای مؤمن، مخلص، دلسوز، علاقهمند، به فکر مستضعفان، به فکر کشور و پیشرفت کارها، به فکر انجام وظیفه و واقعاً در حال خدمت هستند؛ کسانی که در هیچیک از کشورها - تا آنجایی که ما شناختیم و فهمیدیم - نظیر آنها را سراغ نداریم. این، امتیاز خیلی بزرگی است. این مسئولان، و این هم ملت. ما هیچچیز کم نداریم. با این کشور با عظمت و بزرگ، با این تاریخ پُربار، ما میتوانیم یک ملت قوی و نیرومند، و برای اسلام مایهی افتخار باشیم. این ملت میتواند برای مسلمین در سرتاسر دنیا الگو باشد؛ اینها ممکن است. تا الان هم بحمدالله همینطور بوده است.
اگرچه امام امروز در میان ما نیستند، اما رهنمودها و راه و خط و پرتو اشاره و شاگردان امام هستند و این ملت - مریدان و فرزندان امام - در صحنهاند. این صحنه را حفظ کنید. الحمدلله که خدا دشمنانتان را شکست داد، شما را پیروزمندانه به میهن اسلامی برگرداند، خانوادههایتان را شاد کرد و قطعاً خدای متعال با این پیروزیها دل مقدس و مبارک ولىّعصر(ارواحنافداه) را شاد نمود. این پیروزیها، در سایهی استقامت و مقاومت و توکل به خدا و حرکت در راه او و اخلاص و دلسوزی بود. هروقت و تا هر زمان که دلسوزانه در راه خدا حرکت کنیم، همین پیروزیها هست. هیچچیز، ما را نمیترساند و از راه خدا منحرف نمیکند. هیچچیز، دلهای ما را در پیمودن این راه، مردد نمیسازد. خدا هم لطفش را از ما دریغ نکرده است و نخواهد کرد.
امیدواریم که خدای متعال، به شماها توفیق بدهد. انشاءالله هرچه زودتر برگردید، به خانههایتان بروید، پدران و مادران و همسران و فرزندانتان را ببینید، دلهای آنها را بیشتر شاد کنید و انشاءالله بقیهی عزیزان ما هم بیایند. دل ملت ما شاد شده است و انشاءالله شادتر بشود و خداوند با گرههایی که باز خواهد کرد، انشاءالله همهی ملت ما را شاد کند.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) شرح: ۶ |
330 | 1369/05/24 | سخنرانی در دیدار با مسؤولان بنیاد شهید، جمعی از اساتید و دانشجویان دانشگاهها و اقشار مختلف | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2341 | null |
331 | 1369/05/23 | بیانات در دیدار وزیر و مسئولان وزارت فرهنگ و آموزش عالی و رؤسای دانشگاههای سراسر کشور | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2340 | null |
332 | 1369/05/07 | بیانات در دیدار مسئولان صدا و سیما | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2338 | null |
333 | 1369/05/01 | بیانات در دیدار مسئولان وزارت امور خارجه و سفرا و کارداران جمهوری اسلامی ایران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2337 | null |
334 | 1369/04/25 | بیانات در دیدار اعضای مجلس خبرگان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2336 | null |
335 | 1369/04/20 | بیانات در دیدار کارگزاران نظام | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2335 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)
متقابلاً این عید سعید را به همهی ملّت عظیمالشّأن ایران و به سایر مسلمین در سرتاسر عالم و به شما برادران و خواهران صمیمانه تبریک عرض میکنم. علاوه بر اینکه امسال به مناسبت آغاز پانزدهمین قرن اعلام ولایت در غدیر خم یک خصوصیّتی دارد در بزرگداشت عید مبارک غدیر، تمام سالهای بعد از انقلاب [هم]، عید غدیر معنای روشنتر و مفهوم زیباتر و شیرینتری را برای ملّت ما داشته است و دارد.
اوّلاً عید غدیر حقیقتاً یکی از عظیمترین اعیاد اسلامی است و بنا بر بعضی از روایات، بزرگتر از اعیاد دیگر است و در این باب که فضیلت عید غدیر نسبت به دیگر اعیاد چقدر افزونتر است، روایات معتبری هم داریم. علّت اهمّیّت عید غدیر مسئلهی ولایت است و ما در ماه ذیحجّةالحرام، هم عید غدیر را داریم، هم بیستوچهارم ذیحجّه، روز مباهله(۲) را، که آن هم اشارهی روشنی است به مسئلهی ولایت؛ و به خاطر این دو خاطره که هر دو مربوط به ولایت است، بعضی از بزرگان این ماه را «شهرالولایه» و افضل ماهها دانستهاند.
وقتی برای یک ملّت، قضیّهی ولایت و حکومت حل شود، آن هم به شکلی که در غدیر خم حل شد، حقیقتاً آن روز برای آن ملّت عید است؛ چون مهمترین و حسّاسترین مسئلهی هر ملّتی، همین مسئلهی حکومت و ولایت او است؛ مسئلهی مدیریّت و حاکمیّتِ والای بر آن جامعه است؛ این تعیینکنندهترین مسئله برای هر ملّتی است و ملّتها هر کدام به یک نحوی این قضیّه را حل کردهاند و غالباً نارسا، ناتمام، حتّی زیانبخش؛ پس اگر یک ملّتی توانسته باشد این مسئلهی اساسی را به نحوی حل کند که در آن همه چیزِ آن ملّت -کرامت او، معنویّت او، توجّه او به خدا، حفظ سعادت دنیایی او و بقیّهی چیزهایی که برای یک ملّت مهم است- رعایت شده باشد، واقعاً آن روز و آن لحظه برای آن ملّت عید است و در اسلام این اتّفاق افتاد.
روز عید غدیر، ولایت اسلامی یعنی رشحهای(۳) و پرتوی از ولایت خدا در میان مردم تجسّم پیدا کرد و لذا بود که دین کامل شد؛ بدون تعیین و تبیین این مسئله، دین واقعاً ناقص میماند و لذا بود که نعمت اسلام بر مردم تمام شد. مسئلهی ولایت در اسلام این جور مسئلهای است؛ ولایت یعنی حاکمیّت و سرپرستی در جامعهی اسلامی، چیزی است طبیعتاً جدا از ولایت و سرپرستی و حکومت در جوامع دیگر. در اسلام سرپرستی جامعه متعلّق به خدای متعال است. هیچ انسانی این حق را ندارد که ادارهی امور انسانهای دیگر را به عهده بگیرد؛ این حق مخصوص خدای متعال است که خالق انسانها و مُنشئ(۴) انسانها و عالِم به مصالح انسانها و مالک امور انسانها است، بلکه مالک امور همهی ذرّات عالم وجود است. خود این احساس در جامعهی اسلامی چیز کمنظیری است. هیچ قدرتی، هیچ شمشیر برّایی، هیچ ثروتی، حتّی هیچ قدرت علم و تدبیری به کسی این حق را نمیدهد که بشود مالک سرنوشت انسانهای دیگر و تصمیمگیرندهی دربارهی سرنوشت آنها؛ اینها ارزش هستند، امّا حقّ تولیت امور و زمامداری مردم را به کسی اعطا نمیکند؛ این حق مال خدا است. خدای متعال این ولایت و حاکمیّت را از مجاری خاصّی اِعمال میکند؛ یعنی آن وقتی هم که حاکم اسلامی و ولیّ امور مسلمین بر اساس تعیین شخص -آن چنان که طبق عقیدهی ما در مورد امیرالمؤمنین و ائمّه (علیهم السّلام) تحقّق پیدا کرد- و بر اساس معیارها و ضوابط [تعیین میشود] و این اختیار به کسی داده میشود که او ادارهی امور مردم را بکند، باز این ولایت، ولایت خدا است؛ این حق، حقّ خدا است؛ این قدرت و سلطان الهی است که اِعمال میشود بر مردم. آن انسان -هر که و هر چه [باشد]- منهای ولایت الهی، منهای قدرت پروردگار، هیچ گونه حقّی نسبت به انسانها و مردم دیگر ندارد که خود این یک نکتهی بسیار مهم و تعیینکنندهای است در سرنوشت جامعهی اسلامی.
و امّا آن کسی که این ولایت را از طرف خداوند عهدهدار میشود، باید یک نمونهی ضعیفی، یک پرتویی، یک سایهای از آن ولایت الهی را تحقّق ببخشد و نشان بدهد، یا بگوییم در او باشد؛ که [منظور از] خصوصیّات ولایت الهی قدرت است، حکمت است، عدالت است، رحمت است. آن شخصی یا آن دستگاهی که ادارهی امور مردم را بر عهده میگیرد، باید مظهر قدرت خدا و عدالت خدا و رحمت خدا و حکمت الهی باشد. این فارقِ(۵) بین جامعهی اسلامی و همهی جوامع دیگری است که به شکلهای دیگری اداره میشوند. جهالتها، شهوات نفسانی، هوا و هوس، سلایق شخصیِ متّکی به نفع و سود شخصی یا گروهی، هیچ کدام از اینها این حق را ندارند که زندگی مردم و مسیر امور مردم را دستخوش خود قرار بدهند؛ لذا در جامعهی اسلامی و نظام اسلامی عدالت باید حاکم باشد، علم باید حاکم باشد، دین باید حاکم باشد، رحمت باید حاکم باشد، خودخواهی نباید حاکم بشود، هوا و هوس نباید حکومت بکند، از هر کسی و در رفتار و گفتار هر شخصی و شخصیّتی. سرّ عصمت امام در شکل غایی و اصلی و مطلوب هم در اسلام همین است که هیچ گونه امکان تخطّی و تخلّفی وجود نداشته باشد؛ آنجایی هم که عصمت وجود ندارد و میسّر نیست، دین و تقوا و عدالت و مانند این چیزها باید حکومت کند بر مردم که نمونهای از ولایت الهی محسوب میشود.
پس روز عید غدیر روز ولایت است، روز تعیینکنندهای در سرنوشت جامعهی اسلامی است. اهمّیّتی که به این روز دادهاند -چه خود نبیّ اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که بنا به وحی الهی یک موقعیّت استثنائی را، روز گرمی را، جایگاه سختی را انتخاب کرد تا اهمّیّت قضیّه را نشان بدهد و چه روایات ما و ائمّهی اطهار (علیهم السّلام) که این روز را این قدر اهمّیّت دادند- به خاطر این است که مسئلهی ولایت مهم است؛ مسئلهی حکومت در اسلام مسئلهی اساسی است. اگر اسلام که دین خدا است و زندگی مردم را بر اساس ارزشهای الهی میخواهد اداره بکند، در امر حکومت دچار یک وضعیّت دنیایی شد، دچار همان چیزی شد که جوامع دیگر دچار آن هستند، بکلّی مصالحِ مترتّب بر نظام اسلامی از آن سلب خواهد شد. یک نظام معنوی و الهی باید در دستگاه ادارهکننده و مدیریّت و حاکمیّت، الهی و معنوی باشد.
اینکه علمای اسلام و ملّت انقلابی ما و دلسوزان جامعه روی مسئلهی ولایت فقیه عادل، این قدر تکیه میکنند و امام بزرگوار ما (رضوان الله تعالی علیه) آن را آن قدر مهم میشمردند، به خاطر همین بود که اگر ما این مسئلهی معنوی را از جامعهی اسلامیمان سلب بکنیم -همچنان که آن کسانی که دلسپردهی به روشهای غربی بودند و ارزشهای غربی برای آنها اصل بود، در سالهای اوّل میخواستند به همان شیوههای غربی در باب حکومت در جامعهی اسلامی عمل بکنند- و اگر ما این اشتباه را میکردیم و بکنیم که در مسئلهی حکومت و مدیریّت جامعه ملاک و معیار اسلامی را فراموش بکنیم و برویم در همان فرمهای رایج دنیایی، معنای جامعهی اسلامی ما از بین خواهد رفت. این نقطه، تعیینکننده است. شاید این حدیث را بارها ماها گفتهایم و شنیدهایم و نقل کردهایم: لَاُعَذِّبَنَّ کُلَّ رَعِیَّةٍ فِی الاِسلامِ اَطاعَت اِماماً جائِراً لَیسَ مِنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اِن کانَتِ الرَعِیّةُ فِی اَعمالِها بَرَّةً تَقیَّةً وَ لَاَعفُوَنَّ عَن کُلِّ رَعِیّةٍ فِی الاِسلامِ اَطاعَت اِماماً هادِیاً مِنَ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ اِن کانَتِ الرَّعِیّةُ فی اَعمالِها ظالِمَةً مُسیئَة؛(۶) حاصل اینکه اگر دستگاه مدیریّت جامعه صالح و سالم باشد، خطاهای متن جامعه قابل اغماض است و در مسیر جامعه مشکلی به وجود نخواهد آورد؛ امّا اگر مدیریّت جامعه و رأس جامعه از صلاح و سلامت و عدل و تقوا و ورع و استقامت دور باشد، ولو در میان مردم صلاح هم وجود داشته باشد، آن صلاح بدنهی مردم نمیتواند این جامعه را به سرمنزل مطلوب هدایت کند؛ یعنی تأثیر رأس قلّه و رأس هرم و مجموعهی مدیریّت و دستگاه ادارهکننده در یک جامعه این قدر فوقالعاده است. این است که ما روی مسئلهی غدیر این قدر تکیه میکنیم.
مسئلهی غدیر یعنی گزینش علم و تقوا و جهاد و ورع و فداکاری در راه خدا و سبقت در ایمان و اسلام و تکیهی بر روی اینها در تشخیص و تعیین مدیریّت جامعه؛ قضیّه این است. مسئلهی غدیر، یک قضیّهی ارزشی است و به این معنا غدیر نه برای شیعیان بلکه برای همهی مسلمانان آموزنده است، حاوی درس است، میتواند مورد تجلیل و تکریم قرار بگیرد که حالا وارد بحثهای فرقهای و طایفهای در این زمینهها نمیخواهیم بشویم و نباید بشویم. عید غدیر حقیقتاً عید است برای مردم؛ چون بهیادآورندهی یک امر حسّاس و مهم است.
امروز گرفتاریهای عمدهی ملّتها در دنیا، گرفتاری ناشی از مدیران و دستهای گردانندهی جامعه است؛ آنها فاسدند؛ آنها فاسدند که فساد در ملّتها، ریشهی همهی ارزشها و اصالتها را میکَنَد و از بین میبرد؛ آنها فاسدند که ملّتها ذلیل و برده و نوکرصفت بار میآیند؛ آنها فاسدند که قدرتهای شیطانی بر ملّتهایشان تسلّط پیدا میکنند؛ آنها فاسد و بیبندوبارند که در متن جوامعشان ایمان بکلّی رخت میبندد که امروز این بلای عمومی جوامع غربی است: بلای بیایمانی، بلای سردرگمی و عدم تکیهی روحی به یک نقطهی مطمئن -که خیلی چیز خطرناکی است و بلای بزرگی است و همین نقطه جوامعی را که به آن دچار هستند و مبتلا هستند، به باد فنا خواهد داد؛ این ظواهر تعیینکننده نیست؛ این مهم است که آحاد یک ملّت بر گِرد یک محور ایمانی جمع نشده باشند- و بقیّهی انواع فسادهایی که در دنیا هست.
البتّه آقایان، برادران و بخصوص مسئولان این نکته را توجّه داشته باشند که اگر ما بر روی نقش مدیریّت و سرپرستی جامعه در جامعهی اسلامی تکیه میکنیم، آن را تعیینکننده معرّفی میکنیم، این قضیّه با یک گزینش تمام نمیشود. این جوری نیست که ما یک نفر را گزینش کنیم و یک شخص در رأس برگزیده بشود و شرایط لازم را داشته باشد، بعد دیگر همه چیز به خودی خود حل خواهد شد! تأثیر مدیران بالا در سرنوشت جامعه هم تا حدود زیادی از این جهت است که مدیر برتر و بالاتر این قدرت را دارد که دستها و ایادی چرخانندهی چرخهای کشور را سالم انتخاب بکند؛ یعنی سلامت آنها جزو سلامت دستگاه حکومت است.
وقتی امیرالمؤمنین علیبنابیطالب (علیه الصّلاة و السّلام) در رأس حکومت قرار میگیرد، تمام شاخههای مدیریّت در جامعه به طرف صلاح حرکت میکند؛ به طوری که اگر یک گوشه از مجموعهی این دستگاه مدیریّت، ناسالم و ناپاک و غیر منطبق با معیارها باشد، برای قطع او و قلع و قمع او امیرالمؤمنین جنگ چندین ماهه را بر خودش هموار میکند؛ یعنی مجموعهی دستگاه مدیریّت کشور، باید علوی باشد و آن دستگاهی که حکومتش به شکل ولایت است.
ولایت یعنی پیوند؛ یعنی ارتباط و اتّصال؛ یعنی به هم پیچیده شدن دو چیز؛ یعنی به هم جوشیدگی و به هم پیوستگی کسانی که با یکدیگر ولایت دارند؛ این است معنای ولایت؛ و در شکل ولایت و مفهوم ولایت در جامعهی اسلامی و نظام اسلامی، از این جهت کلمهی ولایت به حکومت اطلاق میشود که این رابطه بین ولیّ و مردم یک رابطهی ولایتی است؛ ارتباط و اتّصالِ غیرقابل انفکاک است؛ تمام اجزای این جامعه با یکدیگر متّصلند، از هم جدا نیستند؛ قضیّه مثل دستگاههای سلطنت، دستگاههای قدرت، کودتاچیهایی که بر یک جامعهای مسلّط میشوند نیست.
در جامعهی اسلامی دستگاه مدیریّت جامعه و حاکمیّت جامعه، همه و همه متّکی به مردم، جزو مردم، همراه با مردم، متّصل به مردم -به تمام معنای اتّصال- هستند و جدا نیستند. آن جاهایی که دستگاههای حکومت به راهی میروند و مصالح مردم به راه دیگری، به خاطر همین احساس جدایی است؛ مصالح دستگاه حاکم یک چیز است، مصالح مردم یک چیز دیگر. مصالح دستگاه حاکم پیوند با آمریکا و قدرتهای مسلّط و استعمارگران و غارتگرانِ منابع نفتی و مانند این چیزها است -همچنان که در دوران رژیم منحوس پهلوی در کشور ما بود و امروز در خیلی از کشورهای دیگر هست- مصالح مردم یک چیز دیگر است؛ مصالح مردم در این است که آن دستگاه حاکم را، آن نوکران و پیوستگان بیگانه را از سر راه کمال خودشان بردارند؛ [یعنی] بکلّی مصالح این دو در دو جهت قرار دارد؛ لکن در نظام اسلامی نه، در نظام اسلامی، حاکم، ولیّ است، دوست است، سرپرست است، برادر است، مرتبط است، برای مردم است؛ و این یکی از افتخارات جمهوری اسلامی است که توانسته ولایت اسلامی را پیاده کند.
ما هنوز نتوانستهایم خیلی از احکام اسلامی را به طور کامل تحقّق بخشیم و تا یک جامعه به طور کامل اسلامی بشود، زمان زیادی لازم است لکن بحمدالله مسئلهی حکومت و مسئلهی ولایت در جامعهی اسلامی ما تحقّق پیدا کرد؛ علیرغم طرد و نفی و بغض و عناد قدرتهای جهانی، شکل اسلامی در جامعهی ما پیاده شد که دشمنان اسلام با آن مخالفت هم کردند امّا بحمدالله روزبهروز این ثابتتر و درخشانتر و ماندگارتر شده در جامعهی ما. و ما مسئولین وظیفه داریم ولایت الهی و اسلامی را در جامعهی خودمان در شکل پُرجاذبهی آن برای انسانهای مشتاق و محروم هر چه بیشتر تحقّق ببخشیم. قدم اوّل این است که از راه مردم جدا نشویم؛ قدم اوّل این است که فراموش نکنیم که همین مردم، پابرهنهها، طبقات ضعیف، این کسانی که در معیارهای مادّی در جوامع چیزی به حساب نمیآیند، صاحبان اصلی کشورند و پیروزیهای این انقلاب و این کشور و عزّت این کشور به خاطر فداکاریهای آنها [محقّق] شده؛ فراموش نکنیم که این مردم بودند که اسلام را برای این کشورِ الهی و اسلامی خواستند و اراده کردند و آن را تحقّق بخشیدند؛ از مردم جدا نشوید. این افتخار نظام اسلامی و جامعهی اسلامی است که قریب دوازده سال از پیروزی این انقلاب میگذرد و مردم با وجود این همه تبلیغات دشمنها، با این همه کارشکنیهایی که کردند، به آرمانهای این انقلاب و این نظام اسلامی روزبهروز علاقهمندتر و دلبستهتر شدهاند؛ و دشمن حقیقتاً در مقابل خواست و ارادهی این مردم عاجز مانده.
امروز دنیای اسلام متوجّه به جامعهی اسلامی ما است؛ هر چه اینجا اسلام بهتر و قویتر و واقعیتر پیاده بشود، مسلمانها در کشورهای اسلامی و در سرتاسر عالم امیدوارتر میشوند. این جوانها و گروههای اسلامی که با مظلومیّت در فلسطین و در بسیاری از کشورهای اسلامی دارند با کفر و استکبار و ایادی آنها مبارزه میکنند، پشتگرمیشان و دلگرمیشان به جمهوری اسلامی است. ایستادگی این ملّت است که آنها را شاداب نگه داشته و سختیها را بر آنها هموار کرده. امروز در دنیای اسلام، حکّامی وجود دارند که برای مسلمینی که تحت حکومت آنها هستند و برای ملّتهای مظلومشان از سمّ مهلک خطرناکترند؛ این حکومتهایی که آلت دست استکبار جهانی هستند، برای منافع و اهداف استکبار دل میسوزانند، برای ملّتهایشان و منافعشان نه! میبینید این حادثهی اخیری که در منیٰ اتّفاق افتاد(۷) که حادثهی واقعاً تلخ و مصیبتباری بود؛ البتّه حادثه مشکوک هم هست؛ آسان نیست دربارهی علّت حادثه آن چیزی را که حکّام سعودی گفتند و ادّعا کردند بپذیریم. تعداد کثیری از مردم مسلمان و حاجی، جانشان را در این حادثه از دست دادند و مظلومانه مردند یا کشته شدند. و باید تحقیق بشود؛ باید مسلمانها تحقیق کنند و سران کشورهای اسلامی این قضیّه را دنبال کنند.
خب یک چنین حادثهی تلخ و مصیبتباری در اظهارات و گفتههای حکّام سعودی آن چنان بازگو میشود که نشانهی بیاعتنائی آنها به نفوس مسلمین و به حیات مسلمانها -صدها و شاید هزارها مسلمان- است! در حالی که در اسلام، جان یک مسلمان هم محترم است. اگر در این حادثه دستِ عمد و خیانت مؤثّر بوده باشد -آن چنان که گفته شده و حدس زده شده و خلافش هم هنوز ثابت نشده- یک جنایت عظیمی است. جنایت این نیست که هزار و چندصد نفر یا بیشتر مسلمان کشته شدند؛ یک نفر [هم] که به آن شکل و مظلومانه و بدون جرم کشته بشود، [جنایت] است. البتّه این حرفی هم که چند نفر آخوند درباری از کشورهای اسلامی بزنند، که تعریف کنند، ستایش کنند که این قدر خدمت کردید و چه جور خدمت کردید، مسئولیّت حکّام سعودی را هم از بین نمیبرد. این قضیّهی اوّل هم که نیست؛ تا حالا اینگونه قضایا مکرّر اتّفاق افتاده؛ کشتار فاجعهآمیز حجّاج ایرانی که زشتترین و نمونهی وحشیانهترین بود؛ غیر از آن هم قضایای متعدّدی در گذشته هم اتّفاق افتاده و خود این هم که قضیّهی بسیار مهمّی است.
امروز آن ملّتی و آن مرکزی که مسلمانها با توجّه به آن در میان این همه گرفتاری دلشان امید پیدا میکند، جمهوری اسلامی است. این مسلمانان مظلوم فلسطینی و لبنانی که به طور روزمرّه مورد تهاجم جنایتآمیز اسرائیل قرار دارند -که همین روزها هم آمدند، بمباران کردند و این جنایاتها ادامه دارد- امیدشان به هیچ کدام از این قدرتها و مدّعیانی که ادّعا میکنند نیست. اگر امیدی داشته باشند -که دارند- به انقلاب اسلامی و به حرکت پُربرکت ملّت مسلمان ما است. شما مایهی امید مسلمانها هستید. امروز به خاطر همین خصوصیّات در جمهوری اسلامی، هر کسی که برای عزّت این جمهوری، برای پیشرفت این جمهوری، برای اصلاح امور مردم در این جمهوری، برای موفّقیّتهای روزافزون این نظام مقدّس تلاش بکند، برای کلّ جهان اسلام مجاهدت و تلاش کرده و اسلام را در حقیقت پشتیبانی کرده. امروز مسئله، مسئلهی یک ملّت نیست؛ مسائل ما مسائل دنیای اسلام است، مسائل ملّتها است؛ مسئلهی ما، مسئلهی اصل اسلام و پرچم و عَلَم اسلام است که در جهان به اهتزاز درآمده. هر کسی که در تضعیف نظام جمهوری اسلامی امروز حرکتی انجام بدهد، حرفی بزند، اقدامی بکند، این دامنهی کار خلاف او به همهی ملّتهای مسلمان گسترش پیدا میکند؛ یعنی باید بداند این کار فقط خیانت به این ملّت نیست؛ خیانت به اسلام است، خیانت به ملّتهای متعدّد است، خیانت به تاریخ اسلام است.
امروز دشمن چشم دوخته است به ایجاد اختلاف و شکاف در میان مردم ما؛ تنها امید دشمن، امروز این است. با حملهی نظامی نمیشود این انقلاب را و این نظام را از بین برد، حتّی با بمب اتم هم نمیشود؛ با دست به دست هم دادن و از جوانب مختلف حمله کردن هم نمیشود؛ با کار نظامی، استکبار نمیتواند مسئلهی جمهوری اسلامی را و انقلاب اسلامی را برای خودش حل کند؛ با فشار اقتصادی هم نمیشود، [چون] آگاهی مردم ما را در این یازده سال تجربه کردند؛ مردم اوضاع را خوب میدانند -مردم با چقدر سختی گذراندند و چه سختیهایی را تحمّل کردند، چه کمبودهایی را تحمّل کردند- که [این] ناشی از آگاهی مردم است -مردم میدانند استکبار جهانی به چه امیدی دارد بر روی نظام جمهوری اسلامی فشار میآورد و چه میخواهد؛ مردم ما میدانند که استکبار جهانی فشار میآورد برای اینکه راه برگشتِ استعمارگران به این کشور را باز کند؛ مردم ما میدانند که بسیاری از نابسامانیها و کمبودها و مشکلات، به خاطر دشمنی و دخالت و خباثت دشمنان جهانی ما است و این را هم میدانند که با تکیهی به نیروی خودشان، با مقاومتشان، با پشتکارشان، با یگانگی و صمیمیّتشان با دولت و همکاریشان با دولت و مسئولان اجرائی کشور، خواهند توانست این مشکلات را حل کنند؛ همچنان که خیلیاش را حل کردند؛ پس، میدانند که از این راه هم این انقلاب و این نظام جمهوری را نمیتوانند صدمه بزنند-امیدشان به دو سه نقطهی داخلی است؛ و از همه مهمتر ایجاد اختلاف، ایجاد شکاف بین مسئولین، بین دولت و ملّت، بین آحاد مردم، بین دستگاههای مختلف، بین شخصیّتهای مختلف؛ این تنها امید اینها است. اگر توانستند اختلاف ایجاد کنند، اختلاف ایجاد کنند و اگر هم نتوانستند، وانمود کنند که اختلاف هست. تقریباً تمام دستگاههای تبلیغی دنیا -آنهایی که نسبت به مسائل ایران اهتمام دارند- امروز همّتشان را متمرکز کردهاند در اینکه ثابت کنند در دستگاههای اصلی نظام جمهوری اسلامی اختلاف عمیق هست. برای اینکه هم چهرهی این نظام را در دنیا مغشوش جلوه بدهند، بگویند نظامی است مبتلای به مشکلات خودش، درگیر اختلافات، جنگ قدرت -از این تعبیراتی که میکنند- و هم اگر صدایشان به گوش ملّت ما و به گوش هر که رسید، او را مأیوس و ناامید کنند. این را برای این عرض میکنم تا توجّه بکنید که مسئلهی اختلاف، چقدر برای دشمن مهم است. کسانی که زبانشان و قلمشان در جامعه کار میکند و ذهنهایی و دلهایی و نفوسی متوجّه آنها میشوند، مواظب باشند دشمن از اظهارات آنها سوء استفاده نکند. امروز هر حرکتی که نمایش دودستگی و اختلاف عمیق و توأم با تضاد باشد و هر حرکتی که مسئولین نظام و مجریان کشور و مدیران زحمتکش و دلسوز و خدمتگزار را تضعیف بکند، حرکتی است بر خلاف مصالح این ملّت و بر ضدّ خواستههای اسلام و امام بزرگوارمان.
بحمدالله در جامعهی ما دلها به هم نزدیک است؛ از آن انگیزههای خودخواهانه و قدرتطلبانهای که در دنیا نظایرش را دیدند، در جامعهی ما بندرت دیده میشود -نمیگویم وجود ندارد؛ شیطان همه جا هست؛ [امّا] آن جوری که در دنیا معمول است، در جامعهی ما نیست؛ به آن شدّتی که همه جا هست، بحمدالله اینجا نیست- اینجا معنویّت حاکم است؛ وظیفهی دینی در اینجا حاکم است. کوشش کنید این جامعه را، این نظام اسلامی را، این کشور اسلامی را، با وحدت، با یکپارچگی، با مدیریّتِ توأم با محبّت و عواطف و همراهی مردم، با وحدت کلمه، آن چنان بسازید و پیش ببرید که امیدهای ملّتها با دیدن شما روزافزون بشود. این، آن چیزی است که اسلام از ما میخواهد و درس غدیر خم برای ما -که درسهای فراوان و فوقالعاده و بینهایتی دارد برای کسانی که اهل معنا و معنویّت و درک حقایقند- درس صفا و معنویّت و تقوا در مدیریّت کشور و در همهی بازوهای گرداننده و مدیر اجرائی در کشور [است]. این درس را ما از غدیر باید بگیریم و مطمئنّاً در این راه، خدا پشتیبان ما و دست قدرت الهی کمک ما است. ارادهی الهی بر این است که در این بُرههی از زمان انشاءالله کلمهی حق پیروز بشود و اسلام جایگاه برجستهی خودش را در دنیا پیدا بکند و تلاشهای دشمنان هم به جایی نخواهد رسید.
انشاءالله خدای متعال به همهی شما توفیق بدهد و ما را هدایت کند و کمک کند که راه را بشناسیم و آن راه را با قوّت و استقامت انشاءالله طی کنیم.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته |
336 | 1369/04/18 | سخنرانی در جمع مردم روستای نیارک، به هنگام بازدید از مناطق زلزلهزدهی شمال کشور | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2333 | null |
337 | 1369/04/18 | بیانات در بازدید از مناطق زلزلهزدهی شمال کشور و در جمع مردم شهر منجیل | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2334 | null |
338 | 1369/04/06 | سخنرانی در دیدار با خانوادههای شهدای هفتم تیر و مکهی مکرمه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2331 | null |
339 | 1369/04/04 | بیانات در دیدار رئیس و مسئولان قوه قضائیه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2329 | null |
340 | 1369/03/29 | بیانات در دیدار اعضای ستاد برگزاری مراسم هفتم تیر | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2322 | null |
341 | 1369/03/28 | گزیدهای از بیانات در دیدار هیئت تجمع علماء و هیأت مقاومت مؤمنهی لبنان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57938 |
با وجود توطئهی وسیع دشمنان اسلام، خداوند متعال مسلمانان جهان را به نصر و پیروزی بشارت داده و این یک وعدهی تخلّفناپذیر الهی است. علیرغم تلاش وسیع استکبار جهانی، اسلام روزبهروز در شرق و غرب عالم در حال گسترش و رشد است و حتّی دشمنان اسلام نیز به آن اعتراف دارند و بهوضوح پی بردهاند که دست قدرتمندی همچون اسلامِ نابِ محمّدیِ مبارز و انقلابی در برابر آنها قرار گرفته است.
تجدید حیات اسلام و توسعهی آن در سرزمین فلسطین اشغالی پیامی نویدبخش برای مسلمانان سراسر جهان است. حرکتهای اسلامی و انقلابی همواره از عنایات الهی برخوردار است و بدون تردید، با اتّحاد مسلمانان مبارز در سراسر جهان و تلاشهای خستگیناپذیر آنان، توطئههای آمریکا و رژیم اشغالگر قدس و دیگر قدرتهای جهان محکوم به شکست است. |
342 | 1369/03/21 | گزیدهای از بیانات در دیدار گروههای اسلامی و مبارز فلسطین و لبنان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57935 |
ایمان و اعتقاد به اسلام مهمترین مشخّصهی حرکت اخیر ملّت قهرمان و مبارز فلسطین است. مبارزهی ده جوان مسلمان فلسطینی میتواند بیش از صدها کنفرانس سران عرب، در اسرائیل وحشت ایجاد کند. قرار گرفتن مرکز مبارزه در داخل فلسطین اشغالی و تکیهی مبارزان فلسطینی بر اسلام، عناصری هستند که قیام اسلامی فلسطین را از حرکتهای گذشته جدا میسازد.
ایمان اسلامی و تداوم و تقویت مبارزه در داخل سرزمینهای اشغالشدهی فلسطین دو عامل اساسی برای تحقّق معجزهی پیروزی انقلاب اسلامی فلسطین و آزادی قدس شریف است. سنّت الهی بر این قرار گرفته است که جهاد خالصانه، با تکیه بر نیروی لایزال الهی و نیز ارزش قائل شدن برای مبارزات مردمی، سرانجام، سدها را شکسته و پیروزی حتمی را در پی خواهد داشت و ما یقین داریم که توأم شدن قیام و مبارزه با اخلاص، تقوا و ایمان، به شکست دشمن خواهد انجامید.
اظهارات سران عرب در مجامع بینالمللی برای جلوگیری از مهاجرت یهودیان به فلسطین بیاثر است. سران خودفروختهی کشورهای مرتجع، قدرت اعتراض در برابر آمریکا را ندارند و اعتراض ظاهری آنان نیز در آمریکا و رژیم اشغالگر قدس بیتأثیر است.
خیانت به اسلام و آرمانهای مردم ستمدیده و آوارهی فلسطینی نتیجهی مبارزه بر اساس معیارهای مادّی و جدا ساختن آن از قرآن و اسلام است. مبارزه بدون تکیه بر ایمان به خدا و اسلام ثمرهای جز همپیمان شدن با ارتجاع و سازش و همکاری با اسرائیل در بر نخواهد داشت.
اتّکال به خداوند و نیروی تقوا و ایمان، منبع قدرت امام خمینی (رضوان الله تعالی علیه) و انقلاب اسلامی است. پیروزی انقلاب اسلامی در ایران یک معجزهی الهی بود که در فلسطین اشغالی نیز امکانِ تکرار دارد.
امروز تمام کفر در برابر ایران اسلامی ایستاده است تا مشعل فروزان اسلام ناب محمدی (صلّی الله علیه و آله) را در این کشور خاموش ساخته و یا از فروغ آن بکاهد؛ امّا ملت مسلمان، آگاه و بیدارشدهی ایران، بدون آنکه بیمی به خود راه دهد، در برابر آنها ایستاده است، زیرا یقین داریم که با اخلاص، تقوا و ایمان به خداوند میتوان دشمن را شکست داد. |
343 | 1369/03/21 | گزیدهای از بیانات در دیدار رهبر شیعیان پاکستان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57927 |
وحدت مسلمانان جهان، در این مقطع زمانی، دارای اهمّیّت و مورد تأکید است. |
344 | 1369/03/16 | بیانات در دیدار میهمانان خارجی مراسم اولین سالگرد ارتحال امام خمینی(ره) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2320 | null |
345 | 1369/03/15 | بیانات در دیدار جمعی از مردم خراسان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2319 | null |
346 | 1369/03/14 | بیانات در مراسم اولین سالگرد رحلت امام خمینی (رحمهالله) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2318 | null |
347 | 1369/03/13 | بیانات در دیدار مردم عزادار رفسنجان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2317 | null |
348 | 1369/03/07 | بیانات در دیدار با ائمهی جمعهی سراسر کشور | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2315 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین سیّما بقیّةاللَّه فیالارضین
به همهی آقایان محترم ائمهی جمعه، مخصوصاً شخصیتهای برجستهی علمی که تشریف دارند و علمای عالیمقام حوزهی علمیهی قم و همچنین علمای اعلام شهرهای مختلف کشور، به خاطر شرکت در این مجلس و مجمع مهم و خودمانی، خیرمقدم و خوشآمد عرض میکنم. همچنین از برادران عزیز دبیرخانه که زحمت کشیدند و مقدمات این اجتماع بسیار مهم را فراهم کردند، صمیمانه تشکر میکنم و امیدوارم که در طول ساعات و ایامی که شما آقایان در اینجا اجتماع فرمودهاید، مسایل مهمی مطرح بشود و تصمیمهای خوبی اتخاذ گردد و معارف لازمی تبادل بشود و انشاءاللَّه این اجتماع، به خیر اسلام و مسلمین باشد.
من که از طرف آقایان مکلف شدم بیایم در این جلسه شرکت کنم - و البته استقبال کردم و از این دیدار و این شرکت خوشحالم - در درجهی اول مایلم یک مطلب اساسی را عرض کنم؛ مطلبی که تازه نیست، بارها گفته شده است، همه هم گفتهایم؛ اما اولاً باید در ذهنهای خودمان و در ذهنهای مسؤولان کشور و مردم، درست جا بیفتد؛ ثانیاً ما ائمهی جمعه، به لوازم آن ملتزم باشیم.
آن مطلب مهم و غیرجدید، عبارت از اهمیت حیاتی نماز جمعه در حراست از این انقلاب و تأثیرش در اداره و پیشرفت امور جاری کشور است. این مطلب را بارها همهی ما در نماز جمعه گفتهایم و امام(رضواناللَّهتعالیعلیه) قولاً و عملاً، بارها و مکرراً آن را بیان فرمودند. اما گفتن یک مطلب و به زبان آوردن آن، بلکه در ذهن به آن قانع شدن، یک مطلب است؛ آن را به صورت یک باور در ذهن و دل و قلب و - به تبع آنها - در عمل وارد کردن، مطلب دیگری است.
ملاحظه کنید، انقلاب اسلامی در کشور ایران کاری کرد که در هیچ جای دنیا نظیر آن کار انجام نشده است. من که این نکته را عرض میکنم، شاید بتوانم بگویم که سرگذشت همهی انقلابهای دوران انقلابات - یعنی قرن بیستم - را خواندهام و یادم نمیآید که ماجرای یکی از انقلابهای این کشورها را نخوانده و ندانسته باشم. از انقلاب کشور روسیه و شوروی گرفته، تا آنچه که در هند و مصر و کشورهای امریکای لاتین و دیگر کشورهای آفریقایی و آسیایی پیش آمد.
در هیچکدام از این کشورها، آن حادثهیی که در ایران اتفاق افتاد، اتفاق نیفتاد. اسم همهی اینها، انقلاب بود. یعنی مثلاً انقلاب در ایران و انقلاب در شوروی، واقعاً مشترک لفظی است، ولی اصلاً یک کار انجام نشده؛ دو کار انجام شده است. آنچه که در ایران اتفاق افتاد، با آنچه که در کشور شوروی در سال ۱۹۱۷ اتفاق افتاد و منجر به انقلاب مارکسیستی و کمونیستی شد، بکلی متفاوت است. البته اینها مشترکات و وجوه تشابهی با هم دارند؛ اما حقیقتشان یک چیز نیست.
حالا اگر من بخواهم وارد این بحث بشوم و فرقهایش را بگویم، میترسم از اصل مطلب دور بمانم. اگر بخواهیم اجمالاً مطرح کنیم، باید بگوییم در آن انقلابی که در کشور شوروی اتفاق افتاد، محور و عامل قضیه، عبارت از حزب یا تشکیلاتی بود که با ایدئولوژی و تفکر خاصی، در رأس و رهبری کشور قرار داشت. آنها سالها کار کردند، بعد هم آمدند وارد میدان شدند و درحقیقت روی یک حرکت مردمی اثر گذاشتند و بعد هم از آن حرکت مردمی، بُل گرفتند.
بنابراین، استفادهی واقعی را آنها بردند که در رأس کار آمدند و حکومت کردند. آنها در مقابل مردم هم هیچ تعهدی نداشتند. اصلاً از اول، به مردم اجازهی نفسکشیدن ندادند. در ایدئولوژیشان هم این هست؛ دیکتاتوری پرولتاریا. یعنی آن قوّهی - به قول و ادعای آنها - کارگری که در رأس کار قرار میگیرد، اصلاً دیکتاتوری میکند و به کسی اجازهی نفس کشیدن نمیدهد. آنکه فعال مایشاء است، همان رأس قدرت و هیأت حاکمه میباشد که عبارت از یک حزب است.
واقعاً مردم در انقلاب روسیه و در کنار حزب، چهکاره بودند؟ قضیه این بود که قبل از حکومت کمونیستها، حکومت معروف تزارها در رأس کار قرار داشت که زیاد فساد و ظلم میکرد، ولی درعینحال مردم زندگی میکردند؛ یعنی هیچ نشانهیی از اینکه بناست این اوضاع تغییر کند، وجود نداشت. حادثهیی پیشآمد کرد که عبارت از کمبود نان بود. حالا تشکیلات دولتی، یا خیانت کردند و یا بیعرضگی نشان دادند. البته در بحبوبهی جنگ بینالمللی اول بود و حکومت روسیه با آلمان و اتریش و آن گروه جنگ بینالمللىِ اول میجنگید. ناگهان، این طرف، کمبود نان پیدا شد و در شهر مسکو نان کم آمد و مردم به خاطر گرسنگی، از خانهها بیرون آمدند. این، واقعیت و متن تاریخ است و ادعا نیست. آن حزب هم از بلبشوی اوضاع جنگ استفاده کرده بود و کسانی را به داخل کشور فرستاده بود. تا دیدند که قضیه اینطوری است، به مسأله رنگ سیاسی دادند و جنجالی درست کردند. بعد هم با طرح شعارها و هدایت حزبی، مردمی را که برای نان - نان به معنای واقعی، یعنی قرص نان - شورش کرده بودند، علیه حکومت تحریک کردند. به عبارت دیگر، اگر در آنجا نان پیدا میشد و به مردم میدادند میخوردند، شورش تمام شده بود! این، حادثهی روسیه بود.
چهقدر خطا میکنند کسانی که وقتی میخواهند انقلاب اسلامی را تحلیل کنند، میروند از سوابق و اندوختههای ذهنی خودشان نسبت به انقلابهای دیگر استفاده میکنند، تا این انقلاب را تحلیل کنند؛ درحالیکه اصلاً این انقلاب، با آن ابزارها قابل تحلیل نیست. در انقلاب روسیه، قضیهی نان بود؛ بعد هم آن گروه آمدند مردم را تحریک کردند. پیداست که یک گروه متشکلِ سیاسىِ ایدئولوژیدارِ زرنگِ کهنهکار و سابقهدار در مبارزه، وقتی بخواهند یک عده مردم را آنتریک کنند، راه بیندازند، به آنان شعار یاد بدهند و سیاسیشان بکنند، راحت میتوانند. زمینهی مردم آماده بود، اینها هم نانها را در تنور گرم چسباندند، بعد هم خودشان کندند و استفاده بردند. این، انقلاب شد! غالب انقلابهایی که در دنیا اتفاق افتاده، یا چیزی شبیه این است - حتّی با نقش کمتری برای مردم - یا یک کودتاست.
من به کشورهای انقلابی جنوب آفریقا - که پنج، شش کشورند - رفتهام و با رهبران انقلابی اینها دیدار کردهام و خانهها و قصرها و زندگی و ذهنشان را دیدهام و ساعتها با آنها حرف زدهام و درست تجربهشان کردهام. دیدم همانگونه که ما انتظار داریم - که بیش از آن، اصلاً نمیشود انتظار داشت - یک گروه با تفکر چپ، یک کودتای نظامی کردهاند و یک حرکت نظامی چریکی یا منظم انجام دادهاند، بعد هم قدرت را در دست گرفتهاند و جای قدرتمندانِ قبل از خودشان نشستهاند.
قصری که قبلاً حاکم پرتغالىِ در کشور موزامبیک در آن استقرار داشت و حکومت میکرد، همان قصری بود که «سامورا ماشل»، رهبر انقلابی موزامبیک - که بعد هم کشته شد - در آنجا زندگی میکرد. او از من هم در همان قصر پذیرایی کرد و من دیدم که وضع با گذشته فرق نکرده است. در آنجا فرشی بود که من مشغول نگاه کردن به آن شدم. گفت: این، از آن فرشهایی است که از زمان پرتغالیها مانده است. دیدم نه فقط در همان قصر و در همان زندگی و در همان تشریفات زندگی میکردند، بلکه به همان روش هم زندگی میکردند! انگارنهانگار که اینها یک گروه انقلابی و مردمیند؛ که واقعاً مردمی هم نبودند و اصلاً در آنجا از مردم خبری نبود.
ما وقتی میخواستیم وارد سالن میهمانی بشویم، دیدیم در کنار درِ بزرگی که این سالن را به سالن پذیرایی وصل میکرد، دو نفر ایستادهاند؛ درست مثل غلامهای افسانهیی در دربار سلاطین که در آن، حاکم پرتغالی هم همانطور زندگی میکرده است. واقعاً دو نفر غلام سیاه بودند. حالا این دو نفر، سیاه بودند؛ اما دیگر غلام نبودند؛ چون خود حاکم هم از همان گروه بود. این دو نفر مأمور با لباسهای مشخصی، غلامگونه دو طرف در ایستاده بودند و باید طوری عمل میکردند که وقتی سلطان - یعنی همین رهبر انقلابی - با میهمانش که من بودم، در مقابل این در میرسیدیم، این دو لتِ در بهطور برابر و طاقباز، باز شده باشد و اینها در حال تعظیم باشند و همین کار را هم کردند! من لبخند میزدم و نگاه میکردم؛ بعد هم با او - که خودش را مثل همان حاکم پرتغالی، با همان ژستها گرفته بود - وارد سالن میهمانی شدیم. همه جا همینطور بود.
مسافرتهایی که من به خارج از کشور میکردم، غالباً به همین کشورهایی بوده است که به اصطلاح در آنجاها انقلابی اتفاق افتاده است. مثلاً لیبی، الجزایر، موزامبیک، زیمبابوه، چین و کرهی شمالی، غالباً از این قبیل بوده است. ما زندگی و تفکر و رابطهی رجال و رهبران انقلابی با مردم را از نزدیک دیدهایم و لمس کردهایم. هیچکدام از اینها، مصداقی برای آن مفهومی که از یک انقلاب و حکومت مردمی در ذهنمان هست، نیست. لذا وقتی هم میمیرند، تشییع جنازهشان، همان تشییع جنازهیی است که برای سلاطین انجام میگیرد، و نه چیزی بیشتر. از مردم خبری نیست. مردم در هیچ قضیهیی از قضایای این کشورها، نقش و حضور ندارند؛ چون در انقلابشان، مردم نقش و حضور نداشتند. کودتایی شده، حزبی سر کار آمده، قدرت را به دست گرفته، رقبایش را از بین برده و گاهی سالها با هم رقابت کردهاند و جنگ قدرت به راه انداختهاند.
این جنگ قدرتی هم که در تلکس خبرگزاریها منعکس میشود و میبینید که دایماً امریکا و بی. بی. سی و سایر خبرگزاریها و رادیوها آن را مطرح میکنند، به خاطر آن است که این بیعقلها، آن را در دنیا دیدهاند و نسخهاش را در اینجا جستجو میکنند! اصلاً در اینجا، رابطه چگونه است؟ در ایران هم بعضی از افراد، با یکدیگر مخالفند. بعضی با هم خوبند، بعضی بدند، بعضی خیلی بدند؛ اما نوع خوب بودنها، بد بودنها، دشمنی کردنها و رقابت کردنها، اصلاً آن نوع نیست؛ یک چیز دیگر است و قابل مقایسه با هم نیست. این را تحلیلگران نمیفهمند. آنچه که در ایران اتفاق افتاد، اینها نبود. در ایران، حقیقتاً متن مردم انقلاب را به دوش کشیدند و آن را به پیروزی رساندند. نسخه این است و همین نسخه الان در دنیا عمل میشود.
اینکه من گاهی در بعضی از صحبتها گفتهام که آنچه در اروپای شرقی و در بعضی از جاهای دنیا پیش آمد، متأثر از انقلاب ماست، یک حرف خطابی نبوده؛ این واقعیت است. مثلاً آنچه که در کشور رومانی، یا بعضی از کشورهای دیگر اروپای شرقی پیش آمد، عبارت از حضور مردم بود که در مقابل سلاح گرم، با جسم و جان خودشان به خیابانها آمده بودند. کاربرد سلاح گرم از طرف گروه حاکم، این خاصیت را دارد که اگر با جسم انسانها مواجه شد، جسم انسانها در صورت مقاومت، بر آن فایق خواهد آمد و پیروز خواهد شد. هیچ جای دنیا هم، عکس این امکان ندارد.
در خفقانآمیزترین کشورها هم، اگر گروههای مردم - که با جسم خودشان، به مقابلهی با تفنگها آمدهاند - فقط نوبتی چند مقاومت کنند و از میدان در نروند و از کشته شدن نترسند، پیروز خواهند شد؛ کمااینکه در جاهای دیگر دنیا دیدیم همینطور پیروز شدند. آنجاهایی که پیروزی پیش نمیآید، به دلیل این است که مردم نمیآیند. مردم باید بیایند. آمدن گروهی از مردم، فایدهیی ندارد؛ باید آحاد مردم راه بیفتند؛ همانیکه شما در ایران دیدید. آنهایی که متخلف شدند، گروه و نبذی از مردم بودند. نمیشود گفت گروهی از مردم آمدند؛ نه، متن مردم آمدند. سایر کشورها هم از ایران یاد گرفتند.
سال ۶۴ یا ۶۵ که از این حرفها هیچ خبری در دنیا نبود، به یکی از این سیاستمدارهای آفریقا، همین مطلب را گفتم. شخص خیلی عاقل و واردی به نام «موگابه» در آفریقا هست که از سیاستمداران خیلی پخته است و با ایران و انقلاب هم روابطش خیلی خوب است. خودش و کشورش زیمبابوه، همیشه با انقلاب ما همراه بودهاند. شخص او و افرادش، آدمهای خیلی عاقلی هستند و با دیگر کشورها - تا آنجا که ما دیدهایم - خیلی فرق دارند. من با او صحبت میکردم و همین مطلب را گفتم. آنوقت، ما راجع به کشور آفریقای جنوبی صحبت میکردیم. مطرح کردم که تجربهی ما یک تجربهی استثنایی است و به اعتقاد من، آفریقای جنوبی هم جز این راهی ندارد که مردم به خیابانها بریزند و نترسند و فضا را بر گروه حاکم تنگ کنند، تا بر آنها فشار قهری وارد بیاید. یعنی وقتی که همهی محکومٌعلیهم، در مقابل عدهی کمِ حکام آمدند و برخلاف میل آنها قرار گرفتند؛ یعنی نه به ادارهشان رفتند، نه درِ دکانشان رفتند، نه به محل کار و کارگاهشان رفتند و به خیابانها آمدند، آن حاکم، دیگر هیچ کاری نمیتواند بکند؛ یا باید فرار کند و برود، یا خودکشی کند، یا تسلیم بشود و یا توبه نماید.
البته بحث ما، مثل این بحثهای عادی سیاسی که هرچه اینطرف میگوید، آنطرف هم بگوید بله درست است و باز حرف خودش را بزند، نبود. ما در یک مذاکرهی دوستانهی دونفرهی غیردیپلماتیک صحبت میکردیم. او کاملاً تصدیق کرد و گفت: من این حرف را صددرصد قبول دارم و تجربهی انقلاب شما، تجربهی موفقی است؛ منتها آفریقای جنوبی نمیتواند اینطوری عمل کند. علتش این است که شما مذهب و ایمان به دین داشتید، یک رهبر مذهبی هم پیدا شد که با شجاعت و قدرت، از این عامل ایمان مردم استفاده کرد و انقلاب را به پیروزی رساند؛ ولی در آفریقای جنوبی، جای این عامل خالی است؛ که حرف بسیار درستی هم بود. گفت: در آنجا، مردم اعتقاد آنچنانی ندارند و عامل ایمان در وجودشان نیست و رهبری هم مثل رهبر شما پیدا نمیکنند.
میخواهم عرض بکنم که این استثنایی بودن وضعیت، برای زبدهترین آدمهای دنیا قابل فهم است. متفکران و نویسندگان و شعرا و سیاسیون برجسته را هم که در دنیا میبینید راجع به انقلاب و امام، اینطور با همهی وجود شعر گفتند، حرف زدند، مقاله نوشتند، تمجید کردند، تحسین کردند، به همین خاطر است. اگر این حرفهایی که خارجیهای حسابی، راجع به امام و انقلاب گفتند، جمع بشود، چندین جلد کتاب میشود؛ منتها رسانهها - این رادیوی بی. بی. سی و رادیوی امریکا - در دست صهیونیستها و یک عده از دشمنان سرسخت و صددرصدِ ماست و معلوم است که آنها این چیزها را منتشر نمیکنند، مگر به قدر ضرورت و اینکه یکوقت مجبور بشوند منتشر کنند.
آنچه که در دنیا نسبت به انقلاب وجود دارد، ستایش فوقالعاده است. این، بهخاطر همین است. انگیزهی آنها، این بود. گاهی ماها تعجب میکردیم که یک شاعر درجهی یک عرب شمال آفریقا - که خودش هم یک شخصیت سیاسی است - چهطور آمده یک قصیده دربارهی امام، یا در مدح تهران گفته است. این، چه ذوق و هنر و انگیزهیی است که یک انسان حسابی و یک آدم دارای معرفت و علم و مکانت و وزانت را وادار میکند اینطور شعر بگوید؟ همهی اینها، ناشی از خصوصیات انقلاب ماست.
انقلاب ما بر دوش مردم - به معنای واقعی کلمه - قرار دارد. همهی ماها شاهد این واقعیت بودهایم و هیچکس بین ما خبر بیشتری از نفر دیگر ندارد. جمهوری اسلامی هم، همینطور پیش آمد. رابطهی جمهوری اسلامی با مردم، با رابطهی کشورها و حکومتهای دیگر، بکلی متفاوت است. مسؤولان درجهی یک کشور، رئیسجمهور، وزرا و دیگران و دیگران، مظهر مردمیبودنشان این نیست که در کوچه و بازار راه بروند و مثلاً خودشان گوشت و نانشان را بخرند. این طبیعی است که علاقه و مراجعات و احتیاج و عشق مردم نمیگذارد. کسی که اشتغال و کار دارد، باید هر دقیقهی وقتش، صرف کارهای مهم بشود. معنا ندارد که بگویند شما چرا مثلاً ساعتهای متمادی نمیروید در مسجدی بنشینید، تا مردم بیایند به شما مراجعه کنند! این، عملی نیست. مظهر رابطهی مردم با مسؤولان، اینها نیست.
دیدم بعضی از این بدخواهان و بددلان - اینهایی که از اول انقلاب تا حالا، از هر فرصتی خواستند استفاده کنند و نقیصهیی برای مسؤولان جمهوری اسلامی بتراشند - چند وقت پیش از این مطرح کرده بودند که پادشاه سوئد، خودش با دوچرخه میرود سبزی میخرد. ای نادان! پادشاهی که مسؤولیت نداشته باشد، میتواند ساعتها مثلاً در بازی فوتبال، یا در تماشای فلان نمایش، یا در سایر کارهای تفریحی، صرف وقت کند.
من به کشوری رفته بودم که رئیسجمهور آن تشریفاتی و نخستوزیرش همهکاره - یعنی رئیس دولت و کشور - بود. از لحاظ تشریفاتی، رئیسجمهور در مراسم استقبال ما شرکت کرده بود، بعد هم چند دقیقهیی با ما بود و سپس رفت و دیگر نیامد و ما با نخستوزیر آن کشور، مشغول صحبت و مبادلهی نظر و مذاکره و قرارداد شدیم. رئیسجمهور، اتفاقاً کشیش بود. در آن چند لحظهیی که با او بودم، از او پرسیدم که شما چون کشیش هستید، آیا کلیسا هم میروید و در حال ریاست جمهوری، مراسم مذهبی را انجام میدهید؟ گفت: نه، من اصلاً وقت نمیکنم به کلیسا بروم! هفتهیی مثلاً یک بار و یا گاهی چند هفته یک بار - حالا یادم نیست، او زمان دوری را معین کرد - به کلیسا میروم! بعد صحبت شد، گفت: من ورزش هم میکنم و فوتبالیستم (تیم فوتبال داشت). گفتم: شما فرصت میکنید؟ گفت: بله، من هر روز فوتبال بازی میکنم! یعنی با آنکه کشیش بود، اما وقتِ کلیسا رفتن نمیکرد؛ ولی هر روز ورزش میکرد! رئیسجمهوری که در مملکت کارهیی نیست، میتواند ساعتها وقت خودش را برای فوتبال بازی کردن و شرکت در بالماسکه و شرکت در ماهیگیری پای فلان رودخانه صرف کند. این، مظهر مردمی بودن نیست.
مظهر مردمی بودن ما این است که امروز مردم بین خودشان و مسؤولان کشور، فاصلهی حقیقی احساس نمیکنند. این، نعمت بزرگی است. امروز اگر هریک از آحاد این مردم، با رئیسجمهور این کشور ملاقاتی داشته باشد، احساس نمیکند که با او فرق دارد. آن حالت اشرافیگری و اوج کاذب طبقاتی که شاید بتوانم بگویم در همهی حکومتها - تا آنجا که ما میدانیم - وجود دارد، در جمهوری اسلامی نیست. وزرا، جزو همین مردم معمولىِ کوچه و بازارند. آنها از یک خانوادهی اشرافی جدا نشدهاند به مسند وزارت بیایند. به خاطر مسؤولیت و تخصص و آگاهییی، آنها را از داخل دانشگاه، یا از فلان شغل آوردهاند و در رأس وزارت گذاشتهاند. وقتی هم که از کار منفصل میشوند، باز سراغ همان شغل قبلیشان میروند.
یکوقت چندی پیش - دو سال قبل از این - یکی از وزرای زمان ما، از وزارت کنار رفت. همان هفتهی بعدش، عیالش را روی موتور گازی نشاند و با خودش به نماز جمعه آورد! یعنی شأن اجتماعی او، این است که حتّی یک پیکان ندارد که زنش را در آن بنشاند و به نماز جمعه بیاورد. این، چیز خیلی مهمی است.
در دستگاههای دیگر دنیا، یک وزیر، یا وزیر است، یا مطرود و معدوم. یک وزیر، از یک خاندان اشرافی جدا میگردد و میآید وزیر میشود. در گذشته، در ایران هم همینطور بود. وزرا و رجال دوران پهلوی، غالباً بازماندگان دورهی قاجار بودند. رژیم عوض شده بود، اما اینها فرزندان همانها بودند. یعنی بازماندگان همان خاندانهای دوران قاجار، در دوران پهلوی باز امور در دستشان بود.
جمهوری اسلامی، انقلاب و نظام و کارش مردمی است و مردم از ریزترین کارها مطلع میشوند؛ مگر آن چیزهایی که گفتنش مفسدهیی بار بیاورد. در دوران جنگ، چیزهایی بود که گفتنش مفسده داشت؛ لیکن در غیر این امور، هر چیزی که اتفاق بیفتد، اول بایستی مردم در جریان قرار داده بشوند. در زمان امام (رضواناللَّه تعالیعلیه) همینطور بود. هر وقت بنا بود کاری انجام بگیرد، با ایشان مشورت میشد. از مطالبی که ایشان مکرراً میفرمودند، این بود که کاری که میکنید، طوری باشد که بتوانید به مردم بگویید؛ یعنی قابل طرح برای مردم باشد.
معیارها، فهم و درک مردم از انقلاب است. نظام ما، نظام مردمی است؛ نه نظام حزبی که ریسمانهایش به نقطهیی وصل است و در آن نقطه، یک حزب نشسته و هر کاری که میخواهد، انجام میدهد. نخیر، اینجا اجزای اصلی نظام، در تمام کشور - حتّی در روستاها و شهرهای دورافتاده و در بخشها - پراکندهاند.
این مردمی که در هر شهری هستند، اجزای اصلی نظام و تعیینکننده میباشند. اگر خدای نکرده جنگی بشود، اینها هستند که باید بیایند دفاع کنند. اگر سازندگی باشد، اینها هستند که در سازندگی باید شرکت کنند. اگر حمایت از حرکتی باشد، به وسیلهی اینها باید انجام بگیرد. اگر خنثی کردن توطئهی دشمن باشد، به وسیلهی اینها باید انجام بگیرد. دشمن هم که میخواهد کاری انجام بدهد، چون از کودتای نظامی و تهاجم خارجی مأیوس است، به فکر کار کردن روی ذهن همین مردم میافتد.
میبیند که این رادیوهای خارجی، چه تلاشی میکنند، چه زحمتی میکشند و چه پولی خرج میکنند. خدا میداند این دهها رادیویی که ساعتهای متمادی، علیه ما در دنیا حرف میزنند، هزینهشان چهقدر میشود. هریک ساعت تولید یک برنامهی رادیویی، چهقدر خرجش است؟ این پول زیاد را برای چه خرج میکنند؟ برای چه به زبان فارسی برنامه پخش میکنند؟ برای اینکه روی همین مردمی که عناصر اصلی انقلابند، اثر بگذارند. آنها هم با همهی بیاطلاعیشان از مسایل ایران، این نکته را فهمیدهاند که در ایران، همهکاره مردمند. اگر بخواهید کاری بشود، باید نظر مردم را برگردانید. پس در این نظام، مردم همهکارهاند.
در این نظام، مجموعه و صحنهی عظیمی پُر از مردم را تصور کنید. اگر در وسط این تشکیلات، مرکز هدایت عمومی - یعنی دستگاه رهبری - را فرض کنیم، آن پایگاهها و مراکز نزدیک به ذهن و گوش و جسم مردم در سرتاسر کشور، نمازهای جمعه است. یعنی نمازهای جمعه در هرجایی از نقاط کشور، بَهر و بخشی از کار دستگاه رهبری این کشور را انجام میدهند، مردم را توجیه میکنند، به استقامت در راه وادار مینمایند، از اشتباهات دور نگه میدارند، ذهن مردم را با معارفِ لازم آشنا میکنند، دشمنان را نسبت به نفوذ در اذهان مردم مأیوس میکنند، از اینکه دشمن بتواند روی مردم اثر سوء بگذارد، مانع میشوند و مردم را به حرکت و تلاش در مجموعهی کلی نظام وادار میکنند. وقتی نظام مردمی است، همهی مردم باید حرکت کنند، تا نظام راه بیفتد؛ والّا اگر عدهیی از مردم حرکت نکردند، حرکت نظام، کُند خواهد شد.
چه کسانی در همهی کشور، مردم را به حرکت دایمی وامیدارند؟ ائمهی جمعه. مسؤولان انقلاب در سرتاسر کشور، ائمهی جمعهاند. پایگاههای هدایت و رهبری مردم در سرتاسر کشور، ائمهی جمعهاند. سنگرهای دفاع معنوی در مقابل دشمنان در سطح جامعه، ائمهی جمعهاند. این، اهمیت ائمهی جمعه است. اگر امامت جمعه و این دستگاه و نمازهای جمعه، از انقلاب گرفته بشود، یقیناً لطمهیی سخت به انقلاب خواهد خورد.
یکی از بزرگترین کارهای امام بزرگوارمان(رضواناللَّهتعالیعلیه)، همین ایجاد و تأسیس نمازهای جمعه بود. نماز جمعه را ایشان به این ملت دادند. سالهای متمادی بود که ما از نماز جمعه محروم بودیم، یا آن را نداشتیم. در جاهایی هم که خیلی بندرت پیدا میشد، آن تأثیری را که نماز جمعه میتوانست در حکومت اسلامی داشته باشد، قهراً نداشت. در جاهایی هم اصلاً افراد ناجوری بودند که محل بحث نیست. این، مسألهی نماز جمعه است.
آیا امام جمعه در قبال این امر عظیم و مهم، مسؤولیتی دارد یا ندارد؟ اگر فرض کنیم این پایگاهها و سنگرهایی که در سرتاسر کشور، برای حفظ و هدایت درست انقلاب، به آنها چشم امید دوخته شده است، درست کار نکرد و لنگی و اشکالات سیاسی و - خدای نکرده - اشکالات اخلاقی داشت، چه چیزی حاصل خواهد شد؟ چه کار باید کرد؟ همهی معنویت انقلاب را تقریباً به دستگاه امامت جمعه و نمازهای جمعه وصل بدانید؛ آنوقت ببینید که چهقدر مسؤولیت ائمهی جمعه زیاد میشود و بالا میرود.
پس، امامت جمعه فقط این نیست که ما نمازی میخوانیم و منبری هم میرویم. منصب امامت جمعه، مثل پیشنمازی در مسجدها و منبر رفتن - که امری رایج و بسیار مستحسن و خوب است و اینقدر هم مسؤولیت ندارد - نیست. کسی که در شهری به امامت جمعه منصوب میشود، باید بداند که به چه سمتی منصوب شده است. به ادارهی پایگاهی منصوب شده است که باید در آنجا، مجمع دلها و ذهنها و عواطف و ارواح مردم باشد. باید این کار را انجام بدهد و از عهدهی این کار برآید.
اگر امام جمعه طوری عمل بکند، یا طوری حرف بزند، یا نرسیدن به کار را بهگونهیی از خودش نشان بدهد که در اینجایی که باید محور و مرکز باشد، مردمِ کمی اجتماع بکنند، او مورد سؤال است که چرا مردم، اینجا نیستند؟ امام جمعه نباید بیاید شکایت کند که مردم نمیآیند. امام جمعه باید جواب بدهد که اگر مردم نمیآیند، چرا نمیآیند؟
البته خیلی راحت است که ما تقصیر را به گردن امری خارج از محدودهی کار خودمان بیندازیم و بگوییم: چون مردم کمبود دارند، گوشت نیست، تخممرغ نیست، به نماز جمعه نمیآیند. این، کار خیلی راحت و جواب آسانی است؛ اما جواب غیرصحیحی است و هیچ مستدل نیست. مردم در موارد خاصی که همین تخممرغ هم کم است، سبزی خوردن هم گران است، میبینید که با انگیزه میآیند. در همانجا، اگر شما یک منبرىِ معروفِ جذابی را دعوت کردید، میبینید همان مردمی که بهخاطر کمبود تخممرغ و سایر کالاها، به نماز ما نمیآمدند، حالا برای این منبری آمدهاند. چه شد؟ این آقا، با خودش تخممرغ یا سبزی ارزان آورده بود!؟ پس مسأله، جای دیگر است.
وظیفهی جمع کردن مردم، به عهدهی منِ امام جمعه است. باید ببینم چهطوری میشود مردم را در اینجا جمع کرد. البته نه جمعکردن با تهدید و تطمیع - که در کار ائمهی جمعه بحمداللَّه وجود ندارد - بلکه جمع کردن از روی جذب، انجذاب، با مطلب خوب، با عمل خوب و با نفس گرمی که از معنویت و تقوا برمیخیزد.
به نظر من، یکی از مشکلترین کارهایی که به عهدهی ما ائمهی جمعه گذاشته شده، امر به تقواست. این کار، برای کسی که خودش در آن حد از تقوا نباشد که بخواهد مردم را به تقوا امر کند، و آدمی که وقتی میخواهد امر به تقوا کند، ناگهان احساس کند که مصداق آیهی شریفهی: «أتأمرون النّاس بالبرّ و تنسون انفسکم» (۱) قرار گرفته، خیلی سخت است.
آیا ما میخواهیم که این دین، کلمهی «لا اله الا اللَّه» و نظام اسلامی، در دنیا مایهی غبطهی انسانها باشد یا نه؟ اگر نمیخواهیم، پس چرا مبلّغیم؟ برویم مشغول بقالی و کاسبی بشویم! ما که لباس تبلیغ را به تنمان کردهایم، هدفمان «کلمة اللَّه هی العلیا» (۲) است؛ یعنی میخواهیم کلمهی خدا را برترین و بالاترین قرار بدهیم. در طول زندگیمان، این کار را از راه منبر و گفتن بلد بودیم و انجام دادیم. حالا هم امام جمعه هستیم و در نظام و حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی زندگی میکنیم که خود این به تنهایی، بهقدر میلیونها بار گفتن و صدها سال تبلیغ در سطح بالا قیمت دارد؛ چون جمهوری اسلامی، عمل و تحقق خارجی است و تأثیرش قابل مقایسه با گفتن نیست. این، میتواند مبلّغ اسلام باشد.
اگر میخواهیم که حکومت و نظام و جامعهی اسلامی، برای ملتهای مستضعف عالم، مایهی غبطه و «لتکونوا شهداء» (۳) و وسیلهی رغبت و تشویق و جذب باشد، باید مشکل را علاج کنیم و آن مقداری که در سطح ما و به عهدهی ماست، آن را انجام بدهیم. حالا به مسؤولیتهای دیگر و آن کس که دو یا سه مسؤولیت دارد، کاری ندارم؛ فعلاً امام جمعه - من حیث هو امام جمعه - را عرض میکنم.
در مورد امام جمعه، این کار در صورتی تحقق پیدا میکند که او خود را برای آن، علماً و عملاً با کفایت کند و آگاهیهای لازم را برای ایجاد و انتقال معرفت به مردم کسب کند و تقوا و ورع را رعایت نماید و به آنچه که میگوید، عمل کند. به همین خاطر است که کار آقایان، کار بسیار مهمی است. با برادران دبیرخانه هم این موضوع صحبت شده است که آقایان ائمهی جمعه در همان محل امامت جمعهشان، واقعاً برای همان کار مصروف بشوند؛ چون این کار، کار خیلی مهمی است.
ائمهی جمعه، خودشان را قدری برای نماز و برای آن خطبهها و برای تعلیم مردم آماده کنند؛ در شهر حضور روحانی داشته باشند؛ در اجتماعات دینی مردم شرکت کنند و هدایت مردم را به عهده بگیرند. خلاصه، به این نماز جمعه برسند، تا اینکه نماز جمعه بتواند - آنچنانکه از آن انتظار هست - مفید واقع بشود.
ما قدری بیش از آن مقداری که میخواستیم صحبت بکنیم، صحبت کردیم. البته جلسهی آقایان، برای من خیلی شیرین و پُرجاذبه است. خیلی حرفها هم هست که گفتنش لازم است و انشاءاللَّه آقایان گویندگان خواهند فرمود. خود شما هم که بحمداللَّه واقفید. من دیگر عرایضم را تمام میکنم. فقط این جمله را هم اضافه بکنم که از لحاظ سیاسی، آن وقتی میتوانید مفید باشید که مجتمع باشید و متفرق نگردید. یعنی مجموعهی ائمهی جمعه، یک جهت و یک حرکت داشته باشند. آن جهت هم باید فارغ از این خط و خطبازی و گروهبندی و جناحبندیهای موجود جامعه باشد.
اینها اصلاً باید فوق این حرفها باشد. اصلاً نباید اسیر این چیزها بشوید. آنوقت ما میتوانیم مجموعهی ائمهی جمعه را یک جریان سیاسىِ بدون اختلاف بدانیم که وقتی چنین جمعی تشکیل شد، نگوییم ببینیم فلان کسان مثلاً جریانشان آنطوری است؛ فلان کسان جریانشان اینطوری است. نه، همه یک جریان و یک حرکت داشته باشند. نباید گفت که آن آقا متعلق به فلان جریان است، این آقا هم متعلق به جریان دیگر است. به نظر من، اینطور درست نیست. اصلاً مافوق جریانها، اصولی هست که باید مورد نظر باشد و رعایت گردد. در بقیهی امور هم هرچه اختلاف نظر باشد، اشکال ندارد. اصل انقلاب و اسلام و حمایت از دولت و جهتگیریهای اصولی، بایستی مشترک باشد. همه باید روی این، نظر بدهند. در بقیهی امور هم هر کس که سلیقه و نظری دارد، نظر خودش را داشته باشد؛ ولی نباید موجب اختلاف بشود.
همانطور که امام(ره) مکرر میفرمودند، مثل اختلافات طلبگی باید عمل کرد. یعنی دو نفر طلبه و هممباحثه، سر مسألهیی جنجال و بحث دارند؛ ولی درحقیقت با هم دوستند و مشکلی با یکدیگر ندارند. دو نفر رفیق، از دوران طلبگی تا دوران اجتهادشان، سر مسألهیی بحث میکنند. این، در فلان مسألهی اصولی، عقیدهیی پیدا میکند؛ او هم عقیدهی دیگری پیدا میکند. فرض کنید در بحث ترتب، با هم مباحثه میکنند. این آقا، نظر «آخوند» را قبول کرده؛ آن یکی، نظر فلان شخص را قبول میکند. بزرگ هم که میشوند، هردونفر نظراتشان را دارند و با یکدیگر رفیق هم هستند. اختلاف نظرهای سیاسی، باید همینطور باشد.
آن چیزهایی که مشترک است، مسایل اصلی و حیاتی روز است که بخصوص به مسألهی حمایت و پشتیبانی از دولت اشاره کردم. اصلاً به سرانجام رسیدن انقلاب، به این متوقف است. در مورد همهی دولتها، این نکته صادق است و در مورد این دولت - که در رأسش، شخصیتی مثل آقای هاشمی رفسنجانی قرار گرفته است - نیز صادق است. انصافاً وضع ایشان، اظهرمنالشّمس است و فایدهی ایشان برای انقلاب و اسلام، برای همه واضح و روشن میباشد. حمایت از این دولت، مضاعفاً واجب و لازم است.
مبادا خدای نکرده ائمهی جمعه تحت تأثیر حرف این و آنی قرار بگیرند که گاهی چرندی، اتهام بیربطی و یا مطلب واهی و بیاساسی را مطرح میکنند. حالا اگر یک نفر در یک جلسهی خصوصی حرفی را میزند، بحث دیگری است؛ اما امام جمعه نباید این حرفها را قبول بکند، تا در حرفها و اعمال و منش او واضح بشود. اینطور چیزها را رعایت بکنید. این، همان وحدت طریق و راه و جهت است. بقیهی امور هم اختلاف بود، باشد؛ «اختلاف امّتی رحمة» (۴). ما از اینکه سر بعضی از جزییات، بین آقایان اختلاف هم باشد، هیچ نگرانی نداریم.
انشاءاللَّه که موفق و مؤید باشید. ما در طول مدت اقامت آقایان در تهران، انشاءاللَّه باز در خدمت شما خواهیم بود و زیارتتان خواهیم کرد.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) بقره: ۴۴
۲) توبه : ۴۰
۳) بقره: ۱۴۳
۴) بحارالانوار، ج ۱، ص ۲۲۷ |
349 | 1369/03/06 | گزیدهای از بیانات در دیدار ائتلاف نهگانه و مجاهدین شیعه افغانستان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=57922 |
قضیّهی افغانستان یکی از حوادث مهمّ جهان در این دوران است. ما از تشکیل حزب وحدت اسلامی استقبال میکنیم، امّا وحدت میان ملّت مسلمان و مجاهدین افغان را نیز لازم میدانیم.
پیروزی مجاهدین مسلمان افغانستان بر اشغالگران مقتدر روسی سنّت و تقدیر الهی است. این شما بودید که با قدرت ایمان و اتّحاد و یکپارچگی خود، اشغالگران را پس از تحمّل خسارات و تلفات زیاد وادار به عقبنشینی کردید. اگر شما جهاد نمیکردید، آنها همچنان موقعیّت خود را حفظ میکردند.
حرکت در راه خداوند و تمسّک به ارادهی الهی موجب پیروزی قطعی مسلمانان است. وحدت یک امر ضروری و فوق مستحسن است. اتّحاد و هماهنگیِ کاملاً مخلصانه میان تمامی مجاهدین افغانی، بهویژه مجاهدین شیعه، میتواند گام مؤثّری برای همکاری در یک چهارچوب وسیعتر باشد. اگر حرکت به دور از هواهای نفسانی برای خدا و با نیّت خالص صورت بگیرد، پیروزی بر دشمنان حتمی است. وحدت، هماهنگی و یکدل بودن، ضرورتهای جهاد با دشمن است. بدون جهاد، دشمن از صحنه عقبنشینی نخواهد کرد و جهاد در ابعاد نظامی، سیاسی و فرهنگی، بدون اتّحاد و وحدت امکانپذیر نیست. کار سیاسی باید از پشتوانهی جهاد نظامی برخوردار باشد، و این دو بدون کار فرهنگی بیثمر خواهد بود.
مجاهدین افغانستان باید هرچه بیشتر در مسائل فرهنگی تلاش کنند و به تدابیر سیاسی و تعارفات بینالمللی توجّه داشته باشند. |
350 | 1369/03/04 | بیانات در دیدار میهمانان و شرکتکنندگان کنفرانس جهانی اهلبیت(ع) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2314 | null |
351 | 1369/03/03 | بیانات در مراسم اعطای نشان فتح به تعدادی از فرماندهان عملیات فتحالمبین و بیتالمقدس | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2313 | null |
352 | 1369/03/02 | بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2312 | null |
353 | 1369/03/01 | بیانات در دیدار اعضای ستاد برگزاری مراسم اولین سالگرد ارتحال امام خمینی(ره) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2311 | null |
354 | 1369/02/22 | بیانات در مراسم دانشآموختگی دانشجویان دانشگاه نیروی دریایی نوشهر | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2308 | null |
355 | 1369/02/22 | بیانات در دیدار روحانیون و ائمهی جمعه و جماعات استان مازندران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2307 | null |
356 | 1369/02/19 | مصاحبه با خبرنگار صدا و سیما، پس از بازدید از سومین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2306 | null |
357 | 1369/02/12 | بیانات در دیدار معلمان و کارگران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2304 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم
هم مناسبتهای امروز، مناسبتهای مهم و قابل تأمل و توجهی برای ملت ماست؛ هم شما حضار عزیزی که تشریف دارید، همه جزو گروهها و قشرهای مؤثر در جامعهی اسلامی و در سازندگی انقلابی کشور اسلامی هستید. لازم است تشکر و ارادت خودم را به برادران و خواهران معلم - این قشر زحمتکش و صدیق - و همچنین به برادران و خواهران کارگر - این قشر زحمتکش و خدوم - و همچنین به برادرانی که در عقیدتی، سیاسی نهاد مقدس سپاه پاسداران، به وظایف مهم خودشان مشغول هستند و نیز به دانشجویان و دانشآموزان و مسؤولان حاضر در جلسه، مخصوصاً آنها که با نام و یاد برجستهی امروز، یعنی شهید بزرگوار و فراموشنشدنی انقلاب (شهید مطهری) رابطهی ویژهیی دارند - یعنی محصلان و طلاب مدرسهی عالی و مدارس شهید مطهری - عرض کنم.
در ابتدا، یک جمله در باب این شهید بزرگوار بگویم؛ چون مسألهی عالم متفکر فیلسوف یگانهی ما - مرحوم آیةالله مطهری (رضوانالله تعالی علیه) - مسألهی یک یاد خشک و خالی نیست که کسی زحمتی میکشد و از دنیا میرود، یا زحمتی میکشد و شهید میشود و ما لازم است که از او یاد کنیم و شکرانهی زحمات او را بداریم؛ بلکه مسأله، مسألهی یک جریان فکری در جامعهی ماست که هرچه میگذرد، برجستگی بیشتری پیدا میکند.
در زمان حیات آن شهید، کسانی که او را میشناختند، زیاد نبودند و کسانی که به عمق برجستگی و نورانیت فکری او آشنا بودند، باز هم کمتر بودند؛ اما امروز در محیط ذهنی انقلاب، جریان فکری شهید مطهری، جریان ممتازی است. این کتابها و مباحث و گفتارهایی که آن عالم دلسوز و مؤید من عندالله، به آنها پرداخته است - چه مباحث اجتماعی، چه مباحث فکری، چه مباحث عمومی و چه مباحث فلسفی خاص - یکایک آنها، برای جامعه لازم و حیاتی است. البته از این کتابها، همه نمیتوانند استفاده کنند - سطح خاصی دارد - اما میشود کاری کرد که از این مطالب، همهی جامعه و جوانان ما استفاده کنند.
باید روی افکار شهید مطهری، کار فکری بشود. یعنی جمعی اهل تحقیق و علاقهمند به کار علمی، بنشینند و نظرات و تفکرات شهید مطهری را در ابواب مختلف استخراج کنند. مثلاً از مجموع آثار ایشان، نظر آن شهید را در باب وجود، در باب انسان، در باب اختیار، در باب عدالت، در باب تاریخ، در باب قضا و قدر، در باب عرفان و دربارهی موضوعات بیشمار و متنوعی که ایشان در مباحثشان مطرح کردهاند، استخراج کنند. اگر نظرات مختلفی در طول زمان داشتهاند، مثلاً در یک دوره در مسألهیی، این نظر را داشته و سپس در چند سال بعد، نظر ایشان تغییر کرده، آن را در این کتاب مشخص کنند و روی آن کار نمایند. این، راه گسترش و پیشرفت و شکوفایی فکری جامعه بر مبنای آثار شهید مطهری است که امیدواریم این کار انجام بگیرد و در وضع کنونی، همهی قشرها مسؤولیت خودشان را در قبال این حرکت عظیمی که جامعهی ما به آن سرگرم است، پیدا کنند و آن را بخوبی انجام دهند.
به مناسبت حضور معلمان و فرهنگیان عزیز، عرض میکنم که عناصر فرهنگی جامعه - هرکه هستند، هرچه هستند، چه وابستگان به دانشگاهها، چه وابستگان به حوزههای علمیه و چه دیگران - باید بدانند که امروز دشمن، بیشترین همت خود را روی تهاجم فرهنگی گذاشته است. من بهعنوان یک آدم فرهنگی، این را عرض میکنم، نه بهعنوان یک آدم سیاسی وقتی به صحنهی نبرد نگاه میکنم، صحنهیی را میبینم که یک طرف آن، شما ملت ایران که طرفدار اسلام و نجات مستضعفان و دشمن نظام استکباری دنیا هستید، قرار دارید و طرف دیگر آن، دشمنان شما، یعنی سردمداران جبههی استکبار و ضد اسلام، دنبالهروهایشان و اراذلی که در این بین، بهخاطر منافع شخصی و هواهای نفسانی، دنبال بوق استکبار و خر دجال او راه افتادهاند، قرار دارند. الان، کارزاری برپاست؛ شوخی نیست. جنگ نظامی، تمام شد. تازه اگر دشمن - یعنی استکبار جهانی - بتواند، حرفی ندارد که باز هم جنگ نظامی را راه بیندازد؛ منتها برایش آسان نیست.
الان، یک کارزار فکری و فرهنگی و سیاسی در جریان است. هر کس بتواند بر این صحنهی کارزار و نبرد تسلط پیدا کند، خبرها را بفهمد، احاطهی ذهنی داشته باشد و یک نگاه به صحنه بیندازد، برایش مسلّم خواهد شد که الان دشمن از طرق فرهنگی، بیشترین فشار خود را وارد میآورد. کم هم نیستند قلمبهمزدها و فرهنگیهای دین و دل و وجدان باخته و نشستهی پای بساط فساد استکبار - چه غالباً و اکثراً در خارج کشور و چه تکوتوکی در داخل کشور - که برای مقاصد استکباری، قلم هم بردارند، شعر هم بگویند، کار هم بکنند و دارند میکنند.
نبرد فرهنگی را با مقابلهی بهمثل میشود پاسخ داد. کار فرهنگی و هجوم فرهنگی را با تفنگ نمیشود جواب داد. تفنگ او، قلم است. این را میگوییم، تا مسؤولان فرهنگ کشور و کارگزاران امور فرهنگی در هر سطحی و شما فرهنگیان عزیز - اعم از معلم و دانشجو و روحانی و طلبه و مدرّستان، تا دانشآموزتان و تا کسانی که در بیرونِ این نظام آموزشی کشور مشغول کارند - احساس کنید که امروز، سربازِ این قضیه شمایید و بدانید که چگونه دفاع خواهید کرد و چه کاری انجام خواهید داد.
مثل جنگ نظامی، چشمها را باید باز کرد و صحنه را شناخت. در جنگ نظامی هم، هر طرفی که بدون شناسایی و دیدهبانی و بدون دانستن وضعیت دشمن، چشمش را ببندد، سرش را پایین بیندازد و جلو برود، شکست خواهد خورد. در جنگ فرهنگی هم، همینطور است. اگر ندانید که دشمن کار میکند، یا از آنکه میداند، فرمان نبرید، از فرماندهی فرهنگی دستور نگیرید، یا او از نیروی شما استفاده نکند و مانور و سازماندهی را درست انجام ندهد، پشت سرش شکست است.
رادیو، تلویزیون، مدارس، وزارت ارشاد، روزنامهها، مجلات و کلاً مجموعهی بنای فرهنگی کشور، مسؤولیت دارند. شما معلمان، مشخص است که سنگرتان کجاست. مسؤولیتتان هم، مسؤولیت بسیار بزرگی است.
نسلی که رژیم فاسد و مفسد و ظالم و بشدت پلید گذشته را ندیده، نسلی که مقدمات انقلاب را ندیده، نسلی که کتک خوردنها را در دوران غربت ندیده، نسلی که محنت جنگ را با گوشت و پوست خودش لمس نکرده، نوبهنو زیر دست شما معلمان میآید. شما میخواهید از این نسل، انسانهایی بسازید که انقلاب را حفظ کنند؛ کار سخت و بزرگی است. به این کار بزرگ، اهمیت بدهید و قدر آن را بدانید. مردم هم، قدر معلمان و کارگزاران تعلیم و تربیت را بدانند. مسؤولان مدارس هم بفهمند که چه چیزی در چنته دارند و چه کار میکنند. مردم، هم از لحاظ مادّی و هم از لحاظ معنوی، به آموزش و پرورش، به مدرسهسازی، به تعلیم و تربیت کمک کنند، تا بشود این صحنهی نبرد و کارزار را پیش برد.
شما ملت ایران، شما ستونهای انقلاب اسلامی جهانی، شما ملت شاهد - «لتکونوا شهدا علی النّاس»(۱) - که بر جامعهی بشری، شهدا و گواهان هستید، با این امانت سنگینی که بر دوش شماست، باید بتوانید این امانت را حفظ کنید، این بار را نگهدارید، چشم و دل مستضعفان تمام دنیا و کسانی را که به نحوی زخمدیدهی نظام پلید استکباری هستند، به خودتان جلب کنید و آنها را امیدوار نگهدارید.
کارگران هم همینطور. در طول تاریخ یک جامعه، زمان و لحظهیی وجود دارد که نیاز به فردی یا قشری، خیلی مهم و مؤثر میشود. آن زمان و آن لحظه، گاهی شناختش سخت است. من عرض میکنم، کمتر دورهیی از دورههای زندگی این ملت وجود داشته که احتیاجش به نیروی کار صادق و سالم و مؤمن، به قدر دوران انقلاب - بخصوص در این دوران فعلی - بوده باشد.
بحمدالله کارگران در کشور و جامعهی ما، همانطوری که از آنها انتظار میرفت، عمل کردند. من از روزهای هجدهم و نوزدهم و بیستم و بیستویکم بهمن سال پنجاهوهفت، خاطرات عجیبی دارم که حالا وقت نقلش نیست. اجمالاً باید بگویم، آن روز ما فهمیدیم که سیاستهای جهانی، برای انقلاب اسلامی چه خواب خطرناکی دیدهاند. این خواب شوم را میخواستند به وسیلهی کارگران تعبیر کنند و کارگران مسلمان ما، آنچنان با پشت دست به دهان اینها زدند که رفتند دیگر برگردند. این را من از نزدیک، به چشم خودم مشاهده کردم؛ روایت نیست.
آن روزی که هنوز پرچمِ رنگورورفته و پوسیدهی تفکرات الحادی مارکسیستی - که بحمدالله امروز دنیا، از شر افسون این تفکرات شیطانی خلاص شده است - کاملاً مثل امروز سقوط نکرده و نیفتاده بود، گروههای چپ و وابسته، تلاش زیادی میکردند، تا از کارگران استفاده کنند. از یکطرف، اینها به شکل بسیار موذیانهیی عمل میکردند، و از یکطرف هم عناصر بازمانده و تهماندهی بساط طاغوت، کم و بیش وجود داشتند.
کارگران ما، دو کار انجام دادند که در تاریخمان ماندنی است. یکی اینکه نگذاشتند گردش چرخ کارگاه بخوابد؛ همان مقداری که ممکن بود. حالا آنجایی که مسؤولان مربوطه، نتوانستند امکانات و مواد اولیه فراهم کنند، بحثی نیست؛ اما تا آنجایی که مواد اولیه و ماشین و افزار و کارگر بود، کارگر نگذاشت کار لنگ بشود.
ما در طول این یازده سال، یک روز مسألهی کارگری - به معنایی که دشمن میخواست - نداشتیم. این، بهخاطر ایمان و عشق کارگران به اسلام و انقلاب و بهخاطر ارادت صادقانهشان به امام عظیمالشأن بود که کارگران و دیگر قشرها، واقعاً از اعماق جان، به آن مرد ملکوتی و الهی، عشق میورزیدند و نمیخواستند خاطر او آزرده بشود. این عشق و ایمان، موجب شد که این حرکت انجام بگیرد.
کار دوم، حضور در صحنهی جنگ بود. سختترین دفاع را کارگران - چه کارگران شهری، چه کارگران روستایی - کردند. در این بسیج عظیم مردم برای جبههها، اغلب همین طبقات پایین و محرومان جامعه و از جمله، طبقات کارگر که اکثریت عظیمی را تشکیل میدادند، بودند. یعنی غیر از نبرد اقتصادی، به نبرد نظامی هم میپرداختند. این، خیلی ارزش دارد؛ این را حفظ کنید. جملهیی را مکرر حضرت امام(ره) میفرمودند که در این یازده سال، آن جمله مکرر تجربه شد. امام، این مضمون را همواره تکرار میکردند که این انقلاب و این نظام، مدیون پابرهنگان است و نیرویی که آن را حفظ خواهد کرد، همین پابرهنگان و طبقات محروم جامعه هستند.
در دوران رژیم فاسد و مفسد پهلوی، فساد را طبقات مرفه بیدرد، سرمایهداران فاسد، آن کسانی که به پولی که از راههای نامشروع و بندوبستهای سیاسی و فساد در عمل به دست آمده بود، متکی بودند، در جامعه رایج میکردند. همانها موجب شدند که آن رژیم ساقط شد؛ چون رژیم منحوس پهلوی، متکی به آنها بود. این نظام را قشرهای محروم و متوسط - که غالب مؤمنین را اینها تشکیل میدهند - بهوجود آوردند و از آن حمایت و دفاع کردند. اینها وفادارند و پشتیبان این نظام هم اینهایند. لذا این نظام، به پشتیبانی این تودهی عظیم مردم مؤمن، ماندنی و پایدار و بادوام است.
من به کارگران سفارش میکنم که در هر بخشی و در هرجایی مشغول کار هستند - کارگاههای بزرگ، کارگاههای کوچک، کارهای دستی، کارهای ماشینی عظیم، کارهای کشاورزی و روستایی - این روزها را روز کار بدانند، این دوران را دوران کار جدی تلقی کنند و کار را هم عبادت بدانند. این کاری که شما برای توسعه و پیشرفت کشور میکنید، یک عبادت قطعی است. به مسؤولان هم سفارش میکنم که پاس طبقات کارگر و محروم و مستضعف و این مردم مؤمن را بدارند؛ آنها را در قوانین، در مراجعات اداری و در سایر مراجعات گوناگونی که با دستگاههای دولتی دارند، مورد توجه قرار بدهند.
سیاست ادارهی کشور، باید در جهت سود طبقات محروم و رفع محرومیت از آنها باشد؛ کمااینکه همینطور هم هست. بحمدالله این سیاستهای اقتصادی که امروز دولت تعقیب میکند و من این سیاستها را میشناسم و میدانم چه کار میکنند، در جهت خدمت به محرومان است. از طرف قشرهای مختلف، بایستی انشاءالله همکاری بشود، تا کشور بتواند نیازهای محرومان را برآورده کند.
یک جملهی کوتاه هم راجع به برادران عقیدتی، سیاسی عرض کنم. آن جمله، این است که برادران عقیدتی، سیاسی که در سپاه پاسداران مشغول خدمت هستند، این کار را بایستی خیلی مهم بشمارند؛ زیرا سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، رکن رکین و پایهی محکم دفاع از انقلاب و به تعبیر امام عزیزمان(ره)، یکی از دو بازوی نیرومند مسلح جمهوری اسلامی است. ایشان، دو بازویشان را اینطور بلند کردند و به من فرمودند: یک بازو، ارتش است؛ یک بازو، سپاه.
قوام سپاه، به روحیهی انقلابی و ایمان این جوانان پُرشور و مؤمن است. این ایمان، بایستی هم حفظ بشود، هم تقویت گردد و هم از جهات اعتقادی و فکری، با روشنبینی و عمق فکری، همراه بشود. این کار را که عقیدتی، سیاسی میکند، وظیفهیی بسیار مهم است. مسؤولان سپاه باید همکاری بکنند، تا این برادران بتوانند این وظیفه را بخوبی انجام بدهند و انشاءالله خیر و صلاح این کار، به انقلاب و کشور برمیگردد.
و اما مسألهیی که این روزها در سطح جمعی از اهل فکر و اهل نظر در جریان است، مذاکره کردن و مذاکره نکردن است. (۲) بعضی حرفی میزنند، بعضی حرف دیگری میزنند. اینها چیزی مینویسند، آنها چیز دیگری مینویسند. راجع به این موضوع، من باید جملهی کوتاهی را خیرخواهانه و دلسوزانه عرض بکنم. قبلاً به این نکته هم اشاره بکنم که من از اظهار نظر کسی که نظر سیاسی خودش را بیان بکند، نگرانی ندارم. مادامی که در اظهار نظری، دروغ و تهمت و فتنه و فریب نباشد، مانعی ندارد. بله، اگر دروغ و افترا و فریب بود، ما بهعنوان مسؤول، نباید اجازه بدهیم یک نفر بیاید مردم را فریب بدهد، یا به آنها دروغ بگوید. اما آنجایی که دروغ و تهمت و فریب و اهانت به کسی نیست، چه مانعی دارد هر کسی نظرش را بگوید.
من میخواهم به نویسندگان و صاحبنظران و قلمبهدستان و تریبونداران سفارش کنم که از حرف مخالف آشفته نشوند. چرا ما آشفته بشویم؟ ما منطق و استدلال داریم. حرف ما، نه فقط برای ملت خودمان، بلکه برای صدها میلیون مسلمان و غیرمسلمان در دنیا، قابل قبول است. چرا ما وقتی حرف منطقی داریم، از اینکه کسی حرفی بزند، آشفتگی و اضطراب نشان بدهیم؟ بله، هر حرفی را نباید بیجواب گذاشت. اگر خلاف هست، باید جواب داد؛ منتها از جادهی ادب نباید خارج شد.
و اما مذاکره. من معتقدم، آن کسانی که فکر میکنند ما باید با رأس استکبار - یعنی آمریکا - مذاکره کنیم، یا دچار سادهلوحی هستند، یا مرعوبند. من بارها این نکته را عرض کردهام که استکبار، بیش از اینکه نان قدرت و توانایی خودش را بخورد، نان هیبت و تشر خودش را میخورد. اصلاً استکبار، با تشر و ابهت و شکلک درآوردن و ترساندن این و آن، زنده است.
الان آمریکا طوری با ملتهای جهان سوم - حتّی این اواخر، با ملتهای ثروتمند و قوی - حرف میزند که انگار اگر او نخواهد، اینها نمیتوانند نفس بکشند! اصلاً امروز آمریکا، با شوروی و اروپا هم اینگونه حرف میزند؛ با کشورهای جهان سوم در آفریقا و آسیا که بهجای خود. سردمداران این کشورها هم متأسفانه باور میکنند؛ در حالی که اگر ده کشور از کشورهای فقیر دنیا - نمیگویم همهی کشورها، یا کشورهای پولدار - بیایند با هم متحد بشوند و تصمیم بگیرند که از آمریکا نترسند، با او کاری نداشته باشند، به آمریکا باج هم ندهند، اجازه ندهند که او از آنها استفادهی سوقالجیشی و نظامی و اقتصادی بکند؛ نه فقط آمریکا، بلکه جناح مستکبر دنیا را میتوانند وادار به عقبنشینی کنند.
دلیل واضح این امر، آن است که هرجا در کشورهای فقیر، انقلابی پدیدار شد و دولتی سر کار آمد که نخواست به آمریکا باج بدهد، آمریکا تمام نیرویش را برای اینکه آن دولت را شکست بدهد و از بین ببرد و یک دولت طرفدار خودش بیاورد، متمرکز کرد. چرا؟ چون میترسند و میدانند که با یک دولت انقلابی - ولو در آمریکای لاتین و یا در انتهای افریقا - نمیتوانند منافعشان را تأمین کنند و آن کاری را که میخواهند، انجام بدهند.
در نیکاراگوئه، دولتی سر کار آمده بود. این کشور، با آنکه کشور بسیار فقیر و کوچک و دارای جمعیت کم و منابع مالی خیلی ضعیفی است، در عین حال، آمریکا آنقدر پول به ضد انقلابیون آنها داد و از اطراف و اکناف فشار آورد که مجبورشان کرد از صحنهی حکومت کنار بروند. آن بیچارهها هم، پایههای مردمی و ایمانیشان آنقدر محکم نبود، قدرت فشار هم نداشتند، از اول هم خودشان را متکی به جای دیگری بار آورده بودند. بنابراین، نتوانستند و کنار رفتند.
اگر آمریکا از دولتهای انقلابی واهمه ندارد و مقاومت آنها برای او، یک مقاومت غیرقابل نفوذ نیست، چرا میخواهد آنها را واژگون کند؟! اگر احتیاج ندارد، چنانچه فلان جا، یک حکومت انقلابی سر کار میآید، آمریکا بگوید ما با تو قطع رابطه میکنیم و به تو کمک هم نمیکنیم. چرا برای اینکه او را از بین ببرند، توطئه میکنند؟ برای خاطر اینکه میدانند اگر او سر کار باشد، اینها دیگر نمیتوانند منافعشان را تأمین کنند و در آنجا زور بگویند. پس، حتّی یک دولت انقلابی هم میتواند به اندازهی شعاع خودش، آمریکا را عقب بزند، یا متوقف کند. اینها، آنطور که وانمود میکنند، غیرقابل شکست نیستند.
دلیل واضح دیگر بر اینکه آمریکا، آنطوری که ادعا میکند، قدرت ندارد و هیبت او - هیبتی که آدمهای ضعیف را میترساند - خیلی بیش از قدرت واقعی است، این است که خیلی جاها میخواهند اعمال قدرت و زور کنند، اما قادر نیستند. به چه دلیل؟ به دلیل اینکه آنجایی که میتوانستند، کردند و آن، پاناماست. اگر آمریکا میتوانست آن کاری را که در پاناما کرد، (۳)در کشورهای انقلابی دیگر، در همان کوبایی که آنقدر از آن ناراحت و شکار است، بکند، انجام میداد؛ پس نمیتواند. اگر میتوانست این کار را در کشورهای دیگری که در آن منطقه و یا در مناطق دیگر هستند و با سیاست آمریکا مخالفند، انجام بدهد، انجام میداد؛ به دلیل اینکه در پاناما انجام داد.
اینها که به فکر مسایل انسانی نیستند. دولت آمریکا که به فکر قوانین بینالمللی نیست. اینها که به حقوق ملتها احترام نمیگذارند. یک وقت بتوانند، وارد کشوری میشوند و بدون اعتنا به حقوق آن ملت، حکومت و دولتش را از بین میبرند. آن فرد را هم برداشتند بردند و در کشور خودشان، زندانی کردند. هرجا بتوانند، همین کار را میکنند. آنجایی که نمیکنند، نمیتوانند. این، واقعیت قدرتشان است.
نمونهی واضحش، خود کشور انقلابی ماست. خواستند حملهی نظامی کنند، ولی نتوانستند. قضیهی طبس یادتان است؟ پس آمدند، اما نتوانستند. اگر میتوانستند، ده بار دیگر هم میآمدند؛ نتوانستند که نیامدند، قدرتش را نداشتند، میدانستند که شکست میخورند. آن وقتی که خیال میکردند میتوانند، ملاحظه نکردند که این، خلاف حقوق ملت ایران و برخلاف قراردادها و عرف بینالمللی است که انسان از آن طرف دنیا، به این طرف بیاید و هلیکوپتر و هواپیما وارد مرزهای کشوری بکند. آن نادان اسبق، (۴)خیال میکرد که میتواند؛ به همینخاطر آمد، بعد دید نمیتواند و شکست خورد. اگر میتوانست، باز هم میآمد؛ ولی نتوانست. شکی نیست که در این یازده سال، آمریکا اگر میتوانست نظام جمهوری اسلامی را از بین ببرد، میبرد؛ ولی نتوانست. این، معنای آن حرفی است که امام فرمودند و با همان تعبیرِ امام درست است که: «آمریکا، هیچ غلطی نمیتواند بکند».
این، از آن طرف قضیه. از طرف مثبت هم، مرعوب شدن از تواناییها و اقتدارات آمریکا، چیز بسیار غلطی است. خیلی از کشورها هستند که وابستهی به آمریکا و مراود با او هستند؛ سران آنها، دوستان آمریکا هستند و در آن کشورها، اجازهی کمترین اهانتی به آمریکا داده نمیشود. آمریکا، برای آن کشورها چه کار کرد؟ کدام مشکلِ آنها را برطرف کرد؟ کدام نقطهی کور زندگی آنها را باز نمود؟ کدام ثروت را روی سرشان ریخت؟ کدام خیر را به طرف آنها سرازیر کرد؟ چرا نسبت به اقتدارات آمریکا مرعوب میشوید؟
بهعکس، آن کشورهایی که درِ خانه را به روی این دزد خائن باز گذاشتند، وارد شد و هرچه بود، برد. اگر اعتباری داد، برای این داد که با آن اعتبار، به بازارهای خود او بروند و دولاّ پهنا قیمت را حساب کنند، جنس بخرند، تا کارخانههایش بچرخد. اگر وام داد، برای این داد که با آن وام بروند محصولات خودش یا همپیمانانش را بخرند. اگر سلاح داد، برای این داد که از دشمنان او - نه دشمنان خودشان - با این سلاح دفاع کنند. نمونهاش، رژیم گذشتهی ماست.
اینطور نیست که اگر آمریکا با کشوری بد بود، آن کشور دیگر نتواند در دنیا نفس بکشد، و اگر خوب بود، آن کشور دیگر خیالش آسوده باشد. خود آمریکاییها، اینگونه تبلیغ و وانمود میکنند که اگر کشوری با آنها بد باشد، تمام راهها به روی او بسته خواهد بود. نه، اینطور نیست. یازده سال است که شعار «مرگ بر آمریکا» از دهان مردممان نیفتاده، راهها هم روی ما بسته نبوده است. اگر ما تلاش و همت کردیم، توانستیم راه خودمان را باز کنیم. مگر دنیا متعلق به آمریکاست؟! این زورگویان قلدرِ متکبرِ فاسد که ادعای مالکیت دنیا را میکنند، چه کسانی هستند؟ غلط میکنند. اگر اینها با کسی دوست بودند، خیرات و برکات بر سر آن ملت نازل نخواهد شد. اینها با مردمی که دوست هستند، مایهی بدبختی و روسیاهی آن ملت میشوند.
این، توضیح مسألهی مرعوب شدن بود، و اما مسألهی سادهلوحی و مذاکره. مذاکره، یعنی چه؟ صرف اینکه شما بروید با آمریکا بنشینید حرف بزنید و مذاکره کنید، مشکلات حل میشود؟ اینطوری که نیست. مذاکره در عرف سیاسی، یعنی معامله. مذاکره با آمریکا، یعنی معامله با آمریکا. معامله، یعنی داد و ستد؛ یعنی چیزی بگیر، چیزی بده. تو از انقلاب اسلامی، به آمریکا چه میخواهی بدهی، تا چیزی از او بگیری؟ آن چیزی که شما میخواهید به آمریکا بدهید، تا در مقابل از او چیزی بگیرید، چیست؟ ما چه میتوانیم به آمریکا بدهیم؟ او از ما چه میخواهد؟ آیا میدانید که او چه میخواهد؟ «و ما نقموا منهم الّا ان یؤمنوا بالله العزیز الحمید»(۵). والله که آمریکا از هیچچیز ملت ایران، به قدر مسلمان بودن و پایبند بودن به اسلام ناب محمّدی، ناراحت نیست. او میخواهد شما از این پایبندیتان دست بردارید. او میخواهد شما این گردنِ برافراشته و سرافراز را نداشته باشید؛ حاضرید؟
میگویند بیایید با گروگانها معامله کنید.(۶)این هم سادهلوحی است. ما البته از اول اعلام کردیم که مایلیم به قدری که قدرت داریم، کمک کنیم که گروگانها آزاد بشوند. ما که مالک گروگانگیران نیستیم. آنها مردمان مستضعف مظلومی هستند که روی انگیزههای گوناگونی، گروگانها را در اختیار دارند. تا آنجایی که از لحاظ اصول ما، اشکالی نداشته باشد و حرف ما بُرندگی داشته باشد، حرفی نداریم کمک کنیم؛ اما نه برای خاطر آمریکا، بلکه برای خاطر تکلیف، برای خاطر انسانیت و برای خاطر اصول. این، اصول ماست؛ آمریکا کیست؟ آیا ما برای خاطر آمریکا این کار را میکنیم؟ حالا فرض کنیم که یک نفر آمد، برای خاطر آمریکا این کار را کرد؛ آمریکا چه پاسخی خواهد داد؟
در تلکسهای همین دیروز و پریروز خواندیم که از آن طرف، بوش از سوریه، بهخاطر کمکش به آزادی گروگانها تشکر کرده است، و از آن طرف هم دولت آمریکا به سوریه اخطار کرده، یا به تعبیر آنها هشدار داده که شما خیال نکنید صرف آزادی این گروگانها، برای عادی شدن روابط شما با آمریکا کافی است؛ باید در سیاستهایتان تجدید نظر کنید! آنوقت اسم برده که در سیاستهای مربوط به جنگ اعراب و اسرائیل تجدیدنظر کنید؛ یعنی وارد پیمان کمپ دیوید بشوید!
خاک بر سر آن ملت و دولتی که زیر بار اینطور تحمیلهای آمریکا برود. توقعات آمریکا نسبت به کسانی که در آنها اندکی ضعف احساس میکند، اینگونه است. صریحاً میگوید که باید در سیاستهایتان - سیاستهای جنگ اعراب و اسرائیل - تجدید نظر کنید! چه سادهلوحی است که کسانی بگویند برویم پشت میز مذاکره با یک دستگاه متکبر و بیاعتقاد به اصول انسانی و حقوق بینالملل بنشینیم. آمریکاییها، به اصول و حقوق بینالملل، اعتقادی ندارند.
دولت آمریکا، همان دولتی است که افسر جنایتکارش دستور تیر داد، موشک شلیک کردند، هواپیمای مسافربرىِ چند صد نفره را در دریا ساقط نمودند و مرد و زن و کوچک و بزرگ را نابود کردند و دولت آمریکا این افسر را محاکمه نکرد و شنیدم که رئیسجمهور فعلی آمریکا، (۷) به آن افسر مدال لیاقت داده است! اینها، اینطور هستند. شما چه میگویید؟ مگر اینها به حقوق بینالملل معتقدند؟ مگر اینها به حقوق انسانها معتقدند؟ نخیر. من با مذاکرهی با آمریکا مخالفم و دولت جمهوری اسلامی، بدون اجازهی من امکان ندارد چنین کاری را بکند و خودشان هم قاعدتاً با چنین کاری موافق نیستند.
بعضی میگویند، دیپلماسی فعال. بله، ما معتقد به دیپلماسی فعال هستیم. ما معتقدیم که وزارت خارجهی ما باید در سطح جهان - منهای همین چند موردی که استثنا کردیم - مشغول فعالیت باشد. البته بارها گفتهایم که عزت و حکمت و مصلحت را رعایت کنند. بروند با همهی دولتها، سیستمهای مختلف، عقاید مختلف، روشهای گوناگون، ارتباطات داشته باشند؛ مانعی ندارد، لیکن منطقهی ممنوعهیی وجود دارد که از آن نباید تجاوز کنند.
اروپا، یک نمونه است. حضرت امام(رضواناللهتعالیعلیه)، اجازه فرموده بودند که با دولتهای اروپایی، ارتباط برقرار باشد و وزارت خارجهی ما فعالیت فراوانی هم داشت. حالا من سؤال میکنم، واقعاً با وجود اینکه ما با بسیاری از دولتهای اروپای غربی، روابط دوستانه و داد و ستد داشتیم و در وضعیت قطع رابطه نبودیم، آیا آنها همانطوری که توقع میرفت با جمهوری اسلامی برخورد کنند، برخورد کردند؟ نه، تازه آنها از آمریکا ضعیفترند. این واقعیت را در قضایای مختلف دیدیم. آنها، آن باطن مخالف خودشان با جمهوری اسلامی و با اسلام را نشان دادند. مسأله، مسألهی اسلام است.
برای اینکه دنیا روی شما حساب کند، شما باید خودتان را قوی کنید. برای اینکه دنیا مجبور بشود عزت و کرامت شما ملت ایران را نگه بدارد، باید به خودتان متکی بشوید و نیروهای ذاتی خودتان - نیروی علم، نیروی اقتصادی، نیروی کار و قدرت دفاع نظامی - را شکوفا کنید. اگر ملتی قوی و یکپارچه شد، اگر ملتی به خدا متکی بود و از شیطانها نترسید، آن ملت، حتّی دشمنانش را وادار خواهد کرد که برای او احترام قایل بشوند؛ همچنانکه امروز بحمدالله، علیرغم همهی چرندهایی که گاهی رسانههای وابسته به استکبار، دربارهی ملت ایران و نظام اسلامی میگویند، همهی ملتهایی که ایران و ملت ما را میشناسند، برای شما ملت ایران احترام قایلند. این را ما از نزدیک دیدهایم.
ملت ایران، بهخاطر اتکای به نفس، حتّی در مقابل چشم دشمنانش عظمتی دارد. اتکای به نفستان را حفظ کنید، از دشمن نترسید، مرعوب هیاهوی مجنونانهی آمریکا نشوید، وحدت خودتان را حفظ کنید - بخصوص روی حفظ این وحدت، تأکید میکنم - و پشت سر دولتتان باشید. اگر کسی تبلیغات دشمنان را گوش کرده باشد، خواهد دید که امروز بیشترین تکیهی آنها، روی همین دو نکته است: اختلاف و مسایل اقتصادی. دایماً میگویند اختلاف هست، که اگر کسی گوش کرد، ولو اختلافی هم نمیبیند، بگوید لابد چیزی هست که اینها میگویند! از آن طرف هم، مرتب القا میکنند که وضع مالی ایران، عقبمانده و چنین و چنان است؛ در حالی که این، خلاف واقع است. البته ما الان مشکلاتی داریم که در حال پیشرفت به سمت حل آنها هستیم. هشت سال جنگ، مگر شوخی است؟
من چند سال قبل از این، به مناسبتی در یک صحبت تلویزیونی گفتم که بعد از دوران جنگ (در سالهای ۱۳۲۰) - که من خیلی کوچک بودم، اما اجمالاً یادم میآید - با اینکه آنوقت در ایران جنگ نبود، بلکه در دنیا جنگ بود و به ایران ربطی نداشت، اما باد جنگ که به ایران خورده بود، تا مدتها نان گندم پیدا نمیشد! ما در خانهی خودمان، نان جو میخوردیم؛ نان گندم پیدا نمیشد که مردم بخورند. مردم، در شدیدترین وضع زندگی میکردند. قند و شکر پیدا نمیشد که مردم بتوانند چایی خود را با آن بخورند.
امروز، بحمدالله ما هشت سال جنگ را تحمل کردیم و آنطور مشکلاتی را نداریم. این، بهخاطر آن است که ملت پشت سر دولت است؛ به خاطر آن است که ملت بیدار است؛ بهخاطر آن است که مسؤولان کشور، دلسوز و علاقهمندند. با همین طریق، پیش بروید. به فضل پروردگار و به اتکای نیروی مخلصان این جامعه، مشکلات برطرف خواهد شد و چشم دشمنان، کور خواهد گردید. ما هیچ احتیاجی نداریم که دشمنان سوگندخوردهی ما - مثل آمریکا - برای ما دل بسوزانند و ما هیچ به دنبال مذاکره و رابطهی با آنها نیستیم.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته |
358 | 1369/02/07 | خطبههای نماز عید فطر | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2301 | null |
359 | 1369/02/07 | بیانات در دیدار کارگزاران نظام | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2302 | null |
360 | 1369/02/06 | سخنرانی در دیدار با اقشار مختلف مردم (روز سیام ماه مبارک رمضان) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2300 | null |
361 | 1369/01/31 | بیانات در دیدار شعرای سازمان تبلیغات اسلامی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2297 |
خیلی لطف فرمودید که تشریف آوردید. مدتها بود که آقایان را زیارت نکرده بودیم. از اینکه این قرار را با آقایان داریم، واقعاً ممنون هستیم؛ مخصوصاً از جناب آقای اوستا که کسالت هم داشتند، ولی تشریف آوردند. ایشان سالهای متمادی است که به ما لطف دارند و همواره از اشعارشان بهرهمند میشویم؛ بقیهی آقایان هم همینطورند.
شعرهایی که در این محفل خوانده میشود، چنانچه اظهار محبتی به بنده باشد، من را در محذور میگذارد؛ از این جهت که میخواهم به زیبایی شعر عکسالعمل نشان بدهم، منتها نمیتوانم. شعری باشد که آدم بتواند احسنت و آفرینی بگوید. (۱)
من به مناسبت شعر آقای عزیزی، این جمله را عرض میکنم که در جمع شعرای امروز - چه آقایانی که اینجا تشریف دارند، چه بعضی دیگر که نیستند - جوهرهای خیلی ممتازی مشاهده میشود. آقایان اساتید و قدیمیها که به جای خود، اما این جوانان شاعر هم انصافاً جوهر ممتازی دارند. این برههی از زمان، هنوز شعر خودش را ارایه نکرده است و هنوز ما حقیقتاً شعر این دوره را نمیشناسیم و قادر نیستم که حد و مرزی برای آن تعیین کنیم؛ در حالیکه میشود دورههای مختلف - فرضاً دورهی صفویه تا انقلاب اسلامی - را در نظر گرفت و مشخصات هر دوره را تعیین کرد. همینطور هم که جلوتر بروید، تکهتکه میشود و میتوان مشخصات و ممیزات شعر هر دوره را واقعاً مشخص کرد. همین الان که آدم بنشیند، میتواند بگوید که مشخصههای این شعر چیست.
به نظر من، هنوز مشخصهی شعر انقلاب به دست نیامده است. شاید عللی هم دارد که تحلیل آن نیز به عهدهی شما آقایان است. یعنی افرادی که اهل تحقیق و مطالعهی در شعرند، بایستی این را روشن کنند.
آنچه که امروز مشاهده میشود، استعدادهای خوب و گاهی یک پروازهای بلند است. انسان میبیند که این شعرها، مضامین بسیار ممتازی دارند؛ چه مضامین انقلابی و اجتماعی، و چه مضامین دینی و اسلامی و عرفانی؛ مثل مضمونی که در شعر آقای عزیزی بود. آن چیزی که من الان به صورت یک انتظار احساس میکنم که واقعاً برای شعردوستها و شاعردوستهای این روزگار وجود دارد، این است. من، هم شعر را دوست دارم، هم شعرا را. یعنی هرکسی که شعر خوب میگوید و شاعر است، واقعاً من بیاختیار احساس محبت قلبی نسبت به او میکنم. میخواهم عرض بکنم که من قدر این نعمت را در وجود شماها میدانم. طبیعتاً به همین نسبت هم انتظاراتی دارم.
یکی اینکه الان ما باید ببینیم، این دورهی از زندگی ملت و تاریخ ما، چه چیزی را میطلبد. این، یک مسأله است. نمیشود هم به شاعر گفت که شما فقط همین را بگو. نه، شاعر تابع احساسات و عواطف و درک عقلانی خود و تابع مسایلی است که در سر راه زندگی او پیش میآید؛ اما در کنار آنها میشود به شاعر گفت که این را هم محاسبه کن. ببینید که واقعاً امروز چه چیزی از شما توقع میرود.
این چیز بدی نیست که آدم ببیند چه چیزی از او توقع میرود؛ چون توقع، توقع یک ملت است. شاعر که نمیتواند بگوید من از ملتم جدایم، یا به ملتم اعتنا نمیکنم. اگر کسی بگوید من با ملت نیستم، آنقدر ارزش ندارد؛ یعنی واقعاً در مقیاس و معیار تاریخ، یک چیز بیارزش است. کسی که به مردم خود و به آن انتظار درست زمانه پشت کند، ولو چند روزی هم جلوهیی داشته باشد، اما جرقهیی بیش نیست. واقعاً این نکتهی مهمی است که آدم ببیند الان حیات اجتماعی این ملت از او چه میطلبد؛ دنبال آن برود.
من گاهی که آثار مخالفان انقلاب و اسلام را - از هر گروهی که هستند - مطالعه میکنم، میبینم که اینها روی چند مسأله متمرکز شدهاند. آقایان باید این چند مسأله را پیدا کنند. شاعرِ امروز، باید این چند مسأله را پیدا کند و روی آنها متمرکز بشود و حق زمان عمومی را نسبت به این چند مسأله ادا کند. به نظر من، این یکی از آن خلأهاست که وجود دارد. البته چیزهای بسیار خوبی وجود دارد که آدم میشنود. در همین جلسه هم چیزهای خیلی خوبی خوانده شد؛ لیکن به نظر من، توجه جدیتری را میطلبد.
یک وقت شاید به بعضی از آقایان این قضیه را دوستانه گفته باشم که در سالهای اول انقلاب که شور و هیجان و جوشش عجیبی وجود داشت، با یکی از این شعرای سابق صحبت میکردم. او حقاً آدم بیارزشی بود و ثابت کرد که از لحاظ ارزشهای انسانی و اجتماعی و معنوی و تاریخی، واقعاً بیارزش است. افرادی همچون او، نه پس از پیروزی انقلاب، که در دوران مبارزات مردم هم نشان دادند که خیلی سبک و کموزن هستند؛ هرچند طبع شعرشان بعضاً خوب بود. من به او گفتم: الان واقعاً انتظار مردم و انقلاب و کشور از شما، این است. او به من گفت: ما فکر میکنیم که شاعر بایستی بر سلطه باشد، نه با سلطه! این، معیاری شده بود که باید بر سلطه بود، نه با سلطه. یعنی اگر پیامبر(ص) یا امیرالمؤمنین(ع) هم در رأس کار بودند، آدم باید به آنها بد بگوید؛ چون باید بر سلطه بود، نه با سلطه! خود این معیار، نشاندهندهی بیماری و عدم سلامت شخص است. من به او گفتم: اشکالی ندارد، شما بر سلطه باش. امروز ملت ایران، مجموعهی مستضعفی هستند که با سلطههای ظالم جهانی دارند میجنگند. سالها به ما زور گفتند، قرنها به ما ستم کردند. بعد از قرنها، این ملت سری بلند کردهاند و با فداکاری و با خطر کردن، راهی را انتخاب کردهاند و دارند میروند؛ اما نمیگذارند، اذیت میکنند، روی مردم فشار وارد میآورند، واقعاً نامردمی میکنند و قوانین انسانی را زیر پا میگذارند. به او گفتم: این سلطه است؛ با این سلطه بجنگ. البته معلوم بود که آماده نیستند و نمیخواهند چنین کاری را بکنند؛ به خاطر اینکه هیچوقت با مردم همدلی نداشتند. این آقایانی که در آن دوران اختناق، داعیهی مبارزهی فرهنگی داشتند، غالباً اهل مبارزه نبودند. ادعایشان یک دروغ و یک فریب بود، وسایل فریب هم آن روز در اینجا فراهم بود، بعد هم همینطور ادامه پیدا کرد.
من عرض میکنم که آن کسانی که تعهد شعر دارند، واقعاً بایستی به تعهد خود عمل کنند. توصیف امام در این شعرهایی که گفته شد، خیلی خوب بود؛ اما آن نکات برجستهی زندگی امام - مثل تزکیهی آن بزرگوار - باید روشن بشود و اینقدر تکرار گردد که به صورت حرف آخر، عمیقاً در ذهنیت جامعه رسوخ کند.
مطلب دوم این است که برادرانی هستند که استعدادهای خیلی خوب دارند و اصلاً از آنها شعر میجوشد. در همین یکی، دو ماه اخیر، اثر چند نفر از اینها - مثل آقای میرشکاک و آقای احمد عزیزی - را خواندم و به اینکه اینها واقعاً شاعرند و دارای سلیقهی فیاض و جوشانی هستند، اذعان قلبی پیدا کردم. البته شاید من کتابهای آقایان دیگر را نخوانده باشم و اثر این چند نفر را تصادفاً دیده باشم.
آقایانی که این خصوصیات را دارند، به نظر من نباید اکتفا کنند که شاعر خوبی در حد کنونی هستند؛ بلکه همتشان را بگذارند که در حد حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی بشوند. عقیدهام این است که میشود؛ منتها شروطی دارد که باید عمل بشود. اگر کسی بگوید که ما کجا و حافظ کجا، ما که حافظ نمیشویم، باید گفت که اگر حافظ و سعدی و مولوی و فردوسی نمیتوانید بشوید، سلمان ساوجی و صائب تبریزی که میتوانید بشوید؛ اگر چه من صائب را کمتر از آن اولیها نمیدانم. به نظر من، مایههای استعدادی در این حد هست که در ردههای جوان، یک شاعر ماندگار تاریخ داشته باشیم. البته این شرایطی دارد.
بایستی به اصول شعر پایبند بود. من به شعر نو و کهنه کاری ندارم. من شعر نو را هم اگر واقعاً شعر باشد، قبول دارم. اشکال خیلی از شعرای شعر نو در این است که اصلاً شعرشان، شعر نیست. آنها چون نمیتوانند شعر کلاسیک بگویند، به چیزی میپردازند که وزن و قافیه نخواهد؛ خودشان را راحت میکنند! شعر نو، اگر واقعاً شعر باشد، گاهی از شعرهای کلاسیک هم خیلی بهتر است. همین شعرای معروف سبک نوی نیمایی که در این بیست، سی سال اخیر معروف بودند، چهار، پنج نفرشان حقیقتاً شعرای بزرگی هستند که شعرشان هم همهی خصوصیات یک شعر خوب را دارد. بنابراین، فرقی نمیکند؛ لیکن قواعد شعر باید محفوظ بماند. اگر قواعد شعر محفوظ نماند، فایدهیی ندارد و اصلاً شعر خوب نیست.
منظور از قواعد، قواعد لفظی به معنای وزن و قافیه نیست که در سبکهای مختلف یکسان نمیباشد؛ بلکه یک چیزهای دیگر است. شعر بایستی انسجام طولی داشته باشد؛ یعنی از اول تا آخر شعر را که شما خواندید - جز غزل، که البته غزل هم حتّی به یک معنا آن ارتباط را دارد؛ اگرچه معروف شده که ندارد - آن انسجام و ارتباط را بیابید. یک قصیده، انسجام میخواهد. یک مثنوی، به طریق اولی انسجام میخواهد. نمیشود که ما دو بیت را پشت سر هم بخوانیم؛ ولی ربط بیت دوم به بیت اول معلوم نباشد، یا آسان نباشد و نشود آن را خواند. این، اصلاً خروج از قواعد شعر است.
شما باید روشن کنید که چه میخواهید بگویید. الان مثنویهای دشواری مثل «گلشن راز» داریم که ملاحظه میکنید، چهقدر برای آن شرح نوشتهاند. کسی مثل لاهیجی - که فیلسوف است - نشسته برای «گلشن راز» شرح نوشته است. اگر کسی مطلبی را بلد باشد، شعر را که نگاه کرد، بالاخره خواهد فهمید که این شعر، گویای آن مطلب است. طوری نباشد که شعر، گویای مراد شاعر نباشد. یعنی اگر ذهن من گنجایش دارد که آن مطلب را بفهمد، باید از گفتهی شما آن را بفهمم. اگر گفتهی شما آن را نرساند، این خروج از قواعد است.
ما یک وقت با آقای معلم راجع به این بیت «بیدل» :
حیرت دمیدهام گل داغم بهانهیی است
طاووس جلوهزار تو آیینهی خانهیی است
صحبت میکردیم. قرار شد که ایشان شرح خود را بنویسند و برای ما بفرستند؛ ولی بالاخره به وعدهشان هم وفا نکردند! این بیت یقیناً در دیوان «بیدل» معنا دارد؛ کمااینکه معلوم شد که در شعر آقای عزیزی، حیرت و آیینه و امثال آن هم با دیوان «بیدل» مرتبط است. اینها واژههایی است که «بیدل» به کار میبرد؛ لیکن الان در دنیای زبان فارسی، غیر از برادران افغانی - که در افغانستان، به «بیدل» ارادت صوفیگرانه دارند و من نمیدانم که همانها هم چهقدر میفهمند - در هیچ جای دیگری از جهان زبان فارسی، شعر «بیدل» رواج ندارد. اگرچه بالاخره عدهیی به این اشعار نگاه میکنند؛ مثلاً برادر شاعری میخواند و در آن غرق میشود و چیزی میفهمد؛ اما اینکه ملاک شعر قابل فهم نیست.
شما که شعر میخوانید، باید من بفهمم. الان شما شعر میخوانید؛ ولی من نمیفهمم که چه میگویید. این، یک ایراد است. یا فارسی من باید ضعیف باشد که نفهمم، یا باید مطلبی فراتر از گنجایش ذهن من باشد، یا من باید به زبان شعر آشنا نباشم. اما اگر من فارسی بلدم، به زبان شعر آشنایم، فنون گوناگون ترصیع و مصنوعات شعر را هم کم و بیش میدانم، این مطلب هم مطلب خیلی غیرقابل فهمی نیست و درعینحال شما میخوانید و من نمیفهمم، این یک عیب است.
مخاطب شما، فارسی زبان است. بالاخره شما باید با مخاطبتان ارتباط بگیرید. هنرمند باید قادر بر ارتباطگیری با مخاطب خودش باشد؛ والّا هنرمندی که نتواند مخاطبش را به خودش وصل کند، این چه هنرمندی است؟ شما که نمیخواهید با یک قشر خاص، یا با چند نفر معدود حرف بزنید؛ شما میخواهید با یک ملت حرف بزنید؛ زیرا مایلید شعرتان ماندگار بماند. به نظر من، اینها جزو قواعد حتمی شعر و جلوتر از قواعد عروض و قافیه است؛ چون قاعدهی عروض و قافیه را شکستند، اما این قابل شکستن نیست؛ اینها قواعد محاوره است.
در خصوص شعر آقای عزیزی، یک نکتهی دیگر را مطرح میکنم؛ چون من شعر ایشان را خیلی میپسندم. شعری هم که امشب خواندند، انصافاً شعر خیلی زیبایی بود. این دیوان مثنوی هم که اخیراً چاپ کردهاند، خیلی از آن را خواندهام. چون به شعر ایشان علاقه دارم، از این جهت این نکته را تذکر میدهم. شما باید مایههای عرفانی را پختهتر کنید. میدانید که در وحدت وجود، شش، هفت قول وجود دارد. این وحدت وجودی که شما بیان کردید، هر شش، هفت قول در آن بود. چیزهایی هم در آن بود که جزو هیچیک از این اقوال در وحدت وجود نیست. شما باید اینها را یک کاری بکنید.
مرحوم آقای داماد(رضواناللَّهعلیه)، از مدرّسان بزرگ قم و یک ملای حسابی بود. فضلای درجهی یک قم، شاگردان ایشان بودند. یکی از شاگردان برجستهی ایشان میگفت که ادبیات عرب مرحوم آقای داماد، خیلی ضعیف بود و غالباً کلمات را غلط میخواند. وی در مقام شوخی مبالغهآمیزی نسبت به ایشان گفته بود که اگر کلمهیی مثلاً چهار، پنج وجه داشته باشد - فرضاً کلمهی زید را میشود زِید و زُید و زَیَد و زَید و زُیُد خواند - آنچه که آقای داماد خواهد گفت، وجه ششمی است!
شما بالاخره باید بگویید که وحدت وجود چیست و به کدامیک از این سلایق و طرق وحدت وجود معتقدید؛ همان را انتخاب کنید و در این قالب شعر زیبایی که شما دارید و قشنگ هم میخوانید - این هم یک حسن دیگر است - بریزید. شعر آقای عزیزی خوب است و اگر در جلسه هم بخوانند، بدون تردید بهبه خواهند شنید؛ اما بدانید که این شعر، آن شعری نیست که دویست سال بعد در کاغذی بنویسند و بگویند عزیزی چنین گوید.
یک مسألهی دیگر، مسألهی زبان است. واقعاً این یک هنر است که انسان، هم درست حرف بزند، هم بعد از هفتصد سال وقتی که غزل و گلستان و بوستانش را میخوانی، آن را بفهمی و هیچ مشکلی نداشته باشی؛ خیلی عجیب است. زبان امروز، همان زبانی است که حافظ و سعدی با آن حرف میزدند. زبان امروز، زبان فردوسی نیست؛ ولی در خراسان این مستثناست و در آنجاها رایج است. البته اینطور نیست که بخواهم مدح خراسانیها را بگویم. نه، خیلی از کلماتی که فردوسی در شاهنامه استعمال کرده، در مشهد ما جزو کلمات رایج است؛ یعنی استعمال میشود و در همین گویش معمولی وجود دارد.
غرضم این است که این واقعاً هنر است که آدم طوری حرف بزند که یقیناً در آینده هم مخاطب داشته باشد. این اشعار را نهفقط افراد فارسیزبان میشناسند، بلکه در همهجای دنیای اسلام شناخته شده است. آنوقتها ظاهراً دمشق و بغداد و سایر نقاط جهان اسلام را زیر پر گرفته بود؛ امروز هم وقتی که شما آن کتابها را باز میکنید و میخوانید، در فهمیدنش اصلاً مشکلی ندارید؛ به شرطی که فارسی را بلد باشید. چنانچه کسی فارسی بلد نباشد، بحث دیگری است. البته ما زبان سعدی و حافظ را توصیه نمیکنیم؛ زبان فصیح امروز را توصیه میکنیم.
به نظر من، گاهی اوقات ترکیبهای زیادی درست میشود، که باید قدری جلویش گرفته شود. ترکیبسازی هم شرایطی دارد. درست است که زبان ما، زبان ترکیبی است؛ اما بالاخره این ترکیب را چه کسی باید بسازد؟ زبان فارسی، خصوصیتش ترکیبپذیری است و میتواند بینهایت مفهوم را در خودش جای بدهد. گمان میکنم که هیچ زبانی مثل زبان فارسی نیست - حالا زبانهایی که ما تا حدودی بلد هستیم؛ مثل عربی و ترکی - که بشود راحت دو یا سه کلمه را با هم ترکیب کرد و مثلاً چیزی مثل «شترگاو پلنگ» درآورد. واقعاً شترگاو پلنگ یک حیوان است؛ اما موجودی که هم شتر، هم گاو و هم پلنگ باشد، در عالم خارج وجود ندارد؛ درعینحال شما قشنگ میتوانید شترگاو پلنگ را در ذهنتان ترسیم کنید.
گاهی اوقات مثلاً میبینیم که یک شاعر فصیح، در آخر دیوان خود - که واقعاً اشعارش بسیار خوب است - چند کلمه نثر مینویسد که بعضی از عبارات آن، اشتباه واضح است. فرضاً از تعبیر «لازم به ذکر است» استفاده میکند که غلط است. بایستی همپای شعر، در زمینهی نگارش نثر درست هم تلاش نمایید.
انشاءاللَّه که آقایان موفق و مؤید باشند. |
362 | 1369/01/30 | سخنرانی در دیدار اقشار مختلف مردم در روز بیستوسوم ماه مبارک رمضان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2296 |
الحمدللَّه ربّالعالمین والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین سیّما بقیّةاللَّه فیالارضین
طی مسافتی به قدر هشت فرسنگ، موجب میشود که نماز انسان در حال سفر، قصر بشود و روزه هم برداشته شود. البته، چه به صورت مستقیم این سفر هشت فرسنگ طی بشود - یعنی در حدود 44 یا 45 کیلومتر - و چه به صورت رفتوبرگشت هشت فرسنگ بشود؛ یعنی چهار فرسنگ بروید و همان راه، یا به قدر آن راه را برگردید. این را همه میدانند که اگر در ماه مبارک رمضان، کسی سفر کرد - با شرایطی که دارد - و این مقدار فراسخ را رفت، روزه از او برداشته است؛ یعنی طبق نظر شیعه، روزهی در حال سفر حرام است. البته اهل سنت هم در سفر روزه را واجب نمیدانند؛ اما حرام هم نمیدانند و میگویند، میشود انسان در سفر روزه بگیرد. علمای شیعه معتقدند که نه، در حال سفر روزه جایز نیست.
حالا اگر این سفر بخواهد تحقق پیدا کند، شرایطی دارد که در رسالهها آن را مفصلاً ذکر کردهاند. یکی از شرایطی که من امروز خواستم عرض بکنم، این است که انسان باید از حد ترخص خارج گردد، تا احکام سفر مترتب بشود. فرض کنید شما از شهری که در آن ساکن هستید، یا قصد اقامهی ده روز کردهاید، میخواهید روز ماه رمضان به مسافرت بروید. مادامی که از حد ترخص خارج نشدهاید، اگر نماز خواندید، حق ندارید شکسته بخوانید و حق ندارید روزهتان را بشکنید. وقتی از حد ترخص عبور کردید و گذشتید، آنوقت احکام سفر، بار خواهد شد. حد ترخص هم این است که شما به جایی برسید که دیوارهای شهر را دیگر نبینید و شبح شهر در آنجا دیده نشود.
بعضیها وقتی میخواهند در روز ماه رمضان مسافرت کنند، مثلاً ساعت 8 صبح قصد دارند سفر بروند، چون میدانند که بعد از سفر، روزهی آنها شکسته خواهد شد، از صبح که هنوز سفر نرفتند، احکام روزه را دیگر بر خودشان مترتب نمیکنند. صبح مینشینند صبحانه میخورند و هنوز سفر شروع نشده، یا از حد ترخص خارج نشده، آثار سفر را بار میکنند! این، درست نیست. آن روزی که شما قصد دارید مسافرت کنید، هنوز روزه هستید. بعد از آنکه اذان صبح گفته شد، شما صائم هستید و تا وقتی که سفر شروع نشده است و از حد ترخص خارج نشدهاید، حق ندارید هیچیک از مبطلات را انجام بدهید.
یکی از صفاتی که مانع راه کمال انسانی است و در قرآن، به عبارات گوناگون و در جاهای فراوان و همچنین در روایات و فرمایشهای ائمه (علیهمالسلام)، نسبت به آن صفت پرهیز داده شدهایم و بر حذر داشته شدهایم، صفت تکبر و خودبزرگبینی است. این صفت، برای پیشرفت انسان در مدارج معنوی، چیز بسیار خطرناکی است. هدف نهایی از اینهمه جنجالهایی که از اول تاریخ بوده است - یعنی آمدن پیامبران، مبارزات فراوان، دوصف شدن حق و باطل، جنگها، نبردها، درگیریها، صبرها بر مشکلات، تلاش عظیم اهل حق، حتّی تشکیل حکومت اسلامی و استقرار عدل اسلامی - تکامل و کمال انسان و نزدیک شدن او به خداست. همه چیز، مقدمهی این است؛ ولی تکبر حالتی است که اگر در کسی وجود داشت، او دچار خودشگفتی میشود و وقتی خودش، کارش، معلوماتش و خصوصیاتِ فردیش را مورد توجه قرار میدهد، حس اعجاب به او دست میدهد و به نظرش بزرگ و زیبا و مطلوب میآید. شاید بشود گفت که بزرگترین مانع و بدترین درد و بیماری در راه تکامل بشری، عبارت از خود را بزرگ دیدن، خود را پاک و بیغش دیدن، خود را قدرتمند و توانا دیدن و خود را برتر از دیگران مشاهده کردن است.
یکی از خصوصیات تکبر، این است که انسان خودش را از دیگران بزرگتر ببیند. معنای تکبر این نیست؛ این یکی از خصوصیات تکبر است. این، چیز خیلی خطرناک و عجیبی است. انسان وقتی آیات قرآن را ملاحظه میکند، میبیند روی این صفت - که با اسمهای گوناگونی هم از آن یاد شده: استعلا، علوّ، استکبار، تکبر - خیلی تکیه شده و انسان مؤمن که در راه خدا حرکت میکند، از این خصوصیت خیلی برحذر داشته شده است.
برای کسی که خود را مقتدر ببیند، تکبر فرق نمیکند. این، نوعی از تکبر است. انسان خود را دارای قدرت و غنا و بینیازی احساس کند، یا خود را دارای علم و دانش احساس کند و هر چیزی که به او عرضه میشود، چون به علم و دانش خود خیلی معتقد است، همه چیز را با دانش خود تطبیق بکند؛ هرچه در دایرهی علم او گنجید، آن درست است؛ هر چیزی در دایرهی علم او نگنجید، آن را رد خواهد کرد! این هم شعبهیی از تکبر و یکی از انواع خطرناک آن است. حتّی برای کسانی هم که اهل عبادت و زهد و توجه به خدا و تلاش معنوی هستند، تکبر در کار و رشتهی خودشان وجود دارد. همان عُجبی که انسانِ عابد و زاهد، به عبادت خود پیدا میکند، یکی از شعب تکبر است؛ خود را بزرگ دیدن، خود را پاک دیدن، خود را برتر از دیگران دیدن.
شب قدر را کسی به دعا و مناجات و گریه و توجه به خدا و نماز و استغفار و امثال اینها بگذراند، بعد فردای آن روز، وقتی که در بین جمع میآید و مردم را در خیابانها مشغول کار خودشان میبیند، در دل خود بگوید: ای بیچارهها! شما دیشب در چه حالی بودید، ما چه حالی داشتیم؛ شما غافل بودید! یعنی خود را از دیگران بالاتر حساب کند و این چنین بپندارد. هرکدام از اینها باشد، برای پیشرفت تکاملی انسان، سم قاتل است.
امثال ما افراد معمولی، دچار تکبرهای عامیانه هستیم. آن کسانی که در درجات معنوی سیر میکنند و مقامات بالاتری را میبینند، آنها هم در هر رتبه و شأنی که باشند، ممکن است دچار تکبر و اعجاب به نفس و خودبزرگبینی بشوند، که برای آنها خطر عظیمی است. این، برای هر کسی در هر مرتبهیی، خطر است.
قدم اول در راه خدا، شکستن خویشتن و خود را فقیر و تهیدستِ مطلق دیدن است. یعنی انسان در عین قدرت و ثروت و علم و برخورداری از مزایا و محاسن و خصوصیات مثبت و در اوج دارایی و توانایی، واقعاً - نه به صورت تعارف - خود را در مقابل خدا، نیازمند و تهیدست و محتاج و کوچک و حقیر ببیند. این، آن روحیهی کمال انسانی است که البته باید با تمرین به اینجاها رسید.
شنیدم مرحوم حاج میرزا جواد آقای تبریزی معروف - که از بزرگان اولیا و عرفا و مردان صاحبدلِ زمان خودش بوده است - اوایلی که برای تحصیل وارد نجف شد، با اینکه طلبه بود، ولی به شیوهی اعیان و اشراف حرکت میکرد. نوکری دنبال سرش بود و پوستینی قیمتی روی دوشش میانداخت و لباسهای فاخری میپوشید؛ چون از خانوادهی اعیان و اشراف بود و پدرش در تبریز ملکالتجار بوده یا از خانوادهی ملکالتجار بودند. ایشان، طلبه و اهل فضل و اهل معنا بود و بعد از آنکه توفیق شامل حال این جوان صالح و مؤمن شد، به درِ خانهی عارف معروف آن روزگار، استاد علم اخلاق و معرفت و توحید، مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی - که در زمان خودش در نجف، مرجع و ملجأ و قبلهی اهل معنا و اهل دل بوده است و حتّی بزرگان میرفتند در محضر ایشان مینشستند و استفاده میکردند - راهنمایی شد.
روز اولی که مرحوم حاج میرزا جوادآقا، با آن هیأتِ یک طلبهی اعیان و اشراف متعین، به درس آخوند ملاحسینقلی همدانی میرود، وقتیکه میخواهد وارد مجلس درس بشود، آخوند ملاحسینقلی همدانی، از آنجا صدا میزند که همانجا - یعنی همان دمِ در، روی کفشها - بنشین. حاج میرزا جواد آقا هم همانجا مینشیند. البته به او برمیخورد و احساس اهانت میکند؛ اما خودِ این و تحمل این تربیت و ریاضت الهی، او را پیش میبرد. جلسات درس را ادامه میدهد. استاد را - آنچنانکه حق آن استاد بوده - گرامی میدارد و به مجلس درس او میرود. یک روز در مجلس درس، او که در اواخر مجلس هم نشسته بود، بعد که درس تمام میشود، مرحوم آخوند ملاحسینقلی همدانی، به حاج میرزا جوادآقا رو میکند و میگوید: برو این قلیان را برای من چاق کن و بیاور! بلند میشود، قلیان را بیرون میبرد؛ اما چهطور چنین کاری بکند؟! اعیان، اعیانزاده، جلوی جمعیت، با آن لباسهای فاخر! ببینید، انسانهای صالح و بزرگ را اینطور تربیت میکردند. قلیان را میبرد، به نوکرش که بیرون در ایستاده بود، میدهد و میگوید: این قلیان را چاق کن و بیاور. او میرود قلیان را درست میکند و میآورد به میرزا جوادآقا میدهد و ایشان قلیان را وارد مجلس میکند. البته این هم که قلیان را بهدست بگیرد و داخل مجلس بیاورد، کار مهم و سنگینی بوده است؛ اما مرحوم آخوند ملاحسینقلی میگوید که خواستم خودت قلیان را درست کنی، نه اینکه بدهی نوکرت درست کند.
این، شکستن آن منِ متعرض ِ فضولِ موجب شرکِ انسانی در وجود انسان است. این، آن منیت و خودبزرگبینی و خودشگفتی و برای خود ارزش و مقامی در مقابل حق قایل شدن را از بین میبرد و او را وارد جادهیی میکند و به مدارج کمالی میرساند که مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی به آن مقامات رسید. او در زمان حیات خود، قبلهی اهل معنا بود و امروز قبر آن بزرگوار، محل توجه اهل باطن و اهل معناست. بنابراین، قدم اول، شکستن منِ درونی هر انسانی است که اگر انسان، دایم او را با توجه و تذکر و موعظه و ریاضت - همینطور ریاضتها - پَست و زبون و حقیر نکند، در وجود او رشد خواهد کرد و فرعونی خواهد شد.
همهی مفاسد عالم، زیر سر منیتهای افراد بشر است. همهی ظلمها، همهی تبعیضها، همهی جنگها و خونریزیها، همهی قتلهای نابهحقی که در دنیا اتفاق میافتد، همهی کارهایی که زندگی را بر بشر تلخ میکند و انسان را از سعادت خود دور مینماید، زیر سر این منیت و فرعون درونییی است که در باطن من و شماست. اگر او را مهار نکنیم و این اسب سرکش را که در وجود ماست، دهنه نزنیم، بسیار خطرناک خواهد بود. نه فقط برای خود انسان خطرناک است، بلکه به قدر شأن و تأثیر و شعاع وجودی هر کسی، برای دنیای خارج از وجود و باطن خود او، خطرناک است. این منیت که خود انسان را به خاک سیاه مینشاند، به هر اندازهیی که یک انسان قدرت دارد در دنیای خارج و واقعی تأثیر بگذارد، به همان اندازه فساد ایجاد خواهد کرد. به همین خاطر است که در قرآن میفرماید: «أ لیس فی جهنّم مثوی للمتکبّرین»(1): جهنم جایگاه متکبران است. گناهها، فسادها و بدبختیها، از تکبر ناشی میشود. کبرِ انسانهاست که دنیایی را در باطن خود آنها و همچنین در فضای محیطِ به آنها به وجود میآورد که در آن دنیا، شیطان مسلط و همهکاره است.
در این سورهی مبارکهی نمل، من تأمل میکردم. ماجرای سلیمان پیامبر(علی نبیّناوعلیهالسّلام) که در این سوره، مقداری از آن ذکر شده، خیلی عجیب است. تقریباً همهی قضایا، دور همین محور دور میزند. سوره، با ماجرای موسی شروع میشود و به فرعون - که علوّ و استکبار فرعونی را ذکر میکند - منتهی میشود. یعنی اینکه یک انسان، به قدرت و عزت ظاهری خود، آنقدر ببالد که دنیایی از او بهوجود بیاید که از فرعون بهوجود آمد. بلافاصله وارد قضایای سلیمان و داود میشود: «و لقد اتینا داود و سلیمان علما»(2). خدای متعال، علم و مُلک و قدرت را به اینها داد؛ تا جایی که سلیمان به مردمی که در اطرافش بودند، خطاب کرد و گفت: «و اوتینا من کلّ شیء»(3). همهی امکاناتی که برای یک قدرت یگانه لازم است، خدای متعال به سلیمان عطا کرده بود. مُلک سلیمانی، حکومت سلیمانی، محصول تلاش چندصد سالهی بنیاسرائیل است؛ یعنی حق، همان حقی که موسی آن را بر فرعون عرضه کرد. آن کلمهی توحیدی که در بنیاسرائیل، سالیان درازی تعقیب شد، مظهر حکومت این حق و کلمهی توحید، حکومت داود است و بعد از او، حکومت سلیمانِ پیامبر که حکومت عجیبی است.
تمام داستان سلیمان، از اول تا آخر - تقریباً آن مقداری که خدای متعال در این سوره ذکر میکند - پیرامون این نکته است که این انسان مقتدرِ عظیمالشأنی که نه فقط کلیدهای قدرت مادّی و معمولی و عادی، بلکه کلیدهای قدرت معنوی و همچنین کلیدهای قدرت غیرمعتاد و غیرمعمولی، در اختیار او بوده و یک قدرت بینظیر داشته که هیچکسی قبل از سلیمان و بعد از سلیمان، به چنین حکومت و قدرتی نرسیده؛ در اوج این قدرت، این انسان در مقابل پروردگار عالم، خاضع و خاشع است: «نعم العبد انّه اوّاب»(4). در آیات متعددی از قرآن - چه در سورهی نمل، چه در سورهی سبا، چه در سورهی صاد، چه در سورهی بقره - پروردگار عالم، از سلیمان اسم آورده و او را به عنوان «اوّاب» و بندهیی که برای خدا تواضع میکند و به خدا برمیگردد و همهی امور خود را به خدا محول مینماید، توصیف میکند.
در این بخش از داستان سلیمان هم که در سورهی نمل آمده، همینطور است. اول، از داستان مورچهها شروع میکند: «حتّی اذا اتوا علی واد النّمل قالت نملة یا ایّها النّمل ادخلوا مساکنکم لایحطمنّکم سلیمان و جنوده»(5). سخن مورچهیی به مورچههاست که میگوید: «و هم لا یشعرون»(6). یعنی سپاهیان سلیمان، در حالی که آنها نمیدانند و نمیفهمند و توجه ندارند، شما را لگد نکنند. سلیمان پیامبر، این سخنان را میفهمد. این، قدرت الهی است. حالا این پیامبر، چگونه امواجی را که از مورچهها ساطع میشود و وسیلهی ارتباط یک مورچه با مورچههای دیگر است و برای انسان، غیرقابل فهم و درک است، درک میکند؟ این، جزو قدرتهای الهی است که «علّمنا منطق الطّیر»(7). سلیمان پیامبر، سخن گفتن پرندگان را میفهمد و خصوصیات سخنان پرندگان را درک میکند. اینها چیزهایی است که هرچه علم پیشتر میرود و خصوصیاتی از پرندگان و جانوران و گیاهان را برای ما روشن میکند، بیشتر قابل فهم و قابل قبول میشود.
یک روز بود که هرکدام از این حرفها مطرح میشد، ذهن مادّی مردم و حتّی علما، آن را رد میکرد. تقریباً در حدود صد سال پیش، مفسران و روشنفکرانی با تفکرات صددرصد مادّی و نفی معنویت، در هند و مصر بودند که با افکار قرن نوزدهمی اروپا، مأنوس و آشنا بودند. اینها هر چیزی از این قبیل را دیدند، به معنای دیگری حمل کردند؛ درحالیکه هیچ احتیاجی به این نیست. پیشرفت دانش برای ما، چیزهای زیادی از این قبیل را ثابت کرده که میشود فهمید. ادعا کردهاند که آنها را هم فهمیدهاند و قابل درک است! علی اىّ حال، قرآنِ ناطقِ صریح، جای شبههیی ندارد و ما آن را قبول داریم و این معنا، برای ما قابل فهم است.
بعد از آنکه آن قدرت عظیم، سخن مورچه را میشنود، «فتبسّم ضاحکا من قولها»(8): از سخن مورچه تبسم میکند! این، یک چیز خیلی شیرین و سمبلیک است. مورچه، مظهر ضعف و خُردی و حقارت است و سلیمان، مظهر قدرت انسانی و مظهر عظمت است. از این عظمت، بیشتر نمیشود. در مقابل سخن طعنآمیزِ حقیرترین موجودات، خشمناک نمیشود و درصدد مقابله و انتقام برنمیآید. این، روحیهی خیلی عجیبی است. البته در پیامبر، چنین روحیههایی قابل تصور است؛ اما برای انسانهای معمولی، این مقدار حلم و ظرفیت روحی میسور نیست.
نکتهیی در همین داستانهای مربوط به سلیمانِ پیامبر هست که در قرآن کریم، روی آن تکیه شده و قابل توجه است. آن نکته هم در همین روال میباشد. عرض کردم که این بخش مربوط به سلیمان در این سوره، کأنّه همهاش در اطراف همین قضیه است؛ یعنی نشان دادن اینکه انسانهای قدرتمند، چگونه ممکن است در مقابل خدای متعال خاضع و خاشع بشوند، خودشان را نبینند، حیثیت و منیت خود را به حساب نیاورند، در مقابل خدا هیچ باشند و چگونه این، مایهی کمال انسانی است. سعی شده، این نشان داده بشود.
وقتی سلیمان اطلاع پیدا کرد که حکومت ملکهی سبا - بلقیس - وجود دارد، پیغام فرستاد که «الّا تعلوا علی و اتونی مسلمین»(9). یعنی این قدرت فایقهی الهی، همهی قدرتهای فرعونی و شخصی و شیطانی را از بین میبرد و همه را در مقابل خدای متعال تسلیم میکند. شهر سبا، حدوداً محلی در یمن یا نزدیک شمال آفریقا بوده که البته محل دقیق آن، مورد اختلاف است. سلیمان به بلقیس پیغام میدهد که بایستی در مقابل قدرت سلیمانی تسلیم بشوید. بلقیس، هدیهیی به خدمت سلیمان میفرستد؛ ولی سلیمان هدیهی آنها را رد میکند. نشان میدهد که مسأله، مسألهی مبادلات مالی و معامله نیست؛ مسألهی ایمان و تسلیم در مقابل خداست.
وقتی بلقیس وارد منطقهی قدرت سلیمان و مشرف به قصر او میشود، سلیمان دستور میدهد که یک قصر و ایوان و محل مُعْظمی از جنس شیشه درست کنند؛ چون قدرت مافوق عادت در اختیار سلیمان بود: «یعلمون له ما یشاء من محاریب و تماثیل»(10). قصر یا ایوان با عظمتی از جنس شیشه درست کردند. وقتی که بلقیس خواست وارد آن محوطه بشود، از شفافیت این شیشهها، خیال کرد اینها آب است. و چون ناچار بود که وارد بشود - گفته بودند باید وارد بشوی - لباسش را بلند کرد که به آب تر نشود. وقتی لباسش را بلند کرد، سلیمان به او فرمود: «انّه صرح ممرّد من قواریر»(11): اینها آب نیست، شیشه است. برو، نمیخواهد لباست را بلند کنی!
در اینجا، این عظمت سلیمانی - که علم و قدرت و عزت و ثروت و همه چیز را جمع کرده بود و در اختیارش قرار داده بود - ناگهان غرور بلقیس را شکست و آن مانع اصلی برای اسلام و مسلمان شدن و ایمان آوردنِ او را از سر راه برداشت. بههرحال، او هم پادشاه و فرد قدرتمندی بود. وقتی قدرتمندان در مقابل یکدیگر قرار میگیرند، بیشتر تکبر میورزند و روح کبرآلود و آن نفس سرکش خودشان را بیشتر میدان و پرورش میدهند؛ معارضه است دیگر. در مقام معارضه، خصوصیت فرعونی انسان، بیشتر ظاهر میشود. با این وضعیت، ممکن نبود که بلقیس ایمان بیاورد. اگر ایمان هم میآورد، ایمان ظاهری و ایمان از روی ترس بود. چرا؟ چون حالت سلطنت و قدرت و جبروت، در باطنش اجازه نمیداد که او ایمان بیاورد. وقتی در مقابل این عظمت قرار گرفت - عظمتی که در کمال قدرت و پیچیدگی، در یک انسان جمع شده است؛ اما در عین حال، این انسان خودش را بندهی خدا میداند - ناگهان آن شیشهی عجب و غرور درون بلقیس شکسته شد؛ «قالت ربّ انّی ظلمت نفسی»(12). بعد از آنکه این آیت عظیم را دید، اینجا بود که بلقیس، زبان به مناجات پروردگار باز کرد و گفت: پروردگارا ! من به خودم ظلم کردم. «واسلمت مع سلیمان»(13). از روی دل، اسلام آورد؛ یعنی آن مانع برطرف شد.
در اینجا هم خدای متعال نشان میدهد که یک انسان، مادامی که اسیر طلسم کبر و کبریایی و جبروت درونی خودش است، ممکن نیست ایمان بیاورد. وقتی این طلسم شکست، ایمان آوردنِ او هم آسان میشود. این، آن درس بزرگ قرآنی و اسلامی است. تمام مشکلاتی که در دنیا پیدا شده، به خاطر همین کبریاییها پیدا شده است. افرادی که امروز در دنیا دارای قدرت هستند - قدرتهای بزرگ پوشالی، قدرتهایی که هیچچیز نیست - امروز قدرتمندند؛ اما فردا به خاک سیاه نشستهاند. امروز یک سلطان است؛ اما دو روز بعد، یک هفتهی بعد، موجود عاجز و ناتوانی است که قدرت دفاع از جان خودش را هم ندارد! چهقدر تاریخ از این قضایا پُر است. این، چه قدرتی است؟ این، چه جبروتی است که انسان به آن بنازد و ببالد؟ غنیهایی که به غنای خودشان متکی هستند، غافل از آنند که این، غنا و بینیازی نیست. این، همان حالتی است که در سورهی شریفهی «علق» میفرماید: «انّ الانسان لیطغی. ان راه استغنی»(14). وقتی انسان طغیان میکند که خود را غنی ببیند، غنی بیابد و بینیاز احساس کند. مایهی طغیان، این است.
ای بسا کسانی که پول زیاد و ثروت و امکاناتی دارند، اما خودشان را بینیاز احساس نمیکنند و تکیهیی به این ثروت ندارند و خودشان را وابستهی به خدا میدانند. این آدم، طغیان نخواهد کرد. سلیمانِ پیامبر - که همهی ثروت دنیا در اختیار او بود - مظهر کامل چنین چیزی است. حکومتهای الهی در طول تاریخ و هرکدام از پیامبران و اولیا که به حکومت رسیدند، همینطور بودهاند. ثروتها و امکانات جامعه در اختیار آنها بوده، ولی خود را از آن جدا میکردهاند؛ مثل امیرالمؤمنین (علیهالصّلاةوالسّلام) که ثروت شخصی هم داشت و دایماً تحصیل میکرد و صدقه میداد. ثروتهای جامعه و بیتالمال هم در اختیار او بود، هرچه که میخواست، میتوانست مصرف بکند؛ اما از این غنا و ثروت، خودش را جدا میکرد.
آن چیزی که برای انسان خطرناک است، همین احساس استغنا و بینیازی و قدرت و اتکا به دانایی خویشتن است. قرآن کریم، داستان قارون را نقل میکند و میگوید، وقتی که به او نصیحت میکردند، او در جواب میگفت: «انّما اوتیته علی علم»(15): من از روی علم و دانش، این ثروت را به دست آوردم و متعلق به خودم است. این غرور، فخر، تکبر، تکیه به آنچه که در انسان هست و چیز کم و ناچیزی است و انسان آن را چیزی میانگارد و خیال میکند زیاد است، بزرگترین بلیههاست.
در جمهوری اسلامی، همهی قشرها، چه کسانی که مسؤولیتی در نظام جمهوری اسلامی دارند - که البته نسبت به اینها، تکلیف سنگینتر و فوریتر و واجبتر است - چه مردم معمولی جامعه که سمت و منصب و شغل و اعتباری ظاهری را یدک نمیکشند، اگر سعی کنند همین یک خصوصیت را - تواضع، زدودن روح تکبر و استعلا و علو، که موجب طغیان است - در خودشان به وجود آورند، بسیاری از مشکلات حل خواهد شد و جامعه، جامعهی حقیقتاً اسلامی خواهد شد. باید این کارها را بکنیم؛ منتظر چه هستیم؟ آن احساس و وسوسهیی که درون من و شما وجود داشته باشد، دایم به ما بگوید که ما از دیگران بالاتریم، حرف ما از حرف دیگران قابل قبولتر است، شأن ما از شأن دیگران بیشتر است؛ این، موجب فساد و اختلاف و گسستن همه چیز در نظام اسلامی است؛ این را باید از بین برد. اگر ما این صفت شیطانی را در وجود خودمان و در صحن جامعه از بین بردیم، برادری و همکاری به وجود خواهد آمد و روزبهروز، وحدت بهتر و بیشتری ایجاد خواهد شد و جامعه، التیام الهی و اسلامی خودش را به دست خواهد آورد.
امیرالمؤمنین(صلواةاللَّهوسلامهعلیه) در کتاب شریف نهجالبلاغه، دربارهی صفت تکبر و در مقام علاج و زدودن آن، مطالب عجیبی بیان فرمودند و کلمات دُررباری از آن بزرگوار نقل شده و زندگی آن حضرت هم، مظهر همین عبودیت برای خدا و در راه خدا بود. شاید بشود نقطهی مقابل آن کبر و علوّ و استعلا در وجود انسان را، عبودیت و بندگی و خضوع محض در مقابل خدا دانست، که پذیرفتن احکام الهی و تسلیم در مقابل خدا را به همراه دارد.
این، خصوصیت اولیای الهی است و وجود مقدس امیرالمؤمنین(علیهالصّلاة والسّلام) بیشتر از همه کس، به این خصوصیت آراسته بود. وجود آن بزرگوار، از اول زندگی و از اول مبارزاتِ در راه اسلام، تا زمانی که پیامبر خدا(ص) در جامعه حضور داشتند و همچنین بعد از رحلت پیامبر، تا وقتی که حکومت و خلافت در اختیار آن بزرگوار قرار گرفت و همچنین در دوران خلافت و حکومت آن بزرگوار، در عین مبارزهی با طاغوتها و متکبران و مستکبران صحنهی سیاست، با آن روحیهی استکباری که در درون انسانها هست، نیز مبارزه میکرد. عمل شخصی او، اینطور بود. در وجود خود آن بزرگوار، خضوع و خشوع و تواضع در مقابل پروردگار، یک چیز عجیب و استثنایی بود و در دیگران هم این حالت را ایجاد میکرد.
امیدواریم که خدای متعال، به برکت آیات کریمهی قرآن و کلمات مولای متقیان (علیهالصّلاةوالسّلام) در این روزهایی که متعلق به آن بزرگوار است، همهی ما را توفیق بدهد که بتوانیم در راه عبودیت الهی قدم برداریم و خودمان را بندگان شایستهی خدا کنیم.
نسئلک اللّهم و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعزّ الاجلّ الاکرم یا اللَّه یا اللَّه یا اللَّهاللّهم یا حمید بحقّ محمّد و یا عالی بحقّ علی و یا فاطر بحقّ فاطمه و یا محسن بحقّ الحسن و یا قدیم الاحسان بحقّ الحسین
پروردگارا ! به محمّد و آل محمّد، توفیق تربیت شدن برای عبودیت خودت را به همهی ما عنایت کن. پروردگارا ! بت درونی ما را بشکن. پروردگارا ! نفس سرکش ما را حقیقتاً بندهی خود قرار بده؛ فضل و رحمت خودت را بر ما نازل کن. پروردگارا ! به محمّد و آل محمّد تو را سوگند میدهیم، ما را پیروان واقعی محمّد و آل محمّد قرار بده. پروردگارا ! صفات رذیله و ناپسندی که ما را از تو دور میکند و ما را محجوب میکند و راه کمال را به روی ما میبندد، در ما ریشهکن بفرما. پروردگارا ! ما را عامل به آنچه میگوییم و آنچه میدانیم، قرار بده. پروردگارا ! به حق محمّد و آل محمّد تو را سوگند میدهیم، فضل و رحمت خاص خودت را در این ایام متبرک و در این ماه مبارک رمضان، بر ملت مسلمانِ مخلص ما نازل بفرما؛ آنها را بر دشمنانشان پیروز کن؛ دشمنان آنها را مخذول و منکوب بفرما. پروردگارا ! به حقّ محمّد و آل محمّد، روح مطهر امام عزیز و بزرگوار ما را با ارواح طیبهی محمّد و آل محمّد محشور بفرما. پروردگار ! مقامات او را در نزد خود، روزبهروز بالاتر و بهتر بگردان. پروردگارا ! به حق محمّد و آل محمّد، از این ملت، از این اجتماعات، از طرف یکایک ما، فضل و رحمت و هدیهیی به روح آن بزرگوار نازل بفرما. پروردگارا ! به حق محمّد و آل محمّد، شهدای گرانقدر ما را با شهدای صدر اسلام محشور کن؛ خانوادههای شهدا را مشمول رحمت و برکات و فضل خود قرار بده. پروردگارا ! به حق محمّد و آل محمّد تو را سوگند میدهیم، خیرات و برکات خودت را بر جامعهی ما نازل کن؛ مشکلات را برطرف کن؛ دستهای آشکار و پنهان دشمن را قطع نما؛ ما را با یکدیگر مهربانتر و نزدیکتر بگردان و بهطور کامل، عامل به احکام خود قرار بده. پروردگارا ! قرآن کریم و عزیز را در جامعهی ما بهطور کامل تحقق ببخش؛ اخلاق ما را اخلاق قرآنی قرار بده. پروردگارا ! اموات ما را بیامرز؛ پدر و مادر ما را بیامرز. پروردگارا ! ما را بیامرز؛ ما را مشمول رحمت و مغفرت خود قرار بده. پروردگارا ! اگر در ایام گذشتهی این ماه، ما را مشمول مغفرت و آمرزش خود نکردهیی، در باقیماندهی این ماه، ما را مشمول مغفرت و آمرزش خود بفرما. پروردگارا ! به حق محمّد و آل محمّد، قلب مقدس ولىّعصر را از ما راضی و خشنود بگردان؛ ما را مشمول دعا و رضای آن بزرگوار بفرما؛ ما را از یاران آن بزرگوار - در حضور و در غیبتش - قرار بده. پروردگارا ! توفیق شهادت در راه خودت را به ما عنایت کن.
رحماللَّه من قرأ الفاتحة |
363 | 1369/01/26 | بیانات در دیدار اعضای ستاد برگزاری کنفرانس جهانی اهلبیت(ع) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2294 |
اولاً از آقایان که زحمت کشیدند و با این که ماه رمضان است، این جلسه را تشکیل دادند - مخصوصاً از جناب آقای مسعودی که قاعدتاً از قم تشریف آوردهاند - خیلی متشکرم؛ همچنانکه به خاطر قبول مسؤولیت در بخشهای مختلف این کارِ دستهجمعی تشکر میکنم. ثانیاً هدف از این حرکت باید همیشه بهطور دقیق در مقابل چشم باشد؛ والّا ممکن است خدای نکرده تصمیمی بگیریم، چیزی را اضافه یا کم کنیم که اصل هدف را خراب کند.
البته این فکر را دوستان متعددی در طول زمان با من مطرح کردند؛ بخصوص بعضی از آنان روی این قضیه خیلی هم تأکید میکردند. از مدتها پیش این معنا در ذهنم آمده بود و قصد داشتم که آن وقتها خدمت امام هم مطرح کنم و میدانستم که ایشان هم اینطور کارها را میپسندند.
هدف از این کار آن است که با شعار وحدت مسلمین، که شعار درست و ضرورییی هم است و من از قدیم این اعتقاد و تفکر را داشتم و دارم و آن را یک مسألهی استراتژیک میدانم - یک مسألهی تاکتیکی و مصلحتی هم نیست که حالا بگوییم مصلحت ما ایجاب میکند که با مسلمین غیر شیعه ارتباطات داشته باشیم - مسلمانان، بتدریج این اختلافات مذهبی و طایفهیی را کم کنند و از بین ببرند؛ چون در خدمت دشمنان است. ما با این انگیزهی صحیح، مسألهی وحدت مسلمین را در جمهوری اسلامی، یک مسألهی اساسی قرار دادهایم. امام بارها فرمودند، ارگانهای مختلف جمهوری اسلامی نیز بر این اساس برنامهریزی و طراحی و تلاش کردند و ماها هم سخنرانی کردیم.
این کار درست و دستهجمعی موجب شد که ما از یک چیز واضح غفلت کنیم و آن، این است که شیعه را - که در دنیا جمعیت عظیمی هستند و در امور سیاسی و اجتماعی مناطقی از عالم تأثیر دارند و خودشان را به جمهوری اسلامی و به ایران شیعی متصل میدانند - بتدریج با خودمان بیگانه کنیم. یعنی کسانی در دنیا پیدا میشوند که به نام شیعه و بهعنوان داعیه و مرکزیت شیعه حرف بزنند و کسانی از ضعاف هم به آنها توجه کنند؛ این خسارت است.
مرکز شیعه اینجاست. علم شیعه، فقه شیعه، معارف شیعه، علمای شیعه، و حالا که بحمداللَّه حکومت شیعه و این سیاست به این عظمت و این قدرت هم در اینجاست - یعنی اغلبیت قطعی شیعه - آنوقت درعینحال افراد و یا احیاناً سازمانهای کوچکی در گوشه و کنار عالم پیدا بشوند و به نام شیعه حرف بزنند و قبض و بسط کنند و به خیال خودشان از حقوق ضایعشدهیی که آنها ادعا میکنند، دفاع کنند و تصور برود که در منظر و مرئای جمهوری اسلامی، این حقوق ضایع میشود. اگر چنین تصور و توهمی بشود، اصلاً خسارت بزرگی است.
ما وظیفه داریم در کنار آن شعار و عمل به وحدت - که یک برنامه و یک عمل قطعی است - شیعه را در همه جای عالم، بهعنوان یک مجموعهی متصل و ملحق به جمهوری اسلامی جمع کنیم. وقتی که ما شعار وحدت اسلامی میدهیم، چرا شعار وحدت شیعی ندهیم و در داخل شیعه، به فکر ایجاد یک وحدت نباشیم؟
البته شیعه در نگاه وسیعتر، شیعهی اثنیعشری، شیعهی زیدی و شیعهی اسماعیلی را شامل میشود که اینها در دنیا هستند و مشترکات زیاد و تأثیرات سیاسی هم دارند؛ ولی متفرقند. البته در بین آنان، آدمهای ناباب و بد نیز هستند؛ کمااینکه در داخل جمهوری اسلامی هم که افراد شیعهی دوازده امامی خاص و خالصی زندگی میکنند، آدمهای بدی هم وجود دارند که با انقلاب و نظام و سیاست بدند؛ اما با دشمن اسلام خوبند! چنین کسانی، هرجا و هرطور باشند، از ما نیستند. آن بحث دیگری است؛ لیکن شیعه در دنیا باید مرکزیت خودش را پیدا کند.
الان در هند و پاکستان و کشورهای عربی، میلیونها شیعه وجود دارد و غالباً اقلیتهایی هستند که به آنان فشار میآید؛ چه آنجاهایی که مسلمین در فشارند، چه آنجاهایی که حتّی مسلمین در فشار نیستند، اما آنان در فشارند. بنابراین، جایی لازم است که از آنها حمایت بکند و آن، اینجاست. ما اگر بخواهیم این مرکزیت را تثبیت و تحکیم بکنیم، باید با شیعهی دنیا تعارف داشته باشیم، آنان را بشناسیم، بیایند، بروند و بدانند که با جایی ارتباط دارند. ما از اوایل انقلاب، حتماً از این کار غفلت داشتیم. این کاری که الان انجام میگیرد، کاری است که خیلی دیر دارد انجام میگیرد.
پس، ما هدف جمع و اجتماع و جذب داریم؛ اما هدف دفع و پراکندنِ بیش از آنچه که هست، نداریم. هر برنامهیی که انجام میگیرد، بایستی بهطور کامل، یا نزدیک به کامل و به شکل متکامل، این اهداف را تضمین کند. یعنی اگر ما اجتماعی درست میکنیم، بایستی این اجتماع موجب بشود که جذب گردند؛ نه اینکه گروههایی از شیعه دفع بشوند، تبعیضی بشود، بیاعتنایی و تحقیری صورت گیرد و خدای نکرده تفکر و حرف ضعیفی مطرح بشود و احساس کنند که در اینجا عمق نیست؛ درحالیکه عمیقترین معارف اسلامی - نه فقط معارف شیعی - در ایران است.
شاید برادران به این نکته توجه داشته باشند، آنچه که الان متفکران ایرانی در باب مسایل اسلامی بحث کردهاند - معارف کلی اسلامی، مثل تفکرات مرحوم شهید مطهری - به مراتب عمیقتر و قویتر است از آنچه که متفکران روشنفکر معروف دنیا، از اخوانالمسلمین، سیّد قطب، رشید رضا، عبده و دیگران مطرح کردهاند. تفکرات مرحوم طباطبایی و مرحوم مطهری - این متفکران شیعه - در زمینههای اجتماعی و مباحث عمومی اسلام، عمیقتر از همه است؛ مباحث تخصصی، مثل فقه و عرفان و فلسفه و اینها که جای خود دارد. نباید اینگونه باشد که ما در باب مسایل شیعه، ناگهان بحثی را ارایه کنیم که بحث سبک و کممایه و رقیقی باشد؛ بحث خیلی عمیقی نباشد. این کار ممکن است به جای جذب، موجب دفع بشود. پس، نکتهی اول این است که هدف از این اجتماع بایستی دایماً مورد نظر باشد.
نکتهی دوم این است که هر کار مثبت، آن جنبهی اثباتیش مورد نظر است؛ جنبهی نفییی آن - یعنی نفی افراد و چیزهای دیگر - اصلاً باید در آن نیاید. مثلاً در برگزاری همین کنفرانس، هیچ نبایستی مسألهی وحدت اسلامی که اینهمه روی آن سرمایهگذاری کردهایم و واقعاً هم امر بسیار مهمی است و در درجهی اول اهمیت قرار دارد، نقض بشود.
به این معنا توجه بکنید که در سمینار، در مباحث، در شعارها، در سخنرانیهایی که انجام خواهد گرفت و در قطعنامهی سمینار، مرتب باید بر روی وحدت اسلامی تکیه بشود. شاید بتوان این را یکی از اهداف سمینار قرار داد و در جمع اعلامش کرد. ما باید بگوییم که میخواهیم در این تجمع، شیعه را که یکی از اطراف قضیهی وحدت است، برای وحدت آمادهتر کنیم. ما در خانوادهی اسلامی، یک عضو حجیم هستیم. تأثیر ما شیعیان در ایجاد وحدت، تأثیر زیادی است. ما میتوانیم تأثیر زیادی در همهجای دنیا بگذاریم.
این مجموعه دور هم جمع شدهاند که دربارهی وحدت - از جمله، وحدت اسلامی - تصمیم خودشان را بگیرند. در سخنرانیهای این سمینار، مرتب باید خطرات تفرقه و اطماع استکباری دشمن را از ایجاد تفرقه و تقویت گرایشهای طایفهیی تذکر بدهیم. مرتب میخواهند گرایشهای منفی را رواج بدهند. ما هم گرایشهای مثبت داریم، هم گرایشهای منفی. گرایش مثبت این است که من خودم را وابستهی به مجموعهیی میدانم. گرایش منفی یا نافی این است که وابستگی خودم را به معنای لگد زدن به دیگران بدانم؛ مثل ناسیونالیسم منفی یا نافی.
ما ناسیونالیسم را به معنای مثبتش قبول داریم. هر کس باید به میهن خودش علاقه داشته باشد. مگر میشود کسی از میهن خودش دور باشد؟ ناسیونالیسم به این معنا چیز خوبی است؛ اما به این معنا که چون من اهل اینجا هستم، پس بایستی علیه همهی ملتهای دیگر توطئه کنم و بدخواه آنان باشم و علیه آنان کید و مکر داشته باشم، این بد است؛ یعنی اثبات وابستگی من به اینجا، جزییت من از خانوادهی عمومی و جهانی را نفی کند. معمولاً این ناسیونالیستها، وقتی که گرایش ناسیونالیستی در یکجا خیلی قوی میشود، اینطوری هستند. علی اىّ حال، توجه بکنید که این، آن را نقض نکند؛ یعنی در برنامهها مورد توجه باشد. ...(1)
نکتهی آخر این است که اگر سمینار مایه داشت، یعنی حرف حسابی در آن وجود داشت، اینهایی را که آمدهاند، بیش از هدیه و پول و پذیرایی و هتل و از این قبیل، خوشحال خواهد کرد؛ والّا اگر برای آنان هتل خیلی عالی گرفتید و آمدند و بعد هم وقت رفتن، مقداری هدایا و کیف یادگاری و تجملات و خودکار و امثال آن به آنان دادید، میروند و میگویند که هدایای زیادی دادند؛ اما سمینار، سمینار پوچی بود. آدمهای حسابی آنها، اینگونه خواهند گفت. مثل اینکه گاهی شماها خودتان به یکجای دنیا میروید و میگویید حرفی نداشتند؛ حرفِ مفت بود. این، آبروریزی است.
اما اگر یک چیز پُرمغز و درست و حسابی بود، و لو کیف یادگاری و نظیر آن هم به آنها ندادید، مثلاً میگویند علمشان زیاد است، اخلاقشان خوب است، ولی گدا هستند، یا بهقول ایشان یک خرده کنسکند! البته من نمیخواهم که به اسلام و به جمهوری اسلامی کنسک هم بگویند؛ این هم مصلحت نیست. کنسک نبودن یک چیز است، ولخرج بیعقل بودن هم یک چیز دیگر است. به این نکته هم باید توجه بکنید که اینطور نشود که بگویند پول دستشان است، اما نمیفهمند چهکار بکنند. همه کار بمیزان باشد؛ منتها در کنار اینکار، بایستی کارهای درست و حسابی دربیاید.
من از قبل هم این صحبت را با آقایان کردهام که ما بعداً به یک مجمع دروس فقهی احتیاج داریم که بایستی انشاءاللَّه در کنار این کنفرانس ایجاد بشود. این کنفرانس باید هر چند وقت یک بار تشکیل بشود؛ اما در کنار آن، باید یک مجمع تحقیقات دروس فقهی به وجود بیاید.
این کارهایی که بعضی از کشورهای دیگر میکنند، کارهایی است که اصلاً کار ماست؛ یعنی آنها ظرفیتش را ندارند. این مباحث فقهی که در دنیا مطرح است و باید حل فقهی بشود، اگر بتواند از لحاظ علمی در جایی در دنیا حل بشود، آنجا ایران است. جاهای دیگر واقعاً حل نمیشود؛ آقایان این را بدانند. از لحاظ علمی، یعنی از لحاظ فن فقاهت و توانایی قدرت استنباط از کتاب و سنت، ربالنوع آن اینجا پیش ماست؛ انبارش ایران است. اگر یک وقت هم در گوشه و کنار، آدم بااستعدادی در فلان دانشگاه دینی یا علمی فلان کشور باشد، یک مورد نمونه است؛ قدرت حل علمی مسایل را ندارند.
واقعاً اگر یک فقیه خوب ما به مجمع آنها برود، از همهی آنها سر است. این، یک چیز واقعی است که شاید بعضی از آقایان ندانند؛ لیکن بدانید که اینطور است. در اینجا علما و فقهای ما، خیلی بالاتر از فقهای خوب آنها هستند. آنهایی که سواد ندارند که هیچ؛ از با سوادهای آنها هم خیلی بالاتر و بهترند. فرض کنید که شما بخواهید یکی از فضلای قم را با مفتی دیار مصر مقایسه کنید. قطعاً فضلای دستبهکار فعلی قم ما، به مراتب بهتر از آن آقا هستند. نه اینکه یک ذره بهترند؛ خیلی بهترند؛ درسخوانده و فاضل و خوشفکر و قوی و اهل استنباطند.
خلاصه، اینکارهای فقهی باید در اینجا انجام بگیرد؛ جایش تهران و قم و ایران ماست. اگر آنها مجامعی تشکیل دادهاند و توانستهاند چنین کارهایی بکنند، چون زمینه خالی بوده و کسی نبوده است؛ ولی باید ما اینکارها را انجام بدهیم. بایستی انشاءاللَّه زمینهی این کار هم در اینجا فراهم بشود، و این نمیشود، مگر اینکه این سمینار از لحاظ علمی، سمینار موفقِ پُراستخوانِ پُرمغزی باشد. ما همیشه اصرار هم داریم که هرچه میتوانید، این چیزها را کمخرجتر دربیاورید. این، بهتر و با مصلحت واقعی مغتنمتر است. |
364 | 1369/01/22 | بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در روز پانزدهم ماه مبارک رمضان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2291 |
الحمدللَّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین سیّما بقیةاللَّه فی الارضین
اگر کسی در روز ماه رمضان، عمداً بخورد و بیاشامد، هم روزهی او باطل است و باید قضای آن را بعد از ماه رمضان بجا آورد و هم باید کفاره بدهد. کفاره، عبارت از شصت روز روزه است که سیویک روز آن باید پیدرپی باشد. اگر نتواند این مقدار روزه بگیرد، شصت مسکین - یعنی بشدت فقیر، یا فقیر از کار افتاده - را باید اطعام بکند. این، در صورتی است که عمداً بخورد و بیاشامد؛ اما اگر فراموش کرد که روزه است و از روی نسیان چیزی خورد، روزهی او باطل نیست و چیزی هم به گردن او نمیباشد.
در روز ماه رمضان، اگر پیش از ظهر از وطن یا محل اقامت سفر کردید، روزهی آن روز شما باطل خواهد شد. اگر پیش از ظهر سفر کردید، اما همان پیش از ظهر هم به وطن یا به محل اقامت برگشتید، چنانچه در حال سفر چیزی نخورده باشید، بعد از برگشتن میتوانید نیت روزه کنید و آن روز را روزه باشید. مثل اینکه شما فرضاً پیش از ظهر، از تهران حرکت کنید و به کرج بروید و بعد به تهران برگردید؛ درحالیکه هنوز پیش از ظهر است. اگر چیزی در این خلال نخورده و نیاشامیده باشید و دیگر مفطرات را انجام نداده باشید، بعد از برگشتن به تهران، چنانچه نیت روزه کردید، روزهتان درست است.
البته در حال سفر، نیت روزه نمیشود کرد. در حالی که میروید و برمیگردید، شما روزه نیستید. روزه در سفر، حرام است. اگر چیزی هم خواستید بخورید، میتوانید؛ در سفر اشکالی هم ندارد. لیکن اگر برگشتید و چیزی نخورده بودید، میتوانید روزهتان را تا شب بگیرید.
کسانی که روز ماه رمضان، به خاطر بیماری یا سفر و یا هر دلیل دیگر، روزه نیستند، مناسب و مقتضی و شاید مستحب است که سیر غذا نخورند و شکمشان را از غذا پُر نکنند؛ مگر اینکه از لحاظ بیماری، احتیاج به این معنا باشد. بهتر این است که روز ماه رمضان، حتّی کسانی هم که روزه نیستند، به قدر ضرورت بخورند و بیاشامند و نه بیشتر، تا حیثیت ماه رمضان، از این جهت هم حفظ بشود.
امروز، روز پانزدهم ماه مبارک رمضان و روز ولادت امام مجتبی(علیهالصّلاة والسّلام) است. در مجلس ما، هر سال عادت بر این جاری شده که مثل امروزی، من راجع به امام مجتبی(علیهالسّلام) و غالباً راجع به مسألهی صلح، صحبت کنم. من هم مکرر دربارهی این مسأله، از جمله در همین جلسات، صحبت کردهام و از ابعاد گوناگونی، این حادثهی عجیب و عظیم را مورد بررسی قرار دادهام. اگر ما بخواهیم امسال حرفهای گذشته را تکرار نکنیم، خوب است که به قدر گنجایش وقت، بُعد جدیدی از این مسأله را بررسی کنیم.
دوران امام مجتبی(علیهالصّلاةوالسّلام) و حادثهی صلح آن بزرگوار با معاویه، یا آن چیزی که به نام صلح نامیده شد، حادثهی سرنوشتساز و بینظیری در کل روند انقلاب اسلامىِ صدر اول بود. دیگر ما نظیر این حادثه را نداشتیم. توضیح کوتاهی راجع به این جمله عرض کنم و بعد وارد اصل مطلب بشوم. انقلاب اسلام، یعنی تفکر اسلام و امانتی که خدای متعال به نام اسلام برای مردم فرستاد، در دورهی اول، یک نهضت و یک حرکت بود و در قالب یک مبارزه و یک نهضت عظیم انقلابی، خودش را نشان داد و آن در هنگامی بود که رسول خدا(صلّیاللَّهعلیهوالهوسلّم)، این فکر را در مکه اعلام کردند و دشمنان تفکر توحید و اسلام، در مقابل آن صفآرایی نمودند؛ برای اینکه نگذارند این فکر پیش برود. پیامبر، با نیرو گرفتن از عناصر مؤمن، این نهضت را سازماندهی کرد و یک مبارزهی بسیار هوشمندانه و قوی و پیشرو را در مکه به وجود آورد. این نهضت و مبارزه، سیزده سال طول کشید. این، دورهی اول بود.
بعد از سیزده سال، با تعلیمات پیامبر، با شعارهایی که داد، با سازماندهییی که کرد، با فداکارییی که شد، با مجموع عواملی که وجود داشت، این تفکر، یک حکومت و یک نظام شد و به یک نظام سیاسی و نظام زندگی یک امت تبدیل گردید و آن هنگامی بود که رسول خدا(ص) به مدینه تشریف آوردند و آنجا را پایگاه خودشان قرار دادند و حکومت اسلامی را در آنجا گستراندند و اسلام از شکل یک نهضت، به شکل یک حکومت تبدیل شد. این، دورهی دوم بود.
این روند، در ده سالی که نبىّاکرم(ص) حیات داشتند و بعد از ایشان، در دوران خلفای چهارگانه و سپس تا زمان امام مجتبی(علیهالصّلاةوالسّلام) و خلافت آن بزرگوار - که تقریباً شش ماه طول کشید - ادامه پیدا کرد و اسلام به شکل حکومت، ظاهر شد. همه چیز، شکل یک نظام اجتماعی را هم داشت؛ یعنی حکومت و ارتش و کار سیاسی و کار فرهنگی و کار قضایی و تنظیم روابط اقتصادی مردم را هم داشت و قابل بود که گسترش پیدا کند و اگر به همان شکل پیش میرفت، تمام روی زمین را هم میگرفت؛ یعنی اسلام نشان داد که این قابلیت را هم دارد.
در دوران امام حسن(ع)، جریان مخالفی آنچنان رشد کرد که توانست به صورت یک مانع ظاهر بشود. البته این جریان مخالف، در زمان امام مجتبی(ع) به وجود نیامده بود؛ سالها قبل به وجود آمده بود. اگر کسی بخواهد قدری دور از ملاحظات اعتقادی و صرفاً متکی به شواهد تاریخی حرف بزند، شاید بتواند ادعا کند که این جریان، حتّی در دوران اسلام به وجود نیامده بود؛ بلکه ادامهیی بود از آنچه که در دوران نهضت پیامبر - یعنی دوران مکه - وجود داشت.
بعد از آنکه خلافت در زمان عثمان - که از بنیامیه بود - به دست این قوم رسید، ابوسفیان - که در آنوقت، نابینا هم شده بود - با دوستانش دور هم نشسته بودند. پرسید: چه کسانی در جلسه هستند؟ پاسخ شنید که فلانی و فلانی و فلانی. وقتی که خاطر جمع شد همه خودی هستند و آدم بیگانهیی در جلسه نیست، به آنها خطاب کرد و گفت: «تلقّفنّها تلقّف الکرة»(1). یعنی مثل توپ، حکومت را به هم پاس بدهید و نگذارید از دست شما خارج بشود! این قضیه را تواریخ سنی و شیعه نقل کردهاند. اینها مسایل اعتقادی نیست و ما اصلاً از دیدگاه اعتقادی بحث نمیکنیم؛ یعنی من خوش ندارم که مسایل را از آن دیدگاه بررسی کنم؛ بلکه فقط جنبهی تاریخی آن را مطرح میکنم. البته ابوسفیان در آنوقت، مسلمان بود و اسلام آورده بود؛ منتها اسلامِ بعد از فتح یا مشرف به فتح. اسلامِ دوران غربت و ضعف نبود، اسلامِ بعد از قدرتِ اسلام بود. این جریان، در زمان امام حسن مجتبی(علیهالصّلاةوالسّلام) به اوج قدرت خودش رسید و همان جریانی بود که به شکل معاویةبنابیسفیان، در مقابل امام حسن مجتبی(ع) ظاهر شد. این جریان، معارضه را شروع کرد؛ راه را بر حکومت اسلامی - یعنی اسلام به شکل حکومت - برید و قطع کرد و مشکلاتی فراهم نمود؛ تا آنجایی که عملاً مانع از پیشروی آن جریان حکومت اسلامی شد.
در باب صلح امام حسن(علیهالسّلام)، این مسأله را بارها گفتهایم و در کتابها نوشتهاند که هر کس - حتّی خود امیرالمؤمنین(ع) - هم اگر به جای امام حسن مجتبی(ع) بود و در آن شرایط قرار میگرفت، ممکن نبود کاری بکند، غیر از آن کاری که امام حسن کرد. هیچکس نمیتواند بگوید که امام حسن، فلان گوشهی کارش سؤالبرانگیز است. نه، کار آن بزرگوار، صددرصد بر استدلال منطقىِ غیر قابل تخلف منطبق بود.
در بین آل رسول خدا(صلّیاللَّهعلیهوالهوسلّم)، پُرشورتر از همه کیست؟ شهادتآمیزترین زندگی را چه کسی داشته است؟ غیرتمندترین آنها برای حفظ دین در مقابل دشمن، برای حفظ دین چه کسی بوده است؟ حسینبن علی(علیهالسّلام) بوده است. آن حضرت در این صلح، با امام حسن(ع) شریک بودند. صلح را تنها امام حسن نکرد؛ امام حسن و امام حسین این کار را کردند؛ منتها امام حسن(ع) جلو بود و امام حسین(ع) پشت سر او بود.
امام حسین(علیهالسّلام)، جزو مدافعان ایدهی صلح امام حسن(ع) بود. وقتی که در یک مجلس خصوصی، یکی از یاران نزدیک - از این پُرشورها و پُرحماسهها - به امام مجتبی(علیهالصّلاةوالسّلام) اعتراضی کرد، امام حسین با او برخورد کردند: «فغمز الحسین فی وجه حجر»(2). هیچکس نمیتواند بگوید که اگر امام حسین به جای امام حسن بود، این صلح انجام نمیگرفت. نخیر، امام حسین با امام حسن بود و این صلح انجام گرفت و اگر امام حسن(علیهالسّلام) هم نبود و امام حسین(علیهالسّلام) تنها بود، در آن شرایط، باز هم همین کار انجام میگرفت و صلح میشد.
صلح، عوامل خودش را داشت و هیچ تخلف و گزیری از آن نبود. آن روز، شهادت ممکن نبود. مرحوم «شیخ راضی آل یاسین»(رضواناللَّهتعالیعلیه)، در این کتاب «صلح الحسن» - که من بیست سال پیش، آن را ترجمه کردم و چاپ شده است - ثابت میکند که اصلاً جا برای شهادت نبود. هر کشته شدنی که شهادت نیست؛ کشته شدنِ با شرایطی، شهادت است. آن شرایط، در آنجا نبود و اگر امام حسن(علیه السّلام)، در آن روز کشته میشدند، شهید نشده بودند. امکان نداشت که آن روز کسی بتواند در آن شرایط، حرکت مصلحتآمیزی انجام بدهد که کشته بشود و اسمش شهادت باشد و انتحار نکرده باشد.
راجع به صلح، از ابعاد مختلف صحبت کردهایم؛ اما حالا مسأله این است که بعد از صلح امام حسن مجتبی(علیهالصّلاةوالسّلام)، کار به شکلی هوشمندانه و زیرکانه تنظیم شد که اسلام و جریان اسلامی، وارد کانال آلودهیی که به نام خلافت - و در معنا سلطنت - به وجود آمده بود، نشود. این، هنر امام حسن مجتبی(علیهالسّلام) بود. امام حسن مجتبی کاری کرد که جریان اصیل اسلام - که از مکه شروع شده بود و به حکومت اسلامی و به زمان امیرالمؤمنین و زمان خود او رسیده بود - در مجرای دیگری، جریان پیدا بکند؛ منتها اگر نه به شکل حکومت - زیرا ممکن نبود - لااقل دوباره به شکل نهضت جریان پیدا کند. این، دورهی سوم اسلام است.
اسلام، دوباره نهضت شد. اسلام ناب، اسلام اصیل، اسلام ظلمستیز، اسلام سازشناپذیر، اسلام دور از تحریف و مبرّا از اینکه بازیچهی دست هواها و هوسها بشود، باقی ماند؛ اما در شکل نهضت باقی ماند. یعنی در زمان امام حسن(علیه الصّلاةوالسّلام)، تفکر انقلابىِ اسلامی - که دورهیی را طی کرده بود و به قدرت و حکومت رسیده بود - دوباره برگشت و یک نهضت شد. البته در این دوره، کار این نهضت، به مراتب مشکلتر از دورهی خود پیامبر بود؛ زیرا شعارها در دست کسانی بود که لباس مذهب را بر تن کرده بودند؛ درحالیکه از مذهب نبودند. مشکلىِ کار ائمهی هدی(علیهمالسّلام)، اینجا بود.
البته من از مجموعهی روایات و زندگی ائمه(علیهمالسّلام) اینطور استنباط کردهام که این بزرگواران، از روز صلح امام مجتبی(علیهالصّلاةوالسّلام) تا اواخر، دایماً درصدد بودهاند که این نهضت را مجدداً به شکل حکومت علوی و اسلامی در بیاورند و سر پا کنند. در این زمینه، روایاتی هم داریم. البته ممکن است بعضی دیگر، این نکته را اینطور نبینند و طور دیگری ملاحظه بکنند؛ اما تشخیص من این است. ائمه میخواستند که نهضت، مجدداً به حکومت و جریان اصیل اسلامی تبدیل بشود و آن جریان اسلامی که از آغشته شدن و آمیخته شدن و آلوده شدن به آلودگیهای هواهای نفسانی دور است، روی کار بیاید؛ ولی این کار، کار مشکلی است.
در دوران دوم نهضت - یعنی دوران خلافت خلفای سفیانی و مروانی و عباسی - مهمترین چیزی که مردم احتیاج داشتند، این بود که اصالتهای اسلام و جرقههای اسلام اصیل و قرآنی را در لابلای حرفهای گوناگون و پراکنده ببینند و بشناسند و اشتباه نکنند. بیخود نیست که ادیان، اینهمه روی تعقل و تدبر تکیه کردهاند. بیخود نیست که در قرآن کریم، اینهمه روی تفکر و تعقل و تدبر انسانها تکیه شده است؛ آن هم دربارهی اصلیترین موضوعات دین، یعنی توحید.
توحید، فقط این نیست که بگوییم خدایی هست، آن هم یکی است و دو نیست. این، صورت توحید است. باطن توحید، اقیانوس بیکرانهیی است که اولیای خدا در آن غرق میشوند. توحید، وادی بسیار با عظمتی است؛ اما در چنین وادی با عظمتی، باز از مؤمنین و مسلمین و موحدین خواستهاند که با تکیه به تفکر و تدبر و تعقل، پیش بروند. واقعاً هم عقل و تفکر میتواند انسان را پیش ببرد. البته در مراحل مختلف، عقل به نور وحی و نور معرفت و آموزشهای اولیای خدا، تجهیز و تغذیه میشود؛ لیکن بالاخره آنچه که پیش میرود، عقل است. بدون عقل، نمیشود هیچ جا رفت.
ملت اسلامی، در تمام دوران چندصدسالهیی که چیزی به نام خلافت، بر او حکومت میکرد، یعنی تا قرن هفتم که خلافت عباسی ادامه داشت (البته بعد از انقراض خلافت عباسی، باز در گوشه و کنار، چیزهایی به نام خلافت وجود داشت؛ مثل زمان ممالیک در مصر و تا مدتها بعد هم در بلاد عثمانی و جاهای دیگر) آن چیزی که مردم احتیاج داشتند بفهمند، این بوده که عقل را قاضی کنند، تا بدانند آیا نظر اسلام و قرآن و کتاب الهی و احادیث مسلّمه راجع به اولیای امور، با واقعیت موجود تطبیق میکند، یا نه. این، چیز خیلی مهمی است.
به نظر من، امروز هم مسلمانان همین را کم دارند. امروز، جوامع اسلامی و کسانی که گمان میکنند در نظامهایی که امروز در دنیا به نام اسلام وجود دارد، تعهدی دارند؛ مثل بسیاری از علما و متدینان، بسیاری از تودههای مردم، مقدسان و غیرمقدسان - به آنهایی که لاابالیند و به فکر حاکمیت دین نیستند و تعهدی برای خودشان قایل نمیباشند، کاری نداریم و فعلاً در این بحث، وارد نیستند - اگر اینها فقط فکر کنند ببینند، آیا آن نظامی که اسلام خواسته، آن مدیریتی که اسلام برای نظام اسلامی خواسته - که این دومی آسانتر است - با آنچه که آنها با آن روبهرو هستند، تطبیق میکند یا نه، برایشان مسأله روشن خواهد شد.
دوران خلافت مروانی و سفیانی و عباسی، دورانی بود که ارزشهای اسلامی از محتوای واقعی خودشان خالی شدند. صورتهایی باقی ماند؛ ولی محتواها، به محتواهای جاهلی و شیطانی تبدیل شد. آن دستگاهی که میخواست انسانها را عاقل، متعبد، مؤمن، آزاد، دور از آلایشها، خاضعِ عنداللَّه و متکبر در مقابل متکبران تربیت کند و بسازد - که بهترینش، همان دستگاه مدیریت اسلامی در زمان پیامبر(ص) بود - به دستگاهی تبدیل شد که انسانها را با تدابیر گوناگون، اهل دنیا و هوی و شهوات و تملق و دوری از معنویات و انسانهای بیشخصیت و فاسق و فاسدی میساخت و رشد میداد. متأسفانه، در تمام دوران خلافت اموی و عباسی، اینطور بود.
در کتابهای تاریخ، چیزهایی نوشتند که اگر بخواهیم آنها را بگوییم، خیلی طول میکشد. از زمان خود معاویه هم شروع شد. معاویه را معروفش کردند؛ یعنی مورخان نوشتند که او آدمی حلیم و باظرفیت بوده و به مخالفانش اجازه میداده که در مقابلش حرف بزنند و هرچه میخواهند، بگویند. البته در برههیی از زمان و در اوایل کارش، شاید همینطور هم بوده است؛ لیکن در کنار این بُعد، ابعاد دیگر شخصیت او را کمتر نوشتهاند: اینکه او چهطور اشخاص و رؤسا و وجوه و رجال را وادار میکرد که از عقاید و ایمان خودشان دست بکشند و حتّی در راه مقابلهی با حق، تجهیز بشوند. اینها را خیلیها ننوشتهاند. البته باز هم در تاریخ ثبت است و همینهایی را هم که ما الان میدانیم، باز یک عده نوشتهاند.
مردمانی که در آن دستگاهها پرورش پیدا میکردند، عادت داده میشدند که هیچچیزی را برخلاف میل و هوای خلیفه، بر زبان نیاورند. این، چه جامعهیی است؟! این، چهطور انسانی است؟! این، چهطور ارادهی الهی و اسلامی در انسانهاست که بخواهند مفاسد را اصلاح کنند و از بین ببرند و جامعه را جامعهیی الهی درست کنند؟ آیا چنین چیزی، ممکن است؟
«جاحظ» و یا شاید «ابوالفرج اصفهانی» نقل میکند که معاویه در دوران خلافتش، با اسب به مکه میرفت. یکی از رجالِ آن روز هم در کنار او بود. معاویه سرگرم صحبت با آن شخص بود. پشت سر اینها هم عدهیی میآمدند. معاویه مفاخر اموی جاهلی خودش را نقل میکرد که در جاهلیت، اینجا اینطوری بود، آنطوری بود، پدر من - ابوسفیان - چنین کرد، چنان کرد. بچهها هم در مسیر، بازی میکردند و ظاهراً سنگ میانداختند. در این بین، سنگی به پیشانی کسی که کنار معاویه اسب میراند و حرکت میکرد، خورد و خون جاری شد. او چیزی نگفت و حرف معاویه را قطع نکرد و تحمل کرد. خون، روی صورت و محاسنش ریخت. معاویه همینطور که سرگرم صحبت بود، ناگهان به طرف این مرد برگشت و دید خون روی صورت اوست. گفت: از پیشانی تو خون میریزد. آن فرد، در جواب معاویه گفت: خون؟! از صورت من؟! کو؟ کجا؟ وانمود کرد که از بس مجذوب معاویه بوده، خوردن این سنگ و مجروح شدن پیشانی و ریختن خون را نفهمیده است! معاویه گفت: عجب، سنگ به پیشانیت خورده، ولی تو نفهمیدی؟! گفت: نه، من نفهمیدم. دست زد و گفت: عجب، خون؟! بعد به جان معاویه و یا به مقدسات قسم خورد که تا وقتی تو نگفتی، شیرینىِ کلام تو نگذاشت که بفهمم خون جاری شده است! معاویه پرسید: سهم عطیهات در بیتالمال، چهقدر است؟ مثلاً گفت: فلان قدر. معاویه گفت: به تو ظلم کردهاند، این را باید سه برابر کنند! این، فرهنگ حاکم بر دستگاه حکومت معاویه بود.
کسانی که در این دوران، تملق رؤسا و خلفا را میگفتند، کارها در دست آنها بود. کارها بر اساس صلاحیت و شایستگیشان واگذار نمیشد. اصولاً عرب، به اصل و نسب خیلی اهمیت میدهد. فلان کس، از کدام خانواده است؟ پدرانش، چه کسانی بودند؟ اینها حتّی رعایت اصل و نسب را هم نمیکردند. «خالدبن عبداللَّه قصری» که در زمان عبدالملک، مدتی حاکم عراق و کوفه بود و خیلی هم ظلم و سوء استفاده کرد، در کتابها نوشتهاند که آدمِ بیسروپایی بود و کسی نبود که او را به خاطر اصل و نسبش به این کار گماشته باشند؛ اما صرفاً چون نزدیک بود، به این سمت رسیده بود.
دربارهی «خالدبن عبداللَّه قصری» نوشتهاند که کسی بود که میگفت، خلافت از نبوت بالاتر است: «کان یفضل الخلافة علی النّبوّة»! استدلال هم میکرد و میگفت: وقتی شما به مسافرت بروید، کسی را به عنوان خلیفه و جانشین خودتان میگمارید که به کارهای خانه و دکانتان رسیدگی کند؛ این خلیفه است. بعد که به مسافرت رفتید، مثلاً کاغذی هم میفرستید و پیغامی هم به یک نفر میدهید که میآورد؛ آن رسول است. حالا کدام بالاتر است؟! کدام به شما نزدیکتر است؟! آن کس که شما در رأس خانوادهتان گذاشتید، یا آن کس که یک کاغذ دادید، تا برای شما بیاورد؟! با این استدلال عوامانهی ابلهانه، میخواست ثابت بکند که خلیفه از پیامبر بالاتر است! به چنین آدمی که چنین ایدهیی را تبلیغ میکرد، پاداش میداد.
در زمان عبدالملک و بعضی پسرهای او، یک نفر به نام «یوسفبن عمر ثقفی» را مدتهای مدید بر عراق گماشتند. او سالها حاکم و والی عراق بود. این شخص، آدم عقدهیىِ بدبختی بود که از عقدهیی بودنش، چیزهایی نقل کردهاند. مرد کوچکجثه و کوچک اندامی بود که عقدهی کوچکىِ جثهی خودش را داشت. وقتی که پارچهیی به خیاط میداد تا بدوزد، از خیاط سؤال میکرد که آیا این پارچه به اندازهی تن من است؟ خیاط به این پارچه نگاه میکرد و اگر مثلاً میگفت این پارچه برای اندام شما اندازه است و بلکه زیاد هم میآید، فوراً پارچه را از این خیاط میگرفت و دستور میداد که او را مجازات هم بکنند! خیاطها این قضیه را فهمیده بودند. به همین خاطر، وقتی پارچهیی را به خیاط عرضه میکرد و میگفت برای من بس است یا نه، خیاط نگاه میکرد و میگفت نه، این پارچه ظاهراً برای هیکل و جثهی شما کم بیاید و باید خیلی زحمت بکشیم، تا آن را مناسب تن شما در بیاوریم! او هم با اینکه میدانست خیاط دروغ میگوید، ولی خوشش میآمد؛ اینقدر احمق بود! او همان کسی است که زیدبنعلی(علیهالصّلاةوالسّلام) را در کوفه به شهادت رساند. چنین کسی، سالها بر جان و مال و عِرض مردم مسلط بود. نه یک اصل و نسب درستی، نه یک سواد درستی، نه یک فهم درستی داشت؛ ولی چون به رأس قدرت وابسته بود، به این سمت گماشته شده بود. اینها آفت است. اینها برای یک نظام، بزرگترین آفتهاست.
این جریان، همینطور ادامه پیدا کرد. در کنار این،جریان مسلمانىِ اصیل، جریان اسلام ارزشی، جریان اسلام قرآنی - که هیچوقت با آن جریان حاکم، اما ضد ارزشها کنار نمیآمد - نیز ادامه پیدا کرد که مصداق بارز آن، ائمهی هدی(علیهمالصّلاةو السّلام) و بسیاری از مسلمانانِ همراه آنان بودند. به برکت امام حسن مجتبی(علیه الصّلاةوالسّلام)، این جریان ارزشی نهضت اسلامی، اسلام را حفظ کرد. اگر امام مجتبی این صلح را انجام نمیداد، آن اسلام ارزشىِ نهضتی باقی نمیماند و از بین میرفت؛ چون معاویه بالاخره غلبه پیدا میکرد.
وضعیت، وضعیتی نبود که امکان داشته باشد امام حسن مجتبی(علیهالسّلام) غلبه پیدا کند. همهی عوامل، در جهت عکس غلبهی امام مجتبی(علیهالسّلام) بود. معاویه غلبه پیدا میکرد؛ چون دستگاه تبلیغات در اختیار او بود. چهرهی او در اسلام، چهرهیی نبود که نتوانند موجه کنند و نشان بدهند. اگر امام حسن(ع) صلح نمیکرد، تمام ارکان خاندان پیامبر(ص) را از بین میبردند و کسی را باقی نمیگذاشتند که حافظ نظام ارزشی اصیل اسلام باشد. همه چیز بکلی از بین میرفت و ذکر اسلام برمیافتاد و نوبت به جریان عاشورا هم نمیرسید.
اگر بنا بود امام مجتبی(علیهالسّلام)، جنگ با معاویه را ادامه بدهد و به شهادت خاندان پیامبر منتهی بشود، امام حسین(ع) هم باید در همین ماجرا کشته میشد، اصحاب برجسته هم باید کشته میشدند، «حجربنعدی»ها هم باید کشته میشدند، همه باید از بین میرفتند و کسی که بماند و بتواند از فرصتها استفاده بکند و اسلام را در شکل ارزشىِ خودش باز هم حفظ کند، دیگر باقی نمیماند. این، حق عظیمی است که امام مجتبی(علیهالصّلاةوالسّلام) بر بقای اسلام دارد.
این هم یک بُعد دیگر از زندگی امام مجتبی(علیهالصّلاةوالسّلام) و صلح آن بزرگوار است که امیدواریم خداوند به همهی ما بصیرتی عنایت کند، تا بتوانیم این بزرگوار را بشناسیم و نگذاریم پردهی جهالت و غبار بدشناختییی که تا مدتها بر چهرهی آن بزرگوار بوده، باقی بماند. یعنی حقیقت را باید همه بفهمند و بدانند که صلح امام مجتبی(علیهالصّلاةوالسّلام)، همانقدر ارزش داشت که شهادت برادر بزرگوارش، امام حسین(علیهالصّلاةوالسّلام) ارزش داشت. و همانقدر که آن شهادت به اسلام خدمت کرد، آن صلح هم همانقدر یا بیشتر به اسلام خدمت کرد.
نسئلک اللّهم و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعزّ الاجلّ الاکرم
یااللَّه یااللَّه یااللَّه
پروردگارا ! به محمّد و آل محمّد، ما را در زمرهی تابعان و پیروان این خاندان قرار بده. ما را قدردان اسلام و قرآن قرار بده. پروردگارا ! مروّجان و حامیان اسلام و قرآن، در هر نقطهیی از نقاط عالم که هستند، آنها را پیروز و موفق بدار. پروردگارا ! این نظام مقدس را که نظامی قرآنی و اسلامی است و آرزوی برآورده شدهی اولیای خدا در این زمان است، به ظهور ولىّ و حجتت(عجّلاللَّهتعالیفرجه) متصل بفرما. پروردگارا ! روح مطهر بنیانگذار این نظام و این دستگاه را با ارواح مطهرهی انبیا و اولیا محشور بفرما. پروردگارا ! این ملت را که سختترین امتحانها را در راه تو و برای حفظ دین تو دادهاند، همواره مؤید و منصور بدار. فضل و رحمت خودت را بر این مردم نازل کن. دشمنان آنان را سرکوب و منکوب بگردان. پروردگارا ! مشکلات آنها را یکیپسازدیگری حل بفرما. پروردگارا ! به محمّد و آل محمّد، دلهای ما را با یکدیگر متصلتر و وابستهتر بگردان. پروردگارا ! به حق محمّد و آل محمّد، دستها و سر انگشتهای دشمن را از میان ما قطع کن. پروردگارا ! ما را در راه خودت، ثابتقدم بدار. قلب مقدس ولىّعصر(ارواحنافداه) را از ما راضی و خشنود بگردان. پروردگارا ! آنچه که گفتیم و شنیدم و کردیم و انجام خواهیم داد، در راه خودت، برای خودت و مقبول درگاهت قرار بده. |
365 | 1369/01/22 | بیانات در دیدار اعضای حزب وحدت اسلامی افغانستان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2292 |
در ابتدا، خدا را سپاسگزاری میکنیم که توفیق عنایت کرد، یک بار دیگر شما برادران عزیز را با هم در یک مجلس و بحمداللَّه با نظرات واحد یا متقارب در امر وحدت و اتحاد، زیارت کنیم. بخصوص که در این جمع ما، عدهیی از برادرانی هستند که بخش مهمی از وقت و عمرشان را در جبهههای جهاد نظامی گذراندهاند و حامل حقایق داخل میهن اسلامی افغانستانند. به همهی شما برادران خوشآمد عرض میکنیم و دعا میکنیم که شما و ما را در راه خود ثابتقدم بدارد و انشاءاللَّه ما را بر تسویلات شیطانی و هواهای نفسانیمان غالب کند.
به نظر من، یکی از حوادث مهم عالم در این دوران، قضیهی افغانستان است. دو امر عجیب، پیدرپی در کار افغانستان اتفاق افتاد که هیچکدام از این دو امر، پیشبینی نمیشد و به ما نشان داد که چهقدر تقدیر الهی، گاهی دور از محاسبات عادی ما و صددرصد بر طبق سنن الهی حرکت میکند و از معتاد تفکرات ما خارج است. در این دو حادثهیی که اتفاق افتاد، این مطلب ثابت شد.
یکی از دو حادثه، عبارت از پیروزی شما بر سیاست اشغالگر مقتدر عالم بود. یعنی شما بودید که اشغالگر را وادار کردید برود. این، واقعاً یک حادثهی عجیب بود. یک قدرت جهانی با آن عظمت، نیامده بود که برود. روسها مگر آمده بودند وارد افغانستان بشوند که اینهمه کشته و خسارت بدهند، بعد هم بروند؟! اینها آمده بودند که بمانند. چه عاملی آنها را وادار کرد که بروند؟ جهاد. اگر کسی غیر از این تصور کند، قطعاً اشتباه کرده است. خیلی عوامل از لحاظ سیاسی و بینالمللی و اجتماعی قابل تحلیلند؛ لیکن آنچه که آن عوامل را به وجود آورد، چیزی نبود، مگر جهاد شما؛ والّا اگر شما جهاد نمیکردید، جای دشمن گرم بود و در آنجا میماند؛ چرا برود؟
ما باید اعتراف بکنیم که وقتی میخواستیم با عقلمان مسایل را ببینیم، این را نمیدیدیم. البته با ایمان و اعتقاد قاطعمان به حاکمیت و سلطهی سنن الهی و تاریخی، این را حدس میزدیم؛ اما وقتی میخواستیم با عقلِ سیاسی قضایا را تحلیل کنیم، نه. خروج روسها از افغانستان، قابل پیشبینی نبود. این حادثه، حادثهی بسیار عجیبی بود.
حادثهی دوم که آن هم از لحاظ عجیب بودن، کمتر از اولی نیست، این است که بعد از آنکه روسها رفتند و دولت صوری افغانستان تنها ماند، تحلیل همه این بود که با یک حملهی مجاهدان، قضایا تمام خواهد شد و مجاهدان پیروز خواهند گردید. حادثهی دوم این بود که مجاهدان شکست خوردند و پیروز نشدند. این عدم پیروزی، شکست بود؛ ما که نمیتوانیم خودمان را فریب بدهیم. این مورد هم قابل پیشبینی نبود. این هم جز با اطلاع از سنن الهی، ممکن نبود کسی پیشبینی کند. سنن الهی این است که اگر در خط او و برای او و با تمسک به ارادهی او حرکت کردید، پیش میروید؛ والّا نمیروید.
من این آیهی شریفه را مکرر در باب قضایای افغانستان و ایران خواندهام. دربارهی قضایای افغانستان هم این آیه صادق است: «بسماللَّهالرّحمنالرّحیم. و لقد صدقکم اللَّه وعده اذ تحسّونهم باذنه»(1). اول شما دشمن را بیچاره کردید، «حتّی اذا فشلتم و تنازعتم فیالامر و عصیتم من بعد ما أراکم ما تحبّون منکم من یرید الدّنیا و منکم من یرید الاخرة ثمّ صرفکم عنهم لیبتلیکم»(2). خوشبختانه دنبالهی آیه میفرماید: «و لقد عفا عنکم»(3)؛ این است دیگر.
باید با همان نواخت اول، حرکت ادامه پیدا میکرد. وقتی که مجاهدان، در لحظهیی که باید بیش از همه، مخلصانه وارد عمل بشوند، با دیدِ سیاسىِ مصلحتاندیشانه و سودجویانه به قضایا نگاه کردند؛ این گروه خواست آن گروه را پس بزند؛ آن گروه خواست فلان قِمّه را تصرف کند، کار خراب شد. حالا هم راه همان چیزی است که در این ده، یازده سال، بلکه اگر یک مقدار از جلوتر ببینیم، در این پانزده، شانزده سالی که مبارزات شما برادران افغانی با دولتهای جائر حاکم بر افغانستان شروع شده؛ همانطور که حرکت میکردید، همانطور حرکت کنید؛ یعنی با نیت خالص برای خدا و عملی که در آن، هیچ اثر و نشانهیی از اهوای نفسانی نباشد. این، راه پیشرفت است.
مسألهی وحدت بین شما برادران شیعه، یک امر ضروری است؛ همچنانکه بین همهی مسلمین و بین همهی مجاهدان در افغانستان ضروری است؛ منتها «ما لا یدرک کلّه لایترک کلّه». اگر در راهِ یک هماهنگىِ کاملاً مخلصانه بین همهی نیروهای جهادی در افغانستان، موانعی وجود دارد، لااقل بین شما برادران شیعه بایستی موانع برداشته بشود و این، قدمی برای همکاری در چارچوب وسیعتری باشد. لذا وحدت چیز ضرورییی است؛ نمیشود گفت چیز مستحسنی است؛ فوق مستحسن است.
نباید هم خودمان برای این وحدت، اینقدر شرطوشروط قایل بشویم که تحقق پیدا نکند. وحدت، وحدت است دیگر. همکاری، یعنی همکاری؛ والّا اگر همین موضوعی که حسنش این است که متفقٌعلیه همه است، برایش شرطوشروط و موانع قایل شدیم و هر کسی از یک طرف سر درآورد و گفت نه، فلان جهت را هم باید رعایت کنید؛ آن یکی هم گفت، فلان جهت هست؛ اینکه دیگر وحدت نشد! باید بر مباحثات فایق بیایید.
شورای ائتلاف را هم که ما تلاش کردیم آن روز تشکیل بشود، به همین نیت بود که همکاری و وحدت باشد. آن روز هم بعضی از برادران، اشکال ایجاد میکردند. خیلی از شماها در آن جلسه حضور داشتید و خاطرتان است که من با بعضیها اوقاتتلخی کردم؛ برای خاطر اینکه دیگر وقتی قرار است کاری بر وتیرهی صحیحی انجام بگیرد، بایستی بر مباحثات فایق آمد.
کار را باید انجام بدهید. با طول بحث و جدل و بگوومگو، مصلحت کار تفریط نشود. حالا هم که من احساس میکنم شما آقایان، چه آن کسانی که از داخل آمدهاند، چه کسانی که در اینجا بودهاند، متفق هستید که شورای ائتلاف را به یک وحدت سازمانی و تشکیلاتی تبدیل کنید - حزب وحدت، معنایش این است دیگر - من موافقم، کار خوبی است؛ مشروط بر اینکه گروهگراییها دیگر دخالت نکند. البته این کار، یک مقدار به نصیحت حل میشود، یک مقدار هم به نصیحت حل نمیشود و بایستی جمعی را به عنوان داور بیطرف بگذارید که اگر در جایی گروهگرایی مشاهده شد، با آن مقابله کند.
من این کار را تأیید میکنم و ارتباط آن با خودم را قبول مینمایم. جناب آقای ابراهیمی را که مورد اعتماد من هستند و با قضایای افغانستان هم کاملاً آشنا شدهاند، کمافیالسابق به عنوان رابط میگذارم. آن جمع شش نفری، اصلش را من قبول میکنم. اگر افراد با انتخابات و به شکل معقول و قابل دفاعی انتخاب شده باشند، حق است و ما موافقیم. یعنی شش نفر باشند که در همهی امور سیاسی و شرعی، قِمّهی تشکیلات باشند و کارها به آنها مراجعه بشود. آنها هم با نمایندهی ما ارتباط مستمر و تنگاتنگی داشته باشند. البته ارتباط با بدنه هم باید محفوظ باشد. هم وزارت خارجه، هم سپاه، هم جناب آقای ابراهیمی، باید ارتباط با بدنه را برقرار داشته باشند که نباید غافل از بدنه شد. ممکن است در آنجا حرفی، نظری و یا بحثی باشد؛ اما به نظر ما، آن جمع بالا چیز مثبتی است. ما بهطور قاطع نمیگوییم این کار را بکنید، اما اگر شما آقایان قبول و تصدیق کردید و آن را خواستید، ما تأیید میکنیم؛ کار خوبی است.
آنچه که من همیشه در جلسات متعدد روی آن تأکید کردهام و الان هم تأکید میکنم، اصل قضیه - یعنی وحدت - است. اگر بخواهید جهاد کنید، وحدت میخواهید. منظور ما از وحدت، هماهنگی و یکنوایی و همصدایی است، تا برادران دیگر در مقابل هم قرار نگیرند و لولههای تفنگ، از دشمن به دوست منصرف نشود. اگر انشاءاللَّه این هماهنگی باشد، خدا هم کمک خواهد کرد. «من کان للَّه کان اللَّه له»(4). این را صادق مصدَّق گفته است و ما نمیتوانیم در آن شکی داشته باشیم. برای خدا باشیم، تا خدا هم برای ما باشد. «والّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا»(5). این حرفها، معلوم و واضح است و مطالبی بوده که همیشه ماها میگفتیم؛ حالا در عمل باید تجربه بکنیم و به آن عمل نماییم. گفتن، دیگر کافی است.
علی اىّ حال، ما دعا میکنیم و امیدواریم که خداوند شما را تأیید کند. بدون جهاد، هیچ دشمنی از صحنه عقبنشینی نخواهد کرد، و جهاد هم جز با اتحاد و وحدت و هماهنگی، امکانپذیر نیست. جهاد، عبارت از جهاد نظامی، جهاد سیاسی و جهاد فرهنگی است. این هر سه، جهاد است. هیچکدام را شما مغفولٌعنه نگذارید. مبادا کسانی که در جبهه هستند و به جهاد نظامی مشغولند، کار سیاسی و تعارف بینالمللی را دست کم بگیرند. سرتان کلاه خواهد رفت؛ این را بدانید. اگر این را دست کم بگیرید و نادیده بینگارید، مطمئناً ضرر خواهید کرد. فعالیت سیاسی، به تنهایی و بدون پشتوانهی نظامی، هیچ کاری از آن بر نخواهد آمد. اگر کارِ نظامی نباشد، بهترین کار سیاسی هم به نتیجهیی نخواهد رسید. کار نظامی باید پشتوانه باشد؛ البته برای کسانی که اهل حقند. کسانی که اهل باطل و سازشند، اصلاً به کار جهادی احتیاج ندارند. بروند سازش کنند و مشکلاتشان را - اگر حل شد - حل کنند. کسانی که اهل حقند، اینطور نیستند. بدون کار جهادی، کار سیاسی و تحرک، هیچ فایدهیی ندارد. کار سیاسی، باید پشتوانهی جهاد نظامی داشته باشد و هر دوی اینها، بدون کار فرهنگی بیثمر خواهد بود. کار فرهنگی، مردم را با شما نگه خواهد داشت. اکثرتان یا جمع کثیری از شما، بحمداللَّه عالم، فاضل، درسخوانده، زحمتکشیده و واردِ به مفاهیم اسلامی و قرآنی هستید. کار فرهنگی را انشاءاللَّه دنبال کنید. انشاءاللَّه که خداوند همهی شماها را موفق و مؤید بدارد. |
366 | 1369/01/19 | بیانات در پایان مراسم قرائت قاریان قرآن | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2289 |
خدا را سپاسگزاریم که یک ماه رمضان دیگر مهلت و فرصت داد، تا روزی از روزهای مبارکمان را - مثل سالهای قبل - در جمع شما قرّای قرآن و حَمَلهی کلام الهی بگذرانیم. همچنین خدا را سپاسگزاریم که شما امسال، هم کمّاً و هم کیفاً، از پارسال بهتر هستید. انسان، هم چهرههای جدیدی در عرصهی تلاوت قرآن میبیند، هم آن کسانی که چند سال است ما آنها را میشناسیم و تلاوتشان را شنیدیم و مبْلغ آشنایی آنها را با کلاماللَّه عزیزِ حمید دانستیم، میبینیم که بحمداللَّه پیشتر رفتهاند و پختهتر و کاملتر شدهاند. اینها همه از برکات انقلاب است.
انقلاب، ما را وارد وادىِ آشنایی با قرآن کرد. ما تازه وارد این وادی شدهایم. وقتی در کشوری، مثلاً بیست یا بیست و پنج میلیون جوان از زن و مرد هست، جا دارد که در میان اینها، اقلاً یک دو، سه میلیون تالی قرآن، با آداب و شرایطش باشد؛ اقلاً یک میلیون از این جوانان، حافظ کلام خدا باشند؛ تعداد معتدٌبهی از جوانان، عارف به معانی قرآن و قادر به فهم الفاظ و ظواهر قرآن باشند؛ تعداد معتدٌبهی، عالم به قرائات مختلف و نوافل قرائت و زینتهای تلاوت قرآن باشند و بدون استثنا، همهی مردم در این کشور، قادر به روخوانی قرآن باشند. این، قاعده است. نمیشود قبول کرد، در کشوری که مردمش معتقد به اسلام هستند، احدی از آحاد مردم - غیر از اطفال بسیار کوچک - باشند که نتوانند قرآن را بخوانند؛ چه رسد به اینکه در نظامی، مردم بر پایهی اسلام زندگی کنند.
این دوری ما از قرآن را رژیم کافر ملحد معاند پهلوی به وجود آورد. لذا وقتیکه من میگویم اگر ما پنجاه میلیون نفر هستیم - غیر از چند میلیون بچههای کوچکِ زیر پنج سال - بقیه باید بتوانند قرآن را از رو تلاوت کنند، شما تعجب میکنید؛ در حالی که تعجب ندارد. مگر اینطوری نبود؟ قبل از دوران رژیم گذشته، تقریباً اینگونه بود. بیسوادها اکثریت قاطع بودند؛ اما غالب آنها قرآن را بلد بودند. شما جوانان ندیدهاید؛ ولی من و کسانی که در سنین من هستند، به تکرار و تکرار، کسانی را دیدهایم که سواد روخوانی نداشتند و حروف فارسی را نمیشناختند؛ لیکن میتوانستند قرآن را از رو بخوانند.
مکتبهای قرآن، بچههای چهارساله و پنجساله را قرآن درس میداد. من خودم در سن پنجسالگی به مکتب رفتم و قرآن یاد گرفتم. امثال من، در همان مکتبی که ما میرفتیم، زیاد بودند و اصلاً مکتبخانهها همینطور بود. این مکتبخانههایی که رژیم منحوس پهلوی، شجاعت و شهامت بخرج داد! و رعد و برق کرد و آنها را برچید، خانههایی برای تعلیم قرآن بودند. یک زن یا مردی مینشست، بچههای مردم را قرآن یاد میداد، بعد این بچهها در جامعهیی میافتادند که در آن، سواد و علم و فرهنگ، متعلق به عدهی خاصی بود؛ اما قرآن را بلد بودند. جامعهی اسلامی، اینطوری است. جایی که مسلمانان هستند، اینگونهاند.
باید همه قرآن را بلد باشند. امروز، فردی دارای تحصیلات عالیه و احیاناً قادر به نطق به چند زبان بیگانه، بلد نیست یک سطر قرآن را بخواند! شما را به خدا، این در جامعهی ما طبیعی است، یا تصنعی و تحمیلی؟! طبیعی نیست. مگر این میشود؟ انسان میبیند که کاسب، تاجر، کارگر، دانشجو، حتّی طلبه، در صحیحخوانی قرآن کمبود دارند. این، نقص بزرگی است؛ این را باید برطرف کنیم. قبل از انقلاب، کسی از ما توقع نداشت. همانقدر که میتوانستیم، در یک گوشه یا در یک مسجد، چهارنفر بچهی کوچک یا جوان را دور هم جمع میکردیم که اینها قرآن یاد بگیرند؛ اما امروز چه؟
همت را بر این مسأله بگمارید که تمام مردم بتوانند قرآن را یاد بگیرند. شما آقایانی که قرآن را بحمداللَّه میخوانید و انصافاً خوب هم میخوانید و دیگر راحت میشود به بعضی از شما برادران، استاد قرآن گفت - یعنی هیچ بحثی در آن نیست - موظف و مسؤولید. شما باید این کار را بکنید. سازمانها - سازمان تبلیغات و اوقاف و بقیهی مراکز - هم باید این کار را انجام دهند. این، مقدمه برای فهم قرآن است. آنوقتی که انس عمومی با قرآن باشد، فهم قرآن ممکن و آسان است.
البته در هر جامعهیی، اگر ما بخواهیم رسمی را رواج بدهیم (کسانی که در فلسفهی این خواندنها و این تشویقها تردید دارند، این نکته را توجه کنند) باید از آن رسم، نقطههای اوجی در این جامعه داشته باشیم؛ والّا این رسم رواج پیدا نخواهد کرد. ممکن نیست شما در جامعهیی بگویید که مثلاً همهی مردم باید روزی ده دقیقه نرمش و ورزش کنند؛ اما رسم پهلوانی را در این جامعه بکلی براندازید. اینطور نمیشود. مردم ورزش نخواهند کرد. حرکت عمومی، فقط با استدلال و بیان و اثبات عقلانی که نیست؛ چیزهای دیگری هم در کنارش لازم است. احساسات و تشویقها و ایجاد شوق به قلهها لازم است. لذا ما باید قلههایی را داشته باشیم، تا همهی مردم به دامنهها برسند. پس، اگر میخواهیم همهی مردم در قرآن اوج پیدا کنند، باید قله داشته باشیم. قله، یعنی همین شماهایی که امروز در اینجا بحمداللَّه بعضی تلاوت کردید و اکثراً تلاوت نکردید. من شما آقایان را که در اینجا تشریف دارید و تلاوت هم نکردید، میشناسم و غالباً با تلاوتها و صدای شما آشنا هستم. بحمداللَّه در جامعهی ما، نعمت زیاد است.
حالا که شما در این رشته پیشرفت کردید، بعدش چه؟ طریقهها را که یاد گرفتید، حروف را که خوب از مخرج ادا میکنید، زیر و بمهای صدا را که بلد شدید، نفستان هم که الحمدللَّه روی دست بعضی از نفسدارها و پیشکسوتهای شما زده است، حالا بعدش چه؟ آیا در همینجا متوقف میمانید؟ نه، شما هنوز اول راهید. همین شما خوبها - که میدانید هم من چهقدر به شماها علاقه و ارادت دارم - یکی، دو نقص عمده در تلاوتهای شماست که باید آنها را برطرف کنید. من به مناسبت این مسابقاتی که بود و تلاوتهایی که در این چند ماه اخیر شنیدم، لازم دانستم که این نکات را متذکر شوم. البته قبلاً هم به این نتیجه رسیده بودم و در همین جلسه هم بارها اینها گفته شده است؛ لیکن حالا بر این معنا مصممتر هستم.
یکی این است که قطع و وصلهایتان، همیشه بمیزان نیست. من در اینجا، همین مواردی را که شما خواندید، یادداشت کردهام که البته وقت نیست همهی آنها را مطرح کنم. اگر وقت بود، به شما میگفتم که کجا را اشتباه وصل کردید، یا اشتباه قطع کردید. گاهی این اشتباه دیده میشود و معنا خراب میگردد؛ گاهی هم معنا خراب و ضایع نمیشود، اما آن زیبایی را دیگر ندارد. وقتی شما میگویید: «و قالوا اتّخذ اللَّه ولدا سبحانه»(1)، از این عبارت، ما یکطور چیزی میفهمیم؛ اما وقتی میگویید: «و قالوا اتّخذاللَّه ولدا سبحانه» - با یک فاصلهی کم، نفس را میکشید - طور دیگری میفهمیم. این دومی درست است. وقتی شما به شکل اول میگویید، میتوان این معنا را استنباط کرد که «سبحانه» هم مقول قول همان کسانی است که گفتند: «اتّخذ اللَّه ولدا». البته اگر وصل کردید، غلط نیست؛ زیرا که آن استنباط، استنباط خیلی واضحی نیست. لذا قاعدتاً در قرآن (م) یا (قف) نگذاشتهاند.
شما که به این قشنگی میخوانید، شما که اینقدر خودتان را زحمت میدهید، برای اینکه خوب بخوانید، چهطور میخواهید چیز به این واضحی را رعایت نکنید؟ این، به میزان زیادی از زیبایی تلاوت شما خواهد کاست. اگر در جمع کسانی که قرآن را میفهمند، بخوانید، حتّی نه فقط قطع و وصل، بلکه لحن شما مورد دقت قرار میگیرد. این قرّای خوبی که در دنیا هستند و معاریفی که خواص، اینها را میپسندند و دوست میدارند، همهاش به خاطر این نیست که صدایشان خوب است؛ مقدار زیادی مربوط به این چیزهاست.
مثلاً فرض کنید، وقتی که از قول فرعون نقل میکند: «فقال انا ربّکم الاعلی»(2) - که الان یکی از برادران میخواندند - باید شما طوری این «انا ربّکم الاعلی» را ادا کنید که آنچنان نباشد که وقتی خدای متعال میگوید: «لمن الملک الیوم للَّه الواحد القهار»(3)، آنطوری ادا بشود. یعنی «انا ربّکم الاعلی» را باید طوری ادا کنید که کسی که میشنود، بفهمد این حرف، حرف دروغی است و آن کسی که گفته - یعنی فرعون - دروغ گفته است. این، ممکن است. این، چیزی است که در نوارهای «شیخ مصطفی اسماعیل» شنیده میشد. اصلاً اهمیت کار شیخ مصطفی اسماعیل، در همین است. او، اینطوری میخواند. باید اینطوری بخوانید. و این نمیشود، مگر اینکه معنای قرآن را بدانید.
الان یکی از آقایان، سورهی شریفهی مزّمّل را میخواندند که انصافاً خیلی هم خوب بود. «قم اللّیل الّا قلیلا. نصفه او انقص منه قلیلا. او زد علیه و رتّل القران ترتیلا. انّا سنلقی علیک قولا ثقیلا»(4). این «انّا سنلقی»، به قبلیها ارتباط پیدا میکند. آماده شو؛ «انّا سنلقی». نمیشود شما «و رتّل القران ترتیلا» را بگویید و یک نفس بکشید و یک خرده استراحت بکنید، بعد بگویید: «انّا سنلقی علیک قولا ثقیلا». نه، در اینجا قطع بکنید، اما آیهی بعد را زود شروع کنید و فاصله نیندازید.
یا فرض بفرمایید، آیات شریفهی آخر سورهی بقره را که آقای محمّدی خواندند و خیلی هم قشنگ خواندند، بعد از اینکه میگویید: «و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانک ربّنا و الیک المصیر»(5)، درست است که شما قطع کردید، اما البته در اینجا نوشته شده است که اگر وصل بکنید، بهتر است؛ «الوصل اولی». اما حالا گاهی قطع هم ایرادی ندارد؛ مثل اینجا که مانعی ندارد. این چیزهایی که نوشتند، بعضی از موارد اشتباهاتی دارد؛ لیکن یکوقت شما میگویید: «اطعنا غفرانک ربّنا»، این غلط است و معنا درست نیست؛ یکوقت هم میگویید: «و قالوا سمعنا و اطعنا غفرانک ربّنا، و الیک المصیر». ببینید چهقدر لحن تفاوت میکند. نمیتوانید اینطوری بخوانید، مگر اینکه معنا را بدانید.
خداوند انشاءاللَّه موفقتان بدارد. راجع به این تواشیح و همخوانیها هم - که انصافاً برادران خیلی خیلی خوب خواندند - من نظراتی دارم که دیگر وقت گذشت؛ ولی اگر لازم شد، بعد به برادران پیغام میدهم که انشاءاللَّه مورد توجه قرار بدهند. |
367 | 1369/01/18 | بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در روز یازدهم ماه مبارک رمضان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2288 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه ربّالعالمین والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین سیّما بقیّةاللَّه فیالارضین
اول و دوم از مبطلات روزه، خوردن و آشامیدن است؛ اگر عمداً انجام بگیرد. حالا اگر آب دهان جمع بشود، آیا فرو دادنِ آن اشکالی دارد و آشامیدن یا خوردن - که مبطل روزه است - محسوب میشود؟ جواب این است که نه؛ ولو آب دهان، بهخاطر یادآوری غذا در دهان جمع شده باشد. اگر اخلاط سینه یا غیر سینه، داخل آن محوطهیی که به آن دهان گفته میشود، وارد گردد، فرو دادنِ آن اشکال دارد و مبطل روزه است. اگر خردهها و ذرههای غذا، در لابلای دندان مانده باشد، بعد اینها روی زبان شما بیاید و عمداً فرو بدهید، مبطل روزه است و در حکم خوردن میباشد. حتّی اگر کسی مثل خیاط که نخ خیاطی را داخل دهان کرده و آن را با آب دهان آغشته نموده، بیرون بیاورد و طبق عادت، دوباره همان را داخل دهان ببرد، اشکال دارد. البته این درصورتی است که رطوبتی که به آن نخ خیاطی متصل میشود، رطوبت قابل توجهی باشد که نتوانیم بگوییم در داخل رطوبت دهان، گم شد و احساس نشد.
غرض این است که در روز ماه رمضان - که قرار است شما نخورید و نیاشامید - باید کمال دقت و مراقبت بشود، تا این نخوردن و نیاشامیدن، به وجه درست و با دقت انجام بگیرد. در همهی شؤون روزه، همین دقت لازم است و نسبت به بقیهی مبطلات روزه هم، فروعی هست که انشاءاللَّه آقایان در روزهای آینده، آنها را خواهند گفت.
امسال، جلسهی ما دیر شروع شد. هرسال از روز اول ماه، ما این جلسه را داشتیم و امسال، ده روز عقبیم. خدا کند که در فهم معنای ماه مبارک رمضان و استفاده از ضیافت الهی در این ماه، عقب نباشیم و عقب نمانیم.
مسألهی اساسی در باب ماه رمضان، این است که بشر - که در میان انواع عوامل و موجبات غفلت از خدا و از راه او محاصره شده و انگیزههای گوناگون، او را بهسمت پایین و تنزل و سقوط میکشاند - فرصتی پیدا کند که در آن بتواند روح را - که روح انسان و باطن بشر، به عروج و اعتلا تمایل دارد - به سمت عروج و اعتلا سوق دهد و به خدا تقرب جوید و به اخلاق الهی، تخلق پیدا کند. ماه رمضان، چنین فرصتی است.
البته غیر از ماه رمضان، فرصتهای دیگری هم هست. مثلاً همین نمازهای پنجگانه، فرصتهایی است که ما میتوانیم با استفادهی از آنها، عروج کنیم؛ خودمان را اصلاح نماییم و زنگارها و پوسیدگیها و غفلتها و بیماریهای معنوی را از خودمان دور کنیم. نماز، فرصت بسیار خوبی است. شما اگر امتحان نکردهاید - که قاعدتاً امتحان کردهاید و انشاءاللَّه عمل دایمی شما، همینطور باشد - امتحان کنید. توجه بکنید که در حال نماز، اگر متوجه خودتان و کاری که از شما سر میزند، باشید، قطعاً بعد از نمازِ شما، با قبل از نمازِ شما متفاوت خواهد بود. شرطش همین است که توجه کنید در حال نماز، مشغول چه کاری هستید. بهترش این است که اذکار نماز را بفهمید؛ کارِ بسیار آسانی است.
نباید بگوییم که ما فارسیزبانیم و نمیتوانیم عبارات عربی را بفهمیم. مجموع عباراتی که در نماز خوانده میشود - از اول تا به آخر - یاد گرفتن آن برای آدمهای متوسط، یک ساعت هم کار ندارد؛ خیلی آسان است. کتابهایی هم نوشته شده که اینها را ترجمه کردهاند. اگر به معانی توجه کنید و بفهمید که مضمون این کلمات چیست و در آنها تدبر کنید، البته بهتر است. اگر این مقدار هم ممکن نشد، حداقل وقتی در حال سجدهاید، بدانید که با خدا حرف میزنید؛ وقتی در حال رکوعید، بدانید که پروردگار عالم را تعظیم میکنید؛ وقتی در حال قرائت و ذکر هستید، بدانید که با چه کسی حرف میزنید. نفس همین توجه، مهم است.
اگر این توجه حاصل بشود و یاد خدا در نماز تأمین گردد - که «و لذکراللَّه اکبر» (۱) - این نماز برای شما «معراجالمؤمن» خواهد بود و شما را عروج خواهد داد. عروج، همین است که شما در باطن خودتان، صفا و لطافت و نورانیت بیشتری را بعد از نماز احساس میکنید. عبادات مالی هم، همینطور است. انواع عبادات، فرصتهایی برای ما هستند؛ لیکن ماه رمضان، یک فرصت استثنایی در دوران سال است.
در این سی روز یا بیست و نه روز بهطور مداوم، غیر از نمازهای موظف پنجگانه و نوافلی که همیشه انسان میتواند آنها را بخواند، دعاهایی هست که توجه به آن دعاها و خواندنشان، انسان را نورانیت مضاعفی میبخشد. این دعاها را در اختیار ما گذاشتهاند. کیفیت حرف زدن و مناجات کردن با خدا را به ما یاد دادهاند. معین کردهاند که چه حرفهایی را میشود با خدا زد. بعضی از این جملاتِ ادعیهی مأثوره از ائمه(علیهمالسّلام) هست که اگر اینها نبود، آدم نمیتوانست خودش تشخیص بدهد که میشود با خدا با این زبان حرف زد و اینطور از خدا خواست و التماس کرد.
علاوهی بر اینها، همین نفس روزهی ماه رمضان است که یک زمینهی روحانیت و نورانیت، برای روزهدار میباشد و او را برای کسب فیوضات الهی، آماده میکند. این، مجموعهی ماه رمضان، با نماز و با وظایف مقررهی همیشگی و با روزه و با دعاهایش است که اگر شما به اینها توجه کنید و تلاوت قرآن را هم به آن اضافه نمایید - که گفتهاند ماه رمضان، بهار قرآن است - یک دورهی بازسازی و بازیابی و نجات خود از پوسیدگیها و فسادها و امثال اینها خواهد بود؛ دورهی خیلی مغتنمی است.
اصل قضیه این است که ما بتوانیم در ماه رمضان، این سیرِ الیاللَّه را بکنیم و میشود. عرض کردم، گاهی که پس از پایان ماه رمضان، خدمت امام(رضواناللَّه تعالیعلیه) میرسیدم، برایم محسوس بود که ایشان نورانیتر شدهاند و حرف زدن و نگاه و اشاره و حرکت دست و اظهارنظرشان، با قبل از ماه رمضان فرق کرده است. دورهی ماه رمضان، برای یک انسان مؤمن و والا، اینطوری است. آنقدر به او و بهقلب و باطنش، نورانیت میبخشد که انسان این را در مشاهدهی حضوری او حس میکند و از حرفزدنش میفهمد که نورانیتر شده است. بندگان خدا همینطورند. ما باید از این فرصت، خیلی استفاده کنیم.
یک نکته را در زندگی عملی خودمان عرض میکنم که شاید انشاءاللَّه برای خود من و برای همهی شما برادران و خواهران، وسیلهیی برای تحرک بهتر و بیشتر باشد. آن نکته، این است که برای نزدیکی به خدا، اصل قضیه، ترک گناهان است. انجام مستحبات و نوافل و توسلات و دعا و بقیهی امور، فرع است. اصل قضیه، این است که انسان از صدور گناه و خلاف از خود، مانع بشود. این، همان تقوا را میطلبد. تقوا و پرهیزگاری، مهمترین - یا بگوییم اوّلیترین - مظهری است که وجود انسان باید داشته باشد. همین است که مانع از گناه انسان میشود. گناه نمیگذارد که انسان، حتّی خود را به لبهی دریای عظیم مغفرت الهی برساند و از آن استفاده کند. گناه نمیگذارد که ما حال دعا و توجه پیدا کنیم. گناه نمیگذارد که ما به فکر بازنگری و بازسازی خودمان بیفتیم. کوشش بکنیم از گناه فاصله بگیریم. این، شرط اول قضیه است.
البته گناهان مختلفند؛ گناههای گوناگونِ فردی و اجتماعی، گناههایی که بهوسیلهی دست یا چشم یا زبان و از طرق گوناگون حاصل میشود. برای افراد مسلمان، شاید گناهان، مخفی نباشد و میدانند که چه چیزی گناه است. آن کسی که دعا هم میخواند، مستحبات را هم انجام میدهد، وظایف شرعیش را هم انجام میدهد؛ اما در کنار آنها، از گناه هم اجتناب ندارد، مثل آن کسی است که در حال سرماخوردگی و تب، هم داروهایی را که ضد سرماخوردگی است و شفابخش است، میخورد و هم از غذاهایی که برای سرماخوردگی مضر است، استفاده میکند. معلوم است که آن داروها، اثر نخواهد کرد. معلوم است که اگر آدم بیمار، آن غذایی که برای او مضر است، آن عملی که برای او زیانآور است، به آنها ارتکاب بکند، برای او، دارو اثری نخواهد کرد.
باید زمینهی استفاده از رحمت و مغفرت و افاضات معنوی الهی را آماده کرد و آن، با ترک گناه است. لذا شما در دعای کمیل میبینید که امیرالمؤمنین(علیهالصّلاة والسّلام) میفرماید: «اللّهم اغفر لی الذّنوب الّتی تحبس الدّعاء» (۲). یعنی خدایا! آن گناهانی که دعای مرا حبس خواهد کرد، آنها را بیامرز. گناهان، مانع از اجابت دعا میشود. در همین شبها و سحرها، در دعای شریف ابوحمزه میخوانید: «فرّق بینی و بین ذنبی المانع لی من لزوم طاعتک» (۳): خدایا! میان من و گناهم فاصله بینداز؛ آن گناهی که مانع از انجام وظایفم میشود و باعث میگردد که نتوانم خودم را به تو نزدیک کنم. اصل قضیه، مسألهی ترک گناه است.
مهمترین حُسن یک نظام و حکومت اسلامی در این است که فضا را، فضای گناهآلود نمیکند. در نظامهای طاغوتی، فضا گناهآلود است. اگر انسان هم بخواهد گناه نکند، گویی برای او میسور نیست و همه چیز، انسان را به طرف گناه سوق میدهد. در نظام اسلامی، اینطور نیست. در نظام اسلامی، فضا گناهآلود نیست. گناهکار هست، در سطوح مختلف و در مشاغل متعدد هم هست، با اختیارات گوناگون هم هست - نه اینکه نیست - اما گناه، ممکن است فقط جاذبهی شخصی داشته باشد؛ یعنی هوی و هوس انسان، او را به طرف گناه بکشاند. این نظام، غیر از نظام طاغوتی و شیطانی است که گناه، معیار پیشرفت اجتماعی هم است! در نظام اسلامی، گناه نه فقط معیار پیشرفت نیست، بلکه ضد پیشرفت و ضد ارزش و معیار تنزل است.
گناه، از هر کسی که صادر بشود، نباید گفت چون این شخص انجام میدهد، پس اشکالی ندارد، یا لابد اشکالی ندارد. نه، گناه را بایستی شناخت و گناهکار را بهوسیلهی گناه باید شناخت. هر کسی گناه را انجام داد، گناهکار است؛ هر که میخواهد باشد. این تصور غلط است که ما بگوییم چون فلانی این کار را میکند، لابد اشکالی ندارد که میکند؛ اگر اشکال داشت، که نمیکرد. البته حمل بر صحت، ایرادی ندارد؛ بلکه خوب و مستحسن است. در کار همهی مؤمنین، انسان باید حمل بر صحت بکند. تا آنجایی که ممکن است، نباید حمل بر فساد کرد؛ اما وقتی یک عملِ خلافِ بیّن و واضح از کسی سر زد، هیچ تفاوت نمیکند که این کس، چه کسی باشد. هر کسی باشد، گناه، گناه است؛ بلکه وقتی افراد ممتاز گناه را انجام بدهند، جرم گناه در آن افراد، بیشتر هم خواهد بود.
بنابراین، اصل قضیه، اجتناب از گناه است که باید سعی کنیم در این ماه رمضان، انشاءاللَّه با تمرین و حدیث نفس و ریاضت، گناه را از خودمان دور کنیم. اگر گناه از ما دور شد، آنوقت راه برای عروج و پرواز در ملکوت آسمانها ممکن خواهد شد و انسان خواهد توانست، آن سیرِ معنوی و الهی و آن طیرانِ معینشده برای انسان را انجام بدهد؛ اما با سنگینی بار گناه، چنین چیزی ممکن نیست. این ماه رمضان، فرصت خوبی برای دور شدن از گناه است.
امیدواریم که انشاءاللَّه خداوند، هم به شما برادران و خواهرانی که در اینجا حضور دارید و هم به همهی مسلمین و مؤمنین در سرتاسر کشور و همه جای عالم، این توفیق را عنایت کند که از این ماه رمضان بتوانند استفاده کنند و خودشان را متخلق به اخلاق الهی کنند. لااقل این سیر را شروع کنند که با پیشرفت انسان در این سیر، همهی مشکلات بشریت هم کاسته خواهد شد و از بین خواهد رفت.
من بیش از این، دیگر صحبت را طول ندهم. برنامهی امسالمان هم مثل سالهای گذشته، نماز و سخنرانی است و گویندگانی هم که انشاءاللَّه خواهند آمد، همه را موظف و مقید کردهایم که زمان صحبتشان طولانی نشود، تا همه بتوانیم استفاده کنیم. برادران و خواهرانی که حضور پیدا میکنند و حضور دارند، کوشش کنند که از سخن گویندگان - که حدود نیم ساعت ادامه خواهد داشت - لبّ کلام را استفاده کنند و گوش کردن حرف منبری را، فقط بهعنوان اینکه یک مشغولیت است، به حساب نیاورند؛ بلکه در ماه رمضان، این را یک وظیفه و یک فریضه بدانند. یکی از فرایض، همین فریضهی تعلیم و تعلم است که انشاءاللَّه در این ماه هم انجام بگیرد.
نسئلک اللّهم و ندعوک باسمک العظیم الاعظم الاعزّ الاجلّ الاکرم یااللَّه یااللَّه یااللَّه. اللّهم یا حمید بحقّ محمّد و یا عالی بحقّ علی و یا فاطر بحقّ فاطمه و یا محسن
بحقّ الحسن و یا قدیمالاحسان بحقّ الحسین. اللّهم بحقّ حجّتک المهدی
صلّ علی محمّد و ال محمّد
پروردگارا! به محمّد و آلمحمّد تو را سوگند میدهیم، روزبهروز ما را بهخودت نزدیکتر و به کمالات انسانی و معنوی، نزدیکتر بفرما. پروردگارا! توفیق خودسازی، بهطور کامل به ما عنایت کن؛ توفیق انجام وظیفهی دیگرسازی را هم به ما عنایت فرما. پروردگارا! توفیق فهم معارف اسلامی را به ما مرحمت کن؛ توفیق اجتناب از گناهان را به ما عنایت کن؛ توفیق انجام واجبات و مستحبات را - مخصوصاً در این ماه مبارک - به ما عنایت کن. پروردگارا! ما را به قرآن نزدیک کن. پروردگارا! جامعهی ما را جامعهی اسلامىِ به معنای کامل کلمه قرار بده. پروردگارا! روزبهروز بر عزت و شوکت جمهوری اسلامی بیفزا. پروردگارا! دشمنان این انقلاب و این نظام مقدس را مورد خشم و سخط خود قرار بده. پروردگارا! بهحق محمّد و آلمحمّد، امام عزیز و راحل و رهبر فقید ما را - که حق حیات بر گردن این نظام و این کشور و آحاد مسلمانِ باوجدان عالم دارد - در دریاهای رحمت و فیض خود، غریق بفرما. پروردگارا! به حق محمّد و آلمحمّد، انوار لطف و فیض و رحمت خود را بر روح آن بزرگوار نازل بگردان. پروردگارا! روح مطهر او را از ما راضی کن. پروردگارا! آنچه گفتیم و شنیدیم و انجام دادیم، برای خودت و در راه خودت قرار بده؛ به فضل و کرمت آن را از ما قبول بفرما. پروردگارا! زندگی ما را زندگی طیبهیی قرار بده؛ مرگ ما را مرگ طیبهیی قرار بده. و عجّل فی فرج مولانا صاحبالزّمان.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) عنکبوت: ۴۵
۲) مفاتیحالجنان، دعای کمیل
۳) مفاتیحالجنان، دعای ابوحمزهی ثمالی
|
368 | 1369/01/10 | خطبههای نماز جمعهی تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2286 |
الحمدللَّه ربّ العالمین. نحمده و نستعینه و نستغفره و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین الهداةالمهدیّین المعصومین سیّما بقیّةاللَّه فیالارضین. قالاللَّه الحکیم فیکتابه: یا ایّهاالّذین امنوا کتب علیکم الصّیام کما کتب علیالّذین من قبلکم لعلّکم تتّقون(۱)
شروع ماه مبارک رمضان، در حقیقت عید بزرگی برای مسلمانان است و جا دارد که مؤمنین، ورود این ماه را به هم تبریک بگویند و یکدیگر را به استفادهی هرچه بیشتر از این ماه توصیه کنند. چون ماه ضیافت الهی است، در این ماه فقط مؤمنین و کسانی که اهل ورود در این ضیافتند، بر سر سفرهی پروردگار منان و کریم مینشینند. این، غیر از سفرهی عام کرم الهی است که همهی انسانها، بلکه همهی موجودات عالم از آن بهرهمندند؛ این، سفرهی خواص و ضیافت خاصان پروردگار است.
بخشی از مسایل مهم مربوط به این ماه، در ذیل این آیهی شریفهی سورهی بقره و آیات بعد از آن ذکر شده است، که من گوشهی کوچکی از آن را در این خطبه عرض میکنم.
اولاً میفرماید: «کتب علیکم الصّیام کما کتب علی الّذین من قبلکم»(۲). ما میدانیم که نماز و زکات، مخصوص امت اسلام نبوده است؛ بلکه پیامبران قبل از رسول اکرم اسلام(صلّیاللَّهعلیهوالهوسلّم) در صدر احکام خود، نماز و زکات را داشتهاند. «و اوصانی بالصّلوة و الزّکوة ما دمت حیّا»(۳) از قول حضرت عیسی(ع) است که به مخاطبان خود میفرماید: خدا من را به نماز و زکات وصیت کرده است. از آیات دیگر قرآن هم این معنا استفاده میشود. آیهی اولی که تلاوت کردم، میفرماید: روزه هم مثل نماز و زکات، در شمار احکامی است که مخصوص امت اسلام نیست؛ بلکه امم سابق و پیامبران گذشته هم مأمور به روزه بودهاند.
این، نشاندهندهی این حقیقت است که در بنای زندگی معنوی انسانها در هر زمان، همچنانکه نماز لازم است و این نماز، رابطهی معنوی میان انسان و خداست، و همچنان که زکات لازم است و این نکات، تزکیهی مالی انسان میباشد، روزه هم واجب و ضروری است و این یکی از پایههای اصلی تکامل انسان و تعالی معنوی اوست؛ والّا در طول زمان و با تغییر ادیان مختلف، این خط، ثابت و مستمر نمیماند.
البته روزه، در ادیان مختلف و زمانهای گوناگون و به شکلهای دیگر وجود دارد؛ اما گرسنگی کشیدن و اندرون را از طعام خالی داشتن و لب و زبان و دهان را در ساعات معینی بر روی تمتعات جسمانی بستن، خصوصیتی است که در روزهی ادیان مختلف وجود دارد. پس، روزه یک رکن اساسی در تعالی معنوی و تکامل روحی و هدایت و تربیت انسانی است.
بعد میفرماید: «لعلّکم تتّقون»(۴). یعنی این روزه، پلکانی به سمت تقوا و وسیلهیی برای تأمین آن در وجود و دل و جان شماست. تقوا این است که انسان در همهی اعمال و رفتار خود مراقب باشد که آیا این کار مطابق رضای خدا و امر الهی است، یا نه. این حالت مراقبت و پرهیز و برحذر بودن دایمی، اسمش تقواست.
نقطهی مقابل تقوا، غفلت و بیتوجهی و حرکت بدون بصیرت است. خدا، ناهوشیاری مؤمن را در امور زندگی نمیپسندد. مؤمن باید در همهی امور زندگی، چشم باز و دل بیدار داشته باشد. این چشم باز و دل بیدار و هوشیار در همهی امور زندگی، برای انسان مؤمن این اثر و فایده را دارد که متوجه باشد، کاری که میکند، برخلاف خواست خدا و طریقه و ممشای دین نباشد. وقتی این مراقبت در انسان به وجود آمد که گفتار و عمل و سکوت و قیام و قعود و هر اقدام و تصرف او، برطبق خط مشییی است که خدای متعال معین کرده، اسم این حالت هوشیاری و توجه و تنبه در انسان تقواست، که در فارسی به پرهیزگاری ترجمه شده، و مقصود از پرهیزگاری این است که حالت پرهیز و برحذر بودن، همیشه در انسان زنده باشد. فایدهی روزه این است.
اگر ملتی یا فردی دارای تقوا بود، تمام خیرات دنیا و آخرت برای او جلب خواهد شد. فایدهی تقوا، فقط برای کسب رضای پروردگار و نیل به بهشت الهی در قیامت نیست؛ فایده تقوا را انسان باتقوا در دنیا هم میبیند. جامعهیی که باتقواست، جامعهیی که راه خدا را با دقت انتخاب میکند و با دقت نیز در آن راه حرکت میکند، از نعم الهی در دنیا هم برخوردار میشود، عزت دنیوی هم به دست میآورد و خدا علم و معرفت در امور دنیا هم به او میدهد. جامعهیی که در راه تقوا حرکت میکند، فضای زندگی آن جامعه، فضای سالم و محبتآمیز و همراه با تعاون و همکاری بین آحاد جامعه است.
تقوا، کلید خوشبختی دنیوی و اخروی است. بشریت گمراه که از انواع سختیها و رنجهای شخصی و اجتماعی مینالد، چوب بیتقوایی و غفلت و بیتوجهی و غرق شدن در منجلابی که شهواتش برای او فراهم کرده است، میخورد. جوامعی که عقب افتادهاند، حالشان معلوم است. جوامع پیشرفتهی عالم هم، اگرچه از بعضی جهات خوشبختیهایی دارند - که همان هم ناشی از هوشیاری و بیداری در بعضی از امور زندگی است - اما دچار خلأها و کمبودهای مرگباری هستند که نویسندگان و گویندگان و هنرمندان آنها، امروز با صد زبان آن را بیان میکنند.
تقوا، وصیت اول و آخر پیامبران است. در سورههای مختلف قرآن میخوانید، اولین سخنی که انبیای الهی به مردم گفتهاند، توصیه به تقوا بوده است. اگر تقوا باشد، هدایت الهی هم هست؛ و اگر تقوا نباشد، هدایت الهی هم به صورت کامل نصیب فرد و جامعه نمیشود. این روزه، مقدمهی تقواست.
خداوند در یک آیهی دیگر از سوره حدید میفرماید: «یا ایّها الّذین امنوا اتّقوا اللَّه و امنوا برسوله یؤتکم کفلین من رحمته و یجعل لکم نورا تمشون به»(۵). تقوا موجب میشود که خدای متعال نوری را در قلب و زندگی و راه شما قرار بدهد، تا بتوانید در پرتو آن نور حرکت کنید و راه زندگی را پیدا نمایید. بشر نمیتواند با سردرگمی حرکت کند. بدون شناختن مقصد و هدف، حرکت انسانی میسور نیست. این نوری که میتواند هدف و سرمنزل و راه را به ما نشان بدهد، ناشی از تقوا و پرهیزگاری است. توصیه همهی انبیا و اولیا به تقواست.
من به شما برادران و خواهران نمازگزار توصیه میکنم که در همهی امور و آنات زندگیتان، تقوای الهی را بر خود فرض و لازم بشمارید؛ مخصوصاً کسانی که در جامعه مسؤولیت بیشتری دارند. اگرچه در جامعهی اسلامی همه مسؤولند، اما هرچه مسؤولیت بیشتر و بار سنگینتر باشد، زاد و توشهی تقوا بیشتر مورد نیاز است. آن کسانی که در جامعه مسؤولند، باید بر مایهی تقوای خود بیفزایند؛ بدانند که چه میکنند و بفهمند که آیا رضای الهی در این حرفی که میزنند، در این اقدامی که انجام میدهند و در این عملی که میکنند، هست یا نه؟ این، معیار و ملاک است. اگر ما تقوا را پیشهی خودمان بکنیم، واللَّه قویترین قدرتهای مادّی هم نخواهند توانست سر سوزنی در این راه مستقیمی که ما طی میکنیم، انحراف به وجود بیاورند.
ماه رمضان را مغتنم بشمارید. این روزها را با روزهداری، و این شبها را با ذکر و دعا به سر ببرید. فصل دعا هم، همین ماه مبارک است. اگرچه همیشه انسان باید با رشتهی دعا به خدا متصل باشد، اما آیهی «و اذا سألک عبادی عنّی فانّی قریب اجیب دعوة الدّاع اذا دعان»(۶) در سورهی بقره، در خلال همین آیات مبارکهی مربوط به روزه و ماه رمضان است. در وسط آیات روزه و ماه رمضان، این آیهی «و اذا سألک عبادی عنّی فانّی قریب»(۷) آمده، که همهی انسانها و همهی بندگان را به دعا و توجه سوق میدهد و دعوت میکند.
رابطهی دعا، رابطهی قلبی شما با خداست. دعا، یعنی خواستن و خدا را خواندن. خواستن، یعنی امیدواری. تا امید نداشته باشید، از خدا چیزی را درخواست نمیکنید. انسان ناامید که چیزی طلب نمیکند. پس، دعا یعنی امید، که ملازمِ با امید به اجابت است. این امید به اجابت، دلها را مُشعل میکند و منوّر نگه میدارد. به برکت دعا، جامعه بانشاط و اهل حرکت میشود.
این ماه، همچنین بهار قرآن است. انس با قرآن، معرفت اسلامی را در ذهن ما قویتر و عمیقتر میکند. بدبختی جوامع اسلامی، به خاطر دوری از قرآن و حقایق و معارف آن است. آن کسانی از مسلمانان که معانی قرآن را نمیفهمند و با آن انس ندارند، وضعشان معلوم است. حتّی کسانی هم که زبان قرآن، زبان آنهاست و آن را میفهمند، به خاطر عدم تدبر در آیات قرآن، با حقایق قرآنی آشنا نمیشوند و انس نمیگیرند. میبینید که آیهی «لن یجعل اللَّه للکافرین علی المؤمنین سبیلا»(۸) - یعنی خداوند مؤمنین را زیردست و زبون کفار قرار نداده است - در کشورهای عربی و به وسیلهی مردم عرب زبان در دنیا خوانده میشود، اما به آن عمل نمیگردد. در آیات قرآن، توجه و تنبه و تدبر نیست؛ لذا کشورهای اسلامی عقب ماندهاند.
انس با قرآن، یعنی قرآن را خواندن و باز خواندن و باز خواندن و در مفاهیم قرآنی تدبر کردن و آنها را فهمیدن. فارسیزبانها میتوانند از ترجمهی قرآن استفاده کنند و کلمات قرآنی را به طور تقریب بفهمند و مضامین آیات قرآن را دریابند و در آنها فکر و تأمل کنند.
اگر در آیات قرآن تأمل بکنیم، اراده و استقامت ما قویتر و بیشتر از این خواهد شد. همین آیات قرآنی است که توانست در روزگاری، انسانهایی را تربیت کند که با دنیای کفر و ظلمات بستیزند. همین معارف است که ملت بزرگ ما را وادار کرد و مجهز نمود که با دنیای مدرن مظلَم جاهلیت - جاهلیت مدرن و جاهلیت قرن بیستم - مقابله کند. امیدواریم که ملت ما روزبهروز به قرآن و حقایق قرآنی نزدیکتر بشوند.
پروردگارا ! تو را به حق اولیایت سوگند میدهیم که همهی ملت ما را مشمول برکات این ماه مبارک قرار بده. پروردگارا ! ما را جزو آن کسانی قرار بده که در این روزها و شبهای متبرک، حداکثر استفاده را از این آیات مبارکات کرده باشیم. پروردگارا ! ما را متقی و پرهیزگار قرار بده.
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
قل هو اللَّه احد. اللَّه الصّمد. لم یلد و لم یولد. و لم یکن له کفوا احد.
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللَّه ربّ العالمین. والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین سیّما علىّ امیرالمؤمنین والصّدّیقة الطّاهره فاطمة سیّدة نساءالعالمین والحسن و الحسین سیّدی شباب اهلالجنّة و علىّبنالحسین و محمّدبنعلىّ و جعفربنمحمّد و موسیبنجعفر و علىّبنموسی و محمّدبنعلىّ و علىّبنمحمّد و الحسنبنعلىّ و الخلف القائم المهدی حججک علی عبادک و امنائک فی بلادک و صلّ علی ائمّةالمسلمین و حماةالمستضعفین و هداةالمؤمنین. اوصیکم عباداللَّه بتقویاللَّه
مطلبی که در خطبهی دوم عرض خواهم کرد، مطلب کوتاهی به مناسبت نزدیکی دوازدهم فروردین - روز جمهوری اسلامی - است که دنیا حکومتی به این نام و با این خصوصیات را مشاهده کرد.
جمهوری اسلامی، از لحاظ معنای تحتاللفظی، بر دو پایه استوار است: یکی جمهور مردم؛ یعنی آحاد مردم و جمعیت کشور. اینها هستند که امر ادارهی کشور و تشکیلات دولتی و مدیریت کشور را تعیین میکنند. و دیگری اسلامی؛ یعنی این حرکت مردم، بر پایهی تفکر اسلام و شریعت اسلامی است.
این، یک امر طبیعی است. در کشوری که اکثریت قریب به تمام آن مسلمان هستند، آن هم مسلمان مؤمن و معتقد و عامل، که در طول زمان، ایمان عمیق خودشان را به اسلام ثابت کردهاند و نشان دادهاند، در چنین کشوری، اگر حکومتی مردمی است، پس اسلامی هم است.
مردم اسلام را میخواهند. این از روز اول گفته شد و در طول سالهای متمادی نیز تجربه گردید. امروز هم واضحترین حقیقت در نظام ما این است که آحاد و تودهی مردم، از نظام حاکم بر کشور میخواهند که مسلمان باشد و مسلمانی عمل کند و اسلام را در جامعه تحقق ببخشد.
این حکومت و این نظام، با این نام در دنیا اعلام شد و تشکیل گردید؛ مردم هم رأی دادند. رأی را هم - همانطور که عرض کردم - در حقیقت مردم به اسلام دادند و نام جمهوری اسلامی را حاکی از اسلام دانستند؛ لذا آرایشان را به نام جمهوری اسلامی در صندوق ریختند.
دنیا چنین نظامی را نمیشناخت و تا آن وقت سابقه نداشت. البته به نام جمهوری اسلامی، قبل از ما باز هم در دنیا کشورهایی بودند. هم در آسیا و هم در آفریقا، کشورهایی وجود دارد که عنوان رسمی آن، جمهوری اسلامی است. شاید کسانی در دنیا و حتّی کسانی در داخل کشور هم بودند که در اول کار تصور میکردند که این جمهوری اسلامی هم مثل آن دو جمهوری اسلامی است که قبلاً تشکیل شده بود و اسمش اسلامی است و در عمل هیچگونه فرقی با کشورهای غیراسلامی ندارد؛ نه مجلس و دستگاه قانونگذاری آن موظف است که قوانین را بر اساس شریعت اسلام وضع کند؛ نه رؤسای این کشورها موظفند که اسلام را ترویج بکنند و نه مردم از این دولتها توقع اجرای احکام اسلامی دارند.
تا آنجایی که ما میدانیم، آن جمهوریهای اسلامی که در دو کشور دیگر سابقه داشت، عملاً تفاوتی با کشورهای غیراسلامی و حتّی ضداسلامی نداشت؛ فقط اسمش جمهوری اسلامی بود. شاید عدهیی خیال میکردند که جمهوری اسلامی در ایران هم مانند آنها خواهد بود - یعنی یک نام بیمحتوا و اسم بیمسما - اما با گذشت مدت کوتاهی و تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی به وسیلهی اسلامشناسان و کسانی که سالها برای اسلام مبارزه کرده بودند و بعضاً جزو فقهای اسلام و متفکران اسلامی بودند، مشخص شد که این جمهوری اسلامی، حقیقتاً اسلامی است و بناست که جامعه را بر مبنای فکر اسلامی راه ببرد و اداره کند. اینجا بود که صفبندیها شروع شد.
شاید کسانی که قضایا را با دقت تعقیب کردهاند، یادشان باشد که در اواسط مجلس خبرگان اول - که قانون اساسی را تدوین میکرد - بتدریج زمزمههای خشونتآمیز و مقابلهآمیز با مسایل اسلامی بلند شد. تا آنوقت، کسی روی کلمهی اسلام و اسلامی بودن و جمهوری اسلامی، حساسیتی نشان نمیداد؛ اما از آنجا بود که بتدریج گروههایی در داخل و شاید بلندگوهایی در خارج، به مقابلهی تبلیغاتی با تفکر اسلامی پرداختند؛ چون اسلامی بودن جمهوری معلوم شد.
تا قبل از آن، دنیا دو نوع حکومت را در طول سالهای متمادی تجربه کرده و پذیرفته بود؛ یکی دمکراسیهای غربی، و دیگری حکومتهای کمونیستی. در دوران قدیم، سلاطینی بودند که با استبداد رأی حکومت میکردند؛ بدون اینکه قانونی برایشان وجود داشته باشد؛ قانون را هم خودشان وضع میکردند و ارادهی آنها، کارگزار و حاکم مطلق در بین مردم بود. این، یک روش مرتجعانه و باستانی در حکومت است؛ اگرچه همین امروز هم کشورهایی هستند که با همین روش، اما با شکلها و نامهای مختلف اداره میشوند و قبل از انقلاب، کشور خود ما با همین روش اداره میشد. بعد از آنکه کشورهای مترقی عالم توانسته بودند از اینگونه استبدادها خودشان را خلاص بکنند، دو نوع حکومت را تجربه کرده بودند و میشناختند: یکی دمکراسیهای غربی، که در کشورهای غربی و اقمار آنها رایج بود؛ یکی هم حکومتهای کمونیستی، که خودشان اسمش را حکومتهای کارگری گذاشته بودند؛ اگرچه در رأس این حکومتها، اعیان و اشراف بودند، نه کارگران، و در بالای هرم آن قدرتها، کسانی که قدرترانی و حکمرانی میکردند، با همان سلاطین و رؤسای غیرسبک خودشان تفاوتی نداشتند!
این دو اردوگاه غرب و شرق، با یکدیگر هم بشدت مقابله داشتند و همدیگر را نفی میکردند؛ اما وقتی جمهوری اسلامی - این سبک جدید حکومت - پدید آمد، هر دو اردوگاه با حیرت و سپس با وحشت، در مقابل نظام جمهوری اسلامی قرار گرفتند!
علت چه بود؟ علت این بود که جمهوری اسلامی، دارای خصوصیاتی بود که هر دو سبک حکومت رایج در آن دو اردوگاه را نفی میکرد و آنها را برای زندگی بشر، غلط و مضر میدانست و آن را اعلام میکرد. به عبارت دیگر، آن دو سبک حکومت که در شرق و غرب رایج بودند، مشترکاتی داشتند و فرهنگ عمومی در این کشورها یکسان بود. آن فرهنگ، عبارت از کشاندن آحاد مردم به غفلت و رها کردن زمام شهوات و هواهای نفسانی بود. این، چیزی بود که در هر دو سبک حکومت وجود داشت و وجود دارد. این، فرهنگ مشترک شرق و غرب است.
با این خصوصیات مشترک، اسلام مخالف بود و اعلام مخالفت کرد و گفت که حکومت جمهوری اسلامی، استقلال کامل ملت تحت تابعیت خود را تضمین و تأمین میکند. این استقلال کامل، شامل استقلال سیاسی و اقتصادی و بالاتر از همه، استقلال فرهنگی است. یعنی جمهوری اسلامی، به این اکتفا نکرد که حکومتی را مستقل از قدرتها به وجود بیاورد؛ این قدم اول است. کشورهایی که به استقلال میرسند، قدم اول استقلال آنها همین است که نظام سیاسی خودشان را مستقل کنند؛ یعنی حکومتی مستقل از نفوذ قدرتهای بیگانه به وجود آورند. به این هم اکتفا نکرد که در جهت استقلال اقتصادی حرکت بکند. استقلال اقتصادی، از استقلال سیاسی مشکلتر و دیریابتر است. میبینید که به آسانی نمیشود رشتههای نفوذ و سلطهی اقتصادی قدرتها و دولتهای بیگانه را قطع کرد. اگر کشوری بخواهد به سمت استقلال اقتصادی برود، احتیاج به نیروی انسانی کارآمد، منابع درآمدزا، امکانات فراوان، دانش، تخصص، همکاریهای علمی و فنی بینالمللی و بسیاری از چیزهای دیگر دارد. کشورهای انقلابی و کشورهایی که تازه به استقلال میرسند، برای به دست آوردن همهی این مقدمات و ابزار استقلال اقتصادی، دچار زحمت و دردسرند.
کشور ما از ساعت اول، در جهت استقلال اقتصادی حرکت کرد. درست است که قبل از انقلاب، تسلط حکومتهای وابسته، یک اقتصاد کاملاً وابستهی به غرب و بخصوص امریکا را در این کشور رشد داده بود و بریدن این رشتهها کار بسیار دشواری بود؛ اما این رشتهها بریده شد و ما توانستیم در جهت استقلال اقتصادی حرکت کنیم.
البته تا رسیدن به یک استقلال اقتصادی کامل، هنوز فاصله داریم و مردم باید کار کنند، جوانان باید درس بخوانند، متخصصان باید تلاش نمایند و کسانی که میتوانند در این مقصود مهم ملی کمک کنند - هر گونه کمکی - آن را باید انجام دهند.
برای یک کشور، استقلال اقتصادی یک ضرورت حیاتی است. وقتی رشتههای اقتصاد یک کشور به بیگانگان وصل باشد، معنایش این است که رگ حیات و تغذیهی این پیکر به جایی دیگر وصل است؛ پس اختیار در دست دیگری خواهد بود.
بیشتر کشورهای انقلابی در قرن معاصر، متمایل به شرق بودند. اینها از دولتها و قدرتهای شرقی استفاده میکردند. مثلاً وقتی که چین انقلاب کرد، تا ده سال بلکه بیشتر، کشور شوروی - که برادر بزرگ او محسوب میشد و در انقلاب سوسیالیستی پیشگام بود - به چین کمک اقتصادی و فنی میکرد و متخصص و کارشناس به آن کشور میفرستاد. سایر کشورهای کمونیستی هم همینگونه بودند. اما جمهوری اسلامی، برای بریدن رشتههای پیوند و وابستگی اقتصادی خود، فقط به ارادهی نیرومند ملت خویش و استعداد درخشان ایرانیان متکی بود و هست. پس، در راه استقلال اقتصادی، ملت ما پیش رفت و باز هم پیش میرود و بحمداللَّه برنامهریزیها در همین جهت حرکت میکند و باید هم بکند.
اما از همهی اینها مهمتر، استقلال فرهنگی بود. جمهوری اسلامی، از اول نشان داد که زیر بار فرهنگ مبتذل و فاسد غربی نخواهد رفت. این نکته را من عرض کنم که سلطهی واقعی قدرتها، سلطهی فرهنگی است. یعنی اگر ملتی بتواند فرهنگ و باورها و اعتقادات و رسوم و آداب و عادات خود را، و در مرحلهی بالاتر، زبان و خط خویش را در ملت دیگری نفوذ بدهد، بر آن ملت مسلط است و سلطهی او، یک سلطهی حقیقی است؛ کاری که در دورهیی از این دویست سال گذشته فرانسویها با کشورهای دیگر کردند، و در یک دورهی دیگر انگلیسیها کردند، و در این اواخر امریکاییها انجام دادند؛ یعنی زبان و خط و فرهنگ و روشهای زندگی خودشان را به هر کشوری که توانستند، صادر کردند. اگر کشوری از لحاظ اقتصادی هم مستقل باشد و وابستهی به قدرتها نباشد، اما چنانچه قدرتهای بیگانه بتوانند فرهنگ خودشان را در این کشور نفوذ بدهند، بر آن مسلطند.
فرهنگ، مثل آب و هواست. فرهنگ، یعنی همین رسوم و آدابی که بر زندگی من و شما حاکم است. فرهنگ، یعنی باورها و اعتقادات ما و چیزهایی که زندگی شخصی و اجتماعی و داخل خانه و محیط کسب یک جامعه با آنها روبهروست. جمهوری اسلامی، فرهنگ غربی را رد کرد و گفت ما فرهنگ مستقل اسلامی داریم.
اسلام، تکلیف مسلمانان را در معاشرت، در کیفیت زندگی فردی، در خورد و خوراک، در لباس پوشیدن، در درس خواندن، در روابط با حکومت، در روابط با یکدیگر و در معاملاتشان معین کرده است. ما نمیخواهیم اینها را از غربیها یاد بگیریم و از آنها تقلید کنیم. جمهوری اسلامی، از اول این را نشان داد.
در غرب، ارتباط بیبندوبار زن و مرد، یک کار رایج است و عدم حجاب و واسطه و فاصلهیی بین زن و مرد در معاشرتها، یک کار معمولی است. نمیگوییم که در کشورهای غربی، همهی مردان یا زنان فاسدند. نه، چنین ادعایی نمیکنیم، چنین تهمتی نمیزنیم؛ واقعیت هم ندارد. در میان آنان، یقیناً مردان و زنان خوب و نجیب هم هستند؛ اما آزادی جنسی در جوامع غربی حاکم است. این، در آنجا یک فرهنگ است. در فرهنگ غربی، آزادی شهوات جنسی، یک امر مباح و مجاز و بیقیدوشرط است.
بعضی از کشورهای غربی، در این قسمتها خیلی هم پیش رفتهاند و زندگی خودشان را به شکهای شرمآوری درآوردهاند و البته پشیمانند. این چیزی است که متفکران و سیاستمداران و برنامهریزان و مدیران کشورهای غربی در آن گیر کردهاند و واقعاً برایشان مشکل درست کرده است.
غرب، این فرهنگ و این خصلت و خو و عادت را به تمام کشورهای دیگر هم صادر کرد. در کشورهای دیگر، چنین فسادی نبود. در کشورهای اسلامی و حتّی کشورهای غیراسلامی شرق هم، چنین چیزی وجود نداشت؛ این را غربیها وارد کردند.
جمهوری اسلامی، در مقابل این مفاسد ایستاد و از اول اعلام کرد که به روابط بیبندوبار زن و مرد معتقد نیست؛ معتقد به وجود حجاب و روابط اسلامی میان زن و مرد است، و بر این مسأله هم پافشاری کرد. به نظر بعضیها، این یک مسألهی فرعی و جزیی است؛ در حالی که اشتباه میکنند، این مسألهی بسیار مهمی است.
در همینجا من عرض بکنم که یکی از مهمترین علل مخالفت شدید و خصمانهی دولتهای غربی با جمهوری اسلامی، همین مسأله است. آنها روی این مسأله بسیار حساسند. اگر جمهوری اسلامی، در همین یک مسأله مقداری کوتاه میآمد و اجازه میداد که فرهنگ بیبندوبار غربی در زمینهی روابط ناسالم زن و مرد در جامعه تحقق پیدا بکند، بسیاری از مخالفتهایی که مجامع سیاستمداری و غیرسیاسی غرب با جمهوری اسلامی دارند، کم میشد، یا بعضاً از بین میرفت.
شما میبینید که در همین کشور ما، یک روز بیحجابی را اجباری کردند؛ اما احدی در دنیا اعتراض نکرد که چرا بیحجابی را اجباری میکنید! در کشور همسایهی ما ترکیه، بیحجابی را اجباری کردند و تا همین اواخر هم حتّی بعضی از دولتهای ترکیه، همین اجبار و الزام را ادامه میدادند - که نمونههایی در همین سالهای اخیر دیده شد - اما هیچکس در دنیا اعتراض نکرد و اعتراض نمیکند!
بالاتر از این، در کشورهای اروپایی که خودشان را پیشرفته میدانند و در ادعا و تبلیغات، مسایل حقوق بشر و آرای انسانها برایشان حایز اهمیت است - یعنی فرانسه و انگلیس - اجازه ندادند که چند نفر زن یا دختر مسلمان، با حجاب اسلامی رفت و آمد کنند و به مدارس بروند! اینجا اجبار و الزام را جایز میشمارند و در آن ایراد و عیبی نمیبینند؛ اما جمهوری اسلامی به خاطر اینکه حجاب را در جامعه الزامی میداند، همهی این محافل، آن را مورد اعتراض قرار میدهند! اگر الزام زنان به شکلی از لباس و زىّ ایراد دارد، ایراد آن بیشتر از الزام به حجاب است؛ زیرا این به سلامت نزدیکتر است. حداقل این است که ایندو، با یک نظر دیده بشود؛ اما غرب اینطوری عمل نمیکند.
غرب، جمهوری اسلامی را به عنوان کشوری که در آن، لباس زنان شکل الزامی دارد، مورد انتقاد قرار میدهد؛ اما آن دولتهایی که برهنگی و نبودن حجاب میان زن و مرد را الزامی میکنند، آنها را مورد انتقاد قرار نمیدهد! این برای چیست؟ برای همین است که این برخلاف فرهنگ پذیرفته شدهی غرب است. اینها روی این مسأله بشدت حساسند.
غرب، روی رواج مشروبات الکلی حساس است و آن را به عنوان یک نکتهی مثبت در ملتها و در عادات و آداب آنها میشمارد. اگر در یک کشور، مشروبات الکلی ممنوع بود و مصرف کردن آن مجازات داشت، غربیها حساسیت نشان میدهند و این را ارتجاع به حساب میآورند؛ اما اگر در کشوری مشروبات الکلی آزاد و مجاز و رایج باشد و حکومت نسبت به آن حساسیتی نشان ندهد، بلکه ترویج بکند، این را مستحسن میشمارند!
الزام و اجبار مردم به روشهای گوناگون زندگی، تا آنجایی که با فرهنگ غربی منافات نداشته باشد، برای غربیها مجاز است و هیچ ایرادی ندارد. بارها عرض کردهایم، غرب با کشورها و دولتهایی رابطهی حسنه دارد که این دولتها و کشورها، از ابتداییترین روشهای دمکراسی هم محروم و دورند! الان اگر شما به همین منطقهی خلیج فارس نگاه کنید، کشورهایی را میبینید که انتخابات ندارند، مجلس قانونگذاری ندارند، رئیس کشور را مردم انتخاب نمیکنند - ارثی انتخاب میشود؛ مثل روشهای عهد دقیانوس! - قوانین کشور را پارلمان و نمایندگان مردم وضع نمیکنند، بلکه امیر و سلطان وضع میکنند؛ اما نه دولتهای غربی و نه مجامع به اصطلاح حقوقی که برای دفاع از آزادیها و حقوق بشر تشکیل شدهاند و کار میکنند، نسبت به اینها هیچ حساسیتی نشان نمیدهند!
این در حالی است که جمهوری اسلامی ایران، مستقلترین و قویترین پارلمان و مجلس شورا را دارد. در کمتر کشوری، و شاید بتوانم بگویم که در هیچ کشوری در دنیا، شما پارلمانی به قوّت و استقلال مجلس شورای اسلامی ما پیدا نمیکنید. پارلمانهایی که به وسیلهی احزاب اداره میشوند، فرد وکیل و نماینده، تابع نظر حزب است؛ اما در اینجا حزبی هم در کار نیست، بلکه جناحهای سیاسی هستند؛ اما هیچکدام از جناحها، بر رأی آن نمایندهی مجلس سلطه ندارند؛ او خودش به صورت آزاد و مستقل انتخاب میکند. ما در دنیا، کجا چنین مجلسی را داریم؟
انتخابات آزاد برای تعیین رئیسجمهور کشور، در دنیا کمنظیر است. آحاد مردم پای صندوقهای رأی میروند؛ بدون اینکه تبلیغات حزبی در ذهن آنها اثر داشته باشد. یک نفر را که شناختند، فهمیدند و تجربه کردند، برای مدتی به ریاست جمهوری انتخاب میکنند. در کجای دنیا چنین چیزی هست؟
در بعضی از کشورها که انتخابات ریاست جمهوری به وسیلهی احزاب وجود دارد، مردم حتّی آن کاندیدای ریاست جمهوری را نمیشناسند! حزب کاندیدایی را معرفی کرده، مردم هم چون به این حزب عقیده دارند، یا دوست دارند، یا قبول دارند، یا انگیزههای دیگری دارند، این کاندیدا را به عنوان رئیسجمهور انتخاب میکنند؛ اما در اینجا اینطور نیست. پس، آزادانهترین انتخابات، مستقلترین مجلس، مردمیترین حکومت، در جمهوری اسلامی است.
در اینجا، آحاد مسؤولان کشور، با مردم در رابطهی نزدیک و صمیمانه هستند، خودشان را خدمتگزار مردم میدانند، مردم هم به آنها علاقه دارند. زندگی مسؤولان کشور، یک زندگی مردمی و متوسط است؛ زندگی اشرافی و مثل بقیهی مسؤولان کشورها در دنیا نیست.
یک چنین کشور مردمی، یک چنین حکومت مردمی، یک چنین کشور دارای انتخابات آزاد، چون از لحاظ فرهنگ با غرب مخالف است، حتّی غربِ معتقد به دمکراسی، حاضر نیست این نقاط ضعف(!) را در جمهوری اسلامی ببیند! این همه برای آن است که جمهوری اسلامی از اول اعلام کرد که فرهنگ بیگانه و فرهنگ غربی را قبول نخواهد کرد.
جمهوری اسلامی با این خصوصیات، در روز دوازدهم فروردین سال ۱۳۵۸ اعلام وجود کرد و امروز یازده سال است که مشغول ادامهی حیات و رشد و تکامل است. تمام قدرتهای ضد اسلامی، با این جمهوری اسلامی مخالفت کردهاند. همیشه ما در این چند سال گفتهایم که کمک غرب و شرق در جنگ تحمیلی به رژیم و ارتش عراق، به خاطر ترس از اسلام و دشمنی با اسلام بود. سالها ما این حرف را در همین تریبون نمازجمعه و جاهای دیگر تکرار کردهایم. شاید بعضیها برایشان سخت بود که این حرف را قبول کنند؛ اما امروز تبلیغات جهانی به این قضیه تصریح میکند. امروز روزنامهها و مطبوعات و خبرگزاریها، این نکته را صریحاً مینویسند. در همین خبرهای یکی، دو هفتهی اخیر، بارها روزنامهنگاران و مطبوعاتچیها و خبرگزاریها گفتند که غرب به خاطر دشمنی با اسلام و ترس از اسلام مبارز، به عراق کمک کرد، تا نگذارد که جمهوری اسلامی در جنگ به پیروزی قاطع نظامی دست پیدا کند و عراق را از صحنه خارج نماید. به این موضوع، اقرار و اعتراف میکنند.
جمهوری اسلامی، در مقابل این همه خصومت و دشمنی، با قدرت و استحکام ایستاد، ضعیف نشد، بلکه قویتر شد و در خارج از وجود خود، مسلمانان را هم بیدار کرد و ما امروز شاهد بیداری مسلمین هستیم. همیشه عرض کردهایم، باز هم تأکید میکنیم که این دوران، دوران پیشرفت و بیداری و پیروزی اسلام و مسلمین است، و این به برکت جمهوری اسلامی است.
عواملی که در این یازده سال، ملت ایران و جمهوری اسلامی را موفق کرد، چند چیز بوده است. پایبندی به اسلام، رهبری بینظیر امام راحل عظیم بزرگوارمان (رضواناللَّهتعالیعلیه)، مجاهدت و فداکاری شما مردم، ناآشنایی دشمن با رموز اعتقادات اسلامی، از جملهی این عوامل است. این ناآشنایی دشمن هنوز هم هست، این ایمان بحمداللَّه هنوز هم وجود دارد، این فداکاری هنوز هم مشاهده میشود. با وحدت کلمه، این راه را ادامه بدهید؛ دنیا در انتظار شماست.
من دربارهی بعضی از افراد و خطوط مخالف جمهوری اسلامی در داخل و خارج کشور، میخواستم مطالبی عرض بکنم، که چون وقت گذشته است، آن را به یک فرصت دیگر موکول میکنم؛ اما بار دیگر این نکته را به شما آحاد ملت و مردم مبارز و مؤمن کشورمان عرض میکنم که با اتحاد و شجاعت و ایمان شما مردم به اسلام و نترسیدنتان از دشمن، این مشعل نوری که در دست گرفتهاید - یعنی اسلام - روزبهروز پُرنورتر و منورتر خواهد شد و چشم ملتها را بیشتر به شما جلب خواهد کرد. این، نقاط قوّت جمهوری اسلامی است که بحمداللَّه ملت ایران آنها را در این مدت حفظ کردهاند و باز هم حفظ خواهند کرد. شما با اتکا و اتکال به خدا، این راه را ادامه خواهید داد.
البته ما باید کشور را به شکل نمونهی اسلامی بسازیم. این چیزی است که دشمن از آن میترسد. همهی دلسوزان اسلام و جمهوری اسلامی بدانند که ما از حالا به بعد، باید بتوانیم به صورت عینی و ملموس به دنیا نشان بدهیم که این مجاهدت و فداکاری ما، در واقعِ زندگی و در متن زندگی چه تأثیری گذاشته است.
البته هشت سال جنگ، دارای تأثیراتی بیش از هشت سال است. ویرانیها و ضررها و خسارتهای جنگ، طول میکشد تا جبران بشود. اینطور نیست که تا جنگ تمام شد، همهی مشکلات جنگ هم تمام بشود. بعلاوه، هنوز قدرتمندان مستکبر عالم درصددند که به جمهوری اسلامی لطمه و ضربه وارد کنند؛ ما باید هوشیار باشیم.
اما با همهی اینها، از آنجا که ملت ما یک ملت زنده است، از آنجا که نعمتها و برکات الهی بر کشور و ملت ما بسیار بزرگ و عظیم است و امکاناتمان زیاد میباشد، از آنجا که بحمداللَّه جوانان و مردم ما بسیار بااستعداد و هوشمند و دارای کارایی زیاد هستند - که این، در گذشته و حال در تاریخ ثابت شده است - لذا ما امیدوار هستیم که این ملت، به پیشگامی مدیران و مسؤولان کشور بتواند از جهات مادّی و معنوی، بنای جمهوری اسلامی را آنچنان بسازد که موجب تشویق و ترغیب و دلگرمی ملتها به اسلام گردد. این، باید بشود.
همه باید در این دوران سازندگی کشور - که یک مبارزهی عظیم است - با وحدت کلمه و فداکاری، پشت سر مسؤولان کشور حرکت بکنند. جامعهی اسلامی، انشاءاللَّه باید پرچمدار علم و صنعت و پیشرفت و آزادی و معنویت و عبودیت الهی و دین و باورهای دینی در همهی دنیا باشد.
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
والعصر. انّ الانسان لفی خسر. الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات. و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر. |
369 | 1369/01/06 | بیانات در دیدار شعرای مشهد | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2285 |
هر شعری، پیامی دارد. هنوز ذهنیت جامعهی ما، تحلیل درستی از شعر سپید و شعر آزاد ندارد. البته برای من خیلی روشن نیست که این کار چهقدر ضرورت دارد. میدانید که شعر نو و همین شعرهای نیمایی را ما با ضرورتی قبول کردهایم؛ والّا بیخودی که نمیآییم یک قالب مطلوب را بشکنیم. قالب شعر کلاسیک، قالب مطلوبی است. اگر کسی بگوید نامطلوب است، حرف درستی نزده است. این وزن و قافیه، چیز خوب و مثبتی است؛ یک چیز منفی که نیست.
اگر آدم بیاید به خاطر سنتشکنی، چیز مثبتی را بشکند و چیز دیگری دربیاورد، برای این کار علتی لازم دارد. اصلاً نفس سنتشکنی، هیچ ایدهی مطلوبی نیست. سنتشکنی، حرفی است که هیچ پشتوانهی منطقی ندارد؛ مگر اینکه سنت غلط باشد، یا چیز بهتری در پیش باشد؛ آنوقت آدم سنت را میشکند. حالا که میخواهیم این وزن و قافیه را بشکنیم، آن چیز بهتر چیست؟ یا ضرورت کدام است؟
شعر نیمایی، آن ضرورت را بیان میکرد و میگفت من میخواهم مطالب و مفاهیمی را که جدید است، بیان کنم؛ ولی اینها در آن قالبها نمیگنجد. بنابراین، من مجبورم که این افاعیل را کم یا زیاد کنم. یعنی به کمک کم و زیاد کردن افاعیل، هم مقصود خودم را بیان کنم و هم اصلاً دستم باز باشد و یک وقت وزن و قافیه، من را محدود نکند. بنابراین، آن درست است؛ اما این شعر سپید - که البته ما اسم آن را شعر آزاد میگذاریم، زیرا شعر سپید وزن دارد؛ یعنی همان شعر نیمایی - چه ضرورتی را ایجاب میکند که ما بکلی وزن را بشکنیم؟ شما میتوانید همین مضمون را در یک چیز موزون بیاورید.
این مسأله، برای بندهی حقیر که با شما صحبت میکنم، حل نشده است. البته سالهاست که این فکر وجود دارد و متعلق به حالا هم نیست. حدود سال 40 در این فکر بودیم و روی آن، بحث و مطالعه و صحبت کردیم؛ ولی به نتیجهیی دست پیدا نکردیم. درعینحال، چون شعر و عروض نیمایی وزن دارد، آن را قبول داریم.
نکتهی دیگری که عرض میکنم و مخصوصاً برادران جوان توجه کنند، مربوط به محتواست؛ دیگر مربوط به قالب نیست. آن نکته این است که قوام و خمیرمایهی شعر، همین خیالی است که شما آن را پرواز میدهید. شما چیزهایی را میبینید که چشم معمولی آنها را نمیبیند. آن رقت خیالتان، خیلی چیزها را به شما نشان میدهد که ما در چشم معمولی، آنها را نمیبینیم. اصلاً شعر، یعنی این. اگر این نباشد، شعر وجود ندارد. وقتی که خیال را به سراغ مفاهیمی میفرستید که میخواهید آنها را بیاورید، این مفاهیم را سبک و سنگین کنید. خیال، جسور و بیمنطق است؛ طبیعتش این است. خیال در جایی میرود مینشیند، که جای نشستن نیست. شما وقتی میخواهید آن را به داخل ذهن خودتان بیاورید، برایش لفظ درست میکنید؛ ولی حتماً سبک و سنگینش کنید؛ زیرا هریک کلمه شعر شما، اگر بناست در جایی اثر بگذارد، شما با آن همراهید.
ببینید چه میخواهید بگویید؛ آن چیز درست را بگویید. مثلاً فرض کنید در همین شعری که الان خوانده شد، شما به فرودستان میگویید که خون فرادستان را بریزند؛ در حالی که به این کلیت، اصلاً درست نیست. ما اسلامی فکر میکنیم؛ آنارشیستی که فکر نمیکنیم. این، تفکر آنارشیسم است؛ حتّی تفکرات چپ و افراطی و مارکسیستی و امثال اینها هم نیست؛ آنها هم اینطوری نمیگویند. من یقین دارم و برایم روشن است که شما هم این را نمیخواهید بگویید. جوان انقلاب، نمیتواند این فکر را داشته باشد؛ اما حرف شما این را میگوید. میگوید شما برو دستت را تا مرفق به خون فرادست خضاب کن! فرودست و فرادست، حدی که ندارد. یعنی در این سلسله مراتب اجتماعی و اقتصادی، هر کسی در هرجایی که ایستاده، هم فرودست و هم فرادست است. وانگهی، ما کدام فرادست رامیزنیم؟ ما آن کس را که ظالم و کافر و طاغی و متعرض به دیگران است، میزنیم. ملاک، اینهاست. اگر نباشد، فرودست یا فرادست باشد، فرقی نمیکند.
شما الان این کمند خیال را پرتاب کردهاید و مفاهیم را صید میکنید. خیال به هرجا که میخواهد، میرود و شما گاهی نمیخواهید؛ اما او میرود. لیکن هرجا که او رفت، ملاک نیست و به هرجا که خیال رسید، آدم آن را نمیکِشد. ممکن است شما تور را به دریا بیندازید و عوض ماهی، لنگ کفش بیرون بیاید. در این صورت، شما آن را بالا نمیکشید و رهایش میکنید.
غرضم این است که مخصوصاً شما جوانان به این نکات توجه بکنید؛ چون قاعدهی یک دنیای جدید هستید. آدم خودش را درست ارزیابی نمیکند. من تا حدی شاید بتوانم شماها را ارزیابی کنم؛ ولی شماها بیش از این هستید که حتّی من ارزیابی بکنم. یعنی الان گوشت نویی بالا میآید و شما آن گوشت نویید. آن گوشت نو، بعداً همهکارهی این دست است. تمام خطوط را او معین میکند، علامت انگشت را او معین میکند، اوست که به آب و آتش میخورد، و اوست که حس میکند. بنابراین در آینده، همه کار دست اوست. مواظب این گوشت نو باشید. شما که پایهی این قاعدهی اصلی هستید، به آن کاری که انجام میدهید، توجه بکنید.
جمع کردن جوانان و طلاب شاعر، کار بسیار خوبی است. بایستی به قدر همهی استعداد و تا جایی که امکان دارد، این ذهن کشانده بشود. به نظر من، بینهایت هم است و خیلی میشود کار کرد؛ منتهای مراتب، کار صرافی و نقادی شعر را جدی بگیرید.
انقلاب، خصوصیاتی دارد. یکی از آنها این است که هر کسی احساس آزادی میکند. طبع انقلاب این است که زنجیرها را میگسلد و هر کسی احساس آزادی میکند. البته زنجیرهایی از قانون را میبندد؛ اما آن زنجیرهایی که به مروز زمان به وجود آمده، انقلاب که اینها را نمیبندد، اینها هم که خودش به وجود نمیآید. بنابراین، همه احساس آزادی میکنند و این چیز خوبی است؛ منتها من و شما باید توجه داشته باشیم که این آزادییی که احساس میشود، یکجا - مثلاً در شعر - خرابکاری نکند.
در سابق، اگر کسی در محیطهای ادبی، شعری میخواند که بههرحال مورد تأیید نبود، بهطور طبیعی آن را طرد میکردند. البته نمیخواهم بگویم که در سابق هرچه شعر بود، خوب بود. نه، در سابق هم شعر چرند و شاعر بیربط زیاد داشتیم؛ کم هم نبودند، فراوان بودند و خیلی از آنها هم در حال حاضر هستند. این، هیچ به معنای آن نیست که بخواهم بگویم در آنوقت از جهتی بهتر بود؛ اما این بود که در آنوقت شعرای جوان، با اساتید خودشان همسو بودند. الان بسیاری از شعرای جوان، با اساتید شعر همسو نیستند؛ پس، راه استفادهی از آنها بسته است. مثلاً همین اخوان (امید)، درست است که شعر کلاسیکش واقعاً شعر بسیار متوسطی است - هرچند خودش خیال میکند که شعر کلاسیکش خیلی خوب است - اما شعر نوی او خوب است و وی جزو اکابر این فن میباشد. با این حال، شماها نمیتوانید از او استفاده کنید؛ نمیتوانید بروید با او بنشینید؛ چون او اصلاً شماها را نفی میکند؛ شماها هم او را بکلی از رگ و ریشه نفی میکنید. میبینید که این راه بسته است. این است که الان چون آن راه وجود ندارد، شما در میان خودتان باید مسألهی نقادی و صرافی و تصحیح شعر را جدی بگیرید و نگذارید که خدای نکرده کسی با تصور شعر گفتن، همینطور مدتی رشد کند و گروهی هم با او رشد نمایند. این را خیلی دقت کنید. |
370 | 1369/01/04 | بیانات در جمع فضلا و طلاب و روحانیون مشهد | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2284 |
خدای بزرگ را سپاسگزارم که مجدداً این توفیق را یافتم که در جمع شما عزیزان، علمای عظام و مدرّسان بزرگوار و فضلا و طلاب پُرشور و انقلابىِ این حوزهی عریق و خوشسابقه باشم و توفیق دیدار شما را داشته باشم.اولاً سال نو و ثانیاً به صورت اهم، اقتراب ایام مبارک ماه رمضان را تبریک عرض میکنم و امیدوارم برکات الهی بر این حوزه - که دوران بسیار عبرتانگیزی را در طول دهها سال اخیر گذرانده است - شامل بشود و رکنی از ارکان گسترش و حیات نوین اسلام در عالم باشد.
در ابتدا، وضع روحانیت در دوران حاضر را در چند جمله بازنگری کنیم. حرف جدیدی نیست، اما مهم است. هیچوقت جامعهی علمی شیعه در طول تاریخ، به قدر امروز، از لحاظ کمیت بزرگ نبوده است. هیچوقت از لحاظ قدرت، به قدر امروز، کارآمد و صاحب قدرت سیاسی و اجتماعی نبوده است. هیچوقت به قدر امروز، تمکن مالی و سایر امکانات مرغوب جامعه - مثل رسانهها و منبرها و مطبوعات و امثال اینها - نداشته است. هیچوقت به قدر امروز، در دنیا معروف نبوده است. هیچوقت بهقدر امروز، مورد احترام و تجلیل آحاد انسانها - اعم از مسلمان و غیرمسلمان - و مسلمین - شیعه و غیرشیعه - نبوده است. هیچوقت به قدر امروز، دشمن نداشته است؛ چه کمیت دشمنان، چه کیفیت و قدرت و مکانت سیاسی و اجتماعی و نظامی قدرتها. و بالاخره هیچوقت به قدر امروز، مسؤولیت بر دوش خود نداشته است.
اگر امروز قدرت و معروفیتمان از همیشه بیشتر است، رسانه و وسیلهی گفتگوی با مخاطبان و مستمعان، بیشتر در اختیارمان است، دوستان بیشتری داریم، پول و قدرت مالی بیشتری داریم و بقیهی اموری که امروز بیشتر داریم - مثل جمعیتمان، آحاد روحانیون از بزرگ و کوچک و از این قبیل - به همین نسبت، مسؤولیتمان هم بیشتر است.
در بینش اسلامی، هیچوقت امکانات از مسؤولیت جدا نیست. اینهایی که عرض شد، واقعیاتی است. تاریخ گذشته هم که مشخص است؛ یعنی از زمانی که چیزی به عنوان طبقهی دینىِ علمی، در میان شیعه به وجود آمده است - که معمولاً تاریخ تشکیل حوزهها را به زمان شیخالطایفه، شیخ طوسی (رضواناللَّهتعالیعلیه) میرسانند و شاید قبل از آن هم بشود این تاریخچه را پیش برد - تا امروز چنین پیشرفتی در امور حوزهها نبوده است. پس، ما امروز این خصوصیات را داریم. این مسؤولیت چیست؟ در این باره هم مختصری عرض میکنم.
مهمتر از همه، مسؤولیت شخص خود ماست. یعنی «من نصب نفسه فیالنّاس اماما فلیبداء بتعلیم نفسه قبل تعلیم غیره»(1). اول، تأدیب نفس است که بدون این، برداشتن بار مسؤولیت، ممکن نخواهد شد و یکجا خراب خواهد شد و بار بر زمین خواهد ماند و مدعىِ خود و غیر خود را بدنام خواهد کرد. اگر بخواهیم که بار، سالم به مقصد برسد، باید همه خودمان را اصلاح کنیم. من خودم را بیش از همه و پیش از همه، مستحق اصلاح میدانم.
در همهی شؤون روحانیت و وظایفی که علمای دین و روحانیون و ملبسان به این لباس دارند، این اصلاح نفس لازم است و ما باید این مسؤولیت را حس کنیم. قدم اول این است که ما احساس بکنیم مسؤولیت اصلاح نفس را داریم؛ اصلاح از لحاظ اخلاقی و روحی و تدارک کردن اخلاص و قصد قربت و اجتناب از گناه؛ همانکه امیرالمؤمنین(علیهالصّلاةوالسّلام) فرمود: «و لکن اعینونی بورع و اجتهاد و عفّة و سداد»(2)؛ یعنی تلاش دایم برای درست حرکت کردن و منحرف نشدن و عفت و سداد. این احساس را باید بکنیم و به اصلاح فکر و اصلاح بینش و اصلاح سلیقهی معوج - اگر خدای نکرده در ما هست - و اصلاح مذاق و مشرب دینی و فقهی و کلامی و سیاسی و غیره توجه کنیم.
امام فقید عظیمالشأن(رضواناللَّهتعالیعلیه) که حقاً از همه جهت اسوه بودند - این کلمهی «همه جهت» را من باتوجه عرض میکنم - واقعاً ازهربعدی انسان نگاه میکند، میبیند جا دارد که انسانها وطلاب علم و روّاد طریق هدایت مردم، بهایشان اقتدا کنند. آن بزرگوار در قم، اولین روزی که برای درس روی منبر نشستند، من در درسشان حاضر بودم. ایشان قبلاً روی زمین مینشستند و درس میگفتند و بعد از چندی که جمعیت زیاد شد و طلاب میخواستند چهرهی ایشان را زیارت کنند و صدایشان را درست بشنوند، اصرار کردند که روی منبر بنشینند. گمان میکنم ایشان بعد از رحلت مرحوم آیةاللَّهالعظمی بروجردی(رضواناللَّهعلیه) این را قبول کردند. تا آن بزرگوار حیات داشتند، ایشان منبر ننشستند. این بزرگوار، آن روز را تماماً به نصحیت گذراندند. اولین مطلبی که بعد از «بسماللَّه» فرمودند، این بود که مرحوم آقای نائینی(رحمةاللَّهعلیه)، روز اولی که برای درس روی منبر نشست، گریه کرد و گفت: این همان منبری است که شیخ انصاری(ره) روی آن نشسته، حالا من باید روی آن بنشینم. ایشان از همینجا، شروع به نصیحت کردن طلاب کردند که بفهمید چه کاری میکنید و چهقدر این مسؤولیت سنگین است. البته جزییات فرمایشهای آن روز، الان در ذهنم نیست. ایشان در آن روز که این صحبتها را میکردند، در حد یک مدرّس بزرگ و یک فقیه عالیمقامِ مهیای مرجعیت بودند. احساس مسؤولیت، اینقدر مهم است. از آنجا بگیرید، تا معممان و روحانیونی که در طبقات پایینتر هستند، تا برسد به یک مرثیهخوان و یک روضهخوان معمولی، که او هم در آن کاری که برعهده گرفته، باید احساس مسؤولیت بکند. اگرچه رتبهی وجودی شغل در مورد چنین کسی، به مراتب ضعیفتر از رتبهی وجودی شغل در مورد یک مدرّس عالیمقام است، لیکن این فرد هم باید احساس مسؤولیت بکند.
یکوقت در جمع آقایان گفتم، شاید هم خودتان دیده باشید که محدّث عالیمقام، مرحوم آقا میرزا حسین نوری(رضواناللَّهتعالیعلیه)، کتابی به نام «لؤلؤ و مرجان» دارند. دنبالهی اسم لؤلؤ و مرجان، این است: در شرایط پلهی اول و دوم منبر روضهخوانان. ایشان یک کتاب نوشته است که نگویند حالا ما که ادعای علم و اجتهاد و ارشاد مردم را نداریم؛ فقط روضهخوانیم! سابق که این منبرهای چند پله بود، همه نمیرفتند که آن بالای منبر بنشینند. وعاظ درجهی اول این کار را میکردند، لیکن متوسطان و پایینها، همین پلهی اول مینشستند و این حرمت را نگه میداشتند. کار خوبی هم بود، حالا هم خوب است که همین مراعاتها بشود و هر کسی حد خودش را رعایت بکند. تا همین زمانهای ما هم بود. مثلاً یک نفر که فقط مسأله میگفت، آن بالا نمیرفت. همین فرد، اگر میخواست از روی کتاب مسألهیی بگوید، یا اگر یک نفر میخواست روضه بخواند، پلهی اول و دوم مینشست. همین هم شرایطی دارد. پس، ببینید که احساس مسؤولیت باید باشد.
چرا ما باید این احساس مسؤولیت را بکنیم؟ به خاطر همان خطورت مسؤولیتی که در ما هست. روی این «هیچوقت» هایی که در اول صحبتم عرض کردم، دقت کنید. هرکدام از این تحدیدها، لازمهیی دارد. یک روز بود که حداکثر شعاع وجودی یک روحانی، عبارت از این بود که رسالهیی بنویسد که در آن، فقط احکام عملىِ فردی - و نه اجتماعی - مندرج است؛ یا تعدادی از این رسالهها را بین مقلدانش منتشر کند، که بخش کوچکی از زندگی مقلدان، برطبق این رسالهها عمل میشد. آنها هر کاری که میکردند، بر اساس اقتضای روز و سیاستها و نظام اجتماعی و حکومت بود. تمام امور اقتصادیشان، زندگیشان، اخلاقشان، رفتارشان، در چارچوب آن سیاستها و اقتضائات رقم میخورد.
در رسالههای عملیهی ما، مسألهی حکومت و نظام اقتصادی اسلام مطرح نبود. آن خمس و زکاتی که ما مسألهاش را به صورت ریز و مسألةٌ میگوییم، بههیچوجه به معنای ادارهی نظام اقتصادی که نبود. ادارهی نظام اقتصادی، دست وزارت دارایی و برنامهریزان بود. قرض بگیرند، قرض بدهند، برنامهریزی کنند، بودجه ببندند، پولی که درآمد مملکت است، بین بخشهای مختلف تقسیم کنند، کشاورزی یکطور، صنعت یکطور، وابستگی یکطور، خودشان را به غرب یا به شرق نزدیک کنند. این بود دیگر. نظام اقتصادی، اینها بود.
الان ما چند وزارتخانه داریم که با هزاران نفر کارمند و میلیاردها تومان پولی که خرج میکنند، نظام اقتصادی را برنامهریزی و هدایت میکنند. وزارت دارایی، برنامه و بودجه، وزارت صنایع سنگین، وزارت معادن و فلزات، وزارت کشاورزی و وزارت بازرگانی، این کارها را برعهده دارند. معمولاً رؤسای دولتها در این ده، یازده سال اخیر هم، خودشان بشخصه دخالت میکردند. این، ادارهی امور اقتصادی کشور میشود. تاجری که همهی زندگیش محکوم برنامهریزی دستگاه حاکم است، حالا یکپنجم درآمدش را هم که به یک عالم بدهد - اگر بدهد - اینکه سیستم اقتصادی اسلام نیست. این، یک گوشهی کوچک است.
بله، هم خمس، هم زکات، هم کتاب تجارت، هم بقیهی کتب معاملات، مزارعه و مساقات و رهن و سایر عقود، میتواند فراهم کنندهی نظام اقتصادی کشور باشد؛ کمااینکه در حال حاضر در بانکهای ما جریان دارد. ما الان بانکهای خود را با نظام مضاربه اداره میکنیم. مضاربه در سابق، غیر از حالا بود. در رسالهی عملیه، مضاربه فقط این بود که یک نفر پیش یک نفر دیگر برود و بگوید من این پول را میدهم، تا شما با آن تجارت بکنی، بعد حاصلش را هم با یکدیگر تقسیم کنیم. این کجا، و اینکه مضاربه مبنا و پایهیی برای ادارهی یک بخش عظیم از امور مالی کشور - یعنی بانکها - بشود، کجا؟ اصلاً این دو با هم، یکی است؟
از اعلیمرتبهی نفوذ یک روحانی در گذشته، این بود که امور فردىِ محض را - که تازه همه هم عمل نمیکردند و دلبخواهی بود - روی کاغذ بنویسد و پخش کند و آنهایی که دلشان میخواست بگویند ما مقلد آن آقا هستیم، به همه و یا به بخشی از آن عمل کنند. این کجا، آنکه امروز هست، کجا؟ امروز، روحانیت است که بر تمام دستگاههای اقتصادی کشور مشرف است. امروز، اگر آن شخص روحانی که سیاستهای کشور را او باید بگذارد - یعنی مقام رهبری - بگوید که مثلاً شما در بخش صنعت با فلان خصوصیات، حق ندارید یک ریال سرمایهگذاری کنید، دولت در آن بخش، یک ریال سرمایهگذاری نخواهد کرد. امروز، سیاستگذاری روحانی میتواند مملکت را به سمت کشاورزی بکشاند، به سمت صنعتی بکشاند، خدای نکرده به سمت وابستگی بکشاند، یا به سمت خودکفایی و استقلال و شکوفایی اقتصادی سوق دهد، یا به سمت رکود اقتصادی بکشاند. این کجا، آن کجا؟ اصلاً قابل مقایسه است؟ سعهی کار شما و حوزههای علمیه، اینقدر تفاوت کرده است.
وقتی که ما میگوییم روحانیت این عظمت و قدرت و امکان را پیدا کرده، معنایش این نیست که حالا تکتک روحانیون، دارای این اختیارند. نه، این اختیار در میان جامعهی روحانیت است. این، مسألهی بسیار مهمی است. امروز مثلاً از شما سؤال میکنند که آیا حیل ربای به آن شکل جایز است، یا جایز نیست؟ شما با یک نیش قلم - که البته متکی به استنباط و فتوا و بررسی جوانب فقهی مسأله است - میتوانید بخش عظیمی از چیزهایی که به عنوان حیل ربا به کار میرود، تعطیل کنید، یا راه بیندازید. از شما میپرسند که حکم زمینهای بایر یا دایر یا مثلاً انواع و اقسام زمینهایی که امروز در کشور ما هست؛ آنهایی که در اختیار طاغوتیها بوده و امروز در اختیار افرادی به عنوان کشت موقت قرار گرفته؛ آنهایی که در اختیار هیأت هفت نفره است، چیست؟ اینها چه کار باید بشود؟ به افرادتملیک بشود؟ با چه شرایطی؟ این کار، کار روحانیت است؛ یعنی بینش فقهی اسلام است که امروزاین مسایل را تعیین میکند. اینها مسؤولیت است. به همین جهت است که عرض کردیم، هیچوقت در طول تاریخ روحانیت، این قشر به قدر امروز، دوست و دشمن نداشته است.
چه موقع سردمداران عالم، از علمای دین در ایران یا جاهای دیگر، یادشان بود؟ بله، آن وقتی که علمای دین وارد میدان مبارزه میشدند؛ مثل مشروطیت در ایران، مثل نهضت آزادیخواهی در شبه قارهی هند - که تقریباً در صدوپنجاه سال قبل شروع شد - مثل حرکت علما و مراجع نجف در مقابل نفوذ انگلیسیها در سال 1920، اسمشان سر زبانها میافتاد. یک نفر، دو نفر را نشان میکردند و با او مقابله مینمودند؛ والّا چه کسی به فکر علما بود که حالا یک عده از آنها در اینجا زندگی میکنند؟
ولی امروز چگونه است؟ امروز بسیاری از همت و پول و ابتکار و طراحی و برنامهریزی استکبار جهانی، مصروف این میشود که ببیند چگونه میتواند همین شما طلاب و فضلا و علما را از راه راست انقلاب منحرف کند. برای این کار، پول خرج میکنند؛ چون میدانند اگر علما، همچنانکه تا امروز پیشگام این انقلاب بودهاند و در صفوف مقدم، در جنگ، در صحنههای انقلابی و در صحنهی سیاست حضور داشتهاند، باز هم حضور داشته باشند، بههیچوجه استکبار نمیتواند با این انقلاب روبهرو بشود. میخواهند این مانع - یعنی شما جامعهی علمای اسلام - را از سر راه بردارند. برای این کار، برنامهریزی میکنند.
هر کسی که به خط انقلاب و اسلام ناب محمّدی (صلّیاللَّهعلیهوالهوسلّم) نزدیکتر است، به ضربات و حملات و تهمتها و هوچیگریها و سوءقصدها و بدجنسیها و موذیگریهای جناح استکبار هم نزدیکتر است. با هر آخوندی بد نیستند؛ با بعضی از آخوندها خیلی هم خوبند؛ همچنانکه در دستگاه سلطنت هم همینطور بود. آن دستگاهی که میخواست ریشهی روحانیت را بکند، خاطر بعضی از آخوندها را هم میخواست! به آخوندهای درباری پول میداد و به آنها سفارش میکرد که عمامهتان را یک مقدار بزرگتر و ریشتان را هم یک مقدار بلندتر کنید! اینها را دیده بودیم، ما از اینها خبر داریم. رژیم طاغوت، خاطر اینگونه روحانیون را هم میخواست و با آنها ملاقات هم میکرد.
البته چون ذات آن دستگاه، ذات متکبر و خبیث و رذلی بود، محبت و نوکرىِ آن علما را، آنچنانکه باید و شاید هم قدردانی نمیکرد. همانهایی که نوکر آن دستگاه بودند، به مردم و به بقیهی روحانیون، زبانشان دراز بود و زور میگفتند؛ اما به خود دستگاه نه! خود آن رأس طغیان و نوکران ردهی بالایش، تحقیر و بیمحلی و بیاحترامیشان هم میکردند. میدیدند که اینها چهقدر پَستند! این را هم ما اطلاع داشتیم.
امروز هم همینطور است. امروز هم با علمای خوب بدند. امروز هم با امام بزرگوار(ره) که یک لحظه در راه خدا درنگ نکرد؛ یک ذره از نیروهای خودش را در پیمودن این راه، بیاستفاده نگذاشت؛ با تمام وجود و در تمام آنات زندگی، به سمت آن هدف عالی و مقدس رفت و خدا هم او را کمک کرد، بد بودند. با فلان آخوندِ ضد انقلابِ مرتجعِ نوکرصفت، خوب هم بودند.
هر کسی را که دستگاه قضایی اسلام، دیروز و امروز، به خاطر جرم و فسادی محکوم کند، فوراً دستگاههای خارجی طرفدار او میشوند! ما افتخار میکنیم که دستگاه قضایی ما - که بحمداللَّه عمدتاً متشکل از علما و روحانیون و فضلا و مدرّسان است - نسبت به خاطییی که در لباس روحانیت هم باشد، اغماض نمیکند. این، از افتخارات ماست. هیچکس نمیتواند این تهمت را به روحانیت بزند که اینها هملباسهای خودشان را رعایت میکنند. نخیر، ابداً؛ میبینید دیگر. ملبس به لباس روحانیت، خطایش دیده میشود، سنجیده میشود، محاکمه میشود و به حسب عِظَم یا صِغَر جرم، مجازات معین میگردد. البته در مواردی، چون معمم است، مجازات هم سنگینتر از غیرمعمم است؛ این را هم داریم.
گاهی بعضی از محترمان و آقایان صاحب صدق نیت که غرض سویی ندارند، به ما مراجعه میکنند و میگویند: اگر این جرم را غیرروحانیون داشته باشند، همینطور با همین شدت با او رفتار میکنند؟ ما میگوییم: آنجایی که مجازاتِ مشخصی است، کیفر نسبت به همه یکسان است؛ اما آنجایی که قاضی در سعه است و در مجازات میتواند خفیف و یا ثقیل و شدید بگیرد، یکی از عوامل مشدده در مجازاتها، تلبس به این لباس است. این - به قول قضات - از علل مخففه نیست؛ از علل مشدده است و همینطور عمل میکنند.
تا یک نفر به خاطر توطئه، کودتا، زمینهچینی کودتا، مخالفت با نظام اسلامی، قیام علیه انقلاب و نظام، دچار شدن به فساد و لغزش اخلاقی، تهمت و اهانت به رزمندگان و فداکاران و توطئه و خباثت علیه این جوانان پاک و مقدس - که در این دوران به اسلام آبرو دادند - مورد محاکمه قرار گرفت و مجازات شد، فوراً میبینید که دستگاههای خارجی، عاشق این روحانىِ فاسد و مجازاتشده میشوند، برایش تبلیغ میکنند، مظلومش میشمارند و دستگاه را زیر سؤال میبرند که چرا این فرد را کشتید؟! اگر مسن باشد، یکطور؛ اگر مقام بالا باشد، یکطور؛ اگر مقام پایین باشد، یکطور. پس، با هر روحانییی بد نیستند؛ با روحانىِ راه خدا بدند. این، وضع امروز شماست. به خاطر چه؟ به خاطر همان اهمیت حضور و مسؤولیت شما.
در این زمینه، بحث طولانی شد. البته بحث طولانی هم است، ولی من نمیخواهم در این زمینه، بیش از این صحبت بکنم. پس، ما این را بدانیم که امروز مسؤولیت روحانیت، بسیار سنگین است. اولین مسؤولیت شما، عبارت از پاسداری از اسلام و نظام اسلامی است. آن کسانی که با نظام اسلامىِ با این عظمت، که اسلام را عزت بخشید، مسلمین را سربلند کرد، اسلام را در دنیا مطرح نمود، ملتهای مسلمانِ تحقیرشده و فراموششده را به یاد اسلام انداخت - که میبینید چهطور ملتها یکی پس از دیگری، به سمت اسلام گرایش پیدا میکنند - بلکه در سطح جهان، آزادی ملتها را به دنبال آورد، مخالفت کنند، مورد عفو و اغماض قرار نخواهند گرفت. ما برخورد میکنیم؛ هر کس که میخواهد باشد، در هر حدی که میخواهد باشد. این برای ما، از آن مناطقی که جای اغماض باشد، نیست.
البته یک مرحله پایینتر، آن بیتفاوتها هستند. واقعاً کسانی هستند که نسبت به انقلاب بیتفاوتند. این هم به نظر ما پسندیده نیست. بعضی امروز، همانطور صحبت میکنند، همانطور مینویسند، همانطور منبر میروند، همانطور تبلیغ میکنند که قبل از انقلاب میکردند! انگارنهانگار که در این مملکت، انقلابی به وجود آمده، اسلام زنده و مطرح شده، قرآن احیا شده و شریعت اسلامی مبنای نظام ادارهی کشور قرار گرفته است. انگار که این چیزها اتفاق نیفتاده است! نسبت به نظام بیتفاوتند؛ ولی نسبت به بعضی از اشکالات و نارساییها، خیلی تیز و دقیقند!
ما کسانی را میشناسیم که در تمام دوران تسلط طاغوت، در مقابل آن همه مفاسد، یک کلمه حرف به عنوان نهی از منکر بر زبانشان جاری نشد؛ ولی حالا در نظام اسلامی که جلّ و عمدهی امور، در جهت صلاح و رشد و تقوا و حاکمیت دین است، اینها حساس شدهاند و تا اشکالی در گوشهیی به وجود بیاید، فوراً زبان به اعتراض بلند میکنند! البته ما از اعتراض نمیترسیم - اعتراض بکنند - اما ارزش این افراد پایین است. اینهایی که نسبت به نظام اسلامی، آن حساسیت دفاع را ندارند، پایینند.
شما ببینید ما در دوران حاکمیت امیرالمؤمنین(علیهالصّلاةوالسّلام)، دو گونه از صحابه و بزرگان اسلام داریم. بعضیها کسانی بودند که تا دیدند امیرالمؤمنین سر کار آمد، حق را شناختند و آمدند با تمام وجود در خدمت قرار گرفتند. البته بعضی به آن شدت نبود، اما باز هم بودند. عدهیی هم بودند که در اینجا شک کردند. از رحلت پیامبر(ص) بیست وسه سال گذشته، در طول این مدت، در هیچچیز شک نکردند؛ حالا که امیرالمؤمنین(ع) سر کار آمد، اینها شک کردند! بعضیها گفتند: «انّا قد شککنا فی هذا القتال»(3). امیرالمؤمنین با اینها برخورد قاطع کرد.
در مسجد مدینه، بعد از بیعت با امیرالمؤمنین، ایشان گفتند که متخلفان از بیعت را یکییکی آوردند. فرمود: شما چرا بیعت نکردید؟ گفت: آقا من منتظرم بقیه بیعت کنند، بعد من بیعت میکنم! فرمود: خیلیخوب، برو. دیگری و دیگری هم همینطور. در بین این بزرگوارانی که بیعت نکرده بودند، «عبداللَّهبن عمر» بود. ایشان را به مسجد آوردند. امیرالمؤمنین(ع) پرسید: چرا شما بیعت نکردی؟ او دستی به هم مالید، تأملی کرد و - مثلاً - گفت: حالا بله، خوب! «مالکاشتر» که آنجا ایستاده بود، گفت: یا امیرالمؤمنین! شما اجازه بدهید، من سر این یکی را - که پسر خلیفهی اسبق هم است - از تن جدا کنم، تا دیگران حساب کار خودشان را بکنند و بفهمند که مسأله، مسألهی قاطعیت است. امیرالمؤمنین(ع) خندیدند و فرمودند: نه، این فرد در جوانیهایش خوشاخلاق نبود، حالا هم که پیر شده، اخلاقش خراب است؛ ولش کنید برود. در آن روز، «مالکاشتر» آن جمله را به امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد. او گفت: یا امیرالمؤمنین! اینها نمیدانند که تو هم شمشیر و تازیانه داری. خیال میکنند که تو شمشیر و تازیانه نداری. بگذار من این را مجازات کنم، تا بفهمند تو هم شمشیر و تازیانه داری.
این اشتباه است که کسی خیال کند نظام اسلامی، شمشیر و تازیانه ندارد و برخورد نمیکند. نخیر، بیملاحظهتر برخورد میکند؛ چون برای خداست. کاری که برای خداست، در آن ملاحظه نیست. آن کسانی که اینطور مقابله میکنند، آن کسانی که مقابله نمیکنند، اما در خدمت هم نیستند؛ اینها هم انصافاً باید تجدید نظر کنند و قدر این نظام اسلامی را بدانند. در طول این قرون متمادی، چه موقع اسلام مثل امروز، مبنای حاکمیت قرار گرفته و اینقدر در دنیا عزت پیدا کرده است؟ باید مغتنم بشمارند.
من به شما برادران عزیز و آقایان محترم عرض میکنم که ماه رمضان در پیش است. این ماه رمضان و ماه رمضانها و ایام معدّ برای تبلیغ را خیلی باید قدر بدانیم. در این ایام، مردم آمادهاند. البته رسانهها، رادیو، تلویزیون و روزنامهها در خدمت تبلیغ اسلام هستند و تبلیغ میکنند؛ اما سنت منبر ما - یعنی نشستن جلوی مستمع و چهرهبهچهره با او حرف زدن - یک چیز استثنایی است؛ این را از دست ندهید. این، چیز خیلی با عظمت و با ارزش و مهمی است.
در اظهاراتی که در منبرها میشود، رعایت چند چیز را بکنید:
اول، نیاز مردم است. امروز مردم چه چیزی را بیشتر احتیاج دارند؟ آن را پیدا کنید. امروز مردم به اخلاق و عمق تفکر انقلابی احتیاج دارند. این انقلابی که به وجود آمد، بر پایهی چه مبانییی استوار است؟ این را مردم احتیاج دارند. باید روی این، فکر کنید. بهترین مرجع هم، کلمات و فرمایشهای امام(رضواناللَّه تعالیعلیه) و بعضی از نوشتهها و گفتههای قیمی است که در طول این یازده سال، بحمداللَّه ما بزرگانی داشتهایم که آنها بیان کردهاند. البته برای اهل تحقیق، مراجعهی به قرآن و حدیث در باب حاکمیت و جامعیت اسلام و اینکه اسلام دین زندگی است، پس به آن نیاز است، ضروری میباشد.
دوم، اعتدال را رعایت کنید. اعتدال، یعنی در هیچ جهت دچار افراط نشوید. بعضی در منبرها دچار افراط میشوند؛ حالا یا در طرف جهات اخلاقی، یا در طرف جهات سیاسی؛ فرق نمیکند. علی اىّ حال، افراط مذموم است؛ مستحسن نیست. البته مردم به اخلاقیات خیلی احتیاج دارند. ما احتیاج به یک انقلاب اخلاقی داریم؛ برای اینکه در خودمان و در آحاد مردممان، صفات رذیله را ریشهکن کنیم و اخلاق مُسلِم حقیقی را با همان خصوصیاتی که در روایات و آیات کریمهی قرآن هست، در مردم رشد بدهیم. اخلاق، خیلی لازم است؛ اما اینطور نباشد که ما وقتی اخلاق میگوییم، یا برای مردم حدیث میخوانیم، بکلی از مسایل روز، مسایل انقلاب، مسایل جهان، مسایل زندگی و تاریخچهی این یازده سالِ پُر از حادثه بر کنار باشیم. همانطور که عرض کردم، بعضی که منبر میروند، وقتی انسان پای منبرشان مینشیند، گویی در این کشور انقلابی رخ نداده، گویی رهبری مثل امام راحل (رضواناللَّهعلیه) ظهور نکرده، گویی این جنگ اتفاق نیفتاده است! اینطور حرف میزنند و بکلی از اوضاع برکنارند! این، از آن طرف افراط است.
در جهت سیاسی هم افراط خطاست. بعضی در منبر و سخنرانی خود، همهی مطلب را - من البدو الی الختم - مصروف به امور سیاسی میکنند و یک کلمه اخلاق و نصیحت و تهذیب و احکام، در گفتارشان نیست! حتّی مثلاً میبینید که آقا در فلان ده منبر رفته و دربارهی انقلاب نیکاراگوئه بحث میکند و اینکه چهطور شد ساندنیستها در نیکاراگوئه شکست خوردند! یا مثلاً دربارهی علل پیدایش کشور نامیبیا و اینکه سابقهاش چه بوده است، بحث میکند! حالا این بحثها چه اهمیتی دارد، او دیگر فکر نمیکند و توجه ندارد که این مباحث، در رادیو، تلویزیون و روزنامهها مطرح میشود و همه آن را میگویند. این هم از این طرف افراط است. افراط، از هیچ طرف مناسب نیست.
در ماه رمضان، منبر را بین احکام دینی - همین احکام عملی، فردی و جمعی - نصایح و اخلاقیات متخذه از آیات کریمهی قرآن و احادیث شریفه و تکیهی روی اینها و استفادهی صحیح از آنها، و نیز بیان مسایل روز و تکالیف مردم در جنب انقلاب و کشور و شناساندن دوست و دشمن تقسیم کنید. پس، اعتدال و عدم افراط هم، یکی از آن شرایط است.
چیز دیگری که باید رعایت کنید، اقتضای حال است. گاهی مطلبی صحیح است، اما گفتن آن در بعضی از تریبونها مستحسن نیست و باور مستمع را جلب نخواهد کرد. ما حرفِ گفتنی خیلی داریم. بعضی از نقلهای ضعیف، بعضی از روایات یا حکایات ضعیف و بعضی از استنتاجهای ضعیف را مطرح نکنید. هرجا منبر میروید، منبر باید قوی باشد؛ ولو در سطح پایین. من همیشه مثال میزنم، میگویم: کتابی که برای کلاس اول یا دوم دبستان در باب یک مسألهی ریاضی مینویسند، همان مطلبی را میگوید که کتابی در باب ریاضیاتِ استدلالىِ درجاتِ بالای این علم بیان میکند؛ مطلبش یکی است. اینجا هم میگویند اگر دو عدد سیب را با دو عدد سیب دیگر جمع کردی، چهار عدد میشود. تا ده سال، بیست سال بعد هم که این کودک رشد میکند و درس میخواند، باز هم همین است، عوض نمیشود؛ ولو در اینجا سطحی و با زبان ساده صحبت شده و در آنجا با سطح و زبان دیگری بیان شده باشد. باید اینطور باشد. ساده بگویید،اما غلط ابداً. البته این جلسات منبری که در سابق معمول بود، خیلی خوب است که امروز هم باشد؛ برای اینکه از لحاظ قالب و محتوا اصلاح بشود.
در باب تحصیل در حوزه و برنامههای حوزهی مقدسهی علمیه - چه مشهد، چه قم و چه سایر حوزهها - حرفهای زیادی هست که مجال و وقت طرح آن نیست. همینقدر عرض کنم که برای مواجه شدن با مسایل بیشمار و پیچیدهی دنیایی که در پیش ماست، برنامه و ترتیبی غیر از آنچه که امروز در دستوبال ماست، لازم است. این برنامه، برای این نیازها طراحی نشده است. شاید هم اصلاً طراحی نشده و به صورت خودرو به این شکل در آمده است. اگرچه بحمداللَّه علمای بزرگی با همین برنامه در طول زمان تربیت شدهاند، اما برنامهریزی و تنظیم مواد و شکل برنامه و تقسیم علوم و فنون اسلامی در حوزههای علمیه به حسب نیازها و شعبه شعبه کردن و زمان معین کردن و دقت در فراگیری و بقیهی موارد، چیزهای ضروری و لازمی است که باید هرچه زودتر این کارها انجام بگیرد.
در قم بحمداللَّه کارهایی در حال انجام است. در اینجا هم همانطور که حضرت آقای طبسی (اداماللَّه بقائه و حفظهاللَّه) - که وجود مغتنم و نازنینی هستند - بیان کردند، کارهایی انجام میگیرد. امیدواریم که انشاءاللَّه این کارها سرعت پیدا کند و هرچه زودتر به مرحلهی عمل برسد. امیدواریم که خداوند متعال انشاءاللَّه به شماها توفیق بدهد و شما و حوزهها و همهی ما را مشمول نظر لطف حضرت بقیةاللَّه (ارواحنافداه) قرار بدهد. |
371 | 1369/01/02 | بیانات در حرم مطهر رضوی در آغاز سال 69 | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2283 |
الحمدللَّه ربّالعالمین والصّلاة والسّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الأطیبین الأطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّةاللَّه فیالارضین
خدا را شکرگزارم که این توفیق را نصیب فرمود، تا در این ایام شروع سال جدید هجری شمسی، در سایهی مرقد منوّر حضرت ثامنالحجج(علیهالافالتّحیّةوالثّناء) و در کنار شما مردم مؤمن و مبارز و پیشگام و انقلابی شهر مشهد باشم و در زمرهی زوار مشتاق این بزرگوار قرار گیرم. از خداوند متعال خواستارم که ما را همواره در سایهی ولایت و رهبری و محبت این بزرگوار قرار بدهد و کشور ایران عزیز را - که کشور حضرت صاحبالزّمان(عجّلاللَّهتعالیفرجه) و متعلق به این خاندان عزیز خدا و محبوب نبىّاکرم میباشد - همواره از برکات این بزرگواران مستفیض بفرماید.
من مناسب میدانم که در جمع شما مردم مشهد و زوار مشتاق و بااخلاص این بارگاه مقدس عرض بکنم که امام فقید عظیممان، مانند همهی آحاد محب اهلبیت در دنیای اسلام، این اشتیاق را داشتند که در زمرهی زوار امام هشتم(علیهالصّلاة والسّلام) قرار بگیرند. امیدوارم که خداوند، آن امام عظیم و مجاهد بزرگ دنیای اسلام و رهبر بینظیر را با ائمهی هدی و انوار مقدسهی اهلبیت(علیهمالسّلام) محشور بفرماید و روزبهروز بر درجات آن بزرگوار بیفزاید.
من امروز یک نکته را عرض میکنم و آن، این است که خداوند متعال دربارهی انقلاب اسلامی شما ملت ایران، حجت را بر همهی مردم دنیا و کسانی که مشتاق حقیقتند، تمام کرده است. شاید بسیاری از انسانهای پاک و مخلص در عالم باشند که در مقابل یک حادثه، دچار تردید باشند و نتوانند آن حادثه را تحلیل کنند و یا دربارهی آن قضاوت نمایند. برای خود ما هم گاهی اتفاق میافتد که حادثهیی در دنیا پیش میآید، ولی نمیتوانیم به طور قاطع دربارهی آن حادثه اظهار نظر کنیم. فرضاً حکومتی در یک کشور بر سر کار میآید، یا در جایی از دنیا، نزاعی بین دو جناح درگیر میشود که گاهی دلایل کافی و شواهد روشنگر در دسترس قرار نمیگیرد؛ لذا انسان نمیتواند دربارهی آن قضیه قضاوت کند.
من عرض میکنم که هیچکس در دنیا نیست که نتواند دربارهی انقلاب اسلامی ملت ایران درست قضاوت کند و دچار تردید بماند. خدا دربارهی این انقلاب، حجت را بر همه تمام کرد. آنقدر دلایل روشن برای شناسایی این انقلاب وجود دارد که اگر کسی در دنیا واقعاً بخواهد حق را پیدا کند و بشناسد، یقیناً دچار تردید نخواهد ماند. به آنهایی که از روی غرض حرف میزنند، کاری نداریم. به آنهایی که منافعشان بر اثر این انقلاب تهدید شده، یا از بین رفته است، کاری نداریم. به آن حکمرانان مستبد و ظالم که از بیداری مردم و ملت خودشان میترسند و به این جهت با این انقلاب دشمنند و دربارهی آن بد قضاوت میکنند، کاری نداریم. صحبت بر سر انسانهای بیغرض و بیمرض و حقجو و کسانی است که واقعاً دنبال حقیقت میگردند، تا حقیقت را بشناسند. اینگونه آدمها در هرجای دنیا که باشند، اگر نامی از این انقلاب و خبری از آن شنیده باشند، دربارهاش دچار تردید نیستند و قضاوتشان نسبت به آن، قضاوت واضح و روشنی است.
من دو دلیل از دلایلی را که خدا برای راهنمایی انسانهای جویای حق در دنیا مجسم کرده و در معرض دید همه گذاشته است، میگویم؛ دلایل بیش از اینهاست.
یک دلیل، عبارت از دشمنی اشرار عالم با این انقلاب است. این، یک شاخص است. شما هرجا در دنیا، کسی یا دستگاهی را پیداکنید که شریر و شرآفرین باشد، مجسمهی شیطان و منشأ بدی و فساد باشد - چه شرق، چه غرب، چه در میان کشورهای پیشرفته، چه در میان کشورهای عقب افتاده، چه در میان سیاستمداران، چه در میان فرهنگیان و قلمبهدستان و از این قبیل افراد - نسبت به این انقلاب، دشمنىِ آشتیناپذیر دارند. من هیچ انقلاب دیگری را در دنیا و در طول تاریخ انقلابها - یعنی از حدود هفتاد سال پیش به این طرف - از این قبیل و به این شکل سراغ ندارم.
ابرقدرتها با انقلاب ما مخالفند. آنها مجسمهی شر و فسادند. شریر واقعی و درجهی اول، ابرقدرتها هستند؛ یعنی حکومتها و سردمدارانی که بخشی از دنیا در قبضهی قدرت آنهاست و در امور ملتها هم - غیر از ملت خودشان - دخالت میکنند. البته یک روز در دنیا دو ابرقدرت وجود داشت؛ ابرقدرت غرب که امریکا بود، و ابرقدرت شرق که شوروی بود. امروز این تقسیمبندی وجود ندارد و ترکیب و تشکیل سیاسی عالم، به شکل دیگری است. اما امروز هم مثل همیشه، سران قدرتهای بزرگ شیطانی، که وجود آنها مجسمهی شر و فساد است، از بن دندان با این انقلاب مخالفند.
چه کسی در این شک میکند که دولتی مثل دولت امریکا، مظهر شر و فساد است؟ چه عمل شرارتباری را در دنیا سراغ دارید که اینها انجام نداده باشند؟ دیدید که در طول این سالهای متمادی، در آفریقا، در آسیا، در امریکای لاتین، در خاور میانه، در دریا و صحرا، هرجا که امریکاییها احساس کردند منافعی در آنجا دارند و آن منافع، متوقف بر این است که عدهیی انسان کشته بشوند، دریغ نکردند! با اینحال، شعار طرفداری از حقوق بشر را هم میدهند! شیطانهای عالم، همیشه همینطور بودهاند.
اینکه کسی ادعا کند ما طرفدار حقوق بشریم، قضیه را تمام نمیکند. طرح قضیهی حقوق بشر از طرف سردمداران امریکا، چه حالا و چه در روزهای قبل، یک دکان و یک وسیله برای استفادهی بیشتر است. اینها به حقوق بشر اعتقاد ندارند. اینها کسانی هستند که در مقابل چشمشان، حکومت صهیونیستی در کشور فلسطین، مردم فلسطین را به بدترین وجهی زیر فشار و کشتار و اختناق و شکنجه قرار میدهد و آنها حاضر نیستند حتّی به زبان، عمل او را محکوم کنند. فلسطینیها انسان نیستند؟! حقوق بشر شامل فلسطینیها نمیشود؟!
اینها کسانی هستند که مرتجعترین و مستبدترین حکومتهای دنیا متکی به آنهایند، از آنها مدد و کمک میگیرند و انسانها را نابود میکنند. شما در دنیا نگاه کنید، ببینید کشورهایی که حتّی یک مجلس شورا - ولو به صورت شکلی و اسمی - ندارند، کدامند؟ الان کشورهایی هستند - احتیاجی به اسم آوردن نیست؛ همهی شما این کشورها را میشناسید - که ادارهی امور آنها، بدون کوچکترین دخالت و آرای مردم انجام میگیرد. حکومتهای آنها، فردىِ مطلق است. پارلمان و انتخابات ندارند و در نتیجه مردم نمایندهی قانونگذار و رئیس جمهوری هم که انتخابش بکنند، ندارند. یک نفر یا یک خانواده، بر مردم و ثروت و نفت این کشورها حکومت مطلق میکند و هر کاری دلشان بخواهد، از کشتار و اختناق و حبس و زجر و بقیهی توهینها و اهانتها، با مردم این کشورها انجام میدهند. این دولتهای اینقدر مختنق و مرتجع، اینقدر دور از پیشرفتهای سیاسی عالم و بیاعتنا به حقوق انسان، نورچشمیهای امریکایند و امریکا بزرگترین مدافع این کشورهاست! امریکا طرفدار حقوق بشر است؟ اگر اینطور است، چرا به این دولتهای زورىِ اختناقىِ فاسدِ بیاعتنای به دمکراسی و حقوق بشر، یک یادداشت کوچک اعتراض نمیفرستد که حقوق بشر در کشور شما مورد بیاعتنایی قرار گرفته است؟!
یکی از حساسترین مناطق عالم، همین منطقهی استراتژیک کشور آفریقای جنوبی است که سر دماغهی «امیدنیک» در منتهیالیه جنوب آفریقا واقع شده است؛ محلی که امروز از لحاظ سوقالجیشی و در دورههای گذشته از لحاظ سیاسی و اقتصادی، اهمیت بسیار زیادی داشته است. مدتها قبل یک عده سفیدپوست به آنجا رفتند و حاکم شدند؛ از جهالت مردم بومی سوء استفاده کردند و حکومت و ادارهی آن کشور را به دست گرفتند؛ معادن قیمتی الماس و طلا و بقیهی چیزها را مالک شدند و سیاهپوستان را در شرایط حیوانی نگهداشتند. درعینحال، امریکا و انگلیس و بسیاری از کشورهای غربی مدعی حقوق بشر، هیچ حرکت جدی علیه آفریقای جنوبی نکردند! من نمونهیی از کیفیت حکومت آفریقای جنوبی را در کشور دیگری که در همسایگی این کشور است، از نزدیک دیدهام. البته آن کشور توانسته به استقلال دست پیدا کند و سفیدپوستان طرفدار تبعیض نژادی را بیرون کند. من دیدم که سفیدپوستان در دوران حاکمیت، با مردم بومی و مالک آن سرزمین، به جرم سیاهپوست بودن، چگونه رفتار میکردند؛ به آنها چهقدر اهانت و تحقیر و فشار و شکنجه تحمیل میشد.
شما گاهی در تلویزیون مناظری را میبینید که مردم سیاهپوست آفریقای جنوبی، بهوسیلهی پلیس سفیدپوست حاکم بر آنجا، کتک میخورند. این، چهطور حقوق بشری است؟! حقوق بشر، یک حقه است. امریکا و بسیاری از قدرتهای بزرگ، اصلاً به حقوق بشر اعتقاد ندارند؛ دروغ میگویند. طرح مسألهی حقوق بشر، برای فریب و وسیلهی فشار است؛ برای این است که اگر خواستند دولتی را زیر فشار افکار عمومی قرار بدهند، با تهمت نقض حقوق بشر زیر فشار قرار بدهند وخودشان را متولی حقوق بشر در دنیا معرفی کنند؛ آنجایی هم که لازم میدانند، بهعنوان طرفداری از حقوق بشر، حتّی قوای نظامی وارد یک کشور بکنند و حکومت آن کشور را تغییر بدهند!
کدامیک از جنایتهای عمده است که حکام امریکا انجام نداده باشند؟ آنها چهقدر حکومت ملی را سرنگون کردند؟ دستگاه جاسوسی امریکا - سیا - چهقدر در آفریقا، در امریکای لاتین، در قارهی امریکا، در خاورمیانه و در آسیا، آنجایی که لازم دانسته است، وارد شده و حکومتی را که با آن موافق نبوده، توطئه و دسیسهچینی کرده، تا آن را سرنگون کند؟ از این قبیل فراوان است. همین رئیس جمهوری فعلی امریکا - آقای بوش - که یک وقت در رأس دستگاه امنیتی و جاسوسی امریکا بوده است، خود او میداند که در این دستگاه چه کارها کردهاند. شاید خود ایشان، بسیاری از این کارها را انجام داده است؛ غارت ملتها، حملهی به ملتها، دروغپراکنی، توسعهی فساد در عالم، تحمیق بسیاری از قشرهای مردم، حتّی در کشور امریکا. اینها کارهایی است که سردمداران امریکا و بقیهی قدرتمندان ظالم و ستمگر عالم انجام دادهاند.
اینگونه دستگاههای شیطانی، دشمنان جمهوری اسلامی هستند. این خودش، حجتی در دنیاست. هرکسی که در دنیا با نگاه بصیرت و دقیق نگاه بکند، از مخالفت همین عناصر شریر و فاسد، میتواند حقانیت جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی را تشخیص بدهد. خیلی خوب میشود فهمید که آن حکومت و انقلاب و نظامی که دستگاههای شیطانصفت عالم اینقدر با آن دشمنند، لابد نظام حق است. لابد این کشور و این انقلاب، دشمن خلافکاریهای آنهاست که اینقدر با آن بدند. این، امر واضحی است.
البته ملت شریفِ هوشمندِ فداکارِ ما بدانند، کسانی هستند که متأسفانه اسمشان هم ایرانی است، متعلقبه همین آب و خاکند، ادعای فهم سیاسی و روشنفکری هم میکنند، اما نمیتوانند این حجت واضح و روشن را ببینند. با جمهوری اسلامی مخالفت میکنند؛ درحالیکه میببینید شیاطین و شریرها و قلدرها و دستگاههای منفور عالم، با جمهوری اسلامی بدند. باید میفهمیدند که وقتی نظامی مثل جمهوری اسلامی هست و شیطانها در مقابل آن صف کشیدهاند، هر انسانی که ضد شیطانها و شیطانصفتهاست، بایستی پشت سر این نظام قرار بگیرد و از آن دفاع کند.
من تعجب میکنم از کسانیکه ادعا میکنند شم سیاسی دارند، یا ادعای روشنفکری میکنند و دشمنىِ دشمنان بشریت را با جمهوری اسلامی میبینند، درعینحال از اینکه با جمهوری اسلامی اظهار مخالفت کنند، خجالت نمیکشند. اینها وجدانشان مرده و چشم دلشان کور شده است؛ اگرچه ممکن است دارای فهم سیاسی و به اصطلاح جزو قشرهای روشنفکر هم باشند.
من معتقدم، این حجت خداست که به نفع جمهوری اسلامی تمام کرده است. هرجا جناح خبیث و پلید و منفوری هست، با جمهوری اسلامی بد و مخالف و دشمن است؛ درست مثل زمان رسول اکرم(صلّیاللَّهعلیهوالهوسلّم) که اشراف فاسد و زورگوها و دشمنان طبقات مظلوم و محروم و کسانی که خودشان به این طبقات ظلم میکردند و منافقان که در دلشان مرض بود، با دعوت پیامبر مخالفت کردند. امروز عیناً همان جناحها در برابر جمهوری اسلامی ایستادهاند؛ چون جمهوری اسلامی راه پیامبران را طی میکند.
مطلب دوم که آن هم بسیار حایز اهمیت است، این است که با وجود اینهمه مخالفتها از اول پیروزی انقلاب و قبل از آن تا امروز، انقلاب و جمهوری اسلامی و ملت ایران، بر تمام دشمنان گوناگون و رنگارنگ خود فایق آمدهاند و آنها را شکست دادهاند. خود این، یک حجت الهی است. حکومت و نظام و ملتی که همهی قدرتمندان رذل و پلید و خبیث دنیا با آن مخالفند، زور و پول و سلاح هم دارند، تبلیغات و رادیو و روزنامه هم دارند، نوکر و مزدور و دستگاه جاسوسی و اطلاعاتی هم دارند، توطئه هم میکنند، مقدمات کودتا هم راه میاندازند، دشمنان را هم تقویت میکنند، درعینحال نمیتوانند این ملت و این انقلاب و این جمهوری را متزلزل کنند. این خود، از آیات الهی و نشانهی حقانیت شما ملت انقلابی و مسلمان است.
آنها روز اول فکر نمیکردند که نتوانند ما را شکست بدهند؛ اما نتوانستند. مرتب وعده دادند و گفتند شش ماه دیگر جمهوری اسلامی سقوط خواهد کرد؛ اما بعد که دیدند نمیشود، زمان را زیاد کردند و گفتند یک سال دیگر؛ اما باز وقتی که دیدند امکان ندارد، تمدید کردند و گفتند دو سال دیگر، پنج سال دیگر!
قدرت ملت ایران، دشمنان را وادار کرد که از حرفهایشان عدول کنند. آن را به امری که زمانش معلوم نیست، موکول نمایند. گفتند بعد از رحلت امام، جمهوری اسلامی شکست خواهد خورد. امام بزرگوار ما رحلت کردند و به جوار رحمت الهی رفتند؛ اما همچنانکه هر ثانیه و هر آنی از آنات عمر آن وجود مقدس در دوران انقلاب، مایهی تقویت انقلاب بود، بر اثر آن معنویت عظیم و آن محبوبیت بزرگ، ارتحال آن بزرگوار هم اسلام و انقلاب را بیشتر تقویت کرد. آن اخلاص و محبتی که مردم به امام راحلشان نشان دادند، آن تشییع جنازه، آن پیروی از وصیت، آن احترام به رهنمود و خط امام، آبروی انقلاب و ملت ایران را در دنیا چند برابر کرد؛ همچنانکه آبروی امام بزرگ را هم در دنیا مضاعف نمود. بحمداللَّه روزبهروز انقلاب راسختر، جمهوری اسلامی مستحکمتر، و ملت ایران مقاومتر شدهاند و باز هم خواهند شد.
من میخواهم به شما ملت بزرگ و شجاع عرض کنم که بدانید، دشمن قادر بر شکست دادن این انقلاب و این ملت نیست؛ که البته شما میدانید و رفتارتان نشان داده است که به این حقیقت واقفید. مادامیکه ملت در صحنه است و احساس مسؤولیت میکند - همچنانکه امروز همهی قشرهای ملت ما در صحنهاند و احساس مسؤولیت میکنند - مادامیکه ملت متمسک به اسلام و قرآن است - که تمسک به اسلام و قرآن، در میان ملت ما روزافزون است - مادامیکه وحدت کلمه در میان ملت ما حکمفرماست - که بحمداللَّه وحدت کلمه در میان ملت ما چشمگیر است - دشمن هیچ چاره و سرانجامی جز ناکامی و یأس ندارد. شما دشمن را مأیوس کردهاید.
امروز در دنیا، دولت و نظام جمهوری اسلامی، مردمیترین دولت و نظام است. آرای حقیقی مردم، محبت و عواطف، احساسات و قلبهای مردم، پشت سر این نظام و مسؤولان آن است. دشمنان میخواهند وانمود و منعکس کنند که مردم از اسلام فاصله گرفتهاند. مردم از اسلام فاصله نمیگیرند؛ بلکه روزبهروز به اسلام نزدیکتر میشوند. مردم دنیا، آنهایی که هفتاد سال از اسلام دور بودند و فاصله داشتند، به برکت قیام و حرکت اسلامی شما مردم، به اسلام نزدیک میشوند. امروز مسلمانان دنیا، از اسلام خودشان احساس عزت میکنند؛ درحالیکه در گذشته احساس حقارت و سرشکستگی میکردند.
بحمداللَّه امروز مسؤولان کشور، به فکر رفع نیازهای مردم و کمبودها هستند و امکان هم در اختیار مسؤولان است و نشانههایش را شما میبینید. به فضل الهی، من با اطمینان کامل میگویم که پیشرفت جمهوری اسلامی در مسایل مادّی و معنوی، روزبهروز دشمنان را عصبانیتر و مأیوستر خواهد کرد.
البته مردم نباید فراموش بکنند که ما هرچه داریم، به برکت اسلام ناب و اسلام انقلابی است؛ اسلامیکه به فکر طبقات مستضعف و محروم است، نه اسلامی که در خدمت قدرتمندان و اغنیاست. بله، در دنیا کسان دیگری هستند که ادعای اسلام میکنند؛ اما اسلام آنها اسلام محمّد نیست؛ اسلام ابوجهل و ابولهب است؛ اسلام امریکاست. کسانی هستند که ادعای اسلام و اسم اسلام را وسیلهیی برای چاپیدن و سوء استفاده و تحمیق بیشتر قرار دادهاند. آن اسلام، اسلامی است که به نفع سرمایهداران و زراندوزان و صاحبان میلیاردها دلار در بانکهای خارجی است. ما آن اسلام را قبول نداریم.
اسلامی که رسول اکرم و اولیای الهی برای آن جان دادند و حسینبنعلی(ع) خون خود و عزیزانش را در راه آن نثار کرد، اسلامی که امام بزرگوار ما عمرش را در دعوت به آن گذراند، اسلام ضعفا و طبقات پابرهنه، اسلامی که به پاییندستهای جامعه، قدرت و عزت و آقایی میدهد و آنها را از ذلت و مسکنت خارج میکند، اسلامی که زورگویان و قلدران و قدرتمندان ظالم را از سریر قدرت به زیر میکشد - که در دنیا میبینید و دیدید که محمّدرضا و خاندان منحوس پهلوی را به زیر کشید - آن اسلام مورد نظر ماست.
هرچه دارید، از اسلام است. هرچه دارید، از توجه و اتکال به خدا و ارتباط با اوست. ارتباط و اتصال با خدا را فراموش نکنید. ماه رمضان، بهار خودسازی و عبادت، بهار قرآن، بهار توجه و ذکر و استغفار و استغاثهی به خدا، در پیش است؛ آن را قدر بدانید. همهی قشرهای مردم - مخصوصاً جوانان - ماه رمضان را مغتنم بشمارند، به خدا پناه ببرند، هدایت و عنایت او را طلب کنند، به او اتکال نمایند و از دشمنانش ذرهیی واهمه نکنند. انشاءاللَّه فضل و رحمت الهی و هدایت و کمک پروردگار، شامل حال شما ملت عزیز و بزرگ خواهد بود. |
372 | 1369/01/01 | بیانات در دیدار مسئولان کشوری و لشکری در نخستین روز از سال نو | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2282 |
متقابلاً این عید سعید را به آقایان محترم و به همهی ملت ایران و به ایرانیان مستقر در همهجای عالم و به سایر مسلمین، مخصوصاً به مسلمانان بیدارشدهی آذربایجان شوروی - که آنها هم امسال عید نوروز را جشن گرفتند - تبریک عرض میکنم و امیدوارم که این عید و این بهار، سرآغازی برای پیشرفتها و نیکروزیها و خوشبختیهای بیشتر و دیگری برای ملت مسلمانمان باشد که حقاً این ملت، با این همه فداکاری و اخلاص و گذشت، شایستهی برکات روزافزون الهی است.
آنچه مهم است، عمل و نیت ماست. نوروز، بهمعنای روز نو و حالت نو بوده و هست. از لحاظ طبیعت، روز اول حَمَل -که اول بهار حساب شده است- روزی نو محسوب میشود؛ لیکن روز نو، منحصر به تجدید وضعیتی در طبیعت نیست؛ همچنانکه در بعضی از روایاتِ وارد شدهی در باب نوروز از ائمهی هدی (علیهمالسّلام)، انسان خوب احساس میکند که آن بزرگواران هم، بنا به رسم اسلام - که همهجا رسوم و سنتها و واژهها را گرفت و محتوای آنها را عوض کرد - در مورد کلمهی نوروز و روز نوروز، درصدد چنین کاری بودند. وقتی از امام (علیهالسّلام) سؤال میکنند که «ما النّیروز؟»، حضرت -طبق بعضی از تعبیرات- میفرمایند: «ا تدری ما النّیروز؟»: میدانی که نوروز چیست؟ نمیگویند، میدانی نوروز چه وقتی است؛ میفرمایند، میدانی نوروز چیست؟
آنوقت در معنای نوروز و اینکه نوروز چیست، در روایات مختلف، تعبیرات مختلفی هست. مثلاً آن روزی که رسول اکرم (صلّیاللهعلیهوالهوسلّم)، امیرالمؤمنین را به خلافت منصوب کرد، آن روز، نوروز بود. یا در روایت دیگر، آن روزی که دجّال در آخرالزمان، بهدست حضرت مهدی(ارواحنافداه) به قتل برسد، آن روز، نوروز است. یا حتّی در بعضی از روایات آمده، آن روزی که آدم هبوط کرد، آن روز، نوروز بود. نوروز، یعنی روزی نو در تاریخ بشر و حالتی نو در زندگی انسانها. علیالظّاهر در این روایات، امام نمیخواهند بفرمایند که آن روزی که این وقایع در آن اتفاق افتاده است، یا خواهد افتاد، با روز اول حَمَل، مصادف بوده یا خواهد بود. نه، خیلی مستبعد است که مراد این باشد؛ مراد این است که معنای نوروز را بفهمیم.
نوروز، یعنی روزی که شما با عمل خودتان، با حادثهیی که اتفاق میافتد، آن را نو میکنید. روز بیستودوم بهمن که ملت ایران، حادثهی عظیمی را به کمک خدا تحقق بخشید، روز نویی (نوروز) است. آن روزی که امام امت، قاطعاً به دهانِ مستکبرِ قلدرِ گردنکلفت دنیا - یعنی امریکا - مشت کوبید، آن روز، روز نو و راه نویی (نوروز) بود؛ حادثهی نویی بود که اتفاق میافتاد و افتاد. ما باید نوروز را، نو روز کنیم. نوروز به حسب طبیعت، نوروز است؛ جنبهی انسانی قضیه هم به دست ماست که آن را نوروز کنیم.
امسال اتفاقاً بهار طبیعت، با بهار دعا و قرآن، همزمان شده است. چند روز دیگر، ماه مبارک رمضان شروع خواهد شد که بهار نوسازی و خودسازی انسان و بهار انس با خداست. مگر میشود از این جنبهی کار، غافل ماند؟ همهی خطاها و اشتباهات، ناشی از نپرداختن به این جنبهی کار است. آنکه خطایش کمتر بود، آنکه دلش به نور معرفت و هدایت خدا منوّر بود، آنکه اشارهاش برای این ملت و برای ما و برای عشاق اسلام در عالم، راهگشا و راهنما بود - یعنی امام راحل عظیم ما - به این جهت اینطور بود که رابطهی او با خدا، تأمین شده بود.
در دنیا، انقلابها، حکومتها، ادارهها و ریاستها از آنجا عیب پیدا میکند و منحرف میشود که از این جنبه - یعنی جنبهی معنویت، جنبهی رابطهی با خدا، جنبهی ارتباط و اتصال قلب به خدا - غافل ماندند و غافل میمانند. ما هم اگر دقت کنیم، آنجایی که پیش رفتیم، موفق شدیم، خوب عمل کردیم و راضی هستیم، آنجایی است که این جنبه را تأمین کردیم. هرجا هم ضربه خوردیم، بهخاطر ضعف در این جنبهی کار است.
ارتباط با خدا را نباید دستکم گرفت. همه چیز ما، در گروی این رابطه است. این رابطه است که دل ما را قرص میکند، تا از دشمنیها هراس نکنیم. این رابطهی با خداست که دلهای ما را از محبت به مؤمنین و پویندگان راه خدا پُرمیکند، تا اختلافنظرها و اختلاف سلیقهها را نبینیم. این رابطهی با خدا و اتصال به خداست که موجب میشود، ما برای اهوای خودمان، حقیقت را زیر پا نگذاریم و مصلحت را فدای غرض شخصی نکنیم. این رابطهی با خداست که موجب میشود، ما از راه خدا منحرف نشویم و از پیمودن این راه، پشیمان و خسته و ملول نگردیم. این رابطهی با خدا، همیشه ممکن است و هیچوقت دیر و محال نیست.
زندگی انسان، دایماً روی دو جادهی موازی است. یک جاده آن است که روندگانِ روی آن، دایم به سمت بالا میروند. جادهی دیگر، آن راهی است که روندگان آن، به طرف سِفل، به طرف پایین، به طرف دره و به طرف جهنم حرکت میکنند. این دو جاده، در کنار هم و موازی با یکدیگرند. خط سیر این دو جاده، کاملاً مثل هم است. آنهایی که به طرف سقوط و نزول و سِفل حرکت میکنند، از همانجایی دور میشوند که پویندگانِ آن جادهی دیگر، به آنجا نزدیک میشوند. آنها، از خدا دور میشوند و به شیطان و دوزخ، نزدیک میگردند. آن کسانی که به طرف عِلو، به طرف بالا، به طرف تعالی، به سمت نور، به سمت خدا، به سمت توحید و نزاهت اخلاقی و طهارت جان حرکت میکنند، از همان جایی دور میشوند و فاصله میگیرند که آن گروه دیگر، به سمت آن سقوط میکنند.
این دو جاده، در طول مسیر با یکدیگر همسایهاند و حرکت از یکی به آن دیگری، در کمال آسانی است. راه، راه نزدیکی است. اگر ما که خدای نکرده، در جادهی دوم حرکت میکنیم و از لحاظ اخلاق نفسانی و شخصی، به سمت پایین میرویم، اراده کنیم که وارد آن جادهی دیگر بشویم و به سمت بالا و تعالی حرکت کنیم، در هر آنی، این کار میسور است. «و انّ راحل الیک قریبالمسافة»(۱). کسی که بهسمت خدا حرکت میکند، راه او نزدیک است. اگر بخواهیم وارد راه خدا بشویم، مسافت بسیار نزدیکی است. اگر یک قدم بردارید، از این جادهیی که اهل آن، بهسمت سقوط و به سمت پایین میروند، وارد آن جادهیی میشوید که اهل آن، بهسمت سعادت ابدی، به سمت نور، به سمت جایگاه صدیقین و ملأ اعلی، شتاب میکنند.
از آن طرف هم، همینطور است. آن لحظهیی که ما به خواهش نفسمان گوش میدهیم و عملی که انسان را از خدای متعال دور میکند - العیاذ بالله - انجام میدهیم، در آن لحظه، پا را از آن جاده به این جادهیی که ما را به طرف پایین میبرد، گذاشتهایم. در آن لحظهیی که ما تصمیم میگیریم برخلاف اهوای نفسانی خود حرکت کنیم و با این خودخواهی و غرور و تبعیت از شیطان نفس مخالفت کنیم - که امام بزرگوار ما، دایماً در طول این ده سال و اندی، ما را از آن برحذر میداشتند و در همهی قضایا، به همهی ما و به همهی ملت ایران، از جمله به ما مسؤولان میگفتند: مواظب باشید، اسیر آن نشوید - همان لحظه، از این مسافت قریب که «انّ راحل الیک قریبالمسافة»(۲)، پا را در آن جاده گذاشتهایم و به سمت بالا میرویم. و این، در ماه رمضان امکانپذیر است. کنترل اهوای نفسانی، در ماه رمضان آسانتر از همیشه است. پس، امسال نوروز ما، حقیقتاً میتواند نوروز باشد؛ نه فقط نوروز در طبیعت، بلکه نوروز در ذات و وجود و حرکت خود ما. و امروز، این بسیار مهم است.
امروز چشم جهانی، نگران من و توست. دنیایی متوجه این ملت است. میلیونها دل، در هوای این ملت و هدفهای او، میتپند. شما الگو شدید. شما «شهداء علیالنّاس»(۳) شدید. شما پرچمدار آزادی و ایستادگی در مقابل تحمیلِ قدرتهای ظالم و مستکبر جهانی شدید. امروز، ملتها جرأت میکنند اظهار کنند که میخواهند زیر بار قدرتهای بزرگ نباشند. روزی بود که این جرأت، از ملتها گرفته شده بود و به آنها اجازه داده نمیشد. شما این راه را باز کردید.
این ملت، به دنیا شجاعت داد. رفتار این ملت بود که همراه با قاطعیت و هدایت قوىِ آن امام ملکوتی و رهبر بینظیر، راه را باز کرد؛ ملتها را تشجیع نمود؛ استکبار را کوچک کرد؛ به او احساس حقارت داد و معلوم شد که انسانها و ملتها، دارای قدرتند. قدرت ذاتی ملتها را انکار میکردند و آنها را به دست قدرتهای پوشالی کشورها -که عروسکهایی در دست قدرتهای جهانی بودند- سپرده بودند. امروز، آنطور نیست که ملتها قدرت ذاتی خودشان را نفهمند. امروز، ملتها بیدار شدهاند. البته بهحسب قدرت ظاهری، امروز استکبار در میدان سیاست و اقتصاد، خیلی قوی و درشت شده؛ اما به همین نسبت، آسیبپذیرتر، توخالیتر و در واقع، از قدرت ملتها ترسانتر است.
این، وضع ملت ماست که دنیا را اینگونه به وظایف و حقوقشان آشنا کرده است. بار این مسؤولیت، بر دوش شما، بخصوص مسؤولان است. باید احساس کنیم که چه مسؤولیت سنگینی بر دوش ماست. باید مسؤولیت به سرانجام رساندن این بارِ سنگین را درک کنیم. ما باید لحظهیی غفلت و کوتاهی نکنیم؛ لحظهیی سردی و یأس و افسردگی را در هیچکس - حتّی در خودمان - تحمل نکنیم.
ما باید با امید پیش برویم؛ همچنانکه افق هم نورباران از امید است. همه چیز، نشاندهندهی امید است و امروز وضعیت ما، با امکاناتی که در اختیارمان است، وضعیت بسیار خوبی است. بحمدالله دولتی قوی، زمام امور را در دست دارد. این هم از نعم الهی است که در رأس دولت، یک عالم، یک فقیه، یک مبارز سابقهدار، یک چهرهی شناخته شده و محبوب و امتحانداده و مورد تأئید و محبت دایمی امام، با همکارانی خوب، با برنامهیی محکم و امیدبخش و با حمایتی عمومی از سوی مردم، قرار دارد. بحمدالله مجلس هم بیدار، آگاه، مسؤولیتشناس، بکلی فارغ و مبرا از تأثیر توطئههای جهانی و مستقل، در کنار دولت قرار گرفته است. این، وضعیتِ فوقالعاده ارزندهیی است که در اختیار ملت ماست. کافی است که ما با نیت پاک و نیک، عمل کنیم و برای خدا اقدام نماییم.
این درس را هم امام(ره) به ما آموختند که عمل و اقدام، برای نتیجه نیست. نتیجه، در آن نیت خالصی است که شما در حین اقدام دارید. نتیجه با خداست؛ ما باید تکلیفمان را انجام بدهیم. خوشبختانه، این انجام تکلیف در طول این یازده سال، همراه با نتایج بوده است.
ما امروز، ملتی آگاهتر، هوشیارتر، کارآمدتر و مجربتر داریم و میتوانیم پیش برویم. دشمن هم باید بداند که این ملت، آن روزی که اولِ کارش بود، استکبار را درست آزمایش نکرده بود، ممکن بود تهدید و ارعاب و تطمیع دشمنانِ جسیم و علیالظّاهر بزرگ خود را در دنیا جدی بگیرد و فریب بخورد، آن روز از تهدید و تحبیب و تطمیع دشمنان، فریب نخورد. امروز که مجرب شده، راهی طولانی پشت سر گذاشته، آگاهیهای مضاعفی پیدا کرده، دوستان و دشمنان را در صحنهی بینالمللی، بیش از همیشه شناخته؛ به طریق اولی، گول تهدید و تطمیع دشمنان بزرگ را نخواهد خورد.
امیدواریم که خداوند توفیقاتش را شامل حال همهی شما برادران و خواهران عزیز بفرماید و قلب مقدس ولىّعصر(ارواحنافداه) را از ما راضی کند و روح مطهر امام عزیز را هم از ما خشنود بگرداند.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱ و ۲) مفاتیحالجنان، دعای ابوحمزهی ثمالی
۳) بقره : ۱۴۳ |
373 | 1370/12/27 | بیانات در دیدار قاریان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2606 | null |
374 | 1370/12/14 | بیانات در دیدار جمعی از روحانیون | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2604 | null |
375 | 1370/12/14 | بیانات در دیدار مسئولان کمیته امداد امام خمینی(ره) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2599 | null |
376 | 1370/12/13 | بیانات در دیدار اعضای کادر مرکزی حزباللَّه لبنان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2601 | null |
377 | 1370/12/13 | بیانات در دیدار اعضای گروه ویژه و گروه معارف اسلامی صدای جمهوری اسلامی ایران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2603 | null |
378 | 1370/12/12 | بیانات در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2600 | null |
379 | 1370/12/12 | بیانات در دیدار رئیسجمهور نامیبیا | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2602 | null |
380 | 1370/12/07 | بیانات در دیدار مدیران مراکز سازمان صدا و سیما در استانها | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2598 | null |
381 | 1370/12/05 | بیانات در دیدار مسئولان سازمان تبلیغات اسلامی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2596 | null |
382 | 1370/12/05 | بیانات در دیدار اعضای گروه ادب و هنر صدای جمهوری اسلامی ایران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2597 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
آقایان و خانمها! خیلی خوش آمدید. با برنامههای شما تا حدودی آشنا هستم. بعضی از برنامهها را وقت کردهام که گاهی گوش بکنم؛ اما بعضی را هم متأسفانه مجال نکردهام که یا مرتب بشنوم، یا اینکه با گوش تدبر و با حضور قلب بشنوم؛ لیکن از بیشتر این برنامههایی که ذکر شد، (۱) میشود گفت که اندکی چشیدهام.
به نظر بنده، برنامههای گروه «ادب و هنر»، برنامههای مهمی است. جایگاه ادب و هنر باید بهوسیلهی آن کسانی که مدعی ادب و هنر و بانی این کارند، حفظ و تثبیت بشود. البته هنر با ادبیات قدری فرق دارد. به یک معنا همه قبول دارند که هنر در داخل زندگیشان باشد - مثلاً هرکسی از صدای خوش، حظ روحی میبرد - اما ادبیات به معنای عام خودش اینطور نیست که مورد قبول همه باشد. آنهایی که بیرون از محیط ادبیاتند، اصلاً ادبیات را یک چیز جدی و یک کار به حساب نمیآورند. فرض کنید مهندسی مشغول کارهای فنی و غرق در چرخ و پَر و پیچ و مهره است، در همین حال به او بگوییم که مثلاً به نظر شما این ترجمه یا این رمان یا این شعر چگونه است؛ اصلاً به ذهن او، این یک کار بچهگانه و یک کار غیر جدی میآید! حتّی مردم معمولی کوچه و بازار هم همینطورند. با اینکه مردم ما - بخصوص در بعضی از مناطق کشور - غالباً ذوق هنری و ادبیِ رقیقی دارند، لیکن اگر مثلاً گفته بشود که در فلانجا بحثی در ادبیات خواهد شد، برایشان باورکردنی نیست؛ یعنی ادبیات را دور از مسائل جدی میدانند؛ در حالی که واقع قضیه این نیست.
ادبیات در حقیقت رابط میراث فرهنگی یک کشور از نسلی به نسل دیگر است؛ که اگر نباشد، ما میتوانیم پزشک و مهندس و صنعتگر و عالم داشته باشیم، اما برای دنیای دیگری؛ نه برای دنیای این جامعه و این مرز و بوم. ادبیات مثل آن ژنهای انتقال خصوصیات است که اصلاً وراثت و نسل را اینها حفظ میکنند. ادبیات است که اتصال یک ملت را به گذشتهی خودش، و فرزندی را به پدر نسلی خودش، ایجاد و حفظ و ثبت میکند. یک زمانی ادبیات ما ربطی به ادبیات امروز ما نداشته است؛ مثلاً دوران قبل از اسلام که ایران ناگزیر ادبیاتی داشته، آن ادبیات، این ادبیات امروز ما نبوده است و ما از آن ادبیات خبری نداریم؛ حتّی شاهنامه هم که دارد از آنها حرف میزند، یک چیز دیگر است؛ ادبیات ماست که دارد از زمانی چیزی را گزارش میکند؛ که حالا راست و دروغش هم بهعهدهی خودش است. بنابراین، از آن زمانی که ایران ادبیاتش همین ادبیاتی است که امروز ما داریم، وحدت نسلهای مختلف، با ادبیات حاصل میشود؛ یعنی با شعر، با کلام، با سخن. البته هنر - و یکی از اجزای آن، یعنی همین موسیقییی که شما(۲) گفتید - یکی از بهترین وسایل انتقال ادبیات است.
این نکته را هم همینجا متذکر بشوم که این سازِ تنها هم که به آن اشاره شد، (۳) مردم ما با آن آشنا نیستند؛ شما بیخود خودتان را زحمت میدهید! در بعضی از کشورهای خارجی - آنطور که من شنیدهام - اصلاً مردم میروند پول میدهند و بلیط میخرند، تا آهنگی را که توسط فلان نوازنده و آهنگسازِ معروف ساخته شده است، گوش کنند؛ شما در داخل کشور ما این را سراغ ندارید؛ نه اینکه بین تودهی مردم و متدینین سراغ ندارید؛ نه، بین آن کسانی هم که دیانت در زندگی آنها نقش ندارد، سراغ ندارید که بروند جایی بنشینند، برای اینکه سازی بشنوند و چیزی از آن بفهمند و بعد بیرون بیایند؛ لذا موسیقی در کشور ما قاعدتاً موسیقیِ باکلام است و مردم از کلامش بیشتر میفهمند. اگر این ساز با کلام همراه شد، آنوقت ساز هم برای ما مفهوم پیدا خواهد کرد؛ والّا اگر کلام نباشد، ما از ساز چیزی نمیفهمیم. حالا من که نمیفهمم، دلیل نیست؛ من یک آخوند هستم و با این چیزها ارتباطی نداشتهام؛ آنهایی هم که ارتباط داشتهاند، نمیفهمند! من که به شما عرض میکنم، چون تفحص و سؤال کردهام و فهمیدهام که از ساز چیزی نمیدانند؛ یعنی زبان موسیقی را با کلامش بیشتر میفهمند، تا با آن نغمهیی که از ساز بیرون میآید. منظور من این است که آن موسیقی، آنجایی که زبان گویایی داشته باشد - یا بهخاطر کلامی بودنش، یا بهخاطر اینکه مردم با زبان آن ساز آشنا هستند - همین خاصیت ربط و انتقال را دارد.
آن دستگاههایی که مباشر امور ادبیات هستند، باید اثبات کنند که ادبیات، فقط یک سرگرمی و یک امر تشریفاتی و زایدهیی در زندگی نیست؛ بلکه یک چیز ضروری است. فرض بفرمایید ما امروز مایلیم که آن ملتهایی که در اطراف عالم با فرهنگ و ادبیات ایرانی آشنا بودند، این ارتباط و اتصالشان محفوظ بماند. میدانید که استعمار دهها سال متمادی - شاید در بعضی جاها قرنها - تلاش کرد تا آثار فرهنگ ایرانی را که در خیلی از نقاط دنیا وجود داشت، بزداید؛ مثلاً در هند این معنا کاملاً واضح است. آن وقتی که کمپانی انگلیسی هند شرقی وارد هند شد، یکی از اولین تلاشهایش این بود که زبان فارسی را کنار بزند. این زبان اردو را که ملاحظه میکنید، ابتدا رسمی کردند، برای اینکه زبان فارسی را کنار بگذارند؛ بعد خودِ زبان اردو را هم کنار زدند و زبان انگلیسی را زبان رسمی کردند! از اوایل قرن نوزدهم این کار شروع شده و تا امروز هم ادامه دارد. اگر شما امروز به هند تشریف ببرید و با مردمِ غیر طبقات پایین انگلیسی حرف بزنید، همه آن را میدانند؛ چون زبانشان است. زبان رسمی، زبان دولتی و زبان اداری، زبان انگلیسی است؛ یک روز همینها زبان فارسی بوده است؛ یعنی زبان رسمی، زبان حکومت، زبان دیوان، زبان مراسلات و احکام و قوانین، فارسی بوده است. حالا ما میخواهیم این را برگردانیم؛ به چه وسیلهیی میشود این زبان را برگرداند؟ ما گلستان سعدی و دیوان حافظ و کتابهای فارسیِ همان چیزهایی که از نسلهای گذشته، این زبان و ادبیات و فرهنگ را دارند منتقل میکنند، میفرستیم؛ آنها هم استقبال میکنند و میخوانند؛ این نقش ادبیات است، که به نظر بنده بسیار حایز اهمیت است؛ این را شما باید در محیطهای ادبیاتی اثبات کنید.
در مورد برنامههای شما هم اعتقادم این است که دو چیز را باید خیلی اهمیت بدهید. این دو چیز اگر در مجموعهی برنامههای شما نباشد، توفیق برنامهها کامل نیست:
اول، مایهی فنیِ ادبی برنامههای شماست؛ یعنی ادب شما باید ادب فاخری باشد؛ چون آنجا رادیوست. فرق است بین آن روزنامهیی که فرضاً شعری را از یک شاعر چاپ میکند و وقتی شما آن را نگاه میکنید، میبینید شعر بیربطی است - خیلی خوب، روزنامه است؛ دلش خواسته آن شعر را درج کند؛ اگر کسی نمیخواهد، این روزنامه را نخرد و نخواند؛ یا بخرد و این صفحه را نخواند - و بین رادیو که یک رسانهی عمومی و متعلق به همهی مردم است. مردم رادیو را باز میکنند، به شما احترام میگذارند و برنامهتان را گوش میکنند؛ شما باید چیزی در اختیارشان بگذارید که بهترین باشد؛ یعنی شعر سست و بیان سست و تحلیل و نقد سست باید نباشد؛ هرچه داده میشود، باید قوی باشد.
البته معنای قوی بودن، قلمبه سلمبه بودن نیست. مواظب باشید بیانهای شما قلمبه سلمبه نباشد. بعضی اوقات برای بیانات عرفانی، چیزهایی را میگویند که ما که اینکارهایم، وقتی گوش میکنیم، میبینیم چیزی نمیفهمیم! من میگویم وقتی منِ آخوندی که در میان این کتابها و این تعبیرات بزرگ شدهام، نمیفهمم که این آقا چه میخواهد بگوید، پس یک آدم معمولی که مطالعهی چندانی هم ندارد، چگونه میخواهد بفهمد!؟ پس ما برای چه کسی برنامه میسازیم!؟ بنابراین، لفاظیهای بیمغز نباید باشد؛ لیکن سخن باید استوار، رسا، شیوا و محکم باشد؛ یعنی محتوا و قالب - هر دو - باید مورد نظر باشد و شما به کم راضی نشوید. اگر نقد میکنید، نقدِ خوب بکنید؛ اگر شعر میخوانید، شعرِ خوب بخوانید.
این چیزی که شما(۴) راجع به نقد گفتید، اشکال کار این است که متأسفانه «نقد» انجام نمیگیرد. اگر نقد حقیقتاً انجام بگیرد و نقاد بیرودربایستی کار «نقد» را انجام دهد، سطح کارهای فرهنگی ارتقاء پیدا میکند.
شما باید آدمهایی داشته باشید که بنشینند مثلاً کار جمالزاده، (۵) هدایت، (۶) چوبک(۷) و ... را واقعاً نقد کنند و نقاط قوّت و ضعفش را بگویند؛ این کار نباید همهی برنامهی شما را فرا بگیرد؛ باید بخشی از برنامه را بگیرد. شما خیال میکنید که شخصیت قاآنی(۸) از شخصیت جمالزاده خیلی بهتر بوده است؟ قاآنی، الدنگ زمان خودش بوده؛ اما جمالزاده بندهی خدا پیرمردی است که دارد نان خدا را میخورد و نفس میکشد! نه، محدودیتهای شما اینها نیست؛ شما محدودیتهای دیگری دارید. شما اگر محدودیتهای طبیعی نداشته باشید، اینها مشکلی نیست.
یک روز در کشور چیزی مُد میشود و هرکس سعی میکند مطابق آن رفتار کند؛ مثلاً یک روز صادق هدایت در این کشور مُد بود - البته حالا اینطور نیست؛ این مربوط به حدود بیست سال پیش است - هرکس میخواست راجع به قصه حرف بزند، حتماً باید اسم صادق هدایت را میآورد! البته صادق هدایت نقاط قوّتی دارد؛ اما نقاط ضعفی هم دارد. صادق هدایت که جزو نویسندگان بزرگ دنیا نیست. اگر شما صادق هدایت را با نویسندههای معروف دنیا مقایسه کنید - چه نویسندههای روسی، چه نویسندههای فرانسوی، چه نویسندههای انگلیسی؛ اینهایی که رمانهای معروف را خلق کردند و داستانهای بزرگ را نوشتند - در مقابل آنها بچهی کوچکی است! البته او در ایران جایگاهی دارد؛ اما در همان حد باید او را تفخیم کرد، و نه بیشتر؛ آدم نباید اسیر مُد باشد.
آقایی برداشته ده جلد رمان نوشته، که علیالظاهر کار قشنگی است؛ اما - به قول ما مشهدیها - توی بحر کار که میروید، میبینید کار پوکی است؛ این را نقد کنید. حالا مُد شده است که بردارند مرتب تعریف بنویسند؛ فلان کس یک رمان ده جلدی نوشته و چنین و چنان کرده؛ خیلی خوب، یک آدم نقادِ واردِ دارای چشم بصیر این را بخواند و عیوبش را پیدا کند؛ عیوبی که در زبانش هست؛ عیوبی که در محتوایش هست؛ عیوبی که در تاریخش هست؛ عیوبی که در انسجام داستانیش هست. داستان که فقط گزارش نیست؛ چفت و بند داستانی هم مهم است. اهمیت «جنگ و صلح» تولستوی، یا «دُن آرام» شولوخف، به خاطر این است که چفت و بند داستانی اینها خیلی محکم است؛ یعنی همه جای این داستان، صحیح پیش آمده است.
یک شعر هم همینطور است. یک شعر، غیر از انسجام عرضی، انسجام طولی لازم دارد؛ حتّی در غزل. یکی از خصوصیاتی که برای غزل نقل میکنند، این است که ابیات آن به هم ربطی ندارد؛ البته این تعریفِ خیلی ناقصی است؛ اینطوری نیست. در غزل، هر بیتی دنبال بیت دیگر نیست؛ اما در قصیده، هر بیتی دنبال بیت دیگر است؛ چون قصیده است. قصیده، یعنی مایقصدُ به چیزی. قصیده از قصد است؛ یعنی شما مقصدی دارید؛ مثلاً اگر میخواهید کسی را مدح کنید، آن مدح را در قصیده میآورید؛ اگر میخواهید فلان منظره را توصیف کنید، آن توصیف را در قصیده میآورید؛ بنابراین، هر بیتی دنبال بیت دیگر است و یک توالی طبیعی دارد. در غزل، این توالیِ طبیعی وجود ندارد؛ اما به این معنی نیست که به هم ربط نداشته باشد؛ مگر میشود به هم ربط نداشته باشد؟ اگر غزل انسجام نداشت و چفت و بستش محکم نبود، امکان نداشت که اینطور جا بیفتد. اصلاً زیبایی به میزان زیادی به انسجام و هماهنگی و همنواختی و همصدایی ارتباط دارد؛ بدون این اصلاً درست نیست. من دیدم که بعضی از این شعرای نزدیک به زمان ما اشتباه میکنند؛ دو مطلب در دو بیت میگویند که اصلاً به هم ربطی ندارد؛ بلکه ضد هم است؛ خیال میکنند که این از خصوصیات غزل است! علت این است که نکته را نفهمیدهاند و نمیدانند که مقصود استاد فن از بیارتباطی چیست. شما نگاه میکنید، میبینید که ابیات یک شعر، از بیت بالا تا بیت پایین، به هم ربطی ندارد؛ یک جا میبینید که بین دو بیت چیزی جا افتاده؛ معلوم است که این دو بیت به هم وصل نمیشود؛ در داستان هم عیناً همینطور است. اگر از قطعات این چهل تکهی داستان - که از این چهل تکه، یک پارچهی زیبا و مصوری درست شده - یک قسمت جا افتاده باشد، این نقش ناتمام است؛ درست مثل اینکه از مجموع تکههای یک داستان، یک نقاشیِ بزرگ به وجود بیاید؛ که هم باید بخشهایش زیبا باشد، و هم ربط این بخشها با یکدیگر زیبا باشد. آن رمانی که اشاره کردم، این ویژگی را ندارد؛ این اشکال بر آن وارد است؛ یعنی چفت و بستهای داستانیِ آن قابل دفاع نیست. چهطور شد که آدمی در ظرف هشت ماه، از یک شخصیت به شخصیت ضد خودش تبدیل شد!؟ نویسندهی داستان برای این پرسش جوابی ندارد. اینطور باید نقد کنید. در نقد خود، اسم طرف را هم بیاورید؛ اسم کتابش را هم بیاورید؛ نقاط قوّتش را هم بگویید.
مشکل این است که نقد، درست انجام نمیگیرد. من حقیقتاً گاهی از اینکه چرا ما در بخشهای حساس ادبیاتی خودمان - که مظهر ادب است - نمیتوانیم آن کار ادبیِ قوی را ارائه بکنیم، جوش میخورم! البته در جاهایی انصافاً وجود دارد و خوب است؛ مثلاً گاهی نقد شعر وجود دارد. یک وقتهایی ایشان(۹) نقد شعر میکردند و من البته تصادفاً آن برنامه(۱۰) را گوش میکردم؛ خیلی خوب بود؛ از نقد فنیِ ظریفِ معقولِ خوبی که میکردند، خیلی خوشم میآمد.
پس نکتهی اول این است که باید مایهی ادبی کامل باشد؛ یعنی آن شخص ادیب - آدمی که اهل شعر و قصه است - باید از مایهی ادبیِ کامل برخوردار باشد. البته این به معنای آن نیست که شخص اهل شعر، لزوماً شاعر هم باشد. ایبسا شما میتوانید در باب این شیرجهیی که شخصی از روی دایو میزند، قضاوت کنید - مثلاً میگویید هنگام شیرجه، پایش کج شد - در حالی که خودتان نمیتوانید شیرجه بزنید. ایبسا غیر شاعری که هنر نقدش از یک شاعر بیشتر است؛ یا غیر نویسندهیی که هنر نقادیش از یک نویسنده بیشتر است. وقتی یک آدم اهل ادبیات و اهل نقد، این متنی را که شما خواندید، گوش کرد و دید درست است، شما میتوانید امیدوار باشید که کارتان در مسیر درستی پیش میرود. نمیخواهم بگویم طوری باشد که مردم عادی چیزی نفهمند و فقط به درد ادبا و اساتید بخورد؛ نه، بلکه باید متقن و عالی باشد و سطح فاخری داشته باشد.
نکتهی دوم این است که جنبههای ارزشی را در ادبیات رعایت بکنید؛ این حرفی است که من با همهی گروههای رادیو در میان میگذارم. رسانههای ما - از جمله رادیو - تشکیلات ما، گفتن و نشستن ما، اجرای نقش ما، همه برای این است که میخواهیم این نظام را کامل کنیم؛ هرچه بهتر، هرچه اسلامیتر، هرچه انسانیتر و هرچه به هدفهای عالیش نزدیکتر؛ هدف غیر از اینکه نیست. وقتی ملتی حرکت عظیم و انقلاب بزرگی را انجام میدهد، یک جمهوری با این عظمت را بنا میگذارد و در مقابل این همه تهاجمات، این طور از آن دفاع میکند، اهدافی دارد؛ این اهداف را ما باید با همهی وسایل تعقیب بکنیم. ممکن است یک جا این اهداف در حال تضییع باشد؛ ما باید جبران بکنیم. منطقهی ادب و هنر، یکی از جاهایی است که شما خیلی خوب میتوانید در این زمینه کار کنید. مسائل ارزشی نظام را باید در نظر داشته باشید. آنجاهایی که با ارزشهای نظام برخورد میکند، آنجاها را حتماً حذف کنید.
خوشبختانه ادبیات سلف ما همهاش در جهت ارزشهای الهی و اسلامی است؛ از جمله همین شاهنامه که شما(۱۱) به آن اشاره کردید. اول انقلاب عدهیی از مردمِ بااخلاصِ بیاطلاع رفته بودند قبر فردوسی را در توس خراب کنند! وقتی من مطلع شدم، چیزی نوشتم و فوراً به مشهد فرستادم؛ که آن را بردند و بالای قبر فردوسی نصب کردند؛ نمیدانم الان هم هست یا نه. بچههای حادی که به آنجا میرفتند، چشمشان که به شهادت بنده میافتد، لطف میکردند و میپذیرفتند و دیگر کاری به کار فردوسی نداشتند! حقیقت قضیه این است که فردوسی یک حکیم است؛ تعارف که نکردیم به فردوسی، حکیم گفتیم. الان چند صد سال است که دارند به فردوسی، حکیم میگویند. حکمت فردوسی چیست؟ حکمت الهیِ اسلامی.
شما خیال نکنید که در حکمت فردوسی، یک ذره حکمت زردشتی وجود دارد. فردوسی آن وقتی که از اسفندیار تعریف میکند، روی دینداری او تکیه میکند. میدانید که اسفندیار یک فرد متعصبِ مذهبیِ مبلّغ دین بوده که سعی کرده پاکدینی را در همه جای ایران گسترش بدهد. تیپ اسفندیار، تیپ حزباللهیهای امروز خودمان است؛ آدم خیلی شجاع و نترس و دینی بوده است؛ حاضر بوده است برای حفظ اصولی که به آن معتقد بوده و رعایت میکرده، خطر بکند و از هفتخان بگذرد و حتّی با رستم دست و پنجه نرم کند. وقتی شما شاهنامه را مطالعه میکنید، میبینید که فردوسی روی این جنبهی دینداری و طهارت اخلاقی اسفندیار تکیه میکند. با اینکه فردوسی اصلاً بنا ندارد از هیچیک از آن پادشاهان بدگویی کند، اما شما ببینید گشتاسب در شاهنامه چه چهرهیی دارد، اسفندیار چه چهرهیی دارد؛ اینها پدر و پسر هستند. فردوسی بر اساس معیارهای اسلامی، به فضیلتها توجه دارد؛ در حالی که بر طبق معیارهای سلطنتی و پادشاهی، در نزاع بین گشتاسب و اسفندیار، حق با شاه است. «به نیروی یزدان و فرمان شاه» یعنی چه؟ یعنی هرچه شاه گفت، همان درست است؛ یعنی حق با گشتاسب است؛ اما اگر شما به شاهنامه نگاه کنید، میبینید که در نزاع بین اسفندیار و گشتاسب، حق با اسفندیار است؛ یعنی اسفندیار یک حکیم الهی است. فردوسی از اول با نام خدا شروع میکند - «به نام خداوند جان و خرد / کزین برتر اندیشه بر نگذرد» - تا آخر هم همینطور است؛ فردوسی را با این چشم نگاه کنید. فردوسی، خدای سخن است؛ او زبان مستحکم و استواری دارد و واقعاً پدر زبان فارسی امروز است؛ او دلباخته و مجذوب مفاهیم حکمت اسلامی بود؛ شاهنامه را با این دید نگاه کنید.
البته بعضیها زردشتیمسلکند، بعضیها هم زردشتیمسلک نیستند. آنهایی که زردشتیمسلکند، خوششان میآمد که به زردشتیگری تظاهر کنند و چیزی دربارهی فردوسی بگویند؛ اما حقیقت قضیه که این نیست. این شاهنامهی فردوسی در مقابلمان است. شما خیال میکنید که اگر در شاهنامهی فردوسی چیزی برخلاف مفاهیم اسلامی وجود داشت، اینقدر در جوامع اسلامی جا میافتاد؟ شما میدانید که در این نسلهای گذشته، مردم ما چهقدر دینی بودهاند. در کدام خانه و کدام ده و کدام محله، شاهنامه نبود یا خوانده نمیشد؟ همه جا میخواندند و منافاتی هم با مفاهیم اسلامی نمیدیدند. حافظ هم همینطور است. در دیوان حافظ هم با اینکه سخن از می و معشوق و پیاله و این حرفهاست، در عین حال مردم بین آن اشعار و مفاهیم مذهبی منافاتی نمیدیدند؛ یعنی از اشعار حافظ واقعاً همان برداشت عرفانی را میکردند؛ اگرچه بنده به آن شدت قبول ندارم که همهی شعرهای حافظ عرفانی است. علیایّحال، هم در نقدهایتان، هم در برنامهسازیهایتان، هم در گزینش متنهایتان، آن جنبههای ارزشیِ اسلامی را رعایت کنید.
به نظر من، در کار شما دو چیز اساسی وجود دارد: یکی مایهی کار، یکی هم جهتگیری کار است. در موسیقی هم همینطور است. البته بحث دربارهی موسیقی، واقعاً یک بحث دشوار و طولانی است؛ نمیشود با یک کلمه مسألهی موسیقی را حل کرد. در موسیقی، دو مصداق روشن وجود دارد؛ یک مصداق حرام قطعی، یک مصداق حلال قطعی؛ بین این دو محدوده هم موارد مشتبه است. حرام قطعی، آن موسیقییی است که انسان را از خود بیخود میکند؛ از حقایق بیخود میکند؛ از خدا بیخود میکند و به شهوات سوق میدهد. موسیقی لهوی - که دربارهی آن از ما سؤال میکنند و ما هم جواب میدهیم که موسیقی لهوی حرام است - این کار را با انسان میکند. لهو، یعنی «ما یلهی عن اللَّه»، (۱۲) «ما یلهی عن ذکر اللَّه».(۱۳) آن چیزی که انسان را از حقایق عالم غافل میکند و به عالم توهمات و خیالات میبرد، یا به شهوات میکشاند، لهو و حرام است. موسیقییی که وقتی برای دختر و پسر جوان، یا حتّی غیر جوان نواخته بشود، یا عرضه بشود، یا خوانده بشود و او را به ملاهی و مناهی و فساد و شهوات بکشاند و از آن نزاهت مطلوب اسلام خارج کند، حرام است؛ این میتواند موسیقی سنتی باشد، میتواند موسیقی غربی باشد، میتواند موسیقی محلی - یا به قول شماها موسیقی مقامی - باشد؛ فرقی نمیکند؛ هر موسیقییی که اینطوری باشد، مصداق بارز حرام است. آن موسیقییی که این خصوصیات را ندارد، حلال است؛ مثلاً خوانندهی خوب و خوشصدایی، شعر خوشمضمونی را میخواند و نوازندهیی هم مینوازد و آن مضمون شعر، شنونده را به سمت حقایق اسلامی و الهی و عرفانی و حقایق زندگی - ولو خارج از مسائل عرفانی و الهی باشد - نزدیک میکند؛ این قطعاً اشکال ندارد و حرام نیست. مثلاً در اوایل جنگ صدای شجریان را میگذاشتند که اینطور میخواند: «بشنوید ای گروه جانبازان / سرنوشت وطن به دست شماست»؛ هیچکس نمیگوید این حرام است؛ با اینکه آن نوازنده هم همان سازهای معمولی را میزند؛ اما این مضمون، یک مضمون حلال است و احدی ادعا نمیکند که این حرام است؛ در حالی که از لحاظ موازین فنی، صدای این بهتر از تاج اصفهانی است؛ آن نوازندهیی هم که در کنارش مینوازد، معلوم نیست که خیلی با آن گذشته فرق داشته باشد.
در همین برنامهی «چکاوک» شما، گاهی از موسیقییی استفاده میشد که آدم میدید اصلاً باب غفلت از زندگی است! کسانی بودهاند که برای اینکه اصلاً از حقایق زندگی غافل بشوند، به موسیقی پناه میبردند؛ اسلام این را نمیپسندد؛ اسلام میخواهد ما را به متن زندگی برگرداند. اسلام، غافل شدن و غرق شدن و رفتن در توهمات و پندارها و گیج شدن و از حقایق زندگی غافل ماندن را اصلاً قبول ندارد و نمیپسندد. قاعدتاً آنطور موسیقی هم با مسکرات همراه است؛ یعنی مکمل هم هستند! اینگونه موسیقییی که من میگویم، ضد آن است؛ اصلاً در جهت مقابل موسیقی لهوی است. موسیقی حلال، بیدار کننده و هشیار کننده است.
بانگ گردشهای چرخ است اینکه خلق
میسرایندش به طنبور و به حلق
«بانگ گردشهای چرخ است»، یعنی چه؟ میخواهد بگوید که موسیقی جزو حقایق و طبیعت عالم است.
ما همه اجزای آدم بودهایم
در بهشت آن لحنها بشنودهایم
در بهشت اینها را شنیدهاند؛ حالا هم که میشنوند، احساس شوق میکنند. البته این فلسفهی غیرمقبولی است؛ اما حاکی از این است که موسیقی یکی از حقایق عالم است. حالا این موسیقییی که جزو حقایق عالم است، آن چیزی نیست که انسان را از حقایق عالم غافل میکند و در پندارها و خیالات و توهمات و احیاناً در شهوات غرق میکند.
ببینید، همان خوانندهی قدیمی هم دو گونه شعر خوانده است: یکطور شعری که اگر شما چشمتان را ببندید و گوش کنید، فکر میکنید که او داشته بشکن میزده؛ یا مثلاً در مجلس فلان خانِ الدنگِ عیاشِ عرقخور نشسته و مینواخته و میخوانده است! طور دیگر اینکه حالی داشته، معنویتی داشته و مثلاً شعر فیض کاشانی و حزین لاهیجی را خوانده و یک نفر هم نواخته است. ببینید، این دو گونه نواختن است؛ آنهایی را که از نوع اول است، پخش نکنید. شما نگاه کنید، آن آهنگی که مردم را به یاد معنویت و حقیقت و خدا میاندازد، آن را پخش کنید؛ یا با شعری همراهش کنید که آن شعر این خصوصیت را داشته باشد. مثلاً یکی از خوانندههای خوب ما(۱۴) غزل علامهی طباطبایی(۱۵) را خوانده است - «همی گویم و گفتهام بارها / بود کیش من مهر دلدارها» - این غزلی است که عارفی، فیلسوفی، اهل معنایی گفته و پُر از معنویت است. یا مثلاً وقتی شعر آمیرزا حبیب خراسانی(۱۶) - «امروز امیر درِ میخانه تویی تو / فریادرس نالهی مستانه تویی تو» - را پخش میکنند، مرد و زن مسلمان معاصر ما احساس تقرب و معنویتی میکنند؛ این درست است؛ اگر اینطور نیست - یعنی شعری در عکس این جهت است، یا آهنگی در نقطهی مقابل این جهت است - آن را پخش نکنید؛ معیارها را رعایت کنید.
موارد مشتبه و مشکوک هم به جای خود حکمی دارد. باید مصداق حلال و مصداق حرام را از هم تفکیک کرد؛ رودربایستی هم گیر نکنید که حالا از ما این را میخواهند؛ نه، ببینید واقعاً تکلیفتان چیست؛ آن را انجام بدهید. بعضی از آن خوانندههای گذشته آدمهای خوبی بودند - خوب به معنای نزیه و نوکر این و آن نبودن - بعضیها هم اینطور نبودند؛ نوکر اعیان و سلاطین و خوانین بودند؛ واقعاً اینها چه ارزشی دارند!؟ به نظر من، شما اگر جهتگیریها را در نظر بگیرید، مشکلات حل خواهد شد. موسیقی باید به جهت درست آن کشانده بشود. شما دیدید که امام در باب موسیقی فتوای جدیدی دادند که واقعاً هیچیک از فقها با این استحکام و با این صراحت در باب موسیقی نظر نداده بودند؛ این، آن موسیقی است؛ باید نگذارید به آن چیزهایی که از نظر شرع اشکال دارد، آلوده و آمیخته بشود.
البته در برنامههای شما نکات فرعی هم وجود دارد که به نظر من آنها هم مهم است؛ از جمله، اجراهای برادران و خواهران. بعضی از اجراها، انصافاً بسیار خوب است. اجرای آن خانم(۱۷) در برنامهی «در انتهای شب»، اجرای بسیار خوبی است؛ بعضی از اجراهای دیگر هم خیلی خوب است. صداها، صداهای قوی، درستگو و درستخوان است؛ بعضی هم اینطور نیست و واقعاً آن استحکام لازم را ندارد. البته اجراهای شما - تا آنجا که من شنیدهام - غالباً خوب است.
قبلاً بعدازظهرها برنامهیی(۱۸) داشتید که من گاهی آن را میشنیدم؛ ولی ظاهراً الان آن برنامه را ندارید؛ آن برنامه، برنامهی بدی نبود. برنامهی «هفت اقلیم» را هم که به جای این برنامه پخش میشود، شنیدهام؛ این هم برنامه خوب و متنوعی است. البته من متأسفانه برنامههای شما را نه میتوانم مرتب بشنوم، نه میتوانم یک برنامه را از اول تا آخر بشنوم؛ همینطور بخشهایی از یک برنامه را میشنوم. اگر فرصت میکردم و یا مثلاً در روز تعطیل میتوانستم برنامههای شما را بشنوم، بیشتر میتوانستم راجع به جزییات برنامههایتان نظر بدهم.
در برنامهی «پهلوانی سرود» هم لابد داستانهای شاهنامه را خواهید گفت - آنها خوب است - منتها مواظب باشید که فقط وارد مسألهی یک پهلوان نشوید؛ چون یک پهلوان به خودی خود چیزی نیست. این رستمی که شما میبینید یک چهرهی ملی شده، خصوصیاتی که در شاهنامه برای او ذکر گردیده، در واقع به آن شکل که نبوده - پیداست که افسانه است - اما درعینحال همین انسان افسانهیی، الان یک قهرمان ملیِ ایرانی است؛ یعنی اسم رستم جزو اسمهای محبوب است؛ علتش چیست؟ آیا فقط این است که چون به هنگام راه رفتن، زمینِ زیر پایش فرو میرفته است؟ من گمان میکنم که مجموعهی خصلتهای انسانی رستم است که از رستم یک چهرهی محبوب ساخته است؛ باید روی این خصلتها تکیه کرد. نباید فقط به جنبهی پهلوانی تکیه کرد؛ مگر اینکه شما برای پهلوانی عنوان خاصی قائل باشید و بخواهید روی خصلتهای پهلوانی در ایران تکیه کنید - این عیبی ندارد - مثل خصلتهای جوانمردی که در بین عربها رسم بود؛ یا مثلاً خصلتهای شوالیههای بعضی از مناطق اروپا، که خصوصیات اخلاقی هم در این نام گنجانده شده بود. اگر مراد این است، اشکالی ندارد که در حقیقت نوعی قهرمانی مورد نظر باشد. اگر جنبههای ارزشی مورد تأکید قرار گیرد، بسیار خوب است. جنبههای ارزشی را از آنها انتزاع و مطرح کنید؛ این میتواند انشاءاللَّه بسیار مفید باشد.
البته برنامههای جدیدی هم میشود گذاشت؛ مثل برنامهی معرفی کتاب خوب. شما برنامهی نقد کتاب هم دارید - من گاهی آن را شنیدهام - اگر بتوانید به معرفی کتاب هم بپردازید، مفید و مؤثر خواهد بود. البته این کارِ ظریف و سختی هم است که کتابهایی را برای گروههای مختلف تحصیلی و اجتماعی و سنی انتخاب بکنید. اگر بتوانید این کتابها را به مناسبتهایی انتخاب و معرفی کنید، کار خوبی است. اگر بتوانید کتابهایی را خلاصه کنید - یک کتاب در یک گفتار کوتاه، همراه با چیزهایی که خسته کنندگیاش را از بین ببرد - خیلی خوب است. واقعاً کتابهایی هست که مردم نیاز دارند اینها را بدانند؛ منتها اصلاً مجال پیدا نمیکنند که بخوانند؛ اگر این کار انجام شود، انشاءاللَّه چیز مفیدی خواهد بود.
در خصوص معرفی مترجمان و کارهای آنها هم میتوانید فعال باشد. ما ترجمههای خوب و مترجمان خیلی خوبی داریم؛ اینها چهرههای معروفی هستند؛ هیچ اشکالی ندارد که کارهاشان معرفی بشود. مثلاً بهآذین(۱۹) و محمّد قاضی(۲۰) مترجمان خوبی هستند؛ چه عیبی دارد که ما ترجمههای اینها را معرفی کنیم؟ مشکلی در کار بهآذین وجود ندارد؛ او از خیلی از نویسندگان و مترجمانی که الان هستند، بهتر است. بهآذین مترجمی بسیار قوی است؛ به نظر من او از قاضی هم چیرهدستتر است. شعرایی از این قبیل هم هستند؛ مثلاً در شعر، عِدل بهآذین، ابتهاج(۲۱) است. ابتهاج شاعر خوبی است؛ شعر خوبی از او بخوانید؛ مانعی ندارد.
نکتهی بعدی، توجه به ادبیات انقلاب است. رشد ادبیات انقلاب، خیلی بیشتر از رشد ادبیات معمولی ما در این دهها سال گذشته است که بنده آشنا هستم؛ خیلی خوب رشد کرد. الان داستانهایی که این بچههای انقلابی ما در همین حوزهی هنری مینویسند، از خیلی از آثار نسل گذشته بهتر است. یک نسل از هنرمندان و ادبای ما بهخاطر اینکه با انقلاب بد بودند، خودشان را از تاریخ رو به رشد آینده منقطع کردند؛ جداری کشیدند و نگذاشتند که تبادل و تعاطییی انجام بگیرد؛ به پیشرفت کار کمک نکردند و متوقف ماندند؛ در عین حال این جوانان ما رشدشان بسیار خوب بوده است؛ شعرشان هم همینطور است. الان همین بچههای انقلابی ما شعرهایی میگویند که از بسیاری از اشعار شعرای گذشتهیی که متأسفانه معروف هم بودند، بهتر است. من همان وقت قبل از انقلاب هم تعجب میکردم که چرا این آقایان معروف هستند؛ الان هم وقتی که مجدداً نگاه میکنم، باز تعجبم به حال خودش باقی است! برای من شکی باقی نمیماند که دستهایی کمک میکردند تا اینها رواج پیدا کنند و در دست و بال افرادی که به این چیزها علاقهمند بودند، بیفتند؛ والّا کارشان از لحاظ ادبی و هنری ارزشی ندارد؛ این جوانان ما از بعضی از آنها خیلی بهترند.
انصافاً شعر انقلابی دارد در ایران رشد پیدا میکند. انقلاب افقهای جدیدی را در مقابل چشم ما باز کرد و حقایقی را نشان داد و واقعاً شعر را از آن حالت ذهنی و تخیلیِ محض و غیرواقعی خارج کرد. حافظ که آن غزلیات را میگفت - «دوش دیدم که ملائک درِ میخانه زدند»، یا «دوش میآمد و رخساره برافروخته بود» - غزلیاتش واقعی بود؛ تخیلی نبود. بنده اکثر غزلیات حافظ را عرفانی میدانم؛ یعنی حقیقتاً او دوش دیده بود که ملائک درِ میخانه زدند. او مکاشفه و درکی داشت و حقیقتی را میدید که آن حقیقت با زبانهای معمولی اصلاً قابل گفتن نیست. در زبان معمولی، هر تعبیری را بهکار ببرند، نمیتواند عظمت آن مفاهیم و حقایق را بیان کند، یا حتّی به آن اشارهیی بکند. اشعاری که امام میسرود، با توجه به همین مفاهیم و حقایق بود. امام خمینی، یک فقیهِ ورعِ مقدسِ آنطوری، میبینید که از خال لب و از کمان ابرو و امثال این واژهها حرف میزد؛ اینها اشعار واقعی است؛ اما این چیزی که در زمان ما از شعر حافظ تقلید میشود، پنداری است؛ چون شاعر اصلاً درک و حس نکرده و دارد به تقلید از شعر او شعر میگوید - ببینید کار تصنعی و تقلیدی، چهقدر بد از آب درمیآید - در حالی که بعد از انقلاب، سوژهها و مفاهیم و مضمونهای شعری، عیناً واقعی شد؛ یعنی افراد به جبهه و میدان مبارزه و میدان انقلاب رفتند و جوانان و پدران و مادران حماسه آفریدند و به مسألهی شهادت توجه خاصی شد؛ اینها اصلاً افق جدیدی را باز کرد که هم مفاهیم و تعبیرات شعری در آن هست، و هم مطالب واقعی است؛ اینها را شاعر حس کرده، لمس کرده و احساسات واقعی خودش را در قالب شعر ریخته است؛ این میشود شعر واقعی؛ یعنی صرفاً نظم لفظ نیست؛ واقعاً شعر است؛ لذا شعر رشد کرده است. حتّی در قصه هم که ما متأسفانه عقبیم - آن وقت هم عقب بودیم، الان هم همینطور - باز حالا بهتر از گذشته است؛ از اینها و از این خاطرههای خوبی که مینویسند، خیلی باید استفاده کرد.
انشاءاللَّه که شما برادران و خواهران موفق و مؤید باشید و بتوانید این کار مهم را بخوبی انجام بدهید و کارها را آنطوری که رضای خدا در آن هست، پیش ببرید و در برنامههاتان نفع مردم را بیش از پیش تضمین کنید.
والسّلام علیکم و رحمةاللَّه و برکاته
۱) آقای مهاجرانی - مدیر وقت صدای جمهوری اسلامی ایران - نام برنامهها را به این شرح عنوان کرد: سرود روشنی، جُنگ کتاب، پهلوانی سرود، چکاوک، در انتهای شب، هفت اقلیم، در خلوت بیداران
۲) آقای خسروی، مدیر وقت «گروه ادب و هنر»
۳) اشاره به استفاده از اینگونه قطعات در برنامهی «چکاوک»
۴) آقای خسروی، مدیر وقت «گروه ادب و هنر»
۵) ۱۳۷۶ - ۱۲۷۰ ش)
۶) ۱۳۳۰ - ۱۲۸۱ ش)
۷) ۱۳۷۷ - ۱۲۹۵ ش)
۸) ۱۲۷۰ - ۱۲۲۳ ق)
۹) .؟
۱۰) .؟
۱۱) آقای خسروی، مدیر وقت «گروه ادب و هنر»
۱۲) بحارالانوار، ج ۶۷ ص ۲۳۰
۱۳) بحارالانوار، ج ۶۶ ص ۳۲۷
۱۴) آقای ناظری
۱۵) ۱۳۶۰ - ۱۲۸۱ ش)
۱۶) ۱۳۲۷ - ۱۲۶۶ ق)
۱۷) خانم بهروان
۱۸) بعد از سلام
۱۹) ۱۲۹۳ ش)
۲۰) ۱۳۷۶ - ۱۲۹۲ ش)
۲۱) ۱۳۰۶ ش) |
383 | 1370/12/04 | بیانات در دیدار اعضای هیأت مرکزی نظارت بر انتخابات مجلس | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2595 | null |
384 | 1370/12/02 | بیانات در دیدار آیتاللّه العظمی گلپایگانی(ره) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2593 | null |
385 | 1370/12/02 | بیانات در دیدار آیتاللَّه العظمی اراکی(ره) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2594 | null |
386 | 1370/12/01 | بیانات در دیدار جمعی از روحانیون | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2590 | null |
387 | 1370/12/01 | بیانات پس از بازدید از منزل حضرت امام خمینی(ره) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2591 | null |
388 | 1370/12/01 | بیانات در جمع اعضای شورای اداری شهرستان قم | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2592 | null |
389 | 1370/11/30 | بیانات در دیدار مردم قم | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2586 | null |
390 | 1370/11/30 | بیانات در دیدار جمعی از فضلای حوزهی علمیهی قم | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2587 | null |
391 | 1370/11/30 | بیانات در دیدار جمعی از روحانیون | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2588 | null |
392 | 1370/11/30 | بیانات در دیدار جمعی از خانوادههای شهدای قم | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2589 | null |
393 | 1370/11/29 | بیانات در دیدار اعضای گروه اجتماعی صدای جمهوری اسلامی ایران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2585 | null |
394 | 1370/11/28 | بیانات در دیدار مسئولان مجلهی حوزه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2584 | null |
395 | 1370/11/27 | بیانات در دیدار اعضای فرهنگستان زبان و ادب فارسی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2580 | null |
396 | 1370/11/27 | بیانات در دیدار قاریان مصری | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2581 | null |
397 | 1370/11/19 | بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان نیروی هوایی ارتش | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2579 | null |
398 | 1370/11/18 | بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2578 | null |
399 | 1370/11/17 | بیانات در دیدار جمعی از قاریان قرآن | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2577 | null |