Unnamed: 0
int64 0
2.35k
| date
stringlengths 10
10
| topic
stringlengths 21
91
| url
stringlengths 48
49
| text
stringlengths 1
107k
⌀ |
---|---|---|---|---|
0 | 1352/12/24 | گزیدهای از بیانات در مسجد امام حسن مجتبی (علیهالسلام) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=40753 |
مشهد مقدس؛ روز جمعه بیستم صفر سال ۱۳۹۴ هجری قمری (۱)
میدانید یکى از علائم ایمان زیارت اربعین است؟ بنده نمیدانم این روایت چقدر صحیح است، اصرارى هم ندارم که بگویم معناى این روایت همین است که من گمان کردهام، واقعش هم این است که احتمال میدهم معنایش یکى از شقوق و احتمالات دیگرى باشد که در این زمینه بیان میشود؛ امّا اگر این احتمال هم که من میگویم باشد، مؤیّد فراوانى دارد؛ «زیارة الاربعین».
شیعه یک جمع متفرّقى بود؛ یک جامعهاى بود که در یک جا و در یک مکان زندگى نمیکرد؛ در مدینه بودند، در کوفه بودند، در بصره بودند، در اهواز بودند، در قم بودند، در خراسان بودند -اطراف و اکناف بلاد- امّا یک روح در این کالبدِ متفرّق و در این اجزای متشتّت در جریان است؛ مثل دانههاى تسبیح، یک رشته و یک نخ، همهى اینها را به هم وصل میکرد. آن رشته چه بود؟ رشتهى اطاعت و فرمانبَرى از مرکزیّت تشیّع، از رهبرى عالى تشیّع یعنى امام؛ همهى این رشتهها به آنجا متّصل میشد؛ قلبى بود که به همهى اعضا فرمان میداد؛ و به این ترتیب، تشیّع یک سازمان و یک تشکیلات بود. ممکن بود دو نفر از حال هم خبر نداشته باشند، امّا بودند کسانى که از حال همه باخبر بودند. اطاعت و فرمانبَرى آنها بهحساب، فریاد زدنشان از روى دستور، سکوتشان برطبق نقشه، همه چیزشان با حساب. فقط یک عیبى کار آنها داشت و آن اینکه همدیگر را کمتر میدیدند. اهل یک شهر و شیعیان یک منطقه، البتّه یکدیگر را میدیدند، امّا یک کنگرهى جهانى لازم بود براى شیعیانِ روزگار ائمّه (علیهمالسّلام). این کنگرهى جهانى را معیّن کردند، وقتش را هم معیّن کردند؛ گفتند در این موعدِ معیّن، در آن کنگره هرکس بتواند شرکت کند. آن موعد، روز اربعین است؛ و جاى شرکت، سرزمین کربلا است؛ چون روح شیعه روح کربلائى است، روح عاشورائى است؛ در کالبد شیعه تپش روز عاشورا مشهود است؛ شیعه هرجا که هست دنبالهروِ عاشوراى حسین است. این است که مىبینیم همه جا این تپشهایى که در شیعه مکشوف شده، از آن مرقد پاک ناشى است؛ اینها شعلههایى بوده که از آن روح مقدّس و پاک و از آن تربت عالىمقدار سرکشیده؛ به جانها و روحها زده؛ انسانها را به گلولههاى داغى تبدیل کرده و آنها را به قلب دشمن فرو برده.
اوّلین نهضتى که بعد از عاشوراى حسینى از طرف شیعیان به وجود آمد، نهضت توّابین بود. اینها آمدند در آن مرقد پاک دور هم جمع شدند -کتب تواریخ اینها را نوشتهاند- مبلغ زیادى اشک ریختند. بعضى خیال میکنند این گریه وسیلهى عقدهگشایى است؛ بله، گریه وسیلهى عقدهگشایى است، درصورتىکه با فکر همراه نباشد. اگر گریه را و اشک ریختن را فقط احساسات هدایت بکند، همین است که گفتهاند، امّا اگر فکر و اندیشه به انسان اشکى بدهد و چشم انسان قطرهى اشکى بچکاند، این مثل همان آب کبابى است که آتش را تیزتر و تندتر میکند؛ این عقده نیست، سلاح است؛ لذاست که گریه جزو کارهاى معمولى شیعیان صدر اوّل است که همهی آنها در راه ستیزهگرى بودند، همهی آنها در راه عاشورا قدم برمیداشتند. امام جعفر صادق اهل گریه است؛ امام رضا (صلواتاللهعلیه) اهل گریه است؛ شعرا را وادار میکنند و میگویند این قصائد بلند را بگویید، بروید گروهها را به یاد گذشتهى تشیّع بگریانید که با این گریه، آتششان مشتعلتر و برافروختهتر بشود. توّابین آمدند اینجا مبالغ زیادی گریه کردند؛ هرچه بخواهید. گمانم گفتهام یک شبانهروز یا دو شبانهروز -نوشتهاند در تواریخ، بنده یادم رفته- اتّصالاً اشک [ریختند]؛ بعد از این گریهها بود که دست به دست هم دادند، تصمیم گرفتند که بروند تا جانشان را در راه خدا بدهند و تا کشته نشدهاند، دست از جنگ برندارند و از این جنگ زنده برنگردند؛ همین هم شد. مردمان بزرگی؛ سلیمانبنصرد خزاعى -صحابى امیرالمؤمنین، حوارى امام حسن- و امثال اینها رفتند و آنجا جان دادند و کشته شدند؛ [شروعش] از کربلا بود؛ ببینید چه این حقیقت جلوهدار و جلوهگرى بوده در آن روزگار! در ذهن مردم ما امروز البتّه، این حقیقت به آن زیبایى و به آن شکوهمندى باقى نمانده؛ جور دیگر است. بنابراین، مسئلهى اربعین یک مسئلهى مهمّى است.
اربعین یعنى میعاد شیعیان در یک کنگرهى بینالمللى، جهانى، در یک سرزمینى که خود آن سرزمین خاطرهانگیز است؛ سرزمین خاطرهها است؛ خاطرههاى باشکوه، خاطرههاى عظیم؛ سرزمین شهدا، مزار کشتهشدگان راه خدا. اینجا جمع بشوند پیروان تشیّع، و دست برادرى و پیمان وفادارىِ هرچه بیشتر ببندند. این اربعین است.
غیر از توّابین باز هم سراغ داریم کسانى که آمدند آنجا و از آنجا مایه گرفتند. یکى از بزرگترین نهضتهاى شیعه در دوران تاریخ خلفاى بنىعبّاس، نهضت «ابن طباطبا» است که این سادات محترم طباطبائى ظاهراً از اولاد آن محمّد بن ابراهیم بن اسماعیل طباطبا هستند. این محمّد بن ابراهیم بن اسماعیل طباطبا، یک نهضت عجیبى به راه انداخت و فتح کردند و پیروز شدند؛ بخش مهمّى از عالم اسلام را قبضه کردند، حکومت تشیّع و حکومت علوى را بر سر پا کردند؛ و برخلاف سخن آن کسانى که تصوّرشان این است که چنین حقّى به امامزادهها داده نمیشده؛ نخیر، این حق به آنها داده شده بود؛ اجازه داده شده بود از طرف بزرگترهایشان و به نتیجه هم رسید، موفّق هم شد؛ منتها البتّه این بزرگوار در اثناء(۲) بیمار شدند و از دنیا رحلت کردند و این وسیلهاى شد که بعد، آن موفّقیّت و کامیابى باقى نماند و بعد از چند سال، البتّه نهضت شکست خورد؛ لکن چند سالى بر سرِ کار بودند. این بزرگوارها هم وقتى میخواستند شروع کنند، آمدند کربلا. اوّلى که خواستند شروع کنند، با آن ابوالسّرایا و همهى آن شیعیانى که همراهشان بودند آمدند کربلا، بر سر قبر حسینبنعلى (صلواتاللهعلیه) پیمان برادرى و وفادارى بستند.
و البتّه شنیدهاید که جابربنعبدالله انصارى هم آمد. به نظر من این بزرگوار سوّمین کسى است که به زیارت قبر حسینبنعلى (صلواتاللهوسلامهعلیه) آمده است؛ سوّمین جمعى که به زیارت آمدند، جمع جابر است و عطیّه؛ قبل از او کسانى به زیارت آمده بودند؛ شاید اوّلین کسانى که زیارت کردند این تربت پاک را همان بنىاسد بودند که آمدند نعش مقدّس حسینبنعلى (صلواتاللهوسلامهعلیه) را دفن کردند؛ آنها اوّلین کسانى بودند که این تربت را زیارت کردند؛ و جابر هم آمد به قصد زیارت، با آن تفصیلاتى که شنیدهاید و آن سخنى که آنجا سر قبر گفت که امروز البتّه آقایان [میگویند]؛ در مجالس و محافل بودهاید و مکرّر شنیدهاید و قبلاً هم شنیده بودید.
اجمالاً، یادآورى خاطرهى عاشورا و خاطرهى آن جهاد و ازخودگذشتگى و فداکارى عظیم، در روز اربعین انجام میگرفته؛ و در آن سرزمین. اگر امروز هم بتوانند شیعیان آن سرزمین پاک و مقدّس را یک چنین میعادى قرار بدهند، البتّه بسیار کار بجا و جالبى خواهد بود و هم دنبالهگیرى از راهى است که ائمّهى هدیٰ (علیهمالسّلام) به ما ارائه دادند. ...
۱) چهل و پنج سال پیش، یعنی زمانی که هنوز مراسم اربعین، به شکوه امروز شکل نگرفته بود، حضرت آیتالله خامنهای در تاریخ ۵۲/۱۲/۲۴ (روز جمعه ۲۰صفر سال ۱۳۹۴ هجری قمری) در جریان سلسله جلساتی در مسجد امام حسن علیهالسلام در مشهد مقدس که به شرح و تفسیر خطبههای نهجالبلاغه اختصاص داشت، بهمناسبت تقارن با شب اربعین حسینی، تحلیلی تاریخی و جامع از چرایی اهمیت زیارت اربعین ارائه دادند. متن این بخش از سخنان ایشان در ایام مصادف با اربعین حسینی سال ۱۳۹۷ هجری شمسی در روز چهارشنبه، ۲ آبان ۱۳۹۷ منتشر شد.
۲) میانهی کار |
1 | 1355/10/10 | بیانات در نشست سهجانبه با شهید مطهری و دکتر شریعتی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=50996 |
دکتر حاجیصادقی: ... معمولاً از قیام امام حسین که صحبت میشود، به صورت یک پدیدهی مجرّد و یک رویداد مجرّد و منفرد از تاریخ و از تسلسل تاریخیِ این نهضت و این جهت و این حرکت صحبت میشود؛ و هر چقدر هم بلیغ و عمیق و غنی صحبت بشود، باز هم درست دامنهی کار و پهنای کار مشخّص نمیشود. مگر اینکه همان طور که واقعیّت دارد، این ثورهی حسینی را در متن تسلسل تاریخی و جریان تاریخیاش مطرح کنیم که در چنین محل و مکانی است که [قیام امام حسین] خوب فهمیده میشود. [خوب است] اگر به طور کلّی یک تصویری بشود از ثورهی حسینی، در توالی امامت شیعی، یعنی بعد از وفات حضرت رسول و جریان سرنوشت شیعی و ثورهی شیعی تا امام حسین و کاری که امام حسین کرد و بعد سرنوشت این ثوره در نسلهای بعد از امام حسین؛ [یعنی] در دورهی امامت شیعی که به صورت یک دورهی مشخّص از علی تا غیبت کبریٰ ادامه دارد و بعد از آن، باز انعکاس و تأثیر این ثورهی حسینی و این ثورهی امامتی و شیعی در تاریخ اسلام. فکر میکنم جناب آقای خامنهای در این رشته، محقّق و صاحب نظرند و دقیقاً به مسئله آشنا هستند؛ [اگر] لااقل به طور اجمال یک تصویر کلّیای از جریان داشته باشیم، فکر میکنم یک درس خیلی خوبی امروز خواهیم گرفت.
آیتاللّه خامنهای: همان طور که آقای دکتر اشاره کردند، نه فقط در ماجرای حادثهی کربلا ــ یعنی آنچه در آن حادثهی کربلا معروف شده ــ بلکه در هر حادثهی تاریخی، اگر چنانچه آن حادثه را به تعبیر ایشان به طور مجرّد، یعنی مقطوع از تسلسل تاریخیاش و حلقات تاریخی قبل و بعدش مطالعه کنیم، احتمالاً یک جور دربارهی آن حادثه نتیجه بگیریم و اظهار نظر کنیم و اگر آن حادثه را، آن پدیدهی تاریخی را، به صورت یک حلقهای از یک سلسله و یک مرتبهای از مراتبِ یک تسلسلِ تاریخی در نظر بگیریم، احتمالاً بلکه یقیناً نتیجهی دیگری و استنباط دیگری و قضاوت دیگری خواهیم داشت. در مورد مسئلهی عاشورا و ثورهی حسینبنعلی (صلوات اللّه علیه) و قیام امام حسین، یک چنین تحلیلی و طبعاً یک استنتاج درستی بر اساس این تحلیل، ضروری و لازم است. حالا بنده تا چه حد آمادگی داشته باشم، اظهار لطف و حُسن نظر آقای دکتر بود که به بنده محوّل کردند؛ وَالّا، هم خود ایشان، هم اساتید تشریف دارند. حالا بنده مختصری در این زمینه عرض میکنم و بعد هم باز رشتهی سخن دست آقایان است که اظهار نظر بفرمایند.
مسئلهی امامت اساساً اگر درست بررسی بشود، یعنی مفهومی به نام امامت در مجموعهی یک مکتب دانسته بشود و شناخته بشود، نه فقط قضیّهی عاشورا و انقلاب حسینی و قیام حسینی بلکه تمام موضعگیریهای ائمّهی دیگر ما ــ چه امیرالمؤمنین در موضعگیریهای گوناگونش و چه امام حسن در قضیّهی جنگ و سپس صلح، چه امام حسین در ماجرای ده سال سکوت ظاهری در زمان معاویه و سپس یک قیام آنچنانی و چه ماجرای امامان بعدی، یعنی از امام سجّاد (صلوات اللّه علیه) تا امام عسکری ــ با فهمیدن معنای امامت، به نظرم قابل توجیه میشود. امامت به طور خلاصه ــ آنچه میتوانیم دربارهاش کمی صحبت بکنیم ــ با این تعبیر قابل فهمیدن و فهماندن است که بگوییم ادامهی نبوّت است. نبی با یک فکر نو، با یک ایدئولوژی مترقّی، با یک رسالت، با یک پیام، در اجتماع جاهلی ظهور میکند. این تعبیراتی که داریم، همه تعبیرات قرآنی است، یعنی تعبیرات خود ما است؛ تعبیر «مترقّی»، تعبیر «نو»، تعبیر «پیام»، تعبیر «اجتماع جاهلی»، اینها همه تعبیراتی است که در قرآن و در حدیث یعنی در متون خود این ایدئولوژیای که داریم از آن بحث میکنیم وجود دارد.
نبی با این پیام وارد اجتماع جاهلی میشود. اجتماع جاهلی یک ویژگیها و خصوصیّاتی دارد که در همهی این دورههای گوناگون تاریخی ــ که مفسّرین تاریخ با اختلافنظرهای گوناگون آنها را تفسیر کردهاند ــ این ویژگیها در جامعهی جاهلی و در محیط جاهلی هست. از جملهی ویژگیهای محیط جاهلی، نبودن برابری از لحاظ ارزشهای انسانی و حقوق انسانی است میان افراد انسان؛ که این نابرابریای که وجود دارد و نبودن برابری، مستلزم ظلمها، استثمارها، اختلافطبقاتیها، ظلمکِشیها، فسادها و ذلّتها از یک طرف، و از طرف دیگر اشرافیگریها، تَرَفها،(۱) اسرافها و زیادهرویهای در امور مالی است؛ چه در دوران فئودالیسم، چه در دورانهای قبلی و بعدی. در همهی دورانها، در اجتماعی که نبی در آن اجتماع با آن پیام ظهور میکند، این ویژگی وجود دارد؛ یعنی انسانها به دو گروه، به دو دسته و به تعبیر رایج، به دو طبقه تقسیم میشوند که یک طبقه، طبقهی مستکبرینند و طبقهی دیگر طبقهی مستضعفین؛ که باز این تعبیرها تعبیرهای قرآنی است.
و من اینجا از فرصت استفاده کنم [و توصیه کنم] به دوستانی که در مسائل اسلامی ــ اعم از مسائل اقتصادی و مسائل تاریخی و مسائل فلسفی، که اینها امّهاتش است؛ و شقوق اینها ــ کار میکنند، بهتر این است که برای بیان مرادهای خودشان و مطالب خودشان بگردند واژههای اصیل اسلامی را پیدا کنند. اتّفاقاً این واژههای اصیل اسلامی خیلی رساتر است. مثلاً در زمینهی طبقات و تحلیل طبقاتی، همین واژهی مستکبر و مستضعف خیلی گویاتر و رساتر است از همهی معادلهایی که برای این دو کلمه در مکاتب دیگر و در ایدئولوژیهای دیگر وجود دارد.
[پس] جامعه به دو دسته یا به دو طبقه تقسیم میشود: یک طبقه، طبقهی مستکبر؛ به تعبیر دیگری از قرآن، طبقهی عالین؛ به تعبیر دیگری در قرآن، طبقهی مستعلی؛ اِستَعلیٰ. مستکبر، مستعلی، عالی، یعنی آن کسی یا آن طبقهای که در جامعه برتریجوی و برتریگزین و بالانشین و صدرنشین است. البتّه منظور را [اگر] دوستان توجّه کنید، کاملاً میتوانید بفهمید که منظورم از برتریجوی و بالانشین و صدرنشین چیست؛ وَالّا برتریجویی بد نیست، در حدّ خودش اشکالی ندارد. این، یک طبقه؛ [یعنی] طبقهی صدرنشین جامعه، صدرگزین جامعه و آن کسی که وقتی خودش را نگاه میکند و دیگر افراد جامعه را نگاه میکند، بین خود و آنها یک درّهی عمیقی و یک فاصلهی زیادی میبیند؛ به همین دلیل هم هست که این طبقه به خود حق میدهد که سرنوشت بقیّهی مردم را که اکثریّت هستند، در دست بگیرد؛ به همین دلیل است که با اینکه احساسات انسانی در او بالکلّیّه(۲) نمرده ــ این جور نیست که طبقهی مستکبر بکلّی از وجدان انسانی منطلق(۳) شده باشد؛ البتّه در شرایطی آن جور خواهد شد و نسبت به پارهای از افرادِ مستکبر این جور است، امّا به طور لزوم این جور نیست که حتماً آن که جزو طبقهی مستکبر است، از همهی احساسات انسانی خالی باشد؛ [چیزی] دارد ــ با وجود اینکه در او وجدان انسانی به طور کلّی هم نمرده و گاهی این احساس انسانیّت، تظاهراتی هم در وجود او دارد و گاهی اظهار ترحّمی هم میکند، اظهار عطوفتی هم میکند، گاهی حتّی به آنچه به نظر مردم خیلی عجیب میآید اظهار دلبستگی هم نشان میدهد ــ که آن فرض کنید مسائلِ خیلی رقیق و انسانی است ــ در عین حال، واضحترین و بارزترین نمونهی وحشیگری و دِژَمخویی(۴) و ستیزهخوییِ انسانی را که در وجود خودش هست نمیبیند؛ و آن چیست؟ آن، ستم کردن به هر کسی و هر واحدی و هر موجودی از انسانها است غیر از طبقهی خودش؛ هیچ اشکالی در این نمیبیند. این برای خاطر همان تحلیلی است که او پیش خودش کرده و درکی است که او دارد و خودش را بالاتر احساس میکند و میبیند: صدرنشین، صدرگزین، خود را برتربین؛ مستکبر.
یک طبقه [هم] در مقابل این هست: طبقهی مستضعف. گاهی در بعضی از زبانها میشنویم که از روی کمال صفای نیّت امّا از روی کمال خامی، کلمهی مستضعف معادل گرفته میشود با یک تعبیرات دیگری؛ مثلاً با تعبیر پرولتاریا.(۵) البتّه همین طور که گفتیم، احتمالاً جز حُسن نیّت چیزی در این گونه تعبیرات نباشد، لکن نشاندهندهی یک نوع خامی و کمعمقی است. مستضعف در همهی دورانهای تاریخ وجود دارد و وجود داشته. مستضعف همهی آن مردمی هستند که در هدایت این جریانِ خاصّ اجتماعیِ موجود، مستقیماً هیچ نقشی ندارند، اختیاری و زمامی به دست آنها نیست. بنابراین، مستضعف عبارت است از آن طبقهای که در گردشِ زندگیِ اجتماعی و در جهتگیریِ خاصّ این جامعه و در شکل نظامی که حاکم بر زندگی مردم است، مستقلّاً، مستقیماً، از روی اراده، از روی شعور، هیچ گونه نقشی ندارند بلکه آلت فعلها و آلت دستها و ابزارها و مایهها(۶) و زمینهها و سرمایههایند. مستضعف، ضعیفشمردهشده، ضعیفگرفتهشده! نمیدانم آیا از تعبیر «گرفتهشده» که تعبیر خراسانی است و زبان ما است و دوستان خراسانی خوب میفهمند منظور چیست، درست مطلب تفاهم میشود یا نه. ضعیفپنداشتهشده، ضعیففرضشده، ضعیفنگهداشتهشده، که رساترینش همان است که در لهجهی مشهدی ما هست: ضعیفگرفتهشده. «فلان کس را ضعیف گرفت» یعنی او را ضعیف دانست و پنداشت و قرار داد؛ [این معانی] همه با هم. این معنای مستضعف است.
این دو طبقهاند که [در جامعه] وجود دارند. البتّه آیات مستضعفین برای کسانی که در قرآن مطالعاتی دارند میتواند سررشتهی یک سلسله تفکّرات بسیار جالب و بسیار نو و ابتکاری باشد؛ که اگر چنانچه کسانی که مطالعات قرآنی دارند آیات مستضعفین را و آیات مستکبرین را در زمینهی شناخت این دو طبقه، شناخت ویژگیهایشان، شناخت خصلتهایشان، شناخت عملکردهایشان، شناخت میزان امکاناتشان، شناخت رابطهی این دو طبقه با هم ــ چه در دنیا، چه در زمان مبارزهی مستضعف و مستکبر، چه قبل از مبارزه، چه در آخرت ــ در قرآن تعقیب کنند و نگاه کنند، میتوانند سرچشمههای جالب و جوشندهای از تفکّر اسلامی را و مخصوصاً تفکّرِ تاریخیِ اسلامی را پیدا کنند. بنابراین، نبی در جامعه ظهور میکند در حالی که این دوطبقگی و رویارویی این دو طبقه در جامعهی رویاروی هم، یک واقعیّت است؛ این از جملهی ویژگیهای جامعهی جاهلی است. پس جامعهی جاهلی یعنی آن جامعهای که اختلاف طبقاتی ــ یعنی وجود طبقهای به نام طبقهی مستکبر، با آن خصوصیّات، و وجود طبقهای به نام طبقهی مستضعف، با آن خصوصیّات ــ در آن جامعه هست؛ این جامعه، جامعهی مستکبر است.
از جملهی خصوصیّاتی که جامعهی جاهلی دارد این است که در جامعهی جاهلی چیزی به نام انسان، مفهومی به نام انسان، یک ارزش محسوب نمیشود؛ انسان در این جامعه مطرح نیست؛ انسانیّت، کرامت و ارزش ندارد. ممکن است انسانهایی در این جامعه باشند، ممکن است یک ارزشها و معیارهای انسانی در این جامعه وجود داشته باشد، امّا ماهیّت انسان و این مفهوم کلّی انسان که بر هر انسانی صدق میکند، در این جامعه یک چیز ارزشمند محسوب نمیشود؛ این از خصوصیّات جامعهی جاهلی است که اگر نقطهی مقابلش درست تشریح بشود، این هم کاملاً روشن میشود. نقطهی مقابلِ جامعهی جاهلی «جامعهی توحیدی» است ــ که این جامعهی توحیدی هم باز از واژههای خودمانی و مال خود ما است و تعبیر قرآنی و سنّتی است ــ که از خصوصیّاتش تکریم انسان است؛ برای «انسان» ارزش قائل شدهاند نه برای انسان فلان نژاد، انسان فلان طبقه، انسانی که از فلان ملّت است، انسانی که فرض بفرمایید دارای فلان خصوصیّت است؛ نه، اصل انسان. حتّی انسان منحط هم، انسان سطح پایین هم، انسان منحرف هم از این جهت که انسان است ارزشمند است، منتها ارزشمندیِ او ایجاب میکند که این گوهر را حفظ کنند، این نهال را به بالندگی و رشد برسانند. این در جامعهی توحیدی است.
در جامعهی جاهلی نه؛ روی انسانهایی تکیه میشود، نه به طور کلّی و به طور مطلق روی انسان؛ انسان مورد ارزشمندی نیست، مورد تکریم نیست. آیهی قرآن میگوید: وَ لَقَد کَرَّمنا بَنیِّ ءادَم؛(۷) «کَرَّمنا» یعنی این؛ لااقل یکی از ابعاد تکریم بنیآدم این است؛ میخواهد بگوید انسان ارزشمند است و روی انسان بایستی کار کرد. و همهی جنگهایی که در اسلام یا در سایر ادیان و مذاهبِ گذشته بوده ــ ادیان گذشته همه جنگ داشتهاند و این از واضحات است؛ دیدم بعضیها یک خرده پایشان میلنگد که قبل از پیغمبرِ ما [مگر] چه کسانی جنگ داشتهاند! بیشتر انبیا: وَ کَاَیِّن مِنـ نَبِیٍّ قّْتَلَ مَعَه{ رِبِّیّونَ کَثیر؛(۸) از زمان ابراهیم، به طور مسلّم و مدوّن داریم که [انبیا] جنگهایی و مبارزاتی در راه خدا داشتهاند ــ برای خاطر انسانیّت بوده؛ چون دشمنان انسانیّت، انحصارطلبان، مستأثرین(۹) به تعبیر نهجالبلاغه(۱۰) و روایات، کسانی که اَثره(۱۱) و انحصارطلب هستند، برای انسانیّت ارزشی قائل نبودند، لذا انسانیّت را میکوبیدند، انسانها را میکوبیدند، اینها را تحقیر میکردند، به اینها ذلّت میدادند و از این قبیل؛ و جنگهایی که مذاهب کردند، اصلاً برای این بوده که ضدّانسانها را سر جای خودشان بنشانند و انسانیّت را تکریم کنند و تعظیم کنند و ارزش او را به او بازگردانند. این هم یکی از خصوصیّات جامعهی جاهلی است.
و مهمترین خصوصیّت از خصوصیّات جامعهی جاهلی، [عدم وجود] همان خصوصیّتی است که برای جامعهی مقابلِ جامعهی جاهلی، به عنوان یک نام و به عنوان یک شعار ذکر شده: جامعهی توحیدی. خصوصیّت جامعهی جاهلی این است که در آن توحید نیست، در آن عبادت و پرستش و عبودیّت ــ عبودیّت، تعبیر بهتری است که در فارسی به جای عبادت استعمال بشود و از پرستش و مانند اینها بهتر است ــ برای خدای یکتا نیست؛ عبودیّت برای خدایان است؛ یا خدایان بتی به شکل بت چوبی و سنگی و فلزّی و غیره، و یا خدایان جاندار که خدایان بیجان هم سمبلهای خدایان جاندار هستند؛ خدای بیجان رمز خدای جاندار است. پس در جامعهی جاهلی توحید وجود ندارد. در جامعهی جاهلی، ارباب متفرّقون(۱۲) بر مردم حکمروایی میکنند؛ یعنی ذهن انسان، جسم انسان، تفکّر و اندیشمندی انسان، ثروت انسان، نیروی کار انسان و خلاصه همهی مایههایی که در انسان وجود دارد، در جامعهی جاهلی در تصرّف خدایان متفرّق و حکمرانان متفرّق است؛ در تصرّف خدای واحد نیست. و به نظر من، نام جامعهی توحیدی اصلاً میتواند به طور کلّی شکل جامعهی توحیدی را هم از لحاظ سیاسی، از لحاظ اقتصادی، از لحاظ روابط اجتماعی مشخّص کند، که روابط اجتماعی در جامعهی توحیدی چگونه خواهد بود؛ اصلاً از نام توحید میشود اینها را انتزاع کرد و فهمید. اینها خصوصیّات جامعهی جاهلی است؛ و خصوصیّات دیگری هم دارد. البتّه در همینها هم خیلی حرف هست و بحثهای فراوانی در این زمینه وجود دارد.
نبی در این جامعه ظهور میکند، با رسالتی که آن رسالت، رسالت بر هم زدن نظام جاهلی است و استقرار دادن نظام توحیدی؛ یعنی استقرار دادن توحید، استقرار دادن برابری به همان معنایی که گفتم ــ یعنی از بین بردن استضعاف و استکبار، هر دو ــ استقرار تکریم انسان، ارزش دادن به انسان، ارزشمند دانستن انسان و ارزشمند کردن انسان؛ انسانها را باارزش بکنند؛ چون انسان، بالقوّه دارای همهی ارزشهای مثبت و عالی است؛ اینها را بالفعل کنند، از مرتبهی بالقوّه بیاورند به مرتبهی بالفعل. وَ یُثیروا لَهُم دَفائِنَ العُقول؛(۱۳) دفینههای اندیشمندی را در اینها برشورانند. «یُثیروا» هم از همان مادّهی «ثوره» است که ایشان اشاره کردند؛ ثوره، یَثیروا، ثائر، یُثیروا، اینها همه از یک مادّه است؛ برشوراندن. دفینههای اندیشمندی را [برشورانند]. دفینه یعنی آن چیزی که قیمتی است و آن را دفن کردهاند، زیر خاک کردهاند. گنجینهای که زیر تلّی از خاک یا مثل خاک پوشانده شده، دفینه است. یعنی اندیشمندی انسانها در نظام جاهلی، به وسیلهی مستکبران، در زیر خاکها دفن شده؛ یا خاکهای اوهام جاهلی، تصوّرات غلط، پندارهای باطل، یا خاکهای فشار و زور و ارعاب و غلبه دادن سنّتهای غلط. انبیا میآیند دفینهها را میآورند بیرون؛ دفینهی اندیشمندی را در انسانها برمیشورانند؛ یعنی به انسان ارزشمندی میدهند. نه اینکه فقط به عنوان تعارف به او میگویند دارای ارزش هستی؛ نه، او را واقعاً دارای ارزش میکنند، به او ارزشمندی میدهند. انبیا با این رسالت و با این پیام میآیند.
بعد از آنکه پیام [نبی] در جامعه مطرح میشود، یک سلسله درگیری به وجود میآید و این یک چیز طبیعی است؛ یعنی امکان ندارد که در یک وضع آرام مستقر، یک نکتهی کوچک مورد اعتراض قرار بگیرد مگر اینکه آن آرامش به همان اندازهی نکتهی ابرازشده ــ کوچک یا بزرگ ــ به هم بخورد؛ این یک چیز طبیعی است. یک سطح آب ثابت ساکن آرامی را در نظر بگیرید؛ یک ریگ را هم که شما در این آب بیندازید، به اندازهی خودش یک نوع حرکاتی و یک نوع عکسالعملهایی به طور قهری به وجود میآورد. انبیا آمدند برای اینکه پایهها و ارکان این جامعه را بکلّی عوض کنند، مبناهای اجتماعی را بکلّی تغییر بدهند؛ [لذا] طبعاً یک نوع معارضاتی با اینها به وجود میآید. این معارضات از طرف چه کسانی است؟ از طرف دو طبقه: یک طبقه کسانی که مستقیماً از پیام نبی صدمه میبینند و ضربت میخورند، یعنی طبقهی مستکبرین؛ و دستهی دوّم آن کسانی که بر اثر ناآگاهی یا بر اثر غلبهی خصال و روحیّات پستکننده و ذلّتبخش، تحت تأثیر طبقهی مستکبر قرار دارند و پیام نبی را که به سود آنها است نمیفهمند؛ نمیفهمند به سود آنها است، درک نمیکنند؛ و [لذا] اینها هم تحت تأثیر آنچه مستکبرین بر آنها تحمیل کردهاند، رویاروی و سینهبهسینه در مقابل نبی میایستند و با او معارضه و مبارزه میکنند.
از طرف این دو گروه یک معارضاتی به وجود میآید و این معارضات یک سلسله اقدامات را از طرف نبی ایجاب میکند. از جملهی این اقدامات، تشکّل ولائی است، تشکّل حزبی؛ که اصلاً تعبیر ولایت در قرآن ــ ولایت به معنای همبستگی و پیچیدگی دو فرد، دو کس، دو چیز با هم است ــ آن طوری که آیات ولایت را انسان مورد ملاحظه قرار میدهد، گویا ناظر به همین پیوستگی حزبی میان مسلمانها و پیروان و وابستگان نبی است. ما لَکُم مِن وَلایَتِهِم مِن شَیءٍ حَتّیّْ یُهاجِروا؛(۱۴) تا هجرت نکنند، با شما دارای ولایت نیستند و ولایت ندارند. ایمان آورده امّا ایمانِ تنها کافی نیست، ایمانِ با ولایت لازم است. و ولایت یعنی پیوستن به جمع نبی، به جبههی نبی، به صف نبی؛ که البتّه پیوستن به هر جبههای، به هر صفی، به هر جمعی یک لوازمی دارد و التزام به شیء قهراً التزام به لوازمش هم هست؛ ولایت هم یعنی این.
مثلاً از جملهی تدابیری که بایستی نبی اتخّاذ کند، همین است که آن جمع ولایتی، جمع متحزّب، جمع متشکّل را به وجود بیاورد؛ از جمله اینکه شعارهایی درست کند؛ از جمله اینکه این شعارها را در مواقع گوناگون اعلام کند؛ از جمله اینکه سعی کند پایههای جامعهی آینده را بسازد، بتراشد و موجودهایی را که بایستی پایهها و استوانههایی قرار بگیرند برای آن اجتماعِ توحیدیای که بعداً به وجود میآید، مثل زُبُر حدید(۱۵) بتراشد و بسازد و اینها را آماده کند؛ و از جمله اینکه در صدد باشد که نقطهای را چه در همان محلّ اعلام دعوت و چه در جای دیگری از مناطق دنیا و اقطار دنیا پیدا کند که این نظام را در آنجا پیاده کند، و این مهمترین قسمت و شاهبیت این قصیدهی نبوّت و خلاصه، جزء اخیر علّت تامّه است. و البتّه اگر کسی در زندگی پیغمبر مطالعه کند، [میبیند که] همهی این مراحلی که عرض کردیم وجود دارد. پیغمبر، اوّل جمع را درست میکند، بعد شعار و اعلام و تبلیغ و به همه جا سر زدن و با همه کس تماس گرفتن است که البتّه اگر همین قسمتها هم در زندگی پیغمبر همراه با بینش درست اسلامی و قرآنی مطالعه بشود، خیلی حقایق و دقایق و ریزهکاریها و باریکبینیها در اینجا به دست انسان میآید. مثلاً از جملهی اقداماتی که پیغمبر اکرم در همان زمینهی تبلیغ کرده ــ چه پیغمبر ما در زندگیاش و چه پیغمبران گذشته مثل موسیٰ ــ این است که حتّی با طبقهی سران، با طبقهی مترفین،(۱۶) با طبقهی اشراف، با طبقهی مستکبرین هم تماس میگیرد برای اینکه شاید دعوتش را در آنها رسوخ بدهد؛ با آنها هم حتّی مینشیند؛ یعنی چیزی به نام خصلت طبقاتی، آن جوری که بعضی میگویند و ذکر میکنند و گمانشان و اظهارشان این است که وابستهی به یک طبقهای امکان ندارد که تحت تأثیر شرایط آن طبقه جور دیگری فکر کند، از نظر منطق اسلامی و منطق مذاهب درست نیست؛ یعنی حتّی به موسیٰ گفته میشود که به فرعون هم برو بگو، لَعَلَّه{ یَتَذَکَّرُ اَو یَخشیّْ؛(۱۷) یعنی فرعون هم میتواند هدف دعوت قرار بگیرد؛ از فرعون هم میتوان سربازی برای پیشبرد مکتب موسیٰ و ایدئولوژی الهی درست کرد. پس در خصوصیّاتی که از این مطالعات به دست انسان میآید، اگر تعقیب بشود، از این قبیل خصوصیّات فراوان داریم.
پیغمبر این مراحل گوناگون را طی میکند تا میرسد به تشکیل نظام الهی، نظام توحیدی، و این نظام تصادفاً در مدینه به وجود میآید؛ یعنی پیغمبر قبلاً طائف را در نظر داشت، نگرفت؛ قبایل اطراف مکّه را در نظر داشت، نگرفت؛ حبشه رفتند نشد؛ در خود مکّه هم که اصلاً امکان نداشت به هم بجنبند؛ تصادفاً یثرب پیشامد کرد، پیغمبر رفت آنجا و نظام الهی را در آنجا پیاده کرد؛ اگر به جای یثرب هر جای دیگر دنیا هم پیدا میشد، پیغمبر هم مثل موسیٰ راه میافتاد و با مردمش میرفتند آنجا، آنجا نظام را مستقر میکردند. فرقی برای پیغمبر نمیکند؛ مسئله این است که این نظام بایستی سر پا بشود. بعد هم که آن نظام مستقر شد، آن وقت در حقیقت شروع کار است، اوّلِ کار است، اوّلِ پیروزی است، امّا پیروزیِ سختْ آسیبپذیر. تا وقتی یک گروه مشغول جنگ و جهاد و مبارزه و مراحل ابتدائی و مقدّماتی هستند، گویا کمتر آسیبپذیر هستند تا وقتی که این نظام مستقر شده؛ لذاست که پیغمبر با کمال دقّت و مراقبت از طرف پروردگار برای تداوم این نظام کوشش و فعّالیّت میکند.
از جملهی کارهایی که برای تداوم این نظام انجام میگیرد، مسئلهی امامت است. امام یعنی آن کسی که بایستی تداوم بدهد به این نظام؛ هم از لحاظ فکری و ایدئولوژیک، یعنی تدوین ایدئولوژی، پخته کردن ایدئولوژی ــ اگر این تعبیر «پخته کردن» درست باشد ــ تطبیق آن با مسائل زمانی و مکانی گوناگون، تطبیق آن با حوادث تاریخی پیدرپی که در طول ده سال یا بیست سال یا پنجاه سال زندگیِ نبی، آن همه حوادث که مثلاً در طول دویست سال ممکن است پدید بیاید و [معمولاً هم] پدید نمیآید، و نشان دادن و یاد دادن کیفیّت تطبیق و از این قبیل تداومدهنده است، هم از ناحیهی سیاسی تداومدهنده است؛ یعنی ضمن اینکه یک ایدئولوگِ کامل است و مثل خود نبی بر این فکر و بر این مکتب تسلّط دارد و همهی اختیاراتی که نبی در زمینهی این مکتب دارد او هم دارد، از لحاظ رهبری سیاسی هم زمام سیاست جامعه در دست او است، جامعه را مثل کاروانی همین طور قدمبهقدم پیش میبرد؛ این معنای امامت است. ما البتّه در پرتوِ این معنا برای امامت و در سایهی صدها و بلکه واقعاً میشود گفت هزارها شاهد تاریخی و حدیثی، در مورد زندگی ائمّهی هشتگانه از امام سجّاد تا امام عسکری بحثهایی داریم، حرفهایی داریم که شاید بسیاری از آقایان هم در پارهای از مجالس بوده و شنفته باشند. حالا تدریجاً میرسیم به مسئلهی قیام امام حسین که بنده به طور مختصر عرض میکنم، بعد البتّه جناب آقای دکتر ادامه میدهند و ممکن است ایشان توضیح بیشتری بدهند.
یکی از تدابیری که نبی برای تداوم مکتب بایستی از پیش بیندیشد، این مطلب است که اگر بر اثر یک حوادثی این قطار منظّم جامعهی توحیدی از خط خارج شد و علیرغم تدبیر امامت، یعنی نصب امام، حوادث جوری شد که آن نقشهی ازپیشچیده عمل نشد و این قطار منحرف شد ــ که البتّه چنین چیزی همیشه و در همهی زمانها قابل پیشبینی است و در زمان خود پیغمبر هم قابل پیشبینی بود و چقدر هم درست منطبق با همین پیشبینی، واقعیّت تاریخی انجام گرفت ــ چه باید کرد؟ برای تجدید حیات این ایدئولوژی و این مکتب چه باید کرد؟ برای بازسازی این نظام و این جامعهی توحیدی چه عملی باید انجام بگیرد؟ اگر این تدبیر در مکتبی پیشبینی نشود، میتوان گفت آن مکتب ناقص است و حتماً ناقص است. یک قطاری را پیغمبر روی ریل انداخته، همهی کارهایش را منظّم کرده، همهی پیچ و مهرههایش را محکم و قرص کرده، یک رانندهی ماهری را هم بر این قطار مسلّط کرده، مردم را هم سوار کرده، قطار را هم راه انداخته؛ قضیّه تمام شد؟ نه، خب احتمال دارد که چند نفر بیایند در بین راه با انواع حیل، این قطار را از خط خارج کنند؛ یا خط را ببُرند، یا راننده را بکُشند، یا مردم را فریب بدهند، یا آنها را بر راننده بشورانند؛ به هر قیمتی، به هر خصوصیّتی، به هر شکلی ممکن است که این قطار از آن خطّ مورد نظر منحرف بشود و به طرف دیگری حرکت کند؛ اینجا چه باید کرد؟ اگر این قسمت پیشبینی نشود و پاسخ به این سؤال فراهم نشود، مسلّماً تدابیر ناقص است؛ پیغمبر این را هم پیشبینی کرده.
پیشبینی پیغمبر در اینجا چیست؟ همان مطلبی است که امام حسین مکرّر در مکرّر به مناسبتهای گوناگون ــ چه در ضمن خطبه، چه در ضمن نامه و پیغام، چه در ضمن وصیّت، چه در ضمن بیان اصحاب و دوستانش مثل مسلمبنعقیل در کوفه ــ آن را با زبانهای گوناگون، با تعبیرات گوناگون، از حلقومهای گوناگون بیان کرده. از جملهی مواردی که امام حسین این دستور اسلامی و نبوی را بیان کرده، همان خطبهای است که طبری نقل میکند؛ ظاهراً حضرت در منزل رمله بودند ــ که گویا همان منزلی است که حُر هم در آن منزل بود و اوّلدیداری بود که امام حسین با یک جمعی از مردم کوفه داشتند، با یک جمعی از مستضعفین تحت اختیار طاغوتها ــ که این مطلب را بیان کردند و توجیه کردند حرکت و قیام و ثورهی خودشان را. و به این ترتیب بود که فرمودند: اَیُّهَا النّاسُ اِنَّ رَسولَ اللّهِ صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ قالَ مَن رَأَى سُلطاناً جائِراً مُستَحِلّاً لِحُرُماتِ اللَّهِ ناکِثاً لِعَهدِ اللَّهِ مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسولِ اللَّهِ یَعمَلُ فِی عِبادِ اللَّهِ بِالاِثمِ وَ العُدوانِ وَ لَم یُغَیِّر عَلَیهِ بِفِعلٍ وَ لا قَولٍ کانَ حَقّاً عَلَى اللَّهِ اَن یُدخِلَهُ مَدخَلَه.(۱۸) لَم یُغَیِّر! [یعنی] مسئلهی تغییر، تغیّر و اعتراض، اقدام برای نگذاشتن، اقدام برای اینکه این خط و این قطار را به هر قیمتی هست به روی خطّ اوّل بازگرداندن، و کارهایی از این قبیل؛ این خلاصهی هدف امام حسین است.
با این بیانی که عرض کردیم، میتوان فهمید که قیام امام حسین با چه رابطهای به نهضت پیغمبر ارتباط پیدا میکند. در این زمینه البتّه حرفها و بحثها و گفتههای خوب و غیر خوب و متوسّط و دقیق و تحقیقی و غیر تحقیقی، زیاد شنفته شده و گفته شده. آنچه به نظر بنده میرسد، این است که در پیدا کردن هدف امام حسین در آن قیام معیّن و معلومش، غالباً هدف و نتیجه با هم خلط شده. لذاست که بحث میشود آیا هدف امام حسین، حکومت و گرفتن حکومت بود یا نبود؛ که بعضی میگویند بله، هدف، گرفتن حکومت بود به این دلیل، به این دلیل، به این دلیل، بعضی میگویند نبود به این دلیل و به این دلیل. و این تحلیلها و این بحثها همه بخشی از حقیقت است. هدف در اینجا نه حکومت بود، نه شهادت بود و نه هر چه غیر از این دو [نوع] سخنانی که گفته شده و گفته میشود و فراوان شنفتهایم و میدانیم. هدف این بود که یک فریضه و یک واجب اصولی [اداء شود] به وسیلهی امام، که خود یک فردِ مکتبیِ صد درصد است و میشود گفت که امام، مثل پیغمبر، وجود تجسّمیافته و تبلوریافتهی مکتب است. از یکی از زوجات پیغمبر پرسیدند که اخلاق پیغمبر را برای ما توصیف کن، گفت: کان خُلقه القرآن؛(۱۹) اخلاق پیغمبر این بود؛ قرآنِ مجسّم بود. امام هم قرآنِ مجسّم است، اسلامِ تجسّمیافته است. آنچه در اسلام از احکام اصولی وجود دارد باید به وسیلهی اسلامهای تجسّمیافته به مرحلهی عمل برسد؛ اگر نرسد، نخواهد ماند. اگر نبی و امام به گفتن و ارشاد دادن و پند دادن و با دست اشاره کردن که «از این طرف بروید» بسنده میکردند، نام مکتبهای انبیا تا امروز جز در اساطیر و افسانهها نمیماند. خود اینها باید عمل کنند، باید پیشرو باشند، باید از همه بهتر عمل کنند، از همه مقدّمتر باشند. باید به همهی این احکامِ اصولی عمل میشد؛ کما اینکه توحید به وسیلهی خود پیغمبر ایجاد شد، برابریِ طبقاتی ایجاد شد، جهاد به وسیلهی خود پیغمبر انجام گرفت، همین طور امر به معروف و نهی از منکر، همین طور حج، که اوّلین حجّی که مسلمانها رفتند با خود پیغمبر رفتند. و همهی احکام [مانند] نماز و روزه و سایر احکام مالی و اقتصادی و نظامی و سیاسی و اجتماعی و بینالمللی و تمام آنچه از قوانین و مقرّراتِ اصولی در اسلام هست، به وسیلهی خود پیغمبر عمل شده؛ یعنی این احکام اوّلبار به وسیلهی پیغمبر عمل شده و نشان داده شده.
این حکم آخری، این حکم متمّم و مکمّل، یعنی اینکه «اگر جامعهی اسلامی منحرف شد چه باید کرد و چگونه باید عمل کرد»، به وسیلهی خود پیغمبر قهراً نمیتواند عمل بشود؛ چون تا خودِ بانیِ ایدئولوژی هست و در رأس حکومت و نظام قرار دارد، محقّقاً انحرافی به وجود نمیآید؛ این را باید امام عمل کند؛ این را باید جانشین پیغمبر عمل کند. و آن جانشین پیغمبر که در یک شرایطی قرار میگیرد که وقت عمل کردن به این فریضه است، حسینبنعلی است. در زمان علیّبنابیطالب شرایط و اوضاع اجتماعی آن چنان نبود که بتوان گفت قطار جامعهی اسلامی از خط منحرف شده؛ در زمان معاویه هم این جور نبود؛ تا معاویه هم بود نمیشد به این ترتیب قضاوت کرد و اعلام کرد؛ این فقط در آن زمانی انجام گرفت ...... [انحراف] اسلامی اینجا است که اگر یزید سر کار بیاید، اسلام آن انحراف نهایی و اصلی و بالکلّیّه و بالمرّهی خودش را پیدا خواهد کرد. اینجا وقتی است که آن حکم الهی و اسلامی انجام بگیرد؛ کدام حکم؟ آن حکمِ «یُغَیِّر عَلَیهِ بِفِعلٍ وَ لا قَول». هدف امام حسین این بود که این کار را انجام بدهد، و این کار را انجام داد. و تمام گفتهها و مصاحبهها و وصیّتها و خطبهها و شعرهایی که از خود آن حضرت یا از اصحابش در کربلا مثلاً به عنوان رجز نقل شده، نشان میدهد که هدف همین بوده. در گفتاری که مسلمبنعقیل با ابنزیاد در دارالامارهی کوفه دارد که ابنزیاد از او سؤال میکند شما چرا آمدید در حالی که وضع مردم مرتّب بود، مرفّه بود، اتّحاد داشتند، آمدید اختلاف ایجاد کردید میان مردم، آمدید امنیّت را به هم زدید و از بین بردید ــ اینها سخنانی است که عبیداللّه زیاد به مسلمبنعقیل میگوید ــ و در پاسخ، او میگوید که ما برای چه آمدیم و بیان میکند، همین مطلب در گفتهی مسلمبنعقیل هم وجود دارد، و در خطب خود امام حسین.
البتّه وقتی امام حسین میخواهد حرکت کند، نتیجهی این حرکت مثل همهی حرکتها یکی از [این] دو چیز است: یا پیروزیِ مستعجَل(۲۰) است یا شهادت، که این هم پیروزی دیگری است؛ چون شهادت بدون تردید همیشه ضامن پیروزیهای بعدی است. در مورد خود امام حسین هم همین جور است؛ شهادت خود امام حسین هم پیروزیهای ظاهری و سیاسیای به بار آورده که [برای] تحلیلش نه حالا وقت و حوصله و مجال هست، نه آن چنان حضور ذهنی که انسان بخواهد همهی خصوصیّات را بگوید؛ امّا هست، مسجّل و مسلّم است. طبعاً یکی از این دو نتیجه وجود دارد: یا شهادت یا پیروزی؛ همان [طور] که در صدر اسلام هم در جنگها یا شهادت بود یا پیروزی. و حسینبنعلی که برای آن هدف ــ نشان دادن به مردم که برای چه دارم قیام میکنم ــ دارد حرکت میکند و از مدینه میآید بیرون، قهراً پیهِ این هر دو سرنوشت را باید به تن بمالد، باید خودش را آماده کند؛ حکومت به دست بیاید که چه بهتر، حکومت هم به دست نیاید و شهادت به وجود بیاید، باز هم این اشکالی ندارد. لذاست که حضرت در آن خطبهی بسیار زیبا و بسیار پُرشکوه و جالب و پُرمغز که در حرکت از مکّه بیان کردند، از شهادت خبر میدهند و میفرمایند که «خُطَّ المَوتُ عَلىٰ وُلدِ آدَمَ مَخَطَّ القِلادَةِ عَلَى جیدِ الفَتاة»؛ [مرگ مانند] گردنبندی است بر گردن دخترک جوانی؛ یعنی چیزی است که به عنوان زینت محسوب میشود برای انسان. و بعد جملات بعدی که «کَاَنّی بِاَوصالی یَتَقَطَّعُها عَسَلانُ الفَلَواتِ بَینَ النَّواویسِ وَ کَربَلاء»؛ اینها را که بیان میکنند و خبر میدهند، بعد میگویند که «مَن کانَ فینا باذِلاً مُهجَتَهُ وَ مُوَطِّناً عَلىٰ لِقاءِ اللَّهِ نَفسَهُ فَلیَرحَل مَعَنا»؛(۲۱) هر کسی که توطین(۲۲) نفْس کرده، هر کسی که آمادگی دارد که خونش را در این راه بریزد و شهادت را پذیرا است، با ما بیاید. نه به این معنا که این یک سرنوشت حتمی ناگزیرِ اجتنابناپذیر است، بلکه آمادگی این سرنوشت را باید در این راه داشت، و خود امام حسین البتّه این آمادگی را داشت و حرکت کرد.
بنابراین، به طور خلاصه، وقتی که انسان نهضت امام حسین را با این دید بررسی میکند، میبیند که درست یک حلقهای است در سلسلهی تداوم تاریخی اسلام که اگر چنانچه این حلقه نمیبود، محقّقاً این سلسله ناقص بود و با همان بیان خود پیغمبر اکرم، حُسَینٌ مِصباحُ الهُدیٰ وَ سَفینَةُ النَّجاة.(۲۳) روشن است که هر کشتیای کشتی نجات نیست؛ آن کشتیای که میرود غریقها را میگیرد کشتی نجات است. قایق نجات به چه چیزی میگویند؟ قایق نجات یعنی آن قایقی که وقتی میبیند افرادی دارند غرق میشوند، میرود آنها را میگیرد؛ وَالّا قایقی که دارد از این طرف حرکت میکند به آن طرف و غرقی و غرقابی و آدم غرقشدهای در بین نیست، اسمش قایقِ نجات نیست. حسین قایق نجات است، سفینهی نجات است، کشتی نجات است که امّت مسلمانِ در حال غرقاب، در حال غرقشدگی، در حال غرق شدن را نجات میدهد. و تعبیرات دیگری هم از پیغمبر اکرم دربارهی امام حسین هست. بنابراین، یک قدم اصلی و لازم و اجتنابناپذیر در سلسلهی تاریخیِ تداومِ اسلام، این نهضت امام حسین است. این، حاصل و خلاصهی آن مطلبی بود که میخواستم عرض بکنم که حالا آقایان ادامه میدهند و همگی بیشتر استفاده میکنیم.
آیتاللّه مرتضی مطهّری: بسم الله الرّحمن الرّحیم. بنده عرض زیادی ندارم و وقت هم ندارم؛ چون اوّل ساعت چهار، جلسهی تفسیر ما است که قبلاً صبحها بود؛ من باید [ساعت] چهار آنجا باشم، قبلاً معذرت خودم را عرض کنم از اینکه از چهار به بعد نیستم تا استفاده بکنم؛ انتظار دارند، چارهای ندارم باید بروم.
البتّه بیانات جناب آقای خامنهای در این قسمت، بحثِ بسیار عالی و خوبی بود. من فقط چند دقیقهای در اطراف لغتی که آقای حاجیصادقی طرح کردند، میخواهم صحبت بکنم؛ شاید چند دقیقهای هم بیشتر نباشد.
[ایشان] کلمهی انقلاب و کلمهی ثوره را طرح کردند. آنچه امروز ما در زبان فارسی به آن انقلاب میگوییم، عربها به قول خودشان به آن «ثوره» میگویند. هر انقلابی را بلکه هر کودتایی را هم اسمش را میگذارند ثوره. ریشهی خود این دو لغت یک ترجمه از لغتهای فرنگی است؛ و این لغات هم در زمینهی حوادثی پیش آمده است که در دنیای اروپا، اوّل واقعیّتش وجود پیدا کرده، بعد برایش لغت انتخاب کردند و پیدا کردند؛ مثل انقلاب کبیر فرانسه.
دو کلمهی انقلاب و ثوره خیلی نزدیک به یکدیگر است. ما [اوّل] ببینیم که این کلمات اساساً در متون اسلامی و در سنّت اسلامی آمده است یا نه و اگر نیامده است، معادل اینها آیا آمده است [یا نه]؟ و بعد هم ببینیم که در انتخاب معادل ــ اگر معادل آمده است ــ اگر معادل رسایی باشد، چه مانعی دارد که همان معادل اصلی به کار برود؟ البتّه این را من فقط طرح میکنم.
کلمهی انقلاب همان معنی زیر و رو شدن را میدهد؛ وقتی که یک حرکتی در جامعه رخ میدهد که جامعه را زیر و رو میکند. در این جهت، کلمهای نیامده است، ولی جملههایی در نهجالبلاغه به تناسب دیگری آمده است. آنجا که در فتنهها، یعنی ابتلاءها و گرفتاریهایی که بعد پیدا میشود، [حضرت علی (علیه السّلام)] میفرماید: لَتُبَلبَلُنَّ بَلبَلَةً وَ لَتُغَربَلُنَّ غَربَلَةً وَ لَتُساطُنَّ سَوطَةَ القِدرِ حَتّى یَعودَ اَسفَلُکُم اَعلاکُم وَ اَعلاکُم اَسفَلَکُم.(۲۴) ابتلاء بعد از ابتلاء برای شما پیدا خواهد شد؛ درست مثل اینکه شما را در میان غربال بیندازند، حوادث مانند یک غربال شما را تکان میدهد؛ همین جوری که یک غربال، در اثر تکانهای شدیدی که میدهد، دانههای درشت را نگه میدارد و دانههای ریز را از خودش بیرون میریزد، چنین تکانهای شدیدی بر شما و جامعهی شما وارد خواهد شد.
باز تشبیه دیگر؛ آبگوشتی را در نظر بگیرید که گوشتی باشد، نخودی باشد، لوبیایی باشد، وقتی که زیرش حرارت میدهند، این حرارتی که آب را به جوش میآورد، بعد میبینید که مثلاً چطور آن حبوباتِ در پایین قرار گرفته را به حرکت درمیآورد و بالا میبرد و پایین میآورد. میفرماید که چنین حوادثی پیش میآید که شما را درست مانند آن محتویات یک دیگ که در زیر آن دیگ آتش بنهند و این آتش محتویات خودش را زیر و رو میکند، چنین خواهد کرد. این همان معنای این است که یک انقلاب در جلوی روی شما خواهد بود. همین جوری که خب حوادث هم نشان داد که چنین قضایایی مکرّر در مکرّر در دنیای اسلام رخ میدهد.
انقلاب هم یک کلمهی عربی است ولی الان اعراب این کلمه را به کار نمیبرند. جناب آقای خامنهای در ضمن صحبتشان اشاره کردند، ثوره همان معنای شورش را میدهد. از ما خراسانیها اغلب [به خاطر این] یک کلمه عیب میگیرند و مسخرهمان میکنند: وقتی میگوییم که «شورِش داد» ــ لغت فصیحی است، شما میخواهید خوشتان بیاید، میخواهید خوشتان نیاید؛ لغت خوبی هم هست ــ این لغت شورش در «شورِش نده» یا «شورِش بده»، همان معنی ثوره را میدهد. و حتّی عرب به گاو نر که میگوید ثور، به حکم اینکه به وسیلهی این حیوان است که زمین را شخم میکند و خصلت شخم این است که سطح زمین را زیر و رو میکند. باز عرب به اعتبار همین زیر و رو شدن، به این انقلاب «ثوره» میگوید.
البتّه [در مورد] انقلاب یا ثوره ــ هر کدام از اینها را بخواهیم بگوییم ــ اگر ما تنها شکل را جامعه در نظر داشته باشیم، یعنی حوادثی که فقط تشکیلات و نظامات جامعه را بر هم بزند، بدون آنکه انقلابی در روح جامعه به وجود بیاید، این ارزشی ندارد؛ و خیلی وقتها از حوادث تاریخی و حوادث قسری(۲۵) یک سلسله عوامل خارجی به وجود میآید و نظام و تشکیلاتی را در هم میریزد، ولی همین قدر که آن عامل رفت، باز دومرتبه اوضاع عیناً به شکل اوّلش قرار میگیرد.
در تابستان سال ۲۲[۱۳] که هنوز مرحوم آقای بروجردی در بروجرد بودند، ما از قم مهاجرت کرده بودیم برای ییلاق به بروجرد. از آن نظاماتی که دیگر در جاهای دیگر هم نبود، در آنجا وجود داشت؛ این نظامات به اصطلاح اشرافی، طبقاتی، عنوانی به شکل عجیبی بود. ایشان روزها که میآمدند در مدرسه درس میگفتند، آن کسی که دست راست آقا باید بنشیند، از اوّل مشخّص بود؛ دست راستِ دست راستی هم مشخّص بود؛ دست راستِ دست راستِ دستِ راستی هم همین جور. باز دست چپ و دست چپِ دست چپ و دست چپِ دست چپ [هم همین طور] تا دُور میزدند. فقط چند نفر اشخاص غریبه بودند که باید بیایند آن وسط بنشینندمثل ماها ــ این را ما در جای دیگر ندیده بودیم ــ یک وقت مرحوم آقای بروجردی از این جریان ناراحت شده بود؛ حس میکرد که این یک حسابی است بین خودشان. آمد این طرفِ دیگر نشست؛ وقتی آمد نشست، این نظام بکلّی به هم خورد، در هم ریخت و هر کسی اجباراً در غیر جای خودش نشست. فردا که آقا آمد دید جا را عوض کردهاند، جای آقا را آن طرف گذاشتند، ولی باز دستِ راستی، دست راست نشسته، دست راستِ دست راستی هم دست راست، آن یک [نفر] دیگر هم جای خود نشسته، بعد دست چپ هم عیناً همین جور؛ در یک حساب منظّم [نشستهاند]؛ ایشان رفت سر جای اوّلش نشست؛ باز آن روز هم به هم خورد. پسفردا آمد، باز دید عیناً حساب همان حساب است، هیچ فرق نمیکند؛ یعنی تشکیلاتی بود که ایشان به عنوان یک عامل قسری میخواست این تشکیلات را در هم بریزد، در روح آنها اثری واقع نشده بود؛ یک انقلابی در روح اینها نبود، انقلابی بود که یک نیرویی که مافوق اینها بود بِزور میخواست بر اینها تحمیل بکند و تحمیلشدنی هم نبود؛ واقعاً هم نبود.
انقلاب و ثوره، آن وقتی انقلاب به معنی واقعی است که از روح مردم سرچشمه بگیرد؛ یعنی ابتدا در روح جامعه این دگرگونی و زیر و رو شدن صورت بگیرد که آنچه در جامعه رخ میدهد تجلّیای باشد از آنچه در روح جامعه رخ داده است؛ ظلّی باشد، انعکاسی باشد از آنچه در روح مردم است.
و البتّه یک مطلب هم هست و آن مطلب هم این است که خود این موضوع، یعنی حرکتهای انقلابی یا بگویید نهضتهای انقلابی به همان معنایی که در روح مردم باید به وجود بیاید، جزو ضرورتهایی است که غیر از خودش جای خودش را نمیگیرد؛ یعنی قیامهای اصلاحی هرگز نمیتواند جای قیام انقلابی را بگیرد. برای اینکه قیامهای انقلابی در وقتی است که روحیهی مردم، استعدادهای مردم، فطریات مردم، عادات مردم یک حالتی را پیدا کرده، یک صلابتی را پیدا کرده، یک وضعی را پیدا کرده که تا یک حرکت بسیاربسیار شدید و تند و عنیفی(۲۶) نباشد، این انقلاب در روح مردم پیدا نمیشود. و وقتی که این انقلاب شد و آن نیروهای خفته بیدار شد و افسار مهار نیروهای مهارشده پاره شد، آن وقت البتّه این جریان ادامه پیدا میکند. و لهذا انقلابِ دائم به یک معنا معنی ندارد و به یک معنی دیگر چرا درست است:
به یک معنی وقتی که انقلاب رخ داد، باز دومرتبه انقلاب بعد از انقلاب، یعنی یک چیزی که یک بار زیر و رو شده بخواهد دومرتبه زیر و رو بشود، این دیگر معنی ندارد؛ مگر اینکه زمان بگذرد. باز دومرتبه یک تهنشینهای بیجایی، یک رونشینهای بیجایی است. آن معنیای که درست است، این است که وضع موجود را ادامه بدهند و نگذارند که وضع سابق برگردد، که این همان فرق امامت و نبوّت میشود؛ یعنی یک امام نمیآید انقلابی بکند و این زمینهای را که پیغمبر به وجود آورده است باز زیر و رو بکند، زمینهی دیگری به وجود بیاید. و لهذا در مورد پیغمبر، «مبعوث» گفته میشود و دربارهی امام این جمله که امام ادامهدهنده است ولی به معنای اینکه نمیگذارد آن وضع دومرتبه به حالت اوّلی برگردد.
بعد بیاییم سر کلمات اسلامیِ خودمان. کلمهی قیام در قرآن مجید به کار رفته است و به انبیا هم اختصاص ندارد. قیام، مفهوم به پا خاستن را میدهد. اینجا هم باز انسان را در حال خفتگی فرض میکند. وقتی که انسان خفته است، این موجود خفته را بر پا میدارد، این موجود خفته به پا میخیزد. تفاوت یک انسان خفته با یک انسانِ بهپاخاسته چقدر است؟ انسان خفته اگر شجاعِ درجهی اوّل هم باشد، اگر رستم زال هم باشد [ولی] خفته باشد، ضعیفترینِ انسانها هم میتواند بر او مسلّط بشود؛ ولی انسان در حالی که به پا خاسته است، میتواند تمام نیروهای خودش را جمع بکند. قرآن مجید دربارهی اصحاب کهف این تعبیر را میفرماید: اِنَّهُم فِتـیَةٌ ءامَنوا بِرَبِّهِم وَ زِدنّْهُم هُدًی × وَ رَبَطنا عَلیّْ قُلوبِهِم اِذ قاموا فَقالوا رَبُّنا رَبُّ السَّمّْوّْتِ وَالاَرض؛(۲۷) اینها جوانانی بودند، فتیه بودند؛ ولی امام در حدیث فرموده است که مقصود [این] نیست که بالخصوص جوانسال بودند بلکه جوانمرد بودند، روح جوان داشتند. چون دارای روح پُرشور جوانی بودند، خدای متعال اینها را جوان خوانده است. فِتـیَةٌ ءامَنوا بِرَبِّهِم؛ آغاز بیداری و آگاهی و انقلابشان، همان ایمان به پروردگارشان بود؛ این گام را به سوی ایمانِ پروردگارشان برداشتند، و همان طوری که سنّت الهی است، که هر کسی گامی به سوی حق بردارد، گامها از حق به سوی او برداشته میشود، میفرماید: وَ زِدنّْهُم هُدًی؛ ما بر هدایت آنها افزودیم. وَ رَبَطنا عَلیّْ قُلوبِهِم اِذ قاموا؛ ببینید، میگوید همیشه شروع کار از بنده است و امداد از ناحیهی خدا؛ آنها به پا خاستند، ما هم قوّت قلب به آنها دادیم، دلهای آنها را محکم کردیم؛ آن چنان دلهای اینها را به جایی بستیم که دیگر تکان نخورَد، تزلزل و اضطراب به هیچ وجه پیدا نکند. مسلّم است که اینجا مقصود از «وَ رَبَطنا عَلیّْ قُلوبِهِم اِذ قاموا» این نیست که واقعاً و عملاً جسمشان خفته بود، سپس بلند شدند؛ خب این قدر را که [همه دارند] مردم همیشه شبها میخوابند، صبحها هم از خواب بلند میشوند؛ اینکه منظور نیست. آنچه قرآن از آن، تعبیر به قیام کرده است، همان قیام روحی و همانی است که ما به آن میگوییم انقلاب روحی. یعنی اصحاب کهف از نظر قرآن، انقلابیّون قرآن هستند؛ البتّه قرآن تعبیر ثائر(۲۸) یا تعبیر انقلابی نکرده است، ولی تعبیر قیامکنندگان را دربارهی آنها کرده است.
در مواردی دیگر هم باز این کلمه آمده است: دوّمین جملهی [سورهی] «یًّـاَیُّهَا المُدَّثِّر» کلمهی «قُم» است، قُم فَاَنذِر؛(۲۹) و همچنین «یًّـاَیُّهَا المُزَّمِّلُ × قُمِ الَّیلَ اِلّا قَلیلًا × نِصفَه، اَوِ انقُص مِنهُ قَلیـلًا × اَو زِد عَلَیهِ وَ رَتِّـلِ القُرءانَ تَرتیلًا».(۳۰) و باز هم در زمینههای دیگر داریم: قُل اِنَّمــاِّ اَعِظُـکُم بِواحِدَةٍ اَن تَقوموا لِله»؛(۳۱) بگو به مردم که من فقط یک اندرز میدهم ــ پیغمبر یک اندرز نداشت، هزارها اندرز داشت امّا یک اندرز داشت که مادر همهی اندرزهای دیگر بود و همهی اندرزهای دیگر از آن زاییده میشد ــ اَن تَقوموا لِله؛ به پا خیزید ولی با انگیزهی الهی، با انگیزهی حق؛ بهاصطلاح شما را حقپرستی به پا خیزاند. این یک کلمه.
کلمهی دیگر، خود کلمهی بعث و بعثت است؛ این یک کلمهی خاصّی است. این کلمه در قرآن فقط در مورد انبیا به کار برده میشود. این کلمه در مورد ائمّه به کار برده نشده است. همین جوری که در مورد انبیا مفهوم رسالت و ارسال به کار رفته است، و مفهوم نبی به کار رفته است، پیغمبران مبعوثهای الهی هستند، رسولهای الهی هستند، انبیای الهی هستند. [البتّه] رسول یک حیثیّت را بیان میکند، نبی یک جهت دیگر را، مبعوث جهت دیگر را؛ [لکن] من فقط کلمهی مبعوث را اینجا [مدّ نظر دارم].
کلمهی مبعوث با رسول این تفاوت را دارد: رسول یعنی فرستاده؛ فرستاده فقط از آن جهت که از طرف او آمده است و رسالتی دارد و پیغامی دارد برای مردم و مأموریّتی دارد که میخواهد آن را انجام بدهد؛ به او میگویند رسول. شکّی نیست که انبیا یا پارهای از انبیا رسول هستند ــ حالا با فرقی که میان رسول و نبی هست؛ [بحثش] سر جای خودش ــ ولی مبعوث و بعث که دربارهی انبیا آمده است، از یک نظر دیگر غنیتر است از کلمهی رسول؛ مفهوم انگیختگی میدهد. ببینید، یک وقت هست شما یک کسی را بر یک کاری رسول قرار میدهید، یک وقت مبعوث میکنید؛ پیغمبران رسولِ مبعوثند. اگر شما یک نفر را فقط بفرستید به دنبال یک کاری و صرفاً او یک ابزار و آلتی باشد برای شما، نوکر شما باشد، مثلاً مستخدم حجرهی شما باشد، میگویید آقا فلان کار را برو انجام بده و این رسالت به عهدهی تو است. [امّا] یک وقت هست شما در خودِ یک کسی داعی(۳۲) ایجاد میکنید، یعنی کاری میکنید که خود او با شما همعقیده بشود، خود او هم بشود مثل شما، یعنی خود او مدّعی این کار بشود؛ مثل کسی که شما او را تبلیغ میکنید برای یک کاری، [چون] هدفی دارید. یک فردی را در جهت هدفِ خودتان تبلیغ میکنید و او از درونِ خودش محرّک پیدا میکند برای این کار. تا شما روحیهی خود او را عوض نکنید او مبعوث نیست. در مفهوم رسول گنجانیده نشده است که خود او هم انگیخته شده است برای این کار، ولی در مفهوم مبعوث این معنا گنجانیده شده است. یک موجود انگیختهشده، ولی خداانگیخته. یک وقت میگوییم یک موجود جامعهانگیخته، یک وقت میگوییم یک موجود خودانگیخته، یک وقت میگوییم یک موجود خداانگیخته. البتّه [منظور،] خودانگیختهی خداانگیخته است؛ خدا را که میگوییم، در طول اینها است. نمیخواهیم العیاذباللّه خدا را در عرض جامعه و در عرض خود قرار بدهیم. این معنی عالیتر و وسیعتری دارد.
در این مفهوم قرآنی، اساساً خود بعثت که دربارهی پیغمبران به کار رفته است، مرادف همان مفهوم انقلاب و ثوره است که دیگران به کار میبرند، بلکه این کلمه مفهوم رساتری را میرساند، یعنی آن انقلاب روحی را. کلمهی انقلاب و کلمهی ثوره فقط همان شکل و پیکر و اندام جامعه را نشان میدهد، امّا این یک خودانگیختگی، یک انگیختگی روحیای که در اینجا وجود دارد. ببینید، نظیر نفخ صوری است که قرآن در [مورد] قیامت میگوید. قرآن زنده شدن مردگان را بعث میگوید؛ چرا میگوید بعث؟ چون مردههایی زنده میشوند. همین کلمه که در مورد رستاخیزِ مردگان به کار رفته است، یعنی حیات نو به یک موجوداتی دادن، مردگان را زنده کردن، مردهای را زنده کردن؛ به همین دلیل میگوییم رستاخیز. قرآن این کلمه را در مورد پیغمبران به کار برده است؛ یعنی هر نبوّتی، هر رسالتی یک رستاخیز است، یک بعثت است، یک برانگیختگی است در وجود آن پیغمبر از ناحیهی خدای متعال.
حالا چرا این کلمه در قرآن، یا در سنّت در مورد ائمّه به کار نرفته است؟ ما این کلمه را هم نمیخواهیم مثلاً در مورد امام حسین به کار ببریم و بگوییم بعثت امام حسین؛ برای اینکه عرض کردم که [بعثت] یک انقلابی است که به پا میشود ــ اصل، خود انقلاب است و پیغمبران پایهگذار انقلابند؛ انقلاب اسلامی را پیغمبر به پا کرده است. اگر ما به علی بگوییم یک مرد انقلابیِ اسلامی، نه به آن معنا است که ما به پیغمبر میگوییم؛ حتّی انقلابیِ الهیِ به آن معنا هم نمیگیریم، بلکه به آن معنا که ادامهدهندهی همان انقلابی است که از ناحیهی پیغمبر اکرم ادامه پیدا کرد. و همچنین امام حسین (علیه السّلام) ادامهدهندهی او است؛ یعنی [اگر] جامعه بعد از اینکه زمان میگذرد، باز به حکم علل مختلف دو مرتبه بخواهد برگردد به حال اوّل ــ ولو در یک سطح بالاتری [بخواهد] برگردد به حال اوّل ــ آن انگیختگی از ناحیهی پیغمبر همیشه باید [در آن] ادامه داشته باشد. و امام است که ادامه میدهد همان انقلاب از ناحیهی پیغمبر را.
پس کلمهی ثوره و کلمهی انقلاب، هر دو مفهوم مرادفی را دارند، ولی ما نباید کلمهی قیام را که در اسلام آمده است کوچک بشماریم. مثلاً اگر گفتند انقلاب امام حسین، نباید به نظرمان گندهتر بیاید از اینکه بگوییم قیام امام حسین. [پیامبر] دربارهی امام حسن و امام حسین فرمود: فَهُما اِمامانِ قَاما اَو قَعَدا؛(۳۳) [هر دو امامند، چه] به پا خیزند یا بنشینند؛ یعنی خواه در حال قیام باشند مثل امام حسین، یا در حال انتظار و صلح باشند مثل امام حسن؛ [اینجا هم] کلمهی قیام آمده است. دیگر عرایض من همین است.
دکتر علی شریعتی: ... وقتی که فلورانس میگوییم، من سَیَلان شطّ طلایی را حس میکنم؛ از کجایش؟ از خود آهنگش. ببینید چقدر شناخت یک کلمه، چقدر دقیق است و چقدر عمیق است و چقدر باارزش است. بعد اینجا یک بیوگرافی هم دارد و آن، این است که فلورانس در عین حال که اسم یک مکانی است که همه میشناسند، در عین حال که برای یک شاعر، موزیکش معنای یک چیز دیگری میدهد و آن درخشندگی و سَیَلان یک شط است و آن تیزی و سوزندگی رنگ طلا را القا میکند، یک بیوگرافی هم دارد. بیوگرافی آن مربوط به رابطهای است که یک کلمه با یک داستان دارد، با یک قضیّه دارد. مثلاً مثال میزند که فلورانس اسم یک زنی بود که او عفیف بود، زیبا بود و پاکدامن بود و مانند اینها؛ و در دورهی کودکی ما او یک شخصیّت خیلی محبوبی بود و من در بچّگی از او یک بتی از عفّت، از زیبایی و از شرم ساخته بودم و این یک رابطهی اختصاصی است که من در خودم احساس میکنم فلورانس و آن داستان پیوند پیدا کرده با یک کلمه.
بنابراین یک کلمه، یک بیوگرافی هم دارد در فرهنگهای غنی که این خیلی مهم است، مثلاً کلمهی «رِند» یک چنین کلمهای است که در هیچ لغتی قابل ترجمه نیست؛ با آن عمق و آن ظرافت و آن ابعادی که مثلاً حافظ به کار میبرد که نمیشود مثلاً [براحتی ترجمه کرد]؛ بعضیها مثلاً ترجمه کردهاند درویش، گدا، لااُبالی؛ در صورتی که هیچ کدام از اینها معنی نمیدهد. حتّی گاهی رِند اصلاً معنای مافوق عالِم و دانشمند و عاقل و مثلاً اینها میدهد. یک چیز خاصّی است.
ثوره یک بیوگرافی تاریخیای دارد و آن، این است که همهی رابطهاش با آن قضیّهی جامعهشناسی و تاریخیای است که به این کلمه یک غنای بیش از حد میدهد و در اینجا است که معنی کلمه از محدودهی وجودی خودِ کلمه خیلی فراتر میرود. همین طور که ایشان اشاره فرمودند، کلمهای داریم به نام «ثار» که در دعاها میخوانیم: یا ثاراللّه و ابنثاره، به خود امام حسین میگوییم که تو ثاراللّه هستی.
ثار اصلاً و اساساً در جامعهشناسی عرب و در فرهنگ عرب چیست؟ نظامِ پیش از اسلام در قبایل، نظام قبایلی است. بزرگترین کار انقلابی اسلام تبدیل یک نظام قبایلی است به یک نظام اجتماعی؛ یعنی از مجموعهی قبایل که خودش یک زیربنای اجتماعی خاصّی است، پیغمبر اسلام در ظرف چند سال ــ که چنین حادثهای در تاریخ امکان ندارد و این کاری است که در طول چندین قرن آن هم با تغییر زیربنای اقتصادی و سیاسیِ عمیق باید شکل بگیرد و پیغمبر اسلام در یک نسل بود ــ این تبدیل زیربنائی بزرگ انقلابی را انجام داده و آن را از یک نظام قبایلی تبدیل کرده به یک نظام اجتماعی کامل، یک امّت، یک جامعه، به شکلی که ساختهاند.
در نظام قبایلی، بین عرب یک رسمی بوده که در تمام نظامهای قبایلی دنیا وجود دارد و آن، این است که هر قبیله یک شخص واحد است؛ یعنی فرد وجود ندارد در نظام قبایلی، بلکه قبیله وجود حقیقی دارد. هر فرد خودش هیچ نیست و در عین حال تمام قبیله است. در بعضی از دهات ــ نمیدانم شما تجربه کرده باشید یا نه ــ هنوز این جور است: در دهات خیلی پرتی که هنوز این تمدّن نجس ما به آنجاها نرفته. شما یک بیگانهاید، وارد دِه میشوید؛ شما میبینید همهی کسانی که آن جلوی دروازه هستند، دَم راه شما هستند، همه جمع شدهاند، شما را به یک منزلی دعوت میکنند. [میگویند] خواهش میکنم بفرمایید امشب اینجا تشریف داشته باشید، مثلاً بفرمایید اینجا استراحت بکنید. در صورتی که این منزل مال اینها نیست، مال هیچ کدام نیست، صاحبش اصلاً در صحرا است، یا اصلاً در دِه نیست؛ برای چه؟ برای اینکه آن روح «ما»، یعنی اصالت «ما»، اصالت قبیله در اینجا خودش را نشان میدهد. شما یک بیگانهای هستید، وارد شدید، مهمانید؛ مهمان چه کسی؟ مهمان حسن، حسین، امّا آن حسن و حسین چون فردی است در این جامعه، در این امّت، در این قبیله، مساوی است با تمام قبیله؛ یعنی شما مهمان قبیلهاید. بنابراین هر کسی خودش را صاحبخانه میداند و میزبان شما است و چون هر کسی خانهای مطابق شأن شما ندارد، آن خانهای را که با شخصیّت شما بیشتر تناسب دارد شما را به آن خانه دعوت میکند ولو صاحبش هم نباشد. مُجاز هم هست این کار را بکند؛ اجازه هم دارد؛ یعنی از این معلوم میشود که هنوز مالکیّت فردی به این صورتی که در نظام اجتماعی که فرد [در آن]، شخصیّت مستقل میگیرد، لااقل از لحاظ روحی به وجود نیامده؛ یعنی همه چیز مال قبیله است.
شخصیّت هم همین جور است. شما به یک فرد اگر توهین بکنید، هرگز قبیله احساس نمیکند که شما فقط به او توهین کردید، [بلکه] تمام وجدان این جمع جریحهدار میشود و همه خودشان را متّهم و دشنامدیده و شنیده احساس میکنند و در صدد عکسالعمل برمیآیند و شما باید از آن طایفه عذرخواهی بکنید. در صورتی که در یک جامعه شما به هر که، [مثلاً] به یک فرانسوی توهین کنید، به یک آمریکایی توهین کنید، به خود آن بابا توهین کردهاید؛ یک آمریکایی دیگری هیچ گونه عکسالعملی نشان نمیدهد؛ یا به یک تهرانی شما توهین کنید، یا به یک مشهدی توهین کنید هیچ وقت مشهدیهای دیگر، تهرانیهای دیگر احساس نمیکنند که آنها مورد اهانت واقع شدهاند. هر کسی حساب شخصی خودش را دارد. ولی در جامعهی قبیلهای یک شخص وجود دارد به اسم قبیله که معمولاً رئیس قبیله، توتِم(۳۴) قبیله، آن خدای قبیله، تجسّم آن روح جمعی است؛ یک روحی که افراد گوناگون، تنهای گوناگون دارد، هزار تا، دو هزار تا یا هر چه.
از لحاظ حقوقی هم این مسئله وجود داشته. حقوق قبایلی یک حقوق جمعی است و آن، این است که اگر یک فردی مثلاً از قبیلهی بنیغطفان فردی را از قبیلهی مثلاً بنیزهره کشته باشد، قاتل، آن قاتل نیست، مقتول هم، [یک] مقتول نیست، [بلکه] قاتل بنیغطفان است، مقتول بنیزهره است؛ تماماً. یعنی هر فردی از افراد بنیزهره خودش را صاحب خون میداند و هر فردی از افراد بنیغطفان قاتل و کشنده است. بنابراین هر یک از افراد بنیزهره، هر وقت دستشان رسید به هر فردی از افراد بنیغطفان که قاتل جزو آن قبیله است و او را بکشد، این انتقام گرفته شده، ولو آن کسی که کشته میشود اصلاً هیچ ربطی به آن قاتل نداشته باشد یا اصلاً نشنیده باشد، و هیچ تقصیر هم نداشته باشد، ولی به هر حال عضو آن قبیله است؛ یعنی [این] قبیله یک خون طلب دارد، آن قبیله [هم] هست که یک خون را ریخته. افراد از لحاظ حقوق قبایلی، شخصیّت حقوقی ندارند.
برای اوّلین بار اسلام آمد و مسئلهی غَبطه و مسئلهی حقوق را فردی کرد؛ به خاطر اینکه میخواست جامعه بسازد، به خاطر اینکه روابط قبیلهای را میخواست نابود بکند؛ یکی از راههایش هم ایجاد حقوق فردی است که قاتل همان کسی است که دستش به خون آلوده است و صاحب خون همان کسی است که پیوند خانوادگی دارد با مقتول؛ بابایش است، پسرش است. این، زیربنای اجتماعی قضیّه است.
حالا اینجا درست دقّت بکنید چقدر قضیّه زیبا میشود و چقدر عمیق میشود. یک قبیلهای آمد، یک فردی از این قبیله، یک فردی از قبیلهی دیگری را کشت. خب، آن فردی که یک کسی از افرادش کشته شده، صاحب خون است. آن کشته ثار این قبیله است. درست روشن است؟ آن کشته ثار این قبیله است. ما یک قبیلهای هستیم، یک قبیلهی دشمن آمده یکی از بچّههای من را کشته. خب، پدر یا مادر یا پسرِ او صاحب خون نیستند، [بلکه] ماها همه صاحب خونیم. او ثار خانوادهاش نیست، ثار پدرش نیست، ثار مادرش، یا ثار پسر بزرگش نیست؛ ثار قبیله است، ثار ما است؛ او ثار ما است. خب ثار ما است یعنی چه؟ یعنی ما یک خون طلب داریم از دشمن.
غیرت یعنی تحمّل نکردن این بارِ ثار بر دوش خویش؛ غیرت قبیلهای یعنی این. هر کس ثاری را ببخشد یا در صدد انتقام برنیاید، معلوم میشود که ناموسش را هم میفروشد؛ کسی خونش را که بفروشد ناموسش را هم میفروشد، دینش را هم میفروشد؛ غیرت ندارد. بنابراین هر قبیلهی غیرتمندی وقتی که یک ثار دارد، حتماً باید انتقام آن را از دشمن بگیرد.
در اینجا یک افسانهای هم هست که در عین حال که دروغ است، حقیقتی از این راستتر در تاریخ انسان نیست ــ چقدر حقایق [هست که] گاهی به صورت افسانه و اساطیر بیان میشود و آدم باید بفهمد آن را؛ در حقیقت، گاهی ارزش اساطیر، از تاریخ ما خیلی بیشتر است، چون تاریخ ما را ساختهاند، جعل کردهاند، تحریف کردهاند، همه بلایی به سرش آوردهاند، امّا اساطیر عبارت است از همهی آن حقایق و آرزوها و آن اصولی که انسانیّت به آن معتقد بوده ولی تحقّق پیدا نکرده و آنها را به صورت افسانه بیان کرده ــ میگوید که وقتی یک فردی از قبیلهی ما مثلاً کشته میشود، خون این قبیله ــ به صورت چادرنشین است دیگر؛ یعنی کوچ میکند، ییلاق میکند، قشلاق میکند ــ میریزد امّا روح او به صورت یک پرندهای ضجّهکنان شب و روز در پیرامون قبیله و دُور سر یکایک جوانهای قبیله، زن و مرد قبیله میچرخد و ضجّه میکشد و شکنجه میبیند و فریاد میکشد و افراد قبیلهاش را به انتقام میخواند و هیچ وقت آرام نمیگیرد این پرنده، تا وقتى انتقامش از دشمن گرفته شود. درست روشن است؟ این افسانه؟ بنابراین وقتی که قبیلهای یک ثار دارد و باید از قبیلهی دشمن بگیرد ثارش را و انتقامش را، این [همقبیلهای هم] احساس میکند تا وقتی که یک خونی را از دشمن نریخته، انتقام را نگرفته، یک موجود ملعونی است که دائماً پرندهی ثار بر گرد سرش شب که میخوابد، در خانهاش که میرود، مسافرت که میرود، مشغول عیش و عشرت که هست، غذا که میخورد، نماز که میخواند، هر کار [که میکند] و در هر حالی که هست، رهایش نمیکند. و فرد قبیله اگر غیرت داشته باشد و حمیّت، صدای ضجّه و دعوت آن مرغ را به گوشش میشنود. این یک رابطهی قبایلی است و یک سنت قبایلی است در مسئلهی ثار.
یک انقلاب فرهنگی ـ فکریای که پیغمبر اسلام کرده ــ که یک جای دیگر یک اشارهای کردم ــ این است که بسیاری [موارد] شده که [پیامبر] فرهنگ و سنّت رایج جامعهاش را که حتّی جاهلی بوده گرفته امّا در درون این تعبیر، در درون این سنّت، در درون این فکر و فرهنگ یک محتوای نوی علمی انقلابیِ انسانی ریخته و آن این است که ثار قبیلهای را تبدیل کرده به یک ثار ایدئولوژیک، یک ثار انسانی. همچنان که رابطهی اخوّت بین قبایل را تبدیل کرد به اخوّت بین انسانهای همفکر، به جای همخون؛ همان طور که پیوند بین افراد یک قبیله را، ولایت قبیلهای را تبدیل کرد به یک ولایت سیاسی فکری انسانی؛ همان طور که بیعت یک فرد با رئیس قبیله در حج را تبدیل کرد به بیعت هر فرد با حجرالاسود به عنوان رمزی از دست راست خدا. و میدانیم که هر کسی که در بیعت یک رئیس قبیله است، در بیعت یک قبیله است، خب تابع آن است، تابع قوانین آن قبیله است، تابع آن رئیس است. و وقتی که بعد به بیعت یکی دیگر درمیآید، همهی بیعتهای قبلیاش حذف میشود؛ یعنی بیعت جدید در عین حال که یک بیعت جدید اثباتی است، جنبهی نفیای هم دارد و آن هم نهیکننده و نفیکننده و مسخکنندهی تمام بیعتهای قبلیاش است که آنها آزاد میشوند در بیعتها. بنابراین همهی افرادی که در بیعت قبیلهای هستند، در بیعت در برابر خان هستند، رئیس قبیله هستند، بعد از بیعت با خدا در عین حال که به صورت یک مولا یا یک بنده یا یک عضو قبیلهی خدا میشوند، در عین حال از همهی پیوندها و بیعتهای قبایلی جاهلی آزادند.
میبینید همهی اینها، سنّتهایی است که در جامعه هست که آن را از صورت منحطّ جاهلیِ قبایلی تبدیلش میکند به عالیترین، نوترین و انقلابیترین مفاهیمی که کاملاً تازه [است] و از فرهنگ استفاده میکند. یک انقلابیِ سطحیِ بیریشه نیست که مجموعهای از مفاهیم مندرآوردیِ نوظهور را بخواهد تحمیل کند و دیکته کند برای مردمی که در برابر این مفاهیم، این اصطلاحات، این فرمانها، این دستورها هاج و واج ماندهاند که یعنی چه. از ریشهی زندگیشان و واقعیّت تاریخشان و فرهنگشان بیرون میکشد و مفاهیم تازه را در آن [جایگزین میکند].
[از جمله] یکی هم همین ثار است که یک مفهوم و یک سنّت و یک فرهنگ این همه عمیق را که تا مغز استخوان مردم و سنّت و تاریخشان و فرهنگشان و غیرتشان و خونشان فرو رفته ــ با همهی همین روابط ــ به ثار فکری، به ثار تاریخی، به ثار انسانی تبدیل میکند و آن، این است که رابطهی قبایلی تبدیل میشود به رابطهی دو قبیله، امّا نه قبیلهی نژادی، بلکه قبیلهی فکری: قبیلهی طاغوتی و قبیلهی الهی؛ این دو قبیله است. خب، قرآن و اسلام، این دو قبیله را به رسمیّت میشناسد. اساس دعوت بر اساس یک نظام قبیلهای جدید است. در تاریخ بشر یک قبیله با خدا بیعت کرده، یک قبیله با طاغوت بیعت میکند؛ خب این دو قبیله همان رابطهای را که قبایل جاهلی سر ثارشان با هم داشتند همانها را دارند؛ و همان خونخواهی ثار که دائماً بیخ گوش تو مدام ضجّه میکشد و انتقام میطلبد، به صورت این ثار درمیآید و سنگینی مسئولیّت خونخواهی این ثار به گردن یکایک افراد قبیلهی خدا میافتد و هر که غیرت دارد مسلّماً این صدا را دائماً میشنود. خب حالا این کلمهی ثار.
بنابراین آیا فکر نمیکنید که در کلمهی ثوره ــ که مفهوم ثار هم از این ریشه است ــ [معنایی] بیش از آنچه در رِوِلِسیون یا کلمهی انقلاب که فقط زیر و رو شدن یک نظام اجتماعی را بیان میکند و دیگر هیچ محتوای دیگری ندارد خفته است؟ و در اینجا است که دیگر ثوره تنها یک شورش در یک برهه از زمان از طرف یک گروه در برابر یک نظام نیست، بلکه ثوره عبارت است از قیام افراد قبیلهی خدایی در هر نسل برای انتقام گرفتن از آن قبیلهی طاغوتی که از آنها یک خون به گردن دارد و یک خون طلب دارد. از اینجا است که کلمهی ثوره با خون پیوند پیدا میکند؛ کلمهی ثوره با تسلسل تاریخی پیوند پیدا میکند؛ کلمهی ثوره با مسئولیّت مستمرّ انسان در طول تاریخ پیوند پیدا میکند و عجیب است که از داخل این کلمهی ثار، تمام فلسفهی تاریخ اسلام، بخصوص در دید شیعیاش ــ که یک فلسفهی تاریخ کامل است ــ میشود استخراج بشود. برای اینکه اگر نگاه کنید، اساساً فلسفهی تاریخ بشر، فلسفهی تاریخ انسان در دید شیعی عبارت است از آدم تا آخرالزّمان؛ این طول فلسفهی تاریخی است که اسلام در دید شیعی عرضه میکند، تفسیر میکند، توجیه میکند.
و آن چیزی که میبینیم عجیب است، این است که اوّلین قدمی که تاریخ بشر با آن قدم شروع میشود، با یک ثار شروع میشود؛ هابیل. بعد از اوّلآدم، یعنی انسان، یعنی حقیقت انسان، یعنی پدر همه، پدر هر دو قبیله ــ که آدم پدر هر دو قبیله است ــ انسان دوقبیلهای میشود؛ قبیلهی طاغوتی، قبیلهی الهی. این تقسیمبندی قبایل است که اسلام قبول دارد؛ آن دوقطبی شدن انسان که در طول تاریخ همواره وجود دارد و بدون آن اصلاً اسلام را نمیشود فهمید، تسلسل امامت را نمیشود فهمید؛ اساساً مکتب ابراهیمی را نمیشود فهمید. میبینیم که بعد از آدم، تاریخ انسان شروع میشود. آدم جزو تاریخ بشر و تاریخ انسان نیست؛ آدم، حقیقت انسان است، کلّیّت انسان است، امّا بعد از آدم، یک جامعهی بشری تشکیل شده؛ انسان، اجتماع، زندگی، روابط انسانی به شکلی که ما الان میبینیم در محدودهی بسیار کوچک شکل گرفته، یعنی دوقطبی شدن جامعهی انسانی شروع شده و اوّلین بار که شروع میشود، با یک ثار شروع میشود؛ یعنی قبیلهی قابیلی یک خون میریزد از قبیلهی هابیلی و بعد این وراثت آغاز میشود. یک رابطهای بین وراثت و ثار وجود دارد که این دو مفهوم، فلسفهی تاریخ انسان را در اسلام میسازند و معنی میکنند.
این کلمهی وراثت را در دعاها هم زیاد داریم؛ بخصوص راجع به خود امام حسین زیارت وارث را داریم که اساساً بر اساس وراثت است. اینها را درس دادند به ماها، اینها یک چیزهایی نیست که ما حالا بفهمیم یا از خودمان دربیاوریم؛ اینها یک چیزهایی است که در مکتب ما خیلی روشن بوده منتها خب ناآگاهی، رابطه را بعد قطع کرده؛ وَالّا [خود] زیارت نشان میدهد که من امام حسین را به عنوان یک حلقه از این زنجیر طولانیای که از آدم تا آخرّالزمان به هم پیوسته است و به هم ارتباط دارد میشناسم، و به همین دلیل با او حرف میزنم و به این عنوان اصلاً در برابرش قرار گرفتم و اصلاً تلقّیاش میکنم، میشناسمش که کیست؛ کارش را هم به همان دلیل میدانم.
خب، بنابراین در فلسفهی تاریخیِ ما، بشر شروع شد با یک ثار. قبیلهی هابیلی، یک خون الان طلبکار است از قبیلهی قابیلی؛ و بنابراین وراثت از اینجا شروع میشود. این وراثت در اشکال مختلف و تعبیرات مختلفی در روایات، قرآن، احادیث، فرهنگ اسلامی و تاریخ هست؛ حتّی سعی شده که به عناوین مختلف، با شجرهنامه، حتّی با یک وسیله، یک ابزار، یک سمبل و امثال اینها، این پیغمبران را به هم ارتباط بدهند برای [نشان دادنِ] یک تسلسل و یک پیوستگیِ جریان واحد، و میخواهد یک وحدت تاریخی درست کند؛ که حادثههای گوناگون را در زمینها و زمانهای مختلف به صورت مجرّد تلقّی نکنید؛ یک جریان واحد است.
حتّی در داستان حضرت یوسف نقل میکنند که از او عصایی، چوبدستیای میمانَد. این اثاثهای یوسف را که تقسیم میکردند، حضرت شعیب میگوید خواهش میکنم همین چوبش را یادگاری بدهید [به من]. میبینند این چوب به درد نمیخورد میدهند به او، و آن چوبدستی همین جوری به عنوان یادگاری دستش بوده. همینها چقدر معنی دارد! ارزشش از هزار کتابِ تاریخِ مستند بیشتر است. این روح و معنی تاریخ است، [ولی] در آنها ملفوظات(۳۵) و حوادث است. میگوید که بعد او میآید باغی درست میکند و [یکی از روزها که] این باغش را آبیاری میکند، بعد میخواهد مثلاً فلان درخت را رسیدگی کند، میبیند این چوب دستش است، زمین [هم] گِل بوده، در زمین فرو میکند که برود کارش را بکند. میرود و برمیگردد میبیند که از اطراف، شاخه زده و ریشه بسته و هر کار میکند درنمیآید؛ [میگوید] خب نمیشود دیگر، ولش میکند. با همین شگفتی و همین ابهام آن را میگذارد؛ معلوم میشود که یک جریانی است.
مدّتها میگذرد تا موسیٰ گذرش به آنجا میافتد و آنجا به صورت کارگری میآید در خدمتش. بعد همین [طور] که لای درختها میگشته، چشمش به این درخت میافتد. رمزهایی را روی این درخت میشناسد، میفهمد، میبیند، میخواند؛ میفهمد این چیست. مثل مویی که از خمیری بیرون بکشند، این درختِ پُرریشه و محکمی را که شعیب آن همه زور زد و نتوانست تکانش بدهد، مثل مو از داخل خمیر، از داخل ماست بیرون میکشد. و بعد میبیند چیز خوبی است، دُور و برش را صاف میکند و میبیند یک چوبدستی خوبی است و با همین چوبدستی است که میرود فرعون را درازش میکند. بعد میبینیم که واقعاً این چقدر عالی است، چقدر درسهای عمیقی در این حرفها هست. میبینیم که میخواهد پیوند بزند رسالت موسیٰ را به رسالت یوسف، که ما از لحاظ ظاهرِ تاریخ، بینشان رابطهی متّصل نمیبینیم؛ این [میآید] یک اتّصال معنوی میدهد. خب از این قبیل چیزها هست. نمونههای خیلی زیادی از قبیل اینها وجود دارد؛ در نگینهای انگشتر و در خیلی چیزها، که معلوم میشود در فرهنگ ما تلاش زیادی است برای اینکه همهی اینها را به هم پیوند بدهد در سطح تمام بشریّت.
و متأسّفانه جهانبینی ما آن قدر کوچک است که تمام [ماجرای] عاشورا، از روز تاسوعا شروع میشود، بعدازظهر عاشورا هم تمام میشود. بعد دیگر [هیچ] خبری نیست در تاریخ تا روز چهلم، که باز اربعینی است و شلهای [پخش بشود] و بعد هم دیگر غائله تمام میشود تا سال دیگر؛ یعنی فقط یک روز و نیم! در صورتی که مسئلهی یک روز و نیم نیست، مسئلهی ابدیّتِ تاریخ است. در این همه وسعت! و اگر که واقعاً فرصت این بود، این جهانبینی فلسفهی تاریخ را با نوترین و علمیترین فلسفهی تاریخیای که الان داریم در تلقّیِ عمومِ روشنفکران دنیا، مقایسهاش میکردم، آن وقت اختلاف ارزش این، نسبت به آن فلسفهی تاریخیای که بر اساس دیالکتیکِ ابزار تولید بنا شده معلوم بود؛ که این فلسفهی تاریخ اسلامی از اوّل با خودآگاهی و مسئولیّت خودآگاهانهی انسان بنا شده، [ولی] آن فلسفهی جبرِ تاریخِ مارکسیستی بر اساس بازیِ جبریِ مادّیِ ابزارِ تولید، تحوّل پیدا میکند تا بالاخره جبراً به خودآگاهی انسان میرسد. یعنی در اینجا مسئولیّت تاریخی انسان و خودآگاهی انسان، معلول جبر مادّی، تولیدی، اقتصادی است، [ولی] در فلسفهی جبر و حتمیّتِ تاریخیِ اسلامی، اساسش بر روی خودآگاهی انسان است و خطاب به انسان خودآگاه است.
از همان اوّل، به انسان میگوید تو صاحب خونی؛ باید از طرفت خون را بگیری؛ در چه وقت؟ از آغاز تاریخ بشر تا انتهای تاریخ، تماماً فرصت و مجال خونخواهی انسان است. خب میبینیم اوّلین ثار که بین این دو قبیله به وجود میآید و به گردن بنیهابیل است، در برابر بنیقابیل، بر اساس آن وراثت، نسلبهنسل همین جور ارث میرسد، چنان که این خونریزی نیز نسلبهنسل به ارث میرسد، تا آخرالزّمان. پایان فلسفهی تاریخ اسلام کجا است در دید شیعی؟ یعنی کِی تاریخ تمام میشود؟ این تاریخی که ما میشناسیم ــ نه حقیقت انسانی؛ این تاریخ دوقطبیِ تضادّی که بر اساس رابطهی ثار و انتقامگیری ثار بنا شده، شروع شده و تداوم دارد ــ کِی به انتها میرسد؟ باز با ثار؛ برای اینکه در آخرالزّمان، قیام جهانی، نجات بشری، تحقّق عدالت، صلح و برابری، همهی اینها هست امّا بزرگترین لقبِ آن نجاتدهندهی آخرینِ انسان از این رابطهی ثار و ثارکِشی، که همهی تاریخ بشر را شکل میدهد، «منتقِم» است؛ انتقام چه چیزی را میگیرد؟ همه میگویند انتقام قاتلین سیّدالشّهدا؛ نه، انتقام ثاری که به گردن بنیهابیل است.
و این ثار در هر نسل، یک رابطهی پیچیدهای پیدا میکند؛ و آن، این است که به دعوت آن روح، که ضجّه میکند و افراد قبیله را، هر جا میروند و هر کار میکنند و در هر حالی دعوت میکند به خونخواهی، غیرتمندان و احرار و صاحبان فتوّت و حمیّت، آن فتیهها، در هر نسل، پا میشوند به خونخواهی، و در هر قیامِ به خونخواهی برای گرفتن ثارشان باز خونی میدهند و باز ثار دیگری بر ثارِ پیش اضافه میشود، که باز به گردن نسلِ وارثِ بعد میافتد. نسل وارثِ بعد باز باید انتقام دو خونی را که طلب دارد از بنیقابیل، از قبیلهی دشمن و از قبیلهی طاغوت بگیرد، و باز در این قیامِ خونخواهی، خونهایی ریخته میشود و باز ثارهایی بر ثار افزون میشود به صورت روزافزون، قرنافزون، نسلافزون، به گردن نسل بعد، و نسلهای بعد. [لذا] میبینیم ثار در طول فلسفهی تاریخ ما در تزاید است: ثار بر روی ثار، ثار بر روی ثار. و ضجّههای ثارها که نسل خود را به خونخواهی و انتقام از دشمن فرامیخوانند، مرتّب شدیدتر و شدیدتر میشود، به طوری که اگر غیرت و حمیّت و آگاهی وجود داشته باشد، تمام فضای تاریخ ما پر از ضجّه و دعوتِ خونخواهی ثارهای ما است؛ امّا این ثارها، ثارهای قبیلهای نیست، ثاراللّه است، اینها ثاراللّهها هستند که باید از قاتلین بنیطاغوت گرفته بشوند.
و امّا جبرش از کجا است؟ تاریخی که این قدر بر خونخواهی و بر رسالت و آگاهی و دعوت ما مبتنی است، قاعدتاً بر اساس ارادهی ما است امّا در عین حال، تاریخ جبراً به خونخواهیِ کامل و تمام، و خاموش شدن، آرام شدن، پیروز شدن و خشنودیِ همهی ثارهای خدا در طول تاریخ بشر خواهد انجامید و تاریخ به انتقام مطلق و جهانیِ همهی ثارها خواهد انجامید، و این، قطعی و جبری است. میبینیم یک جبر تاریخی [هست] که بر دعوت از انسان به خونخواهی مبتنی است. میبینیم مفهوم ثار، همراه با وراثت، مجموعهی تاریخ انسان و فلسفهی تاریخ انسان را در دید شیعیِ اسلامی تفسیر میکند، بیان میکند؛ با ثار شروع میشود، و تداوم و تکامل و توسعه پیدا میکند تا وقتی به انفجار میرسد؛ و انفجار عبارت است از گرفتن انتقام از بنیطاغوت؛ و آنجا است که گردن قبیلهی هابیل از بار سنگینِ این همه خونهایی که به وراثت همین جور نسلبهنسل بر گردنش مانده آزاد میشود؛ و در آنجا است که بشر به نجات، صلح و عدالت میرسد. و تا آن روز، تمام داستان زندگی انسان، داستان تلاش برای خونخواهی است؛ از آدم تا آخرالزّمان؛ و حسین، وارث یکی از ورثه است که خودش به صورت یک ثار درآمد، و فرزندش و پدرش، اینها همه ثارهای خدا هستند و پدر ثارهای خدا و پسر ثارهای خدا.
و آن وقت در این دید، ثوره چقدر معنی عمیق پیدا میکند. ثوره، تلاش، شورش، قیام، اینها همه معنی دارد امّا هدف چیست؟ هدف، انتقام کشیدن از بنیقابیل است که دستش آن همه به خون ثارهای عزیز ما آغشته است؛ و این همه، جواب گفتن به دعوتِ آن پرندههایی است که در گرد سر قبیلهی ما دائماً ما را میخوانند و ضجّه میکشند و ما را به انتقامخواهی و خونخواهی فرا میخوانند. ثوره، ثار، وراثت، داستان شروع تاریخ یعنی اوّلین ثار، هابیل و بعد، آخرالزّمان یعنی تحقّق انتقام جهانی است که مجموعاً فلسفهی تاریخ اسلام را در دید شیعیاش تفسیر میکند. یا ثار اللّه و ابن [ثاره].
آیتاللّه خامنهای: این داستان عصای یوسف که آقای دکتر نقل کردند که بعد به شعیب میرسد و بعد به دست موسیٰ میافتد ــ که جدّاً هم این داستان خیلی سمبولیک و جالب است ــ این نشان میدهد ادامهی کار یوسف را در دست موسیٰ و به وسیلهی موسیٰ که این تداوم همان کار است. به ایشان عرض کردم که این در زندگی ائمّه هم عیناً وجود دارد، یک چنین سمبلهایی در زندگی ائمّه هست و نمونههای خیلی قشنگی دارد. از جمله این نمونه است که در داستان زندگی امام صادق این را میخوانیم، روایاتش را میبینیم که وقتی امام باقر از دنیا میرفت و فرزندانشان جمع بودند، رو کردند به امام صادق و گفتند این صندوقی که در اینجا هست مربوط به تو است، این را بردار و ببر منزل. صندوق که برده میشود، گویا پسرانِ دیگر و ورثه یا صریحاً اعتراض میکنند یا اینکه مثلاً نِق میزنند که نشان اعتراض است؛ خیال میکردند که در این صندوق، مثلاً مالی، پولِ جمعشدهای یا چیزی هست. امام میگوید که در این صندوق سه چیز هست که آن سه چیز فقط به این فرزند من میرسد؛ میگویند یکی شمشیر من است و دیگری کتاب من است و سوّمی که حالا یادم نیست، انگشتر یا چیز دیگر است؛ میگویند اینها مال صادق است. در مورد امیرالمؤمنین هم هست، در مورد زندگی ائمّهی دیگر هم اتّفاقاً این هست که هر امامی که از دنیا میرود، چند چیز از او صرفاً به امام بعد میرسد؛ از جمله شمشیر او و از جمله کتاب او. و شمشیر رمز رهبری نظامی است و کتاب رمز رهبری فکری و ایدئولوژیک است و آن چیز دیگر که سوّمی است ــ که الان یادم نیست چه چیزی است ــ آن هم باز یک چنین رمزی است، شاید مثلاً مُهر باشد یا انگشتر که انگشتر هم اگر باشد، مراد همان خاتم است که خاتم بهاصطلاح آن انگشتری است که ضمناً به جای مُهر هم از آن استفاده میشده و هر امامی که از دنیا میرود، این چند چیز از او به امام بعد میرسد. و باز در روایات دیگری هست در زندگی ائمّه ــ عرض کردم که در [مورد] بیشتر ائمّه، این داستانها همین طور مرتّب به طور مشابهی نقل شده ــ که مثلاً عبدالملک شنید که عصای پیغمبر یا شمشیر پیغمبر دست امام سجّاد است و فرستاد که آن را برای ما بفرست و حضرت هم در جواب نوشتند که این را من به کسی نمیدهم و این در اختیار خود ما است.
البتّه در خارج ممکن است واقعاً هم شمشیری بوده یا عصایی بوده؛ هیچ اشکالی ندارد؛ یعنی این مطالب سمبولیک هیچ منافاتی ندارد که یک واقعیّتی هم داشته باشد و از همان واقعیّت به عنوان سمبل استفاده شود. مثلاً همین داستان عصای موسیٰ یک واقعیّتی است، امّا هیچ مانعی ندارد که این عصای موسیٰ مثلاً سمبلِ رسالتِ توأم با قهرِ یوسف باشد که حالا عین همان رسالت در اختیار موسیٰ است [در مواجهه] با فرعون زمان خودش و با آن قدرت سلطهی سیاسی زمان خودش. به هر حال، این در زندگی ائمّه خیلی جالب است که نشان میدهد زندگی ائمّه همان زندگی فکری و عملی پیغمبر است؛ یعنی همان «لَقَـد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّنّْـتِ وَ اَنزَلنـا مَعَهُمُ الکـِتّْبَ وَ المیزانَ لِیَقومَ النّـاسُ بِالقِسطِ وَ اَنزَلنَا الحَـدیدَ فیهِ بَأسٌ شَدیدٌ وَ مَنافِـعُ لِلنّـاس»؛(۳۶) یعنی کتاب و میزان و حدید، هر سه میرسد به امام و اصلاً این تفسیرکنندهی معنای امام است. |
2 | 1356/01/11 | بیانات در مراسم قرائت خطبه عقد ازدواج | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=48266 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم
برای اینکه از همین دقایقی که به مناسبت این جشن ازدواج، دوستان گردِ هم هستند یک استفادهای شده باشد، طبق معمولی که داریم، قبل از [اینکه] صیغهی عقد جاری بشود، معمولاً یک چند کلمه در پیرامون مسائل لازم مربوط به این تشریفات عرایضی میکنیم. حالا که دست و پای ما بشدّت به تشریفات هیچ و توخالی از هر نوعش پیچیده و بسته است، اگر بتوان به این تشریفات جان داد، با ذکر مطالب لازم و با مطرح کردن مباحثی که به هر صورت نیاز به آنها هست، گویا بُردی شده باشد.
دربارهی مسئلهی ازدواج، بسیاری از نقاطِ مبهم و بلکه نقاطِ بغلط فهمیدهشده در میان ما وجود دارد. این مطالب مبهم یا تحریفشده، در اصل بینش اسلامی و تعالیم اسلامی، غالباً با اشارات یا با بیانهای صریح روشن شده؛ منتها یک مقداری گذشت زمان، یک مقدار آلوده شدن و غلتیدن در آن بستری که برای ما به طور معمولی به وجود آوردند و به طور قهری ما را دارند میغلتانند در آن بستر -بستر تشریفات و ظواهر بسیار پوچ و بیمعنی و تُهی- مجموع این عوامل موجب شده است که از درک اسلامی و از نظر اسلام در زمینههای مورد نظر اسلام، دور بمانیم؛ در همهی موارد، از جمله در زمینهی مسائل مربوط به ازدواج و وصلت و تشکیل خانواده و پرورش کودک و نگاه به کودک به عنوان یک عطیّهی الهی و امید و آرزو بستن به آیندهی کودک و به همین ترتیب تا بقیّهی مسائل.
در قرآن، در یک جا ضمن اینکه ویژگیهای «عبادالرّحمان» را خدای متعال بیان میکند -وَ عِبادُ الرَّحمٰنِ الَّذینَ یَمشونَ عَلَی الاَرضِ هَونًا وَ اِذا خاطَبَهُمُ الجٰهِلونَ قالوا سَلٰمًا-(۱) میرسد به اینجا که «وَ الَّذینَ یَقولونَ رَبَّنا هَب لَنا مِن اَزواجِنا وَ ذُرِّیَّٰتِنا قُرَّةَ اَعیُنٍ وَ اجعَلنا لِلمُتَّقینَ اِمامًا»؛(۲) یعنی بندگان پروردگار، بندگان واقعی خدا، آن کسانی هستند که به زبان حال و قال و با درک و فکری که از خدا گرفتهاند، این جور میگویند و نیز این طور میاندیشند که: پروردگارا! از همسران ما و از فرزندان ما فروغ دیدههایی به ما عنایت کن؛ یعنی همسر و فرزند باید مایهی روشنی چشم و دل انسان باشند. برای اینکه بفهمیم که چطور فرزند و همسر مایهی فروغ دیده و دل انسان میشوند، ناگزیر باید بدانیم که فروغ دیده و دل به چه چیزی باید حاصل بشود.
از نظر اسلام، تمام نیروهایی که در وجود انسان هست و همهی امکاناتی که به او عنایت شده است، در حقیقت ابزارهایی هستند برای این سِیری و حرکتی که خدا برای او معیّن و مقرّر کرده. همه چیز در راه خدا ارزشمند است؛ وقتی برای خدا بود، از نظر اسلام عزیز و معتبر است. اِنَّ صَلاتی وَ نُسُکی وَ مَحیایَ وَ مَماتی لله رَبِّ العٰلَمین؛(۳) نماز و عبادت و زندگی و مرگ، همه برای خدا و در راه خدا باید باشد. نمازی که برای ساخته شدن انسان و به تَبَع، ساختن محیط پیرامون انسان نباشد و در انسان آن اثر سازنده را نگذارد، آن نماز، نماز واقعی نیست؛ نمازی که برای خدا نباشد، یعنی در راه خدا نباشد، یعنی از آن جهت و سَمت واقعی خودش دور افتاده باشد، آن نماز انسان را به خدا نزدیک نمیکند؛ تمام جلوههای زندگی همین جور است. در اسلام این جور نیست که ما عبادت و غیر عبادتمان فرق داشته باشد، یعنی بگوییم عبادت را برای خدا انجام میدهیم و کارهای غیر عبادی را برای خاطر مقاصد دیگر؛ تمام کارهایی که از یک مسلمان سر میزند و یک انسان معتقد به اسلام و به توحید انجام میدهد، باید در جهتگیری و در آن روح و معنا مثل نماز باشد یعنی برای خدا باشد. اگر چنانچه یک انسان مسلمان یک بخشی از زندگیاش را برای خدا قرار داد و در راه خدا قرار داد و دیگر بخشها را نه، این انسان صد درصد یک انسان خدایی و توحیدی نیست و شرط خدایی بودنِ به طورِ کامل این است که دربست و به طور کامل، همهی نمودهای زندگی این انسان در راه خدا و برای خدا باشد؛ از جمله همسر گرفتن، از جمله فرزنددار شدن و از جمله آیندهی این فرزندان.
ما امروز با یک کجرَوی بسیار عمیقی در میان خودمان و در اجتماع خودمان روبهرو هستیم؛ فرزند و زن، حتّی در حوزهی مردمی که یک پایبندیای به دین دارند، یک ابزار و وسیلهِی پرش و تکامل نیست، بلکه به عکس، یک وسیلهی سکون و جمود و عدم تحرّک است؛ به جای اینکه زنِ انسان یا شوهرِ انسان یا فرزندِ انسان بالی باشد که با آن بال انسان پرواز کند، لنگری است که با آن لنگر، انسان هر چه به زیرتر و طبقهی اسفل کشانده میشود، و مانع از حرکت معمولی ما میشود؛ نه فقط ما را در حرکتمان به سوی خدا و به سوی اهداف الهی هُل نمیدهد و تشویق نمیکند، از همین اَدنیٰحرکتی هم که نشانهی انسان زنده و موجود زنده است ما را بازمیدارد. و این به خاطر این است که ما معنا و مفهوم فرزند را یا همسر را نفهمیدهایم.
این مطلبِ خیلی کوتاه و از اسلام روشن [باید] برای ما واضح باشد که ما یک ذرّهای هستیم در این دستگاه متحرّک هستی؛ یک ابزار کوچکی هستیم در این دستگاه عظیم، و این دستگاه به سوی جهتی و در راهی در حرکت است: «یُسَبِّحُ لِله ما فِی السَّمٰوٰت وَ ما فِی الاَرضِ»،(۴) «وَ ما خَلَقنَا السَّمٰوٰتِ وَ الاَرضَ وَ ما بَینَهُما لٰعِبینَ، ما خَلَقنٰهُما اِلّا بِالحَقّ»؛(۵) در یک جهت واحدی و به سوی یک سرمنزل واحدی همهی این کاروان هستی در حرکتند و انسان هم تا آنجایی که ارادهی او و خواست او اثر سازندهای ندارد، در آن شعاع و منطقهای از وجودش که بدون اراده دارد حرکت میکند، در همین جهت در حرکت است. آنجایی که ارادهی انسان تأثیر میکند -در جهتگیریهای زندگی، در موضعگیریهای اجتماعی، در حالات فردی و روانی- اگر بخواهد و تصمیم بگیرد، میتواند با این کاروان و در جهت این کاروانی که به سوی خدا است، در حرکت و در پویش بیفتد؛ بلکه میتواند در حرکت این مجموعه، نقش مؤثّر و سازندهای داشته باشد.
وقتی که انسان به حکم اعتقاد به خدا باید در این کاروان -کاروان هستی- در موضع فاخر انسانی خود حرکت بکند، از همهی آنچه در اختیار او است باید برای این حرکت استفاده کند. وَ جَعَلَ مِنها زَوجَها لِیَسکُنَ الیها؛(۶) زوجیّت، دوگونگی نوع انسان و خصوصیّات و ویژگیهایی که در هر جنسی، متناسب با ویژگیهای آن جنسِ دیگر قرار داده شده، برای این است که هر یک از این دو جنس -زن و مرد- بتوانند با آسایشی که در سایهی ازدواج، همسری، با هم بودن و توأم بودن به دست میآورند، راه را آسانتر بپیمایند و بهتر حرکت کنند. یعنی ازدواج و همسر یک وسیله است برای پویندگی بهتر این راه، حرکت بهتر در این راه.
وقتی که فاطمهی زهرا (سلام اللّه علیها) به همسری علیابنابیطالب درمیآید، این به این معنا نیست که علیّبنابیطالب حالا [باید] یک بخشی از نیروی خود را که جز در راه خدا مصرف نمیشد و جز برای خدا به کار نمیرفت، اختصاص بدهد به یک موجودی در برابر خدا، به نام همسر؛ نه، بلکه به این معنا است که این نیرویی را که تا کنون در راه خدا مصرف میکرده، باز هم همچنان در راه خدا مصرف کند، منتها با کمک یک انسان پویندهی جویندهی دیگری که او نیز برای خدا و در راه خدا است و او نیز همهی انرژیهای خود را در راه خدا مصرف میکرده؛ تا ضریب این دو جریان فردی، یک جریان جمعیِ با کاربرد بیشتر را به وجود بیاورد. لذا علیّبنابیطالب بعد از ازدواج با فاطمهی زهرا (سلام اللّه علیها) یک سرباز سلحشورتر است، یک انسان پویندهتر است؛ و دلیلش هم همین است که به نیروی او نیروی دیگری منضَم(۷) شده و موجودی مثل خود او، نیاز او را و خلأهای وجود او را که ممکن بود او را از کار و از راه و از حرکت و از پویش باز بدارد تأمین میکند و این خلأها را پر میکند و موجب میشود که هیچ بخشی از این انرژیِ متراکم هدر نرود و همه در راه خدا بهتر و بیشتر و با شتاب بیشتری مصرف بشود. مسئلهی فرزند و کودک هم همین است؛ فرزند و کودک با دید اسلامی، یک وسیلهای برای حرکت باید باشد، یک مایهای برای پرش بیشتر باید باشد، نه یک لنگری بر پای انسان، نه یک سنگی که انسان را از پرواز که هیچ، از حرکت معمولی خود هم باز بدارد. و این هم با این دریافت و تلقّی امکانپذیر است که انسان بداند که آنچه به او داده شده است به عنوان فرزند، امانتی است از سوی خدا، امانتی است که او باید این امانت را در جهت هدف و غایت آفرینشش، به اندازهی امکان و مقدور بسازد؛ مرغ بی پر و بالی است که پدر و مادر باید او را تحت تربیتِ توأم با عطوفتِ خود، کمک کنند تا بال و پر بیاراید(۸) و بتواند آن پرواز بلنداوج را انجام بدهد؛ با این دید باید نگاه کرد. کبوتربچّهی عاجلی(۹) است که اگر به او دلبسته هستیم، نباید بکوشیم که برای همیشه، با بریدن بال او، با کندن بال او، با بستن پای او، او را در خانهی خودمان و در قفس خودمان نگه داریم. کمک به او و خدمت به او این است که او را در جهت طبیعی خودش، در آن راهی که برای آن است مدد بدهیم و کمک کنیم؛ آب و دانه دادن برای این منظور است. میبینید که اگر ما با این دید به همسر و به فرزند نگاه کنیم، بسیاری از اشتباهنگریها و سطحینگریها و اشکالات کار ما به خودی خود برطرف میشود.
و این مطلب، بار دیگر ما را به این حقیقت متوجّه میسازد و به اعتقاد به این حقیقت وادار میکند که با اینکه روزگار، روزگار تجلّی فرهنگهای برخاستهی از بینشهای دقیق انسانی است و روزگاری است که در بازار افکار جهانی، هیچ متاعی پُررونقتر از یک فکر درست، یک فکر راهنما، یک فکری که از متن حقیقت و وجود و ذات انسان برخاسته باشد نیست، در عین حال ما برای فهمیدن افکار اسلامی و بینش اسلامی -که این بینش با توجّه به طبیعت و فطرت انسان ارائه شده و عرضه شده- هنوز آن چنان که باید، کاری و تلاشی نکردهایم و بسیاری از مسائل اسلامی هنوز برای ما روشن نیست.
به هر صورت، از این فرصت باید استفاده کرد -منظورم فرصتِ این محفل است- برای این منظور که به خودمان بقبولانیم که ازدواج را و تشکیل خانواده را و تولید فرزند را و زندگی با همسر را و تربیت فرزند را قدمها و گامهای ضروری و لازمی بدانیم در راه پیشرفت به سوی آن سرمنزلی که هدف و مقصود از حیات ما است؛ به این چشم نگاه کنیم به این گونه رسوم و سنّتها؛ که البتّه در بخش بزرگی از جامعهی ما متأسّفانه مسائل به این شکل مطرح نیست؛ هنوز ازدواج شکل تجارت دارد و مراسم ازدواج شکل خودنماییهای خیلی پست و بیارزش را دارد، و هنوز مسئلهی تشکیل خانواده فراتر از اشباع یک غریزهی حیوانی و یا چیزی در همین حدود نیست، و به عنوان یک ابزار، به عنوان یک وسیله، برای حرکت و سیر تکاملیِ انسان به حساب نمیآید؛ این، واقعیّت تلخ پیرامون ما است. [پس] در آن حدّی که برای ما امکانپذیر است بایستی کمک بگیریم از بینش اسلامی و از طرز تعلیم و آموزشی که اسلام در این زمینهها برای ما دارد. در همین حوزههای کوچک، در همین گوشههای بظاهر بیاهمّیّت از زندگی، این نوع پایبندیها میتواند بسیار ثمربخش باشد.
به هر صورت در همین چند جمله مطلب را خلاصه کردم و اکتفا میکنم به همین مقداری که صحبت شد. امیدوارم که دلهای ما با معارف اسلامی و با شناختهای اسلامی بیش از پیش روشن بشود؛ و امیدوارم که دعای عبادالرّحمن در مورد ما هم مستجاب بشود؛ و فرزندان ما و همسران ما در دنیا و آخرت مایهی فروغ چشم و دل ما باشند. امیدوارم که این گفتهها در شنونده اثرهای سازندهای داشته باشد، و براستی کوشش بشود که در واقع آن چنانی که میگوییم باشیم.
۱) سورهی فرقان، آیهی ۶۳؛ «و بندگان خدای رحمان کسانیاند که روی زمین بنرمی گام برمیدارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند بملایمت پاسخ میدهند.» |
3 | 1357/08/29 | گزیدهای از بیانات در حرم مطهر رضوی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=40189 |
ای علیّ بن موسی الرّضا! ای حجّت خدا بر مردم! ای کسی که خدا در روز قیامت بهوسیلهی تو بر انسانها احتجاج خواهد کرد! تو با صبرت، با فداکاریات، با جهادت، با شهادتت نشان دادی که باید شیعیان تو چگونه عمل کنند؛ ای امام علیّ بن موسی الرّضا! ای امام هشتم! ای کسی که میراث خاندان شما جهاد است و جهاد است! من در مقابل قبر تو و مزار تو شهادت میدهم، با همهی وجودم گواهی میدهم که تو در راه خدا مجاهدت کردی، آنچنانکه شایسته بود، آنچنانکه ممکن بود. ... |
4 | 1357/08/16 | تغییر نام ورزشگاه مشهد بهنام «غلامرضا تختی» توسط آیتالله خامنهای | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=24904 |
استادیوم تختی مشهد قبل از انقلاب «سعدآباد» نام داشت. همزمان با اوجگیری مبارزات انقلابی، اقشار مختلف مردم مشهد بهخصوص فرهنگیان این شهر در تاریخ ۱۳۵۷/۸/۱۶ اجتماعی بزرگ در این استادیوم برگزار کردند. سخنران این برنامه آیتالله خامنهای بودند که در بخشی از سخنانشان نام این استادیوم محل تجمع را به نام مرحوم «غلامرضا تختی» تغییر دادند. بعد از این سخنان، مردم با تکبیر و صلوات، این نامگذاری را تأیید میکنند و نام این ورزشگاه از آن پس تغییر میکند.
پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR این بخش از بیانات حضرت آیتالله خامنهای را که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در این تجمع بزرگ بیان شده بود، بهمناسبت زادروز جهانپهلوان غلامرضا تختی و روز کشتی، منتشر میکند:
«بعضی از برادران ما از دو سه روز قبل از اینکه سخن از تشکیل این انجمن باشکوه و عظیم در این مجمع میشد، اظهار میکردند که این تاکنون بهترین اجتماعی است که در این محل تشکیل شده. تا حالا هرچه اجتماع در اینجا بوده، یا لااقل بیشترین اجتماعاتی که در اینجا تشکیل شده است، اجتماعاتی بوده است مخدِّر یا مخرّب یا وقتگیر یا وقتکش و خلاصه برای سرگرم کردن و بازداشتن مردم.
جامعهی ورزشکاران و بخصوص جامعهی کشتیگیران و همچنین همهی ورزشکاران مسلّماً مانند دیگرِ برادران و خواهران خود از این رنج میبردهاند که یکچنین منطقهای در شهر و یکچنین فضایی و اینچنین تجهیزاتی هرگز نمیتوانسته است با آرمانهای مذهبی و ملّی آنها هماهنگ باشد. حتّی تاکنون نمیتوانستند یک قهرمان محبوبشان را -اجازه بدهید به توصیهی برادران بگویم یک پهلوان محبوبشان را، اسم قهرمان را تکرار نکنیم- یک پهلوان محبوبشان را که نمودار آزادگی جمع ورزشکار این ملّت بوده است، نمیتوانستند از او یک عکس حتّی در این محوّطهی وسیع نصب کنند، نمیتوانستند حتّی نام او را بیاورند، زیرا جرم او این بود که سالها پیش -سالها پیش شاید حدود دوازده سیزده سال پیش- این احساسی را که امروز همگانی شده است، داشت. در این محیط احساس خفگی میکرد و این احساس را بُروز میداد و بهخاطر همین شجاعتها و شهامتها بالاخره جان خود را از دست داد.
برادران ما، هم جامعهی معلّمین -که میزبانان ما و میزبانان بسیار عزیز ما هستند و سپاس همهی ما بر آنها و نثار آنها- و همچنین جامعهی ورزشکاران و بخصوص کشتیگیران پیشنهاد کردند، من این پیشنهاد را در معرض میل و دید برادران و خواهران میگذارم؛ اگر خواستید تصویب میکنید و اگر تصویب کردید، حق با مردم است، حق با ملّت است، همان، خواهد شد. پیشنهاد میکنند که این استادیوم را به نام پهلوان غلامرضای تختی نامگذاری کنید. بهتر از این «صحیح است» و بهتر از این تصدیق، هیچ عامل و موجبی برای چنین نامگذاریهایی وجود ندارد. غالباً نامگذاریها بر اساس یکسری اِعمال غرضها و اِعمال نفوذها و یکسری تصمیمهای فردی انجام گرفته. در هیچ نامگذاریای اینهمه آحاد جمعیّت یکزبان و یکنفس تصمیم نگرفتند و حالا که شما تصمیم گرفتید، حالا که خواستید، من با اجازهی شما و از طرف همهی مرد و زنی که در اینجا حضور دارند و نیز چند برابر این جمعیّت که امروز راه بر آنها بسته شد و به آنها اجازهی شرکت در این مجلس داده نشد و میدانم همه با ما همصدا هستند، با اجازهی همهی شما و از طرف همهی شما این محل را نامگذاری میکنم به استادیوم غلامرضای تختی.» ۱۳۵۷/۸/۱۶
|
5 | 1357/08/08 | بیانات در دانشگاه فردوسی مشهد | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=46735 |
ما در این رابطه سه دسته از مردم را ملاحظه میکنیم. یک دسته دارای ایمانِ نیرومند، صدّیق؛ آن کسانی که حاضرند آنچه را میگویند عمل کنند؛ آن کسانی که مصداق قول خدا نیستند که میگوید «یاَایهَا الَّذینَ ءامَنوا لِمَ تَقولونَ ما لا تَفعَلون»؛(۱) چرا چیزی را که عمل نمیکنید، به فعل درنمیآورید، به زبان میآورید؟ مصداق این جمله نیستند، امّا متقابلاً مصداق این آیهی دیگر از قرآنند که «مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضیٰ نَحبَه وَ مِنهُم مَن یَنتَظِرُ وَ ما بَدَّلوا تَبدیلًا»؛(۲) آن کسانی هستند که پیمان خود و خدا را به راستی برگزار کردند، راست گفتند؛ بعضی رفتند، بعضی ماندهاند و در انتظارند. یک دسته اینها هستند. یک دسته آن کسانی که مخلوط [عمل] میکنند: گاهی نیکی، گاهی بدی؛ دو قدم جلو، یک قدم عقب؛ اگر بتوانند، [باید] سعی کنند سه قدم جلو بروند؛ بتوانند کوشش کنند آن یک قدمِ عقب را کوچکتر بردارند؛ بتوانند کوشش کنند این لغزشها را پیدا نکنند؛ بتوانند کاری کنند که این گامها را استوارتر به سوی جلو بردارند و پیش بروند، هر جا هستند یک قدم خود را جلو بکشند. یک دسته هم آن مردمی که با چهرهی نفاقآمیز، با دلی مردّد، با دلی که براستی تصمیم و ایمانی ندارد، در مسائل زندگی، در جهاد مقدّس، با مسائلِ آن روبهرو میشوند.
ملاک این سه دسته چیست؟ چه چیزی است که دستهی اوّل را از دستهی دوّم جدا میکند؟ دو چیز: ایمان و عمل. دستهی اوّل با ایمان خوب و با عمل خوب [متمایز میشود]. این دسته شغلش چه باشد؟ هر چه باشد. آیا ما کسانی را داریم که در مشاغل بالا بودند، از زندگی مرفّه برخوردار بودند، [امّا] جزو صدّیقین شده باشند؟ بله؛ چه کسی؟ زن فرعون. وَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلًا لِلَّذینَ ءامَنُوا امرَاَتَ فِرعَونَ اِذ قالَت رَبِّ ابنِ لی عِندَکَ بَیتًا فِی الجَنَّـةِ وَ نَجِّنی مِن فِرعَونَ وَ عَمَلِه؛(۳) خدا یک نمونه میآورد، یک مثال میآورد، یک سمبلِ به معنای واقعیِ انسان معرّفی میکند؛ از چه کسانی؟ از کسانی که ایمان آوردهاند. اگر بپرسی مؤمن چگونه است، مؤمن را در یک تابلوی روشن و مشخّص به تو معرّفی میکند؛ او کیست؟ او زن فرعون است؛ شاهزادهخانمِ دستگاهِ مصر. این یک نفر ایمان آورده. آنچه او را از فرعون جدا میکند ایمان او است؛ آنچه او را به موسیٰ نزدیک میکند ایمان او است؛ این ایمان را [هم] با عمل همراه میکند. در داخل خانهی فرعون، موسایی بودن کار آسانی نیست. نه [اینکه] خیال کنی مثل بقیّهی بنیاسرائیل است؛ ابدا! درست است به او حُسن ظن دارند، درست است او را دیر میشناسند، درست است کشف نمیکنند که چه میکند، امّا بالاخره خواهند فهمید. خبرهایی که برای موسیٰ میرساند، یاران موسیٰ را که نجات میدهد، کمکهای مالی که به بنیاسرائیل میکند، بدخواهان بنیاسرائیل از دستگاه فرعون را که رسوا میکند و کارشان را خنثی میکند، کار میکند؛ موسایی است.
۱) سورهی صف، آیهی ۲ |
6 | 1357/02/22 | خطبههای نماز جمعه در مسجد آل الرسول(ص) ایرانشهر | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=43112 |
حضرت آیتالله خامنهای، بهار سال ۱۳۵۷ را همچنان در تبعید از سوی رژیم پهلوی در شهرستان ایرانشهر در استان سیستان و بلوچستان سپری میکردند.
روحانی مبارز و تبعیدشده از مشهدالرضا(علیهالسلام)، برای ایجاد یک پایگاه مذهبی جهت انجام فعالیتهای سیاسی و مبارزاتی، مسجد آلالرسول(صلواتاللهعلیهم) ایرانشهر را که تقریباً به صورت متروک و نیمهکاره در آمده بود و تنها در بعضی ایام سال مانند دههی اول محرم فعالیتهایی در آن میشد، احیاء کرده بودند. هنوز یک ماهی نگذشته بود که آیتالله خامنهای برای تشدید فعالیتهای سیاسی در قالبهای مذهبی و دینیِ مورد علاقهی مردم، ایدهی برگزاری جدیِ نماز جمعه را در همان مسجد مطرح کرد. ایدهای که بلافاصله با پیگیریهای خود ایشان محقق شد و رفته رفته مردم ایرانشهر هم از آن استقبال کردند. ۲۲ اردیبهشت ۵۷، یکی از آدینههایی بود که در آن دوران آشوب و هیجان، نماز جمعهی آیتالله خامنهای در مسجد آل الرسول ایرانشهر اقامه و خطبههایی در وصف شرایط کشور ایراد شد. همزمانی این جمعه با ایام چهلم شهدای قیام مردم یزد در نهم و دهم فروردین ۵۷، باعث شد که در بخشی از خطبهها، خطیب جمعه به حوادث آن شهر و کشتار و سرکوب بیرحمانهی مردم اشاره داشته باشد. آن روزها، در عین حال که وضع مراکز اصلی کشور و شهرهای بزرگ، نا آرام بود و فشار و اشراف ساواک و نیروهای امنیتی بر مبارزان بیشتر شده بود، اما آیتالله خامنهای در خطبهها صریح تر و به صورت عمومی از شرایط کشور و مبارزات سخن گفتند. ایشان در خطبه اول، اتحاد دین و سیاست را، به عنوان توجیه و مبنای ایدئولوژیک مبارزات تبیین کرد و در خطبه دوم، اسلام، به عنوان هدف این مبارزات و مجاهدتهای مردم در سراسر کشور، از سوی آیتالله خامنهای معرفی شد.
به مناسبت فرارسیدن چهلمین سالگرد برگزاری اولین نماز جمعه در دوران انقلاب اسلامی ایران در پنجم مرداد ۱۳۵۸، پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR، متن و صوت خطبههای نماز جمعهی حضرت آیتالله خامنهای در چهلم شهدای قیام مردم یزد را که در دوران قبل از پیروزی انقلاب اسلامی(۱۳۵۷/۲/۲۲) در مسجد آلالرسول(صلواتاللهعلیهم) ایرانشهر در دوران تبعید ایشان ایراد شده است، برای اولین بار منتشر میکند.
خطبهی اول [صوت]
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین احمده حمداً متواتراً بتواتر آلائه و متواصلاً بتواصل نعمائه اشهد ان لا اله الّا الله کما شهد بذلک رسله و شهدت بذلک ملائکته.
... دین مقدّس اسلام، فقط دنیا و آخرت مردم را و زندگى مادّى و معنوى انسان را از راه برنامههاى هماهنگ، به سعادت و صلاح میرساند. چنین نیست که اسلام فقط آخرت مردم را آباد کند و کارى به کار دنیاى مردم نداشته باشد. از جملهى تهمتهاى بسیار ناجوانمردانهاى که دشمنان اسلام و دشمنان دین بر این آئین مقدّس وارد کردهاند، یکى این است که گفتهاند دین اسلام فقط به امور اخلاقى و معنوى میپردازد و به دنیاى مردم کارى ندارد. این تهمتى است که اکنون چند قرن است که دشمنان و استعمارگران و در کنار استعمارگران، مستبدّان و خودکامگان از آن بهره میبرند و استفاده میکنند. به مردم مسلمان تفهیم میکنند که باید فقط به فکر اخلاق خود و به فکر آخرت خود باشند؛ مسائل جهانى، مسائل سیاسى، مسائلى که مربوط به ارتباطات عظیم بینالمللى است، به آنها ارتباطى ندارد و هستند کسانى که براى آنها تصمیم بگیرند و براى خود عمل کنند.
در حالى که دین مقدّس اسلام برعکس این تصوّر، نقطهى مقابل آن چیزى است که اینها گفتهاند و میگویند. اسلام، دین زندگى است. در اسلام همان اندازه که مسائل معنوى و اخلاقى هست، مسائل سیاسى و دنیایى هست. به همان اندازه که نماز اهمّیّت دارد، جهاد در راه خدا اهمّیّت دارد. در نماز به همان اندازه که انسان باید به سوى خدا برود، باید به همان اندازه کین(۱) و کید دشمنان خدا را هم بفهمد و در مقابل آنان جبهه بگیرد. چنین نیست که انسانِ مسلمان اگر نماز بخواند و عبادت کند و در کنج خلوتگاه محراب بنشیند، مسلمانى خود را کامل کرده باشد. مسلمان اگر میخواهد مسلمان کاملى باشد، به امور دنیا هم باید بپردازد، سیاست هم باید بفهمد، در سیاست هم باید مداخله کند.
به ما میگویند دین از سیاست جدا است؛ اسلام میگوید دین و سیاست یکى است، سیاست جزء دین است، جزو احکام دین است؛ مهمترین بخش فقهِ ما، بخش سیاسات است. به قول یکى از مراجع عظیم تقلیدِ گذشته-رحمةاللهعلیه- مُعظَم(۲) دین را سیاسات تشکیل میدهد. احکام حکومت، مقرّرات مربوط به حاکم، وظایف حاکم در مقابل مردم، وظایف مردم در مقابل حاکم، قضاوت دربارهى اینکه چگونه انسانى میتواند حاکم باشد و صلاحیّت این منصب را دارد و چگونه انسانى این صلاحیّت را ندارد، اینها همه مسائل فقه اسلام است؛ مجتهد همچنان که احکام صلات و صیام و زکات را استنباط میکند، اینها را هم باید استنباط بکند.
و یکى از مهمترین مباحث فقه ما بحث ولایت است، یعنى بحث حکومت. امیرالمؤمنین (صلواتالله و سلامه علیه) بخش مهمّى از خطبهها و نامههاى خود را که در نهجالبلاغه گرد آمده است، به مسئلهى حکومت اختصاص داده است؛ براى حاکم، معیارهایى بیان میکند؛ به مردم مسلمان میفهماند که باید چگونه حاکمى بر مردم مسلمان حکومت کند و این حق از آنِ کیست. و وقتى حاکمى با این شرایط بر مردم مسلمان حکومت کرد، وظیفهى مردم در مقابل او چگونه است. وَ اَعظَمُ مَا افتَرَضَ اللهُ سُبحانَهُ مِن تِلکَ الحقوقِ حَقُّ الوالی عَلَى الرَّعیَّةِ وَ حَقُّ الرَّعیَّةِ عَلَى الوالی؛ در میان حقوق گوناگون حقّ پدر به فرزند، حقّ فرزند به پدر، حقّ زن و شوهر با هم، حقّ برادران مسلِم با هم، از همه مهمتر و از همه بزرگتر، حقّ متقابل حاکم و رعیّت است؛ بزرگترین حقوق این حق است. فَریضَةٌ فَرَضَ اللهُ سُبحانَهُ لِکُلّ؛ فریضهاى است که بر گردن هر یک در مقابل دیگرى خداى متعال قرار داده است. وقتى مردم مسلمان این حقوق را مراعات کردند، حاکم به حقّ خود در محکومین و در رعیّت رسید، و محکومین حقّ خود را در دست حاکم و سیاست حاکم به دست آوردند، آن وقت نتیجه چه میشود؟ فَجَعَلَها نِظاماً لِدُنیاهُم وَ عِزّاً لِدینِهِم؛ وقتى حاکم و محکوم، حقوق متقابل یکدیگر را مراعات کردند، دنیاى آنان انتظام پیدا میکند، از حالت آشفتگى بیرون مىآید، وضع اقتصادى و اجتماعى سامان پیدا میکند. و عِزّاً لِدینِهِم؛ دین آنان، فکر آنان، ایدئولوژى حاکم بر اجتماع آنان، عزّت پیدا میکند.
امروز اگر مسلمانان عالَم به اسلام عمل میکردند، جامعهى خود را به وسیلهى اسلام -نه به وسیلهى مکتبى دیگر- نوسازى و بازسازى میکردند، جامعهى اسلامى کافى بود که همهى مردم دنیا را به اسلام بکشاند، کافى بود که مردم را به گرویدن به اسلام تشویق کند، که «صد گفته چون نیم کردار نیست»(۳)...
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، تو را سوگند میدهیم ما را با معارف اسلامى و معارف علوى آشنا بگردان.
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم، بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ. قُل یاَایُّهَا الکافِرونَ. لا اَعبُدُ ما تَعبُدونَ. وَلا اَنتُم عابِدونَ ما اَعبُدُ. وَ لا اَنَا عابِدٌ ما عَبَدتُم. وَلا اَنتُم عابِدونَ ما اَعبُدُ. لَکُم دینُکُم وَلِیَ دین.(۴)
خطبهی دوم [صوت]
بسم الله الرّحمن الرّحیم
قال علىّ (علیه السّلام): فلَولا حُضورُ الحاضِرِ وَ قیامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِرِ وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلَى العُلَماءِ اَلّا یُقارّوا عَلَى کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظلومٍ لَاَلقَیتُ حَبلَها عَلَى غارِبِها وَ لَسَقَیتُ آخِرَها بِکَأسِ اَوَّلِها وَ لَاَلفَیتُم دُنیاکُم هَذِهِ اَزهَدَ عِندى مِن عَفطَةِ عَنز.(۵)
امیرالمؤمنین (صلواتالله و سلامه علیه) آنچه را که گفته است عمل کرده است. بعد از آنکه مردم مسلمان گِرد خانهى آن حضرت را گرفتند و تصدّى مقام حکومت را از او خواستند، علىّبنابىطالب بر سر یک دوراهىاى قرار گرفت: از طرفى بىاعتنائى او به همهى زیورهاى زندگى؛ همهى آن جلوههایى که در دنیا براى مردم دنیا جاذبه دارد، براى او ندارد؛ مردم قتل میکنند براى قدرت، جنایت میکنند به خاطر قدرت، دروغ و فریب و ریا در راه قدرت براى آنها کارهایى است روا و جایز، امّا قدرت در نظر امیرالمؤمنین به خودى خود یک چیز کمارزش است. با نظر کمارزش [به آن] نگاه میکند، او را تحقیر میکند، او را پس میزند.
امّا از طرف دیگر، امیرالمؤمنین میبیند اینجا حقّ انسانها مطرح است؛ اگر او زمام امور را به دست نگیرد، چه کسى زمام را به دست خواهد گرفت و چه کسى انسانها و مسلمانها را زنده خواهد کرد؟ چه کسى تبعیض و اختلاف طبقاتى را از بین خواهد برد؟ چه کسى اموال غصبشده را از غاصبان خواهد گرفت و به مغصوبان پس خواهد داد؟ چه کسى با ستمگران خواهد جنگید؟ چرا این حقّ عظیم انسانها را ندیده بگیرد؟ لذاست که حکومت را قبول کرد. میگوید: لَولا حُضورُ الحاضِر، اگر نه این بود که مردم به طرف من آمدند؛ وَ قیامُ الحُجَّةِ بِوُجودِ النّاصِر، و براى من مسلّم شد که یاورانى خواهم داشت؛ وَ ما اَخَذَ اللهُ عَلَى العُلَماء، اگر نه این بود که خدا از دانایان و آگاهان پیمان گرفته است. دست آنها را بسته -آنهایى که نمیدانند، معاقب نیستند به قدر آنان که میدانند؛ واى بر آن کسانى که میدانند و بر طبق تکالیفشان عمل نمیکنند! یکى از بزرگترین تکالیف دانایان این است که آنهایى را که نمیدانند ارشاد کنند تا همه بدانند؛ اسلام این را میخواهد؛ اسلام میخواهد آنکه نمیداند به وسیلهى آنکه میداند آگاه بشود تا همه بدانند و ناگهان عالَم اسلام و جامعهى اسلام، همه با هم عمل کنند و پیش بروند؛ بر نادان نمیبخشاید از آنکه چرا نادان مانده است، بر دانا بیشتر نمیبخشاید که چرا عمل نکرده است و چرا نادان را آگاه نساخته است- خدا بر دانایان و آگاهان چه عهدی گرفته؟ اَلّا یُقارّوا، خوب گوش کنید، اَلّا یُقارّوا عَلَى کِظَّةِ ظالِمٍ وَ لا سَغَبِ مَظلوم؛ دو کلمه است: خدا بر مردمان دانا و آگاه پیمان گرفته که بر سیریِ ستمگر و گرسنگى مظلوم صبر نکنند. همهى آگاهان عالَم، همهى عالمان عالَم، همهى دانایان موظّفند که به این تکلیف عمل کنند؛ این کلام امیرالمؤمنین است.
امیرالمؤمنین میگوید من حکومت را قبول کردم به خاطر همین پیمان؛ خدا از من پیمان گرفته، خدا مرا مجبور میکند که صبر نکنم، ساکت ننشینم؛ خدا از من میخواهد که من ظالم را سیر و مظلوم را گرسنه تحمّل نکنم، اجازه ندهم که بعضى بر بعضى ستم کنند. با اینجور اقتضاء حکومت را قبول میکند امیرالمؤمنین. میگوید اگر این نبود، لَاَلقَیتُ حَبلَها عَلَى غارِبِها؛ ریسمان خلافت را روی پشتش میانداختم، او را رها میکردم که براى خودش هر جا رفت برود؛ این روش امیرالمؤمنین است.
ما مردم باید بدانیم که شیعهى على مسئولیتش از همه بیشتر است؛ چرا؟ چون رهبرى، این چنین آگاه داشته، چون همه چیز به او گفته شده است. ادّعاى شیعه بودن، خود مسئولیّتى دارد. آن کسانى که مدّعى پیروى ائمّه هستند، مسئولیّت بزرگترى دارند و عالِمانشان مسئولیّت سنگینترى. چگونه میتوان دَم از اسلام زد و زندگى فردى و اجتماعى را طبق اسلام و با احکام اسلام تطبیق نکرد؟ چگونه میتوان مدّعى پیروى على بود و حقایق را ندانست و نگفت؟ لذاست که علماى تشیّع، آگاهان، دانایان، آن کسانى که به راستى شایستگى نام جانشین و پیرو على را داشتند، در طول تاریخ هر جا نگاه میکنید، اینها را در مقابل قدرتهاى مسلّط و ستمگر مىبینید. از زمان ائمّهى هدىٰ (علیهمالسّلام) چنین بوده است تا روزگار ما، تا امروز. آن قدرتى که در مقابل کجى و نابسامانى ایستاده است در طول تاریخ و امروز هم مىایستد، قدرت علم، قدرت آگاهى مذهبى، قدرت پیروى از قرآن است و بس. آن جامعههایى که دین را دارند و قرآن را دارند، مخصوصاً على را دارند، آن جامعهها بهتر و رساتر و مستحکمتر و مسلّحترند در مقابل نابسامانىها و کجىها. اگر در جامعه کجى و نابسامانى هست، هر جا که کجی و نابسامانی است -هر گوشهاى از زوایاى جامعه- آن گوشه از دین به همان نسبت فاصله دارد. آن گوشه از آنِ دین نیست.
جامعهى ما، مملکت ما، محیط ما، ما مردمى که مدّعى هستیم که شیعهایم و پیرو على، چقدر به احکام علوى نزدیک است؟ چقدر در آن عدالت و قسط هست؟ چقدر در او آزادی بیان هست؟ چقدر انسان متفکّر و آگاه، حق دارد که بیندیشد و اجازه دارد که بگوید؟ امروز در همین زمان هم علماى بزرگ ما در ایران، در خارج ایران، مراجع عظیم تقلید و علماى بزرگ، همه همین را میگویند؛ سخن آنها در مقابل هیئت حاکمهى ایران، امروز همین است.
این حوادث اخیر را شنیدهاید؛ این حوادثى است که باید در نماز جمعه مطرح بشود؛ جزو فرائضى است که خطیب باید بگوید؛ ملزم است که افکار را در جریان بگذارد. من حرف تازهاى در این زمینه ندارم. خبر جدیدى که شما ندانید ندارم. آنچه من میدانم همان چیزى است که همه میدانید: غوغاست، اعتراض است. سخن از این است که مردم نارضایىهایى دارند. اعتراضهایى میکنند، حرفهایى میزنند. بر همهى مسلمانها لازم است که اگر خود جزو آن معترضان نیستند، بدانند که این معترضان چه میگویند. ما درصددیم بدانیم که این معترضان چه میگویند. دو نکته را در اینجا حتماً باید عرض کنم و شما برادران و خواهران مسلمان بشنوید.
نکتهى اوّل این است که این اعتراضهایى که در سراسر ایران هست، بر خلاف آنچه که مطبوعات ما -که یکسره متأسّفانه مزدورند- و وسائل ارتباط جمعى ما میگویند، اینها یک اقلّیّت نیستند، اکثریّتند. در ایران هر حرکتى که علما بکنند، مردم دنبالشان هستند. علماى شیعه، مظهر توجّهها و خواستها و انگیزههاى مردمند. شما مردمى که در این شهر زندگى میکنید، مانند ۳۵ میلیون مسلمان دیگرى که در این مملکت هستند، مقلّد هستید، تقلید میکنید. تقلید یعنى چه؟ یعنى پیروى از یک عالِم دین؛ این یک چیزى است که شناخت بافت زندگى ایرانى، آن را اثبات میکند. انسان ایرانى، بدون تقلید زندگى نمیکند؛ از چه کسی تقلید میکند؟ تقلید از فلان روشنفکر؟ تقلید از فلان مهندس؟ تقلید از فلان سیاستمدار؟ ابدا! تقلید از عالِم و مرجع دینى و روحانى. اگر کسى بخواهد بداند که این حرکت، این قیام، این اعتراض، این سکوت -هرچه-، هر حادثهاى که در ایران وجود دارد، متعلّق به اقلّیّت است یا به اکثریّت، باید ببیند آیا علما در این حرکت هستند یا نیستند. در هر حرکتى که علما هستند، این حرکت مال اکثریّت مردم است؛ دلیلش هم این است که هر جا اینها یک پیغامى دادند، یک اعلامیّهاى دادند، یک دعوتى کردند، گروههاى کثیر مردم به نداى اینها پاسخ گفتند و آنها را اجابت کردند. این چه حرفى است که بعضى میزنند و روزنامهها تکرار میکنند و میگویند اینها یک اقلّیّت چند هزار نفرى هستند؟ این دروغ است. اینها یک اکثریّت چندین میلیون نفرى هستند؛ اینها مسلمانها و شیعهى این مملکتند؛ چه اقلّیّتى؟ مخالفینِ اینها اقلّیّتند؛ آن کسانى که اینها را و سخنانشان را تحمّل نمیتوانند بکنند اقلّیّتند؛ اینها اکثریّتند. این نکتهى اوّل.
نکتهى دوّم این است که به چه انگیزهای این حرکتها، این تظاهرها، این تجمّعها، این منبر رفتنها که علما، فضلا، مدرّسین، مراجع، علماى بزرگ، سخنرانى میکنند، بیانیه میدهند، حرف میزنند، به چه انگیزهاى این همه انجام میگیرد؟ از خودشان باید بپرسید؛ خود آنها در بیانیههایشان، در شعارهایشان، در گفتهها و نطقها و سخنرانىهایشان این را براى ما روشن کردهاند؛ آنها میگویند در این مملکت باید اسلام باشد، در این مملکت باید قرآن حکومت کند، در این مملکت مردم باید اجازه داشته باشند که مسلمان باشند؛ همین. به کسى اجازهى مسلمان ماندن داده نمیشود. تبلیغات و زرق و برقها و فحشاء زورکى و فساد اجبارى نمیگذارد مردم آن چنان که اسلام خواسته است بمانند. دخترها و پسرهاى ما را دارند در منجلاب فساد غرق میکنند؛ این کانالهاى تلویزیون، کانالهاى فساد است در داخل خانههاى ما؛ این رمانهاى هیجانانگیز، این مطبوعات رنگیننامهى نفرتانگیز، این تبلیغات دروغین، این مسائل تجمّل و آرایشى که مثل سیل دارد وارد این مملکت میشود، این مدهایى که آزادانه دارد بر گردن پسر و دختر ما تحمیل میشود، این زبانهاى حقگویى که هر روز بیش از روز قبل بسته میشود، این حرفهاى دروغى که بهآسانى و مثل آب رواج داده میشود، اینها اجازه نمیدهند که انسان مسلمان بماند. «چو گِل بسیار شد پیلان بلغزند»؛(۶) پیرها و پیلها و پیلتَنها را هم دارند میلغزانند، جوان ما که جاى خود دارد! همهى حرف همین است؛ علما این را میگویند، مردم مسلمان این را میگویند؛ میگویند در این جامعه و مملکتى که نام مسلمان روى خود نهاده است، مردم باید مسلمان زندگى کنند، باید مقرّرات اسلامى اجرا بشود، باید آزادى باشد، باید اقتصادِ سالم باشد.
... در یک مجمعى جمع شدند، در یک مسجدى اجتماع کردند، به نام عالِم و مرجعى که او را خواستند شعار دادند؛ پاسخ شعار با گلوله داده شده! مردم در مقابل حرفی که میخواستهاند و سخنى که میخواستهاند ابراز بکنند هیچ تأمین جانى نداشتند؛ باز علما اعتراض کردند که چرا مردم را میکشید؟ و همین طور مطلب تا امروز ادامه پیدا کرده؛ ماجرا این است. صحبتِ اخلالگرى نیست، صحبتِ «از خارج ایران آمدهاى» نیست، صحبت اقلّیّتى نیست؛ این سخنِ مردمِ مسلمانِ این مملکت است. جوان و پیر و بازارى و دانشگاهى و روحانى و طلبه و واعظ و همهوهمه، حتّى کارمندان دولتى و نظامیان و غیر ذلک در این خواست عمومى در سراسر ایران همراه بودهاند؛ همه دنبال علما راه افتادهاند؛ هر کس نماز میخوانده، هر که روزه میگرفته، هر که حج میکرده، هر که از علما تقلید میکرده، در این راه با علما همراه و همگام و همهدف بوده؛ حالا بعضى اقدام کردهاند، بعضى [هم] که اقدام نکردهاند دلشان با علما بوده؛ اینکه اقلّیّت نشد! کدام اقلّیّت؟
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، تو را سوگند میدهیم وضع گرفتارى مردم مسلمان را، این گرههاى کورى که جز به وسیلهى تدبیر مردمان خیرخواه و آگاه باز نمیشود و جز به همّت مسلمانان از میان نمیرود، به لطف و کرمت این گرفتاریها را برطرف بگردان.
اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم، بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ. قُل اَعوذُ بِرَبِّ النّاسِ. مَلِکِ النّاسِ. اِلهِ النّاسِ. مِن شَرِّ الوَسواسِ الخَنّاسِ. اَلَّذی یُوَسوِسُ فی صُدورِ النّاسِ. مِنَ الجِنَّةِ وَ النّاس.(۷) صدق الله العلىّ العظیم.
۱) کینه
۲) بخش اعظم چیزی
۳) منسوب به فردوسی
۴) سورهى کافرون «به نام خداوند رحمتگر مهربان. بگو: اى کافران! آنچه میپرستید نمیپرستم، و آنچه میپرستم شما نمیپرستید، و نه آنچه پرستیدید من میپرستم، و نه آنچه میپرستم شما میپرستید. دین شما براى خودتان، و دینِ من براى خودم.«
۵) نهجالبلاغه، خطبهى ۳
۶) سعدی. گلستان، باب پنجم، حکایت ۱۷ (بگفت آنجا پریرویان نغزند / چو گل بسیار شد پیلان بلغزند)
۷) سورهی ناس؛ «به نام خداوند رحمتگر مهربان. بگو: پناه میبرم به پروردگار مردم، پادشاه مردم، معبود مردم، از شرّ وسوسهگر نهانى؛ آن کس که در سینههاى مردم وسوسه میکند، چه از جنّ و [چه از] انس.»
|
7 | 1358/09/09 | بیانات در اجتماع اقشار مختلف مردم در مقابل لانه جاسوسی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=58136 |
روز عاشورای ۱۴۰۰ ه.ق(۱)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
ربّنا علیک توکّلنا و الیک انبنا و الیک المصیر. ربّنا و صلّ علی حبیبک و نجیبک و صفیّک و خیرتک فی خلقک حافظ سرّک و مبلّغ رسالاتک بشیر رحمتک و نذیر نقمتک سیّدنا ابیالقاسم محمّد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّة اللّه فی الارضین و صلّ علی جمیع الانبیاء و المرسلین و صلّ علی جمیع الشّهداء و الصّالحین و صلّ علی ائمّة المؤمنین و حماة المستضعفین سیّما امامنا و قائدنا الامام الخمینی. قال اللّه الحکیم فی کتابه: وَ ما لَکُـم لا تُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللهِ وَ المُستَضعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّساءِ وَ الوِلدانِ الَّذینَ یَقولونَ رَبَّنا اَخرِجنا مِن هذِهِ القَریَةِ الظّالِمِ اَهلُها.(۲) و قال اللّه الحکیم فی کتابه: اُذِنَ لِلَّذینَ یُقاتَلونَ بِاَنَّهُم ظُلِموا وَ اِنَّ اللهَ عَلی نَصرِهِم لَقَدیر.(۳)
پُرمعناترین و پُرهیجانترین محرّم تاریخ هزارسالهی ما، در این یکی دو سال میگذرد. سال گذشته محرّم ما به معنای واقعی کلمه محرّم بود: محرّم خون، محرّم شهادت، و محرّم حسین؛ و امسال محرّم ما محرّم پیام، محرّم جهاد، و محرّم مقاومت است. معنای محرّم در منطق شیعی و فرهنگ اسلامی، خون دادن، شهید شدن، قیام کردن در راه آرمان حقّی است که برای همهی انسانها و انسانیّتها ارزشمند است. سالها میگذشت که محرّم ما بیمحتوا بود، بیمعنا بود؛ نام حسین میآمد امّا از روح حسین، از هدف حسین، از پیام حسین، از تپش و خون حسین خبری نبود. و خدا را شکر و ملّت قهرمان ما را شکر و امام و رهبر ما را شکر که به این واژهی عظیم و مفهوم عظیم در فرهنگ انقلابیِ اسلام معنا دادند. سال گذشته مردم ما در ماه محرّم جان تازهای گرفتند تا بتوانند با رژیمِ جبّارِ خونخوارِ پهلوی بجنگند؛ و توانستند و جنگیدند و دشمن را با همهی ستبریاش، با همهی قدرتمندیاش، به زانو درآوردند.
و امسال گام دوّم است؛ اگر سال گذشته مردم ایران دژی از دژهای امپریالیسم را ــ که البتّه لااقل در این نقطهی از عالم مستحکمترینِ دژهای امپریالیسم بود ــ میشکستند، امروز قلب لشکر را و آخرِ لشکر را هدف قرار دادهاند. و امیرالمؤمنین به ما آموخته است که در میدان کارزار هرگز صفوف جلو را هدف نگیریم؛ به فرزندش محمّد حنفیّه آموخت که در میدان جنگ آخرین صف را در نظر بگیر، آخرِ [لشکر] دشمن و آخرِ سپاهِ متخاصم را هدف قرار بده. و امروز ملّت ما اینچنین است؛ همچنان که بارها گفتهاند و گفتهاید، در شعارهای متعدّد تکرار کردهاید، در شعرها و سرودها خواندهاید و به گوش همه رساندهاید، در این لحظهی از زمان، ملّت ایران نه با یک دولت، نه با یک دژ و یک حصار [بلکه] با یک نظام روبهرو است؛ ملّت ایران امروز با یک قدرت امپراتوری عظیم روبهرو است، با امپریالیسم روبهرو است. اگر تا دیروز تنها مستضعفانِ داخل ایران از این جنبش حمایت میکردند، امروز همهی مستضعفان جهان از این جنبش حمایت خواهند کرد. در تاریخِ سلطهی امپراتوریهای سیاسی و اقتصادی مغربزمین، این اوّلین بار است که یک ملّت با همهی وجود خود، با همهی توان خود، با نیروی احساس خود، با قدرت انرژی و نفت خود، با مغزهای سیاسی خود، با قدرت و فشار دیپلماسی خود، در دنیا علیه سلطهی جهانی امپریالیسم آمریکا قد برافراشته است. واقعیّت مسئله امروز در کشور ایران و در فضای سیاسی ما و در فضای سیاسی جهان این است: ملّتی که سالیان درازی از امپریالیسم شلّاق خورده است، ملّتی که غارت شده است، امروز پس از آنکه بندها را از دست و پای خود باز کرده و بدون اتّکاء به هیچ قدرتی جز قدرت خود، استقلال و آزادی خود را به دست آورده است، به کمک مستضعفان دیگر میشتابد. این مبارزهی شما فقط برای ملّت ایران نیست؛ مبارزهای است برای همهی مستضعفان جهان. در این مبارزهی سیاسی، دو قدرت در مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند: یک قدرت، قدرت ملّت ایران است، با همهی توان و نیرویش که آن را باید شناخت و برآورد کرد؛ و یک قدرت، قدرت شیطانی امپریالیسم است، با همهی دَمودستگاهش، با همهی جاه و جلال و جبروتش. ما در این میدان، گستاخانه قدم گذاشتهایم؛ ما داوطلبانه وارد این معرکهی مخاصمه شدهایم. |
8 | 1358/07/30 | بیانات در مسجد اعظم قم بهمناسبت دومین سالگرد شهادت آیتالله سیدمصطفی خمینی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=38027 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم
«رَبَّنَا اغفِرلَنا وَ لِاِخوانِنَا الَّذینَ سَبَقُونا بِالاِیمانِ وَ لا تَجعَل فی قُلُوبِنا غِلًّا لِلَّذینَ ءامَنُوا رَبَّنآ اِنَّک اَنتَ رَءوفٌ رَحیم».(۱) ربّنا و صلّ علی حبیبک و نجیبک و صفیّک و خیرتک فی خلقک حافظ سرّک و مبلّغ رسالاتک بشیر رحمتک و نذیر نقمتک سیّدنا و نبیّنا ابوالقاسم محمّد و علی آلِه الاطیبین الاطهرین المنتجبین. الهداة المهدیّین المعصومین المکرّمین سیّما بقیّة الله فی الارضین. و صلّ علی جمیع الانبیا و المرسلین و صلّ علی الشّهدا و الصّالحین. و صلّ علی ائمّة المسلمین و حُماة المستضعفین. سیّما امامنا و قائدنا الامام الخمینی. قال الله الحکیم فی کتابه: یُریدونَ لِیُطفِئوا نورَ اللهِ بِاَفواهِهِم وَ اللهُ مُتِمُّ نورِه وَلَو کَرِه الکٰفِرونَ * هُوَ الَّذی اَرسَلَ رَسولَهُ بِالهُدیٰ وَ دینِ الَحقِّ لِیُظهِرَهو عَلَی الّدینِ کُلِّه وَ لَو کَرِه المُشرِکونَ».(۲) صدق الله العلی العظیم.
بزرگداشت خاطرهی پُرشکوه شهادت فرزند برومند رهبر عزیز ما از دو نظر برای ما هیجانانگیز است؛ از دو نظر برای ما وظیفه است. نخست از این نظر که فرزند و پارهی تن و جگرگوشهی رهبر ما است. ملّت ایران ثابت کرده است که رهبر خود را از همه چیز، از همه کس، از همهی انگیزهها، از همهی جهتگیریها بیشتر دوست میدارد؛ ثابت کرده است که قدر رهبرش را میداند؛ این فریاد را ملّت ما آنچنان در فضای خفه و مهآلود و مسموم جهان طنینانگیز و رعدآمیز ادا کرد که حتّی دشمنان هم نتوانستند دربارهی آن اندک تردیدی به خود راه بدهند؛ آنها نیز که نمیتوانستند رهبریِ بزرگترین انقلاب نیم قرن اخیر -قرن انقلابها و جنبشها و جوششها و جهشها- را در سطح جهان، در اختیار مردی روحانی، مردی آسمانی، در اختیار این امام و رهبر بزرگ ببینند و این واقعیّت را بپذیرند در مقابل فریاد رعدآسای ملّت ایران خاضعانه تسلیم شدند. ملّت ایران توانست این فریاد را -که دنیا ناباورانه به آن مینگریست و به آن میاندیشید- تا اعماق زوایای جهان غرب برساند؛ ملّت ایران ثابت کرد که این رهبر را میشناسد، او را میپسندد، او را با همهی وجود دوست میدارد.
او برای ملّت ایران از همه چیز و همه کس عزیزتر است و امشب سالگرد درگذشت و شهادت فرزند برومند عالیقدر او است. ملّت ایران رهبر خود را بزرگ میشمارد و خاطرهی غمانگیز این شهادت را ارج مینهد، عزاداری میکند و این را بهعنوان نقطهی عطفی در تاریخ میشمارد و به آن ارج مینهد.
از سوی دیگر این خاطرهی بزرگ از جنبهی انتساب به این رهبر که بگذرد، یک حادثهی تاریخی است؛ مردم مسلمان ما فراموش نکردهاند که در دو سال قبل پیش از اینکه این حادثه به وقوع پیوندد، وضع سیاسی ایران چگونه بود، صفبندیها چگونه بود؛ فراموش نکردهاند که مبارزان راستین و بحق در چه وضعیّت دشواری به سر میبردند. دلهای پُرمحبّت و پُرصمیمیّت مردم به یاد این انقلاب، به یاد این رهبر و به یاد مبارزان راستین میتپید، امّا مبارزان راستین تنها بودند. ملّت اگرچه بالقوّه در خطّ انقلاب بود، امّا این اقیانوس هنوز آنچنان که باید متلاطم نشده بود؛ به تلاطم آوردن یک اقیانوس، کار مشکلی است. یک استخر را هر انسانی میتواند به تلاطم دربیاورد، در آن موج ایجاد کند، امّا یک اقیانوس را فقط طوفانهای سهمگین میتوانند تکان بدهند. این طوفان سهمگین حادثهای بود که در دو سال قبل اتّفاق افتاد؛ یک شهادت بزرگ و در برابر آن یک صبر بزرگ.
درحالیکه زن و مرد ما از اندوه این حادثهی بزرگ میگریستند، در حالتی که دوستان و آشنایان و حتی ناآشنایان، عظمت و عمق حادثه را درک میکردند و دردمندانه زبان به افسوس میگشودند، پیام رهبر از فرسنگها راه با یک دنیا امید میرسید و رسید؛ این دل بزرگ، این روح بزرگ، این روح خدا با صبری بزرگ به این حادثه شکوه ابدی بخشید. مرگ مصطفیٰ لطف خفیّ الهی بود؛ این است برداشت یک انسان الهی، یک انسان ملکوتی، رهبری که بر دلها حکومت میکند پیش از آنکه بر ذهنها؛ رهبری که صبرش، منش انسانی و روحانی و عرفانیاش، دلهای سنگدلترین انسانها را هم تحت نفوذ میآورد که این دیگر در قالب هیچ فرمول مادّی قابل گنجایش نیست. آنها که در مسائل ایران انگشت به دهان و متعجّب ماندهاند، باید بدانند که برای تحلیل حوادث ایران، برای تحلیل مبارزهی ایران، برای شناختن این جریان بزرگ و این حادثهی بزرگ همهی این گوشههای ناشناخته را باید شناخت. گمان نکنند که رهبری این امّت، رهبری اسلامی، رهبری معنوی، رهبری روحانی، آن نفوذ کلام، آن توکّل بیپایان، قابل مقایسه با رهبریهای دیگر و قابل تقلید است؛ نه، قابل تقلید نیست. این صبر بزرگ در مقابل این حادثهی بزرگ، ملّت را تکان داد؛ این اقیانوس را به تلاطم آورد. خود حادثه میتوانست بزرگ باشد اما منش این پدر در مقابل این حادثه او را دَهچندان بزرگ کرد و ملّت ناگهان خمینی خود را شناخت. روحهای بزرگ و دشوار و تسخیرناپذیر در مقابل این روح بزرگتر به زانو درآمدند و همه آمنّا و صدّقنا گفتند. [او] نشان داد که رهبر است؛ نشان داد که ابرمرد است؛ نشان داد که انسانی والا است و حادثه آغاز شد.
تحلیل درست حوادث ایران این است و جز این نیست. جریانهای سیاسی دنیا جریانهای عظیمی که در ارگانهای بالای امپراتوریهای قدرت سیاسی به وجود آمد، برای همه روشن و قابل توجیه است؛ امّا این مسائل همهجا به وجود آمد تا هرجایی که در طیف قدرت و نفوذ امپریالسیم آمریکا بود، و باید حوادث آمریکا اثر میبخشید؛چرا در ایران این اثر را بخشید؟ تمام حوادثی که در جهان اتّفاق میافتاد که سادهاندیشان و سادهلوحان و فرمولهای کهنهگرایان مایلند حوادث ایران و جنبش عظیم و عمومی ایران را با آن تحلیل کنند، هیچکدام کافی نبود که یک ملّت را، آنهم با آن فرهنگ استعماری، آنهم با پنجاه سال نظام اختناق و فشار پهلوی اینگونه به حرکت دربیاورد؛ یک عامل معنوی لازم بود، یک عامل روحانی لازم بود، یک قدرتنمایی خداگونه لازم بود. ملّت ایران ناگهان در مقابل این حادثه و عظمتش احساس کرد که عمق درد و عمق فاجعهای که بر ایران میگذرد چه اندازه است؛ ملّت احساس کرد که باید به این رهبر اظهار وفاداری کند. کسی که چهارده سال است عکسش، نامش، رسالهاش، یارانش، افکارش و عقایدش همه در این مملکت قاچاق معرّفی شده است، کسی که بزرگترین جرمها طرفداری او است، کسی که دشمنان جهانی با تجربهی خود و با استفاده از دستگاهها و سرویسهای اطّلاعاتی خود بدرستی تشخیص دادهاند که دشمنان واقعی و نهایی آنان در ایران او است، اکنون در صحنه ظاهر شده است؛ مردم ناگهان در محبّت او، در طرفداری او، در اخلاص و اظهار صمیمیّت نسبت به او، احساس وظیفه کردهاند، احساس انگیزه و انگیزش کردهاند. مردم حرکت کردند. دستگاه جبّار ناگهان در مقابل یک حادثهی حسابنشده قرار گرفت؛ او نمیاندیشید که یک شهادت اینگونه مردم را حرکت بدهد؛ مغزهای حسابگر ساواک و سیا و موساد نمیتوانستند عمق مسئله را درک کنند و گوشههای روحانی و معنوی آن را ببیند؛ فکر نمیکردند حادثه این همه با موج عکسالعمل عظیم روبرو شود. فکر کردند باید این نام را، این چهرهی منوّر را در مقابل مردم ساقط کنند، آن مقاله(۳) را نوشتند. قم قیام کرد.(۴) ملّت قیام کرد؛ ملّت در قم متبلور بود. روحانیّت نهاد سمبلیک ملّت است؛ هرجا روحانیّت حرکت میکند ملّت هم حرکت میکند. در هر جهتی که روحانیّت مترقّی و محبوب گام میگذارد، ملّت گام میگذارد. این واحدی که به نام حوزهی علمیّه در شهر طیّب قم سالها است پابرجا است، فقط یک دانشگاه نیست. آن را فقط یک دانشگاه ندانید، مجمع پرورشگاه رهبران فکری و شرعی و مذهبی و اسلامی این امّت است. هر طلبهی کوچکی، هر کم سنّوسالی که در مدرسه ای درس میخواند، برای اینکه فقیهی بشود بر طبق بافت اصیل جامعه ایرانی و اسلامی و شیعی ما، بالقوّه یک رهبر است. اینجا مجمع پرورش رهبران فکری است. مجموعهای است از آن کسانی که در راه پیامبران گام برمیدارند؛ مجموعهای است از کسانی که میخواهند «العُلَمَاءُ وَرَثَةُ الأَنبِیَاء»(۵) بشوند. هر جا که حوزهی علمیهی قم میرود در حقیقت ملّت ایران میرود. این هم یک محاسبه است؛ یک محاسبهی دقیق که باز با فرمولهای عادّی جامعهشناسان مادّی تطبیق نمیکند. آنچه میگویم روحانیگرایی و آخوندگرایی نیست؛ این دیدنِ یک واقعیت است. یک طلبه در یک شهر، در یک دِه، در یک مملکت، در یک استان چه میکند؛ این زبان سخنور، این دل پارسا، این جسم بی توقّع، این موجودی که به کم قانع است برای اینکه بار زیادی را بر دوش بگیرد او در اینجا چه میکند؟ او میآموزد. چه میآموزد؟ دین. دین چیست؟ اصیلترین نهادی که بحمدلله در این مملکت همچنان بر روح و بر ذهن انسانها حاکم است و البتّه حاکم خواهد بود.
وقتی قم، قیام میکند یعنی ملّت قیام میکند. قم را یک شهر کوچک صد هزار نفری و دویست هزار نفری ندانید، حوزه علمیّه را یک دانشگاه ده هزار نفری و پانزده هزار نفری ندانید؛ آن جام جهانبینی است که همهی ملّت را باید در آن ببینید.
قم قیام کرد، ایران قیام کرد؛ تبریز کشته داد، یزد کشته داد؛ اصفهان کشته داد؛ ملّت سخاوتمندانه خون داد و جان داد. گردونهی جنبش، گردونهی انقلاب به غلتک افتاد؛ حادثهها در پی یکدیگر تضاد درونی دستگاه حاکم را تشدید کردند، جنبش اسلامی را تسریع کردند. دستگاه جبّار در وضعی قرار گرفته بود که به هر طرف میچرخید و میگردید [ضربه] میخورد؛ برای او راه پیش و راه پس وجود نداشت و در تضادی گیر کرده بود.
دیدید چگونه دولتها یکی پس از دیگری آمدند و امام از دور رهبری میکرد؛ رهبر یعنی آن انسان والا و بزرگی که میتواند در لحظه های مناسب، خواهشهای طبیعی تاریخ را بفهمد، خواسته های طبیعی انسان را بداند، دردها را مانند طبیبی بشناسد و برای آنها درمان مناسب را بفهمد و پیشنهاد کند؛ رهبر یعنی این. رهبر یعنی آن انسان والایی که میداند و برطبق بینش و دانش خود عمل میکند؛ آنکه میفهمد در هر زمانی به چه احتیاج هست، در هر لحظهای از لحظات تاریخ چه عملی، عمل صالح است. و امام خمینی بدرستی و براستی رهبری کرد و در لحظهی مناسب آن تکان مناسب را به این امّت داد، پاسخ مناسب را به خواستههای این امّت داد. رهبری یک امر قراردادی نیست که جمعی بنشینند و کسی را بهعنوان رهبر خود انتخاب کنند. در یک کاروان آن که صبح زودتر از همه از خواب برمیخیزد، و دیگران را بیدار میکند، و راه را بهتر از همه میشناسد، از خطرها نمیهراسد، جلوتر از همه حرکت میکند، یک میدان از همه پیشی میگیرد، شب دیرتر از همه فرود میآید، دیرتر از همه میخوابد، غم همه را میخورد، رنج همه را بر دوش تحمّل میکند، راه را میگشاید، خفتگان را بیدار میکند، در راه ماندگان و از راه افتادگان را تشویق میکند، به حرکت تحریک میکند، او رهبر است؛ چه بگویند و چه نگویند، چه نام رهبر به روی او بگذارند و چه نگذارند، چه دشمنان تحمّل بکنند یا نکنند. رهبری یک امر طبیعی و قهری است و امام رهبری خود را در عمل ثابت کرد، رهبری خود را بر همهی ذهنها ثابت کرد؛ دشمن را، آن کسی را که نمیتوانست روحانی را ببیند و رهبریاش را بفهمد و بشناسد، امام را ببیند یا رهبریاش را بشناسد، در مقابل رهبری خود خاضع کرد؛ امّت را به حرکت در آورد. از ملّت، یعنی از این جمع پریشان و متشتّت، یک امّت ساخت؛ یک امّت، جمعی انسان در خطّی روشن، به سوی هدفی واضح با گامی استوار در حرکت. او امّت ساخت؛ پس براستی امام امّت بود و این امامت ادامه پیدا کرد. این رهبری لحظه به لحظه مردم را بیدارتر و مصمّمتر کرد و مرحبا و آفرین بر این ملّت و امّت سخاوتمند، بر این امّت و ملّت راستگو و بر این امّتی که شایسته بود، پاسخ گفت، پیش رفت، به اینجا رسانید. این حادثه، از بزرگترین حادثههایی بود که میتواند انسان با توجه به ابعاد گوناگون در طول تاریخ قرن اخیر و حدّاقل نیم قرن اخیر آن را به دنیا معرفی کند. جنبشهای زیادی را دیدهایم؛ در آسیای جنوب شرقی و در آسیای شرقی و در آفریقا و خاورمیانه و جنبشها در خود ایران بسیار دیدهایم؛ برگها و ورقها پشت سر یکدیگر گشتهاند و جنبشها و مردها و ابرمردها را نشان دادهاند، اما این ماجرای دیگری بود.
جنبش ایران و انقلاب ایران چه کرد؟ بزرگترین ضربه را بر بزرگترین دژ منافع اقتصادی و سیاسی امپریالیسم آمریکا و همهی ابرقدرتهای شرق و غرب وارد کرد. همچنانکه در دوران حکومتهای فاسد قاجار موازنهی مثبت در ایران بود؛ یعنی در مقابل قدرتها و قدرتمندهایی که میخواستند از ایران قطعهای ببرند، از این سفرهی گسترده چیزی ببلعند، حکّام فاسد قاجار، سخاوتمندانه دست باز میکردند، لقمهای به روس، لقمهای به انگلیس، باز روس در مقابل، لقمهی دیگری طلب میکرد، بهانه گیری میکرد، باز لقمهای به او. از آنطرف انگلیس باز ظاهر میشد و چیزی میخواست؛ هر کدام لقمهای میبردند. در زیر سایهی شوم سیاست آمریکا در سی سال اخیر، ایران در یک چنین وضعی قرار داشت. همه چیز ایران را همه کس بردند؛ درست است که غارتگر بزرگ امپریالیسم آمریکا بود، درست است که دشمن مباشر به مصداق آیهی قرآن «قاتِلُوا الَّذینَ یَلونَکُم مِنَ الکُفّار»،(۶) آن دشمنی که سینه به سینهی ما با ما میجنگید آمریکاییان بودند، و امام این را در سال ۴٢ یا ۴٣ گفتند که امروز منفورترین مردم در چشم ملّت ایران رئیسجمهور آمریکا است؛ این سخن امام در شانزده سال قبل است. این درست، امّا دشمن ایران در آمریکا خلاصه نمیشد؛ قدرتها و ابرقدرتها همه در مقابل انقلابی که رژیم فاسد گذشته را ریشهکن میکرد جبههگیری کردند و حادثه آغاز شد. حادثهای که عکسالعمل و ردّ فعل حادثه انقلاب ایران بود.
برادران و خواهران عزیز! مسئلهی امروز ایران، مسئلهی تداوم و ادامهی یک انقلاب بزرگ و بینظیر است. تداوم انقلاب یعنی چه؟ ما نام ادامهی انقلاب را بر زبان جاری میکنیم، همه تکرار میکنیم امّا ادامهی انقلاب یعنی ادامهی مبارزه؛ انقلاب، بدون مبارزه ممکن نیست و مبارزه باید ادامه پیدا کند.طرف مبارزه کیست؟ البته طرف مبارزه علیالظّاهر ممکن است امروز تفاوت کند امّا در باطن طرف مبارزهی ملّت ایران، آن جبهه ای است که تا دیروز ملّت ایران با او میجنگید: یعنی قدرت و سلطهی جهانی امپریالیسم که ملّت باید با او مبارزه بکند. چگونه مبارزه بکند؟ باید شیوههای دشمنی او را بشناسد و آن را خنثی بکند که رسول خدا فرمود: العَالِمُ بِزَمَانِهِ لَا تَهجُمُ عَلَیهِ اللَوَابِس؛(۷) اگر ما زمان خود را بشناسیم، جریانهای سیاسی حاکم بر زمان را بشناسیم، آنوقت توطئهها را خواهیم شناخت. دشمنها را در هر لباس ولو در لباس دوست خواهیم دید و خواهیم شناخت. این وظیفهی ملّت ایران است؛ این وظیفه رهبران است؛ این وظیفهی روحانیّت است؛ این وظیفهی روشنفکران است. به جای حرفهای یاوه و بیهوده، به جای به هم پریدنها، به جای یکدیگر را تخطئه کردنها، به جای اینکه با بردن نام امام عملاً در خطّ مقابل امام قرار بگیرند و علیرغم آنکه امام این همه، همه را به وحدت کلمه و وحدت صفوف توصیه کردهاند، صفوف را از یکدیگر جدا کنند، تفرقه ایجاد بکنند، به جای اینهمه، سعی کنند به مردم، به ذهن مردم، به دل مردم، به بینش مردم، عمق سیاسی بدهند، به مردم بفهمانند در دنیا چه خبر است تا مردم گمان نکنند که مبارزه تمام شد. به خدا مبارزه تمام نشده است! بنده تردید دارم که سختترین میدانهای مبارزهی این ملّت در طول پانزده سال اخیر در آینده نباشد؛ بنده تردید دارم که «لیلةَ الهریر»(۸) این جنگ طولانی گذشته باشد. ملّت مسلمان ایران اگر میخواهد از اسلامش، از آرمانهایش، از دینش، از شرفش، از استقلالش دفاع بکند، اگر میخواهد خود را به استقلال اقتصادی و استقلال سیاسی و سپس استقلال فرهنگی برساند باز باید مبارزه کند.
مبارزه تشکّل لازم دارد، مبارزه محبّت میان صفوف مبارز لازم دارد. اینکه امام اینهمه بر روی وحدت کلمه تاکید میکنند، این از عمق ایدئولوژی اسلامی برمیآید و برمیخیزد، این اندیشهی اسلامی است؛ اندیشهی توحیدی، یعنی همهی متفرّقات جمع بشوند در زیر مرکزیّت اندیشهی توحید الله؛ یعنی همهی کسانی که میتوانند در یک خط قرار بگیرند در یک خط قرار بگیرند؛ یعنی تمام بشر به سوی مرکز الله پیش بروند و جادّهی تکامل را بپیمایند.
این است که بزرگان گفتهاند که اسلام توحید کلمه و کلمهی توحید است و افزودهاند که کلمهی توحید هم از توحید کلمه جدا نیست. قشرها را در یک جهت به راه انداختن، دلها و مغزها و اندیشهها و ذهنها را یک کاسه کردن، این از عمق اندیشه اسلامی برمیخیزد؛ امام بهعنوان یک رهبر اسلامی است که ما را به وحدت کلمه دعوت میکند.
اینهمه انگیزه های مخالف به وجود آوردن، اینهمه صفوف را از یکدیگر جدا کردن، اینهمه چهرههای موجّه را در تودهی مردم از اعتبار و حیثیت انداختن یا برای این کار کوشیدن، بی گمان جزئی و گوشهای از توطئهی عظیم دشمن ما است. ملّت ما باید این توطئه را بشناسد؛ ملّت ما باید بداند برای او چه خوابی دیدهاند؛ ملّت ما باید بفهمد که آمریکا چه میخواهد و چه میکند و امروز در صف مقابل ما فقط آمریکا هم نیست، همهی ابرقدرتها و همهی آنهایی که میدانند که یک جنبش اسلامی چون به خدا وابسته و پیوسته است، با هیچ قدرت بزرگی همراه و صدیق نخواهد شد؛ همهی کسانی که میدانند دست غارتگران دیگر از این مملکت باید کوتاه بشود؛ همهی این قدرتها، همهی این سلطههای جهانی، همهی این دستگاههای طاغوتی در سراسر عالم امروز با شما مخالفند. شما امروز در متن یک بحران عظیم که سرنوشتساز آیندهی آن خود شما هستید، به سر میبرید.
از اینکه من حادثه را بزرگ جلوه میدهم، از اینکه من توطئهی دشمن را بسیار عظیم و عمیق میدانم شما در شگفت فرو نروید؛ ما اگر بخواهیم همهی نیرویمان بسیج بشود باید عمق دشمنی را بدانیم. در مقابل آن که با شما کاری ندارد شما عکسالعملی نخواهید داشت؛ در مقابل آن که با شما کاری دارد، امّا قدرتی ندارد، باز عکسالعملی نخواهید داشت؛ بدانید دشمن چه میکند. دشمن امروز علیه ما، هم توطئهی سیاسی میکند، هم توطئهی اقتصادی میکند، هم توطئهی تبلیغاتی میکند؛ دشمن امروز سعی میکند ما را وابسته به خود نگه دارد و همین کارخانههای ضعیفِ نیمهکارهی ما، همین صنعت مونتاژ وابسته ما را [تعطیل کنند]. بدرستی گفت: آن کسانی که کارخانجات ما را به اعتصاب میکشانند و به تعطیل میکشانند، اگر هم بگویند مارکسیست هستند، مارکسیست نیستند، آنها فریبخوردگانی هستند که دست دشمن آنها را هدایت میکند؛(۹) آنها همان کسانی هستند که دشمن دیرینهی سوگندخوردهای که شما از صحنه بیرونش کردید، بسیجشان کرده است؛ آن کسانی که خرمنهای دهقانهای ضعیف ما را آتش زدند چه کسانی بودند؟ چه کسانی میتوانستند باشند؟ یک انسان، یک اندیشه، یک فکر، یک فلسفه چگونه میتواند این فاجعهها را به وجود بیاورد؟ مسلّماً جز توطئهی خصمانهی دشمن نیست. میخواهند نگذارند ما از آمریکا گندم نخریم؛ میخواهند نگذارند ما برای کوچکترین اشیاء خود هم دست گدایی به سوی بیگانه دراز نکنیم؛ وابستگی به خارج در زمینهی صنعتی، بزرگترین فاجعهها را برای یک ملّت به وجود میآورد. در زمینههای نظامی، در زمینههای تولیدی دیگر، وابستگی صنعتی برای یک ملّت فاجعه است، یک مرگ است؛ مرگی تلخ و دردناک، مرگی تدریجی. دشمن نمیخواهد بگذارد من و شما بتوانیم از همین مایهی اندک صنعت نیمهکارهی مونتاژمان هم استفاده کنیم و این چهار [نفر] کارگر را هم در کارخانه به جان هم میاندازد، آنها را از کارخانه بیرون میکشاند، ماجرای کارگری به وجود میآورد. یک عدّه جوان سادهلوح، یک مشت انسانهای فریبخورده هم مسئله را به ریش میگیرند؛ خیال میکنند واقعا جنبش کارگری است، خیال میکنند واقعا انگیزه و ایمان است؛ در حالی که مسئله چنین نیست، واضح است که چه میخواهند بکنند.
عالم به زمان بشوید، زمان را بشناسید، جریان سیاسی حاکم بر جوّ علم را بدانید، توطئهی امپریالیسم را ببینید تا بدانید که فلان کارخانه با ۱۵۰۰ یا ۲۰۰۰ کارگر چرا تعطیل میشود؛ بسیار ساده است. فلان مزرعه چرا به آتش کشیده میشود، فلان زمین چرا از کاشتن و از محصول دادن باز میماند؛ [اینها] توطئهی اقتصادی [است].
از جنبهی سیاسی کوشش میکنند دولت ایران و انقلاب ایران را به انزوا بکشانند؛ سعی میکنند اطراف ما را با حلقهای پولادین ببندند؛ سعی میکنند همسایگان ما را که بر برادران ما حکومت میکنند به جان ما بیندازند؛ سعی میکنند ما را به مرزها سرگرم کنند؛ سعی میکنند ما را با سلاح سرگرم بکنند تا از سازندگی بمانیم؛ سعی میکنند جبههی جدیدی به وجود بیاورند؛ ما را در مقابل حوادث انجامشده قرار میدهند. این است تحلیل مسئلهی کردستان، این است تحلیل مسئلهی ترکمن صحرا، این است تحلیل مسئلهی آذربایجان غربی. ننشینند فیلسوفمآبانه ریش بجنبانند و تحلیل کنند؛ تحلیل واضح است.
امروز ما با اطّلاعاتی که داریم، با اخباری که داریم، وقتی قضایا را تعقیب میکنیم، میبینیم این کار یک دستگاه تشکیلاتی هدایتشده است. همزمان، هماهنگ در چهارگوشهی ایران یک حرکت، متشکّل، ارگانیک، دارد انجام میگیرد. این کار کیست؟ این کیست که سلاح میدهد، پول میدهد، نقشه میدهد، تحریک میکند، پناه میدهد، دولتها را به جان مردم مرزنشین ایران میاندازد؟ این کیست که «هَل مِن مُبارز» میگوید؟ به چه کسی؟ به ملّت ایران. چه کسی با ملّت ایران مخالف است جز دشمن ملّت ایران. جوّ سیاسی جهانی را علیه ما دارند بسیج میکنند؛
روزنامه های خارجی و مجلات خارجی در کمتر هفتهای است که دَهها مقاله با زبانهای گوناگون، با تعبیرهای گوناگون علیه انقلاب ما ننویسند. سعی میکنند آن اثر عظیمی را که هجرت امام به پاریس داشت، آن تکان عظیمی که در سطح بینالمللی و جهانی به وجود آمد آن تکان را جبران کنند، آن اثر را بزدایند. مردم [دنیا] نمیشناختند ایران را، نمیشناختند امام را، نمیشناختند انقلاب ما را، تا امام به پاریس رفت؛ پاریس تریبونی شد برای انقلاب ایران. مردم امام را از نزدیک دیدند، خبرگزاران و خبرنگاران رفتند سخن امام و ایدهی ذهن او و حرف دل او را از زبان او شنیدند. انقلاب ایران شناخته شد و جوّ جهان به سود شما مردم ایران تغییر کرد؛ این بود که دولتها جرئت نکردند با شما مخالفت کنند. دولتها و قدرتهای بزرگ جهانی جرئت نکردند که در مقابل موج انقلاب شما، در مقابل این حرکت پُرهیجان و پُرخشم مقاومت کنند؛ و شما پیروز شدید. امروز آن جو را میخواهند از ما بگیرند. در روزنامهها چهرهی ایران را مشبّه جلوه میدهند؛ در مجلّات خارجی، در خبرگزاریها، در مصاحبهها، در گفتارهای گوناگون، بر روی نقاط ضعف حتمی و مسلّم ما تکیههای بیش از حد میکنند.
چه کسی انتظار داد که یک انقلاب این اندازه هم ریختوپاش نداشته باشد؛ کدام عاقل هوشمند میتواند انتظار داشته باشد که یک انقلابی که به وسیلهی یک ملّت و نه به وسیلهی یک حزب یا یک گروه یا یک جمعیّت به وجود آمد بتواند در اولین روزهای حیاتش سازمانبندی منظّم و متینی مانند دولت مستقرّی به وجود بیاورد! اینهمه کمیتهها را کوبیدند، اینهمه سپاه پاسداران را کوبیدند، اینهمه نهادهای انقلابی را کوبیدند، اینهمه بر روی نقطههای ضعف تکیه کردند، اینهمه بر روی نارساییها تکیه کردند؛ این جزئی از توطئهی جهانی است؛ این بخشی از حملهی تبلیغاتی جهان است. چه کسی میتواند تضمین کند که ٣۶ میلیون جمعیّت بعد از یک انقلاب رهاییبخش، انقلابی که آنها را از زیر یوغ سیساله و پنجاهساله و به تعبیر درست ٢۵۰۰ ساله خارج کردهاند، ناگهان این ملّت را به مردمی با تشکیلاتی منظّم بدل کند که همه کارشان روبهراه، بیاشکال، بی غبار [باشد، و]، جوّی صاف به وجود بیاورد؟ چه کسی میتواند این را تضمین کند؟ کدام انقلاب در دنیا اینجور بود؟
نقاط ضعف برای انقلاب ما و پس از انقلاب ما و برای این دولت و برای ارگانهای تصمیمگیرنده و اجرائی امری طبیعی بود؛ بر روی این نقاط ضعف، تکیهی بینهایت و بیحد کردند [که این] جزئی از توطئهی تبلیغاتی بود. سعی کردند انقلاب را دگرگونه جلوه بدهند؛ توطئهی تبلیغاتی را به داخل کشاندند؛ از همهی ارگانهای انقلابی انتقام گرفتند؛ از همهی ارگانهای انقلاب.
امروز در دنیا بیشترین واحدهایی که مورد نقمت و انتقام دشمنانند، واحدهای انقلابیاند؛ هیچکس در دنیا از فلان گروه چریکی ملحد انتقاد نمیکند؛ هیچکس از آن سلاحبهدستانی که با این ملّت به نام این ملّت میجنگند، انتقاد نمیکند؛ هیچکس نمیگوید که چرا فلان آدمی که خود را روشنفکر میداند به خود حق میدهد که در فلان واحد، فلان موسّسه، فلان ارگان بزرگ، سوءاستفادهی مالی کند؛ اینها را در مورد نقمت و ایراد قرار نمیدهند؛ [امّا] واحدهای انقلابی را چرا! منتها فرق این تبلیغات در خارج که رودربایستی با کسی ندارند، با ادامهی آن تبلیغات در داخل که رودربایستیهای زیادی بر آنها حاکم است این است که آنها دشمن اصلی [خود] را -یعنی شخص امام را- مستقیماً هدف قرار میدهند امّا همکاران و همپیمانان آنها در داخل جرئت نمیکنند؛ از احساسات مردم، از عواطف مردم، از انگیزههای مردم، از اخلاص و عشق و شور و ایمان مردم میترسند و شخص امام را مورد هدف قرار نمیدهند، امّا ارگانهای وابستهی به امام را چرا! بتدریج شروع کردند، اوّل کمیتهها را کوبیدند، پاسداران را کوبیدند، تدریجاً بالاتر آمدند و ارگانهای دیگر را کوبیدند؛ مجلس خبرگان را کوبیدند، شورای انقلاب را کوبیدند. تمام حرفهایی که میخواهند به امام بزنند، همهی گلهمندیهایی که از شخص امام و از خطّ امام و از انقلاب اسلامی دارند، این را به حساب ارگانهای وابسته به این انقلاب میگذارند؛ نسبت به آنها سخن و زبان سوء میگشایند؛ سعی میکنند چهرههای موجّه را در چشم مردم خراب کنند.
بنده هشدار میدهم به همهی کسانی که در این فضای آزاد امکان حرف زدن دارند. به همهی کسانی که وقتی پشت یک میکروفون قرار گرفتند، به خودشان حق میدهند که با افکار این ملّت، با عشق این ملّت، با آرمان این ملّت بازی کنند هشدار میدهم ما ملّت را بیدار خواهیم کرد؛ ما توطئهی شما را به این ملّت خواهیم گفت؛ اگر فکر میکنید ما با زور با شما روبهرو بشویم، این آرزو را به گور ببرید؛ ما با زور با شما روبهرو نمیشویم. ما با دل، ما با منطق، ما با ایمان، ما با اتّکاء به احساسات این مردم و به ایمان و عشق این مردم با شما روبهرو میشویم.
اینقدر انقلاب را نکوبید؛ اینقدر این رهبر را در زیر نامش نکوبید؛ اینقدر نگویید رهبر را ایزوله کردند؛ من آمادهام که این سخن در همین مجلس تخطئه بشود، من آمادهام که هرکس که میتواند ثابت کند که دُور امام یک جدار درست کردهاند، بیاید در این مجلس، من در حضور امام دارم میگویم، او هم در حضور امام بگوید و تخطئه کند حرف مرا. بهترین چهرهها فداکارترین انسانها، دردمندترین دلها، دلسوزترین شخصیّتها را اینگونه از دُوروبر امام نتارانید. میگویید امام تنها است؛ به خدا شما میخواهید امام را تنها کنید، شما میخواهید امام تنها بشود! امام تنها نیست؛ دل این امّت با امام است، دلسوزترین این انسانها با امامند، در اختیار امامند. امام تنها نیست؛ امام از روز اوّل مانند همهی رهبران، مانند همهی پیامبران، مانند همهی بندگان صالح خدا، یک تنه فریاد برآورد، دیگران به او گرویدند. امروز این گِرَوِش کم نشده است؛ باز هم ملّت به فریاد امام دل بسته است.
کدام جدار را اطراف امام به وجود آوردند؛ از امام بپرسید کِی رهبران حزب جمهوریاسلامی یا اعضای شورای انقلاب در اطراف امام حصاری به وجود آوردند؛ از امام بپرسید کِی گزارشها را کانالیزه کردهاند تا به امام بدهند؛ این رادیو و تلویزیون را دارید ملاحظه میکنید، مشاهده میکنید؛ از همهی گروهها، از همهی قشرها، از دانشجو، از کارگر، از این آن دانشگاه، از آن دانشگاه، از فلان سندیکا، از فلان شورای کارگری، کارکنان فلان اداره و فلان وزارتخانه پیش امام میآیند؛ اینها چه میگویند؟ اینها به امام از کجا حرف میزنند؛ از شهرستانها که می آیند از آبوهوای شهرستان به امام میگویند یا دردها را میگویند؟ و این همان است که امام باید بداند.
روشنفکری که در حضور هزاران نفر جمعیّت فریاد میکشد و توده را خطاب میکند؛ میگوید ای تودهی مردم! امام از میان شما برخاست، او را از محاصره نجات بدهید، همان روشنفکر در روز چهارم و پنجم ورود امام از پاریس، مرا در مدرسه رفاه دید و گفت «فلانی برو به آقا بگو اینهمه خودش را به مردم ندهد». ساعتهای مدید امام صبح و ظهر و عصر و شب با مردم بود. گفتم برادر امام با مردم است، مردم عاشق امامند؛ میخواهند او را ببینند. به یک نگاه قانعند؛ تو چه کار داری؟ گفت «بگذار بروند، مغزهای متفکّر، افراد سیاستمدار، افراد بافهم و باهوش، روزهای حساسی است با امام ملاقات کنند»؛ بنده در جواب او گفتم که امام به این مغزهای هوشمند اعتقادی ندارد؛ امام به این چهرههای سیاستمدار و سیاستباز عقیده ندارد؛ امام پانزده سال است که به این چهرهها «نه» گفته است؛ امام آرمان آنها را نمیپذیرد؛ امام از میان مردم است، به مردم متّکی است، با مردم کار خود را پیش برده است، از مردم او را جدا نمیشود کرد و همین بود. بنده آن روزی که با آن برادر حرف میزدم، خودم هنوز خدمت امام نرسیده بودم و از نزدیک دست امام را نبوسیده بودم و به نگاهی از دور، قناعت کرده بودم. میدیدم این مردم دارند میروند و میآیند. آن چهرههای برجسته، آن عالیمقامها، آن شخصیّتهای بزرگ دلشان میخواست که امام یک ساعت، دو ساعت در معرض دیدار مردم قرار بگیرد، بعد همهی درها را ببندند؛ آقایان! شخصیّتها، بزرگان، سیاستمداران، داعیهداران بیایند با احترام خدمت امام راهنمایی بشوند، امام با آنها خوشوبِش بکنند؛ بعد نظر آنها را بخواهند، بعد آنها برای امام مصلحتاندیشی کنند. به خدا قسم اگر امام گوشش به مصلحتاندیشی شما سیاستمداران حقّهباز و دروغگو بود، ما امروز هنوز نمیتوانستیم «مرگ بر هویدا» بگوییم. امام چون شما را نپذیرفت، چون تزهای منسوخ شما را قبول نکرد، توانست امام این امّت باشد. امّت سالها است از شما رهبران قلّابیِ ادّعایی پیشی گرفته است؛ شما عقبید. آنوقت میآیند میگویند امام را ایزوله کردند؛ مردم بروید امام را نجات بدهید. شما طرفدار این نبودید که امام در میان مردم باشد؛ چرا دروغ میگویید؛ چرا دوشخصیتی اظهار میکنید؟ چرا میخواهید با این زبان امام را از مخلصترین و دلسوزترین دوستان و شاگردانش جدا کنید؟ آیا سخن امام برای شما بسنده نبود؟
یک ماه و نیم قبل برادران و خواهران مسلمانی خدمت امام رسیدند، دلسوزانه و دردمندانه به امام عرض کردند «آقا نمیگذارند خبرها و گزارشها به شما برسد؛ خوب است شما تهران تشریف بیاورید»؛ تلویزیون همهی اینها را پخش کرد، جواب امام را پخش کرد. امام در جواب فرمودند «بنده از همهی خبرها با اطّلاعم. نخیر، راهِ خبرها به من گرفته نمیشود. این سخن امام است. اینقدر زیر نام امام، با تمسّک به اسم امام، علیه امام حرف نزنید! آن رهبری که از قضایا خبر ندارد رهبریاش فایده ندارد. اگر امام نمیداند در کردستان چه میگذرد، در خراسان چه میگذرد، در تهران چه میگذرد، در متن اجتماع چه میگذرد، فرمان او برای مردم قابل تمسّک نیست؛ شما این را میخواهید ثابت کنید، شما دلتان برای امام نسوخته! شما میخواهید ثابت کنید که فرمان امام اعتبار ندارد؛ رویتان نمیشود این حرف را بزنید از این راه فریب و ظاهرپسند وارد میشوید و میگویید: امام را ایزوله کردهاند. نخیر امام را ایزوله نکردهاند و به شما هم اجازه نمیدهند که امام را ایزوله کنید؛ شما از روز اوّل میخواستید امام را ایزوله کنید و اجازه به شما داده نشد؛ باز هم داده نخواهد شد.
برادران و خواهران عزیز! توطئه با همهی ابعادش، با همهی عمقش، با همهی عظمتش مانند کوهی، مانند طوفانی، مانند موج خُردکنندهای به سوی این انقلاب در حرکت است؛ خودتان را بگیرید و وحدت خود را حفظ کنید. من نمیگویم با آن کسانی که تفنگ به دست گرفتهاند و در مقابل این ملّت در سنگرها قلب بهترین فرزندان این ملّت را هدف قرار دادهاند و از هم دریدهاند بروید وحدت کنید؛ نه! من نمیگویم آن کسانی که به خود حق میدهند که عالیترین و شریفترین مقدّسات شما را به بازی بگیرند و به آن ریشخند بزنند، با آنها دست وحدت و اتّحاد بدهید. این اتّحاد، شدنی نیست، این را به شما پیشنهاد نمیکنیم؛ ما به شما پیشنهاد میکنیم اختلاف سلیقهها را کنار بگذارید. چگونه دیروز در زیر شعار «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» که از سوی امام به ما القا شده بود، همه با هم راه افتادیم، چگونه اختلاف سلیقهها را کنار گذاشتیم، چگونه این به آن نگفت مرتجع و آن به این نگفت تندرو، امروز هم، همان کار را بکنیم. امروز هم، همان روزگار است. و امروز جنگیدن و مبارزه کردن دشوارتر است؛ امروز مبارزه کردن دشوارتر است؛ دیروز شما شیطان را در مقابل خود میدیدید و او را رَمْی(۱۰) میکردید؛ دیروز میدانستید سنگریزههای خدایی را به کجا بزنید؛ اما امروز آنچنان جبههی دشمن مهآلود و غبارگرفته است که نمیتوانید بدرستی دشمن را بشناسید. امروز مبارزه دشوارتر است؛ یعنی هوشمندیِ بیشتری میخواهد؛ امروز مبارزه دشواریهای زیادتری دارد.
از برادران عزیز، از دوستان طلبه، از روشنفکران، از دانشجویان، از کسانی که با کتاب و قلم سروکار دارند، بهعنوان یک برادر، بهعنوان یک انسان، بهعنوان یک کسی که به این انقلاب علاقهمند است و ادّعای بیشتری هم نداریم، خواهش میکنم، سعی کنید این جنبش را عمق بدهید، سعی کنید این توطئهها را برای مردم آشکار کنید. ما نمیگوییم با مشت به جان کسانی بیفتید که در مقابل خطّ شما قرار دارند؛ هرگز متوسّل به زور نشوید. مبارزهی پاک و مؤمنانه و مسلمانانهی خود را مشوب(۱۱) نکنید، تمسّک به زور نکنید؛ مبارزهی ما با زور پیش نرفت، مبارزهی ما با ایمان پیش رفت، با زبان پیش رفت، با نفسهای گرمی که از دلهای خونین برمیآمد پیش رفت؛ مبارزهی ما با تحمّل سختیها پیش رفت، باز هم به همین وسیله باید پیش رود؛ مبارزهی ما با مظلومیّتها و قبول رنجها پیش رفت، باز هم همانگونه باید پیش برود. قلدری نمیخواهد بکنیم، گردن کلفتی نمیخواهد بکنیم، ما نمیرویم تا با مشت دشمنان را که میخواهند خود را در لباس روشنفکری، در زیر قالب روشنفکری و آزادیخواهی درآورند بکوبیم؛ ما با آنها با قوّهی قهریّه و زور روبهرو نمیشویم. آرزوی این کار ناشیانه را باید به گور ببرند؛ ملّت ما رشد پیدا کرده. لزومی ندارد پوسترشان را بکَنید، لزومی ندارد اعلامیهشان را پاره کنید، لزومی ندارد با آنها دست به گریبان بشوید؛ نخیر، شما زبان دارید، میتواند این زبان حاکی از عمیقترین اندیشه های قلبی شما باشد؛ زبان افشاگر از شمشیر برنده، تیزتر و برندهتر است؛ با زبان پردههای ابهام را ببرید و بدرید. برادرانی که میتوانند بنویسند، بنویسند؛ برادران و خواهرانی که میتوانند بگویند، بگویند؛ ببینید چه میگویند، ببینید چه میخواهند، ببینید چگونه تحریف میکنند، تحریفهای آنها را افشا کنید؛ همه چیز را بر دوش عدّهی معدود و جمعِ معدودی نگذارید.
به من یادداشت نوشتهاند که ملاحظهی حال امام را که در مجلس تشریف دارند، بکن؛ از این که ایشان خسته بشوند، از اینکه ایشان در مجلس رنج ببینند، بنده با همهی وجود ناراحت خواهم بود؛ مایل بودم کوتاهتر از این صحبت کنم. ای کاش میتوانستم همهی حرفهای خود را در یک جمله بیان کنم که مجلس کوتاهتر از این بشود. بنابراین با همهی حرفها، باهمهی دردها، با همهی رنجها، با همهی توصیهها و سفارشهایی که هست و باید گفته بشود و البتّه باز هم گفته شده است و میشود، شما را به خدا میسپارم؛ فقط چند جمله دعا میکنم.
پروردگارا، پروردگارا، پروردگارا! به حرمت خون پاک شهیدانمان، انقلاب اسلامی ما را با همّت مردان و زنان مسلمان حفظ کن. پروردگارا! این رهبر عزیز، این رهبر جلیلالقدر و عظیمالشّأن را همواره برای این ملّت زنده و پایدار و بانشاط بدار. پروردگارا! دلهای برادران و خواهران مسلمان ما را [به هم نزدیک بگردان].
۱) سورهی حشر، بخشی از آیهی ۱۰؛ «... پروردگارا! بر ما و بر آن برادرانمان که در ایمان آوردن بر ما پیشی گرفتند ببخشای و در دلهایمان نسبت به کسانی که ایمان آوردهاند [هیچگونه] کینهای مگذار؛ پروردگارا! راستی که تو رئوف و مهربانی.»
۲) سوره صف، آیهی ۸ و ۹؛ «میخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند و حال آنکه خدا -گرچه کافران را ناخوش اُفتد- نور خود را کامل خواهد گردانید؛ او است کسی که فرستادهی خود را با هدایت و آیین درست روانه کرد، تا آن را بر هرچه دین است فائق گرداند، هر چند مشرکان را ناخوش آید.»
۳) مقالهی استعمار سرخ و سیاه در روزنامهی اطّلاعات
۴) نوزدهم دیماه ۱۳۵۶
۵) اختصاص مفید، ص ۴
۶) سورهی توبه، بخشی از آیهی ۱۲۳؛ «... با کافرانی که مجاور شما هستند کارزار کنید ...»
۷) اصول کافی، ج ۱، ص ۲۷
۸) شب پُرغوغا و سخت؛ شبی که در جنگ صفّین سپاه امام علی (علیهالسّلام) و سپاه معاویه با هم به جنگ پرداختند و عدّهی زیادی از سپاهیان دو طرف کشته شدند.
۹) صحیفهی امام، ج ۸، ص ۱۳۷
۱۰) سنگ زدن
۱۱) آشفته، پریشان |
9 | 1358/05/24 | بیانات به مناسبت شب بیستویکم ماه مبارک رمضان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=50069 |
امشب شب بیستویکم ماه رمضان است؛ مردم ما عادت کردهاند به اینکه امشب را شب مصیبتى بزرگ بدانند و همین طور هم هست، زیرا امشب شب یک فاجعهى تاریخى براى امّت اسلامى است؛ ما در زمان خود، عمق این فاجعه را درک میکنیم. ما نمیخواهیم مصیبت شهادت امیرالمؤمنین را به قصد سوختن دل و ریختن اشک مطرح کنیم؛ این براى ما چندان مطلوب نیست، لکن لازم است ما بدانیم که علىها چگونه کشته میشوند و به دست چه کسانی کشته میشوند؛ امروز زمانى است که ما این را باید بیشتر و بهتر از همیشه بدانیم.
على، یعنى اسلام مجسّم، یعنى قرآن ناطق، یعنى بزرگترین شاگرد اسلام، به دست ابنملجم کشته شد؛ ابنملجم کیست؟ ابنملجم یکى از خوارج است و چند ویژگى دارد: اوّلاً بظاهر مسلمان است، آن هم مسلمان بسیار متعبّدى که قرآن را هم از بَر و بخوبى میخوانَد و خیلى هم در اسلامِ خود متعصّب و پایبند است؛ ویژگى دومّش این است که هیچ کس را قبول ندارد، حتّى على را! على را هم مسلمان نمیداند! او معتقد است که على سازشکار است؛ او معتقد است که على یک عنصر غیر انقلابى است؛ او به خاطر اینکه على با معاویه در لحظهاى بسیار حسّاس و خطیر و به خاطر ضرورتى بزرگ جنگ را به آتشبس کشانید، [با علی] مخالفت میکند. آیا انگیزهى واقعى او هم دفاع از اسلام است؟ تردید باید داشت، امّا ظاهراً به نام اسلام بزرگترینِ مسلمانها را متّهم به سازشکارى میکند، متّهم به ارتجاع میکند؛ چون على را مرتجع میداند، پس خود مدّعىِ ترقّىخواهى و انقلابىگرى است. با نام اسلام، با نام قرآن، با نام انقلابى بودن، با نام پارسایى و پایبندی به اسلام و اخلاق اسلامى، با نام قاطعیّت، مسلمانترین، پارساترین، قاطعترین، مفیدترین، ارزندهترین و بزرگترین پیروان اسلام را به خاک و خون میکشد. خوارج نهروان یک چنین گره مشکل و معضلى بودند در زمان على، و این خط همیشه باقى است و امروز هم هست. در تمام دورانهاى صدر اوّل اسلام تا قرن دوّم و سوّم که ردّ پاى خوارج پیدا است، آنها را با همین چهره، با همین نما، مىبینیم؛ با ادّعاى اسلام، با متّهم کردن فرزندان راستین اسلام، با دشمنى کردن با مغزها و لُبهاى اسلام و قرآن.
امیرالمؤمنین شهیدِ یک فاجعه است، شهیدِ یک توطئه است، شهیدِ یک غلط بزرگ در متنِ جامعهى اسلامىِ آن روز؛ آن غلط چیست؟ آن غلط این است که کسانى مانند ابنملجم که بویى از اسلام نشنیدهاند، هیچ از اسلام درک نکردهاند، با نام اسلام، آن هم اسلامِ انقلابى و اسلامِ تند و تیز، به جان بهترین خلق خدا بیفتند؛ خودِ این یک فاجعه است. اگر علىّبنابیطالب را هم نمیکشتند، خودِ وجودِ این چنین خطّى یک فاجعهى بزرگ و تأسّفانگیز است؛ امروز ما عمق این فاجعه را درک میکنیم. البتّه در کنار این، حرفهاى دیگر هم هست؛ در کنار این، این حرف هم هست که همین مسلمانِ به اصطلاح انقلابىِ آیهى قرآن خوان، از معاویه پول گرفته است، به وسیلهى معاویه تحریک شده و ترور نافرجام معاویه و عمروعاص یک صحنهسازى بیشتر نبوده؛ این هم گفته میشود.
[اینها] احتمالاتى است که هست و معقول هم هست؛ چرا بىدلیل رد کنیم این احتمالات را؟ وجود یک چنین خطّى و یک چنین فکرى به معناى این است که اسلام، قالبى بشود و پوششى بشود براى گرایشهاى جنایتکارانه که از سوى جناحهاى ضدّاسلامى تعقیب میشود؛ و على (علیه السّلام) پیشواى بزرگ و رهبر عظیمالشّأن مسلمانان، شهید این چنین فاجعهاى شد. بنابراین، امشب ما اگر به عزاى علىّبنابیطالب مىنشینیم، عمق فاجعه را لمس میکنیم و درک میکنیم.
شما ببینید در یک جامعه، رهبر یک انقلاب چقدر عزیز است، چطور دلها به او متوجّه است، چطور نبض جامعه با حرکت او، با قدرت و امداد او میزند، چطور جسم جامعه با حضور او گرم و زنده است و اگر چنانچه این رهبر از مردم گرفته بشود، مردم چه احساسى دارند، چه حالتى دارند! ناگهان همهى رؤیاهاى خود را باطلشده میدانند، همهى آرزوهاى خود را مبدّلشدهى به سراب میبینند؛ در مثل امروز و فردایى، مردم مسلمان کوفه چنین حالتى داشتند.
علىّبنابیطالب (علیه السّلام) در سحرگاه نوزدهم، در مسجد، در حین نماز، به تیغ زهرآلود آن مسلماننماى نامسلمان مجروح شد؛ او را به خانه آوردند. مردم به وسیلهى فریادِ سروش آسمانى از خبر حادثهاى که براى علىّبنابیطالب پیش آمد مطّلع شدند؛ شهر کوفه یکپارچه ضجّه و ناله شد. در میان گریهکنندگان و ضجّهکنندگان، بیگمان، کودکان یتیم و خانوادههاى بىسرپرست بیشتر بىتابى میکردند؛ بىگمان، مردمان مستضعف بیشتر دچار رنج و ناراحتى میشدند. علىّبنابیطالب پدر یتیمان بود و سرپرست بیوهزنان؛ علىّبنابیطالب همان کسى بود که به خانهى محرومان و مستضعفان میرفت، با آنها مىنشست، از درد دل آنان باخبر میشد. مردم دو روز را در حال نگرانى گذرانیدند؛ امّا در شب بیستویکم، در حال نگرانى و اضطرابِ ساعتافزون و لحظهافزونِ مردم، یکى از مسلمانان و از صحابه و نزدیکان على (علیه السّلام) به خاطر نگرانى زیادى که داشت، به کنار بستر على راه یافت. اصبغبننباته میگوید در کنار خانهى على (علیه السّلام) بودم ــ آن خانهى محقّر که خلیفهى مسلمین با همهى قدرتش، با همهى شکوه معنوىاش در آن خانهى محقّر زندگى میکرد ــ مردم در اطراف این خانه گرد آمده بودند، گریه میکردند، بىتابى میکردند، اظهار نگرانى میکردند، مایل بودند امیرالمؤمنین را از نزدیک ببینند و خاطرجمع بشوند. در باز شد، حسنبنعلى بیرون آمد و گفت پدرم دچار ناراحتى است؛ امکان ندارد که بتواند این جمعیّت کثیر را بپذیرد، متفرّق بشوید؛ باز در هنگامى که ممکن باشد نزد او خواهید رفت. اصبغبننباته میگوید همه رفتند، امّا دل من طاقت نیاورد، تاب نیاوردم که از درِ خانهى على دور بشوم، نگرانىِ شدیدِ من مرا در کنار این خانه میخکوب کرد، ماندم. لحظهاى بعد باز امام حسن از درِ خانه خارج شد، از من پرسید اصبغ تو چرا نرفتى؟ گفتم اى پسر پیغمبر! دل من طاقت نمىآورد که بروم؛ رفت داخل، آمد بیرون مرا صدا زد.
میگوید رفتم در کنار بستر امیرالمؤمنین، دیدم علىّبنابیطالب با رخ زرد ــ بر اثر مسمومیّت، صورت مبارک امیرالمؤمنین زرد شده بود ــ بر روى بستر افتاده، سرش را با دستمال زردرنگى بستهاند و آن چنان زهر در وجود مقدّسش اثر کرده بود که معلوم نمیشد صورت او زردتر است یا آن دستمال! در آن لحظات حسّاس که با کمال نگرانى به چهرهى بیمار على نگاه میکردم، علىّبنابیطالب چشمش را باز کرد، دست مرا گرفت، گفت اى اصبغ! میخواهى براى تو خاطرهاى از پیامبر خدا بگویم؟ گفتم یا امیرالمؤمنین! منتهاى آرزوى من است، بفرمایید. گفت اى اصبغ! در آخرین لحظات زندگى پیامبر در کنار بستر او بودم، دست مرا گرفت، به من گفت اى على! من و تو دو پدر این امّتیم، من و تو دو آزادکنندهى این امّتیم؛ حدیثى را از پیغمبر نقل کرد. در این لحظاتِ آخر هم امیرالمؤمنین از آموختن درسهاى دین، راههاى آموزش فکرى و آموزشهاى زندگى نسبت به این شاگرد وفادارش بازنمیمانَد؛ هیچ چیز ــ حتّى آن بیمارى سخت، آن درگیرى با اجل محتوم ــ او را از انجام وظیفهاش بازنمیدارد. پیشاهنگ همهى معلّمان بشر و معلّم همهى معلّمان دلسوز انسانها این چنین شخصیّتى است. اصبغبننباته میگوید در اثناى صحبتى که على با من میکرد، چند مرتبه از حال رفت؛ بالاخره من بلند شدم از خانه بیرون آمدم، امّا هنوز مقدارى از خانه دور نشده بودم که صداى شیون از آن خانه برخاست، دانستم که امیرالمؤمنین از دنیا رفت. صلى الله علیک یا امیرالمؤمنین. درود و رحمت و برکت خدا بر تو باد اى بندهی شایسته و برگزیدهى خدا!
|
10 | 1359/07/04 | اولین نماز جمعه بعد از شروع جنگ تحمیلی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=24582 |
خطبهی اول
بسماللهالرحمنالرحیم
الحمدالله رب العالمین. اللهم لک الحمد قاصم الجبارین مبیر الظالمین مدرک الحاربین نکال الظالمین صریخ المستصرخین موضع حاجات الطالبین و معتمد المؤمنین. اللهم لک الحمد من مقتدر لا یغلب و ذی انات لا یأجل. هذا مقام من اعترف بسبوق النعم.
پروردگارا! تو را بر نعمتهای فراوانت، نعمتهای استثنائیت با همهی دل سپاس میگوییم. خدایا! تو را بر نعمت امامت و بر نعمت شهادت که به ما بخشیدهای سپاس میگوییم. خدایا! تو را بر نعمت این اراده و عزم پولادین، بر نعمت یکپارچگی و وحدت، بر نعمت این امت هوشیار و مؤمن، بر نعمت قرآن، بر نعمت اسلام، بر نعمت انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی سپاسگزاریم. «هذا مقام من اعترف بسبوق النعم» ما به این همه نعمتهای بزرگ اعتراف میکنیم، از تو به خاطر آنها شکرگزاریم و خود را متعهد میدانیم که در برابر این نعمتها عمل و اخلاص تقدیم آستان تو کنیم.
اللهم صل و سلم علی حبیبک و نجیبک و صفیک و خیرتک خاتم انبیائک و رسلک ابیالقاسم محمد و علی آله الأطیبین و اصحابه المنتجبین سیما علی علی امیرالمؤمنین و الحسن و الحسین و علیبنالحسین و محمدبنعلی و جعفربنمحمد و موسیبنجعفر و علیبنموسی و محمدبنعلی و علیبنمحمد و الحسنبنعلی و الحجةبنالحسن صلواتک علیه و علی ابائه الطیبین الطاهرین المعصومین. اللهم مُن علینا بظهوره کما مننت علینا بنصرک و قیام الجمهوریة الاسلامیة. اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین و صل علی جمیع الشهداء و الصالحین و صل علی ائمة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین سیما امامنا و قائدنا الامام الخمینی. قال الله الحکیم فی کتابه: «قد کان لکم آیة فی فئتین التقتا. فئة تقاتل فی سبیل الله و اخری کافره یرونهم مثلیهم رأی العین والله یؤید بنصره من یشاء» (۱)
همهی کفار، چه آنها که در اطراف مدینه بودند و زیر سایهی پیغمبر زندگی میکردند و چه آنها که در مکه کینهی پیغمبر را در دل میپروریدند با یکدیگر همدست شدند، گفتند بیائید کار اسلام و نظام اسلامی را یکسره کنیم، به طرف مدینه هجوم آوردند. پیغمبر در آن هوای گرم و با دهان روزه به مسلمانان فرمود تا اطراف مدینه را خندق بکنند. وقتی خود پیغمبر با یارانش کلنگ در دست، به حفر خندق مشغول بودند، تیزی کلنگ پیغمبر بر سنگی فرود آمد و برقی از آن جست. پیغمبر به اصحابش که تلاشکنان و عرقریزان مشغول تلاش بودند گفت: من در این برق کاخهای کسری را دیدم که به دست شما گشوده خواهد شد. وقتی کلنگ دیگر بر آن سنگ سخت فرود آمد، برقی جستن کرد. پیغمبر به یارانش فرمود من در روشنی این برق کاخهای قیصر را دیدم که در قبضهی شما قرار خواهد گرفت. پیغمبر به یارانش فرمود شما پس از آنکه در این جنگ پیروز شدید، نوبت تهاجم شما به ابرقدرتها فرا میرسد. اگر تا امروز آنها به شما حمله آوردند، از امروز به بعد نوبت حملهی شماست. بگذار ابرقدرتها از خودشان دفاع کنند ببینیم چگونه دفاع خواهند کرد!
در میدان جنگ خندق که به نام جنگ احزاب نیز معروف است -یعنی جنگی که همهی گروههای کافر در آن دست به دست هم دادند تا اسلام را به زانو درآورند- وقتی سرباز شجاع اسلام علی بن ابی طالب (علیهالسلام) به میدان عمروبنعبدود وارد شد، پیغمبر فرمود: «قَد بَرَزَ الاِیمانُ کُلُّه إِلَی الکُفرِ کُلِّه» کفار همهی نیروی خود را در عمروبنعبدود متمرکز کردند، او را به میدان اسلام فرستادند و او با غرورش میاندیشید که شکست حکومت اسلامی بدست اوست. اما نیروی رزمندهی مؤمنِ اسلام یعنی امیرالمؤمنین او را در خاک و خون غلتاند و همانجا بود که دروازهای که نظام اسلامی را به سوی منطقهی نفوذ ابرقدرتها میگشود، باز شد. همهی نیروهای دستبهدستِ همداده منهدم شدند. وقتی عمروبنعبدود به خاک و خون غلتید، در حقیقت کفار همه به خاک و خون غلتیده بودند. فتوحات اسلام آغاز شد.
عمروبنعبدود امروز در میدان ایران است. ای سربازان مؤمن فداکار! این مغرورِ جاهلِ متعصب، امروز با پای خود به میدان مبارزهای که گور او در آن کنده شده است قدم نهاده است «قَد بَرَزَ الاِیمانُ کُلُّه إِلَی الکُفرِ کُلِّه» امروز ایمان مجسم -جمهوری اسلامی- در قالب رزمندگان شجاع مسلمان، در مقابل کفر و همهی کفر قرار گرفته است «قد کان لکم آیة فی فئتین التقتا» قرار است آیت خدا ظاهر شود، قرار است دروازهای که ما را به سوی کاخهای قیصر و کسرای امروز یعنی کاخهای ابرقدرتهای شرق و غرب روانه خواهد کرد باز شود. ای جنودالله قرار است به سراغ فتح منطقهی ابرقدرتها بروید.
«فئة تقاتل فی سبیل الله» یک گروه در راه خدا میجنگد، برای قرآن میجنگد، برای جمهوری اسلامی میجنگد «و اخری کافرة» یک گروه کافر است، برای کفر میجنگد؛ «و الذین کفروا یقاتلون فی سبیل الطاغوت»(۲) در راه آمریکا میجنگد، در راه اسرائیل میجنگد، در راه هواها و هوسها و غرورهای خود میجنگد. «و الله یؤید بنصره من یشاء» خداست که پیروز میکند و تأئید میکند آن را که بخواهد و خدا مؤمنان را یاری میکند. «و کان حق علینا نصر المؤمنین» این حق و قطعی است که خدا مؤمنان را پیروز خواهد گردانید.
ای برادران و خواهران من! ای ملت قهرمان و رزمندهی ایران! ای به پا دارندگان نماز! این صحنهی جنگ از نظر ما و از نظر دشمن ما یعنی کفر و استکبار جهانی که امروز در چهرهی این عمروبنعبدودِ بدبختِ مغرورِ مفلوک ظاهر شده است، از نظر ما و از نظر دشمن ما دو تحلیل متفاوت دارد. این جنگ را آمریکا و مزدورانش یکجور تحلیل میکنند و ما جور دیگری تحلیل میکنیم. آمریکا و مزدورانش بعد از آنی که در طول نوزده ماه هر چه کردند نتوانستند جمهوری اسلامی را به زانو دربیاورند -حتی حملهی نظامی هم کردند- با خود فکر کردند ما ایران را به جنگی تحمیلی و ناخواسته میکشانیم. عراق را تحریک میکنیم که با ایران جنگ را شروع کند و با این کار چند فایده میبریم. اولاً نیروهای نظامی ایران را تحلیل خواهیم برد، ابزار جنگی آنها را مستهلک خواهیم کرد. ثانیاً مراکز حیاتی و تولیدی و اقتصادی آنها را منهدم خواهیم کرد. پالایشگاهها را منهدم میکنیم، نفت را از آنها میگیریم، سوخت را میگیریم، راهآهن را و ارتباطات را میگیریم، مخابرات را میگیریم، زبدهترین عناصر رزمندهی قهرمان را میگیریم. وقتی که میان مردم نان نبود، برق نبود، رادیو تلویزیون نبود، تولید نبود، کشاورزی نبود، آنوقت امور جمهوری اسلامی را متلاشی میکنیم و بعد هرکس رشته و زمام حکومت ایران در دستش باشد و حتی اگر زمامداران کنونی هم تا آن روز بمانند چارهای ندارند جز اینکه دست احتیاج به سوی ما دراز کنند و ما آن وقت وارد ایران میشویم. همانطوری که در زمان شاه ملعون وارد ایران شده بودیم. باز هم آمریکاست و غرب و ابرقدرتها همه کارهی ایران؛ با این تحلیل به سراغ صدام حسینِ احمقِ جاهطلبِ مغرورِ بدبخت رفتند. جنایتکاران فراری چند ماه است روی او و رژیم پوسیدهی او و دولتمردان او کار میکنند. او را وادار کردند و او با این فکر و با این نیت که خواهد توانست مقابله بکند، چیزی هم به او در این میان خواهد رسید، ثروت مردم عراق را به صورت میگها و تانکها فرستاد به داخل مرزهای ایران. هر روزی هم که میگذرد با اینکه میگهای دشمن مثل برگ خزان بر روی آسمان ایران و آسمان دریا فرو میریزد و تا امروز میلیاردها ثروت مردم مستضعف عراق که در ابزار جنگی یعنی تانکها و میگها متبلور شده بود به وسیلهی مزدوران آمریکا یعنی عوامل مفلوک «خسر الدنیا و الاخره»ی صدام یزید به داخل ایران آمده بودند در اینجا از بین رفته بودند و با آتش نیرومند دلاوران اسلام در هوا و زمین و دریا کوبیده شدند. هر روزی هم که میگذرد و این همه خسارت روزبهروز بر او وارد میآید، باز او را دلگرم میکنند، میگویند جنگ را تو ادامه بده ما به تو پشتیبانی میرسانیم. این تحلیل کفر و استکبار جهانی یعنی آمریکا و مزدورانش. آنها صحنهی جنگ را اینطوری که گفتم مشاهده میکنند. به میدان کشیدن ایران در یک جنگ تحمیلی و تحلیل بردن او و نیروهایش و متلاشی کردن نظامش و آنگاه روی کارآوردن یک دولتِ ضعیفِ مفلوک و آنگاه سلطهی همهجانبه بر ایران، این تحلیل آمریکاست.
و اما تحلیل ما؛ تحلیل ما این است که اسلام و انقلاب اسلامی میدانی برای جولان میجست، این میدان به دست دشمن در مقابلش باز شد. ما کسی نبودیم که به خاک عراق یا هر خاک دیگری وارد بشویم و حمله را شروع کنیم. لذا ما حمله را شروع نکردیم اما دشمن که شروع کرد ما ضرب شصت را اول به این دشمن نزدیک و شروعکننده نشان دادیم. عمروبنعبدود خودش به میدان ما آمد، ما او را دعوت نکرده بودیم اما حالا که آمد دیگر برگشتن ندارد. ملت مسلمان عراق از اینکه یک چنین حکومت خائن و فاسدی بر او مسلط است رنج میبرد. ما خود را موظف میدانستیم که به این ملت محروم و به این برادر کمک کنیم. امروز روز آن کمک است. ما عراق را با نیروهایی که خواهم گفت این نیروها کدام است، در این منطقه مزدوران و خائنانی را که بر کرسی حکومت عراق سوارند آنها را در این منطقه دفن خواهیم کرد و آنگاه، و آنگاه نوبت دیگر مزدوران است و نوبت خود ابرقدرتهاست.
دروازهی فتوحات جهانی اسلام، عراق است. معبر سیل خروشانی که باید به سوی کاخهای ستم روانه شود عراق است. ما این مبارزهطلب دیوانه را در اینجا به سزای خود خواهیم رسانید با دو نیرو؛ اول نیروی ایمان به خدا و دوم نیروی انسانی یک ملت بزرگ و استوار. این دو عامل را ابرقدرتها در محاسبات خود به حساب نیاوردند. آنها روی تانک حساب کردند، روی هواپیما حساب کردند، روی سرباز لباسپوشیدهی پادگانهای عراق حساب کردند، اما روی ملتها حساب نکردند. چیزی که ما را با همهی حکومتهای طاغوتی متمایز میکند همین است. ملت ما چیزی دارد که صدام حسین ندارد. او ایمان و اشتراک همگانی ملت در میدان مبارزه است. وقتی امام اشارهای میکند که من تکلیف مردم را تعیین خواهم کرد، سیل تقاضا از سراسر اقطار کشور برای رفتن به جبههی جنگ میرسد. این را مقایسه کنید با وضعیت آن عمروبنعبدود پوشالىِ چوبین، که مردمش در بصره و در نجف و در کربلا و در حله و در بغداد و در مدینه الثورة و در سراسر کشور از اینکه او یک ساعت زودتر از صحنهی روزگار ازاله بشود خوشحالند و کمک میکنند به اینکه او برود و نظامیانش را دیدید که چگونه به جبههی اسلام و جبههی جمهوری اسلامی پیوستند و اگر راه باز باشد، ملت عراق سیلآسا به جبههی جنگ به سود ایران خواهند پیوست و من امروز حرفهای لازمی دارم برای برادران عرب عراقی که در بخش عربی به آنها عرض خواهم کرد.
تحلیل جنگ از نظر ما این است که جبههی اسلامی باید میتوانست در صحنهی سیاست جهانی دست و پا بزند، پرواز کند و عالمگیر بشود. مقدمهای لازم داشت، این مقدمه را دشمن ما به صورت زودرس خودش برای ما تدارک دید و فراهم کرد. ما نیروها را به میدان خواهیم آورد. همهی ملت آماده است، منتظریم امام اشارهای بکند، همه خواهیم رفت، همه خواهیم جنگید. ملت ما باور کرده است این سخن علی بن ابی طالب را که خطاب به سلحشوران اسلام فرمود: «فلموت فی حیاتکم مقهورین و الحیاة فی موتکم قاهرین»(۳) قبول کرده است و پذیرفته است که اگر زنده بماند درحالیکه مقهور سلطهی ابرقدرتهاست در حقیقت مرده است و اگر به خاک و خون بغلتد درحالیکه چنگال خونین ابرقدرتها را قطع کرده است زنده است، ما زندگی میخواهیم، ما مرگ را میخواهیم چه کنیم؟ ما به میدان جنگ خواهیم رفت. شنیدم دستگاه تبلیغاتی مزدور عراق پیغام داده است و سخن پراکنده است که چرا آنها که میگویند خودشان به میدان نمیآیند و شنیدم اسم مرا آورده است. ما میدان آمدنمان مانند میدان آمدن خائن و کافری چون صدام نیست؛ ما به سوی میدان جنگ پرواز میکنیم. آن روزی که امام اشاره کند و اجازه دهد من اول کسی خواهم بود که به میدان خواهم رفت. ما میدان جنگ را سالهاست آزمودهایم. آن هم با کسی از صدام قویتر و شقیتر و بر او پیروز شدهایم. در میدان رفتن ما شکست نیست. ما به میدان خواهیم رفت و اگر منِ شخصی، از میدان برنگردد و در آنجا شهید بشود یقیناً جمعِ به میدان رفتهها از میدان برنمیگردد مگر آنوقت که پیروز شده باشد. خدا راه شکست را به روی ما بسته است. «قل هل تربصون بنا ایها اکفار، ایها الصدام، قل هل تربصون بنا الا احدی الحُسنِیین» شما مگر دو راه در مقابل ما بیشتر میبینید؟ این هر دو راه برای ما افتخارآمیز است. یکی راه شهادت که افتخارش همیشگی و ثابت و لایزال است و دیگری راه پیروزی، پیروزی ظاهری. و هر دو برای ما پیروزی است. این تحلیلِ این جنگ است.
برادران مسلمان! بدانید که همهی ما ملت ایران سربازان و رزمندگان این جنگ جهانی بزرگ خواهیم بود. در این جنگ ما به این قانع نیستیم که صدام خائن خسارت جنگی به ما بپردازد و عقب بنشیند، ما در این جنگ طالب و دنبال این هستیم که رژیم پلید عراق سنگینیاش را از روی دوش ملت برادر و مسلمان ما، عراقیان عزیز بردارد. برادران عزیز، امیرالمؤمنین به ما میگوید: «[فان] الجهاد باب من ابواب الجنة»(۴) جهاد دری از درهای بهشت است. «فتح الله لخاصة اولیائه» خدا این در را برای اولیای خاص خود باز کرده است. امروز خدا این در را به روی ما، همه باز کرده است؛ این را ما قدر میدانیم. امیرالمؤمنین به ما فرموده است: «الله، الله، فی الجهاد باموالکم و انفسکم و السنتکم فی سبیل الله»(۵) خدا را، خدا را به جهاد بگرائید با جانتان، با مالتان، با زبانتان و این وظیفهی همهی ماست و من تذکراتی را در خطبهی دوم به شما برادران و خواهران و عموم ملت عزیز ایران برای آمادگی و کمربستگی در راه این جهاد مقدس عرض خواهم کرد. این جنگ برای ما یک جنگ مقدس و مبارک است. دشمن خیال کرد ما را با کشاندن به این جنگ نابود خواهد کرد، اما همچنانی که پس از جنگ خندق، کفار متلاشی و متفرق و نابود شدند و سلسلهی تهاجمات اسلامی تا سالیان درازی دنیا را تکان داد، این جنگ خندق هم ما را وارد دُر پایانناپذیر فتوحات جهانی خواهد کرد.
ای برادران و خواهران عزیز من! ای ملت عزیز ایران! مبارک باد بر شما این روز، مبارک باد بر شما این جهاد، مبارک باد بر ما انشاءالله جهاد و شهادت؛ و مبارک باد بر این ملت پیروزی بزرگ و فتح مبین بر همهی قدرتهای مهاجم. نیروی ما، نیروی ایمان و نیروی خدا و نیروی انسان است، این نیرویی فناناپذیر است. «فاتقوا الله ایها المؤمنون و المؤمنات و کونوا مع الصادقین» خدایا رحمت و درودت را بر همهی شهیدان ما مخصوصاً شهیدان حوادث این چند روز و کشتهشدگان به دست اشقیای صدامی و صبر و رحمتت را بر خانوادهی آن شهیدان مبذول بفرما.
قال الله الحکیم فی کتابه:
بسماللهالرحمنالرحیم
والعادیات ضبحاً فالموریات قدحاً فالمغیرات صبحاً فأثرن به نقعاً فوسطن به جمعاً ان الانسان لربه لکنود و انه علی ذلک لشهید و انه لحب الخیر لشدید افلا یعلم اذا بعثر ما فی القبور و حصل ما فی الصدور ان ربهم بهم یومئذ لخبیر
صدق الله العلی العظیم
خطبهی دوم
بسماللهالرحمنالرحیم
الحمدالله رب العالمین و الصلاة و السلام علی اشرف الانبیاء و المرسلین، حبیب قلوب العالمین ابیالقاسم محمد و علی آله الأطیبین الأطهرین المنتجبین، الهداة المهدیین المعصومین المکرمین سیما بقیهالله فی الأرضین و صل علی ائمة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. قال امیرالمؤمنین علیهالسلام:
«الله الله فی الجهاد باموالکم و انفسکم و السنتکم فیسبیلالله»(۶)
وظائف ما در این دوران حساس و افتخارآفرین چیست؟ اولاً جهاد به جان. تا وقتی که امام اشاره و اجازه نفرمودهاند آمادگی؛ و به محض اشاره کردن و اجازه دادن بسیج و حرکت و پایمردی و انشاءالله پیروزی. دوم جهاد با مال، با انفاق کردن و در راه خدا دادن و با زیادی نخواستن. دربارهی جهاد مالی من توضیحاتی خواهم داد و سوم جهاد به زبان، تبلیغات.
امروز شبکههای صهیونیستىِ جهانی علیه ما دروغپراکنی میکند. من همین جا و با همین وسیله به همهی خبرگزاریهای دروغپردازِ جهانی از جمله خبرگزاری فرانسه و سایر خبرگزاریها اخطار میکنم. به آنها میگویم که با این شیوهای که پیش گرفتهاند و تبلیغات دروغ را در سطح جهان علیه ایران میپراکنند باید بدانند که از ملت ایران برای خود و دولتهای خود دشمنی آشتیناپذیر خواهند داشت و از وزارت امور خارجهی جمهوری اسلامی مصراً و جداً میخواهم که نظر ما جمع نمازگزار و پیام ما را به همهی این خبرگزاریها ابلاغ کند. سعی کردهاند ایران را در یک جنگ روانی تضعیف کنند و شما مردم و شما برادران و خواهرانی که این سخن را خواهید شنید در خارج از کشور و همهی دستگاههای تبلیغاتی خودمان، برادران و خواهرانی که در رادیو و تلویزیون و خبرگزاری پارس و روزنامهها و مطبوعات کار میکنند همه موظف هستید و همه موظف هستیم که این جهاد تبلیغاتی را با سریعترین و بهترین وجه تعقیب کنیم. باید پیاممان را به دنیا برسانیم و باز در این زمینه هم وزارت امور خارجه وظیفه و مسؤولیتی بسیار بزرگ دارد. نمایندگیهای ما در دنیا چه میکنند؟ سفارتخانههای ما در کشورهای غربی و کشورهای عربی و سراسر اروپا و منطقهی شرق آسیا چه میکنند؟ آیا پیام ما و ملت ما و حقایق ملت ما را در اختیار مردم میگذارند یا نه؟ اگر میگذارند و دولتها با آنها همکاری نمیکنند این را باید به ما بگویند، ما ملت ایران باید بدانیم که در این موقعیت و در این لحظه کدام دولت با ما همکاری میکند و کدام دولت علیه ما کارشکنی میکند.
و اما مسألهی جهاد مالی؛ من به اطلاع مردم ایران میرسانم طبق تحقیقی که کردهایم و اطلاعی که به دست آوردهایم تمام اجزاء و مایحتاج اولیهی ضروری ملت ایران که برای قُوت مردم و معیشت روزمرهی مردم لازم است به حد کافی در ایران هست، کسری نداریم. یعنی از امروز تا مدتها، اگر هیچچیز هم برای ما از خارج از این کشور نیاید مردم ما گرسنه نخواهند ماند، فقط با یک شرط. آن شرط این است که از این موجودی داخل کشور، که بعضی در انبارها موجود است و بعضی در کارگاهها روزبهروز تولید میشود، کسانی نخواهند برای خودشان سهم بیشتری بردارند و این اجناس را در خانهشان یا انبارشان برای خود احتکار کنند، فقط شرطش این است. اگر من یا شما یا آقا یا هر یک از ما مردم ایران تلاش کنیم که برای خودمان سهم بیشتری جمع کنیم و خودمان را تأمین کنیم یقیناً کسانی در این مملکت گرسنه خواهند ماند و میدانید که این چه جنایت بزرگی است؟! بنابراین دو توصیهی بزرگ به ملت ایران میکنم. توصیهی اول این است که هر کسی فقط به قدر مایحتاج ضروری خود و خانوادهاش از بازار تهیه کند و نه بیشتر. توصیهی دوم این است که به هیچ قیمتی نگذارید دستگاههای تولیدی ما بخوابد. دشمن مایل است شما احتکار کنید تا عدهای گرسنه بمانند. دشمن مایل است که کارخانهها و دستگاههای تولیدی ما کار نکند تا آذوقهی ما کم بیاید. مگر به خاطر کمبود آذوقه مجبور بشویم به دشمن پناه ببریم. البته او نمیداند که ما اگر از گرسنگی بمیریم هم، به دشمن پناه نخواهیم برد. پیام من به روستائیان عزیز در سراسر کشور که امسال گندم تولید کردهاند این است که همهی موجودی گندمشان را به دولت بفروشند، آنها را نگه ندارید. اگر کسی به شما گفت به دولت نفروشید یقین کنید که خائن است یا جاهل. به افراد غیر مسؤول نفروشید، چون ممکن است بخرند و احتکار کنند. به دولت حتماً و حتماً بفروشید.
پیام من به همهی خانوادهها مخصوصاً به خواهران عزیز، زنهای خانهدار و به همهی مؤسسات و سازمانها، چه دولتی و چه غیر دولتی این است که از اسراف و تبذیر آذوقه و غذا خودداری کنند. غذا را به اندازه بپزید، به اندازه تهیه کنید. آمار وحشتناکی دوستان من، به من دادند. آن آمار این است: ۳۰ درصد از گندم ما بوسیلهی بیات کردن و کهنه کردن و دور ریختن نان از بین میرود. ۳۰ درصد کم است؟! در ادارات هر جا غذا میپزند، در ارتش، در سپاه پاسداران، در کارخانجات و در خانهها، نان همیشه یک عدد، نصف نان کمتر از مصرفتان بخرید تا حتی یک لقمه هم از نان زیادی نماند. تبذیر و اسراف را خدا در قرآن جوری تعریف میکند که گویا برای زمان امروز ما خدا این جمله را فرموده است. خدا میفرماید: «ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین»(۷) تبذیرکنندگان یعنی آنهایی که نعمتهای خدا را حرام میکنند و دور میریزند، برادران شیطانها هستند. امروز شیطان بزرگ کیه؟ شیطانهای کوچک کیان هستند؟ دولتهای مرتجع منطقه و مزدوران آمریکا. اگر شما تبذیر کنید شما هم برادر شیطانها هستید. -«ان المبذرین» این قرآن است دیگر- «ان المبذرین کانوا اخوان الشیاطین» اسراف نکنید، تبذیر نکنید. ابزار یدکی ماشینها را مستهلک نکنید. نفت و بنزین، زیادی مصرف نکنید. من باید به شما بگویم در تابستان که گفته شده بود ممکن است آب تهران امسال کم بیاید، من یک روز در خطبهی نماز جمعه در آن گرمای سوزندهی تیرماه بود ظاهراً خطاب کردم به مؤمنین نمازگزار گفتم یک قدری در آب صرفهجویی کنید. همان روز یا فردای آن روز، یک برادری به من نامه نوشت بدون نام، نوشت تو گفتی در خطبه که ما در آب صرفهجویی کنیم ما مردم جنوب شهر و مردم فقیر و مستضعف هر چه شما بگوئید میکنیم؛ اگر بگوئید آب را با قطرهچکان مصرف بکنید هم گوش میکنیم، اما بروید ببینید آن کسانی را که از همین آبی که شما دستور صرفهجوئیاش را به ما دادید چگونه باغچهها و چمنهای خودشان را سیراب میکنند. قدری هم به آنها بگوئید نکنند. من در این دو سه روزه احساس کردم و دیدم کمترین کسانی که برای بدست آوردن بنزین اضافی و ذخیره کردن آن برای اتومبیلهایشان تلاش میکنند مردم متوسط و فقیر هستند. البته میدانید که بیشتر مردم متوسط و ضعیف وسیلهی موتوری شخصی ندارند. آنها هم که دارند خیلی تلاش نمیکنند و جوش نمیزنند. لذا من خطاب میکنم به آن کسانی که برای تفریحها و گردشها و مسافرتهای بیخودی و راحتی خود و زن و فرزندانشان فقط، مبادرت میکنند به راهاندازی خودروهای شخصیشان، به آنها میگویم که این کار را نکنند. هم ماشین را مستهلک نکنند، هم در بنزین صرفهجویی شود. فردا هم که هوا سرد بشود که البته بحمدالله از لحاظ نفت تاکنون دغدغهای به ما گزارش نشده است و کمبودی نداریم اگر خدای نکرده کمبودی هم بود روز صرفهجویىِ در سوخت نفت خواهد بود. آنوقت همهی ما بایستی کوشش کنیم هر چه میتوانیم به مراکز عمومی و مساجد برای گرم شدن برویم. در خانهها زیادی بخاری مصرف نکنیم، هر خانهای یک بخاری. البته امروز هنوز برای طرح این مسأله هم شاید زود است اما در آنچه که امروز مورد ابتلای ماست باید سعی کنیم کمال صرفهجویی انجام بشود. این مشت محکمی خواهد بود بر دهان دشمن تا دشمن در ما به خاطر نداشتن مواد ضروری زندگی طمع نبرد.
امروز دین و تقوای خدا و اطاعت از فرمان خدا این است؛ «الله الله فی جهاد باموالکم و انفسکم و السنتکم فیسبیلالله» من یک نکتهی دیگر اینجا اضافه بکنم، آخرین مطلبی است که به شما برادران و خواهران عرض میکنم بعد میپردازم به پیام برای برادران عرب و آن این است، در این چند روز ما فداکاریهای بسیاری دیدیدم و من به این وسیله از همهی آن کسانی که در این راه فداکاری کردهاند، چه آن کسانی که در جبههها شهید شدند، چه آن کسانی که مجروح شدند، چه آن کسانی که موفقانه مبارزه کردند، چه آن کسانی که در ترمیم خرابیها جان خود را به خطر انداختند، آن برادرانی که در پالایشگاه نفت آبادان وسائل ترمیم خرابیها را فراهم کردند، آن کسانیکه در جادهها پلها را ترمیم کردند و همهی کسانی که این آبادیها و تعمیرها و عمرانها را با جانفشانی انجام میدهند به این وسیله به عنوان یک نفر و اگر شما اجازه بدهید به عنوان خیل نمازگزاران زن و مرد مسلمان از آنها سپاسگزاری میکنم.
پروردگارا! به حرمت محمد و آل محمد و به حق نیکان و پاکان و به خون پاک جوشندهی شهیدان تو را سوگند میدهیم این آغاز پیروزی را بر ما مبارک کن.
اللهم صل علی علی امیرالمومنین و صل علی الحسن و الحسین و علیبنالحسین و محمدبنعلی و جعفربنمحمد و موسیبنجعفر و علیبنموسی و محمدبنعلی و علیبنمحمد والحسنبنعلی و الحجةبنالحسن
اکنون پیامم را به برادران عرب که منتظر شنیدن این پیام هستند ارسال میکنم. جزو خطبه است برادران و خواهران آن را در همان حالت خطبه بشنوید... (۸)
بسماللهالرحمنالرحیم
إِذا جاء نصر الله و الفتح. و رأیت الناس یدخلون فی دین الله افواجا. فسبح بحمد ربک و استغفره انه کان توابا.
و صدق الله العلی العظیم
والسلام علیکم و رحمةالله
۱) آلعمران: ۱۳.
۲) نساء: ۷۶.
۳) نهجالبلاغه، خطبهی ۵۱.
۴) نهجالبلاغه، خطبهی ۲۷.
۵) نهجالبلاغه، نامهی ۴۷.
۶) نهجالبلاغه، نامهی ۴۷.
۷) اسراء: ۲۷.
۸) آغاز خطبهی عربی |
11 | 1359/05/17 | بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=27184 |
خطبهى اوّل
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین. الحمدلله الّذى یؤمن الخائفین و ینجی الصّادقین و یرفع المستضعفین و یضع المستکبرین و یهلک ملوکاً و یستخلف آخرین و الحمدلله قاصم الجّبارین، مبیر الظّالمین، مدرک الهاربین، نکال الظالمین، صریخ المستصرخین، موضع حاجات الطالبین معتمد المؤمنین
و اشهد ان لاالهالّاالله شهادة ایمانٍ و اخلاصٍ و ایقان و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله ارسله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدّین کلّه و لو کره المشرکون و اشهد انّ الائمّة المهدیّون الصادقون اهلبیت رسول الله و امنائه فى خلقه علىبنابیطالب و الحسن و الحسین و علىبنالحسین و محمدبنعلىٍ و جعفربنمحمدٍ و موسىبنجعفر و علىبنموسى و محمدبنعلىٍ و علىبنمحمد و الحسنبنعلىٍ و الحجّةبنالحسن حجج الله على عباده و امنائه فى بلاده. اللّهم صلّ و سلّم على رسولک و على اولیائک صلاةً دائمةً باقیةً زاکیةً متواصلةً مترادفة. اللّهم صلّ على جمیع الانبیاء و المرسلین و صلّ على جمیع الشّهداء و الصّادقین و صلّ على ائمة المسلمین و هداة المؤمنین و حماة المستضعفین سیّما امامنا و قائدنا الامام الخمینى.
قالالله الحکیم فى کتابه
«ان احسنتم احسنتم لأنفسکم و ان أسأتم فلها فاذا جاء وعد الاخرة لیسوؤا وجوهکم و لیدخلوا المسجد کما دخلوه اوّل مرّة و لیتبّروا ما عَلَوا تَتبیرا» (۱)
و صدقاللهالعلىالعظیم.
امروز روز بزرگ و جهانى قدس است، روز تجمّع آرمانهاى مسلمانان جهان در یک کلمه و در یک جمله است، روز اتّحاد صفوف همهى مسلمانان از همهى ملّتها و کشورهاست، روز اسلام است، روز انسانیّت است، روز انقلاب است و روز امام ماست. پس از انقلاب پیروزمند ملّت ایران، ما مردم ایران روزهاى یادبود متعدّدى داشتهایم، روز ۲۲ بهمن، روز ۱۵ خرداد، روز ۱۷ شهریور، روز ۱۲ فروردین و روزهاى دیگر. امّا در میان همهى این روزهاى یادبود، روز قدس از دو نظر داراى امتیاز و برجستگى است. اوّل از این نظر که اگر آن روزهاى دیگر مربوط به ملّت ایران است، روز قدس مربوط به ملّت ایران و همهى ملّتهاى مسلمان است. در روز قدس همهى ملّتهاى مسلمان، بلکه همهى ملّتهاى مستضعف عالم، احساس همبستگى و همدردى با ملّت ایران میکنند، ملّت ایران مانند پیشاهنگى در ماجراى روز قدس و مسئلهی فلسطین، براى فداکارى آماده میشود و ملّتهاى دیگر هم باید دوش به دوشِ این ملّت انقلابى و با برخوردارى از تجربههاى ما، گام به گام و بازو به بازو با ما به سوى آزاد کردن سرزمینهاى اشغالى فلسطین پیش بیایند.
امتیاز دوّم روز قدس این است که آن روزهاى دیگر روز خاطرهى فداکاریها و پیروزیهاى گذشته است، امّا روز قدس، روز تصمیم و همّت گماشتن بر فداکاریها و پیروزیهاى آینده است. اگر در آن روزهاى دیگر، در آن خاطرههاى دیگر، ملّت ما یاد از گذشته میکند، در روز قدس ملّت ما به یاد آینده، انگیزه و همّت و تصمیم در خود ذخیره میکند، به حرکت مىافتد و راه را به سوى آینده باز میکند.
مسئلهی قدس که امروز ما دربارهى آن باید به یک آگاهى روشن و به یک تصمیم قاطع برسیم، برادران و خواهران! مسئلهی بسیار باعظمت و بااهمّیّتى است. مسئلهی قدس و روز قدس و ماجراى فلسطین، عبارت از آن نقطهاى است که باید مستضعفان عالم با الهام از روح ایمان و توکّل به خداى بزرگ، پشت مستکبران بزرگ جهان و در رأس آنها امپریالیسم آمریکا و مزدوران صهیونیسمش را بشکند و خُرد کند. ماجراى قدس براى ملّت ما و براى همهى امّت بزرگ مسلمان یک ماجراى تعیینکننده است. انقلاب ایران اگر در داخل این مرزها به پیروزى رسید، این به معناى آن نیست که ما قانع بشویم و فکر کنیم پیروزى نهائى را به دست آوردهایم. تا وقتىکه این زخم متعفّن، این غدّهى چرکین در دل سرزمینهاى اسلامى و عربى به نام دولت غاصب اسرائیل وجود دارد، ما نمیتوانیم احساس کنیم که پیروز شدهایم، نمیتوانیم حضور دشمن خود را در کنارِ گوش خود، در سرزمینهاى غصبشده و اشغالى خود ملاحظه کنیم.
امّا آینده چگونه است؟ امّا آیندهى فلسطین و قدس چگونه است؟ من دراینباره به شما مقدارى آگاهى بدهم تا ملّت ایران بداند همچنانى که یک طلسم شکستناپذیر را در این منطقه شکست، یعنى بزرگترین دژهاى مستحکم را در منطقهى خاورمیانه بلکه در سراسر آسیا توانست متلاشى کند، دژ بزرگ و نیرومند امپریالیست؛ یعنى حکومت جبّار و غاصب پهلوى را توانست در منطقه شکست بدهد، همچنین این طلسم دوّم را که بهصورت یک قدرت افسانهاى درآمده است، انقلاب ما خواهد شکست و از بین خواهد برد. این را باید ما از وعدهى خدا بیاموزیم. خداى متعال در سورهى بنىاسرائیل خطاب به بنىاسرائیل میکند: «لتُفسِدَنّ فىالارض مرّتین و لتعلنّ علوّاً کبیرا»(۲) اى فرزندان اسرائیل! شما دو روز و دو بار در تاریخ فساد ایجاد میکنید و بزرگى در زمین به وجود مىآورید و استعلاء و استکبار به خرج میدهید، امّا در هر دو بار کسانى از بندگان خدا، از جنود پروردگار پیدا میشوند که شما را به سزاى فساد و علوّ و استکبارتان برسانند و این قضیّهى همیشهزندهى تاریخ است. هر امّتى که با صَلاح، با سلاح حقّ و حقیقت و عدالتطلبى حاضر شود راه طبیعى سنّتهاى تاریخ را بپیماید، خدا به او کمک خواهد کرد، امّا هر ملّتى که فساد کند، بر مستضعفین طغیان کند، ارزشهاى انسانى را ندیده بگیرد، آن ملّت محکوم به فنا و نابودى است.
امروز در سطح دنیا چه میگذرد؟ امروز صهیونیستها در منطقهى عربى مشغول به چه کار و چه عملى هستند؟ یک نگاه ساده به منطقه بیندازید برادران و خواهران مسلمانى که دلتان به یاد برادران فلسطینى متپد، یک انسان آواره جلب ترحّم هر انسان آزادهاى را میکند. امروز یک ملّت به نام ملّت فلسطین آواره است، از خانهى خود آواره است، از وطن و کشور خود آواره است. این کودکان محروم و مظلوم در زیر چادرها، در اردوگاهها متولّد میشوند، با کمک دولتها و ملّتهایى که به وظائف واقعى خود هم در قبال آنها عمل نمیکنند -مدّعیان- با کمک اینها این کودک بزرگ میشود. در زیر چادر سِلاح مىآموزد، در زیر چادر درس مىخواند، در اردوگاه زندگى میکند، یک ملّتِ دو سه میلیونى را از خانه، از کاشانه، از شهر، از معبد، از مسجد، از همه چیز خود و از زندگى خود محروم کردن، آنها را به کشورهاى بیگانه راندن، این بزرگترین فاجعهاى است که در طول تاریخ بشر میتوان سراغش را داشت، به این سبب است که ما معتقدیم مسئلهی فلسطین صرفاً یک مسئلهی عربى و حتّى صرفاً یک مسئلهی اسلامى نیست، یک مسئلهی انسانىِ بسیار بااهمّیّت است، نوع فاشیسمى که امروز رهبران صهیونیستِ خائن و همین بگینِ خائن -که امروز در رأس دولت اسرائیل غاصب قرار گرفته است- نوع فاشیسمى که این دولت فاشیست جنایتکار انجام میدهد و اِعمال میکند، در دنیا بىسابقه است. شما ببینید در دیریاسین چه کردند، در زندانهاى اسرائیل چه کردند، جوانهاى مسلمان را گرفتند در زندانها بردند، آنها را شکنجه کردند، حتّى با سرنگ خون جوانهاى مسلمان را کشیدند و در بانک خون براى عناصر مزدور اسرائیلى آنها را ثبت کردند و ضبط کردند. شما ببینید با ثروتهاى مردم فلسطین چه کردند، با مردان و زنان و جوانان آنها چه فاجعهاى را بروز دادند و انجام دادند، با دولتهاى مسلمان چه کردند.
این غدّهى چرکین سرطانى را امپریالیستها، دشمنان بزرگ بشریّت در داخل وطن اسلامى و عربى ما کاشتند. امروز این غدّه رشد کرده است، مایهى تفرقهى دولتهاى مسلمان شده است. شما ببینید در میان این سران دولتهایى که نام اسلام بر خود نهادهاند هیچ کدامِ از اینها را، هیچ یک از اینها را شما نمیتوانید نشان بدهید که توانسته باشند به وظائف اسلامى و انسانى و عربى خود بهطور کامل در قبال مسئلهی فلسطین انجام وظیفه کرده باشند، چرا؟ زیرا آنها را سرگرم کردهاند به مسائل داخلى کشورهاى عربى. این فاجعهآفرینى از کجا به وجود آمد؟ از وجود همین غدّهى چرکینى که به نام اسرائیل نامیده میشود و در قلب سرزمینهاى مسلماننشین و عربنشین، این غدّهى چرکین بهوسیلهى دولتها و قدرتهاى بزرگ به وجود آمده است.
امروز ملّت فلسطین به پا خاسته است و به هوش آمده است. همان خطابى که آن روز قرآن به بنىاسرائیل میکرد که در حال یک مبارزهى بزرگ بر ضدّ طغیان بودند، امروز همین خطاب به مسلمانان فلسطینى و همهى مسلمانان غیور است که «اِن احسنتم احسنتم لأنفسکم و ان اَسأتم فلها» اگر نیکویى کنید، اگر مجاهدت در راه خدا کنید، اگر عمل به فرمان خدا کنید، اگر در راه مبارزهى با دشمنانِ انسانیّت و دشمنانِ دین و حقیقت، اى مسلمانان فلسطینى! اى مسلمانان عرب! و اى مسلمانان عالم! اگر به این وظائف عمل کنید این نیکى را در حقّ خود کردهاید.
آن روزى که در این منطقه، یک قدرت عظیم اسلامى به وجود بیاید و این قدرت بتواند مشت محکمى به دهان قدرتهاى بزرگ متجاوز شرقى و غربى وارد کند، دیگر ملّتهاى اسلامى روى استضعاف، روى مستمندى، روى فقر و گرسنگى را نخواهند دید. شما ببینید در کشورهاى اسلامى، از فقر، از بیسوادى و جهل چه خبر است. توى این سرزمینهاى با این وسعت، چندین ده میلیون مسلمان در این منطقه زندگى میکنند، امّا هیچ یک از لوازم یک زندگى انسانى و شرافتمندانه براى این مردم فراهم نیست، چرا اینجور است؟ زیرا که قدرتهاى بزرگ، مصلحت خود را در آن دیدهاند که براى اینکه بتوانند منافعشان را تأمین کنند، این ملّتها را در زیر فشار، در زیر آتش اختلاف و نفاق همواره نگهدارند، آنها را به خودشان سرگرم کنند، آنها را به مسائل داخلىشان سرگرم کنند و نگذارند به یک وحدت عظیم جهانى نائل بیایند و عامل و پایگاه امپریالیسم در این منطقه، اسرائیل خائن است.
صهیونیسم را ما به حساب یک مرام و یک مذهب نمیگذاریم، به حساب یهودیگرى نمیگذاریم، بسیارند در دنیا یهودیان آزاده و پاکنهادى که از صهیونیسم بیزارند، این یک مسلک فاشیستى سیاسى متجاوز است که جز با ستم و ظلم و تصرّف سرزمینهاى متعلّق به مسلمانان مستضعف و محروم امکان ادامهى حیات ندارد.
ما مردم ایران و مسلمانان انقلابى ایران، بعد از آنى که توانستهایم نظر دنیاى اسلام را به سوى خودمان جلب کنیم و توانستهایم این مشت محکم را به دهان امپریالیسم آمریکا وارد بیاوریم، حالا باید در این راه هم این قدم بزرگ را برداریم، ما باید به ملّتهاى عرب درس مبارزهى در راه فلسطین و فداکارىِ براى فلسطین را بدهیم. براى ما مسئلهی فلسطین همانطورى که گفتم یک مسئلهی انسانى و یک مسئلهی اسلامى است. مسئلهی انسانى است، براى خاطر اینکه یک مشت جنایتکار ضدّ بشر در این منطقه جمع شدهاند و جز جنایت و جز تجاوز و جز سلطهگرى هیچ کارى ندارند، جز توطئهچینى بر علیه ملّتها و دولتهاى انقلابى. امروز هم به دشمنان ما دارند کمک میکنند، امروز هم دارند به آن کسانى که مرزهایشان با ما مشترک است و علیه ما توطئه مىچینند، آنها دارند کمک میکنند، آنها پایگاه توطئهگرى آمریکایند علیه ایران و انقلاب ایران در این منطقه، به علاوه مسئلهی فلسطین، برادران و خواهران! براى ما یک مسئلهی اسلامى است. اسلام بر ما لازم کرده است که ما از سرزمینهاى مسلماننشین دفاع کنیم. بر ما واجب کرده است که ما به حقوق مظلومان و ستمدیدگان و مستضعفان برسیم، براى ما لازم کرده است که ما به مال و به جان، از مردمى که سى سال است فریاد میکشند «یا للمسلمین» و کسى به آنها جواب نمیدهد، به کمک اینها بشتابیم، ملّت فلسطین سى سال است دارد میگوید «یا للمسلمین» کدام یک از این دولتهاى عرب میتوانند ادّعا کنند که به «یا للمسلمین» برادارن فلسطینى جواب دادند؟ هر کدام از این دولتهاى عرب که آمدند سر کار، براى اینکه مردمِ خودشان را جذب کنند به طرف خودشان، شعار پشتیبانى از فلسطین دادند.
من به دولتهاى شمال آفریقا میگویم، به دولتهاى خاورمیانه میگویم، به دولتهایى که در خطّ مرز اسرائیل غاصب قرار دارند و به دولتهایى که در خلیج فارس قرار دارند قرار دارند میگویم، کدام یک از اینها آنچنان که وظیفهى یک دولت اسلامى است، به برادران فلسطین و به مسئلهی فلسطین کمک کردند؟ سى سال است نالهى استغاثهى چند میلیون انسان مسلمان محروم مستضعف، بلند است؛ چه کسی باید به داد اینها برسد؟
رژیم غاصب و جبّار پهلوى حتّى نمیگذاشت ما دربارهى مسئلهی فلسطین فکر کنیم، حتّى نمیگذاشت از این مسئله سر دربیاوریم، نمیگذاشت احساس کنیم و مردم ما احساس کنند که مسئلهی فلسطین جزئى از مسئلهی ایران و جزئى از انقلاب ایران است. امّا امروز امامِ این امّت، بیدار و زنده است. امروز امامِ امّت، بهحق بر روى اساسىترین و مهمترین و اصولىترین مسائل انقلاب ما انگشت گذاشته و امام امّت بر روى مسئلهی قدس انگشت گذاشته است و این اوّلین بار در تاریخ مبارزات عربى و اسلامى و فلسطینى است که یک روز به نام روز قدس معیّن شده است. دیشب شما روى پشتبامها رفتید و صداى تکبیر را بلند کردید، در سراسر کشورهاى عربى و اسلامى آن کسانى که نداى شما را شنیده بودند و دعوت شما را دانسته بودند، به نداى شما پاسخ گفتند و فریاد تکبیر در سراسر آسمانهاى آفاق کشورهاى اسلامى گوشهاى ستمگران را کَر کرد، خواب مستکبران را برآشفت و این حرکت باید پیش برود و ملّت ایران باید بهجدّ، بهراستى نه به تعارف، نه به زبان، باید جدّاً ملّت ایران و دولت ایران و دستگاههاى قانونگذارى و دستگاههاى اجرائى براى روز قدس و براى مسئلهی فلسطین، جهت کمکرسانى تصمیمگیرى کنند.
مسئلهی قدس و مسئلهی فلسطین را جدّى بگیرید. بیتالمقدّس، این شهر باعظمتى که حرم امن پیامبران خدا بوده است، قبلهى نخستین مسلمانان بوده است، این در زیر سلطهى اشغالگران صُهیونى و در اختیار غاصبان ضدّبشر است، باید آزاد بشود بیتالمقدّس. سرزمین فلسطین باید آزاد بشود، باید به مردم خودش برگردد، نگویند شما چطور میتوانید از روى نقشهى جغرافیا یک کشور را بردارید، نگویند چگونه میتوان یک دولتى را که سى سال است مورد حمایت ابرقدرتهاست از بین برد؛ ارادهى انسانها و عزم ناشى از ایمان، همهى مشکلها را آسان میکند، همهى معجزهها را امکانپذیر میکند، شما دیدید ملّت ایران با دادن دهها هزار شهید، با پذیرش مجروحها، مجروحین انقلاب ما اینجا بهعنوان نمونه و مسطوره مقابل چشم شما و مقابل چشم مهمانهایى هستند که براى روز قدس آمدند. ملّت ایران صدهزار مجروحِ اینجورى داده، ملّت ایران هفتاد هزار شهید داده، ملّت ایران باز هم آماده است که شهید و مجروح بدهد. ملّت ایران براى خاطر خدا و براى اقامهى نام خدا و براى احیاء اسلام، براى اقامهى یک دولت بزرگ اسلامى، یک قدرت عظیم اسلامى -که بینى آمریکا و شوروى را به خاک بمالد و ابرقدرتها را از این منطقه مأیوس کند- باز هم حاضر است فداکارى کند و باز هم حاضر است شهید بدهد.
انقلاب ایران، مادر همهى انقلابهاى اسلامى در سراسر این منطقه شده است و خواهد شد. بعد از پیروزى انقلاب شما، احساسات اسلامى و ایمانى در سراسر این منطقه به جوش آمده است. امروز جنبشهاى آزادىبخش بر مبناى ایدئولوژى اسلام در منطقه اینجا و آنجا به وجود آمده و آتشها شعلهور شده است، امّا شما باید ادامه بدهید، ملّت ایران باید بداند که این فرزندان به کمک او خواهند شتافت. اى مادرِ انقلابهاى اسلامىِ جهان عرب و جهان اسلام! اى انقلاب اسلامى ایران! و اى ملّت بزرگ مسلمان در ایران! و اى رهبر عظیمالشّأن! بىگمان آن کسانى که زائیدهى این انقلابند؛ یعنى انقلابهاى دیگرى که در سراسر کشورهاى مسلماننشین به وقوع پیوسته است و به وجود آمده است و خواهد آمد، اینها به کمک انقلاب اسلامىِ ایران مىآیند، امّا انقلاب اسلامى ایران باید راه خود را ادامه بدهد. ما باید آمریکا را مأیوس کنیم و دیدیم که میتوانیم مأیوس کنیم.
... امروز در مقابل ما دو عامل روبهروى یکدیگر قرار دارد؛ یک عامل، امپریالیسم آمریکا است که در منطقه در صورت دولت غاصب اسرائیل تجلّى و تجسّم پیدا کرده است. ما باید این دولت غاصب را -که مظهر سلطه و تجاوز آمریکایى است- مورد فشار قرار بدهیم و هدف به نابودى آن بگماریم. عامل دیگر، در روبهروى آن و در مقابل آن، ملّتهاى مستضعف عربند. این ملّتهاى مستضعف را ما باید برادران خود و همجبههگان خود بدانیم، باید اینها را دعوت کنیم به یک قیام عمومى و همگانى.
و من امروز به نام شما مردم تهران و به نام ملّت ایران در این تریبون میلیونى عظیم، در این اجتماع میلیونى بزرگ در روز قدس به همهى کسانى که بهعنوان میهمانان عزیز ما در روز قدس به این جمعیّت، به این کشور و به خانهى اسلامى خود آمدهاند اعلام میکنم؛ بروید سلام مسلمانان انقلابى ایران را به مردم کشورهاى خود برسانید، تجربهى ما و معجزهى خدا دربارهى ما را به آنها بگویید، آنها را وادار کنید که حرکت کنند، همچنانکه امام امّت فرمودند یک میلیارد مسلمان، یک میلیارد انسان، نیروى عظیم و شگفتانگیزى است براى دنیاى امروز، اگر هر کدامى یک ریگ، یک سطل آب، همانطورى که امام امّت فرمودند و همانطورى که در سال گذشته در مثل چنین روزى مرحوم آیتالله طالقانى (رضواناللهعلیه) گفتند که هر کدامِ از ما اگر یک ریگ بیندازیم به طرف دولت اسرائیل، مسلّم این شیطان را زیر تلّ ریگها دفن خواهیم کرد.
اى ملّت مسلمان! اى ملّت بزرگ و قهرمان ایران! روز قدس روز شعار بزرگ انقلاب اسلامى ما و شما است و ما باید خودمان را آماده کنیم. من به شما امروز اعلام میکنم باید آمادگیهاى نظامى و تسلیحات و تجهیزات رزمى خود را هر روز توسعه بدهید و کیفیّت آن را بالا ببرید. ما در مقابل خود، مسئلهی فلسطین را داریم، مسئلهی امپریالیسم آمریکا را داریم، مسئلهی تجاوزها و توطئهها را داریم.
۱) آیهی ۷، سورهی اسراء
۲) آیهی ۴، سورهی اسراء |
12 | 1359/04/06 | بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران به مناسبت نیمه شعبان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=52148 |
به مناسبت نیمه شعبان ۱۴۰۰ه.ق(۱)
خطبهی اوّل
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین. الحمدلله معزّ الاولیاء و مذلّ الاعداء. الحمد لله قاصم الجبّارین و مبیر الظّالمین و مدرک الهاربین و اشهد ان لا اله الّا الله وحده لا شریک له و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله و خیرته و ولیّه صلوات الله علیه و على امیرالمؤمنین و على الحسن و الحسین و علىّبنالحسین و محمّدبنعلىّ و جعفربنمحمّد و موسىبنجعفر و علىّبنموسى و محمّدبنعلىّ و علىّبنمحمّد و الحسنبنعلىّ و الخلف الحجّة القائم المؤمّل و العدل المنتظر. اللهمّ حفّه بملائکتک، اللهمّ ایّده بنصرک، اللهمّ انصره نصراً عزیزاً و افتح له فتحاً یسیراً و اجعلنا من اعوانه و انصاره فى ظهوره و غیبته و صلّ على ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین و صلّ على جمیع الانبیاء و المرسلین و على جمیع الشّهداء و الصّالحین. قال الله الحکیم فى کتابه: وَلَقَد سَبَقَت کَلِمَتُنا لِعِبادِنَا المُرسَلینَ، اِنَّهُم لَهُمُ المَنصورونَ، وَ اِنَّ جُندَنا لَهُمُ الغٰلِبونَ.(۲)
[دریافت صوت]
امروز روز امام زمان و مهدى موعودِ محبوب این امّت است. اوّلاً روز جمعه است، ثانیاً شب ولادت باسعادت این منجى بشریّت است و ما مردمى که در راه نزدیک شدن آرمان امام زمان، سالیانى به انتظار و اشتیاق، و روزگارى به مبارزه و مقاومت گذرانیدهایم، بجا است که از این موقعیّت براى آشنا شدن با اهداف امام زمان اندکى استفاده کنیم. جامعهى مهدوى یعنى آن دنیایى که امام زمان مىآید تا آن دنیا را بسازد، همان جامعهاى است که همهى پیامبران براى تأمین آن در عالم ظهور کردند. یعنى همهى پیغمبران مقدّمه بودند تا آن جامعهى ایدئال انسانى که بالاخره به وسیلهى ولىّعصر و مهدى موعود در این عالم پدید خواهد آمد و پایهگذارى خواهد شد، به وجود بیاید؛ مانند یک بناى مرتفعى که کسى مىآید زمین آن را تسطیح میکند و خار و خاشاک را از آن میکَند، کس دیگرى پس از او مىآید و زمین را براى پایهریزى میکَند و گود میکند، و کس دیگرى پس از او مىآید تا پایهها را شالودهریزى کند و بلند کند، و کس دیگرى پس از او مىآید تا دیوارها را بچیند، و یکى پس از دیگرى مأموران و مسئولان مىآیند تا این کاخ مرتفع و این بنیان رفیع بتدریج در طول زمان ساخته و پرداخته بشود. انبیاى الهى از آغاز تاریخ بشریّت، یکى پس از دیگرى آمدند تا جامعه را و بشریّت را قدمبهقدم به آن جامعهى آرمانى و آن هدف نهایى نزدیک کنند. انبیا همه موفّق شدند؛ حتّى یک نفر از رسولان الهى هم در این راه و در این مسیر ناکام نماند. بارى بود که بر دوش این مأموران عالىمقام نهاده شده بود، هر کدام آن بار را قدمى به مقصد و سرمنزل نزدیک کردند؛ کوشش کردند و هر چه توان داشتند، به کار بردند؛ آن وقتى [هم] که عمر آنان سر آمد، این بار را دیگرى از دست آنان گرفت و همچنان قدمى و مسافتى آن بار را به مقصد نزدیکتر کرد. ولىّعصر (صلوات الله علیه) میراثبرِ همهى پیامبران الهى است که مىآید و گام آخر را در ایجاد آن جامعهى الهى برمیدارد.
مقدارى در بارهى اوصاف آن جامعه من حرف بزنم. البتّه اگر شما در کتب اسلامى و در متون اصلى اسلامى دقّت کنید، همهى خصوصیّات آن جامعه به دست مىآید. در همین دعاى ندبهاى که در روزهاى جمعه انشاءالله موفّق باشید و بخوانید و میخوانید، خصوصیّات آن جامعه ذکر شده است؛ مثلاً آنجایى که میگوید: اَینَ مُعِزُّ الاَولِیاءِ وَ مُذِلُّ الاَعداء؛ آن جامعه، جامعهاى است که اولیاى خدا در آن عزیزند و دشمنان خدا در آن ذلیل و خوارند. یعنى ارزشها و معیارها در آن جامعه چنین است. اَینَ المُعَدُّ لِاِقامَةِ الحُدود؛(۳) آن جامعه، جامعهاى است که حدود الهى در آن اقامه میشود. یعنى همهى حد و مرزهایى که خدا معیّن کرده است و اسلام معیّن کرده است، در جامعهى زمان امام زمان مراعات میشود. امام زمان وقتى که ظهور میکند، جامعهاى میسازد که به طور خلاصه داراى این چند خصوصیّت است که من آن را میگویم. و شما برادران و خواهران عزیز دقّت کنید وقتى آیات و ادعیهاى که وارد شده است، میخوانید، ذهن خود را در این مورد بازتر و بازتر کنید. فقط خواندن دعاى ندبه کافى نیست؛ درس گرفتن و فهمیدن آن [هم] لازم است.
امام زمان (صلوات الله و سلامه علیه) جامعه را بر این چند پایه بنا میکند: اوّلاً نابود کردن و قلع و قمع کردن ریشههاى ظلم و طغیان. یعنى در جامعهاى که در زمان ولىّعصر (صلوات الله علیه) ساخته میشود، باید ظلم و جور نباشد؛ نه اینکه فقط در ایران نباشد یا در جوامع مسلماننشین نباشد، در همهى دنیا نباشد؛ نه ظلم اقتصادى و نه ظلم سیاسى و نه ظلم فرهنگى و نه هیچ گونه ستمى دیگر در آن جامعه وجود نخواهد داشت. باید استثمار و اختلاف طبقاتى و تبعیض و نابرابرى و زورگویى و گردنکلفتى و قلدرى از عالم ریشهکن بشود. این، خصوصیّت اوّل.
دوّمین خصوصیّت جامعهى ایدئالى که امام زمان (صلوات الله علیه) میسازد، بالا رفتن سطح اندیشهى انسان است؛(۴) هم اندیشهى علمى انسان، هم اندیشهى اسلامى انسان. یعنى در دوران ولىّعصر شما باید نشانى از جهل و بىسوادى و فقر فکرى و فرهنگى در عالم پیدا نکنید؛ آنجا مردم میتوانند دین را بدرستى بشناسند و همچنان که همه میدانید، این یکى از هدفهاى بزرگ پیامبران بود که امیرالمؤمنین (صلوات الله و سلامه علیه) آن را در خطبهى نهجالبلاغهى شریف بیان کرده است: وَ یُثیروا لَهُم دَفائِنَ العُقول.(۵) در روایات ما وارد شده است که وقتى ولىّعصر ظهور میکند، زنى در خانه مىنشیند و قرآن را باز میکند و از متن قرآن حقایق دین را استخراج میکند و میفهمد.(۶) یعنى چه؟ یعنى آن قدر سطح فرهنگ اسلامى و دینى بالا میرود که همهى افراد انسان و همهى افراد جامعه و زنانى که در میدان اجتماع هم بر فرض شرکت نمیکنند و در خانه مىنشینند، آنها هم میتوانند فقیه باشند، دینشناس باشند؛ میتوانند قرآن را باز کنند و خودشان حقایق دین را از قرآن بفهمند. و شما ببینید که در جامعهاى که همه، مردان و زنان در سطوح مختلف، قدرت فهم دین و استنباط از کتاب الهى را دارند، این جامعه چقدر نورانى است و هیچ نقطهاى از ظلمت در این جامعه دیگر نیست؛ این همه اختلاف نظر و اختلاف رویّه، دیگر در آن جامعه معنایى ندارد.
خصوصیّت سوّمى که جامعهى امام زمان و جامعهى مهدوى دارا است، این است که در آن روز همهى نیروهاى طبیعت و همهى نیروهاى انسان استخراج میشود؛ چیزى در بطن زمین نمیماند که بشر از آن استفاده نکند.(۷) این همه نیروهاى معطّل طبیعى، این همه زمینهایى که میتواند انسان را تغذیه کند، این همه قواى کشفنشده و نیروهایى که در بطن طبیعت بود ــ مثلاً نیروى اتم، نیروى برق و الکتریسیته ــ و قرنها بر عمر جهان میگذشت، امّا بشر آنها را نمىشناخت و بعد بتدریج استخراج شد، و همهى نیروهاى بىشمارى که از این قبیل در بطن طبیعت هست، در زمان امام زمان استخراج میشود.
خصوصیّت دیگر این است که محور در دوران امام زمان، محور فضیلت و اخلاق است. هر کس داراى فضیلت اخلاقى بیشتر است، او مقدّمتر و جلوتر است. حالا اگر به آیات و روایات مراجعه بکنید ــ که البتّه محقّقین و متتبّعین مراجعه کردهاند ــ خصوصیّات بیشترى را هم پیدا میکنید. حالا همین چهار خصوصیّت [کافى است]: جامعهاى که در آن، نشانى از ظلم و طغیان و عدوان و ستم نیست. جامعهاى که در آن، اندیشهى دینى و اندیشهى علمى انسانها در سطح بالا است. جامعهاى که در آن، همهى برکات و همهى نِعَم و همهى نیکىها و زیبایىهاى عالم بُروز میکند و در اختیار انسان قرار میگیرد. و بالاخره جامعهاى که در آن، تقوا و فضیلت و گذشت و ایثار و برادرى و مهربانى و یکرنگى، اصل و محور است. یک چنین جامعهاى را شما در نظر بگیرید؛ این همان جامعهاى است که مهدى موعود ما و امام زمان ما و محبوب تاریخىِ دیرین ما که هماکنون در زیر همین آسمان و بر روى همین زمین زندگى میکند و در میان انسانها است، به وجود خواهد آورد و تأمین خواهد کرد. این، اعتقاد به امام زمان [است].
ما ملّت ایران حالا یک انقلابى انجام دادیم؛ انقلاب ما در راه آن هدفى که امام زمان براى تأمین آن هدف مبعوث میشود و ظاهر میشود، یک مقدّمهى لازم و یک گام بزرگ است. ما اگر این گام بزرگ را برنمیداشتیم، یقیناً ظهور ولىّعصر (صلوات الله علیه و عجّل الله تعالى فرجه الشّریف) به عقب مىافتاد. شما مردم ایران و شما مادران شهیدداده و پدران داغدار و افرادى که در طول این مبارزه زحمت کشیدید، و شما اى امام بزرگوار امّت، بدانید ــ که بهتر از همهى ما میدانید ــ شما موجب پیشرفت حرکت انسانیّت به سوى سرمنزل تاریخ و موجب تسریع در ظهور ولىّعصر (صلوات الله علیه) شدید. شما یک قدم این بار را به منزل نزدیکتر کردید و با این انقلاب، مانع را که همان دستگاه و نظام پلید ظلم در این گوشهى دنیا بود و سرطان بسیار خطرناک و موذى و آزاردهندهاى بود، کندید و قلع و قمع کردید.
خب، حالا بعد از این چه کنیم؟ بعد از این، تکلیف ما روشن است. اوّلاً ما باید بدانیم که ظهور ولىّعصر (صلوات الله علیه) همان طور که با این انقلاب ما یک قدم نزدیک شد، با همین انقلاب ما باز هم میتواند نزدیکتر بشود؛ یعنى همین مردمى که انقلاب کردند و خود را یک قدم به امام زمانشان نزدیک کردند، میتوانند باز هم یک قدم و یک قدم دیگر و یک قدم دیگر خودشان را به امام زمان نزدیکتر کنند. چطور؟ اوّلاً هر چه شما بتوانید دایرهى همین مقدار از اسلامى که من و شما در ایران داریم ــ مبالغه نمیکنیم، اسلام کامل البتّه نیست، امّا بخشى از اسلام را این ملّت توانسته در ایران پیاده کند ــ در آفاق دیگر عالم، در کشورهاى دیگر، در نقاط تاریک و مظلَم دیگر گسترش و اشاعه بدهید، همان مقدار به ظهور ولىّ امر و حجّت عصر کمک کردهاید و نزدیک شدهاید. ثانیاً نزدیک شدن به امام زمان، نه نزدیک شدن در مکان است و نه نزدیک شدن به زمان. شما که میخواهید به ظهور امام زمان نزدیک بشوید، ظهور امام زمان یک تاریخ معیّنى ندارد که مثلاً صد سال دیگر یا پنجاه سال دیگر [باشد] تا ما بگوییم که ما از این پنجاه سال، یک سال و دو سال و سه سالش را گذراندیم، ۴۶ یا ۴۷ سال دیگر باقى مانده؛ از لحاظ مکان هم [این طور] نیست که ما بگوییم ما از اینجا حرکت میکنیم به طرف مثلاً شرق یا غرب عالم، یا شمال یا جنوب عالم، تا ببینیم که ولىّعصر کجا است و به او برسیم؛ نه، نزدیک شدن ما به امام زمان، یک نزدیک شدن معنوى است؛ یعنى شما در هر زمانى، تا پنج سال دیگر، تا ده سال دیگر، تا صد سال دیگر که بتوانید کیفیّت و کمّیّت جامعهى اسلامى را افزایش بدهید، امام زمان (صلوات الله علیه) ظهور خواهد کرد. اگر بتوانید در درون جامعهى خودتان ــ همان جامعهى انقلابى ــ تقوا و فضیلت و اخلاق و دیندارى و زهد و نزدیکى معنوى به خدا را در خود و دیگران تأمین کنید، پایه و قاعدهى ظهور ولىّعصر (صلوات الله و سلامه علیه) را مستحکمتر کردهاید. هر چه بتوانید از لحاظ کمّیّت و مقدار، تعداد مسلمانان مؤمن و مخلص را افزایش بدهید، باز به امام زمان و زمان ظهور ولىّعصر نزدیکتر شدهاید. پس ما میتوانیم قدمبهقدم جامعهى خود و زمان و تاریخ خود را به تاریخ ظهور ولىّعصر (صلوات الله و سلامه علیه) نزدیک کنیم. این یک.
نکتهى دوّم این است که ما امروز در انقلاب خودمان حرکتها و روشهایى داریم؛ این روشها باید به کدام سمت حرکت کند؟ این نکته بسیار شایان توجّه است. ما یک محصّلى را در نظر میگیریم که این محصّل مثلاً میخواهد در دانش ریاضى استاد بشود. حالا مقدّمات کار او را چگونه باید فراهم کنیم؟ باید جهت تعلیماتى که به او میدهیم، جهت ریاضى باشد. معنى ندارد که یک نفرى را که میخواهیم ریاضىدان بشود، ما بیاییم مثلاً درس فقه به او یاد بدهیم؛ یا آن کسى که میخواهد فقیه بشود، بیاییم درس طبیعى به او بدهیم؛ باید مقدّمات متناسب با نتیجه و غایت باشد. غایت، جامعهى آرمانىِ مهدوى است با همان خصوصیّاتى که گفتم؛ پس ما هم باید مقدّمات را همان جور فراهم بکنیم. ما باید با ظلم نسازیم و باید علیه ظلم __ هرگونه ظلمى و از هر کسى __ حرکت قاطع بکنیم. ما باید جهت خودمان را جهت اقامهى حدود اسلامى قرار بدهیم و در جامعهى خودمان هیچ مجالى براى گسترش اندیشهى غیر اسلامى و ضدّ اسلامى ندهیم. نمیگویم با زور، نمیگویم با قهر و غلبه __ میدانیم که با اندیشه و فکر، جز از راه اندیشه و فکر نمیشود مبارزه کرد __ بلکه میگویم از راههاى درست و منطقى و معقول، باید اندیشهى اسلامى گسترش پیدا کند. باید تمام قوانین ما و مقرّرات مملکتى و ادارات دولتى و نهادهاى اجرائى و همه و همه، از لحاظ ظاهر و از لحاظ محتوا اسلامى بشود و به اسلامى شدن روزبهروز نزدیکتر بشود. این جهتى است که انتظار ولىّعصر به ما و به حرکت ما میدهد. در دعاى ندبه میخوانید که امام زمان با فسوق و عدوان و طغیان و نفاق مقابله میکند و نفاق و طغیان و عصیان و شقاق و دودستگى را ریشهکن و ازاله میکند. ما هم باید در جامعهمان امروز در آن جهت حرکت کنیم و پیش برویم. این است آن چیزى که ما را به امام زمان (صلوات الله علیه) از لحاظ معنوى نزدیک خواهد کرد و جامعهى ما را به جامعهى ولىّعصر (صلوات الله و سلامه علیه)، آن جامعهى مهدوى، علوى، توحیدى، نزدیکتر و نزدیکتر خواهد کرد.
اى امام زمان، اى مهدى موعودِ محبوب این امّت، اى سلالهى پاک پیامبران و اى میراثبر همهى انقلابهاى توحیدى و جهانى! ملّت ما با یاد تو و با نام تو از آغاز خو گرفته است و لطف تو را در زندگى خود و در وجود خود آزموده است. اى بندهى شایستهى صالح خدا! ما امروز محتاج دعایى هستیم که تو از آن دل پاک الهى و ربّانى و از آن روح قدسى براى پیروزى این ملّت و پیروزى این انقلاب بکنى و به دست قدرتى که خدا در آستین تو قرار داده است، به این ملّت و راه این امّت کمک بفرمایى. عَزیزٌ عَلَینا اَن نَرى الخَلقَ وَ لاتُرى؛(۸) اى امام زمان! براى ما خیلى سخت است که در این جهان، در این طبیعت بىپایان که متعلّق به صالحان است، متعلّق به بندگان خدا است، دشمنان خدا را ببینیم، آثار وجود دشمنان خدا را لمس بکنیم امّا تو را نبینیم و از نزدیک فیض حضور تو را زیارت نکنیم.
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد تو را سوگند میدهیم دلهاى ما را با یاد امام زمان همواره باطراوت بدار. پروردگارا! چشمهاى ما را به جمال ولىّعصر منوّر بگردان. پروردگارا! این جنودالله، این انسانهایى را که در راه تو مبارزه کردهاند، سربازان و جانبازان امام زمان قرار بده. قال الله الحکیم فى کتابه:
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، وَ العادِیٰتِ ضَبحًا، فَالمورِیاتِ قَدحًا، فَالمُغیراتِ صُبحًا، فَاَثَرنَ بِه؛ نَقعًا، فَوَسَطنَ بِه؛ جَمعًا، اِنَّ الاِنسانَ لِرَبِّه؛ لَکَنودٌ، وَ اِنَّه عَلیٰ ذّْلِکَ لَشَهیدٌ، وَ اِنَّه لِحُبِّ الخَیرِ لَشَدیدٌ، اَفَلا یَعلَمُ اِذا بُعثِرَ ما فِی القُبورِ، وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدورِ، اِنَّ رَبَّهُم بِهِم یَومَئِذٍ لَخَبیر.(۹)
و صدق الله العلىّ العظیم
خطبهی دوّم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین. و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابىالقاسم محمّد و على امیرالمؤمنین و الحسن و الحسین و علىّبنالحسین و محمّدبنعلىّ و جعفربنمحمّد و موسىبنجعفر و علىّبنموسى و محمّدبنعلىّ و علىّبنمحمّد و الحسنبن علىّ و الحجّةبنالحسن حججک على عبادک و صلّ على ائمّة المسلمین. و اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات الاحیاء منهم و الاموات تابع بیننا و بینهم بالخیرات. قال الله الحکیم فى کتابه: وَ اِذا قییلَ لَهُم تَعالَوا یَستَغفِر لَکُم رَسولُ اللهِ لَوَّوا رُءوسَهُم وَ رَاَیتَهُم یَصُدّونَ وَهُم مُستَکبِرونَ.(۱۰)
در جریانهایى که در این هفته براى ملّت ما مطرح شد، هر چه فکر کردم، جریانى مهمتر و تعیینکنندهتر از پیام بسیار مهمّ امام نیافتم.(۱۱) امام این امّت با آشنایىهایى که دیگر امروز همهى این ملّت با خصوصیّاتش دارند و با آن عمق و خویشتندارىاى که دوستان و نزدیکان و معاشران سالیانىاش از آن بزرگوار سراغ دارند که مانند دریاى متلاطمى بسیار چیزها در سینهى خود دارد و بُروز نمیدهد، در این هفته در ضمن سخنانى که با جمعى از این امّت در میان گذارد، ناگهان متلاطم شد و مسائلى را با ما ملّت در میان گذاشت که این مسائل به نظر ما از مهمترین مسائل این زمان است و من اعتقاد دارم در حالى که آنچه امام به آن اشاره کردند، چیز تازهاى و جریان تازهاى در جامعهى ما نبود و سوابقى لااقل از چندى قبل داشت، [امّا] مسلّماً این تلاطم و این جوش و خروش علّتى و حکمتى دارد که باید به آن رسید. ما امام را در طول این سالیان در سخنانش و در رهنمودهایش آزمودهایم. امام این امّت هر سخن را در جاى خود و بر طبق ضرورت ویژهى خود بر زبان مىآورد؛ و این براى ما تعیینکننده است. پیام امام پیام بسیار باعظمت و بااهمّیّتى است و این پیام در تاریخ ما خواهد ماند و ما اگر امروز آن را خوب نفهمیم، بعد از ما کسانى خواهند بود که آن را خوب بفهمند و ما را لعنت کنند که چرا نفهمیدیم. البتّه امام قریب به یک ساعت در آن پیام سخن ایراد فرمودند امّا من هر چه مطالعه میکنم، دو محور در همهى این بیان عظیم و مهم مشاهده میکنم. این دو محور را من امروز بیان میکنم:
یک محور، محور بعضى از گروهها و جمعیّتها و تشکّلها در جامعهى ما است، با این خصوصیّت که ادّعا دارند امّا التزام ندارند. خواهش میکنم برادران و خواهران من در سراسر ایران به این بیان دقیق بشوید؛ مخصوصاً برادران و خواهران جوان و متعهّد که از روى اخلاص راهى را میپیمایند و حرکت و عملى را انجام میدهند، به این آیه توجّه کنند که: فَبَشِّر عِبادِ، الَّذینَ یَستَمِعونَ القَولَ فَیَتَّبِعونَ اَحسَنَه؛(۱۲) هر سخن قابل پذیرشى را بشنوید و بپذیرید. گروههایى و اشخاصى و افرادى و جمعیّتهایى در جامعهى ما هستند __ که من به سازمان خاصّى و گروه خاصّى اشاره نمیکنم؛ البتّه اِبائى هم ندارم، امّا مقصود من کلّىتر است __ که ادّعا میکنند امّا بر طبق ادّعا التزام و تعهّد ندارند. گروههاى چپ، آن گروههایى که علیه این ملّت شمشیر کشیدند و چه در کردستان و چه در بقیّهى نقاط آشوبخیز با جمهورى اسلامى جنگیدند، از این قبیلند. ادّعا میکنند که فدایىِ خلقند، ادّعا میکنند که طرفدار کارگران هستند، امّا همین فدائیان خلق و همین طرفداران کارگر و رنجبر و دیگر نامها و تعبیرات، فکر نمیکنند که امروز این جمهورى اسلامى سینهبهسینهى بزرگترین قدرت ضدّ رنجبران و ضدّ کارگران [یعنى] در مقابل آمریکا ایستاده است؛ فکر نمیکنند که باید از همهى نیروها استفاده کرد تا جمهورى اسلامى بتواند راهش را ادامه بدهد؛ نه فقط کمک نمیکنند، بلکه ضربت هم میزنند؛ ماجراى ترکمنصحرا را و ماجراى کردستان را و ماجراى دانشگاه تهران را و بسیار ماجراهاى دیگر را درست میکنند. این فقط یک مثال بود که من زدم، براى گروههایى که ادّعاى طرفدارى از خلق و از تودهى مردم میکنند امّا تعهّد و التزام و عملى که لازمهى این ادّعا است، در آنها وجود ندارد. یا ادّعاى اسلامیّت میکنند، ادّعاى طرفدارى از نظام جمهورى اسلامى میکنند، امّا بر طبق این ادّعا عمل نمیکنند؛ مثل بعضى از گروههاى مسلمان.
آن کسى امروز در ایران میتواند ادّعا کند طرفدار اسلام و قرآن و نهجالبلاغه و جامعهى ایدئال توحیدى است که جامعه و رژیم اسلامگراى کنونى را ــ این حدّاقل چیزى است که میشود بگوییم امروز جمهورى اسلامى در ایران یک رژیمى است که به اسلام تمایل دارد، به طرف اسلام حرکت میکند، بسیارى از احکام اسلام و ارزشهاى اسلام را دارد در جامعه محقّق میکند ــ تضعیف نکند؛ اگر تضعیف کرد، مسلمان نیست؛ دروغ میگوید، منافق است. در کردستان چه کسى با رژیم جمهورى اسلامى میجنگید؟ همهى شما امروز میدانید و بارها شنیدهاید و همین حالا برادرمان(۱۳) شرح و گزارهاى از جنایتها و فاجعهآفرینىهاى آن سردمداران فساد در کردستان به شما گفت. خب، پیدا است که اینها مزدور عراقند، مزدور آمریکایند، مزدور بیگانهاند، علیه جمهورى اسلامىاند؛ در اینکه حرفى نیست. کردستان یک چنین مبارزه و جنگى را در خود داشت؛ از یک طرف جمهورى اسلامى، از یک طرف افراد ضدّ اسلام و ضدّ جمهورى اسلامى و مزدور. آن گروهى که ادّعاى مسلمانى میکند، حق ندارد از چهرهها و افراد و گروههایى که در آنجا دارند با جمهورى اسلامى میجنگند، حمایت کند؛ اگر حمایت کرد، ما حق داریم در مسلمانى او شک کنیم. آن کسى که دنبالهرو امام است، آن کسى که اسلام را قبول دارد، حق ندارد از شیخ گمراهِ فتنهانگیزِ فسادپرور کردستان(۱۴) به عنوان یک شخصیّت مذهبى یا ملّى یاد کند و پیام او را بگیرد و با او سرِ دوستى و سازش داشته باشد. دل آن کسى که به حال جمهورى اسلامى میسوزد و میخواهد جامعهى انقلابى ایران از آمریکا شکست نخورد، حق ندارد در روزنامهى ارگان خود(۱۵) بدروغ ادّعا بکند و بنویسد که دولت جمهورى اسلامى مردم کردستان را محاصرهى اقتصادى کرده است! ما از آنها میپرسیم: آقایان! شما که ادّعاى اسلامیّت میکنید، چرا در روزنامهتان دروغ مینویسید؟ چرا میگویید جمهورى اسلامى مردم کرد را محاصرهى اقتصادى کرده؟ مردم کُرد را کوموله محاصرهى اقتصادى کرده؛ [حزب] دموکرات و شیخ عزّالدّین و قاسملو(۱۶) محاصرهى اقتصادى کرده بودند. ارتش رفت با یک شهر ویران مواجه شد. دولت جمهورى اسلامى، از شخص رئیسجمهور گرفته تا مسئولین دیگر، چند روز و چند هفتهى پُرشتاب از همهى امکاناتشان استفاده کردند که براى کردستان و براى سنندج مظلوم و محروم آذوقه و خوراک ببرند. اى مردم! شما که در تهران هستید، شما ندیدید بارهاى آذوقه را و بارهاى وسایل را که چگونه سوار کامیونها شد و رفت در فرودگاه و وارد سنندج شد؟
یک گروهى ادّعاى مسلمانى میکند، ادّعاى جهاد میکند، ادّعاى پیروى و دنبالهروى از خطّى میکند که به جامعهى توحیدى میرسد؛ امّا در عمل، هم دروغ میگوید، هم بُهتان میزند ــ آن هم نه فقط به این شخص و آن شخص، بُهتان به جمهورى اسلامى میزند ــ هم از دشمنان اسلام و قرآن حمایت میکند، آخر هم فریاد میزند که ما دشمن آمریکاییم! دشمنى آمریکا یعنى چه؟ مگر نوکرهاى آمریکا در این جامعه چه میکنند؟ مگر ساواکىها بیشتر از این در این جامعه فساد میکنند که شما دارید میکنید؟ چرا حاضر نیستید حقایق را بفهمید؟ افرادى که وابستهى به رژیم گذشته هستند، در این جامعه همین کارها را میکنند؛ آنها هم دروغ میبندند، آنها هم شایعهپراکنى میکنند، آنها هم بُهتان میزنند، آنها هم زمینهى جنگ و فساد و درگیرى را فراهم مىآورند؛ شما هم همین کار را دارید میکنید. ما متأسّفیم که شما سخنتان با عملتان یکى نیست. اینها هم یک گروه. گروهها از این قبیلند. آن کسى که داعیهى اسلام دارد و داعیهى انقلابیگرى دارد امّا التزام ندارد. شما در طول این مدّت، کدام نفر از نیروهاى خودتان را __ که بدون مجوّز قانونى، نیروى مسلّح نگه میدارید __ فرستادید لب مرز بجنگند؟ اینجا نگه داشتید که با مردم بجنگند؟ کى فرستادید در کردستان از جمهورى اسلامى دفاع کنند؟ شما که دیدید چریکهاى فدائى خلق دارند ضربه میزنند، چرا از آنها اظهار نفرت نکردید؟ در انتخابات گفتند شما به نمایندهى آنها رأى دادید؛ چرا این را تکذیب نکردید؟
دائماً شایعهپراکنى، دائماً دروغگویى، دائماً پریدن به این شخصیّت و آن شخصیّت اسلامى و البتّه بیشتر روحانى. اگر شخصیّت روحانى گیرشان بیاید که بشود به او ضربه زد، او را جلوتر و مقدّمتر میدانند و ضربه را به او میزنند. این هم خودش یک جرم دیگرى است، و این محور دوّم از بیانات امام است.
آقایان و خانمها، برادران و خواهران در سراسر ایران! آن کسانى که از سابقهى سخنرانىهاى من در طول ده پانزده سال اطّلاع دارند، میدانند؛ بنده هرگز کسى نبودم که چشمم را روى هم بگذارم، یکسره از روحانیّت، یعنى از هر کسى که عمامه سرش است، دفاع کنم؛ این کار را نمیکردم، الان هم نمیکنم؛ امّا یک حقیقتى را میخواهم به شما بگویم؛ آن حقیقتى که در بیان امام امّت به روشنى و وضوح آشکار است و امام امّت این مطلب را چه در این پیام و چه در پیامهاى قبل بارها تکرار کردند(۱۷) و گفتند یک توطئهاى وجود دارد تا روحانیّت از بین برود؛ نه روحانیّت ظاهرىِ ساختگى و وابسته؛ نه، اصل توطئه، [علیه] روحانیّت متعهّد و مبارز است. اگر میخواهند روحانیّت را از بین ببرند، میخواهند روحانیّت مبارز را از بین ببرند. البتّه روحانیّت در این جامعه از بین رفتنى نیست؛ تا اسلام در این جامعه هست، روحانیّت هم هست؛ تا قرآن مورد احترام مردم است، مفسّر قرآن و شارح قرآن هم که روحانیّت است، هست ــ این بروبرگرد ندارد ــ امّا کوششهایى وجود دارد تا روحانیّون را از میدان بیرون کنند.
امروز افراد زیادى، بعضى روحانى و بسیارى غیر روحانى به من مراجعه میکنند و میگویند یک مشت افراد مشخّص، حسابشده در خیابان مىایستند، منتظرند یک عمامه به سر پیدا بشود، میروند نزدیک، بنا میکنند با زبان به او اهانت کردن؛ حتّى گاهى با دست، او را هل میدهند داخل جوى، اذیّتش میکنند. چرا [اذیّت] میکنند؟ روحانیّت که با فحش دادن به یک روحانى و دو روحانى از بین نخواهد رفت. میخواهند روحانى را تضعیف روحیه کنند، از میدان مبارزه خارج کنند. و روحانیّت اگر از میدان مبارزه خارج شد، مقدّمات مرگش فراهم است.
میخواهند روحانیّت را از میدان خارج کنند. از روز اوّل شروع کردند گفتند که روحانیّون انحصارطلبند، و مقامات قدرتى را روحانیان گرفتند. بارها و بارها کسانى، افراد بااخلاصى، افراد مطّلعى آمدند گفتند اى ملّت! بیایید بشمرید، ببینید نسبت مثلاً پزشکان در کادرهاى دولتى بیشتر است یا نسبت روحانیّون؟ مىبینید پزشکان. نسبت مهندسین در کادرهاى دولتى بیشتر است یا نسبت روحانیّون؟ مىبینید مهندسین. خب، مهندس، متخصّص است، عالِم است؛ پزشک، متخصّص است، عالِم است؛ روحانى هم متخصّص است و عالِم است؛ امّا روحانیّون در کادرهاى دولتى، در کادرهاى ادارى، بمراتب کمتر از قشرهاى دیگرند. یعنى چه انحصارطلبى؟ چون تاکنون روحانىاى در رأس قدرت و در کادرهاى دولتى وجود نداشته، چهار تا، پنج تا، شش تا روحانى این گوشه و آن گوشه، یا چند نفر در رأس کمیتهها این طرف و آن طرف ایران که پیدا شدند، بهانه دست اینها افتاد که روحانیّون انحصارطلبند، قدرتطلبند، جنگ قدرت دارند. خواستند به این وسیله، روحانیّت را از میدان مبارزهى سازنده و دفعکننده خارج کنند.
و من بهعنوان یک روحانى اعلام میکنم: اى ملّت ایران، اى طرفداران واقعى روحانیّت، اى تودهى مردمى که روحانیّت در آغوش شما به وجود آمد و رشد کرد و به شما متّکى بود، و اى دشمنان روحانیّت! چه دشمنانى که وابسته به افکار مارکسیستى هستید، چه دشمنانى که وابسته به افکار التقاطى هستید، چه دشمنانى که وابسته به رژیم ارتجاعى پهلوى هستید که بیشترین ضربه را از روحانیّت خورده، و چه کسانى که چون با دین میانهاى ندارید، از روحانیّت هم بدتان مىآید؛ اى دوستان و اى دشمنان! بدانید روحانیّت با این حرفها سنگر را خالى نخواهد کرد. ما مقام نمیخواهیم، ما جاه و جلال نمیخواهیم؛ جاه و جلال ما توجّه مردم و محبّت مردم و اعتماد مردم است. ما پست و مقام نمیخواهیم. روحانیّت به اتّکاء و اعتماد مردم زنده است و وظیفهاش را انجام میدهد؛ و این بالاترین نعمت و موهبت الهى در حقّ ما است. ما [مسئولیّت] نمیخواهیم، امّا آن وقتى که وظیفه ایجاب کند که برویم یک مسئولیّتى را بگیریم و امام امّت به ما محوّل کند، با کمال میل خواهیم رفت؛ از فحش و دشنام و اهانت تصنّعى و تهییج افکار بعضى از سادهدلان هم عقب نمیزنیم.
اى برادران و خواهران عزیز مسلمان، اى برادران و خواهران جوان، اى جوانهایى که این حرفهایى که من گفتم، همیشه در ذهن شما بوده است و خود شما قبل از گفتن من معتقد به این حرفها بودید __ که زیادید در سراسر ایران __ و اى جوانانى که این حقایق را نمیدانستید و نمیگذاشتند شما بفهمید! من پیش خدا حجّت را بر شما تمام کردم؛ من حقیقت را گفتم و روحانیّت، ضرورت و خدمت و دلسوزى و آنچه تاکنون بر دوشش بوده، انجام داده است. دشمنان روحانیّت و دشمنان دین را در این چند کلمه با اتّکاء و اشارهى به بیان و پیام امام بزرگوار براى شما معرّفى کردم. این پیام را بار دیگر و بار دیگر و دهها بار گوش کنید و بخوانید.
اى برادران و اى خواهران! تقواى خدا پیشه کنید، فقط از خدا بترسید، از هیچ کس دیگر نترسید. اى برادران و خواهران! تقواى خدا پیشه کنید، فقط با خدا رودربایستى داشته باشید، با هیچ کس دیگر رودربایستى نداشته باشید. اى برادران و خواهران! تقواى خدا پیشه کنید، فقط به خدا طمع بورزید، از خدا امید بخواهید، به هیچ کس دیگر امید نبندید و طمع نورزید و چیزى نخواهید. اگر ما این روحیه را پیدا بکنیم، به فضل و رحمت پروردگار، خودمان را یک قدم به ظهور ولىّعصر نزدیک خواهیم کرد.
من چند دقیقهاى از وقتى که باید صحبت بکنم، بیشتر صحبت کردم. یک توضیح کوتاه عرض بکنم: بعضىها ــ شاید سه چهار نفر ــ به من نامه نوشتند و گفتند خطبه باز هم طولانى است. من براى توضیح بگویم: خطبه دیگر از این کوتاهتر نمیشود، زیرا آخر خطبه معیّن است. من باید احتیاطاً خطبه را آن قدر ادامه بدهم که یقین کنم ظهر و وقت اذان شده. الان تقریباً حدود سه چهار دقیقه یا دو سه دقیقه به اذان هنوز باقى است؛ اگر من ده دقیقه قبل از این هم خطبه را تمام میکردم، یقیناً شما نمیتوانستید نماز بخوانید، محلّ اشکال هم بود؛ چون آخرِ خطبه حدّاقل باید اوّل اذان باشد، یا بعد از اوّل اذان. بنابراین اگر مىبینید که من خطبه را یک ربع و بیست دقیقه نمیکنم و گاهى بیشتر است، چون اوّل خطبه را ما زودتر شروع میکنیم؛ شما هم که اینجا به طور طبیعى قبل از خطبه نشستهاید. آخر خطبه، معیّن و محدود و فیکس است؛ یعنى اوّلِ اذان انشاءالله خطبه تمام است.
خطبهی عربی
حالا چند جمله هم پیام جمعه را که در حقیقت پیام همهى شما است، براى برادران عرب در خوزستان و در سایر مناطق مسلماننشین بیان کنم.
السّلام على الإخوة المسلمین فی جمیع أنحاء الشّرق الأوسط وأفریقیا المسلمة، والسّلام على الإخوة والأخوات العرب فی خوزستان. إنّ الأحداث تتعاقب الواحد تلو الآخر لتثبت صحّة نظرتنا إلى التّیّارات الحالیّة فی العالم الإسلامیّ ومؤامرات العدوّ ونظرتنا إلى المستقبل أیضاً. لقد کنّا دائماً نقول:
أوّلاً: إنّ العدوّ یعمل على استخدام کلّ الإمکانیّات من أجل إطفاء نور الثّورة الإسلامیّة.
ثانیاً: إنّ هذه المؤامرة تحاک باتّفاق مشبوه معقّد بین کُتلَتَی الشّرق والغرب وبانضمام التّیّارات الرّجعیّة المأجورة المعادیة للشّعب إلى هذه المؤامرة.
ثالثاً: رغم تشعّب هذه المؤامرة واتّساعها فإنّ قدرة الله ولطفه الّذین تجلّیا بانسجام قوانین التّاریخ مع الحقّ وفی یقظة الشّعوب المسلمة، لن یدعا الثّورة الإسلامیّة العالمیّة ومولدها وموطنها إیران، ینهزمان.
والآن أیّها الإخوة والأخوات المسلمون نرى الأحداث الجاریة الیومیّة تأتی مصداقاً لکلّ ما قلناه.
أوّلاً: إنّ أمریکا بعد هزیمتها وافتضاح أمرها فی هجومها العسکریّ أصبحت کلّ یوم تزید الحصار الاقتصادیّ تضییقاً وتشدیداً. بالإضافه إلى ألوان تآمرها فی الدّاخل کتشکیل مجموعات عمیلة فی الجیش، وإثارة الفئات السّیاسیّة الصّغیرة الّتی تخفی نفسها خلف قناع المارکسیّة، بصرف النّظر عن وسائلها الدّعائیّة الّتی تسخّرها لبَثّ الشّائعات الواهیة زوراً وبهتاناً لکی تحطّم حسب زعمها معنویّات الشّعب.
ثانیاً: مرتزقة أمریکا، أی صدّام والسّادات وبیغین وقابوس، یسعون بصفتهم سماسرة الخیانة إلى اجتذاب حکّام المنطقة إلیهم بالتّهدید والوعید والتّرغیب والوعود. وفی سبیل ذلک یبذلون ما فی وسعهم من دعایات خادعة وأسالیب وضیعة ووعود کسراب بقیعة، بلا کلل ولا ملل.
ثالثاً: صدّام یسمح للهاربین من العدالة الإسلامیّة مرتزقة محمد رضا الخائن بإقامة قاعدة عسکریّة ودعائیّة فی العراق. وفی کلّ یوم یغرّر بعدد أکبر من العملاء المدجّجین بالسّلاح یرسلهم إلى الحدود الإیرانیّة لیلاقوا الفناء المحتوم أو یفرّوا.
رابعاً: مقابل ذلک یهبُّ لطفُ الله تعالى لمساعدتنا فتنکشف القوى المعادیة للثّورة فی الدّاخل والعصابات المندسّة فی الجیش أو فی الشّعب، وتسلّم إلى محاکم الثّورة وثأر الشّعب.
خامساً: القوى الواعیة فی جیش العراق لا تستسلم لقادتها الخونة، فإلى جانب العسکریّین الّذین التّجأوا إلى أرض الثّورة الإسلامیّة قام أفراد آخرون بقصف ثکنة عراقیّة.
سادساً: غائلة کردستان الّتی لا یخفى على أحد أنّها کانت من صنع حکّام العراق الخونة وعملاء آخرین لأمریکا سائرة بسرعة حثیثة نحو الحلّ النّهائیّ.
سابعاً: الدّول المحایدة فی العالم الّتی استطاعت أن تقف بعیداً إلى حدّ ما عن نفوذ القوى الکبرى قابلت الحصار الاقتصادیّ باللامبالاة، وهی تُؤمِّن ما نحتاج إلیه. وفی الدّاخل نرى أنّ زراعتنا المیّتة الّتی خلفها عن النّظام البهلویّ الفاسد قد عادت إلیها الحیاة بسرعة وهی تبشّر بالعطاء السّخیّ والاکتفاء الذّاتیّ.
والآن أیّها الإخوة والأخوات، یحسب الشّیطان الکبیر عبثاً وبلاهة أنّه أوقعنا فی حصار، والعکس هو الصّحیح، إذ أنّنا نحن الّذین فرضنا علیه الحصار « وَمَکَروا وَمَکَرَ اللهُ وَاللهُ خَیرُ الماکِرین».(۱۸) إنّنا استطعنا أنْ نثنی حلفاءه الأوربّیّین عن الانسیاق وراء خطّته، واستطعنا بعدالة قضیّتنا أن نثیر ضدّه فی أمریکا المستضعفین الزّنوج والمطالبین بالحرّیّة. واستعطنا أنْ نزید قواعد عملائه أمثال قابوس وصدّام والسّادات ارتجافاً واهتزازاً. واستطعنا إحیاء الإرادة الإسلامیّة فی شعبنا وهی أکبر خصم للامبریالیّة والمعتدین. وبإیجاز، استطعنا أن ندفع عدوّ الله إلى أفعال فضحته على السّاحة العالمیّة وجعلت غروره ینهار، بینما زادت الثّورة الإسلامیّة قوّة وصموداً، فالمجد والعظمة للإسلام الّذی هدانا إلى هذا وأنار لنا سواء السّبیل.
والسّلام على کلّ الإخوة والأخوات المسلمین فی إیران وفی جمیع أنحاء العالم الّذین حملوا رایة الثّورة الإسلامیّة والّذین ساندونا وساعدونا، ولقد صدق الله العلیّ العظیم حیث بقول:(۱۹)
بِسمِ اللهِ الرَّحمّْنِ الرَّحیمِ، قُل اَعوذُ بِرَبِّ النّاسِ، مَلِکِ النّاسِ، اِلٰهِ النّاسِ، مِن شَرِّ الوَسواسِ الخَنّاسِ، الَّذی یُوَسوِسُ فی صُدورِ النّاسِ، مِنَ الجِنَّةِ وَ النّاسِ.(۲۰)
والسّلامعلیکمورحمةالله
(۱ این نماز جمعه در دانشگاه تهران برگزار شد. |
13 | 1359/03/09 | بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=51833 |
به مناسبت سیزدهم رجب و ولادت امیرالمؤمنین(۱)
خطبهی اوّل
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین. الحمد لله على حلمه بعد علمه و الحمد لله على عفوه بعد قدرته و الحمد لله على طول اناته فى غضبه و هو قادر على ما یرید. و اشهد ان لا اله الّا الله شهادة ایمان و ایقان و اشهد انّ محمّداً عبده و رسوله صلّى الله علیه و على علىّ امیرالمؤمنین و الحسن و الحسین و علىّبنالحسین و محمّدبنعلىّ و جعفربنمحمّد و موسىبنجعفر و علىّبنموسى و محمّدبنعلىّ و علىّبنمحمّد و الحسنبنعلىّ و الحجّةبن الحسن العسکرىّ حججک على عبادک و امنائک فى بلادک و صلّ على ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین و صلّ على جمیع الانبیاء و المرسلین و صلّ على جمیع الشّهداء و الصّالحین. قال الله الحکیم فى کتابه: وَ مِنَ النّاسِ مَن یَشرى نَفسَهُ ابتِغاءَ مَرضاتِ الله.(۲)
قبلاً دو نکتهى کوچک را تذکاراً به عرض برادران و خواهران برسانم: اوّل اینکه طبق فتواى مراجع عظام و تصریح حضرت امام امّت، شروع خطبه پیش از اذان ظهر به خاطر اینکه برادران و خواهران عزیز از گرماى سوزنده کمتر رنج ببرند، انجام میگیرد و پایان خطبه انشاءالله با اذان و اوّل ظهر برابر خواهد بود و نماز را اوّل ظهر میخوانیم.
نکتهى دوّم، تذکّر مجدّد و چندبارهى این مسئلهى شرعى است که برادران و خواهران در اثناى خطبه صحبت نکنند و حالتى مثل حالت نمازگزار داشته باشند و به خطبه گوش فرابدهند تا شاید خداى متعال به همهى ما، به فضل و برکت روز جمعه، تفضّل و هدایت و رحمت خودش را مبذول بفرماید.
هفتهاى که گذشت، به مناسبت اینکه سالگرد ولادت باسعادت امیر مؤمنان را در خود داشت، سزاوار است هفتهى آن بزرگوار تلقّى بشود و شایسته است که ما امروز بخشى از سخن خود را در باب امیر مؤمنان (صلوات الله و سلامه علیه) قرار بدهیم؛ زیرا که علىّبنابىطالب (علیه السّلام) اسلام مجسّم است و راه و رسم امیرالمؤمنین براى ما درس زندگى است و باید چنین باشد. دربارهى على (علیه السّلام) بسیارى از متفکّران و نویسندگان و شاعران و گویندگان سخنها گفتهاند و وقت کم من، حتّى فهرست گفتههاى آنها را هم نمیتواند شامل بشود. امّا من براى تعریف از امیر مؤمنان سخنى را انتخاب کردهام که سخن عارفترین و آشناترین مردم به شخصیّت علىّبنابىطالب است و آن، سخن امام حسن مجتبىٰ است.
در روزى که امیر مؤمنان به شهادت رسید و مردم با امام حسن (علیه السّلام) براى خلافت بیعت کردند، امام مجتبىٰ در حضور مردم بر منبر برآمد و چند جمله در باب امیرالمؤمنین به اختصار سخن گفت. من این جملات را که بسیار کوتاه و مختصر است، میخوانم و دو سه نکتهى روشن و بسیار مهمّ این سخن را به عرض شما برادران و خواهران میرسانم. امام حسن به مردم اینچنین فرمود: لَقَد قَبَضَ اللهُ فى هذِهِ اللَیلَةَ رَجُلاً لا یَسبِقُهُ الاَوَّلونَ بِعَمَلٍ وَ لا یُدرِکُهُ الآخِرون؛(۳) یعنى اى مردم! خدا دیشب کسى را به جوار خود پذیرفت که نه گذشتگان و نه مردم آینده از حیث عمل و تلاش و کار براى خدا به پایهى او نرسیدهاند و نخواهند رسید. وَ قَد کانَ رَسولَ الله صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَ آلِه یُعطیهِ الرّایَةَ فَیُقاتِلَ وَ جَبریلُ عَن یَمینِهِ وَ میکائیلُ عَن یَسارِهِ فَما رَجِعَ حَتّىٰ یَفتَحِ اللهُ عَلَیه؛ یعنى پیامبر پرچم جهاد را به على مىسپرد و على به صحنهى جنگ میرفت؛ جبرئیل امین در جانب راست او و میکائیل در سمت چپ او بودند و او میجنگید و از میدان برنمیگشت، مگر آن وقتى که فتح کرده بود و دشمن را سرکوب نموده بود. وَ ما تَرَکَ عَلىٰ اَهلِ الاَرضِ صَفراءَ وَ لا بَیضاءَ اِلّا سَبعَ مِائَةَ دِرهَم فَصَلَت مِن عَطایاهُ اَرادَ اَن یَبتاعَ بِها خادِماً لِاَهِله؛ مردى که در هنگام ترک این دنیا، در حالى که خلیفه بود، یعنى حاکم مطلق کشورهاى اسلامى بود، از مال دنیا فقط هفتصد درهم __ از این همه زر و سیمى که در آفاق کشورهاى اسلامى بود و او میتوانست در آنها تصرّف بکند __ باقى گذاشت؛ آن را هم جمع نکرده بود تا براى او بماند؛ میخواست براى خانوادهى خود خادم و خدمتکارى فراهم کند، پول آن را نداشت و باید تدریجاً جمع میکرد که هفتصد درهم شده بود. این، تعریف امام حسن از امیرالمؤمنین است.
به نظر من امام مجتبىٰ (صلوات الله و سلامه علیه) در این سخن، مهمترین نمودارهاى زندگى یک انسان مؤمن را ترسیم کرده است. انسانى که در صحنهى زندگى مشغول تلاش و عمل است، ممکن است فضایل زیادى داشته باشد؛ علمش، تقوایش، نسبش، اخلاقش و بسیارى از نفْسیّاتش ممکن است بسیار والا و ارجمند باشد؛ امّا آنچه مردم به چشم خود مىبینند، آنچه مردم میتوانند از آن تقلید بکنند، چیست؟ فلانى بسیار عالم است، من علم او را ستایش میکنم امّا من به آن علم دسترسى ندارم؛ فلانى باتقوا است، من توفیق کسب این همه تقوا را نیافتهام؛ فلانى داراى نسب ارجمند و والایى است، من از آن محرومم؛ اینها چیزى نیست که من بتوانم از آن، هر گاه و به هر کیفیّتى که بخواهم، تقلید کنم؛ امّا عملکردهایى وجود دارد که براى من قابل تقلید است.
در آن بلبشوى دوران خلافت [امام حسن (ع)] و در آن جبههگیرىهایى که میان مسلمین وجود داشت و مسلمانها با سستى، با تغافل، با جنگهاى داخلى، با میدان دادن به رذالتها و دنائتها، داشتند خودشان و اسلام را از بین میبردند، در یک چنین اوضاعى اگر کسى بخواهد علىّبنابىطالب (علیه السّلام) را با نمودهاى خارجىِ زندگى او بشناسد و از او الهام بگیرد، سه نکتهى مهم وجود دارد و این سه نکته در بیان امام حسن به طور وضوح نمایان است. در حقیقت امام مجتبىٰ با این بیان به مردم خط میدهد، راه را به مردم نشان میدهد؛ سه خصلت را از علىبنابىطالب (علیه السّلام) ذکر میکند: خصلت اوّل، خصلت تلاشگرى على است. علىّبنابىطالب ۶۳ سال از خدا عمر گرفت؛ از این ۶۳ سال، تقریباً ۵۳ سال با اعتقاد به اسلام و ایمان اسلامىِ مشخّص و روشن گذشت. قبل از آن هم على هرگز غیر خدا را عبادت نکرده بود، هرگز در مقابل هیچ بتى ــ چه جاندار و چه بىجان ــ سر تسلیم فرود نیاورده بود؛ امّا در این ۵۳ سال زندگى، امیرالمؤمنین به پیغمبر و به اسلام و به این مکتب و به مبارزهاش ایمان آورده بود. این ۵۳ سال را شما نگاه کنید؛ در این مدّت، شما یک روزِ بیکار در زندگى علىّبنابىطالب نمىبینید؛ دائماً کار، دائماً تلاش، دائماً عمل، آن هم به طور خالص براى خدا و در راه اسلام. تا وقتى در مکّه بودند، سرباز فداکار و پاکباختهى پیغمبر؛ آن وقتى که همه پیغمبر را رد کردند، او ایمان آورد؛ آن وقتى که همه او را تنها گذاشتند، او محکم دامان پیغمبر را چسبید؛ آن وقتى که دیگران جرئت اظهار همکارى و همراهى با پیامبر را نداشتند، او صریحاً و با صداى بلند نام پیامبر و آوازهى اسلام را به همه جا پراکنده کرد؛ و آن وقتى که دیگران به فکر جان خود بودند، او به فکر جان پیغمبر بود و او بود که در بستر پیغمبر خوابید؛ و او بود که سه سال در شِعب ابىطالب بارهاى نان و خرمایى را که از این گوشه و آن گوشه به دست مىآمد، بر دوش گرفت و از این پیچوخمهاى کوه شِعب بالا برد و فریاد و فغان کودکان گرسنه را فرونشاند؛ و او بود که بعد از هجرت پیغمبر، چند روز با همهى خطر و زحمت در مکّه ماند ــ وَ اَنتَ تَقضى دَینى وَ تُنجِزُ عِداتى(۴) ــ قرضهاى پیغمبر را اداء کرد، امانتهاى پیغمبر را به صاحبانش رد کرد؛ [بعد] استوار و آزاد، آخرین بقایاى خانوادهى پیغمبر را با خود به مدینه آورد و وارد مدینه شد. از اوّلین جنگ پیغمبر __ قبل از جنگ بدر __ تا آخرین لحظاتى که پیغمبر با دشمنان میجنگید، امیرالمؤمنین یک لحظه شمشیر را بر زمین نگذاشت. على نگفت من سیزده سال در دوران غربت اسلام جنگیدم، حالا دیگر تازهواردها بجنگند؛ على نگفت همهى زحمات را تا حالا من بر دوش گرفتم، حالا دیگر دیگران بکنند؛ على نگفت نتیجهى مجاهدتها و زحمتها و شکنجههایى که من بردم، چه شده است؛ چرا در حکومت اسلامى به مقامى نرسیدم ــ آن حکومت، حکومت مقام نبود؛ و حکومت اسلام، حکومت مقام نیست ــ همیشه کار کرد. بعد از آنکه پیغمبر از دنیا رفت، هر لحظه هر چه را که وظیفهى خود میدانست، با کمال اخلاص انجام داد؛ آن روزى که باید فاطمهى زهرا دختر پیامبر را در معرض [شناخت و] دید مهاجر و انصار بگذارد، گذاشت؛ آن روزى که باید به مسجد نرود، نرفت؛ آن روزى که باید به مسجد برود، رفت؛ آن روزى که خلفاى راشدین مشورت او و نظر او را میخواستند، با اخلاص، با صدق، با صفا، نظر خود را در اختیار آنها گذاشت؛ در جنگ، در صلح، در سیاست، در علم، در دین، همه را راهنمایى کرد؛ آن روزى که باید به انسانسازى و فردسازى بپردازد، پرداخت. اینکه میگویند على خانهنشین شد، دروغ است؛ على یک روز هم خانهنشین نشد، یک روز هم از فعّالیّت اجتماعى دست نکشید؛ على یک روز هم با جامعهاش، با انقلابش، با امّتش ــ که امّت او بود، چون امّت پیغمبر بود ــ قهر نکرد. از کار کناره گرفتن، زودرنج بودن، دلنازک بودن، از حوادث و رویدادهاى کوچک فوراً رنجیدن و زبان به داد و بیداد گشودن، از شأن على پایینتر بود و دامان على به آن آلوده نشد. [او] کار کرد. لَم یَسبِقُهُ الاَوَّلونَ بِعَمَلٍ وَ لا یُدرِکُهُ الآخِرون؛ تا روز قیامت هم هیچ کس در عمل، در تلاش، در فعّالیّت، به پاى على نرسیده است و نمیرسد.
اى شیعهى على! و اى دوستداران على ــ چه شیعه و چه سنّى ــ اى برادران مسلمان در سراسر آفاق اسلامى! این امام امّت اسلام، این فرزند بزرگ اسلام، این شاگرد بزرگ پیغمبر و این معلّم بزرگ قرآن، على است که همهى ما را به عمل و تلاش و مبارزه و مجاهده دعوت میکند؛ نه فقط با زبانش، بلکه هم با زبانش و هم با عملش؛ این خصلت اوّل على. این را من و شما میتوانیم تقلید کنیم؛ این چیزى نیست که بگویى علىّبنابىطالب کار میکرد، من نمیتوانم. البتّه کمّیّت کار من [و شما] و کیفیّت کار من و شما با على فرق دارد؛ خود آن حضرت هم فرمود که شما نمیتوانید مثل من و در حجم من عمل کنید؛ وَلٰکِن اَعینونى بِوَرَعٍ وَ اجتِهاد؛(۵) به من کمک کنید؛ کمک شما به على به این است که ورع و پرهیزکارى و اجتناب از محرّمات و مشکوکها را پیشه کنید. وَ اِجتِهاد؛ هر چه میتوانید، کوشش کنید. [اگر هم] به سر قلّه نرسیدید، به دامنه خواهید رسید، به پیچوخمهاى بالا خواهید رسید؛ عمل و عمل. چند هفتهى قبل(۶) برایتان خطبهای خواندم و معنا کردم، گفتم که امیرالمؤمنین ما را به عمل و تلاش دعوت میکند؛ این کلام على است. امام حسن، اوّل روى این خصلت امیرالمؤمنین دست میگذارد و این را در مقابل چشم ما قرار میدهد.
و امّا خصلت دوّم. وَ لَقد کانَ رَسولُ الله صَلَّى اللهُ عَلَیهِ وَ آلِه یُعطیهِ الرّایَة؛ پیغمبر پرچم به او مىسپرد. این به نظر من و آنچنان که من میفهمم، یک تعبیر سمبلیک است. پیغمبر اکرم به خیلىها پرچم میداد و خیلىها را به میدان جنگ میفرستاد و خیلىها بودند که میرفتند و تا فتح نمیکردند، برنمیگشتند؛ امّا اینجا امام حسن آن طورى که من احساس میکنم، چیز دیگرى را میخواهد بیان کند. امام حسن میخواهد بگوید امیرالمؤمنین بازوى تواناى پیغمبر بود، تسلیم محض پیغمبر بود. این بازوى شما تا وقتى بازوى شما است که از شما فرمان میبرد، در مقابل مغز شما و فرمان مغزتان تسلیم است. و على به معناى واقعى کلمه بازوى پیغمبر بود: اینجا را بکوب، اینجا را بنواز، با فلانى دوست شو و به سوى فلانى به دشمنى تهدیدکنان برافراشته شو؛ تسلیم محض و مطلق. خصوصیّت بزرگ دیگر على (علیه السّلام) این است که در مقابل پیغمبر، سِلم محض است. آن وقتى که رسول خدا به او میگوید در مکّه بمان، میماند؛ آن وقتى که در جنگ تبوک به او میگوید در مدینه بمان، میماند؛ آن وقتى هم که به او میگوید با عمروبنعبدود بجنگ و جانت را در خطر بینداز، مىاندازد؛ لا یَسبِقونَه بِالقَولِ وَ هُم بِاَمرِه؛ یَعمَلون.(۷) در مقابل خدا و در مقابل پیامبر و در مقابل اسلام باید از على این خصلت را آموخت: تسلیم محض بودن. اسلام دین زندگى و دین سعادت ما است؛ براى این سعادت، همه چیز را هم اسلام به ما آموخته است. باید به طور مطلق تسلیم اسلام باشیم، از اسلام سخن بشنویم، از اسلام راهنمایى بجوییم. امروز ما میتوانیم این کار را انجام بدهیم.
علّت اینکه انقلاب ما پیروز شد، این بود که ما مقدارى از این تسلیم را نشان دادیم. ما به دنبال آن کسى که فرمانش براى ما فرمان خدا و حکمش حکم الهى و دستور قرآنى بود، حرکت کردیم؛ او گفت جانبازى کنید، کردیم؛ او گفت کنار بنشینید، نشستیم؛ او گفت با مشت بروید، رفتیم؛ او گفت با شمشیر بروید، رفتیم؛ [لذا] پیروز شدیم. هدایت خدا به وسیلهى بندگان خدا و اولیاى خدا و دینشناسان واقعى در خدمت مردم قرار میگیرد؛ تسلیم در مقابل رهبر.
فَلا وَ رَبِّکَ لایُؤمِنونَ حَتّی یُحَکِّموکَ فیما شَجَرَ بَینَهُم ثُمَّ لایَجِدوا فیِّ اَنفُسِهِم حَرَجًا مِمّا قَضَیتَ وَ یُسَلِّموا تَسلیمًا ؛(۸) این، شرط ایمان است. در مقابل پیغمبر باید همهى اختلافها را آن چنان بر طرف کرد تا هنگامى که او «لا» و «نعم» گفت، بىدغدغه پذیرفت؛ و نه فقط در عمل پذیرفت، بلکه با جان و دل پذیرفت. از تسلیم امیرالمؤمنین در مقابل پیغمبر، داستانها شنیدهاید؛ روایتها براى شما از تسلیم امیرالمؤمنین در مقابل پیغمبر خوانده شده است. آن وقتى که پیغمبر به او وصیّت میکند که چنین عمل کن، میکند؛ آن وقتى که به او میگوید آن چنان در میدان جنگ حرکت کن، بدون ذرّهاى تردید عمل میکند؛ آن وقتى که پیغمبر در حدیبیّه صلح میکند، تسلیم صلح پیغمبر است؛ آن وقتى که در بدر میجنگد، تسلیم جنگ پیغمبر است.
و امّا نکتهى سوّم در زندگى امیرالمؤمنین به روایت امام حسن مجتبىٰ. امام حسن در پایان این خطبهى شریفه میفرماید: وَ ما تَرَکَ عَلى اَهلِ اَلارضِ صَفراءَ وَ لا بَیضاءَ [اِلّا سَبعَ مِائَةَ دِرهَم]؛ على از طلا و نقرهى عالم هیچ از خود باقى نگذاشت مگر هفتصد درهم. هفتصد درهم مبلغ بسیار ناچیزى است که همین مبلغ ناچیز هم در زندگى على اندوخته به حساب نمىآید، زیرا على آن را براى روز مبادا نیندوخته بود؛ خرج لازمى داشت و پول على کفاف نمیداد، مجبور بود حقوق خودش را از بیتالمال مقدارى کنار بگذارد و بر خودش زحمت و رنج را تحمیل کند تا بتواند این خلأ را در زندگى پُر کند.
و این امروز براى ما بسیار آموزنده است. همهى مردم بایست از این دستور الهام بگیرند و رهبران و سران، بیشتر. مال دنیا فریبدهنده است و جمع مال دنیا وسوسهانگیز. امروز با یک محاسبهى سرانگشتى، تمام جنگافروزىهاى عالم، ناشى از حسّ مادّهپرستى و پولپرستى است. فرهنگ پولپرستىِ دنیاى مادّهپرست است که این همه جنگ، این همه برادرکشى، این همه ضعیفکشى، این همه فقر و محرومیّت را بر دنیاى بشریّت تحمیل کرده است. اگر سردمداران خائنِ رژیمهاى مرتجعى که در منطقه مشغول فساد هستند، پولپرست نمیبودند، اگر به نقل قولى که میشود، صد میلیون دلار رشوه چشم سلطان خائن را نمیگرفت، چرا اجازه میداد که هواپیماهاى آمریکایى براى آمدن به ایران از پایگاهى در عمّان سوختگیرى کنند و به وسیلهى یک دولتى که بر مردم مسلمان فرمان میراند، به جمهورى اسلامى حمله کنند؟(۹) اگر بر روح و مغز سران خائن مصر حبّ مادّیگرى و ارزش دادن به پول و زخارف دنیایى حاکم نبود، چرا باید این فشار و اختناق عظیم را بر گروههاى مسلمان در داخل کشور مصر وارد بیاورند و چرا باید با اسرائیل ــ دشمن اسلام ــ کنار بیایند و از همهى ارزشها و افتخارات مصر صرف نظر کنند؟ و اگر بر روح آزمندِ پولپرستِ سردمداران حکومت آمریکا ارزشهاى مالى براى جامعهى آمریکایى مطرح نبود، چرا باید به کشور خود و مرزهاى خود قناعت نکنند؟ مگر کشور آمریکا ثروت کم دارد؟ مگر نمیتواند مردم خودش را اداره کند؟ چرا آمریکا باید یک پایش در ایران باشد، یک پایش در ویتنام باشد، یک پایش در اسرائیل باشد، یک پایش در کرهى جنوبى باشد و شرق و غرب دنیا و آسیا و آفریقا و اروپا را ببلعد؟ چرا؟ این آزمندىِ انسان است. آمریکا نمونهى بزرگ آن است، نمونهى دیگر آن روسیه است. شما خیال نکنید سردمداران حکومت بهاصطلاح شوروى روسیه از سردمداران حکومت آمریکا بهترند؛ آنها هم محکوم پولپرستى هستند، آنها هم همهى ارزشها را حاضرند قربانى پول و مادّهگرى کنند، براى آنها هم فرق نمیکند طرف که باشد و کار چه باشد. و دنیا دارد در این کورهى گدازندهاى که از مالپرستى و پولپرستى و مادّهپرستى و جاهطلبى به وسیلهى این سردمداران فاسد و سیاستمداران بزرگ و جهانمدار گداخته شده است، میسوزد و مستضعفین دارند رنج میبرند و شما یک گوشهى آن را در ایران دارید مىبینید.
انقلاب اسلامى باید در آنجا که انقلاب فرهنگى میکند، فرهنگ پولپرستى را از ذهنها بزداید. مردمان مستضعف و متوسّطالحال به من مراجعه میکنند، فریادشان از گرانى بلند است. من به آنها میگویم گرانى را باید دولت علاج کند، باید وزارت بازرگانى سیاستى را انتخاب بکند و با وزارتخانههاى دیگر هماهنگ بکند تا ارزاق و اجناس یک قدرى ارزان بشود؛ و این درست است. البتّه مقامات دولتى تلاش خودشان را میکنند، [امّا] کار یک جاى دیگر هم لنگ میزند و آن، پولپرستى عدّهاى از کسانى است که سررشتهى ارزاق مردم در دست آنها است. این گرانفروشىها، این احتکارها، این تکاثرها(۱۰) در حالى [است] که بسیارى از مردم ما، و به تعبیر امام اکثر مردم ما، در استضعاف و فقر و مستمندى به سر میبرند؛ [امّا] عدّهاى سعى میکنند در همین بحبوحه هم بر موجودى خود و ثروت خود و جنس خود و سرمایهى خود و نقدینهى خود بیفزایند. آنهایى که میتوانند اینجا خرج کنند، خرج میکنند؛ آنهایى که اینجا میدان خرجِ اینهمه فراهمآمده و اندوختهىغصبى را نمىبینند، به فکر خرج آن در خارج از کشور مىافتند. البتّه دولت لازم است در این قسمت هم با تدبیر و هوشیارى عمل بکند و به کمک سپاه پاسداران انقلاب و دادگاههاى اسلامى نگذارد کسانى پولى را که دسترنج این مردم است و مورد نیاز این مردم است، به بیرون از این مرزها ببرند و آنچنان که شایستهى خوى حیوانى آنها است، خرج کنند. من فراموش نمیکنم حضرت آیتالله منتظرى در چندین خطبهى نماز جمعه پشت سر هم بر این مطلب لازم تأکید میکردند که مردم اسراف نکنید ــ اسراف در خرج، اسراف در مصرف، اسراف در امور زندگى، اسراف در تجمّلات زندگى ــ و این بسیار سخن متین و منطقىاى است. امروز هم این حرف درست است؛ مردم بایستى مواظب باشند و سعى کنند از کیفیّت عمل آنها، مستضعفین در فقرى که هستند، بیشتر نسوزند. دستگاههاى دولتى کوشش میکنند بلکه راههایى پیدا کنند که مردم را از فقر بیرون بیاورند؛ یک عدّه فرصتطلب از همین فرصتها استفاده میکنند، بر ثروت خود بیشتر و بیشتر مىافزایند؛ این بر خلاف عدلى است که حکومت اسلامى وعدهى آن را داده و به آن کمربسته است، و یقیناً در مقابل آن خواهد ایستاد. امیرالمؤمنین این خصلت را از بیخ و بن از وجود خود برکنده است؛ وَ مَن یوقَ شُحَّ نَفسِه؛ فَاُولئکَ هُمُ المُفلِحونَ.(۱۱) لذا در زندگى على میراثى باقى نیست. علىّبنابىطالب هیچ از این مال دنیا براى خود باقى نگذاشته است. حالا نامهاى که به عثمانبنحنیف نوشته است و آن همه خطبههاى سوزنده و گدازنده و تکاندهنده در نهجالبلاغه زیاد است که همین خصلت امیرالمؤمنین را بروشنى مشخّص میکند؛ زهد در دنیا، بىاعتنائى و بىرغبتى به جلوهها و زیورها و مادّیگرىها.
برادران و خواهران! راه ما این است و این موعظهاى است که امیرالمؤمنین با عمل خودش به ما داده است و ما را به آن فراخوانده است. این سه موعظه را فراموش نکنیم؛ اینها مصداقهاى واقعى تقوا هستند؛ ما این سه درس را از على یاد بگیریم. من این سه درس را باز هم تکرار میکنم: اوّل، عمل و تلاش. بیکار نمانید؛ کوشش کنید کار لازم و عمل صالح را در هر زمانى بشناسید و پیدا کنید و بعد آن را با صمیمیّت و اخلاص انجام بدهید. و دوّم، تسلیم بودن در مقابل فرمان رهبرى؛ در مقابل فرمان آن کسى که براى انسان واجبالاطاعة است. و آنگاه بىاعتنائى به مادّیگرى، به پول، به زخارف دنیا، و پشت پا زدن به هر گونه عملى که از این احساس انسان سرچشمه میگیرد. این، فرمان امیرالمؤمنین براى ما است. پروردگارا! ما را با شیوهى علىّبنابىطالب در دنیا زنده بدار و ما را در راه علىّبنابىطالب (علیه السّلام) بمیران. قال الله الحکیم فى کتابه:
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، اَلهىٰکُمُ التَّکاثُرُ، حَتّی زُرتُمُ المَقابِرَ، کَلّا سَوفَ تَعلَمونَ، ثُمَّ کَلّا سَوفَ تَعلَمونَ، کَلّا لَو تَعلَمونَ عِلمَ الیَقینِ، لَتَرَوُنَّ الجَحیمَ، ثُمَّ لَتَرَوُنَّها عَینَ الیَقینِ، ثُمَّ لَتُسئئَلُنَّ یَومَئِذٍ عَنِ النَّعیم.(۱۲)
صدق الله العلىّ العظیم
خطبهی دوّم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین. و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابىالقاسم محمّد و على آله الاطهرین الاطیبین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین المکرّمین سیّما بقیّة الله فى الارضین.
هفتهاى که گذشت ــ در روز ولادت باسعادت امیرمؤمنان ــ هفتهى شروع حکومت واقعى مردم و دموکراسى اسلامى بود. مجلس شوراى اسلامى افتتاح شد و نمایندگان مردم براى تعیین خطّمشى آیندهى کشور به مجلس راه یافتند. دو مطلب در این مورد قابل تذکّر است و هر دو به هم مرتبط:
مطلب اوّل این است که روز سیزدهم رجب، هم روز ولادت امیر مؤمنان بود ــ یعنى به تعبیر امام،(۱۳) ولادت عدل ــ هم روز افتتاح مجلس نمایندگان مردم بود؛ یعنى گشایش راهى به سوى عدل اسلامى. امّا خاطرهى دیگرى که روز سیزدهم رجب باید به یاد ما بیاورد و متأسّفانه آنچنان که باید نیاورد، و من حالا به یاد ملّت ایران مىآورم، خاطرهى شهادت شیخ فضلالله نورى، قربانى عدل اسلامى است. در سال ۱۳۲۷ قمرى، یعنى ۶۷ سال قبل، و دو سال بعد از شروع مشروطیّت، یک عالِم بزرگ که خود در راه استقرار مشروطیّت کمال سعى و کوشش را کرده بود، به وسیلهى آن کسانى که میخواستند حکومت مشروطه، حکومت اسلامى نباشد بلکه حکومت دموکراسى غربى باشد، به وسیلهى کسانى که حضور اسلام و حضور روحانیّت را در متن ارگانهاى حکومتى به حال خود مضر میدانستند، و به وسیلهى ایادى ناپاکشان، در همین میدان توپخانهى امروز، شیخ فضلالله نورى، عالِمى در حدّ مرجعیّت تقلید، و روحانى پیرمردى در سنین نزدیک به هفتاد سالگى، بر سر دار رفت و به شهادت رسید. البتّه کسانى خون گریستند امّا کسانى هم کف زدند! البتّه کسى نگفت شیخ فضلالله نورى مرد خادمى بود، مرد آزادىخواهى بود و ما به جرم مسلمان بودن او را میکشیم، بلکه شیخ فضلالله را اوّل متّهم کردند به ضدّ مشروطه، و بعد او را کشتند. و همیشه همین طور است؛ همیشه کسانى را که میخواهند از هدفها و آرمانهاى عالىِ انسانىشان دور کنند، همیشه هر گاه میخواهند شتابندگان به سوى حکومت عدل اسلامى را متوقّف کنند، آنها را به کهنهپرستى، به وابستگى، به ضدّیّت با آرمانهاى دموکراسى متّهم میکنند؛ و شیخ فضلالله قربانى عدالت شد.
میان شهادت شیخ فضلالله و تشکیل مجلس ما و پیام امام امّت به این مجلس،(۱۴) ارتباطهاى بسیار روشنى وجود دارد و من دوّمین مطلبى را که میخواهم بگویم، بیان نکاتى بود که در پیام امام خطاب به نمایندگان مجلس وجود داشت. امام امّت ما، این هوشمند خدابین، این صاحب بصیرت الهى، میخواهد جامعه را در مقابل موجهاى کوبنده و تبلیغات زهرآگینى که شیخ فضلاللهها را به روى دار برد، مصونیّت بدهد. اى برادران و خواهران! این پیام، پیام بسیار مهمّى است. به همهى پیامهاى امام ــ و در این بُرهه، به این پیام امام ــ توجّه کنید. امام در پیام خود چند نکته را مورد تذکّر قرار دادند، که من مطالعه کردم و دقّت کردم و استخراج کردم. شیخ فضلالله به خاطر عشقش و همّت گماشتنش به برخى از نکات همین پیام بود که شهید شد و بر سر دار رفت. شیخ فضلالله نورى میگفت مجلس ما مجلس شوراى اسلامى است؛ مخالفینش میگفتند مجلس شوراى ملّى است. شیخ فضلالله میگفت من با ملّى بودن مجلس مخالف نیستم؛ مجلس مال ملّت است امّا این ملّت، مسلمان است و میخواهد نمایندگانش در این مجلس از چهارچوب اسلام بیرون نروند؛ مخالفینش قبول نمیکردند، میگفتند شما تحمیل میکنید، شما میخواهید ما را مجبور کنید. شیخ فضلالله در جواب آنها میگفت: شما که هستید؟ اگر از همین ملّتید، این ملّت مسلمان است و به اسلام دلبسته است. شیخ فضلالله را براى همین خصوصیّت، از صحنهى روزگار بیرون راندند. اوّلین تأکید امام در این پیام، بر اسلامى بودن مجلس است. اوّلاً امام این مجلس را «مجلس شوراى اسلامى» خواند و به اکثریّت انتخابکنندگان که مسلمانند، اشاره کرد و فقهاى شوراى نگهبان را مخاطب ساخت و از آنها خواست که دقیقاً مواظبت کنند از اسلام انحراف پیدا نشود. آن کسانى که در مجلس شوراى اسلامى ممکن است باشند امّا از اسلام یا از حاکمیّت اسلام خوششان نیاید، بدانند که این مجلس، مجلس شوراى اسلامى است. شما هر چه میخواهید در تعبیرات به آن اطلاق کنید امّا این مجلس، مجلس شوراى اسلامى است.
دوّمین نکتهاى که امام بر روى آن تأکید کردهاند و شیخ فضلالله نورى هم به خاطر غیرت و حمیّتش نسبت به همین نکته کشته شد، نگهدارى از خطّ «نه شرقى و نه غربى» است. آن روزى که مزدوران انگلیس، مزدوران بیگانه میخواستند شیخ فضلالله را از خانهاش بربایند و به دادگاه بسپارند و حکم اعدام برایش صادر بکنند، کسانى به او پیغام دادند که شما به سفارت روس پناهنده بشوید. شیخ فضلالله گفت: من به عنوان یک مسلمان، با شرفتر از آن هستم که به دشمن اسلام و به بیگانهى غیر مسلمان پناهنده بشوم. پیشنهاد کردند که اگر نمیخواهید، حدّاقل پرچم روس را بالاى سَرْدر خانهتان بزنید. جواب داد که من بعد از هفتاد سال که محاسنم را در راه اسلام سفید کردهام، پرچم کفر را بر سَرْدر خانهى خود نمیزنم. امام در این پیام خود تأکید میکنند که باید با گرایشمندان به شرق و غرب مماشات نکنید؛ اوّل آنها را نصیحت کنید، اگر نصیحت شما را نپذیرفتند، آنها را منزوى کنید. امام با اینکه این همه تأکید میکنند که در مجلس وحدت و اتّفاق کلمه محفوظ بماند امّا یک نکته را هم غفلت نمیکنند که بیان بفرمایند و آن نکته این است که [ایجاد] دودستگى و مخالفت [ورزیدن] بر سر مسائل غیر اصولى نباشد امّا بر سر مسائل اصولى نه فقط مانعى ندارد بلکه لازم است. خداى نکرده آن کسى که بخواهد مجلس را به سوى قوانین غیر اسلامى بکشاند یا بخواهد مجلس را به گرایش به یکى از دو سیاست شرق و غرب متمایل بکند، باید با او درگیر شد و به تعبیر امام باید او را منزوى کرد. شیخ فضلالله حاضر نیست که از این ابرقدرت که میگریزد ــ ابرقدرتهاى آن روز، روس و انگلیس ــ به دامن آن ابرقدرتِ دیگر پناه ببرد.
شیخ فضلالله نورى، آن شهید بزرگ اسلام، آن عالِم روحانىِ بزرگوارى است که شرافت اسلامىاش را تا لحظهى آخر حفظ کرد و تسلیم نشد؛ تقواى سیاسىاش را حفظ کرد و حاضر به سازشکارى نشد؛ استقامت اسلامىاش را حفظ کرد و از مقابل دشمن نگریخت. وقتى که مردم مسلمان همّت میکنند و حکومت مشروطه را در سال ۱۳۲۵ بر سر کار مىآورند، وقتى با خون مسلمانان، حکومت مردم و سلطهى مردم بر امور خود تأمین میشود، دیگر غربزدگان و شرقزدگان و وابستگان و قدرتطلبانى از قبیل آنچه آن روز بودند و امروز هم هستند، نباید به خود حق بدهند که زمام امور را در دست بگیرند؛ و اگر گرفتند و راه انقلاب را عوض کردند، شیخ فضلاللهها مقاومت خواهند کرد، شیخ فضلاللهها بر سر دار خواهند رفت، شیخ فضلاللهها نام خود و پیام خود را در تاریخ خواهند گذاشت.
همان طورى که فاضل عالىمقام حضرت آیتالله مشکینى(۱۵) در دو روز قبل که نمایندگان مجلس به دعوت [جامعهى] مدرّسین به قم رفته بودند و در آن مجلس سادهى بىپیرایهى روحانىِ ملکوتى شرکت کرده بودند فرمودند،(۱۶) مجلس شوراى اسلامى نمیتواند خود را از روحانیّت و از حوزهى علمیّهى قم و از علما و مدرّسین و فقهاى عالىمقام جدا کند. اگر ما نمایندگان مردم هستیم که مردم به ما رأى دادند، مدرّسین حوزهى علمیّهى قم هم مراجع آیندهى ما هستند؛ آنها هم نمایندگان طبیعى مردمند، آنها فقیهان و دینشناسان هستند؛ ما باید حکم شرعى را از آنها بگیریم و در قوانین مندرج کنیم. آن کسانى که سعى میکنند میان تشکیلات دولتى و اساس حکومت جمهورى اسلامى با روحانیّت جدایى بیفکنند، همان قید اسلامى را در جمهورى اسلامى نمىپسندند. شیخ فضلالله نورى ــ عالِم شهید بزرگوار که یادش گرامى باد و روحش شادمان باد و در جوار شهداى بزرگ صدر اسلام مکان و مستقرّش باد ــ در مقابل این انحراف ایستاد. امروز امام هم به ما هشدار میدهد.
نکتهى دیگرى که امام میفرماید، تأکید بر رسیدگى به حال مستمندان و مبارزهى با فقر است، که مجلس بایستى این را مسئولیّت بزرگ خود بداند. نکتهى دیگرى که امام بر روى آن تأکید میکنند، حفظ متانت و احترام متقابل و ادب و اخلاق اسلامى است؛ و این را امام از نمایندگان مردم خواستند، پس از همهى مردم و همهى ملّت خواستهاند. اگر چه موضعگیرى اصولى یک فریضه است امّا موضعگیرى بر اساس سلیقهها، خداى نکرده بر اساس خصومتهاى شخصى، بر اساس کینهورزىهاى گروهى و جمعى، گناهى است نابخشودنى. اگر امروز ما که نمایندگان مردم در مجلس شوراى اسلامى هستیم، بر مبناى جهتگیرىهاى شخصى و گروهى و سلیقهاى در مقابل یکدیگر بِایستیم، وحدت و یکپارچگى مردم به هم خواهد خورد. مردم باید هوشیارانه هر کسى را که متخلّف است، تعقیب کنند و به او تذکّر بدهند.
نکتهى اساسى و مهمّى که هم نمایندگان، هم عامّهى مردم، هم دستاندرکاران حکومتى و همهى قشرها و گروهها باید به آن توجّه داشته باشند، این است که اخلاق اسلامى که خود مولود ذکر خدا و یاد خدا است، امروز بزرگترین فرایض ما است؛ و معناى تقوا این است. اى مردم مسلمان، اى بزرگان، اى نامآوران، اى دانشمندان، اى عالمان، اى قشرهاى مختلف، اى جوانها و اى پیرها، اى فداکاران! بدانید اگر امروز اخلاق اسلامى در عمل شخصى ما و عمل سیاسى ما حاکمیّت نداشته باشد، انقلاب ما فناپذیر خواهد بود. امروز تکلیف الهى و انقلابى همهى ما تمسّک به اخلاق اسلامى است و براى تأمین اخلاق اسلامى باید یاد خدا را فراموش نکنیم.
من هفتهى قبل ده آیه از قرآن را که در مورد جهاد فى سبیلالله بود، توصیه کردم که برادران و خواهرانم تکرار کنند و بخوانند. بعضى از برادران و خواهران خواستند من در اطراف آن آیات توضیحى بدهم، امّا توضیح را به ترجمهها و تفسیرها و تدبّر خود شما واگذار میکنم. مقصود این است که با این آیات اُنس بگیرید. این هفته هم به همهى برادران و خواهرانم توصیه میکنم سورهى بقره از آیهى ۱۹۹ ــ در بعضى از قرآنها آیهى ۲۰۰ ــ را تا ده آیه، آیهى ۲۰۹ یا ۲۱۰، هر روز تکرار کنید. این ده آیه را بخوانید و به ترجمهاش مراجعه کنید. اوّلِ آیات، «فَـاِذا قَضَیتُم مَنـاسِکَکُم فَاذکُرُوا اللهَ کَذِکـرِکُم ءاباّْءَکُم اَو اَشَدَّ ذِکرًا’»(۱۷) [است که] سعى کنید اینها را حفظ کنید و به ترجمههایش هم مراجعه کنید. پروردگارا! ما را لحظهاى از یاد خودت غافل مدار. و انّ احسن الحدیث و ابلغ الموعظة کتاب الله حیث یقول:
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ، وَ العادِیٰتِ ضَبحًا، فَالمورِیاتِ قَدحًا، فَالمُغیراتِ صُبحًا، فَاَثَرنَ بِه؛ نَقعًا، فَوَسَطنَ بِه؛ جَمعًا، اِنَّ الاِنسانَ بِرَبِّه؛ لَکَنودٌ، وَ اِنَّه عَلیٰ ذّْلِکَ لَشَهیدٌ، وَ اِنَّه لِحُبِّ الخَیرِ لَشَدیدٌ، اَفَلا یَعلَمُ اِذا بُعثِرَ ما فِی القُبورِ، وَ حُصِّلَ ما فِی الصُّدورِ، اِنَّ رَبَّهُم بِهِم یَومَئِذٍ لَخَبیرٌ.(۱۸)
و صدق الله العلىّ العظیم
|
14 | 1360/10/08 | گزیدهای از بیانات در دیدار مسئولان تبلیغات نهادهاى انقلابى و مدیران وزارت ارشاد | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=35526 |
... بعد که دولت موقّت و تشکیلات دولت موقّت سرِ کار آمد، آمریکاییها قویّاً این امید [محتاج شدن ایران به آمریکا] را در دل خودشان زنده کردند. البتّه من این را بارها گفتهام، الان هم میگویم؛ من دولت موقّت را بهطور مجموعی، بههیچوجه متّهم نمیکنم، بین آنها عناصرِ مؤمن و شاید بااخلاص هم بودند؛ منتها سلیقهی سیاسیشان این بود که میگفتند «با قدرت بزرگی مثل آمریکا نمیشود جنگید، بیخود معطّلید»! خیلی هم دوست نداشتند «مرگ بر آمریکا» گفته بشود؛ میگفتند «حالا چه اصراری دارید که بیخود خودتان را با یک چنین غول عظیم جنگی و صنعتی به جنگ میاندازید؛ وابسته هم نشوید، تسلیم هم نشوید، نوکر هم نباشید، مزدور هم -مثل شاه- نباشید؛ امّا جنگ هم نکنید»؛ این تصوّری بود که دولت موقّت داشت؛ خب این حالت را آمریکاییها خیلی میپسندیدند؛ این همان حالتِ نرمش است. مقدمهی سازش، نرمش است. اگر آن حالت قهر نباشد، حالت سازشناپذیریِ مطلق نباشد، خشونت انقلابی در مقابل دشمن نباشد، سازش تدریجاً متصوّر و ممکن خواهد شد؛ لذا آمریکاییها وقتی دیدند که اینجا نرمش وجود دارد، امید بستند و شما دیدید تا وقتی که آن دولت سرِ کار بود، مسئلهی مهمّی هم برای ما از طرف آنها پیش نیامد. قضیّهی طبس و قضایای حملات گوناگون و محاصرهی اقتصادی و قطع روابط و جنگ و غیرذلک، همه مال بعد است. ... |
15 | 1360/04/17 | بیانات در دومین مصاحبه با خبرنگار واحد مرکزی خبر در بیمارستان پس از حادثه ترور | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=20163 |
خبرنگار: با توجه به اینکه شما مدتی است در بیمارستان بستری هستید و بسیاری از مشتاقان خصوصاً کسانی که در نماز جمعه شرکت میکنند و رزمندگانی که در جبهههای جنگ با شما آشنایی دارند، دوست دارند که از وضعیت عمومی شما اطلاع پیدا کنند و اینکه در ارتباط با این مسائلی که در جامعه ما اتفاق میافتد نظر شما در مورد این نوع کارهای تخریبی -انفجار- چیست و چه هدفی دنبال میشود و دست چه عواملی در کار است؟
حجتالاسلام خامنهای:
بسم الله الرحمن الرحیم
از لحاظ حال عمومی من همانطوری که ملاحظه میکنید، خوشبختانه حال من بد نیست و حال من نسبت به آن روزهای دیگری که یادم میآید شما آمدید و یک فیلمی از من گرفتید، خیلی تفاوت زمین تا آسمانی کرده. کوشش پزشکان و دستاندرکاران و همهی کسانی که در این کار محبتی لطفی داشتند، واقعاً با تفضل الهی و دعای مردم، دعای امام - بالای سر همهی اینها- مؤثر بود.
البته در این مدت من چند روزی است -دو سه روزی است- از حوادث جدید مطلع شدم. تا مدتی این حوادث را نمیدانستم؛ به من نگفته بودند. یکی این مسئلهی حادثهی انفجار بمب در محل حزب جمهوری اسلامی است و یک شهادت عظیم و خسارتی. ۷۲ نفر از کسانی که به حق باید گفت ۷۲ نفر از شایستگان این روزگار و در رأس همهی آنها شهید آیتالله بهشتی در این شهادت جانشان را از دست دادند. این البته برای من وقتی که شنیدم سنگین بود.
دربارهی این شهادت و دربارهی اینگونه حادثهها من وقتی مطلع شدم، احساس کردم که دشمن در یک شرایط بسیار بسیار دردناکی در انقلاب ما قرار دارد. وقتی که دشمن برخلاف همهی اصولی که در دنیا قابل گفتن است، قابل توجیه کردن است، یکباره هفتاد و چند نفر انسان را مورد سوء قصد قرار میدهد که در میان این علما، مجتهدین، کارکنان برای این ملت، خدمتگزاران شبانهروز خستگیناپذیر هستند، خود این کار کاری محکومی است، حالا کار کیست کاری ندارم؛ کار مجاهدین است، کار طرفداران بنیصدر است، کار کیست، آن برای من مهم نیست، نفس عمل برای من مهم است که وقتی دشمن، دشمن جهانی ما به وسیلهی یک گروه داخلی یک چنین فاجعهی اینطور پلید و خبیثی را سازماندهی میکند، این حاکی از نهایت عجز دشمن است.
البته آقای بهشتی خیلی خیلی بزرگ بود و این مردم هنوز هم که هنوز است، به نظر من آقای بهشتی را نشناختهاند. بهشتی در آینده شناخته خواهد شد. بهشتی را ماها میشناختیم که سالیان درازی کوشش او را در راه پیشبرد این انقلاب دیده بودیم از نزدیک که قدم به قدم چگونه این مرد، این انقلاب را پیش برد. کاری هم نداریم، اثبات هم لازم ندارد، اثبات خواهد شد.
اما یک نکتهای به نظرم رسید که به مردم بگویم و آن نکته این است که شهادت از خصوصیاتش این است، این یک طبیعت شهادت است که خدا این برکت را در شهادت گذاشته است که هرچه آن کسی که شهید میشود بزرگتر باشد، درست است که آن شیء از بین میرود و نابود میشود اما هیچ خسارتی از این ناحیه عائد نمیشود؛ هیچ. این مثل این است که مثلاً فرض کنید که انسان در یک بازار خیلی پرعظمتی برود یک وقت یک سکهی طلا را خرج بکند، خوب به قدر یک سکهی طلا میگیرد. یه وقت به قدر هزارتا سکهی طلا میخواهد، به قدر هزتار سکهی طلا خرج میکند. یعنی شهادت یک عمل، یک حرکت بیخسارت است. آقای مطهری هم که شهید شده بود، یک عدهای دستپاچه بودند که حالا چه خواهد شد؟ لکن نه! الحمدالله دیدید که آقای مطهری شهادتش برای اسلام از حضورش برای اسلام کمفایدهتر نبود. آقای بهشتی هم همینجور.
علیایحال یکی راجع به این مسئله است که این حاکی از عجز دشمن است، حاکی از ناتوانی دشمن است. حاکی از یک نوع درماندگی دشمن است و این از آقای بهشتی و از این دوستانی که در این راه جانشان را گذاشتند، چیزی نخواهد کاست.
نکتهی دومی که در اینجا باید بگویم این وظیفه مردم است. مردم باید بدانند این دشمن ما، دشمن جهانی ما، در کار این انقلاب درمانده که چه بکند. یکی از دو کار هم بیشتر ندارد. راه سوم برای او وجود ندارد؛ یا باید رجال این انقلاب را، همه را از انقلاب بگیرد که نمیشود. خواهید دید بهشتیها درست خواهند شد و خواهند آمد، صحنه را پر خواهند کرد و همینطور دیگران. راه دومی که برای دشمن این انقلاب وجود دارد، خارج کردن مردم از صحنه است و این هم همینطور که خوب تا حالا دارید ملاحظه میکنید، برای دشمن امکان پیدا نکرده و إنشاءالله هرگز امکان پیدا نخواهد کرد. اما باید دید که مردم چگونه و به برکت چه چیزی در صحنه میمانند؟ این مهم است. مسأله این است که این انقلاب، انقلابی است که با اسلام مردم سر و کار دارد و این هست که مردم را در صحنه نگه میدارد. علت این که امام این همه روی اسلام و احکام اسلامی در انقلاب تکیه میکنند، این است. حواسشان را جمع کنند بر مسئولین. همیشه زمان امروز نیست. ما مقاومتها داریم هنوز داریم. ما هنوز کارها داریم. هنوز این قدر حوادث در پیش داریم، در همهی این حوادث مردم باید تصمیم بگیرند. حواس مردم جمع باشد که از آن نکتهای که، ممری که از آن دستگاههای خارجی و دشمنان این انقلاب میخواهند اسلام را از متن این انقلاب بگیرند، از او غافل نمانند. این خیلی چیز مهمی است. بایستی اسلام در این انقلاب بماند و احکام اسلام به عنوان محور این انقلاب بماند و مردم حواسشان جمع باشد که در این مورد فریب نخورند و این همان چیزی است که در حقیقت تضمینکنندهی این هست که مردم در صحنه باقی بمانند.
خبرنگار: با توجه به مسئولیتی که شما در شورای عالی دفاع دارید و در ماه مبارک رمضان شاهد هستیم که رزمندگان اسلام همچنان فعالانه علیرغم توطئههای داخلی با صدامیان میجنگند، چه پیام و توصیهای برای رزمندگانی که بسیاریشان با شما آشنایی دارند، دارید؟
حجتالاسلام خامنهای:
من پیامم به همهی بچههایی که این دو سه روزه در رادیو و تلویزیون خبرهایشان را میشنیدم که فلانجا را گرفتند و فلانجا را کوبیدند، پیام من به همهی این بچهها این است که بدانند تمام این بازیها برای این است که آنها آنجا نجنگند. حواسشان جمع باشد، بجنگند. صدام حسین و پشت سر او اربابانش، درماندهاند سخت؛ برای این که آنجا را خراب کنند، بنده و امثال بنده را دارند میزنند. در حالی که شما سلامت باشید. بجنگید؛ با قدرت و مقاوم. تمام این مقدمات برای این است که شما در آن جنگها شکست بخورید. دنبال رو بگیرید. نظامیها طراحی کنند و افسران مباشر مشغول بشوند، نیروهای سپاه، پاسداران و جنگهای نامنظم و دیگران و دیگران با هماهنگی کامل یک لحظه این دور جنگ را نگذارند که متوقف بماند. اگر این کار شد، این بزرگترین مشت به دهان دشمن و تمام این چیزهایی هم که اینجا ملاحظه میکنید، اینها خنثی شده است.
خبرنگار: آرزوی سلامت برای شما دارم.
حجتالاسلام خامنهای:
موفق و موید باشید انشالله. خداحافظ شما. |
16 | 1360/04/11 | بیانات در اولین مصاحبه با خبرنگار واحد مرکزی خبر در بیمارستان پس از حادثه ترور | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=20107 |
بسمالله الرحمن الرحیم
بعد از چهار روز که از این حادثه بر من میگذرد به فضل الهی و به کمک و تلاش بیدریغ کارکنان عزیز این بیمارستان، خودم را در وضع بسیار مناسب و خوبی میبینم. هر وقت به یاد این میافتم که این حادثه موجب شده امام عظیمالشأن ما اظهار لطف کنند و در پیامشان اظهار دلسوزی بکنند و ملت بزرگ و قهرمان ما دست به دعا بردارند و دعا کنند، در خودم احساس شرمندگی میکنم. در راه انجام وظیفه، اینگونه حوادث حوادثی نیست که این همه لطف و محبت و بزرگواری را چه از سوی امام، چه از سوی امت و همچنین از سوی کارکنان و کارمندان این واحدهای پزشکی که واقعاً شب و روزشان را در این کار گذاشتهاند، این همه اظهار شد.
من بحمدالله حالم خیلی خوب است. امروز هیچ احساس ناراحتی فوقالعادهای نمیکنم. بیشترین بخش از ناراحتیهایی که داشتم بحمدالله برطرف شده، راحت میتوانم بنشینم، راحت میتوانم از تخت پایین بیایم و راحت میتوانم غذا بخورم و در همه احوال محبت و لطف کارکنان بیمارستان، پزشکان و بقیه، به من کمک کرده و میکنند. من بدین وسیله از همین جا عرض سلام و ارادت بیپایان خودم را خدمت امام امت میکنم و به ایشان عرض میکنم که در مقابل حوادثی اینچنین، ما هیچ انتظاری نداریم و توقعی نداریم که کمترین رنجشی به خاطر ایشان بنشیند. ما معتقدیم که «سر خمّ می سلامت شکند اگر سبویی».
همچنین از امت مسلمان و قهرمان که این همه دارند فداکاری میکنند در جبههها و پشت جبههها، این همه دارند جانهای عزیز و نفیسشان را در راه خدا میدهند، انتظار نداریم که در مقابل یک حوادث کوچکی از این قبیل اظهار نگرانی و احساس نگرانی کنند و ما را بیشتر از آنچه که شرمنده هستیم، شرمنده نکنند. از خداوند متعال توفیق همه را خواستارم.
و السلام علیکم و رحمةالله و برکاته |
17 | 1360/04/06 | بیانات در جلسه پرسش و پاسخ در مسجد ابوذر تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=20081 |
انفجار بمب و مجروحیت شدید حضرت آیتالله خامنهای، این سخنرانی را ناتمام گذاشت.
بسماللهالرحمنالرحیم
امیدواریم که این دیدار با شما برادران و خواهران، یک دیدار مفید و ثمربخشی باشد و بتواند ما و شما را به هدفهای اسلامیمان نزدیک کند. قبلاً لازم است عذرخواهی کنم از نیامدن هفتهی قبل. با این که چنین قراری ما داشتیم، همان طوری که میدانید، هفتهی گذشته روز شنبه مجلس به کار مهمی سرگرم بود و تا ساعت یک بعد از ظهر یا یکونیم جلسه ادامه داشت؛ نمیتوانستیم ما مجلس را ترک کنیم. وقتی هم که آمدیم بیرون، وقت گذشته بود و امکان آمدن نبود. حالا انشاءاللَّه این هفته با کمکی که خواهرها میکنند از بالا، یعنی سکوت را در آنجا رعایت میکنند، ما میتوانیم کارمان را انجام بدهیم. خواهش میکنم برادرها دخالت نکنند، من وقتی از پشت بلندگو دارم با خواهرها حرف میزنم، صدایم از شما بیشتر به آنها میرسد، شماها که شلوغ میکنید خودِ این بدتر میکند. خواهرهایی که بالا نشستهاند، خواهش میکنم توجه بکنند که همهمهای که در آنجا هست، محیط ساکت ما را از آرامش میاندازد. سکوت کنید و بگذارید ما با فراغت یک ساعتی در اینجا به پرسش و پاسخ بپردازیم.
یک مقدمهای قبلاً دربارهی سؤال و جواب بگویم. «سؤال» چیز خوبی است. دستور شرع هم این است که انسان چیزهایی را که نمیداند، بپرسد. و بر کسانی که میدانند، واجب است که سؤالِ سؤالکننده را پاسخ بدهند، مگر این که در آن پاسخ دادن مفسدهای مترتب بشود. در روزگار ما سؤال زیاد است و این سؤالها سه نوع است؛ یک نوع سؤالهای فکری و ایدئولوژیک است راجع به اسلام، راجع به مقررات و احکام دینی. چون شعور مردم و فکر مردم پیشرفت کرده، برای آنها سؤال مطرح میشود، میخواهند از اسلام چیزهای زیادی را بدانند.
نوع دوم سؤالات مربوط به مسائل جاری کشور یا کلاً مسائل سیاسی است. میخواهند بدانند که سیاست دولت در زمینههای اقتصادی یا رفاهی یا تولیدی چیست، سخنگویان دولتی سرگرم کارند، نمیرسند همهی سؤالهای مردم را پاسخ بدهند. ضد انقلاب هم به شدت مشغول کار است؛ از کاهی کوهی میسازد و سؤال ایجاد میکند. در ذهن مردم ما -که خدا این مردم ما را یعنی همین شماها را حفظ کند و خیر بدهد و توفیق بدهد و از شما راضی باشد- این سؤالها در ذهنشان مینشیند؛ لذاست که سؤال میکنند.
نوع سوم سؤالهای مربوط به افراد است. آقا شما بابت نماز جمعه هر ماهی چهل هزار تومان میگیرید؟ هر هفتهای، یک روایت این است، چهل هزار تومان میگیرید؟ آقا آقای فلانی تو خانهی عَلَم مینشیند؟ آقا آقای فلانی شرکت تولیدی دارد؟ کارخانهدار است؟ آقا آقای کلانتری وزیر راه داماد آقای موسوی اردبیلی است؟ و از این قبیل سؤالها که بنده که اصلاً دختر ندارم تا حالا، چند تا داماد برای خود من فقط پیدا شده و هر کسی که یک جایی پیدا میشود، اگر دختر است میگویند این دختر فلانی یا فلانی یا فلانی است، چند تا را اسم میآورند. اگر مرد جوانی است میگویند این داماد آنهاست، در حالی که خدای متعال نه به ما دختر داده و نه هم داماد.
این سؤالات هم زیاد است، پس سه نوع ما سؤال داریم. وظیفهی شما چیه؟ وظیفهی ما چیه؟ وظیفهی شما دو چیز است؛ اوّل، قبل از تحقیق قضاوت نکردن و منتظر روشن شدن بودن. این یک. وقتی که دربارهی فلان مسأله راجع به امور سیاست اطلاع ندارید، کسی را هم پیدا نکردید دم دستتان که بیاید بایستد اینجا و جواب بدهد، یا نامه نوشتید و جواب نگرفتید، از روی حدس و گمان قضاوت نکنید. این یک. و سؤال کنید تا روشن بشود.
دوم، وظیفه این است که اگر راجع به اشخاص، افراد یا مسائلی که ارتباط به اشخاص و افراد پیدا میکند، چیزی شنیدید که باز هم برای شما محقَّق و ثابت نیست، این را دهن به دهن نگردانید. چون میشود شایعه و از قول پیغمبر اکرم،صلیاللَّهعلیهواله، نقل شده است که فرمودهاند: «کَفَی المرءُ کِذْباً أنْ یحدثَ بِکُلّْ ما یَسْمَعُ» برای دروغگو بودن یک آدم همین کافی است که هر چه میشنود، نقل کند. این است دیگر. فرض بفرمائید که یک مرد سالم نجیبی کاسب سر این محل است. یک نفر میآید میگوید آقا خبر داری چی شد؟ میگوید، ها چی شده؟ میگوید آره، جوادآقا مثلاً شکر قاچاق میفروشد. خب [نامفهوم] شما میگوئید نه بابا، او هم میگوید نخیر اینجوری است. شما میگوئید نه. آخر هم باور نمیکنید. بعد از او که جدا شدید، میرسی به رفیقت، میگوئی آره فلانی آمده بود میگفت جوادآقا شکر قاچاق میفروشد. به دومی میرسی، میگوئی شنیدم جوادآقا شکر قاچاق [میفروشد]. دست سوم و چهارم و پنجم که رسید، مسلّم میشود که جوادآقا شکر قاچاق میفروشد. یعنی شما به دست خودتان، بدون سوء نیت، بدون دشمنی با جوادآقا یک جرمی را بار گردن یک مسلمانی کردید. این هم وظیفهی دوم.
شایعه را ضد انقلاب درست میکند، افراد سادهلوح و بیتوجه آن را این جا آنجا منتقل میکنند. مثل بلاتشبیه مگس که میکروب را از جایی به جای دیگری منتقل میکند. گناه آن مگس از گناه آن میکروب مختصری کمتر است؛ خیلی کمتر نیست. (آقا این اگر آمپلیفایر است، خاموشش کنید. یک بلندگوی رو راست بگذارید صدا ندهد.) این وظیفهی شماست.
اما وظیفهی ما چیه؟ وظیفهی ما این است که تا آن جائی که میتوانیم سؤال را گوش کنیم تا مطلع بشویم که چه سؤالی شما دارید. که خب ما برای این کار [...] حالا این کار را بنده کردم. هفتهای یک مسجد. الان مدتهاست که من این مسجد و آن مسجد رفت و آمد میکنم. روزهای شنبه برای برادرها و خواهرها یک ساعت صرف وقت میکنم تا به سؤالهای آنها پاسخ داده بشود.
دیگران هم کارهایی مشابه این، کم و بیش انجام میدهند. دوم این که آنچه در آن مفسدهای نیست، با کمال صداقت گفته بشود و بیان بشود. برای این که مردم بدرستی بفهمند.
خب، حالا شما ذهنتان آماده شد. سؤال شما و پاسخ من اگر برای خدا باشد، عبادت است و ما بین دو نماز یک ساعت در اینجا اگر با این نیت باشیم، مشغول عبادتیم. پس به عنوان پاسخ دادن به یک تکلیف الهی این وظیفه را انجام میدهیم و پاسخ میدهیم. در ضمنی که من سؤال میکنم، اگر از این سؤالهایی که اینجا آمده وقت زیاد آمد، باز برادرها یا خواهرها سؤالهای دیگری بدهند تا من پاسخ بدهم.
سؤال اوّل یک سؤال فقهی-اجتماعی است. البته سؤالی هم هست که ممکن است میانهی ما و خانمها را به هم بزند. آیا زن میتواند قاضی و مجتهد بشود؟ اگر نه، چرا؟ و طبق حدیث «زن ناقصالعقل است»، آیا با آزادی زن منافات ندارد؟
اوّلاً این کسی که این سؤال را کرده، خیلی بیسلیقگی کرده. این حرف اوّل. توی این همه سؤال، توی این همه حرفِ لازم، یکهو چسبیده به این که زن میتواند قاضی بشود یا نه؟ خب، حالا بفرمائید ببینم توی این خانمهای تحصیلکرده، تحصیلات حقوق عالیه کی دارد که برود قاضی بشود؟ توأم با عدالت کامل که شرط قاضی است، کی دارد؟ یک وقت شما پنجاه تا زن تحصیلکردهی حقوقدان دارای شرائط دیگرِ قاضی آنجا قطار دارید، ردیف کرده، بعد میپرسید آقا اینها چرا نمیتوانند قاضی بشوند؟ خب، این یک جای سؤال [دارد]. بنده هم جوابش را میدهم، اما وقتی چنین چیزی زمینه ندارد، موضوع ندارد، این چه سؤالی است که اینطور این سؤالکنندهی عزیز ما بیسلیقگی به خرج دادند این را مطرح کردند.
اما در عین حال، به قول امیرالمؤمنین «[اما بعد] فَلَکَ حَقُّ الْمَسْألَةِ» سؤال کردید، بنده باید جوابش را بههرحال بدهم. اگر هم وقت گرفته میشود، به گردن آن برادر یا خواهری که این سؤال را به من داده. نه آقا. زن قاضی و مجتهد نمیتواند بشود. هر مردی هم قاضی و مجتهد نمیتواند بشود. مجتهد چرا، مرجع تقلید نمیتواند بشود. مجتهد یعنی کسی که درس خوانده قدرت استنباط پیدا کرده، این چه مرد، چه زن اشکالی هم ندارد برود بشود، اما مرجع تقلید نمیتواند بشود. یعنی دیگران از او تقلید نمیتوانند بکنند. هر مردی هم نمیتواند بشود. قاضی چندین شرط دارد. مرجع تقلید چندین شرط دارد. صدی هشتاد نود مردها هم این شرطها را ندارند، صدی نودوپنج هم ندارند. اما اگر جائی فرض کردیم که کسانی این شرائط را داشته باشند، اما جزو خانمها و زنها باشند، آن وقت نمیشود. چرا؟ ها. نکتهاش [نامفهوم] در یک کلمهی کوتاه عرض میکنم.
نکتهی این حکم الهی این است که قضاوت، یک منصبی است که احتیاج دارد به این که انسان خشک و قاطع باشد. خشک بودن و تحت تأثیر عواطف قرار نگرفتن، چیزی است که به طور معمول زنها این را ندارند و این نقطهی قوت زن است نه نقطهی ضعف زن. این را توجه داشته باشیم. زن اگر عواطفش جوشان و احساساتش پرخروش نباشد، عیب است. کمال زن در غلبهی عواطف اوست و این به دلیل این است که شغل اوّل زن تربیت فرزند است. نمیگوئیم شغل دیگر نداشته باشد، داشته باشد. میتواند، هیچ مانعی ندارد داشته باشد. اسلام مانع نیست، اما اوّلین و اساسیترین و پراهمیتترین شغل زن، مادری است. اگر رئیس جمهور هم بشود، اهمیتش به قدر اهمیت مادری نیست. من اگر بتوانم تشریح کنم، وقت میبود و میگفتم که مادر بودن چقدر اهمیت دارد؛ یک مادر خوب بودن، قبول میکردید که از ریاست جمهوری هم بالاتر است اهمیت و ارزشش. برای این کار عاطفه لازم است. خدا این موجود را با این عواطف خروشان آفریده تا مادری لنگ نماند. اگر مادری لنگ بماند، نسل انسان منقطع میشود. یا انسانهائی که به جامعه وارد میشوند، انسانهای کامل و درست و حسابی و معتدلی نخواهند بود. برای این منظور خلق شده. حالا شما میخواهید این موجودی که خدا برای خاطر همین موضوع او را عاطفی آفریده، بگذارید در رأس یک شغلی که بی عاطفهگی میخواهد؟ قاطعیت و خشونت میخواهد؟ خشک بودن میخواهد؟ این را خدای متعال قبول ندارد. مجتهد جامعالشرائطی که مرجع تقلید میشود نیز همینطور. مرجع تقلید باید تحت تأثیر هیچ احساس و عاطفهای قرار نگیرد و این چیزی است که به طور متوسط و معمول در مردها بیشتر است از زنها به این دلیل.
اما آنی که گفتند زن ناقصالعقل است، این نخواستند بگویند که زن خدای نکرده قوهی ادراک ندارد، هرگز. بسیاری از زنان از بسیاری از مردان سطح شعور و درکشان به مراتب بالاتر است؛ نه یک ذره دو ذره. من در تفسیر این جمله در نهجالبلاغه یک بیانی کردم که این بعد هم منتشر شده. شاید هم شماها بعضیتان دیده باشید. دو احتمال دربارهی این هست که یکی از این دو احتمال را من اینجا ذکر میکنم و آن این است که نظر امیرالمؤمنین در «هن ناقصات العقول[ان النساء نواقص الایمان نواقص الحظوظ نواقص العقول/128نهجالبلاغه/ خطبه 80]» به طبیعت زن نیست، بلکه به زنی است که تحت تأثیر فرهنگ ستمآلود تمام طول تاریخ که نسبت به زنان این فرهنگ، همیشه توأم با ظلم و ستم بوده، ناقص بار آمده. در زمان امیرالمؤمنین زن در همهی جوامع بشری، نه فقط در میان عربها، مظلوم بود. نه میگذاشتند درس بخواند، نه میگذاشتند در اجتماع وارد بشود و در مسائل سیاسی تبحر پیدا کند. نه ممکن بود در میدانهای...
[انفجار بمب] |
18 | 1360/04/05 | بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=20082 |
بسماللَهالرحمنالرحیم
الحمدللَه رب العالمین الحمدللَه بجمیع محامده کلها علی جمیع نعمه کلها و نشهد ان لاالهالااللَه وحده لا شریک له کما شهداللَه لنفسه و شهدت له ملائکته و اولو العلم من خلقه و نشهد ان محمداً عبده و رسوله و صفیه و نجیبه و حبیبه صلواتاللَه علیه و علی اله و اصحابه. سیما علی امیرالمومنین و الحسن و الحسین و علیبنالحسین و محمدبنعلی و جعفربنمحمد و موسیبنجعفر و علیبنموسی و محمدبنعلی و علیبنمحمد و الحسنبنعلی و الحجةبنالحسن عجلاللَهتعالیفرجه و جعلنا من اعوانه و انصاره و شیعته و صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین و صل علی جمیع الشهداء و الصالحین و صل علی ائمة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. قال اللَه الحکیم فی کتابه: «و قالوا لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر فاعترفوا بذنبهم فسحقاً لاصحاب السعیر»(۱)
در روز قیامت طبق تصویری که قرآن برای ما در سورهی مبارکهی مُلک میکند در هنگامی که کافران را به عذاب خدا و دوزخ الهی وارد میکنند ملائکهی خدا از آنها میپرسند «{قالوا} أ لم یاتکم نذیر»(۲) آیا شما که دچار این گمراهی شدید مگر از طرف خدا بیم دهندهای به سوی شما نیامد؟ مگر کسی نبود که شما را آگاه کند؟ «قالوا بلی قد جاءنا نذیر»(۳) آنها میگویند چرا، بیم دهنده از سوی خدا آمد، به ما حقایق را هم گفت، ولی ما او را تکذیب کردیم. بعد از آنی که این گفتگو میان آنها انجام میگیرد خود آن گناهکاران و گمراهان دنیا و دوزخیان آخرت میگویند «و قالوا لوکنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر»، میگویند اگر ما در دنیا میشنیدیم و تعقل میکردیم امروز در میان اصحاب دوزخ نبودیم. بلافاصله قرآن دربارهی آنها قضاوت میکند، میفرماید: «فاعترفوا بذنبهم» پس خود اینها به گناه خودشان اعتراف کردند. «فسحقاً لاصحاب السعیر» یعنی آنهایی که دچار دوزخ شدند دور باشند از رحمت و فضل خدا. این یک تصویر قرآنی از روز قیامت است، اما اشارهی رسایی است به یکی از اصول اساسی اسلام، که آن عبارت است از اصل تعقل و تدبر. خدای متعال به انسان قدرت تشخیص داده است؛ «تبارک الذی بیده الملک»(۴) تا آن جایی که «الذی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایکم احسن عملا»(۵) خدا آفرینش را برای این قرار داد که ببیند چه کسی عمل بهتری دارد. در روایت میفرماید «لیبلوکم ایکم أشد عقلاً» برای این بود که ببیند چه کسی از نیروی تعقل و تدبر بیشتر استفاده میکند. این قدرت تشخیصی که خدا به انسان داده است برای شناختن راه خطا و صواب کافی است؛ هیچکس نیست که بشنود و بیاندیشد مگر آنکه میتواند راه خطا را از راه صواب تشخیص بدهد. اساس جامعهی اسلامی هم بر این است که به مردم فرصت فکر کردن داده بشود. یعنی آنچه گفتنی است به مردم گفته شود تا مردم بتوانند در سایهی معرفتی که پیدا میکنند بنشینند با خود حساب کنند و حق را از باطل تشخیص بدهند. لذا اساس حکومتهای ظالمانه در طول تاریخ بشر و همچنین امروز در دنیا بر این بوده که وسیلهی تشخیص حق و باطل یعنی فکر کردن و اندیشیدن را از مردم بگیرند. ما، یعنی ملت مسلمان ایران امروز بیش از همیشه محتاج تعقل و تدبریم. یک وظیفه دستگاههای اداره کننده دارند و آن ارشاد و هدایت مردم است. یک وظیفه مردم دارند و آن شنیدن ارشادها و هدایتها و فکر کردن دربارهی آنهاست. دشمن که میخواهد مردم نفهمند به هر دو ضربه میزند. اولاً سعی میکند صدای هدایت کنندهها را در میان غوغای تبلیغاتی جهانی گم کند، نگذارد فریاد رسای هادیان امت به گوش مردم برسد. ثانیاً سعی میکنند مردم را از شنیدن باز بدارند، یعنی گویندهها را تخطئه میکنند، تبلیغات را دروغ وانمود میکنند، برای اینکه ایمان مردم از آنچه هادیان و منادیان حق بیان میکنند سلب شود و مردم باور خود را به گفتهی دلسوزها از دست بدهند. این کار در همهی تاریخ انجام گرفته، امروز هم در ایران و در جو انقلابی جامعهی ما، همچنین در سطح جهان انجام میگیرد. من با طرح این مسأله اولاً یکی از اصول اسلامی را اعلام میکنم تا همهی شما مردم برای امروز و برای همیشه بدانید که حکومت اسلامی آن حکومتی است که مردم را به فکر کردن دعوت میکند، و هدایت ذهن مردم را به عهده میگیرد. مردم را سرگرم هواها و هوسها و سخنان بیارتباط به سیاست و زندگی مشغول نمیکند، سرگرم نمیکند؛ ثانیاً در جامعهی اسلامی مردم در مقابل کسانی قرار میگیرند که آنها میخواهند مردم نشنوند صدای هادیها و منادیها را. امروز در جو ایران این اصل اساسی نظام اسلامی به شدت از سوی دشمنان مورد تهدید قرار میگیرد. دشمن با یک انقلاب عظیم مردمی و ضد شرق و غرب روبهرو شده. این انقلاب را چگونه خنثی کند و از بین ببرد؟ انقلاب ما بر روی دوش مردم قرار دارد، چگونه مردم را از این انقلاب دلسرد بکند؟ برای اینکه مردم از محور انقلاب دور بشوند خیلی راهها را دشمن تاکنون پیموده است. امروز شیوهی دشمن این است که نگذارد مردم دربارهی حوادثی که در ایران و نسبت به اسلام در حال انجام شدن است فکر کنند. شما در این هفتهای که گذشت و به طور کلی در این ماههای اخیر حوادث عظیم و مهمی را گذرانیدهاید. این حوادث هر کدامی در طول تاریخ اگر یکی از این حوادث در تاریخ ملتی واقع بشود به عنوان یک نقطهی برجسته خواهد ماند. شما در طول چند ماه متعددی از این حوادث را گذرانیدهاید و در تمام این حوادث موفق هم بودهاید؛ این برای دشمن غیر قابل تحمل است. برای اینکه این پیروزی و موفقیت برای جامعهی ما نماند دشمن سعی میکند جامعهی ما را از راه جلو گرفتن از نیروی فکر و اندیشهی آنها به بیتفاوتی بکشاند. ما از مردم میخواهیم بشنوند و فکر کنند، این چیزی است که اسلام از مردم میخواهد. دشمن از مردم میخواهد که به سخن افراد دلسوز و هدایت کننده گوش ندهند و دربارهی آن فکر نکنند. چطور دشمن این کار را انجام میدهد؟ از راه ایجاد غوغا این کار را انجام میدهد. دشمن میخواهد با ایجاد جو غوغا و تشنج حالت تعقل را از مردم بگیرد. یک حرکت انقلابی عظیم در جامعه به وجود آمد بر مبنای تشخیص و فکر، و آن حرکت عبارت بود از عزل بالاترین مقام اجرایی دولت جمهوری اسلامی. این یک کار بیسابقه است؛ یک جراحی حساس و دقیقی است که در هر جای دنیا میخواست اتفاق بیفتد با خونریزی شدیدی توأم بود؛ اما دست نیرومند انقلاب این جراحی را به شکلی انجام داد که هیچ خونریزی نداشت. ضد انقلاب این را تحمل نمیتواند بکند. چه کار میکند؟ سعی میکند جو غوغا و تشنج در جامعه به وجود بیاورد تا این جراحی موفقیتآمیز را در دنیا، همچنین در داخل کشور ناموفق جلوه بدهد. گروهکهای بدنام و بدسابقه به عنوان دفاع از عضوی که جراحی شده و بیرون انداخته شده وارد خیابانها میشوند، غوغا به راه میاندازند، آدم میکشند، شعار ضد اسلام و مسلمین میدهند، با مردم بیسلاح روبرو میشوند، جوانهای مؤمن را نشانه میکنند و بر روی او میریزند و با انواع سلاحهای سرد و گرم شکم میدرند، سر میبرند، برای اینکه جو را متشنج کنند. مردم وقتی که در جو غوغا و تشنج قرار گرفتند فرصت فکر کردن از آنها گرفته میشود. عدهای در صدد مقابلهی با غوغا بر میآیند، عدهای از غوغا کناره میگیرند، آن حالتی که اسلام برای مسلمانها میپسندد از بین میرود. حضور مردم در صحنه دشمن را آنقدر ناراحت و عصبانی کرده که میخواهد این حضور را با شکل بدی پایان بدهد؛ این جاست که ما باید هوشیار باشیم. این گروهکهایی که امروز به نام دفاع از فلان و بهمان، یا به نام حمایت از خلق جان مردم را تهدید میکنند، اینها از نظر ملت و از نظر تاریخ و از نظر اسلام محکومند. اولاً با تبلیغات دروغین و اشاعهی حرفهای خلاف واقع مردم را از رسیدن و اندیشیدن در واقعیات و حقایق مانع میشوند، این ضد اسلام است. ثانیاً با مردم بیپناه روبهرو میشوند. ثالثاً به هدفهای قدرتهای استکباری جهانی کمک میکنند. اینها - به شرحی که حالا انشاءاللَه تا حدی که وقت دارم عرض میکنم - خودشان را در تاریخ و در میان کسانی که در آینده هم دربارهی این مسائل فکر کنند محکوم میکنند و محکوم کردند. من در این فرصت به مناسبت اینکه میدانم عدهی کثیری از این افراد ساده لوحی که در دام تبلیغات آنها افتادهاند از حقیقت خبر ندارند، به گوششان نرسیده است، در این تریبون مقدس دو، سه خطاب میکنم. چون این جوانهایی که در رابطه با مسائل هفتهی گذشته تعدادی بوسیلهی دستگاههای قضایی بازداشت شدند، وقتی برای بعضی از آنها مسائل بیان شد متنبه شدند و لذا آزاد هم شدند. اما بعضی هم آنچنان تحت تأثیر این تبلیغات محکم و پا بر جا بر جهالت و ضلالت خودشان ایستادند که حتی حاضر نیستند بشنوند و فکر کنند. اینها همانهایی هستند که در قیامت تأسف خواهند خورد و خواهند گفت «لو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر»؛ تأسف میخورند که اگر گوش میکردیم و فکر میکردیم امروز در شمار اصحاب دوزخ نبودیم. من خطاب اولم به سران این گروهکهاست، مخصوصاً سران منافقین که نام مجاهدین را بر روی خود نهادهاند. من این سران را میشناسم، سوابق آنها را میدانم، ضعفها و خصلتهای روانی آنها را از نزدیک لمس کردم. خود آنها هم میدانند که ما آنها را به خوبی میشناسیم. من به آنها میگویم شما خودتان را در تاریخ رسوا کردید، زیرا حرفهای خودتان را تخطئه کردید. مگر قرآن نمیگوید «یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم اولیاء»(۶) یعنی ای مردمی که ایمان آوردید دشمنان من و دشمنان خودتان را با خودتان دوست و همپیمان قرار ندهید. مگر شما ادعا نمیکنید که تابع قرآنید؟ چرا شما با گروههای ضد خدا همدست و همپیمان میشوید؟ برای خاطر خوش کردن دل پیکار و فدایی و دموکرات حاضرید دل جوان پاسدار را بشکافید. نشنیدید که در راهپیمایی دیروز مهاباد دموکراتها چه جنایتی کردند؟ یک پاسدار شهید مهابادی جنازهاش بوسیلهی مردم تشییع میشد و مردم بر علیه دموکراتها شعار میدادند. احزاب وابستهی به دموکرات، افراد وابستهی به دموکرات از روی پشت بامهای شهر مهاباد تشییع کنندگان را به رگبار بستند؛ چند نفر کشته شدند. اینهایند آن کسانی که شما با آنها همپیمان و دوست هستید ای آقایان سران مجاهدین! این برخلاف قرآن نیست؟ شما با پیکاریها و با چریکهای فدایی خلق که سلاح به دست میگیرند و علناً و صریحاً ضد اسلام حرکت میکنند در این جریانات اخیر دوست و همپیمان شدید. این بر خلاف آیهی «یا ایها الذین آمنوا لا تخذوا عدوی و عدوکم اولیاء» نیست؟ تاریخ شما را محکوم میکند. حالا شما به فرض چهار تا جوان خردسال سادهلوح را فریب دادید برای همیشه و برای همهی مردم که این فریب ممکن نیست. شما خیال میکنید به عنوان یک گروه انقلابىِ اسلامی در تاریخ میمانید؟ اشتباه کردید، کور خواندید، شما به عنوان یک گروه منافق که ادعای اسلام میکند اما بر خلاف صریح آیهی قرآن رفتار میکند در تاریخ ثبت میشوید. ثانیاً شما علیرغم ادعای مسلمانی از روشهای غیر اسلامی استفاده میکنید. روش اسلامی بحث و موعظه است، روش اسلامی نصیحت و توصیهی به خیر است، روش اسلامی ریختن در خیابان و کشتن دختر و پسر مسلمان نیست. چرا شما با روشهای غیر اسلامی عمل میکنید و علناً میگوئید ما با اجازهی ملت ایران میخواهیم مقاومت کنیم. با اجازهی ملت ایران در مقابل کی میخواهید مقاومت کنید؟ در مقابل ملت ایران؟ آیا این حکومت مطابق با محبت و عشق این ملت نیست؟ این حکومت مردمی نیست؟ این حکومت و این مجلس شورای اسلامی را همین مردم سرِ کار نیاوردند؟ امام امت در قطره قطره خون دل این مردم و خونی که در رگهای این مردم جاری است نفوذ و تأثیر محبتآمیز ندارد؟ شما در مقابل امت و امام قیام میکنید، آن وقت از ملت اجازه میخواهید؟ شما با کی میجنگید و به نفع کی میجنگید؟ چرا در مقابل جمهوری اسلامی که با شرق و غرب و قدرتهای بزرگ در افتاده مقاومت میکنید؟ آن آقای یاوهگویی که امر به مقاومت میکند و شما که به بهانهی حرف او به خیابانها میآئید شیشههای مغازهها را میشکنید و جوان و دختر و پسر را با تیغ موکتبُری شکم میدرید و سر میبرید، شما بر طبق چه معیار اسلامی حرکت میکنید؟ ثالثاً شما میگفتید ما یک گروه مترقی و انقلابی هستیم و با این شعار با چیزی که اسمش را ارتجاع میگذارید میجنگیدید. من از شما سؤال میکنم، آیا گروههای انقلابی مسلمان و غیر مسلمان ادعای انقلابیگری را از شما باور میکنند در حالی که شما با جناح و جریان گرایشدار به غرب و وابستهی به غرب این همه لاف دوستی و محبت میزنید؟ با تودههای انقلابی مردم در میافتید، با جوانهای انقلابیای که در مرزها جانشان را دارند در راه خدا میدهند در میافتید، به حساب و به نفع جریان متمایل به غرب اسم خودتان را میگذارید انقلابی؟ از شما کسی باور نخواهد کرد. رابعاً شما با این دولت و حکومت که در میافتید هیچ بهانهای ندارید، لذا میگوئید با ارتجاع در افتادهایم. اگر بهانهی دیگری داشتید، اگر خیانتی دیده بودید، اگر فسادی دیده بودید، اگر سوء استفادهای در رهبران و سران این جمهوری دیده بودید آن را صد برابر بزرگ میکردید، اما ندیدید. میخواهید هم به میل اربابانتان با حکومت بجنگید، بهانه میخواهید، بهانه را ارتجاع میآورید. کجای این حکومت ارتجاع است؟ ارتجاع با منطق کی؟ آیا ارتجاع با منطق اسلام؟ یا ارتجاع با منطق کمونیسم؟ ارتجاع با منطق اسلام یعنی رجوع کردن از اسلام به کفر، این معنی ارتجاع است. ارتجاع در منطق اسلام یعنی ارتداد؛ «ذلک بانهم آمنوا ثم کفروا»(۷) این ارتجاع است که اول انسان به خدا ایمان بیاورد بعد کفر بورزد، این را میگویند ارتجاع. خب ببینید شما مرتجعید با این حساب یا دولت جمهوری اسلامی؟ دولت جمهوری اسلامی دارد به سوی هدفهای اسلامی با سرعت پیش میرود، شما هستید که بعد از آنی که از پدر و مادرهای مسلمانی متولد شدید به طرف کفر رفتید. کتابهای شما در دست است، مبانی مارکسیستی و الحادی و کفرآمیز در حرفها و کتابها و عمل شما مشهود است، شما مرتجعید، شما مرتدید؛ شما هستید که در زندان و در خارج زندان بارها و بارها دوریتان از اسلام بر عناصر مبارز انقلابی مسلمان ثابت شد. بهانهی ارتجاع را به دست میگیرید که با جمهوری اسلامی بجنگید؟ اشتباه کردید، کور خواندید؛ این شواهد محکومیت شماست که همهی دنیا و همهی تاریخ در آینده به اینها خواهند رسید. شما نامتان هم در تاریخ نمیماند، اما اگر بماند با لعن و نفرین همگانی خواهد ماند. برای خاطر اینکه یک انقلابی با این همه خونِ دل پیروز شد و امامی و رهبری با چهرهی استثنائی در تاریخ ما این انقلاب را هدایت کرد و امتی با این رشادت و این از خود گذشتگی پایههای این انقلاب را با همهی موجودی خودش مستحکم کرد، آن وقت شما چهار نفر خودخواهِ جاهل جاهطلب پرمدعا آمدید دارید محصول این همه تلاش و کوشش را میخواهید مورد تهدید قرار بدهید و مزاحمت میکنید و ایذاء میکنید، تاریخ به شما لعن و نفرین خواهد فرستاد، مطمئن باشید. یک خطاب من هم به جوانان و نوجوانان دختر و پسر فریب خورده است که هشتاد درصد این گروهها را اینها تشکیل میدهند. به آنها میگویم ای جوانان سادهدل مستمند مستضعف فکری! گوش کنید و فکر کنید. آنها به شما گفتهاند گوش نکنید به این حرفها، اما قرآن به شما میگوید گوش کنید. اگر امروز به این حرفها و به سخن نصیحت کنندگان گوش ندادید فردا در دوزخ خواهید گفت «ولو کنا نسمع او نعقل ما کنا فی اصحاب السعیر» تأسف خواهید خورد، خواهید گفت اگر گوش میکردیم و فکر میکردیم امروز جای ما اینجا نبود. سازمان به شما میگوید گوش نکنید، قرآن به شما میگوید گوش کنید و بیاندیشید. این مطالبی را که من امروز به اختصار گفتم مورد تجزیه و تحلیل قرار بدهید. سازمان شما یا سازمانهای شما چرا با یک جمهوری که با امریکا و شوروی میجنگد اینطور مقابله میکنند؟ چرا در مقابل امام امت و در مقابل آحاد امت میایستند و نام خودشان را مدافع خلق میگذارند؟ چرا در حالی که قرآن به آنها میگوید که با کفار قطع رابطه کنند با پیکاری و فدایی و دموکرات و سلطنتطلب و انسانهای دژخیمصفت همپیمان میشوند؟ این بمب کار گذاشته شدهی در راهآهن قم را - که چند شهیدِ محروم داشت - کی گذاشت؟ اگر شما خودتان گذاشتید که محکومید، اگر دوستان شما هم گذاشتند شما محکومید و نمیتوانید بگوئید دوستان شما نگذاشتند. اگر راست میگوئید محکوم کنید. اگر شما از این خرابکاریها خوشتان نمیآید چرا یکبار در این مدت امریکا را محکوم نکردید؟ یکبار صدام را محکوم نکردید؟ یکبار خرابکارها را محکوم نکردید؟ یکبار سلطنتطلبها را محکوم نکردید، افتادید به جان دولت جمهوری اسلامی. آیا دلیلی واضحتر از این بر اینکه شما آلت دست سیاستهای بزرگ شرق و غربید؟ بچههای جوان غافل سادهدل! فکر کنید و گوش کنید. یک خطاب هم به پدر و مادرها دارم. ای پدران و مادران! مواظب بچههایتان باشید. دولت جمهوری اسلامی اگر در مقابل موجهایی که از خارج هدایت میشود مقاومت نکند به جان این امت ظلم کرده، باید مقاومت کند. دادگاههای انقلاب اگر نسبت به متجاوزان به حیثیت جمهوری اسلامی و قیام کنندگان علیه حکومت اسلام و قرآن قاطعیت به خرج ندهند خیانت کردهاند، تاریخ از آنها سؤال میکند. اگر دادگاههای انقلاب و دستگاههای اجرایی و قضایی امروز این سرانگشتان فاسد و پلید را قطع نکنند فردا دوست و دشمن آنها را ملامت میکنند. کسی هیچ دستگاهی را مدح و ثنا نخواهد گفت به خاطر کوتاه آمدن در مقابل یک دشمن مخرب، باید قاطعیت به خرج بدهند. پدرها! مادرها! بچههایتان را مراقبت کنید، نگذارید در دمِ موج خشم و عصیان این مردم قرار بگیرند. نگذارید در مقابل دولت جمهوری اسلامی واقع بشوند. آنها را به شنیدن و به فکر کردن امر کنید. خطاب آخر من هم به ملت ایران مخصوصاً به فداکاران، به شما جانبازان انقلاب، به شما معلولین انقلاب، به شما سربازانی که از جبههها نامه مینویسید و آن جمعی که از جبههی رقابیهی اهواز برای من نوشتند که ما در خط ولایت فقیه تا آخرین قطرهی خونمان هستیم و آن جمعی که از آبادان به من خبر دادند که از وقتی که امام فرماندهی کل قوا را خودشان در دست گرفتند روحیهی ما چند برابر شده، پیشرفت کردیم، خوشحال هستیم، مایلیم که تعرض کنیم، و به همهی رزمندگانی که در جبههها میجنگند، به تمام عناصر ارتش شریف جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران انقلاب و همهی عناصر رزمنده و همهی ملت. یک خطاب هم به شما دارم، شما بدانید و میدانید که «و مکروا و مکراللَه»(۸) «و یریدون لیطفئوا نوراللَه بافواههم و اللَه متم نوره»(۹) اینها میخواهند با پف دهانشان چراغ منور و نورافکن تابان الهی را خاموش کنند، اما اشتباه کردهاند. نور خدا باقی است، قدرت جمهوری اسلامی رو به گسترش است. امروز دنیا از رشد شما مردم، از آگاهی و قدرت انقلابی شما مردم در تعجب و حیرت است. شما میتوانید یک جراحی عظیم بکنید، یک جراحی مغز بکنید، یک مغز فاسد را بردارید و دور بیندازید و خونریزی هم نشود. دنیا در مقابل این رشد ملت ایران و این روحیهی انقلابی متحیر و مبهوت است. این تحرکاتی که میبینید، این سر و صداهای کودکانه اصلاً و ابداً نمیتواند تأثیری در روند انقلاب ما بگذارد. و ای نیروهای رزمنده! ملت همچنان پشتیبان شماست. ماه رمضان نزدیک است؛ ماه خدا، ماه عبادت، ماه ضیافت الهی، ماه تطهیر دل، ماه تطهیر روح. ای مرد و زن مسلمان! با پیروی از تقوا و زنده کردن یاد خدا به استقبال ضیافت الهی برویم. در ماه رمضان باید ما هم ایمانمان، هم صبر و استقامتمان، هم معرفتمان بالا برود. پروردگارا! ما را آمادهی قدوم در میهمانسرای رمضان بگردان. پروردگارا! وحدت و یکپارچگی این امت مؤمن و نمازگذار را حفظ کن. پروردگارا! دست دشمنان را از جان این ملت قطع کن.
اللهم اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات الاحیاء منهم و الاموات.
بسماللَهالرحمنالرحیم
قل هو اللَه احد اللَه الصمد لم یلد و لم یولد ولم یکن له کفواً احد
و صدق اللَه العلی العظیم.
خطبهی دوم
بسماللَهالرحمنالرحیم
الحمدللَه رب العالمین و الصلاة و السلام علی سیدنا و نبینا ابیالقاسممحمد و علی اله و اصحابه الأطیبین الأنجبین سیما بقیةاللَه فی الأرضین.
اولاً بار دیگر خاطرهی سردار رشید اسلام، مالک اشتر زمان، چمران عزیز را به ولی عصر عجاللَهفرجه و به امام امت و به عموم برادران و خواهران تبریک و تسلیت میگوئیم؛ یاد او را گرامی میداریم. مرد عمل و جهاد و شهادت بود. سرباز فداکار اسلام بود. انسانی در خط حاکمیت قرآن بود. جهاد او در خوزستان دنبالهی جهادش در کردستان و دنبالهی جهاد بزرگش در لبنان بود. در همه جا یک هدف و یک خط را تعقیب میکرد، یادش گرامی و روحش با شهیدان و صالحان بزرگ محشور باد. چند تذکر به برادران و خوهران عزیزم عرض میکنم. تذکر اول به همهی مردم ایران است. دشمن در رسانههای تبلیغاتی خود سعی میکند کشور ما را دچار هرج و مرج جلوه بدهد؛ میخواهد بگوید در ایران هیچ چیز بر نظام خود نیست؛ همان حرفی که بعضیها هم میگفتند و دروغ بودن آن ثابت شد و رسوا شدند. امروز هم روزنامهها و رادیوهای خارجی میگویند. شما عملاً باید نگذارید که این ادعا راست در بیاید. همهی آحاد ملت مخصوصاً عناصر مسؤول را دعوت میکنم به حفظ نظم و انضباط کامل و مراعات مقررات و قوانین. تذکر دوم باز خطاب به بخشی از ملت یعنی کشاورزان عزیز است. امسال محصولات ما مخصوصاً گندم - که مایهی اصلی تغذیهی ماست - بحمداللَه فراوان است. عدهای میخواهند با خریدن گندمها از کشاورزان و در آب ریختن آنها یا سوزاندن آنها یا احتکار کردن آنها باز هم ما را محتاج گندم امریکا کنند. کشاورزان عزیز به هوش باشید و متوجه باشید؛ گندم را به دستگاههای مسؤول و به دولت بفروشید، یا خودتان مصرف کنید. به ضد انقلاب و به کسانی که با دادن مبلغی اضافی گندم را از دست شما - یعنی از دست ملت - میخواهند خارج کنند تسلیم نشوید. نکتهی سوم خطاب به قشر دیگری از مردم است. پیشهوران و کسبه و تجار مالیاتهایشان را بدهند. بعضی شنیده شده که مالیات را در وقت و به اندازه نمیدهند؛ این امروز خیانت است. دستگاههای دولتی به دنبال مالیاتها بروند و مردم باید به دولت اسلامی بیش از مالیات هم کمک کنند؛ حداقل آنچه باید بدهند مالیات است، این یک واجب شرعی است. نکتهی چهارم تشکر از دادگاههای انقلاب است. من از دادستانیها و دادگاههای انقلاب به خاطر قاطعیتشان سپاسگذاری میکنم. مردم این را میخواهند؛ البته کوشش بشود، بهانه به دست ضد انقلاب داده نشود، ضوابط اسلامیو قانونی دقیقاً رعایت بشود که البته میشود و قاطعیت همچنان ادامه پیدا بکند. نکتهی آخر دربارهی کالاهایی است که از خارج، کالاهای گوناگون مورد نیاز مردم آمده و در کشتیها و در بنادر است. عدهای تحت تحریک عناصر مخالف از کامیوندارها نمیرفتند بیاورند، این بار سنگین برروی دوش کامیونداران مسلمان و مؤمن به انقلاب و وفاداران به جمهوری اسلامی بود و هست. من به این برادران عزیزی که این بار سنگین را بر دوش گرفتهاند یادآوری میکنم، مبادا به خاطر گرم شدن هوا یا پیش آمدن ماه رمضان از ادامهی این خدمت دست بردارید. این خدمت، خدمت لازمی است، اولاً ماندن کشتیها در بنادر مخارج گزافی را برای دولت دارد؛ ثانیاً اجناس مورد احتیاج مردم نمیرسد و مردم دچار کمبود میشوند. کامیونداران مؤمن، جوانمرد و کسانی که واقعاً برای مردم حاضرند خدمت کنند این کار را ادامه بدهند. آن هفته پیام خطاب به برادران عرب را نخواندم، با اجازهی برادران و خواهرانی که زیر آفتاب گرم عرق میریزند چند دقیقه هم آن پیام را بخوانم.
۱) ملک: ۱۰ و ۱۱
۲) ملک: ۸
۳) ملک: ۹
۴) ملک: ۱
۵) ملک: ۲
۶) ممتحنه: ۱
۷) منافقون: ۳
۸) آلعمران: ۵۴
۹) صف: ۸ |
19 | 1360/04/02 | بیانات در اجتماع اقشار مختلف مردم به مناسبت شهادت دکتر مصطفیٰ چمران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=50508 |
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابىالقاسم محمّد و على آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین المکرّمین سیّما بقیّة الله فى الارضین. قال الله الحکیم فى کتابه: بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم، الم، اَ حَسِبَ النّاسُ اَن یُترَکوا اَن یَقولوا آمَنّا وَ هُم لا یُفتَنون * وَ لَقَد فَتَنَّا الَّذینَ مِن قَبلِهِم فَلَیَعلَمَنَّ اللهُ الَّذینَ صَدَقوا وَ لَیَعلَمَنَّ الکاذِبین.(۲) |
20 | 1360/03/31 | نطق در مجلس شورای اسلامی در جلسه بررسی کفایت سیاسی بنیصدر | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=20113 |
بازنشر بهمناسبت سالگرد رأی مجلس شورای اسلامی به عدم کفایت سیاسی بنیصدر (۳۱ خرداد ۱۳۶۰)
دانلود نسخه موبایل | دانلود با کیفیت پایین | دانلود با کیفیت بالا
بسمالله الرحمن الرحیم.
لَوْ خَرَجُواْ فِیکُم مَّا زَادُوکُمْ إِلاَّ خَبَالاً ولأَوْضَعُواْ خِلاَلَکُمْ. اگر منافقان در کنار شما بمانند و به جهاد با دشمن بیایند، جز بر سستی و ناتوانی شما نخواهند افزود و در میان صفوف شما تفرقه و تشتت خواهند افکند.
در این لحظات حساسی که یکی از سرنوشتسازترین صفحات تاریخ ایران رقم زده میشود، از خدا میخواهم که مرا به آنچه رضای او است هدایت کند و از طغیان زبان و دل و غلبه هوی و هوس نگه دارد و اکنون که پس از یک سکوت و بردباری طولانی و دردناک فرصت و تکلیف گفتن و افشاء کردن داده است نیز مانند گذشته ما را مدد رساند و یاری کند. مخاطب این سخن شما نمایندگان مردمید و آنگاه همه ملت ایران و بالاخره تاریخ و نسلهای آینده که در کار ما به دقت و طلبکارانه نظر خواهند کرد و من با این توجه در محضر خدا و در حضور شما و همه کسانی که این سخن را خواهند شنید اعلام میکنم که این جناب آقای بنیصدر رئیسجمهور را دارای کفایت سیاسی برای اشغال پست خطیر ریاست جمهوری نمیدانم.
پیش از آنکه به دلایل متعدد خود در اثبات این ادعا بپردازم لازم میدانم اول کفایت سیاسی را که در اصل یکصد و دهم قانون اساسی به آن اشاره شده معنا کنم.
کفایت سیاسی یعنی اینکه شخص برای اداره مسئولیتی که به عهده او واگذار شده کافی و صالح باشد. فقدان کفایت سیاسی در هنگامی است که وی آن شرایطی را که برای انجام این مسئولیت در قانون اساسی معین شده فاقد باشد و کمبود یا عیبی داشته باشد که با آن صفات مقرره منافی است. اصل یکصد و پانزدهم قانون اساسی صفات لازم برای ریاست جمهوری را از جمله امانت و تقوا اعتقاد به مبانی جمهوری اسلامی ایران مدیر و مدبر بودن میداند هرکدام از صفات بالا که در شخصی نباشد وی برای احراز این مقام فاقد کفایت و صلاحیت است.
با این زمینه اکنون میتوان به بررسی وضع آقای بنیصدر در رابطه با مقام ریاست جمهوری پرداخت درباره عدم کفایت سیاسی آقای بنیصدر یعنی فقدان برخی از این صفات در ایشان برادران مطالبی قبلاً اظهار کردهاند که هیچ جوابی از سوی مخالفان طرح به آن مطالب داده نشده است بهعکس برخی از مخالفان بجای آنکه دلیلی بر کفایت آقای بنیصدر بیاورند یا دلایل موافقان طرح عدم کفایت را رد کنند غالباً بر تکیه بر شعار و احساسات سعی کردهاند حقیقت را بپوشانند.
لازم میدانم تذکر بدهم نظر من به مخالفینی است که دیروز در آغاز طرح بحث درباره مخالفت صحبت کردند و فرصت را مغتنم شمردند تا حرفهای دل خود و حتی نظرات ویژه خود در مخالفت با جریان اسلام فقاهت را که امروز در برابر تخلفات وعدم صلاحیتهای آقای بنیصدر مقاومت میکند به عنوان دفاع از آقای بنیصدر در این تریبون گفتند.
این عمل تا به آنجا عجولانه و ناشیانه انجام گرفت که اولین مخالف پیش از آنکه حتی یک کلمه درباره عدم کفایت آقای بنیصدر در مجلس گفته شده باشد اظهار داشت که دلایل ابراز شده مربوط به تخلف آقای بنیصدر است نه مربوط به عدم کفایت وی و بلافاصله ایراد گرفت که این دخالت قوه مقننه در قوه قضائیه است.
در اظهارات مخالفان طرح اصرار عجیبی شد که اثبات عدم کفایت آقای بنیصدر را به یک دشمنی شخصی با بنیصدر یا به یک جریان حزبی و سیاسی برگردانند و این برخلاف واقع است.
این یک خصومت شخصی یا جریان حزبی نیست یک تکلیف شرعی و مسئولیت الهی و پاسخ به یک خواست مردمی و عمومی است. اگر نگرانی حفظ انقلاب و اسلام و لزوم ادای مسئولیت در قبال مردم نبود و ما حاضر میشدیم آقای بنیصدر را با همه عیوب و اشکالات تحمل کنیم و از مسئولیت الهی نمیاندیشیدیم یقیناً نه آقای بنیصدر و شاید نه همین برادران ما را به انحصارطلبی و قدرتگرایی و امثال این تهمتهای مبتذل و تکراری متهم نمیکردند.
ما به خاطر خدا و در پاسخ به اطمینانی که امام امت ابراز میفرمودند و به خاطر مسئولیت سنگینی که در شورای انقلاب بر عهده داشتیم همواره در برابر جهتگیریهای مخرب و موج فرهنگ بیگانه از اسلام که به دست آنان گسترش مییافت مقاومت میکردیم و این برای آقای بنیصدر و جناحی که وی را بهترین سنگر خود میشناخت غیرقابلتحمل بود و همین بود که آنهمه اتهامات و اهانتها را به دنبال میآورد.
یکی از مخالفان طرح به عنوان دفاع از آقای بنیصدر اظهار کردند که مخالفان وی برکناری او از فرماندهی کل قوا را مورد بهرهبرداری قرار داده و جو را متشنج کردهاند و مجال سخن برای او نگذاشتهاند.
این برادر محترم گویا فراموش کرده است که آقای بنیصدر در پاسخ به اقدام امام در برکناری وی اعلامیهای داد که بااینکه سرشار از کذب و قلب حقیقت بود و در آن مردم را تحریک بر مقاومت در برابر دولت و شورش و بر هم زدن نظم عمومی کرده بود اجازه یافت که از همین تریبون مجلس خوانده و از طریق رسانههای گروهی در سراسر کشور پخش شود و البته پیش از آن از بسیاری از رادیوهای وابسته به شبکه تبلیغاتی صهیونیستی پخش شده بود.
اگر آقای بنیصدر در مجلس حضور ندارد هستند آقایانی که همان ادعاهای بیدلیل و تهمتهای ناروائی را که بیش از یک سال است آقای بنیصدر به استفاده از همه وسایل ارتباط جمعی و بسیاری شیوههای تبلیغاتی کوشیده تا بر ذهن مردم تحمیل کند و بارها در سخنرانی و مصاحبه و مطالب گفته و نوشته و کوشیده تا به خورد ذهن بسیاری از بیخبران دهد و البته هرگز موفق هم نشده بازهم تکرار کنند و غیرمنصفانه دیگران را شکنجهگر واو را فریاد کننده و دیگران را متعرض واو را مدافع جلوه دهند.
بله آقایان جای آقای بنیصدر خالی نیست بهجز شما که بلندگویان او هستید. ایشان یک سال و نیم است میگوید و مینویسد و در مقابل جوابی متناسب با آن همه هجوم تبلیغاتی نمیشنود. ایشان همه حرفهای خود را که اکنون شما هم بخشی از آن را تکرار میکنید گفته است. ای کاش ایشان شخصاً حضور مییافت و هر چه میخواست میگفت تا بر شما نیز یکبار دیگر ثابت شود که وی حرفی که نگفته باشد ندارد و این دیگران هستند که گفتنیهای فروخوردهای که برای مصلحت انقلاب و اسلام ناگفته گذاشتهاند بسیار دارند. ما از این برادران گلهای نمیتوانیم داشته باشیم چرا که پذیرفتهایم که آنچه امروز و همیشه در مقابل خط انقلاب و اسلام راستین ایستاده و با آن درافتاده یک جریان است و این برادران اگر حتی چنانچه اظهار میکنند با آقای بنیصدر مخالف هم باشند نمیتوانند ربط خود را به آن جریان پوشیده نگه دارند. طیفی که امروز بر محور آقای بنیصدر با دولت مردمی و مکتبی مبارزه میکند شامل این عناصر نیز هست.
برادران مخالف با اشاره به حضور مردم در خیابانها و تشویق آقای رجائی که از آنان بنام حزبالله نام میبرد. این کار را خلاف مصلحت و روشی غیرمنطقی دانسته اظهار داشتهاند که با تهییج مردم هیچ مسئلهای حل نمیشود. این برادران گویا فراموش کردهاند که مردم را آقای رجائی به خیابانها نکشانید این حضور کوبنده و قاطع مردم فقط و فقط هنر شور و انگیزه ایمانی خود آنان و صدای رسا و همیشه نافذ امام امت بود و همیشه چنین بوده است در گذشته هم هیچ عامل دیگری نمیتوانست مردم را به حضور در صحنه وادار کند نهفقط امروز در گذشته هم شما نه این حرکت را بهدرستی میشناختید و نه بر آن توانائی داشتید و فرق میان امام بر حق این امت با مدعیان مبارزه سیاسی از جمله در همین است او به مردم تکیه میکند از آنها مسئولیت میخواهد به آنها اعتماد میکند برای آنها ارزش قائل میشود و مدعیان سیاست از اینهمه غافل و از خیرات آن محرومند.
روزی که امام به ایران آمده بودند نیز بودند کسانی که از مدعیان که امام را بر صرف وقت طولانی در اجتماعات فشرده مردم ملامت میکردند و بجای آن نشست و برخاست با سیاسیون و به قول خودشان با آدمهای حسابی پیشنهاد مینمودند. حزبالله که آقای رجائی از آنان تشکر کرد و باید هم میکرد همین مردم کوچه و بازار و همین عامه مردم متوسط و پائین هستند که رجل سیاسی تحقیرشان میکند، مجاهد و پیکاری و غیره هم میزند و میکشد و هم متهمشان میسازد.
روشنفکرنمای وابسته به شرق و غرب باران تهمت و افترا را بر سرشان میبارد در عین حال بار اصلی انقلاب بر دوش آنها است ارتش و سپاه و بسیج متشکل از آنها است و امام امت پشتیبان و مدافع آنها است و من نیز به عنوان یکی از همین مردم به آنها از همین تریبون توصیه میکنم که حضور خود را حفظ کنند و صحنه را برای دشمن خالی نکنند. آخرین نکتهای که در این مقدمه میخواهم بگنجانم این است که عشق به جمهوری اسلامی ما را هم مثل آن برادری که دیروز سخن گفت وادار به حراست از نهاد ریاست جمهوری و حمایت از اولین رئیسجمهوری میکرد همین احساس موجب آن شد که با اینکه ما آقای بنیصدر را از اول صالح برای احراز این مقام نمیدانستیم پس از آنکه انتخاب شد از او دفاع کردیم. اینجانب در نماز جمعه بارها و بارها از او حمایت کردم و مردم را به حمایت از او دعوت کردم و علیرغم آن همه فشار تبلیغاتی او نسبت به جریان خط امام عکسالعمل نشان ندادم اما جان کلام اینجا است که وقتی وجود او با استفاده از انواع روشهای تخریبی برای همین جمهوری به صورت آفتی بیعلاج درمیآید و او در مقام ریاست جمهوری بزرگترین مدعی جمهوری اسلامی و تحقیرکننده آن به بلندگوی مخالفان آن میشود آیا بازهم حمایت از او به معنای حمایت از جمهوری اسلامی است؟ نه برادر منصفانه قضاوت کنید هیچ حمایتی از بنیصدر ارزش واقعی و عملی حمایت امام را از او نداشت.
اما دیدید که امام هنگامی که پس از یک سال صبر و سکوت دردآلود مشاهده کردند که همچنان خط نفاق و ارتداد و کفر و استکبار سنگر مستحکمی در وجود آقای بنیصدر یافته است حمایت خود را از او سلب کردند و این را برای خود تکلیف دانستند شما به حمایت امام تا اسفند ۵۹ تکیه میکنید چرا به سلب حمایت امام در خرداد ۶۰ تکیه نمیکنید؟ اگر عمل امام برای ما و شما حکمتآمیز و قابل پیروی است چرا میان دو عمل امام فرق قائل میشوید؟ بیایید به راستی بر این انقلاب بر این مردم و بر این جمهوری بر این همه خون بهناحق ریخته دل بسوزانیم، اختلافنظرها و دودستگیها را در قضاوتهایی که به سرنوشت ملت ما مربوط است دخالت ندهیم و خدا را شاهد و ناظر بشماریم.
اکنون به اصل مسئله میرسیم و من دلایل خودم را در موارد زیر خلاصه میکنم. البته بعضی از این دلایل شاید به همین زبانی که من خواهم گفت یا بهزبان دیگری گفته شده لکن دلایلی هم هست که تاکنون ذکر نشده است.
۱- رئیسجمهور صلاحیت و کفایت خود را باید در احترام به نهادهای قانونی ثابت کند چرا که مشروعیت او مبتنی بر حرمت قانون اساسی است که آن نهادها بخشی از تحقق خارجی آن را تشکیل میدهند. آقای بنیصدر بارها به نهادهای قانونی بیحرمتی روا داشته و به این طریق پایه مشروعیت خود را سست کرده است. نمونه امضاء نکردن لوایح مصوبه مجلس، اهانت به شورای نگهبان و شورای عالی قضائی متهم کردن مجلس شورای اسلامی. اهانت دائمی و مستمر به کابینه و شخص رئیس دولت، مخالفت آشکار و پنهان با سپاه پاسداران و جهاد سازندگی و دیگر نهادهای انقلابی و قانونی. وقتی رئیسجمهور با بیحرمتی به این نهادهای قانونی خود را که جزئی از مجموعه دولت است از آن جدا میکند، در حقیقت قانون اساسی را که قاعدتاً وجود خود او است سست میکند و این حد اعلای بیکفایتی است.
۲- رئیسجمهور بالاترین مقامی است که حفظ حرمت نظام جمهوری از او انتظار میرود تحقیر جمهوری تحقیر رئیسجمهوری است. آقای بنیصدر در یک جمله کوتاه جمهوری اسلامی و نهاد ریاست جمهوری را تحقیر میکند «این جمهوری، جمهوریای نیست که من فخر کنم رئیس آن باشم» در این جمله معروف و زبانزد فقط از یکچیز ستایش شده و آن شخص آقای ابوالحسن بنیصدر است هیچ فرهنگی نمیتواند شخصی را که با بزرگ قلمداد کردن خود در عین حال مقام ریاست جمهوری و نظام جمهوری اسلامی را تحقیر میکند دارای کفایت و شایستگی سیاسی بداند.
۳- آقای بنیصدر در مقابله با کسانی که وی آنها را دشمن خود فرض میکرد از هیچ اقدامی ابا نکرد و حتی از اینکه رویههای تخریبش اساس جمهوری اسلامی و استقلال کشور را خدشهدار کند پروایی نورزید. شاید امروز بالاخره وقت آن رسیده باشد که بپرسیم ماجرای بحران عمومی که یکی از نزدیکان و مشاوران وی در مناظره کذایی تلویزیونی مطرح کرد واقعاً چه بود؟ سندهای افشاگرانهای در این زمینه در دست است بر اساس صورت یکی از جلسات جمع مشاوران و همکاران نزدیک ایشان (که این صورتجلسه الآن همینجا موجود است) بر اساس صورت یکی از جلسات جمع مشاوران و همکاران نزدیک ایشان یکی از نقشههای آنان این بوده است که پس از روی کار آمدن دولتی که مجلس به آن متمایل است اما آقای بنیصدر او را نمیپسندد و با کارشکنیها و مخالف خوانیها جلو موفقیت او را بگیرند تا بیآبرو و ساکت شود و با یک جدال سیاسیکارها را خود قبضه کنند. رفتار شخص آقای بنیصدر و دوستانش در مقابله با دولت آقای رجائی قدمبهقدم نشاندهنده همین طرح است. تقوای سیاسی و تعهد اسلامی که شرط اصلی ریاست جمهوری است چنین روشی را تقبیح میکند و هرگز با آن نمیسازد.
۴- در انقلاب ما و نیز در جمهوری ما که ثمره آن بود ویژگی بارز و چشمگیری که میتوانست آن را از همه تجربههای مشابه ممتاز کند حقیقتگرایی بجای سیاستگرایی بود. همهچیز در روش و رفتار امام و خطوط سیاست داخلی و خارجی ما از چنین روشی خبر میداد. آقای بنیصدر در مقام ریاست جمهوری این روش را نقض کرد و سیاستبازی را جانشین حقیقتگرایی کرد. نمونه این رفتار را در ایشان میتوان بهوضوح و تکرار دید
از آن جمله است عملکرد در زمینهی مسائل مورد علاقه مردم. مثلاً پیش از ریاست جمهوری در یک حمله تبلیغاتی وعده داد که بهره بانکی را حذف خواهد کرد. بعد از ریاست جمهوری خود و دستیارش، ریاست کل بانک مرکزی، حذف بهره بانکی را که از سوی آیتالله منتظری مطرح شده بود عملی غیرممکن و منتهی به یک فاجعه اقتصادی نامید.
از آن جمله است موضعگیری در مقابل گروهها و گروهکها. پیش از ریاست جمهوری، مجاهدین را به نحوی محکوم کرد. پس از ریاست جمهوری که به سازماندهی آنان احساس نیاز میکرد، آنها را به خود نزدیک ساخت. کارت حمل سلاح برای آنان صادر کرد و از عناصر و سازماندهی آنان برای ادارهی اجتماعاتی که تشکیل آن را برای مقاصد خود لازم میشمرد، بهره گرفت. سندی به خط و امضای رجوی در دست است که حاکی از همکاری آنان با آقای بنیصدر در رابطه با انتخابات مجلس شورای اسلامی و نقض طرح دومرحلهای و بعضی مطالب دیگر است. لحن حرف در این نامه که به خط رجوی است، خطاب به آقای بنیصدر جوری است که حاکی از استمرار روابط ایشان و این آقایان است. خیلی صمیمی و دوستانه پیشنهاد میکنند و نظر میدهند، سؤال میکنند و اعلام همکاری میکنند.
از آن جمله از موضعگیری او نسبت به امام، همین اواخر به ظاهر خود را به امام متعهد وانمود میکرد. امام را پدر و مراد خود مینامید و نام امام، آری فقط نام را گرامی میداشت، اما در عمل همهی جوانب دیگر ولایت فقیه را مورد تعرض قرار میداد. امام از سپاه با آن لحن تجلیل میکرد و او سپاه را مکرراً، از جمله در ۱۴ اسفند در سخنرانی و غیره، به صراحت میکوبید. امام تصرف لانه جاسوسی را انقلاب دوم مینامید و او بارها آن را رد میکرد. امام قبل از عاشورا به روزنامهها اعتراض کرد و بر آنان به خاطر پرداختن به مسائل تفرقهانگیز و تشنجآمیز نهیب زد و او در سخنرانی عاشورا گفت که جنگ موجب آن نمیشود که روزنامهها محدود شوند. امام هیئت سهنفری را حاکم ساخت و او آن را بیاعتبار دانست. امام شورای عالی قضائی را معتبر و مرجع شمرد، او آن را غیرقانونی اعلام کرد. امام در اسفند ۵۹ روزنامهها را موظف به سکوت و عدم تعرض به همدیگر نمود، او در اولین شمارهی روزنامهاش در فروردین ۱۳۶۰ کارنامهی خود را سرشار از مطالب خلاف حقیقت و تشنجآمیز منتشر کرد.
۵- یکی از اصول اخلاقی اسلام و مصداق بارز تقوا و امانت که جزء صلاحیتها و شرایط رئیسجمهور در قانون اساسی به شمار آمده است. صداقت و راستگویی است. آقای بنیصدر این شرط را نقض کرده و اساس کار خود را بر عدم صداقت در اظهار و در عمل نهاده است.
مثال، بهرهی بانکی است که قبلاً بارها گفتهام و تکرار نمیکنم؛ اما مثال برجسته و واضح، مسئلهی گارد ریاست جمهوری است. به دنبال اعتراضهایی که در طی عملکرد روز ۱۴ اسفند نسبت به گارد ایشان در سطح جامعه مشاهده شد، ایشان بارها حضور گارد ریاست جمهوری را منکر شد و در کارنامهی خود صریحاً نوشت «مرا گاردی نیست.»
در اختیار اینجانب یک پروندهی قطور دربارهی گارد ریاست جمهوری است. این پرونده بخشی از پروندهی مربوط به گارد ریاست جمهوری است که دو برابر این است و آنچه در اختیار بنده است، وجود چنان گاردی که در اوایل سال ۱۳۵۹ تشکیل شد و حتی از مربیان کرهای برای آموزش آن کمک گرفته شده است، مدلل میسازد. از آن همه فقط به یک برگ اکتفا میکنم و بقیه در دسترس است. این نامهای است که آقای بنیصدر در تاریخ ۲۵/۳/۵۹ نوشتهاند: «سرکار سرهنگ سیروس پرچمدار، به موجب این فرمان -توجه به تعبیرات بکنید- از تاریخ ۱۱/۲/۵۹ به سمت مسئول گارد حفاظت ریاست جمهوری اسلامی ایران منصوب میگردید. ضروری است هرچه سریعتر نسبت به سازماندهی و آموزش اقدام و از بروز هرگونه بینظمی در کلیهی مراسم، جلوگیری به عمل آورید. رئیسجمهور دکتر ابوالحسن بنیصدر -امضای او که پای ورقه موجود است.»
ایشان باوجود چنین فرمانی، اینطور صریح در کارنامه نوشته مرا گاردی نیست. عوامل ایشان هم شروع کردند مقدمهچینی که بله ایشان گاردی ندارند. به دنبال شایعهی مسافرت دو تن از یاران ایشان به اروپا و شاید امریکا برای مقاصدی نامعلوم، ایشان روز ۱۴ اسفند با کمال صراحت و جسارت این شایعه را مطرح کرد. برای اثبات دروغ بودن آن، آن دو نفر مشارالیه را که آقایان منصور فرهنگ و سنجابی بودند، در تریبون نزد خود فراخواند و به مردم نشان داد و حضور آنان در آن ساعت را دلیل دروغ بودن شایعهی مسافرت آنان قلمداد کرد.
سندی در اختیار هست که مسافرت آقای منصور فرهنگ را که مضمون شایعهی تکذیب شده است، مسلم میسازد. سند: «وزارت امور خارجه، ادارهی گذرنامه. خواهشمند است دستور فرمایید جهت جناب آقای دکتر منصور فرهنگ و احمد تاجیک، مشاورین ریاست جمهوری که برای انجام مأموریتی عازم کشورهای فرانسه، انگلیس، ایتالیا، آلمان غربی، اتریش و سوئد هستند، گذرنامهی سیاسی صادر و روادید لازم را تهیه فرمایید. فیش مبلغ چهل هزار یال پول عوارض خروج و چهار قطعه عکس و رونوشت شناسنامه مشارالیهما پیوست میباشد.»
البته بعد، در زیرش رئیس دفتر ریاست جمهوری، آقای تقوا آن را امضا کردهاند. در کنار این امضا هم با خط آقای تقوا نوشته است که به ادارهی امور مالی ایفاد میگردد تا نسبت به مورد مبلغ چهل هزار ریال که بابت عوارض هست، ادارهی امور مالی آن را بدهند و نیز بلیت رفتوبرگشت را تهیه کنند.
در مورد شایعهی اقامت ایشان در یک کاخ، بارها نوشت و گفت که من هیچ خانهای از خود ندارم و در هیچ کاخی سکونت نمیکنم. اینجانب خود و همه اعضای شورای انقلاب سابق و یقیناً بسیاری از مسئولان دولتی و دوستان و مشاوران و محافظان و غیرهم شک نداریم و ندارند که ایشان تا آخرین روز اقامت خود در تهران، در کاخ یکی از اعضای خانوادهی رژیم سابق که در مجاورت کاخ نخستوزیری که محل کار ایشان بود زندگی میکرد و با همان تزئینات و همان تشریفات که دستنخورده باقی مانده بود، حتی آن تابلوها و اینها هم باقی مانده بود و در ایام اقامت در دزفول نیز در کاخ سلطنتی که در پایگاه هوایی دزفول است اقامت داشت. اینجانب در هر دو محل بارها ایشان را زیارت کرده و به آن شهادت میدهم. این وضع تقوا و امانت و صداقت ایشان است و آیا با این وجود کسی میتواند مدعی کفایت و صلاحیت لازم در ایشان باشد؟ مثال دیگر وابستگی ایشان به جبهه ملی است که بارها آن را انکار کرده است و مثالهای فراوان دیگر.
۶- بیشک چهرهی منور و شخصیت والای معنوی و روحانی و هوشمندی و قاطعیت امام خمینی سنگینترین وزنهی انقلاب و جمهوری ماست. حضور مردم در صحنه وزنهی عظیم دیگری است که دشمن را مأیوس میکند و نظام جمهوری اسلامی صحنهی اقدام و مجاهدت امام و امت است. هماکنون آیا کوشش عمدی یا سهوی در بیقدر کردن این عظمتها به چه تعبیر میشود؟ به خیانت یا عدم کفایت؟ فعلاً ما به دومی اکتفا میکنیم.
اکنون به شاهکارهای آقای بنیصدر در این مورد توجه کنید. در مصاحبه با مجلهی «لوماتن» خبرنگار میپرسد آیا امام خمینی از این وضع نگران نیست؟ بنیصدر: «چرا. مسلماً. من به او نامه نوشتهام و در اینباره با او صحبت کردهام. امام برحسب اخبار و اطلاعاتی که دریافت میکند و طبق طرز فکر خاص خود عمل میکند. از آنچه میبینم و تجربهای که در عمل به دست میآورم، این نتیجه حاصل میشود که امام با واقعیت تماس مستقیم ندارد. شاید هم عقیده دارد که اگر از تمام این مسائل سخن گفته شود، مردم ناامید خواهند شد.»
در مصاحبه با «میدل ایست» هم دربارهی محصور بودن اطلاعاتی امام مطالبی هست که البته این مصاحبه، از مصاحبههای مفصل و تکاندهنده است. در این مصاحبه، دو بار دربارهی امام صحبت میکند و هر دو بار میگوید که به امام اطلاعات نادرستی میدهند. در این تعبیر ایشان، امام یک فرد سادهای است که آنجا نشسته است، میروند و به او خبر میدهند و ایشان هم بر طبق آن خبرها هی نظر میدهند. -تاریخ این مصاحبه ۸/۱/۱۳۶۰ است. - در بخش دیگری از همین مصاحبه دربارهی نظام جمهوری اسلامی، آقای بنیصدر میگوید: «قبلاً»، یعنی در دوران شاه، «لااقل دورنمایی وجود داشت؛ دورنماهای تمدن بزرگ، امروز حتی این هم وجود ندارد.»
در بخش دیگری از همین مصاحبه دربارهی حضور مردم در صحنه میگوید: «لطیفهای در ایران جاری است؛ طالقانی از بهشت تلگرامی به امام خمینی میفرستد که من در بهشت با شاه ملاقات کردهام، اما از شهیدان انقلاب خبری نبود.» بنیصدر اضافه میکند: «این وحشتناک، ولی گویا و پرمفهوم است.» من از ملت ایران میپرسم آیا در ایرانِ شما چنین لطیفهای هست که مضمون آن بیایمانی به خون شهدای انقلاب و در مقابل، ایمان به شاه یعنی قاتل این شهدا باشد؟ آیا این لطیفه را ذهن بیاعتقاد آقای بنیصدر به انقلاب و خونهای شهدای انقلاب نساخته و نپرداخته است؟
۷- رئیسجمهور باید حیثیت جمهوری را در خارج از کشور حفظ کند. تخلف از این کار قطعاً اگر خیانت نباشد، بیکفایتی سیاسی و اخلاقی و خیلی بیکفایتیهای دیگری است.
در طول ۹ ماه گذشته، یعنی اوایل تشکیل دولت جدید و پیش از آن، بزرگترین بلندگوی تبلیغاتی علیه رژیم جمهوری اسلامی، آقای بنیصدر بود و شگفتا که با اصرار در مطبوعات خارج نیز درج و منتشر شد. دولت رجایی را مصیبتی بالاتر از جنگ دانستن، دولت اسلامی را یک دولت بیقانون معرفی کردن، اینها عیناً تعبیرات خود ایشان است که در مصاحبههای خارجی ایشان وجود دارد و در نزد من هم الآن موجود است، آزادی را در ایران بهکلی پایمال شده وانمود کردن، شایعهی شکنجه را علیرغم گزارش صلیب سرخ و نیز کمیسیون تحقیق در سطح عالم گستردن و خلاصه رژیم کنونی را از رژیم شاه هم بدتر معرفی کردن، جزو شاهبیتهای اظهارات آقای بنیصدر است. به گوشهای از مصاحبه با لوماتن توجه کنید:
آقای بنیصدر میفرمایند: «اکنون دیگر قانون وجود ندارد. چون گذشته افراد را دستگیر میکنند. شکنجه میدهند. کمیسیونی برای تحقیق در این مورد تشکیل شد و گزارش مسخرهای نیز تنظیم کردهاند. انسان هیچ حقی ندارد. او را دستگیر میکنند و چون زباله از بین میبرند. قبلاً لااقل دورنماهایی وجود داشت؛ دورنماهای تمدن بزرگ، امروز حتی این هم وجود ندارد.»
آیا واقعاً میتوان تصور کرد که این رئیسجمهور یک کشور است که دربارهی کشور و نظام خود سخن میگوید؟ ملت ایران باید بداند که آقای بنیصدر با این اظهارات چه کسانی را در سطح جهان خشنود میکرد. نامهی سرگشادهی آقای بنیصدر به امام که در آن، همهی این اتهاماتِ بیقدر کنندهی جمهوری اسلامی، به اضافهی نسبت تلویحی خیلی از اشکالات به شخص امام گنجانیده شده است، چگونه پخش شد و چگونه در سطح جهان منتشر گشت؟
در دست ما سندی هست که چگونگی انتشار آن را در سطح جهان روشن میکند. یکی از کارمندان روزنامهی «هرالد تریبون» فاش میکند که در دوم نوامبر ۱۹۸۰ یک ایرانی به دفتر آن روزنامه آمد و پرسید که درج یک آگهی در روزنامهی مذکور چقدر خرج برمیدارد؟ او نمیخواست که مشخص شود نامه به صورت آگهی چاپ شده و مایل بود به صورت خبر درج شود. روزنامه برای این کار مبلغ گزافی مطالبه میکند و وی از آن امتناع میورزد. در روز ۱۶ ژانویه ۱۹۸۱ در حالی که نامهای از دفتر مرکزی «هرالد تریبون» در نیویورک به دست داشت، مجدداً به آن روزنامه مراجعه میکند. در آن نامه دستور داده شده بود که نامهی بنیصدر بدون دریافت وجه چاپ شود و بدین ترتیب به توصیهی دفتر نیویورک آن نامه تماماً در صفحهی اول روزنامه درج میگردد.
(در این هنگام حجتالاسلام خامنهای، صفحهی اول روزنامهی هرالد تریبون را که نامهی آقای بنیصدر در آن چاپ شده است، به نمایندگان مجلس و حضار جلسه نشان میدهد.)
کوشش آقای بنیصدر در بیآبرو کردن جمهوری اسلامی، بیشک با منافع دشمنان جهانی منطبق و مورد علاقهی آنهاست. این کمک را به کمتر از عدم کفایت سیاسی نمیتوان به چیزی تعبیر کرد.
۸- کمترین حد کفایت سیاسی آن است که محدودهی مشاوران نزدیکتر و یاران و همکاران رئیسجمهور از عناصر بدسابقه و بدنام و لااقل مشکوک و مورد سوءظن پاک باشند. اینجا من لازم ندانستم در مورد اطرافیان آقای بنیصدر توضیحات زیادی بدهم، چرا که دربارهی آقای تقوا همین روزها مطالبی در روزنامه افشا شده بود. دربارهی آقای فضلینژاد و بعضی از آقایان دیگر که آن اسناد را از وزارتخانه بردهاند، لزومی ندارد که وقت را بگیریم.
۹- افشای اسرار اقتصادی کشور نیز یکی دیگر از دلایل عدم کفایت آقای بنیصدر است. اظهار میزان نیاز ایران به صدور نفت و میزان موجودی ارزی کشور و اظهار فلج اقتصادی از آن جمله است.
وی بیآنکه توجه کند که موجودی ارزی در ماه هشتم سال پایین است، (که ایشان آنوقت این را صریحاً اظهار کردند) نمیتوان آن را گناه دولتی دانست که در اواسط ماه ششم بر سر کار آمده است، بلکه معلول عدم کفایت دستگاهی است که بیش از ۹ ماه بر جریان اقتصاد جامعه و بانک مرکزی مسلط است و این خود او و دوستان نزدیکش را محکوم میکند. دولت رجایی را و در حقیقت کشور جمهوری اسلامی را در جهان بیاعتبار کرد و ضربهی مهلکی بر اعتبار اقتصادی ایران در جهان وارد آورد.
ایشان صریحاً اعلان کرد که ما چقدر ذخیرهی ارزی داریم، برای اینکه آقای رجایی را بکوبد و بگوید که دولت از بانک مرکزی وام گرفته و چه کرده و کم شده، در حالیکه تنظیم پول مستقیماً مسئولیتش با دستگاه اقتصادی کشور، یعنی بانک مرکزی و وزارت اقتصاد و دارایی است و اینکه آقای مهندس سحابی دیروز گفت که بنیصدر سه ماه وزیر اقتصاد و دارایی بود، این خلاف است. آقای بنیصدر بعد از آن هم که رئیسجمهور شد، خودش یک کفیلی گذاشت در شورای انقلاب.
همان وقت با تعیین یک وزیر در شورای انقلاب مخالفت شد؛ یعنی ماها مخالفت میکردیم و میگفتیم که باید به تصویب شورای انقلاب برسد و ایشان میخواست خودش کسی را بگذارد. تفصیلات زیادی دارد. ایشان میتوانست به راحتی یک اکثریت ضعیفی در شورای انقلاب پیدا کند، یعنی آقای بنیصدر از همان وقت در شورای انقلاب یک اکثریت ضعیف یعنی نصف به علاوه یک میتوانست برای خودش درست کند، دست و پا کند و این کار را هم کرد مثل خیلی کارهای خلاف قانون دیگر.
۱۰- در سیام شهریور ۵۹ حملهی بزرگ متجاوزان عراقی به خاک ما آغاز شد. سیزده روز قبل از آن، آقای بنیصدر در یک سخنرانی (۱۷ شهریور) با مشتعل کردن آتش اختلافات داخلی و با طرح مسائلی که در فارغترین اوقات نیز از یک فرد مسئول، ناروا و غیر مقبول است، منشأ یک سلسله خصومتهای داخلی میان مردم و پیدایش جو اختلاف و کدورت شد. آیا بنیصدر در آن هنگام از حدوث قریبالوقوع جنگ مطلع بود یا نه؟ به هر تقدیر یکی از دو شق، بیهوشی و بیتقوایی یعنی به هر حال بیکفایتی بر آن منطبق است. به گمان زیاد، بنیصدر انتظار چنان حملهای را داشت. خود ایشان یک جا تصریح میکند که من خبر داشتم، ولی قاعدتاً او چنان کسی است که مناقشات و درگیریهای سیاسی برای او بر هرچیزی مقدم است؛ حتی در حال جنگ. نمونهای از این روحیه را که در طول جنگ نتوانست آن را هرگز پوشیده نگه دارد، در شمارههای متوالی کارنامه و در مصاحبهها و سخنرانیهای عاشورا و ۱۴ اسفند و قزوین و اصفهان و غیره بهوضوح میتوان دید. اکنون نمونهای را که در ارتباط با حادثهی سقوط بخش غربی خرمشهر عزیز است، ارائه میدهم.
در نامهای که اینجانب دو سه روز قبل از این حادثهی دردناک به ایشان نوشتهام، چنین نوشتهام:
این نامه را بنده به آقای بنیصدر نوشتم دو سه روز قبل از سقوط خرمشهر. همان موقع این نامه را به دفتر امام فرستادم، به [مرکز] اسناد سری مجلس شورای اسلامی فرستادم، در شورای انقلاب هم بایگانی کردم گفتم اینها برای ثبت در تاریخ بماند؛ و البته این را به شورای عالی دفاع هم فرستادم و آنجا هم ثبت شد. البته نامه اینجوری بود که من خدمت امام رسیدم، ایشان در پیام کوتاهی که به وسیله من به همه سران نظامی دادند چند نکته را گفتند که از جمله این بود که من مضمون فرمایش ایشان را تلگراف کردم همان شب به آقای بنیصدر و فرماندهان که شماره سه آن این بود: اظهار فرمودهاند که در کار آبادان و خونینشهر از سوی مسئولان احساس تعلل میکنند. فرمودند اگر نمیتوانید به من بگویید تا خود در این باره تصمیم بگیرم. من باید به اسلام و به این ملت پاسخ بدهم. این عین عبارت امام است که من همانجا بلافاصله یادداشت کردم و آمدم به آقای بنیصدر تلگراف کردم. آقای بنیصدر در جواب این تلگراف من که اول صبح به دست من رسید یک تلگراف خیلی تندی به من زدند که متن تلگراف ایشان هم موجود است و از این سؤالات و اظهاراتی که بنده کرده بودم به شدت رنجیده و ناراحت و طلبکار شدند که چرا شما چنین تلگرافی زدهاید. من در پاسخ تلگراف ایشان یک نامه خیلی مفصلی نوشتم، این قسمت مورد نظر من اینجاست:
«۹- در مورد خرمشهر و آبادان نظر من این بوده و هست که باید این دو شهر را با دو گردان پیاده مکانیزه یا یک گردان پیاده و یک گردان زرهی در دو سوی این شهر، یعنی یکی در محور خرمشهر-شلمچه و دیگری در تقاطع خطوط ماهشهر–آبادان و اهواز-آبادان حفاظت کنیم. تانکها در سنگر قرار گیرند و از آسیب ضد تانک دشمن محفوظ بمانند و از پیشروی دشمن جلوگیری کنند و برای نیروهای ضد تانک ما این فرصت را فراهم کنند که به دشمن دستبرد و آسیب وارد آورد. شما در تلگراف از من پرسیدهاید که اگر از نیروی دیگری اطلاع دارم، چرا به شما اطلاع ندادهام. مایهی تعجب است. نیرویی که من از آن خبر دارم، نیروی ارتش است که شما فرمانده آن هستید، بلکه نیروهای پیاده و زرهی مستقر در دزفول است که شما به قول خودتان هر روز دو بار از آن بازدید میکنید. من میگویم این نیرویی که یک ماه است به تدریج جمع شده و هنوز مورد بهرهبرداری قرار نگرفته، میتوانست بخشی از خود را به این منظور اختصاص دهد.»
این، بخشی بود که من برای آقای بنیصدر نوشتم؛ و ایشان در کارنامهای که همان روزها نوشته بود و به خاطر مصالحی در روزنامهی انقلاب اسلامی چاپ نشد، (اگر یاد برادران و خواهران باشد، یک شمارهی انقلاب اسلامی بدون کارنامه درآمد؛ و سؤال شد که چرا گفتند که مصلحت نیست. البته «مصلحت نیست» را آن وقت نمیگفتند [اما] به هر حال چاپ نشد و معاذیری آوردند. آن نسخهی چاپ نشدهی آن کارنامه الآن در اختیار من است.) [ایشان در این کارنامه] از این حادثه، مسئلهی خرمشهر و تکیهی ما روی این مسئله چنین یاد میکند: «از آبادان تلفن میشد که خرمشهر سقوط کرده است. سرهنگ رضویفر که در خرمشهر دفاع شهر را به عهده دارد، میگفتند حصبه دارد و پیدرپی میگفت: «شما قول داده بودید که تا امروز مرا کمک کنید و نیرو برسانید. چرا نیرو نرساندید؟ در برابر خدا و در برابر ملت مسئول هستید.» (این را از قول سرهنگ رضوی نقل میکند) بعد دکتر شیبانی گوشی را گرفت که جیغ و داد کند. چند تشر به او زدم و گفتم مگر نیروها در کف دست من است که به سوی تو پرتاب کنم. آن روز که باید عقل به خرج میدادید، ندادید. حقیقت را از مردم پنهان کردید و به فرصتطلبها میدان دادید و آنها هم تیشه را برداشتند و به ریشهها زدند.»
(منظور ایشان مسئلهی کشف کودتا و گرفتن عناصر کودتاچی است که از نظر ایشان، مسئول سقوط خرمشهر یا پیشروی دشمن در ۸۰ کیلومتر در خاک ما آن مسئله است.)
کی مانده است که برای شما بفرستم؟ مرا در هیچ زمینهای یاری نکردید، در همه حال و در هر کاری تا وقتی پای حیات و موجودیت خودمان در میان بود، مرا تنها گذاشتید...» و تا آخر.
در صفحهی بعد، باز مینویسد: «البته اگر جنگ را هم تمام کنیم، تازه اول داستان است. مشکلهایی از این گندهتر سر راه ماست. هشدارها دادم وقتی همهی اینها بیفایده شد. در ۱۷ شهریور مسئله را باز در میان گذاشتم و باز هشدار دادم. متأسفانه روز بعد «سه تفنگدار» زبان به اعتراض به صورتی که همه از آن اطلاع دارند، گشودند. جوری هم رئیس مجلس عنوان مطلب کرد که پنداری امام به او گفته است این کار را بکنید. بعد معلوم شد امام گفته است که مرا با این کار کاری نیست. خود دانید، یا بکنید یا نکنید.» (که من لازم میدانم اینجا شهادت خودم را بدهم: من خدمت امام رسیدم. بعد از ۱۷ شهریور، ایشان بعد از مبالغی صحبت، به من فرمودند که آقای بهشتی و آقای هاشمی چیزی نگفتند. بخشی از بعضی از خلافهای آقای بنیصدر را جواب گفتند. این تعبیر امام بود که من همان وقت به این برادرها و به بقیهی برادرها گفتم که نظر امام و تعبیر امام این است، ایشان اینطوری میگویند. حالا توجه بکنید که این حرفها کی دارد نوشته میشود. این حرفها در لحظهای است که از خرمشهر دکتر شیبانی گوشی را گرفته، جیغ و داد میکند که نیرو بفرستید، رضوی میگوید نیرو بفرستید و باید نیرو بفرستند، [اما] آقا نشسته و دارد برای ملت ایران که باید همه نیروهایشان و ذهنشان و حواسشان متوجه خرمشهر باشد که دارد سقوط میکند این مطلب را مینویسد) :
«... آقای رجایی رفت در همین مجلس و چنان شیر شد که گفت اگر به وزرای او توهین شود، یا جای اوست یا جای من و هرگز در کنار رئیسجمهور بر سر یک میز نخواهد نشست. صحیح! مدعی منتخب مردم شد. بازهم از هر سوی به من فشار آمد که دیگر دنبال نکنم ... (تا میرسد به اینجا) خب! خود اینها که این جور دنبال قدرت میدویدند، اینها که میخواستند و میخواهند همهی ابزار عمل قدرت در دستشان باشد، کجا هستند؟ چرا به فریاد آبادان و خرمشهر نمیرسند؟ (خرمشهر را ایشان گذاشته است که حالا که آقای رجائی نخستوزیری را گرفته است، برود به فریاد خرمشهر برسد. [در حالی که] فرمانده کل قوا هم ایشان است.) گفتند نیروی مردمی به آنجا میبرند؛ پنج هزار، ده هزار، بعد شد ۵۰۰ تا هنوز هم نرسیده است. بله آنجا که پای خطر هست، دیگر آنها نیستند.»
که من در همین نامه، دروغ ایشان را آشکار کردهام و نوشتهام که نیروی مردمی را پنج هزار نفر ما فرستادیم و وارد خرمشهر شدند-ما فرستادیم یعنی بنده نفرستادم، من در اینجا به کمیته و سپاه گفتم، با مشهد تماس گرفتم، با همهی جاهایی که ممکن بود- و پنج هزار نفر وارد اهواز شدند که خود ما در آنجا تحویل گرفتیم و رفتند ماهشهر و خرمشهر و بودند.
۱۱- رئیسجمهور باید در جهت تحقق آرمانهای انقلاب اسلامی بکوشد و در این زمینه توجه به خط اصلی انقلاب و رهبری آن که مورد پذیرش تمام تودههای میلیونی کشور است، حائز اهمیت فراوان است.
کفایت سیاسی رئیسجمهور در درک صحیح پایههای رهبری و حرکت در جهت رهنمودهای آن تجلی میکند. آقای بنیصدر نه تنها در این جهت حرکت نکرد، بلکه عملاً در مقابل رهبری ایستاد و رهنمودهای امام امت مبنی بر خط آرامش و جلوگیری از تشنجآفرینی را آشکارا زیر پا نهاد. اختلاف آشکار میان روش او و رهنمودهای امام در آنچه که گذشت و بیشتر از آن، در رفتار مشهود چند ماههی اخیر او قابل تشخیص است، اما بهتر آن است که از زبان و قلم خود او هم در این زمینه سخنی بشنویم. در همان شمارهی کارنامهی منتشر نشده چنین میگوید:
«من از امام خواستم که این گروهها را یا از خود براند یا بگذارد که ما با کمک مردم آنها را از سر راه برداریم، ممکن نشد. هر تصمیمی به قراری و طوری بلائی به سرش آمد که نتیجهی عکس داد. این آخری که شورای دفاع باشد... (ایشان حرفش این است اینجا که این را البته بارها به زبان هم آورده بود اینجا اما این را کتباً نوشته، در نامهای هم به امام نوشته. ایشان نظرش این است که هر چه رفته به امام، مصلحتاندیشانه پیشنهاد کرده امام با نظر خودشان یک جوری [آن را] تغییر داده که نتیجه عکس داده و معتقد است که امام کارهای او را خراب کرده.) ...روز عید فطر من نزد امام رفتم. پنجاه و پنج دقیقه در منتهای هیجان و داد و فریاد همه چیز را گفتم. بعد هم گفتم و تکرار کردم و ... و... و. متأسفانه کسانی که کارشان افساد است، هر چیزی را جور دیگر وانمود کردند. نتیجه این شد که اکنون ما یک ملت تنها شدهایم در برابر دشمنی که از ابتدا خود را برای چنین دشمنی آماده میکرده است. بعد دربارهی مجلس گفتم که آقا من خواهان مجلس ضعیف نیستم، ولی این مجلس ضعیف است. مجلسی که انتخاباتش در وضعی انجام گرفت که گرفت، ... (نقاط نظر ایشان با امام را توجه کنید و اینها را برای اطلاع مردم داشته ایشان مینوشته) ... که کسانی انتخاب شدند که شدند، مجلسی نیست که با احساس مسئولیت و علم و اطلاع نسبت به مسائل کشور اظهار نظر کند. در این مدت که از عمر مجلس میگذرد، محصول کارش، دولت رجایی است؛ که در یک نامهای به امام نوشتهام که به نظر من مصیبت این دولت از مصیبت جنگ و تجاوز دشمن، به مراتب بیشتر است و دیگر هیچ...»
و فراوان است که دیگر نمیخواهم وقت را به این ترتیب بگیرم.
۱۲- نفی قدرت مطلقه از ویژگیهای انقلاب ما بود، طبعاً جمهوری ما از پذیرش هر قدرت دیگری ابا و امتناع داشت و قانون اساسی ما نیز بر همین پایه، پایهی شکستن قدرت و تقسیم آن میان نهادهای قانونی، شکل گرفته است. آقای بنیصدر، درست بهعکس، همواره جویا و تلاشگرِ قدرت مطلقه بود. طبیعی بود که در برابر او مقاومت میشود و او این مقاومت را کارشکنی مینامید و جای تأسف است که کسانی هنوز هم همان سخن را تکرار میکنند و قولاً و عملاً به قدرتطلبی و قدرتگرایی جنبهی مشروعیت میدهند.
ایشان بر خلاف صریح قانون اساسی که قوا را از یکدیگر منفک و مستقل میشمارد و برخلاف اصول مردمگرایی، معتقد بود که مجلس باید هماهنگ با رئیسجمهور باشد. این توهینی آشکار به مجلس و نمایندگان مردم بود که بارها از طرف ایشان تکرار میشد. دستگاه قضایی را که حاضر نبود آلت دست ایشان شود و کسانی را که ایشان مایلند، به مناصب عالی قضائی بگمارد، بارها متهم به فساد و عدم رعایت قانون و شرع میکرد و اعضای شورای عالی قضائی را که همه منتخب امام و از برجستگان روحانی بودند، به قدرتطلبی و فسادگرایی، متهم میساخت. حتی برای حفظ قدرت مطلق از تاویل و تفسیر نادرست قانون اساسی هم دریغ نکرد. ایشان در ۱۲ فروردین ۱۳۶۰ اطلاعیهای دادند و استناد کردند به نص صریح قانون اساسی و بند پنج بیانیهی مورخه ۲۵/۱۲/۵۹ رهبر انقلاب که گفتهاند «مسائل مربوط به دفاع در شورای عالی دفاع مطرح و رسیدگی میشود و بعد از تصویب، تصمیمگیری با فرمانده کل قواست و بدون این نباید در ارتباط با مسائل دفاعی تصمیمی انجام بگیرد. لازم میداند بهکلیهی ارگانها، وزارتخانهها و نهادها و سازمانهای مربوطه دولتی و رسمی یادآور شود که کلیهی فعالیتهای تبلیغاتی، نظرات، پیشنهادها، طرحهای سیاسی دربارهی جنگ تحمیلی و هرگونه اقدامی در این زمینه که به نحوی از انحاء در جهان بازتاب داشته باشد (منظورش سیاست خارجی است)، باید در شورای عالی دفاع طرح تا پس از تصویب به وسیلهی فرماندهی کل نیروهای مسلح، ابلاغ و به اجرا گزارده بشود.» این را ایشان به صورت اعلامیهای عنوان میکند و استناد میکند؛ اولاً به قانون اساسی ثانیاً به فرمان امام.
در قانون اساسی راجع به شورای عالی دفاع اصلاً به صورت مستقل بحث نشده است؛ به صورت تَطَفُّلی در ضمن وظایف رهبر اشارهای به شورای عالی دفاع هست که در آن اشاره، شورای عالی دفاع هیچ یک از آن وظایفی را که ایشان ذکر کردند، برعهده ندارد. در فرمان مورخ ۵۹/۱۲/۲۵ امام هم عیناً همینطور، یعنی قبلاً امام فرمانی داده بودند که طبق آن شورای انقلاب موظف و متعهد کلیهی امور مربوط به جنگ بود بعد در فرمان ۲۵ اسفند، این وظایف را امام از شورای عالی دفاع گرفتند و شورای عالی دفاع را طبق قانون اساسی معمول داشتند. ایشان یک دروغ صریح و آشکاری را در اعلامیه میگنجاند و به آن استناد میکند و مقصودش این است که آقای رجایی همان وقت یک اظهاری در زمینهی مسائل بینالمللی کرده بودند که ایشان میگفت این به جنگ مربوط است و شما چرا در زمینه سیاست خارجی که به جنگ حالا با یک یا دو واسطه ارتباط پیدا میکند، این اظهار را کردهاید؟ این اعلامیهی ایشان و نحوهی بهرهبرداری ایشان از قانون اساسی است.
و حتی در مقابله با مردم نیز در مصاحبهای اعلام کرد که این مردمند که باید خود را عوض کنند نه من؛ یعنی مردم باید طبق نظر آقای بنیصدر عوض شوند. به نظر میرسد که تنافی این خصلت باتقوا و امانت که از اهم شرایط ریاست جمهوری است، اوضح من الشمس باشد.
۱۳- عجیبترین پدیدهای که در رابطه با عدم کفایت ایشان قابل بررسی است، اخلال و شورشگری ایشان است. این از هر کس در یک نظام اجتماعی قابل تصور باشد، از رئیس یک دولت غیر معقول است. بارها ایشان مردم را، کارگران را، نظامیان را به مقاومت در برابر نظم موجود دعوت کرده است؛ گویا به جبران غیبت از ایران در دوران مقاومت عمومی در برابر رژیم پهلوی! تا آنجا که خبرنگار خارجی که با وی مصاحبه میکند، او را رئیس مخالفان دولت مینامد؛ ایشان هم قبول دارد. آیا این دعوت با آنچه که یکی از دوستان وی در مصاحبهی تلویزیونی گفت که در انتظار یک بحران عمومی است، مرتبط است؟ این اخلالگری که تا آخرین نظر و سخن آقای بنیصدر در مقام ریاست جمهوری نیز منعکس است، لزوماً به معنای جذب گروههای اخلالگر نیز هست و فقط به معنای تحریک عناصر سادهی کوچه و بازار نیست. اکنون ما شاهد آشوبهای خیابانیای در تهران هستیم که بیشک آقای بنیصدر از مسئولیت آن مبرا نیست. اگر سپرده شدن یک کشور به دست آشوب، از طریق رئیسجمهورش عدم صلاحیت و عدم کفایت او را نتیجه نمیدهد، پس چه چیز را نتیجه میدهد؟
۱۴- خصلتهای شخصی ایشان نیز هرکدام در سلب صلاحیتهای لازم برای رئیسجمهوری یک دولت اسلامی دارای نقش و تأثیر است. غرور وی که خود را اندیشهی بزرگ قرن و کتاب خود را بزرگترین اثر تاریخ اسلام میشناسد که نوار این گفتهی ایشان که اتفاقاً در همینجا در دبیرخانهی کنونی مجلس گفتند موجود است. ترفند او که به ارتش وانمود میکند که اگر من کنار بروم، همهی شما از بین خواهید رفت و به این وسیله سعی میکند خود را در چشم عناصر نظامی «فرشتهی نجات» معرفی کند تا شاید بتواند از ارتش بدینوسیله به صورت یک ابزار استفاده کند. در حالی که ارتش پس از حمایت امام و اعلام برادری مردم، هرگز محتاج چنین واسطهای میان خود و انقلاب نبود. مقامپرستی او که اطرافیان متملق و چاپلوس را در دایرهی نزدیک به او نفوذ میدهد. خودبزرگبینی او که معتقد است پس از امام، کسی از او مناسبتر برای رهبری نیست و بسی خصلتهای منفی دیگر در او عواملی هستند که از او آدمی فاقد صلاحیتهای لازم برای احراز ریاست جمهور مسلمانان و ریاست یک کشور در جامعهی اسلامی میسازد.
چند موضوع دیگر به نظرم مهم و اساسی میرسید که اینها را نرسیدم بنویسم. یک موضوع، مسئلهی قرارداد پیشنهادی چهار کشور غیر متعهد است که ایشان در اعلامیهی اخیر خود در مورد این قرارداد یک دروغ آشکار گفته است. این قرارداد، یک قراردادی بود که در جلسهی شورای عالی دفاع رو شد و اگر چنانچه آن را در اینجا من مطرح کنم و نمایندگان محترم و ملت ایران اطلاع پیدا کنند که شرایطی که در آن قرارداد به ما تحمیل میکرد، چه بود، همه رد خواهند کرد. دو پیشنهاد در زمینهی آن قرارداد در مجلس گفته شد که آن دو پیشنهاد، یکی از سوی آقای رجایی و یکی دیگر از سوی بنده مطرح شد و پذیرفته شد که اگر این دو پیشنهاد عمل بشود، آن وقت این قرارداد قابل قبول تلقی میشود و ما هنوز پاسخی به آن قرارداد ندادهایم؛ و ایشان در این اعلامیه وانمود میکنند که این قرارداد وجود داشته و بنا بوده که کشورهای غیر متعهد بیایند و تعقیب کنند آن را و عزل ایشان از فرماندهی کل قوا به این کار صدمه زده و پایان آبرومند جنگ را عقب انداخته است و این یک دروغ آشکار است.
مسئلهی دیگر، یکی دو تا خاطرهی مهم از دوران شورای انقلاب است. یکی خاطرهی تحویل گرفتن گروگانها از دست دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و سپردن آنان به دست شورای انقلاب است. این از جمله مسائل غوغاانگیز آن روز بود در داخل شورای انقلاب. در آن روز ما معممین شورای انقلاب، مصراً با این کار مخالفت کردیم و گفتیم که این کار را ما حاضر نیستیم و تقبل نمیکنیم. ایشان و بعضی دیگر از آقایان که در شورای انقلاب بودند، مصراً پافشاری میکردند که ما بایستی گروگانها را از دانشجویان بگیریم و در اختیار شورای انقلاب بگذاریم و این چیزی بود که همان وقت هیأتهایی که واسطه میشدند، این را میخواستند و ایشان اصرار میکرد که انجام شود. خاطرهی دوم مسئلهی نصب سرپرست رادیو و تلویزیون است که یکی از دوستان خود را در آنجا نصب کرد. اینها هرکدام یک حادثه است؛ اما این حادثه نشاندهندهی یک جهتگیری در کار آقای بنیصدر است؛ ایشان که این همه دم از قانون اساسی میزند. البته از این کارها در آن دوران بارها داشته است، من سرانگشتی میشمارم. یکی این مسئله است. یک مسئله، مسئلهی پاکسازی است که ایشان یک فردی را به عنوان پاکسازی، خودش امضاء کرد و معرفی کرد و حکم شورای انقلاب به او داد و او تمام پاکسازیهای کشور را انجام داده که همان آقای فضلینژاد است که در دفتر ایشان است و مسئول مراجعهی به وزارتخانهها هم برای آوردن پروندهها، همان ایشان بود؛ و ایشان را حکم داد و به امضای شخص خودش از سوی شورای انقلاب مسئول پاکسازی کرد و تمام کارهایی که در پاکسازی در سطح کشور انجام گرفته است، جز در آموزش و پرورش که مربوط به ایشان نبود، مربوط به این آقاست. اینها کمیتههای پاکسازی در سطح کشور به وجود آوردند و در مقام پاسخ به اعتراضهای مردم سعی کردند بهرهی خودشان را بپوشانند و وانمود کردند که پاکسازیها از سوی روحانیون یا عناصری که خودشان مخالف بودند، از سوی آنها انجام گرفته است.
مسئلهی آقای فراحی هم از همین قبیل است. ایشان یک روز در شورای انقلاب حاضر شدند، در حالی که چند ساعت قبل رادیو اعلام کرده بود که آقای فراحی از سوی شورای انقلاب به سرپرستی رادیو تلویزیون منصوب شده است. ما چند ساعت بعد که در جلسه شرکت کردیم و شدیداً به ایشان اعتراض کردیم که چرا این کار را کردی؟ گفت که من رأیگیری کردم و تصویب شد. ما گفتیم که این مسئله مطرح نشده و تصویب نشده است. گفت من رأی گرفتم. گفتیم که از کی رأی گرفتی؟ گفت که دکتر شیبانی موافقت کرده است. گفتیم آقای دکتر شیبانی شما موافقت کردی؟ گفت نه. گفت که آقای بازرگان موافقت کرده است. آقای بازرگان آمد، ایشان هم گفت که موافقت نکرده است. بعد [معلوم شد] ایشان نشسته پای تلفن به آقای بازرگان تلفن کرده و گفته آقا بقیه موافق هستند، شما موافقید که آقای فراحی سرپرست رادیو و تلویزیون باشد؟ آقای بازرگان هم گفته بود خوب. بعد تلفن کرده به آقای شیبانی که آقا بقیه موافقند، شما هم موافقید؟ تلفنی، از دور با این زبان از اعضای شورای انقلاب موافقت گرفته. البته ظاهراً از شش نفر که با خود ایشان میشود هفت نفر. ما این را رد کردیم و گفتیم این رأی قانونی نیست. البته چون اعلام شده بود از سوی رئیسجمهور و در رادیو اعلام شده بود که آقای فراحی سرپرست رادیو تلویزیون است، شورای انقلاب مصلحت نمیدانست که علناً و صریحاً مخالفت کند.
یکی دیگر از مسائل، ماجرای نظرخواهی ایشان است در مورد محبوبیت در بین مردم که ایشان یک نظرخواهی کرده بودند که نتیجهاش این بود که آقای بنیصدر (شاید ارقام را اشتباه کنم، درست یادم نیست، ولی نسبتها نزدیک به این مقدار است.) در میان ۸۰ درصد مردم محبوبیت دارد، امام ۵۳ درصد در میان مردم محبوبیت دارد و بقیه هم که جای خود دارند. ایشان این را آوردند در شورای انقلاب و گفتند که نظرخواهی ما این را نشان میدهد که محبوبیت من از امام امروز در جامعه بیشتر است! و همین را ایشان در یک مصاحبهی خارجی گفته بود و بعد در شورای انقلاب مطرح شد. آقای بهشتی سؤال کرد که شما این را گفتی؟ گفت: «نه این یک دروغ است.» یادش نبود که خودش در شورای انقلاب این را به ما هم گفته است و از اصل قضیه اظهار بیاطلاعی میکرد.
ایشان با یک چنین معرفتی نسبت به مردم و جامعه کارهای خودش را شروع کرد و ادامه داد. بنده خیال میکنم با این تفصیلات، یک دهمش کافی بود برای اینکه عدم کفایت ایشان را ثابت کند. بنده شاید سه برابر آنچه گفتم، الآن مطلب اینجا حاضر دارم که میتوانم بیان کنم. مسئلهی عدم کفایت ایشان یک مسئلهی واضح و مبین است. واقعاً اگر کسی با این همه اظهارات و دلایل و شواهد قانع نشده باشد که آقای بنیصدر کفایت سیاسی و صلاحیت سیاسی و اخلاقی و غیره برای احراز ریاست جمهوری ندارد، باید گفت مثلاً در این مجلس نبوده و گوش نکرده، والا اگر کسی این حرفها را گوش کرده باشد و به این نتیجه نرسد، برای من قابل قبول نیست.
اما مطلبی که راجع به هویزه دیروز خانم اعظم طالقانی یک جمله نقل کردند، وظیفهی من است که بگویم آقایان، بنده روز پانزدهم دی ماه خودم در منطقهی هویزه بودم. روز ۱۵ دی روز حمله به نیروهای عراقی از طرف نیروهای ما بود. اینجا من لازم میدانم از این تریبون از فرمانده آن لشکر، سرکار سرهنگ لطفی که آن روز شجاعانه، مؤمنانه و بیپروا در صفوف اول حرکت میکرد و دائماً در میدان جنگ از آن طرف به این طرف میرفت، سپاسگزاری کنم و یاد و نام او را نیک بدارم. افسر لایق و شجاعی دیدم در این ماجرا ایشان را. میدان جنگ بود. نیروهای ما حمله میکردند. نیروهای دشمن منهدم شده بودند و یک لشکر ما به تمام در خطر بود و حرکت میکرد.
البته بچههای سپاه هم در همان حدود، ساعت دو تا دو و نیم بعد از ظهر بود. همان بچههایی که شهید شدند، آنها را من دیدم که مابین هویزه و آن منطقه که خط اول بود و آنها به سوی خط اول حرکت میکردند و میرفتند لب کرخهکور؛ یعنی اینها از غرب به شرق میآمدند، نیروی دشمن هم بهعکس حرکت میکرد؛ یعنی فرار میکردند که به نیروهای خودشان در «دب حردان» که در غرب اهواز و در شرق این نقطهای که میگویم قرار دارد، بپیوندند؛ که من به بعضی از برادرها گفتم نیروهای ما هم دارد پیش میروند؛ عجله نکنید و آنها گفتند که نه ما میخواهیم برویم. در آن ماجرا من هیچکس را مقصر نشناختم. فردای آن روز، روز شانزدهم هم تا حدود ساعت سه تا سه و نیم و بعد از ظهر من بودم که آقای بنیصدر هم بود و نیروهای ما به تدریج شروع کردند به ضربت خوردن؛ یعنی نیروهای عراقی، نیروی کمکی بزرگی به کمکشان آمد و نیروهای ما را از پهلو مورد هدف قرار دادند که این برای ما قابل محاسبه نبود و محاسبه نشده بود برای نیروهای ما و دستگاه اطلاعاتی ما. این بود که نیروهای ما شروع کردند به عقبنشینی کردن. بین ساعت سه یا سه و نیم بود که با عجله آمدم شهر که در قرارگاه آن لشکر دیگر که هست، حاضر بشوم و به آن فرماندهان و افسران تأکید کنم و سفارش کنم که از یک طرف دیگر وارد شوند. بعضی از برادرهای دیگر نظامی آمدند که مهمات دست و پا کنند و همه آن ساعت، «بینی و بین الله» تلاش میکردند؛ یعنی من آن کسانی را که مسئولان سطح بالا هستند، نظامی یا غیرنظامی، نیافتم که تلاش نکنند. البته در آن ساعت که من آمدم، آقای بنیصدر نبود؛ یا غذا میخورد یا نماز میخواند یا خوابیده بود. به هر حال نبود. یکی دو ساعتی لکن بعد که ما آمدیم، ایشان بوده آنجا. حدود چند ساعت هم آنجا بود و نیروهای ما وقتی منهدم شدند، ایشان آنجا بود. شاهد بود و بعداً آمده بود برای ما نقل میکرد.
علیایﱢحال، در هویزه که بچههای ما شهید شدند، من به طور قطع نفی نمیکنم، ولی من بههیچوجه از کسانی یک تعلل عمدی، سستی عمدی، خیانت، خدای نکرده، مشاهده نکردم. چون دیروز شنیده شد که عدهای میگفتند، این کار، کار آقای بنیصدر است، نه. دربارهی آقای بنیصدر ما آنقدر اشکال و ایراد وارد و منطقی داریم که محتاج این نیستیم که با این مسئله که هیچ راه اثباتی ندارد، ایشان را متهم کنیم. این را من گناه بنیصدر نمیدانم؛ یعنی طبق تشخیص من تا آنجا که من اطلاع دارم، گناه بنیصدر نیست. بنیصدر اگر گناهی داشته باشد –که حتماً دارد- در جاهای دیگر است.
والسلام علیکم و رحمةالله |
21 | 1360/02/29 | بیانات در اولین کنگره بینالمللی نهجالبلاغه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=23349 |
بسماللهالرحمنالرحیم
بنده با تصور یک ساعت وقت میآمدم به جلسه و طبق معمول جلسات یک ساعت را به یک ساعت و نیم هم قابل افزایش میدانستم، لکن سه ربع ساعت وقت به بنده داده شده. مسألهی حکومت در نهجالبلاغه یک مسألهی بسیار گستردهای است. فکر میکنم برای برادران و خواهرانی که مایلند در باب نهجالبلاغه دست به تحقیق و مطالعه بزنند در این سه ربع ساعت عناوین موضوعات را بشود گفت، و حقیقت این است که اگر از این جلسات با این ضیق وقت بشود استفادهای کرد آن استفاده را باید در کارهایی دانست که به دنبال این اجتماعات انجام خواهد گرفت. از برادر عزیزمان جناب آقای مصطفوی هم - که از یاران دیرین نهجالبلاغه هستند - به خاطر چند دقیقه وقتی که لطف کردند متشکرم.
مسألهی حکومت در نهجالبلاغه مانند دهها مسألهی مهم زندگی در این کتاب عظیم به شیوهای غیر از شیوهی محققان و مؤلفان مطرح شده. اینجور نیست که فصلی در باب حکومت امیرالمؤمنین باز کرده باشد و با ترتیب مقدمات به نتیجهگیری برسد. شیوهی سخن در این باب هم مانند ابواب دیگر شیوهی حکیمانه است، یعنی عبور از مقدمات و قرار گرفتن بر روی نتیجه. نگاه امیرالمؤمنین به این مسأله نگاه یک حکیم بزرگ الهی است که با منبع وحی متصل و مرتبط است. دیگر آن که مسألهی حکومت در نهجالبلاغه به صورت یک بحث تجریدی نیست؛ علی علیهالسلام با این مسأله درگیر بوده، به عنوان یک حاکم سخن گفته، به عنوان کسی که با مشکلات ادارهی کشور اسلامی، با همهی مشکلاتش، با همهی مصیبتها و دردسرهایش روبهروست، به جوانب گوناگون این مسأله رسیدگی کرده و این برای ما که در شرائطی مشابه شرائط علی علیهالسلام قرار داریم بسی آموزنده است. بنده با یک سیر کوتاه در نهجالبلاغه مسائلی را به عنوان رئوس مطالب در باب حکومت یادداشت کردم، چون میترسم که وقت به شرح و بسط همهی اینها نرسد، یک دور این رئوس مطالب را عنوان میکنم و بعد شروع میکنم یکی یکی را بحث کردن تا به هر جا که برسیم.
معنای حکومت در نهجالبلاغه. ابتدا باید دید که آیا حکومت از دیدگاه امام، به معنای آن چیزی است که در فرهنگ رائج متداول جهان کُهَن و نیز جهان امروز از این کلمه فهمیده میشود فرمانروایی، سلطه، تحکم، و احیاناً برخورداری حاکم یا حاکمان از امتیازاتی در زندگی، یا نه، حکومت در فرهنگ نهجالبلاغه مفهوم دیگری دارد. در این باب از چند سرنخ مشخص در نهجالبلاغه استفاده میکنیم. عنوان امام و والی و ولی امر برای حاکم و عنوان رعیت برای مردم.
عنوان بعدی مسألهی ضرورت حکومت است، این یک بحث است که آیا برای جوامع انسانی وجود فرماندهی و حکومت امری ضروری است یا نه؟ استنتاج از این بحث به معنای التزام به یک لوازمی در زندگی جمعی است، صرفاً به این نیست که ما قبول کنیم بله حکومت برای جامعه لازم است؛ بلکه در شیوهی فرماندهی و در شیوهی فرمانبری و در ادارهی جامعه نتیجهای که از این بحث گرفته میشود مؤثر خواهد بود.
مسألهی سوم و عنوان سوم منشاء حکومت است، منشاء حکومت از نظر نهجالبلاغه چیست؟ آیا یک امر طبیعی است؟ نژاد، دوده و نسب، زور و اقتدار، اقتدار طبیعی و اقتدار مکتسب؛ یا نه، منشاء حکومت و چیزی که به حکومت یک انسان یا یک جمع مشروعیت میبخشد یک امر الهی است، یا یک امر مردمی است، یا چیزی الهی و چیزی مردمی.
مسألهی چهارمی که در مطالعهی این بحث در نهجالبلاغه برای انسان مطرح میشود این مسأله است که آیا حکومت کردن یک حق است یا یک تکلیف؟ حاکم حق حکومت دارد یا موظف است که حکومت کند؟ و کدام انسانی است که میتواند یا میباید حکومت کند؟ در اینجا هم نهجالبلاغه بیان خاص خود را دارد و از نظر نهجالبلاغه حکومت هم حق است و هم وظیفه است. برای آن کسی که با شرائط و معیارها و ملاکهای حکومت آمیخته است و از آن برخوردار است در شرائطی وظیفه است که حکومت را قبول کند، نمیتواند این بار را از دوش بر زمین بگذارد.
مسألهی بعدی این است که آیا حکومت کردن برای فرد یا جمع حاکم یک هدف است یا یک وسیله است و اگر وسیله است وسیلهی چیست؟ با حکومت، حاکم به چه مقصدی میخواهد برسد و جامعه را برساند؟
مسألهی ششم مسألهی شورانگیز روابط والی و رعیت است، بر چه مبنایی است و بر چه اساسی؟ آیا یک حق یک جانبه است که والی و حاکم را برگردن مردم سوار میکند، یا یک حق متقابل است؟ که از جملهی اساسیترین و پرمعناترین و پرنتیجهترین مباحث حکومت در نهجالبلاغه این مسأله است.
مسألهی هفتم مسألهی مردم در حکومت است. در فرهنگ نهجالبلاغه مردم چه کارهاند در یک حکومت؟ تعیین کنندهاند؟ شروع کنندهاند؟ اختیاردار تاماند؟ هیچ کارهاند؟ چیاند؟ و این از ظریفترین مسائلی است که در نهجالبلاغه عنوان شده و امروز فرهنگهایی که بر ذهنیت مردم در بخشها و تقسیمبندیهای مختلف سیاسی حاکم است هیچ کدام منطبق با فرهنگ نهجالبلاغه نیست.
مسألهی هشتم یک مسألهی درجهی دو هست از لحاظ اصولی، اما از لحاظ عملی باز یک مسألهی بسیار پرشور و پراهمیت است: نحوهی برخورد دستگاه اداری با مردم؛ چگونه باید برخورد کند؟ آیا آنها طلبکارِ از مردمند؟ آیا بدهکار به مردمند؟ اخلاق دستگاه حکومت و والی با مردم چگونه است؟
مسألهی نهم باز از آن مسائل بسیار جاذب و جالب هست: رفتار حاکم با خود و در نفس خود؛ آیا از حاکم میتوان به رفتار او در سطح جامعه قانع شد و میتوان به حسن رفتار او با مردم بسنده کرد یا نه؟ ماورای نحوهی ارتباط حاکم با مردم چیز دیگری وجود دارد که آن نحوهی ارتباط حاکم با خود هست، زندگی شخصی حاکم چگونه باید بگذرد و نهجالبلاغه در این مورد چه نظری میدهد؟
و بالاخره مسألهی دهم شرائط حاکم. چگونه انسانی بر طبق فتوای نهجالبلاغه میتواند بر جامعهی بشری حکومت کند؟ این عناوین بحثهایی بود که در نهجالبلاغه میشود ما مطرح کنیم و بحث کنیم. نمیدانم چقدر از وقت را گرفتیم، احتمالاً یک ربع ساعت. از اول شروع میکنیم، هر مقداری از این بحثها را که توانستیم پیش برویم بحث میکنیم، هر مقداری را که پیش نرفتیم به عهدهی برادران و خواهران جوان میگذاریم که در نهجالبلاغه بگردند از این چراگاه معنا و معرفت بهره بگیرند، سررشتهی تحقیق و تفکر را بروند دنبالش پیدا کنند به ما و به دیگران هم بیاموزند، آن مقداری هم که من بحث میکنم باز به معنای این نیست که نقطهی پایانی بر بحث گذاشته میشود، نه، صرفاً میتوان آنها را به عنوان طرح بحث فقط مطرح کرد.
مسألهی اول مسألهی مفهوم حکومت است. در تعبیرات رائج در زبان عربی برای حاکم این تعبیرات وجود داشته و دارد، سلطان، مَلِک. کلمهی سلطان در بطن خود متضمن مفهوم سلطه در حاکم است، یعنی آن کسی که حاکم هست این از این بُعد سلطهگری او مورد توجه است، دیگران نمیتوانند در شئون مردم و در امور مردم دخالت کنند، او میتواند. ملک، ملوکیت، مالکیت، متضمن مفهوم تملک مردم یا سرنوشت مردم است. در نهجالبلاغه به عنوان ملک یا سلطان هرگز از حاکم جامعهی اسلامی سخنی گفته نشده، این تعبیرات در نهجالبلاغه هست: امام، پیشوا و رهبر. مفهوم رهبر با مفهوم راهنما هم فرق دارد؛ رهبر آن کسی است که اگر جمعیتی را، امتی را به دنبال خود میکشاند خود پیشقراول و طلایهدار این حرکت است، مفهوم حرکت و پیشروی و پیشگامی در این خطی که مردم حرکت میکنند در کلمهی امام وجود دارد.
تعبیر دیگر تعبیر والی است، والی از کلمهی ولایت است و با مشتقات دیگر والی که از وِلایت با وَلایت گرفته میشود می توان به بُعد مورد نظر در این کلمه توجه کرد. ولایت در اصل معنای لغت به معنای پیوند و به هم جوشیدگی دو چیز است. لغت میگوید اتصال دو شیء به همدیگر به طوری که هیچ چیزی میان آن دو فاصله نشود. در تعبیر فارسی به هم جوشیدگی، به هم پیوستگی، ارتباط تام و تمام، این معنای ولایت است. البته برای ولایت در تعبیرات مختلف معانی مختلفی ذکر شده، ولایت به معنای محبت، ولایت به معنای سرپرستی، ولایت به معنای آزاد کردن برده، ولایت به معنای بردگی یا ارباب برده بودن، نوع ارتباطاتی که در معنای ولایت ذکر میشود به نظر میرسد که کلاً مصادیق همان پیوند و پیوستگی هستند. والی امت و والی رعیت آن کسی است که امور مردم را به عهده دارد و با آنها پیوسته است، این بُعد خاصی از مفهوم حکومت را از نظر نهجالبلاغه و امیرالمؤمنین روشن میکند.
ولی امر. ولی امر یعنی متصدی این کار، هیچ امتیازی توی کلمهی متصدی این کار خوابیده نیست. جامعهی اسلامی مانند یک کارخانهی عظیم تشکیل شده از بخشها، از پیچها، از مهرهها، از قسمتهای کوچک و بزرگ، پرتأثیر و کمتأثیر؛ یکی از این بخشها، یکی از این قسمتها آن قسمتی است که مدیر جامعه آن را تشکیل میدهد. او هم مانند بقیهی قسمتهاست، او هم مانند بقیهی اجزاء و عناصر مشکلهی این مجموعه است، ولی امر است، متصدی این کار است. متصدی این کار هیچگونه امتیازی را طلب و توقع نمیکند و عملاً هیچگونه امتیازی به او تعلق هم نمیگیرد؛ از لحاظ وضع زندگی، از لحاظ برخورداریهای مادی. اگر بتواند وظیفهی خودش را خوب انجام بدهد به اندازهای که این وظیفه و انجام آن برای او جلب حیثیت معنوی بکند به همان اندازه حیثیت متعلق به او میشود؛ بیش از آن نه. این مفهوم حکومت در نهجالبلاغه است. حکومت بنا بر این تعبیر در نهجالبلاغه هیچ نشانهای و اشارهای از سلطهگری ندارد، هیچ بهانهای برای امتیازطلبی ندارد.
از آن طرف مردم در تعبیر نهجالبلاغه رعیتاند، رعیت یعنی آن کسانی، آن جمعی، که رعایت آنان و مراقبت آنان و حفاظت و حراست آنان بر دوش ولی امر است. البته مراقبت و حفاظت یک وقت نسبت به یک موجود بیجان است این یک مفهوم پیدا میکند، یک وقت مربوط به حیوانات است این یک معنا پیدا میکند. اما حراست و حفاظت یک وقت مربوط به انسانهاست، یعنی انسان را با همهی ابعاد شخصیتش، با آزادیخواهیاش، با افزایشطلبی معنویش، با امکان تعالی و اوج روحیاش، با آرمانها و اهداف والا و شریفش، اینها را به عنوان یک مجموعه در نظر بگیرید. این باید با همهی این مجموعه مورد رعایت قرار بگیرد. این همان چیزی است که در فرهنگ آل محمد در طول زمان مورد ملاحظه بوده و کمیت اسدی میگوید «ساتتٌ لا تمن یرا رعیتة الناس سواءً و رعیة الانعامی»، سیاستمدارانی که مراعات انسانها را مانند مراعات حیوانها به نظر نمیگیرند. یعنی انسان با انسانیتش باید مراعات بشود، این مفهوم رعیت و تعبیری از مردم در نهجالبلاغه است.
به طور خلاصه وقتی در نهجالبلاغه میخواهیم مفهوم حکومت را به دست بیاوریم از آن طرف نگاه میکنیم میبینیم آنکه در رأس حکومت است والی است، ولی امر است، متصدی کارهای مردم است، یک وظیفهدار و مکلف بزرگ است، یک انسانی است که بیشترین بار و سنگینترین مسؤولیت بر دوش اوست و در سوی دیگر انسانها قرار دارند که باید با همهی ارزشهایشان، با همهی آرمانهایشان، با همهی عناصر مشکلهی شخصیتشان مورد رعایت قرار بگیرند؛ این مفهوم حکومت است، نه سلطهگری است، نه زورمداری است، نه افزونطلبی است. امیرالمؤمنین در بخشهای مهمی از نهجالبلاغه به حیطهی حکومت اشاره میکند. شاید دهها جمله در نهجالبلاغه میتوان نشان داد که مفهوم شریف حکومت را از نظر علی بن ابی طالب علیهالسلام مشخص میکند. از جمله در ابتدای فرمان مالک اشتر « ولاه مصر جبایة خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها»(۱) این است معنای حکومت. اگر مالک اشتر به عنوان استاندار و والی و حاکم مصر معین میشود نمیرود آنجا تا برای خود عنوانی و قدرتی کسب کند، یا سود و بهرهی مادی را به خود متوجه کند؛ میرود آنجا تا این کارها را انجام بدهد، سهم مردم را در ادارهی امور مالی کشور از آنها بگیرد، با دشمنان مردم مبارزه کند، آنها را در مقابل دشمنهایشان مصونیت بدهد، آنها را به صلاح نزدیک کند؛ صلاح با بُعد وسیع مادی و معنویاش که از نظر علی علیهالسلام و در منطق نهجالبلاغه مطرح است. شهر را و حیطهی حکومت خود را آباد کند. یعنی به طور خلاصه انسانها را بسازد، سرزمین را آباد کند، اخلاق و ارزشهای معنوی را بالا ببرد، وظائف مردم و آنچه را که در جنب حکومت برعهدهی آنهاست آنها را استنقاذ کند و استعداء کند.
مسألهی بعدی مسألهی ضرورت حکومت است؛ این بحث در نهجالبلاغه در مقابل یک جریان مطرح میشود و همیشه همینطور است. شاید اگر از حوزهی زندگی و حکومت امیرالمؤمنین خارج بشویم دو جریان در مقابل این جریانی که میگوید حکومت یک ضرورت است و لازم است قابل فرض است. یک جریان، جریان گرایشهای قدرتمندانه است. در یک جامعه همیشه کسانی یافت میشوند که مایلند برای خود حیثیت و قدرت فردی کسب کنند، روال عمومی جامعه را برای خودشان قبول ندارند، مایلند از ضرورتهایی که یک زندگی جمعی بر دوش انسانها میگذارد خودشان را خلاص کنند و تن به زیر بار قراردادهای اجتماعی و جمعی ندهند. از این گرایشها همیشه در جوامع وجود داشته، امروز هم هست، در آینده هم تا وقتی که اخلاق انسانی کامل و درست همهگیر نشود، یک چنین گرایشهایی وجود خواهد داشت. اینها مانند آن جمعی هستند که در یک کشتی سوارند و مایلند در آن جایی که خودشان نشستهاند کشتی را سوراخ کنند. در یک قطار دارند حرکت میکنند و مایلند آن واگن یا آن اطاقی که آنها را حمل میکند در یک جایی که به نظر آنها خوش آب و هواست بایستد و اگر لازم باشد که همهی قطار هم با آنها بایستد حرفی ندارند. تسلیم ضرورتهایی که یک زندگی جمعی بر انسان تحمیل میکند به مقتضای طبیعت اجتماعی انسان نمیشوند. این گرایشهای قدرتمندانه و قدرتگرایانه به هرج و مرج منتهی میشود. علی علیهالسلام در مقابل این گرایش میگوید «لابد للناس من امیرٍ»(۲). البته این را تصحیح کنم، آنی که در زمان امیرالمؤمنین هست آن جریان دیگر است، اگر چه چنین جریانی هم در زمان علی علیهالسلام بوده، اما این جمله در مقابل آن جریان دیگر گفته شده. جریان دیگری که ضرورت حکومت را نفی میکند آن جریانی است که اگر علیالباطن از گرایش قدرتمداری و قدرتگرایی و زورگرایی ناشی میشود، اما علیالظاهر لعابی از فلسفهای بر روی این انگیزه کشیده شده و این همانی است که در زمان امیرالمؤمنین بود.
خوارج عدهای صادقانه و از روی اشتباه، اما یقیناً عدهای از روی غرض میگفتند «لاحکم الا لله» یعنی ما در جامعه حکومت لازم نداریم. امیرالمؤمنین این کلمهی «لاحکم الا لله» را برایشان معنا میکند و اشتباه آنها را به آنها نشان میدهد. باور نمیکنیم ما که اشعثبنقیس هم که رئیس خوارج است دچار اشتباه بوده و باور نمیکنیم که دستهای سیاستمدار رقیبان موذی علی علیهالسلام در ایجاد این گرایش علیالظاهر الهی و توحیدی نقش نداشتند. اینها میگفتند «لاحکم الا لله» یعنی حکومت نمیخواهیم. منظور از حکومت نمیخواهیم، یعنی مقصود واقعی این بود که حکومت علی را نمیخواهیم. آن روزی که علی تسلیم این مغلطهی واضح میشد یا تسلیم هیجان اجتماعی مردمی که سادهدلانه این سخن باطل را قبول کرده بودند میشد و از صحنه کنار میرفت آن وقت همانهایی که گفته بودند ما حکومت لازم نداریم مدعیان حکومت میشدند و قدم در صحنه میگذاشتند. امیرالمؤمنین میگوید نه، در جامعه حکومت لازم است. «کلمة حقٍ یراد بها باطل»(۳) این یک سخن حقی است در قرآن هم هست، «ان الحکم الا لله»(۴) حکم و حکومت متعلق به خداست فقط، اما این به معنای این نیست که جامعه یک مدیر نمیخواهد. «نعم، انه لاحکم الا لله و لکن هؤلاء یقولون لا امرة الا لله» اینها میخواهند بگویند ادارهی جامعه را هم خدا خودش باید بیاید بکند و هیچکس غیر از خدا حق ندارد مدیر جامعه باشد، یعنی جامعه بلا مدیر بماند. «و انه لا بد للناس من امیرٍ برٍ او فاجرٍ» این یک ضرورت اجتماعی است، یک ضرورت طبیعی و انسانی است که جامعه احتیاج دارد به یک اداره کنندهای، به یک مدیری، یا مدیر خوب یا مدیر بد، مسألهی خوب و بد بودن مدیر مسألهی بعدی است، ضرورت زندگی انسان ایجاب میکند که یک مدیری وجود داشته باشد. «لاحکم الا لله»ای که اینها میگفتند در حقیقت میخواستند حکومت علی را که از آن ناراضی بودند نفی کنند، در حالی که «لاحکم الا لله» اندادالله را نفی میکرد، حاکمیت در عرض حاکمیت خدا و رقیب حاکمیت الله را نفی میکرد. حاکمیت علی حاکمیتی در عرض حاکمیت خدا نبود، محو در حاکمیت خدا بود، در طول حاکمیت خدا بود، سرچشمه گرفتهی از حاکمیت الله بود و امیرالمؤمنین این مسأله را روشن میکند. در یک اجتماع اگر حکومتی با این وضع یعنی منشاء گرفتهی از حاکمیت الله وجود داشته باشد آن وقت است که هر حرکتی که نشاندهندهی مفهوم انحرافی «لاحکم الا لله» باشد یک حرکت ضد علوی است، یک حرکت ضد الهی است و امیرالمؤمنین با حرکات ضد علوی و ضد الهی آن روز با قاطعیت تمام برخورد کرد. خوارج را امیرالمؤمنین به شدت کوبید، همچنین آن کسانی را که اگر چه این جمله را نمیگفتند اما همان راه را میرفتند.
و اما مسألهی سوم، یعنی منشاء حکومت. در فرهنگ رائج انسان در گذشته و حال، منشاء حکومت زور و اقتدار است. تمام فتوحات و لشکرکشیها به این معناست، همهی سلسلههایی که جایگزین سلسلههای پیش از خود میشدند در حقیقت همین داعیه را داشتند. اسکندر که ایران را فتح کرد یا مغول که به بهانهای به سراسر این منطقه سرازیر شدند حرف حسابشان جز این نبود، چون میتوانیم پس پیشروی میکنیم. چون قدرت داریم پس میگیریم و میکشیم. در طول تاریخ حرکاتی که سازندهی تاریخ حکومتهاست همه نشاندهندهی همین فرهنگ است. از نظر حاکمان و نیز از نظر محکومان ملاک حکومت و منشاء حکومت زور و اقتدار بوده. البته آن روزی که پادشاهی یا سلسلهای میخواست بر سرکار بیاید، یا آنگاه که بر سر کار میآمد وجه حکومت خود را صریحاً زور بیان نمیکرد. حتی چنگیزخان مغول هم به بهانهای به ایران سرازیر میشد، اما حقیقت مسأله این بوده و امروز هم هست. امروز بازی ابرقدرتها به معنای تسلیم آنها در برابر فرهنگ زورمداری است، آنهایی که کشورها را به جبر و عنف میگشایند، آنهایی که هزاران کیلومتر دور از خاک خود وارد خانههای مردم میشوند، آنهایی که سرنوشت ملتها را بدون ارادهی آنها و خواست آنها در دست میگیرند، اگر چه نه به زبان اما در عمل ثابت میکنند و اذعان میکنند که معتقدند به اینکه منشاء حاکمیت زور و اقتدار است. البته در کنار این چیزهای دیگری هم وجود دارد، این فرهنگ غالب است. افلاطون ملاک حکومت را فضل و فضیلت میداند، حکومت افاضل؛ اما فقط نقشی بر روی کاغذ است، بحثی در کنج مدرسه است. در دنیای جدید دموکراسی یعنی خواست مردم و قبول و اذعان اکثریت مردم ملاک و منشاء حکومت شمرده میشود، اما کیست که نداند که دهها وسیلهی غیر شرافتمندانه بهکار گرفته میشود تا خواست مردم آنچنان که زورمداران و قدرتطلبان میخواهند هدایت بشود؛ بنابراین میتوان در یک جمله گفت که در فرهنگ رایج انسانی از آغاز تا امروز و از امروز تا آن زمانی که فرهنگ علوی و فرهنگ نهجالبلاغه بتواند بر زندگی انسانها پرتوافکن بشود منشاء حاکمیت را اقتدار و زور دانسته و لاغیر.
اما امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه منشاء حکومت را این چیزها نمیداند و خود او هم در عمل این را ثابت میکند. از نظر علی علیهالسلام منشاء اصلی حکومت یک سلسله ارزشهای معنوی است؛ آن کسی میتواند بر مردم حکومت کند و ولایت امر مردم را به عهده بگیرد که از یک خصوصیاتی برخوردار باشد. نگاه کنید به نامههای فراوان علی علیهالسلام به معاویه و به طلحه و زبیر و به عاملان خود و به مردم کوفه و به مردم مصر، نامههای فراوانی که اگر یکیاش را هم بخواهیم اینجا بخوانیم وقت زیادی را خواهد گرفت. او حکومت را و ولایت امر مردم را ناشی از یک ارزش معنوی میداند، اما فقط این ارزش معنوی هم کافی نیست برای اینکه انسان فعلاً و عملاً حاکم و والی باشد، بلکه مردم هم در اینجا سهمی دارند و آن بیعت است. امیرالمؤمنین در هر دو بخش تصریحاتی دارد که متأسفانه نمیخواهم وقت را حالا به این بگذرانم. آنچه دربارهی اهل بیت آمده آن را هم اضافه کنید به نامههای امام به رقبای حکومتش در آن زمان که اشاره کردم، در کنار این، آن بیاناتی که دربارهی اهل بیت وارد شده همچنین میتواند آن ارزشهای معنوی که ملاک حکومت هست اینها را بیان کند و مشخص کند. اما فقط این نیست، بلکه بیعت هم شرط است. «انه بایعنی القوم الذین بایعوا ابابکر و عمر و عثمان علی ما بایعوهم علیهم فلم یکن للشاهد عن یختار و لا للغائب عن یرد و انما الشوری للمهاجرین و الانصار فان اجتمعوا علی رجلٍ و سموه اماماً کان ذلک لله رضی»(۵) اگر مهاجر و انصار جمع بشوند و کسی را پیشوای خود بدانند و به امامت او گردن بنهند خدا بر این راضی است. بیعت منجز کنندهی حق خلافت است؛ آن ارزشها آن وقتی میتواند فعلاً و عملاً کسی را به مقام ولایت امر برساند که مردم هم او را بپذیرند و قبول کنند، که این مسأله در باب نقش مردم در حکومت باز مورد توجه قرار میگیرد.
مسألهی بعدی که در نهجالبلاغه باز بسیار حائز اهمیت است این مسأله است که آیا حکومت یک حق است یا یک تکلیف؟ و امیرالمؤمنین به طور خلاصه و مجمل حکومت را هم یک حق میداند هم یک تکلیف. اینجور نیست که هر کسی که برایش شرائط تولیت امور مردم فراهم شد و توانست به نحوی با کسب وجاهت، با تبلیغ، با کارها و شیوههایی که معمولاً طالبان قدرت خوب بلدند آن شیوهها را انجام بدهند، به هر نحوی توانست نظر مردم را جلب کند، این بتواند حکومت کند. حق متعلق به کسان معینی است، این به معنای این نیست که یک طبقه، طبقهی ممتازند. در جامعهی اسلامی همه فرصت و میدان دارند که خود را به آن زیورها بیارایند؛ همه میتوانند آن شرائط را برای خود کسب کنند. البته در دوران بعد از پیامبر اکرم یک فصل استثنائی وجود دارد، اما نهجالبلاغه بیان خودش را به صورت عامی ارائه میدهد و به این حق بارها و بارها اشاره میکند. در اوائل خلافت در خطبهی معروف شقشقیه «ان محلی منها محل القطب من الرحی ینحدر عنی السیل و لا یرقی الی الطیر»(۶) جایگاه من در خلافت جایگاه میلهی گردانندهی سنگ آسیاب است. در هنگامی که جمع شدند شورای شش نفری با عثمان بیعت کردند «لقد علمتم انی احق الناس بها من غیری»(۷) یعنی ای مردم! یا ای مخاطبان من، خود شما میدانید که من از همه کس به حکومت و خلافت اولیترم. یک حق معتقد است؛ این چیزی است که در نهجالبلاغه واضح است. البته دنبالش بلافاصله «و والله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جورُ الا علی خاصه» مادامی که فقط به من ظلم میرود من صبر میکنم، تسلیمم، مادامی که کارها بر محور خود انجام بگیرد من در خدمتم، عین همان بیانی که در آغاز خلافت ابیبکر هم، یعنی نسبت به آن دوران هم ایشان بیان فرمودند. «فامسکتُ یدی حتی رأیتُ راجعةً الناس قد رجعت»(۸) اول دست از بیعت شستم، تسلیم نشدم، بیعت نکردم، اما دیدم حوادثی دارد به وقوع میپیوندد که مصیبت آن حوادث برای اسلام و برای مسلمین و برای شخص علی صعبتر و غیرقابل تحملتر است از مصیبت از دست رفتن حق ولایت؛ بنابراین ولایت را یک حق میداند و این جای انکار نیست. خوب است همهی مسلمانها به این مسأله با چشم واقعبینی نگاه کنند؛ این کاری به بحث غوغایی و جدالانگیز شیعه و سنی ندارد. ما امروز معتقدیم که در آفاق عالم اسلامی باید برادران شیعه و سنی با هم و برای هم و در جوی مهربان زندگی کنند و اخوت اسلامی را از همهی چیزها بالاتر بدانند، و این یک حقیقت است. امروز وظیفه همین است، همیشه وظیفه همین بوده، اما یک بحث علمی و اعتقادی در نهجالبلاغه این را به ما نشان میدهد. ما نمیتوانیم چشممان را روی هم بگذاریم و آنچه را که نهجالبلاغه با صراحت دارد میگوید این را ندیده بگیریم. امیرالمؤمنین حکومت را یک حق میداند، همچنانی که یک وظیفه نیز میداند. یعنی آن روزی که اطراف علی را میگیرند «فما راعنی الا و الناس کعررف الضبع الی ینثالون علی من کل جانب حتی وطیء الحسنان و شق عطفای»(۹) مردم آنچنان انبوه بر من گرد آمدند که فرزندان مرا در زیر پاهای خود لگدمال کردند. مردم مشتاقانه، نیازمندانه، از علی میخواهند که به نیاز آنها پاسخ بگوید، امیرالمؤمنین برای حکومت یک شأن واقعی قایل نیست، حکومت برای علی یک هدف نیست همچنانی که در بحث بعدی باید روشن بشود، اما با این حال حکومت را میپذیرد به عنوان یک وظیفه، و میایستد و از آن دفاع میکند. «فلو لا حضور الحاضر و قیام الحجة بوجود ناصر و ما اخذ الله علی العلماء ان لا یقاروا علی کظه ظالم و لا سغب مظلوم لالقیتُ حبلها علی غاربها و لسقیتُ آخرها بکأس اولها و لالفیتم دنیاکم هذه ازهد عندی من عفطه عنز»(۱۰) باز هم برای من حکومت ارزشی ندارد، باز هم حاضر نیستم برای به دست آوردن یک مقام، یک جاه از ارزشها بگذرم. باز هم حاضرم با همان جام نخستین این جمع را سیراب کنم، همچنانی که روز اول کنار نشستم باز هم کنار بنشینم. مؤکداً میگوید «دعونی والتسموا غیری»(۱۱) مرا بگذارید به سراغ دیگران بروید، اما وقتی احساس میکند که وظیفه است، احساس میکند زمینه آماده است و او میتواند این نقش عظیم و اساسی را بر عهده بگیرد، آن وقت قبول میکند.
مسئله بعدی این است که آیا حکومت برای علی یک هدف است یا یک وسیله است؟ خط اساسی فاصل میان حکومت علی و حکومت دیگران همین است، که حکومت برای علی هدف نیست، یک وسیله است آن هم برای آرمانهای معنوی.
متأسفانه از نظر من البته وقت تمام است. من خواهش میکنم محققان نهجالبلاغه را برای این زمان بسیار قدر بدانند. حقیقت این است که اگر ما امروز داریم هزارهی نهجالبلاغه را میگیریم باید بدانیم که از این هزار سال اقلاً نهصدوپنجاه سال نهجالبلاغه در انزوا و سکوت باقی ماند. جز دانشوران و خواص کسی نامی از نهجالبلاغه نمیدانست. پنجاه سال - احتیاطاً میگویم پنجاه سال - اولین ترجمهای که در این زمان شده، که من از آن مترجم روحانی محترمی که اول بار نهجالبلاغه را بازاری کرد، داد دست مردم، آقای سید علی نقی فیض الاسلام قدردانی میکنم. من نمیدانم ایشان کجا هستند و چه میکنند، تا حالا هم ایشان را من زیارت نکردم، اما این کار، کار مهمی بوده. نهجالبلاغه آمد توی بازار، آمد توی دست مردم، مردم نمیدانستند که نهجالبلاغهای هم هست؛ جملاتی از نهجالبلاغه، بیشتر در مذمت دنیاست، بیشتر در تزهید است، بخشهای کمی از اخلاق و دیگر هیچ. بعد از آن تدریجاً نهجالبلاغه دست به دست گشته. کسانی شرح نوشتند، کسانی برداشتهای خودشان را به نام شرح نوشتند، همهی این زحمات ارجمند است، همه قابل تقدیر است، اما در حکم صفر است. همانطوری که حالا برادران ما اینجا گفتند درست است، نهجالبلاغه یک ترجمهی کامل ندارد، یک شرح و تفسیر ندارد، تبویب ندارد و فصلبندی و باببندی، به جز این فهرست بسیار ارجمندی که برادر عزیزمان، محقق و استاد عالیقدر جناب آقای مصطفوی برای نهجالبلاغه تنظیم کردند کاری در این حد و در این مایه برای نهجالبلاغه انجام نگرفته. نهجالبلاغهی با این عظمت این همه مورد اغماض و در حقیقت مورد تحقیر قرار گرفته. برگردید به نهجالبلاغه. فضلا و صاحبنظران و اندیشمندان کارهای خودشان را بکنند، اما جوانها منتظر فضلا و اساتید و پیشروان اندیشه و علم و ادب نمانند؛ نهجالبلاغه را از ابعاد گوناگون مورد نظر قرار بدهید، فصلبندی کنید، به آنها بپردازید، جمعها و لجنهها تشکیل بدهید و البته بنیاد نهجالبلاغه - که رحمت و فضل خدا بر کوشش کوششمندانی که این بنیاد را تشکیل دادند و توفیق خدا یار آنها - میتواند یک محوری و مرکزی باشد. از خدای بزرگ درخواست میکنم بحق روح پاک مقدس علی ما را در این کوشش موفق بدارد. قطعنامهی کنگره را برادران عزیزمان میخواهند بخوانند، از همهی برادران و خواهران خواهش میکنم که بنشینند این قطعنامه را که حتماً متضمن نکاتی هست بشنوند و ما هم این بحثها را حالا اگر توفیق پیدا کردیم توانستیم بعد سرجمع میکنیم میدهیم به این برادرها، که آنچه نگفتیم، نشد اینجا گفته بشود بعد به نظر و دید برادران و خواهران انشاءالله برسد.
والسلام علیکم و رحمةالله
۱) نامه: ۵۳
۲) خطبهی: ۴۰
۳) خطبه: ۴۰
۴) انعام: ۵۷
۵) نامه: ۶
۶) خطبه: ۳
۷) خطبه: ۷۴
۸) نامه: ۶۲
۹) خطبه: ۳
۱۰) خطبه: ۳
۱۱) خطبه: ۹۲ |
22 | 1361/07/02 | گزیدهای از بیانات به مناسبت شهادت امام باقر(ع) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=48287 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم
به مناسبت وفات امام بزرگوار حضرت ابیجعفر محمّدبنعلیٍّ الباقر (صلوات الله و سلامه علیه)، دوستان گفتند که یک شرح کوتاهی به قدر گنجایش وقت راجع به این بزرگوار عرض کنیم.
امام باقر از سال ۹۴ یا ۹۵ [امامتشان را] شروع کردند، تا سال ۱۱۴ که سال شهادت ایشان است؛ یعنی نوزده یا بیست سال. در دوران این بیست سال، مبارزهی فکری و عقیدتی را، که شامل بیان قرآن و بیان حدیث و بیان احکام و بیان معارف و بیان تکالیف شرعی و اخلاقیّات و مانند اینها است، و خطّ سیاسی را که مبارزهی با دستگاه خلافت و جمع کردن مردم و سرجمع کردن شیعیان و شیعه کردن [مردم است] -یعنی وابسته به دستگاه امامت کردنِ هر چه ممکنِ بقیّهی مسلمانها- ادامه دادند؛ امام باقر این دو خط را، این دو محور اساسی را، ادامه دادند.
هشامبنعبدالملک که خلیفهای است که عمدهی دوران زندگی این بزرگوار در زمان هشام گذشته، ناگهان احساس کرد که امام باقر برایش یک خطری است. ظاهراً در مسجدالحرام یا یکی از گذرگاههای مکّه و مدینه بود که هشام داشت میرفت، و سالم غلام مخصوصش هم همراهش بود، دید یک شخصیّت عظیمی دارد حرکت میکند؛ پرسید این کیست، سالم گفت: هذا محمّد بن علیّ بن الحسین؛ معرّفی کرد حضرت را، تا شناخت حضرت را گفت عجب! المفتون به اهل العراق؟(۱) این همان کسی است که اهل عراق مفتونش هستند، فریفتهاش هستند؟ احساس میکرد که وجود این بزرگوار یک خطری است و [لذا] تصمیم گرفت بر ایذاء و آزار حضرت.
قدر مسلّم، او، امام باقر را یک بار از مدینه به شام جلب کرده؛ من احتمال میدهم بیش از یک بار اتّفاق افتاده باشد. روایاتی که در باب احضار امام باقر هست، روایاتی است که وقایع و حوادثی را نقل میکند که با هم خیلی فاصله دارند؛ به این روایات کاملاً میآید که هشام امام باقر را دو بار یا حتّی سه بار از مدینه به شام جلب کرده و برده باشد؛ امّا حالا در یکی از دفعات که امام را جلب کرده، نحوهی جلب کردن امام به شام چیزی است که اگر نقل کنم، علاقه و ارادت ما به امام باقر بیشتر میشود و علاوهی بر این، جهتگیریهای سیاسی امام هم مشخّص میشود. دستور داد به حاکم مدینه که محمّدبنعلی و پسرش جعفربنمحمّد را بگیر و بفرست؛ معلوم میشود که امام صادق (علیه السّلام) هم که جوانی بودند در آن وقت -در زمان پدرشان- از نظر دستگاه خلافت مورد بیم و هراس بودهاند؛ یعنی به خود امام باقر اکتفا نمیکند، میگوید هر دو را بفرست. امام باقر و امام صادق (علیهما السّلام) را سوار میکنند، با مأمور میفرستند به شام.
ضمناً هشامبنعبدالملک در مواجههی با اینها دلش آرام هم نیست، چون با آدمهای عادّی نمیخواهد روبهرو بشود، اینها انسانهایی هستند برجسته و فوقالعاده؛ اوّلاً فرزندان پیغمبرند، که خود این [واقعیّت] را خلفای بنیامیّه خیلی بزرگ میشمردند؛ ثانیاً زبانآور و سخنور و حاضرجواب هستند که افرادی از قبیل هشام را در مقابل اطرافیان، بور میکنند،(۲) سبک میکنند؛ ثالثاً شخصیّت علمیاند و با یک شخصیّت علمی و انسانِ بزرگِ صاحبمعرفتِ فقیهِ آن جوری، خیلی آسان نمیشود برخورد کرد. خلاصه، هشام در دل واهمه داشت و میترسید که چگونه با اینها روبهرو بشود؛ برای اینکه نبادا اینها وقتی که وارد کاخ و دربار شدند مثلاً جرئت کنند حرفهایی بزنند که او و اطرافیانش خفیف بشوند و دربمانند در جواب، و او را به یک عکسالعمل تند وادار کنند -که البتّه نمیخواست این کار هم انجام بگیرد- [لذا] یک توطئهای چید به این صورت: عدّهای را آورد از این درباریها و دُوروبَریها، اینها را نشاند دُور آن سالن مخصوصی که امام را وارد میکردند، خودش هم در صدر نشست و گفت وقتی که محمّدبنعلی وارد شد، شماها اوّلاً هیچ کدام بلند نشوید برای او، جا هم به او ندهید، تا او مجبور بشود سرِ پا بماند؛ و بعد همه سکوت کنید، من شروع میکنم او را عتاب و توبیخ و بدگویی و ملامت [کردن]؛ بعد که من حرفهایم را تمام کردم شماها هم دانهدانه او را عتاب کنید، توبیخ کنید و خلاصه از اطراف او را محاصره کنید که دیگر حال و جان حرف زدن برای او نمانَد.
خب اگر موفّق میشد این کار را انجام بدهد، هشام واقعاً بُرد کرده بود؛ چون حضرت را نمیکشت، زندانی هم نمیکرد، امّا میآورد اینجا سبُک و کوچک و خفیف میکرد، بعد میفرستاد؛ بعد هم همه میفهمیدند، [زیرا] شاعر در مجلس بود، شعر میگفت. یک وقتی من گفتهام که شعرا آن روز مثل روزنامهنگارهای امروز بودند؛ فوری یک چیزی را شعر میکردند پخش میکردند که بله، تو همان کسی هستی که در مجلس هشام، خلیفه به تو این جور گفت، آن جور گفت، تو حرفی نداشتی در جواب بزنی؛ این را میگفتند و پخش میکردند، همهی مردم دنیا میفهمیدند، به عراق خبر را میبردند و مقصودشان حاصل میشد.
حضرت وارد این سالن شد؛ اینها [هم] خودشان را از پیش آماده کردهاند. اوّلین کاری که حضرت کرد این بود که به هشام سلام نکرد. [البتّه] سلام کرد -چون سلام مستحب است- امّا نه به هشام [بلکه] به همه؛ گفت السّلام علیکم، در حالی که معمول چیست؟ خب وقتی خلیفه، آن هم خلیفهی به آن گردنکلفتی آنجا نشسته، وارد که میشوند باید به او سلام بکنند؛ مثلاً سلامٌ علیکم یا امیرالمؤمنین -آنها خودشان را امیرالمؤمنین خطاب میکردند و نام گذاشته بودند- یا یک تعظیمی، یک احترامی؛ ابداً! حضرت وارد شد، دید جمعی نشستهاند، خلیفه کیست [که به او توجّه کند] -حالا نمیخواهم به آن تعبیر بدش بگویم- بقیّه هم همه مثل او هستند؛ سلام را به خلیفه نکرد، گفت السّلام علیکم. بعد هم یک جایی پیدا کردند رفتند نشستند؛ هم خود حضرت، هم امام صادق. منتظر اینکه آنها مثلاً بگویند آقا بفرمایید اینجا، یا جای بالایی یا جای پایینی بدهند نشدند. ظاهراً نزدیکهای خود هشام یک جایی باز بود و حضرت رفتند نشستند آنجا و امام صادق هم پهلوی دستشان.
هشام شروع کرد؛ بنا کرد به بدگویی کردن: شما چنین میکنید، چنان میکنید، بین مردم اختلاف ایجاد میکنید. از جملهی کلماتش که یادم میآید، [این بود که] به حضرت عرض میکرد شما خانوادتاً همیشه شقّ عصای مسلمین میکنید و به خودتان دعوت میکنید، میخواهید خودتان خلیفه بشوید، میخواهید خودتان را در رأس قرار بدهید، نمیتوانید ما را ببینید؛ بنا کرد از این حرفها به امام باقر زدن. حرفهایش را که تمام کرد، یکی از آن طرف درآمد مثلاً گفت بله اعلیحضرت درست گفتند -امیرالمؤمنینِ آن وقت همان اعلیحضرت است؛ فرقی نمیکند- و شما این جور هستید، آن جور هستید؛ یکی این گفت، یکی آن گفت. خب وقتی که او حرفش را زد، بقیّه هم که دیگر حرف درست و حسابی ندارند، اینها هم هر کدام یک چیزی گفتند. امام با وقار و متانت تمام، بدون اینکه اندکی آثار تأثّر در چهرهی ایشان ظاهر بشود، همهی این حرفها را گوش کردند.
حرفها که تمام شد، حضرت از جا بلند شد ایستاد -دید نشسته فایدهای ندارد؛ باید برای جواب اینها پا شود بِایستد و جواب اینها را خوب کف دستشان بگذارد- بنا کرد خطبه خواندن. اصلاً انگاری که مخاطب او هشام و این چهار تا آدم بیارزشی که اینجا نشستهاند نیستند؛ گویا دارد با تاریخ حرف میزند، گویا دارد با امّت اسلامی حرف میزند، گویا دارد سندی برای آیندهها آنجا ثبت میکند و به جا میگذارد. و میبینید که این سند ثبت شده و به جا مانده و امروز به دست ما رسیده و در طول دوران تاریخ اسلام همواره این حرفها نقل شده. شروع کرد: بسم الله الرّحمن الرّحیم؛ حمد و ثنای الهی را به جا آورد، با یک بیان خیلی جالبی از اینجا شروع کرد: اَیُّهَا النّاس؛ نمیگوید ای حاضران، ای برادران، ای مؤمنان؛ [میگوید] ای مردم! اصلاً خطاب گویا که به این جمع معدودی که اینجا نشستهاند نیست. اَینَ تَذهَبون؛ کجا میروید؟ و اَینَ یُرادُ بِکُم؛ شما را کجا میبرند؟ مقصد شما چیست، کجا است؟ اصلاً این حرکت شما به سوی کدام مقصد است؟ چه میکنید؟ سردرگمیِ اینها را مشخّص میکند؛ بیاختیاریِ اینها را مشخّص میکند؛ آلت فعل بودن و سردرگم بودنِ آن عدّهای را که تحت تأثیر این دستگاه خلافت و خود خلیفه هستند، به رُخشان میکشد. بِنا هَدَی اللهُ اَوَّلَکُم؛ خدا به وسیلهی ما بود که گذشتگان شما را هدایت کرد. وَ بِنا یَختِمُ آخِرَکُم؛ مُهر خاتمهی شماها را به وسیلهی ما خدا خواهد زد؛ یعنی بالاخره ما خواهیم ماند و شما خواهید رفت. فَاِن یَکُن لَکُم مُلکٌ مُعَجَّلٌ فَاِنَّ لَنا مُلکاً مُؤَجَّلا؛ اگر شما چهار روز یک حکومت زودگذری را غصب کردید و دارا شدید، بدانید که یک دولت دائمی و مستدامی را خدای متعال برای ما مقدّر کرده.
ببینید! این یک محکوم سیاسی است؛ یک محکوم سیاسی که در مقابل حاکم سیاسی زمان، این جور دارد با او مجادله میکند؛ میگوید که شما چهار صباح اینجا نشستهاید، در این مقام قدرت پادشاهی قرار گرفتهاید، خیال میکنید که همهکارهاید؟ شما خواهید رفت؛ آن که خواهد ماند، آن که تاریخ مال او است، آینده مال او است، ما هستیم. لِاَنّا اَهلُ العاقِبَة؛ زیرا که ما صاحبان عاقبت و پایانیم. یَقولُ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقین؛(۳) پایان و عاقبت و فرجام متعلّق است به مردم باتقوا؛ یعنی ما باتقوا هستیم، شماها بیتقوا و فاجر و بیدین هستید؛ بیدینها و فاجرها نمیمانند در تاریخ، زایل میشوند، امّا باتقواها میمانند.
خب؛ حالا البتّه تفسیر این بیانات [بماند، زیرا] که بیانات مفصّلی است و من چند جملهاش را فقط اینجا یادداشت کردهام. به هر حال، امام یک چنین خطابهای را شروع میکند. بعد که حرفها را میزند، اینها همچنان که توقّع و انتظار هم میرفت، در مقابل این بیانات، منطق خودشان را از دست میدهند، آن جرئت و قدرت خودشان را از دست میدهند و خودشان را میبازند. هشام رو میکند به امام باقر میگوید که ای پسرعمو، ناراحت نشو، ما قصد بدی نسبت به تو نداشتیم؛ کوتاه میآید.
البتّه عرض کردم در باب این ملاقات چندین روایت هست که در یکی از روایاتش -حالا شاید همین روایت باشد یا یک روایت دیگر باشد- میگوید که بعد برای اینکه از طریق دیگری شاید بتواند حضرت را خفیف کند، به امام باقر میگوید شنیدهام تو خوب تیراندازی میکنی و دلم میخواهد یک قدری تیراندازی کنیم و ببینیم تیراندازی تو را. امام باقر میفرمایند که من پیر شدهام؛ تیراندازی مال دوران جوانی من است. نمیگویند من دنبال این چیزها نبودهام؛ میگویند بله در دوران جوانی تیراندازی یاد گرفتم و بلدم، لکن حالا پیر شدهام. هشام اصرار میکند، امام میگویند بسیار خب، کمان بیاورید؛ تیر و کمان میآورند و آنجا در مجلس یک هدفی را مشخّص میکنند، امام باقر تیر را میگذارند به کمان، میخورد به هدف، تیر دوّم را میزنند میخورد به آن تیر اوّلی آن را میشکافد، تیر سوّم را میزنند میخورد به آن میشکافد! هفت تا تیر میزنند، هر کدام از این تیرها آن قبلیِ خودش را میشکافد و میخورد به هدف، میگوید این هم تیراندازی.
باز در یک روایت دارد که امام را در شام زندانی میکنند، در یک روایت دیگر دارد که نه، [ولی] مجبور میکنند که حضرت برگردند، بعد که حضرت به طرف مدینه برمیگردند، خباثت دیگری میکند؛ میبیند که خب اینها آمدند و [حالا] فاتحانه دارند برمیگردند، لابد سرِ هر شهری که برسند سخنرانی خواهند کرد، خواهند گفت بله، ما رفتیم هشام را مثلاً محکوم کردیم، مغلوب کردیم، برگشتیم، و این بد میشود؛ [لذا] قبلاً پیکهایی را میفرستند که در این شهرهای سرِ راه بگویند که اینها را راه ندهند و بگویند اینها یهودیاند: دو نفر یهودی دارند از اینجا عبور میکنند؛ مردم شهر! مواظب باشید اینها را راه ندهید. و شما ببینید این مردم بیعقل آن روزگار تا آن وقت تحت تأثیر چه تبلیغاتی بودند که قبول میکنند که محمّدبنعلی و جعفربنمحمّد یهودی هستند! از جمله میروند در شهر مَدیَن -که یکی از شهرهای بین راه بوده- و میگویند به اینها غذا ندهید. وقتی که اینها میرسند، مردم نگاه میکنند میبینند بله، آن دو نفر با آن مشخّصاتی که جاسوسهای خلیفه آمدند گفتند که اینها یهودی هستند، آمدند؛ فوراً دروازههای شهر را روی حضرت میبندند و غذا به حضرت نمیدهند. خب آن وقت هم که قهوهخانه و ماشین و هواپیما و مانند اینها نبود؛ چندین روز در راه بودند، غذا لازم داشتند، آذوقه لازم داشتند و غذا برایشان مهم بود؛ وقتی غذا نفروشند، آدم باید در بیابان از گرسنگی بمیرد. بالاخره حضرت هر کار میکند که اینها غذا بفروشند، میبیند نخیر، اینها هیچ چیز به خرجشان نمیرود. [لذا] امام باقر با امام صادق میروند روی یک بلندیای که نزدیک شهر بوده، خطاب میکنند به اهل مَدیَن، میگویند «یا اَهلَ مَدیَن! بَقیَّةُ اللهِ خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم مُؤمِنین»؛ بعد میگویند «اَنَا بَقیَّةُ الله».(۴) یک پیرمردی در آنجا بوده، وقتی که میبیند این وضع حضرت را، میگوید من از گذشتگانم راجع به ماجراهای شعیب چیزهایی شنیدهام و شنیدهام که شعیبِ پیغمبر روی همین کوه و همین بلندی رفت و مردم را با همین خطاب، خطاب کرد که در قرآن آمده و من این مرد را در چهرهی شعیب میبینم؛ بروید در را باز کنید که عذاب خدا نازل خواهد شد. مردم میآیند درها را باز میکنند، بعد حضرت میگوید که من پسر پیغمبر هستم، حضرت را میشناسند و نسبت به دستگاه خلیفه بسیار بدبین میشوند و بنا میکنند به هشام فحش دادن و سَب کردن و شاید مثلاً تظاهرات کردن علیه هشام. بعد که به هشام خبر میرسد، میگوید بروید آن پیرمرد را که موجب این همه فتنه و فساد شده از بین ببرید؛ میآیند این پیرمرد را میگیرند و میبرند و راوی میگوید دیگر از آن پیرمرد خبری نشد؛ سربهنیستش میکنند.
این زندگی سیاسی امام باقر است. به طور خلاصه، این بزرگوار در دوران بیست سال امامت پُربار خود دانشِ دین را گسترش داد، حکمت و درس قرآن و احکام را به همه جا رساند، داعیهی تشیّع را که داعیهی حکومت اسلامی و تشکیل ولایت علوی است به همه جا فرستاد و نفوذ داد، مردم زیادی را به خود متوجّه کرد، دشمنان خودش را سرشکسته و منکوب کرد، دوستان خودش را متشکّل کرد و سنگ بنایی در اسلام نهاد که مبنای بسیاری از کارهای بعدی و تلاشها و فعّالیّتها و خدمات عظیم و گرانبهای بعدی بر همان سنگ زاویه قرار گرفت و زمینه را آماده کرد برای دوران امامت امام صادق (علیه السّلام). بالاخره هم هشام طاقت نیاورد و این بزرگوار را با زهر به شهادت رساند. خداوند متعال ما را از یاران و از پیروان این بزرگوار و خاندان مطهّر اهلبیت قرار بدهد.
والسّلام علیکم و رحمةالله |
23 | 1361/06/02 | گزیدهای از بیانات در دیدار اساتید، دانشجویان و کارکنان دانشکده خلبانى نیروى هوایى ارتش | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=46569 |
چه چیزى آمریکا را تشویق کرده تا باز امروز بیاید طرحى را ارائه بدهد که بصراحت -خودشان هم میگویند و پنهان نمیکنند- در چهارچوب طرح کمپ دیوید است؟ در حالى که ملّتهاى عرب، از آن روز تا امروز، نه فقط به آمریکا نزدیک نشدهاند، نه فقط نسبت به این طرح و طرحهاى خائنانهى از این قبیل نزدیک نشدهاند بلکه حتّى دورتر و متنفّرتر شدهاند. چه چیزى موجب میشود که علیرغم نفرت دنیاى عرب و علیرغم اینکه هیچ حادثهى جدیدى پیش نیامده که آن چیزى را که در دو سال، سه سال قبل خائنانه بود، امروز به عنوان یک چیز منطقى و معقول و سکّهى رایج، رسماً زیرش امضا بشود، علیرغم همهى اینها، ناگهان این طرح زنده شد. مشوّق آمریکا که بوده؟ فکر میکنید هیچ کس غیر از سران وابستهى منطقه، میتوانست مشوّق آمریکا در اقدام مجدّدش باشد؟ همان کسانى که نفتشان مال آمریکا است؛ پول نفتشان در مقابل سلاحهاى مدرن، باز مال آمریکا است و از این سلاحهاى مدرن، یک گلوله هم تا آنها هستند به زیان آمریکا شلیک نخواهد شد مگر اینکه انشاءالله آنها بروند و مثل ایران که همهى آن سلاحها علیه آمریکا بعداً به کار رفت، آن جورى بشود وَالّا تا آنها هستند، یک گلوله از این سلاحهایى که از پول نفت، یا از پول بقیّهى چیزهایى که در آن کشورها هست و عمدتاً نفت است، تهیّه شده و وارد این کشورها شده، علیه آمریکا و منافع آمریکا شلیک نخواهد شد؛ و هر انقلابى و هر حرکت ضدّ آمریکایى، به وسیلهی این سران سرکوب شده؛ نمونهاش در مصر هست، نمونهاش در مراکش هست، نمونهاش در سودان هست، نمونهاش در کلّ این مناطق وجود دارد؛ و فعلاً هم هدف اصلى همهى اینها مقابلهى با انقلاب اسلامى در ایران و جمهورى اسلامى است که پدید آمدن این جمهورى آن چنان داغى بر دل همهی اینها گذاشته که نمیتوانند از مخالفت با آن خودشان را راحت کنند. البتّه -تا حالا هم ملاحظه کردهاید- مخالفتهایشان به نتیجه نرسیده. |
24 | 1361/05/26 | مصاحبه مطبوعاتى پیرامون حادثه هشتم شهریور | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=30579 |
... بین من و آقای باهنر همزبانی وجود داشت؛ یعنی خیلی نوشتنِ هم و گفتنِ هم را میپسندیدیم و قبول میکردیم. قبلاً هم کارهای مشترک با هم داشتیم؛ در همین مواضع ما،(۱) مسئولیّت تنظیم بخش تاریخ و انسان را من و آقای باهنر داشتیم و تنظیم کردیم. در قبل از انقلاب -سالهای ۴۸ ، ۴۹- یک جمع بزرگی در تهران تشکیل شد که مسئول تهیّهی [متون] جهانبینی اسلامی(۲) بود؛ در آنجا هم -که البتّه آن جمع تطوّرات و تحوّلات فراوانی داشت- بعد از یک سال از شروع کار آن جمع، باز یک بخش مهمّی از انجام آن کار جهانبینی، به من و آقای باهنر محوّل شد که فکر میکنم باید نوشتههای آن بحثهایی که آنوقت با هم کردیم هم در منزل ایشان و در اختیار خانوادهی ایشان باشد؛ و یک مقدارش هم در اختیار خود من است. علیایّحال، من و باهنر کار مشترکِ نوشتنی، زیاد کرده بودیم.
... من بیمار بودم و تازه از بیمارستان خارج شده بودم و در منزلی در حدود نیاوران استراحت میکردم و در جریان اوضاع و احوال هم قرار میگرفتم؛ یعنی مرحوم شهید رجائی و شهید باهنر و برادران دیگر، مسائل را با من در میان میگذاشتند، ولیکن خود من شرکت فعّالی در جریانات نمیتوانستم انجام بدهم. در این اواخر که تدریجاً حالم بهتر شده بود، گاهی در جلسات شرکت میکردم؛ کمااینکه در شب قبل از حادثه، من در جلسهای در اتاق خود مرحوم رجائی شرکت کردم که در آن جلسه راجع به مسائل مهمّ مملکتی صحبت کردیم؛ بنابراین از محلّ حادثه دور بودم و بعدازظهر هم بود، من هم بیمار بودم و خوابیده بودم. از خواب که بیدار شدم، از برادرهای پاسدار که پهلوی من بودند، یک زمزمههایی شنفتم. گفتم [قضیّه] چیست؟ گفتند که یک بمب در نخستوزیری منفجر شده. من فوقالعاده نگران شدم. گفتم که چه کسی آنجا بوده؟ گفتند که رجائی و باهنر هم بودهاند؛ من فوقالعاده نگران شدم. با حال بسیار ضعیف و ناتوانی که داشتم، خودم را رساندم پای تلفن، بنا کردم اینجا و آنجا تلفن کردن، امّا خبرها همه متناقض و نگرانکننده بود. یکی میگفت که حالشان خوب است، یکی میگفت زنده بیرون آمدهاند، یکی میگفت جسدشان پیدا نشده، یکی میگفت در بیمارستانند و من تا اوایل شب که خبر درستی به من نرسیده بود، در حالت فوقالعاده بد و نگرانی به سر میبردم، تا بالاخره مطلب برایم روشن شد. فکر میکنم با آقای هاشمی یا آقای حاج احمدآقا خمینی که صحبت کردم، آنها به من گفتند که مسئله اینجوری شده.
احساسات من در آن موقع طبیعی است که چه احساساتی بود؛ دو دوست عزیز و قدیمی، دو انقلابی، دو عنصر طراز اوّل جمهوری اسلامی را از دست داده بودیم و من شدیداً احساس خسارت میکردم، احساس ضایعه میکردم، احساس غم میکردم و از طرفی نسبت به آن کسانی که عاملین این حادثه بودند احساس خشم میکردم و لذا هم بود که فردا صبح زود با اینکه خیلی بیحال بودم، پاشدم سوار ماشین شدم، آمدم برای تشییع جنازه به مجلس و با اینکه اطبّا همه من را منع میکردند که شرکت نکنم و دخالت نکنم، دیدم طاقت نمیآورم که در مراسم شرکت نکنم؛ آمدم آنجا روی ایوان جلوی مجلس و یک سخنرانیای هم با کمال هیجان کردم که دُوروبر من را دوستان گرفته بودند که نبادا من بیفتم؛ از بس هیجان داشتم.
۱) مواضع ما؛ جزوهی مواضع و اصول برنامههای حزب جمهوری اسلامی
۲) معظّمٌله در بهار ۱۳۴۹ در جهت عمق بخشیدن به روند نهضت اسلامی و تقویت بنمایههای عقیدتی مبارزه با رژیم پهلوی، سلسله جلساتی را پایهگذاری کردند که در آن ایدهی مبارزاتی خود مبنی بر تدوین جهانبینی و ایدئولوژی اسلامی را با دعوت از افرد مختلف به بحث و بررسی گذاشتند. این سلسله جلسات به تدوین متون جهانبینی و ایدئولوژی اسلامی انجامید. |
25 | 1361/03/14 | بیانات در خطبههای نمازجمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=1518 |
سخنرانی تحلیلی حضرت آیتالله خامنهای درباره قیام پانزده خرداد
بسماللهالرّحمنالرّحیم |
26 | 1361/02/17 | گزیدهای از بیانات در دیدار استانداران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=48996 |
شما تا وقتى نرفتید یک شهرى را از نزدیک ندیدید و نفهمیدید جادّهاش چقدر خراب است، این را لمس نمیکنید؛ این یک چیز طبیعى است؛ همان شعرِ معروفِ «شنیدن کِى بود مانند دیدن»؛ واقعاً شنیدن کِى بود مانند دیدن. وقتى رفتید خودتان زندگى آنجا را، مردم آنجا را، شهر آنجا را، از طرفى هیجان و احساسات و عشق و علاقهى آنها را به خودتان و به دولت و از طرفى محرومیّتهایشان را و دردهایشان را دیدید، مجموعهاى میشوید از این استان؛ یعنى وجود بهاصطلاح متمرکزشدهى متبلورشدهاى از این استان میشوید. هر کس میخواهد استان مورد نظر را ببیند، باید شما را نگاه کند. آن وقت آن استان در شما منعکس میشود؛ دردهایش، ناراحتىهایش، ضعفهایش، کمبودهایش. بنده این را تأکید میکنم که آقایان در یک جا نمانید؛ حتماً حرکت کنید.
حرکت کنید، در سراسر استان راه بروید، دردهاى مردم را بشنوید، با مردم تماس بگیرید، از برخورد با مردم نهراسید؛ ممکن است مردم، تندى هم داشته باشند امّا این تندى را تحمّل کنید؛ بگذارید مردم حرفشان را بزنند، بگذارید شما را ببینند، بگذارید وجود شما را در میان خودشان حس کنند.
تصوّر من این است که اگر چنانچه در یک استان، استاندار در سال مثلاً ده مرتبه به ده نقطهى این استان برود و در آن نقطه -در هر شهرى، روستایى، بخشى- هر چه را میتواند و وقتش اجازه مىدهد برسد و رسیدگى بکند، اگر چنانچه یک چنین چیزى انجام بگیرد، بنده خیال میکنم این در ادارهى استان تأثیر بسزایى خواهد داشت؛ مخصوصاً استانهاى بزرگ و پُرجمعیّت. و براى این کار البتّه بایستى امکانات در اختیارتان باشد. |
27 | 1362/11/14 | گزیدهای از خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=46571 |
امروز تبلیغات جمهورى اسلامى، سیاستها و خطّمشیهاى جمهورى اسلامى، شعارهاى مردم مسلمان در نظام جمهورى اسلامى، بزرگترین تضمین براى بقاى احساسات ضدّ صهیونیستى در سطح جهان اسلام است. البتّه بسیارى یا بعضى از سران عرب از اینکه ملّتها یادشان برود از مسئلهى فلسطین، خوشحال هم شدند؛ از اینکه فلسطینیها به پیمان ننگین کمپ دیوید کشیده بشوند و به سمت شناسایى اسرائیل پیش بروند، خوشحال هم بودند تا این غصّه را از خودشان برطرف کنند؛ این مسئولیّتى که همیشه ملّتها از رهبرانشان و زمامدارانشان در کشورهاى اسلامى، بخصوص کشورهاى عربى خواسته بودند، از دوششان برداشته بشود. امّا انقلاب ما و جمهورى ما و موضعگیریهاى قاطع ملّت و دولت ما در قضیّهى فلسطین هرگز اجازه نداده است و نخواهد داد که مسئلهى فلسطین به فراموشى سپرده بشود. فلسطین یک جزء اصلى از همهى پیکر عظیم اسلامى است؛ باید برگردانده بشود، باید در اختیار فلسطینیها قرار بگیرد؛ و همهى ملّتهاى مسلمان و همهى دولتهاى مسلمان موظّفند در این راه کوشش کنند. ما البتّه تلاشهایمان را در این زمینه میکنیم و ادامه میدهیم و به فضل الهى خواهیم توانست ضرباتى هم بر پیکر دشمن وارد کنیم. مسئلهى فلسطین از نظر ما یک عاقبت روشنى دارد که به سمت آن عاقبت روشن در حرکت هم هستیم. |
28 | 1362/07/20 | مصاحبه پیرامون شهادت حاج آقا مصطفی خمینی در سال ۶۲ | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=24725 |
لطف کنید بفرمائید شما از چه زمان و در کجا با آیتالله شهید آشنا شدید؟
بسماللهالرّحمنالرّحیم
آشنایی من با مرحوم آقای حاج آقا مصطفی آقای خمینی رحمةاللهعلیه از خیلی دیروقت هست. از اوقاتی که من هنوز قم برای تحصیل هم نرفته بودم، ایشان را میشناختم و با ایشان آشنا بودم. طلبهی فاضلی بود و هر سال، هر سال البته شاید نه، خیلی از سالها برای زیارت، در تابستان مشهد میآمدند. من در مشهد ایشان را میدیدم و میشناختم ایشان را که چه شخص فاضل و مطّلع و طلبهی هوشمندی است. تا بعد آمدم قم، در قم با ایشان از نزدیک آشنا شدیم و این آشنائی، حالا دقیقاً یادم نیست بالخصوص از کِی و کجا بود، اما میدانم که در اولین ماهها یا اولین سال ورود من به قم، این آشنائی خیلی صمیمانه و گسترده شد. بارها ایشان به اتاق من در مدرسهی حجتیه میآمدند و یکی دو نفر از دوستان ایشان هم غالباً در این دیدارها بودند و من همیشه از فضل و معنویت و اخلاق این بزرگوار محظوظ میشدم و از ایشان استفاده میبردم.
ایشان از نظر سجایای اخلاقی چگونه بودند؟
اخلاقیات ایشان یک اخلاقیات جالب و مخصوصی بود. اولاً یک فرد خیلی پارسا و بیاعتنا به این ظواهر دنیوی و زخارف و اینها بود. معمولاً کسانی که مثل ایشان مثلاً در حوزه از یک معروفیتی برخوردار بودند، پدرشان شخصی بود، به قول معروفِ بین طلبهها آقازاده بودند، در وضعیت لباس و زىّ و حرکات و منزل و اینها، یک اختصاصاتی داشتند و مشخص بود که این آقا، آقازاده است. وقتی که راه میرفت تو طلبهها، از لباسش، از نشست و برخاستش معلوم میشد که این آقازاده است. مرحوم حاج آقا مصطفی مطلقاً آقازادگی نداشت. نه لباسش، نه عبایش، نه کفشش، نه زندگی خصوصیش، خانهاش، مطلقاً هیچ بوی آن تفاخر آقازادگی و اینها ازش نمیآمد.
اولی که ایشان ازدواج کرده بود، ظاهراً اوائل ازدواجش که من آن وقتها قم هم نبودم، امام از سرِ منزل خودشان یک حیاط کوچک چندمتری واقعاً باید بگویم، چهل پنجاه متری گمانم بیشتر نبود، جدا کرده بودند با دو تا اتاق کوچک، این منزل حاج آقا مصطفی بود. بعدها که امام رفت و آمدشان زیاد شده بود در اوقات مبارزه و این حیاط به عنوان بیرونىِ امام مورد استفاده قرار میگرفت، یک خانه آن نزدیکی برای حاج آقا مصطفی اجاره کرده بودند، یعنی حاج آقا مصطفی اجاره کرده بود که حیاط خیلی متوسطی بود. زندگی ایشان خیلی زندگی محقری بود به خواست خودش. پارسا بود، بیاعتنا بود که این در نجف هم شنیدم همین وضع ادامه داشته تا آخر و حتی در این اواخر یعنی در هنگام بودن ایشان در نجف، این، شدت هم پیدا کرده بوده.
یک خصوصیت دیگر ایشان تواضع بود. بسیاری از اوقات تقدم به سلام میکرد نسبت به کسانی که از خودش، هم سنّاً هم علماً پائینتر بودند. اصلاً هیچ نشانهی یک مقدار بزرگتری، در ایشان مشاهده نمیشد.
این خصوصیت را هم داشت که واقعاً فوقالعاده بود؛ اهل معنویت و عبادت بود. اهل نماز شب بود. من بارها اتفاق افتاده بود که با ایشان بودیم و شب را مثلاً در یک جایی گذراندیم؛ من دیده بودم ایشان نماز شب میخواند. شاید بتوانم بگویم هیچ وقت اتفاق نیفتاده بود از دفعات بسیار مکرری که ما با ایشان با هم بودیم، مثلاً یک شب را تا صبح یک جا گذراندیم، که ایشان نماز شب نخوانده باشد. ایشان نماز شب میخواند و اعتقادش هم این بود در مورد نماز شب، یعنی فتوای فقهی خودش این بود که هشت رکعت نماز شب را میشود از هر یک از نمازهای مستحبی مشخص دیگر، انتخاب کرد و مشخص کرد؛ یعنی آن هشت رکعت را چون اسم مشخصی ندارد، لازم نیست ما حتماً دو رکعت دو رکعت به جا بیاوریم، مثلاً هشت رکعت نماز باید بخوانیم ولو یک نماز مستحبی مثلاً باشد، نماز مستحبی دیگری هم باشد که منطبق بر این هشت رکعت بشود، مانعی ندارد و نماز را همینطور میخواند. اهل نافله بود، اهل تهجد بود. خیلی خصوصیات اخلاقی ممتازی واقعاً در ایشان وجود داشت.
شما که از نزدیک با این شهید والامقام آشنا بودید، از نظر مسائل عبادی - سیاسی چگونه بودند؟
از لحاظ مسائل عبادی که اشاره کردم، مرد متعبدی بود و در این اواخر که من البته ایشان را سالها بود ندیده بودم، یعنی از هنگام تبعید ایشان به ترکیه و سپس به نجف، من دیگر ایشان را زیارت نکرده بودم تا هنگام شهادتشان. لکن شنیدم که در این اواخر حتی این جنبههای عبادی زیاد هم شده بود. ایشان روزه میگرفته مثلاً یا زهد و تقوای بیشتری در حالات ایشان مشهود بوده.
از لحاظ سیاسی، مرحوم حاج آقا مصطفی یک فرد فوقالعاده بااستعدادی بود. در هر کاری، در هر چیزی که وارد میشد، آن استعداد و هوشمندی فوقالعاده در ایشان محسوس بود و در آن کار، خودش را نشان میداد. در زمینههای سیاسی هم البته قبل از این مبارزات، من هیچ سابقهای که ایشان اهل مسائل سیاسی باشند، من اطلاع ندارم. اگر بوده، در جریانی که من بدانم نبوده. بعد از آنی که همهی روحانیت قم به تبع امام وارد میدان مبارزه شدند و امام محور این مبارزه بودند، خب، ایشان هم فرزند امام بودند و مثل همه وارد مقولات سیاسی و مبارزی شدند. بسیار خوب میفهمید. من یادم میآید که ایشان بعضی از اعلامیههای امام را تفسیر میکرد. در همان زمانِ سال اواخر ۴۱ و اوائل ۴۲ و اینها، بعضی از اعلامیههای امام را یک معانیای میکرد، تفاسیری میکرد که خیلی جالب و شیوا بود. درک سیاسی خوبی داشت، البته متأسفانه دوران زندگی سیاسی ایشان در ایران کوتاه بود و من خیلی نتوانستم این دوران را درک کنم جز همان یکسالونیم دو سال تقریباً از اول مبارزه، یعنی از اواخر سال ۴۱ تا اواسط سال ۴۳ حدود نزدیک دو سال تقریباً بود. در آن مقدار و حدودی که من میدانستم، بسیار درک سیاسی ایشان بالا و واقعبینانه و تیز بود.
همانطور که بر همگان روشن است، این شهید از یک استعداد خدادادی و ارثی برخوردار بودند. چنانکه میدانیم ایشان در مدت عمر کوتاهشان ۲۶ جلد کتاب به زبان عربی نوشتهاند. لطف کنید یک مقدار درباره بُعد علمی ایشان هم بیان کنید.
ایشان همانطور که اشاره شد بسیار بااستعداد بودند. بر این استعداد افزوده شده بود، کار علمی. بین ما طلبهها از قدیم گفته میشد که آن کسانی که استعداد زیاد دارند خیلی اهل تلاش علمی نیستند به اتکاء استعدادشان. ایشان اینجور نبود؛ هم مستعد بود، باذکاوت بود، هم کار میکرد. ایشان نشستهای دوستانه داشتند با یک مشت دوستان نزدیکشان، معروف بود، همهی رفقا و دوستان میدانستند که حاج آقا مصطفی نشست دوستانه زیاد دارد. هیچ وقت اتفاق نمیافتاد که این نشستهای دوستانه به کار مطالعه و کارهای درسی ایشان لطمهای وارد کند. شبها تا دیروقت ایشان مطالعه میکردند، تو اتاق خودشان مشغول مطالعه و کار بودند و لذا بود که از لحاظ علمی واقعاً یک برجستگی پیدا کرده بود. در قم، آن سالهایی که من قم رفته بودم، یعنی سال ۳۷، از ۳۷ به بعد، حاج آقا مصطفی یکی از فضلای ممتاز قم شناخته میشد و همه ایشان را به عنوان یک فرد فاضل میشناختند. در یک برههای از این زمان، ایشان درس فقه امام میآمدند و جزو اشکالکنندگان آن درس بودند و چقدر باشکوه و جالب بود مشاهدهی این پدر و پسر که پدر بر مسند تدریس برای حدود شاید هفتصد هشتصد نفر، هزار نفر طلبه تدریس میکرد و این پسر، یکی از برجستهترین شاگردهای این حوزه محسوب میشد و همینطور که رسم حوزههای ما و درسهای ماهاست، طلبه هنگام درس به استاد اشکال میکند و مطالبی را که به ذهنش میرسد به عنوان اشکالِ بر حرفهای استاد یا به عنوان تأیید حرف استاد، غالباً اشکال ذکر میکند و گاهی بین استاد و شاگرد بگومگوهای طولانی و گاهی شدیدی درمیگیرد. همین بگومگوهای طولانی بین امام و حاج آقا مصطفی غالباً پیش میآمد و من گاهی آن نزدیک نشسته بودم، میدیدم که حاج آقا مصطفی میخواهد اشکال کند، هنگامی که میخواست اشکال کند یکجور مخصوصی مینشست روی پا و همچین بلند -چون عقب هم مینشست- با صدای بلند شروع میکرد اشکال کردن، خیلی منظرهی باشکوه و هیجانانگیزی بود.
بله، ایشان عالم بود، فاضل بود، مجتهد بود یقیناً و مدرّس بود، درس هم ایشان فقط در مقولات منقول و فقه و اصول و اینها نمیگفت بلکه در معقول هم ایشان استاد بود؛ فلسفه خوانده بود و درس فلسفه میگفت و یک عده شاگرد داشت و بههرحال در قم یکی از چهرههای فاضل و موفق در آن دورانی که ما بودیم، مرحوم حاج آقا مصطفی بود و بعدها که ایشان نجف رفته بودند من شنیدم که توفیق کار بیشتری پیدا کرده بودند و همانطور که شما اشاره کردید تألیفات زیادی که حالا شما میگوئید ۲۶ جلد بوده، من تعداد رقم مجلدات را دقیقاً نمیدانم اما میدانم که ایشان تألیفات زیادی در فقه و اصول و در تفسیر دارند و ای کاش یک صاحب همتی این تألیفات را سر جمع کند، پیراسته کند و آن مقدارش را که برای عموم مردم قابل استفاده است به زبان فارسی برگرداند، آن مقداری که برای فضلا و علما و اهل تحقیق، مفید فایده است به زبان عربی منتشر بکند و اینها در مجامع علمی، انشاءالله حضور آن شهید عزیز عالِم را تأمین کند.
لطفاً در رابطه با مبارزات این شهید بزرگوار در ۱۵ خرداد و نقش ایشان در رابطه با قیام امام امت هم توضیح بفرمایید.
نقش ایشان دو قسمت دارد؛ یک قسمت قبل از حوادث ۱۵ خرداد است که ایشان به عنوان یک شخصیت فاضل، باسواد، فهیم و باذکاوت در دستگاه امام بود. طبیعی است که یک شخصی که دور و بر یک شخصیت بزرگی مثل امام در این حدِ از استعداد و هوش باشد، در جهتگیریها و روند کار مبارزه اثر میگذارد؛ این یک چیز طبیعی بود و وجود حاج آقا مصطفی مؤثر هم بود. مرحوم حاج آقا مصطفی در دوران مبارزه، از شروع مبارزه، در بیت امام همیشه حاضر بود. من اینجا خیلی خوب است این را بگویم که ای کاش این را در بخش اخلاق مرحوم حاج آقا مصطفی یادم میآمد اما حالا هم مناسب است، ایشان در بیت امام وقتی که آشکار میشد و مینشست توی جمعیت، مثل یک طلبه مینشست نه انگار که این آدم، پسر برجستهی این شخص صاحبِ این بیت هست که همه به خاطر او و به احترام او آمدند این جا. هنگامی که مبارزه شروع شده بود، منزل امام محل رفت و آمد بود. طلاب، فضلا، از تهران، کسبه که توی مبارزه بودند به این خانه مرتب در حال رفت و آمد بودند. اعلامیههای امام در اینجا پخش میشد، تقسیم میشد، پلیکپی شدهاش میآمد بیت امام، آنجا بین افراد توزیع میشد. خیلی فعالیت در داخل خانهی امام و بیرونی امام انجام میگرفت. هر وقت ما میرفتیم آنجا که غالباً هم ما از هر فرصتی استفاده میکردیم، هر روز تقریباً آنجا منزل امام میرفتیم مینشستیم، محل بحث بود آنجا بحثهای سیاسی میشد، دو به دو با هم حرف میزدند، یک کانون مبارزه بود. البته خود امام در میان این جمع نبودند، تو اتاق خودشان بودند. ملاقاتهایی با ایشان انجام میگرفت گاهی خصوصی، گاهی هم عمومی، اما منهای ملاقات با امام، این جمع در بیرونی امام مرتب حضور داشتند. حاج آقا مصطفی توی این جمع بود و من یادم نمیرود آن منظرهی نشستن حاج آقا مصطفی را که در اینگونه مواقع غالباً پسرِ مثلاً آقایان، علماء، بزرگان، یک حالت صاحبخانگی، همهکارگی و محور شدن پیدا میکنند، افراد را به خودشان جذب کردن، تحکم کردن، این را رد کردن، آن را قبول کردن، یکی را بالا آوردن، یکی را پائین بردن و خلاصه به خود رسیدن، در بین آن بیوتی که آن وقتها ما دیده بودیم یک چنین چیزهایی معمول بود و مطلقاً از حاج آقا مصطفی چنین چیزی در بیت امام با آن همه شلوغی و رفت و آمد و رونقی که این بیت داشت مشهود نبود. خب، ایشان حضورش در آنجا محسوس بود، خط میداد، رأی میداد، نظر میداد، با امام هم لابد قاعدتاً صحبت میکرد، ماها هم که میرفتیم میآمدیم، همیشه مرتبط بودیم و نظراتش را میشنیدیم، بحث میکردیم، بحث میشد، هر کسی یک چیزی میگفت ایشان هم صاحبنظر بودند.
یک نقش دیگر ایشان از بعد از حادثهی ۱۵ خرداد بود که ایشان راوی و شاهد نزدیک این حادثه بود. هنگامی که امام را دستگیر کرده بودند، ایشان اولین کسی بود که این فریاد را بلند کرد و مردم را در جریان گذاشت؛ مردم قم را، و مردم با فریاد برانگیزانندهی حاج آقا مصطفی بود که به هوش آمدند، بیدار شدند و فهمیدند که چه حادثهای واقع شد و امامشان را بردند. بعد هم -البته من آن وقت قم نبودم، من در آن حادثهی ۱۵ خرداد در مأموریت منبر بودم که مسائل قم را در منبر بیان کنم، شرح این را یک جاهایی گفتم، در قم نبودم لکن آن روز شنیدم، اطلاع یافتم- آن روز مردم جمع میشوند در صحن قم و چند نفر از طلبههای فعال و جوان و مبارز و همچنین از کسبهی قم چند نفر مشخصی که به نام و نشان معلوم هستند، اینها مردم را از لحاظ اجتماعی که داشتند و شعار و این حرفها هدایت میکردند و کمک میکردند. در این بین حاج آقا مصطفی هم میآید روی منبر و حضور حاج آقا مصطفی در صحن، آن هم صحنی که از آن خون و آتش میبارید و بوی مرگ در آنجا میآمد واقعاً یک حرکت عجیبی بوده. آنطور که نقل میکنند، مردم را به هیجان آورده بوده و کانون مبارزه اینجا شروع میشود که حاج آقا مصطفی میآید در صحن و در میان جمعیت حاضر میشود. مرد شجاعی بود حاج آقا مصطفی. واقعاً فرزند امام بود. حقاً و انصافاً یک کسی بود که شایستهی این بود که ما او را پسر یک چنین مرد عظیم و چهرهی بزرگی بدانیم و شجاعتش را هم داشت که در موضع پسر امام ظاهر میشد. بعدها هم ایشان زندان رفت، مدتی زندان بود در همین حادثه، خب ظاهراً بعد از تبعید امام بود، الان دقیقاً یادم نیست بههرحال ایشان مدتی هم در زندان بودند و آن وقتی که در قم بودند دستگاه شدیداً روی ایشان حساس بود و خائف بود از وجود حاج آقا مصطفی. زندان رفتن هم تأثیری نکرد؛ حاج آقا مصطفی آدمی نبود که از زندان بشکند، بلکه زندان او را هر روز آبدیدهتر و قویتر هم میکرد. لذا بود که مجبور شدند ایشان را تبعید کنند.
در اوقاتی که امام در تهران بودند چون میدانید دیگر امام بعد از ۱۵ خرداد بازداشت شدند و پس از بازداشت، بعد از اینکه دو سه ماهی در زندان بودند، ایشان را آوردند در یک منزلی بازداشت کردند که در آن منزل محصور بودند با همهی خانوادهشان تقریباً؛ یعنی هر تعدادی از خانوادهشان که با ایشان بودند در آن منزل محصور بودند. حاج آقا مصطفی هم در خدمت امام بود و من یک خاطرهی خیلی لذتبخشی دارم از سال ۴۲، حدود اسفند ۴۲، یا شاید هم اوائل ۴۳ بود که من از زندان آزاد شده بودم -در تهران در قزل قلعه زندان بودم- آزاد شدم و خیلی مشتاق بودم که بروم امام را زیارت کنم. آمدم با زحمت منزل امام را که در یکی از این محلات شمران بود -نمیدانم- چیذر بود، کجا بود، الان درست یادم نیست، پیدا کردم و آمدم آنجا دیدم بله پاسبانها آنجا هستند و نمیگذارند آدم برود خدمت امام. گفتم به پاسبانها، خیلی ساده گفتم من زندان بودم، از زندان آزاد شدم، امام را مدتهاست ندیدم و شاگرد ایشانم، به ایشان ارادتمندم و میخواهم بروم ببینم و اصرار کردم که بروم خدمت امام. یکیشان مخالفت کرد، یکیشان موافقت کرد، بالاخره با یک مناظری وادارشان کردیم که موافقت کنند. گفتند پس ۱۰ دقیقه، گفتم باشد. با عجله دویدم یک زمینِ افتادهای بود طرف بیت امام و درِ منزل ایشان را زدم یک وقت دیدم حاج آقا مصطفی در را باز کرد که خیلی برای من جالب بود دیدن حاج آقا مصطفی در آنجا که مدتی بود ایشان را هم ندیده بودم و ایشان من را برد خدمت امام و دقایقی خدمت امام بودم و آمدیم بیرون یک قدری با حاج آقا مصطفی صحبت کردیم و آمدم پهلوی پاسبانها و برگشتم. بههرحال ایشان در خدمت امام بود؛ یعنی جزو آن لحظات حساس زندگی امام محسوب میشود خاطره و یاد این عزیز. بعد هم که ایشان را تبعید کردند به ترکیه باز در خدمت امام بود و سالهای متمادی در خدمت امام ماند تا هنگام شهادت.
با تشکر از شما که در این مصاحبه شرکت فرمودید.
موفق باشید انشاءالله |
29 | 1362/06/08 | سخنرانى در مراسم بزرگداشت شهیدان رجائى و باهنر | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=30578 |
... رجائی یک خصوصیّت ممتازی داشت که این برای خود من همیشه بهعنوان یک سرمشق بوده -ادّعا نمیکنم که این سرمشق، چیزی است که من دائماً به آن عمل کردهام، امّا ادّعا میکنم که این سرمشق، چیزی است که من دائماً خواستهام به آن عمل کنم- در یک سخنرانی، خیلی صریح و روشن گفت که من طرفدار حزبالله هستم. آن روز اصطلاح «حزبالله» مثل امروز نبود؛ امروز همه افتخار میکنند حزباللهیاند، [امّا] آن روز آن کسانی که هنوز کاملاً از صحنهی ادارهی فکر و سیاست این مملکت کنار نرفته بودند، حزبالله را یک فحش میدانستند و یک بدگویی تلقّی میکردند. کلمهی حزبالله و حزباللهی میتوانست یک حوزهی انسانی و مردمیِ خاصّی را مشخّص کند. حزباللهی یعنی آن آدمی که در خدمت اهداف خدایی و انقلاب اسلامی، بیمحابا حرکت میکند و چیزی که از آن ملاحظه کند، یا ندارد، یا موجب ملاحظهاش نمیشود؛ این حزباللهی است. اگر جنگ است، میشتابد به جنگ؛ اگر صدقات است برای ادارهی حکومت اسلامی و جمهوری اسلامی و پشت جبهه، هرچه دارد میریزد در طَبَق اخلاص؛ اگر راهپیمایی زیر آفتاب گرم یا در زمستان سرد است، اوّل صبح میآید بیرون و تا آخر هست؛ اگر پاسخ گفتن به ندای مسئولان کشور و همواره تکرار کردنِ شعارهایی است که رهبر بزرگ انقلاب به این مردم داده، او جزو یکی از بهترینها است و جزو کسانی است این شعارها را تکرار میکنند. واقعاً به معنای واقعی کلمه جزو امّت بزرگِ پشت سر امام است. این معنای حزباللهی است.
[البتّه] عدّهای هم هستند که اینها حرفی هم ندارند که برای اسلام و انقلاب، یکوقت یک کاری هم بکنند، امّا برایشان در درجهی اوّل، مسائل شخصی خودشان است یا چهره شدنشان؛ اینها حزباللهی نیستند. اینها کسانیاند که اگر انسان بخواهد طرفدار حزبالله باشد، به اینها در موارد زیادی بر خواهد خورد؛ یک جا به مالشان، یک جا به حیثیّتشان، یک جا به مکانت اجتماعیشان. شهید رجائی صریح گفت من طرفدار حزبالله هستم. بنده همان وقتیکه این حرف را از رجائی شنیدم -که در تلویزیون و رادیو داشت سخنرانی میکرد و من هم داشتم میشنفتم- با خودم گفتم که این مرد، عقل و دین را با هم آمیخت؛ چون یقین است که در یک جامعهای که سالیان درازی با حکومت تبعیض زندگی کرده، در آنِ واحد، دل همهی مردم را نمیشود بهدست آورد؛ باید انتخاب کرد، و رجائی انتخاب کرد؛ همان چیزی که در آن فرمان(۱) معروف امیرالمؤمنین (علیهالسّلام) به مالک اشتر بود که به عامّهی مردم و به تودههای مردم رو بیاور و آنها را بطلب، آنها هستند که دلشان با خدا آشناتر و مأنوستر است، بیشتر در خدمت اهداف خداییاند، دنبال خواصّ مردم و گروهها و قشرهای ویژه نرو. عامّهی مردم هرجا هستند، آنجا اهداف الهی قابل پیاده شدن و تأمین شدن است و رهبران اسلامی این را همیشه به ما توصیه کردهاند.
۱) نهجالبلاغه، نامهی ۵۳ |
30 | 1362/05/14 | خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=25307 |
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
الحمد للَّه ربّ العالمین. الحمد للَّه بجمیع محامده کلّها علی جمیع نعمه کلّها و نشهد ان لا اله الّا اللَّه وحده لا شریک له شهادة ایمان و ایقان و نشهد انّ محمّداً عبده و رسوله و صفیه و خیرته فی خلقه و حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته. اللّهمّ صلّ و سلّم علیه و علی آله و اصحابه الاکرمین المنتجبین الهداة المهدیین سیما بقیةاللَّه فی الارضین. اللّهمّ اغفر للمؤمنین و المؤمنات و المسلمین و المسلمات الاحیاء منهم و الاموات تابع بیننا و بینهم بالخیرات. قال اللَّه الحکیم: هو الّذی ایدک بنصره و بالمؤمنین.(۱)
روز رحلت و شهادت امام صادق است؛ روز بسیار باعظمت و حامل تاریخ فراموشنشدنىِ دوران امامت و یادآور خاطرههای شکوهمند و افتخارانگیز اسلاف طیبین و طاهرین ما است. امیدوارم در این روز شریف و در این مجمع عظیم بتوانیم از این دیدار بهره بگیریم و آنچه مورد رضای خدا است و مورد نیاز ما است، با شما برادران و خواهران در میان بگذاریم. در خطبهی دوّم راجع به امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام) مطالبی را عرض میکنم. و امّا بحث خطبهی اوّل، ادامهی سخنی است که در باب مسائل حکومت اسلامی و مردمی بودن این حکومت قبلاً عرض کردهام؛ امروز هم بخشی بر مطالب گذشته اضافه میکنم تا این مطلب به طرف هرچه روشنتر شدن پیش برود.
اولاً این نکتهی کوتاه را عرض بکنم که وقتی ما میگوییم حکومت اسلام یک حکومت مردمی است، معنای این حرف این نیست که حکومت اسلامی، حکومت خدا نیست. معلوم است که همهی ادیان الهی به حکومت خدا دعوت کردهاند و همهی پیغمبران و جانشینان آنها مردم را به نظامی الهی که در آن حاکمیت از آنِ خدا و قوانین خدا است، فراخواندهاند؛ امّا در اسلام حکومت «اللَّه» با حاکمیت مردم بر سرنوشت خود منافاتی ندارد. حکومت مردم به معنای حکومت مردم، آنچنان که در دمکراسیهای غربی بیان میشود، نیست و در اینباره مختصری قبلاً عرض کردهام. حکومت مردم به همان اندازهای است که بر طبق فرمان خدا به مردم اجازه و امکان تصمیمگیری و اقدام داده شده است و لذا در قرآن دربارهی بنیاسرائیل میفرماید: وَ نُریدُ اَن نَمُنَّ عَلَی الَّذینَ استُضعِفوا فِی الاَرضِ وَ نَجعَلَهُم اَئِمَّهً؛(۲) یعنی حکومت، حکومت مستضعفان است و این منافاتی ندارد که حکومت مستضعفان به معنای حکومت خدا و در چهارچوب احکام الهی باشد.
و امّا یک بخش دیگر و یک گوشهی دیگر از این بحث گسترده این است که مردمی بودن حکومت اسلامی به دو معنا است: یکی این است که مردم در ادارهی حکومت و تشکیل حکومت و تعیین حاکم و شاید در تعیین رژیم حکومتی و سیاسی نقش دارند. مردمی بودنِ حکومت یعنی نقش دادن به مردم در حکومت. یک معنای دیگر برای مردمی بودنِ حکومت اسلامی این است که حکومت اسلامی در خدمت مردم است؛ آنچه برای حاکم اسلامی مطرح است، منافع عامّهی مردم است؛ نه منافع اشخاص معین یا قشر معین و طبقهی معین. اسلام به هر دو معنا دارای یک حکومت مردمی است؛ امّا مادامی که حکومت مردمی به معنای اوّلی تأمین نشود، یعنی مردم نقشی در حکومت نداشته باشند، نمیشود گفت که حکومت به معنای دوّمی - یعنی آن حکومت در خدمت مردم است - مردمی است. نمیشود از هر حکومتی در دنیا این ادّعا را باور کرد که در خدمت مردم خود است. امروز در دنیا حکومتهایی که ادّعا میکنند در خدمت مردمند، زیادند؛ هم حکومتهای وابسته به بلوک شرق که خود را مردمی، سوسیالیستی، وابستهی به عموم افراد جامعه قلمداد میکنند، درحالیکه مردم در تعیین این حکومت، در تشکیل این نظام، هیچ نقشی نداشتهاند. مردم خبر ندارند که بعد از حاکمی که مرده است، چه کسی قرار است به حکومت برسد! اگر خبر هم داشته باشند، از او چیزی نمیدانند، تمایلی به او و به حکومت او ندارند، و شاید و به گمان قوی رضایتی هم از کارهای او ندارند. امروز [اگر] شما مثلاً از ملّت بزرگ شوروی بپرسید آیا به اشغال افغانستان راضی هستند؟ آیا به صرف میلیاردها برای نگهداشتن یک حکومت تحمیلی در یک کشور همسایه راضیاند؟ یقیناً یا به احتمال زیاد، اکثر مردم کشور پهناور شوروی از این قضیه یا خبر ندارند - چون در چنین کشورهایی اطلاع هم درست به مردم داده نمیشود - یا اگر خبر دارند، از آن سودی نمیبرند و راضی نیستند. همچنین در کشورهای غربی که ادّعا میکنند در خدمت مردم و برای مردمند، مردم هیچ ارادهای، اختیاری در کاری که دستگاه حکومت انجام میدهد، ندارند. این ادعا که حکومتی بدون اینکه با مردم خود ارتباط مستقیم داشته باشد، بدون اینکه به آرای مردم متّکی باشد، ادّعا کند که در خدمت مردم است، ادّعای پذیرفتهای نیست. این سخنی است که همهی مدّعیان حکومت مردمی بر زبان جاری میکنند، امّا نمیتوانند ثابت کنند که مردمیاند؛ همهی حکومتهای تحمیلی هم خودشان را مردمی به حساب میآورند. پس مادامی که مردم با حکومت و با دستگاه حاکم همکاری نکرده باشند، در صحنههای فعّالیت اجتماعی در کنار این دستگاه حاضر نباشند، این ادّعا پذیرفته نیست که دولتی و رژیمی بگوید ما مردمی هستیم؛ [امّا ]حکومت اسلامی به معنای واقعی کلمه یک حکومت مردمی است.
در صدر اسلام حکومت پیغمبر و تا مدّتی بعد از رحلت پیغمبر، حکومت جامعهیاسلامی یک حکومت مردمی بود. در دوران امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) مردم در صحنهی حکومت به معنای واقعی دخالت داشتند، نظر میدادند، رأی میدادند، تصمیم میگرفتند و حقّ مشورت - که قرآن پیغمبر را به آن امر کرده است - متعلّق به مردم بود که: وَ شاوِرهُم فِی الاَمرِ؛(۳) مردم حق دارند که با آنها مشورت بشود. بنابراین اگر یک حکومتی ادّعا میکند که مردمی است، باید به معنای اوّل هم مردمی باشد؛ یعنی مردم در این حکومت دارای نقش باشند: اوّل، در تعیین حاکم. در حکومت اسلام، مردم در تعیین شخص حاکم دارای نقش و تأثیرند. البتّه در حکومتهای دینی و حکومت اسلامی، یک مقطعی از زمان و یک برههای از زمان، حکومت یک حکومت تعیین شدهی خدایی است؛ این را همهی مسلمین قبول دارند؛ در آنجا در تعیین حاکم، مردم نقشی ندارند. البتّه اهلسنّت این فاصله را مخصوص به زمان پیغمبر میدانند، امّا شیعه آن را غیر از دوران نبوّت، شامل دوران امامت هم میداند. در دوران نبوّت و دوران امامت، حاکم جامعهی اسلامی از سوی خدا تعیین شده، مردم نقشی ندارند. مردم چه بدانند، چه ندانند؛ چه بخواهند، چه نخواهند؛ پیغمبر، امام و پیشوای جامعه است؛ رهبر و حاکم مردم است. البتّه اگر مردم دانستند و پذیرفتند، این حاکمیتِ حقیقی و این حاکمیتِ حقوقی، جنبهی واقعی هم پیدا میکند؛ امّا اگر مردم ندانستند، نشناختند، یا نپذیرفتند، آن کسی که بحق، حاکم مردم است، از منصب حکومت برکنار میماند؛ امّا حاکم او است. لذا ما معتقدیم در دوران ائمّهی معصومین (علیهم الصّلاة و السّلام) با اینکه آنها در جامعه بهعنوان حاکم شناخته نشده بودند و پذیرفته نشده بودند، همهی شئون حاکم، متعلّق به آنها بود و لذا بود که تلاش هم میکردند، فعّالیت هم میکردند و ما در مورد زندگی ائمّه (علیهمالسّلام) و از جمله در مورد زندگی امام صادق از روی شواهد و قرائن تردیدناپذیر میدانیم که این بزرگواران تلاش میکردند تا حکومت را که متعلّق به آنها و از آنِ آنها است، قبضه کنند.
امّا بعد از این دوران، آنجایی که یک شخص معینی بهعنوان حاکم از طرف خدای متعال معین نشده است، حاکم دارای دو پایه و دو رکن است: رکن اوّل، آمیخته بودن و آراسته بودن با ملاکها و صفاتی که اسلام برای حاکم اسلامی معین کرده است؛ مانند دانش، تقوا، توانایی، تعهّد و صفاتی که برای حاکم است، که البتّه در این باره هم بعداً یک روزی انشاءاللَّه صحبت میکنیم. رکن دوّم، قبول مردم و پذیرش مردم است. اگر مردم، آن حاکم و شخصی را که دارای ملاکهای حکومت است نشناختند و او را به حکومت نپذیرفتند، او حاکم نیست. اگر دو نفر که هر دو دارای این ملاکها هستند، یکی از نظر مردم شناخته شد و پذیرفته شد، او حاکم است. پس قبول مردم و پذیرش مردم، شرط در حاکمیت است و این همان چیزی است که در قانون اساسی جمهوری اسلامی حتّی در مورد رهبر مورد نظر بوده و بر روی آن فکر شده و تصمیمگیری شده است. رهبر بر طبق قانون اساسی جمهوری اسلامی، آن مجتهدِ عادلِ مدیرِ مدبّرِ صاحبنظرِ صاحببصیرتی است که مردم او را شناخته باشند، به [عنوان] مقام مرجعیت تقلید، از او تقلید کنند و به او گرایش پیدا کنند و رو بیاورند. اگر مردم چنین کسی را نشناختند، خبرگان امّت جستجو میکنند، چنین کسی را پیدا میکنند، به مردم معرفی میکنند. باز در اینجا هم اوّلاً خبرگان، نمایندگان مردمند، ثانیاً خود مردم بعد از معرّفی خبرگان، او را میپذیرند، بعد او میشود امام. در مورد رئیسجمهور هم همینجور است؛ انتخابات انجام میگیرد، مردم کسی را که واجد شرایط بدانند، انتخاب میکنند.
میبینید مردم در تعیین حاکم اسلامی در سطوح طراز اوّل حاکمیت و ولایت در جامعهی اسلامی دارای نقشند و میتوان گفت که مردم در اصلِ تعیین رژیم اسلامی هم دارای نقش هستند. البتّه این را بهعنوان یک شرط حقیقی بیان نمیکنیم؛ یعنی اگر مردم رژیم اسلامی را نپذیرفتند، رژیم اسلامی از اعتبار نمیافتد، امّا قاعدتاً چون رژیم اسلامی به ایمان مردم متّکی است، مردم در آن هم دارای نقش هستند. پس حکومت اسلامی، حکومت مردمی است و به این معنا [است] هم که مردم در انتخاب شخص حاکم دارای تأثیرند. وقتی که مردم حاکم را انتخاب کردند، در کنار او هم قرار میگیرند. مردم از آن زمامداری بیزار یا نسبت به او بیاعتنا هستند که در انتخاب او نقشی نداشتهاند. شما در میان حکومتهای سلطنتی عالم، کدام حکومت را پیدا میکنید که عامّهی مردم، تودهی مردم، نسبت به زمامدار علاقهمند باشد، در خدمت او قرار بگیرد، با حرف او حرکت کند، به او اعتماد بکند. مردم حق دارند اعتماد نکنند، زیرا در تعیین این حاکم نقشی نداشتهاند. پادشاهی مرده است، کسی بعد از او به وراثت منصب پادشاهی را به ارث گرفته است. و همینطور است رژیمهای غیر پادشاهی که در تعیین حاکم - که یا با کودتا روی کار آمده، یا با تقلّب روی کار آمده - مردم نقشی نداشته باشند؛ امّا وقتی مردم خودشان نقش داشتند و این رژیم را، این شخص حاکم را، این سیاستمدار را به این مقام رساندند، همانطور که امام بارها فرمودند، [آنوقت] مردم ولینعمت دولتمردانند؛ چون خود آنها این دولتمردان را به این مسئولیتها و این مأموریتها گماشتهاند. وقتی اینجور شد، مردم در کنار این دولتمردان هم قرار میگیرند.
و لذا شما امروز در کشور جمهوری اسلامی که پرتوی از حاکمیت اسلام در آن هست، میبینید مردم در همهی صحنهها حضور دارند. امروز شما در زیر آفتاب در هوای گرم، روز جمعه، در این محشر عظیم، برای اقامهی نماز جماعت و جمعه جمع شدهاید و برادران شما و عزیزان شما [هم] در جبهههای جنگ با همین فشردگی و استحکام آن وظیفهی بزرگ را انجام میدهند؛ برادران دیگر شما، گروههای دیگری در بیابانها، در روستاها مشغول جهاد سازندگی، مشغول خدمت به مردمند؛ و همچنین در همهی صحنهها: در کارخانهها، در نیروهای مسلّح، در دانشگاهها، در هر جایی که تأثیری در سرنوشت این نظام دارد، مردم مخلصانه و پاکباز دارند کار میکنند و بارهای سنگین را از دوش دستگاه حاکم برمیدارند. این بهخاطر همین است که مردم احساس میکنند در ایجاد حکومت و در تعیین حاکمان و زمامداران و در ترسیم خطّ مشیای که این زمامداران باید بپیمایند، دارای نقش بودهاند. [بنابراین] همه خود را سهیم میدانند؛ زنهای در خانه، پیرمردها، نوجوانها، از همهی قشرها، خودشان را در کنار این حکومت میدانند. این حکومت، حکومت بندگان خدا، حکومت مؤمنان، حکومت صالحان است، و این بزرگترین نقطهی قوّت این حکومت است؛ و برای همین است که ما میبینیم بذرهای تبلیغاتی دشمن هم در میان مردم ما اثری نمیکند.
شما میدانید امروز دنیا به دنبال کوچکترین حادثهای در کشور ما چه هیاهویی به راه میاندازد. دهها رادیو و صدای تبلیغاتی بیگانه، دهها روزنامه و مجلّه و نشریات گوناگون به زبانهای مختلف، هر هفته صدها خبر و مقاله، شامل تحلیلهای دروغ و غیر واقعی را از مسائل ایران، از جنگ، از صلح، از دولت، از مسائل اقتصادی، از مسائل عمومی، از مسائل مردمی، و راجع به اشخاص پخش میکنند؛ شکلی را ترسیم میکنند که فکر میکنند ترسیم این شکل برای تضعیف نظام جمهوری اسلامی مفید است؛ [یعنی] ایجاد اختلاف میکنند در ذهن و در فرد، جریانهای اختلافی در مقابل هم درست میکنند، دولتمردان را در مقابل هم به صفآرایی ذهنی وامیدارند و در خبرهاشان و در رادیوهای بیگانه و در خبرهای از بیرون رسیده اینجوری ترسیم میکنند: اختلاف، غوغا؛ فقط برای اینکه شاید بتوانند در ذهنیت مردم ما، در فکر آرام و اندیشهی مخلصانهی ملّت ما تأثیر بگذارند و آنها را تجزیه و تقسیم کنند؛ امّا مردم ما تحت تأثیر این همه تبلیغات قرار نمیگیرند. بیگانگان و تبلیغاتچیهای بیگانه که همان شبکهی صهیونیستی خبری[اند] که همهی شما بارها از آنها مطالبی شنیدهاید، این [جریان] را پیشقراولی و هدایت میکنند و سعی میکنند ذهن مردم ما را مشوّش کنند. خیلی دلشان میخواست این نماز جمعهها با این شور و هیجان نباشد. خیلی مایل بودند مردم ما به جای فعّالیت، به جای تلاش در جبهه و پشت جبهه، بین خودشان اختلاف بهوجود بیاید، به جان هم بیفتند؛ خیلی دلشان میخواهد دولتمردان و مسئولان کشور به جای پرداختن به وظائفشان که خدمت به این مردم و تلاش برای پیشبرد اسلام است، علیه هم و در مقابل هم قرار بگیرند؛ و همهی اینها را در رادیوها، در مجلّهها، در روزنامهها، در صداهای کاذب که از حنجرههای خائنشان برمیآید، تبلیغ میکنند؛ امّا در واقعیت خارجی از این همه اختلافی که آنها میخواهند در اینجا باشد، خبری نیست؛ از این همه دشمنی و خصومتی که آنها سعی میکنند در میان مردم ما بهوجود بیاورند، خبری نیست؛ از آن همه شایعهای که آنها سعی میکنند در میان مردم منتشر بکنند، خبری نیست؛ یا اگر شایعه هست، اثری بر آن شایعهها مترتّب نیست. هر حادثهای که در کشور ما، در دولت ما، در بخشی از بخشهای این کشور بهوجود میآید، دشمنان خارجی، آن بوقهای خائن و خبیث و به دنبال آنها کسانی در داخل، که یا آگاهانه یا ناآگاهانه راه آنها را میروند، سعی میکنند از آن چیزهایی بسازند، داستانهایی درست کنند. برادران و خواهران عزیز در تهران، در این مجمع عظیم و در سراسر کشور! من به شما میگویم: بدانید مادامی که شما در صحنه هستید، مادامی که میان شما و دولت خدمتگزار جمهوری اسلامی مهربانی و صمیمیت هست، و مادامی که شما مانند امروز در همهی مسائل کلّی و خطّمشیهای این دستگاه خدمتگزار سهیم هستید، هیچیک از این تبلیغات، نه در ملّت و نه در دولت اثری نخواهد گذاشت. و من به همهی آن کسانی که تلاش میکنند مردم ما را نگران و افسرده و ناراحت و بیمناک از وضع حال و آینده کنند، و همچنین به کسانی که در داخل صفوف مردم، آگاهانه آن شایعهپراکنیها و آن دروغها را رواج میدهند، هشدار میدهم؛ و به همهی آن کسانی که ناآگاهانه در خدمت این اهداف خبیث و پلید قرار میگیرند نصیحت میکنم: ملّت ما در مقابل این خباثتها، در مقابل این حرکتهای موذیانه، مواضع قاطع خود را حفظ خواهد کرد. ما در داخل هیچ مسئلهای نداریم؛ همهی مسائل ما بحمداللَّه رو به بهبودی است؛ هیچ مشکلی نداریم. برادران خدمتگزار ما در دولت جمهوری اسلامی هرکدام به کار خودشان مشغول هستند؛ ترمیم کابینه، آمدن و رفتن چند وزیر، درحالیکه هم آنها که خدمت میکنند، هم آنها که میآیند، هم آنها که میروند، همه فرزندان مؤمن و مخلص این انقلابند، هیچ مسئلهای نیست. برادران خدمتگزاری با هم دارند کار میکنند؛ یک روز اینجا کار میکنند، یک روز جای دیگر میروند کار میکنند. چهرههای مؤمنی که در خدمت این جمهوری بودهاند، الان هم هستند، باید با همان قداست در ذهنها و دلهای مردم باقی بمانند؛ کمااینکه شایستهی آن هستند. اگر دستهایی سعی کند این یا آن چهرهی خدمتگزار را در جامعه زشت بکند، یقیناً با عکسالعمل ما مواجه خواهد شد. مردم! بدانید کسانی مایلند این یا آن چهرهی خدمتگزار را زشت کنند، درحالیکه اینها خدمتگزاران این ملّتند، خدمتگزاران این کشورند. هرکس دارد کار میکند، در هرجا که کار میکند، در هر سنگری که پایفشاری میکند، بندهی صالح خدا است، مورد لطف و عنایت پروردگار است و مورد احترام ما است و باید هم مورد احترام بماند.
بیشترین چیزی که آحاد ملّت و ما مسئولان دولت را، در مواضع درست و اسلامیمان استوار خواهد داشت، تقوای خدا است؛ از روی بیتقوایی حرف نزنید، از روی بیتقوایی شایعه پخش نکنید، از روی بیتقوایی سخن بدخواهان را نپذیرید، از روی بیتقوایی به این یا آن انسان مؤمن و فداکار که دارای چهرهی منوّری پیش خدا و خلق خدا است، بدگویی نکنید. ای برادران و خواهران! تقوای خدا را در همهی گفتهها و همهی کردارها پیشهی خود کنید.
پروردگارا! ما را با تقوا زنده بدار و با تقوا بمیران.
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
والعصر. انّ الانسان لفی خسر.
الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(۴)
۱) سورهی انفال، بخشی از آیهی ۶۲
۲) سورهی قصص، بخشی از آیهی ۵
۳) سورهی آل عمران، بخشی از آیهی ۱۵۹
۴) سورهی عصر |
31 | 1362/04/06 | گزیدهای از بیانات در مصاحبهی مطبوعاتی درباره حادثه هفتم تیر | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=48186 |
بهشتی مظلوم زیست و مظلوم مُرد، به خاطر اینکه در دوران زندگیاش کسی به عمق و والاییِ شخصیّتِ این شخصیّت جلیلالقدر پی نبرد؛ یعنی عامّهی مردم پی نبردند و در مظلومیّت بهشتی همین بس که عِدل(۱) بنیصدر قرار گرفته بود؛ گفته میشد بهشتی، بنیصدر؛ خود این واقعاً مظلومیّت بزرگی است؛ در حالی که از لحاظ صلاحیّتهای گوناگون علمی، اخلاقی، سیاسی، فکری، عقلانی، این دو نفر با یکدیگر قابل مقایسه نبودند و شهید بهشتی واقعاً یک انسان برجستهای بود در همهی این امور.
امّا اینکه خار چشم دشمنان بود به خاطر این [بود] که با وجود این مظلومیّتی که داشت، بر اثر خونسردی و حلم و تسلّط بر اعصاب که در یک انسان عزیز به وفور مشاهده میشد، هرگز دچار حالت عکسالعملی و انفعالی نمیشد و موضعگیریهایش موضعگیریهای دقیق و صحیح و عاقلانهای بود و خود همین هم موجب میشد که دشمن بیشتر از ناحیهی او ضربه ببیند. از اوّل انقلاب، دشمنان -چه دشمنان التقاطی، چه منافقین، چه گروههای گوناگون؛ که البتّه همهی آنها زیر این دو نام میتوانند جمع بشوند، که قبلاً تشریح کردم- همه از شهید بهشتی ضربه دیدند؛ برای همین هم بود که اوّلین کس یا جزو اوّلین کسانی که مورد تهاجم دشمنان قرار گرفت، شهید بهشتی بود؛ دیگران بعضی دیرتر از ایشان مورد تهاجم قرار گرفتند و بعضی حتّی تا آخر هم مورد تهاجم قرار نگرفتند. ... این است که واقعاً خار چشم دشمنان بود. و امام نسبت به شخصیّت شهید بهشتی احترام قائل بود؛ نه فقط بعد از پیروزی انقلاب، [بلکه] پیش از پیروزی انقلاب و از اوائل، ایشان را احترام میکرد، برای ایشان شخصیّت قائل بود؛ و انصافاً هم شهید بهشتی شخصیّت بزرگی بود؛ خدا رحمتش کند.
۱) همردیف، هموزن |
32 | 1362/03/07 | گزیدهای از بیانات در روز نیمه شعبان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=49832 |
انقلاب ما و اسلام ما -این فرهنگی که ازمتن قرآن سرچشمه گرفته است- برای همهی ملتهای جهان دارای پیام است. آن پیام این است که هرگاه ملتها با توکل به خدا و با اتحاد کلمه، رُعب قدرتهای بزرگ جهانی را از دل زائل کنند میتوانند به هدفهای خود دست بیابند. ابرقدرتها بیش از همه چیز با هیبت و ابّهت خود زندگی میکنند؛ اگر این ابّهت و این هیبت در دل و چشم ملتها بشکند ملتها خواهند توانست به پیروزی دست بیابند. ملت ایران از این ابهت نترسید؛ هر روزی هم یکی از این قدرتهای بزرگ به نحوی هیبت خود را به رخ ماکشید. بلندگوهای تبلیغاتی دست این قدرتهاست، دست این دولتهاست؛ هرچه میخواهند میگویند... بگذار بلندگوها بگویند، بگذار کسانی هم حرفهای آنها را تکرار کنند، ما به عنوان ملت و دولت راه استقلال واقعی را ادامه خواهیم داد.
از پیش هم میدانیم که بلندگوهای تبلیغاتی چه خواهند گفت. شایعه پراکنی هم زیاد خواهد بود. البته ملت باید هوشیار باشد؛ گوشها و دلها باید بداند که دشمنان حساب شده حرف میزنند؛ مطالعه کرده و سنجیده تبلیغات میکنند؛ همهی آحاد ملت و کسانی که میخواهند همهی حرفها و همهی صداها را بشنوند بدانند صدای که و حرف کیست؟ ملت با سنجیدگی، با دقت نظر، با توجه به اینکه دشمنان در مقابل چه تبلیغ میکنند اگر تبلیغات دشمنان را بشنوند، هیچ مشکلی به وجود نخواهد آمد... امیدواریم که روزبه روز آگاهی ملت ما افزونتر بشود، و امیدواریم که آگاهی ملت ما وسیلهای برای آگاهی مستضعفان در سطح عالم بشود، و امیدواریم که گامهای مستحکم امت اسلام به سوی آیندهی موعود عالم و حکومت ولیعصر عجل الله فرجه گامهایی مستحکم و با ثبات بشود. |
33 | 1363/11/11 | مصاحبه با شبکه دوم تلویزیون درباره خاطرات دوران مبارزات انقلاب اسلامی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=20616 |
خبرنگار: جناب آقاى خامنهاى شما در طول مبارزات خودتان قطعاً خاطرات بسیارى را دارید، از آن روزهایى که در مشهد تشریف داشتید در مسجد کرامت بودید که مسجد کرامت خود نقطهاى براى حرکت بود در مشهد و همچنین در طول تاریخ مبارزات و تظاهرات مردمى و همچنین در روز ۲۲ بهمن. اولین سؤال و مطلبى که مىخواستم خدمتتان بگویم این است که اگر از آن روزها، روزهاى پر التهاب مشهد و یا تظاهرات خاطرهاى به نظرتان مىرسد بفرمایید.
حضرت آیتالله خامنهای:
بسماللهالرّحمنالرّحیم
خیلى سؤال دشوارى است براى من و این بدان علت است که من از سال ۱۳۴۳ رفتم مشهد یعنى از قم برگشتم مشهد و در مشهد سکونت اختیار کردم تا سال ۱۳۵۷ که از مشهد خارج شدم. غیر از مدتهایى که حالا در بازداشت و یا تبعید و اینها مثلاً بودم بقیهى اوقات را در مشهد گذراندم و تمام این دوران لبالب از خاطرههاى دوران انقلاب است براى من، یعنى شاید کمتر زمانى از آن) مدت ۱۳، ۱۴ سالهى اقامت من در مشهد را مىشود در ذهنم جستجو کنم و پیدا کنم که در او یک نشانى و ردپایى از مسائل انقلاب نباشد. البته مىدانید انقلاب در دورههاى مختلف یک حرکت را در حقیقت تعقیب مىکرد و این حرکت در زندگى ما و وضع ما در این ۱۳، ۱۴ سال هم همینطور مشهود بود یعنى من وقتى نگاه مىکنم مثلاً فرض کنید سال ۱۳۴۳ که رفتم مشهد براى سکونت را در نظر مىگیرم، یا قبل از آن، سال ۴۱ که شروع مبارزات بود و بعد ۴۲ که اوج اشتعال مبارزه بود در اول کار و زندانهایى که بازداشتهایى که مثلاً آن وقتها مىشد و اینها و بعد که در رابطه با قم بود همهى اینها یعنى در سال ۴۱ و ۴۲ من طلبهى قم بودم، اگر مشهد مىآمدم در رابطهى با قم کار داشتم و همچنین سال ۴۳. در این دوران مبارزه را و وضع خودم را در این مبارزه یک جور مىبینم بعد سال ۴۶، ۴۷، ۴۸ یک جور است، سال ۴۹ - ۵۰ یک جور است، از ۵۰ به بعد تا ۵۴ مثلاً، ۵۴ - ۵۵ یک جور است و ۵۵ و ۵۶ و ۵۷ هم باز یک جور است یعنى اینها یک تاریخى را تشکیل مىدهند یعنى یک سیرى را، یک مسیرى، یک روندى را به اصطلاح نشان مىدهند به انسان که یک جریانى است، به قول آنهایى که دلشان مىخواهد لغت فرنگى یک پروسهاى است که از اول تا آخر آدم نگاه مىکند، کاملاً مشخص است مراحلش چیه، از کجا شروع شده، چه جورى یک دوره به یک دوره تبدیل شده، آن روز ما نمىفهمیدیم حالا که داریم به پشت سرمان نگاه مىکنیم مىبینیم که داستانها بوده هر کدامش هم یک خاطرهاى دارد که خیلى مشکل است که انسان از بین این همه خاطرهى گوناگون و بعضى تلخ و بعضى شیرین در حین وقوع که البته الان همش شیرین است یعنى هر چه من نگاه مىکنم آن شدتها و تلخیها هم همه در کام من شیرین مىآید و اگر غیر از آن گذرانده بودم زندگى را، یقیناً براى من مایهى تأسف بود و آن روز تلخ و شیرین و اینها همه جور آمیخته بود. اشاره کردید به مسجد کرامت بد نیست که حالا از این قسمت بگویم، من قبلاً در یک مسجد دیگرى به نام مسجد امام حسن نماز مىخواندم و امام جماعت مسجدى بودم به نام مسجد امام حسن مجتبى که در نزدیک منزلمان بود و در یک خیابان نسبتاً خلوتى، تا یک حدودى هم دور افتادهاى خیلى هم دور افتاده نبود اما خیلى هم محل رفت و آمد جمعیت نبود، آنجا نماز را شروع کردم و مسجدى که براى اول بار من را دعوت کردند براى امام جماعت که همین مسجد باشد، به این شکل بود که یک اتاقکى بود از این اتاقى که الان شما توش نشستید کوچکتر و مستمعینش هم دو صف ۵، ۶ نفره، دو سه صف ۵، ۶ نفره از پیرمردها و آدمهاى متوسط آن حول و حوش مسجد بودند، یک باربر بود به نام ملا که نمىدانم حالا زنده است یا فوت شده. زنده است؟ حاجى از رفقاى همان مسجد است مىداند، بله یک ملا بود، یک قهوهچى بود آن نزدیک، یک شاگرد مکانیک بود، غالباً هم در سنین مسن یا متوسط، یک حاجى خیرى بود که مسجد را او ساخته بود، همسایهى مسجد بود، یک عدهاى بودند در حدود مثلاً شاید ۲۰ نفر ۱۸ نفر بعد من که رفتم آنجا به مردم شب اول که نماز خواندیم پا شدم، دو سه شب که گذشته بود پا شدم رو کردم به مردم گفتم که با این چند شبى که ما با هم دور هم جمع شدیم یک حقى شما بر گردن من پیدا کردید یک حقى من بر گردن شما پیدا کردم. حق شما بر گردن من این است که من یک قدرى برایتان حرف بزنم و یک حدیثى چیزى برایتان بخوانم که شما گوش کنید. حق من هم بر گردن شما این است که شما آن حرفهاى من را گوش کنید و یاد بگیرید من حق خودم را عمل مىکنم شماها هم حاضرید حق خودتان را ادا کنید؟ خیلى خوششان آمد و گفتند آره. در طول مدت خیلى کمى این مسجد کوچولو پر شد به طورى که جا کم شد و همان حاجى همسایهى مسجد همت کرد و از عقب مسجد یک مقدار را اضافه کرد و مسجد شد بزرگتر و در مدت شاید دو سه ماه آوازهى این مسجد در مشهد به خصوص در میان جوانها پیچید به طورى که وقتى مسجد کرامت که مزینترین و بهترین و بزرگترین مسجد محله در مشهد محسوب مىشد ساخته شد و آراسته شد و کامل شد، بانى آن مسجد و کسبهى دور و بر آن مسجد فکر کردند که مناسب هست که بیایند و بنده را که توى این مسجد پیش نماز بودم ببرند آنجا و در این صورت آن مسجد اجتماعى خواهد شد، همین جور هم شد، من را بردند آن مسجد و اجتماع خیلى زیادى شد که حالا شما مثل اینکه آنجا بودید و دیدید اجتماعات آن مسجد را و مبدأ واقعاً یک حرکت فکرى در بین قشرهاى متوسط شد. قبل از او با دانشجوها و اینها ما ارتباطات زیادى داشتیم، من کلاس داشتم کلاسهاى متعددى داشتم براى جوانها و دانشجوها و طلبهها و اینها لکن قشرهاى متوسط شهر و مردم کوچه و بازار که از مسائل انقلاب به خصوص مسائل بنیانى انقلاب چندان اطلاعى نداشتند و از سال ۴۲ که مسائل همهگیر بود چند سالى گذشته بود و مسائل فراموش شده بود، از مسجد کرامت مجدداً این فضاى انقلاب را حس کردند و یک تحولى در مشهد به وجود آوردند و البته مسجد کرامت خاطرات زیادى دارد از جملهى آن خاطرات هم یکى این است که به من اطلاع دادند که از ساواک اعلام کردند که من حق دیگر ندارم بروم، بعد از مدتى که در آن مسجد چند ماهى هم بیشتر نشد که آن مسجد ما به طور مرتب مىرفتیم، البته بعد از آن من در طول سالیان دراز ارتباط داشتم با آن مسجد لکن رفت و آمد مرتب من که ظهر بروم، نماز شب بروم، هم ظهر صحبت مىکردم، هم شب صحبت مىکردم خیلى پر کار آنجا کار مىکردیم و شاید در هفته ۶ شب در آن مسجد صحبت مىکردم و ۷ روز یعنى ۷ روز صحبت مىکردم و ۶ شب، اینجورى بود، روز و شب در آن مسجد صحبت بود بعد مردم هم زیاد مىآمدند. بههرحال ساواک تعطیل کرد و برگشتیم ما به مسجد امام حسن منتها دیگر مسجد امام حسن این دفعه گنجایش آن جماعتى که با من بودند را نداشت لذا بود که اهل محل و همان حاجى سابق الذکر که خدا انشاءاللَّه حفظش کند خیرش بدهد مرد خیر و خوبى بود، او همت کرد و یک مسجدى بزرگتر از مسجد کرامت در همان محله مسجد امام حسن بوجود آورد که الان آن مسجد هست مسجد نسبتاً بزرگ خوبى است.
خبرنگار: دومین سؤالى که مىخواستم خدمتتان بگویم اینکه روز ۲۲ بهمن یوماللَّه، شما کجا تشریف داشتید؟ و یک خاطرهى ویژه از آن روز الطفات بفرمایید تعریف کنید.
خیلى رابطهاش ضعیف است با آن بحثى که قبلاً مىکردم اینى که شما سؤال مىکنید، یعنى کم رابطه است. اگر بخواهید یک خرده رابطهاش بیشتر بشود بد نیست که برگردیم به بعد از چند سال به مسجد کرامت باز، این خوب است. مسجد کرامت بعد از گذشت چند سال در سال ۵۷ مجدداً شد مرکز تلاش و فعالیت و آن هنگامى بود که من از تبعید برگشته بودم از جیرفت، و ماه آبان بود گمانم یا اواخر مهر بود یا توى آبان بود که برگشتم، وقتى بود که تظاهرات مشهد و جاهاى دیگر آغاز شده بود. چیزى مىخواستید بپرسید؟ ... بله و شروع شده بود و یواش یواش اوج هم گرفته بود. ما آمدیم یک ستادى تشکیل شد در مسجد کرامت براى هدایت کارهاى مشهد و مبارزات در آن مرحوم شهید هاشمىنژاد و برادرمان جناب آقاى طبسى و من و یک مشت از برادران طلبهى جوانى که همیشه با ما همراه بودند که دو نفرشان از آنها هم الان شهید شدند یکى شهید موسوى قوچانى یکى هم شهید کامیاب، این دو نفر هم جزو آن طلبههایى بودند که دائماً در کارهاى ما با ما همراه بودند. در آنجا جمع مىشدیم و مردم هم در رفت و آمد دائمى بودند و آنجا شد ستاد کارهاى مشهد و عجیب این است که نظامیها و پلیس از چهارراه نادرى که مسجد هم سر چهارراه بود جرأت نمىکردند این طرفتر بیایند از هیجان مردم، لذا ما توى این مسجد روز را با امنیت مىگذراندیم و هیچ واهمهاى که بریزند این مسجد را تصرف کنند یا ماها را بگیرند نداشتیم، ولیکن شب که مىشد آهسته از تاریکى شب استفاده مىکردیم و مىآمدیم بیرون و در یک منزلى غیر از منازل خودمان مىرفتیم شب را هر چند نفرى مىماندیم و خیلى شب و روزهاى پرهیجان و پرشورى بود تا اینکه مسائل آذر ماه مشهد پیش آمد که مسائل بسیار سختى بود، یعنى اولش حمله به بیمارستان بود که ما رفتیم در بیمارستان متحصن شدیم، در روزى که حمله شد در همان روز ما حرکت کردیم که ماجراى این رفتن به بیمارستان هم خیلى ماجراى جالبى است، اینها چیزهایى هم هستش که هیچ کس هم متعرضش نشده یعنى چون کسى نمىدانسته، در همهى شهرها یعنى جریانات پرهیجان و تعیینکنندهاى وجود داشته از جمله در مشهد؛ و کسى اینها را به زبان نیاورده متأسفانه که اینها تکه تکه سازندهى تاریخ روزهاى انقلاب است. وقتى که ما خبر به ما رسید ما در مجلس روضه بودیم و من را پاى تلفن خواستند، من رفتم تلفن را جواب دادم و من دیدم از بیمارستان است و چند نفر از دوست و آشنا و غیر آشنا از آن طرف خط دارند با کمال دستپاچگى و سراسیمگى مىگویند حمله کردند، زدند، کشتند و به داد برسید ... بچههاى شیرخوار را زده بودند بله درست است، من آمدم آقاى طبسى را صدا زدم آمدیم این اطاق، عدهاى از علما در آن اطاق جمع بودند، یک چند نفر از معاریف مشهد هم بودند و روضه هم در منزل یکى از معاریف علماى مشهد بود. من رو کردم به این آقایان گفتم که وضع در بیمارستان اینجورى است و رفتن ما به این صحنه احتمال زیاد دارد که مانع از ادامهى تهاجم و حملهى به بیماران و اطباء و پرستارها و اینها بشود و من قطعاً خواهم رفت و آقاى طبسى هم قطعاً خواهند آمد ما با ایشان قرار هم نگذاشته بودیم اما خب مىدانستم که آقاى طبسى پهلوى هم نشسته بودیم، گفتم ما قطعاً خواهیم رفت اگر آقایان هم بیایید خیلى بهتر خواهد شد و اگر هم نیایید ما بههرحال مىرویم. لحن توأم با عزم و تصمیمى که ما داشتیم موجب شد که چند نفر از علماى معروف و محترم مشهد گفتند که ما هم مىآییم از جمله آقاى حاج میرزاجواد آقاى تهرانى و آقاى مروارید و بعضى دیگر، ما گفتیم پس حرکت کنیم. حرکت کردیم و راه افتادیم به طرف بیمارستان و گفتیم هم پیاده مىرویم. وقتى که ما از آن منزل آمدیم بیرون و جمعیت زیادى هم در کوچه و خیابان و بازار و اینها جمع بودند دیدند که ما داریم مىرویم گفتیم به افراد که به مردم اطلاع بدهند ما مىرویم بیمارستان و همین کار را کردند گفتند، مردم افتادند پشت سر این عده و ما پیاده راه از حدود بازار تا بیمارستان را در حدود شاید مثلاً سه ربع تا حالا یک ساعت راه بود این راه را پیاده طى کردیم و هر چه مىرفتیم جمعیت بیشتر با ما مىآمد و هیچ تظاهر و یعنى شعار و کارهاى هیجانانگیز هم نبود، فقط همین حرکت مىکردیم به طرف یک مقصدى، تا اینکه رسیدیم نزدیک بیمارستان. آن خیابانى که، بیمارستان امام رضاى مشهد مىدانید یک فلکهاى جلویش هست، یک میدانى هست جلویش که حالا اسمش فلکهى امام رضاست و یک خیابانى است که منتهى مىشود به آن فلکه، سه تا خیابان یعنى به آن فلکه منتهى مىشود ما از آن خیابانى که خیابان آن وقت اسمش جهانبانى بود، نمىدانم حالا اسمش چیه، داشتیم مىآمدیم به طرف آن خیابان از دور دیدیم که سربازها راه را سد کردند. یعنى یک صف کامل و تفنگها هم دستشان ایستادند و ممکن نیست از اینها عبور کنیم، من دیدم که جمعیت یک مقدارى احساس اضطراب کردند من آهسته به برادرهاى اهل علمى که بودند گفتم که ما باید در همین صف مقدم با متانت و بدون هیچگونه تغییرى در وضعمان برویم پیش تا مردم پشت سرمان بیایند و همین کار را کردیم، سرها را انداختیم پایین، بدون اینکه به رو بیاوریم که اصلاً سربازى و مسلحى کسى وجود دارد در مقابل ما، رفتیم نزدیک به مجرد اینکه به مثلاً یک مترى این سربازها رسیدیم من ناگهان دیدم که مثل اینکه بىاختیار این سربازها از جلو پس رفتند و یک راهى به قدر عبور سه چهار نفر باز شد ما رفتیم. فکر آنها این بود که ما برویم بعد راه را ببندند اما نتوانستند این کار را بکنند، به مجرد اینکه ما از این خط عبور کردیم جمعیت ریختند و اینها نتوانستند کنترل بکنند، شاید در حدود مثلاً چند صد نفر آدم با ما تا دم در بیمارستان آمدند بعد هم گفتیم که در را باز کنند دیدیم بله طفلکها بچههاى دانشجو و پرستار و طبیب و اینها که توى بیمارستان بودند با دیدن ما جان گرفتند، گفتیم در بیمارستان را باز کردند و وارد شدیم. رفتیم به طرف آن جایگاه وسط بیمارستان که یک جایگاهى بود آنجا و یک مجسمهاى چیزى هم به نظرم بود که بعدها آن مجسمه را هم فرود آوردند و شکستند. لکن آن وقت به نظرم مجسمه هنوز بود ... اوائل بیمارستان بود، بله یعنى اول اول هم نه، یک مقدارى آن اوائل که سر یک چهارراهى بود و یک جاى وسیعى بود، بیمارستان امام رضا خب بیمارستان خیلى بزرگى است. به آنجا که رسیدیم به مجرد اینکه رسیدیم آنجا ناگهان دیدیم که رگبار گلولههایى که بعد که پوکههایش را پیدا کردیم دیدیم کالیبر ۵۰ بوده، چقدر واقعاً اینها گستاخى در مقابل مردم به خرج مىدادند با کالیبر، در حالى که براى متفرق کردن مردم یا کشتن یک عدهى مردم کالیبرهاى کوچک مثلاً ژ۳ یا این چیزها هم کافى بود اما با کالیبر ۵۰ که یک سلاح بسیار خطرناکى است و براى کارهاى دیگرى به درد مىخورد اینها به کار بردند روى مردم. من بعدها که در آن بیمارستان متحصن شدیم آن کالیبرها را جمع کرده بودم از زمین، این پوکهها را، خبرنگارهاى خارجى که آمده بودند من این پوکهها را نشان مىدادم مىگفتم که این یادگارىهاى ماست ببرید به دنیا نشان بدهید که با ما چگونه رفتار مىکنند. بههرحال رفتیم آنجا یک، یک ساعتى آنجا بودیم بعد خب معلوم نبود که چیکار مىخواهیم بکنیم، رفتیم توى یک اطاقى ما چند نفر از معممین و چند نفر از افراد بیمارستان که ببینیم حالا چه باید کرد چون هیچ معلوم نبود، معلوم شد تهاجم ادامه دارد حتى ماها را و مردم را و همه را گلولهباران کردند. من آنجا پیشنهاد کردم که ما اینجا متحصن بشویم یعنى اعلام کنیم که همین جا خواهیم ماند تا خواستههایى برآورده بشود و خواستهها را مشخص کنیم، توى جلسه ۸، ۹ نفر ۱۰ نفر از اهل علم مشهد حضور داشتند من براى اینکه مطلب هیچگونه تزلزلى، خدشهاى پیدا نکند بلافاصله یک کاغذ آوردم و نوشتم که ما جمع مثلاً امضاءکنندگان زیر اعلان مىکنیم که در اینجا خواهیم بود تا این کارها انجام بگیرد که یادم نیست حالا این کارها چى بود یکى دو تایش را یادم است، یکى اینکه فرماندار نظامى مشهد عوض بشود، یکى اینکه عامل گلولهباران بیمارستان امام رضا محاکمه بشود یا دستگیر بشود، یک چنین چیزهایى را مثلاً و اعلان تحصن کردیم و این تحصن، عجیب اثر مهمى بخشید هم در مشهد و هم در خارج از مشهد یعنى، بعد معلوم شد که آوازهى او جاهاى دیگر هم گشته و این یکى از مسائل، یا یکى از آن نقطه عطفهاى مبارزات مشهد بود که بعد آن وقت آن هیجانهاى بسیار شدید و تظاهرات پرشور مردم مشهد به دنبال این بود و کشتار عمومىاى که بعد از آن در مشهد نمىدانم یازدهم یا دوازدهم ... دهم دى، بله اتفاق افتاد جلوى استاندارى که مردم را زدند و بعد هم توى خیابانها راه افتادند و صفهاى نفت و صفهاى نان و اینها را گلولهباران کردند ... با تانک و ماشین مىرفتند.
خبرنگار: حالا اگر این سیر را ادامه بدهید تا زمانى که به تهران تشریف آوردید و قضیهى ۲۲ بهمن
آمدن ما به تهران قبلاً قرار بود که خیلى زودتر انجام بگیرد یعنى من وقتى که از تبعید برگشتم و آمدم مشهد یک مدتى مشهد بودم، کارهاى مشترکى را با دوستان تهران داشتیم و اینها اصرار داشتند که من تهران فعلاً بمانم. من هم قصدم این بود منتها چون محرم و صفر پیش آمد که دو دستور امام نسبت به محرم و صفر، ما رفتیم مشهد که کارهاى محرم و صفر را با دوستان همکارى کنیم و سامان بدهیم و چون کارها خیلى مثل همه جاى دیگر دست و پاگیر و در ارتباط با مردم و اینها بود، تظاهرات فراوان و سازمان دادن راهپیمایىهاى چند صد هزار نفرى مشهد که خیلى مهم و بىسابقه بود، طبعاً من هر چى مىخواستم هى بیایم نمىتوانستم. تا اینکه از تهران آقاى مرحوم شهید مطهرى بارها براى من پیغام فرستادند که براى یک کار مهمى من باید بیایم تهران و من دوستان مشهد را راضى کردم که بیایم تهران و آمدم، که آن کار مهم هم عبارت از این بود که امام من را به عنوان عضو شوراى انقلاب معین کرده بودند و من خبر نداشتم از این قضیه و اینها مىخواستند به من ابلاغ کنند و این طبعاً ایجاب مىکرد که من در تهران بمانم، تا اینکه آمدم تهران. تهران خب در کمیتهى پیشواز، استقبال در مدرسهى رفاه بودیم تا آن روزهاى بسیار حساس قبل از ۱۲ بهمن، قبل از آمدن امام. یکى از خاطراتى که در این رابطه من یادم هست که شاید براى شما جالب باشد خاطرهى آن شبى است که اعلان شد که فرداى آن روز فرودگاه را بستند یعنى ... قبل از تحصن دانشگاه بله، آن شبى بود که ظاهراً همان روز قبلش بود که بختیار اعلامیهاى داده بود و مىخواست این اعلامیه در رادیو خوانده بشود، قبلاً با دوستان خودش در شوراى انقلاب چون مىدانید که بختیار چند نفر از اعضاى شوراى انقلاب با بختیار دوست بودند، سوابق دوستى داشتند و شاید یک خرده رودروایستى هم داشتند و به وسیلهى آنها این اعلامیه را فرستاد در شوراى انقلاب که ببینند شوراى انقلاب با این اعلامیه موافق است یا نه؟ البته شاید آن روز اسم شوراى انقلاب را هنوز بر این جمع منطبق نمىدانستند، البته مىدانستند شوراى انقلابى هست، شاید نمىشناختند که این جمع شوراى انقلاب است اما بههرحال کسانى که معلوم بود با امام ارتباط دارند که شخص بارز آنها مرحوم شهید بهشتى و شهید مطهرى و اینها بودند اشخاص بارزى که معلوم بود با امام در ارتباط هستند دائماً و بعضى از برادران دیگرمان مثل آقاى برادرمان آقاى هاشمى، شهید باهنر، اینها کسانى بود که مشخص بود که مشخص بود با امام در ارتباط هستند در زمینهى مسائل تظاهرات و اینها. آن اعلامیه را فرستاد آن روز عصرى در مدرسهى رفاه بودیم که آن اعلامیه را یکى از همان آقایانى که با آن گروه ارتباط داشت آورد آنجا و گفت بله این اعلامیه را بختیار داده و گفتند که امام هم موافقت کردند با این اعلامیه ... بله همان اعلامیهاى بود که در او گفته بود که من مىخواهم براى پارهاى از گفتگوها و تبادلنظر بروم پاریس و با آیتاللَّه خمینى صحبت کنم. که ما برایمان خیلى غیر قابل باور بود که امام ملاقات با بختیار را با این شرط به این سادگى بپذیرند، چون ما مىدانستیم قبلاً که اذن دخول زیارت امام استعفا از مقامات و حتى یک خرده بالاتر، تبرى کردن از نظام پادشاهى و این چیزهاست، اصلاً این آن وقت ما مىگفتیم این اذن دخول خدمت امام است، آن وقت چطور ایشان با این چیز مثلاً بىرمق و ضعیف، این متنى که خیلى ضعیف بود چنین اجازهاى پیدا کرده باشد براى ما غیر قابل تصور بود، لکن از طرفى آن آقایى که این را آورده بود و جزو خودمان هم بود دیگر، جزو شوراى انقلاب بود، به تحقیق مىگفتش که نخیر این کار حتماً انجام گرفته و اینها. مرحوم شهید بهشتى اول توى جلسه نبود بعد ایشان آمد، قبل از آنى که ایشان بیاید شهید مطهرى یک اصلاح در این عبارت کرد بعد که شهید بهشتى آمد یک اصلاح هم ایشان کرد که این دو تا اصلاح تقریباً محتوا را عوض مىکرد، مثلاً براى کسب نظر او نوشته بود فرض کنید کردند کسب تکلیف، که این خیلى فرق مىکرد کسب نظر با کسب تکلیف، مثلاً یک چنین تغییراتى را که به کلى عوض مىکرد محتواى آن نامه را این دو برادر، مرحوم شهید مطهرى و شهید بهشتى در این عبارت آوردند گفتند اگر این جور باشد شاید مثلاً مورد قبول قرار بگیرد لکن باز هم به نظر آنها و به نظر همهى ما بعید بود اصلاً که امام با یک چنین چیزى قبول کنند، لکن آنها به طور قطع مىگفتند که اینجور است. در اثناى صحبت بود یکى از حضار از خودهایمان از آن چند نفرى که ما با هم بودیم گفت خوب است ما برویم خودمان از پاریس سؤال کنیم این مشکلى ندارد، تلفن توى اطاق دیگرى بود شهید مطهرى پا شد رفت آنجا و گفتش که من مىروم صحبت مىکنم رفت و بعد از اندکى ایشان برگشت گفتش که بله، حالا آن طرف خط با ایشان کى صحبت کرده بود من درست نمىدانم، بین یکى دو نفر در ذهنم مردد است چون یقین ندارم ... نه هیچ کدام از این دو نفر نبودند، نخیر، نه آقاى فردوسى بود نه آقاى محتشمى، حالا یکى دو نفر دیگر از آن طرف صحبت کرده بودند و گفته بودند که بله امام قبول کردند و شما هم بیخود اصرار نکنید و اینها، ایشان گفته بود که ... دیگر حالا لابد کرده بودند، من آنى که پیش خودمان اتفاق افتاده آن را من نقل مىکنم، یعنى روایتى است که از حادثهى مشهود خودم دارم مىگویم ... احتمال دارد دیگر، لابد اینجور بوده. آن آقایى که پشت خط بود به شهید مطهرى گفته بود که شماها بیخود اصرار مىورزید که این راهى تغییرش بدهید امام همان را قبول کردند، ایشان گفته بود ما خب این دو تا تغییر که بهتر است که ما این را توانستیم به گردن بختیار بگذاریم و بقبولانیم آن طرفى که پشت خط بود گفته بود که نه، اصرار خیلى نکنید و کارى کنید که به ساعت ۸، اخبار بعدازظهر که ساعت ۸ هست برسد این، ایشان برگشت گفت بله امام قبول کردند و مىگویند اصرار هم نکنید ما گفتیم خب حالا این دو تا اصلاحى که ما کردیم لااقل این دو تا اصلاح پس باشد. همان ساعت علماى قم و آیتاللَّه منتظرى و همه، علمایى که از شهرستانها آمده بودند و عدهاى که به احتمال ورود امام آمده بودند تهران، اینها همه در دبیرستان علوى دخترانه، دبیرستان علوى اسلامى آنجا جمع بودند و قرار بود که ما هم برویم آن جا. ما بلند شدیم رفتیم آنجا توى آن جلسه و به عنوان یک خبر جدید این مطلب را یادم نیست حالا یا شهید بهشتى یا شهید مطهرى گفتند در آن مجلس، که بله یک چنین اعلامیهاى بختیار داده و ظاهراً امام هم قبول کردند. در مجلس برادرانى از جمله آیتاللَّهالعظمى منتظرى گفتند نه، امام این را قبول نمىکند، قبول نکرده، خب این همان نظر ماها بود یعنى ما هم فکر مىکردیم که این غیر قابل قبول است براى امام، اما آن تلفنى که شده بود، طبعاً آن تلفن نشان مىداد که امام قبول کردند. دوستان ما که در آن جلسه بودند گفتند که نه این را ما خودمان با پاریس تماس گرفتیم قبول کردند امام، ایشان مىگفتش که آقاى منتظرى مىگفتند که نخیر، من باور نمىکنم تا خودم صحبت بکنم با پاریس و جلسه طول کشید و بگومگوهایى توى آن جلسه شد سر همین قضیه که آیا امام حالا این متن جدید و اصلاح شده را قبول مىکنند یا نمىکنند، همهى ما معتقد بودیم که اگر قبول بکنند امام، کار عجیبى انجام گرفته، این را همه دانستند منتها چون آن جمع موجود توى آن جلسه سابقهى آن تلفن را هم نداشتند و خودشان با پاریس صحبت نکرده بودند مایل بودند که خودشان مستقیم صحبت بکنند. به نظرم مىرسد که آقاى منتظرى تلفن کردند به پاریس و گفتند اینى که من مىگویم بنویسید ... یا شاید هم ضبط کردند من حالا آنى که توى ذهن من است این است، که ایشان گفتند که آنى که من مىگویم بنویسید و خدمت امام بگویید و جواب ایشان را به من بگویید و ما رفتیم مدرسهى رفاه منتظر جواب امام بودیم که نیمه شب آن اعلامیهى کوتاه حضرت امام رسید که نخیر من به کسى قول ندادم قبول هم نمىکنم، تا استعفاء هم ندهد تا چه نکند من قبول نخواهم کرد که آن پخش شد در همهى کشور و فردا در روزنامهها نوشتند و نمىدانم در رادیو هم، رادیو گمان نمىکنم گفته باشند اما در روزنامهها که نوشتند. این آن تکهى جالب و ناگفتهى این خاطره بود که چون نشنیده بودم من که کسى گفته باشد. بعضىها هم توى بعضى از نوشتجات و اینها دیدم که یک ذره هم توأم با تحریف و اینها هم گفتند، بله این مال آن شب بود و اما مسألهى تحصن. آن شبى که قرار بود ما صبح برویم تحصن بکنیم آن روزى بود که امام قرار بود بیایند، نیامدند و ما رفتیم در بهشت زهرا و شهید بهشتى سخنرانى کردند و بنده قطعنامه را خواندم، آن روز بهشت زهرا این جورى بود دیگر؟ یک سخنرانى شهید بهشتى کردند بعد هم یک قطعنامهاى تهیه کرده بودیم من هم رفتم قطعنامه را خواندم و برگشتیم. وقتى که برگشتیم صحبت شد که حالا قدم بعدى چى باشد؟ فکر تحصن در تهران بىارتباط به تجربهى تحصن در مشهد نبود، یعنى تجربهى موفق تحصن بیمارستان مشهد تشویقکننده بود به این تحصنى که در تهران انجام گرفت. مدتى بحث شد که کجا تحصن انجام بگیرد، بعضى مىگفتند در مسجد بازار مسجد امام که آن وقت اسمش مسجد شاه بود آنجا تحصن انجام بگیرد، بعضى جاهاى دیگر را پیشنهاد مىکردند یک وقت پیشنهاد دانشگاه هم شد که دیدیم بسیار جالب و از همه جهت این خوب هست لذا بود که حرکت کردند صبح، برادرها صبح زود رفتند دانشگاه منتها خوف این بود که دانشگاه را ببندند، قبلاً ما فرستادیم با آن رئیس آن وقت، رئیس نه، رئیس دانشگاه نخیر، با یکى از مسؤولین دانشگاه آن شخصى بود که بعدها به نظرم رئیس دانشگاه شد آن وقت یکى از دستاندرکارهاى دانشگاه بود تفاهم کردیم مشکلات زیادى هم سر راه ما انصافاً درست کردند اما مسجد خوشبختانه باز بود، ما رفتیم داخل مسجد و فوراً آن اطاقک سر مسجد را آنجا را ستاد کارها قرار دادیم و بلافاصله یک اعلامیه منتشر کردیم یعنى اولین کارى که کردیم یک اعلامیه نوشتیم گفتیم که این اعلامیه پخش بشود و ما حضورمان در اینجا آن وقتى فایده خواهد داشت که زبان و بیان همراهش باشد و این کار را کردیم و این سیاست را ما تا آخر هم ادامه دادیم و همین بود که اثر کرد، زیرا که اگر سخنرانىها و اعلامیهها نبود مفهوم نمىشد که چکارى انجام گرفته، نه مردم در جریان قرار مىگرفتند و تبلیغات دستگاه هم مىتوانست شاید آن را جور دیگرى جلوه بدهد لذا بود که چند تا برنامه در دانشگاه بود یکى سخنرانیهایى بود که مستمراً در مسجد دانشگاه انجام مىگرفت که همهى ماها هر کدام یک برنامهى سخنرانى را اینجا گذاشتیم و دیگران سخنرانى مىکردند، یکى اعلامیهها بود، یکى هم یک نشریه، یک بولتن روزانه ما منتشر مىکردیم، الان درست یادم نیست، دو تا بولتن ما منتشر کردیم یکى در دانشگاه، گمانم اسمش تحصن بود، گمانم اسمش تحصن، اصلاً گذاشتیم تحصن، یکى هم در هنگام تشریف آوردن امام، یعنى هنگام ورود امام، بعد از ورود امام در مدرسهى رفاه دادیم که آن را من یکى دو شمارهاش را دارم، یک وقتى توى کاغذهایم دیدم که از این دومى یکى دو شماره هست که نشاندهندهى سبک روحیات و افکار و آن هیجانات و احساسها و دیدهاى خیلى ابتدایى نسبت به حوادث بىسابقه و سریع آن روز ماست که آدم حالا نگاه مىکند مىبیند که با مسائل چگونه برخورد مىکرده. بههرحال مسألهى تحصن هم به این شکل آغاز شد.
خبرنگار: روز ۲۲ بهمن شما کجا تشریف داشتید؟
روز ۲۲ بهمن یک سابقهاى دارد. روزهایى که امام تشریف آورده بودند مىدانید دیگر، مقر کارها در مدرسهى رفاه بود، امام محلشان در دبستان علوى شمارهى ۲ بود؛ که باید خیابان ایران را یعنى کوچهى مستجاب را باید طى مىکردیم و از خیابان ایران هم مقدارى مىگذشتیم مىرفتیم مىرسیدیم آنجا و تمام این مسیر هم مىدانید دیگر پر بود از جمعیت تمام ساعات روز، یعنى گروههایى که ... فشرده، که نمىشد آنجا بمانند، بله. ساعتهاى متمادى مردم در تمام سطح خیابان و کوچههاى اطراف همینطور ایستاده بودند منتظر، که گروه گروه، دسته دسته بروند امام را تا حیاط پر مىشد امام را زیارت مىکردند یک دستى تکان مىدادند و مردم امام را مىدیدند و به هیجان مىآمدند و عدهاى غش مىکردند و آنها مىرفتند از منزل بیرون، عدهى دوم مىآمدند و تمام ساعات روز تقریباً پیش از ظهر مردها بودند، بعدازظهر زنها، به نظرم این جورى بود، پر بود. ما یک ستاد جدید هم تشکیل دادیم در دبیرستان علوى اسلامى براى کارهاى تبلیغات و مسائل همین اعزام افرادى به کارخانهها براى اینکه کارگرها را توجیه بکنند و از نفوذ بعضى از عناصر در کارخانهها که داشت انجام مىگرفت جلویگرى کنند و کارهاى تبلیغاتى گوناگون دیگر، که آن مادر دفتر تبلیغات امام هست که سازمان تبلیغات اسلامى و مدرسهى شهید مطهرى و دفتر تبلیغات امام همه از همان تشکیلات کوچولوى آن روز سرچشمه گرفت و منشعب شد. یک روز من داشتم بین این دو سه تا مقر را براى یک کارى با سرعت با عجله مىرفتم یکى از دوستان من را نگه داشت گفت شماها اینجا مشغول کارهاى خودتان هستید توى این کارخانهها عوامل کمونیست رفتند دارند کارگرها را تحریک مىکنند، دارند تخریب مىکنند، دارند کارهاى بد انجام مىدهند، من خیلى به نظرم جدى نیامد، اصلاً حساس نشدم نسبت به این مسأله از بس کار زیاد بود. مىدانید آن روزها لحظات آن قدر پر حادثه بود که قدرت ذهنى و حتى چشم انسان قادر نبود که همهى این حوادث را ببیند، تمام مشکلات و فتوحات و حوادث و تازههاى کشور در این محدودهى مکانى کوچک و در آن چند روز داشت خودش را نشان مىداد و بر یک عدهى معدودى تحمیل مىشد که اینها باید اینها را حل و فصل مىکردند، لااقل مىدیدند و واقعاً چنین قدرتى وجود نداشت براى هیچ کس، خیلى مشکل بود، خیلى روزهاى دشوار و پر حادثهاى بود. من خیلى برایم این مطلب حساس نیامد، رفتم در آن محلى که داشتیم توى همان دبیرستان علوى، یک نفر دیگر یا همان برادر آمد یک گزارش مفصلترى داد من احساس کردم که یک حادثهاى است و بروم ببینم، پرسیدیم کجا بیشتر حساس است، یک کارخانهاى را اسم آوردند گفتند توى این کارخانه عدهاى هستند و اینها، من گفتم من خودم بروم ببینم که چه خبر است. رفتم توى کارخانه دیدم بله کارگران این کارخانه ۸۰۰ نفر بودند، ۵۰۰ دختر و پسر کمونیست بر اینها اضافه شده بودند و مىدانید خانوادهاى تشکیل مىشود در منطقهى کارگرى یک بخشى از منطقهى کارگرى تهران، یعنى کارخانههاى زیادى نزدیک هماند که هر حادثهاى در یکى از این کارخانهها مىتوانست که با سرعت سرایت کند به جاهاى دیگر و معلوم شد که یک پایگاه اینها مىخواستند درست کنند و همین جا را پایگاه قرار دادند با یک حرکات تند و سختى، تهدید به قتل، مثلاً مدیر یا مدیر فنى یا مثلاً مدیرعامل یا این طور چیزها که حالا نسبت به مدیرعامل و اینها که ما فرارى هم بودند، مدیرعامل و اینهایش ظاهراً نبودند هم خیال مىکنم آن جا، لکن نسبت به همهى کسانى که توى آنجا یک مسؤولیتهایى داشتند که به یک نحوى به مدیرعامل ارتباط پیدا مىکرد یک نوع شدت عمل بوجود بیاید که کارگرها احساس پیروزى بکنند و با یک نقطهنظر خاص و با یک جهتگیرى خاصى چیز بکنند. من رفتم آنجا دیدم وضع این جورى است و مشغول حل و فصل قضایا شدم روز من آنجا گذشت، این روز مثلاً ۲۱ بهمن بود. روز ۲۲ بهمن من در این کارخانه بودم یعنى توى این کارخانه بودم که خبر پیروزى بر آن گروهى که رفته بودند نیروى هوایى را چیز بکنند را شنیدم که از لشکر گارد حمله کرده بودند به نیروى هوایى و شکست خوردند به وسیلهى مردم و به وسیلهى نیرو تار و مار شدند آن را شنیدم و در راه بازگشت از آن کارخانه بود که دیدم که رادیو گفتش که صداى انقلاب اسلامى ایران، ماشین را نگه داشتم از ماشین آمدم پایین روى زمین خیابان افتادم زمین و سجده کردم، یعنى به قدرى براى من عجیب بود این حادثه اگر چه بعد از آمدن امام خب معلوم بود که حادثه اتفاق افتاده، اما اینکه از صداى ایران، از فرستندهى رسمى کشور این صدا به گوش من برسد این براى من یک چیز اصلاً باورنکردنى بود و این حرف خندهآور را هم به شما بگویم که من تا مدتها شاید تا چند هفته دائماً این فکر و این شک براى من پیش مىآمد که من نکند خواب باشم و کارى مىکردم که اگر خوابم از خواب بیدار بشوم، دیدم نخیر از خواب بیدار نمىشوم و معلوم شد که نخیر بیدارى است و واضحترین و جدىترین و اصیلترین حوادث بیدارى دوران عمر ما هم هست و در این راه بودم من.
خبرنگار: در طول انقلاب شما با شخصیتهاى زیادى که الان میان ما نیستند و به ملأ اعلى پیوستند بودید، خوب است که الان یک یادى هم از آنها بشود اگر خاطرهى خاصى از این شهدا در ارتباط با آن روزها دارید این را بفرمایید.
این از آن سؤال قبلى هم سختر است، خب من با خیلى از این شهداى نامدار و معروف معاشرت داشتم، مأنوس بودم، روزها و شبهاى زیادى را با اینها گذراندیم، با هم بودیم و در همین ایام هم ما تقریباً دائماً با هم بودیم، کمتر ساعاتى بود که ما چند نفر از هم جدا بشویم. چند چیز ما را به هم متصل مىکرد یکى شوراى انقلاب بود که تمام کارها و بارها آن روز بر دوش شوراى انقلاب بود حتى بعد از تشکیل دولت موقت هم باید در حقیقت همین عده بودند که کارها را روبراه مىکردند. رادیو را باید مواظب مىبودیم، پادگانها را باید مواظب مىبودیم، مردم همین کسانى شاید عدهاى به تحریک گروهکها، اسلحهخانهها را غارت مىکردند باید مواظب بودیم، از جاهاى مختلف مراجعه مىکردند مشکلات فراوانى وجود داشت باید مراقبت مىکردیم، تمام مسائل به این جمع مربوط مىشد لذا بود که ما دائماً با هم بودیم و با همهى اینها من خاطره دارم و واقعاً عاجزم از اینکه بتوانم یکى از این خاطرات را جدا کنم. البته آن شب ۲۲ بهمن یا شب ۲۱ بهمن یادم نیست حالا یکى از این شبها بود، این شبها این شبهاى از هفده هیجدهم بهمن تا آن طرف و به خصوص از ۱۹ بهمن که نیروى هوایى آن رژه را در حضور امام راه انداختند که خب خیلى مسأله جدىتر شد احتمال کودتا و این چیزها بود دیگر، خب مىدانید دیگر گمان کودتا... بله کاملاً گمان کودتا مىرفت و بعدها هم در خلال این نوشتجاتى که بعضى از این فراریها نوشتند و البته راست و دروغ سر هم کردند چیزهایى را نوشتند، از لابه لاى حرفهاى آنها آدم با اینکه انکار مىکنند مىشود فهمید که واقعاً اینها قصد داشتند که یک حرکتى اگر بتوانند انجام بدهند اگر چه نمىتوانستند، یعنى چنین امکانى نداشت، کودتا به معناى سرکوب میلیونها آدم بود خب ... بله یعنى مثلاً مىتوانستند بیایند چند تا تانک دیگر توى خیابانها بیاورند، بود تانکها، یا یک چند تا مثلاً گلوله بیشتر به مردم بزنند، چند جا را بمباران کنند، چیزى که حاجت آنها را برآورده کند اصلاً برایشان ممکن نبود چون همهى مردم را بایستى از بین مىبردند لکن نسبت به مقر حضرت امام و همچنین مدرسهى رفاه که محل اجتماع ما بود و دولت موقت هم که روز ۱۵ بهمن تشکیل شده بود ۱۴ یا ۱۵ بهمن تشکیل شد در همان مدرسهى رفاه کارهاى خودش را شروع کرده بود، نسبت به این دو جا احتمال حملات بیشترى وجود داشت ممکن بود مثلاً مىگفتند ممکن است بیایند بمباران کنند یا چتربازهایى را پیاده کنند آنجا یک کارهایى را انجام بدهند به خصوص بعد از آنى که [نقص] مثلاً فرض کنید که خمپاره بود، شاید بعضى از چیزهاى خطرناک بود، ممکن بود با یک آتشسوزى ناگهان یک انفجار بزرگ بوجود بیاید یک چنین چیزهایى احتمالش بود یعنى یک خطرهاى اینجورى بههرحال جدى بود. شبها که مىشد مصراً از ما مىخواستند که ما برویم و در جاهاى مختلفى قرار بگیریم، در یک جا نباشیم براى اینکه اگر چنانچه یک حادثهاى پیشامد کرد همه با هم از بین نروند و چند نفرى بمانند. ما البته خودمان ترجیح مىدادیم برویم مدرسهى علوى و در همان جایى که امام اقامت دارند ما هم همان جاها باشیم، دوست مىداشتیم، شنیدیم، خبر آوردند براى ما که امام گفتند نه، اینجا جمع نشوند همه و متفرق بشوند. دو تا از آن شبهاى جدا جدا در منازل گوناگون خوابیدن را من با مرحوم شهید بهشتى و شهید باهنر بودم یعنى دو شب را با هم بودیم، منزل آقاى حاج معینى نجف آبادى که از برادران خیلى قدیمى و از مخلصین این مبارزه است، ما نه، ببخشید منزل حاج معینى برادرهاى دیگر بودند ما منزل حاجى لبانى بودیم، حاج محسن لبانى، من و مرحوم شهید بهشتى و شهید باهنر دو شب را در منزل ایشان که همان نزدیک بود چون خانههایى را انتخاب مىکردیم که نزدیک به آنجا باشد و هر جمعى توى یک خانهاى زندگى مىکردند. آن شبها را من فراموش نمىکنم که ما فکر مىکردیم، مطالعه مىکردیم، با هم بحث مىکردیم که فردا را چگونه برنامهریزى کنیم و چه بکنیم و دائماً صداى انفجار و گلوله و حتى گلولههاى منورى که به طرف، تصور ما این بود که به طرف بیت امام پرتاب مىشود آنها را دائماً مشاهده مىکردیم، خیلى شبهاى هیجانانگیز و بىنظیرى بود واقعاً.
خبرنگار: تشکر مىکنم که وقت عزیزتان را به ما دادید و ما و بینندهها را مستفیض کردید. با آرزوى پیروزى براى رزمندگان اسلام و با طلب طول عمر براى امام عزیز و یارى بقیهى یاوران امام و به امید اینکه همهى مسؤولین ما در خدمت به اسلام و مسلمین موفق باشند و با آرزوى ظهور حضرت مهدى عجلاللهتعالىفرجهشریف با همهى شما خداحافظى مىکنیم. |
34 | 1363/09/09 | گزیدهای از خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=46596 |
ما در کنار مردم فلسطین هستیم؛ ما در کنار مظلومان فلسطینى هستیم. البتّه مظلومیّت ملّت فلسطین فقط از سوى صهیونیستها نبود؛ آن کسانى که چشم روى هم گذاشتند و دست روى دست گذاشتند و این مظلومیّت را با بىتفاوتى و خونسردى تماشا کردند هم در مظلوم کردن مردم فلسطین سهیمند؛ آن کسانى که به نام مردم فلسطین حرف زدند امّا عملاً هیچ کارى براى مردم فلسطین انجام ندادند هم در این مظلوم کردن شریکند؛ آن کسانى که نسبت به آرمان فلسطین خیانت کردند، مثل بانیان کمپدیوید و سردمداران رژیم مصر، آن کسانى که با آنها سازش کردند، مثل بسیارى از سردمداران کشورهاى مرتجع منطقه، و آن کسانى که آمادگى خودشان را براى ارتباط با خائنان به آرمان فلسطین اعلان کردهاند، اینها به نظر ما دشمنان فلسطین و خائنان به آرمان ملّت فلسطینند؛ هر کسى میخواهند باشند. ما در مسئلهى فلسطین بر روى دو نقطهى اساسى تکیه میکنیم:
نقطهى اوّل این است که حقوق حقّهى فلسطین که این قدر در قطعنامهها، در کنفرانسها، در طرحها از آن دم زده میشود، چیزى جز دولت فلسطینیان و حاکمیّت فلسطینیان بر فلسطین نیست. خیال نکنند که حقوق حقّهى ملّت فلسطین این است که یک مقدار اعانه جمع کنند یا یک حکومت تصنّعى با همکارى نوکران سنّتى آمریکا در همسایگى فلسطین اشغالى و زیر چتر قدرت صهیونیستها به وجود بیاورند و [فکر کنند] اینها حقوق حقّهى فلسطین است. حقوق حقّهى فلسطین این است که بر سرزمین فلسطین باید خود فلسطینىها حکومت کنند. اعراب فلسطینى صاحبان این سرزمینند، خودشان باید دولت تشکیل بدهند و بر این سرزمین حاکمیّت داشته باشند و دولت صهیونیستى بایست منحل بشود و از بین برود.
نقطهنظر دوّم ما دربارهى فلسطین این است که صلح با صهیونیستها به هر عنوانى مردود است. صلح یک جور هم نیست؛ بعضىها صلحشان با صهیونیستها مثل کمپدیوید است، آشکارا با صهیونیستها سر میز مذاکره مىنشینند؛ بعضى به این وضوح صلح نمیکنند. صلح کردن با صهیونیستها در قالب طرحهاى گوناگون، در چهارچوب قطعنامههاى گوناگون، از هر سازمانى، به وسیلهى هر کسى ارائه بشود، مردود است و ما این را قبول نخواهیم کرد و یقین داریم ملّت فلسطین هم صلح با صهیونیستها را در چهارچوب هر قطعنامه و هر طرح و هر مصوّبهاى باشد، یقیناً رد خواهد کرد و قبول نخواهد کرد.
دریافت فیلم گزیده بیانات
ما به عنوان دولت و ملّت جمهورى اسلامى از دو نظر براى مسئلهى فلسطین اهمّیّت قائل هستیم: اوّلاً تکلیف اسلامى ما است که سرزمین متعلّق به مسلمانان چون در اختیار کفّار و مخالفان و معاندان به غصب و زور قرار گرفته، آن سرزمین را باید استنقاذ(۱) کنیم. ثانیاً از باب اینکه یک ملّتى مظلومند و نداى «یا للمسلمین» بلند کردهاند و از مسلمانها استمداد کردهاند، وظیفهى ما و همه است. بنابراین مسئلهى فلسطین یک مسئلهى اسلامى است براى ما و مال همهى مسلمانها است و ما به عنوان مسلمان براى این مسئله اهمّیّت فراوانى قائلیم. هر جریانى هم در هر کجاى کشورهاى عربى، مخصوصاً در داخل سرزمینهاى غصبشده و اشغالى فلسطینىها که به معناى واقعى کلمه بخواهد مبارزه کند، نه به نام مبارزه، نه به نام آزادىخواهى و در معنا اسارتطلبى، نه به نام فلسطینىها حرف زدن و منافع آنها را در نظر نگرفتن و منافع گروهى و شخصى خود را در نظر گرفتن؛ نه، آن کسانى که صادقانه بخواهند براى فلسطین مبارزه کنند، در هر جا باشند، مخصوصاً در سرزمینهاى اشغالى، ما در کنار آنها هستیم و تا آنجایى که مقدور باشد، به آنها کمک خواهیم کرد.
|
35 | 1363/08/18 | تفسیر سوره ملک (آیات ۱ و ۲) | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=24584 |
«[تبارک] الذی بیده الملک و هو علی کل شیء قدیر الذی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم ایُّکم احسن عملاً و هو العزیز الغفور»(۱)
دربارهی این جزء بیستونهم از قرآن کریم قبلاً گفتیم که سُوَر در این جزء بر خلاف جزء قبل مکّی هستند. در جزء بیستوهشتم که قبلاً تفسیر کردیم، همهی سورهها مدنی بودند و در این جزء همهی سورهها مکی هستند جز سورهی «هل اتی» یا آیاتی از سورهی «هل اتی». و گفتیم که سورههای مکی دارای چه آهنگی و چه مضمونی و چه انگیزهای کلاً هستند. این را مفصلاً شرح دادم. به طور خلاصه برای اینکه وارد موضوع این سوره بتوانیم بشویم، اشاره میکنم که سورههای مکی که در مکه نازل شدند رسالتشان به طور عمده عبارت از این [است] که بینش و تفکر محدود انسان مشرک و کافر را تبدیل کنند به یک بینش وسیع، به یک آگاهی عظیم و همهجانبه از انسان و جهان. انسان مشرک که در محیط جاهلی رشد کرده و تربیت شده، وقتی به خودش نگاه میکند، خودش را بسیار حقیر میبیند؛ زیرا سر تا پا عجز است، سر تا پا احتیاج است. وقتی به حول و حوش خود، به قدرتها، به عظمتهای خیالی، به اجسام بزرگ نگاه میکند، آنها را در مقایسهی با خود دارای عظمت میبیند، لذاست که در مقابل آنها به خضوع و خشوع میافتد. این است که شما میبینید انسان جاهل در دورههای خیلی قدیم از رعد و برق میترسید، از کوه میترسید، از دریا میترسید، از اسب چموش میترسید، از تاریکی میترسید، از طوفان میترسید، از بیماریهای مختلف میترسید. این ترس موجب میشد که در این اشیاء یک عظمتی و یک قداستی و یک قدرتی را تصور کند و با مقایسهی با حقارت خود، یک عظمتهای دروغین و پنداری را در ذهن خودش مجسّم کند و این را مایه و وسیلهای برای عبادت کردن و خضوع و خشوع کردن خودش قرار بدهد. به همین نسبت عظمتهای سیاسی و مالی یعنی حکومتها، ثروتها و قدرتهای مختلف در محیط اجتماعی در جامعهی جاهلی، آدمها را وادار به خضوع میکند. یعنی در محیط جاهلی، آن جایی که خدا در آنجا شناخته شده نیست و عبادت نمیشود و اطاعت نمیشود، در آنجا هر آدمی که مقداری از حقارت و ضعف رائج در آن جامعه فراتر باشد، در چشم آن افراد حقیری که در آن جامعه هستند عظمت پیدا میکند و این عظمت گاهی به ستایش و تقدیس او پایان میپذیرد. در محیط جاهلی و طاغوتی انسانها وقتی به ضعف خودشان نگاه میکنند، آنچه در مقابل آنها و نقطهی برابر ضعف آنهاست، آن را درست نمیتوانند بشناسند؛ زیرا اشیاء پیرامون خودشان و اشخاص و شؤون و مناصب را در مقایسهی با حقارت خودشان عظیم و دارای شأن مشاهده میکنند و در مقابل آنها به خضوع و خشوع وادار میشوند. در محیط توحیدی اینجور نیست. بینش انسان در محیط معرفت خدا و آن جایی که خدا شناخته شده است و قدرت خدا دانسته شده است، یکجور دیگر است. آنجا هم انسان به خودش که مراجعه میکند، احساس ضعف میکند. حقیقت هم همین است. انسان در مقابل بسیاری از پدیدههای عالم به طور ابتدائی ضعیف است. یک پشه انسان را گاهی به زانو در میآورد، یک مگس خواب آدم را از آدم میگیرد و ساعتها انسان را بیچاره میکند، یک باد گرم یا سرد، آسایش را از انسان سلب میکند، یک صدا انسان را آزرده میکند. انسان یک موجود آسیبپذیری است. این آسیبپذیری را انسان وقتی به خودش نگاه میکند مییابد، لکن در محیط توحیدی بعد از آنی که انسان در خود این ضعف را مشاهده کرد، در مقابل این ضعف، عظمتهای پنداری و پوشالی را دیگر مورد اعتنا قرار نمیدهد. چرا؟ برای خاطر اینکه وقتی خدا شناخته شده، انسانی که خدا را میشناسد، همهی قدرتها و همهی عظمتها و همهی مُکنتها و همهی ثروتها و همهی دانشها و بصیرتها را از خدا میداند، متعلق به خدا میداند. وقتی در خودش احساس ضعف کرد، در خدای متعال احساس عظمت میکند؛ آن وقت از خدا آن عظمتها را طلب میکند، آن توانائیها را درخواست میکند. به اتکاء خدا و با اتصال و ارتباط دادن خود به خدا، همهی عظمتهای دیگر در نظر او کوچک میشود؛ یعنی ناگهان انسانی که در چشم خودش مظهر ضعف و عجز و حقارت و ناتوانی بود، با ایجاد رابطه بین خود و خدا، تبدیل میشود به یک عظمت. میبیند بندهی خداست، خدائی که تمام عظمتها و قدرتها متعلق به اوست، پس خودش را به منبع قدرت و عظمت و مکنت و ثروت متصل میبیند. این به انسان یک قدرت بینهایت میدهد، یک عظمت میدهد؛ عظمت معنوی، عظمت روحی، مناعت. همین موجب میشود که اگر بزرگترین پادشاهان دنیا هم ظاهر بشوند در مقابل او، او در مقابل آنها احساس حقارت نکند. چرا؟ چون او بندهی آن قدرتمندی است که همهی پادشاهان در مقابل او کوچک و حقیرند. اگر همهی ثروتمندان عالم هم ثروتهایشان را مقابل چشم او بگیرند، او وادار به خضوع و خشوع نمیشود. چرا؟ چون میداند که این ثروتها و میلیاردها برابر این ثروتها، متعلق به خداست و مال خداست و انسانها فقط امانتدار این ثروتها هستند. اگر بزرگترین دانشمندان عالم هم در مقابل بندهی عارف صالح خدا ظاهر بشوند، آدمی که اگر کسی یک کلمه از او بیشتر بداند، انسان او را در عظمتی مشاهده میکند و خودش را در مقابل او در حقارت میبیند، وقتی انسان عارف و صالح و سالک الیاللَّه دانشمندترین دانشمندان عالم را هم ببیند، در مقابل آن دانشمند احساس حقارت و خضوع نمیکند. چرا؟ چون میداند که این دانشها هبهی الهی است. خدا به او داده و خدا به همه میتواند دانش بدهد و او هم میتواند از خدای متعال این دانش را بگیرد و این یک امانتی است در دست او، هر وقت هم خدا بخواهد این دانش را از او میگیرد و سلب میکند. ببینید ارتباط دادن خود به خدا و احساس بندگی خدا به آدم یک مصونیتی میدهد. مصونیت از چی؟ مصونیت از حقارت، از احساس حقارت. دیگر انسان احساس حقارتی را که آدم بیمعرفت به خدا آن احساس را در مقابل هر چیزی میکند، آن احساس حقارت از آدمی که بندهی خداست به کلی گرفته میشود. آدمی که خدا را نمیشناسد، با خدا آشنا نیست، در مقابل یک کوه هم که قرار میگیرد احساس میکند که خیلی حقیر است. این کوه با این عظمت کجا، او کجا؟ در مقابل یک گرگ که قرار میگیرد، میبیند حقیر است. در مقابل یک پولدار که قرار میگیرد میبیند حقیر است. در مقابل یک پهلوان که قرار میگیرد، میبیند حقیر است. در مقابل یک آدمی که چهار کلمه چیز بلد است وقتی قرار میگیرد، میبیند حقیر است. در مقابل حوادث طبیعی میبیند حقیر است. در مقابل ارادهی ارادهکنندگان، اخم اخمکنندگان میبیند حقیر است. هر جائی که یک جلوهای از عظمت و لو کوچک، وجود داشته باشد، آدمی که با خدا آشنا نیست، خودش را مقابل او حقیر و کوچک میبیند. اما آدمی که با خدا آشناست، در مقابل بزرگترین جلوههای عظمت، خودش را حقیر نمیبیند. چرا؟ چون معتقد است که آن عظمت و هزاران و هزاران هزار برابرِ او، متعلق به ارباب خود اوست، متعلق به خدائی است که من بندهی او هستم، من با او مرتبطم، من او را میشناسم، او به من لطف دارد. متعلق به خودش در حقیقت میداند و حقیقت هم همین است. کسی که با خدا آشناست، همهی عظمتها مال اوست، او را گیج و حیرتزده و دهشتزده نمیتواند بکند. برای همین است که آن روز گفتم، وقتی که آیات مکی قرآن نازل شد، از جُندببنجنادههای جاهل محدود، ابیذر غفاریهای باعظمت ساخت. از یک جوان بدوىِ بیاطلاع کممعرفت ترسوی طماع که هر جلوهی کوچکی از زندگی او را دستپاچه میکرد، دهشتزده میکرد، یک انسان مستغنی عظیمی ساخت که کاخ مدائن هم در نظرش کوچک و حقیر بود و ارزشی نداشت، برایش اهمیتی قائل نبود؛ اینجور. پس سورههای مکّی این نقش را داشت که آدمها را از آن محدودیت خارج میکرد، انسانها را از آن حقارت نجات میداد، به یک عظمت میرساند. بندگان کفر و شرک و خدایان پوشالی و پنداری را به بندگان خدا تبدیل میکرد. خود این مظهر عظمت است. شما ببینید الان یک نمونهی کوچکش را در وضع کنونی خودمان مثال میزنیم. آدم وقتی که در نظام پادشاهی زندگی میکند، در نظام استبدادی زندگی میکند، یک قدرت و عظمت طاغوتی را مسلط بر خودش میداند و معتقد است که او بر جان و مال و فکر و وجود و همه چیز من مسلط است، نتیجهاش چی میشود؟ نتیجهاش این میشود که از کوچکترین مظاهر قدرت، آدم تا مغز استخوانش میلرزد. یک {آژان} [آجودان] هم که دنبال آدم میآمد یا به آدم چپ نگاه میکرد، آدم احساس میکرد که او دارای عظمت است و من آدم حقیری هستم، او هر کار بخواهد، میتواند بکند. آنچنان آدمی اگر به او میگفتند آقا شما حاضرید که با فلان سیاست جهانی مثلاً مبارزه کنید؟ میگفت من! هرگز نه. چرا؟ برای خاطر اینکه او اسیر آن قفسی بود که خود آن قفس در قبضهی اقتدار آن قدرتها قرار داشت. چطور ممکن بود با آنها بخواهد مقابله کند. بینش طاغوتی و تسلیم در مقابل نظام جاهلی این خاصیت را دارد. همان آدم وقتی که بینش اسلامی به او داده شد، بینش انقلابی به او داده شد، حالا اینجوری است که هر کدام از شماها به شما بگویند که آقا شما حاضرید در یک مجمع عظیم جهانی بایستید و سیاستهای امریکا را مورد طعن و ایراد و اشکال قرار بدهید؟ یک ذره شما در دل خودتان، در وجود خودتان احساس خوف می کنید از این؟ نه. کسانی هستند از پادشاهان دنیا که همین که شما احساس ترس نمیکنی از او، هیچ ناراحت نیستی، آنها جرأتش را نمیکنند، فکرش هم حتی به ذهنشان نمیگذرد. شما تعجب هم میکنید حالا، چطور! ممکن است کسی از امریکا در دنیا بترسد؟ بله، اینقدر پادشاهان، رؤسای جمهور، سیاستمداران بزرگ هستند که از سیاست امریکا از سیاست روسیه، از سیاست - نمیدانم - قدرتهای دیگر مثل بید میلرزند. از ترس اینکه، از تصور اینکه یک روزی مثلاً سردمداران امریکا با اینها چپ بیافتند، بد بیافتند، اینها متزلزل میشوند. اگر چنانچه یک کسی در رأس آن سیاستها قرار بگیرد که با اینها یک خردهای خوب نباشد، سعی میکنند بروند نزدیکش تملقی بگویند، یک چیزی بگویند، بلکه دل او را به خودشان متمایل کنند، نظرش را جلب کنند. بله، در دنیا سیاستمداران درجهی یک و قدرتمندان بزرگ و ممتازی که از این قدرتهای پوشالی مثل بید به خودشان میلرزند فراوانند. اما شما به خودت نگاه کن. شما میترسی؟ نه. تعجب هم میکنی [که] چرا باید بترسد کسی از یک قدرت طاغوتی. خب انسان در مقابلش میایستد، با او مقابله میکند، توی دهان او میزند. این همان بینش الهی است. چرا؟ چون شما معتقد به خدا هستید، معتقد به منشاء و معدن و منبع همهی قدرتها و عظمتها هستی و خودتان را با آن منبع قدرت پیوند زده و در ارتباط میبینید، لذا نمیترسید. آنها به این چنین منبع قدرتی عقیده ندارند، او را نمیشناسند، آن را کشف نکردند، با او رابطهای ندارند، لذا احساس ضعف میکنند. نقش سورههای مکّی که در مکه نازل شده این بوده، بیشترین نقشش البته، نه اینکه همهی نقشش. یکی از مهمترین نقشهایش لااقل، اینجوری بگوئیم، این بوده که انسانهای جاهل آن روز را، انسانهای حقیر و ضعیف و کوچکْ تربیت شدهی آن روز را آن تودههای توسری خوردهی آن روز را، ناگهان یک تحولی به ایشان بدهد، یک عظمتی به ایشان بدهد، یک احساس قدرتی در اینها به وجود بیاورد، در مقابل هیچکس احساس ضعف نکنند. الان همین بچههای خودمان، نیروهای انقلابی، بچههایی که توی این جامعهی ما رشد کردند، اینجوریاند. در مقابل قدرتها و عظمتها احساس حقارت نمیکنند. هیچوقت اتفاق افتاده که شما یک شخصیتی را ببینید، بعد از انقلاب را میگویمها، - قبل از انقلاب، بله، قبل از انقلاب کوچکترین مأمور وابستهی به دستگاهها وقتی در مقابل انسان سینه سپر میکرد، غالباً در مقابل او احساس میکردند که کوچکند؛ هر کی میخواهد باشد او - اما بعد از انقلاب، آیا اتفاق افتاده که اگر مثلاً از سران دنیا، از سیاستمداران، تو آن جایی که هستید، توی آن نقطهای که کار میکنید، اگر یک وقتی یک مهمان عالیقدری از جایی آمده باشد، اتفاق افتاده که شما در مقابل او احساس کنید شما چقدر کوچکید، او چقدر بزرگ است؟ هرگز چنین چیزی اتفاق نیفتاده. ما این را مشاهده میکنیم، میبینیم. میبینیم که بچه مسلمانها در مقابل سلاطین و رؤسا و مأموران عالی رتبه و مقامات علیالظاهر عالیهی دنیائی که قرار میگیرند، احساس حقارت نمیکنند. حالا در جامعهی خودمان خوشبختانه آنچنان مقاماتی دیگر به آن شکل اصلاً نیست. آنی که هست، اگر چه احترام و عظمت و حرمتی در ارتباط با افراد وجود دارد، آن اگر چنین رابطهای وجود دارد، آن رابطهی معنوی است، یعنی در مقابل آن کسی که خیال میکنند او با تقواتر است، بیشتر معرفت به خدا دارد، آگاهتر به دین و احکام الهی هست، نسبت به او یک احساس کوچکیای در خودشان میکنند، چون او را به خدا نزدیکتر میبینند. اما مقامات مادی به هیچ وجه قادر نیستند که افراد را وادار به خضوع کنند. این بینش الهی است. و نقش سورههای مکّی در صدر اول و اول بعثت پیغمبر عمدتاً این بوده که انسانها را متحول کند، به آنها گستاخی بدهد، به آنها شجاعت بدهد، به آنها احساس عظمت بدهد، به آنها آنچنان روحیهای بدهد که آنها احساس کنند که با این روحیه میتوانند این فکر خود و امانت الهی را که به آنها داده شده به تمام دنیا برسانند. از امپراطور روم واهمه نکنند، از پادشاه ایران واهمه نکنند، از قدرتهای خود آن منطقهی جزیرةالعرب ترسی نداشته باشند؛ این نقش این سورههاست.
خب، سورهی مُلک، که همین سورهی تبارک باشد که ما داریم معنا میکنیم برای شما، این مظهر کامل یک چنین احساسی است. در اول این سوره چند قلم درشت از آن چیزهایی که در چشم بنیآدم موجب عظمت هست، آنها را به خدا نسبت میدهد. یکیاش منشأ خیرات و برکات بودن است. طبیعت آدم این است که اگر چنانچه از کسی خیری و برکتی میرسد، او را بزرگ میشمارد. آدمهای بخشنده که بذل و بخشش دارند، پول میدهند، به افراد کمک میکنند، همیشه در چشم انسانها یک عظمتی دارند. آن کسی که یک جوی آبی جاری میکند، یک قناتی حفر میکند، یک چشمهای باز میکند، برکات و خیراتی را به مردم میرساند، این در چشم مردم همیشه مظهر یک عظمتی است؛ یک عظمت معنوی. این را در اول این سوره به خدا نسبت میدهد. «تبارک الذی بیده الملک» تَبارک، یعنی منشاء خیرات و برکات مستمر، خداست. تمام خیراتی که در عالم وجود دارد که به بشر میرسد، از خداست. این بینش اسلامی است. شما به چه چیزهایی احتیاج دارید؟ و از چه چیزهایی استفاده میکنید؟ یک چیزهایی شما مورد استفادهتان هست که خودتان به آن توجه ندارید. او مثل هوا، مثل محیط قابل زیست، مثل اُنس، قدرت انس با همنوع، میلهای طبیعی و خصلتهای طبیعی انسان، اینها همه چیزهایی است که مایهی زندگی انسان است که اگر اینها نبود، انسان قدرت زندگی نداشت. مثل همین آب که مایهی حیات انسان و بقیهی موجودات زنده است و از این قبیل. یک چیزهایی است که انسان آنها را میشناسد و میفهمد مثل علم، مثل ثروت، مثل اولاد، مثل وسائل آسایش زندگی؛ مسکن، لباس، خوراک، از این قبیل چیزها. همهی خیرات مادی و معنوی از سوی خداست که به ما میرسد و این لطف الهی است که آنها را به ما میدهد. این اراده و بخشندگی خداست که این خیرات را در اختیار ما میگذارد. این بینش اسلامی است. از هر طریقی که خیری به انسان میرسد، منشاء آن خداست و وسیلهی آن خداست و این خیر هم به طور استمرار هست ها، یعنی بخشندگی الهی اینجور نیست که یک پولی را به یکی بدهند، بعد خودشان بروند، که این پول را خود آدم خرج کند. نه، مثل جوی روانی است که لحظه به لحظه خیرات و برکاتش دارد میرسد پشت سر هم. یک لحظه اگر قطع بشود، امکانپذیر نیست. در بینش اسلامی و تصور اسلامی قضیه از این قرار است. «تبارک الذی بیده الملک» پس ببینید منشاء خیرات بودن و برکات و آثار لطف و رأفعت و محبت الهی دائماً به انسانها رسیدن، یکی از چیزهایی است که موجب میشود انسان در وجود پروردگار احساس عظمت و احساس قدرت مطلقه بکند. بعد میفرماید «الذی بیده الملک» این هم یکی از چیزهایی است که بشر، آن را نشانهی عظمت میداند. مُلک، آن چیزی است که در فارسی ما آن را معادل میکنیم با پادشاهی. غیر از دارندگی است و یک معنای اخص از دارندگی را ملک دارد. ملک یعنی آن قدرت تصرف، آن چیزی که ما به آن میگوئیم پادشاهی، یعنی در زبان فارسی، یعنی آن سلطه و هیمنه و قدرت و تسلطی که بر همه چیز احاطه دارد، بر همه چیزی که در حوزهی سلطنت و قدرت او هست. میگوید ملک متعلق به خداست. این را بشر در طول زندگانیاش غالباً اشتباه کرده و درست نفهمیده. مُلک و سلطنت را انسان غالباً در غیر جای خودش تصور کرده و به خاطر این تصورِ خطا، دچار اشتباهات فراوانی شده. در برههای از تاریخ انسانها اینجور تصور میکردند - البته در برخی از تمدنها و جامعهها - که عالم آفرینش تقسیم شده است بین خدایان مختلف. مثلاً خدای دریاها، خدای طوفانها، خدای آتش، خدای محبت، خدای خشم، خدای بیماری، که اینها ارباب انواع بودند. صدها نوع خدا که هر کدام بخشی از عالم آفرینش را به تصور مردم آن روزگار و آن روزگاران و آن مناطق در اختیار داشتند، علیالظاهر بر زندگی مردم حکومت میکردند. ملک در حقیقت تقسیم شدهی بین خدایان مختلفی بود که اینها پنداری هم بود؛ تصور میکردند. بچهاش که مریض میشد، پیش یک خدا، یک ربالنوع التماس میکرد. وقتی که همسری میخواست اختیار کند یا معشوقی داشت و میخواست توسل پیدا کند، پیش یک خدای دیگر میرفت. اگر در دریا طوفان بود و این کشتیاش توی طوفان گیر میکرد، به یک خدای دیگری مراجعه میکرد. مثل اینکه انسان {با هر} در زندگیاش به هر جایی کار دارد، به یک ادارهی مخصوصی مراجعه میکند، یک رئیس خاصّی را میخواهد، این هم سراغ یک رئیس معینی در امور آفرینش میرفت. دنیا تقسیم شده بود. آفرینش قسمت شدهی بین خدایان بود به تصور این مردم جاهل. یک جور دیگر، اعتقاداتی بود که آفرینش را تقسیم کرده بودند نه به اینجور؛ شهر شهر و قبیله قبیله. این خدا - یک بتی را مثلاً در نظر میگرفتند - این خدای این مملکت بود یا این شهر بود، یا این قبیله بود. باز قبیلههای دیگر و شهرهای دیگر و مملکتهای دیگر هم خدایان دیگری داشتند. یا این یکی خدای همهی قبیله بود یا خدای همهی این شهر بود، یکی خدای محله بود، یکی خدای این خانهی [نقص] دنیا و آخرت تقسیم کنند. آخرت را متعلق به یک خدا یا به یک سلسله از خداها بشمارند، دنیا را متعلق به یک یا چند خدای دیگر. این چیزی است که امروز هم در دنیا فراوان است. متدینین هم حتی در دام اینگونه تصور افتادند که خیال میکنند که حکومت دنیا و سلطنت این عالم و ادارهی امور زندگی مردم به عهدهی خدایان متفرع، یعنی همین انسانهاست، آن وقت وضع آخرت و زندگی روحی آدم و عبادات و اینها متعلق به خدای بزرگ و ربالارباب است. زندگی این دنیا هم یکی از قلمروهای زندگی بشر است، آن هم مال خداست و این تقسیم هم مثل تقسیم عالم به ارباب انواع همان اندازه که آن غلط است، این هم غلط است. بههرحال بینش در باب مُلک و سلطنت عالم و سلطنت بر وجود انسان یک بینشی بوده که در طول تاریخ تحولات گوناگونی را گذرانده و دچار اشتباهها و غلطهای گوناگونی همواره بوده. بینش اسلامی هم یک چیزی است که اینجا بیان میشود. ملک متعلق به خداست. «تبارک الذی بیده الملک» مُلک و سلطنت و حکومت، مخصوص خداست و در دست خداست، مال خداست. یعنی چه؟ اوّلاً سلطنت تکوینی متعلق به خداست. تمام حرکات این عالم و تحولاتی که انسان مشاهده میکند و تغییرهایی که در این عالم هست؛ به وجود آمدنها، از بین رفتنها، تغییر و تبدیلها، متعلق به خداست. اینها را خدا به وجود آورده، یعنی خالق و آفرینندهی همهی اشیاء عالم و همهی حالاتی که بر این اشیاء حاکم هست و همهی قوانینی که این حالات بر طبق آنهاست، آفرینندهی همهی اینها خداست، مثل مالکیت و سلطهی یک سازندهی یک دستگاه بر آن دستگاه. چطور مسلط بر همهی امور آن دستگاه هست که خودش او را بوجود آورده و ساخته، که البته این تشبیه باز هم ناقصی است، چون هیچ آفرینندهای وجود ندارد که یک چیزی را از عدم به وجود آورده باشد. آفرینندههای شناخته شدهی برای انسان، شکل را میآفرینند، مواد را نمیتوانند بیافرینند. درعینحال آفرینندهی یک ماشین که آهنش را او نیافریده، موادش را او نیافریده، بلکه او فقط شکلهای اینها را تغییر داده و تازه با نیروی عقل و اندیشهای که خدا در اختیار او گذاشته بود این کار را کرده، او احساس قدرت و سلطنت بر این ماشین میکند. خدای متعال عالم را از عدم، از نیستی و نبودن آفریده. ملک و قدرت تکوینی و طبیعی در اختیار خداست، تمام قوانین این عالم در اختیار خداست. قانون جاذبه را هم خدا به وجود آورده و در اختیار خداست. همهی قوانین طبیعی و تکوینی که شما میبینید که گردش این عالم متوقف بر آن قوانین هست و اگر آن قوانین نباشد، این عالم حرکتی نخواهد داشت، همهی آن قوانین را خدا به وجود آورده و خود پروردگار میتواند خاصیت آن قوانین را از آنها بگیرد، مثلاً سوزندگی را از آتش. آن وقتی که خدای متعال اراده بکند، آتش که بر طبق قانون تکوینی و طبیعی سوزنده است و میسوزاند هرگاه خدا اراده بکند، اختیارش دست خود اوست، سوزندگی از آتش گرفته میشود. «یا نار کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم»(۲) ای آتش، خنک باش برای ابراهیم. برای غیر ابراهیم در همان حال همان آتش خنک نیست اما برای ابراهیم چرا. این ملک و قدرت و سلطنت تکوینی است. انسانها را به وجود میآورد، انسانها را از بین میبرد، انسانها را بیمار میکند، انسانها را رشد میدهد، فضا را دگرگون میکند و همهی تحولات عالم و تکوین در اختیار خداست و ارادهی الهی است که ذره ذره و دانه دانهی این تغییرات و تحولات و گردشها و حرکتها را به وجود میآورد. حرکت این عالم دست خداست. این ملک تکوینی است. ملک تشریعی و قانونی، مال خداست. یعنی چه؟ یعنی وقتی که انسانها زندگی میکنند، بر طبق یک قانونی زندگی باید بکنند. قانون جزو لوازم زندگی انسانهاست. جامعهی بیقانون موجب انحطاط انسان است و انسان اصلاً نمیتواند زندگی کند، موجب نابودی و زوال انسان خواهد شد. خیلی زود انسانها به این نتیجه رسیدند که باید قانون داشته باشند. شاید از اولین دورههای زندگی بشر، بشر به این نتیجه رسیده که باید با قانون زندگی کند. یعنی وقتی چهار نفر دور هم زندگی میکنند، یک قراردادی باید بگذارند بین خودشان؛ فلان وقت بخوابیم، فلان وقت بیدار شویم، این کار را فلانی بکند، این کار را فلانی بکند، میشود یک قانون. البته قوانین هر چه گذشته به طرف پیچیدهتر شدن و جامعتر شدن پیش رفته. خب، این قانون را کی در زندگی انسان بگذارد؟ حاکم و مسلط بر قوانین زندگی بشر کی باشد؟ این یک سؤال بزرگی است. آن کسی که دستور زندگی و قانون زندگی را {برای انسان} برای انسانها وضع میکند، او یک نوع سلطهای بر این انسانها دارد. حالا بعد از آنی که قانون برای زندگی انسان گذاشته شد، کی اجراکنندهی قانون باشد؟ کی باشد که زمام این جامعه در دست او باشد؟ چون اجرای قانون و ادارهی کشور، هر قانونی، یک ناظر میخواهد، یک مجری میخواهد، یک زمامدار میخواهد، یک کسی را لازم دارد که اگر کسی تخطی کرد، جلوی او را بگیرد. البته یک کس که میگوئیم، مراد یک فرد خاص نیست، یک دستگاهی را لازم دارد. حالا این دستگاه گاهی فردی است، گاهی جمعی است. بههرحال یک دستگاهی در زندگیها، در اجتماعات، در جوامع لازم است وجود داشته باشد که این دستگاه نظارت کند بر اجرای قانون و این قانون اجرا بشود. همان قانونی که بناست توی این جامعه اجرا بشود. این کی باشد؟ خود این منشأ یک قدرت و عظمتی است. {همین چیزی است که} همین چیزهاست، همین سلطنتها و مُلکهاست که بین انسانها از اوّل تاریخ تا امروز، درگیریها و زد و خوردها و اختلافها را به وجود آورده، رقابتها را ایجاد کرده. پادشاهان و حکام مقتدرِ طول تاریخ در جوامع مختلف آن کسانی هستند که برای خودشان این قدرت را قائل بودند، این حق را قائل بودند. میگفتند ما هستیم که بایستی قانون بگذاریم برای زندگی مردم به مردم بگوئیم اینجوری عمل کنید، اینجوری نکنید، این کار را بکنید، این کار را نکنید، و به خاطر همین داعیه و همین تصوری که قدرتمندان برای خودشان داشتند و بُلندپروازیهایی که داشتند، جنگها، خونریزیها، انحطاطها، ضربتها بر پیکر زندگی عمومی بشر وارد شده و بزرگترین و تلخترین تجربیات انسانها به خاطر همین رقابتها و درگیریهاست. ضعف مردم و طبقات پائین جامعه به خاطر همین بوده که این قدرتها در دست آدمهای ناصالح بوده. کسانی بودند که این قدرتها را مال خودشان میخواستند برای خودشان میخواستند و این قدرت را وقتی به دست میآوردند با زحمت، هر چه میتوانستند از این قدرت استفاده میکردند برای اینکه مالها را به طرف خودشان جذب کنند، - نمیدانم - قدرت خودشان را هی بیشتر بکنند، مردم را بردهی خودشان بکنند و بهرهبرداری کنند برای خودشان. زندگی پادشاهان و جبابرهی تاریخ، شکلگرفتهی همین ملک و قدرتی است که اینها برای خودشان قائل بودند. اگر شما میبینید ندای مظلومیت و استغاثهی مظلومان تاریخ هیچ وقت قطع نشده و همیشه در همهی ادوار تاریخ، بیشترین تعداد انسانها توسریخور و مظلوم و محروم بودند، به خاطر همین بوده که قدرت و حکومت و سلطنت در دست انسانهائی بوده که آن را متعلق به خودشان میدانستند. نگوئید انسانهای ناصالح. هرکس قدرت را متعلق به خودش بداند، اگر صالح هم باشد، ناصالح میشود؛ این را بدانید. بسیاری از این جبارانی که تاریخ اینها را میشناسد، قبل از آنی که قدرت دستشان بیفتد و احساس قدرت بکنند و قدرت را متعلق به خودشان بدانند، آدمهای بدی نبودند، آدمهای خوبی بودند. لااقل آدمهای علیالظاهر خوب و در عرف آن روز، خوبی بودند. دربارهی عبدالملک مروان که خلیفهی مقتدر اموی بود و حدود بیست سال هم حکومت کرده و از جبارترین پادشاهان بنیامیه هم بوده. کسی است که به کلی بساط امامت و خلافت را تبدیل کرد به سلطنت کامل. دیگر هیچ نشانهای از آن جنبهی معنوی هم نبود. ایشان قبل از آنی که خلیفه بشوند و انتخاب بشود برای خلافت، کان حلیف القرآن؛ رفیق و هم پیمان قرآن بود، یعنی مرتب نشسته بود قرآن میخواند. وقتی خبر آوردند که بله باباتان مُرد و شما خلیفه شدید. قرآن را بوسید، گذاشت کنار. گفت، هذا فراق بینی و بینک. دیگر این شد فراق من و تو. خداحافظ شما. همین جور هم شد. پسرش ولیدبنعبدالملک توی یک تاریخی من خواندم که قبل از خلافتش {در هر روزی} در هر سه روزی یک ختم قرآن میخواند. یعنی یک دور قرآن را در هر سه روزی، یعنی روزی ده جزء قرآن. هیچکدام از شماها گمان نمیکنم روزی ده جزء قرآن توفیق پیدا کنید بخوانید. ولیدبنعبدالملک قبل از خلافت اینجوری بود. روزی ده جزء قرآن میخواند. بعد که خلیفه شد، یک خلیفهی جبار خبیثی بود و همان کسی است که امام سجاد علیهالسّلاموالصلوة را به قتل رساند، حالا یا به وسیلهی مأمورش در مدینه یا به وسیلهی برادرش هُشام. قاتل امام سجاد و بسیاری همینجور بودند. منصور عباسی که فرعون زمان خودش بود و یکی از بزرگترین طواغیت تاریخ اسلام است، این قبل از آنی که به خلافت برسد، جزو مبارزین بود و در کنار امام صادق و بنیهاشم با دستگاه بنیامیه اینها هم میجنگیدند، مبارزه میکردند. بعد که به خلافت رسید، آن همه فشار و اختناق و جباریت در جامعه به وجود آورد و یکی از بزرگترین طواغیت شد، اینجوری است. نه خیال کنید که حکومت دست ناصالحان که بوده، به این وضع افتاده، نه. هر کسی که حکومت را متعلق به خودش بداند و حق قطعی خودش بداند و خود را مستقل در حکومت بداند، این همینطور ناصالح خواهد شد ولو صالح باشد. اسلام بزرگترین معجزه و هنرش این است که این بیماری و مایهی فساد را از انسانها گرفت. مخصوص اسلام هم نیست، مال همهی ادیان است، تفکر الهی اینجوری است. تفکر الهی معتقد است که حکومت و سلطنت مال هیچ انسانی نیست، مال خوبها هم نیست، مال کیه؟ مال خداست. آن خوبانی حق دارند در جامعه، زمام امور جامعه [را] به دست بگیرند که یادشان نرود که این مال خداست والّا اگر یک آدم خوبی به خاطر اینکه شرائط را دارد و خصلتهای لازمِ برای زمامداری جامعه بر طبق قانون خدا در او هست، وقتی حکومت را به دست گرفت یادش رفت که این مال خدا بوده و امانت الهی در دست او بوده، بنا کرد حکومت فردی کردن؛ این هم جبّار است، این هم طاغوت است، این هم مثل دیگران. لذاست که میفرماید «تبارک الذی بیده الملک» در دست او و در اختیار او و متعلق به اوست ملک و حکومت. پیغمبران هم بندگان او هستند که او گفته ملک او را در جامعه اداره کنند. بندگان صالح و حکام شایسته آن کسانی هستند که خودشان را بندهی خدا بدانند و ملک را مال خدا بدانند و خودشان را متصدی آن ملک بدانند، که این یک راز بزرگ و یک نکتهی اساسی در باب حکومت اسلامی است.
بعد میفرماید «و هو علی کل شیء قدیر» که این هم یکی از نشانههای قدرت و عظمت است که خدا بر همهی اشیاء قادر است. نه بر همهی کارها، بالاتر از او. نه بر همه کاری تواناست، بر همهی اشیاء تواناست. بر انسانها، بر موجودات، بر خصلتها و بر شؤونات گوناگون؛ یعنی {قدرت متعلق} قدرت مطلقه متعلق به پروردگار است. تا انشاءاللَّه برسیم به آیات بعد که همین قدرت را کاملاً تشریح می کند.
۱) الملک: ۱-۲
۲) الأنبیاء: ۶۹
|
36 | 1363/08/07 | گزیدهای از مصاحبه با سازمان دانشجویى حزب جمهورى اسلامى به مناسبت سیزدهم آبان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=48962 |
در هنگامى که اصل حادثه واقع شد، ما در ایران نبودیم؛ من و آقاى هاشمى مکّه مشرّف بودیم. ایّام حج بود و یادم میآید یک شبى روی پشت بام [ساختمان] بعثه در مکّه نشسته بودیم یا دراز کشیده بودیم و میخواستیم بخوابیم، رادیو را گوش میکردیم -[اخبار] ساعت دوازده رادیوى ایران را- که رادیو خبر داد دانشجویانِ مسلمانِ پیروِ خطّ امام سفارت آمریکا را تسخیر کردند. این مطلب خیلى براى ما مهم آمد. البتّه یک قدرى هم بیمناک شدیم که اینها چه کسانی هستند؛ این دانشجویانى که این کار را کردهاند، از چه جناحى هستند و چه گروهى هستند؛ چون احتمال داشت که جناحهاى چپ براى استفادههاى سیاسىِ خودشان بخواهند یک حرکاتى انجام بدهند و احیاناً شعارهاى برّاق و جالبى را به خودشان اختصاص بدهند. بشدّت نگران بودیم، تا اینکه آن اخبارِ ساعتِ دوازدهِ موردِ نظر گفت «دانشجویان مسلمان پیرو خطّ امام». به مجرّد اینکه ما اسم مسلمان و پیرو خطّ امام را شنیدیم، خیالمان راحت شد؛ یعنى فهمیدیم که نه دیگر، چپها و منافقین و فرصتطلبها نیستند، [بلکه] یک مشت دانشجوهاى خودى و مسلمان هستند که این کار را انجام دادهاند. تا اینکه ما برگشتیم.
البتّه ما خیلى زود برگشتیم؛ یعنى سفر حجّ ما که به اتّفاق آقاى هاشمى با هم بودیم، کلّاً ده روز طول کشید؛ از روزى که از تهران حرکت کردیم تا روزى که مجدّداً وارد تهران شدیم، ده روز شد؛ فقط حج کردیم و برگشتیم؛ دیگر هیچ معطّل نشدیم. وقتى که به ایران برگشتیم، با غوغاهاى روزهاى اوّل و کشمکش عظیمى که بود مواجه شدیم: از آن طرف، هیئت دولت موقّت بشدّت ناراحت [بود] که این چه وضعى است، این چه حادثهاى است، و از طرف دیگر، مردم در شور و حماسه و مانند اینها، و بالاخره هم به استعفاى دولت موقّت منجر شد. و ما طبعاً مسئله را از دیدگاه آن کسانى میدیدیم که به مبارزه با آمریکا به صورت واقعى و حقیقى معتقد هستند؛ لذا بود که ما در داخل شوراى انقلاب، از حرکت این بچّهها دفاع میکردیم.
من همان وقت یک سخنرانى هم در لانهى جاسوسى کردم. چون ایّام محرّم که شد، بچّهها ده دوازده روز روضهخوانى راه انداختند و تمام دستهجات تهران، سینهزنان میرفتند آنجا و هر شب آنجا جمع میشدند و سینه میزدند و مثل یک امامزادهاى، مثل یک محلّ مقدّسى، آن اقامتگاهِ دانشجویان را احاطه میکردند و سینهزنى و روضهخوانى [میکردند] و هر شب هم یک سخنران آنجا میرفت؛ یک شب هم من رفتم آنجا؛ یادم هست که سخنرانىِ خیلى گرم و گیرایى هم شد. |
37 | 1363/06/23 | گزیدهای از بیانات درباره عید سعید غدیرخم | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=53303 |
... به اعتقاد ما اهمّیّت مسئلهى خلافت و ولایت و حکومت اسلامى موجب آن شد که پیغمبر اکرم در آخرین ماهها، آخرین هفتههاى زندگى پُربرکت خودش، مردم را نسبت به این قضیّه آگاه و روشن کند. لذا بود که در حجّةالوداع که در سال آخر عمر پیغمبر و در سال دهم از هجرت انجام گرفت، پیغمبر اکرم یک خطبهى مفصّلى در خود حج، در منىٰ یا در مکّه ایراد کردند و وصیّتهایشان را براى مردم بیان کردند؛ بعد که از حج برمیگشتند، مابین مکّه و مدینه در نقطهاى به نام «غدیر خم» همهى مردم را جمع کردند؛ که در روایت هست که پیغمبر اکرم این نقطه را انتخاب کرد براى اینکه در این نقطه کسانى که از یمن یا از جاهاى دیگر آمده بودند، از قبایل مختلف جدا میشدند؛ اینجا جایى بود که همهى حجّاجى که از مکّه برمیگشتند، در اینجا مجتمع بودند. خود انتخاب این بیابان داغ و زمین سوزان و آفتاب جوشنده به خاطر این بود که اهمّیّت این مسئله روشن بشود.
در روایت دارد که آن قدر زمین در غدیرخم داغ بود که بسیارى از مردم مجبور شدند عباهایشان را از دوششان بردارند، به پایشان بپیچند که پایشان تاول نزند و ناراحت نشوند. [مردم] ایستادند. پیغمبر در میان این شرایط استثنائىِ جوّى و این شرایط دشوار روى بلندى قرار گرفت، امیرالمؤمنین را بلند کرد و به مردم نشان داد؛ براى خاطر اینکه هیچ اشتباهى هم نباشد، معرّفى کرد و گفت هر کسى که من سرپرست او هستم، ولایت او را به عهده دارم، حکومت من را قبول کرده، فَهَذا عَلىٌّ مَولاه؛ علىّبنابىطالب ــ این علىِ به طور مشخّص ــ مولاى او است. این اعتقاد ما است.
ما معتقدیم که پیام غدیرخم و حادثهى نصب علىّبنابىطالب دو پیام است: یک پیام همان چیزى است که از همان روز شیعیان و طرفداران امیرالمؤمنین علىّبنابىطالب آن پیام را گرفتند و آن عبارت است از حکومت علىّبنابىطالب. حالا واقعیّتهاى تاریخى البتّه جور دیگرى شد.
موضعگیرى امیرالمؤمنین یک موضعگیرى روشنى است و ما در این زمینه به مناسبت ایّام متناسب و مرتبط با امیرالمؤمنین شرح دادیم که حضرت در اوّل کار چه جور برخورد کردند، بعد چه جور روششان را منطبق کردند، و بعد هم که به خلافت رسیدند ــ آنها بحث دیگرى است ــ امّا آنچه به عنوان یک خطّ روشن در تفکّر اسلامى و در تاریخ اسلامى باقى ماند، این بود که پیغمبر اکرم این پیام را داد که علىّبنابىطالب، یعنى آن فردى که از لحاظ معنویّات، از لحاظ جهاد، از لحاظ دین، از لحاظ سوابقِ پاکى و طهارت اسلامى بىنظیر و ممتاز از دیگران است، او بعد از پیغمبر منصوب به خلافت است.
و پیام دوّم که پیامى است که ما امروز به آن خیلى احتیاج داریم، پیام اهمّیّت دادن به مسئلهى حکومت اسلامى است. هیچ مسئلهاى را رسول اکرم با این اهتمام بیان نکردند؛ در یک چنین شرایط دشوارى آن را براى مردم ذکر نکردند. پیغمبر اکرم بعد از آنکه این مسئله را بیان کرد، براى اهمّیّت این مسئله، پاى این قضیّه را با مُهر و امضاى قرآن کریم ممهور و موشّح کرد که: اَلیَومَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَروا مِن دینِکُم؛ امروز دیگر کسانى که کافر شدند، از دین شما مأیوس شدند.
تا قبل از آنکه مسئلهى حکومت مشخّص و روشن بشود، هنوز امیدهایى در دل کفّار بود امّا امروز دیگر فهمیدند که مسئلهى اصلى و مسئلهى تمامکننده تمام شد؛ بنابراین هیچگونه مشکلى دیگر وجود ندارد و کفّار مأیوسند. فَلاتَخشَوهُم؛ پس دیگر از کفّار نترسید، وَاخشَـون؛ از خداى خود بترسید؛ با حفظ وحدت در میان خود، با حفظ مقرّرات و احکام الهى، با حفظ آنچه خداى متعال به عنوان فریضه و وظیفهاى بر همهى مسلمانها معیّن کرد و معلوم کرد. اَلیَومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم؛ امروز دین شما را کامل کردیم. وَ اَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتی؛ و نعمتمان را بر شما تمام کردیم. وَ رَضیتُ لَکُمُ الاِسلامَ دینًا؛ اسلام را به عنوان دین و آئین و شکل واقعى امّت اسلامى و جهتدهندهى به تاریخ اسلامى راضى شدیم که دین شما باشد. این، اهمّیّت و بزرگى این حادثه را به ما میرساند. |
38 | 1363/02/10 | گفتگو پیرامون شهادت استاد مطهری | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=24586 |
متن گفتوشنود دکتر غلامعلی حداد عادل با حضرت آیتالله خامنهای در تاریخ ۱۰ اردیبهشت ۶۳ که در پنجمین سالگرد شهادت استاد مرتضی مطهری و دربارهی ابعاد شخصیت ایشان انجام شده است.
|
39 | 1363/01/26 | بیانات در چهارمین کنگره بینالمللی نهجالبلاغه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=23348 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین. و الصّلاة و السّلام علی نبیالأعظم سیّدنا محمّد و علی امیرالمؤمنین و قائد الغُرّ المحجّلین و امامالمجاهدین علی بن ابی طالب علیهالصّلاةوالسّلام.
خیلی متشکرم از همهی مسؤولان زحمتکش و دلسوزی که مسألهی نهجالبلاغه را جدی گرفتند، و بعد از یک دوران طولانی رکود و بیتوجهی این کتاب قیِّم و انسانساز و جامعهساز و بینظیر را مجدداً مطرح کردند و زنده کردند. همچنین از همهی برادران و خواهرانی که در این مراسم شرکت کردند - چه از سراسر کشور و چه از خارج کشور - صمیمانه متشکرم. خیلی برای این بنده دلنشین بود اگر این توفیق را پیدا میکردم که مثل یکی از شما در جلسات این کنگرهی ارزشمند شرکت فعالی میتوانستم داشته باشم؛ و مثل همیشه که نهجالبلاغه یکی از قبلههای امید فکری ما بود و بسیاری از اوقات مطالعه به نهجالبلاغه میگذشت، و این کتاب عزیز در حوزهی تدریس و تدرّس و فکر کردن و مطالعه کردن قرار داشت، حالا هم ممکن میشد با این کتاب عزیز شریف همینجور برخورد میکردم، و در این مجلس و محفل شریف علمی و ارزشمند هم مانند یک جستجوگر از اعماق این اقیانوس عظیم بحثی را بررسی میکردم و حاضر میشدم. اما حالا که متأسفانه آن فراغت و فرصت نیست لازم میدانم به همهی شما برادران و خواهران و نیز به کسانی که در این مجلس حضور ندارند اما دل در گرو هدایت نهجالبلاغه و امام علی بن ابی طالب علیهالصّلاةوالسّلام داشتهاند و دارند دربارهی این کتاب قیِّم و اثر جاودانه مطالبی را عرض میکنم.
یک مطلب این است که کتاب نهجالبلاغه - این مجموعهای که به همت و تلاش سید بزرگوار شریفِ رضی تهیه شده و بحمدالله تا امروز محور ملاحظه و مطالعهی خواص و اندیشمندان بوده اگر چه نه محور معرفت و کار عمومی مردم - این کتاب شاید در تمام دورانی که تألیف شده و بوجود آمده تا امروز به قدر این روزگار مورد نیاز و متناسب با اوضاع زمان و مکان نبوده. البته نهجالبلاغه از جهات مختلفی حائز اهمیت است، شاید بشود گفت که نهجالبلاغه یک مجموعهای است از عمدهترین مباحث معارف اسلامی؛ و همهی چیزهایی که برای یک انسان مسلمان و یک جامعهی مسلمان لازم است در نهجالبلاغه از آن سخنی و حرفی و به آن اشارهای یا دربارهی آن بحثی و هدایتی هست. از توحید و عقاید اسلامی و اصول دین تا اخلاق و تهذیب و تزکیهی نفسانی؛ و از سیاست ملکداری و کیفیت ادارهی صحنههای عظیم فعالیت اجتماعی تا تنظیم روابط اخلاقی و خانوادگی؛ از جنگ و سیاست و حکمت و علم و مغیبات و همه چیز در این کتاب شریف هست. لکن این کتاب در مجموع درس زندگی اجتماعی برای مسلمانهاست؛ مطالب این کتاب به طور مجردِ از زندگی مطرح نشده. گویندهی این کلمات یک رئیس مملکت، یک حاکم و فرمانروای بزرگی است که سلطنت او و حکومت او بر یک کشور پهناور و عظیمی گسترش داشته و این انسان بزرگ - که مسؤولیت ملکداری و زمامداری را هم بر دوش داشته - با احساس این مسؤولیت عظیم این مطالب را بر زبان جاری کرده. مانند گفتههای یک حکیمی نیست که دور از غوغای زندگی و فارغ از واقعیتها و مسائل گوناگونی که در یک جامعه ممکن است مطرح باشد مینشیند و معارف اسلامی را بیان میکند. مانند عارفی نیست که به حالات و کیفیات درونی و نفسانی خود تکیه میکند. انسانی است که بار مسؤولیت ادارهی یک جامعهی عظیم را بر دوش خود احساس میکند، و دانای دین و بصیر به همهی معارف اسلامی و قرآنی است؛ با این دل پرمعرفت، با این روح بزرگ و در مقام این مسؤولیت با مردم روبرو میشود، با آنها حرف میزند، از آنها میخواهد، به آنها میگوید و پاسخ سؤالها و استفهامهای آنها را میدهد؛ این شرائط صدور نهجالبلاغه است.
شاید با همهی روایاتی که ما از ائمهی معصومین علیهمالسّلام داریم از این جهت فرق میکند، آنها مربوط به دوران حاکمیت مورد قبول اسلامی از دیدگاه ائمه علیهمالسّلام زندگی نمیکردند. آنها در دوران اختناق به سر میبردند، مسائل از دیدگاه یک حاکم و مسؤول ادارهی مملکت بر زبان آنها جاری نمیشد. اما امیرالمؤمنین به عنوان یک حاکم اسلامی حرف میزند، با یک جامعهای که تحت اشراف و حکومت خود اوست حرف میزند، و این بیشترین سخنانی است که از امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه نقل شده. البته در کلمات آن حضرت سخنانی هم هست که مربوط به دوران حکومت ایشان نیست. ما امروز در همان شرائط قرار داریم، شرائط کنونی جامعهی اسلامی همان شرائط است. البته نهجالبلاغه مخصوص کشور ما نیست، مال همه دنیای اسلام است، اما دنیای اسلام هم امروز در حال یک بیداری و حیات دوبارهی اسلامی است، در کشور ما و در جامعهی ما - که در سایهی همین آموزشهای امیرالمؤمنین و با اتکاء به نَفَس نهجالبلاغه این انقلاب به پیروزی رسیده، و امروز همان جامعه اسلامی و علوی تشکیل شده و همان شرائط تقریباً در بیشتر ابعاد بر جامعهی ما و کشور ما حکومت میکند - امروز روز استفادهی هر چه بیشتر از نهجالبلاغه است. من در این مورد مختصری توضیح بدهم، حتی شرائط زندگی رسولاکرم هم با شرائط زندگی دوران حکومت امیرالمؤمنین متفاوت است.
در دوران رسول اکرم جامعه جامعهی اسلامی صددرصد بود، یعنی جهتگیری جامعه همان جهتگیری صددرصد اسلامی بود؛ اما خصوصیتی که در آن دوران از اول تا آخر دوران زندگی ده سالهی پیغمبر در دوران حکومت اسلامی وجود داشت این بود که در آنجا صفبندیها آشکار بود؛ شعارهای اسلامی شعارهای مشخص و واضح و تعیین کننده و مشخص کننده بود؛ جناحبندیهایی که در جانب پیغمبر و در جانب مخالفان پیغمبر قرار داشت جناحبندی واضح و آشکاری بود؛ معلوم بود که دوست و دشمن کیها هستند. حتی حرکت نفاق - که در جامعهی اسلامی از اول تشکیل حکومت اسلامی حداقل از دوران زندگی مدینه به وجود آمد در جامعهی اسلامی و تحقق پیدا کرد - نمیتوانست آنطوری که لازمهی حرکت نفاق هست جامعه را تحت تأثیر قرار بدهد. خود پیغمبر بود، آیات منافقین نازل میشد، منافقین تهدید به افشاگری میشدند، خیلی از منافقین بوسیلهی پیغمبر شناخته میشدند و به دیگران شناسانده میشدند. حرکات موزیانهی نفاق انجام میگرفت اما بر مجموع جامعهی اسلامی یک صراحت و یک حالت افشاگری مسلط بود. کسانی که در جنگ در مقابل پیغمبر شرکت میکردند دشمنانی بودند که دشمنی آنها و ابعاد این دشمنی و میزان دوری و نزدیکی آنها از اسلام حتی معلوم بود. یهود چقدر مخالف اسلاماند، قریش چقدر مخالفند، قبائل دیگر چقدر مخالفند، کیفیت مبارزهی آنها با اسلام و مسلمین چگونه است؛ مسلمانها دچار تردید نبودند، دچار حیرت نبودند.
دوران امیرالمؤمنین این خصوصیت را نداشت، و این یکی از بزرگترین دشواریهای حکومت کوتاه کمتر از پنج سالهی امیرالمؤمنین است. در دوران امیرالمؤمنین وقتی که دو لشگر در مقابل هم قرار میگرفتند هر دو لشگر نماز میخواندند، هر دو لشگر اگر ماه رمضان پیش میآمد روزه میگرفتند، از میان هر دولشگر آهنگ تلاوت قرآن شنیده میشد. مسلمانها در هر دو لشگری که در مقابل هم قرار داشت احساس میکردند که صراحت و راحتی خیال دوران پیغمبر را ندارند، لذا در جنگ صفین در نیروهای امیرالمؤمنین چند بار زمزمهی سؤال و حیرت به وجود آمد، و مسلمانهایی که اسلام قدیمی و از دوران پیغمبر را داشتند و حقایق و مسائل اسلامی را از اولین روزهای ولادت اسلام و به خصوص ولادت حکومت اسلامی تعقیب کرده بودند - مثل عمار و یاسر - میتوانستند گرهگشا باشند و مشکل را برطرف کنند؛ بسیاری مردد میبودند. در ماجراهای دوران امیرالمؤمنین این حالت آشکار نبودن، اختلاط صفوف، اشتراک در شعارها به قدری فضا را تنگ کرده بود که امیرالمؤمنین بارها میفرمود «لایحمل هذا العلم الا اهل البصر و الصبر»(۱) تنها مقاومت کافی نیست، بینایی لازم است، هوشمندی لازم است، تیزنگری لازم است، این خصوصیت ممتاز زمان امیرالمؤمنین است؛ رنجهای امیرالمؤمنین و دردسرهای امیرالمؤمنین هم ناشی از همین است.
ما امروز در دنیای عظیمی که با شعارهای زیبا در بسیاری از نقاط این دنیا شعار داده میشود کم و بیش همان وضعیت را داریم. حتی ما امروز در دنیای اسلام - که درک و دریافت و بینش اسلامی در آن گاهی با فاصلههایی به اندازهی فاصلهی ایمان و کفر از هم دور هستند - با یک چنین واقعیتی مواجه هستیم. امروز آشکارترین و روشنترین حقایق اسلامی بوسیلهی بعضی از مدعیان اسلام در کشورهای اسلامی نادیده گرفته میشود. امروز همان روزی است که شعارها یکسان است اما جهتگیریها به شدت مغایر یکدیگر است، امروز شرائطی مشابه شرائط دوران حکومت امیرالمؤمنین است، پس روزگار نهجالبلاغه است. امروز میشود از دیدگاه دقیق و نافذ امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام به واقعیتهای جامعه و واقعیتهای جهان نگاه کرد و بسیاری از حقایق را دید و شناخت و علاج آنها را پیدا کرد. لذاست که به نظر ما امروز از همیشه به نهجالبلاغه ما محتاجتریم. این یک جهت که ضرورت پرداختن به نهجالبلاغه و بازگشت به این مجموعهای که از زبان امیرالمؤمنین و مولای متقیان نقل شده، و هر چه بیشتر کار کردن روی اینها از لحاظ مقدماتی که آنها را بتواند معتبرتر و قابل استنادتر و قابل فهمتر و قابل تطبیقتر بکند از همیشه ضروریتر و لازمتر است.
یک مطلب دیگری که وجود دارد - که امروز ما را هر چه بیشتر به نهجالبلاغه محتاج میکند، بیشتر از گذشته - این است که ما در طول تاریخ اسلام متأسفانه با انحرافی که از کجفهمی و جهالت از یک سو و غرضورزی و دشمنی از سوی دیگر حاصل شده، مواجه هستیم و این موجب آن شده است که ما در آنچه در اختیارمان از معارف اسلامی هست سردرگمیهایی داشته باشیم. در طول اسلام نادانیها و جهالتهایی وجود داشته، تنگنظریها و خودخواهیهایی وجود داشته که موجب شده معارف اسلامی و حقایق اسلامی آنچنان که هستند و باید شناخته بشوند شناخته نشوند؛ و متقابلاً غرضورزیها و خباثتها و تعمد بر انحراف اسلام هم از اولین قرنهای پیدایش اسلام از سوی قدرتمندان و از سوی کسانی که خلوص و صفای اسلام به زیان آنها بوده است مشاهده شده. ما در طول تاریخ همواره احتیاج داشتیم به سرچشمههای خالص و زلال اندیشهی اسلامی و ارکان فکریای که بتوان به آنها متکی شد. خوشبختانه قرآن کریم در اختیار مسلمانها همواره بوده، اگر چه در فهم قرآن هم همان بدبینیها و کجبینیها و نفهمیها و یا غرضورزیها دخالتهایی کردند؛ اما بحمدلله متن قرآن سالم و به دور از هرگونه تصرف بدخواهانه یا جاهلانهای در اختیار همهی مسلمانها هست. لکن این موجب نمیشود که سرچشمههای زلال معرفت برای مسلمانها امروز به همان ضرورتی که سلامت قرآن برای مسلمانها دارد ضروری نباشد. امروز دیگر آن روزی است که با گسترش فرهنگ بشری و با عمق معرفتی که بر انسانها حاکم است، کسانی بنشینند با گذشت زمان با وجود فاصلهی از صدر اسلام آن معارف دست نخوردهی خالصِ سالم که میتواند اطمینان و باور انسان را به خود جلب کند هر چه بیشتر جمع کنند و در اختیار استنباط و اجتهاد متفکران و صاحبنظران قرار بدهند؛ این کاری است که در احادیث هم باید انجام بگیرد.
نهجالبلاغه این راه نزدیک را در مقابله پای ما میگذارد. نهجالبلاغه ما را از این فاصلهی طولانی با صدر اسلام به نزدیکترین پایگاهها و امنترین دیدگاهها نسبت به معارف اسلامی میرساند. اگر ما روی نهجالبلاغه کار کنیم و اگر آن مقدار از خطب امیرالمؤمنین که در نهجالبلاغه نیست جمع بشود و روی اینها کارهای فنی دربارهی سند و خصوصیاتی که اعتبار آنها را مشخص و مسلم و قطعی میکند انجام بگیرد، و ما بتوانیم مجموعهای در حدود همین نهجالبلاغهی موجود یا بیش از آن به طوری که نسبت به تعداد خُطب امیرالمؤمنین شاید نزدیک به پانصد خطبه از آن حضرت سراغ داده شده برسانیم، خدمت بزرگی به معارف اسلامی در قرن پانزدهم هجری انجام شده است. با گذشت این همه مدت از صدر اسلام ما بتوانیم یک منبع غنی لایزالی که مورد قبول همهی مؤمنین به اسلام هم میتواند باشد در اختیار مسلمانها قرار بدهیم؛ این چقدر ما را نسبت به فهم اسلام و بینش ما را نسبت به معارف اسلامی مدد خواهد کرد؟ و این امروز کاری است ممکن، به خصوص در سایهی نظام جمهوری اسلامی - که اساساً بر مبنای قرآن و نهجالبلاغه شکل گرفته - این کاری است که حتماً بایستی انجام بگیرد و این امیدواری هست که کوشش برادران عزیز ما در بنیاد نهجالبلاغه و همهی کسانی که با آنها همکاری میکنند این خدمت بزرگ را به عالم اسلام بتواند بکند.
یک بُعد دیگر از ابعاد ارزش و اهمیت نهجالبلاغه ترسیم شخصیت امیرالمؤمنین علیهالصّلاةوالسّلام است، چیزی که ما امروز به آن کمال احتیاج را داریم. امیرالمؤمنین علی علیهالسّلام این چهرهی ناشناخته، این انسان والا، این نمونهی کامل مسلمانی که اسلام میخواهد انسانها همه آنچنان ساخته بشوند، در لابلای اوراق و سطور نهجالبلاغه کاملاً شناسایی میشود و تعریف میشود. نهجالبلاغه در حقیقت کتاب معرفی علی بن ابی طالب است؛ چگونه ممکن است به دنیاهای اسرارآمیز و شگفتآور و وادیهای گوناگون معرفتی که در نهجالبلاغه هست کسی سر نزده باشد و بتواند آنها را اینجور زیبا و جالب ترسیم و توصیف کند؟ و در نهجالبلاغه همهی ابعاد یک شخصیت والای انسانی وجود دارد. از معرفت، از اخلاق، از خصلتهای ویژهی یک انسان منهای آموزشهایی اسلامی و از اخلاق ویژه و والایی که فقط اسلام به انسانها تعلیم داده. یک انسان کامل در نهجالبلاغه مجسم میشود و آن انسان کامل خودِ امیرالمؤمنین است، و این نه فقط از باب شناسایی چهرهی امیرالمؤمنین مهم است، این از باب شناسایی اسلام و اینکه اسلام چگونه انسانی را میخواهد بسازد حائز اهمیت است. امروز بشریت معاصرمان از ما سؤال میکند این اسلامی که شما از او دم میزنید و فکر میکنید رسالت آن جهانی است درصدد ساختن چگونه انسانی است؟ چه کسی را بهتر و زیباتر و جامعتر و والاتر از علی بن ابی طالب میتوان به عنوان پاسخ به این سوال نشان داد؟ و چهرهی علی بن ابی طالب در هیچ جا مانند نهجالبلاغه آشکار نمیشود. این نهجالبلاغه است؛ البته دربارهی عظمت این کتاب و ارزش این سخنان و این نامهها مطالب عمیق گفته شده و خیلی حرفها میتوان زد.
من فقط یک اشارهای خواستم بکنم تا سپاس و تشکر قلبی من از کسانی که این کنگره را و کنگرههای قبلی را و این حرکت به سمت شناسایی نهجالبلاغه را سازمان دادند و سر و صورت دادند موجه کند، و معلوم بشود که به چه مناسبت ما این کار را اینقدر عظیم و حائز اهمیت میدانیم. اعتقاد بنده این است که، با اینکه مدتهاست نهجالبلاغه در میان خواص تا حدود زیادی از فراموشی بیرون آمده، و نام او هم به گوش مردم رسیده، و در دسترس مردم هم به نحوی بههرحال قرار گرفته، درعینحال روی نهجالبلاغه کارهای زیادی باید انجام بگیرد. البته این یک فکری است که ممکن است بسیاری از این کارهایی که باید انجام بگیرد تا حالا انجام گرفته باشد، و ما از آنها خبر نداشته باشیم، ممکن است. احتمالاً فصلبندی مطالب نهجالبلاغه، شرح بخشهای عمدهای از آن، بسیاری از کارهای لازم بر روی نهجالبلاغه در طول این هزار سالی که - بیش از هزار سالی که - از تدوین این کتاب شریف میگذرد انجام گرفته، شاید در کتابخانهها نسخ خطی این آثار ارزشمند هم باشد که باید گشت پیدا کرد، احتمال هم دارد که در طول زمان دستخوش حوادث قرار گرفته باشد و از بین رفته باشد؛ بههرحال این کارها باید انجام بگیرد.
یکی از کارهایی که این کنگره میتواند انجام بدهد این است که فهرست کارهایی که روی نهجالبلاغه باید انجام بگیرد را تدوین کند و تهیه کند و در اختیار اندیشمندان بگذارد. شاید بتوان دهها کار لازم را شمرد که امروز نهجالبلاغه به این کارها نیازمند است و باید روی او این کارها انجام بگیرد؛ و باید اینها را تدوین کرد، اینها را در اختیار مردم بگذارید تا اندیشمندان و مؤلفان و صاحبنظران و کسانی که مأنوس با نهجالبلاغه هستند اینها بدانند که چه کارهایی باید انجام بگیرد.
دو - سه تا کار به نظر من فوری و ضروری است، یکی یک ترجمهی فارسی خوب از نهجالبلاغه است؛ من البته از آنچه که انجام گرفته کم و بیش مطلعم و نمیخواهم نسبت به زحمات ارجمندی که برای برگردان نهجالبلاغه به فارسی انجام گرفته تغافل کنم یا به چشم بی قدری خدای نکرده به آنها نگاه کنم. در یک کنگرهی دیگر هم - که سه سال پیش ظاهراً تشکیل شده بود، یکی از کنگرههای نهجالبلاغه که بنده توفیق پیدا کردم و شرکت کردم - از عالم جلیل آقای فیضالاسلام که اول بار این کتاب را به فارسی ترجمه کرد و در اختیار مردم قرار داد، و نهجالبلاغه برای اولین بار به گوش مردم یک صدای آشنایی شد تشکر کردم و باز هم تشکر میکنم. همچنین از چند نفر نویسندگان محترمی که روی نهجالبلاغه به عنوان ترجمه یا خلاصهگیری یا بیان محتوای این کتاب شریف کارهایی انجام دادند، تشکر میکنم. لکن میخواهم عرض بکنم جای یک ترجمهی کامل و همهجانبه برای نهجالبلاغه مثل جای یک ترجمهی کامل و همهجانبه برای قرآن در جامعهی ما همچنان خالی است؛ و این به نظرم مایهی سرشکستگی ماست. من خواهش میکنم بنیاد نهجالبلاغه این مسأله را با فوریت و با جدیت تعقیب کند، همچنانی که برای چندمین بار از این تریبون هم استفاده میکنم و از همهی کسانی که میتوانند ترجمهی خوبی از قرآن کریم به فارسی تهیه کنند و ارائه بدهند خواهش میکنم این کار را بکنند. جمهوری اسلامی بعد از پنج سال به نظرم قدری دیر کرده، باید این کار زودتر انجام میگرفته، و هر چه بگذرد دیرتر میشود. هیچ اشکالی ندارد که چندین نفر شروع کنند به نوشتن و چندین ترجمهای که هرکدام به تنهایی هم میتواند کافی باشد وجود داشته باشد، چون بههرحال هیچ ترجمهای کامل نخواهد بود. اینجور نباشد که اگر کسانی شنیدند که فلان نویسندهی خوب و آشنا به زبان مشغول ترجمهی نهجالبلاغه یا قرآن شده آنها دست بکشند و نکنند؛ نه، هر کسی شوق این کار را در خود احساس میکند به این کار شروع کند، هیچ اشکالی ندارد. اگر ده ترجمهی بسیار خوب هم ما از قرآن کریم و نهجالبلاغهی شریف داشته باشیم زیادی نشده، هیچ اشکالی ندارد که سلائق مختلف و ذوقهای گوناگون و دیدگاههای مختلف از یک آیه یا یک جمله بتواند خواننده را به ابعاد واقعی آن جمله قدری نزدیکتر کند. بنابراین این به نظر من در اولویت قرار دارد. این یک کار.
یکی از کارهایی که حتماً در باب نهجالبلاغه ضرورت دارد فصلبندی عنوانی نهجالبلاغه است، فصلبندی موضوعی؛ البته این کار انجام گرفته. بعضی از محققین و علمای بزرگ و عالیقدر زمان ما روی نهجالبلاغه این کار را کردند، و مجلدات متعددی هم چاپ شده، ارزشمند هم هست. اما در زیر عناوین کلی که آن بزرگوار فکر میکنم در حدود شاید سی تا عنوان را تفکیک کردند، شاید در زیر هر عنوانی دهها عنوان میتوان پیدا کرد. این کار در قرآن هم باز جایش خالی است، همچنان انجام نگرفته است. یک تفصیلالآیات برای قرآن - که شامل بیشترین موضوعاتی که ما تا امروز توانستیم به آنها برسیم و در قرآن از آن نشانی هست باشد - بایستی نوشته بشود و یک تفصیلالمطالبی و تفصیلالموضوعاتی برای نهجالبلاغه؛ این کار فوقالعاده ضروری است. نهجالبلاغه واقعاً یک اقیانوس عمیق و تمامنشدنی است؛ همه هم توفیق پیدا نمیکنند این کتاب را آنچنان که شایستهی آن هست سیر کنند و در آن غور کنند، در حالی که بسیاری از مطالب و معارف این کتاب برای مردم لازم است، باید این امکان برای جویندگان و علاقمندان پیدا بشود که مطالب مورد نظرشان را در آن به آسانی بیابند.
یکی از کارهای دیگری که خوب است روی نهجالبلاغه انجام بگیرد، فصلبندی از لحاظ اعتبار سندی است. یقیناً بعضی از بخشهای نهجالبلاغه در حد اعلای اعتبار و وثوق روائی قرار دارند، بعضی هم هستند که در آن حد نیستند. روی اسناد نهجالبلاغه کارهایی انجام گرفته، کتابهایی چاپ هم شده، شاید دو یا سه تألیف تاکنون چاپ شده و شاید هم بیشتر - که بنده از او اطلاعی ندارم - شاید در میان گذشتگان هم این کار انجام گرفته باشد، اما لازم است یک طبقهبندی از لحاظ سند و اعتبار سندی انجام بگیرد. هر یک از خطب یا کلمات یا نامهها را که انسان مراجعه میکند بداند که چقدر از لحاظ سندی که این حدیث دارد مورد اعتبار است و چقدر میتوان به آن تکیه کرد. البته همهی شواهد و قرائن را میتوان در این مورد به کار گرفت و این چیزی است که اگر برای عامهی مردم هم مورد نیاز نیست اما برای محققان و اندیشمندان و کسانی که به این مسأله اهمیت میدهند یقیناً حائز اهمیت است.
یکی از کارهای اساسیای که روی نهجالبلاغه باید انجام بگیرد ترجمهی لغات نهجالبلاغه است برای فارسی زبانها، حتی برای عربی زبانها. البته در پاورقی نهجالبلاغهها بزرگانی مثل مرحوم محمد عبده و بعضی دیگر این کار را کردند، اما کافی نیست. سیراب کننده نیست. این همه لغتی که در این کتاب گسترده است، با بارهای ادبی و مایههای هنری و فصاحت و بلاغت فوقالعاده احتیاج به یک کار مستقلی دارد. از حالت شرح سر دستی برای کسی که این کتاب را مطالعه میکند بایستی بیاید بیرون، یک تفسیراللغات کامل و عمیق برای نهجالبلاغه بایست تهیه بشود و بوجود بیاید.
یکی از کارهایی که از مدتها پیش من همواره احساس میکردم که این خلأی در نهجالبلاغه است، پیوستن بخشهای متفرق از یک خطبه است که اینها را مرحوم سیدرضی رحمهالله از هم جدا کردند. یک جاهایی ملاحظه کردید در نهجالبلاغه بعد از آنی که یک خطبهای شروع میشود بعد گفته میشود و منها، این از جملهی بخشهای همان خطبه است. یقیناً بین اینها یک چیزی افتاده، و الّا تعبیر منها لازم نبود. یک جاهایی معلوم است که این شروع خطبه نیست، شروع خطبه افتاده. یک جاهایی معلوم میشود که اینجا پایان خطبه نیست، مطلب نیمهکاره است، یقیناً یک بخشی افتاده. شاید بعضی از بخشها را در خود نهجالبلاغه بشود پیدا کرد، و یقیناً بسیاری از آنها را در کتب متفرق حدیث میتوان گشت و جستجو کرد و پیدا کرد. مرحوم سیدرضی رضواناللهعلیه این کتاب را بنده تصور میکنم از دیدگاه فصاحت و بلاغت و زیبائیهای هنری بیشتر مورد توجه قرار داده، اسم کتاب هم همین را تایید میکند، نهجالبلاغه. امروز برای مردم ما مسألهی بلاغت این کلمات در درجهی اول نیست، ما به محتواها امروز کار داریم؛ ما به مضامین احتیاج داریم؛ اصلاً مردم ما از زیبایی این کلمات چیز زیادی نمیفهمند ما فارسی زبان هستیم. شاید بسیاری از عربزبانها هم با گذشت هزار و سیصد و اندی از زمان صدور این کلمات و با تحولی که لغت و زبان به طور طبیعی پیدا میکند خیلی از فصاحت و بلاغت و زیبائیهای هنری این کلام چیز زیادی درک نکند. لازم است امروز آن دیدگاهی که روز اول تدوین این مجموعه وجود داشت و از باب بلاغت و فصاحت و ارزشهای هنری به آن نگاه میشد امروز ما عدول کنیم، نمیگویم آن را با بالمره نادیده بگیریم، چیز فوقالعاده ارزشمندی است و معلوم است که ارزشهای هنری همواره به ماندگاری یک سخن و تأثیر عمیق او و گسترش فراوان او کمک زیادی میکند، در این شکی نیست، اما آنی که امروز برای ما در درجهی اول اهمیت هست مضامین است. گاهی انسان دو بخش از یک خطبه را میبیند که فوقالعاده مهم هم هست اما فاصلهی اینها افتاده، این را صاحب همتانی باید بنشینند پیگیری کنند، تحقیق کنند، اینها را پیدا کنند این بخشها را به همدیگر متصل کنند. از این قبیل من خیال میکنم خیلی کار روی نهجالبلاغه میتوان انجام داد که باید انجام بگیرد.
همانطور که عرض کردم آن پیشنهاد اول را باز تکرار میکنم، و خواهش میکنم مجموعهی کارهایی را که میشود روی نهجالبلاغه انجام داد فهرستبندی کنید، جمع و جور کنید، مشخص بشود که چه کارهایی روی نهجالبلاغه شایسته است انجام بگیرد، البته ذوقها و ابتکارها یقیناً کارها و رشتههای جدیدی را به وجود خواهد آورد. بنده بار دیگر از همهی برادران مسؤول و دستاندرکار تشکر میکنم برای اهمیتی که به نهجالبلاغه دادید، برای اهمیتی که به تشکیل این کنگره دادید، و امیدوارم همت شما بتواند این کار عظیم را برای امت اسلامی بکند، که نهجالبلاغه را هر چه بیشتر مورد استفاده و بهرهبرداری امت بزرگ اسلامی قرار بدهد، و این سرمشق و الگوئی باشد برای همهی مسلمانان که شاید بسیاری از آنها با نهجالبلاغه هیچگونه آشنایی ندارند.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) خطبه: ۱۷۳ |
40 | 1364/12/19 | بیانات در کنگره بزرگداشت اقبال لاهوری | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=49750 |
در مراسم گشایش کنگرهى بینالمللى بزرگداشت علامّه محمّد اقبال لاهورى(۱)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
امروز که این جلسه را و این تجلیل را از اقبال عزیز در کشورمان مشاهده میکنم، یکى از پُرهیجانترین و خاطرهانگیزترین روزهاى زندگى من خواهد بود. آن شرار درخشندهاى که در تاریکىهاى روزهاى سیاه اختناق، یادش، شعرش، نصیحتش و درسش نومیدى را از دل میزدود و آیندهاى روشن را در برابر چشمهاى ما ترسیم میکرد، امروز مشعل فروزندهاى شده و چشم ملّت ما را خوشبختانه به خود جلب میکند.
مردم ما که اوّلین مخاطب جهانى اقبال هستند، متأسّفانه خیلى دیر با اقبال آشنا شدند. وضعیت خاصّ کشور ما و بخصوص سلطهى سیاستهاى خبیث استعمارى در آخرین سالهاى زندگى اقبال در کشور محبوب او ایران، موجب شد که ایشان هرگز ایران را نبیند. این شاعر بزرگ پارسىگوى که بیشترین شعر خودش را نه به زبان مادرىاش، که به فارسى گفته، هرگز در این فضاى محبوب و مطلوب خودش قرار نگرفته؛ و نه فقط اقبال به ایران نیامد، [بلکه] همان سیاستهایى که اقبال عمرى با آنها مبارزه کرد، نگذاشتند که ایدهى او و راه او و درس او به گوش مردم ایران ــ که آمادهترین [مردم] براى شنیدن آن پیام بودند ــ برسد.
من پاسخ این سؤال را دارم که چرا اقبال به ایران نیامد. آن وقتى که اقبال در اوج افتخار و شهرت میزیست و در گوشه و کنار شبهقارّه و در دانشگاههاى معروف دنیا از او به عنوان یک متفکّر، یک فیلسوف، یک دانشمند، یک انسانشناس، یک جامعهشناس بزرگ یاد میکردند ــ که البتّه هیچ یک از این عنوانها آن عنوانى که اقبال دوست میداشت به آن نامیده بشود نیستند ــ در کشور ما سیاستهایى حکومت میکردند که اقبال را به هیچ عنوان نمیتوانستند تحمّل کنند. او به اینجا دعوت نشده، زمینه براى آمدن او به این کشور فراهم نشده، کتاب او تا سالهاى متمادى در ایران چاپ نشده و به عنوان کتاب معرّفى نشده. در همان وقتى که آثار و ادبیّات و فرهنگ بیگانگانِ از هویّت انسان ایرانى و انسان مسلمان، در این کشور مثل سیل ویرانگرى از همه طرف جارى بود، شعرى از اقبال، اثرى از اقبال در محاضر(۲) عام و در منظر دید عموم مردم نیامد و قرار نگرفت.
امروز جمهورى اسلامى یعنى تجسّم آرمان اقبال، در اینجا تحقّق پیدا کرده. اقبالى که از بىخودىِ شخصیّت انسانى و اسلامى مردم مسلمان رنج میبُرد و محو شخصیّت و ذلّت روحى و نومیدى در انسانهاى جوامع اسلامى را به چشمِ بزرگترین خطر مینگریست و با همهى توان فراوان و وسیع خودش به ریشهکن کردن این علف هرزه در روح انسان و در ذات انسان شرقى بخصوص مسلمان همّت گماشته بود، اگر امروز زنده میبود، میتوانست ملّتى را ببیند که بر روى پاى خودش و سیراب از سرمایههاى ارزشمند اسلامى خودش و متّکى و معتمد به خودش و بىاعتنا به زیورهاى فریبندهى غربى و نظام ارزشى غرب دارد زندگى میکند و قدرتمندانه زندگى میکند، هدف مىآفریند و در راه آن هدفها حرکت میکند و عاشقانه میتازد و در درون چهاردیوار قومیّت و ناسیونالیسم و وطنپرستى، خودش را زندانى نمیکند؛ و دیگر آرزوهاى اقبال که در سراسر آثار ارزشمند او متفرّق است. میتوانست چنین ملّتى را در اینجا ببیند.
و بنده خوشحالم از اینکه میبینم بحمداللّه ما که آرزوى اقبال را در محیط خودمان برآورده مىبینیم، حالا این فرصت را پیدا کردیم ــ اگر چه اندکى دیر ــ که به معرّفى شخصیّت این متفکّر بزرگ، این مصلح عظیمالشّأن دوران معاصر و این انقلابى و مبارز خستگىناپذیر بپردازیم و او را به ملّت خودمان معرّفى کنیم.
البتّه بنده خیلى ترجیح میدادم که حضورم در این جلسه یک حضور دور از تشریفات باشد تا بتوانم اوّلاً از این یادبود بزرگ و محبوب براى خودم حظّ بیشترى ببرم، و ثانیاً این فرصت و امکان را داشته باشم که گوشهاى از احساسات خودم نسبت به اقبال را در اختیار حضّار این جلسه بگذارم. حالا هم اگر چه صورت کار تشریفاتى است، [امّا] من از برادران و خواهران خواهش میکنم اجازه بدهند که من صمیمانه و مثل کسى که سالها مُرید اقبال بوده و در ذهن خودش با اقبال زیسته، در اینجا حرف بزنم و قدرى از حقّ عظیم او بر خودم را در این مجمع بزرگ، و در نهایت در ذهنیّت مردم عزیز کشورمان ادا کنم.
اقبال یکى از شخصیّتهاى برجستهى تاریخ اسلام است؛ یک شخصیّت عمیق و متعالىاى که نمیتوان روى یکى از خصوصیّات او و ابعاد زندگى او تکیه کرد و او را به آن بُعد و به آن خصوصیّت ستود. خب، اقبال یک عالِم است، یک فیلسوف است امّا ابعاد دیگر زندگى اقبال آن قدر درخشنده است که وقتى ما بگوییم اقبال یک فیلسوف است یا یک عالِم است و فقط به این اکتفا بکنیم، احساس میکنیم که او را کوچک کردهایم و حقّ او را ادا نکردهایم. اقبال بىشک یک شاعر بزرگ و از بزرگان شعر بهحساب مىآید. آن کسانى که زبان اردو را میفهمیدند و دربارهى اقبال چیزى نوشتهاند، میگویند که شعر اردوى او، بهترین شعر اردو است. البتّه شاید این خیلى تعریف بزرگى از اقبال نباشد ــ چون سابقهى فرهنگ و شعر اردو آن قدر نیست ــ امّا در این شک نیست که شعر اردوى اقبال در سالهاى اوایل قرن بیستم بر روى آحاد ملّت شبهقارّه، چه مسلمان و چه هندو، تأثیر عمیقى میگذاشت و آنها را به مبارزهاى که آن وقت یواشیواش داشت اوج میگرفت، هر چه بیشتر برمىانگیخت؛ و خود اقبال هم در اوّل مثنوى اسرار خودى اشاره میکند:
باغبان زور کلامم آزمود
مصرعى کارید و شمشیرى درود
استنباط من این است که شعر اردوى خود را میگوید که آن وقت براى همهى مردم در شبهقارّه شناخته شده بود.
شعر پارسى اقبال هم به نظر من از معجزات شعر است. ما غیر پارسىِ پارسىگوى در تاریخ ادبیّاتمان زیاد داریم امّا هیچ کدام را من نمیتوانم نشان بدهم که در شعر پارسى گفتن، خصوصیّات اقبال را داشته باشند. اقبال محاورهى فارسى را نمیدانست یعنى در خانهى خودش اردو حرف میزد و با دوستان خودش اردو یا انگلیسى حرف میزد؛ نگارش و نثر فارسى را هم نمیدانست؛ نثر فارسى اقبال، همین تعبیراتى است که در اوّل فصلهاى اسرار خودى و رموز بىخودى نوشته که شما مىبینید براى فارسىزبانها، فهمیدن آن مشکل است. اقبال در هیچ مدرسهاى از مدارس دوران کودکى و جوانى، فارسى را یاد نگرفته بود و در خانهى پدرى خودش اردو حرف زده بود. فارسى را فقط به این مناسبت که احساس میکرد معارف و مضامینى که در ذهن او است در ظرف زبان اردو نمیگنجد انتخاب کرد، و با فارسى اُنس گرفت، و با خواندن دیوان سعدى و حافظ و مثنوى و شعراى سبک هندى مثل عُرفى و نظیرى و غالب دهلوى و دیگران، فارسى را آموخت و آن وقت با اینکه در محیط فارسى زندگى نکرده بود و در مهد فارسى هرگز نزیسته بود و با فارسىزبانان هرگز معاشرت نداشت، ظریفترین و دقیقترین و دستنیافتنىترین مضامین ذهنى را در قالب اشعار بلند ــ و بعضى بسیار عالى ــ در آورده و عرضه کرده. این به نظر من نبوغ شعرى است.
اگر شما ببینید اشعار کسانى که فارس نبودند و فارسى گفتند و آنها را با شعر اقبال مقایسه کنید، آن وقت عظمت اقبال برایتان آشکار خواهد شد. بعضى از مضامین را که اقبال در یک بیت گنجانده، اگر انسان بخواهد با زبان نثر بیان کند، نمیتواند؛ مدّتى باید زحمت بکشیم تا یک بیت را که او بهآسانى بیان کرده، ما به فارسى نثر که زبان خود ما هم هست در بیاوریم و بیان کنیم؛ و او توانسته اینها را بگوید. من البتّه متشکّرم از آقاى دکتر مجتبوى(۳) که از اشعار اقبال خواندند، و خواهش میکنم در طول این چند روز هر چه میتوانید شعر اقبال را در این جلسه زنده کنید و بخوانید. بهترین معرّف او شعر او است و هیچ بیانى نمیتواند اقبال را معرّفى کند. او شاعر بزرگى است. بعضى از اشعار اقبال در اوج شعر فارسى است. یعنى در سبکهاى مختلف ــ سبک هندى، سبک عراقى، حتّى سبک خراسانى ــ شعر گفته و در همهى این سبکها هم خوب گفته؛ مثنوى و غزل و قطعه و دوبیتى و رباعىِ مصطلح، به همهى این انواع هم شعر گفته و در همهى اینها هم شعرهاى خوب با مضامین عالى دارد و همان طورى که گفتم، در بعضى از موارد هم شعرش ممتاز است و در آسمان هفتم! و در عین حال این آدم، فارسى حرف زدن و نوشتن نمیدانسته، در خانوادهى فارس به دنیا نیامده بوده، در محیط مهد فارسى هم زندگى نمیکرده؛ و این نبوغ است.
در عین حال ستودن اقبال به عنوان یک شاعر، یقیناً کوچک کردن اقبال است. اقبال یک مصلح و آزادىخواه بزرگ است، امّا با اینکه مقام و مرتبت اقبال در آزادىخواهى و اصلاح اجتماعى چیز بسیار جالب و مهمّى است، نمیشود او را فقط یک مصلح اجتماعى خواند. در همین شبهقارّه و در زمان [اشغال] هند، جزو معاصرین اقبال کسانى از هندو و مسلمان بودند که اینها جزو مصلحین اجتماعى هند به حساب مىآیند که اغلبشان را مىشناسید، آثارشان موجود است، مبارزاتشان معلوم است. در میان خود مسلمانها شخصیّتهاى برجستهاى مثل مولانا ابوالکلامآزاد، مولانا محمّدعلى، مولانا شوکتعلى، مرحوم قائد اعظم محمّدعلى جناح و دیگران وجود داشتند که حدود عمر و سنّشان هم تقریباً با اقبال همسان است ــ در یک حدود است، مال یک نسلند، مال یک دورهاند ــ و جزو آزادىخواهها و مبارزین هم هستند، [امّا] اقبال از همهى اینها بزرگتر است و عظمت کار اقبال با هیچکدام از اینها قابل مقایسه نیست. یعنى حدّاکثر اهمّیّت و ارزشى که ما مثلاً براى مولانا ابوالکلامآزاد که واقعاً یک شخصیّت برجسته است و نباید او را کم دانست، یا مولانا محمّدعلى یا شوکتعلى قائل هستیم، این است که اینها مبارزین مسلمان خستگىناپذیرى بودند که براى بیرون راندن انگلیسها از کشور خودشان سالها تلاش کردند و در این راه مبارزات زیادى کردند؛ امّا مسئلهى اقبال فقط مسئلهى هند نیست؛ مسئلهى اقبال مسئلهى دنیاى اسلام است؛ بلکه مسئلهى اقبال مسئلهى شرق است. در مثنوىِ «پس چه باید کرد اى اقوام شرق»،(۴) اقبال نشان میدهد که چطور این نگاه نافذ او به تمام دنیایى که در زیر ستم دارند زندگى میکنند متوجّه است و به همهى اطراف دنیاى اسلام توجّه دارد؛ مسئله براى اقبال فقط مسئلهى هند نیست؛ لذاست که اگر به اقبال یک مصلح اجتماعى هم بگوییم، حقیقتاً همهى شخصیّت او را بیان نکردهایم؛ و من نمىیابم آن کلمهاى را و آن تعبیرى را که ما بتوانیم اقبال را با آن تعریف کنیم.
و شما ببینید این شخصیّت و این عظمت و این عمق معنا در ذات و ذهن این انسان بزرگ کجا، و شناخت مردم ما از او کجا! و مىبینید که ما انصافاً دور هستیم از این مسئله. لذاست که این کنگره جزو بهترین کارهایى است که انجام گرفته؛ [البتّه] به این هم اکتفا نباید کرد. من خواهش میکنم از آقاى وزیر محترم فرهنگ و آموزش عالى(۵) و برادران دانشگاهىمان که در فکر ایجاد بنیادهایى به نام اقبال و نامگذارى دانشگاه، تالار، سالن و مؤسّسات فرهنگى به نام اقبال در کشورمان باشید. اقبال مال ما است؛ اقبال متعلّق به این ملّت و این کشور است؛ همان طور که در آن غزلى که آقاى دکتر مجتبوى خواندند و شنیدید ــ که در اشتیاق به مردم ایران است ــ میگوید:
چون چراغ لاله سوزم در خیابان شما
اى جوانان عجم جان من و جان شما
تا میرسد آخر:
میرسد مردى که زنجیر غلامان بشکند
دیدهام از روزن دیوار زندان شما(۶)
این هم تأییدى است براى آن حرفى که قبلاً عرض کردم؛ براى علل نیامدن اقبال به ایران. اینجا را زندان میداند؛ اینجا را زندانى میبیند و خطاب به زندانیان حرف میزند. و در دیوان اقبال موارد زیادى هست که نشان میدهد از هند ناامید است ــ لااقل از هند زمان خودش ــ و متوجّه به ایران است و میخواهد این شعلهاى که او دارد برافروخته میکند، در ایران سر بکشد و انتظار دارد که در اینجا این معجزه به وقوع بپیوندد. این حقّ اقبال به گردن ما است و ما بایست این حق را گرامى بداریم.
امّا دربارهى شخصیّت اقبال. اگر بخواهیم اقبال را بشناسیم و بلندى پیام اقبال را بدانیم، ناگزیر بایستى شبهقارّه را در دوران اقبال و دورانى که به دوران اقبال منتهى شد بشناسیم؛ بدون آن، معناى پیام اقبال درست فهمیده نمیشود و ساز نواى اقبال و سوز درون اقبال دانسته نمیشود. شبهقارّه سختترین اوقات خودش را در زمان اقبال میگذرانده. میدانید اقبال متولّد ۱۸۷۷ است؛ یعنى بیست سال بعد از سرکوب انقلاب مسلمانها به وسیلهى انگلیسها در هندوستان. در سال ۱۸۵۷ انگلیسها آخرین ضربه را به دولت اسلامى و حاکمیّت اسلام در شبهقارّه وارد کردند. شورش بزرگى به وجود آمده بود و چند سال ــ شاید دو سه سال ــ این شورش طول کشیده بود؛ امّا اوج این شورش چهار ماه بود. در اواسط سال ۱۸۵۷ انگلیسها از فرصت استفاده کردند و ضربهاى را که تقریباً از نزدیک به هفتاد هشتاد سال قبل به پیکر اسلام در هند وارد مىآوردند، یکباره کردند و قاطعاً اسلام را در آنجا به خیال خودشان ریشهکن کردند؛ یعنى حکومت اسلامى را، حکومت مسلمین را که در دوران ضعف خودش بود از بین بردند. تنها مانع بر سر راه استعمار کامل شبهقارّهى هند، وجود همان حکومت بود که در طول زمان توانسته بودند اینجا و آنجا آن را ضعیف بکنند و سردارانش را، شجاعانش را، رجال بزرگش را از بین ببرند و پایهها و ریشههاى عمیق تمدّن اسلامى را در هند ضعیف بکنند؛ تا اینکه در اینجا هم یکباره این درخت تناور و کهنسالى را که دیگر آن وقت ریشهاى هم خیلى نداشت و محافظى هم نداشت و تنها هم مانده بود، یکباره قلعوقمع کردند و هند را جزو امپراتورى بریتانیا به حساب آوردند. سال ۱۸۵۷ سال پیروزى کامل انگلیسها در هندوستان بود.
بعد از آنکه انگلیسها هند را رسماً به بریتانیا ملحق کردند و کشور خودشان را امپراتورى «بریتانیا و هند» نامیدند ــ که دیگر مسئله، مسئلهى مستعمره بودن نبود بلکه استانى از استانهاى انگلیس به حساب مىآمد ــ به فکر آیندهى خودشان افتادند؛ و آن این بود که زمینهى هرگونه شورش و اعادهى مجد و عظمت ملّى یا دینى را در آن کشور از بین ببرند. راهش هم این بود که مسلمانها را بکلّى قلعوقمع کنند؛ زیرا میدانستند آن کسانى که در هند با آنها مبارزه میکنند مسلمانهایند؛ این را آزموده بودند. مسلمانها از اوّل قرن نوزدهم با انگلیسها در هند جنگیدند، بلکه از قبل از قرن نوزدهم؛ یعنى تیپو سلطان در آخر قرن هجدهم به دست انگلیسها کشته شده یا شهید شده لکن تودههاى مسلمان، علماى مسلمان، طوایف مسلمان، از اوّل قرن نوزدهم با انگلیسها و با دستنشاندههاى انگلیسها در هند ــ که آن روز سیکها(۷) بودند ــ جنگیدند. این را انگلیسها میدانستند، و کسانى از انگلیسها که با مسائل هند آشنا بودند گفته بودند که دشمن ما در هند مسلمانها هستند و بایستى ما اینها را قلعوقمع کنیم.
از همان سال پیروزى انگلیسها یعنى ۱۸۵۷، یک برنامهى بسیار ظالمانه و قساوتآمیز براى سرکوب مطلق مسلمانها در هند آغاز شد. من اگر بخواهم این برنامه را ذکر کنم و بگویم که چه کار کردند طولانى میشود ــ و همه جا هم نوشتهاند، در کتابهاى مختلف این نوشته است و کسانى که نمیدانند میتوانند مراجعه کنند و ببینند ــ از لحاظ مالى اینها را زیر فشار قرار دادند، از لحاظ فرهنگى اینها را زیر فشار قرار دادند، از لحاظ شأن اجتماعى اینها را مورد نهایت تحقیر قرار دادند. انگلیسها اعلان میکردند که کسانى که میخواهند استخدام بشوند باید مسلمان نباشند! براى یک درآمد جزئى کسانى را استخدام میکردند و همان هم از مسلمانها دریغ داشته میشد؛ تمام اوقافى که مساجد و مدارس اسلامى را در هند اداره میکرد ــ که بسیار هم زیاد بود ــ همه را گرفتند؛ تجّار هندو را تحریک و تشویق میکردند که به مسلمانها وامهاى کلان بدهند تا در مقابل وام آنها، املاک آنها را از آنها بگیرند و ارتباط آنها با زمین را و احساس صاحبخانه بودن را از آنها بکلّى سلب کنند. سالهاى متمادى اینها ادامه داشت و تازه اینها آن قسمتهاى خوبش بود، سختترش عبارت از این بود که بىدریغ میکشتند، بىدریغ زندان میکردند، همهى کسانى را که [از طرف آنها] کمترین گمان حرکتى علیه انگلیسها بود، با شدّت سرکوب و محو میکردند؛ و سالهاى متمادى این حالت ادامه داشت.
بعد از ده بیست سال از این روند بسیار محنتبار ــ که واقعاً نظیر این را بنده در هیچ یک از کشورهاى اسلامى سراغ ندارم؛ حالا ممکن هم هست باشد امّا من در جاهاى مختلف و کشورهایى که استعمار بوده، [مثل] الجزایر یا کشورهاى آفریقایى، هر جا نگاه کردم، یادم نمىآید به این شدّتى که مسلمانها در هند مورد فشار بودند جایى را دیده باشم و به یاد ندارم ــ عدّهاى به فکر چارهجویى افتادند. البتّه جریان مبارزهى با انگلیسها از بین نرفته بود، یعنى حقیقتاً این را بایستى هند هرگز فراموش نکند که مسلمانان هند زبدهترین و اصلىترین عناصر مبارز با انگلیس بودند. واقعاً ناسپاسى است اگر هند فراموش کند که مسلمانها چه حقّى بر او دارند در آزادىخواهىاش و در انقلاب عظیمى که آنجا به وجود آمد و مبارزاتى که منجر به آزادى هند شد؛ هیچ وقت مسلمانها خاموش نماندند.
در سالهاى بعد از ۱۸۵۷ که همه جا ساکت بود، عناصر مبارز مسلمان در گوشه و کنار، کار خودشان را میکردند امّا در میان اینها دو جریان وجود داشت که این دو جریان، [یعنی] جریانهاى فرهنگى ـ سیاسى یا جریانهاى فرهنگى محض بودند که براى چارهجویى وضع مسلمانها ادامه داشت: یک جریان جریان علما بود؛ یک جریان جریان «سَر سیّد احمدخان» بود؛ و این دو جریان در مقابل هم قرار داشتند. تفصیل این دو جریان زیاد است که فرصت و مجال نیست من حالا آنها را اینجا بگویم. اجمالاً جریان علما معتقد به مبارزهى با انگلیسها و قطع رابطهى با انگلیسها و عدم شرکت در مدارس انگلیسها و نگرفتن هیچگونه کمکى از انگلیسها بود؛ جریان سیّداحمدخان بعکس، طرفدار سازش با انگلیسها، استفادهى از امکانات انگلیسها و لبخند زدن به انگلیسها و آشتى کردن با آنها بود. این دو جریان در مقابل هم قرار داشتند؛ امّا با کمال تأسّف هر دو جریان علیه مسلمانها تمام شد.
جریان اوّل که جریان علما بود و علماى بزرگى آن را رهبرى میکردند و چهرههاى برجستهى تاریخ هند هستند و شاگردان مکتب سیّد احمدعرفان بریلوى، عالم بزرگ مبارز هند در نیمهى اوّل قرن نوزدهم که مدارسى را در دیوبند و لکنهو و جاهاى دیگر به وجود آوردند؛ اینها مبارزه میکردند و مبارزهشان درست بود و ایدهشان [هم] درست بود، منتها از اوّلىترین چیزهایى که جامعهى اسلامى را در هند بر فراگیرى پیشرفتهاى جدید قادر میساخت، امتناع میکردند. مثلاً در مدارسشان زبان انگلیسى را به هیچ وجه راه نمیدادند؛ البتّه آن وقت شاید اینها حق داشتند این جور فکر کنند، زیرا زبان انگلیسى جانشین زبان فارسى ــ که زبان محبوب مسلمانها و قرنها زبان رسمى شبهقارّه بود ــ شده بود و اینها به زبان انگلیسى به صورت یک زبان مهاجم نگاه میکردند. امّا به هر حال این فراناگیرى زبان انگلیسى و بىاعتنائى به فرهنگ جدیدى که بالاخره وارد شئون مردم میشد، موجب شد که امّت اسلامى و ملّت مسلمان از لحاظ معارف، معلومات، سواد روز، توانایىهاى روز و علوم روز که بالاخره در ادارهى یک جامعهى مدرن که همهى جوامع هم به طرف مدرن شدن پیش میرفتند، مؤثّر است و کارایى دارد، دور بمانند؛ [یعنى] مسلمانها را از این دانشها دور نگه داشتند.
جریان سیّداحمد خان خطرناکتر بود. و من اینجا نظر قطعى خودم را دربارهى سیّد احمدخان میخواهم عرض بکنم که ممکن است بعضى از برادرانى که حضور دارند به این حرف معتقد نباشند. سیّداحمدخان یقیناً هیچ اقدامى به نفع اسلام و مسلمین در هند نکرد. و به اعتقاد من حرکت اقبال درست فریادى بود علیه آن کارى که سیّداحمدخان پرچمش را در هند بلند کرده بود. سیّداحمدخان بنا را بر سازش با انگلیسها گذاشت. بهانهى او این بود که ما باید بالاخره نسل مسلمان را وارد فرهنگ جدید کنیم، ما نمیتوانیم آنها را تا همیشه از فرهنگ جدید بیگانه و بىاطّلاع نگه داریم. پس ما با انگلیسها بسازیم تا انگلیسها بر ما سخت نگیرند و اینهمه زنهاى ما، کودکهاى ما، مردهاى ما به خاطر دشمنى با انگلیسها رنج نبینند. سادهلوحانه خیال میکرد که میتواند با تواضع، با سازش، با اظهار ارادت به انگلیسها نظر آن سیاستمداران کهنهکارِ خبیث را جلب کند و از آزار آنها بکاهد؛ و این اشتباه بزرگى بود. نتیجه این شد که خود سیّداحمدخان و نزدیکان او و روشنفکرهایى که دوروبر او بودند، از آسیب مصون ماندند امّا مسلمانها تا هنگام استقلال هند ــ یعنى در سال ۱۹۴۷ ــ همواره از طرف انگلیسها آسیب دیدند و انگلیسها در طول این نود سالِ مابین ۱۸۵۷ تا ۱۹۴۷ که سال آزادى هند است، هر کار توانستند با مسلمانها انجام دادند. بنابراین حیلهى سیّداحمدخان براى رام کردن انگلیسها منتهى شد به ذلیل کردن مسلمانها.
علاوه بر این، یک چیز دیگر هم پیدا شد که در شناختن اقبال و فهم مفادّ محتواى پیام اقبال مؤثّر است؛ و آن این است که براى تودهى مسلمان و روشنفکران مسلمان و تحصیلکردههایى از مسلمانها که وارد میدان اجتماع میشدند، آگاهى و علم و معرفت و تحصیل و مقام مطرح بود امّا هویّت اسلامى دیگر به هیچ وجه مطرح نبود. اینها بتدریج در جامعهى بزرگ مسلمانِ هند ــ که بزرگترین جوامع مسلمان در همهى دنیا بود و ما تا امروز هم هنوز هیچ کشورى را [سراغ] نداریم که آن قدر مسلمان که آن روز شبه قارّهى هند داشت در خود داشته باشد ــ احساس هویّت اسلامى نمیکردند و دیگر براى خودشان شخصیّت اسلامى قائل نبودند و اصلاً امیدى به آینده در مسلمانهاى هند نبود. از بس زجر کشیده بودند و توسرى خورده بودند و تمام حوادث و پدیدهها از نومیدى و تلخى و بدعاقبتى حکایت میکرد، دیگر احساس حقارت جزو ذات مسلمان هندى شده بود؛ احساس ذلّت و ناتوانى جزو شخصیّت او شده بود و اصلاً فکر نمیکردند بشود کارى کرد و اقدامى کرد.
در آن زمان که اقبال با دست پُر از فرهنگ جدید از اروپا برگشته بود که خیال میکنم سالهاى ۱۹۰۷، ۱۹۰۸ یا ۱۹۰۹ [بود،] روشنفکرهاى معاصر و به قول خودش همنَفَسان و همنواهاى اقبال، چشم به تمدّن مغرب داشتند و اعتبار خودشان را ــ مثل همان شخصیّتهایى که نظایر آنها در ایران بودند که حالا آقاى مجتبوى از قول بنده اشاره کردند ــ در این میدیدند که خودشان را یک مقدار به تمدّن غربى آمیختهتر کنند و نظام ارزشى غرب را در عمل خود، در اداى خود، در لباس خود، در صحبت کردن خود، حتّى در تفکّرات خود و در دید خود بیشتر تجلّى ببخشند. نوکرى دستگاه حکومت انگلیس که آن روز همچنان قدرتمندانه بر هند حکومت میکرد، براى مسلمانها یک افتخار بود. هندوها که چند سالى از مسلمانها در همین فرهنگ و آداب و مانند اینها جلوتر بودند و سازش آنها با انگلیسها خیلى زودتر از این حرفها انجام گرفته بود و به خاطر اینکه در میدان صنعت و فرهنگ و اداره و مانند این چیزها یک مقدار زودتر وارد شده بودند، اعتبارى پیدا کرده بودند، [لذا] مسلمانها باید از هندوها هم ذلّت و محنت میکشیدند؛ حتّى سیکها هم که یک اقلّیّت بسیار بسیار کوچکى، هم در هندِ آن روز بودند و هم در هند امروز هستند ــ هیچ کدام از این مفاخرى را که یک ملّتى [دارد] در زندگى آنها نبود؛ هندوها بالاخره به اوپانیشادها(۸) و به گذشتهى تاریخىِ فرهنگى خود افتخار میکنند؛ [امّا مذهب اینها] یک مذهب تازه تأسیس شده است و آمیختهاى از اسلام و هندوئیسم و چیزهاى دیگر ــ بر مسلمانها جفا روا میداشتند و مسلمانها را تحقیر میکردند، توهین میکردند. این وضع جامعهى مسلمان در شبهقارّهى هند بود در زمان اقبال.
ما در همین دانشگاه لاهور که اقبال در آن درس خوانده و لیسانس خودش را آنجا گرفته، هیچ نشانهاى از بُروز تفکّرات امیدبخش اسلامى نمىبینیم. در آنجا بزرگترین اثر اسلامى کتاب اَلدّعوة الى الاسلام است که عربى است و اخیراً هم به فارسى ترجمه شده و چاپ شده و جزو کارهاى «سر توماس آرنولد» است در همان دورانى که در دانشگاه لاهور درس میگفته. این کتاب کتاب خوبى است و بنده نمیخواهم آن را رد کنم یا نفى کنم؛ امّا هنر بزرگ آن این است که میخواهد تلویحاً جهاد اسلامى را یک چیز درجهى دو قرار دهد؛ ایدهى این کتاب این است که اسلام با دعوت پیش رفته، نه با شمشیر؛ این حرف خوبى است امّا این متفکّر و محقّق انگلیسى این قدر در این ایده پیش میرود که اصلاً جهاد اسلامى در این کتاب تقریباً یک چیزِ درجهى دو و یک چیز بىخود و احیاناً یک مواردى هم زائد بهنظر مىآید؛ این حاصل کار اسلامى است در این کتاب. تازه آقایان و خانمهایى که در کتابهاى سر توماس آرنولد مطالعه دارند میدانند که یکى از آن کسانى است که به عنوان یک طرفدار جدّى اسلام شناخته شده و استاد اقبال است و اقبال جزو شاگردهاى او است.
من همین جا خوب است به هوشیارى این مرد بزرگ ــ علاّمه اقبال ــ اشاره کنم که علىرغم علاقهى شدیدى که به «سر توماس آرنولد» دارد، رگهى سیاسى را در کار علمى او مورد غفلت قرار نمیدهد. این نکته را آقاى «جاوید اقبال» در شرح حال پدرشان(۹) ــ که یک جلدش به فارسى ترجمه شده و من دیدم ــ نوشتهاند که اقبال به دوست خود، سیّدنذیر نیازى که میگوید آرنولد یک اسلامشناس بود، نهیب میزند که چه اسلامشناسى؟ کتاب اَلدّعوة الى الاسلامِ او را میگویى؟ او براى دولت بریتانیا کار میکند. و بعد اقبال به آن دوست خود میگوید من وقتى در انگلیس بودم، آرنولد به من گفت که کتاب تاریخ ادبیات [ایران] ادوارد براون را ترجمه کنم و من نخواستم این کار را بکنم؛ چون دیدم که این آمیختهى به اغراض سیاسى است. حالا شما ببینید این برداشت اقبال از کتاب ادوارد براون است و برداشت ادباى ما، دوستان ادوارد براون و آن کسانى که افتخار میکردند که رفیق و دوست ادوارد براون باشند چیست! حالا من نمیخواهم از آن شخصیّتها اسم بیاورم؛ چون بالاخره شخصیّت ادبى هستند، شخصیّت فرهنگى هستند امّا بسیار بسیار سادهدل و ناآگاه و غافل از آن هدفهاى سیاسى. در حالى که اقبال ــ آن مرد هوشمندِ «اَلمُؤمِنُ کَیِّس»(۱۰) ــ رگههاى سیاست خبیث استعمارى را در لابهلاى کار سر توماس آرنولد و ادوارد براون مىبیند و مىشناسد. این عظمت اقبال را نشان میدهد.
خب، وضع مسلمانها در آن دوره این است: حکومت، انگلیسى؛ عوامل اصلى حکومت، انگلیسى؛ عوامل دست دوّم یا از لحاظ اهمّیّت نهچندان بالا، بیشتر در اختیار هندوها؛ مبارزهى هند که در آغاز به وسیلهى مسلمانها مشعلش برافروخته شده، منحصر در حزب کنگره، آن هم حزب کنگرهى متعصّب؛ حزب کنگرهى هند با اینکه بالاخره بعدها در میدان مبارزه، کارهاى بزرگى هم کرد، در آن سالها قطعاً تعصّب ضدّ اسلامى و تعصّب گرایش به هندو و علیه مسلمان بر آن حاکم بود؛ روشنفکرهاى مسلمان، غربزده و فریفتهى نظام ارزشى غرب؛ تودهى معمولى مردم، گرفتار فقر مُفقِع(۱۱) و زندگى محنتبار سخت که نان معمولىشان را با زحمت به دست مىآورند، و تازه غرق در همان فضا و محیطى که انگلیسها آن را هر چه بیشتر به سمت فرهنگ غربى سوق میدادند؛ روحانیّون و علماى مسلمان آن زمانِ هند، بعد از آن شکستهاى اوّلیّه غالباً دچار انزوا و غرق در افکار قدیمى و دور از هر گونه جلوهى آزادىخواهى و تحرّک، غیر از آن عدّه از علمایى که در رأس بودند مثل همان مولانا محمّدعلى و مانند اینها که علماى برجسته و بزرگ هندند. عامّهى مردم مسلمان در یک چنین وضع محنتبارى زندگى میکنند: اسلام، در انزواى سیاسى؛ فقر اقتصادى؛ در جامعهى هند، مردم مسلمان به عنوان یک عضو طفیلى و زائد و بدون هیچگونه ستارهاى در این شب تار. در یک چنین وضعیّتى است که اقبال، مشعل «خودى» را روشن میکند.
البتّه این وضعیّتى که دربارهى هند گفتیم، مخصوص هند هم نیست، در همه جاى دنیاى اسلام همین جور بود؛ و اقبال هم به همین دلیل به همه جاى دنیاى اسلام پرداخت؛ منتها زندگى روزمرّهى اقبال در شهر لاهور و در شبهقارّهى بدبختِ فلکزدهى آن روز، همه چیز را براى او ملموس میکرد؛ ولو به ترکیه نرفته بود، ایران نرفته بود، یا مثلاً به حجاز نرفته بود و خیلى جاهاى دیگر را از نزدیک ندیده بود، امّا وضع کشور خودش را داشت از نزدیک میدید. اینجا بود که اقبال در حقیقت قیام کرد؛ قیام فرهنگى ، قیام انقلابى، قیام سیاسى. اوّلین کارى که اقبال لازم بود بکند، این بود که جامعهى هندى را به هویّت اسلامىاش، به منِ اسلامىاش، به شخصیّت اسلامىاش، بلکه به شخصیّت انسانىاش متوجّه کند و بگوید تو هستى؛ چرا این قدر غرقى؟ چرا این قدر مجذوبى؟ چرا این قدر خودباختهاى؟ به خود بیا! این اوّلین رسالت اقبال است.
چه کار کند؟ مگر میشود به یک ملّت چند صد میلیونى که سالهاى متمادى در زیر فشار شلاّقهاى سخت استعمار بوده و هر چه توانستند بینى او را همین طور به خاک مالیدند و امکان فهمیدن و دانستن و امیدوار بودن را به او ندادند، یکباره گفت که «بلندشو، تو هستى» و او هم احساس کند که هست؟ مگر میشود چنین چیزى؟ این کار، بسیار کار دشوارى است و بنده خیال میکنم هیچ کس به قدر اقبال نمیتوانست این مطلب را خوب بیان کند. اقبال طرح یک فلسفه را ریخت؛ «خودى» فلسفهاى از نوع فلسفههاى ذهنىِ مورد نظر ما نیست، مفهوم خودى یک مفهوم انسانى ـ اجتماعى است که در پوشش تعبیرات فلسفى و با آهنگ یک تبیین فلسفى بیان شده. براى اینکه اقبال بتواند در شعر خود، در غزل خود، در مثنوى خود به «خودى» به عنوان یک اصل و به عنوان یک مفهوم تکیه بکند، احتیاج به این دارد که این «خودى» را تبیین فلسفى بکند. «خودى» در مفهوم مورد نظر اقبال عبارت است از احساس شخصیّت، درک شخصیّت، خودنگرى، خوداندیشى، خودشناسى. درک «خود»، مفهوم «خودى» اقبال است؛ منتها این را در شکل یک بیان فلسفى و یک مفهوم فلسفى بیان میکند.
من البتّه یادداشتهاى متعدّدى از پیش دارم که آوردم اینجا که اگر بشود بعضىها را بخوانم؛ البتّه جلسه طول هم میکشد و طول هم کشیده و باز هم ادامه دارد و من از اوّل از شما خواهش کردم که تحمّل کنید؛ حالا تحمّل بفرمایید. بهنظر من «خودى»، اوّل به عنوان یک تفکّر انقلابى به ذهن اقبال مىآید؛ بعد به سراغ فلسفى کردنِ این تفکّر میرود. «خودى» همین چیزى است که جایش در هند خالى بود، و در یک دید کلّى در دنیاى اسلام جایش خالى بود؛ یعنى ملّتهاى اسلامى در حالى که نظام ارزشى اسلام را داشتند، بکل آن را فراموش کرده بودند و [خود را] پاک باخته بودند و به یک نظام ارزشىِ بیگانه، مؤمن، معتقد، فریفته و علاقهمند شده بودند؛ لازم بود به خودشان برگردند، یعنى به نظام ارزشى اسلام. این همان مفهومى است که اقبال دنبال آن است، منتها بیان چنین مفهوم اجتماعى به شکلى که در ذهنها جایگزین بشود بدون تبیین فلسفى امکانپذیر نیست؛ لذا این را به شکل یک بیان فلسفى درمىآورد. اجازه بدهید من عین آن چیزهایى را که یادداشت کردهام بخوانم.
اندیشهى «خودى» نخست به عنوان یک تفکّر اجتماعى و انقلابى به ذهن اقبال رسیده و بمرور مشاهدهى مظاهر انحطاط و زوال هویّت در اقوام شرق ــ مخصوصاً مسلمین ــ عظمت مصیبت و شناخت علل و راه درمان، آن اندیشه را در وجود او راسخ و خللناپذیر ساخته و آنگاه در جستجو از راه ارائهى آن، وى به یک مبناى فلسفى و ذهنى براى آن دست یافته است. این مبنا عبارت است از تصوّر مفهوم «خودى» به شکل عام؛ شبیه آن چیزى که فلاسفهى ما به عنوان مفهوم «وجود» ارائه میدهند؛ یک مفهوم عام که در همه هست و قابل تبیین فلسفى است. البتّه به نظر بنده «وجود» غیر از «خودى» است و «خودى» را به معناى «وجود» معنا کردن ــ که دیدم بعضى از مُحشّینِ(۱۲) اشعار اقبال، دچار این اشتباه شدهاند ــ یک اشتباه بزرگى است و وحدت در کثرت و کثرت در وحدتى که در رموز بىخودى چندبار تکرار میکند، غیر از وحدت در کثرت و کثرت در وحدتِ ملاّصدرا و دیگران است؛ این یک چیز دیگر است. اصلاً مفاهیم مورد نظر اقبال صد درصد مفاهیم انسانى و اجتماعى است؛ البتّه اجتماعى که میگوییم، معنایش این نیست که به فرد نمیپردازد؛ چرا، پایهى خودى در فرد محکم میشود امّا خودِ این خودیّتِ خودى در فرد و استحکام شخصیّت خودى در فرد هم یکى از مفاهیم اجتماعى اسلام است؛ و تا آن شخصیّت «خودى» مستحکم نشود، اجتماع به صورت حقیقى و مستحکم به وجود نمىآید. به هر حال، معناى «خودى» غیر از معناى «وجود» است.
نخست در باب شمول و عمومیّت مفهوم «خودى»، سخنى به زبان و شبیه تعابیر عرفا میگوید.(۱۳) تحقّق جهان هستى از آثار خودى است؛ عینیّات عالم، هر یک نمایشگر جلوهاى از مفهوم خودى است. البتّه بعضى از اینها را غالباً اقبال در عناوین منظومه(۱۴) آورده که من به زبان دیگرى آن را بیان کردم، بعضى هم تعابیرى است که خودِ او در شعر آورده که شعر او از آن عناوین خیلى بهتر است. ذهنیّات هم ناشى از خودآگاهى در هر یک از جلوههاى «خودى» است. اثبات «خودى» در هر موجود، اثبات غیر او هم هست. وقتى «خودى» در یک انسانى ثابت میشود، این به خودىِ خود اثبات غیر او هم هست؛ او هست، پس خودى وجود دارد و غیرى؛ پس غیر او هم اثبات میشود. پس گویى همهى جهان در «خودى» مندرج و مکمن(۱۵) است.
«خودى» موجب خصومت نیز هست، و در واقع «خودى»ها هستند که با هم میجنگند؛ این کشمکش، پیکار دائمى در جهان را پدید مىآورد. «خودى» موجب انتخاب اصلح و بقاء انسب(۱۶) نیز هست؛ و اىبسا براى یک خودِ برتر، هزاران «خود» فدا میشود. مفهوم خودى یک مفهوم مشکّک است؛ داراى شدّت و ضعف است. شدّت و ضعف خودى در هر یک از موجودات عالم، تعیینکنندهى اندازهى قوام و استوارى آن موجود است. در این روال، قطره، مى، جام، ساقى، کوه، صحرا، موج، دریا، نور، چشم، سبزه، شمع خاموش، شمعِ گدازان، نگین، زمین، ماه، خورشید و درخت را به عنوان مثال ذکر میکند و میزان خودى را در هر یک از اینها مىسنجد. مثلاً قطره یک اندازه تعیّن خودى دارد و جوى یک اندازه؛ نگینى که در آن میتوان نقشى را حک کرد یک اندازه و آن سنگى که هیچ چیز روى آن حک نمیشود یک اندازه؛ [یعنى] یک مفهوم مشکّک است که مقول(۱۷) به تشکیک است و در اشیاء و افراد انسانى و همچنین اشیاء عالم به اندازههاى گوناگون وجود دارد. بعد نتیجهگیرى میکند:
چون خودى آرد به هم نیروى زیست
میگشاید قلزمى از جوى زیست(۱۸)
بعد مسئلهى آرزومندى و مدّعادارى را مطرح میکند. این درست همان چیزى است که در جهان اسلامِ آن روز، جایش خالى بود؛ یعنى مسلمانها هیچ داعیهاى نداشتند، هیچ آرزوى بزرگى نداشتند و آرزوهایشان آرزوهاى حقیر زندگى بود. او میگوید که زندگى یک انسان به داشتن مدّعا و به داشتن آرزو است. خودىِ یک خود، به این است که آرزومند باشد و دنبال این آرزو حرکت کند که من به یاد این جمله افتادم: «اِنَّ الحَیاةَ عَقیدَةٌ وَ جِهاد»،(۱۹) که همین مفهوم را و همین مضمون را با یک بیان وسیع و بسیار عمیق و ظریفى بیان میکند. خواستن چیزى و تلاش در راه آن، که این همان مدّعا است وگرنه زندگى به مرگ بدل خواهد شد. آرزو، جان جهان و گوهر صدف فطرت است؛ دلى که از آرزوآفرینى باز ماند، پرشکسته و بىپرواز است؛ و آرزو است که خودى را قوام میبخشد و چون دریاى خروشان به موج مىآورد؛ لذّت دیدار است که دیدهى بیدار را صورت میبخشد؛ شوخى رفتار است که به کبک، پا میدهد؛ و سعى نواست که به بلبل منقار عطا میکند؛ نى در دست و لب نوازنده است که آبادى مىیابد، وگرنه در نیستان هیچ چیزِ بالفعلى نبود. علم و تمدّن و نظم و آداب و آئین، همه زاییدهى آرزوهایى که به تلاش مقرون شده است، میباشند. بعد نتیجه میگیرد:
ما ز تخلیق مقاصد زندهایم
از شعاع آرزو تابندهایم(۲۰)
این مدّعاسازى، آرزو سازى، هدفسازى است. یا در یک بیت دیگر در همین منظومه [میگوید]:
گرمخون، انسان ز داغ آرزو
آتش این خاک از چراغ آرزو(۲۱)
بعد براى انسان و براى استحکام «خودى» عشق و محبّت را لازم میداند و میگوید بدون محبّت، «خودى» در فرد و همچنین در جامعه استحکام پیدا نمیکند و لازم است که ملّت مسلمان و انسانهایى که میخواهند خودىِ خودشان را تقویت کنند، عشق و محبّتى داشته باشند و دل آنها از آتشى بگدازد. بعد جالب این است که این عشق را خودش پیدا میکند و یک نقطهاى را براى عشق امّت اسلامى مشخّص میکند ــ اینجا انسان احساس میکند که این مرد بیدارِ هشیار، براى وحدت جهان اسلام و براى انگیزش دنیاى اسلام چقدر خوب درک میکرده ــ و آن، عشق به پیغمبر اکرم، محمّد مصطفىٰ (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) است که اگر اجازه بدهید من این قسمت را بخوانم:
نقطهى نورى که نام او خودى است
زیر خاک ما شرار زندگى است
از محبّت میشود پایندهتر
زندهتر سوزندهتر تابندهتر
از محبّت اشتعال جوهرش
ارتقای مکمنات مضمرش
غالباً چند جا ممکنات نوشته شده، [امّا] بهنظرم میرسد مکمنات درست است.
فطرتِ او آتش اندوزد ز عشق
عالمافروزى بیاموزد ز عشق
در جهان هم صلح و هم پیکار، عشق
آب حیوان تیغِ جوهردار عشق
عاشقىآموز و محبوبى طلب
چشم نوحى، قلب ایّوبى طلب
کیمیا پیدا کن از مشت گِلى
بوسه زن بر آستان کاملى
بعد میگوید آن معشوق و محبوبى که مسلمان باید به او علاقهمند باشد و عاشق او باشد کیست؟
هست معشوقى نهان اندر دلت
چشم اگر دارى بیا بنمایمت
عاشقان او ز خوبان خوبتر
خوشتر و زیباتر و محبوبتر
دل ز عشق او توانا میشود
خاک همدوش ثرّیا میشود
خاک نجد از فیض او چالاک شد
آمد اندر وجد و بر افلاک شد
در دل مسلم مقام مصطفىٰ است
آبروى ما ز نام مصطفىٰ است
طور موجى از غبار خانهاش
کعبه را بیتالحرم کاشانهاش
کمتر از آنى ز اوقاتش ابد
کاسب افزایش از ذاتش ابد
بوریا ممنون خواب راحتش
تاج کسرىٰ زیر پاى امّتش
در شبستان حرا خلوت گزید
قوم و آئین و حکومت آفرید
مانْد شبها چشم او محروم نوْم
تا به تخت خسروى خوابید قوم(۲۲)
بعد دربارهى پیغمبر یک مقدارى شرح میدهد و اوصاف پیغمبر را میگوید. البتّه این مال تمام دیوان او است؛ یعنى مخصوص اینجا نیست ــ این یکجا است ــ انسان در همهى سرتاپاى آثار اقبال، عشق به پیغمبر را میبیند. و من این را بد نیست بگویم که در یکى از کتابهایى که یکى از محقّقینِ معاصر پاکستانى(۲۳) در باب اقبال نوشته ــ که کتاب بسیار متینى است به نام اقبال در راه مولوى و من این کتاب را در این سفر(۲۴) به دست آوردم و نگاه کردم و استفاده کردم ــ ذکر میکند که هر وقت هر شعر و بیتى که اسم پیغمبر در او بود و براى اقبال خوانده میشد، بىاختیار اشک از چشمش جارى میشد؛ واقعاً خودش عاشق پیغمبر بود. و خوب نقطهاى را هم انگشت گذاشته؛ واقعاً دنیاى اسلام چه کسى را محبوبتر از پیغمبر و عمومىتر از پیغمبر میتواند پیدا کند؛ این به تمام محبّتهاى دنیاى اسلام کانون میبخشد.
بعد یک مقدارى که میگوید داستان دختر حاتم طَى را نقل میکند. میگوید در یکى از جنگها دختر حاتم طَى اسیر شد، آوردندش خدمت پیغمبر، بعد چون پاى آن دختر در زنجیر بود و سر او یا بدن او عریان بود، پیغمبر نپسندید عریانىِ این دختر بزرگزاده و کریمزاده را، عباى خودش را برداشت و روى این دختر افکند تا او خجلتزده و شرمسار نشود. بعد میگوید:
ما از آن خاتون طَى عریانتریم
پیش اقوام جهان بىچادریم
روز محشر اعتبار ماست او
در جهان هم پردهدار ماست او
ما که از قید وطن بیگانهایم
چون نگه نور دو چشمیم و یکیم
از حجاز و مصر و ایرانیم ما
شبنم یک صبح خندانیم ما
مست چشم ساقىِ بطحاستیم
در جهان مثل مى و میناستیم
چون گل صد برگ ما را بو یکى است اوست جان این نظام و او یکى است(۲۵)
و دربارهى محبّت پیغمبر و عشق به پیغمبر باز هم در جاهاى دیگر میگوید. در اسرار خودى سعى میکند احساس خودى را ــ یعنى احساس هویّت انسانى را ــ در فرد و جامعهى مسلمان زنده کند.
یک فصل دیگر در اسرار خودى این است که خودى از سؤال ضعیف میشود؛ یعنى وقتىکه یک فرد یا یک ملّت دستِ احتیاج دراز میکند، خودىِ او ــ هویّت شخصىِ آن فرد یا ملّت ــ به ضعف میگراید و استحکام خودش را از دست میدهد؛ و بحثهاى جالب و عمیق دیگرى در این باب [هست].
دنبالهى خودى، بىخودى و فلسفهى بىخودى است؛ یعنى وقتىکه ما دربارهى «خود» و تقویت هویّت یک انسان بحث میکنیم، معنایش این نباید باشد که انسانها جداى از دیگران به دور خودشان یک حصارى بکشند و «خودها» زندگى بکنند؛ نه، این خودها باید در مجموعهى یک جامعه بىخود بشوند و فرد بایستى با جامعه ارتباط پیدا کند و این رموز بىخودى است، و کتاب رموز بىخودى کتاب دوّم اقبال است که بعد از اسرار خودى سروده شده و منتشر شده و نشاندهندهى ایدهى اقبال در باب نظام اسلامى است که افکار او در باب تشکیل یک نظام اسلامى در رموز بىخودى از همه جاى دیگر بیشتر هست؛ البتّه در جاهاى دیگر هم هست. به طور کلّى آن مسائلى که در رموز بىخودى ذکر شده، موضوعات جالب و مهمّى است که براى تشکیل یک جامعهى اسلامى حتماً لازم است که به آنها توجّه بشود. ما امروز وقتى که نگاه میکنیم به آن مضامینى که در رموز بىخودى در ذهن اقبال هست، مىبینیم دقیقاً همان معارفى است که امروز بر ذهنیّت جامعهى اسلامى ما حاکم است.
اوّلاً رسالت امّت توحید در نشر اسلام، یکى از شورانگیزترین نظرات اقبال است. معتقد است که مسلمانها و امّت اسلامى بایستى رسالت اسلام را منتشر بکنند و بایستى نیاسایند تا اینکه این کار را انجام بدهند. بد نیست من چند بیتى از این قسمت بخوانم که بسیار بسیار جالب است؛ اوّلاً میگوید که تشکیل جامعهى اسلامى و پدید آمدن امّت اسلامى، براى جهانآسان نبوده؛ دنیا بعد از رنجهاى زیاد و تاریخ بعد از تجربیّات زیاد به امّت توحید رسیده؛ و امّتى با ایدهى توحید و با تفکّر اسلامى به وجود آمده.
این کهن پیکر که عالم نام اوست
ز امتزاج امّهات اندام اوست
صد نیستان کاشت تا یک ناله رُست صد چمن خون کرد تا یک لاله رُست
نقشها آورد و افکند و شکست
تا به لوح زندگى نقش تو بست
نالهها در کشت جان کاریده است
تا نواى یک اذان بالیده است
مدّتى پیکار با احرار داشت
با خداوندان باطل، کار داشت
تخم ایمان آخر اندر گِل نشاند
با زبانت کلمهى توحید خواند
نقطهى ادوار عالم لااله
انتهاى کار عالم لااله
چرخ را از زور او گردندگى
مهر را پایندگى رخشندگى
بحر، گوهر آفرید از تاب او
موج در دریا تپید از تاب او
خاک از موج نسیمش گُل شود
مشت پَر از سوز او بلبل شود
شعله در رگهاى تاک از سوز او
خاک مینا تابناک از سوز او
نغمههایش خفته در ساز وجود
جویدت اى زخمه بر ساز وجود
صد نوا دارى چو خون در تن روان
خیز و مضرابى به تار او رسان
ز انکه در تکبیر راز بودِ توست
حفظ و نشر لااله مقصود توست
تا نخیزد بانگ حق از عالمى
گر مسلمانى نیاسائى دمى
مىندانى آیهى امّالکتاب
امّت عادل تو را آمد خطاب
آب و تاب چهرهى ایّام، تو
در جهان شاهد علىالاقوام، تو
نکتهسنجان را صلاى عام ده
از علوم امّىاى پیغام ده
امّىاى پاک از هوى گفتار او
شرح رمز ماغوى گفتار او
از قباى لالههاى این چمن
پاک شست آلودگىهاى کهن
بعد وقتىکه این جهانشمولى ایدهى اسلامى را بیان میکند ــ که البتّه این هم شاید بیش از صد جا در کتاب ایشان آمده، جهانوطنى و جهانشمولى اسلام و مسلمان ــ میگوید که اى امّت توحید! پرچم دست تو است؛ باید حرکت کنى و به دنیا برسانى، بعد میگوید این بت جدیدى را که فرنگ فریبگر به وجود آورده، بشکن؛ آن بت جدید چیست؟
اى که میدارى کتابش در بغل
تیزتر نِه پا به میدان عمل
فکر انسان بتپرستى بتگرى
هر زمان در جستجوى پیکرى
باز طرح آذرى انداخته است
تازهتر پروردگارى ساخته است
کآید از خون ریختن اندر طرب
نام او رنگ است و هم مُلک و نسب
آن بت جدید این جور است که از خونریزى به وجد مىآید؛ چیست آن؟ ناسیونالیسم، قومپرستى، وطنپرستى، مرزگذارى بین ملّتها و جنگافروزى بین ملّتها به بهانهى قومیّت و ملّیّت و نژاد و رنگ و پوست.
آدمیّت کشته شد چون گوسفند
پیش پاى این بت ناارجمند
اى که خوردستى ز میناى خلیل
گرمى خونت ز صهباى خلیل
بر سر این باطلِ حق پیرهن
تیغ لا موجود الاّ هو بزن
جلوه در تاریکى ایّام کن
آنچه بر تو کامل آمد عام کن(۲۶)
این ایدهى اقبال در باب نشر اسلام و برداشتن مرزهاى قومیّت و میهن و از این چیزها است.
یکى از مفاهیمى که در رموز بىخودى روی آن تکیه میکند، لزوم متّصل شدن فرد به جمع و حل شدن فرد در جمع و نبوّت به عنوان مایهى اصلى تشکیل امّت است. میگوید این جور نیست که وقتى افراد دُور هم جمع شدند، یک ملّت به وجود بیاید، [بلکه] یک تفکّر لازم است تا این تار و پود ملّیّت را مجتمع کند؛ و بهترین تفکّرها و اساسىترین آنها، تفکّر نبوّت است که انبیاى الهى آمدند و آن را مطرح کردند؛ این بهترین چیزى است که میتواند پایهى تشکیل ملّت را به وجود بیاورد؛ [چرا] که به جمع فکر میبخشد، ایمان میبخشد، وحدت میبخشد، تربیت و کمال میبخشد.
یکى از مفاهیمى که باز روى آن تکیه میکند، نفى بندگى است؛ بندگى خداوندان تخت و محراب. این قسمتى هم که مربوط به این است، یک تکهى خیلى جالبى دارد؛ بد نیست برایتان بخوانم.
بود انسان در جهان انسانپرست
ناکس و نابودمند و زیردست
سطوَت کسرى و قیصر رهزنش
بندها در دست و پا و گردنش
کاهن و پاپا و سلطان و امیر
بهر یک نخجیر، صد نخجیر گیر
صاحب اورنگ و هم پیر کنشت
باج بر کشت خراب او نوشت
هر چه از مالیاتچىهاى سلطان باقى میماند، مالیاتچىهاى پاپ مىآمدند از او میگرفتند و این رسم در همه جاى دنیا وجود داشت.
در کلیسا اسقف رضوانفروش
بهر این صید زبون دامى به دوش
برهمن گل از خیابانش ببرد
خرمنش مغزاده با آتش سپرد
از غلامى فطرت او دون شده
نغمهها اندر نى او خون شده
تا امینى حق به حقداران سپرد
بندگان را مسند خاقان سپرد(۲۷)
تشکیل رسالت رسول اکرم و مساوات بین انسانها و اینکه «اِنَّ اَکـرَمَکُم عِنـدَ اللهِ اَتقىّْکُـم»(۲۸) و اخوّت اسلامى، تیترها و عنوانهایى است که خود ایشان ذکر کردند.
[مطالب] زیاد است. [بحث] مفصّل شده؛ بیش از این شاید مناسب نباشد که من تفصیل بدهم و واقعاً هم نمیدانم کدام قسمتها را انتخاب کنم و بگویم. در مباحث جالب و مطلوب امروزِ ما این قدر مطالب فراوانى دارد که انسان میماند که کدامِ آن را مقدّم بدارد و کدامِ آن را بیان کند و تبیین همهى اینها جز با نشر آثار علاّمه اقبال در کشور ما امکانپذیر نیست. این کارى است که هم در اینجا باید انجام بگیرد، هم در پاکستان باید انجام بگیرد، هم در افغانستان باید انجام بگیرد؛ هرجایى که مردم فارسى میفهمند یا ممکن است فارسى بفهمند، بایستى آثار اقبال ــ که بهترینش، [آثار] فارسىِ او است ــ منتشر بشود و البتّه میدانید از پانزده هزار بیت شعرى که گفته، نُه هزار بیتش فارسى است؛ یعنى شعر اردوى اقبال خیلى کمتر از شعر فارسىِ او است، و بهترین اشعارش و زیباترین آثارش، حدّاقل از لحاظ معنا، این چیزهایى است که به زبان فارسى گفته شده ــ که این مجموعهى کلّیّات او است که ده بیست سال پیش در اینجا چاپ شد ــ و باید روى این آثار کار بشود. بنده از اوایل هم که با آثار اقبال آشنا شده بودم، وقتى نگاه میکردم، از اینکه احتیاجى به شرح و توضیح دارد و چنین شرح و توضیح مُشبعى همراهش نیست، رنج میبردم؛ یعنى واقعاً این کار لازم است که انجام بگیرد و کسانى براى حتّى فارسىزبانها، مضامین و مفاهیم مورد نظر علاّمه اقبال را تشریح کنند.
امروز خیلى از پیامهاى اقبال مال ما است، و بعضى از آنها هم مال دنیایى است که هنوز به راه ما وارد نشدهاند و پیامى را که ما درک کردهایم، درک نکردهاند. ملّت ما پیام خودىِ اقبال را به عمل و در عالم تحقّق، زنده کرده و به عمل رسانده. ملّت ما الان احتیاج به این ندارد که او را توصیهى به خودى بکنند؛ ما مردم ایران امروز کاملاً احساس میکنیم که روى پاى خودمان هستیم، متّکى به فرهنگ خودمان، متّکى به داشتههاى خودمان، متّکى به تمدّنى که میتوانیم بر پایههاى تفکّر و ایدئولوژى خودمان آن را بسازیم و بنا کنیم هستیم. البتّه در طول زمان از لحاظ زندگى مادّى و گذران زندگى، ما را محتاج و متّکى به غیر بار آوردهاند؛ یواش یواش داریم این ریسمانهاى بیگانه را هم از این خیمهى خودمان قطع میکنیم و خودمان را به ریسمان خودمان میبندیم؛ و امیدواریم این کار را بتوانیم بکنیم و این روند ادامه دارد.
امّا ملّتهاى مسلمان احتیاج دارند که این «خودى» را درک کنند؛ مخصوصاً شخصیّتهاى مسلمان ــ چه شخصیّتهاى سیاسى و چه شخصیّتهاى فرهنگى ــ احتیاج دارند پیام اقبال را بگیرند و بدانند که اسلام در ذات خودش و در هویّت خودش، غنىترین مایههاى ادارهى انسان را و ادارهى جوامع انسانى را دارد و محتاج دیگران نیست. ما نمیگوییم در را روى فرهنگهاى دیگر ببندیم، جذب نکنیم؛ بله، جذب بکنیم مثل یک کالبد زندهاى که عنصر لازم براى خودش را جذب میکند؛ نه مثل آن پیکر بیهوش و مردهاى که هر چه میخواهند در آن تزریق میکنند. ما قدرت جذب داریم، جذب میکنیم، از فرهنگهاى دیگر میگیریم ولو بیگانه باشند؛ آنچه را متناسب با ما است، مربوط به ما است، مفید براى ما است، میگیریم و جذب میکنیم.
ما محصول اندیشهى دیگران را رد نمیکنیم؛ همان طور که اقبال بارها ذکر میکند، اندیشه و علم را از غرب میشود آموخت امّا سوز را و زندگى را نه.
خرد آموختم از درس حکیمان فِرَنگ
سوز اندوختم از صحبت صاحبنظران(۲۹)
یعنى سوز زندگى در درس غرب و تمدّن و مدنیّت غرب نیست؛ آن جور که او هم این را حس کرده و خیلى زود و زودتر از همه به صورت یک پیشاهنگ آن را اعلام کرده. و تمدّن غربى و مدنیّت مادّى از روح و معنا که براى انسان لازم است، تهى است. ما آن چیزى را که مورد احتیاجمان هست و میخواهیم، میگیریم و امروز خوشبختانه احساس خودى و شخصیّت اسلامى در کشور ما و میان مردم ما به حدّ کمال وجود دارد. ما سیاست «نه شرقى و نه غربى»مان عین همان چیزى است که اقبال میگفت و میخواست. ما سیاست خودکفایىمان عیناً همان چیزى است که اقبال میگفت. ما عشقمان به پیغمبر و عشقمان به قرآن و توصیهمان به فراگیرى قرآن و اینکه پایهى انقلابها و حرکتها باید اسلامى و قرآنى باشد عین همان چیزى است که اقبال آن را توصیه میکرد و آن روز گوش شنوایى نبود که بشنود؛ آن روز زبان اقبال و پیام اقبال را خیلىها نمیفهمیدند؛ سرتاسر کتابهاى اقبال و منظومههاى اقبال پُر است از شِکوهى از اینکه حرف من را نمیدانند و نمیفهمند و نظر به جاهاى دیگر دارند و باز هم نظر به غرب دارند. فکر میکنم در همین مقدّمهى رموز بىخودى است که خطاب به امّت اسلام ــ به قول خودش «پیشکش به حضور ملّت اسلامیّه» ــ این شِکوه را میکند:
اى تو را حق، خاتم اقوام کرد
بر تو هر آغاز را انجام کرد
اى مثال انبیا، پاکانِ تو
همگر دلها جگرچاکان تو
ملّت اسلام در زمان اقبال ــ و خیلىها حتّى حالا ــ مجذوب مسیحیّت است.
اى نظر بر حسن ترسازادهاى
اى ز راه کعبه دورافتادهاى
اى فلک مشت غبار کوى تو
اى تماشاگاه عالم روى تو
همچو موج آتش ته پا میروى
تو کجا بهر تماشا میروى
رمز سوز آموز از پروانهاى
در شرر تعمیر کن کاشانهاى
طرح عشق انداز اندر جان خویش
تازه کن با مصطفى پیمان خویش
خاطرم از صحبت ترسا گرفت
تا نقاب روى تو بالا گرفت
همنوا از جلوهى اغیار گفت
داستان گیسو و رخسار گفت
همنوا همان نسل زمان اقبال و همنفَسان اقبال هستند و کسانى که تازه با تمدّن غربى آشنا شدند و مجذوب نظام ارزشى غربند.
بر درِ ساقى جبین فرسود او
قصهى مغزادگان پیمود او
امّا من:
من شهید تیغ ابروى توام
خاکم و آسودهى کوى توام
از ستایشگسترى بالاترم
پیش هر دیوان فرو ناید سرم
یعنى اى امّت اسلام! منى که دارم این جور عاشقانه مدح تو را میگویم، نه به خاطر این است که من آدم ستایشگرى هستم؛
از سخن آئینهسازم کردهاند
و ز سکندر بىنیازم کردهاند
بار احسان برنتابد گردنم
در گلستان غنچه گردد دامنم
سخت کوشم مثل خنجر در جهان
[آب خود میگیرم از سنگ گران]
از استغناى خودش میگوید. بعد میگوید:
بر درت جانم نیاز آورده است
هدیهى سوز و گداز آورده است
اقبالِ با این استغنا که در مقابل دنیایى سر فرود نمىآورد، دوزانو در مقابل ملّت اسلام نشسته، التماس میکند که بیا خودت را بشناس، بیا به خودت برگرد، بیا سخن قرآن را بشنو.
زآسمان آبگون یم میچکد
بر دل گرمم دمادم میچکد
من ز جو باریکتر میسازمش
تا به صحن گلشنت اندازمش
و تا آخرِ بحثهاى او و شعرهاى او؛ اگر بخواهیم اینجا شعر بخوانیم، بحث جور دیگرى خواهد شد و زمان زیادى را خواهد گرفت.
این یک خلاصهاى است و یک شبحى است از شخصیّت اقبالِ عزیز ما که بلاشک ستارهى بلند اقبال شرق هست. و جا دارد که ما اقبال را به معناى حقیقى کلمه، ستارهى بلندِ اقبال مشرق بنامیم. جناب آقاى سعیدى(۳۰) میفرمایند ستارهى شرق؛ درست است. جناب آقاى سعیدى جزو قدیمىترین عناصر ایرانىاى هستند که با اقبال و آثار اقبال آشنا شدند و [خودشان] میفرمایند زندهشدهى فکر اقبال هستند.
به هر حال امیدواریم که ما بتوانیم حقّ اقبال را بشناسیم و بتوانیم تأخیرى را که ملّت ما در طول این چهل پنجاه سال اخیر در شناخت اقبال داشته، جبران کنیم. به نظرم فوت اقبال در سال ۱۳۱۷ شمسى است که فکر میکنم منطبق میشود با ۱۹۳۷ و از آن وقت تا حالا ــ از بعد از وفات اقبال تا امروز که سالهاى درازى میگذرد ــ اگر چه به نام اقبال و به یاد اقبال جلسه تشکیل شده، کتاب نوشته شده، حرف زده شده، امّا همه بیگانهوار و از دور [بوده] و ملّت ما از حقیقت اقبال و روح اقبال و عشق اقبال بىخبر مانده؛ بایستى این انشاءاللّه جبران بشود.
کسانىکه اهل این کار هستند ــ شعرا، گویندگان، نویسندگان، مطبوعات و دستگاههاى دولتى ذىربط، وزارت فرهنگ و آموزش عالى، وزارت آموزش و پرورش، وزارت ارشاد اسلامى ــ هر کدام به نوبهى خودشان انشاءاللّه سعى کنند اقبال را آنچنان که هست، زنده کنند؛ از آثارش در کتابها بیاورند؛ از شعرش در کتابهاى درسى بیاورند؛ کتابهاى او را و اشعار او را جدا جدا چاپ کنند؛ اسرار خودى را جدا، رموز بىخودى را جدا، گلشن راز جدید را جدا، جاویدنامه را جدا. کارهایى در پاکستان تا حدودى شده منتها متأسّفانه در پاکستان مردم نمیتوانند از این تعبیرات، درست استفاده کنند، [چون] زبان فارسى در آنجا آن رواج و رونق سابق را ندارد؛ امیدواریم این خلأ هم پُر بشود و برادران پاکستانىِ ما که اینجا هستند و همچنین همهى ادباى شبهقارّهى هند، وظیفهى خودشان بدانند که در مقابل آن سیاست بسیار خباثتآمیزى که نسبت به زبان فارسى انجام گرفت، قد عَلَم کنند و حرکت کنند و زبان فارسى را که حامل فرهنگ عظیم اسلامى است و بخش عمدهاى از فرهنگ اسلامى در زبان فارسى و متّکى به زبان فارسى است، در شبهقارّه ــ که آنجا مسلمانها عنصر اصلى هستند ــ اشاعه بدهند؛ و مخصوصاً در پاکستان این کار به نظر ما به طور حتم بایستى انجام بگیرد. و در کشور خودِ ما هم البتّه این طبع کتاب و چاپهاى گوناگون که انجام نشده، بایستى انجام بشود. هنرمندها روى کار اقبال کار هنرى بکنند؛ خوانندهها آن شعرها را بخوانند و روی آن آهنگ بسازند و شایع کنند و به زبان و دل مردم ما و پیر و جوان ما انشاءاللّه بیاورند. امیدواریم که خداى متعال به ما توفیق بدهد بتوانیم حقّ بزرگ اقبال بر امّت اسلامى را به سهم خودمان جبران کنیم. از اطالهى کلام معذرت میخواهم.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
|
41 | 1364/09/26 | بیانات در مراسم سالگرد شهادت دکتر مفتح | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=24764 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم
خیلی محفل و مجلس گیرا سرشار از صمیمیتی است. بیشک خاطرهها، یادها و گذشتهها و فضا در این جو معنوی و روحانی مؤثر هست. و حضور حضرت آقای میرمحمدی عالم فاضل ارزشمند زحمتکشیده در این دانشکده، در این محیط و در این محضر، بر جوّ صمیمیت و صفا و معنویت اینجا میافزاید. و خوشحالم که این توفیق را پیدا کردم در خدمت برادران و خواهران عزیز، دانشجویان، اساتید محترم و مسؤولین، این یاد را و این خاطره را با هم گرامی بداریم. بسیار بجاست که در وهلهی اوّل از شهید عزیزمان مرحوم آیتالله مفتح رحمةاللهعلیه یاد کنیم که این روز و این مجمع، از برکات خون آن شهید بزرگوار ماست. خود آن عزیز در زندگیش هم همینطور بود. کمنمود و کمتظاهر اما پرحضور و پرتحرک. اسمش کمتر برده میشد اما آثارش خیلی جاها بود. یکی از آنها دانشگاه بود و یکی از آنها حوزه. آنها که یاد آن عزیز را گرامی داشتند و با او انس گرفتند میدانند که حضور شهید مفتح در سالهای تاریک اختناق در پایگاههای مقاومت و معرفت و فرهنگ انقلابی، یعنی مساجد، یک حضور نمایان و کمنظیر بود، هر جا او بود پایگاه بود. همان وقتها مسجد قبا معروف بود، مسجد جاوید معروف بود، که آثار شهید مفتح بود. اسم خود این عزیز کمتر آورده میشد. با اینکه آنها از برکات او بودند. حالا هم همانجور است، هفتهی «وحدت حوزه و دانشگاه» معروف است. مفتح لابلای یادهای این هفته گم میشود، یادش فراموش میشود. این جزو افتخارات اوست که آثارش از اظهاراتش از منیتهایش همیشه بیشتر و مشهودتر بوده است. بد نیست بدین جهت و برای اینکه بنده به سهم خودم، به عنوان کسی که مدتهای مدیدی آن شهید عزیز را میشناختم و سالهایی با ایشان دوست بودم، از نزدیک برای رفع این فضای غربتآلود چند جملهای عرض بکنم.
شهید مفتح یکی از مظاهر آن فرهنگی بود که اسلام را در مرحلهی عمل، به فردها و زاویهها و خلوتها محدود نمیکرد و در مرحلهی معرفت و تحصیل به حوزهها و مسجدها، اسلام را با همان شؤون و همهجانبگیاش در اعتقاد و عمل، در معرفت و تحقق میفهمید و به دنبال او تلاش میکرد. بنده از وقتی رفتم قم و شهید مفتح را شناختم، که البته آن وقت ایشان جزو فضلا بودند، سال سیوهفت، من تازه از مشهد رفته بودم. یکی از چهرههای فاضل و برجسته بود و یکی از روحانیون متجدد بود. یعنی جزو کسانی بود که معتقد بود، حوزهی علمیه باید این حصاری را که به دور خودش کشیده، باز کند. هم راه بدهد، هم راه بیاید، هم بر ابعاد بینش جهانی خودش بیفزاید، دنیا را بشناسد، دانشها را، دانشمندها را، جریانها را، مسائل سیاسی را، مسائل فرهنگی نوین را، چیزهایی را که در میان آنها دشمنهای ما و دشمنیهای ما و دوستها و دوستیهای با ما را وجود دارند، اینها را بداند. معتقد به مبارزه بود. آن روزها هنوز مبارزهی سیاسی قوی و عمیقی در حوزه نبود. و انقلاب و نهضت روحانیت هنوز شروع نشده بود، اما مبارزهی برای گسترش فکر اسلامی و مبارزه برای پیدا کردن مفاهیم جدید در اسلام وجود داشت. مبارزه بود، این هم یک مبارزه بود. چون یک عدهای با همین هم مخالفت میکردند، چه در داخل حوزهها و چه در بیرون از حوزهها، واقعاً یکی از دشوارترین مبارزهها همین بود که اسلامشناسان، آگاهان به معارف الهی و قرآنی گفتگو کنند تا آفاق جدید زندگی را، تا جهاد را، تا سیاست را، تا جامعه را، تا نظام اجتماعی را، تا انسان را و زندگی انسان را در قرآن و در اسلام پیدا کنند. و این چیزی بود که آن روز متخصصین فرهنگ دین و معرفت دینی به آن اهتمام زیادی نداشتند. یک عدهای تلاش میکردند و این افکار جدیدی را که در دنیای اسلام مطرح شده بود، آنها را یاد بگیرند و در قرآن جستجو کنند. و روایح زندگیبخش قرآنی را درک کنند. یک عدهای با این مخالفت میکردند، هم در بیرون از حوزهها، آن درسهایی که با بیداری روحانیت و بیداری پرچمداران دین و فقه مخالف بودند، هم در داخل حوزهها، آن کسانی که دیدگاههای وسیعی آنچنانکه شایستهی معرفت اسلامی بود نداشتند. پیشروان این حرکت، همین عدهی معدودی بودند که اسم آنها در صدر سلسلهی شهدای انقلاب ما هم به صورت افتخارآمیزی ثبت و ضبط است. البته علمای بزرگ اسلام و آگاهان از معارف عمیق اسلامی هیچ وقت غافل از معارف انسانساز و جامعهساز و جهانساز اسلام نبودند. یعنی همان وقت ما در میان چهرههای بزرگ، روشنفکرترین روحانیون را مشاهده میکنیم. هم مرحوم آیتالله بروجردی یک روحانی روشنفکر و آگاه بود، هم در میان مؤلفین و محققین مرحوم علامهی طباطبائی یک چهرهی آشنا به مسائل جدید اسلامی بود و آگاه از مفاهیم نو اسلامی بود. و شاید از همهی اینها روشنبینتر و کیستر در مفاهیم و معارف اسلامی و آمیختهتر از لحاظ روحی و فکری با روح و محتوای انقلابی اسلام امام عزیزمان بود، که از دوران جوانی با نهضت اسلامی، با نهضت اجتماعی بر مبنای اسلامی خو گرفته بود، در این باره کتاب نوشته بود، برای این هدف والا تلاش کرده بود، برای تحقیق نظام حوزه با این هدف زحمت کشیده بود، و حتی ترکیب تمرکز ریاست حوزه به وسیلهی مرحوم آیتالله بروجردی را با دوستانشان داده بودند. اینها بود اما حقیقت اینکه جو و فضای عمومی حوزه اینجوری نبود.
حوزهها علیرغم وجود یک چنین مشعلداران روشنگریها و روشنفکریهای اسلامی، در آن سطحی و حدی که مناسب زمان بود در زمینههای روشنفکری واقعاً نبودند. یک عدهای بودند افراد فاضل، مؤمن، روشنبین، آگاه، جوان، فعال، نترس، با محرومیتهای خاص حوزه بساز و از خیلی چیزها پرهیزنکن که خیلیها پرهیز میکردند. و اینها در حقیقت پیشروان حقیقی حرکت فکری جدید حوزهاند. این شهدای عزیزی که ما از اوّل انقلاب تا حالا داریم جزو اینهایند. مرحوم شهید مطهری از این جمله است، مرحوم شهید بهشتی، مرحوم شهید مفتح، مرحوم شهید باهنر، و شگفتا که پیشروترین عناصر روشنفکری انقلابی حوزهها اولین شهدای هنگام به ثمر رسیدن این انقلاب را هم تشکیل دادند و این نشانهی صداقت این دلها و زبانها و حقانیت این راه است.
مرحوم مفتح یک چنین چهرهای بود. بعدها هم هنگامی که نهضت روحانیت و نهضت اسلامی شروع شد و مبارزات حادّ روحانیت در سالهای چهلویک، چهلودو و بعد از آن یکی از روحانیون با نام و نشان که عملاً در صحنههای مبارزه بود و با سخنرانی و بیان حقایق تلاش خودش را به صورت خیلی قوی ابراز میکرد، مرحوم مفتح بود. ایشان منبر گرم و گیرائی هم داشتند ظاهراً من ندیده بودم، آن وقتها مسافرت میکردم، آبادان میرفتم که جای حساسی بود و دستگاه هم روی آن جاها خیلی حساس بود و جاهای دیگر مسافرت میکردم، تهران هم که بودند یا میآمدند سخنرانی میکردند. یکی از آن گویندگان پرشور فاضل روشنفکر و آگاه به مسائل اسلام و انقلاب، یک چنین عنصری بود از ابعاد کار انقلابی و کار مبارزی.
در دانشکدهی الهیات حضور این شهید عزیز در دوران اختناق یک حضور بسیار بابرکتی بود. هم از نظر رشد و اشاعهی تفکرات اسلامی عمیق و جدید، هم از لحاظ مقابلهی با امواج خنثیسازی حرکت دانشکدهی الهیات، در خود این دانشکده یک امواج ضد اسلامی وجود داشت. شاید به عمد مراکز فکری ضد اسلامی در اینجا کاشته شده بود، بوجود آورده شده بود. برای اینکه از داخل خود دانشکدهی الهیات که دانشکدهای برای ساختن عالم ضد الهی یا لااقل کماعتقاد به الهیات بیرون بیاید، اینکار شده بود و وجود داشت. بنده همان وقت هم باور نمیکردم که حضور بعضی از اساتیدی که جزو پایگاههای الحاد، از لحاظ فکری شمرده میشدند در دانشکدهی الهیات یک چیز تصادفی باشد. به نظر من یک چیز تعمدی میآمد. و این یک واقعیتی بود که آن روز وجود داشت.
مرحوم شهید مفتح و همچنین شهید مطهری جزو کسانی بودند که ملجأ و ملاز جوانهای دانشجوی مسلمان بودند. آن کسانی که میخواستند واقعاً اسلامی باشند، اسلامی بیاندیشند، اسلام را یاد بگیرند، الهیات را بفهمند، و آن چیزی که فرض میشد که دانشکدهی الهیات برای آن بوجود آمده، آن بشوند، این دو شهید عزیز سالیان متمادی اینجا ملجأ بودند، و تحرک داشتند، و مخصوصاً مرحوم شهید مفتح خیلی هم بیپروا که مرحوم مطهری برای من نقل میکردند از برخورد شدید ستیزهآمیز بعضی از اساتید با ایشان و ایشان با بعضی از اساتید اینجا به مناسبت همین مسائل بنیانی فکری و اعتقادی و اینکه اینجا اهانت میشد به بعضی از مقدسات حتی بوسیلهی همان کسانی که به گمان من تعمّد بود در گذاشتن اینها، و این شهید عزیز بیمهابا و بدون رعایت بعضی از ملاحظات و با کنار گذاشتن آن متانت ظاهریای که یک استاد برای خودش قائل است. برخورد کرده بود و در مقابل آن مسائل ایستاده بود. یک چنین شخصیت انصافاً همهجانبهای بود، این عزیز بزرگوارمان. بعد از انقلاب هم حقاً شخصیت نافع و مفیدی بود. اگر چه از ایشان کم بهره گرفته شد و عمر بابرکت ایشان کفاف نداد که بمانند و انقلاب را بهرهمند کنند. لکن شمع وجود ایشان روشنیبخش بود، وجود مبارکی بود و زندگی او مبارک بود و مرگ او هم مرگ مبارکی بود. شهادت مبارکترین حادثهی یک انسانی است که به شهادت میرسد. ما این هفته را و این روزهای حساس وحدت حوزه و دانشگاه را و این ایده را که با ایام شهادت ایشان همراه هست از برکات آن شهید عزیز میدانیم و امیدواریم که این فکرها و این ایدهها به ثمر برسد. و آن روح مطهر هم بهرهی معنوی و اخروی خودش را ببرد.
در مورد مسألهی وحدت حوزه و دانشگاه من تصور خودم این است که آن مقداری که راجع به این قضیه حرف زده شده یا بگوئیم شعار داده شد، در عمل، کار چشمگیری، کار نمایان و مشت پُرکنی انجام نشده است. دانشگاهها، این چیزها را نمیتوانیم ما جزو مظاهر وحدت حوزه و دانشگاه بدانیم. اینها چیزهایی است که لازمهی یک تحوّل با این عظمت و با این محتوا در جامعهی ماست. اگر شعار وحدت حوزه و دانشگاه هم سر داده نشده بود این مقدار اختلاف و آمیختگی بوجود میآمد. آن چیزی که در زیر این عنوان عظیم و پرمغز و پرمحتوا میتواند وجود داشته باشد آن چیه؟ و در راه آن چه قدمهایی برداشته شده و چه هدفی از وحدت حوزه و دانشگاه مورد نظر و مورد توجه میتواند باشد؟ اینها یک مسائلی است که به نظر من خوب است که در این جلساتی که اینجا هست روی اینها بحث بشود. بنده سال گذشته هم در همین جلسه که البته اینجا تشکیل نشده بود، یعنی جلسهای به مناسبت وحدت حوزه و دانشگاه که همین ایام بود، شرکت کردم، و خواهش کردم از برادران مسؤول و دستاندرکار که یک کمیتهی ویژهای تشکیل بدهند برای پیگیری از روشهای وحدت حوزه و دانشگاه. یک عدهی مخصوصی بنشینند اصلاً مشخص کنند که راه وحدت حوزه و دانشگاه چیه و روی آن کار بشود، من نمیدانم آن کمیته تشکیل شد یا نشد. و کاری کردند یا نه، و اگر شد آن کار چیه؟ لکن جا دارد و مناسب است که این مسأله به صورت یک سؤال مطرح باشد توی این گردهمائی به عنوان بزرگداشت این روز و این شخصیت و برادران و خواهرانی که در این زمینه ایدهای دارند، نظری دارند، و اساتیدی که یک راهی را پیشنهاد میکنند و کسانی که فکری در این باره کردند، این را مطرح کنند ما یک حرکتی بکنیم، یک قدمی برداریم، تا حالا گفته شده. اوّلاً باید دید مقصود از وحدت حوزه و دانشگاه چیه. خیلی طبیعی است که این وحدت مقصود ادغام حوزه در دانشگاه یا دانشگاه در حوزه نیست. مقصود همچنین این نیست که ما بیاییم برنامههای حوزه را و برنامههای دانشگاه را یک چیز بکنیم، این معنی ندارد. حوزه دانشگاهی است برای یک کار و دانشگاه حوزهای است برای یک کار دیگر، حوزه جایگاه پرورش فقیه و عالم دین است و احیاناً مبلّغ است. دانشگاه مرکز پرورش عالِمِ به علوم معمولیای که انسان و جامعه برای ادارهی خودشان به آنها نیاز دارند، هست. دو تا کار دارند، دو تا برنامه قهراً خواهند داشت. بنابراین ادغام این دو تا در هم و اینکه حوزه بشود یک دانشگاه دیگری با همین خصوصیات و دانشگاه بشود حوزه با این خصوصیات. یقیناً این مراد نیست. ما هم حوزه لازم داریم هم دانشگاه، وحدت از آن طرف به این معنا هم نیست که اینها یک وحدت جهتگیری کلی داشته باشند، چون این حاصل است. انقلاب این را بوجود آورده است. انقلاب فرهنگی به خصوص در دانشگاه یک چنین چیزی را بوجود آورده و باید بیاورد. ما اگر شعار وحدت حوزه و دانشگاه را هم سر نمیدادیم جهت دانشگاهایمان هم باید عوض میکردیم باید اسلامی میکردیم. باید به سمت هدفها و آرمانهای انقلاب دانشگاه را هدایت میکردیم و بر اساس آنها باید برنامهریزی میکردیم، این یک چیز طبیعی است. بنابراین وحدت حوزه و دانشگاه که میگوئیم یک چیزی بیش از اینها و زائد بر اینها بایستی باشد. والّا اینها بطور طبیعی وجود دارد. ما اگر بعد از آنی که یک انقلاب بر مبنای اسلام کردیم و مردم ما در راه این انقلاب این همه فداکاری کردند، تلاش کردند، شهید دادند، سرمایهگذاریهای بسیار گران قیمت کردند، با استکبار جهانی به خاطر تکیهی به اسلام و محور قرار دادن اسلام ما درافتادیم، دشمنیهای قطبهای عظیم قدرت را در دنیا به سمت خودمان متوجه کردیم، به خاطر اینکه دم از اسلام زدیم. اگر بعد از همهی این ماجراها یکهو این ملت ببیند که دانشگاهش، محل پرورش انسانهای ادارهکنندهی کشور در آیندهاش، جهت این انقلاب و این آرمانها و این اسلامها را ندارد، اینکه نقض غرض است. اینکه قابل قبول نیست، قابل تَوَفُّه نیست، طبیعی است که دانشگاه انقلاب و دانشگاه جامعهی اسلامی باید همان جهتگیریها را و همان هدفها را داشته باشد. این هم بنابراین مقصود از وحدت حوزه و دانشگاه این نمیتواند باشد، یک چیز دیگر باید باشد. شاید بتوان گفت که وحدت حوزه و دانشگاه عبارت از این است که ما این دو کانون علمی، این دو مرکز تعلیم و تعلّم را از لحاظ اخلاق حاکم بر آنها، از لحاظ سیستم و سازماندهی حاکم بر آنها، و از لحاظ برخی از محتواها به هم نزدیک کنیم. این یک چیزی است که میتواند تحت عنوان و تحت نام وحدت حوزه و دانشگاه به عنوان یک هدف مورد توجه قرار بگیرد و برایش کار بکنند و چیز کمی هم نیست، چیز خیلی مهمی است.
اخلاق حوزه و دانشگاه به طور طبیعی و قهری دو اخلاق است. دو نوع خلقیات حوزه و دانشگاه دارد. این دو نوع خلقیات در حوزه و دانشگاه موجب این میشود که انسانهایی که در این دو محیط بار بیایند با دو فرهنگ بار بیایند. دو جور قیافه و ترکیب روحی و شکل روحی و خلقی و شغلی داشته باشند. این در ادارهی آیندهی کشور تولید مشکل میکند. اگر قرار باشد که دانشگاه ما در عین اینکه دانشگاه اسلامی است -یعنی علوم اسلامی در آنجا تدریس میشود، مسائل ضد اسلامی در آن جاها نمیآید، قیافه و شکل ظاهری دانشگاه هم اسلامی است- اما همان اخلاق دانشگاه غربی و سوغات فرنگی را باز هم داشته باشد و حفظ کند این چیز مطلوبی نیست، چیز خوبی نیست. چون غیر از محتوای درسی و علمی محتوای اخلاقی که بخش عمدهای از فرهنگ انسان را و یک مجموعه را تشکیل میدهد این چیز قابل توجهی است، باید به آن توجه بکنید. اخلاق حوزه یک اخلاق دیگری است. البته در مقایسهی این دو اخلاق با همدیگر میتوان گفت یک نقاط مثبتی اخلاق حوزهای دارد و یک نقاط مثبتی هم اخلاق دانشگاهی دارد که شاید در حوزه آنها یا نیست یا کم است یا خیلی ریشهدار نیست. و این دو نوع فرهنگ، دو نوع خلقیات بایستی با هم نزدیک بشوند به سمت تکامل، البته اخلاق حوزه در مجموع مطلوبتر هست تا اخلاق دانشگاه. و با تفکر اسلامی و گرایش اسلامی و روشهای اسلامی نزدیکتر و مأنوستر و متناسبتر. یا از جنبهی سیستم و نظام آموزشی، ما در حوزه یک خصوصیات آموزشی داریم که اینها در دانشگاهها هنوز هم نیست. که اگر ما فهرست کنیم خصوصیات آموزشی حوزهای را، خصوصیات مثبت آموزشی حوزهای را، یقیناً چیزهایی است که برای دانشگاه چیز مهمی است. برای سازندگی انسان دانشگاهی یک چیز بسیار جالب و ارزندهای است. با همهی اینها به نظر من بحث تفصیلی و دقیق و ریز میشود کرد و باید هم بشود. چه توی جلسات عمومی اینجا و چه در کمیسیونها، اگر کمیسیونهایی هست، روی اینها میشود بحث کرد. و کسانی که در حوزه بودند، سالهایی را گذراندند خیلی راحت این موارد را پیدا میکنند. در سیستم درسی دانشگاهی هم باز به نوبهی خود یک نقاط مثبتی وجود دارد که اینها میتواند منتقل بشود به حوزه، و حوزه را تکمیل کند. یا استفاده از شخصیتهای یکدیگر، دانشگاه از شخصیتهای حوزه و حوزه برای کارهای لازم خودش از شخصیتهای علمی دانشگاه استفاده کند.
من دو، سه تا نکته از خلقیات و روشهای درسی در حوزه و دانشگاه را اینجا به طور فهرست یادداشت کردم که عرض بکنم. که اینها ببینید اگر این تفکر، این اخلاق، که در حوزهها الان هست و جزو طبیعت حوزههاست، اگر اینها در دانشگاهها رواج پیدا کند و عمومی بشود، میبینید چه دنیای خوبی، چه چشمانداز زیبائی از آینده ترسیم میشود. البته اینهایی که میگویم خصوصیات اخلاقی حوزه به صورت طبیعی است، یعنی حوزه طبیعتاً این است. ممکن است یک نفر توی حوزه اینجوری فکر نکند، با این انگیزه و با این خُلق نیامده باشد، اما حوزهها به طور معمولی و بطور طبیعی اینجور هستند. درس در حوزههای علمیه یک عبادت محسوب میشود. تربیت طلبگی از اوّل این است، درس یک عمل عبادی است. لازمهاش این است که این کار مقدس به حساب بیاید. اساتیدی که قبل از درس وضو میگیرند تا با وضو بروند سر درس و طلابی که پیش از رفتن به جلسهی درس وضو میگیرند تا با وضو در درس حاضر بشوند، در حوزهها کم نیستند. این یکی از چیزهای معمولی و رائج است که وضو بگیرند بروند درس. درس را آن روزی که در حوزهها هیچ امتحانی وجود نداشت و هیچکس از کسی نمیپرسید که شما چقدر درس خواندید و بیا ببینم چی خواندید. درس را در همان روزها هم طلبهی حوزه با شوق و رغبت و به صورت خستگیناپذیر و با فراموش کردن بسیاری از جلوههای زندگی دنبال میکرد هیچ انگیزهای جز انگیزهی معنوی و اخروی و الهی نمیتواند یک طالب علم را آن وقتی که از او نمیپرسند آقا شما چی خواندید و پیش کی خواندی؟ اینجور وادار به درس خواندن نمیکند. ما متأسفانه یک تحلیل درست و حسابی از زندگی طلبگی نداریم. تا این نکات و ظرائف توی آن منعکس شده باشد. معمولاً شرح حالهایی که هست متوجه به این خصوصیات و این نکات نیست. این کتاب زندگی مرحوم آقانجفی قوچانی که به اسم سیاحت شرق منتشر شده خیلی چیز جالبی است. من به برادران و خواهران توصیه میکنم کتاب را بخوانند. خود مرحوم آقا نجفی یک شخصیت بسیار ممتازی بوده، یک انسان معنوی بوده. مرحوم شهید مطهری ایشان را دیده بود در قم. و به من میگفت ایشان اهل مکاشفه و اهل معنا بودند. کتاب دیگری ایشان دارد به نام سیاحت غرب که در احوال عالم برزخ و پس از مرگ نوشته شده به شکل داستانی. مرحوم مطهری میگفتند من احتمال قوی میدهم که اینها مکاشفات این مرحوم هست، که به این شکل در کتاب سیاحت غرب آن را ثبت کرده. یک چنین شخصیتی. آنجا منعکس است، که طلبه چهجوری درس میخواند و چهجوری تلاش میکند و چهجور پای درس استاد میرود، و استاد را انتخاب میکند و چهجور عبادت میکند و چهجور گرسنگی میکشد، البته زمان آقانجفی با حالا یک مقداری فرق میکند، و ما نمیگوئیم صد در صد آنجور است، نه، خیلی چیزها هست که زمان مرحوم آقا نجفی نبود و خوب هست، امروز، هست. بهتر از آن هم هست. آن روز طلبهها جهاد در راه خدا و مبارزهی در راه خدا را مثل امروز بلد نبودند و حضور در میدانهای خطر را. و همتهای این چنین بلند که ناظر به ادارهی دنیای اسلام است و حاکمیت اسلام در کل دنیای بشریت. از آن طرف هم البته تجرد و غنای نفس طلبههای آن روز شاید بیشتر بود. توجهاتشان یک مقداری بیشتر بود. طبعاً جلوههای زندگی صنعتی یک تأثیراتی میگذارد روی روحها و فکرها. اما عبادت دانستن درس و به عنوان یک کار عبادی یک وظیفهی شرعی و الهی درس خواندن، این یک چیز فوقالعاده مهمی در حوزههای علمیه هنوز هم هست. هنوز هم شما ببینید آن جوانی که پا میشود میرود طلبه میشود، از دانشگاه میرود، از دبیرستان میرود، از روستا میرود، از شهر میرود. میروند طلبه میشوند. وقتی که شما بروید از او بپرسید چرا طلبه شدی؟ میخواهی چکار بکنی؟ میبینید که این، یک هدف معنوی این را کشانده آورده، البته استثنا دارد. مواردی ممکن است کسانی استثنا باشند، انگیزههای دیگر داشته باشند اما روال این است، رنگ عمومی این است. به دنبال یک هدف معنوی آمده. میگوید آمدم اسلام را بفهمم، اسلام را تحقیق کنم. آمدم راهنمائی کنم مردم را یاد بگیرم راهنمائی کنم مردم را. اصلاً از اوّل انگیزه این است. در حالی که در دانشگاه قبلی ما و فرهنگ دانشگاهی ما این نبود. اگر از یک دانشجو میپرسیدند آقا شما چرا آمدی دانشجو بشوید؟ میگفت، آمدم تا یک شغل خوب پیدا کنم، آمدم بشوم مثلاً پزشک، بشوم مهندس، بشوم نمیدانم چه، و هیچ ابائی نبود از اینکه بگوید که آدم تا یک مثلاً درآمد خوبی در آینده داشته باشم، زندگیام را میخواهم خوب تأمین بکنم. در عرف حوزهی علمیه این عیب است، اگر از یک طلبهای بپرسند آقا شما برای چی آمدی؟ اگر در دلش هم تأمین زندگی آینده باشد، جرأت نمیکند به زبان بیاورد، این یک عیب محسوب میشود که اِ یک نفر بیاید طلبه بشود برای اینکه زندگیاش را تأمین بکند! این یک ارزش منفی است، یک نقطهی منفی و سیاه است. ببینید همین خُلق، همین روحیه، اگر بیاید توی دانشگاه، اگر ما بتوانیم همین یک قدم را برداریم؛ کانال بزنیم بین حوزه و دانشگاه روحیهی درس را، عبادت دانستن و به عنوان وظیفهی الهی انجام دادن، این را ما منتقلش کنیم به دانشگاه که البته این انتقال کار آسانی هم نیست. اما ببینید چه قیامت عظیمی برپا خواهد شد. چه تحوّلی در کار تحصیل و علم بوجود خواهد آمد. آن جوانی که میآید توی دانشگاه و درس میخواند برای اینکه عبادت کرده باشد، یک وظیفهی الهی را انجام داده باشد، این چه جوری درس میخواند؟ چه درسی میخواند؟ چه جوری فضای اطراف خودش را میسازد؟ یا از آن تأثیر میپذیرد؟ وقتی فارغالتحصیل شد چه جوری توی جامعه کار میکند؟ امروز هنوز هم در جامعهی انقلابی و اسلامی ما آن کسانی که در دانشگاههای گذشته درس خواندند، جامعهی تحصیلکردهها و درسخواندهها -یک مجموعهای را فرض کنیم تحصیلکردهها و درسخواندهها- کسانی که متخصص شدند و مدرک گرفتند، این مجموعه، که البته این مجموعه توی آن همه جور آدم هست. از بهترین آدمها ممکن است توی اینها باشد، آدمهای متوسط هم باشند، آدمهای منفی هم باشند، اما این مجموعه بطور کلی -مثل بقیهی مجموعههایی که در خدمت انقلاب قرار گرفتند- نمیتواند بگوید در خدمت انقلاب قرار گرفته. یعنی توی تحصیلکردههای ما آن کسانی که رفتند در جبههها شهید شدند، آن کسانی که بارهای سنگین را بر دوش گرفتد، آن کسانی که توی دانشگاه درس را برای پیشرفت انقلاب یک وظیفه و یک هدف دانستند و رویش کار کردند، تلاش کردند، اینها زیادند، کم نیستند. اما کسانی هم در کنار اینها هستند که از همین دانشگاهها بهره بردند؛ از همین بیتالمال، از همین منبع ثروت معنوی این ملت. اما الان برای این ملت دل نمیسوزانند، برای این ملت کار نمیکنند. نمیگوئیم از پشت خنجر میزنند، البته آنجوری توی همه هست، توی همهی قشرها هست. توی روحانیون هم هست، توی غیر روحانیون هم هست. اما دل برای انقلاب سوزاندن یک چیزی است که، یک خصیصهای است دیگر. دل نمیسوزانند برای انقلاب، هستند کسانی اینجوری. با کارِ انقلاب کاری ندارند، در حالیکه میتوانند برای انقلاب خیلی مفید باشند؛ برای مردمشان، برای کشورشان. خیلی میتوانند، اینها بیش از همه مدیون این مردمند. زیرا که اینها از این ذخیرهی ثروت معنوی و مادی این مردم استفاده کردند. دانشگاه مظهر تلاش و زحمت این مردم زحمتکش است دیگر، زحمت کشیدند این دانشگاه بوجود آمده، اینها هم همین جا تحصیل کردند. اما به درد این مردم خیلیهایشان نخوردند. حالا اگر درس برای عبادت خوانده شده بود به عنوان یک وظیفهی الهی و عبادی. شما ببینید وضعیت چه جوری بود اصلاً و چقدر متفاوت بود. این یک قلم از خصوصیات حوزه است.
یک چیز دیگری که به نظر من توی حوزههای علمیه وجود دارد و به آن توجه میشود و اهتمام میشود و خوب است که در دانشگاهها بیاید، احساس وظیفه کردن در این درس خواندن است. غیر از این جنبهی الهی و معنوی. اینی که واقعاً احساس یک خلائی بکند و برای پر کردن آن خلاء برود درس بخواند. یک خلائی احساس بشود، این نوع درسهایی را که میشود دانشجو و طلبه بخوانند این احساس خلاء اگر وجود داشته باشد نوع آن درسها را معین میکند، خیلی از چیزها هست که لازم نیست اینها خوانده بشود. یعنی نیازی به آنها نیست، یا نیازهای درجهی یک نیست، اولویت ندارد. اما همچنان وجود دارد و در مراکز درسی ما و تحصیلی ما هست اینها، وجود دارد. با اینکه به اینها نیازی هم وجود ندارد. امروز حوزه به میزان زیادی از این جهت خودش را اصلاح کرده و درست کرده. آن درسهای غیر لازم یا مباحث غیر مفید، آن تحقیقات پیچیدهای که سابق به آن توجه میشد، اهتمام میشد، در حالی که هیچ اثری نداشتند و امروز آنها چندان به آن بها داده نمیشود، و دلیل فضل شمرده نمیشود. اما در مقابل به علومی که به آنها احتیاج هست، مثل تفسیر که در حوزهها معمول نبود، مثل معارف که در حوزهها معمول نبود. تاریخ که در حوزهها معمول نبود. به این چیزها امروز رسیدگی میشود، و خوب است. در دانشگاهها هم میتواند با همین انگیزه یک حرکت اینجوری بوجود بیاید؛ حوزه و دانشگاه با همدیگر همکاری کنند و هدفشان را این قرار بدهند که درسها را طبقهبندی کنند. ببینند که چه چیزهایی لازم است، چه چیزهایی لازمتر است، چه چیزهایی اصلاً لازم نیست. این طبقهبندی خیلی مهم است در هم حوزه و هم دانشگاه، یک همکاریای بین حوزه و دانشگاه میتواند انجام بگیرد و یکی از چیزهایی است که به عنوان یک اخلاق درسی و تحصیلی هم برای حوزه لازم است هم برای دانشگاه لازم است. متقابلاً در دانشگاه تخصصگرائی هست، البته تخصصگرائی به صورت افراطیاش یک عیب است. و امروز این ثابت شده و روشن شده است که تخصصی بار آمدنِ به معنای صد در صد یک نقطهی منفی است. انسان یک موجود ذوابعاد است و اگر در یک بعد فقط به او توجه بکنند و بها بدهند ناقص بار میآید. و تخصصی به معنای دید محدود خشک چیز مطلوبی نیست. اما توجه به این معنا که کارها را باید تقسیم کرد و درس خواندن را هم بر اساس تقسیم کار باید قرار داد یک توجه خیلی خوبی است. این توجه را معارف جدید و فرهنگ جدید به آن بهاء داد و از اوّل مبنای کار خودش را بر این قرار داد. حوزهها خیلی به این مسأله توجهی نداشتند. البته در سابق تو حوزهها هم بود اینجور که حالا یک کسانی بودند که فقط در ادبیات مُلّا میشدند یا فقط مثلاً به فلسفه میپرداختند. اما یک چیز استثنائی و نادری بود. درسهای واحدی را همه میخواندند و برای هدفهای گوناگون. به نظر ما در حوزههای علمیه بایستی اهداف جداگانهای را مورد توجه قرار داد. یک هدف، ساختن مجتهد فقیه متخصص فنی، باید فقهائی باشند و مجتهدینی باشند؛ این یک هدف، افرادی با استعدادهایی در حدّ خاص، و با شوق و علاقه بایستی بروند طرف اینجور درس خواندن و به سمت آن رفت. در کنار اینها کسانی باشند که قدرت استنباط پیدا کنند و بتوانند از منابع اسلامی معارف الهی را به دست بیاورند، اما نه به قصد اِفتاء. نه به قصد اینکه در فقه یک انسان متبحر متخصص در فقه بشوند، نه! به قصد اینکه بتوانند معارف اسلامی را که بحثهای فراوان و کتابهای فراوان و مباحث لازم برای به خصوص جامعهی امروز ما در آنها هست اینها را استخراج بکنند و دراختیار مردم بگذارند، در اختیار نظام بگذارند. و ما امروز چقدر احتیاج داریم به اینجور استنباطها. در حقیقت مجتهدین درجهی دو که اینها اگر چه از لحاظ عمق فقهی و درسی درجهی دو هستند اما ممکن است از لحاظ سعهی نظر و مُتِحَنِّن بودن از آن دستهی اوّل حتی قویتر و بالاتر و همهجانبهتر باشند.
یک هدف دیگر برای مبلغین آن کسانی که میتوانند اسلام را تبلیغ کنند، تبیین کنند برای مردم، درس بخوانند برای اینکه بشوند یک مبلّغ، ممکن است مجتهد هم اصلاً نشوند. لازم هم نیست، قدرت اجتهاد و استنباط پیدا کند. تا حالا هم همینجور بوده، یعنی آنهایی که متخرجین حوزهی علمیه بودند بعضی مجتهدین عالیمقام سطح بالا شدند همه آنجور نشدند. بعضی مجتهدین درجهی دو شدند که به کار همان رفع نیازهای آنچنانی میآمدند. بعضیها هم مبلغین شدند اما بیبرنامه اینکار انجام گرفته، لذا ریخت و پاش زیاد داشته است. هدر دادن امکانات و نیروها زیاد توی آن وجود داشته. از اوّل این را مشخص کنند، پایهای را معلوم کنند همه، تا آن پایه برسند، بعد راهها منشعب بشود و عوض بشود. تخصصگرائی یک اخلاق دانشگاهی است که میتواند وارد حوزهها بشود و با هدفهای مختلف، رشتههای درسی گوناگون و روشهای گوناگون بوجود بیاید. و بنده تصور میکنم دانشکدهی الهیات به خصوص میتواند یک حلقهی رابط بین حوزه و دانشگاه باشد. البته خب همانطور که جناب آقای میرمحمدی رئیس محترم این دانشکده فرمودند، وضع کنونی دانشکده با آنی که قبلاً بوده و برای او اصلاً این دانشکده بوجود آمده بوده خیلی فرق دارد. این دانشکده در اولی که بوجود آمده چه در دوران معقول و منقول آن اوائل و چه حتی قبل از آن و دوران وعظ الخطابه یا وعظ التبلیغ با هدفهای معلوم نیست خیلی خیرخواهانهای اینجا بوجود آمده بود، و زمان رضاخان تشکیل یک چنین دستگاهی احتمالاً با هدفهای درستی نبود. اما علیرغم خواست آن بنیانگذاران، دانشکدهی الهیات منشأ برکات خیلی زیادی بود. همانطور که فرمودند این شهدای عزیز و متخرجین زیادی، انسانهای وارسته، پاکیزه، خوب از اینجا آمدند بیرون. اساتید خیلی خوبی از حوزهها آمدند اینجا تدریس کردند، حتی از خود حوزههای علمیه آمدند اینجا تدریس کردند. شخصیتهای عالِم، فاضل، وارستهای همیشه اینجا بودند، درس گفتند و عدهی زیادی هم اینجا درس خواندند که انسانهای پاکی بودند. بههرحال امروز دانشکدهی الهیات یک چیز دیگر است و میتواند یک مسؤولیت بسیار سنگین و حساسی را بر دوش بگیرد و دانشجویانی را اینجا تربیت کند که اینها به معنای حقیقی کلمه بتوانند حامل معارف اسلامی باشند. ما برای انتقال معارف اسلامی به اعماق جامعه و به دبیرستانها، به دانشجویان دانشگاهها، به دانشآموزان دبیرستانها و به خیلی از نقاط این جامعه احتیاج داریم به انسانهایی که از اسلام و از مبانی اسلامی و از تفکر الهی اسلام آگاه باشند. در یک حد لازم و مشبهی از فلسفهی اسلامی، از تفسیر قرآن، از معارف گوناگون اسلامی، مطّلع باشند. و این دانشکده میتواند یک چنین انسانهایی را تربیت کند. البته همانطور که عرض کردید اگر مبنای کار توی این دانشکده، مبنای علم را عبادت دانستن باشد و بر این مبنا حرکت بکنند؛ ما فکر میکنیم که میتواند یک حلقهی وصلی و یک وسیلهی ربطی بین حوزه و دانشگاه خود اینجا محسوب بشود. و هم حوزه و هم دانشگاه روی این دانشکده سرمایهگذاری کنند و متخرجین این دانشکده را یک افرادی بسازند که اینها برای رساندن رسالت اسلام و پیام اسلام نقش بسیار ارزندهای را ایفا کنند.
بنده در پایان صحبتم باز هم به این مسأله اهتمام میکنم که روی روشهای وحدت حوزه و دانشگاه با همین مفهومی که عرض شد باید کار بشود. ببینیم چکار میشود کرد برای اینکه بتوانیم اخلاق مثبت حوزه را در دانشگاه و نقاط مثبت اخلاق دانشگاهی را در حوزه رواج بدهیم، بتوانیم از معارف این دو برای همدیگر استفاده کنیم، بتوانیم از شخصیتهای این دو مرکز و دو کانون برای تکمیل و غنی کردن هر چه بیشترِ آن دیگری استفاده کنیم. و بالأخره بتوانیم یک وحدتروش، وحدت سیستم بین این دو مرکز علمی بوجود بیاوریم تا متخرجین حوزه و متخرجین دانشگاه از همدیگر احساس بیگانگی نکنند. در آینده در سالهای آینده که بناست همین جوانها و آن جوانهای این جامعه را بسازند و این مردم را اداره کنند، با همدیگر احساس اُنس بکنند، احساس غربت از یکدیگر نکنند، این یکی از وظائف بسیار مهم است. انشاءالله که این اجتماع و گردهمائی بتواند در این راه قدمهای مؤثری را بردارد. بنده بار دیگر درودهای فراوان خودم را به روح پاک شهید عزیزمان مرحوم مفتح و همچنین ارواح شهدای عزیز دیگری که در این دانشکده و در این محیط تدریس کردند، یا درس خواندند و بههرحال حضور داشتند، نثار میکنم و برای مسؤولین این دانشکده و همچنین برای شما برادران و خواهرانی که اینجا تحصیل میکنید، تقاضای توفیق از پروردگار عالم میکنم.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته |
42 | 1364/08/05 | گزیدهای از بیانات در دیدار جمعی از مردم خرمشهر و آبادان و اعضای ستاد بازسازی خرمشهر | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=50286 |
آن روزهاى اوّلِ جنگ و هفتههاى اوّل جنگ، بَعد از آنکه خرّمشهر به وسیلهى دشمنان اشغال شده بود و آبادان در محاصره بود و سرتاسرِ جزیرهى آبادان زیر آتش دشمن بود، بنده وقتى به نقشهى جزیرهى آبادان و شهر خرّمشهر نگاه میکردم، مثل اینکه یک دست قوى و یک پنجهى قوىای این قلب من را بشدّت میفشرد. داخل اتاقِ کار ما ــ اتاق جنگ، در آن محلّ جنگهاى نامنظّم ــ نقشههاى گوناگونى بود؛ چون عملیّات نامنظّم و چریکى نسبت به آن منطقهى آبادان انجام میشد، نقشهى جزیرهى آبادان به طورکامل آنجا وجود داشت؛ هر وقت چشم من به این نقشه مىافتاد، تمام روحم زیر فشار قرار میگرفت از تصوّر اینکه خرّمشهر عزیز و این خانهها و این کوچهها و این خیابانها و این نخلستانها، زیر پاى دشمن غاصب و متجاوز است. تمام فشارى که ما آن روز براى تجهیزات مىآوردیم، به مناسبتِ امیدى بود که داشتیم. متأسّفانه هر چه از آنهایى که اختیارات دست آنها بود مىشنیدیم، آیهى یأس بود. عدّهاى باورشان شده بود که ما خرّمشهر را از دست دادهایم و معتقد بودند که باید بنشینیم با دشمنى که وارد خانهى ما شده، مذاکره کنیم تا در سایهى این مذاکره بتوانیم وجببهوجب و قدمبهقدم سرزمینهاى خانهى خودمان را پس بگیریم. حالا [اینکه] چقدر طول میکشید، خدا میداند. تلاش جهانى هم براى همین بود.
تلاش جهانى براى این بود که ما را بکشانند پاى میز مذاکره، آتشبس بدهند، [سپس] هیجان ما که فرو نشست، انگیزهى مردم ما که تمام شد، سلاحها را که زمین گذاشتیم، بَعد بگویند خیلى خب در یک برنامهى پانزدهساله، دهساله، فلان امتیازات را از شما میگیرند، زمینهایتان را وجببهوجب میدهند؛ برنامه این بود. اینکه دیدید از همه طرفِ دنیا یک عدّهاى با فشار مىآمدند طرف ما که صلح کنید، قبول کنید، براى همین بود که ما را وادار به این مذاکرهى ننگآمیز و خجلتآور بکنند. البتّه بعضى از این مذاکرهکنندهها که از خارج مىآمدند، سوءنیّتى [هم] نداشتند امّا سیاست جهانى این بود. ما با آن کسانى که مىآمدند، قاطع حرف میزدیم.
قبل از آنکه ما مسئول بشویم، لیبرالها و سیاست غلط آنها بر مبناى این بود که ما بایستى هر چه زودتر آتشبس را قبول کنیم؛ بارها میگفتند. علناً جرئت نمیکردند که در سخنرانىهایشان بگویند امّا در جلسات میگفتند و عقیدهشان و سیاستشان این بود. وقتى که ما مسئولیّت را به عهده گرفتیم، باز آمدند. به اینها گفتیم ما از آتشبس خاطرهى تلخى داریم؛ ما آتشبسِ اَعراب و اسرائیل را دیدهایم. بزرگترین غلط اَعراب در منطقهى فلسطین اشغالى ــ چه در قسمت سوریه، چه در قسمت اردن، چه در قسمت مصر و صحراى سینا ــ این بود که آتشبس را قبول کردند؛ آتشبس را که قبول کردند، دشمن خودش را صاحباختیار آنجا دانست؛ حالا به دشمن میگویند برو، میگوید نمیروم مگر امتیاز بدهید؛ امتیاز میگیرد و عقب میرود و تازه عقب هم نمیرود! دیدید امتیازى که در «کمپدیوید»(۱) به دشمن داده شد، چقدر خفّتبار بود، تا وجببهوجب این صحراى وسیع را عقب بزنند. ما گفتیم ما نمیتوانیم بنشینیم ببینیم که دشمن [برای] وجببهوجب و قدمبهقدم از هشتاد کیلومتر دُبّ حردان(۲) تا مرز، دائم منّت بر سر ما بگذارد، دائم از ما امتیاز بخواهد و عقب بنشیند؛ ما با قدرت، دشمن را عقب میزنیم. اینها لبخند میزدند، میگفتند ــ به زبان حال ــ که نمیشود، نمیتوانید. عقیدهى عمومى بر این بود که نمیتوانید. حرفشان هم این بود که میگفتند خب یک نیرویى اینجا خواب رفته و غافل است، آن نیروى دیگر مىآید در ظرف نصف روز هشتاد کیلومتر جلو میرود، امّا حالا که میخواهی آن نیرو را عقب بزنی، او در سنگر است، در زمین است، مگر میشود [او را] عقب زد؟ وقتى هم که در دوران فرماندهىِ همان خطّ سازشگرِ لیبرالمَنش، عملیّات میکردیم، عملیّات ما هم همین تجربه را تأیید میکرد؛ چرا؟ چون به نیروهاى مردمى متّکى نبود. در دزفول عملیّات کردیم، چهل پنجاه تانک از دست دادیم، عقب برگشتیم؛ در اهواز عملیّات کردیم، همین جور؛ در منطقهى خرّمشهر، آن جور؛ در مناطق گوناگون. عملیّاتى که متّکى به مردم نباشد، متّکى به انگیزه و ایمان نباشد، عاشقانه نباشد، با امید نباشد، معلوم است نتیجهاش چیست؛ لذا بود که در آن جلساتى که ما با شور و حماسه میخواستیم بگوییم این جور باید عمل بشود، یک لبخند خونسردى میزدند میگفتند: «بسیار خب، حالا شما لج کنید؛ یک سال دیگر، دو سال دیگر، خودتان مجبور میشوید امتیاز بیشترى هم بدهید و همین حرف را و همین آتشبس را قبول کنید.»
امروز از آن روز، چهار سال و نیم میگذرد؛ ما به فضل الهى، آن امیدهاى آن روزمان را با چیزى زیادتر تحقّقیافته مىبینیم؛ این معجزه است؛ معجزهى ایمان، معجزهى استقامت، معجزهى اتّحاد، معجزهى کارِ خستگىناپذیر، معجزهى انسانِ مؤمن به خدا. علاوه بر این، این براى ما یک درس و یک تجربه است. آن روز گفتیم که تجربه به ما نشان داده که قبول تحمیل دشمن، به معناى گستاختر کردنِ دشمن است؛ اگر آن روز ما قبول میکردیم، دشمن گستاخ میشد. ما امروز این درس را در انقلابمان و در همین جنگ، به صورت یک درسِ تجربهشدهى قطعى یاد گرفتهایم. به فضل الهى با همان روحیهاى که خرّمشهر پس گرفته شد، بایستى حقّ تضییعشدهى ملّت ایران استنقاذ(۳) بشود.
|
43 | 1364/07/05 | گزیدهای از بیانات در خطبه نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=53451 |
عاشورا یک صحنهى کامل از زندگى اسلامى یک انسان است. در عاشورا همهى ارکان اسلامى براى زندگى یک انسان و ابعاد معنوى و اخلاقى و اجتماعى جلوهگرى مىکند. در عاشورا دفاع هست، حمله هست، خشم هست، عشق هست؛ در عاشورا موعظه و تبلیغ و نصیحت هست، ترساندن و تهدید هست، همبستگى هست، ایثار هست، جهاد هست، شهادت هست، رسالت هست، توحید هست، همه چیز در عاشورا هست؛ راز و نیاز با خدا هم هست. ما وقتى که عاشورا را به عنوان یک درس مطرح مىکنیم نمىشود که این بُعد را ندیده بگیریم. دعا از همهى انسانها زیبا است، مخصوصاً از انسانى به عظمت امام حسین، آن هم در شرائطى به عظمت شرائط روز عاشورا.
دعا علامت ضعف نیست، علامت قوّت است. انسان با دعا کسب قدرت مىکند، نیروى قلبى و روحى خودش را - که پشتوانهى نیروى جسمى است - افزایش مىدهد. دعا براى انسان راه را روشن مىکند، انسان را از سردرگمى و حیرت نجات مىدهد، علاوه بر اینها دعا محتواى ذهن دعا کننده را براى مستمع و مخاطب واضح و آشکار مىکند.
دعا یعنى ارتباط و اتکال انسان با خدا، آن وقتى هم که انسان در اوج قدرت و پیروزى است باز هم محتاج دعا است؛ باید با خدا حرف بزند، باید از خدا بخواهد. قرآن به پیغمبر ما دستور داد که «إذا جاء نصر اللَّه والفتح » وقتى یارى خدا رسید و پیروزى نصیب شد «و رأیت الناس یدخلون فى دین الله افواجا» و دیدى که مردم دسته دسته و فوج فوج به اسلام وارد مىشوند، تازه «فسبح بحمد ربک و استغفره» تازه اول انابهى تو است، اول عرض نیاز تو به درگاه قادر متعال است... ببینید امروز در جامعهى ما چقدر دعا و توجه به خدا زیاد است؛ راز پیروزى ما هم همین هاست. خب نمىشود که این عنصر و رُکن اساسى در عاشورا ندیده گرفته بشود.
امام حسین (علیهالصّلاةوالسّلام) از هنگامى که به این حرکت عظیم و تاریخساز دست زد تا آن لحظهى آخر... دعا کرد، در تمام مقاطع حسینبنعلى دعا کرد. دعاى حسین در ماجراى عاشورا براى ما آموزنده است. یک روز در هنگامى که هنوز خطرى به عیان او را تهدید نمىکند دست به دعا بلند کرد «اللّهمّ انّک تَعلم اَنّه لم یکن الّذى کان منّا منافسة فى سُلطان» با خدا حرف مىزند. اما خدا این پیام را به تاریخ رساند... خدایا تو مىدانى که این حرکت ما، این سفر ما براى خاطر قدرتطلبى نبود... براى تو بود.
دعاهاى امام حسین... دعاى حقیقى است، اما درعینحال چیزهاى دیگرى هم در این دعاها هست که براى ما مهم است. اولین درس خودِ دعا کردن است. اى شیعهى حسینبنعلى در همهى احوال باید به خدا متکى باشى... در اوج قدرت باید در خود احساس قدرت نکنى؛ منبع لایزال قدرت را خدا بدانی... همان وقتى که ما به پیروزیهاى درخشانى در جنگ دست یافته بودیم... همان وقت امام در خطابى به رزمندگان عزیز ما گفت: فتحالمبین پیروزى بر هواهاى نفس است؛ فتحالمبین گشودن سرزمین اطاعت و عبادت خدا در وجود انسانى است.
هیچ پیروزىاى، هیچ سختىاى ما را باید از دعا غافل نکند. اى ملت بزرگ اسلام در این راه طولانى و پرنشیب و فراز و پرحادثه که در آن شادیها و غمها و شیرینیها و تلخیها است یک لحظه باید خدا را و راز و نیاز با خدا را فراموش نکنیم... یکى خود دعا کردن را ما باید از امام حسین یاد بگیریم؛ در تمام این مراحل دعا را فراموش نکرد. پیام دوم در دعاى حسینبنعلى این است که موقعیت خودش را به زبان دعا براى همیشه در ذهن تاریخ باقى مىگذارد.
نام اسلام خیلى جاها هست، اما اسلام چیزى جز تشکیل نظام الهى در جامعه نیست. اسلامى که این بخش حیاتى و عمده را ندارد اسلام حقیقى و کامل نیست... درس همهى پیغمبرها این است، امام حسین هم مىگوید ما براى این قیام کردیم. «و جعلت لنا أسماعاً و أبصاراً و أفئدةً» تو را شکر مىگوئیم خدایا که به ما گوشهایى دادى، چشمهایى دادى؛ یعنى شنوایى و بصیرت به ما دادى و دل دادى که حق را بفهمیم و به دنبال حق حرکت کنیم. این پیام امام حسین در قالب یک دعا به زبان دعا موقعیت خودش را دارد براى تاریخ روشن مىکند و مشخص مىکند.
بعضى از دعاهاى امام حسین هم مسألهى عرض نیاز به پروردگار عالم است... با سخن گفتن با خدا قوّت قلب پیدا مىکند؛ ضعفها از انسان دور مىشود، و حسینبنعلى در آن شرائط دشوار به حرف زدن با خدا احتیاج داشت، و حرف مىزد با خدا و راز و نیاز مىکرد و قوّت قلب مىگرفت و این در همهى احوال وجود داشت؛ البته در این بین تسلّاى دیگران هم بود، یعنى دعاى امام حسین فقط خود را را تسلّا نمىداد، بلکه اطرافیان او را هم تسلّا مىداد. موقعیت، موقعیت دشوارى بود، لازم بود که به دیگران تسلّا داده بشود و این تسلّا دادن در زبان دعا به وسیلهى امام حسین در کنار حرفهاى دیگر و نکات دیگر و گفتههاى دیگر انجام مىگیرد.
در صبح عاشورا امام حسین یک دعایى دارد، چند جمله از آن دعا را مىخوانم... این دعا را امام حسین بر زبان جارى کردند «اللّهم أنت ثقتى فى کلّ کرب و رجائى فى کلّ شدّة و أنت لى فى کل أمرنزل بى ثقة وعدة» یعنى خدایا تو مایهى اطمینان و آسایش دل من و خاطر منى در همهى احوال. یعنى هجوم دشمن، وقتى من به تو متکى هستم پروردگارا من را تکان نمىدهد.
بعضى از جاها دعاهاى امام حسین حاکى از تأثر او از یک حادثه است، این روح بزرگ و این عظمت بىنظیر در روز عاشورا در مقابل بعضى از حوادث تکان مىخورد؛ که براى ما این حوادث هم واقعاً عبرتانگیز است... یکى از این حوادث سختى که حسینبنعلى را تکان داد و امام حسین بعد از آن دست به دعا برداشت شهادت طفل شیرخوار بود، که حسینبنعلى را واقعاً تکان داد این حادثه.
در آخرین لحظات هم امام حسین لبهاى خشک و تشنهاش به هم مىخورد و مناجات الهى را مىکرد و با خدا حرف مىزد... «اللّهم متعال المکان عظیم الجبروت شدید المحال غنىٌ عن الخلائق عریض الکبریاء قادرٌ على ما یشاء» پروردگارا تو بزرگى، مقام کبریاى تو بالا است، من بندهى کوچک تو هستم، تو بر هر کارى که اراده کنى قادرى؛ مشغول مناجات با خداى متعال... که ما نظائر این را - که از حسینبنعلى درس گرفتهاند - نسبت به این شهداى عزیز خودمان هم گاهى شنیدیم.
وقتى که زینب رسید آنجا، جسد عزیزش را روى زمین گرم کربلا افتاده دید به جاى هرگونه عکسالعملى، به جاى هر گونه شکایتى رفت به طرف جسد عزیزش ابىعبدالله خطاب به جدش پیغمبر صدایش بلند شد «یا رسولالله صلّى علیک مَلیک السّماء هذا حسینک مرمل بالدماء مقطع الاعضاء» یعنى اى جد عزیزم، اى پیغمبر بزرگوار یک نگاهى به صحراى گرم کربلا بکن، این حسین توست که در میان خاک و خون مىغلتد و افتاده. بعد هم نقل مىکنند زینب دستها را زیر جسد حسینبنعلى کرد؛ صدایش بلند شد پروردگارا این قربانى را از آل محمّد قبول بفرما. |
44 | 1364/05/26 | بیانات در سالروز شهادت امام جواد علیهالسلام در مهدیه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=46078 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم
...امروز که روز سالگرد شهادت حضرت ابى جعفرٍ الثّانى -محمّد بن علىٍ الجواد- (علیه و على آبائه السّلام) است، ایجاب میکند که مختصرى از زندگى این بزرگوار را عرض کنیم و همانطور که بارها من عرض کردهام زندگى ائمه (علیهمالسّلام) امروز براى ما یک درس پر مغز و پر مضمون و یک معرفت راهگشا است.
... زندگى امام جواد در میان ائمه، تقریباً یک زندگى منحصر به فرد و کمنظیرى است، اگر نگوییم بىنظیر؛ براى اینکه این بزرگوار با اینکه دوران امامتشان کوتاه نبود - یعنى هفده سال تقریباً دوران امامت این بزرگوار بود - اما بیستوپنج سال بیشتر عمر نکردند،
... این دوران بیستوپنج سالهى زندگى، دوران مبارزه است. شاید این بزرگوار - حالا دقیقاً یادم نیست - مثلاً دو ساله بودند یا سه ساله بودند که امام هشتم (پدرشان) از مدینه تبعید شدند یا احضار شدند به خراسان و به طوس؛ و این بزرگوار از همان وقت بار سنگین تنهائى و بىپدرى را احساس کرد. بعد هم که هفت سالش بود یا هشت سالش بود - حالا در روایات نه سال ذکر میشود اما همان سال ۲۰۳ که حساب کنیم، همان حدود هفت هشت سال میشود - حدود هشت سالش بود حضرت که پدرش در طوس به شهادت رسید و بار سنگین امامت به همهى معانیش افتاد رو دوش این نوجوان و هفده سال مبارزه کرد. در دوران زندگى این سه امام آخر - یعنى امام جواد و امام هادى و امام عسکرى (علیهمالسّلام) - آنطور که بنده احساس میکنم از مجموعه روایاتى که در باب زندگى اینها هست، موج گرایش به اهلبیت و حکومت آلعلى در دنیاى اسلام گسترش بیشترى پیدا کرده، بیشتر از زمان امام صادق و امام باقر حتى؛ و این را در یک روایاتى انسان کاملاً میبیند؛ مثلاً در همان وقتى که حضرت به امامت رسیدند، در مدینه راوى نقل میکند که ما رفتیم که امام جواد فرزند على بن موسىالرضا را ببینیم، میگوید که دیدم از تمام اطراف دنیاى اسلام کسانى آمدند براى دیدن محمد بن على؛ که آن حضرت ببینند و زیارت کنند؛ تعبیرش این است که از تمام آفاق اسلام افرادى آمدند. معلوم میشود که در تمام آفاق عالم اسلام اوج این اشتهار و مقبولیت و معروفیت وجود داشته که با این انگیزه بلند میشدند این راههاى طولانى را طى میکردند مىآمدند که امامشان را از نزدیک ببینند.
همینطور بعدها که در همان سال ۲۲۰ که سال شهادت آن حضرت هست، معتصم عباسى که برادر مأمون هست و بعد از مأمون به خلاف رسیده، حضرت را از مدینه احضار کرد به بغداد؛ در اوائل آن سال، در محرم آن سال، حضرت را آورد بغداد، در آخر آن سال هم که سىام ذىقعدهى سال ۲۲۰ باشد، حضرت به شهادت رسیدند، یعنى مسموم کردند حضرت را؛ وقتى آوردند آنجا آن داستان معروف قطع دست که یک دزدى را آوردند پیش معتصم درحالىکه همهى علما نشسته بودند و معتصم رو کرد به این علما گفتش که این دزد را میخواهیم قطع ید کنیم، از کجاى دستش ببریم؛ یکى گفت از مچ ببریم، یکى گفت از آرنج ببریم، هر کسى یک چیزى گفت، به حضرت رو کردند و خلیفه رو کرد به امام جواد، گفت شما بگویید که از کجا ببریم، حضرت اول امتناع کردند از گفتن، بالاخره گفتند که انگشتها را باید ببریم؛ هر کدام هم از آنهایى که میگفتند یک دلیلى داشتند؛ از آیهى قرآن، حضرت دلیلى آوردند که بر دلائل آنها غالب بود. این ماجرا آنجا اتفاق افتاد. این داستان را احمد بن ابى دُؤاد قاضى نقل میکند که قاضى زمان معتصم بود. مقصود من این جمله است که میگوید، احمد بن ابىدواد میگوید بعد از آنى که این ماجرا اتفاق افتاد و در حضور خلیفه هر کسى از علما یک چیزى گفت و حرف آنها را قبول نکرد معتصم، بعد محمد بن على این حرف را زد، فتواى او را قبول کرد و همه پذیرفتند و شرمنده شدند علماى بزرگ، و بر طبق نظر آن عمل کردند و قطعِ دستِ دزد را کردند، این شخص میگوید ماها خیلى خجل شدیم، ناراحت شدیم، متفرق شدیم؛ فردا من رفتم پیش معتصم، دو سه روز بعد یا فردا رفتم پیش معتصم گفتم که اى خلیفه! تو کار نسنجیدهاى کردى؛ خلیفه گفت چرا؟ گفتم که براى خاطر اینکه علماى بلاد اسلامى پیش تو همه جمع بودند و تو فتوایى را از آنها خواستى، هرکدام آنها یک حرفى زدند، تو فتواى آنها را گوش نکردى، فتواى آن جوانى را گوش کردى که یک بخش عظیمى از امت اسلام مؤمن به او هستند؛... این حرف ابن ابى دواد است که یک قاضى مطّلع و آگاه و باهوش است؛ و راست میگفت.
دنیاى اسلام آن روز بخش عظیمى متوجه به امام جواد بودند و هدف امام جواد (علیه الصّلاة و السّلام) و ائمهى بعد از حضرت رضا تا حضرت ولىّعصر -سه امام- این بود که زمینه را آماده کنند براى شکل گرفتن یک اعتقاد تمامنشدنىِ شیعى به لزوم ایجاد حکومت علوى و قرآنى، یک تشکیلاتى درست کنند، یک طرز فکرى را در میان این تشکیلات رائج کنند، آنچنان این تشکیلات را محکم کنند، به هم پیوند بزنند که با غیبت امام عصر (علیه الصّلاة و السّلام)، این تشکیلات متلاشى نشود؛ و این کارى بود که خلفاى آن زمان بشدت از این کار بیمناک بودند.
البته من عقیدهام این است که مأمون عباسى هم با اینکه دخترش را به امام جواد داد، و آن حضرت را با آن احترام و تجلیل داماد خودش کرد، دشمن خونى این خانواده و شخص امام جواد بود؛ اینى که بعضى خیال کردند که مأمون عباسى با اینها دشمنى نداشته و شیعه بوده - تو بعضى از کتابها هم سادهدلانه این مسئله تکرار شده - نه این درست نیست؛ مأمون عباسى بسیار هم خبیث بود، خیلى هم دشمن و مخالف بود، منتها او فکر میکرد که بعد از اینکه پاى على بن موسىالرضا (علیهالسّلام) را از وسط بیرون برده و حضرت را مسموم کرده، الان وقت این است که دیگر ماجراى آلعلى را بهکلّى تمام کند؛ یک کودک هفت سالهاى است، این را بیاورد زیر بال خودش بگیرد، محبت بهش کند، با تربیت خودش بزرگ کند، بعد هم دختر خودش را به او بدهد؛ هم یک جاسوس در داخلهى او گمارده و مانع از خیلى از کارهاى پنهانى او شده، هم او را مدیون محبتهاى خودش کرده، و اگر مأمون زنده میماند، خود مأمون حضرت را به قتل میرساند، منتها خب خداى متعال مأمون را مهلت نداد و حضرت هنوز چهارده، پانزده سال بیشتر نداشتند، پانزده، شانزده سال بیشتر نداشتند که مأمون از دنیا رفت و مرد؛ و معتصم همین جنایت را مرتکب شد. بههرحال در سال ۲۲۰ دستگاهِ خلافت عبّاسى احساس کرد که دیگر نمیتواند وجود امام جواد را تحمل کند؛ یعنى آن حرکت پرتوان و پرتلاشى که آن بزرگوار شروع کرده بود، دستگاه خلافت را بشدت بیمناک میکرد، در صدد برآمد که آن حضرت را مسموم کند، مسموم کرد؛ حالا مسموم کردن به چه کیفیت بود، آن هم روایات مختلفى هست، یکىاش همین روایت اُمّالفضل هست که شنیدید و معروف است. |
45 | 1364/05/14 | بیانات در گفتگوی انتخاباتی تلویزیونی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=22740 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
طبق مقررات کاندیداهای ریاست جمهوری چند دقیقهای باید با مردم صحبت کنند. من هم برابر همین مقررات فرصت را مغتنم میشمارم و عرایضی را به ملت عزیزمان عرض میکنم. البته شاید ما که زیاد مزاحم شما میشویم و - چه در نماز جمعه، چه در دیدارهای مردمی، چه در دیدارهای با مسئولین - حرفهایی میزنیم که در تلویزیون و رادیو هم پخش میشود، نقطه نظرهایمان روشن باشد برای شما، و احتیاجی نداشته باشید که باز دوباره به مناسبت نامزدی ریاست جمهوری حرف بزنیم. لکن من میخواهم رعایت مقررات را بکنم و همانطور که گفتند مطالبی را خواهم گفت. اوّلاً از این فرصت استفاده میکنم برای اینکه خدمت امام عزیزمان و رهبر بزرگوار و عظیمالشأنمان که از جانمان برای ما عزیزتر هست سلامم را عرض کنم، و از رهبریهای پیامبرگونه و قاطع و راهگشا و در مواردی معجزهآسایی که برای ملت داشتند و من در این چهارسال به عنوان مسئول همیشه از آنها بهرهمند بودم تشکر کنم. همچنین از یکایک برادران و خواهران، هممیهنان در سراسر کشور، مردان، زنان، پیران، جوانان، نوجوانان، حتی کودکان در شهرها، در روستاها، در جبههها، در مزرعهها، در مدرسهها، در کارخانهها در هر نقطهی کشور که هستند به یکایک این عزیزان سلام عرض کنم و از محبتشان، لطفشان، حمایتشان در دوران چهارسالهی مسئولیتی که داشتم تشکر کنم. بدون شک اگر کمک شما نبود، اگر راهنمائیهای راهگشای عمومی ملت در مواقع حساس نبود، ما نمیتوانستیم این راهی را که رفتیم برویم، این کاری را که انجام شده انجام بدهیم. من در این فرصت به همهی شما عزیزان عرض سلام و ارادت میکنم و از محبتهایی که تاکنون کردید تشکر میکنم. مخصوصاً از آن عزیزانی که در جبهههای جنگ، در خطوط مقدم خطر و جانبازی و ایثار مشغول خدمت بوند و هستند، و در حقیقت کلید حل بیشتر مشکلات ما آنها بودند. دربارهی مسائل مربوط به ریاستجمهوری و گذشته و آینده و حال کشور بحثهای زیادی هست، که به اهّم آنها من اشاره خواهم کرد. البته در همین دو- سه نوبت که بناست در تلویزیون و رادیو صحبت بکنیم. امروز من به دو نکته اکتفا میکنم، یکی در اهمیت مسألهی انتخابات ریاست جمهوری و شرکت مردم؛ البته همهی حرفها را امام فرمودند. آنچه که به عنوان بیان وظیفه و وجه این وظیفه امام بیان کردند همهی حرف بود، و بیش از آن و فراتر از آن واقعاً بحثی نیست که من بخواهم اینجا بکنم. همچنین عزیزانمان در نماز جمعه مطالبی را بیان کردند، خود من هم در آخرین نماز جمعهای که آمدم مطالبی را گفتم. در اینجا به دو مطلب کوتاه دربارهی اهمیت مسألهی انتخابات من اکتفا میکنم. مطلب اول این است که ما میگوئیم نظاممان مردمی است، ما که میگوئیم مردم در سرنوشت این کشور و ادارهی کشور شریکند یعنی چه؟ به نظر من مهمترین مظهر شرکت مردم در ادارهی کشور انتخابات ریاستجمهوری است، یا لااقل یکی از مهمترین آنهاست. مردم در انتخابات ریاستجمهوری چه میکنند؟ یک فردی را انتخاب میکنند که رئیس قوهی مجریه است؛ یعنی رئیس دستگاه عظیم اداری کشور. این شخص هست که نخستوزیر را معین میکند، این شخص هست که وزراء را معین میکند، و نخستوزیر و وزراء هستند که مملکت را با نصب مدیران اداره میکنند و اجرائیات کشور را عملاً عهدهدار میشوند و به دوش میکشند. شما مردم در انتخاب نخستوزیر نقشی ندارید، در انتخاب وزراء نقشی ندارید - البته نقش مستقیم ندارید، نمایندگان شما در مجلس چرا، آنها هم تأثیر دارند و نقش دارند - اما آن جائیکه مردم به طور مستقیم در تعیین زمامدار کشور شرکت میکنند انتخابات ریاست جمهوری است. وقتی مردم انتخابات ریاست جمهوری را انجام میدهند میتوانند احساس کنند و میتوانند به دنیا بگویند که این ما هستیم که داریم مدیران کشور را انتخاب میکنیم، و نظام جمهوری اسلامی میتواند افتخار کند که این مردم هستند که دارند زمامداران کشورش را انتخاب میکنند. امام هم که تنفیذ میکنند ریاست جمهوری را، رأی مردم را در حقیقت تنفیذ میکنند، و میبینید که این کلید راهگشا و در حقیقت مدخل اصلی برای ادارهی کشور و تعیین زمامداران و مدیران کشور است. مطلب دیگر در باب اهمیت انتخابات این است که وقتی مردم شرکت میکنند، وقتی آراء زیادی به منتخب خودشان و رئیس جمهور میدهند، آن رئیس جمهور این توان و قدرت را در خودش مییابد که دست به اصلاحات بزند؛ آنچه را که لازم میداند، مفید میداند به دولت توصیه کند، دنبال آن را بگیرد، خطوط اصلی سیاست اقتصادی، سیاست خارجی، سیاست فرهنگی، و سیاستهای گوناگون کشور را ترسیم کند، و از دولت و مسئولین اجرائی و مدیران بخواهد که آنها را انجام بدهند. رئیس جمهوری که با آراء بالای مردم انتخاب میشود میتواند برود به مجلس شورای اسلامی نظرش را بگوید، از آنها کمک بطلبد، و به اتکاء آراء مردم اقدام قاطع بکند، و قاطعانه در مسائل مهم و حساس عمل کند. پس میبینید که رئیس جمهور بههرحال رئیس جمهور است، اما رئیس جمهوری که با آراء بالای مردم انتخاب میشود یک رئیس جمهور تواناست، یک رئیس جمهور مقتدر است، یک رئیس جمهور تصمیمگیرنده است. اما اگر چنانچه نه آراء کمی مردم بدهند بههرحال طبق قانون با آراء کم هم یکنفر رئیس جمهور میشود، اما یک رئیس جمهوری که نمیتواند از زبان مردم حرف بزند، نمیتواند به مردم متکی باشد، نمیتواند بگوید که مردم خواستند. این دو مطلبی بود که دربارهی اهمیت انتخابات ریاست جمهوری خواستم به شما عرض بکنم؛ و من همانطور که امام فرمودند - که یک وظیفهی شرعی است، یک وظیفهی سیاسی و اخلاقی است - میخواهم تأکید بکنم که این وظیفهی سیاسی و اخلاقی و وظیفهی شرعی را همهی مردم، همهی آحاد انجام بدهند. هر کسی را که میپسندند، هر کسی را که میخواهند به او رأی بدهند، وقتی که آراء مردم بالا بود و آن رئیس جمهوری که انتخاب میشود با آراء بالاتری انتخاب شد این در ادارهی کشور، در انجام اصلاحات، در پیشرفت در کارها، در برداشتن قدمهای بلند یقیناً مؤثر خواهد بود؛ این نکتهی اول.
نکتهی دوم یک مقایسهی کوتاهی میخواهم بکنم بین وضع کشور در آغاز این دورهی ریاست جمهوری - که الان رو به اتمام هست - و پایان این دوره - که حالا باشد - نمیخواهم دربارهی جزئیات بحث کنم، و نمیخواهم دربارهی مسائل ریز اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و نظامی و این چیزها وارد بشوم. اما یک ترسیم کلی از چهرهی کشور اگر بشود و ما قیافهی ایران را در سال 1360 - اواسط 1360 - که انتخابات قبلی انجام گرفت - و حالا - که اواسط 1364 است - بکنیم خیلی حقایق بر ما روشن خواهد شد. چهار سال پیش در اواسط سال - که آن انتخابات انجام میشد - کشور ما در چه وضعی بود؟ اگر من بخواهم در چند جمله خلاصه کنم باید بگویم آن روز ما یک کشوری داشتیم به معنای واقعی کلمه متلاطم، دچار هرج و مرج، وضع اقتصادی در نهایت بدی، وضع ذخائر ارزی به یک وضع تأثرانگیز و وحشتانگیز - که من فراموش نمیکنم در اولین هفتههایی که من انتخاب شده بودم و این مسئولیت را به عهده گرفته بودم، یکی از برادران مسئول آمد یک آماری به من داد که واقعاً مثل یک پتک بر سر من وارد شد. مسئولین بانک مرکزی ما، مسئولین امور ارزی ما در قبل از این جریانات یک کسانی بودند که ملت در تعهد آنها و در صداقت آنها تردید داشت و شک داشت و بعد هم این تردید ملت معلوم شد به جا بوده، گذاشتند و در رفتند - یک میراث این چنینی برای ما گذاشته بودند. صادرات نفت ما در کمترین اندازهی طول دوران شاید صادرات نفتی ما بود، در حدود سیصد هزار بشکه در روز که اصلاً بهیچوجه قابل ذکر برای یک کشوری مثل کشور ما با این منابع با این اتکائی که به نفت داشتیم و برای ما درست کرده بودند نبود، واقعاً وحشتانگیز بود. وضع امنیت مرزها، امنیت مناطق مختلف کشور، حتی امنیت شهرها به شکل بسیار بدی بود، مردم در هر جا که بودند احساس عدم ثبات میکردند. هیچکس توی مملکت ما احساس نمیکرد که این کشور یک کشور باثباتی است. تبلیغات جهانی علیه ما این بیثباتی و این تزلزل را روزبهروز بیشتر در ذهن مردم فرو میکرد. قدرتهای بزرگ جهانی مثل کفتارهای مردارخواری که منتظرند یک طعمهای پیدا کنند و بروند و شکمهای خودشان را سیر کنند از اطراف کشور را تهدید میکردند. ضد انقلاب ناتوان و نالایق و مطرود و منفور مثل شغالهایی که زوزه میکشند از اطراف دنیا بوسیلهی رادیوها و بلندگوهایی که استکبار جهانی در اختیارشان گذاشته بود، زوزه میکشیدند و برای این مردم دائماً رجز میخواندند، و خودشان را به دو ماه دیگر به سه ماه دیگر که به این کشور خواهند برگشت نوید میدادند، و دل مردم را خالی میکردند، و اوضاع را هر چه بیثباتتر جلوه میدادند. وضع فرهنگی ما چهجوری بود؟ دانشگاه نداشتیم، دانشجوئی در این مملکت وجود نداشت، بساط کار آموزش عالی - که اساس سازندهی آیندهی کشور هست - در حال تعطیل و رکود کامل بود. البته برادران و عناصر مفید و عزیزی داشتند برنامهریزی میکردند که آیندهی کشور را بسازند، اما آن روز ما هیچی نداشتیم. وضع ارتش ما به یک شکل گریهآوری بود، یک مدتی ارتشیهای ما دل خوش کرده بودند به شعارهایی که آن فراری از کشور و مطرود ملت برایشان شعارهایی داده بود، چیزهایی گفته بود، اینجور وانمود کرده بود که همه دشمن ارتشند و او فقط حامی ارتش است. حالا او معزول شده بود فراری شده بود، ارتش در یک حال حیرتی به سر میبرد که آیا چه خواهد شد؟ ارتش میماند؟ از بین میرود؟ حمایت میشود؟ نمیشود؟ در یک حال افسردگی و بیدلی مطلق که بنده که در امور ارتش یکقدری وارد بودم، آن وقت میدیدم که چه روحیهای حاکم است. وضع جنگ که واقعاً یک وضع تأسفانگیزی بود، ده- پانزده تا شهر ما زیر آتش توپخانهی مستقیم دشمن بود. اهواز بزرگ، دزفول شجاع و مقام،اندیمشک، شهرهای فراوان دیگر بودند که زیر آتش توپخانهی دشمن بودند، و دشمن اینها را میکوبید. یک چنین وضعی بود، دولت یک دولت بیثباتی بود. البته کابینهی شهید رجایی خب برادران خوبی بودند، کابینهی شهید باهنر برادران خوب و عزیزی بودند - اما خب با شهادت شهید باهنر یک تکانی خورده بود این کابینه، بعد برادر بزرگوارمان جناب آقای مهدوی نخستوزیر شده بودند، یک تغییری در کابینه ایشان داده بودند. آن کابینهای که بود باز با تغییر کابینه یک حالت بیثباتی بود، طبعاً انتخابات یک اعلام تغییر کابینهای به حساب میآمد و وزراء نمیدانستند که چقدر دیگر خواهند بود؛ بعد هم که ما آمدیم و کابینه معرفی کردیم باز وزرایی که آمده بودند واقعاً نمیدانستند که اینها یک ماه خواهد ماند، دو ماه خواهند ماند، خود من - که انتخاب شده بودم - حتی مسئولین امنیتی و انتظامی واقعاً نمیدانستند که این دوران ریاست جمهوری یک ماه طول خواهد کشید، دو ماه طول خواهد کشید. یادم نمیرود یک روز یکی از مسئولین انتظامی کشور سراسیمه آمد پیش من، داشت مسافرتی میکرد طرف اصفهان یا کجا، در قم یک خبری شنیده بود سراسیمه برگشته بود، آمد پیش من خلاصهی این خبر این بود که شما تا یکی- دو ماه دیگر بیشتر زنده نیستی. یک چنین وضع بیثباتی، یک چنین وضع تزلزل، یک گسیختگی، یک نابسامانی، در همهی جهات بر کشور حاکم بود. دشمن در خاک ما بود، هزارها کیلومتر مربع در اختیار دشمن بود، در اشغال دشمن بود، این وضع چهار سال پیش ما بود، امروز شما نگاه کنید به وضع کشورما. امروز همه چیز در نقطهی مقابل قرار دارد. از لحاظ وضع سیاسی و اعتبار جهانی آن روز هیچکس خیال نمیکرد این نظام و این کشور حتی ممکن است تا یکسال دوام بیاورد. امروز ما در دنیا جزو سیاستهای تعیینکننده به حساب میآئیم. آن روز امریکا ما را در محاصرهی اقتصادی و سیاسی و تبلیغاتی خودش قرار داده بود؛ از همه طرف روی ما فشار میآورد. امروز امریکا اعتراف میکند که در محاصرهی سیاسی ماست؛ ریگان صریحاً اعلام میکند که از ناحیهی ایران و چند کشور دیگر تهدید میشود. این معنایش این است که ما امریکا را در یک محاصرهی معنوی سیاسی قرار دادیم، و دارد روی این سیاست بزرگ جهانخوار و سلطهطلب فشار میآید. آن روز حتی کشورهای جهان سوم برای ما اعتباری قائل نبودند، با ما ارتباطی نداشتند، ما را به حساب نمیآوردند. اما هنوز یکسال از انتخابات چهار سال پیش نگذشته بود که یکی از رؤسای جمهوری که کشور ما آمده بود بعد از آنی که یکی - دو روز در کشور ما بود، جلساتی گفتگوهایی شد، به من گفت من امروز احساس میکنم که کشور شما نظم دارد، قبلاً هم آمده بود - زمان قبل از انتخابات چهار سال پیش، بعد از انقلاب آمده بود - و اوضاع ما را دیده بود، در جلسات شرکت کرده بود، میگفت امروز من احساس میکنم شما رئیس جمهوری دارید، دولتی دارید، تشکیلاتی دارید، سیاستی دارید، حرفی برای گفتن دارید. امروز دنیا روی ما حساب میکند، ما هر جا برویم با آغوش باز از ما استقبال میکنند، ارتباط با ما برای کشورها و دولتها یک چیز مرغوب و مطلوب است. افتخار میکنند و استقبال میکنند. بسیاری از رؤسای جمهور دنیا مایلند ما از آنها دعوت کنیم بیایند کشور ما، ارتباط داشتن با ما برای آنها پیش ملتهایشان، پیش دولتهای جهان، حتی پیش ابرقدرتها مایهی آبروست، مایهی وجه است؛ وضع وزانت ما اینجوری است. امروز ما یک کشور باثباتی هستیم، امروز هم مردممان احساس میکنند در یک نظام آرام و باثبات زندگی میکنند، هم مسئولین احساس میکنند که دارند کار انجام میدهند. نهادهای انقلابی ما و دولتی ما جا افتاده، وزارتخانهها کار خودشان را میدانند، نهادهای انقلابی کار خودشان را میدانند، سیاستها ترسیم شده است، البته من نمیخواهم بگویم همهی این سیاستهایی که امروز ما داریم اعمال میکنیم درست است، نه، ممکن است بعضی از سیاستهای ما غلط باشد، محتاج تجدیدنظر باشد، محتاج اصلاح باشد، حتماً هم اینجور است، ما که ادعا نمیکنیم معصوم هستیم، اما روال کارها بحمدلله درست است. در جنگ آن روز اگر ده- پانزده تا شهر ما در تهدید توپخانهی عراق بود، امروز ده- پانزده تا شهر عراق در تهدید توپخانهی ماست، ما هر وقت که اراده کنیم میتوانیم ده تا پانزده تا شهر عراق را با توپخانه بزنیم. یعنی سرزمینهایمان را پس گرفتیم، در داخل خاک عراق نفوذ کردیم، برتری نظامی امروز با ماست، در این چهار سال یک چنین وضعی پیدا شده. آن روز ارتش افسرده بود، دلمرده بود، امروز ارتش احساس افتخار میکند، احساس حضور میکند، امروز ارتش احساس میکند که در سرنوشت کشور مؤثر است، احساس میکند که مورد محبت مردم است. فرماندهان هر سه نیروی ما مردمان متعهدی هستند، کسانی که در فرماندهی نیروها دارند کار میکنند و مسئولین بالا از عناصر حزباللهی، از عناصر مؤمن، از عناصر علاقمند به این نظام هستند و ارتشیهای ما امروز در خطوط مقدم جبههها دارند کار میکنند. سپاه پاسداران آن روز با زحمت زیاد بایستی مختصر تجهیزاتی را به دست میگرفت. امروز سپاه پاسداران یکی از مراکز عمدهی تولید و سازندگی پیشرفتهترین سلاحهای ماست. پیچیدگی نظامیاش، پیچیدگی انقلابی و سیاسیاش، پیچیدگی تکنیکیاش امروز یک واحد عظیم و باارزش و افتخارآمیزی برای ما در انقلاب و در پیش جهانیان بوجود آورده. امروز ضدانقلاب مأیوسانه حرف میزند؛ آن خانه به دوشهایی که در پاریس و در واشنگتن و در کشورهای دنیا غریبوار و مأیوس دارند از اینجا به آنجا میروند و خانه عوض میکنند و هی حرف میزنند، آنچه را که میگویند خودشان هم میدانند که پوچ و بیمغز و بیمحتواست. کشور یک کشور باثباتی است، سیاست یک سیاست جا افتاده است. بین مسئولین کمال هماهنگی وجود دارد، من این نکته را خوب است به شما برادران و خواهران عزیز در سراسر کشور بگویم، امروز بین مسئولین بالای کشور نهایت صمیمیت و هماهنگی است. شاید برای شما جالب باشد که بدانید ما جلسهی رؤسای سه قوه که از رؤسای سه قوه بنده، برادر عزیزمان جناب آقای هاشمی، برادر عزیزمان جناب آقای موسوی اردبیلی و برادر عزیزمان آقای مهندس موسوی نخستوزیر و برادر عزیزمان آقای حاجاحمدآقا - فرزند محترم و بزرگوار امام - که شرکت میکنند در این جلسه و ما خواهش کردیم که ایشان شرکت کنند که مسائل این جلسه در حضور امام منعکس بشود، این جلسه هفتهای یکبار تشکیل میشود، ما ، برادرانی که در این جلسه شرکت میکنند همیشه خوشحالند که آن شبی که جلسه ما در آن شب تشکیل میشود نزدیک بشود و خشنودند و از این جلسه لذت میبرند و بهترین جلسات ماست. البته خوب تحلیلهای ضد انقلاب و استکبار جهانی –حالا ضد انقلاب که قابل ذکر هم نیست- حتی سیاستگذاران و دستگاههای سیاسی جهانی هم مینشینند راجع به مسئولین بالا اختلافاتی که بین اینها هست درگیریهایی که وجود دارد، همینطور هی میبافند و حرف میزنند، حرفهای آنها توی جلسات رؤسای سه قوه - که ما مینشینیم - جزو جُکهای جلسهی ماست، که فلانی و فلانی با هم مخالفند، فلانی و فلانی با هم معارضند، و ما آن صمیمیت و صفایی که بحمدلله در بین مسئولین هست فکر میکنم در دنیا و در بین مسئولین کشورها کمنظیر باشد اگر نگوئیم بینظیر. الحمدالله با یک انسجامی کشور دارد حرکت میکند و این وضعی است که امروز ما داریم. من به طور خلاصه بگویم دستاورد این چهار سال دستاورد بسیار ارزشمندی است، البته این مربوط به من نیست؛ این مربوط به شما ملت است، مربوط به مسئولین عزیز ماست که با تلاششان با زحمات خستگیناپذیرشان این دولت، نخستوزیر، وزراء، مدیران و دستگاههای مختلف در سطوح مختلف واقعاً شب و روز تلاش کردند، کار کردند و مخصوصاً رزمندگان عزیز ما در جبههها که بیشترین افتخار مال آنهاست، بیشترین هنر را آنها به خرج دادند و ما توانستیم به برکت حمایت شما مردم و به برکت فداکاری آن رزمندگان و تلاش خستگیناپذیر عزیزانمان در سطوح مختلف، کشور را از آن وضع برسانیم به این وضع و این مایهی افتخار ماست. من این خلاصهای بود که خواستم عرض بکنم. حالا البته مطالب دیگری هم ممکن است در فرصتهای دیگر، یک فرصت تلویزیونی ظاهراً، یکی- دو فرصت رادیویی هم در اختیارمان هست اگر مطالبی باشد باز هم عرض خواهم کرد.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
|
46 | 1364/01/30 | بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران به مناسبت عید مبعث | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=52011 |
خطبهی اوّل
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)
الحمد لله ربّ العالمین. احمده و استعینه و استغفره و اتوکّل علیه و اسلّم و اصلّى على حبیبه و نجیبه و خیرته فى خلقه و حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته بشیر رحمته و نذیر نقمته سیّدنا و نبیّنا ابىالقاسم محمّد و على آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّة الله فى الارضین و صلّ على ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. قال الله الحکیم فى کتابه: الَّذینَ یَتَّبِعونَ الرَّسولَ النَّبِیَّ الاُمِّیَّ الَّذی یَجِدونَه مَکتوبًا عِندَهُم فِى التَّورىٰةِ وَالاِنجیلِ یَأمُرُهُم بِالمَعروفِ وَ یَنهىٰهُم عَنِ المُنکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبٰتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیهِمُ الخَبئِثَ وَیَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم وَالاَغلٰلَ الَّتی کانَت عَلَیهِم فَالَّذینَ ءامَنوا بِه؛ وَ عَزَّروهُ وَنَصَروهُ وَاتَّبَعُوا النّورَ الَّذىِّ اُنزِلَ مَعَه، اُولئکَ هُمُ المُفلِحون.(۲)
عید سعید مبعث را به همهى شما برادران و خواهران عزیز نمازگزار و به همهى ملّت ایران، دریافتکنندگان حقیقى پیام بعثت و رهروان راه نبوّت و به همهى مسلمانان اسلامخواه و مبارز سراسر جهان تبریک عرض میکنم. بحث مربوط به بعثت نبىّ اکرم به مباحثى که در باب تعلیم و تربیت به عنوان وظایف دولت جمهورى اسلامى قبلاً عرض میشد، مرتبط است و مناسبت عید مبعث ایجاب میکند که دربارهى مسئلهى بعثت و پیام بعثت صحبت بشود. لذا خطبهى اوّل به بحثى در باب بعثتها و بعثت نبىّ اکرم و لبّیکى که امروز جهان اسلام به بعثت پیغمبر اسلام میدهد، اختصاص خواهد داشت. البتّه این یک بحث مهم و مفصّلى است، من سعى میکنم خلاصه و کوتاه عرض کنم. کوشش بر کوتاهى بحث است؛ اگر کشش بحث قدرى از وقت را بیش از اندازهى مورد نظر من بگیرد، در خطبهى دوّم جبران خواهم کرد. به هر حال این اجتماعات عظیم، بهترین مکان و بهترین فرصت براى بیان این حقایق بسیار مهمّ اسلام و این درسهاى عملى امروز مسلمانان است.
[دریافت صوت کامل]
در باب بعثت وقتى حرف بزنیم، فقط از یک بُعد و از یک دیدگاه حرف خواهیم زد؛ زیرا ابعاد گوناگون بعثت براى ما ناشناخته است. وقتى امام بزرگوارمان، آن عالِم عارف و آشنا به معارف عمیق و ارجمند اسلام اظهار عجز میکنند از اینکه ابعاد معنوى بعثت را بدانند، اینجانب حتّى اظهار عجز را هم بالاتر از حدّ خودم میشمارم. آنچه من عرض میکنم، یک بُعد و یک گوشه از مسئلهى بعثت است و آن عبارت است از رابطهى بعثت با انسانهایى که مخاطب بعثتند. مطلب اوّلى که باید عرض کنم، این است که بعثتها، چه بعثت نبىّ اکرم اسلام و چه بعثت دیگر پیغمبران، همیشه در زمینهى اسارت انسانها بوده است. یعنى وقتى پیغمبران مبعوث میشدهاند، جامعهى انسانیّت در اسارت به سر میبرده است و بعثت رهاکنندهى انسان، رهانندهى انسان و آزادکنندهى انسان است. اسارت انسان در زمینهى بعثت پیغمبران، هم اسارت مادّى است، هم اسارت معنوى. در عرصهى زندگى مادى، انسانها اسیر بودند؛ یعنى اقتصادشان، حکومتشان، مناسبات و روابط اجتماعىشان محکوم دست قدرتها و سلطههاى طاغوتى و شیطانى بود؛ فرعونها بر آنها حکومت میکردند، زندگى مادّى آنها سخت بود، آزادى نداشتند، استقلال نداشتند، نانِ بخور و نمیر را با زحمت به دست مىآوردند، با زحمت میخوردند، میان انسانها تبعیض بود، عدالت وجود نداشت، انسانها تحقیر میشدند، انسانها شکنجه میشدند، جامعه زیر انواع فشارهاى مادّى دست و پا میزد؛ این از جنبهى مادّى زندگى. در عرصهى معنوى و روحى زندگى هم باز انسانها اسیر بودند؛ اخلاق انسانها فاسد بود، به انسانها اجازه نداده بودند که فکر درست و اندیشهى درست را بیاموزند، انسانها غلط و کج مىاندیشیدند، فضیلت در جوامع انسانى وجود نداشت، کسى به کسى رحم نمیکرد، استعداد انسانها ناشکفته مانده بود، اجازه داده نمیشد که گنجینههاى درون ذات انسان شکوفنده شود و سرچشمههاى استعداد از وجود آدمى سرازیر شود؛ یک اسارت کامل. پیغمبران در یک چنین زمینههایى ظهور میکردند و بعثت به وجود مىآمد.
امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) براى این اسارت، تعبیر «فتنه» به کار برده است. فتنه در قرآن یک کلمهى بسیار وسیعى است. جا دارد کسانى که در فرهنگ قرآنى کار میکنند، معناى فتنه در قرآن را پیگیرى کنند. در فتنه فشار مادّى هست، فشار زندگى هست: رَبَّنا لا تَجعَلنا فِتنَةً لِلَّذینَ کَفَروا،(۳) جَعَلَ فِتنَةَ النّاسِ کَعَذابِ الله.(۴) فتنه معنایش فشار و شکنجه و آزار مادّى است. همچنین در مفهوم فتنه و معناى فتنه، سردرگمى، حیرت و شک هست. امیرالمؤمنین تعبیر فتنه را براى آن حالتى که جوامع بشرى پیش از بعثت پیغمبران داشتند، به هر دو معنا به کار برده است: فى فِتَنٍ انجَذَمَ فیها حَبلُ الدّینِ وَ تَزَعزَعَت سَوارِى الیَقین؛(۵) مردم در دوران بعثت پیغمبران، یعنى آن هنگامى که پیغمبران مبعوث میشدند، در فتنه به سر میبردند؛ فتنهاى که رشتهها و ریسمانهاى دین را، معنویّت و فضیلت و اخلاق را گسسته بود؛ فتنههایى که یقین و معرفت را از مردم گرفته بود؛ مردم را دچار حیرت، دچار سردرگمى، دچار شک کرده بود. در همین خطبه امیرالمؤمنین میفرماید: فى فِتَنٍ داسَتهُم بِاَخفافِها وَ وَطِئَتهُم بِاَظلافِها وَ قامَت عَلى سَنابِکِها؛ مردم در آن دوران در فتنههایى و زیر بار فتنههایى دست و پا میزدند و لگدمال میشدند. فتنه مانند اسبى وحشى و رمکرده که سوار خود را به زمین مىاندازد و بر او سُم میکوبد و شیهه میکشد، انسانیّت را به زمین انداخته بود و انواع فشارهاى مادّى را بر آنها وارد آورده بود.
در دورانى که پیغمبران مبعوث میشوند، وضع انسانها به این کیفیّت است؛ یعنى از لحاظ مادّى وضع مردم بد است. گیرم عدّهاى از مردم نانِ بخور و نمیرى هم پیدا بکنند، امّا عامّهى مردم، هیئت جمعىِ جوامع بشرى در زیر فشار قدرتها است، در زیر فشار مکندگان سرمایههاى مادّى و معنوى انسان است. فرعونها، نمرودها، ابوجهلها که بر مردم حکومت میکردند ــ مثل قدرتهاى مادّى امروز ــ آن چنان مردم را در زندگى تلخ و زهرآگین نگه میداشتند که مردم از همهى مواهب مادّى و معنوى محروم بودند. حکومت، حکومت طغیان؛ حکومت، حکومت هوسها؛ حکومت، حکومت انسانهاى آلوده و ناپاک؛ از لحاظ معنویّت و اخلاق هم انسانها در انحطاط مطلق اخلاقى. پیغمبر در یک چنین زمینهاى مبعوث میشود. بعثت پیغمبر اسلام هم در یک چنین زمینهاى بود. مردم مکّه و جزیرةالعرب را در دوران بعثت پیغمبر اسلام، اگر در تاریخ بخوانید و مطالعه کنید، مىبینید از همه جهت در سختى بودند؛ گرسنگى در میان آن مردم رواج داشت، تبعیض فراوان بود، آزادى اصلاً نبود، اخلاق و معنویّت در میان آن مردم وجود خارجى نداشت، جنگ و اختلاف بر سر هواها و هوسها در میان آنها برافروخته بود. در یک چنین زمینهاى است که پیغمبر ظهور میکند، مبعوث میشود. بعثت پیغمبر یعنى برانگیختگى پیغمبر؛ آن انسان والایى که خدا او را از میان انسانها بر طبق معیارها و ملاکها انتخاب کرده است، با نهیب الهى بلند میشود، بیدار میشود، برانگیخته میشود، بعد او نهیب میزند تا انسانها بیدار بشوند، تا انسانها برانگیخته بشوند، مردم را از همهى آن اسارتها آزاد میکند؛ وَیَضَعُ عَنهُم اِصرَهُم وَالاَغلٰلَ الَّتی کانَت عَلَیهِم. در این آیه، اسارتهاى مادّى و معنوى هر دو را میگوید؛ زنجیرها را، غلها را از دست و پاى انسانها پیغمبر باز میکند؛ اسارت معنوى را از مردم میگیرد. وَ یُعَلِّمُهُمُ الکِتٰبَ وَ الحِکمَةَ وَ یُزَکّیهِم؛(۶) مردم را تزکیه میکند، اخلاق به مردم میدهد، آموزش به مردم میدهد، جهالت را از مردم میگیرد، انسان را از محدودهى تنگ دیدگاه مادّى بیرون مىآورد. عرب در دوران قبل از ظهور پیغمبر در جزیرةالعرب به هیچ چیز فکر نمیکرد، مگر چهاردیوارى محدود و محصور زندگى مادّى خود، [امّا] اسلام آمد به او یک افق دید وسیع داد؛ او را به جاى اینکه به خود و به منافع محدود خود فکر بکند، به فکر اصلاح عالم انداخت؛ اسلام آمد از انسانهایى جاهل، انسانهایى بزرگ، فداکار، ایثارگر، انسانهایى که پرچم آزادى بشریّت را به دست گرفته بودند، ساخت؛ و لذا بود که بزرگترین دشمنى که در مقابل پیغمبران و پیغمبر ما ایستادگى و مقاومت میکردند، همان کسانى بودند که انسانها را به آن اسارتها دچار کرده بودند. همهى کسانى که شهوت را در انسانها تحریک میکنند، انسانها را به شهوترانى دعوت میکنند، با بعثت پیغمبران مخالفند؛ همهى کسانى که اموال مردم را غارت میکنند، با بعثت پیغمبران معارضند؛ همهى آن حکّام و زمامدارانى که میخواهند بر مردم بِزور حکومت کنند و نظام سیاسى جوامع را در اختیار بگیرند، با پیغمبران دشمنند؛ همهى طاغوتها، همهى شیطانهاى بزرگ و کوچک با پیام بعثت و پیام اسلام مخالفند. بعثت یعنى حرکت الهى بشر براى رها کردن خود، براى رستگار کردن خود از زندانهایى که قدرتها و طاغوتها و شیطانها براى او به وجود آوردند؛ لذا در این آیه میفرماید: اُولئکَ هُمُ المُفلِحون؛ آن کسانى که به پیغمبر ایمان مىآورند، بعثت را قبول میکنند، زنجیر اسارت را باز میکنند، استقلال و آزادى الهى را که پیغمبر و بعثت به آنها هدیه کرده است، میپذیرند، اینها مفلحند، رستگارند، آزادشده هستند. این، مجمل معناى بعثت است.
بعثت را به عنوان نهضت رهایى و نجات انسان میشود نامگذارى کرد؛ منتها رهایى و نجات همهجانبه، نه فقط به معناى به دست آوردن نان. آن نهضتهایى که میخواهد مردم را فقط از چنگ فقر نجات بدهد، خوب است امّا محدود است، کوچک است. آن نهضتهایى که میخواهد انسانها را فقط از شرّ یک رژیم یا چند نفر آدمِ خاص که ظلم میکنند، خلاص کند، البتّه خوب است امّا محدود است. نهضت حقیقى و شایسته و بزرگ، آن نهضتى است که میخواهد انسانها را به شکل همهجانبهاى آزاد کند؛ هم از لحاظ مادّى، تا در میان مردم دیگر فقر نباشد، تبعیض نباشد، استثمار نباشد، بدبختى نباشد، وابستگى نباشد، مردم آزاد باشند، مستقل باشند، باشخصیّت باشند، تحقیر نشوند؛ و هم از لحاظ معنوى، یعنى انسانها فکر درست داشته باشند، بینش و بصیرت کامل داشته باشند، جهانبینى صحیح الهى را فرا گرفته باشند، راه زندگى را از فرستادگان خدا و مبعوثان الله تعلیم گرفته باشند و داراى اخلاق و فضیلت باشند؛ این نهضت حقیقى است. البتّه [فرق] بعثت پیغمبر با بعثتهاى دیگر که قبل از پیغمبر در طول تاریخ بشر اتّفاق افتاده، این است که مخاطبان این بعثت، زمان معیّنى از تاریخ ندارند. بعثت حضرت موسىٰ بعثتى بود که مخاطبانش فقط آن مردمانى بودند که تا قبل از نبوّت عیسىٰ به این دنیا آمده بودند؛ و مخاطبان بعثت حضرت عیسىٰ آن مردمى بودند که تا قبل از ظهور نبوّت خاتمالانبیا در این دنیا آمده بودند. امّا مخاطبان بعثت پیغمبر اسلام حد و مرز ندارند؛ نه طبقهى خاصّى از مردم، نه کشور خاصّى از کشورهاى دنیا، و نه زمان خاصّى از زمانها؛ مال همهى انسانها است در طول تاریخ.
خب، بعثت پیغمبر بعد از آنکه تحوّلى در عالم در همان زمان ایجاد کرد و البتّه الگویى براى آیندهى تاریخ باقى گذارد، به وسیلهى تحریفها و انحرافها، آن جریان صاف و زلال، از آن صافى و زلالى افتاد. سرگذشت چهارده قرن زندگى مسلمانان که امّت پیغمبر خاتم بودند، یک سرنوشت غمانگیزى است که تحلیل قطعهقطعهى زندگى این چهارده قرن نشان میدهد که دشمنان اسلام چه کسانى هستند و چگونه با اسلام دشمنى و خصومت میکنند. امّا در هر دورهاى یک عدّه از مردم بودهاند که پیام پیغمبر را به گوش جان بشنوند و بخواهند آن پیام را بپذیرند؛ و در زمان ما آن کسانى که پیام بعثت پیغمبر را باید بشنوند و شایسته است بشنوند، از همیشه بیشتر است. علّت این است که اسارت در زمان ما ــ هم اسارت معنوى و هم اسارت مادّى ــ از همیشه بیشتر است.
با اینکه تاریخ دورانهاى سخت و تلخى را گذرانده امّا من میخواهم بگویم هر چه بشریّت تکامل پیدا کرده است، شیوههاى اسیر کردن انسان هم تکامل پیدا کرده؛ طاغیان و شیطانها هم در کنار همهى پیشرفتهاى بشرى پیشرفت کردهاند؛ آنها هم راههاى پیچیدهاى را براى اسارت انسانها پیدا کردهاند. و من قرن نوزدهم میلادى را که در چشم تحلیلکنندگان تمدّن بشرى، قرن اوج تمدّن بشر و ورود انسان به مراحل تازهاى از پیشرفت علمى و صنعتى است، قرن ظلم به دین و قرن اسارت کامل انسان به حساب مىآورم. در قرن نوزدهم میلادى از دو جهت به دین ظلم شد و دین در دنیا مظلوم واقع شد: یکى از این جهت که علیه دین بسیار کار شد؛ متفکّرین و تئوریسینها و طرّاحان در همه جاى دنیاى استکبار به وسیلهى پیشرفت دانش علیه دین فعّالیّت کردند و توطئهچینى کردند؛ افکار ضدّ دینى، تئورىها و ایدئولوژىهاى مخالف با دین، ترویج بىدینى در میان جوامع بشرى، نوشتن کتابهاى بسیار علیه همهى ادیان از جمله، و شاید بیشتر از همه علیه اسلام؛ این از یک طرف که قرن نوزدهم، قرن غربت دین و قرن دورى دین به طور کامل از زندگى انسان است. از جهت دیگر هم در قرن نوزدهم میلادى ــ قرن پیش ــ دین از این جهت مورد مظلومیّت قرار میگرفت که هدف ادیان یعنى رهایى انسان بکلّى نقض شد و انسانها به شکل منسجم و پیوسته و سازمانیافتهاى به اسارت در آمدند؛ زیرا قرن نوزدهم قرن استعمار است؛ استعمار ملّتها، استعمار انسانها و تسلّط همهجانبه و شبکهوار بر زندگى ملّتها، هم از لحاظ مادّى و هم از لحاظ معنوى. لذا بود که اسارت انسان در قرن نوزدهم به خاطر دورى از دین، از همیشه سختتر و بیشتر و تأسّفآورتر شد. کشورها و ملّتهایى که خودشان براى خودشان زندگى میکردند، با حکّام خودشان، با زمامدارانى که البتّه به آنها ظلم میکردند امّا به جایى متّکى نبودند، مورد تهاجم سلطهى جدید و تازهنَفَس قدرتهاى بزرگ جهانى قرار گرفتند. اوج ظلم نسبت به دین و دینداران و بیشتر از همه نسبت به اسلام و مسلمانان در قرن نوزدهم شد؛ یعنى اوج اسارت انسان.
خطاب دین و خطاب بعثت پیغمبر و پیام بعثت نبوى بلافاصله بعد از قرن نوزدهم در دنیا بیش از همیشه در گوش دل مردمى که میخواستند حقایق را بفهمند، زنگ زد و آنها را به خودش متوجّه کرد. در حالى که در کتابها مینوشتند، در مدرسهها میگفتند، به نسلهاى جدید تعلیم میدادند که روزگار دین به سر آمده است، شما مىبینید در آغاز این قرن حاضر، شخصیّتهاى بزرگى از قبیل سیّدجمالالدّین حسینىها بلند میشدند و مردم را به بازگشت به دین دعوت میکردند؛ مردم را به نظام دادن به زندگى خود بر طبق دین دعوت میکردند. یعنى حقیقت دین و جنبهى آزادکنندگى و رهاسازى دین براى انسانها آشکار میشد؛ میفهمیدند در مقابل این سلطهها، این شیطنتها، آن اهرمى که میتواند انسانها را حرکت بدهد، اهرمِ دین است. لذا نهضتهاى اسلامى شروع شد. یک مبارزهاى از دو طرف به وجود آمد: مبارزهى میان مخالفین دین، مخالفین با بعثت از یک طرف، و از طرف دیگر، طرفداران بعثت و شنوندگان پیام بعثت اسلام و کسانى که میخواستند لبّیک بگویند به ندائى که پیغمبر اسلام چهارده قرن پیش براى بشریّت در طول تاریخ آورده بود. یک مبارزهى اینچنینى شروع شد. امّا خیلى روشن است که پیام نبوّت منطبق با قوانین آفرینش است و بعثت، خواست و ارادهى الهى است. و در مبارزهى حق و باطل، اگر حق طرفدارانى داشته باشد که از آن دفاع بکنند، بلاشک حق بر باطل پیروز میشود. لذا بود که در این درگیرىاى که در طول دهها سال اخیر در دنیا به وجود آمد، ما مىبینیم پیام بعثت روشنتر و برجستهتر شد و نهضتهاى اسلامخواهى و اسلامطلبى در جوامع مسلمانها روزبهروز زندهتر شد و به جایى رسید که امروز در سرتاسر جهان اسلام هر جا که شما نگاه میکنید، گروهى از انسانها را مىبینید که با ایثار، با فداکارى، همان کارى را میکنند که مسلمانان صدر اسلام و پیرامون پیغمبر اکرم میکردند؛ همان هدفى را تعقیب میکنند که آنها تعقیب میکردند؛ همان چیزى را میخواهند که آنها میخواستند؛ یعنى اسلام را و نظام اسلامى را و زندگى بر طبق احکام و معارف اسلامى را. و آن وقتى این مبارزه به اوج خود میرسد و همچنین پیروزی و غلبهى حق بر باطل و غلبهى جریان و خطّ بعثت بر خطّ کفر و الحاد و طغیان و شیطنت آشکار میشود که یکى از مصداقهاى این مبارزه در کشور اسلامى ایران، در میان مسلمانانى فداکار و ایثارگر به پیروزى میپیوندد.
امروز برادران و خواهران ایرانى ما، مسلمانانى که در این مرز و بوم زندگى میکنند، پرچمداران بعثت پیغمبرند. پیام بعثت، امروز هم همان پیامى است که در زمان پیغمبر بود. انقلاب ما پاسخ به ندائى است که پیغمبر در چهارده قرن قبل در میان آن دنیاى سرتاپا فتنه و آکنده از شر به انسانها داد؛ یعنى همان رهایى و آزادى انسان. مسئلهى ما امروز همان مسئلهى پیغمبر است، و دشمنان امروز ما همان دشمنان آن روز پیغمبرند. اگر چه دشمنان امروز ما پیچیده عمل میکنند و شگردهاى تازه به کار میبرند امّا شیوهها و روشهایى که در اختیار بعثت است، آنها هم پیچیده است، آنها هم تازه است. امروز دست طرفداران حیات اسلام، تجدید بعثت اسلام و زندگى دوبارهى قرآن در جامعه بسیار نیرومند است؛ از آنچه در صدر اسلام هم بود، امروز بسیار نیرومندتر است. آن حقیقتى که ما ملّت ایران باید به آن کاملاً توجّه داشته باشیم، این است که قیام و انقلاب ملّت ایران یک چیزى جداى از گذشتهى تاریخى خودش نیست و نبوده است. ما فریاد پیغمبر را لبّیک گفتیم، ما نداى پیغمبر را جواب دادیم؛ لذا در جامعهى ما و براى انقلاب ما دو هدف وجود دارد: یکى آزادى از اسارت در عرصهى مادّى زندگى، و دیگرى آزادى از اسارت در عرصهى معنوى و اخلاقى زندگى. امروز «َ یُعَلِّمُهُمُ الکِتٰبَ وَ الحِکمَةَ وَ یُزَکّیهِم» براى ما یک دستور است؛ همچنان که امروز «لِیَقومَ النّاسُ بِالقِسط»(۷) براى ما یک دستور است. این دو چیز همان دو چیزى بود که پیغمبران و پیغمبر اسلام میخواستند به مردم هدیه کنند. لذا بعثت براى ما به معناى واقعى کلمه یک عید است. عید یعنى بازگشت یک خاطره، تجدید یک خاطرهى بزرگ. امروز جامعهى ما دارد خاطرهى بعثت را در این افق وسیع تجدید میکند؛ لذاست دنیا که به ما نگاه میکند، از صدر اسلام یادش مىآید. هر چه میخواهند بگویند دربارهى اینکه ملّت ایران اسلام را درست فهمیدند یا غلط فهمیدند. چه کسى این حرفها را میگوید؟ آن کسانى که آن قدر آبرو ندارند که مسلمانان به سخن آنها گوش بدهند؛ روحانیان و علماى دینىِ وابسته به قدرتهاى طاغوتى، یا حتّى سردمداران کفر و طغیان جهانى. اینها البتّه حق دارند اگر دربارهى اصل اسلام، دربارهى اصل پیامهاى رهایى انسان با تلخى حرف بزنند. آنها چطور میتوانند پیام پیغمبران را بفهمند و درک کنند، در حالى که پیام پیغمبران براى کوبیدن آنها آمده؟
امّا ملّت ایران و ملّتهاى دنیا در محیط اسلامى، در آفریقا و در آسیا، درست میفهمند که ملّت ایران براى چه قیام کرده و درست میفهمند که ایران اسلامى چه هدفى را تعقیب میکند. براى ملّتهاى اسلامى، ایران یک الگو شد؛ وسیلهاى شد براى اینکه بدانند و بفهمند که امروز هم میشود پیام بعثت نبىّ اکرم را دوباره احیا کرد و زنده کرد؛ مسئله براى ما این است. ما میدانیم که این یک راه طولانى است و میدانیم که دشمن با تمام ابزارها و سلاحهایى که در اختیارش هست، در مقابل این پیام سینه سپر خواهد کرد؛ چون تاریخ پیغمبران را میدانیم، چون سرگذشت پیغمبران را خواندهایم و میدانیم با آنها چه کردهاند. امروز موفّقیّتى که ما در پیاده کردن پیام اسلام و احیای قرآن به دست آوردهایم، در طول تاریخ کمنظیر است ــ نمیگویم بکلّى بىنظیر است ــ علّت این است که بحمدالله خداى متعال تفضّل کرد و ابزار و اسباب پیروزى را براى ما جمع کرد: رهبرىِ خوب، وحدت کلمه، خصوصیّات تاریخى و جغرافیایىاى که در ملّت ما وجود داشت، و نیاز جهان. اگر دنیا به ما پاسخ نمیداد، اگر ملّتها حرف ما را نمیفهمیدند، اگر ما استدلال کافى براى اینکه با ملّتها حرف بزنیم نداشتیم، یقیناً این موفّقیّت براى ما به دست نمىآمد. امّا امروز ملّتها همه میدانند. شما ببینید در سرتاسر کشورهاى اسلامى، امروز نهضتهاى اسلامى آغاز شده. بعد از آنکه انقلاب اسلامى در ایران پیروز شد، مشوّقى براى ملّتها به وجود آمد. امروز در شمال آفریقا، در شرق آسیا و در میانهى این دو، در بیشتر کشورهاى اسلامى گروههایى هستند که براى اسلام مبارزه میکنند؛ دقیقاً براى اسلام، آن هم اسلام طبق الگویى که انقلاب اسلامى ایران به آنها یاد داده؛ این را تصریح میکنند.
البتّه این را هم باید بگویم انقلاب اسلامى ایران از یک طرف مشوّق ملّتها شد که براى اسلام و براى تجدید بعثت پیغمبر قیام کنند، اسلام بخواهند ــ جوانها، دانشجویان، تودههاى مردم، روشنفکران، نویسندگان و شعرا در بسیارى از کشورهاى اسلامى اسلام را میخواهند و اظهار میکنند و انقلاب اسلامى ما مشوّق آنها شد ــ امّا از طرفى استکبار جهانى با پیروزى انقلاب ما درسهاى جدیدى گرفت، تجربه پیدا کرد و از این تجربه در سرکوبى ملّتها دارد استفاده میشود؛ در عراق براى سرکوبى اسلامخواهى از این تجربه استفاده شد، در مصر در مقابله با موج اسلامى عظیم مردم از تجربهى استکبار جهانى استفاده شد، در مراکش در مقابل حرکت شجاعانهى گروههاى مبارز مسلمان از این تجربه استفاده شد، از همه مشکلتر و پیچیدهتر در سودان از این تجربه استفاده شد.
یقیناً مردم مسلمانى که در سودان قیام کردند و مزدور استکبار جهانى را از قدرت به زیر کشیدند و از صحنه خارج کردند، فقط براى این قیام نکرده بودند؛ براى این قیام کرده بودند که اسلام در آنجا پیاده بشود. امروز براى ما این سؤال مطرح است که پاسخ قیام مبارزهجویانه و فداکارانهى مردم سودان بعد از رفتن نُمیرى چیست؟ چگونه با آنها برخورد خواهد شد و اسلام در آنجا به چه وضعى دچار خواهد شد؟ منتظر هستیم ببینیم استکبار جهانى چگونه پاسخ خواهد داد به موج اسلامى عمیقى که در سودان به وجود آمد. مبارزین سودان و کسانى که اسلام را در سودان میخواستند، فقط نمیخواستند نُمیرى کنار برود؛ میخواستند حکومت اسلامى و نظام اسلامى در آنجا به وجود بیاید. تا این کار نشود، مبارزهى مردم مسلمان سودان به نتیجه نرسیده است. آن کسانى هم که در آنجا بر سر کار هستند، باید بدانند که اگر در کنار مردم میخواهند باشند، باید به این خواستهى مردم جواب بدهند. آنها باید میدان بدهند که مبارزان راه آزادى از اسارتهاى استکبار جهانى که با شعار اسلام و به دنبال اسلام حرکت کردهاند، به آنچه میخواهند، برسند. این خطّ درستى است که در سودان، ملّت و دولت سودان باید به آن توجّه داشته باشد. ما به عنوان یک عدّه مسلمانانى که فاصلهى جغرافیایى با آن منطقه داریم، نمیتوانیم مسائل مردم آن منطقه را مسائل جهان اسلام ندانیم؛ اینها جزو مسائل جهان اسلام است و براى ما بسیار مهم است. البتّه در مراکش، در مصر، استکبار اسلحه را داده دست مزدورانش، به آنها دلگرمى داده که تا آنجا که میتوانند، شدّت عمل به کار ببرند؛ هر چه قدرت دارند، علیه مسلمانان و مبارزان شدّت عمل به کار ببرند. الان در آن کشورها علیه هیچ دستهاى و هیچ گروهى آن شدّت عملى که علیه مسلمانها به کار میرود، به کار نمیرود. البتّه این معلوم نیست موفّق باشد و لابد هم موفّق نخواهد بود، براى خاطر اینکه فشار نمیتواند مسلمانانى را که بیدار شدهاند و تجربههاى موفّقى را در پیش روى خودشان دارند و در یاد دارند، عقب بنشاند. آنها هم لابد ادامه خواهند داد امّا باید مواظب باشند که مهرهها جایشان را عوض نکنند.
مسلمانها باید بدانند این پاسخ به بعثت پیغمبر است، به دعوت پیغمبر است که یک عدّه مردم مبارز، علیه ظلم، علیه تبعیض، علیه استکبار، علیه استبداد، علیه فساد اخلاق قیام کنند. و در دنیاى اسلام همه جا هست و امروز به فضل الهى حتّى در فلسطین اشغالى ــ در آنجایى که دهها سال است از اوّلِ تسلّط صهیونیستها سعى میشود که اسلام را بکلّى منزوى کنند، مسلمانها را یا بیرون کنند یا مشغول کنند و نگذارند که آنها کمترین تکانى بخورند ــ آنجا هم کسانى که قیام میکنند، براى اسلام و به نام اسلام شعار میدهند. این یک پدیدهى جدیدى است که در همه جاى دنیاى اسلام هست. زمامداران اسلامى هم باید بدانند ــ آن کسانى که در رأس کشورهاى اسلامى هستند ــ اگر استقلال میخواهند، اگر رهایى از سلطهى ابرقدرتها را میخواهند، اگر واقعاً میخواهند یک ملّت سربلند و سعادتمند و مرفّه و آزاد و باشخصیّت در دنیا داشته باشند، باید بدانند که این فقط از عهدهى اسلام برمىآید و بس؛ ناسیونالیسم نمیتواند، قومیّت نمیتواند، شعارهاى گوناگون ظاهرفریب، شعار سوسیالیسم نمیتواند. آنهایى که این شعارها را میدادند، نشان دادند که نتوانستند هدف استقلال و رهایى ملّتها را آنچنان که ادّعا میکردند، تأمین کنند. این فقط معجزهاى است که از اسلام برمىآید.
شما ملّت قهرمان ایران، کسانى که براى ملّتها الگو شدید، مخصوصاً براى ملّتهاى مسلمان، باید بدانید این قدمى که شما برداشتید، همان قدمى است که پیغمبر اسلام برداشت؛ در همان راه، به سوى همان هدف؛ و همان طور که پیغمبر پیروز شد و جامعهى اسلامى را در مدینه تشکیل داد، شما هم پیروز شدید و جامعهى اسلامى را و نظام اسلامى را تشکیل دادید؛ این نظام اسلامى را باید کامل کنید. تجربهى تاریخ، امروز در اختیار ما است؛ عوامل پیروزى را باید از دست ندهیم. مهمترین عوامل پیروزى، توکّل به خدا و توجّه به خدا است؛ از خدا کمک بخواهیم. آن چیزى که ما را شجاع کرد، گستاخ کرد، قدرت داد تا در مقابل آمریکا بِایستیم، در مقابل سلطههاى جهانى بِایستیم و عقب ننشینیم، ذکر خدا، توکّل به خدا، توجّه به مأموریّت و مسئولیّت خدایى بود. براى هیچ چیز دیگر ملّت ما این جور قیام نمیکرد، این وحدت را پیدا نمیکرد ــ لَو اَنفَقتَ ما فِی الاَرضِ جَمیعًا ما اَلَّفتَ بَینَ قُلوبِهِم وَلٰکِنَّ اللهَ اَلَّفَ بَینَهُم (۸) ــ این وحدت و انسجام را باید از دست ندهید، این توکّل به خدا و گستاخى در مقابل شیطانها را باید از دست ندهیم. آن هدفى را هم که پیغمبران داشتند که رفع فتنه است، از بین بردن فضاى فتنهآلود است، رها ساختن انسان از فتنهها است، این هدف را هم بایستى همچنان به یاد داشته باشید. اگر ما کوتاه بیاییم، فتنه خواهد شد؛ اِلّا تَفعَلوهُ تَکُن فِتنَةٌ فِی الاَرض.(۹) اگر ما راهمان را تعقیب نکنیم، ادامه ندهیم، در مقابل قدرتهاى بزرگ جهانى مبارزهجویى نکنیم، به خودمان متّکى نباشیم، به خدا متوکّل نباشیم، فتنه خواهد شد. فتنه یعنى همان اسارت انسان؛ هم اسارت خود ما، هم اسارت انسانهاى دیگر. امروز ما با تقواى الهى، با توکّل به خدا، با اعتماد به خدا، با امید به آینده، با احساس نیروى الهى در دلمان و در فکرمان و در بازوانمان، همان راهى را میرویم که اصحاب پیغمبر ــ ابوذرها، سلمانها، عبداللهبنمسعودها، مبارزین اُحد و بدر ــ رفتند و پیروز شدند. ما هم همان راه را میرویم و به فضل الهى پیروز خواهیم شد. بنابراین پیام بعثت پیغمبر و پیام عید مبعث براى ما، پیام قدردانى از انقلاب، حفظ انقلاب، شجاعت مقابلهى با دشمنان انقلاب و کوشیدن براى بارور کردن انقلاب است؛ پیام تقواى الهى و توکّل بر خدا است.
بسم الله الرّحمن الرّحیم، وَالعَـصرِ، اِنَّ الاِنسانَ لَفی خُسرٍ، اِلَّا الَّذینَءامَنوا وَعَمِلُوا الصّالِحٰتِ وَتَواصَوابِالحَقِّ وَتَواصَوابِالصَّبر.(۱۰)
خطبهی دوّم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابىالقاسم محمّد و على آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین سیّما علىّ امیرالمؤمنین و الحسن و الحسین و علىّبنالحسین و محمّدبنعلىّ و جعفربنمحمّد و موسىبنجعفر و علىّبنموسى و محمّدبنعلىّ و علىّبنمحمّد و الحسنبنعلىّ و الخلف القائم الحجّة حججک على عبادک و امنائک فى بلادک و صلّ على ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
یکى از مناسبتهاى امروز، مناسبت روز ارتش جمهورى اسلامى و آغاز هفتهى نیروهاى مسلّح است. در باب ارتش آنچه ملّت ما باید بدانند، این است که ارتش با انقلاب ما، با تحوّل عمومى و همگانىاى که در جامعهى ما به وجود آمد، یک تحوّل حقیقى پیدا کرد؛ اوّلاً تحوّل در فکر. فکر محدودى که سعى میشد براى ارتشیان به وجود بیاید، با انقلاب تبدیل شد به فکر باز و گستردهى یک انسان آزاده. آنچه سعى میشد ارتشى نفهمد و نداند، یعنى مسائل کلّى و سیاسى جامعه و جهان، امروز براى ارتش جمهورى اسلامى به صورت یک درس تعلیم داده میشود. ارتشىِ امروز از مسائل جامعهى خود و دنیاى خود و انقلاب خود و آیندهى خود داراى تحلیل است؛ مثل هر برادر و خواهر مسلمان در سطح جامعه، مثل یک انقلابى. ثانیاً تحوّل در اخلاق؛ چه اخلاق فردى، چه اخلاق سازمانى و تشکیلاتى. از لحاظ اخلاق فردى سعى میشد ارتشى انسانى بار بیاید که از جامعه بریده است، حتّى از خانواده بریده است و به مرکز قدرتى که آن روز در قدرت طاغوتى متجلّى بود، بسته و پیوسته است. سعى میشد ارتشى را بىبندوبار بار بیاورند، سعى میشد در میان ارتشىها فساد را ترویج کنند، سعى میشد آنها را به اخلاق و عفّت و نجابت بىاعتنا کنند. امروز درست بعکس، ارتشى عفیف است، مسلمان است، متواضع است؛ به جاى رو آوردن به بىبندوبارى، به اخلاق اسلامى، به تعبّد اسلامى، به پایبندىهاى یک انسان مسلمان روآورنده است. از لحاظ اخلاق تشکیلاتى سعى میشد هر کسى نسبت به زیردست خود متفرعن(۱۱) و متجبّر(۱۲) باشد، نسبت به مافوق خود متواضع و خاکسار. امروز نه تکبّر و تجبّر با زیردست اجازه داده میشود، نه خاکسارى و حقارت در مقابل مافوق. سلسلهمراتب هست و لازم است، انضباط واجب است، وظیفه است امّا فرمانده و فرمانبَر با هم برادرند. امروز در ارتش مافوق از زیردست نمیتواند کار بکشد، حق ندارد؛ هر دو نظامىاند، هر دو سربازند، هر دو انسانند، باشخصیّتند؛ اخلاق رایج در ارتش این است. البتّه در ارتش هم مثل همهى محیطها و قشرها، انسانهایى هستند که پیشروند، زودتر از دیگران، بهتر از دیگران پیام را درک کردند و آن را قبول کردند؛ کسانى هم هستند که متوسّطند؛ و کسانى هم هستند که عقب ماندهاند، باید کمکشان کرد تا پیشرو بشوند.
یک تحوّل دیگر در ارتش، تحوّل در هدف است. هدف ارتش در آن روز عبارت بود از حفظ نظام فردى طاغوتى؛ این را، هم در شعارهایشان، هم در تابلوهایشان، هم در تعلیماتشان به یکدیگر تعلیم میدادند و به آن تظاهر میکردند. امروز هدف ارتش، حفظ انقلاب، حفظ اسلام، حفظ ایران، حفظ ملّت و دفاع از مردم و آرمانهاى مردم است. تحوّل دیگر این است که ارتش در آن روز، ارتش پشتمیزنشین و ادارهنشین بود؛ نه میدان جنگ دیده بود و نه آن قدرى هم که بوى میدان جنگ به مشامش رسیده بود، از خود افتخار نشان داده بود. امروز ارتش، ارتش میدان جنگ است؛ ارتشِ رزمنده است، اهل کار و عمل است، دشمن را دیده است، با او روبهرو شده است، به او ضربت زده و از او ضربت خورده است؛ ارتشى دشمنشناس و دوستشناس؛ ارتشى مبارز و آمادهى براى دفاع از مرزهاى میهن و مرزهاى استقلال ملّت. یک تحوّل حقیقى در ارتش به وجود آمد. امروز تشکیلات ارتش با تشکیلات گذشته متفاوت است، هدفها متفاوت است، اخلاقها متفاوت است، فرماندهىها متفاوت است؛ از همه بالاتر، آن روز ارتش به اشارهى انگشت کسانى حرکت میکرد که از معنویّت و اخلاق بویى نبرده بودند. امروز ارتش از فرماندهاى اطاعت میکند که اطاعت او بر همهى آحاد مسلمان واجب و لازم است. همچنین آن روز ارتش یک ارتش وابسته بود که مستشاران نظامى، مزدوران خارجى، مزدوران ایرانىِ خارجى بر آن حکومت میکردند و ابزارش، قوانینش، آئیننامههایش، تشکیلاتش و همه چیزش را از آنها یاد گرفته بود. امروز ارتش، ارتشى است که به سمت خودکفایى و استقلال میرود؛ ابزار پیچیده میسازد؛ به سمت ساختن ابزارهاى پیچیدهتر پیش میرود؛ دانش نظامى را بالاتر و بهتر از آن کسانى که آن روز میخواستند به ارتش درس بدهند، آموخته است. این خصوصیّاتى است که امروز در ارتش جمهورى اسلامى هست و ارتش را به سمت یک ارتش ایدئال دارد پیش میبرد. البتّه هم شما ملّت ایران میدانید، بیشتر بدانید که ارتش شما یک ارتش مردمى و اسلامى است و قدر آن را بدانید ــ که البتّه میدانید ــ هم شما ارتشىها بدانید که بحمدالله تحوّل پیدا کردهاید. البتّه بدانید هم که براى رسیدن به نقطهى مطلوب و ایدئال هنوز راه طولانىاى در پیش دارید. همچنین بدانید که در میان خود ارتش و بیرون از ارتش هنوز عناصرى هستند که از این تحوّل مبارک ارتش ناراضىاند؛ کسانى هستند که هنوز خواب همان بىبندوبارىها، همان وابستگىها، همان اسرافکارىها و زیادهروىها را مىبینند. البتّه این خواب، خوابى پریشان است که قابل تعبیر نیست ــ این را همه میدانند ــ امّا شما موظّفید که نگذارید هیچ ننگى دامان ارتش را آلوده کند. امروز ارتش باید خود بیش از هر عامل دیگر و هر دستگاه دیگر مراقب باشد تا کسانى نخواهند آبروى ارتش نوین و انقلابى ما را ببرند.
و امّا نیروهاى مسلّح دیگر. سپاه پاسداران انقلاب اسلامى یک میوهى انقلاب است؛ نهال بالندهاى است که در سرزمین انقلاب رویید؛ بالى براى انقلاب شد تا پرواز کند، تا اوج بگیرد. در کنار ارتش، به ارتش روحیهى انقلابى داد و آموزش نظامى و انضباط را گرفت؛ هم به ارتش استفاده رساند، هم از ارتش استفاده برد. سپاه پاسداران انقلاب اسلامى در کنار ارتش جمهورى اسلامى در جبهههاى جنگ و میدانهاى افتخار و شرف، از اسلام، از انقلاب دفاع کرد؛ با هم و در کنار هم مبارزه کردند، با هم دشمن را کوبیدند، با هم جام شهادت را سر کشیدند و خون ارتشیان و سپاهیان پاسدار انقلاب اسلامى در میدانهاى جنگ به هم آمیخت. وحدت و انسجام نیروهاى نظامى ما امروز یک موهبت الهى است.
سپاه پاسداران انقلاب اسلامى یک پدیدهى انقلابى است که براى این ملّت لازم بوده و هست و خواهد بود. سپاه نور چشم ملّت و انقلاب است و سپاه و ارتش باید هر دو در کنار هم باشند؛ هر کدام وظایفى دارند، هر کدام مسئولیّت و رسالتى دارند. بدخواهانى سعى میکردند به ارتشىها این جور تفهیم کنند که سپاه آمده تا تدریجاً دست و پاى ارتش را جمع کند و خودش جاى ارتش را بگیرد. به سپاهىها این جور میگفتند که ارتش میخواهد نگذارد سپاه رشد کند و نگذارد او هم در میان جنگ افتخاراتى به دست بیاورد. امّا این هر دو سخن، سخنى از روى بددلى و بدخواهى بود، دروغ بود، تهمت بود؛ لذا اثر نکرد و رسوا شد. ارتش و سپاه دو بالند، دو برادرند، دو بازوى نیرومندند؛ هر کدام به نحوى و براى کارى و مسئولیّتى، این انقلاب آنها را لازم دارد؛ باید باشند، باید همدیگر را تکمیل کنند، باید به هم درس بدهند، باید از هم بیاموزند، باید فداکارانه در کنار هم قرار داشته باشند.
و امّا نیروهاى انتظامى که شاخههاى دیگر نیروهاى مسلّحند؛ کمیتهها، ژاندارمرى، شهربانى. همهى اینها در این جنگ و در این انقلاب امتحان دادند. ژاندارمرى و شهربانى توفیق پیدا کردند با انقلاب خودشان را هماهنگ کنند، در خدمت انقلاب قرار بگیرند؛هر دو شهدایى براى این انقلاب دادند، حتّى در جنگ تحمیلى شرکت کردند. ژاندارمرى وظیفهى شرکت در جنگ ندارد و شهربانى بیشتر امّا شهربانى حتّى در جنگ شرکت کرد و ژاندارمرى بیشتر؛ شهدایى دادند، فداکارىهایى کردند، افتخاراتى آفریدند. و کمیته هم که یکى از قدیمىترین و اصلىترین نهادهاى انتظامىِ انقلابى ما است. کمیته اوّلین گلى است که در انقلاب ما رویید و شکفت. اوّلین میوهى انقلابى انقلاب ما در سطح مردم، همین کمیتههاى انقلاب اسلامى است؛ تا امروز هم خدمات زیادى را انجام دادهاند، باز هم باید خدماتى را انجام بدهند.
در کنار این نیروهاى مسلّح، اقیانوس عظیم بسیج مردمى است؛ ارتش مردمى، نیروهایى که از متن مردم، از خانهها، از مدرسهها، از کارخانهها، از بازارها، از مزرعهها، از شهرها و روستاها آموزش دیدند، تفنگ به دست گرفتند، به میدانهاى جنگ رفتند، میدانهاى جنگ را پُر کردند، دشمن را به وحشت انداختند، مایهى دلگرمى نیروهاى مسلّح شدند. بسیج مردمى و نیروهاى عظیم بسیج یک پدیده و نمونهى بىنظیر است. حقیقت این است که همهى ملّت ما یک ارتشند و بسیج مردمى مظهر این ارتش عظیم است. این هفتهى نیروهاى مسلّح را به شما ملّت ایران تبریک عرض میکنم. انشاءالله نیروهاى مسلّح جمهورى اسلامى باید هر چه بیشتر خودشان را کامل کنند. ما باید انشاءالله به فضل الهى به کمک همین نیروهاى مجهّز و مسلّح بتوانیم شرّ دشمنانى را که براى نابودى و ضربه زدن به این انقلاب همیشه بسیج میشوند، از همه طرف بسیج میشوند، از سر انقلاب کوتاه کنیم و بتوانیم دستهاى گلچینى که میخواهند گل انقلاب اسلامى را بچینند و پرپر کنند، با این تیغهاى بُرنده قطع کنیم و متجاوز را پشیمان کنیم.
آن چیزى که امروز در مقابل همهى مردمى که مسائل ایران را در دنیا نگاه میکنند، از همیشه بیشتر جلوه کرده، حضور مردم در صحنه و آمادگى آنها براى سرمایهگذارى جهت انقلاب است. بعد از آنکه با تبلیغات تا آنجایى که میتوانستند تلقین کردند و گفتند و دروغپراکنى کردند که مردم از صحنه خارج شدهاند ــ البتّه تلاش هم میکردند شاید به این وسیله مردم را دلسرد و عملاً از صحنه خارج کنند ــ حوادث آن چنان پیش آمد که حضور مردم را در صحنه هر چه بیشتر و عظیمتر و برجستهتر کرد. شما ببینید همین حادثهاى که در نماز جمعه به وجود آوردند در چند هفتهى قبل،(۱۳) میخواستند مردم را نسبت به نماز جمعه دلسرد کنند، اثرش چگونه شد؟ البتّه مردم به خاطر آن حادثه نیست که به نماز جمعه مىآیند؛ مردم نماز جمعه را یک برنامهى انقلابىِ مهم و ضرورىِ خودشان میدانند، به نماز جمعه علاقه دارند امّا همین که معلوم شد دشمن روى نماز جمعه این قدر حسّاس است که میخواهد نماز جمعه را خلوت کند، مردم را از نماز جمعه دور کند، حتّى کسانى که گاهى احساس میکردند میتوانند نماز جمعه نیایند، حالا با اصرار به نماز جمعه مىآیند. شما ببینید اجتماع عظیم این هفتهها، همین امروز، هفتهى قبل، هفتههاى قبل در نماز جمعهى تهران و همچنین در شهرستانهاى دیگر چگونه است. این، حضور مردم در صحنه است. هر چیزى که دشمنان جهانى ما بخواهند در مقابل انقلاب به آن دست بزنند، مردم عکسالعمل نشان میدهند. هوشیارى مردم آن چنان است که تا احساس کردند دشمن روى چیزى حسّاس است، بیشتر فشار را روى همان چیز وارد میکنند. همین الان به من اطّلاع دادند در نماز جمعهى تهران صد هزار قلّک از طرف صد هزار کودک آورده شده تا اهدا بشود براى جنگ. کودکان دانشآموز با این عمل سمبولیک خود چه چیزى را ثابت میکنند؟ صد هزار کودک دانشآموز در تهران؛ شما ببینید این چه نمایش عظیمى است از حضور و علاقهمندى مردم در صحنه و عقیدهى آنان به اینکه این جنگ را باید تا به دست آوردن پیروزى کامل و قاطع ادامه داد. این جواب آن کسانى است که به پیروى از دلبخواهِ گردانندگان مطبوعات و تبلیغات و رسانههاى صهیونیستى جهانى میخواهند به مردم تلقین کنند که مردم از جنگ خسته شدهاند.(۱۴)
خیلى طبیعى است اگر تبلیغات عظیم جهانى و رادیوهاى جهانى که با ما دشمنند و به وسیلهى دشمنان این انقلاب سازماندهى میشوند و اداره میشوند، بخواهند علیه انقلاب دنبال دستاویز بگردند؛ اگر یک دستاویزى پیدا کردند، آن را صد برابر و هزار برابر درشت کنند؛ اگر پیدا نکردند، جعل کنند. این رادیوهاى خارجى کارشان جعل کردن و شایعه انداختن است و خدا میداند چقدر خرج میکنند، چقدر پول میریزند تا بتوانند حرفهایى را، شایعههایى را، دروغهایى را درست کنند و در فضاى ایران با امواج رادیو پخش کنند، شاید به گوش مردم ایران برسد. خرج میکنند تا دروغ به گوش شما برسانند. من میگویم: ملّت ایران، مرد و زن، خواهران و برادران! از لج صهیونیستها، مستکبرین، گردانندگان رادیوهاى خارجى که این قدر خرج میکنند حرفهایشان را به گوش شما برسانند، شما حرفهاى آنها را گوش ندهید؛ رادیوهایشان را باز نکنید. روانشناسها مىنشینند کلمات را انتخاب میکنند. متخصّصین تبلیغات و پروپاگاند(۱۵) مىنشینند تعبیرات را، مطالب را انتخاب میکنند تا آن چیزى که از روى کاغذ در رادیوى اسرائیل، رادیوى آمریکا، رادیوى بىبىسى، رادیوى کلن و از این قبیل رادیوها خوانده میشود، هر چه قابل قبولتر و قابل باورتر باشد. پولها خرج میکنند؛ اگر میتوانستند در ایران پول خرج کنند که تعداد کسانى که پیچ این رادیو را باز میکنند بیشتر بشود، یقیناً خرج میکردند. تمام این کارها، تمام این زحمات انجام میگیرد تا آن فرد ایرانى این پیچ رادیو را باز کند و شایعاتى که آنها درست کردهاند و این قدر پول خرجش کردهاند که قابل قبول باشد، از رادیو به گوش آنها برسد. راه مقابلهى با این همه خرج و این توطئهها این است که شما این پیچ را باز نکنید.
حالا یک عدّهاى در داخل از افراد شناختهشده و معلومالحال ــ نه افراد ناشناس ــ میخواهند جبران کنند؛ هر چه مردم گوش نمیکنند، هر چه مردم به آن تبلیغات اعتنا نمیکنند، آن رادیوها را باز نمیکنند، اینها همان حرفها را در کاغذ بنویسند، در داخل کشور اینها را پخش کنند. البتّه گروههاى ناشناختهاى هم نیستند، همهی شما [آنها را] مىشناسید. یک عدّه از آنها آن کسانى هستند که از اوّل انقلاب مهمترین کارشان این بود که اسلحهها را مخفى کنند تا علیه انقلاب و علیه ملّت ایران یک روزى این اسلحهها را به کار ببرند ــ همین گروهکهاى مسلّح ــ یک عدّه اینها هستند. هر جا شما بتوانید ردّپایى و نشانى از اینها پیدا کنید، مىبینید همان تبلیغاتى را که رادیوهاى خارجى سازماندهى میکنند علیه جنگ، علیه مسئولین، علیه سیاستهاى دولت، اینها همانها را در نوشتههایشان مینویسند و پخش میکنند. یک عدّه هم ورشکستگان سیاسىاند؛ آن کسانى که چهرهى آنها را این انقلاب آشکار کرد. دم از انقلاب میزدند، دم از مبارزهگرى میزدند، دم از آزادگى و آزادىخواهى میزدند امّا وقتى که انقلاب به همت ملّت ایران پیروز شد و آنها آمدند از پیروزى ملّت بهرهبردارى کردند، در آن مدّتى که اختیاردار امور انقلاب بودند، آن چنان پروندهاى براى خودشان در چشم این ملّت درست کردند که هرگز دل این ملّت با آنها صاف نخواهد شد. اینها هم همین طور؛ اینها هم از هر فرصتى استفاده میکنند، از آزادىاى که انقلاب و جمهورى اسلامى به آنها داده، سوء استفاده میکنند؛ جزوه مینویسند، کتاب مینویسند، شایعهپراکنى میکنند، دروغپراکنى میکنند، جنگ را زیر سؤال میبرند، مسئولین را زیر سؤال میبرند، دربارهى مسائل اسلامى اظهار نظر ناشیانه میکنند.
البتّه ما از اینها هم بیش از اینکه در مقابل آرمانها و شعارهاى مردم مخالفت کنند، انتظار نداریم. در همان اوایل انقلاب فراموش نمیکنم، در هیئت دولت ــ آن روز ما به عنوان نمایندگان شوراى انقلاب گاهى در هیئت دولت شرکت میکردیم ــ صحبت شد، یکى از همین آقایانِ نامونشاندارِ آن حضرات که از محبّت و نجابت و اغماض جمهورى اسلامى سوء استفاده میکند و میکنند و علیه مصالح انقلاب و علیه مصالح ملّت حرف میزنند و وسوسهافکنى میکنند، آن روز با ناراحتى و گلهمندى میگفت: این «مرگ بر آمریکا» چیست که مردم میگویند!(۱۶) در اوّلین ماههاى پیروزى این ملّت بر آمریکا، در آن وقتى که خطر تهاجمهاى سیاسى و اقتصادى و حتّى نظامى آمریکا بالاى سر این مردم و این جامعه پرواز میکرد، آن روز میگفتند: این مردم چرا با آمریکا خصومت میکنند؟ چرا «مرگ بر آمریکا» میگویند؟
یک تعدادى از مستشارهاى نظامى آمریکا آن روز هنوز در نیروى هوایى مانده بودند. در شوراى عالى دفاعِ آن روز که بنده هم در آنجا عضو بودم، مطرح میکردند که نام مستشارى نظامى آمریکا را تبدیل کنیم به چه نامى؟ نظامیانى که به عنوان مستشار نظامى آمریکا در این مملکت بودند و ملّت آمد و آمریکا را از صحنه خارج کرد و مزدور آمریکا را بیرون کرد و نشانههاى آمریکایى را بکلّى نابود کرد، حالا [این آقایان] میخواستند در ارتشِ یک چنین ملّتى، بقایاى همان نظامىها را نگه دارند با یک نام جدید! خود آن آقایان نظامى هم آن وقت در نیروى هوایى بودند؛ چهار اسم پیشنهاد کرده بودند که اسم ما را بگذارید این، یا این، یا این! چهار اسم آورده بودند در شوراى عالى دفاع در آن روز که این را تصویب کنند. بنده دیدم که اینها دارند زیر عنوان تصویب اسم، وجود آمریکایىها در ایران را تصویب میکنند! من گفتم دست نگه دارید ببینم؛ مگر ما هنوز در ارتش، آمریکایى داریم؟ اینها چه کسانى هستند؟ چه هستند؟ چرا ماندهاند؟ چرا فرار نکردهاند؟ چطور جرئت کردهاند بمانند؟ آن وقت آقایان دیدند که نه، به این آسانى نمیشود این کار را کرد، مسئله را از دُور خارج کردند. بعد هم که بحمدالله با مسئلهى لانهى جاسوسى همهى اینها حل شد. یک چنین آدمهایى که علاقهمندى آنها به آمریکا و آمریکایى بیش از علاقهمندى آنها به امّت حزبالله بوده و هست، از امّت حزبالله لجشان میگیرد، بدشان مىآید، آنها را تندرو میدانند، از آمریکایىها لجشان نمیگیرد. کارهاى آمریکایىها را کارهاى معمولی و جنتلمنمآب(۱۷) میدانند، کار امّت حزبالله را کارهاى بیخود، تندروى و غلط میدانند. آن روزى که لانهى جاسوسى در دست بچّههاى مسلمان ما بود، اینها از آن بچّههایى که آمریکایىها را گرفته بودند، بیشتر بدشان مىآمد تا از آن آمریکایىهایى که در سفارت بودند و دست این بچّهها بودند! خب، میخواهید اینها راجع به جنگ چه جور نظر بدهند؟ میخواهید راجع به مسائلى که مورد علاقهى این مردم است، چه جور نظر بدهند؟
الان در نماز جمعه، شما تعداد بىشمارى از مردمید در دانشگاه؛ بیرون، در خیابانهاى گوناگونِ نمیدانم تا کجا، مردم نشستهاند. خب، شما مردم نظرتان راجع به جنگ چیست؟ شماها جنگ را چه جورى میدانید؟ آیا میگویید باید برویم صلح کنیم؟ آیا از جنگ بدتان مىآید؟(۱۸)ملّت ایران نظرشان چیست؟ مردمى که در شهرستانها هستند، در استانها هستند، نظرشان چیست؟ آیا این اظهارات، این شعارها، این آمدن صد هزار دانشآموز با صد هزار قلّک براى اینکه پول عیدى خود را براى جنگ بدهند، این آمدن کفنپوشها از مشهد ــ که باز این هفته هم یک عدّه از برادران از مشهد کفن پوشیدند آمدند اینجا تا از شعارهایى که در نماز جمعهى تهران داده میشود، حمایت کنند ــ این همه شور و شوقى که نیروهاى ما در بسیج شدن به جبههها دارند و شهادتطلبىها که هر چه سعى میشود جوانها را انسان گاهى باز بدارد از اینکه بروند جبهه، باز با شور و شوق مىآیند، اینها راست است؟ یا اینکه یک عدّه از آن جور آقایان، آن جور آدمها خطاب کنند به مردم، بگویند بله، ما هم مثل شما که از جنگ ناراحتید، از جنگ ناراحتیم! مردم از جنگ ناراحتند؟(۱۹) خب، مطلب براى همه معلوم است؛ مطلب روشن است براى همه. نه فقط ملّت ما که احساس میکند به او ظلم شده، تجاوز شده، جنگ بر او تحمیل شده و میخواهند صلح ذلّتبار و محنتبارى را هم بر او مثل جنگ تحمیل کنند بلکه همهى ملّتهاى آزادهى دنیا، همهى شخصیّتهاى آزادهى دنیا ــ همان طور که در هفتهى گذشته هم گفتم(۲۰) ــ وقتى حرف ما را مىشنوند، تصدیق میکنند. تا کنون در هیچ ملاقاتى، در هیچ پیغامى نشده با مسئولین، سران کشورها، شخصیّتهاى بزرگ سیاسى، ما حرفمان را بزنیم، آنها بگویند نه آقا، این حرف شما به این دلیل درست نیست. ما به همه گفتهایم؛ گفتیم به ما تجاوز کردند، جنگ را بر ما تحمیل کردند، ما از جنگ گریزان بودیم، ما به صلح و آرامش احتیاج داشتیم امّا آمریکا و مرتجعین و قدرتهاى بزرگ دیگر آمدند صدّام را پیدا کردند، از بلاهت او و حماقت او استفاده کردند، او را فرستادند طرف مرزهاى ما، این همه نیروهاى ما را مصرف کردند؛ حالا هم که به ما خسارت زدند، ملّت ما را این همه داغدار کردند، چهارسال و نیم جنگ را ادامه دادند، مىآیند به ما پیشنهاد میکنند شما از حرفتان بگذرید! شما که گفتید چرا به ما تجاوز شد، شما که گفتید باید متجاوز مجازات بشود، حالا بگویید غلط کردیم، نه، نمیخواهیم که متجاوز مجازات بشود، و نمیخواهیم که خسارت ما داده بشود، بیایید صلح را قبول کنید؛ این را هم دارند به ملّت ما میگویند. خب، همه در دنیا قبول میکنند که براى یک ملّت باشرف، یک ملّت آزاده، یک ملّت شجاع، یک ملّتى که میخواهد آزاد و مستقل زندگى کند، چنین چیزى پذیرفتنى نیست، قابل قبول نیست.(۲۱) (خواهش میکنم اجازه بدهید من بحثم را تمام بکنم.) احساسات مردم روشن است، مطلب معلوم است، خواست مردم معلوم است.
گرایشهاى گروهکها و همین ورشکستگان سیاسى که پروندهى افتخارآفرینى در پیروزى انقلاب و بعد از پیروزى انقلاب ندارند، معلوم و روشن است امّا من میخواهم این سؤال را بکنم: چقدر قابل تحمّل است براى ما؟ چقدر قابل قبول است؟ ملّت این جور ایثار میکند، این جور دارد فداکارى میکند، جوانها این جور دارند شهادتطلبى میکنند، مال و جانشان را دریغ نمیکنند؛ یک عدّهاى بیایند این جور وسوسهآفرینى بکنند، این جور خواست مردم و احساسات مردم را مورد تحقیر و بىاعتنائى قرار بدهند، از روشنترین خواستهاى مردم یک چنین دروغ و ترفندى بسازند؛ این چقدر براى دستگاه و مسئولین کشور و براى مردم قابل تحمّل است؟ بنده هشدار میدهم: آن کسانى که سعى میکنند از لطفى که جمهورى اسلامى به آنها کرده، به آنها آزادى داده و امکان حرف زدن داده، سوء استفاده کنند، بدانند این براى مسئولین جمهورى اسلامى همیشه قابل قبول و قابل تحمّل نیست؛ هم در این مقوله، و هم در همهى انواع توطئههایى که علیه انقلاب و علیه مردم میشود. البتّه ما نشان دادیم که در مقابل آن کسانى که قصد خیانت و توطئه ندارند، اهل سختگیرى نیستیم؛ کسانى را که عقایدى بر خلاف عقاید ما دارند، ما هرگز محدود نکردیم، محصور نکردیم؛ امکان دادیم، اجازه دادیم حرفشان را بزنند، عقایدشان را بگویند. نظرات گوناگون داده میشود، گفته میشود، ما هیچ اشکالى هم نمىبینیم، گله هم نداریم امّا اگر قرار باشد در لباس اظهار عقیده و اظهار نظر، علیه مصالح ملّت، علیه آن چیزى که در این روزگار حسّاس براى این ملّت ضرورى است، در جامعه شایعهپراکنى انجام بگیرد، آن دیگر قابل قبول نیست.
و من عرض میکنم برادران و خواهران عزیزمان در سراسر کشور و مخصوصاً در تهران توجّه بکنند؛ امروز بعد از آنکه تمام سیاستها و شگردهاى استکبار جهانى در مقابل انقلاب به شکست رسیده و موفّق نشدهاند که انقلاب را وادار به عقبنشینى کنند، دست زدند به کارهایى که البتّه جزو شیوهها و روشهاى شایع و رایج است امّا صلابت و هیبت انقلاب تا کنون اجازه نمیداده؛ حالا اینها میخواهند تدریجاً یک چنین کارهایى را شروع کنند، که یکى همین شایعهافکنىها و زیر سؤال بردن مسئلهى جنگ، و دیگرى مسئلهى ترویج فساد و فحشا در سطح جامعه است.
بنده هر سال، مخصوصاً در هنگامى که گرماى هوا شروع میشود و تابستان شروع میشود، هشدار میدهم به آن کسانى که بر خلاف خواست مردم، بر خلاف فرهنگ مردم، بر خلاف مقدّسات مردم، در فضاى جامعه از لحاظ لباس پوشیدن، نوع حرکت و رفتار و تظاهرات بىبندوبارانه [احساسات] مردم را جریحهدار میکنند؛ امسال هم باز میخواهم همین هشدار را بدهم. در فضاى خیابانها، در محیط زندگى مردم، اینکه کسانى پیدا بشوند ــ جوانهایى، دختر و پسرهایى ــ که به مقدّسات و ظواهر مورد علاقهى مردم اهانت بکنند، این قابل قبول نیست، این قابل تحمّل نیست. ما نمیگوییم فلان جور باید لباس بپوشید و غیر از آن جور را ما تحمّل نمیکنیم؛ نه، در لباس پوشیدن، مردم آزادند امّا یک چیزهایى را باید رعایت کنند: این لباس باید لباسى نباشد که مروّج فساد و فحشا باشد؛ باید لباسى نباشد که تحریککنندهى شهوت باشد؛ لباسى نباید باشد که گمراهکنندهى جوانان و بینندگان باشد. نوع حرکت در خیابانها و راه رفتن در خیابانها، نوع لباس پوشیدن، نوع آرایش سر و صورت، ما نسبت به اینها تنگنظرى نداریم، محدودیّت ایجاد نمیکنیم امّا اینکه کسانى بخواهند از این راه دهنکجى به احساسات مردم و عواطف مردم بکنند، این را هم نه، قبول نمیکنیم. دخترها و پسرها، زنها و مردها در معابر، در خیابانها باید نوع پوشش و نوع آرایش آنها جورى باشد که با عواطف مردمِ شهیدداده معارضه نداشته باشد.
وسایلى از سراسر جهان روى ملّتها کار میکنند براى اینکه در نحوهى پوشش و نحوهى ارتباط زن و مرد و دختر و پسر، اخلاقى و روشى را بر مردم تحمیل کنند که آن روش براى سرنوشت یک ملّت خطرناک است. ترویج فساد و فحشا مسئلهاش این است که براى آینده و سرنوشت هر ملّتى، و براى نظم اجتماعى هر ملّتى یک خطر به حساب مىآید؛ یک خطر جدّى، منهاى اینکه حکم دین چیست. یکى از راههایى که صهیونیسم جهانى براى به سلطه کشیدن و به زنجیر کشیدن ملّتها به کار برده، همین است؛ ترویج فساد و فحشا، مخلوط کردن دخترها و پسرها، آزاد کردن روابط جنسى، مسخره کردن اخلاق جنسىِ نجیبانه. این یکى از چیزهایى است که استکبار جهانى از آن در سطح دنیا به عنوان یک ابزار سیاسى استفاده میکند براى از بین بردن و نابود کردن ملّتها. خب، ما چطور در میان یک ملّت انقلابى که جوانهایش در جبههى جنگ، در جبههى سازندگى آن جور دارند فداکارى میکنند، اجازه بدهیم یک عدّه افراد بىبندوبار در خیابانها بیایند و همهى این فضاى مقدّس و نجیب اسلامىِ بعد از انقلاب را لکّهدار کنند و ملوّث(۲۲) کنند؟ خب، معلوم است چنین چیزى نمیشود.
و بدانند اینها؛ اینکه شما مىبینید در خیابانها جوانها مىآیند با عنوان حزبالله اِعمال خشونت میکنند و کارهایى میکنند که بعضاً از موازین هم خارج است، کسى به اینها دستور نداده؛ ما منع هم کردهایم. خب، دیدید سال گذشته یک چنین مسائلى بود؛ در همین تریبون نماز جمعه، برادر عزیزمان آقاى هاشمىرفسنجانى(۲۳) و برادر عزیزمان آقاى ناطق نورى(۲۴) صحبت کردند، گفتند، نصیحت کردند به جوانها که تندروى نکنید. ما منع هم کردیم؛ هیچ کس از مسئولین کشور تشویق نمیکند و خشونت را تأیید نمیکند [امّا] این خود شما هستید که جوانها را وادار به خشونت میکنید.
خانوادهى شهید شکایت میکنند، میگویند شما را به خدا نگذارید این جور زنها بىبندوبار لباس بپوشند و راه بروند؛ خون شهداى ما لگدمال میشود. آدم دلش میسوزد به حال خانوادههاى شهیدداده، به حال آن جوانانى که در جبهه آن جور دارند میجنگند، به حال آن جوانهایى که آن جور در کارخانهها، در بیابانها با جهاد سازندگى و سایر دستگاهها دارند همکارى میکنند، و یک عدّهاى هم بیایند این جور در خیابانها، به همه چیزِ انقلاب و این قداستى که بر جوانهاى ما و نسل ما حاکم است، لبخند تمسخر بزنند. خب، ما که انقلاب کردیم، فقط براى این نبود که نظام سیاسى را عوض کنیم؛ اخلاق اجتماعى باید عوض بشود. آن روز در جامعه فساد و فحشا و بىبندوباری را ترویج میکردند، امروز باید جلویش گرفته بشود؛ انقلاب یعنى این. یک عدّهاى با پوشیدن لباسهاى گوناگون، با گذاشتن نامهاى گوناگون روى خودشان، با ترویج این جور لباسها و فروختن اینها و قاچاق وارد کردن اینها، مقدّسات انقلاب را مسخره میکنند. ما از این نمیگذریم و ملّت ما هم از این نمیگذرد و ما با این مسئله برخورد خواهیم کرد.
البتّه حزبالله هم بداند؛ حزبالله وقتى مىآید در خیابان که نهى از منکر بکند و تذکّر بدهد و شعار علیه بىبندوباری بدهد، باید بداند که ممکن است کسانى بیایند داخل حزبالله بشوند، نهى از منکر را تبدیل کنند به اِعمال خشونتهاى غیر معقول. حزبالله باید حواسش جمع باشد. هستند کسانى از خودِ همین گروهکهاى سیاسى، همان کسانى که علیه مصالح مردم و علیه مقدّسات مردم قیام کردند و اقدام کردند، همانهایى که مردم را کشتند که بیایند در صفوف حزبالله وارد بشوند، یک جایى یک کار غیر معقولى بکنند، یک زنى را به صرف اینکه مثلاً یک حجاب خیلى قرص و محکمى ندارد امّا متهتّک(۲۵) هم نیست، مورد تهاجم قرار بدهند، کتک بزنند، یا به زمین بیندازند، یا کارهاى زشت بکنند تا به پاى حزبالله تمام بشود؛ مواظب باشید.
در مقابل تهاجم به مقدّسات انقلاب، تنها نیرویى که همیشه در صحنه است، نیروى عظیم امّت حزبالله است و باید هم باشد. و بدانید که نیروهاى مخالف انقلاب، چه آنهایى که میخواهند مخالفت خود را در صحنهى سیاسى با خباثت و معارضه آشکار بکنند، چه آنهایى که در صحنههاى اخلاقى میخواهند علیه انقلاب اقدام کنند، از همه بیشتر از نیروى ملّت میترسند؛ یعنى همان نیروى حزبالله. استکبار هم از شماها، از شما ملّت، آحاد مردم میترسد؛ نیروهاى خود جمهورى اسلامى هم دلشان به شماها گرم است؛ مسئولین دولتى هم به شماها اطمینان دارند. و نیروهاى فداکار و دلسوز و علاقهمند ملّت که بحمدالله اکثریّت قاطع ملّت ایران را تشکیل میدهند، باید حضور داشته باشند و همه جا با حضور خودشان نگذارند که دشمن بخواهد یک منطقهاى را از فضاى انقلابى خالى کند. همه جا باشید؛ در شهر و در بیابان و در کوه و در صحرا و در میدان جنگ و در سازندگى.
همه جا بحمدالله حضور شما مثمر ثمر و مایهى برکت بوده و هست و باید باشد. امّا مواظب باشید آنجایى که شما هستید، آنجا عدل هست، آنجا اخلاق هست؛ آنجایى که شما هستید، آنجا انصاف هست، زیادهروى نیست؛ آنجایى که نیروهاى فداکار حزبالله هستند، آنجا دیگر نمیشود غیر گناهکار را به صرف گمان، به صرف سوء ظن مجازات کرد؛ ابدا. اگر دیدید کسى میکند، بدانید از شما نیست. اگر دیدید کسى در لباس حزبالله و در میان خیل حزبالله دست به یک کارهایى میزند که میدانید مسئولین کشور از این جور کارها خوششان نمىآید ــ میدانید دیگر، امروز مردم کاملاً اخلاق حاکم بر مسئولین کشور را میدانند؛ خواستهاى آنها که خواستهاى خود مردم و خواستهاى انقلاب است، بر شما واضح است ــ هر جا دیدید کسانى دارند زیادهروى میکنند، بدانید آنها از شما نیستند و حزبالله باید خلوص خودش و صفاى خودش و انصاف و عدل خودش را در کنار حضورش در صحنه حفظ کند. آن کسانى که میخواهند به خیال خودشان، با رفتارشان، با اعمالشان، با حرکاتشان، با لباس پوشیدنشان، با پخش کردن آوازهاى ضدّ اخلاق و عفّت عمومى در میان مردم و توزیع کردن آنها، با فروختن آن لباسهاى ناباب و حاکى از وابستگى و دلبستگى به دشمنان اسلام و دشمنان استقلال، با این کارها میخواهند چهرهى انقلاب را مخدوش کنند، خدشهدار کنند، باید بدانند سروکارشان با امّت همیشه در صحنهى حزبالله خواهد بود.
با اینکه میخواستیم طولانى نشود امّا باز طولانى شد. من از برادران و خواهرانى که از نشستن زحمت برایشان پیدا میشود، [مانند] بعضى از افراد پیرمرد، پیرزن ــ شما جوانها که خب، بیش از اینها هم حال و حوصله دارید بنشینید امّا بعضىها هم هستند که سختشان است؛ یا حال ندارند، یا پیرمرد و پیرزنند ــ معذرت میخواهم. خطبهى عربى را هم سریع میخوانم که انشاءالله زودتر نماز را بخوانیم و برویم.
خطبه عربی
السّلام علیکم یا أبناء أمّتنا الإسلامیّة رجالاً ونساءً فی کلّ مکان.
یوم السّابع والعشرین من شهر رجب استناداً إلى روایة مدرسة أهل البیت (علیهم السّلام) یوم بعثة الرّسول الخاتم (صَلّى الله علیه وآله وسلّم)، یوم فرید فی تاریخ الإنسانیّة کرّم الله فیه الإنسان کرامة ما بعدها کرامة. البعثة النّبویّة المبارکة منعطف فی تاریخ البشریّة لم یکن محدوداً بمکانٍ وزمان معیّنین. وبل استوعی بعطائه مسیرة التّاریخ وکلّ أجیال الإنسانیّة لیکون للعالمین نذیراً. حینما بزغ نور هذا التّحوّل الکبیر فی قلب النّبیّ الأعظم أوّلاً ثمّ انتشر على یدیه الکریمتین فی ربوع المعمورة بعد ذلک کانت البشریّة تجتاز مرحلة من أقسى مراحلها. هیمنة الجبابرة سیاسیّاً واقتصادیّاً کان قد حوّل الحیاة البشریّة إلى مأساة أیّما مأساة. والنّاس لم یُحرموا حقوقهم الاقتصادیّة والاجتماعیّة فحسب بل فقدوا تحت وَطْأَةِ هذه الهیمنة البغیضة کفاءاتهم وطاقاتهم ومواهبهم الإنسانیّة وأضحى الإنسان على شفا حفرة من النّار وفی حیرة وتیهٍ وضلال مبین کما عبّر عن ذلک قول الله تبارک وتعالى فی القرآن. البعثة کالوابل الهاطل الهتون أزالت ما تراکم فی جوّ الذّهن البشریّ من غبار وأحیت أرضیّة اللیاقة البشریّة الّتی کادت أن تجذب وتبور. بالبعثة المبارکة تغیّر الإنسان وولدت الإنسانیّة من جدید. البعثة أذاقت البشریّة المحرومة المعذّبة شهد حکومة الله الّتی هی حاکمیّة المستضعفین والمحرومین وحطمت جبروت القوى الشّیطانیّة والطّاغوتیّة وأسطورة عدم إمکان قهرها. لئن لم یقدّر لتیّار البعثة النّبویّة المبارکة أن یستمرّ فی تدفّقه زلالاً مَعیناً صافیاً بعد مرور نصف قرن بسبب عبث الجبابرة والطّغاة فإنّ تجربة الحکومة الإلهیّة بقیت خالدة على مرّ التّاریخ، وهکذا یقظة الإنسان وتحرّره واستقلاله، وکذلک المعارف السّامیّة الّتی طهّرت الذّهن البشریّ من الأوهام والتّصورات الجاهلیّة بقیت القدوة والنّموذج أمام الأجیال على مرّ العصور. الیوم وبعد مرور أربعة عشر قرن واجتیاز مسیرة تاریخیّة طویلة شاقّة عاد المجتمع الإسلامیّ لیکون على أبواب بعثة محمّد بن عبد الله (علیه أفضل الصّلاة والسّلام). فی خضمّ هذا التّصاعد المشهود لعتوّ القوى المادّیّة وسیطرتها على العالم والإنسان وهذا الضّغط الشّدید المتزاید على الشّعوب خاصّة فی نصف القرن الأخیر فی خضمّ کلّ هذا الجوّ المکهرب بالظّلم والتّجبّر والوحشیّة تعود الخضرة والنّماء إلى شجرة الإسلام الطّیّبة وتبشّر بعودة إسلامیّة جدیدة على الرّغم من کلّ ألوان الضّغوط والتّحریف والتّزویر فإنّ الجماعات الإسلامیّة التّوّاقة إلى الحیاة الإسلامیّة الطّیّبة ترفع شعار العودة إلى الإسلام، ومع کلّ التّعاون المشهود على السّاحة السّیاسة العالمیّة لمواجهة المدّ الإسلامیّ فإنّ تحرّک الأمّة نحو الإسلام یتصاعد باستمرار وهو تحرّک مبارک ینبغی أن یستمرّ دون ملل أو کلل، وینبغی أن یسانده ویؤیّده کلّ المخلصین الّذین یهمّهم حقّاً أمر مقارعة السّیطرة السّیاسیّة الاستعماریّة. بانتصار الثّورة الإسلامیّة فی إیران وجد التّحرّک الإسلامیّ له سنداً کبیراً فبالرّغم من النّقمة الشّیطانیّة القدیمة القائمة على أساس انتهاء دور الدّین وعدم قدرة الدّین على إدارة دفّة الحیاة أثبتت الثّورة الإسلامیّة قدرة الإسلام على تفجیر طاقات الأمّة ودفعها على طریق نضال دام طویل وقدرته على تعبئة الأمّة لتحقیق نصرها وإقامة نظام جدید على أساس مبادىء الإسلام والقیم الإسلامیّة والأحکام الإسلامیّة وللدفاع عن هذا النّظام أمام هجوم أقطاب الثّروة العالمیّة وکلّ أعداء الإسلام، ثمّ قدرته على بناء المجمتع وإشاعة العدل والرّفاه بین أبنائه. هذه التّجربة الإسلامیّة الرّائدة ألقت کلّ محاولات أعداء الإسلام خلال القرون الأخیرة. الثّورة الإسلامیّة فی إیران بدّدت دفعة واحدة ظلام هذا التّضلیل الإعلامیّ والتّخدیر الفکری الصّاعد خلال قرون. لذلک انتعشت روح التّحرّک الإسلامیّ فی أوساط الأمّة، ونرى الجماعات الإسلامیّة الیوم فی آسیا وأفریقیا تطالب بصدق وعزم وإصرار إقامة النّظام الإسلامیّ، وتقدّم فی سبیله ألوان التّضحیات.
المسألة الهامّة فی هذا المجال هی إنّ هذا التّطوّر السّریع فی التّحرّک الإسلامیّ العالمیّ لا بدّ أن تصحبه دسائس جدیدة وحملات قمع قاسیة جدیدة من قبل الاستکبار العالمیّ، ونرى الیوم أمارات لهذه الدّسائس والحملات فی البلدان التّابعة الوفیّة للسّیاسة الأمریکیّة من عالمنا الإسلامیّ وهذا یفرض على الاتّجاه الإسلامیّ وعیاً أعمق وحذراً أشدّ وعزماً أقوى. ولأنّنا نعتبر مسائل العالم الإسلامیّ جزءاً من مسائلنا نطرح بشکل جادّ هذا السّؤال عن ردّ الفعل الاستکباریّ الّذی سیواجهه التّحرّک الإسلامیّ العظیم فی السّودان بعد أن طرد واحداً من عملاء المستکبرین. نحن نعتقد أنّ أمریکا سوف تسعى إلى أن تنتقم للنُّمیریّ من الإسلام لأنّ أمریکا تعلم والکلّ یعلم أیضاً أنّ الإسلام هو الّذی طرد هذا العمیل الأمریکیّ من السّاحة، ومن المؤکّد أنّه لا یمکن قبول تجاهل دور الإسلام فی خلع القدرة من عمیل الاستکبار والرّجعیّة والطّلب من المسلمین الاکتفاء بذهاب النّمیریّ والکفّ عن المطالبة بالعودة الإسلامیّة. من المؤسف أنّ أنظمة مسیطرة على بلدان کمصر والمغرب تتّخذ تجاه الإسلام والمسلمین مواقف عدائیّة فظیعة لا تتّخذها من أیّة أیدیولوجیّةٍ أو جماعة أخرى، وهذه ظاهرة مؤلمة لأنّ القوّة القادرة على أن تدفع مصر والمغرب والسّودان وبقیّة البلدان فی عالمنا الإسلامیّ إلى العظمة والاستقلال هی قوّة الإسلام ولا غیر. نحن أیّها الإخوة والأخوات فی ذکرى البعثة النّبویّة المبارکة نبارک للأمّة الإسلامیّة هذه المناسبة السّعیدة خاصّة للسّائرین على طریق العودة الإسلامیّة سائلین الله تعالى أن یزید السّائرین على طریقه قوّة وإرادة واستقامة إنّه سبحانه نعم المولى ونعم النّصیر، وأوصیکم أیّها الإخوة والأخوات بتقوى الله.(۲۶)
بسم الله الرّحمن الرّحیم، قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ، اَّللهُ الصَّمَدُ، لَم یَلِد وَلَم یولَد، وَ لَم یَکُن لَهُ کُفُوًا اَحَد.(۲۷)
|
47 | 1364/01/23 | خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=21774 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین احمده و استعینه و استغفره و اتوکّل علیه و اصلّی و اسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته بشیر رحمته و نذیر نقمته سیّدنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین المعصومین الهداة المهدیّین سیّما بقیّةالله فی الارضین. اللّهمّ و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
قال الله الحکیم فی کتابه: یا ایّها الّذین امنوا اتّقوا الله و قولوا قولا سدیدا. (۱)
فضای معنوی و روحانی همیشگی نماز جمعه که با انفاس مطهر و مقدس شما برادران و خواهران نمازگزار معطر است، امروز با حضور جمعی از برادران عزیز که از کنار مرقد مطهر حضرت ثامن الحجج (علیه الاف التّحیّة و السّلام) به عنوان ابراز همدلی و هماهنگی با شما برادران و خواهران نمازگزار تهرانی به اینجا آمدهاند، شکوه معنوی بیشتری یافته است. این یک نشانهای و نمونهای از فضای معنویای است که امروز بر سراسر جامعهی ما حکمفرماست. این همان چیزی است که روح همهی تبلیغات و تعلیمات و مجاهدتهای چندین هزار سالهی پیغمبران و صلحا آن را از بندگان خدا و از مردم خواسته است؛ دل بریدن از هویها و هوسها و خواستههای شخصی و مادی و دل بستن به انجام تکلیف الهی؛ لبیک گفتن به آن چیزی که زمان و لحظه از آدمی میطلبد. قرار گرفتن در شط خروشان نیروهای متکامل انسانی که به سوی خدا حرکت میکنند. بنده ضمن ابراز تشکر فراوان از این ابتکار برادران عزیزی که از شهر شهادت و از کنار مرقد امام بزرگوارمان به اینجا آمدهاند و ضمن تأکید براین مطلب که این روحیه، روحیهی عمومی مردم ما در سراسر کشور است، اعلام میکنم که اکثریت قاطع این ملت به برکت انقلاب و به برکت انفاس قدسیهی این عبد صالحِ ربانىِ الهی، این فرزند و سلالهی پیغمبران، این بازماندهی صالحان و شهیدان - امام عزیز و بزرگوارمان - در این حد و در این مرتبه و در این راه قرار دارند.
همهی شما عزیزان را با استفاده از این فضای معنوی، دعوت میکنم به هرچه بیشتر دل بستن به هدفهای الهی و تمسک به تقوا. آنچه شما فهمیدهاید، آنچه شما عمل میکنید، آنچه شما امروز شعار آن را میدهید، همین درست است. باید پایههای تقوا را در دلمان و سپس در عملمان در هر جا که هستیم و به هر کاری که سرگرم هستیم، محکمتر و راسختر کنیم. این جلوهای که نماز جمعهی تهران بخصوص در این هفتههای اخیر از خود نشان میدهد، یکی از جلوههای تقواست. یعنی توجه به خدا، دل دادن به همان چیزی که خدا از بندگان خواسته است. اگر روح تقوا و عمل بر طبق تقوای الهی - همان طوری که جلوهها و نشانههای آن امروز در زندگی مردم ما بوضوح مشاهده میشود - گسترش و عمق بیشتری پیدا بکند، هدف پیغمبران و هدف مجاهدتهای مرارتبار و دشوار امامان بزرگوار ما تحقق پیدا کرده است و خدای متعال از ملت ما راضی خواهد بود و رحمت او بر ما نازل خواهد شد و هدفهای انقلاب بزرگ اسلامی ما به فضل الهی تحقق پیدا خواهد کرد. پروردگارا! ملت ما را، مرد و زن ما را، دلهای مشتاق این نمازگزاران را مورد لطف و تفضل خاص خود قرار بده و ما را بر تقوای الهی موفق بدار.
بحثی که در خطبهی اول امروز در نظر است که عرض شود، بحثی در باب زندگی موسی بن جعفر (علیه الصّلاة و السّلام) است. اول قصدم این بود که این بحث را درخطبهی دوم به مناسبت نزدیکی وفات آن حضرت عرض کنم، بعد احساس کردم که این فرصت لازم است بیشتر مورد استفاده قرار بگیرد و جامعهی ما و ذهنیت مردم ما نسبت به زندگىِ همچنان مبهم و نگفته ماندهی ائمه(علیهم السّلام) بیش از پیش روشن بشود. حقیقت این است که علیرغم عشق و علاقهی وافری که مردم ما به ائمه (علیهم السّلام) دارند و ابراز میکنند، معرفت نسبت به زندگی ائمه و هدف جهاد و مبارزهی پیگیر آنها بسیار کمتر از آن چیزی است که باید باشد. امروز دربارهی تاریخ زندگی موسی بن جعفر حتی یک کتاب که بتوان گفت تشریح کنندهی زندگی سیاسی موسی بن جعفر است، ما نداریم و این واقعاً خسارت بزرگی است. کتابهای زیادی نوشته شده است، حرفهای زیادی زده شده است، منابع زیادی در باب زندگی ائمه از گذشته در اختیار ماست، اما حقاً و انصافاً زندگی ائمه و تلاش سیاسی آنها و حیات سیاسی آنها هنوز برای مردم ما روشن نیست و این خسارت است.
ما امروز برآورندهی همان مقصودی هستیم که ائمه (علیهم السّلام) برای آن مبارزه کردند و به خاطر آن به شهادت رسیدند. ائمه (علیهم السّلام) مبارزهشان و تلاش بلند مدتشان برای این بود که حکومت اسلامی، یعنی حاکمیت اسلام در جامعه تأمین بشود. با توضیحی که امروز به اندازهی وقت یک خطبه مختصراً عرض خواهم کرد، این مطلب روشن خواهد شد. این مقصود در طول تاریخ اسلام بعد از صدر اول تا امروز برآورده نشده است. یعنی در هیچ دورانی از دورههای تاریخ اسلام بعد از صدر اسلام در هیچ کجای دنیا، آن جامعهای که منشأ و مبدأ احکام و قوانین و مناسبات اجتماعی و مقررات زندگی را قرآن کریم و تعالیم اسلام قرار داده باشد و صادقانه در پی آن باشد که اسلام را پیاده کند، تحقق پیدا نکرده و ائمهی ما برای این مبارزه میکردند. امروز ما توانستهایم اسکلت این جامعه را به وجود بیاوریم. تا این اسکلتِ کلی با همهی خصوصیات و ریزهکاریها یک جامعهی اسلامی بشود، راه زیادی در پیش است بلاشک؛ اما مهم این است که جامعهای و نظامی با این خصوصیات و با این چهارچوب در دنیا بنیانگذاری شد؛ این افتخار مال شماست، شما ملت ایران. پس ما برای اینکه قدر این نعمت را بدانیم و برای اینکه جهت و سمت صحیح حرکت خودمان را پیدا کنیم، باید بدانیم برای این هدف و مقصود چه مجاهدتهائی در طول تاریخ انجام گرفته، چه نفوس طیبهای قربانی شدند، چه تلاشهای زیادی در این باب انجام شده و یکی از این تلاشها، تلاش سی و پنج سالهی موسی بن جعفر(علیهالسّلام) است. سی و پنج سال مبارزه، مجاهدت، زندان رفتن، بارها تبعید شدن، در یک محیط رعب زندگی کردن، دوستان زیادی را با زحمت جمع کردن، احکام الهی را در زیر فشار اختناق دستگاه حاکم آن روز منتشر کردن و عمری را با این شیوه گذراندن. این یک خصوصیت از خصوصیات زندگی موسی بن جعفر است و من امروز اگر این را بحث نکنم و در نماز جمعهی تهران این حرف را نزنم، کی و کجا این حرفها گفته بشود؟ البته بنده از چند سال قبل از این در باب زندگی ائمه و زندگی موسی بن جعفر (علیهالسّلام) از جمله، بحثهائی کردم در دائرههای محدود و محیطهای کوچک، امروز ترجیح دادم که اینجا این بحث را بکنم. البته یادم هست که در سال گذشته برادر عزیز و دانشمند و فاضلمان جناب آقای هاشمی رفسنجانی در مثل چنین روزی با همین مناسبت بحث بسیار شیرین و جالبی را در زندگی موسی بن جعفر در همین تریبون انجام دادند که من از رادیو این بحث را میشنیدم، بحث بسیار خوبی بود. من امروز سعی میکنم که تکرار نکنم مطالبی را که ایشان بیان فرمودند. مجموع این بحثها باید یک شبحی و یک چهارچوبی از زندگی موسی بن جعفر را در اختیار ما بگذارد.
اولاً یک مقدمهای را من عرض کنم که تا آن مقدمه معلوم نشود، زندگی هیچ یک از ائمه معلوم نخواهد شد. اینکه شما به کتابی که پانصد روایت، هزار روایت در باب زندگی موسی بن جعفر هست، مراجعه کنید، این زندگی موسی بن جعفر را به شما نشان نخواهد داد. باید اول معلوم بشود چهارچوب زندگی موسی بن جعفر چه بود. اصلاً ائمه (علیهم السّلام) آیا یک زندگی سیاسی داشتند یا نه؟ آیا زندگی ائمه (علیهم السّلام) فقط این بود که یک عده شاگرد، یک عده مرید، یک عده علاقهمند را دور خودشان جمع کنند احکام نماز و احکام زکات و احکام حج و اخلاقیات اسلامی و معارف و اصول دین و عرفان و این چیزها را به آنها بیان کنند و همین و بس؟ یا نه، غیر از این چیزهائی که گفته شد و روح آنچه که گفته شد، یک چهارچوب دیگری در زندگی ائمه است که آن همان زندگی سیاسی ائمه (علیهم السّلام) است؛ این یک مطلب بسیار مهمی است که باید روشن بشود. البته در فرصتهای کوتاه جای بحث استدلالی و مشروح نیست. من رئوس مطالب را عرض میکنم برای اینکه آن کسانی که شوق دارند، دنبال این مسئله بروند، با این چهارچوب یک بار دیگر روایات را نگاه کنند و کتب تاریخ را ببینند. آنوقت معلوم میشود که زندگی موسی بن جعفر یا ائمه دیگر ما (علیهم السّلام) چه حقیقتی است که امروز هم همچنان مبهم و ناگفته و ناشناخته است. ائمه (علیهم السّلام) بعد از آنیکه احساس کردند در محیط امامت و محیط اهل بیت هدف پیغمبر برآورده نشد، یعنی «یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة» (۲) انجام نگرفت، بعد از آنی که دیدند تشکیل یک نظام اسلامی، تشکیل یک دنیای اسلامی آنطوری که پیغمبران خواسته بودند، بعد از دوران صدر اول بکلی فرمواش شد و جای نبوت و امامت را سلطنت گرفت، کسریها و قیصرها و قلدرها و اسکندرها و دیگر نامداران ظالم و طاغی تاریخ در لباس جانشینی و خلافت با نام سلسلهی بنیامیه و بنیعباس روی کار آمدند و قرآن به آن شکلی که ارباب مُلک و قدرت میخواستند، تفسیر شد و ذهنهای مردم تحت تأثیر عملکرد خائنانهی آن عالمانی که سر در آخور مطامع و محبتهای مادىِ ارباب حکومت و مُلک داشتند قرار گرفت، یک نقشهی کلی در زندگی ائمه به وجود آمد.
اینی که میگویم ائمه، یعنی همهی ائمه؛ از امیرالمؤمنین تا امام عسگری (علیهم السّلام). بنده بارها گفتهام زندگی ائمه (علیهم السّلام) را که دویست و پنجاه سال طول کشیده، زندگی یک انسان به حساب بیاورید؛ یک انسان دویست و پنجاه ساله؛ از هم جدا نیستند، «کلّهم نور واحد». هر کدام از اینها که یک حرفی زدند، این حرف در حقیقت از زبان آن دیگران هم هست. هر کدام از اینها که یک کاری انجام دادند، این در حقیقت کار آن دیگران هم هست. یک انسانی که دویست و پنجاه سال گوئی عمر کرده است. تمام کارهای ائمه در طول این دویست و پنجاه سال، کار یک انسان با یک هدف، با یک نیت و با تاکتیکهای مختلف است. ائمه (علیهم السّلام) وقتی که احساس کردند که اسلام رو به غربت افتاد و جامعهی اسلامی تشکیل نشد، چند هدف را اهداف اصولی خود قرار دادند: یکی تبیین اسلام به شکل درست. اسلام از نظر آن کسانی که در رأس قدرت در طول این سالیان طولانی و درازمدت قرار داشتند، یک چیز مزاحم بود. اسلام پیغمبر، اسلام قرآن، اسلام جنگ بدر و حنین، اسلام ضد تجملپرستی، اسلام ضد تبعیض، اسلام طرفدار مستضعفان، اسلام کوبندهی مستکبران، به درد آن کسانی نمیخورد که میخواستند با ماهیت فرعونی، لباس موسوی بپوشند؛ با ماهیت نمرودی، لباس ابراهیمی بپوشند؛ امکان نداشت، مجبور بودند اسلام را تحریف کنند. امکان نداشت که اسلام را از دل مردم، از ذهن مردم یکباره دور کنند؛ چون مردم مؤمن بودند؛ مجبور بودند اسلام را از روح و محتوا و ماهیت خودش عوض کنند و خالی کنند.
عین همان کاری که شما یادتان هست و شاهد بودید در دوران رژیم گذشته نسبت به مظاهر اسلامی انجام میگرفت. در رژیم گذشته با تظاهرات اسلامی مخالفت نمیشد، اما با معنای اسلام و با روح اسلام چرا؛ با جهاد اسلام چرا؛ با امر به معروف و نهی از منکر اسلام چرا؛ با بیان حقایق اسلامی چرا؛ اما با ظواهر اسلامی که به گاو و گوسفند آنها صدمهای نزند، مخالفت نمیشد. این حالت در دوران خلافتهای اموی و عباسی هم وجود داشت. لذا برای اینکه اسلام را از روح و حقیقت خود خالی کنند، عدهای مزدور قلم به مزد و زبان به مزد داشتند. پول میدادند، حدیث درست میکردند؛ پول میدادند، منقبت برای آنها درست میکردند؛ پول میدادند، کتاب برای آنها مینوشتند. میگوید وقتی سلیمانبن عبدالملک از دنیا رفت، ما دیدیم کتابهای فلان عالم بزرگ - که اسمش را نمیآورم - بر حیوانات بار شد، بر استرها بار شد و از خزانهی سلیمانبن عبدالملک بیرون آمد. یعنی این کتابنویس، این محدث بزرگ، این عالم معروف که این همه نام او در کتابهای اسلامی وجود دارد، این برای سلیمانبن عبدالملک کتاب مینوشت! خب، کتابی که برای سلیمانبن عبدالملک نوشته بشود، شما توقع دارید در این کتاب چیزی باشد که سلیمانبن عبدالملک را ناخوش بیاید؟ خب سلیمانبن عبدالملکی که ظلم میکند، شراب میخورد، با کفار میسازد، مسلمین را زیر فشار قرار میدهد، بین مردم تبعیض قائل میشود، فقرا را رویشان فشار میآورد، اموال مردم را میگیرد، این چه جور اسلامی را میپسندد؟ این درد بزرگ جامعهی ما، جامعهی اسلامی در طول قرنهای اول بود. ائمه (علیهم السّلام) این را میدیدند، احساس میکردند که میراث ارزشمند پیغمبر - یعنی احکام اسلامی که باید برای طول تاریخ بماند و انسانها را در تمام ادوار تاریخ هدایت بکند - دستخوش تحریف شده. یکی از هدفهای ائمه که خیلی هم مهم بود، تبیین درست اسلام و تفسیر حقیقی قرآن و افشاگری تحریفها و تحریف کنندهها بود. نگاه کنید در کلمات ائمه (علیهم السّلام)، میبینید آنچه که گفته شده، در موارد بسیاری ناظر به آن چیزهائی است که به نام اسلام، علما و فقها و محدثین وابستهی به دستگاههای حکومت و دربارهای سلطنتی گفته بودند. ائمه آنها را رد میکردند و حقایق را بیان میکردند؛ این یک هدف اصلی و بزرگ برای ائمه، که تبیین احکام اسلامی بود؛ این یک. خب خود همین کار یک ماهیت سیاسی دارد. یعنی وقتی که ما میدانیم که تحریف با تحریک دستگاه سلطنت و خلافت انجام میگیرد و قلم به مزدها و مزدورهای علیالظاهر عالم، برای خاطر سلاطین و حکمرانان تحریف میکنند، طبیعی است که اگر کسی علیه آن تحریفها اقدام بکند، یقیناً کاری برخلاف سیاست آن حکام و سلاطین انجام داده.
امروز که در بعضی از کشورهای اسلامی، بعضی از قلم به مزدها و نویسندگان مزدور و عالمان مأجور از طرف دستگاهها کتاب مینویسند تا ایجاد تفرقهی بین مسلمانها بکنند یا چهرهی برادران مسلمان خودشان را زشت نشان بدهند، اگر تو این کشورها یک نویسندهی آزادمنش پیدا بشود که کتابی بنویسد و دربارهی وحدت اسلامی و دربارهی برادری بین جماعات اسلامی در آن قلم فرسائی کند، این کار یک کار سیاسی است در حقیقت، ضد دستگاههای حاکم است. ائمه یکی از قلمهای درشت فعالیتشان این بود، احکام اسلامی را که بیان میکردند، معنایش این نبود که احکام اسلامی در آن روز در جامعهی اسلامی گفته نمیشد. چرا، در هر گوشه و کناری از دنیای اسلام کسانی بودند که قرآن میگفتند، حدیث میگفتند، از پیغمبر نقل میکردند، هزاران حدیث را بعضی از محدثین بلد بودند، مخصوص مکه و مدینه و کوفه و بغداد و اینها هم نبود؛ در تمام اقطار عالم اسلامی، شما نگاه کنید به تاریخ. در خراسان، فلان جوان دانشمند چندین هزار حدیث مثلاً تدوین میکند. در طبرستان فلان عالم بزرگ چندین هزار حدیث از پیغمبر و از صحابه نقل میکند. حدیث وجود داشت، حکم اسلامی بیان میشد. آنچه بیان نمیشد، تفسیر و تبیین درست اسلام در همهی شئون و امور جامعه اسلامی بود که ائمه (علیهمالسّلام) میخواستند جلو این را بگیرند؛ این یک کار از کارهای مهم ائمه (علیهم السّلام) بود. کار مهم دیگر تبیین مسئلهی امامت بود. امامت یعنی زمامداری جامعهی اسلامی. مسئلهی عمدهای که برای مسلمانها آن روز روشن نبود و عملاً و از لحاظ تئوری دچار تحریف شده بود، مسئلهی امامت بود. امامت جامعهی اسلامی با کیه؟ کار به جائی رسیده بود که کسانی که به اغلب احکام اسلامی عمل نمیکردند و بیشتر محرمات را علناً انجام میدادند، ادعا میکردند که جانشین پیغمبرند و مینشستند در مسند پیغمبر و خجالت هم نمیکشیدند. یعنی اینجور هم نبود که مردم ندانند. مردم میدیدند که یکی به نام خلیفه، مست و لایعقل به محل نماز جمعه میآید و پیشنماز مردم میشود و بهش هم اقتدا میکردند. مردم میدانستند که یزیدبن معاویه دچار بیماریهای بزرگ اخلاقی و عامل به گناهان بزرگ است، درعینحال وقتی بهشان گفته میشد که علیه یزید قیام کنید، میگفتند ما با یزید بیعت کردیم، نمیشود قیام کنیم! مسئلهی امامت بر مردم روشن نبود. مردم خیال میکردند که امام مسلمین و حاکم جامعهی اسلامی میتواند با این گناهان، با این خلافها، با این ظلمها، با این اعمالی که برخلاف صریح قرآن و اسلام هست، آمیخته و آلوده باشد؛ برای مردم مسئلهی مهمی نبود؛ این یک مشکل بزرگی بود که با توجه به اهمیت مسئلهی حکومت در یک جامعه و تأثیر حاکم در جهتگیری جامعه، بزرگترین خطر برای عالم اسلام بود. لذا ائمه (علیهم السّلام) لازم میدانستند دو چیز را به مردم بگویند: یکی اینکه بگویند امام دارای این شرایط است، حاکم اسلامی دارای این خصوصیات است. این عصمت، این تقوا، این علم، این معنویت، این رفتار با مردم، این عمل در مقابل خدا؛ خصوصیات امام یعنی حاکم اسلامی را برای مردم بیان کند؛ این یک و دوم مشخص کنند که آن کسی که دارای این خصوصیات هست، امروز کیه، که معرفی میکردند و خودشان را بیان میکردند؛ این هم یک کار بزرگ ائمه. و میبینید که این یکی از مهمترین کارهای سیاسی و تبلیغات و تعلیمات سیاسی است. اگر ائمه (علیهم السّلام) غیر از این دو تا کاری که گفتم هیچ کار دیگر نداشتند، کافی بود که ما بگوئیم زندگی ائمه از اول تا به آخر یک زندگی سیاسی است. آنجائی که تفسیر هم میگویند، بیان معارف اسلامی را هم میکنند، در حقیقت یک عمل سیاسی انجام میدادند. آنجائی هم که دربارهی خصوصیات امام حرف میزنند، باز یک عمل سیاسی دارند انجام میدهند. یعنی ائمه تعلیماتشان اگر در همین دو خصوصیت، دو عنوان و دو موضوعی که گفتم خلاصه هم میشد، باز ائمه زندگیشان یک زندگی سیاسی بود، اما به این هم اکتفا نمیکردند. علاوهی بر همهی اینها، ائمه (علیهم السّلام) حداقل از دوران امام حسن مجتبی به بعد، یک حرکت زیر زمینی همه جانبهی سیاسی و انقلابی را به قصد قبضه کردن حکومت شروع کرده بودند. هیچ شکی باقی نمیماند برای کاوشگر زندگی ائمه که ائمه (علیهم السّلام) این حرکت را داشتند. آنی که من عرض میکنم، ناشناخته است. این نکتهی قضیه است که متأسفانه در کتابهائی که در زندگی ائمه نوشته شده، دربارهی زندگی امام صادق، در زندگی موسی بن جعفر، در زندگی بسیار از ائمهی دیگر، این نکته معرفی نشده است. اینی که ائمه (علیهم السّلام) یک حرکت سیاسی تشکیلاتی وسیع و گسترده را انجام میدادند، با اینکه این همه شواهد وجود دارد، این ناگفته مانده و ذکر نشده و این مشکل عمدهی فهم زندگی ائمه (علیهم السّلام) است. حقیقت این است که ائمه این کار را شروع کردند. البته شواهد خیلی زیادی هست. ممکن است بعضی اشکال کنند که ائمه (علیهم السّلام) چطور برای قبضه کردن حکومت مبارزه میکردند، در حالی که با علم الهی خودشان میدانستند که به حکومت نخواهند رسید؟ خب معلوم است دیگر، زندگی ائمه (علیهم السّلام) نشان داد که اینها نتوانستند به حکومت دست پیدا کنند و جامعهی اسلامی را و نظام اسلامی را آنطوری که میلشان بود و وظیفهشان بود، آن را تشکیل بدهند. چطور ائمه با اینکه این را میدانستند و به الهام الهی از آن واقف بودند، این کار را انجام دادند؟ ممکن است این به ذهن بعضی برسد. در جواب این فکر باید بگویم دانستن اینکه به هدف نخواهند رسید، مانع از انجام وظیفه نمیشود. در زندگی پیغمبر شما نگاه کنید: پیغمبر اکرم میدانستند در جنگ احد شکست خواهند خورد. پیغمبر اکرم میدانستند آنهائی که در شکاف کوه نشاندند، آنها نخواهند نشست و به طمع غنیمت پایین خواهند آمد. پیغمبر آن روزی که به طائف رفت تا بنیثقیف را هدایت کند و از شر مکیها به طائفیها پناه برد، میدانست که طائفیها با پاره سنگ از او استقبال میکنند. اینقدر سنگ به او میزنند که ساق مبارکش خونی میشود و مجبور میشود برگردد؛ ائمه (علیهم السّلام) همهی اینها را میدانستند. آن کسی که علم ائمه (علیهم السّلام) و علم معصومین را میخواهد دلیل بگیرد بر اینکه اینها مبارزهی سیاسی نمیکردند، با علم پیغمبر چه میکند، که پیغمبر اکرم همهی اینها را میدانست. امیرالمؤمنین میدانست که در بیست و یکم ماه رمضان به شهادت خواهد رسید، اما در عین با اینکه میدانست، اندکی قبل از ماه رمضان یک اردوگاه وسیعی درست کرد در بیرون کوفه برای اینکه به ادامهی جنگ خود با معاویه بپردازد. اگر دانستن امیرالمؤمنین موجب میشود که او برطبق روال عادی و معمولی عمل نکند، چرا این اردوگاه را درست کرد، چرا این لشکرکشی را کرد؟ مردم را برد بیرون کوفه منتظر نگه داشت، چرا؟ چه فایدهای داشت؟ اینکه ائمه میدانستند که به حکومت نمیرسند، نباید موجب آن بشود که تلاش خودشان را نکنند. باید تلاش بکنند، مبارزه بکنند. آنجوری عمل کنند؛ مثل آن کسی که نمیداند، مثل آن کسی که اطلاع ندارد چه پیش خواهد آمد. تمام آن کارهائی را که یک آدمی که نمیداند چه پیش خواهد آمد، ائمه (علیهم السّلام) باید انجام بدهند. علاوهی براین در باب آنچه مقدر است و در تقدیر الهی است، حرفهای زیادی هست، که پروردگار عالم یک چیزهائی را تقدیر میکند و بعد بر اثر مصالحی آنها را عوض میکند، که در باب زندگی امام صادق (علیه السّلام) بنده این حدیث را گمان میکنم یا در اینجا یا در جای دیگری گفته باشم که یک حدیثی است که امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام) فرمود که خداوند این امر را برای سال هفتاد معین کرده بود؛ یعنی قرار بود که حکومت اسلامی در سال هفتاد هجری به وسیلهی ائمه (علیهم السّلام) انجام بگیرد. «فلمّا قتل الحسین اشتدّ غضب الله علی اهل الارض» ، (۳) وقتی که واقعهی کربلا پیش آمد و حادثهی فجیع عاشورا پیش آمد، این مطلب تأخیر افتاد برای سال ۱۴۰؛ سال ۱۴۰ یعنی درست در اوج تلاش تبلیغاتی امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام). آنجا هم باز یک حوادثی پیش آمد که این تقدیر الهی را به عقب انداخت که تو خود این روایت هست که شماها افشا کردید، شما شیعیانی که دور و بر ما هستید گفتید مطلب را، کتمان نکردید، این بود که مطلب باز تأخیر افتاد؛ باز تأخیر افتاد. بنابراین همان طور که ملاحظه میکنید، هیچ اشکالی ندارد که خدای متعال یک مقصودی را تقدیر فرموده باشد برای یک زمان معینی، بعد به خاطر پیش آمدن یک حوادثی آن را عقب بیندازد. پس تلاش ائمه برای گرفتن حکومت و ایجاد رژیم اسلامی و حاکمیت اسلامی یک تلاشی است که با دانستن آنها حقایق را و آینده را، هیچ منافاتی ندارد. خب پس این را به طور خلاصه همهی برادران و خواهران بدانند که ائمه (علیهم السّلام) همهیشان بمجرد اینکه بار امانت امامت را تحویل میگرفتند، یکی از کارهائی که شروع کردند، یک مبارزهی سیاسی بود، یک تلاش سیاسی بود برای گرفتن حکومت. این تلاش سیاسی مثل همهی تلاشهائی است که آن کسانی که میخواهند یک نظامی را تشکیل بدهند، انجام میدهند و این کار را ائمه (علیهم السّلام) هم میکردند و امام موسی بن جعفر (علیه الصّلاة و السّلام) هم این کار را شروع کرد از سال ۱۴۸، یعنی سال وفات امام صادق (علیهالصّلاةوالسّلام) و ادامه پیدا کرد تا سال ۱۸۳، یعنی سال وفات موسی بن جعفر؛ سی و پنج سال تلاش موسی بن جعفر ادامه پیدا کرد؛ این به طور خلاصه.
و اما زندگی موسی بن جعفر یک زندگی شگفتآور و عجیبی است. اولاً در زندگی خصوصی موسی بن جعفر مطلب برای نزدیکان آن حضرت روشن بود. هیچ کس از نزدیکان آن حضرت و خواص اصحاب آن حضرت نبود که نداند موسی بن جعفر برای چی دارد تلاش میکند و خود موسی بن جعفر در اظهارات و اشارات خود و کارهای رمزیای که انجام میداد، این را به دیگران نشان میداد؛ حتی در محل سکونت، آن اتاق مخصوصی که موسی بن جعفر در آن اتاق مینشستند اینجوری بود که راوی که از نزدیکان امام هست، میگوید من وارد شدم، دیدم در اتاق موسی بن جعفر سه چیز است: یکی یک لباس خشن، یک لباسی که از وضع معمولی مرفه عادی دور هست، یعنی به تعبیر امروز ما میشود فهمید و میشود گفت لباس جنگ، این لباس را موسی بن جعفر را آنجا گذاشتند، نپوشیدند، به صورت یک چیز سمبولیک، بعد «و سیف معلق» ؛ (۴) شمشیری را آویختند، معلق کردهاند، یا از سقف یا از دیوار. «و مصحف»؛ و یک قرآن. ببینید چه چیز سمبلیک و چه نشانهی زیبائی است، در اتاق خصوصی حضرت که جز اصحاب خاص آن حضرت کسی به آن اتاق دسترسی ندارد، نشانههای یک آدم جنگی مکتبی مشاهده میشود. شمشیری هست که نشان میدهد که هدف جهاد است. لباس خشنی هست که نشان میدهد وسیله، زندگی خشونت بار رزمی و انقلابی است و قرآنی هست که نشان میدهد هدف این است؛ میخواهیم به زندگی قرآنی برسیم با این وسائل، و این سختیها را هم تحمل کنیم. اما دشمنان حضرت هم این را حدس میزدند. اولاً زندگی موسی بن جعفر یعنی امامت موسی بن جعفر در سختترین دورانها شروع شد. هیچ دورانی به گمان من بعد از دوران امام سجاد به سختی دوران موسی بن جعفر نبود. موسی بن جعفر در سال ۱۴۸ به امامت رسیدند، بعد از وفات پدرشان امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام). سال ۱۴۸ اینجوری است اوضاع که بنیعباس بعد از درگیریهای اول، بعد از اختلافات داخلی، بعد از آن جنگهائی که بین خود بنیعباس در اول خلافتشان به وجود آمد، از گردنکشان بزرگی که خلافت آنها را تهدید میکردند، مثل بنیالحسن، محمّدبن عبدالله حسن، ابراهیم بن عبدالله بن الحسن و بقیهی اولاد امام حسن که جزو مبارزین و شورشگران علیه بنیعباس بودند، فارغ شدند و همهی اینها را منکوب کردند، سرکوب کردند. تعداد بسیاری از سران و گردنکشان را بنیعباس کشتند که در آن مخزن و انباری که بعد از مرگ منصور عباسی باز شد، معلوم شد که تعداد زیادی از شخصیتها و افراد را کشته بود و جسدهایشان را در یک جائی گذاشته بود که اسکلتهای آنها در آنجا آشکار بود. اینقدر منصور از بنیالحسن و بنیهاشم، از خویشاوندان خودش، از کسانی که جزو نزدیکان خودش بودند، آدمهای سرشناس و معروف را از بین برده بود که یک انبار اسکلت درست شده بود. از همهی اینها فارغ شد، نوبت به امام صادق رسید. امام صادق را هم با حیله مسموم کرد. در فضای زندگی سیاسی بنیعباس هیچ غباری دیگر وجود نداشت؛ در کمال قدرت. در یک چنین شرایطی که منصور در کمال قدرت و در اوج سلطهی ظاهری زندگی میکند، نوبت به خلافت موسی بن جعفر (علیهالصّلاةوالسّلام) رسید که یک جوانی است تازه سال و با آن همه مراقب، به طوری که کسانی که میخواهند بعد از امام صادق بفهمند که دیگر حالا به کی باید مراجعه کرد، با زحمت میتوانند راه پیدا کنند و موسی بن جعفر را پیدا کنند و موسی بن جعفر به آنها توصیه میکند که مواظب باشید اگر بدانند که از من حرف شنفتید و از من تعلیمات دیدید و با من ارتباط دارید، «الذبح»؛ کشتن هست، مراقب باشید. در یک چنین شرایطی، موسی بن جعفر به امامت میرسد و مبارزه را شروع میکند. حالا اگر شما سئوال کنید که خب موسی بن جعفر وقتی به امامت رسید چه جوری مبارزه را شروع کرد، چه کار کرد، کیها را جمع کرد، کجاها رفت، در این سی و پنج سال چه حوادثی برای موسی بن جعفر پیش آمد، متأسفانه بنده جواب روشنی ندارم و این همان چیزی است که یکی از غصههای آدمی است که در زندگی صدر اسلام تحقیق میکند، هیچی نداریم. یک زندگی مرتب و مدوّنی از این دوران سی و پنج ساله در اختیار هیچ کس نیست. اینکه عرض میکنم کتاب نوشته نشده، کار تحقیقاتی انجام نگرفته و باید بشود، به خاطر همین است. یک چیزهای پراکندهای هست که از مجموع اینها میتوان چیزهای زیادی فهمید. یکیاش این است که چهار خلیفه در دوران امامت موسی بن جعفر در این سی و پنج سال به خلافت رسیدند. یکی منصور عباسی است، که ده سال از دوران اول امامت موسی بن جعفر بر سر کار بود، بعد پسر او مهدی است که او هم ده سال خلافت کرد، بعد پسر مهدی هادی عباسی است که یکسال خلافت کرد، بعد از او هم هارون الرشید است که در حدود دوازده، سیزده سال هم از دوران خلافت هارون، موسی بن جعفر (علیه الصّلاة و السّلام) مشغول دعوت و تبلیغ امامت بودند. هر کدام از این چهار خلیفه یک زحمتی و یک فشاری بر موسی بن جعفر وارد کردند. هم منصور حضرت را دعوت کرد، یعنی تبعید کرد، احضار اجباری کرد به بغداد؛ از مدینه آورد بغداد - البته اینهائی که عرض میکنم، بعضی از آن حوادث است. وقتی انسان نگاه میکند زندگی موسی بن جعفر را، میبیند که از این حوادث زیاد است - مدتی در بغداد حضرت را تحت نظر نگه داشته، بر حضرت فشار آورده، آنطور که در روایات به دست میآید، حضرت را در محذورات فراوانی قرار داده. این یک نوبت است؛ چقدر طول کشیده، معلوم نیست. یک نوبت در همان زمان منصور ظاهراً حضرت را آوردند به یک نقطهای در عراق به نام «ابجر» که مدتی در آنجا حضرت تبعید بوده، راوی میگوید من خدمت موسی بن جعفر رسیدم در آنجا در این حوادث، حضرت چنین فرمودند و چنین کردند. در زمان مهدی عباسی حداقل یک بار حضرت را از مدینه به بغداد آوردند. راوی میگوید من در «فی المقدمة الاولی»؛ در دفعهی اولی که حضرت را میبردند بغداد - معلوم میشود چند دفعه حضرت را برده بودند، که من احتمال میدهم دوبار، سه بار در زمان مهدی حضرت را به بغداد برده بودند - خدمت امام رسیدم، اظهار تأسف کردم، اظهار ناراحتی کردم، فرمودند: نه، ناراحت نباش، من از این سفر سالم برمیگردم و در این سفر اینها نمیتوانند به من آسیب برسانند. این هم زمان مهدی. در زمان هادی عباسی باز حضرت را خواستند بیاورند به قصد کشتن که یکی از فقهای دوروبر هادی عباسی ناراحت شد، دلش سوخت که فرزند پیغمبر را اینجور زیر فشار قرار میدهند، وساطت کرد، هادی عباسی منصرف شد. در زمان هارون هم که حضرت را در چند نوبت آوردند به بغداد و در جاهای مختلف زندان کردند و بعد هم در زندان سندیبن شاهک، و حضرت را به شهادت رساندند. شما ببینید در طول این سی و پنج سال، سی و چهار سال که موسی بن جعفر مشغول تبلیغ امامت و مشغول انجام وظیفه و مبارزات خودشان بودند، دفعات مختلف حضرت را آوردند. علاوه بر اینها، چندین بار خلفای زمان موسی بن جعفر حضرت را به قصد کشتن برایشان توطئه چیدند. مهدی عباسی پسر منصور، اولی که به خلافت رسید، به وزیر خودش یا به حاجب خودش - ربیع - گفت که باید یک ترتیبی بدهی که موسی بن جعفر را از بین ببری، نابود کنی؛ احساس میکرد که خطر عمده از طرف موسی بن جعفر است. هادی عباسی همان طوری که گفتم در اوایل خلافتش یا اول خلافتش تصمیم گرفت. حتی شعری سرود، گفت: گذشت آنوقتی که نسبت به بنیهاشم ما سهلانگاری میکردیم، من دیگر عازم و جازم هستم که از شماها کسی را باقی نگذارم و موسی بن جعفر اول کسی خواهد بود که از بین خواهم برد. بعد هم که هارون الرشید همین کار را میخواست بکند و کرد و این جنایت بزرگ را مرتکب شد. ببینید چه زندگی پرماجرائی زندگی موسی بن جعفر است. علاوه بر اینها یک نکات بسیار ریز و روشن نشدهای در زندگی موسی بن جعفر است. موسی بن جعفر یقیناً یک دورانی را در خفا زندگی میکرده است. اصلاً زندگی زیرزمینی که معلوم نبوده کجاست، که در آن زمان خلیفهی وقت افراد را میخواست، از آنها تحقیق میکرد که موسی بن جعفر را شما ندیدید؟ نمیدانید کجاست؟ و آنها اظهار میکردند که نه؛ حتی یکی از افراد را آنطور که در روایت هست، موسی بن جعفر به او گفتند که تو را خواهند خواست. و راجع به من از تو سئوال خواهند کرد که تو کجا دیدی موسی بن جعفر را، بکلی منکر بشو، بگو من ندیدم؛ همینجور هم شد. آن شخص زندانش کردند، بردند برای اینکه از او بپرسند موسی بن جعفر کجاست. شما ببینید زندگی یک انسان اینجوری، زندگی کیست. یک آدمی که فقط مسئله میگوید، معارف اسلامی بیان میکند، هیچ کاری به کار حکومت ندارد، مبارزهی سیاسی نمیکند، که زیر چنین فشارهائی قرار نمیگیرد. حتی در یک روایتی من دیدم که موسی بن جعفر (علیهالسّلام) در حال فرار و در حال اختفا در دهات شام میگشته: «وقع موسی بن جعفر فی بعض قری الشّام هاربا متنکرا فوقع فی غار» (۵) که توی حدیث هست، روایت هست، که موسی بن جعفر مدتی اصلاً در مدینه نبوده است؛ در روستاهای شام تحت تعقیب دستگاههای حاکم وقت و مورد تجسس جاسوسها، از این ده به آن ده، از آن ده به آن ده، با لباس مبدل و ناشناس که حضرت به یک غاری میرسند و در آن غار وارد میشوند و یک فرد نصرانی در آنجاست، حضرت با او بحث میکنند و در همان وقت هم از وظیفه و تکلیف الهی خودشان که تبیین حقیقت هست، غافل نیستند؛ با آن نصرانی صحبت میکنند و نصرانی را مسلمان میکند. زندگی پرماجرای موسی بن جعفر یک چنین زندگی است که شما ببینید این زندگی چقدر زندگی پرشور و پرهیجانی است. ما امروز نگاه میکنیم موسی بن جعفر، خیال میکنیم یک آقای مظلوم بیسروصدای سربه زیری در مدینه بود و رفتند مأمورین این را کشیدند آوردند در بغداد، یا در کوفه، در فلان جا، در بصره زندانی کردند، بعد هم مسموم کردند، از دنیا رفت، همین و بس؛ قضیه این نبود. قضیه یک مبارزهی طولانی، یک مبارزهی تشکیلاتی، یک مبارزهای با داشتن افراد زیاد در تمام آفاق اسلامی بود. موسی بن جعفر کسانی داشت که به او علاقهمند بودند. آنوقتی که پسر برادر ناخلف موسی بن جعفر که جزو افراد وابستهی به دستگاه بود، دربارهی موسی بن جعفر با هارون حرف میزد، تعبیرش این بود که «خلیفتان یجبی الیه ما الخراج»؛ گفت هارون تو خیال نکن فقط تو هستی که خلیفه در روی زمین هستی در جامعهی اسلامی و مردم به تو خراج میدهند، مالیات میدهند. دو تا خلیفه هست؛ یکی توئی، یکی موسی بن جعفر. به تو هم مردم مالیات میدهند، پول میدهند؛ به موسی بن جعفر هم مردم مالیات میدهند، پول میدهند و این یک واقعیت بود. او از روی خباثت میگفت؛ او میخواهد سعایت کند. اما یک واقعیت بود؛ از تمام اقطار اسلامی کسانی بودند که با موسی بن جعفر ارتباط داشتند، منتها این ارتباطها در حدی نبود که موسی بن جعفر بتواند به یک حرکت مبارزهی مسلحانهی آشکاری دست بزند که خود این یک بحث مفصلی دارد که جایش در بحث در زندگی امام صادق (علیهالسّلام) است، که اگر یک وقتی فرصت کنم، توفیق پیدا کنم در زندگی امام صادق صحبت کنم، آنجا باید گفته بشود که چرا ائمه (علیهم السّلام) و چرا مشخصاً امام صادق (علیه السّلام) که وضعش از این جهت بهتر از بقیه ائمه بود، به یک قیام مسلحانه دست نزد و حرکت نکرد که آن خودش یکی از بحثهای شنیدنی و بسیار مهم زندگی ائمه است؛ این وضع زندگی موسی بن جعفر بود.
تا نوبت به هارون الرشید میرسد. وقتی نوبت به هارونالرشید رسید، اوقاتی است که اگر چه در جامعهی اسلامی دستگاه خلافت معارضی ندارد و تقریباً بیدردسر و بیدغدغه مشغول حکومت هست، اما با این حال وضع زندگی موسی بن جعفر و گسترش تبلیغات امام هفتم جوری است که علاج این مطلب برای آنها اینقدر هم آسان نیست. و هارون یک خلیفهی سیاستمدار و بسیار با ذکاوتی بود. یکی از کارهائی که هارون کرد این بود که خودش بلند شد رفت مکه که طبری مورخ معروف احتمال میدهد - درست الان یادم نیست، چون نتوانستم حالاها مراجعه کنم به این منابع، از دور در ذهنم هست - یا به طور یقین میگوید هارونالرشید حرکت کرد به عزم سفر حج، در خفا مقصودش این بود که برود مدینه، از نزدیک موسی بن جعفر را ببیند چه جور موجودی است. ببیند این شخصیتی که این همه دربارهی او حرف هست، این همه دوستان دارد، حتی در بغداد کسانی از دوستان او هستند، این چه جور شخصیتی است؛ آیا باید از او ترسید یا نه؟ که آمد و چند ملاقات با موسی بن جعفر دارد که از آن ملاقاتهای فوقالعاده مهم و حساس است. یکی در مسجد الحرام است که ظاهراً به صورت ناشناس موسی بن جعفر با هارون برخورد میکند و یک مذاکرات تندی بین آنها رد و بدل میشود و موسی بن جعفر ابهت خلیفه را در مقابل حاضران میشکند؛ او آنجا موسی بن جعفر را نمیشناسد. بعد که میآید مدینه، چند ملاقات با موسی بن جعفر دارد که اینها ملاقاتهای مهمی است. البته اگر من بخواهم اینها را شرح بدهم و حتی همین ملاقاتها را بیان کنم که چه گذشته، وقت را زیادی خواهد گرفت. من همین قدر اشاره میکنم برای اینکه کسانی که اهل مطالعهاند، اهل تحقیقند و علاقهمند به این مسائل هستند - مظانش اینها است - بروند دنبالش پیدا کنند. از جمله اینکه حالا در این ملاقاتها هارونالرشید تمام آن کارهائی را که باید برای قبضه کردن یک انسان مخالف و یک مبارز حقیقی انجام داد، همه را انجام میدهد: تهدید، تطمیع، فریبکاری؛ همهی اینها را انجام میدهد. یکی از حرفهائی که آنجا با موسی بن جعفر میزند، این است که میگوید شما بنیهاشم از فدک محروم شدید، آلعلی. فدک را از شماها گرفتند، حالا من میخواهم فدک را به شما برگردانم. بگو فدک کجاست، حدود فدک چیه، تا من فدک را به شما برگردانم. خب معلوم است که این یک فریبی است که میخواهد فدک را برگرداند، به عنوان کسی که حق از دست رفتهی آل محمّد را میخواهد به آنها برگرداند، چهرهای برای خودش درست کند. حضرت میگوید بسیار خب، حالا میخواهی فدک را به بدهی، من حدود فدک را برای تو معین میکنم. بنا میکنند حدود فدک را معین کردن؛ آن حدودی که امام موسی بن جعفر برای فدک معین میکنند، تمام کشور اسلامی آن روز را در بر میگیرد؛ فدک یعنی این. یعنی اینکه تو خیال کنی که ما دعوامان در آن روز بر سر یک باغستان بود، چند تا درخت خرما بود، این سادهلوحانه است. مسئلهی ما آن روز هم مسئلهی چند تا نخلستان و باغستان فدک نبود، مسئلهی خلافت پیغمبر بود؛ مسئلهی حکومت اسلامی بود. منتها آن روز آن چیزی که فکر میشد ما را از این حق بکلی محروم خواهد کرد، گرفتن فدک بود. لذا ما در مقابل این مسئله پافشاری میکردیم. امروز آن چیزی که در مقابل ما تو غصب کردی، باغستان فدک نیست که ارزشی ندارد. آنچه که تو غصب کردی، جامعهی اسلامی است، کشور اسلامی است. حدود چهارگانهای را ذکر میکند موسی بن جعفر (علیه الصّلاة و السّلام)، میگوید این فدک است. یا الله، حالا اگر میخواهی بدهی، این را بده. یعنی صریحاً مسئلهی داعیهی حاکمیت و خلافت را آنجا امام موسی بن جعفر مطرح میکند. آنوقتی که هارون الرشید در ورود به حرم پیغمبر در مدینه - در همین سفر - میخواست در مقابل مسلمانهائی که دارند زیارت خلیفه را تماشا میکنند، یک تظاهری بکند و خویشاوندی خودش را به پیغمبر نشان بدهد، میرود نزدیک، وقتی میخواهد سلام بدهد به قبر پیغمبر، میگوید: «السّلام علیک یابن عمّ»؛ نمیگوید: «یا رسول الله»، ای پسر عمو سلام بر تو. یعنی من پسر عموی پیغمبر هستم. موسی بن جعفر بلافاصله میآیند در مقابل ضریح میایستند، میگویند: «السّلام علیک یا ابّ»؛ سلام بر تو ای پدر. یعنی اگر پسر عموی تو است، پدر من است. درست آن شیوهی تزویر او را در همان مجلس از بین میبرد. مردمی که دوروبر هارون الرشید بودند، آنها هم احساس میکردند که بزرگترین خطر برای دستگاه خلافت، وجود موسی بن جعفر است. یک مردی از دوستان دستگاه حکومت و سلطنت ایستاده بود آنجا، دید که یک شخصی سوار بر یک درازگوشی آمد بدون تجمل، بدون تشریفات، بدون اینکه بر یک اسب قیمتی سوار شده باشد که حاکی باشد که جزو اشراف هست. تا آمد، راه را باز کردند - ظاهراً در همین سفر مدینه بوده، گمان میکنم - و او وارد شد. پرسید این کی بود که وقتی آمد اینطور همه در مقابلش خضوع کردند و اطرافیان خلیفه راه را باز کردند تا او وارد بشود. گفتند این موسی بن جعفر است. تا گفتند موسی بن جعفر است، گفت ای وای از حماقت این قوم - یعنی بنیعباس - کسی را که مرگ آنها را میخواهد و حکومت آنها را واژگون خواهد کرد، اینجور احترام میکنند؟ میدانستند. خطر موسی بن جعفر برای دستگاه خلافت، خطر یک رهبر بزرگی بود که دارای دانش وسیع است؛ دارای تقوا و عبودیت و صلاحی است که همهی کسانی که او را میشناسند، این را در او سراغ دارند؛ دارای دوستان و علاقهمندانی است در سراسر جهان اسلام؛ دارای شجاعتی است که از هیچ قدرتی در مقابل خودش ابا ندارد، واهمه ندارد. لذاست که در مقابل عظمت ظاهری سلطنت هارونی آنطور بیمحابا حرف میزند و مطلب میگوید. یک چنین شخصیتی؛ مبارز، مجاهد، متصل به خدا، متوکل به خدا، دارای دوستانی در سراسر جهان اسلام و دارای نقشهای برای اینکه حکومت و نظام اسلامی را پیاده بکند، این بزرگترین خطر برای حکومت هارونی است. لذا هارون تصمیم گرفت که این خطر را از پیش پای خودش بردارد. البته مرد سیاستمداری بود، این کار را دفعتاً انجام نداد. اول مایل بود که به یک شکل غیرمستقیم این کار را انجام بدهد. بعد دید بهتر این است که موسی بن جعفر را به زندان بیندازد، شاید در زندان بتواند با او معامله کند، به او امتیاز بدهد، زیر فشارها او را وادار به قبول و تسلیم بکند. لذا بود که موسی بن جعفر را از مدینه دستور داد دستگیر کردند، منتها جوری که احساسات مردم مدینه هم جریحهدار نشود و نفهمند که موسی بن جعفر چگونه شد. لذا دو تا مرکب و مهمل درست کردند، یکی به طرف عراق، یکی به طرف شام که مردم ندانند که موسی بن جعفر را به کجا بردند. و موسی بن جعفر را آوردند در مرکز خلافت و در بغداد زندانی کردند و این زندان، زندان طولانی بود. البته احتمال دارد - مسلّم نیست - که حضرت را از زندان یک بار آزاد کرده باشند، مجدداً دستگیر کرده باشند. آنچه مسلم است، بار آخری که حضرت را دستگیر کردند، به قصد این دستگیر کردند که امام (علیهالسّلام) را در زندان به قتل برسانند و همین کار را هم کردند. البته شخصیت موسی بن جعفر در داخل زندان هم همان شخصیت مشعل روشنگری است که تمام اطراف خودش را روشن میکند، ببینید حق این است. حرکت فکر اسلامی و جهاد متکی به قرآن یک چنین حرکتی است، هیچ وقت متوقف نمیماند، حتی در سختترین شرایط، که ما در زمان خودمان هم، در دوران اختناق شدید رژیم، دیدیم کسانی بودند در تبعید، در زندان زیر شکنجه، در شرایط سخت، بلکه در سختترین شرایط، اما در همان حال هم نه فقط نمیشکستند خودشان، بلکه دشمنشان را میشکستند. نه فقط تحت تأثیر قرار نمیگرفتند، بلکه زندانبانها را تحت تأثیر قرار میدادند و این همان کاری بود که موسی بن جعفر کرد که در اینباره داستانهای زیادی و روایات متعددی هست که یکی از جالبترین آنها این است که سندیبن شاهک معروف که شما میدانید که یک زندانبان بسیار غلیظ و خشن و از سرسپردگان بنیعباس و از وفاداران به دستگاه سلطنت و خلافت آن روز بود، این زندانبان موسی بن جعفر بود و موسی بن جعفر را در خانهی خودش در یک زیرزمین بسیار سختی زندانی کرده بود. خانوادهی سندی بن شاهک گاهی اوقات از یک روزنهای زندان را نگاه میکردند، وضع زندگی موسی بن جعفر آنها را تحت تأثیر قرار داد و بذر محبت اهل بیت و علاقهمندی به اهل بیت در خانوادهی سندی بن شاهک پاشیده شد، یکی از فرزندان سندیبن شاهک به نام «کشاجم» از بزرگان و اعلام تشیع است. شاید دو نسل یا یک نسل بعد از سندیبن شاهک یکی از اولاد سندی بن شاهک، کشاجم است که از بزرگترین ادبا و شعرا و از اعلام تشیع در زمان خودش است که این را همه ذکر کردهاند؛ اسمش کشاجم السندی است. این وضع زندگی موسی بن جعفر است که در زندان، موسی بن جعفر اینجور گذراند. البته بارها آمدند در زندان حضرت را تهدید کردند، تطمیع کردند، خواستند آن حضرت را دلخوش کنند؛ اما این بزرگوار با همان صلابت الهی و با اتکا به پروردگار و لطف الهی ایستادگی کرد و همان ایستادگی بود که قرآن را، اسلام را تا امروز حفظ کرد.
این را بدانید که استقامت ائمهی ما در مقابل آن جریانهای فساد موجب این شد که امروز ما میتوانیم اسلام حقیقی را پیدا کنیم. امروز نسلهای مسلمان و نسلهای بشری میتوانند چیزی به نام اسلام، به نام قرآن، به نام سنت پیغمبر در کتب پیدا کنند، اعم از کتب شیعه و حتی در کتب اهل تسنن. اگر این حرکت مبارزهجویانهی سرسخت ائمه (علیهم السّلام) در طول این دویست و پنجاه سال نبود، بدانید که قلم به مزدها و زبان به مزدهای دوران بنیامیه و بنیعباس اسلام را تدریجاً آنقدر عوض میکردند و میکردند که بعد از گذشتن یک دو قرن از اسلام هیچ چی باقی نمیماند؛ یا قرآنی نمیماند، یا قرآن تحریف شدهای میماند. این پرچمهای سرافراز، این مشعلههای نورافشان، این منارههای بلند بود که در تاریخ اسلام ایستاد و شعاع اسلام را آنچنان پرتو افکن کرد که تحریف کنندگان و کسانی که مایل بودند در محیط تاریک حقایق را قلب کنند، آن تاریکی را نتوانستند به دست بیاورند. شاگردان ائمه (علیهم السّلام) از همهی فرقههای اسلامی بودند، مخصوص شیعه نبودند؛ از کسانی که به آرمان تشیع - یعنی به امامت شیعی - اعتقاد نداشتند، کسان زیادی بودند که شاگردان ائمه بودند؛ تفسیر و قرآن و حدیث و سنت پیغمبر را از ائمه یاد میگرفتند. اسلام را همین مقاومتها بود که تا امروز نگه داشت.
بالاخره موسی بن جعفر را در زندان مسموم کردند. یکی از تلخیهای تاریخ زندگی ائمه همین شهادت موسی بن جعفر است. البته میخواستند همان جا هم ظاهرسازی بکنند؛ در روزهای آخر سندیبن شاهک عدهای از سران و معاریف و بزرگان را که در بغداد بودند، آورد دور حضرت، اطراف حضرت، گفت ببینید وضع زندگیاش خوب است، مشکلی ندارد؛ حضرت آنجا فرمودند بله، ولی شما هم بدانید که اینها من را مسموم کردند. و حضرت را مسموم کردند با چند دانهی خرما و در زیربارسنگین غل و زنجیری که برگردن و بر دست و پای امام بسته بودند، امام بزرگوار و مظلوم و عزیز در زندان روحش به ملکوت اعلی پیوست و به شهادت رسید. البته باز هم میترسیدند، از جنازهی امام موسی بن جعفر هم میترسیدند، از قبر موسی بن جعفر هم میترسیدند. این بود که وقتی که جنازهی موسی بن جعفر را از زندان بیرون آوردند و شعار میدادند به عنوان اینکه این کسی است که علیه دستگاه حکومت قیام کرده بوده، این حرفها را میگفتند تا اینکه شخصیت موسی بن جعفر را تحتالشعاع قرار بدهند؛ آنقدر جوّ بغداد برای دستگاه جوّ نامطمئنی بود که یکی از عناصر خود دستگاه که سلیمانبن جعفر باشد - سلیمانبن جعفربن منصور عباسی، یعنی پسر عموی هارون که یکی از اشراف بنیعباس بود - دید به این وضعیت ممکن است که مشکل برایشان درست بشود، یک نقش دیگری را او به عهده گرفت و جنازهی موسی بن جعفر را آورد؛ کفن قیمتی برجنازهی آن حضرت پوشاند، آن حضرت را با احترام بردند در مقابر قریش، آنجائی که امروز به عنوان کاظمیین معروف هست و مرقد مطهر موسی بن جعفر در نزدیکی بغداد، دفن کردند و موسی بن جعفر زندگی سراپا جهاد و مجاهدت خودش را به این ترتیب به پایان رساند.
پروردگارا! درود و سلام فراوان و عمیق ما را به تربت پاک این امام بزرگوار نثار بفرما.
۱) احزاب: ۷۰
۲) جمعه: ۲
۳) بحارالانوار، ج ۵۲، ص ۱۰۵
۴) بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۰۰؛ «دخلت علی ابیالحسن الاوّل (علیه السّلام) فی بیته الّذی کان یصلّی فیه فاذا لیس فی البیت شیء الّا خصفة و سیف معلّق و مصحف»
۵) بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۰۵ |
48 | 1364/01/19 | بیانات در پنجمین کنگره بینالمللی نهجالبلاغه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=23350 |
بسماللهالرحمنالرحیم
مایه خوشوقتی بسیاری است که شاهد تشکیل یک مجمع دیگر درباره نهج البلاغه به همّت برادران عزیز در «بنیاد نهج البلاغه» هستیم. بنده به عنوان یک فرد مسلمان و به عنوان کسی که مدتی از زندگی فکری و مطالعاتی خودم را در زمینه مباحث نهج البلاغه گذراندهام، و به عنوان یک مسئول در نظام جمهوری اسلامی، این حرکت را یک حرکت مبارک و لازم و خوشعاقبت، و مرحله کنونی را برای رسیدن به مراحل نهایی، مرحلهای ابتدایی و فرخنده میشمارم. همّت برادران در خور تقدیر بسیار است و به اینجا هم نباید بسنده بشود و خدمت به نهج البلاغه باید همچنان ادامه پیدا کند. البته در فاصله بین این کنگره و کنگره سال گذشته، کارها و تلاشهایی در زمینههای مختلف انجام گرفته است که بنده در جریان بعضی از آنها قرار گرفتهام. اما میخواهم تأکید کنم که این اجتماعات باید مقدمهای برای کارهایی عظیم باشد. ما زمان بسیاری را با عدم ارتباط با نهج البلاغه گذراندهایم. باید امروز با فرصتهایی که هست آن نقایص را جبران کنیم. البته کسانی که در زمینه نهج البلاغه کار کردهاند کم نیستند، چه در ایران و چه در بعضی دیگر از کشورهای اسلامی، اما کارهای اصولی و اساسی که بتواند مدرسه نهج البلاغه را در کل فضای جهان اسلام گسترش بدهد، همچنان باقی است، اگر چه پایههای آن کارهای اصولی، دارد تدریجا انجام میگیرد. واقعا نهج البلاغه گنجینه عظیمی است که به این سادگی، حتی به موجودی آن نمیشود دسترسی پیدا کرد، یعنی آن را فهمید، و بعد از این که چنین موجودی را شناختیم، نوبت کار اصلی یعنی بهرهبرداری است. ما هنوز موجودی نهج البلاغه را هم نمیدانیم، البته بسیاری از منابع غنی اسلامی همین وضعیت را دارند، اما نهج البلاغه با رتبه و پایه والایی که دارد در حقیقت یک استثناء است و باید به صورت یک گنجینه استثنایی با آن برخورد کرد.
وقتی تأمل میکنم، میبینم آرزویی که، داشتهایم و داریم این است که جامعه ما با این کتاب عزیز الفت و انس پیدا کند. از امثال ما نمیشود حالا انتظار کارهای تحقیقاتی داشت. مگر این که خدای متعال توفیق دهد روزی به حجره طلبگی خودمان برگردیم و از این کارها داشته باشیم. من در باره توجهی که ما باید به نهج البلاغه پیدا کنیم میخواهم هشدار بدهم. ما این توجه را امروزه کم داریم، مثل این که نمیدانیم چه گنجینه معرفت بیپایانی در این کتاب هست، یا هنوز برای مردم ما، حتی برای محققین ما، اهمیت دستیابی به منبع عظیم این کتاب بینظیر به طور کامل کشف نشده است.
اولا این کتاب یک کتاب دست اول اسلامی است و در این شرایط تاریخی، که با صدر اسلام تقریبا ۱۴۰۰ سال فاصله داریم، منابع دست اول و اصیل اهمیت ویژهای دارد، چرا که با طول زمان میل به تأویل و برداشتهای تأویلگونه افزایش پیدا میکند و این یکی از آفات تفکرات الهی است. وقتی زمان از منبع جوشش دین قدری فاصله پیدا میکند، ذهنها، خلاقیتها، و ابتکارات و جوششهای درونی انسانهای هوشمند آنها را به استنباطهایی که بیشتر متکی به سلیقههاست سوق میدهد، و همین امر به صورت نامرئی ادیان را منحرف میکند. ادیان گذشته که منحرف شدهاند، یکی از اصیلترین آفات آنها این بوده که متون اولی و اصلیشان به طور کامل و سالم باقی نمانده است. ما البته قرآن را دست نخورده داریم، همین خود امتیاز بسیار بزرگی است و همین موجب شده که محوری برای استنباطهای گوناگون اسلامی، با همه آفاق وسیع اختلاف سلیقهها، وجود داشته باشد. یعنی بالأخره نقطهای هست که آراء و عقاید مختلف به آن نقطه متکی باشند و آن قرآن است، لکن این کافی نیست، کافی نیست برای این که جلوی تأویل و اظهار نظرها و سلیقهگراییها و احیانا هوی و هوسگراییها را بگیرد. خود امیرالمؤمنین علیه السلام به ابن عباس فرمود: «لا تخاصمهم بالقرآن فانّ القرآن حمّال ذو وجوه».(۱) راستی کسانی که «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَهِ»(۲) را که درباره امیرالمؤمنین علی نازل شده، تطبیق میکنند با ابن ملجم، و این قدر ذهنشان از راه حق منحرف است، با اینها میشود به قرآن استناد کرد اما در زمان خودمان هم این حقیقت را دیدیم، کسانی بودند که به آیات قرآن استناد میکردند اما با ابزاری از تأویل. در چنین شرایطی، هرچه متون اسلامی و آثار رسیده از صدر اسلام بیشتر باشد، امکان محققان برای استنباط صحیح دین بیشتر است. در گذشته خود ما شاهد بودیم که مؤوّله، یا به تعبیر دیگر التقاطیون، به روایات و احادیث هیچ کاری نداشتند. تا ما میگفتیم حدیث میگفتند: مگر شما قرآن را قبول ندارید، مثل این که بین اعتقاد به قرآن و استناد به حدیث تعارضی وجود دارد. اوایل ما تعجب میکردیم و خیلی حساس نبودیم، بعد که دیدیم اینها با قرآن چگونه معامله میکنند و چگونه حدیث صحیح صریح را رد میکنند، آن وقت فهمیدیم که علت مخالفتشان با حدیث چه بوده است. در آنجا هم امیرالمؤمنین به ابن عباس میفرماید: که با خوارج به سنّت احتجاج کن، زیرا که قابل تأویل نیست، روشن است.
اگر ما در شرایط کنونی جهان اسلام که عدد مسلمانها عدد کثیری است و اقطار وسیعی از جغرافیای عالم را گرفتهاند و آراء و عقاید و نظرات، اجتهادها و مکتبهای گوناگون بر ذهن و روحشان حاکم است، اگر بتوانیم متون صدر اسلام را احیاء کنیم کمک زیادی به ایجاد یک محور اصلی برای این اجتهادها کردهایم. نهج البلاغه را از این دیدگاه نگاه کنید. نهج البلاغه با این دیدگاه هرگز با کتاب حدیث فلان صحابی یا تابعی که پنجاه سال، شصت سال، صد سال، صد و چهل سال بعد از هجرت بوده قابل مقایسه نیست. نهج البلاغه کلام اولین مؤمن به وحی محمدی است. و کلام خلیفه پیغمبر، خلیفهای که همه مسلمانها بر او اتفاق نظر دارند، و امامی که به اعتقاد شیعه و بسیاری از اهل سنت افضل صحابه است. یعنی انسانی در این حد عظمت و اهمیت، سخنانش، سخنرانیهایش، خطبههایش، عینا باقی مانده و این میتواند نشان دهنده متنی عظیم و اصیل از معارف اسلامی باشد. اخلاق هست، زهد هست، رهبری در جامعه هست، نظام سیاسی هست، نظام اجتماعی هست، عرفانی هست. ما میتوانیم پایههای اعتقاد کامل و جامع به اسلام را در این کتاب پیدا کنیم.
این کتاب وقتی در کنار قرآن قرار بگیرد، یقینا تالی قرآن است. یعنی ما دیگر کتابی نداریم که دارای این حد از اعتبار و جامعیت و قدمت باشد. لذا احیای نهج البلاغه وظیفه ما شیعیان تنها نیست، وظیفه همه مسلمانهاست، یعنی هر کس علی بن ابی طالب علیه السلام را قبول دارد، و مسلمان است- چون در اسلام کسی نیست که این بزرگوار را قبول نداشته باشد- همه مسلمانها به عنوان احیای یک میراث بینظیر اسلامی باید نهج البلاغه را زنده کنند. و این احیا نه فقط به معنای کثرت چاپ، که خوب زیاد هم چاپ شده، بلکه به معنای کار کردن و تحقیق کردن در زمینه آن است، همچنان که در زمینه قرآن کریم کار شده، تفسیرهای زیادی نوشته شده، در علوم قرآنی کار شده، درباره نهج البلاغه هم باید این کارها انجام گیرد. همان طور که قرآن خوانده میشود نهج البلاغه هم باید خوانده شود. چون تالی قرآن است، دنباله قرآن است. همان طور که مسلمانها خودشان را موظف میدانند با قرآن انس پیدا کنند و ندانستن قرآن را برای خود نقص میشمارند، ندانستن نهج البلاغه هم باید نقص به حساب بیابد.
نکته دیگری که فوق العاده مهم است و به نظر من تکلیف همه ماست، این است که ما موقعیت صدور این سخنان و احوال گوینده آنها را به خوبی بشناسیم و بدانیم که این آگاهی و شناخت برای بسیاری از بیماریهای جامعه ما شفایی عاجل است. زیرا وقتی گوینده این سخنان را مورد مطالعه قرار میدهیم، میبینیم یک انسان عادی نیست، بلکه دو خصوصیت دارد که سخن او را، از این جنبهای که میخواهم بگویم، به اهمیت فوق العادهای میرساند. آن دو خصوصیت یکی حکمت و دیگری حاکمیت اوست. علی اولا یک حکیم است، از آن کسانی که «یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ».(۳) یعنی حکمت الهی به او داده شده، جهان را و انسان و حقایق آفرینش را و دقایق هستی را میشناسد، حکیم یعنی این. به حقایق جهان واقف است، حالا به عقیده کسانی که او را امام معصوم میدانند، به الهام الهی، و به عقیده آنهایی که او را امام معصوم نمیدانند به تعلیم از پیغمبر «صلی الله علیه و آله و سلم» و از اسلام. به هر حال در این که انسان بصیر و حکیمی است بهرهمند از حکمت پیغمبران، و به حقایق آفرینش و آنچه در گنجینههای خداوند است آشنا است، کسی تردید ندارد، این خصوصیت اول ایشان بود. خصوصیت دوم این که آن حضرت در زمانی خاص حاکم جامعه اسلامی بود، و مسئولیت حکومت داشت. این دو خصوصیت یعنی حکمت و حاکمیت که در امیر المؤمنین «علیه الصلاة و السلام» وجود داشته، سخنان او را از یک سخن حکمتآمیز معمولی بالاتر میبرد، یعنی خصوصیت و بعد جدیدی به سخنان او میدهد.
اما راستی سخن او چیست؟ امیرالمؤمنین در سخنرانیهای خود چه میگوید؟ این امیری که هم حاکم جامعه اسلامی است، و هم آن چنان پایه و مایهای از حکمت دارد چه گفته است؟ بدیهی است که سخن او مطابق با نیازهاست، و چیزی را که نیاز قطعی آن مرحله از تاریخ اسلام آن را طلب میکند میگوید. ممکن نیست غیر از آن چیزی بگوید. ممکن نیست که آن طبیب حاذق دلسوز نسخهای بنویسد، که بیمار او به آن احتیاج ندارد، بنابراین ما از نسخه امیر المؤمنین یک چیز دیگر پیدا میکنیم، آن چیست آن وضعیت آن روز جامعه اسلامی است. هیچ تأویلی نمیتواند این قدر گویا باشد. هیچ گزارشی نمیتواند این قدر دقیق باشد و بگوید که جامعه آن روز در چه شرایطی زندگی میکرده، چنان که علی بن ابی طالب آن را بیان کرده است. ما امروز در دورانی زندگی میکنیم که مایلیم آن را تشبیه کنیم به دوران صدر اسلام، یعنی ولادت دوباره اسلام. آن روز، روز ولادت نخستین اسلام بود، امروز روز ولادت دوم اسلام است. آن روز احکام اسلامی عمل و اجرا شد، امروز هم ما داریم خودمان را به طرف مرّ احکام اسلامی میکشانیم، آن روز دشمنان اسلام یعنی دشمنان این معارف و این احکام، با مجتمع نبوی مخالف بودند، و آنهایی هم که با انقلاب ما مخالفت میکنند، با جمهوری مخالف نیستند با اسلام مخالفند، و البته نه با نام اسلام بلکه با روح و واقعیت اسلام، و این یک چیز سادهای نیست. آنها حق هم دارند مخالف باشند، ابرقدرتها، سلطهگرها، زورگوها، استثمارگرها، تبعیضگرها، تحقیر کنندگان انسان، توطئه کنندگان علیه ارزشهای بشری و انسانی، نفی کنندگان ارزشهای الهی، اگر از اسلام خائف و نگران نباشند جای تعجب است، چون این ضد همه آن جهتگیریها است، و این خصوصیت آن روز هم وجود داشته است.
خوب ما، ملت ایران، به عنوان کسانی که پایههای این نظام را روی دوشمان گرفتهایم اگر امروز به نهج البلاغه مراجعه کنیم در آن چیز جالبی خواهیم یافت. بیماریهایی که در این موقعیت ما را تهدید میکند و درمان این بیماریها، برای ما ارزنده و حیاتی است که برویم و این درمانها را جستجو کنیم. نمیخواهم بگویم همه آن حوادثی که در صدر اسلام اتفاق افتاده، امروز هم همانها موبهمو اتفاق میافتد، نه. اما جهتگیریها یکی است. دل مؤمنین با دل مؤمنان آن روز است، امید مؤمنین امروز با امید مؤمنان آن روز، تردید منافقین و ضعاف الایمان امروز همانند تردید منافقین و ضعاف الایمان آن روز است. همدستی مخالفان و توطئهگران امروز همانند همدستی مخالفان و توطئهگران آن روز است. محوری بودن نظام ما مانند محوری بودن نظام صدر اسلام، مردمگرایی نظام ما مانند مردمگرایی نظام صدر اسلام است. قبول قرآن به عنوان سند اصلی، نسخه کامل و مجسم کننده وضعیت آرمانی و ایدهآل، اینها جهتگیریهای کلی است و این جهتگیریها یکی است. پس طبیعی است اگر ما منتظر بیماریهایی باشیم مشابه بیماریهای آن روز که اگر آن بیماریها را از پیش بشناسیم خودمان را برای مقابله با آنها آماده خواهیم کرد. نهج البلاغه آن بیماریها را یکی یکی به ما معرفی میکند. با این که علی الظاهر کتاب گزارش تاریخی نیست، اما سخن امیرالمؤمنین گزارش تاریخی است، البته اگر من میخواستم در این زمینه شاهد ذکر بکنم و بگویم که امیرالمؤمنین چطور جامعه معاصر خودش را با بیان دردها و درمانها ترسیم میکند، اگر میخواستم تشریح کنم که چطور امیرالمؤمنین نسخهای به دست ما میدهد که وقتی آن نسخه را مطالعه میکنیم، میفهمیم مخصوص چه نوع بیماری است، و ما امروز بیماریش را میشناسم، اگر میخواستم این را بگویم، بایستی یک رساله بنویسیم. متأسفانه همانطور که گفتم از ما دیگر نباید توقع داشت، برادرانی که فراغت دارند دنبال این کارها بروند. اما باید بگویم که جستجوی این مسأله از نهج البلاغه خیلی زحمت هم ندارد، بگردید، همینطور تورّق بکنید خودش را به شما نشان خواهد داد.
اما نمونهوار چند فقره از بیماریهای آن روز را که امیر المؤمنین «علیه السلام» در صدد معالجه آنهاست، ذکر میکنم: یکی از این بیماریها مسأله دنیا است. در نهج البلاغه چه بسیار علیه دنیا و دنیاطلبی و دنیافریفتگی، علیه خطرات و کمینهای دنیا هشدار داده شده است، و یکی از بخشهای مهم نهج البلاغه زهد آن است. این زهد برای چیست این کدام واقعیت آن دوران را نشان میدهد آن دورانی که پیغمبرش میگفت: «الفقر فخری»(۴) و افتخار میکرد که فقیر است، مردمش افتخار میکردند که به مال دنیا آلوده نیستند، ابوذرها و سلمانها و عبدالله بن مسعودها و اصحاب صفّهشان جزو اشراف آن امت بودند، و اصلا به دنیا، و طلا و نقره و زر و زیور و زخارف مالی اعتنایی نداشتند، اصلا زخارف مالی در برابر زخارف غیرمالی چیزی به حساب نمیآمد، که پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «أشراف أمّتی أصحاب اللیل و حملة القرآن»،(۵) اشراف امت من، اشراف جامعه اسلامی آنهایی هستند که شب با خدا سر و کار دارند و خدمت و عبادت میکنند، آنهایی که با قرآن آشنا هستند. در جامعه اسلامی چه حادثهای روی داده که از صد کلمه سخنان امیرالمؤمنین تقریبا پنجاه کلمهاش در باره زهد است. این که نهج البلاغه پر است از زهد و ترغیب به زهد چه چیز را نشان میدهد؟ بله، بیماری را نشان میدهد، این نسخه امیرالمؤمنین که این قدر راجع به دنیا گرم و پرشور و پرهیجان و زیبا و بلیغ حرف میزند، نشان میدهد که مردم بدجوری گرفتار دنیا شده بودند، بیست و سه سال پس از رحلت پیامبر بدجوری مردم اسیر شده بودند، و این دست گرهگشا سعی میکند گرههای این کمند را از دست و پای آنها باز کند. در نهج البلاغه وقتی ما به ذکر دنیا میرسیم اوجی میبینیم، احساس میکنیم کلام امیرالمؤمنین در باب دنیا اصلا یک لحن و لون دیگر است، البته از صدها نمونه که در این زمینه وجود دارد من نتوانستم که این چند سطر را یادداشت نکنم و اینجا نخوانم از بس زیباست.«فانّ الدّنیا رنق مشربها، ردغ مشرعها، یونق منظرها، و یوبق مخبرها، غرور حائل، و ضوء آفل، و ظلّ زائل و سناد مائل، حتّی اذا أنس نافرها، و اطمأنّ ناکرها، قمصت بأرجلها، و قنصت بأحبلها، و أقصدت بأسهمها، و أعلقت المرء أوهاق المنیّة قائدة له الی ضنک المضجع و وحشة المرجع». ببینید چقدر زیبا است، البته قابل ترجمه نیست، باید بلغا و شعرا بنشینند کلمه کلمه اینها را بسنجند و ترجمه کنند، آن که توجه انسان را جلب میکند، یعنی توجه من را جلب کرد این بود که وقتی در باره دنیا صحبت میکند میفرماید: «غرور حائل، وضوء آفل، و ظل زائل، و سناد مائل». بعد نکتهای را ذکر میکند «حتی اذا آنس نافرها» آن چنان دنیا با جلوههایش و فریبندگیهایش خودنمایی میکند که آنان که از دنیا میگریختند و از آن وحشت داشتند، به آن انس میگیرند «و اطمأن ناکرها»(۶) آنها که حاضر نبودند به دنیا دست بزنند، در کنار دنیا احساس آرامش میکنند. این همان بیماری است، یعنی همان انسانهایی که در دوران پیغمبر خانه و زندگی و باغهای مکه و ثروت و تجارت، و حتی زن و بچه را رها کردند و برای اسلام در کنار پیامبر به مدینه آمدند، با گرسنگی ساختند، با سختی ساختند، همینها بعد از بیست - سی سال پس از رحلت پیامبر وقتی از دنیا میروند طلاهایی را که از اینها مانده برای تقسیم بین وارث باید با تبر بشکنند، اینها مصداق «حتی اذا آنس نافرها و اطمأن ناکرها» است. این اوج سخن امیر المؤمنین است. این یک نمونه از سخنان آن حضرت در مورد دنیاست.
یک موضوع دیگر که در نهج البلاغه بارها تکرار شده است تکبر است، یعنی همان که محور اصلی خطبه قاصعه است، و البته مخصوص خطبه قاصعه هم نیست، خیلی جاها هست. مسأله تکبر یعنی خود را از دیگران بالاتر دانستن، همان آفتی است که اسلام را و نظام سیاسی اسلام را منحرف کرد، خلافت را به سلطنت تبدیل کرد، یعنی به کلی نتایج زحمات پیامبر را تقریبا در برههای از زمان از بین برده است. این است که امیرالمؤمنین در نهج البلاغه به آن بسیار اهمیت میدهد. در همین خطبه قاصعهای که میدانید و معروف است، امیرالمؤمنین چقدر زیبا و پرمغز و برانگیزاننده و هشداردهنده سخن گفته است. قسمتی از آن خطبه را یادداشت کردهام: «فالله الله فی کبر الحمیّة، و فخر الجاهلیّة، فانّه ملاقح الشّنآن، و منافخ الشّیطان الّتی خدع بها الأمم الماضیة، و القرون الخالیة، حتّی أعنقوا فی حنادس جهالته و مهاوی ضلالته، ذللا عن سیاقه، سلسا فی قیادة... الا فالحذر الحذر من طاعة ساداتکم و کبرائکم الّذین تکبّروا عن حسبهم و ترفّعوا فوق نسبهم».(۷) این هشدار امیرالمؤمنین است، افراد جامعه را از دو چیز به شدت پرهیز میدهد: یکی از تکبر و کبر ورزیدن و خود را برتر از دیگران دانستن. دوم از قبول این تصور غلط از دیگران، یعنی نه خودتان خود را از دیگری بالاتر بدانید نه این تصور غلط را اگر دیگری داشت شما قبول کنید. اینها ضامن اجرای اخلاق اسلامی بین مردم و بین مسؤولان در جامعه اسلامی است. امیرالمؤمنین تأکید میفرماید که هرگز از دیگران ترفع و تکبر قبول نکنید و حضرت امیرالمؤمنین نه خودش کبر میورزید و نه از کسی کبر و خیلاء را قبول میکرد.
خوب این هم حاکی از این است که آن روز این بیماری و در واقع هر دو بیماری وجود داشته است، برای این که مسلم بشود، بروید تاریخ را نگاه کنید، آنها که به تاریخ آن دوره آشنایند میدانند که سهمگینترین بیماری مردم آن روز همین دو چیز بوده: عدهای خودشان را بالاتر از دیگران میدانستند، قریش از غیر قریش، وابستگان به فلان قبیله عربی از وابستگان به فلان قبیله دیگر. و متأسفانه این بیماری و این که کسانی خود را برتر از جمعی دیگر بدانند بعد از پیغمبر خیلی زود پیدا شد، و نتیجه این حال همان بود که امیرالمؤمنین فرمود: «فانه ملاقح الشّنآن...» وقتی کسی خودش را بالاتر از دیگری دانست، قشری خودش را از قشر دیگر بالاتر دانست، آن روز اول اختلاف است، اول جدایی است، وقتی به این نکات در سخنان امیرالمؤمنین توجه کنید میبینید تمام خصوصیات را ذکر کرده است. دومی بیماری کبرپذیری بود، یعنی گروه محکوم قبول کنند که محکومند و باید محکوم باشند، حالا بروید شما به تاریخ آن وقت مراجعه کنید. آن قدر نشانههای ظلمپذیری، کبرپذیری و رجحانپذیری در زندگی آن مردم، میبینید که واقعا تأسف میخورید. آن عده مردمی که سری بلند میکردند و نمیپذیرفتند، همیشه مورد تهاجم بودند، و همیشه یکی از خصوصیات مردم عراق همین بود. البته کوفیها را از قدیم نقل میکردند که بیوفایی کردهاند و این خصلتی است که از چیزهای بسیاری ناشی میشود. اما مردم عراق آن روز، مردم بلند طبعی بودند و حکام شام را قبول نمیکردند. من گمان میکنم یکی از علل این مسأله حضور امیرالمؤمنین در میان آنها بود، و در برههای از زمان این خلق اسلامی را از امیرالمؤمنین آموخته بودند. به هر حال مشاهده میکنیم که در طول حکومت تقریبا ششصد ساله بنی امیه و بنی عباس، اساسیترین ضربتگاه و نقطه ضعف و آسیبپذیری جامعه اسلامی همین بوده، و از اینجا فساد وارد شده است. لذا دستورات امیرالمؤمنین در موارد بسیاری راجع به مخالفت با مسأله تبعیضپذیری یعنی همان کبرپذیری است، این مضمونی است که امیرالمؤمنین در نهج البلاغه به آن بسیار توجه دارد.
مسأله دیگر مسأله فتنه است، باز حضرت جملات عجیبی در مورد فتنه دارد. این جملات چنان پرمغز، زیبا و جامعالاطراف بیان شده است که انسان حیرت میکند که درباره آن چگونه فکر کند. فتنه یعنی چه؟ یعنی اشتباه و اختلاف صفوف، اختلاط صفوف، مخلوط شدن حق و باطل. «و لکن یؤخذ من هذا ضغث و من هذا ضغث فیمزجان فهنالک یستولی الشّیطان علی اولیائه»(۸) مسأله مخلوط شدن حق و باطل، استفاده از شعارهای حق برای افاده مرام باطل و استفاده از نمادهای حق برای محکم کردن قواعد و پایههای باطل، از بلاها و بیماریهایی بود که در روزگار امیرالمؤمنین وجود داشت، لذا آن حضرت افشاگری میکند. در باب فتنه، امیرالمؤمنین در نهج البلاغه دوگونه حرف دارند. یکی مطلبی است که درباره کل عنوان فتنه بحث فرمودهاند. باز دو سه جمله اینجا یادداشت کردهام. در خطبه دوم، به نظرم آنجا که راجع به ظهور پیامبر اکرم حرف میزند، اشاره میکند به وضع مردم و از جمله میفرماید: «فی فتن داستهم باخفافها، و وطئتهم باظلافها، و قامت علی سنابکها، فهم فیها تائهون حائرون جاهلون مفتونون فی خیر دار، و شرّ جیران، نومهم سهود و کحلهم دموع.»(۹) این باز از همان جملاتی است که واقعا قابل ترجمه نیست، شعرا و اهل ذوق باید بنشینند و برای هر کلمه یک معادل پیدا کنند، برای هر ترکیبی یک ترکیب پیدا کنند. حضرت درباره فتنه حرف میزند: اسب وحشی فتنه این طور مردم را زیر پا انداخته بود، با لگد آنها را خرد میکرد، با سم سر آنها را میکوبید، بعد با وحشیگری سربلند میکرد، و مردم آنجا خوابشان بیداری و سرمه چشمشان اشک بود. سخن از فتنه پیش از ظهور پیغمبران است، وضع جوامعی را که انبیاء از آنجا ظهور کردهاند و مبعوث شدهاند بیان میکند و در حقیقت اشاره میکند به وضع زمان خودش و مردم را از فتنه پرهیز میدهد و میترساند.
مورد دیگر آن جایی است که فتنه مشخصی را ذکر میکند مثل تمام حرفهایی که راجع به مخالفین خودش، که آن جنگها را راه انداختند، بیان فرموده، راجع به معاویه، راجع به طلحه و زبیر، راجع به عایشه، راجع به کسانی دیگر، راجع به خوارج، مشخصا آن چیزهایی را بیان فرموده که در دیدگاهش فتنه به حساب میآمده است. این نوع دوم در حقیقت افشاگری است، امیرالمؤمنین برای این که فتنه را از بین ببرد و بخواباند بر آن است که چهرهها را روشن کند، این بهترین راه است. فتنه یعنی چه؟ دو گروه به هم افتادهاند، گرد و غبار است، چهرهها شناخته نمیشوند، گاهی انسان به برادر خودش شمشیر میزند، از برادر خودش خنجر میخورد، گاهی هم با یک دشمن در کنار هم راه میروند به او اعتماد میکند، و این فتنه است. علاج فتنه چیست؟ افشاگری، اصلا هیچ چیزی مثل افشاگری فتنه را علاج نمیکند و امیرالمؤمنین افشاگری میکند، این افشاگری حاکی از وجود این بیماری در آن روز است.
من در بحث خود سه نکته یا مفهوم را مطرح کردم: دنیا، کبر، فتنه، صدگونه موضوع از این دست در نهج البلاغه پیدا میکنید. من احصاء نکردهام که بگویم دقیقا صد موضوع. به حدس و تخمین تصور میکنم که شاید بیش از صد موضوع کلی از این دست بشود پیدا کرد. امیرالمؤمنین اشاره میکنند به درمانی که آن درمان حاکی از وجود یک بیماری است، و اگر آن بیماری نبود، آن حکیمی که مسئولیت مضاعف نسبت به این جامعه داشت این حرفها را نمیزد، مسلما چیز دیگر در منبر میگفت. گفتن این حرفها حاکی از این است که آن مردم به آن بیماریها مبتلا بودهاند و علاجش این توصیههاست. اکنون بعد از گذشت هزار و سیصد و چند ده سال از آن روز، به نسخه درمان احتیاج داریم، هم برای خود آن درمان و هم برای این که بدانیم کدام بیماریها ما را تهدید میکند. امروز ما هم در شرایط مشابهی هستیم، ما را هم دنیاطلبی تهدید میکند، ما را هم ابتلاء به کبر و خودپرستی و تبعیض تهدید میکند، طوفانهای فتنههای اجتماعی ما را هم به فرو ریختن تهدید میکند. بنابراین ما هم به آن درمانها احتیاج داریم، و بیش از همیشه به نهج البلاغه احتیاج داریم، مخصوصا از این دیدگاه، و من ندیدهام از این دیدگاه کسی دنبال نهج البلاغه رفته باشد. میدانید که البته خیلی کار شده اما این یک دیدگاه جدید است. اینک در آیینه نهج البلاغه نگاه کنید و ببینید شما از وضع کنونی خودتان چه چیزی را در آن میبینید، کدام درد را، کدام خطر را میبینید کدام هشدار متوجه ماست و بدانید که درمانش در نهج البلاغه موجود است. امروز بسیار لازم است که محققان، نهج البلاغه را از این جهات تفسیر کنند.
در پایان سخن، اولا تشکر میکنم از برادران عزیزی که به احیای نهج البلاغه برخاستهاند و به پژوهشهای نهج البلاغه ابعاد علمی جدی بخشیدهاند، و به طرح و مداوم آن اهمیت دادهاند و این کتاب مقدس و زندگی آموز و دورانساز را از زیر غبارهای نسیان خارج کردهاند، و تشکر میکنم از محققینی که درباره نهج البلاغه کوشیدهاند، تفسیر و شرح نوشتهاند، ترجمه کردهاند، لغتنامه ساختهاند و کوششهای ارجمند دیگر. اما خواهش میکنم که مسأله نهج البلاغه را از این هم جدیتر بگیریم. امروزه برای ما نهج البلاغه از جهات مختلفی حساس است، من اینجا دو بعدش را ذکر کردم، و خیلی بیش از اینها هم هست. تأکید میکنم که این کتاب، گنجینه بینظیری است، تمام نشدنی است و امروز هم بیشتر از همیشه ملت ما و جامعه اسلامی ما به آن نیازمند است، ما امروز به این کتاب احتیاج داریم.
والسلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) نهج البلاغه: نامه ۷۷
۲) بقره: ۲۰۷
۳) بقره: ۲۶۹
۴) بحار الأنوار، ج ۶۹، ص ۴۹
۵) بحار الانوار، ج ۸۴، ص ۱۳۸
۶) نهج البلاغه: خطبه ۸۳
۷) نهج البلاغه: خطبه ۱۹۲
۸) نهج البلاغه: خطبه ۵۰
۹) نهج البلاغه: خطبه ۲ |
49 | 1365/12/15 | خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=21492 |
بسماللهالرحمنالرحیم
الحمدلله ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نستهدیه و نتوکّل علیه و نصلّی و نصلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه و حافظ سرّه و مبلّغ رسالته سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المعصومین سیّما بقیّةالله فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
قال الله الحکیم فی کتابه: بسماللهالرّحمنالرّحیم. الّذین یتّبعون الرّسول النّبىّ الامّىّ الّذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التّوراة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم.(۱)
همهی برادران و خواهران عزیزِ نمازگزار را توصیه میکنم به استفاده از این ایام و لیالی متبرک، ماه رجب، ماه دعا و تضرع و خشوع و اظهار بندگی و کسب ذخیرهی تقوا. فرصت مغتنم این ماه و ماه شعبان و ماه رمضان را باید برای تسویهی دلها و جانها مغتنم شمرد و گوش دل را به الهام ربانی و معنوی این ماههای مبارک داد و جان و دل را انشاءالله به ذکر خدا زنده کرد. بحثی که در هفتههای گذشته عرض شد دربارهی آزادی و اخیراً آزادی عقیده در اسلام و از نظر اسلام بود. به طور خلاصه عرض شد که اسلام طرفدار آزادی عقیده در جامعهی اسلامی است. یعنی کسی را به خاطر داشتن عقیدهی غلط و باطل مورد تعقیب و فشار و زور قرار نمیدهد؛ هرچند که عقیدهی باطل از نظر اسلام مطرود و نامقبول است. دربارهی این بحث، چون بسیار بحث اساسی و مهمی است و تکلیف ما به عنوان دولت اسلامی را باید معین بکند، امروز هم مطالبی عرض میکنم. ممکن است در آن مطلبی که در هفتهی قبل گفته شد، تردیدهائی به مناسبت برخی از مسائلی که در اسلام مطرح هست، به وجود بیاید، من بعضی از آن نکات لازم را در این زمینه عرض میکنم.
یک تردید از ناحیهی آیاتی که در قرآن مربوط به کفار و مشرکین و طرفداران عقاید باطل است؛ ممکن است کسی بگوید اگر اسلام آزادی عقیده را در جامعهی خود تأمین میکند، پس این همه آیات قرآنی دربارهی این عقاید باطل چیست؟ جواب این است که این آیات هیچ کدام - تا آنجائی که بنده مراجعه کردم - به مسلمانها دستور نمیدهد که کافر را به خاطر اعتقادش، نه به خاطر عملش، مورد تعرض و آزار قرار بدهند. جنگ با کفار مربوط است یا به آن صورتی که کافر علیه نظام اسلامی و ایمان اسلامی دست به مبارزه و حمله زده است که وظیفهی اسلام و مسلمین در اینجا دفاع از حوزهی اسلام و جامعهی اسلامی است یا مربوط است به مبارزه با سران کفر و سردمداران نظامهای ملحد و طاغوتی که ملتها را اسیر خود کردهاند. اما در مورد خود اعتقاد کفر ما در قرآن آیهای داریم که بخصوص مسلمانها را امر میکند که با دارندگان این اعتقاد اگر تجاوز و تعرضی علیهاسلام و مسلمین نکردند، حتی نیکوکاری هم بشود. آن آیه در سورهی مبارکهی ممتحنه است که میفرماید: «لا ینهکم الله عن الّذین لم یقاتلوکم فی الدّین و لم یخرجوکم من دیارکم أن تبرّوهم و تقسطوا الیهم انّ الله یحبّ المقسطین»؛(۲) یعنی آن کفاری که بر سر ایمان شما و دین شما با شما به جنگ برنخاستند، خدا نمیگوید به آنها نیکی نکنید و خدا نمیگوید با آنها قسط و عدل را رعایت نکنید، بلکه خدای متعال میگوید که به آنها نیکی هم بکنید و خدای متعال نیکوکاران را دوست میدارد. قسط و عدل در جامعهی اسلامی قاعدتاً به معنای رعایت حقوق افراد آن جامعه است که آن کافر هم یکی از همان افراد است یا حتی کفاری که در خارج از آن جامعه زندگی میکنند، ولی با نظام اسلامی، با مسلمین و با اسلام ستیزهای نمیکنند.
مورد بعد در مورد بتشکنیهای معروف تاریخ است. همان طوری که میدانید، در تاریخ نبوتها، تاریخ توحید، به موارد برجستهای برخورد میکنیم که پیغمبران به بتشکنی پرداختند و بت را که مایهی تقدس و ایمان جمعی از مردم بوده، از بین بردند؛ یک نمونه در مورد ابراهیم خلیلالله است، یک نمونه در مورد رسول اکرم هنگام ورود به شهر مکه است و پس از فتح مکه که این را هم ممکن است کسانی تصور کنند که با آزادی عقیده در اسلام منافی است. لکن در مورد بتشکنی ابراهیم باید توجه کنیم که حرکت ابراهیم برای بیدار کردن ذهن به خواب رفته و تخدیر شدهی مردم آن جامعهی جاهلی بود. مردمی که در طول زندگی خود هرچه شنیدند، دربارهی شرکت و نظام شرکآلود شنیدند. اصلاً صدای حقی در میان این جامعه بلند نشده و به گوش آنها نرسیده است. اگر باید این مردم را از این خواب گران بیدار کرد، این کار فقط به وسیلهی یک حرکت بزرگ ممکن است. لذا ابراهیم به داخل بت خانه رفت در وقتی که جوانکی بیش نبود و تبر را برداشت و بتها را شکست و بت بزرگ را نشکست و تبر را به گردن بت بزرگ آویخت. این کار را برای بیدارکردن وجدان مردم بود. بعد هم در صحبت کوبندهای که ابراهیم با آن مردم کرد و هوشمندی و زیرکیای که این بندهی صالح خدا به کار برد، آنچنان پتکی بر سر ذهن خوابآلود آنها زد که قرآن میفرماید: «فرجعوا الی انفسهم فقالوا انّکم انتم الظّالمون»؛(۳) یعنی بعد از آنی که ابراهیم این حرکت را انجام داد، این فریاد رسا را کشید، آن اثری را که میخواست بگیرد، گرفت. مردم به خودشان مراجعه کردند، میان خودشان به گفتگو پرداختند، وجدانشان بیدار شد و به خود و خودهایشان گفتند که ما ستمگریم؛ خود ما ظالم هستیم و نباید ابراهیم را ملامت کنیم. در مورد رسول خدا هم بتشکنی پیغمبر به معنای اعمال زور نسبت به مردم مکه نبود. پیغمبر بتها را شکست، در حقیقت سنبل و نشانه و رمز نظام طاغوتی را میشکست. درست مثل همینکه مردم در یک کشور وقتی انقلاب میکنند، نشانههای رمزآمیز رژیم گذشته را از بین میبرند. شما در کشور خودتان همهی علامات حکومت ستم شاهی را از صحنهی جامعه، از میدانها، از ساختمانها، از کاغذها پاک کردید؛ پیغمبر هم بتها را که نشانه و رمز حکومت مشرکانه بودند، از فراز کعبه به زیر انداخت و منهدم کرد؛ والّا ما در تاریخ نداریم که پیغمبر وقتی وارد مکه شد، مردم را اجبار کرده باشد که باید همهی شما به اسلام بگروید، یا جستجوی خانه به خانه را شروع کرده باشد که ببیند در کدام خانه یا صندوقخانه بت کوچکی هست که آن را بگیرد و بشکند و از بین ببرد. پیغمبر سنبلها و نمودهای نظام باطل و جاهلی را شکست. پس این هم به معنای اعمال زور برای پذیرفتن یک ایمان و عقیدهی قلبی نبود.
در مورد ارتداد یک شبههای در بعضی از ذهنهاست که اسلام درباره مرتد، شدت عمل به خرج میدهد. کسانی که ایمان آوردند و سپس از ایمان منصرف شدند و به کفر گرایش پیدا کردند، شدت عمل اسلام در مقابل این افراد زیاد است که ممکن است به معنای اعمال زور در اعتقاد به حساب بیاید. این هم با توجه به آیات مربوط به ارتداد شاید اینجور به نظر میرسد که اسلام با اینکار درصدد آن هست که حصار ایمان اسلامی را حفظ کند. در حقیقت اسلام بعد از آنی که مردم ایمان آوردند، نظام اسلامی را مکلّف کرده است که از ایمان مردم حفاظت و حراست بکند. این وظیفهی نظام اسلامی و حکومت اسلامی است که در باب تبلیغات ضداسلامی هم عرض خواهم کرد. بخصوص در آیهی مربوط به ارتداد - «من کفر بالله من بعد ایمانه الّا من اکره و قلبه مطمئنّ بالایمان»(۴) که دربارهی عمار یاسر وارد شد - در آخر این آیه میفرماید: «ذلک بانّهم استحبّوا الحیاة الدّنیا علی الاخرة»؛(۵) علت این خشم الهی بر مرتدین و کسانی که از دین خارج شدهاند، این است که اینها زندگی دنیا را، عشرت دنیوی را، هواهای نفسانی را بر خواست معنوی و قلبی خود و فطرت انسانی خود و بر آخرت ترجیح دادند. معلوم میشود مسئله، مسئلهی عوض شدن یک اعتقاد فقط نبوده است. مسئله این بوده که کسانی به خاطر جاذبههای مادی، به خاطر تأمین هواهای نفسانی، حاضر شدند به حیثیت نظام اسلامی لطمه بزنند و پشت کنند و ایمان اسلامی را رها کنند، که این یک مقولهی دیگری است و سختگیری اسلام دربارهی این افراد از این مقوله است.
البته این نکته هم مورد توجه باید قرار بگیرد که اگر ما میگوئیم که عقیده، عقیدهی مذهبی و ایمان در جامعهی اسلامی آزاد است، این به معنای این نیست که اسلام اجازه بدهد که فریبگرانی و خدعهپیشگانی در جامعهی اسلامی به راهزنی ایمان مردم بپردازند. این را قطعاً اسلام اجازه نمیدهد. دستهائی که میتوانند با ارائهی جاذبههای مادی، با تأمین هوسهای بشری، دلهای سست و ضعیفی را به سمت خودشان جذب کنند، اگر در جامعهی اسلامی آزادی عمل داشته باشند، مردم ضعیف را و انسانهای سادهدل را تحت تأثیر قرار خواهند داد و آنها را گمراه خواهند کرد و از بهشت به دوزخ خواهند برد؛ «و الّذین کفروا اولیائهم الطّاغوت یخرجونهم من النّور الی الظّلمات».(۶) اسلام اجازه نمیدهد که مردمی که دلشان به نور ایمان منور شده است، به وسیلهی چنین ایادیای به سمت ظلمت باز هم کشیده بشوند. لذا اسلام با تبلیغات ضداسلامی و فریبگرایانه، نه با بحث و جدل استدلالی، با خدعه و فریب تبلیغاتی دربارهی مسائل اعتقادی که موجب سست شدن ایمان مردم و راهزنی دلهای مردم میشود، مقابله میکند که نشانههای این را در احکام متعددی از اسلام ما میبینیم.
من یک جمعبندی کوتاهی بکنم این بحث مربوط به اعتقاد را در سه جمله: اسلام با ایمان باطل و غلط مخالف است، اما اسلام با کسانی که مؤمن به باطل هستند و اعتقاد باطلی آوردهاند، با اعمال زور مقابله نمیکند، بلکه آنها را به وسیلهی حکمت، به وسیلهی موعظه، به وسیلهی تبلیغ و بیان حقیقت، به سمت ایمان صحیح جلب و جذب میکند؛ و علاوهی بر اینها، اگر آن کسی که مومن به غیرحق هست، این ایمان او در عمل او آثار تخریبی علیه جامعه بهجا بگذارد، با این هم اسلام مقابله میکند؛ این سه نکتهی اساسی و اصولی در باب آزادی عقیده است که خط مشی نظام جمهوری اسلامی هم همین است.
در جامعهی اسلامی ما وظیفه داریم که ایمان اسلامی را برای مردم تشریح کنیم، جاذبههای ایمانی را برای مردم روشن کنیم. برای رسوخ ایمان جامعه، دولت اسلامی موظف است فعالیت بکند. این یک نکته. اما در همین جامعهی اسلامی با کسانی که ایمان غلط دارند، نظام اسلامی و دولت اسلامی با زور و قدرتمداری و قهر و غلبه برخورد نمیکند. اینی که گاهی در رسانههای دنیا نسبت به فشار بر اقلیتها در کشور ما جنجال راه میاندازند، این یک دروغ واضح و آشکاری است. در جامعهی اسلامی اقلیتهای مذهبی و صاحبان عقاید و ایمانهای مختلف زندگی خودشان را میکنند. کسی آنها را مجبور به پذیرفتن عقیدهی حق نمیکند، آنها خودشان هستند که در این جو عظیم اجتماعی قدرت انتخاب دارند. اگر انتخاب درست کردند، به نفع خود آنهاست. و اگر انتخاب درست هم نکردند، دولت اسلامی و جامعهی اسلامی با آنها نه فقط کاری ندارد، بلکه از حقوق اجتماعی هم برخوردارد هستند؛ اما در مقابل تخریب، در مقابل وسوسهها و رهزنی دلها البته جمهوری اسلامی خودش را موظف میداند که از ایمان قلبی مردم حراست کند و محافظت کند. این هم یک وظیفهی دیگر است که همان طور که ملاحظه کردید، از اصول مسلم اسلامی و از آیات قرآن و از سیرهی مسلمانان صدر اسلام و ائمه (علیهمالسّلام) این معنا را ما استفاده کردیم. انشاءالله در ادامهی بحثها به انواع دیگر آزادی و نظر اسلام و وظائف دولت اسلامی خواهیم پرداخت.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
والعصر. انّ الانسان لفی خسر.
الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(۷)
۱) اعراف: ۱۵۷
۲) ممتحنه: ۸
۳) انبیاء: ۶۴
۴) نحل: ۱۰۶
۵) نحل: ۱۰۷
۶) بقره: ۲۵۷
۷) عصر: ۳ – ۱ |
50 | 1365/12/01 | خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=21491 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نتوکّل علیه و نصلّی علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین سیّما بقیّةالله فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
قال الله الحکیم فی کتابه: الّذین یتّبعون الرّسول النّبىّ الامّىّ الّذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التّوراة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم والاغلال الّتی کانت علیهم.(۱)
برادران و خواهران عزیز نمازگزار را توصیه میکنم به تقوای الهی و پرهیز از گناه و تسلیم شدن در مقابل الهام معنوی و ربانی احکام قرآن و مخالفت با وسوسههای نفس اماره. بحثی که امروز در خطبهی اول عرض خواهم کرد، دنبالهی بحث آزادی فکر و عقیده در اسلام است که در هفتهی قبل دربارهی آن به طور مجمل مطالبی عرض شد و سه محور در باب این نوع از آزادی ارائه شد: یکی، محور آزادی تفکر و تعقل در اسلام که دربارهی آن بحثی انجام گرفت. دوم، محور آزادی عقیدهی مذهبی و سوم، آزادی تفکرات و عقائد و سلائق سیاسی.
دربارهی محور دوم یعنی آزادی عقائد مذهبی لازم است قدری بحث را توسعه بدهیم و این مسئله را که امروز در دنیا هم مطرح است، از دیدگاه اسلام تا حدودی که ظرفیت این مجمع اجازه میدهد، باز کنیم. مسئلهی آزادی عقیده در اسلام یک مسئلهی مهم و اساسی است که نظر متفکران اسلامی هم به صورت جمعبندی شده در این زمینه و مبسوط ارائه نشده است و بعضی از متفکرین و نویسندگان و محققین در آن باره بحث کردهاند، لکن به اعتقاد بنده این بحث باز هم محتاج بررسی و دقت نظر بیشتری است. بعضی تحت تأثیر موج آزادی عقیده در غرب و اینکه اینجور رایج شده است که هر عقیدهای محترم است و به هیچ عقیدهای نباید تعرض کرد قرار گرفتند و نظر اسلام را به سمت آزادی عقیده با همان معنای غربی سوق دادند. بعضی دیگر در طرف مقابل با توجه به بعضی از آیات کریمهی قرآن و روایات مسئله را بسیار محدود و مضیّق گرفتند و کلاً عقیدهی مذهبی آزادِ غیر عقیدهی اسلامی حق را از دیدگاه اسلامی دور میدانند. شاید هر یک از این دو دسته نویسندگان و محققان نظر واقعی و بحث مستوفایشان - اگر این بحث را بخواهند بکنند - نتیجهای غیر از آنچه که از گفتههای آنها استفاده میشود باشد، ولی به هر حال آن مطلبی که بنده با مراجعهی به آیات و بعضی از روایات و گفتههای بزرگان در این زمینه به نظرم رسیده و فعلاً در حد یک عقیدهای است که جای بحث و مطالعه و تبادل نظر دارد، این چیزی است که امروز عرض خواهم کرد و همان طور که عرض کردم، باب بحث بسته نیست، این چیزی است که بنده فعلاً از منابع اسلامی و شرعی استفاده میکنم.
اولاً عقیدهی قلبی چیزی که بتوان آن را مورد فشار و زور قرار داد، نیست. آنچه که میتواند مورد زور و فشار و تحمیل قرار بگیرد، او عمل انسانی است، منش انسانی است، نه عقیدهی قلبی. لذا شما میبینید سختگیریهائی که در قرون وسطی در اروپا نسبت به عقاید مذهبی و سیاسی و اجتماعی و علمی انجام گرفت و به کشته شدن و زنده در آتش افکنده شدن هزاران نفر انجامید، نتوانست آن عقاید را از بین ببرد و منسوخ کند و آن عقاید مثل دیگر عقایدی که در طول تاریخ مورد فشار قرار گرفتند، در جامعه ماند. عقیده زور بردار نیست. عقیده را با ابزار خاص خودش میشود تغییر داد یا در کسی ایجاد کرد. ما میتوانیم در یک جمله بگوئیم عقیده در اسلام آزاد است، منتهی این آزادی عقیده را باید باز کنیم و معنا کنیم. یعنی چه آزاد است؟ آزادی عقیده به این معنا نیست که اسلام اجازه میدهد و جایز میشمارد و روا میداند که انسانها از عقیدهی حق، از بینش درست منحرف بشوند و یک اعتقاد غلط و نادرست را در قلب و فکر خود بپذیرند. اگر کسی بگوید آزادی عقیده در اسلام معنایش این است که هرکسی از نظر اسلام میتواند و برایش مباح و رواست که هر نوع عقیدهای را ولو باطل و غلط انتخاب بکند، این یقیناً راه ثواب را نپیموده است (طبیعی است که همچنانی که اعضا و جوارح انسان وظائفی دارند و اعمالی را باید انجام بدهند، قلب و فکر انسان هم وظیفهای دارد که در روایات هم به وظائف قلب و روح اشاره شده است و آن وظیفه عبارت است از اینکه خدای متعال را به وحدانیت و صفات حسنی بشناسد و دربارهی نبوت و دربارهی معاد و دربارهی بقیهی معارف اسلامی همان عقیدهی حق و صحیح را بپذیرد.) پس، معنای آزادی عقیده این نیست. معنای آزادی عقیده در اسلام این است که حالا اگر کسی این وظیفهی اسلامی و قلبی خود را انجام نداد و یک عقیدهی غلط و باطلی را به عنوان اعتقاد خود انتخاب کرد، آیا اسلام با اینگونه انسانی چگونه رفتار میکند؟ آیا در برابر او بزور متوسل میشود که باید از عقیدهی خود برگردی؛ شمشیر را بالای سر او میگیرد که باید به عقیدهی حق ایمان بیاوری؟ او را از حق حیات در جامعه محروم میکند؟ او را از حقوق شهروندان در جامعهی اسلامی محروم میکند؟ او را از میان خود اخراج میکند؟ نه. اسلام هر چند آن عقیده را قبول ندارد و آن را ناروا و ناجایز میداند، اما دارندهی عقیده باطل و غلط را نه فقط از حق حیات محروم نمیکند، بلکه از حقوق اجتماعی هم در حد مقررات و چهارچوبهای آن جامعه محروم نمیکند. این یک مطلبی است که ما هم در آیات قرآن، هم در سیرهی پیغمبر و تاریخ صدر اسلام بروشنی آن را مشاهده میکنیم. پس آزادی عقیده به این معناست که هیچ کس در جامعهی اسلامی به خاطر عقیدهی غلط و باطل خود زیر فشار قرار نمیگیرد. اسلام مثل اروپای قرون وسطی نیست که کسی را به خاطر یک عقیدهای تهدید به قتل کند؛ مثل روش نظام اُموی و عباسی نیست در صدر اسلام که کسانی را به خاطر داشتن عقایدی که دستگاه حکومت آنها را قبول نداشت و غلط میدانست، زیر فشار قرار بدهد و از حق زندگی محروم کند یا تحت تعقیب قرار بدهد یا کیفر کند یا مالیات و مجازات مالی برای یک عقیدهای معین کند. هیچ یک از اینها در اسلام نیست، بلکه اسلام کفار را و کسانی را که به اعتقاد او معتقد نیستند و از دایرهی عقاید اسلامی بیرونند، در جامعهی اسلامی تحمل میکند، برای آنها حق قائل است، از آنها دفاع میکند، اگر دزدی خانهی آنها را بزند هم، مجازاتش میکند و امنیت و سلامت و بقیهی حقوق اجتماعی را برای آنها هم در صورتی که آنها به شرایط زندگی در این جامعه عمل کنند - که اشاره خواهم کرد - مجرا میداند. در یکی از خطبهها دربارهی هجوم سپاهیان اموی به شهر انبار امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) میفرماید: «بلغنی انّ الرّجل منهم کان یدخل علی المراة المسلمة و الاخری المعاهدة»؛(۲) شنیدم که این غارتگران، این مهاجمین وارد خانهی زن مسلمان یا زن اهل کتاب میشدند که مسلمان نیست و زیور آلات او را از او میگرفتند و دستبند و پا بند او را که طلا بوده، از پایش خارج میکردند. و بعد در آخر همین بیان، امیرالمؤمنین میفرماید که جا دارد اگر انسان مسلمان از این غم بمیرد؛ غمِ تهاجم دشمنان و متجاوزین به خانهی زن مسلمان یا زن یهودی و نصرانی که در زیر سایهی اسلام و در جامعهی اسلامی زندگی میکند. این یک مطلب.
و در کنار این، چند مطلب دیگر را هم باید دانست. اولاً آنچه که اسلام روی او حساسیت به خرج نمیدهد، خود عقیده است، اما آثاری که در عمل آن شخص مترتب بر عقیده بشود و مخالف مصالح نظام اسلامی باشد، چرا، در مقابل آنها حساسیت زیادی را اسلام نشان میدهد. یعنی اگر این شخصی که عقاید حق را قبول ندارد، بر طبق عقاید خود عمل بکند، اما آن عمل به حیثیت جامعهی اسلامی، به امنیت جامعه، به سلامت جامعه، به یکپارچگی جامعه و به دیگر مصالحی که در این جامعه مورد نظر هست، ضربهای نزند، اشکالی ندارد. برای خودش، بر طبق عقاید خودش عمل میکند. مثلاً در معابد خودشان، در کلیساهای خودشان حاضر میشوند و اعمال دینی را انجام میدهند، اما اگر اعمالی بر طبق عقاید خودشان انجام بدهند که حیثیت جامعه را، سلامت اخلاق را در جامعه، یکپارچگی جامعه را، استقلال جامعه را و جهات گوناگونی را که دولت اسلامی برای یک جامعه در نظر میگیرد خدشه دار بکند، اینجا دولت اسلامی عکسالعمل نشان میدهد و آنها را از آن کار باز میدارد و اگر اصرار کردند، آنها را مجازات خواهد کرد. پس بنابراین، این آزادی صرفاً در محوطهی عقیده و نیز اعمالی است که با چهار چوب جامعهی اسلامی منافاتی ندارد، اما اگر اعمالی از آن شخص مخالف با عقیدهی نظام اسلامی سر بزند که با مصالح جامعهی اسلامی و با چهار چوبها و مقرراتی که از آن عقاید اسلامی سرچشمه گرفته منافات دارد، با آنها معارضه دارد، نه، اینجا دیگر نظام اسلامی آن را تحمل نمیکند و با او معارضه میکند. این به معنای مخالفت با آزادی عقیده نیست، این به معنای حراست از مرزهای جامعه است؛ مرزهای فرهنگی، مرزهای اقتصادی، مرزهای سیاسی، و این وظیفهی دولت اسلامی است و بایستی آن را رعایت کند. در همهی عقاید و سلائق دیگر هم همین طور است. در همین مسائل روزمرهی معمولی خودمان در جامعه ملاحظه کنید، من یک مثال بزنم: ممکن است شما معتقد باشید که سرعت زیاد مثلاً برای انسان بهتر است. وقتی سوار اتومبیل و وسیلهی نقلیه میشوید، با سرعت زیاد دوست دارید حرکت کنید، این را دوست میدارید، به او اعتقاد دارید؛ یک فلسفهای برایش دارید. بسیار خوب، این عقیدهی شما برای خودتان، کسی کار به این عقیده ندارد، اما اگر شما بخواهید این عقیده را در عمل اعمال کنید و توی خیابانهای شهر با فوق سرعت مجاز حرکت کنید، جلوی شما را میگیرند. یا عقیده دارید که سرعت زیاد چیز بدی است و باید با سرعت کم حرکت کرد. این هم اعتقاد شماست، مانعی ندارد، اما اگر در یک اتوبان وسیعی که سرعت یک حداقلی دارد و از آن کمتر سرعت جایز نیست، خواستید با سرعت کم حرکت کنید، باز اینجا جلوی شما را میگیرند و نمیگذارند. ببینید در مسائل معمولی و روزمرهی زندگی مسئله اینجور است. در مسائل کلی و عقاید هم نظر اسلام این است: عقیدهی شما برای خودتان، اما اگر عملی بر آن عقیده بخواهد مترتب بشود، این در صورتی مجاز هست که با چهارچوب جامعه منافاتی نداشته باشد.
نکتهی دیگر در زمینهی آزادی عقاید این است که علیرغم این بلند نظری و سعهی صدری که اسلام در برابر عقیدهی باطل و خلاف به خرج میدهد، اینجور هم نیست که اسلام دوست بدارد و راضی بشود که انسانها دستخوش عقاید باطل و غلط و انحرافی و کج باقی بمانند. عقیدهی یک انسان پایهی زندگی اوست. عقیدهی یک انسان سرنوشت ساز حرکت اوست. محبت به انسان که در اسلام یک امر مسلّم هست، اجازه نمیدهد که اسلام راضی بشود که انسانها در ورطهی عقاید باطل غرق بشوند و به کمک آنها نشتابد. چرا، اسلام کمک میکند، منتهی این کمک کردن، کمک کردن بزور نیست - همان طور که گفتیم - ریشهی عقاید فاسد چند چیز است، اسلام این ریشهها را از بین میبرد و میخشکاند. گاهی ریشهی یک اعتقاد غلط، خصوصیات نفسانی یک انسان است. بعضی انسانها لجوجند، بعضی متعصبند، بعضی خودخواهند، بعضی در انتخاب یک فکر و یک عقیده عجولند، با صبر و حوصله و همه جانبه نگریستن، با مطالعه و تفکر آن عقیده را انتخاب نمیکنند. این خصوصیات نفسانی است که انسانها را دچار انحراف عقیده میکند. اسلام با این مقابله میکند. اسلام در نظام تربیتی خود مردم را وادار به تفکر میکند، مردم را از لجاجت در عقاید و در اعمال باز میدارد، مردم را از تعصب به آنچه که از گذشتگان شنیدهاند منع میکند، مردم را از اینکه با عجله یک فکر را بپذیرند و جوانب آن را مطالعه نکنند باز میدارد و منع میکند. ریشهی آنگونه انحرافهای اخلاقی را و خلقی را در انسانها از بین میبرد. بعضی از انحرافات ناشی از هوسرانیها و هواپرستیها و شهوترانیهاست، سود پرستی است، بعضی به خاطر منافع خودشان هست که یک عقیدهی درست را قبول نمیکنند. اسلام در نظام اجتماعی جلوی سوء استفادههای گوناگونی از این قبیل را میگیرد، راه بهرهبرداریهای غلط و ظالمانه، چه اقتصادی و چه فرهنگی، را سد میکند تا ریشهی آن نوع گرایشهای انحرافی هم خشکیده بشود. گاهی دور ماندن از شنیدن سخن حق و تبلیغ سخن حق، تک ماندن، تنها ماندن، انسانها را دچار انحراف فکری و عقیدتی میکند. اسلام در بافت اجتماعی خود اجازه نمیدهد انسانها از شناخت سخن حق و تبلیغ سخن حق دور بمانند، آنها را با حقایق آشنا میکند و اجازه نمیدهد که کسانی در هر گوشهی دنیا که زندگی میکنند، سخن حق به گوش آنها نرسد. وظیفهی تبلیغ دین را که همان رساندن پیام دین هست، بر عهدهی همهی مسلمانها میگذارد که این وظیفه وسیلهای است برای اینکه کسی در ابهام، در کج فکری نماند و راه برای پیدا کردن عقاید حق جلوی او باز بشود و بالاخره با فتنهگری و اعمال فشار روی عقاید حَقّه هم اسلام بشدت مقابله میکند که مسئلهی ارتداد به اینجا ارتباط پیدا میکند که من در یک خطبهی دیگری انشاءالله در این زمینه باز یک قدری بیشتر صحبت میکنم.
به طور خلاصه آنچه که امروز عرض کردم، در یک جمعبندی این میشود که اسلام کسی را بزور و اجبار وادار به پذیرفتن یک عقیدهای یا اعراضی از یک عقیدهای نمیکند، اما از اینکه آن عقیدهی غلط و باطل منشأ فساد در جامعه بشود جلوگیری میکند و راههای اعتقاد درست را روی انسانها باز میکند و راههای اعتقاد غلط را روی انسانها میبندد. در جامعهی اسلامی اگر به این ترتیب مشی بشود، انسان میداند و میتواند درک کند که در مدت کوتاهی عقاید عمیق اصیل روشن و ناشی از تفکر سالم در همهی افراد جامعهی انسانی به وجود میآید و آگاهی و روشنفکری در جامعه پیدا میشود. تا انشاءالله دنبالهی این بحث را در یک خطبهی دیگری عرض کنم.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
قل هو الله احد. الله الصّمد. لمیلد و لمیولد. و لمیکن له کفوا احد.(۳)
۱) اعراف: ۱۵۷
۲) نهج البلاغه، خطبهی ۲۷
۳) اخلاص: ۴ – ۱ |
51 | 1365/11/17 | خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=21490 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نستهدیه و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین سیّما بقیّةالله فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
قال الله الحکیم فی کتابه: الّذین یتّبعون الرّسول النّبىّ الامّىّ الّذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التّوراة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم.(۱)
همهی برادران و خواهران نمازگزار را دعوت و توصیه میکنم به رعایت تقوا و پرهیزگاری و اجتناب از تبعیت از هوای نفس و توجه به خدا در همهی گفتهها و اعمال و حتی اندیشهها و خواطر. بحثی که امروز در خطبهی اول عرض خواهم کرد، دنبالهی بحث در باب آزادی و وظائف دولت اسلامی در تأمین انواع آزادیهاست. بعد از تبیین مفهوم آزادی از دیدگاه اسلام و ریشههای آزادی، عناوینی که در باب آزادیها بر روی آن تکیه میشود را - چه در معارف اسلامی و چه در معارف کنونی جهان - یکی پس از دیگری مطرح میکنیم و اوّلین عنوان که امروز دربارهی آن بحث کوتاهی خواهم کرد، بحث در باب آزادی فکر و عقیده است که یکی از مباحث مهم هم در اسلام است و هم در فرهنگ کنونی جهان. و کوشش میکنم امروز به طور کوتاه چهارچوبی از این بحث را ارائه بکنم و شاید در یک یا دو خطبهی دیگر لازم باشد که در باب برخی جزئیات و نکات مطالبی عرض شود.
اولاً آزادی عقیده، آزادی فکر و آزادی مذهب امروز یک شعار پذیرفته شدهی جهانی است. یعنی در دنیا حتی حکومتها و کشورهائی که به آزادی اعتقادی هم ندارند و انواع آزادیها را، بخصوص آزادی فکر را در جامعهی خودشان بشدت محدود کردهاند، دم از آزادی فکر و آزادی عقیده و آزادی مذهب میزنند و شعارش را میدهند؛ گاهی هم تظاهراتی که نشانهی این است که در این کشور مثلاً مذهب یا عقیده آزاد است، انجام میدهند. مثلاً در کشورهائی که شدیداً روی عقیدهی اسلامی و دین اسلام حساسیت دارند، بعضی از ظاهرکاریها انجام میشود تا در دنیا منعکس بشود که در این کشور آزادی فکر و عقیده تأمین شده است. نظر اسلام به طور کلی باید تبیین بشود. البته در آنچه که دنیا شعار آن را میدهد حرف زیاد است؛ اینکه آیا واقعاً در دنیا آزادی فکر که ادعا میشود، هست یا نیست، این در خور بحث و تفصیل است که من لااقل امروز به خاطر اینکه خطبهی دوم مطالب بیشتری دارد، به آن نمیپردازم؛ اما اجمالاً نظر اسلام را در سه محور عرض میکنم.
محور اول این است که اصل فکر کردن و اندیشیدن در اسلام نه فقط آزاد است، بلکه لازم و واجب هم هست و شاید در بین کتابهای آسمانی و نوشتههای مذهبی هیچ کتابی را نشود پیدا کرد که به قدر قرآن انسانها را به تفکر و تعقل و مطالعهی در پدیدههای حیات و امور مادی و معنوی و انسانی و تدبر در تاریخ و امثال اینها دعوت کرده باشد. این در هیچ کتاب دیگری شاید یا حتماً نیست. حتی تفکر در باب اصول مذهبی واجب است و پیدا کردن یک استدلال بر توحید یا نبوت یا بقیهی اصول برای هر کسی لازم است. حتی بالاتر از این، اگر کسی در تفکرات مذهبی خود دچار وسوسه و تردید و شک و شبهه بشود، این هم از نظر اسلام چیز ناشایستهای نیست. البته در شک نباید بماند و موظف است که با تلاش و تفکر و ادامهی جستجو و بررسی به یک نقطهی یقینآور و قابل اعتمادی خود را برساند. اما اصل اینکه در یک امری، در یک اصلی از اصول دینی در ذهن کسی شک به وجود بیاید، این چیزی نیست که در دین مقدس اسلام مرز ایمان به حساب آمده باشد و ممنوع باشد؛ اختیاری هم نیست، قابل منع هم نیست. لذا در روایات متعددی میبینیم که کسانی مراجعه میکنند به پیغمبر یا ائمه (علیهم السّلام) و از آنها گلهمندانه میپرسند که ما دربارهی برخی از اصول دینی شک کردهایم. شک در باب توحید، شک در باب وجود خدا، شبهه در این امور و خود آنها تصور میکنند که این شبهه، این وسوسهی ذهنی موجب شده است که از دین خارج بشوند؛ به آنها گفته میشود نه، این موجب خروج از دین نیست. البته باید این گونه افراد راهنمائی بشوند؛ خود آنها هم باید دنبالهی مطالعه و تحقیق را رها نکنند. کسی آمد خدمت پیغمبر اکرم عرض کرد: «یا رسول الله هلکت»؛(۲) ای رسول خدا هلاک شدم، بیچاره شدم. حضرت فهمیدند که او در مطالعات اسلامی خود به یک بنبست رسیده است؛ آن بنبست را برایش بیان کردند. گفت درست است، همین است. فرمودند: «هذا محض الایمان»؛(۳) این عین ایمان است؛ این ایمان ناب است که تو در مسائل فکر کنی و دچار شبهه و تردید بشوی و آن شبهه و تردید را به کسانی رجوع کنی. پس اصل تفکر و اندیشیدن ولو در اصول مذهبی و پایههای حتمی و تثبیت شدهی دینی ممنوع نیست، بلکه لازم است و پیدا شدن شبهه و شک هم ایرادی ندارد. در حدیث معروف رفع که: «رفع عن امّتی تسعة»؛(۴) نه چیز از امت من برداشته است، یعنی مورد مؤاخذه قرار نمیگیرد؛ یکی از آنها: «و الوسوسة فی التّفکّر فی الخلق»؛(۵) یعنی حالت وسوسه در اندیشهی انسانی نسبت به جهان و آفرینش که اگر کسی یک چنین وسوسهای در ذهنش پیدا شد، این ممنوع نیست، این مذموم نیست، موجب گناه نیست و موجب مواخذهی از او نخواهد بود. این محور اول که البته در این محور بحثهای زیادی هست که بنا بر اختصار است و آنها را مطرح نمیکنم.
محور دوم این است که عقیدهی مذهبی هم تا آنجائی که در صدد مبارزهی با عقیدهی اسلامی نباشد، دارا بودن آن عقیده ممنوع نیست؛ یعنی مجازات ندارد. البته «ممنوع نیست» یا «آزاد است»، بعد در بحثهای بعدی باید درست شکافته بشود تا حدود این مسئله آشکار بشود. به طور اجمال اگر کسی در جامعهی اسلامی عقیدهی غیر اسلامی داشت، اما عقیدهای که او را امر به مخالفت و معارضهی با نظام اسلامی نمیکند، دارا بودن آن عقیده اشکالی ندارد. لذا در جامعهی اسلامی یهودیان، مسیحیان، زردشتیان، صابئیان و دیگر مذاهب که مسلمان نیستند، زندگی میکنند، از حقوق خودشان استفاده میکنند و طبق اصل بیست و سوم قانون اساسی اینها آزاد در عقیدهی خودشان هستند و عقیده در جامعهی اسلامی و بنا بر اسلام ممنوع نیست. در ذیل این آیهی شریفهی «لا اکراه فی الدّین»،(۶) اینجور نوشتند که عدهای از جوانان یثرب قبل از آمدن پیغمبر به مدینه که هنوز مردم مدینه مسلمان نشده بودند و مدینه یثرب نامیده میشد، عدهای از این جوانها با یهود که در اطراف مدینه سکنا داشتند، معاشرت پیدا کردند و چون یهودیها با فرهنگتر از کفار و مشرکین بودند، این جوانها به مقتضای جوانی به آن یهودیها گرایش پیدا کردند. بعضی از آنها یهودی شدند، بعضی هم که به دین یهود در نیامدند، اما قلباً نسبت به آنها اعتقاد و گرایش پیدا کردند. بعد که رسول خدا به مدینه آمدند و مدینه، مدینهی اسلام شد و مردم مسلمان شدند و چند سالی هم با یهود پیغمبر مماشات کرد، بعد به خاطر اینکه قبیلهی بنیالنظیر علیه پیغمبر و اسلام توطئه میکردند، خدای متعال دستور داد که بنیالنظیر را از اطراف مدینه دور کنند و آنها را وادار به جلای این منطقه کنند. پیغمبر آنطوری که در سورهی حشر هم آمده، اینها را از اطراف مدینه اخراج کرد و یهودیان بنیالنظیر رفتند. وقتی که یهودیها میرفتند، عدهای از این جوانها که خانوادههایشان هم مسلمان شده بودند و خود این جوانها هنوز به اسلام نگرویده بودند، اظهار علاقه کردند که با یهودیها آنها هم جلای وطن کنند. خانوادههایشان مانع میشدند، به آنها میگفتند باید بمانید و باید مسلمان هم بشوید. اینجا آیهی شریفه وارد شد که: «لا اکراه فی الدّین قد تبیّن الرّشد من الغىّ».(۷) اکراه و اجبار در ایمان مذهبی وجود ندارد؛ چون امروز روزی نیست که حقیقت بر مردم پنهان مانده باشد و راه اسلام و راه هدایت از راه کفر آشکار شده. این جوانها را حق ندارید شما اجبار کنید که باید مسلمان بشوید؛ بلکه میتوانند بمانند و مسلمان هم نباشند. این آیهی شریفهی «لا اکراه فی الدّین قد تبیّن الرّشد من الغىّ» هست و این هم حدیثی است که در ذیل آن آیه وارد شده. البته این نکته هم گفتنی است که «این عقیده آزاد هست» بدین معناست که آیا اسلام موافق و راضی است به اینکه کسانی به غیر عقیدهی حق باشند؟ قهری است که نه. «آزاد است» یعنی مؤاخذهای دنبال این کار نیست؛ مجازاتی نمیکنند؛ کسی را که در جامعهی اسلامی عقیدهی غیر اسلامی را داشته باشد، مادام که آن عقیده در صدد معارضه و مبارزهی با نظام اسلامی و عقیدهی اسلامی نباشد؛ با نکات و تفاصیلی که در خطبهی دیگری باید عرض بشود.
محور سوم فکر سیاسی است که گرایشهای سیاسی و اندیشههای سیاسی در جامعهی اسلامی آزاد است. هیچ کس را به جرم داشتن یک فکر سیاسی یا یک فکر علمی نمیتوان مورد تعقیب قرار داد و اسلام اجازهی این کار را نمیدهد. آنطوری که در قرون وسطی در اروپا رایج بود و دانشمندانی را به خاطر اعتقاد به کشفیات جدید و اکتشافات علمىِ روزبهروز زیر فشار قرار میدادند، عدهای را میکشتند، بعضی را به خاطر عقاید سیاسی از بین میبردند، هیچ کدام از اینها در اسلام نیست و اجازهی این سختگیریها هم به مسلمانها داده نمیشود. علاوهی بر همهی اینها، تفتیش عقاید در اسلام نیست. اینکه کسی را زیر فشار قرار بدهند، که تو عقیدهات راجع به فلان کس، فلان جریان سیاسی، فلان عقیدهی مذهبی چیست؟ این یک فکر غلط است. یعنی همان چیزی که در اروپا بود، سالهای متمادی بلکه قرنهای متمادی و اروپا آن روزی که علیه تفتیش عقاید در نهضت علمی اروپا - که اصطلاحاً رنسانس به آن میگویند - شورید، خیال کرد چیز جدیدی را در دنیا آورده. در حالی که در دنیای اسلام از این مسائل خبری نبود. در دنیای اسلام همیشه افرادی بودند با عقایدی بر ضد یا خلاف عقاید دستگاههای مسلمان حاکم، کسی متعرض آنها نمیشده. یهود و نصاری بودند، ادیان دیگر بودند. البته برهههائی را هم ما در تاریخ، چه تاریخ خلفای بنیعباس و بنیامیه و چه تاریخ سلاطین سلجوقی و غزنوی در کشور خودمان داشتیم که با عقاید گوناگون مبارزه میشده و نسبت به آنها فشار وارد میآمده؛ لکن این از اسلام نیست. اسلام سلطان محمود غزنوی مثلاً مثل اسلام بسیاری از رهبران و زمامداران مسلمان امروز است که به پای اسلام نمیشود گذاشت آنها را. اسلام اجازهی سختگیری در عقاید سیاسی را نمیدهد، تفتیش عقاید ممنوع است، مؤاخذهی کسی به خاطر عقیده و زیر فشار قرار دادن او ممنوع است، کما اینکه در قانون اساسی جمهوری اسلامی هم به این همه تصریح شده.
خب، پس خلاصهی صحبت کوتاه امروز ما این شد که آزادی تفکر در اسلام تأمین شده است، آزادی عقاید مذهبی تضمین شده است، آزادی عقاید سیاسی و علمی و غیره هم تضمین شده است؛ اما ضدیت و معارضهی با نظام اسلامی و سعی در به انحراف کشاندن مردم در جامعهی اسلامی این البته قابل قبول نیست و اجازهی این کار داده نمیشود. یک مواردی هم وجود دارد از قبیل ارتداد و غیره که اینها را باید بحث کنیم و انشاءالله در خطبهی آینده نسبت به این مسئله، بحث مشروحتر و مفصلتری را خواهیم کرد.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
والعصر. انّ الانسان لفی خسر. الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات
و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(۸)
۱) اعراف: ۱۵۷
۲) کافی، ج ۲، ص ۴۲۵
۳) در کافی «ذاک و الله محض الایمان» آمده.
۴) بحارالانوار، ج ۲، ص ۲۸۰
۵) در بحارالانوار «و التّفکّر فی الوسوسة فی الخلق» آمده.
۶) بقره: ۲۵۶
۷) همان
۸) عصر: ۱-۳ |
52 | 1365/11/03 | خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=21489 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستهدیه و نستغفره و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّةالله فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. قال الله الحکیم فی کتابه: الّذین یتّبعون الرّسول النّبىّ الامّىّ الّذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التّوراة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم.(۱)
برادران نمازگزار و خواهران نمازگزار را توصیه میکنم به حفظ و رعایت تقوای الهی که سرمایهی تلاش موفق مؤمن در دنیا و نجات نهائی او در آخرت است.
بحثی که در خطبهی اول امروز عرض خواهم کرد، دنبالهی مباحث مربوط به تأمین آزادی در جامعهی اسلامی و وظیفهی حکومت اسلامی در این باره است. در معنای آزادی و حدود آزادی مقداری صحبت کردیم و دو فرق اساسی بین آزادی در فرهنگ اسلامی و آزادی در فرهنگهای بشری و بخصوص در فرهنگ غربِ امروز را ذکر کردم که دومی آن عبارت بود از اینکه در مفهوم آزادىِ اسلامی توحید و عبودیت انحصاری پروردگار نهفته است و این ریشهی آزادی است و گفتم که آزاد بودن انسان بدین معناست که از هر آنچه غیر خداست، چه قانون، چه آداب و عادات، چه قدرتها و سلطهها باید رها باشد و فقط تحت فرمان خدای متعال باشد و این است که به انسان کرامت و ارزش میدهد و آزادی او را به معنای واقعی کلمه تأمین میکند و لذا اسلام به خاطر اهمیتی که برای آزادی بدین معنای وسیع و درخشان قائل است، جهاد آزادیبخش را جزو احکام اصلی دین قرار داده است و جهاد در حقیقت یک وسیلهای است برای کسب و حفظ آزادی. تفاوت سومی هم هست که عرض میکنم، البته به اختصار تا اولاً بتوانیم به مباحث جزئیتر و عینیتر در مسئلهی آزادی بپردازیم و ثانیاً چون امروز مباحث و مسائل خطبهی دوم احتمالاً طولانی است، این خطبه را کوتاهتر بکنم.
تفاوت سوم این است که در اسلام قانون که محدود کنندهی آزادی انسان است، فقط در زمینهی مسائل اجتماعی نیست، بلکه شامل مسائل فردی و شخصی و خصوصی انسان هم میشود. توضیح این مطلب را در چند جملهی کوتاه عرض کنم. در فرهنگ غربی که قانون مرز آزادی را معین میکند، این قانون ناظر به مسائل اجتماعی است. بدین معنی که قانون میگوید آزادىِ هیچ انسانی نباید آزادی دیگران را تهدید کند و منافع آنها را به خطر بیندازد. در اسلام مرز فقط این نیست، یعنی قانونی که آزادی انسان را محدود میکند، به انسان میگوید که استفادهی از آزادی علاوهی بر اینکه باید آزادی دیگران را به خطر نیندازد و منافع جامعه را و دیگران را تهدید نکند، باید منافع خود او را هم، خود انسان و خود آن شخص را به خطر نیندازد. قوانین بشری برای انسان تا آنجائی که هیچ گونه کار او رابطهای با جامعه نداشته باشد، تکلیفی معین نمیکند؛ توصیه چرا، اما تکلیف و الزام نه. اسلام و ادیان الهی علاوه بر اینکه به فکر حفظ حقوق و آزادیهای دیگران هستند و میگویند یک انسان نباید به بهانهی آزاد بودن، حقوق دیگران را تهدید کند و به خطر بیندازد، همچنین میگویند که یک انسان به بهانهی آزاد بودن و اختیار داشتن، حق ندارد و نمیتواند منافع شخص خودش را هم به خطر بیندازد. خود او هم نباید از قِبل آزادی او ضرر ببیند. لذا ضرر زدن به خود در اسلام ممنوع است، خودکشی ممنوع است. بر اساس فکر اسلامی هیچ کس نمیتواند بگوید که من آزادم، پس اموال خودم را از بین میبرم، جان خودم را نابود میکنم یا به سلامتی خودم ضرر میزنم. او همان طور که موظف است که با حرکات خود و اعمال خود و رفتار خود و گفتار خود، حقوق دیگران و آزادی آنها را محدود نکند و به خطر نیندازد، موظف است آزادی خود و حدود خود و حقوق خود را هم به خطر نیندازد. این یک مرز اساسی و اصلی بین آزادی از دیدگاه اسلام و آزادی از دیدگاههای دیگر و در فرهنگهای بشری است. لذا در اسلام انظلام هم جایز نیست، یعنی زیر بار زور رفتن هم ولو به خود یک شخص مربوط بشود، حرام است. در اسلام عمل نکردن به واجبات و نپیمودن راه تکامل هم حرام است. در اسلام راکد گذاشتن استعدادهای خود حتی در آنجائی که فقط به شخص خود او مربوط میشود و به اجتماع ربط پیدا نمیکند، ممنوع و حرام است. خودکشی، خودزنی و خودآزاررسانی هم ممنوع و حرام است. بنابراین یک انسان نمیتواند بگوید من اختیار خودم را دارم و به اختیار خودم میخواهم آزادی خودم را سلب کنم یا خودم را در اختیار دیگران قرار بدهم یا فلان تحمیل را و زور را تحمل کنم یا روح خودم و دل خودم را تربیت و تکامل نبخشم.
البته یک نکتهی بسیار مهم و قابل توجه این است که این ممنوعیت آزادی او در رابطهی با حقوق خود او و ضرر وارد کردن به خود او، خود این حفظِ آزادی، باز یک تکلیف شخصی است. یعنی هیچ دولتی و حکومتی و قانونی حق ندارد کسی را بر اینکه او حفظ حقوق خودش را بکند، اگر به جامعه مربوط نیست، مجبور کند یا او را تعقیب کند و یا محاکمه کند. لذا اسلام در آن مواردی که آسیبرسانی کسی فقط به خود او است، تجسس را و تفحص و پیگیری را و افشاگری را ممنوع میکند. بعضی از کارهای خلاف و حرام در شرع مقدس اسلام وجود دارد که ضرر آنها به اجتماع فقط در آن صورتی است که در جامعه این کار افشا بشود؛ اگر افشا نشود، کار مضری است، اما فقط به خود آن گناه کننده و مرتکب این عمل ضرر خواهد رساند، نه به دیگران. در یک چنین مواردی اسلام دستور نمیدهد که تفحص کنید، تجسس کنید، ببینید آیا این آدم در خانهی خود، در خلوت خود کار حرامی، خلافی انجام میدهد یا نه؟ مردم وظیفه ندارند که کار خلاف دیگران را تحقیق و تفحص کنند، مادامی که آن کار خلاف به خود آن شخص بر میگردد. اما به خود او این تکلیف الهی هست، یعنی خدا او را مجازات خواهد کرد. حفظ خود و حفظ حقوق خود یک واجب است. قرآن به انسانها میفرماید یا به مؤمنین: «قوا انفسکم و اهلیکم نارا»؛(۲) جان خودتان را، وجود خودتان را و همین طور اهل خود را، یعنی آن کسانی که تحت تأثیر شما هستند، حفظ کنید؛ نگذارید در آتش غضب الهی بسوزند؛ نگذارید به مجازات الهی مبتلا بشوند. «یا ایّها الّذین امنوا علیکم انفسکم»؛(۳) بر عهدهی شما، حفظ نفوس خود شماست. آنجا که به جامعه ارتباط پیدا میکند، قانون، دولت، دستگاه اجرائی، دستگاه قضائی، باید مواظب باشد و مرتکب را طبق قانون ممنوع کند یا مجازات کند. اما آنجائی که استفادهی از امکانات به ضرر خود انسان فقط تمام میشود، قانون تکلیفی ندارد، اما انسان مسلمان از نظر اسلام آزادىِ وارد آوردن این ضربه بر خود را هم ندارد؛ نابود کردن حقوق خود را هم مجاز نیست که انجام بدهد. این یک فرق اساسی است بین آزادی از نظر اسلام و آزادی در مفهوم و فرهنگ غربی.
با این سه تفاوتی که عرض شد، ما به طور اجمال و به صورت جمعبندی میتوانیم بگوئیم آزادی با همین مفهوم درخشانی که امروز دنیا از او یاد میکند، یعنی آزادی از قید عبودیتها و رقّیّتها و اسارتها و سلطهها و ارزش دادن به ارادهی انسان، با همین مفهوم، در اسلام هست. اینی که بعضی تصور کردند که آزادی با این مفهوم، دو سه قرن است که در دنیا پیدا شده، این اشتباه است. در آیات و در روایات همان طور که در اولِ این بحثها عرض کردم، آزادی درست با همین مفهوم - مفهوم کلی - در اسلام سابقه دارد؛ بلکه در ادیان دیگر هم، منتها مفهوم آزادی صددرصد منطبق با آزادی اسلامی نیست؛ آزادی اسلامی یک دامنهی وسیعتری دارد؛ در یک جهاتی دقیقتر و حساستر است و لذا تفاوتهای آزادی از نظر اسلام با آزادی از نظر فرهنگ غربی امروز رایج را عرض کردیم و حالا باید وارد بشویم در انواع و اقسام آزادیها: آزادی فردی، مسئلهی بردهداری، آزادی تفکر و اندیشیدن، آزادی عقیده، آزادی فعالیتهای سیاسی، آزادی ابراز عقیده و بیان و قلم و آزادیهای گوناگون دیگر. اینها را انشاءالله در مباحث آینده عرض خواهم کرد و امیدوارم بتوانیم یک ترسیم درستی از آزادی در فرهنگ اسلامی که یقیناً تأمین آن یکی از وظایف حکومت اسلامی است، در این سلسله مباحث در اختیار برادران بگذاریم.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
قل هو الله احد. الله الصّمد. لمیلد و لمیولد. و لمیکن له کفوا احد.(۴)
۱) اعراف: ۱۵۷
۲) تحریم: ۶
۳) مائده: ۱۰۵
۴) اخلاص: ۱-۴ |
53 | 1365/10/19 | خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=21488 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستهدیه و نستغفره و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّةالله فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. قال الله الحکیم فی کتابه: الّذین یتّبعون الرّسول النّبىّ الامّىّ الّذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التّوراة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم والاغلال الّتی کانت علیهم.(۱)
در بحث آزادی از نظر اسلام و مرزبندی تکالیفی که دولت اسلامی برای تأمین آزادیهای اساسی اسلامی در جامعه دارد، عرض کردیم که در اصل مفهوم آزادی بین فرهنگ غربی و فرهنگ اسلامی یک اختلاف و تفاوت اساسیای وجود دارد. تفاوتهائی هست، اما به سه تفاوت عمده در این بحثها اشاره میکنیم.
یکی از آنها را در هفتهی قبل عرض کردم و آن به طور خلاصه این بود که در فرهنگ غربی، آزادی دارای موانع بُرونی است؛ موانع اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و امثال آنها. اما از نظر اسلام غیر از موانع بُرونی مثل همین محدودیتهای سیاسی و اقتصادی و موانع آزادی؛ حکومتها، دولتها، رژیمهای جبار، نظامهای اقتصادی ظالمانه، علاوهی بر اینها، یک سلسله موانع درونی هم وجود دارد که آزادی بشر را محدود میکند، بشر را اسیر و زندانی و برده میسازد و موانع درونی از موانع برونی مهمتر، خطر آن بیشتر و رفعش مشکلتر است و تنها آن انسانهائی میتوانند موانع بیرونىِ آزادی را برطرف بکنند و محدود کنندگان آزادی را به زانو در بیاورند که قبلاً توانسته باشند موانع درونی را یا بعضی از آنها را از سر راه خودشان بردارند و در دل و جان خود آزاد بشوند. در این باره هم چند حدیث خوانده شد و مطالبی در ذیل آن احادیث که از کلمات پیشوایان بزرگ اسلام بود، به عرض برادران و خواهران رسید. اینجا فقط یک نکته را اضافه میکنم و آن این است که این واژهی مقدس تقوا و نیز واژهی مقدس دیگر تزکیه که این همه در اسلام بر روی آن تکیه شده است، در حقیقت همان فائق آمدن بر موانع درونی آزادی است. تقوا عبارت است از اینکه انسان هوشیارانه از خود محافظت کند و مانع شود از اینکه هویها و هوسها و جهالتها و لغزشها او را از راه صحیح الهی و انسانی دور کند و تزکیه عبارت است از اینکه انسان خود را از آلایشها و فسادها و گرفتاریهای روحی و قلبی پاک کند، خود را پاکیزه از دنائتها و رذالتها و پستیها بکند. اگر تقوا و تزکیه در کسی پیدا شد، او در حقیقت آزاد است و او میتواند بر قدرتهای بزرگ عالم هم پیروز بشود. و اگر در ملتی تقوا و تزکیه پیدا شد، ولو به طور نسبی، به همان اندازه میتواند بر قدرتهای تهدید کنندهی آزادی او غلبه کند. این داستان معروف دیوجانس حکیم را شاید بسیاری از شما شنیدید که نقل میکنند اسکندر مقدونی که فاتح بخش عظیمی از دنیای زمان خودش بود با تبختر(۲) از راهی عبور میکرد، همه در مقابل او تعظیم میکردند و به خاک میافتادند و ستایش او را میکردند، دید یک مرد ژندهپوش فقیری در سر راه نشسته و به او اعتنائی نکرد. پرسید این کیست؟ رفتند نزدیک، دیدند مرد فقیر ژولیدهای است که هیچ اعتنائی به اسکندر نمیکند. گفت او را آوردند، پرسید چرا به من احترام نکردی؟ او در جواب گفت که من نباید به تو احترام کنم؛ زیرا تو غلامِ غلامان منی. اسکندر تعجب کرد. گفت تو مگر دیوانهای، به کسی مثل من غلام میگوئی، آن هم غلامِ غلامان تو! گفت: تعجب نکن ای اسکندر! زیرا که تو اسیر و بردهی شهوت و غضب خود هستی و شهوت و غضب در دست من اسیرند.
این آن انسان آزاد است که اگر شهوت و غضب او، تمایلات نفسانی او در دست او اسیر بودند و او اسیر شهوت و غضب نبود، آن وقت او قویتر است از هر آن کسی و هر آن تشکیلاتی که دارای قدرت مادی باشد، اما اسیر و بردهی تمایلات نفسی خود باشد. و لذا در تاریخ هم وقتی شما نگاه کنید، میبینید حکما و دانشمندان و انبیا و اهل معرفت علیرغم ضعفهای ظاهریشان و نداشتن قدرت بر اسکندرها و کوروشها و بقیهی سلاطین و جهانگیران عالم، پیروز شدند؛ در زمان خود پیروز نشدند، اما در تاریخ پیروز شدند. از سلاطین و جهانگیران عالم جز نامی، آن هم همراه با طعن و لعن انسانهای هوشیار چیزی در تاریخ نمانده، اما بشر آنجا که زندگی میکند، آنجا که میفهمد، آنجا که دانش دارد، آنجا که ایدههای شریف را مطرح میکند، آنجا که خصوصیات نیک انسانی از او سر میزند، در حقیقت دنبالهرو پیغمبران و حکیمان و عارفان و همان کسانی است که فکرشان را بر تاریخ و بر بشریت عرضه کردند و پایش ایستادند و مبارزه کردند؛ اگرچه خودشان رفتند، اما فکرشان ماند و تیرشان به هدف نشست. این تفاوت اساسی بین آزادی در فرهنگ غربی رایج امروز دنیا و آزادی در فرهنگ اسلامی که ما راجع به آن بحث میکنیم و شقوق آن را بیان خواهیم کرد.
یک فرق اساسی دیگر عبارت است از ریشهی آزادی. این بحث را من کوشش میکنم تا آنجا که ممکن است، کوتاه و فشرده و درعینحال ساده کنم، اما جزو بحثهائی است که جا دارد اگر صاحبان علاقهی به مباحث فکری و اهل تأمل و تفکر در مسائل اسلامی دنبال آن کار و مطالعهی فراوانی را انجام بدهند. منشاء آزادی و ریشهی آزادی در فرهنگ غربی با منشاء و ریشهی آزادی در بینش اسلام و در فرهنگ اسلامی بکلی متفاوت است. اینی که شما میبینید در تمدن کنونی غرب میگویند بشر باید آزاد باشد، این یک فلسفهای دارد، یک ریشه و منشاء فکری دارد و اینی که اسلام میگوید بشر و انسان باید آزاد باشد، فلسفهی دیگری دارد و ریشه و منشاء دیگری. ریشهی آزادی در غرب عبارت است از خواست انسان، تمایلات انسان. وقتی میگوئیم خواست و تمایلات انسان، مقصود همه، تمایلات عقلانی و منطقی هم نیست؛ یعنی انسان یک سلسله خواستها دارد، تمایلات دارد، بعضیاش مهم است، بعضیاش حقیر است؛ بعضیاش منطقی است، بعضیاش پوچ و واهی است، بعضیاش مربوط به مسائل شهوانی است، بعضی مربوط به مسائل فکری و روحی و چیزهای دیگر است، اما هر چه هست، چون انسان دارای یک خواستی هست، یک تمنائی هست، یک میلی هست، باید بتواند این میل خود و تمنای خود و خواست خود را اعمال کند. این به طور کوتاه و خلاصه فلسفهی آزادی در غرب است. لذا در تمدن غربی و فرهنگ غربی وقتی نگاه میکنید، صحبت از آزادی که میکنند، آزادی سیاسی را هم شامل میشود، یعنی فعالیت سیاسی و پارلمانی و حق انتخاب و حق قانونگذاری و حق کسب و کار و بقیهی امور، فعالیتهای فردىِ شهوانی را هم شامل میشود. اگر بگویند چرا فلان زن یا فلان مرد در ملاء عام، در خیابان با آن وضع ناهنجار و نادرست ظاهر میشود و یک حرکاتی میکند که وجدان مردم معمولی از آن شرم میکند، میگویند آقا او دلش میخواهد، آزاد است، میخواهد بکند، بگذاریم بکند. فلسفهی آزادی، خواستن است، خواستن دل، تمنای دل انسانی؛ این اساس آزادی در غرب است. اگرچه در غرب میگویند که آزادی با قانون محدود میشود، اما خود آن قانون هم محصول آرزوها و تمنیّات و تمایلات افراد است. قانون را کی در تمدن غربی و دموکراسی غربی معین میکند؟ اکثریت مردم. اکثریت مردم بر اساس چه چیزی به این قانون یا به این فرد یا به این دستگاه رأی میدهند؟ چون دلشان میخواهد، چون فکر میکنند که این خوب است. دلیل خوبی او انطباق با ارزشهای انسانی لزوماً نیست. آرزوها و تمنیّات اکثریت افراد جامعه، قانون را و نظام را به وجود میآورد و این قانون و نظام آزادیهای عمومی را در چهارچوب خود محدود میکند. پس ریشهی آزادی در تمدن غربی و فرهنگ غربی عبارت است از خواهشهای قلبی انسانها، از تمایلات و تمنیّات انسانها. این منشاء آزادی است.
البته این نکته را نگفته نگذارم که این ظاهر قضیه است. همین هم در تمدن کنونی غربی به صورت واقعی و حقیقی نیست. اگر کسی در مسائل جهان غرب، امروز تأمل کند و مشکلات آنها را مطالعه بکند، خیلی روشن خواهد فهمید که رأی اکثریت را و میل اکثریت را هم یک دستهی مخصوصی از مردم به وجود میآورند: باندهای اقتصادی، باندهای سیاسی، در بعضی از کشورها مثل مثلاً آمریکا، باندهای قوی صهیونیستی یا وابستگان به تشکیلات گوناگون سیاسی و اقتصادی مختلف. اگر ریشهی آزادی غربی را بخواهید پیدا کنید، یعنی آنی که در قرن هجدهم در فرانسه پایهگذاری شد و در آمریکا و اروپا و بقیهی مناطق تحت تأثیر فرهنگ غرب رواج پیدا کرد، ریشهی این آزادی عبارت است از خواست طبقات ممتاز جامعه، سرمایهدارها، صاحبان شرکتها، صاحبان کارتلها و تراستهای فعال اقتصاد بینالمللی، شرکتهای چند ملیتی، آنهائی که وقتی لازم میدانند که یک فردی بر سر کار بیاید، رئیس جمهور بشود تا طرحها و نقشههای اقتصادی آنها را پیاده بکند، تمام امکاناتشان را صرف میکنند و رسانههای عمومی را استخدام میکنند که در اختیار خودشان هم غالباً هست و به کار میاندازند، برای اینکه افکار عمومی را به سمت فلان حزب یا فلان شخص معطوف کنند و رأی مردم را سرازیر کنند به سمت آن شخص مورد نظرشان. امروز در عرف سیاست دنیا این یک چیز روشن و شناخته شدهای است که در آمریکا اگر کسی با کمپانیهای بزرگ و باندهای اقتصادی معروف و قوی در بیفتد، آیندهی سیاسی او به خطر خواهد افتاد، حزب او در انتخابات پیروز نمیشود، خود او سر کار نمیآید. اگر سرکار آمد، بر خلاف خواستههای آنها عمل کرد، او را از اریکهی قدرت به زیر میآورند یا ترور میکنند یا یک بازیای سرش در میآورند، کما اینکه در آن نظام و آن رژیم از این قبیل حوادث گاه گاه اتفاق افتاده و همه شاهدش بودند.
پس ریشهی آزادی غربی اگرچه در ادعا این آزادی مبتنی است به ارادهها و تمنیات و خواستهای افراد بشر - که خود او هم یک چیز غیر قابل قبول و غیر منطقی است که عرض خواهم کرد - اما ریشهی حقیقی او حتی خواست و تمنای افراد بشر و افراد جامعه هم نیست، بلکه ریشهی طبیعی این آزادی که قانون را و نظام را به وجود میآورد، عبارت است از خواستهای کمپانیدارها و تراستها و کارتلها و شخصیتهای اقتصادی و باندهای گوناگون سیاسی و اقتصادی. این ریشهی آزادی است در غرب که بر اساس همین تصور و تفکر اعلامیهی جهانی حقوق بشر به وجود آمد که شما اگر به آن اعلامیه نگاه کنید، میبینید که آزادیهای گوناگونی را در عقیده و فکر و رفتار و انواع و اقسام آزادیها را برای افراد بشر در همه جای جهان پیشبینی کرده و من به شما عرض میکنم که در هیچ کشوری از کشورهای دنیا همان امضا کنندگان اوّلی اعلامیهی حقوق بشر و کسانی که دم از آزادی هم میزنند، شما یک کشور را سراغ ندارید که آنچه را که در منشور جهانی حقوق بشر نوشته شده و امضا شده، پیاده کرده باشند؛ و نکردند. آن آزادی، آزادی است که در حدود زیادی قابل پیاده شدن هم هست، اگرچه که در آن حدود برای بشر نافع هم نیست، اما چون با منافعشان اصطکاک داشته، حتی همان را هم که خودشان قبول دارند، به نامش شعار میدهند، پیاده نکردند. این آزادی در فرهنگ غربی است. لذا شما میبینید آن کشورهائی در نظر بینندگان و نویسندگان غربی آزادترند که در آنها رواج بر آوردن تمنیات جنسی از همه بیشتر باشد. وقتی میپرسند کدام کشور دنیا از همه آزادتر است، بعضی از کشورهای اسکاندیناوی و اروپای شمالی و شمال شرقی را که در آنها آزادی جنسی به صورت بیبند و بار رواج دارد، نام میبرند و آنها را به حساب آزادی میگذارند، میگویند اینها آزادترین کشورهای دنیایند! پس آزادی اساساً در مفهوم غربیاش همین است که تمنیات انسانی و خواستها و شهوات و هوی و هوس و قوهی شهویه و غضبیهی او آزاد باشد و بتواند هر کاری میخواهد انجام بدهد، در چهارچوب آن قانونی که آن قانون هم باز برآمدهی از همین تمنیات و خواستهاست.
اما آزادی در مفهوم اسلامی و فرهنگ اسلامی اینجور نیست. ریشهی آزادی در فرهنگ اسلامی، جهانبینی توحیدی است. اصل توحید با اعماق معانی ظریف و دقیقی که دارد، آزاد بودن انسان را تضمین میکند؛ یعنی هر کسی که معتقد به وحدانیت خداست و توحید را قبول دارد، باید انسان را آزاد بگذارد. لذا شما میبینید در دعوت انبیا در سورههای مختلف قرآن، در سورهی انبیا، در سورهی اعراف، در چند سوره که از پیغمبران مختلف حرف میزند، مثلاً میگوید: «و الی عاد اخاهم هودا قال یا قوم اعبدوا الله»؛(۳) اول آنها را از خدا میترساند و دنبال سرِ او اطاعت از خدا و اطاعت از خودش را که نمایندهی خداست، به مردم پیشنهاد میکند و مطرح میکند. تمام پیغمبران اولین حرفشان عبارت بوده از اینکه از خدا اطاعت کنید و از طاغوت، از کسانی که غیر خدا هستند و میخواهند انسان را اسیر کنند و برده کنند، اجتناب کنید؛ «ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطّاغوت»،(۴) در قرآن با همین لفظ و این مفهوم مکرر ذکر شده. بنابراین آزادی اسلامی متکی بر توحید است. این همان بحثی است که عرض کردم دامنهی بسیار وسیعی دارد و خود ما، خود بنده در بحثهای توحیدی در سالهای گذشته، وقتی که اینجاها را و این موضوع را میخواستیم بحث کنیم، ساعتهای متمادی و روزهای متمادی آیات و مفاهیم قرآن و حدیث را در اینجا ذکر میکردیم؛ واقعاً یک دریائی از معارف اسلامی است. اینجا من به طور خلاصه و مجمل عرض میکنم که روح توحید عبارت است از اینکه عبودیت غیر خدا باید نفی بشود. یعنی توحید در هر دینی و در دعوت هر پیغمبری معنایش این است که انسان باید از غیر خدا - چه آن غیر خدا یک شخص باشد، مثل فرعونی، نمرودی؛ چه غیر خدا یک تشکیلات و یک نظام باشد، یک نظام غیر الهی؛ چه غیر خدا یک شیء باشد؛ چه غیر خدا هویها و هوسهای خود او باشد؛ چه غیر خدا عادتها و سنتهای رایج غیر الهی باشد - و از هرچه غیر خداست، اطاعت و عبادت نکند و فقط از خدای متعال اطاعت کند. اطاعت از خدا به این معناست که احکام الهی را عمل کند؛ نظامی را که الهی است و متکی بر تفکر الهی است، قبول کند؛ رهبر و زمامداری را که ارزشهای الهی را دارد، رهبر و زمامدار بداند، از او اطاعت کند؛ پیامبری را که از سوی پروردگار میآید، واجبالاطاعه بداند؛ ولىّ امری را که خدا معین کرده، مورد قبول بداند و اطاعت کند و در همهی حرکات و رفتار در این چهارچوب فقط زندگی کند و از غیر این چهارچوب هیچ اطاعتی نکند؛ فقط بندهی خدا باشد. انسان در جهانبینی اسلام آن موجودی است که در او استعدادهای فراوانی نهفته است. این انسان میتواند در میدانهای علم و دانش و کشف رمزها و حقایق خلقت تا بینهایت پیش برود؛ در سیر مراتب معنوی و مراحل روحی میتواند تا بینهایت پیش برود؛ از فرشتگان میتواند بالاتر بزند؛ از لحاظ انواع و اقسام قدرتمندیها میتواند به اوج قلهی قدرت برسد. اگر عبودیت خدا کرد، اطاعت خدا کرد، این راهها در مقابل او باز خواهد شد. اگر اطاعت غیر خدا کرد، بالهای او بسته خواهد شد و از پرواز باز خواهد ماند در همهی رشتهها؛ حتی علم و دانش هم با توحید در سر راه انسان قرار میگیرد و انسان با او آشنا میشود. شما ببینید مسلمان صدر اسلام که علیرغم جهالت حاکم بر آن روز دنیا و شرک حاکم بر آن روز دنیا به توحید گرایش پیدا کرد، آنچنان آزادی و فتوحی پیدا کرد که درهای علم و دانش به روی او باز شد و جلو افتاد و همهی بشریت به دنبال او وارد وادی علم شدند که امروز دنیا و بشریت دانش خودش را مدیون اسلام است و مدیون توحید مسلمانهائی است که اولْبار قدم در وادی دانش گذاشتند. این آزادی اسلامی است. پس ریشهی آزادی در اسلام عبارت است از شخصیت و ارزش ذاتی انسان که بندهی هیچ کس غیر خدا نمیشود و در حقیقت ریشهی آزادی انسان توحید و معرفت خدا و شناخت خداوند است. ریشهی آزادی در اسلام انواع و اقسام آزادیهای تازهای را برای انسان به بار میآورد. دیگر انسان آزاد در فرهنگ اسلامی نمیتواند و حق ندارد از غیر خدا اطاعت کند - که در آن تفاوت سوم با آزادی غربی بعداً این را مشروحتر عرض خواهم کرد - لذا شما میبینید انبیا همه و بخصوص اسلام بر روی عبودیت انحصاری پروردگار تکیه کرده. قرآن خطاب به اهل کتاب - یعنی یهود و نصاری - این پیشنهاد را در زمان پیغمبر مطرح میکند: «قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم»؛(۵) ای اهل کتاب، ای یهود و نصاری، بیائید بر یک کلمه با هم توافق کنید و آن این است که: «ألّا نعبد إلّا الله»،(۶) به غیر خدا هیچ کسی دیگر را عبادت نکنید. این چیزی است که در ادیان یهود و مسیحیت بوده و در همهی ادیان الهی بوده؛ اسلام هم که پرچمدار این توحید خالص است. بعد به این اکتفا نمیکند، با جملهی دیگری عبودیت خدا را روشنتر میکند: «و لا نشرک به شیئا»؛(۷) هیچ چیزی را - نه فقط هیچ کسی را - شریک خداوند قرار ندهید. یعنی خواستها، هویها، هوسها، خودخواهیها، خودرأییها، استبدادها، سنتها، و آداب و عادات غلط جاهلی، هیچ کدام از اینها را ما شریک خدا در عبودیت قرار ندهیم. باز مطلب را در صحنهی زندگی روشنتر و عینیتر میکند: «و لا یتّخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله»؛(۸) هیچ کدام از ما آن دیگری را پروردگار خودمان و ارباب خودمان و سرور خودمان نگیریم، مگر خدا؛ یعنی فقط سرور همهی ما خدا باشد و بس؛ هیچ انسانی هیچ سرور و بالاسر دیگری غیر از خدا نداشته باشد. این آن شعار اسلام است و منشور جهانی اسلام این است. آزادیای که ما دعوت میکنیم بشریت را به آن، این است. اگر امروز هم بشر بتواند این آزادی را مورد توجه قرار بدهد و عمل بکند، اگر نظامهای فاسد نتوانند بر دوش بشر سنگینی بکنند، اگر انسانهای ظالم و خودکامه در سراسر عالم نتوانند انسانها را اسیر و بردهی خودشان بکنند، اگر کمپانیهای اقتصادی بزرگ دنیا و شرکتهای چند ملیتی و کسانی که به خاطر پول و به خاطر سود میلیونها انسان را در سراسر دنیا حیران و سرگردان و زندانی خودشان کردند، اگر بشر بتواند سنگینی بار اینها را از دوش خودش بردارد، همان آزادی است که اسلام میخواهد. آزادىِ اسلامی یعنی آزادی از غیر خدا و اسلام که انسان را بندهی خدا میداند، این رجحان را بر همهی ادیان و مکاتب دیگر دارد. در بعضی از ادیان انسان فرزند خداست، این فرزند خدا بودن یک تعارف است، فرزند خداست و اسیر هزاران انسان دیگر؛ این چه جور فرزند خدائی است؟ اسلام میگوید انسان بندهی فقط خداست، یعنی بندهی هیچ کس نباش؛ فرزند هر کی میخواهی باش، از کس دیگری اطاعت نکن. جهاد اسلامی اصلاً برای همین است و امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) دربارهی جهاد اسلامی میفرماید: «لیخرج النّاس من عبادة العباد الی عبادة الله و من طاعة العباد الی طاعة الله و من ولایة العباد الی ولایة الله»؛(۹) اصلاً جهاد برای این است؛ جهاد برای کشورگشائی نیست، برای فتح سرزمین نیست، برای به دست آوردن غنائم جنگی نیست، جهاد برای این است که انسانها را از بردگی بندگان به عبودیت خدا سوق بدهند؛ از اطاعت و فرمانبری بندگان و نظامهای ساختهی دست بندگان به اطاعت خدا بکشانند؛ از ولایت و حاکمیت و سرپرستی بندگان و انسانهای ضعیف که خودشان بردهی هوا و هوس و شهوت و غضب خودشان هستند، انسانها را خارج کنند و به ولایتالله و سرپرستی خدا ببرند. کدام افتخار برای انسان از این بالاتر است؟ این آن انسان آزاد ایدهآل است که میتواند ادعا بکند که من آزادم. آن انسانی که ادعا میکند من آزادم، فقط آزادیاش در این است که توی خیابان مثل حیوانات جلوی چشم مردم میتواند جفتگیری بکند یا آزادیاش در این است که یک صندوقی را آنجا میگذارند و تمام امکانات فهم و شعور او را در دست میگیرند و او را هُل میدهند که برود توی این صندوق به نام یک کسی، یک کارتی، یک ورقهی رأیی بیندازد، آزادی او فقط همین است، اما هزاران اسارت دست و پای او را بسته، این آزاد نیست. این انسان چطور ادعا میکند من آزادم؟ اسارت شغل، اسارت نظامهای فاسد، اسارت هوی و هوس، اسارتهای پلیسی، اسارتهای گوناگون ناشی از فشار قدرتها، اسارت اقتصادی به دست تشکیلاتهای گوناگون اقتصادی دنیا، این ملتهائی که این همه اسارت دارند، چطور میتوانند بگویند ما آزادیم؟ چطور میتوانند ادعا بکنند که آنی که دارند این آزادی است، این چه آزادی است؟ این همان چیزی است که اسلام قبول ندارد. آزادی اسلام، ریشهاش آزادی انسان از عبودیت هر آنچه غیر خداست. در حالی که آزادی غربی ریشهاش عبارت بود از تمنیات و تمایلات و خواستهای پست انسانی یا همه جور خواست انسانی.
این فرق دوم میان آزادی در فرهنگ اسلام و در فرهنگ غرب و دنبالهی بحث را میگذارم برای یک خطبهی دیگر انشاءالله و خواهش میکنم که با توجه و تأمل در بحث، کار روی خودمان را هم ما شروع کنیم. یعنی اگر ما میخواهیم این بحث، بحث آزادی، به معنای حقیقی یک بحث مفید باشد، باید علم را با عمل همراه کنیم. یعنی آزادی را برای خودمان کسب کنیم. اولین قدم، آزادی از هوی و هوس نفسانیمان است و این همان تقواست و من توصیه میکنم به همهی برادران و خواهران عزیز نمازگزار که سعی کنند خودشان را از قید هوسها و هویها و شهوات و صفات رذیله و خودخواهیها و غرورها و بددلیها و بدبینیها نجات بدهند و خدای متعال به همهی ما توفیق بدهد که بتوانیم خودمان را و من خودم را از این منجلابی که هویها و هوسهای نفسانی در دل ما و جان ما به وجود میآورد، خودمان را خلاص کنیم و نجات بدهیم.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
والعصر. انّ الانسان لفی خسر. الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات
و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(۱۰)
۱) اعراف: ۱۵۷
۲) خودبینی
۳) اعراف: ۶۵
۴) نحل: ۳۶
۵) آلعمران: ۶۴
۶) همان
۷) همان
۸) همان
۹) در بحار الانوار، ج ۷۴، ص ۳۶۷ اینگونه آمده: «لیخرج عباده من عبادة عباده الی عبادته و من عهود عباده الی عهوده و من طاعة عباده الی طاعته و من ولایة عباده الی ولایته»
۱۰) عصر: ۱-۳ |
54 | 1365/10/05 | خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=21487 |
۲۳ ربیعالثانی ۱۴۰۷
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نستهدیه و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّةالله فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
قال الله الحکیم فی کتابه: الّذین یتّبعون الرّسول النّبىّ الامّىّ الّذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التّوراة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم.(۱)
اوصیکم عبادالله بتقوی الله و نظم امرکم و ان تکونوا للظّالم خصما و للمظلوم عونا.
همهی برادران و خواهران نمازگزار را دعوت میکنم و توصیه میکنم به رعایت تقوای الهی و رعایت ذکر و یاد پروردگار؛ نه فقط در حال نماز، بلکه در همهی احوال و همراه با همهی حرکات و سکنات و گفتنها و سکوتها.
بحثی که از هفتهی گذشته به مناسبت وظائف دولت اسلامی و حکام مسلمین مطرح شد، یعنی بحث تأمین آزادی برای افراد جامعه، به اینجا رسید که اصل تعبیر آزادی و مفهوم آزادی با همین عنوان و با همین تعبیر در اسلام دارای سابقه است. خطاست اگر کسی تصور کند که مسئلهی آزادی و آزادیهای اجتماعی و آزادیهای فردی از غرب و از فرهنگ غربیان وارد کشور ما و جوامع اسلامی شده است؛ نه، در اسلام و در آثار اسلامی مسئلهی آزادی دارای اهمیت زیادی است، با یک ابعاد بسیار وسیع و حتی وسیعتر از آنچه که امروز در دنیا مطرح است و در خطبهی گذشته، من دو سه فراز از قرآن و حدیث را عرض کردم، امروز هم یک حدیث دیگر در این باره عرض میکنم و آن جملهای است از امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) که فرمود: «انّ ادم لمیلد عبدا و لا امة و انّ النّاس کلّهم احرار»؛(۲) یعنی آدم، غلام و کنیز به دنیا نیامده است؛ همهی انسانها آزادند. این یک جملهی کوتاه و بسیار پرمعناست که همهی آزادیهائی که امروز غرب و شرق و تمدنها و فرهنگهای جهانی از آن دم میزنند، در این وجود دارد و این افتخار، متعلق به ادیان است و متعلق به اسلام است که اعلان آزادی بشر را کردهاند. مباحثی که باید در این باره گفته بشود، مباحث زیادی است، من چون مایل هستم که به مباحث اصلی زودتر برسیم، برخی از مطالب را به صورت خلاصه و فشرده عرض میکنم و در مرتبهی اول مفهوم آزادی را که یکی از مسائل اصلی است، اینجا مطرح میکنم.
اولاً باید بدانیم که آزادی به معنای رها بودن از هر قید و بند و ندیدن مانع بر سر راه خود و اینکه هر کسی هر کاری که مایل هست و دوست میدارد، آن را بتواند انجام بدهد، این در هیچ یک از مکتبها و فرهنگها و نظرات فلسفی و اجتماعی، به صورت یک ارزش ذکر نشده. آزادی بیبند و بار، آزادی مطلق را هیچ کس در دنیا طرفداری نکرده و ممکن هم نیست. در جامعهی بشری اگر ما فرض کنیم که یک انسان در هر کاری که مایل است انجام بدهد آزاد باشد و هیچ مانعی بر سر راه او نباشد، نفس این آزادی طبیعی است که آزادىِ بسیاری از مردم دیگر را محدود خواهد کرد؛ راحتی آنها را، امنیت آنها را، آزادی آنها را سلب خواهد کرد. بنابراین آزادی انسانیت و جامعهی انسانی به صورت مطلق اصلاً نه ممکن است و نه کسی طرفدار اوست؛ حتی آنارشیستهائی که در قرن نوزدهم و بیستم در اروپا پیدا شدند و شعار آزادی از تمام قوانین اجتماعی و قیود اجتماعی را سر دادند، آنها هم باز یک حدودی و یک قیودی را بهش معتقد بودند و در عمل رعایت میکردند. خلاصه، آزادی به معنای مطلق یعنی اینکه انسان هر کاری که مایل بود، هر چیزی که اراده کرد، برایش مباح باشد، یله باشد، رها باشد، این نه منطقی است، نه ممکن است و نه هیچ کس در دنیا از آن طرفداری کرده. بحثی که وجود دارد، بر سرِ حدود آزادی است. بالاخره این آزادی مطلق یک جا محدود باید بشود، این انسان اگر بخواهد زندگی مطلوب و راحتی داشته باشد، یک مقدار از آزادیها را باید قبول کند و بپذیرد که از او بگیرند و یک جا متوقف بشود. بحثی که بین متفکرین و فلاسفهی اجتماعی و کسانی که در این باب حرف زدهاند و نظری دادهاند وجود دارد، در این «حد» است؛ مرز آزادی کجاست؟ یعنی انسانها تا چه حد و در چه محدودهای و در چه چهارچوبی آزادند و به کجا که رسیدند، آزادی آنها باید محدود بشود و جلو آزادی آنها گرفته بشود؟ بحثی که در باب آزادی و مفهوم آزادی وجود دارد، در اینجاست.
در اینجا فلاسفهی اجتماعی غرب، اولْبار در فرهنگ رائج جهانی نظراتی ابراز کردند و کتابهائی نوشتند که کتابهاشان هم معروف است. اسم این نویسندگان و متفکرین هم معروف است و همان اصول غالباً در اعلامیهی حقوق بشر هم که امروز یکی از سندهای جهانی به حساب میآید و مورد قبول خیلیهاست، ذکر شده. اینها یک نظراتی را در باب حدود آزادی و مرزهای آزادی ذکر کردهاند. مثلاً مرز آزادی، قانون است که اگر چنانچه کسی میخواهد آزاد باشد، باید در چهارچوب قانون آزاد باشد؛ یا مرز آزادی تا آنجائی است که به آزادی دیگران لطمهای نزند. اینها حرفهای معروفی است که فلاسفهی اجتماعی غرب گفتهاند، نویسندگان مسلمان هم خیلیهاشان از آنها تقلید کردهاند و گرفتهاند و بدون اینکه روی نظر اسلام یک تجزیه و تحلیلی بشود، یک مطالعهای بشود، آیات قرآن دیده بشود، نظرات اسلامی مشاهده بشود، همان شعارها را سر دادهاند. البته برخی از حرفها درست هم هست، لکن برخی از حرفها، حرفهای نادرستی است، حرفهای غیر قابل دفاعی است و غیر منطقیای است که در جزئیات این مطالب اگر بخواهیم وارد بشویم، از حیطهی حوصلهی بحث نماز جمعه خارج خواهد شد؛ این باید در جاهای دیگری و محدودتری بحث بشود.
آنچه که من اینجا میخواهم عرض بکنم، تفاوتهائی است که در شکل کلی، آزادی از نظر اسلام دارد با آزادیهائی که متفکرین غربی ذکر کردهاند. من اول فهرست بحثی را که چه در این خطبه و چه در خطبههای دیگر خواهم کرد، عرض کنم تا آن کسانی که مایلند بحثها را تعقیب کنند و رویش فکر کنند، روال بحث دستشان باشد. ما به طور کلی آن تفاوتها و نکات اساسیای که میان مفهوم آزادی یا حدود و مرزهای آزادی بین اسلام و غیر اسلام هست یا به تعبیر بهتر بین ادیان الهی و غیر آنهاست، آنها را خلاصه ذکر میکنیم که شاید امروز تمام بشود؛ بعد میپردازیم به تفصیل در برخی از جزئیات مثل آزادی فکر، آزادی عقیده، آزادی بیان، آزادی فعالیتهای گوناگون اجتماعی، فعالیتهای سیاسی، فعالیتهای اقتصادی که حدود آزادی در این زمینهها از نظر اسلام چقدر است که آن بحثها نسبتاً تفصیلی خواهد بود. این بحثی که امروز در بیان تفاوتهای اساسی مرزهای آزادی در اسلام و غیر اسلام عرض میکنم، یک بحث اجمالی است.
به طور خلاصه در تفکر اسلامی، سه تفاوت اصلی و اساسی وجود دارد در بیان مرزهای آزادی و تعیین چهارچوب آزادی. همان طور که اشاره شد، در منطق مکاتب اجتماعی غرب، آزادی را محدود میکنند به مثلاً قانون یا به اینکه به آزادی دیگران لطمهای وارد نیاید. اسلام در برخی از زمینهها دائره را از این تنگتر میکند و در بعضی از زمینهها دائره را گسترش میدهد و بهاصطلاحِ طلبگی ما، بین نظر اسلام و نظر رائج در دنیای غرب در باب آزادی، عموم و خصوص من وجه است: در برخی از چیزها ما نظر غرب را بسیار محدود و تنگ میدانیم، در بعضی از چیزها آن را بیش از حد وسعت یافته و نزدیک به بیبندوباری. آن سه تفاوتی که وجود دارد، یکی این است که در اسلام علاوه بر موانع بیرونیای که آزادی انسان را محدود میکنند مثل قدرتها، استعمارگران، ظالمها، قلدرها که آزادی افراد ضعیف و زیردست خودشان را محدود میکنند، یک عده موانع درونی هم فرض شده که آنها هم آزادی انسان را محدود میکنند. یعنی طرفداران آزادی در غرب با آن عواملی مبارزه میکنند که از بیرونِ وجود انسان با آزادی او میجنگد و آزادی او را محدود میکند؛ مثلاً اختناقی که در برخی از جوامع هست؛ زور و سلطهی قدرتهائی که نمیگذارند ملتها نفس بکشند؛ آن اربابی که بردهی خودش را مثلاً زیر شلاق میگیرد یا محدود میکند و همین طور بقیهی عواملی که از وجود خود انسان بیرون هستند و مانع آزادی او هستند. غرب در مفهوم آزادی وقتی بحث میکند، به این موانع توجه میکند و علاج آنها را میخواهد ارائه بدهد. در اسلام غیر از اینکه به این موانع توجه میشود - که حالا آن را هم باز عرض خواهم کرد - یک دسته موانع دیگر را هم در نظر میگیرد که اینها هم مانع آزادی انسانند و آنها موانع درونیاند. آنها چیاند؟ آنها عبارتند از برخی از خصوصیات بشری که او را به ضعف و به ذلت و به زیر دست ماندن و به انفعال میکشاند؛ اخلاقیات فاسد، هوی و هوسها، منیتها، بغضها، حبهای بیجا و خلاصه، عوامل درونی وجود انسان؛ اینها هم از نظر اسلام انسان را محدود میکنند. یک انسان برای اینکه آزاد باشد، کافی نیست که زیر سلطهی یک انسان دیگر یا یک حکومت جبار نباشد، بلکه برای آزادی یک انسان لازم است که زیر سلطهی قوهی غضبیه و شهویهی خودش هم نباشد. آن انسانی که بر اثر ضعفها، بر اثر ترس، بر اثر طمع، بر اثر حرص، بر اثر شهوات نفسانی مجبور میشود تحمیلاتی را و محدودیتهائی را قبول کند، آن انسان هم در حقیقت آزاد نیست.
در همین نظامهای زیر ستم دنیا و آنجاهائی که انسانها در زندان دستگاههای جبار حاکم به سر میبرند شما نگاه کنید؛ ملتها نیرومندند، ملتها دارای قدرت فعاله هستند، در عین حال امروز شما در دنیا ملتهای زیادی را میبینید که بر هر کدام از آنها یک دستگاه قدرت متشکل از چند انسان، آن هم انسانهائی که از خود این مردم قویتر نیستند، دارند حکومت میکنند و مثل یک بچهای که مهار شتری را به دست بگیرد و هر جا که میخواهد او را ببرد، شتر رام این ملت را به هر جا که دلشان میخواهد میبرند و مصالح او را هم در نظر نمیگیرند. خلقهای مسلمان و غیر مسلمان در دنیا وضعشان همین جور است. خب، چرا این ملتها این وضع را تحمل میکنند؟ یکی از عوامل اسارتهای ملتها در یک چنین کشورهائی، همان اسارت درونی است. وقتی در درون خودشان دچار ترسند، دچار طمعند، به چند صباح بیشتر زندگی کردن در این دنیا اهمیت میدهند، به چند وعده بیشتر غذا خوردن یا چربتر و بهتر غذا خوردن اهمیت میدهند، به آسایش خودشان و تنآسانی خودشان اهمیت میدهند، وقتی از یک پلیس موظف از قِبل آن قدرتها میترسند و از او حساب میبرند و جرئت اظهار وجود نمیکنند و جرئت نفس کشیدن نمیکنند، وقتی از مرگ میترسند، از بیکاری میترسند، از گرسنگی میترسند، از ناراحتی و سختی میترسند، یعنی وقتی اسیر این احساسات و ضعفهای درونی خود هستند، لازمهی طبیعیاش این است که اسیر اسارتها و زنجیرهای بیرون از وجود خودشان هم میشوند. شما به ملت خود ما نگاه کنید. آن روزی که این ملت در زیر اختناق رژیم ستمشاهی نفس نمیکشید، از کسی صدا در نمیآمد، انسانی جرئت نمیکرد که به وضع و به آن همه بدی و شرارت و ظلم اعتراض بکند، آن دستگاه جبار و ظالم با خیال راحت میراند، سواری میگرفت؛ چرا نگیرد؟ وقتی دلی با خدا آشنا نیست، با انسانها، با بندگان خدا رحمی ندارد، لطفی ندارد، محبتی ندارد. آن روزی که مردم ما حصار ترس را شکستند، حصار طمع را شکستند، کاسب از درآمد روزانهاش صرفنظر کرد، دانشجو از درس این ترمش صرفنظر کرد، کارگر از درآمد اندک و ناچیزش صرفنظر کرد، نظامی از آن امتیازاتی که داشت صرفنظر کرد، حصار طمع دریده شد، حصار ترس دریده شد، از بین رفت، مردم از زنجیرهای درونی خودشان وقتی آزاد شدند، لازمهاش این شد که ریختند توی خیابانها، مشتها را گره کردند، آن وقت دستگاه جبار ستمشاهی دید در مقابل این مردمی که آزاد شدهاند، از زنجیرهای روح خودشان و نفس خودشان رها شدهاند، هیچ وسیلهای در مقابل اینها ندارد که اینها را سر جای خودشان بنشاند. ...(۳)
در سطح جهانی هم همین جور است؛ آن ملتی که خلاصه اسیر احساسات پست کننده و ذلیل کنندهی خودش نباشد، اسیر خصلتهای منفی خودش نباشد، اسیر هوی و هوس و شهوات خودش نباشد، اسیر ترس و طمع خودش نباشد، آن ملت اسیر قدرتهای بیرون از وجود خودش، قدرتهای جبار، قدرتهای ظالم و ستمگر هم نخواهد بود و این یک نسخهای است که برای تمام ملتهای عالم علیالسواء قابل اجراست و دوای درد همهی ملتهاست؛ یعنی آزادی درونی، آزادی معنوی، آزادی از زنجیرهائی که بازدارندهی انسان هستند از حرکت، از فعالیت، از اراده؛ اما این زنجیرها بیرون از وجود او نیستند، در درون خود او هستند؛ آزادی از اینها. این یکی از فرقهای اساسی میان نظر اسلام در باب آزادی و نظر مکاتب غربی است. مکاتب غربی به این نکته اهمیت نمیدهند، توجه نمیکنند. چرا، معلمین اخلاقشان - که اخلاق آنها هم از معنویت دور است، از بنای معنوی و فکر معنوی الهی جداست و لذا یک اخلاق خشک و بیمحتوائی است - یک توصیههائی میکنند، یک حرفهائی میزنند، کتابهائی مینویسند، لکن جدای از بحث آزادی. این را آزادی انسان نمیدانند. اسلام این را آزادی انسان میداند.
من دو، سه تا جمله از کلمات رهبران اسلام را اینجا برای شما عرض بکنم تا ببینید که اسلام به این آزادی که در حقیقت رهائی معنوی انسان است و آزادی از قیدها و زنجیرهای درونی بشر هست، چگونه نظر میکند و دربارهی او چی میگوید. یک جمله این است: «لا یسترقّنّک الطّمع و قد جعلک الله حرّا»؛(۴) یعنی ای انسان، طمع و آز تو را اسیر نکند، برده نکند، در حالی که خدا تو را آزاد آفریده. آن آزادیای که طمع او را سلب میکند و از بین میبرد، این چه جور آزادی است؟ طمع انسانی و آز و حرص انسانی، او را اسیر میکند. این ضد آزادی است، این در مقابل آزادی است. نمیشود انسان آزاد باشد، آزادیخواه باشد، خودش را آزاد بداند، اما اسیر بند طمع باشد. این خودش او را برده خواهد کرد.
یا این جملهی دیگر؛ «من ترک الشّهوات کان حرّا»؛(۵) آن کسی که شهوتهای خودش و هوسها و تمایلات نفسانی خودش را رها میکند، او آزاد و حر است. آن کسی که اسیر شهوات است، غرق در تمایلات نفسانی است، این چه آزادیای دارد؟ این همان نقطهای است که ملاحظه میکنید آزادی از بینش و دیدگاه اسلام را بکلی جدا میکند از آن آزادیای که در بینش غرب هست. آنها میگویند اگر کسی اسیر تمایلات دل خودش هست و بردهی هوسها و شهوتهای خودش هست، این را آزاد بگذارید. این آزادی نیست، این اسارت است، این بردگی است. هیچ عاملی از بیرون نمیتواند یک انسان را آنجور برده کند که یک شهوت درونی، یک هوی و هوس درونی او را برده میکند، او را اسیر میکند. لذا شما امروز میبینید در دنیا استعمارگران برای اسیر کردن ملتها، برای مطیع کردن شخصیتها حتی مبارزین، از این راه استفاده میکنند و آنها را در دام شهوت میاندازند. یکی از کارهائی که امروز دستگاههای جاسوسی دنیا مشغولند در همه جای دنیا، همین است؛ شخصیتهائی را که از اینها حساب میبرند، از اینها میترسند، فکر میکنند ممکن است براشان مزاحمتی ایجاد کنند، اینها را با تدابیر خاصی، با شیطنتهای خاصی هل میدهند - بدون اینکه خود اینها بفهمند - در دام یک امر شهوانی؛ در دام زن، در دام پول، در دامهای گوناگون اینها را میاندازند؛ آن انسانی که آنجور آزاد بود، آنجور فریاد میکشید، آنجور اظهار وجود میکرد، ناگهان میبینید مثل یک برده و اسیر، مثل یک غلام میشود مطیع آنها. پس شهوات اسیر کنندهی انسان است.
یک روایت دیگر؛ «من زهد فی الدّنیا اعتق نفسه و ارضی ربّه»؛(۶) آن کسی که به جلوات دنیا و تمایلات دنیوی بیاعتنا باشد، او جان خودش را آزاد کرده، خدای خودش را خشنود کرده. یک روایت دیگر؛ «الحرّ حرّ علی جمیع احواله ان نابته نائبة صبر لها و ان تداکّت علیه المصائب لم تکسره»؛(۷) انسان آزاد در همه حال آزاد است؛ اگر سختیای به او رو بیاورد، تحمل میکند، صبر میکند؛ یعنی چه؟ یعنی زبون سختیها نمیشود؛ زبون و اسیر و مقهور ترس و ناراحتی و مصیبت نمیشود. «و ان تداکّت علیه المصائب لم تکسره»؛ اگر مصیبتها از همه طرف بر او هجوم بیاورند و او را زیر فشار قرار بدهند، او نمیشکند. این را میگویند آزاد. این آن آزادی در مفهوم اسلامی است. این یک تفاوت بین مفهوم آزادی از نظر اسلام و مفهوم آزادی از نظر مکاتب غربی، که عبارت بود به طور خلاصه از اینکه: در اسلام آزادی فقط آزادی از قید و بندهای خارج از وجود انسان نیست، بلکه آزادی از قیدهای درونی انسان هم بزرگترین آزادیهاست و اگر کسی آن را داشته باشد و این را نداشته باشد، در حقیقت آزاد نیست. چون وقت گذشته، بقیهی این بحث را میگذارم برای خطبهی بعد.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
والعصر. انّ الانسان لفی خسر. الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(۸)
۱) اعراف: ۱۵۷
۲) کافی، ج ۸، ص ۶۹
۳) تکبیر
۴) غرر الحکم، ص ۲۹۸
۵) تحف العقول، ص ۸۸
۶) غرر الحکم، ص ۲۷۷
۷) کافی، ج ۲، ص ۸۹
۸) عصر: ۳ – ۱ |
55 | 1365/09/14 | خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=21485 |
۲ ربیع الثانی ۱۴۰۷
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا و حبیب قلوبنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّةالله فی الارضین.
قال الله الحکیم فی کتابه: و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم.(۱)
اوصیکم عباد الله بتقوی الله و مراقبة امره و نهیه و المجانبة عن عصیانه.
همهی برادران و خواهران نمازگزار را به رعایت تقوای الهی و حفظ نفس از هویهای شیطانی و ذکر و یاد دائمی پروردگار توصیه میکنم و امیدوارم که با تقویت روح ایمان بتوانیم از دامهای شیطان در نفس خودمان و در رابطهی با اعمال خودمان، خود را محافظت کنیم.
بحثی که امروز در این خطبه و در خطبههای اول تا چندین جمعه انشاءالله ادامه خواهم داد، یک بحث تازهای است که البته به مباحث قبلی مرتبط و متصل است، اما درعینحال یک بحث مستقلی هم هست و آن بحث در باب آزادی از نظر اسلام و قرآن است که یکی از بحثهای مهم اسلامی و اجتماعی است و لازم است که یک بار - ولو به صورت مجمل - در این تریبون عمومی این مسئله مطرح بشود. ارتباط این بحث با مباحث گذشته به صورت فهرستوار عرض میشود که رشتهی مطلب در ذهن شنوندگان عزیز گسسته نشود و آن به این ترتیب است که بحث ما در وظائف حکومت اسلامی در رابطهی با جامعه بود و عرض کردم که این وظائف دو نوع است: یک نوع وظائف مربوط به امور معنوی و یک نوع وظائف مربوط به رفاه مادی. در وظائف معنوی، یکی از وظائف را که عبارت بود از تعلیم و تربیت و تزکیهی جامعه، به تفصیل عرض کردم و نقش صدا و سیما را در این باب مشروحاً بیان کردم و عرض شد که دولت اسلامی موظف است که جامعه را با فرهنگ بالاتر و معلومات عمیقتر و آگاهیهای همگانی مجهز کند و بدین وسیله جلوِ نفوذ فرهنگ بیگانه را بگیرد. و برای اینکه تأثیر رسانههای عمومی از جمله صدا و سیما و همچنین روزنامهها و مطبوعات روشن بشود، دو نمونه و دو مثال را عرض کردم از تبلیغات ننگین رژیم گذشته که به وسیلهی صدا و سیما و مطبوعات در جامعه گسترش و عمق پیدا کرده بود: یکی در باب اسراف و فرهنگ مصرفگرائی بود و دیگری در باب فساد و فحشاء جنسی. و این بحثها به همان بحث اصلی مربوط میشد که عبارت بود از وظائف دولت اسلامی در باب تعلیم مردم و تربیت آنها و تزکیهی آنها و تقویت مبانی آگاهی و فرهنگی آنها. وظیفهی دیگر دولت در رابطهی با وظائف معنوی در جامعه، همین وظیفهی تأمین آزادی است برای افراد جامعه و زمینههای رهائی انسان از عیوب مخرب، مفسد و متوقف کننده و همهی موانع حرکت و رشد و جهش انسانها؛ مبارزهی با اینها - که همان مبارزه برای آزادی افراد جامعه است - این هم یکی از تلاشهای لازم و واجب برای دولت اسلامی است که یقیناً نمیشود جمهوری اسلامی و حکومت اسلامی باشد و این تلاش نباشد.
برای اینکه این بحث روشن بشود، ناچار باید دربارهی اصل مفهوم آزادی و نظر اسلام در باب آزادی و اینکه آزادی چه معنائی دارد، یک بحثی انجام بگیرد، که همین بحثی است که من امروز شروع میکنم و در هفتههای بعدی که به نماز بیایم، انشاءالله آن را ادامه میدهم و امیدوارم مجموعهی بحثی که انجام میگیرد، یک بحث مفیدی برای آگاهیهای جامعه و همچنین برای عمل ما مسئولان جامعه باشد.
اولاً باید مفهوم آزادی را روشن کنیم. آزادی یعنی چه؟ چون تقریباً همهی دولتهائی که در دنیا نامی و عنوانی و هیاهوئی دارند و بلوکهای شرق و غرب، دم از آزادی میزنند. هم دموکراسیهای غربی، مدعی آزادیاند؛ منتها آزادی در آنجا آزادی فردی است و یک معنای خاصی برای آزادی قائلند و همچنین کشورهای بلوک شرق و رژیمهای سوسیالیستی یا مدعی سوسیالیستی، آنها هم دم از آزادی و دموکراسی میزنند. همان طوری که ملاحظه میکنید، بیشتر کشورهای شرقی و وابستهی به بلوک شرق، در نام و عنوان دولتشان کلمهی «دموکراتیک» را به کار میبرند که همان به معنای آزادی و آزاد هست و میخواهند ادعا کنند که در اینجا هم، در این کشورها هم یکی از هدفها آزادی است، که البته در آنجا مقصود آنها از آزادی، آزادی فردی نیست، بلکه آزادی در مقیاس جامعه است و حل شدن و هضم شدنِ آزادی فرد در آن چیزی که آنها آن را آزادی جامعه میشمرند. پس میبینید که در دنیا ادعای آزادی هست و هر دولتی، هر رژیمی، هر مکتبی و هر دستگاهی، آزادی را به یک نحو خاصی معنا میکنند و همه هم مدعی این هستند که آزادی را در جامعهی خودشان تأمین کردهاند.
در داخل اجتماعات اسلامی و از جمله اجتماع خود ما هم عدهای هستند که دم از طرفداری از آزادی میزنند؛ چه افراد انقلابی و مؤمن که نام آزادی را به عنوان یک شیء مقدس بر زبان میآورند و طرفدار تأمین آزادیها به شکلهای مختلف هستند - بعضی آزادی سیاسی، بعضی آزادی اقتصادی و انواع آزادیهای دیگر - چه کسانی که آزادی را و طرفداری از آزادی و مطالبهی آزادی را یک وسیلهای قرار دادهاند برای اینکه اغراض سیاسی خودشان را در زیر آن بپوشانند. پس در داخل جامعه هم در بین گروههای روشنفکر، آگاه، مردم معمولىِ ما که بحمدالله این روزها از آگاهیهای سیاسی بالائی برخوردار هستند، باز کلمهی آزادی به معانی مختلف و با تعبیرات مختلف تکرار میشود؛ هر کسی از آزادی یک معنائی و یک مفهومی را در ذهن خود میآورد. باز اینجا حدود آزادی مشخص نیست. البته بعضیها هم هستند از افرادی که طرفدار بیبندوباریهای گوناگون هستند - بیبندوباریهای جنسی، بیبندوباریهای اخلاقی - که اینها هم باز با شعار آزادی و اینکه ما آزاد هستیم که هر کاری میخواهیم بکنیم و با مطرح کردن همان نوع آزادیای که در غرب است - متأسفانه آن چیزی که اسم او را آزادی گذاشتند - باز اسم آزادی را میآورند که غالباً وقتی در جامعهی ما گفته میشود آزادی، همان معنای آزادی غربی در ذهنها تداعی میکند، که ما حالا دربارهی آن آزادی انشاءالله صحبت خواهیم کرد و شاید اگر معنای آزادی و تعریف درست آزادی را بنده توفیق پیدا کنم که درست بیان کنم، شاید بسیاری از این ادعاهای آزادی در دنیا زیر سؤال برود. یعنی ما ببینیم که نه، در کشورهای غربی، در همین دموکراسیها، همین جاهائی که علیالظاهر روزنامهها میتوانند هر حرفی را بنویسند یا تلویزیونها چیزهائی را بگویند - که نمایش و دکور آزادی وجود دارد - این در حقیقت یک بَزک غلیظی است که بر چهرهی زشت نظامهای مستبد و دیکتاتور کشیده شده و در واقع آزادی آنجا هم وجود ندارد. شاید آن آزادیها با بیانی که بعد انشاءالله خواهم کرد و معنای آزادی که بیان میکنیم و بحثی که میکنیم، اصلاً زیر سؤال برود و شاید بتواند این بحث یک سررشتهای بشود برای اینکه خیلی از ملتهای کشورهای بهاصطلاح آزاد، در آزاد بودن خودشان شک کنند و مطالبهی آزادی را بکنند.
اولاً قبل از آنی که ما حالا وارد اصل بحث بشویم و آزادی را معنا بکنیم و حدود آزادی را معین بکنیم، یک مطلب کوتاهی را باید عرض کنم - که شاید امروز بیش از آن در این خطبه نگنجد - و او این است که ببینیم آیا اساساً در معارف اسلامی و در متون اسلامی چیزی به نام آزادی هست یا نه. ممکن است بعضی اینجور تصور بکنند که اصلاً ادیان با آن چیزی که اسم آن حریت و آزادی است، هیچ موافقتی ندارند و آزادی اجتماعی، آزادیهای فردی، آزاد بودن انسان، در اروپا اولْبار به وجود آمد و حدود دویست سال قبل مثلاً در انقلاب کبیر فرانسه، مسئلهی آزاد بودن انسان و آزاد متولد شدن هر انسان اولْبار مطرح شد و بگویند اینی که شما میخواهید مسئلهی آزادی را به اسلام بچسبانید، این یک تلاش بیهوده است؛ اصلاً اسلام و بقیهی ادیان با آزادی سر و کاری ندارند و این مفهوم اجتماعی و سیاسی که امروز در دنیا رائج هست، این یک مفهوم اروپائی است، یک مفهوم غربی است و ناشی از انقلاب کبیر فرانسه و انقلابهای غربی است، مکاتب غربی است؛ به اسلام چه ربطی دارد؟ ما ببینیم آیا اساساً هیچ مفهومی در اسلام به عنوان آزادی هست یا نه؟
در پاسخ به این سؤال باید عرض بکنم که بعکس، مفهوم آزاد بودن انسان، قرنها پیش از آنکه در اروپا مطرح بشود، در اسلام مطرح شد و قرنها پیش از آنکه متفکرین و روشنفکران و انقلابیون و رهبران اروپائی به فکر بیفتند که آزادی بشر را یکی از حقوق اساسی بشر بدانند، این در اسلام مطرح شده. حالا اگر آزادی را با آن معنای راقی و لطیف و بلند آن مطرح کنیم، که آزادىِ روح انسان از آلایشها، از هویها و هوسها، از رذائل، از قیدوبندهای مادی است، اگر این را بگوئیم که این تا امروز هم هنوز در انحصار مکاتب الهی است و اصلاً مکاتب غربی و اروپائی آن را استشمام نکردهاند و آن آزادیای که در فرانسه در انقلاب کبیر در قرن هیجدهم مطرح شد و همچنین بعد از او در دنیای غرب، این آزادی مطرح شد، او خیلی کوچکتر و محدودتر و کمارزشتر از آن آزادیای است که انبیای الهی و مکاتب الهی دربارهی او بحث کردهاند، اگر آزادی را به این معنا بگیریم، این، مخصوص مکاتب الهی است. اما اگر آزادی را با همان معنا و مفهومی که امروز در مکاتب سیاسی مطرح میشود، آزادیهای اجتماعی، آزادیهای سیاسی، آزادیهای اقتصادی، آزادی فکر و اندیشیدن و عقیده، اگر به همین معنا هم آزادی را بگیریم، البته با تفاسیر مختلفی که در زیر هر یک از این مطالب و عناوین هست، در همین هم اسلام قرنها قبل از انقلابهای اروپائی و مکاتب اروپائی، این آزادی را به ارمغان آورده. این آیهای که من در اول این خطبه تلاوت کردم، یکی از آن آیاتی است که شایسته است بر لوحههای زرینی نوشته بشود و در سردر همهی مجامعی در دنیا که برای حقوق انسانها مبارزه میکنند، نصب بشود: «الّذین یتّبعون الرّسول النّبىّ الامّىّ الّذی یجدونه عندهم مکتوبا فی التّوراة و الانجیل یأمرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحلّ لهم الطّیّبات و یحرّم علیهم الخبائث و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم». این آیه دربارهی پیغمبر است و یکی از آن توصیفهائی است که از شخصیت رسول گرامی اسلام در قرآن شده. چون در قرآن چند آیه است که دربارهی شخصیت پیغمبر و یاران پیغمبر توصیف شده، هر کدام از این آیات یک بُعدی از ابعاد عظیم آن شخصیت را بیان میکند، یکی از برجستهترینهایش این آیه است. از جملهی مطالبی که در این آیه آمده این است که: «و یضع عنهم اصرهم»؛ بندها را از پای آنها برمیدارد - انسانها - «و الاغلال الّتی کانت علیهم»؛ آن غلهائی که به پای آنهاست و سنگینی میکند و مانع از تحرک انسان میشود، مانع از پرواز آدمی میشود، مانع از اوج گرفتن انسان و تکامل انسان میشود، اینها را از گردن و پای انسان باز میکند. «اصر» را من در لغت نگاه کردم، دیدم به معنای آن ریسمانهائی است که پایهی خیمه را به وسیلهی او با میخها میکوبند به زمین، که تا آن ریسمانها به خیمه بسته است، این خیمه تکان نمیتواند بخورد؛ به پای انسانها آنقدر از این ریسمانها بستهاند، آنقدر او را چهارمیخه کردهاند در زندگی که انسان تکان نمیتواند بخورد در نظامهای طاغوتی. انواع و اقسام تحمیلها، انواع و اقسام تبعیضها، انواع و اقسام محدودیتها، انواع و اقسام تلقینها و تزریقهائی که امروز به صورت مدرن در دنیا مطرح است و انسانها را به صورت یک حیوان در میآورد. انسان در بسیاری از جوامع غربی به صورت یک حیوان، مثل یک گوسفند، مثل یک خوک، مثل یک گرگ زندگی میکند؛ اصلاً از رشحات انسانی در او اثری نیست. چی او را اینجور اسیر کرده؟ مگر این همان انسانی نیست که یک نفرش گاهی یک ملت را، یک کشور را، یک جامعه را آزاد میکند
که:
بسا باشد که مردی آسمانی
به جانی سر فرازد ملتی را
نهد جان در یکی تیر و رهاند
ز ننگ تیرهروزی کشوری را
گاهی یک چنین انسان اوج میگیرد، اما همین انسان را شما در این مجامع غربی میبینید اسیر تمایلات پست مادی، اسیر ظلمها، اسیر تبعیضها، اسیر تلقینهای پست کننده، اسیر خفتها، ذلتهاست؛ این چه چیزی است که انسانها را اینجور اسیر میکند؟ این همان «اصر»هاست؛ این همان غلها و زنجیرهاست. پیغمبرها وقتی وارد جامعه میشوند، اولین کارشان این است که غلها را، زنجیرها را از گردن این زندانی باز کنند. لذا شما میبینید که وقتی رسول گرامی اسلام میآید و دعوت خودش را میگوید و لاالهالّاالله را میگوید، یک غلام سیاه که در آن جامعه آنقدر محکوم هست به ذلت و نکبت و حقارت، در مقابل ارباب خودش که یک آقازادهی بزرگ یا یک آقای متنفذ هست میایستد، حرفش را میزند، سخن دلش را ابراز میکند و با او مقابله میکند، با او بحث میکند. این در زندگی همهی پیغمبران بوده. چی این انسان را اینجور رها کرد؟ همین که غلها و زنجیرها را از پای او باز کردند؛ آزادی یعنی این. پس مفهوم آزادی در قرآن کریم، در روایات، در متون اسلامی آمده؛ حالا این آزادی چی هست، عرض کردم، بعدها، در بحثهای بعدی، حدود و مرزهای این آزادی را انشاءالله مشخص میکنیم که معلوم بشود این آزادی با بیبندوباری یکی نیست؛ با گمراهی یکی نیست؛ با خودرأیی و خودکامگی یکی نیست؛ با وحشیگری و بیضابطگی یکی نیست.
آزادی یعنی آزادی؛ بیبندوباری و وحشیگری و فساد و گمراهی و خودکامگی، هر کدام معانی خودشان را دارند؛ آزادی هم یعنی آزادی. این را بعد انشاءالله روشن میکنیم. اما نفس آزادی، خود این مفهوم متعالی و راقیای که حداکثر دویست سال است توی مطبوعات و کتابها و اندیشههای غربی راه پیدا کرده، این در قرآن کریم هست و یقیناً در مکتب بسیاری از انبیای الهی هست. در وصیت امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) به فرزندش امام حسن مجتبی، با خودِ همین کلمهی آزادی آمده که: «لاتکن عبد غیرک و قد جعلک الله حرّا».(۲) بندهی غیر خودت نباش که خدا تو را آزاد آفریده. ببینید! هر انسانی آزاد به دنیا آمده که در سندهای بسیار مهم انقلاب کبیر فرانسه امروز در دنیا حفظ میشود و دهن به دهن گفته میشود و از حرفهای منتسکیو و امثال او از نویسندگان و متفکران، ذکر میشود و نقل میشود که هر انسانی آزاد به دنیا میآید، این در هزار و چهارصد سال قبل به صورت یک سند مکتوبِ نوشته شدهی غیر قابل خدشه وجود دارد. «لاتکن عبد غیرک»؛ بندهی غیر خودت نباش؛ غلام نباش، در حالی که خدا تو را آزاد آفریده.
قبل از اسلام حضرت موسی به فرعون میگوید که: «و تلک نعمة تمنّها علىّ ان عبّدت بنیاسرائیل»؛(۳) که این را هم قرآن نقل میکند. این منتی است سر من میگذاری که بنیاسرائیل را بردهی خودت کردهای، آزادی آنها را سلب کردی؟! باز اینجا مسئلهی بردگی و آزادی مطرح است. و در معارف صدر اسلام و در تاریخ صدر اسلام، اینقدر این مفهوم با همین نام، با همین واژه و با همین خصوصیات تکرار شده که جای شک باقی نمیماند.
در زمان خلیفهی دوم، استاندار مصر عمروعاص بود و پسر عمروعاص در یک ماجرائی، در یک گفتگوئی با یک جوان دهاتی حرفشان شد، یک سیلی بر صورت آن جوان روستائی مصری زد - حالا شما ببینید یک روستائی مصری که نمیدانم حالا عرب بوده یا غیر عرب بوده، شاید آنوقت هنوز عرب هم نبودند، آن هم نمایندهی خلیفه و استاندار مطلق - پسر به پدرش شکایت کرد. پدرش آمد پیش عمروعاص، گفت باید قصاص کنی؛ پسر من کتک خورده و بایستی پسر تو که زده، او هم کتک بخورد. او هم اعتنائی نکرد و اینها را بیرون کرد. بلند شدند آمدند مدینه در زمان خلیفهی دوم و پیش خلیفه توی مسجد، ماجرا را مطرح کردند. خلیفه فوراً نوشت تا آن حاکم یعنی عمروعاص و پسرش هر دو بیایند. آوردشان توی مسجد گفتش که این پسر دهاتی، آن پسر استاندار را قصاص کند، خود استاندار هم تعزیر بشود. گفت چرا خود من تعزیر بشوم؟ گفت برای خاطر اینکه به میخ قدرت تو، پسرت این کار را کرد و این حرکت را انجام داد؛ تو رو دادی به او. بعد یک جملهای از قول خلیفه نقل شده که آن هم جملاتی است که توی تاریخ هست و او این است که خطاب میکند به عمروعاص میگوید: «متی استعبدتم النّاس و قد ولدتهم امّهاتهم احرارا؟»(۴) از کی شما این مردم را بندهی خودتان و بردهی خودتان قرار دادید، در حالی که مادرهاشان اینها را آزاد آفریدند؟ این منطق اسلام است. اگر این در اسلام به صورت یک فرهنگ رائج نبود، خلیفه برای یک کار به این مهمی که استاندار خودش را میخواهد مجازات کند، به این جمله، به این معرفت اسلامی استناد نمیکرد؛ پیداست این یک مطلبی بوده که همه این مطلب را میدانستند، جزو فرهنگ رائج و شناخته شدهی ملت اسلام در آنوقت بوده که انسانها آزادند، انسانها دارای حق آزادی هستند و از مادرها آزاد متولد شدند و کسی حق ندارد انسانها را برده و اسیر و بندهی خودش بکند و حق آزادی آنها را سلب کند که البته اینجا جرج جرداقِ مسیحی که دربارهی امیرالمؤمنین کتاب نوشته، بین این جمله و جملهی امیرالمؤمنین یک مقایسهی جالبی میکند که جای بحثش اینجا نیست و نشان دهندهی این هست که این مفهوم، این فرهنگ در اسلام وجود دارد. پس فرهنگ آزادی، مفهوم آزادی در اسلام یکی از آن مفاهیم قطعی و حتمی است. اگر کسی تصور بکند یا به ذهنش خطور بکند که اسلام دینی است که آزادیهای اجتماعی را سلب میکند، آزادیهای فردی را سلب میکند و در فرهنگ اسلامی آزادی نیست، نه، این یک حرف بیخودی است. البته آزادی غیر از بیبندوباری است. همان طور که عرض شد، آزادی غیر از گمراه کردن افراد و اغواگری است. آزادی غیر از خودرأیی و خودکامگی است. آزادی غیر از این است که کسی هر کاری دلش خواست انجام بدهد ولو با چهارچوبهای پذیرفته شدهی جامعه یا حقوق جامعه یا حقوق افراد دیگر در تضاد باشد. یک مرزهائی دارد آزادی. آزادی غیر از این است که کسی به استناد آزادی هر سوء استفادهای خواست بکند، کمااینکه در دنیا این کار شده؛ کمااینکه به نام آزادی بزرگترین بارها بر انسانها تحمیل شده؛ به نام آزادی بزرگترین جنایتها انجام گرفته؛ به نام آزادی نسلهای انسانی به فساد اخلاقی و شهوانی دچار شدند؛ به نام آزادی، آزادی حقیقی از ذهنهای انسانها در فرهنگ غربی و در مکاتب غربی گرفته شده؛ به نام آزادی چشمهای انسانها را بستهاند، عقلهای آنها را بستهاند و هرچه خواستهاند در ذهن آنها و در دل آنها نفوذ دادهاند و رسوخ دادهاند که این حقیقتی است که امروز ما در دنیا داریم مشاهده میکنیم؛ هم در بلوکهای غرب و نظامهای دموکراسی که طرفدار آزادی فردیاند، هم در نظامهای شرقی و دستگاههای سوسیالیستی که طرفدار آزادیهای اجتماعی و هضم آزادی فردی در آزادی اجتماعیاند. به نامهای گوناگون، مکاتب گوناگون: اومانیسم و غیره و غیره، هر کدام یک لطمهای به این آزادی زدهاند. بنابراین باید این مفهوم اسلامی که مفهوم بسیار راقی و عالی و افتخارآمیزی هست، درست معنا بشود. این هم از قبیل همان مطلبی است که در باب حقوق زن و وظائف زن و حدود معاشرت زن در اینجا من عرض کردم که گفتم ما در مقابل دنیا باقیدار نمیشویم اگر نظر خودمان را در باب زن بگوئیم. دنیا نمیتواند علیه ما حرف بزند، اگر مفهوم حدود زن و وظائف زن در جامعه مشخص بشود. ما هستیم که زبانمان سر دنیا دراز خواهد بود. اگر ما در باب آزادی هم نظر اسلام را درست تبیین کنیم و تشریح کنیم، ما باقیدار نمیشویم در دنیا و پیش کشورهائی که دم از آزادیهای دروغین و تقلبی و گمرهساز میزنند. ما هستیم که زبانمان سر دنیا دراز است که چرا این آزادیها به انسانها داده نمیشود و چرا به نام آزادی بر انسانها ظلم میشود و جفا میشود. لذا باید نظر اسلام در باب آزادی دانسته بشود. این یک بحثِ لازم است؛ برای مردم ما هم این بحث لازم است، برای کسانی که با مسائل جهانی هم در ارتباطند، لازم است و انشاءالله راهگشای خود ما مسئولین کشوری هم خواهد بود که بتوانیم بر اساس این حدود وظائفمان را هرچه بیشتر بفهمیم.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
والعصر. انّ الانسان لفی خسر.
الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(۵)
۱) اعراف: ۱۵۷
۲) نهج البلاغه، نامهی ۳۱
۳) شعراء: ۲۲
۴) تفسیر فی ظلال القرآن (سید قطب)، ج ۸، ص ۹۵ (کتاب از منابع اهل سنت است)
۵) عصر: ۳ – ۱ |
56 | 1365/08/10 | بیانات در شب رحلت پیامبر اعظم(ص) و شهادت امام حسن مجتبی(ع) در کانون توحید تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=46657 |
شب ۲۸ صفر سال ۱۴۰۷ ه.ق
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اهل بیته الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّة الله فی الارضین. قال الله الحکیم فی کتابه: لَقَد جاٰءَکُم رَسولٌ مِن اَنفُسِکُم عَزیزٌ عَلَیهِ ما عَنِتُّم حَریصٌ عَلَیکُم بِالمُؤمِنینَ رَءوفٌ رَحیم.(۱) |
57 | 1365/07/04 | خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=55239 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)
خطبهی اوّل |
58 | 1365/06/26 | بیانات در مصاحبه با خبرنگار صداوسیما درباره دلایل ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=12531 |
به مناسبت سالگرد فتح خرمشهر پایگاه اطلاعرسانی رهبر انقلاب (Khamenei.ir) به بازخوانی سخنان حضرت آیتالله خامنهای (به عنوان رییس جمهوری و رییس شورای عالی دفاع در آن زمان) میپردازد. این بیانات که دلایل ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر را مطرح میکند، در گفتگو با خبرنگار صداوسیما و در تاریخ 1365/6/29 ایراد شده که در سوم خرداد 90 منتشر شده است.
|
59 | 1365/06/14 | بیانات در هشتمین اجلاس سران جنبش عدم تعهد | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=20833 |
سخنرانی به عنوان رئیسجمهوری اسلامی ایران
هرارهی زیمباوه
بسماللهالرحمنالرحیم
یا ایّها النّاس انّا خلقناکم من ذکرٍ و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا انّ اکرمکم عند الله اتقاکم(۱)
ریاست محترم، حضّار گرامی، آقایان و خانمها؛ سخن را با یاد نیک پیامبران آغاز میکنم که معلّم و مربی و راهگشای ارزشهای الهی برای بشریت بودهاند. درود بر آنان و بر همهی کسانی که زندگی و تلاش خود را نثار آرمانهای انسانی کردند و در کشاکش طوفانها، پرچم آزادگی را برافراشته نگاه داشتند. به سلطههای ناشی از زر و زور و تزویر «نه» گفتند تا به خواست عادلانهی انسانهای مظلوم «آری» بگویند ... و علیرغم فشار و قساوت گردنکشان و قلدران تاریخ، آرمانهای والا را زنده نگهداشتند و به ما سپردند.
لازم است ریاست جنبش غیرمتعهّدها را به زیمبابوه و به ویژه به جناب آقای موگابه تبریک گویم و برای ایشان در ایفای وظیفهی حساس و مهم هدایت جنبش در جهت تأمین اهداف عالیهی آن، موفّقیّت کامل آرزو کنم.
دانلود با کیفیت پایین | دانلود با کیفیت بالا
درایت و لیاقت رهبری زیمبابوه در ادارهی این کشور تازه مستقل و در مواجهه با مشکلات ناشی از میراث شوم استعمار و همچنین استقامت و شجاعت این کشور در مقابله با تهدیدات و فشارهای سبعانهی رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی و استکبار جهانی، همه مؤیّد شایستگی انتخابی است که جنبش، در یکی از مهّمترین مقاطع تاریخ خود به عمل آورده است. امیدوارم رنجها و فداکاریهایی که این ملّت بزرگ در راه استقلال متحمل شده، ضامن حرکت جنبش در مسیری باشد که به نابودی کامل استعمار، نژادپرستی و سلطهجویی بینجامد.
صمیمیّت، دوستی و همبستگی که ـ انشاءالله ـ ذهن و دل میزبانان عزیزمان از آن آکنده است و نیز محیط شاد و امیدبخش و پذیراییهای گرم و محبّتآمیزی که شامل همهی شرکتکنندگان است، بیشک ناشی از صفای انقلابی و محصول حرکت و تحول عظیمی است که این کشور زیبا و پربرکت را از مستعمرهای مظلوم، با ملّتی تحقیرشده، به ریاست بزرگترین مجموعهی کشورهای جهان ارتقاء داده و آن را شایستهی امانتی چنین گران، ساخته است. من به نام جمهوری اسلامی ایران از همهی آنان که در طول چند ماه گذشته با روحیهای خستگیناپذیر، مقدمات این اجلاس را فراهم کردهاند، صمیمانه تشکر میکنم.
برگزاری هشتمین اجلاس سران در زیمبابوه که با گذشت ربع قرن از حیات جنبش همزمان است، تصادف خوشیمنی است که برای غیرمتعهّدها از چند جهت مفهوم رمزی دارد:
اول اینکه زیمبابوهی تازه مستقل از مهمترین محلّهای قطع آخرین رگهای حیات استعمار کهنه است؛ یعنی جنبش غیرمتعهّدها وارد مرحلهی نوینی از تاریخ خود شده و از این پس باید اهداف و وظایف جدیدی را متناسب با نیازهای فعلی جهان سوم تعریف و دنبال کند.
دوم اینکه حضور ما در یکی از کشورهای خط مقدم، توجه بیشتر و جدیتری را نسبت به مسائل رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی، تجاوزات آن علیه کشورهای این منطقه و مسألهی استقلال نامیبیا ایجاب میکند.
سوم اینکه این حضور در قارهی آفریقا ـ که بزرگترین صدمات را از قِبَل استعمار و سیاستهای تاراجگری استکبار تحمل کرده ـ ملاک تشخیص اولویتهای کار این اجلاس را بویژه در زمینهی پیریزی سیاستهای اقتصادی غیرمتعهّدها برای دورهی آتی معیّن میسازد: خواست و انتظار طبیعی همهی ما این است که جنبش در این دوره، هم خود را مصروف حلّ مشکلات آفریقا گرداند. منافع ما به هم پیوستهاست. جهان سوم اندامی است که حیات مستقل اعضای آن قابل تصور نیست. حفظ حیات اعضای مؤثری همچون آفریقا، البتّه، برای ما اولویت دارد.
این تجمع برای آفریقا به عنوان بزرگترین قربانی سیاستهای استکباری و برای جنوب آفریقا به عنوان بزرگترین قربانی نژادپرستی و برای مردم زیمبابوه که علیرغم شرایط نامطلوب اقتصادی حاکم بر قاره، با تأمین نیازهای مادی و معنوی این اجلاس، سخاوت بزرگی از خود نشان دادهاند، حائز اهمیّت است.
از خداوند قادر و حکیم مسألت میکنم که این فرصت گرانقدر را منشأ خیر و صلاح گرداند.
آقای رئیس؛ هشتمین دورهی جنبش در شرایط بحرانی ویژهای آغاز میگردد. در حالیکه قسمت بزرگی از منابع اقتصادی و ثروتهای جهان در نتیجهی مسابقات تسلیحاتی غرب و شرق و تنش بین دو قطب به هرز میرود، تضاد فزایندهی بین شمال و جنوب هنوز همچون مهمترین مشکل جهان مطرح است. شرایط مبادلهی مواد خام با کالاهای صنعتی بیش از گذشته به ضرر جهان سوم تغییر یافته، صدور بحران و تشنج، با افزایش تصاعدی صدور تسلیحات به جهان سوم همراه بوده است و در نتیجهی این ستم مضاعف، مفاهیم رشد و توسعه در بسیاری از مناطق به صورت شعارهایی دستنیافتنی و غیرعملی در آمده است. تاراج ثروتهای جهان سوم از طریق بحران وامها به منافع نسلهای آینده نیز تسری یافته است.
روشهای آشکار استعمار کهن جای خود را به شیوههای پنهانتر، پیچیدهتر و مؤثرتری بخشیده است. نظامیگیری، استفاده از زور در مناقشات بینالمللی، نقض حقوق واقعی بشر، نقض مقررات انساندوستانه و حقوق بینالمللی، تضعیف نظام چندجانبه، عدم تحمل نظامهای مستقل از جانب دو قطب موجود، تهدید هستهای جهان، تولید و کاربرد سلاحهای امحای دستهجمعی و متعارف و تخریب محیط زیست انسانی و منافع طبیعی، اوج تازه و مخاطرهانگیزی یافته است.
بحرانهای اخلاقی که در واقع زیربنای سایر بحرانهای جهانی است، بیش از هر زمان انسانیّت را تهدید میکند. جدایی از ارزشهای ادیان الهی که مطمئنترین معیارها برای تنظیم رفتار بشر هستند، منجر به هرج و مرج اخلاقی گردیده و بنیادهای فرهنگی جوامع را به شدت لرزان ساخته است. اشاعهی فساد و فحشاء، روند فزاینده یافته و اساس و بنیان خانواده یعنی سنگ بنای جامعه و مایهی دوام و بقای نسل در معرض تزلزل و بیبند و باری فاجعهآمیزی قرار گرفته است.
توفیق در مقابله و مبارزه با وضع انفجارآمیز موجود در گرو تلاش فوری، مستمر، همهجانبه و جهانی است. ناچار این فرصت باید به بهترین نحو مورد استفاده قرار گیرد، و الّا قسمت عمدهای از مسؤولیت ادامهی بحرانها به عهدهی ما خواهد بود.
آقای رئیس، رؤسای محترم جمهور و دولتها، هیأتهای محترم نمایندگی، حضّار ارجمند؛ بیایید لحظاتی جهان بزرگ و پر مسألهی خود را از جایگاهی فراتر از مشکلات مقطعی، موضعی و محلّی بنگریم. این به معنای کوچک و کم اهمیّت انگاشتن مسائلی نیست که هر یک از آنها ملّتی را در زیر فشارهای طاقتفرسا له کرده و میلیونها آدمی را در دوزخی از بیعدالتی و فقر و گرسنگی و جنگ و بیماری و جهل زندانی ساخته است، بلکه برای راه یافتن به قلّهای است که در آن فرصتی برای مشاهدهی منشأ و چارچوب همهی آن پدیدههای غمانگیز، دست دهد و هندسهی معیوب و ناهنجاری را که بر روابط سیاسی و اقتصادی کنونی جهان و نیز بطور برابر، بر ذهنیّت جلاّدان و قربانیان حاکم است، دیده و شناخته شود. این تکلیفی بزرگ، همتی بلند و امیدی زوالناپذیر را از آنان که به چنان واقعیّتی دست یابند، طلب میکند. اما بیشک کلید حقیقی و قطعی حلّ همهی آن مشکلها را نیز به ما نشان میدهد و ما را از کجروی و گم کردن جبههی حقیقی و اشتباه دوست و دشمن بر کنار میدارد.
مشکل اصلی در یک جمله آن است که دنیا، نظام سلطه را پذیرفته است. بگذارید از سخنها و قالبها فراتر برویم، داعیهها و شعارها را با عملها و سیاستها تطبیق کنیم، و نیز استثناهای معدود و انگشتشمار را هم ملاک قرار ندهیم... خواهیم دید که نه فقط قدرتهای بزرگ، ابرقدرتها، تقسیمکنندگان جهان و آنان که منافع خود را ولو در آن سوی عالم، بر منافع کشورها و ملّتها ترجیح میدهند و طلبکارانه آن را میجویند، بلکه حتّی خود آن کشورها و ملّتها و رهبران نیز سلطهگری یعنی اولویّت منافع سلطهگران را چون جبر تخلّفناپذیری، گردن نهادهاند. اگر نظام سلطه در زمانهای گذشته به صورت لشکرکشی و بردهکُشی امپراتورها تجلّی میکرد، امروز به شکل شبکهی بسیار پیچیدهی جهانی در مظاهر و حوزههای بسیار متعدد حیات ملّتها ظاهر شده است. نظام سلطه توانسته است برای خود اقتصادی خاصّ، روابط سیاسی ویژه و از همه بالاتر فرهنگ سلطه را ایجاد کند. لذا اگر دیروز برای مقابله با سلطهی امپراتورها آمادگی و دفاع نظامی ملّتها کفایت میکرد، امروز حتّی برای احساس سلطه از سوی ملّتها، نیاز به فعّالیّت و تلاش جدی وجود دارد و مقابله با آن حقیقتاً ابعاد وسیعی یافته است.
زورمندان جهان، امروز فقط به دلیل برخورداری از ابزارهای قدرت، تحکم میکنند، مداخله میکنند، قضاوت میکنند، نظام اقتصادی و روابط داد و ستد با ضعفا را یک جانبه تعیین میکنند و حتّی مفاهیم عالی انسانی همچون آزادی، حقوق بشر، تروریسم و امثال آن را به میل خود تفسیر میکنند و خلاصه همه جا بر اساس منافع و تشخیص خود عمل میکنند... و ملّتها و دولتها و رهبران در دنیای ضعفا هم این همه را چون قضایی آسمانی و عارضهای بیعلاج تلقّی کرده، حداکثر پس از چند و چونی و با اندک حک و اصلاحی آن را میپذیرند.
زشتترین پدیدهی دوران کنونی تاریخ آن است که کشورهای فرودست، هیچ میدان مانوری مگر به آن اندازه که از طیف منافع یکی از قدرتهای بزرگ به طیف منافع قدرت دیگر بگریزند، ندارند. آزاد، مستقل و برای خود اندیشیدن و تصمیمگرفتن و خواست و منافع و نظر قلدران عالم را ندیده گرفتن، همان کمبود بزرگی است که جهان امروز با آن روبرو است. استکبار در شرق و غرب با ستمگریهای خود، هر روز ستبرتر و حجیمتر میشود و معادلهی قدرت میان اقویا و ضعفا، روزبهروز بیشتر، به نفع اقویا بر هم میخورد. هیچکس از آسیب نظام سلطه که بهتدریج همهگیرتر میشود، مصون نخواهد ماند و متأسفانه زمینهی این روند هولناک در خود جهان سوم است: ضعف اراده در رهبران، ترس از رویارویی صریح با استکبار، تکیه بر کمک همین قدرتها، باور نداشتن قدرت مردم و تکیه نکردن به آنان... اینهایند مایههای اصلی انفعال و ضعف کشورهای جهان سوم و کمک اصلی به توسعهی قدرت استکبار. باید چارهای اندیشید.
روزگاری ملّتگرایی و مارکسیسم، امیدهایی آفریدند. اما اولی به «بهانهای برای آتشافروزی میان ملّتهای همدرد»، تبدیل شد و دومی به «وسیلهای برای تشکیل یک امپراتوری جدید» و تشدید تضاد و بلوکبندی و در نهایت به پایمال شدن یا اسارت ملّتها. و همواره هر مکتبی که بر پایههای لرزان تفکرات مادی بنا شده باشد، چنین خواهد بود.
فرهنگ سلطه، ملّتهای ضعیف را ذلّتپذیر و معتاد به ستم ساخته است. باید از درون ذاتشان آنان را درمان کرد. باید باوری عمیق به کرامت و قدرت انسان به خدا، به ارزشهای انسانی راستین، به پوچی قدرتهای طاغوتی، در انسانها دمید و آنان را با این سلاح کندیناپذیر، مسلّح کرد.
اسلام و همهی ادیان آسمانی، انسان را به چنین ایمانی و کاملاً در جهت عکس فرهنگ سلطه سوق میدهند. متون خدشهناپذیر اسلامی صریحاً دستور میدهد «لاتَظلمون و لاتُظلمون» نه ظلم کنید و نه مظلوم شوید.و میآموزند که ستمگری و ستمپذیری در یک ردیفند و ستمگر و ستمپذیر، شرکای جرم یکدیگرند. تماشاچی ظلم بودن و بیتفاوت ماندن نیز همانند ظلم و خود، مرحلهای از آن است. تکیه به قدرت لایزال الهی و ایمان راسخ به مردم، درس دیگر اسلام به ملّتها و رهبران است، که آنان را به ایستادگی در برابر سلطههای جهانی تشجیع میکند و امید موفّقیّت را در آنان پرفروغ میسازد.
این درس بزرگ اسلام، در گذشته و حال جهان، بارها عینیّت یافته و به تجربهای مسلّم مبدل شده است: هر جا ملتّها یا رهبرانی از رها کردن میدان برای پیشرویهای متجاوزانه خودداری کرده و خطرات و زحمات آن را پذیرفتهاند، همهی ابزارهای قدرت زورمندان بیاثر گشته و راه بر متجاوز بسته شده است. نهضتهای آزادیبخش پیروز در دهههای اخیر، و لبنان و افغانستان امروز، نمونههای مجسم و فراموشنشدنی این مدعایند.
انقلاب اسلامی ایران و تشکیل نظام جمهوری اسلامی، شاهد زنده و فوقالعادهای است بر بطلان این پندار که سلطههای جهانی شکستناپذیر و خواست و ارادهی آن تخلّفناپذیر است. پیام بزرگ انقلاب ما به ملّتهای مقتدر، آن است که گردن نهادن به نظام سلطهی ارادهی قدرتمندان را فقط به دلیل قدرتشان، مشروعیت بخشیدن، گناه و غلط و خود بزرگترین وسیلهی سلطهی نامشروع است.
انقلاب بزرگ اسلامی ما، راز توفیق در آزمایش عظیم خود را این میداند که جداً و حقیقتاً به قدرت لایزال الهی و به مردم تکیه کرده و قدرتهای معارض و مهاجم را شکستپذیر دانسته است.
با این روحیّه است که ما امروز نظام جهانی ظلم و انظلام را صریح و بیمهابا نفی میکنیم، این را وظیفهی خود دانسته و به پیشرفت آن عمیقاً امیدواریم.
کاربرد این دستور آسمانی و نیز دستورات صریح پیامبر اسلام (صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم) در مفاهیم و روابط بینالمللی آن است که ما نمیتوانیم در قبال تجاوز در هر گوشهی دنیا که به وقوع پیوندد، بیطرف بمانیم ولو اینکه مستقیماً به منافع ملّی ما مربوط نگردد. اگر جهان سوم به این اصل توجّه کند، عدم انسجام کنونی در برابر تهاجمات امپریالیسم، از میان ما رخت برخواهد بست. چرا جنبش غیرمتعهّدها رسماً اعلام نکند که بیطرفی اعضاء در قبال هر نوع تجاوز، غیر موجه و تخلّف از اصول جنبش است؟
در اینجا مایلم نظرات خود را در ارزیابی و تقویم وضع کنونی جنبش با استفاده از همین اصل- اصل محکومیت نظام سلطه و سیستم ستمگری و ستمپذیری- باز گویم.
آقای رئیس؛ نفس به وجود آمدن این جنبش، عصیان و طغیانی از طرف کشورهای مستقل جهان سوم، علیه نظام سلطه بوده است. امروز نیز جهان سوم برای تحرک و سازماندهی تلاشهای خود، چارچوبی بهتر از غیرمتعهّدها نمیشناسد. ما برای ارزیابی دستاوردها یا ضعفها باید ببینیم جنبش در این مسیر، یعنی رفض نظام سلطه و جایگزین کردن روابط عادلانه چه کرده است؟ از گذشته درس بگیریم و آینده را با پشتوانهی آن، بسازیم.
جنبش در ربع قرنی که از حیات آن میگذرد دستاوردهای قابل توجّهی داشته است: تأثیر اجلاس باندونگ در شدت و سرعت بخشیدن به مبارزات ضداستعماری سبب شد تعداد قابل توجّهی از کشورهای جهان سوم امنیّت و استقلال خود را در پیوستن به جنبش بدانند. مواضع جنبش در مورد حمایت از نهضتهای آزادیبخش و مبارزات ضد استعماری، قدمی قابل تقدیر و شاید منحصر به فرد در صحنهی بینالمللی برای شکستن نظام سلطهی حاکم بر جهان( آن هم در بدترین نوع آن یعنی سلطهی نظامی) به شمار میآید. جنبش در حفظ دستاوردهای اینگونه نهضتها، که همانا حکومتهای نوپای انقلابی و مردمی است، اگر چه تحرک کمتری از خود نشان داده، لیکن بههرحال سهمی را ایفا کرده است.
در مقابله با سلطهی اقتصادی بر کشورهای جهان سوم، جنبش از سالهای هفتاد به بعد، طرح نظام نوین اقتصاد بینالمللی را با تلاش فراوان مطرح کرده است که خود باعث یک آگاهی وسیع بینالمللی شده است، و اگر قدمهای بعدی با جدیت طرحریزی شود، امید آن میرود که در شکستن شبکهی مخوف مسلّط اقتصادی بر جهان سوم تأثیر بسزایی داشته باشد.
در دههی هفتاد و هشتاد که تشنّج بین دو قطب، در اوج خود بود و کابوس انهدام بشریّت با جنگ اتمی، جامعهی بشری را به شدت میترسانید، جنبش توانست با افکار صلحجویانه و موضع ترغیب به مذاکرات خلع سلاح، تا حدی در کاهش تشنّج حاکم، مؤثّر گردد و هم به روشنگری در سطح جهان کمکی کرده باشد. بر این دستاوردها باید این را بیفزاییم که تأثیر جنبش در سازمان ملل، بتدریج تا آنجا افزایش یافته که رأی غیرمتعهّدها به عنوان یک مجموعه مطرح شده است. این از یک جهت سلطهی وسیع ابرقدرتها را بر سازمان ملل به خطر انداخته و از سوی دیگر قدرت ملّتها را -ولو بسیار محدود- نمایانگر ساخته است. احساس خطر ابرقدرتها در برخوردهای اخیر امریکا با سازمان ملل کاملاً محسوس است.
این نقاط مثبت.
اما واقعبینانه، باید ناتوانیهای جنبش را نیز مطرح کرده، بیپرده و رها از قالبهای تعارفآمیز، آن را بررسی کنیم، این به ما در جستجو از راهی نو برای آینده، کمک خواهد کرد.
آقای رئیس؛ آیا هیچ جنایتی زشتتر از اشغال نظامی یک کشور یا اقدام به تجاوز برای دستیابی به سلطهی سیاسی و اقتصادی بر یک ملّت وجود دارد؟ در ربع قرن اخیر، تعدادی از ملّتهای محروم جهان سوم و دولتهای نوپای مردمىِ آنان قربانی چنین اقداماتی شدهاند، آیا جنبش توانسته است علیه متجاوز در آنگونه موارد یک فشار قوی بینالمللی ایجاد کند؟ جنبش غالباً حتّی از موضعگیری صریح، یعنی کمترین کاری که از آن انتظار میرود سر باز زده و در آن موارد محافظهکارانه عمل کرده است.
از جنبش البتّه توقّع نیست که مانند یک پیمان نظامی وارد معرکه شود، لیکن این انتظار هست که شجاعانه و صادقانه از حقّ و از مظلوم و قربانی تجاوز و سلطهطلبی دفاع کند. ملّتها انتظار دارند که زد و بند قدرتها به جنبش سرایت نکند و ترفندهای دیپلماتیک و ریاکارانهی متداول در آن جای نداشته باشد.
در زمینهی سلطهی اقتصادی، امروز شاهد آنیم که کشورهای توسعه یافتهی صنعتی، مواد اولیّه و منابع طبیعی جهان سوم را به هر بهایی که خود میخواهند میبرند و از نیروی کار ارزانِ آنان به هرگونه که مایلند استفاده میکنند و محصولات صنعتی خود را به هر بهایی که منافع اقتصادیشان ایجاب کند، به این کشورها میفروشند. شبکهی مخوف اقتصادی وابسته به قدرتهای بزرگ، چنان امور کشورها را به دست گرفته که رفته رفته و منفعلانه، این فکر در ذهنها رشد میکند که دیگر امیدی به نجات نباید داشت. فرهنگ سلطه از هر سو منافع اقتصادی را برای سلطهگران تضمین میکند و اگر حرکتی رهاییبخش در جایی آغاز گردد و ملّتی بیدار شود، ابتدا با به کارگیری همهگونه حیل، به خاموش کردن آن میپردازند و اگر علیرغم آنان آن ملّت پیروز شد، آنگاه هجوم نظامی، اقتصادی، سیاسی و تبلیغاتی شروع میشود.
ببینید شیطان بزرگ در نیکاراگوا چه میکند! و در مورد انقلاب اسلامی ایران چه کرده و میکنند! متأسفانه در قبال این همه جنایت و فضاحت آن تحرکی که باید و انتظار میرود، در جنبش مشاهده نمیشود.
آقای رئیس؛ بگذارید با صراحت اعلام کنم که ریشهی این ضعف خطرناک جنبش ما در دو چیز است: اول کنار گذاشتن اصول پایهی نخستین و دوم عدم احساس مسؤولیّت اعضاء در قبال مسائل جهانی.
امروز در بین اعضای جنبش، کشورهایی هستند که در میان ملّت خود حتّی نمیتوانند نامی از اصول عدم تعهّد ببرند؛ زیرا کشورشان مرکز تاخت و تاز اجانب است و ثروتشان هر روز به وسیلهی قدرتهای مسلّط به تاراج میرود و دولتشان عروسک قدرتهاست. از چنین حکومتهایی آیا میتوان انتظار قیام بر ضد سلطه را داشت؟ کشورهای دیگری هم هستند که هر چند از استقلال نسبی برخوردارند لیکن عافیت را بر مسؤولیّت جهانی خود ترجیح داده و سلامت امروز را به بهای تسلیم فردا خریدهاند.
آقای رئیس؛ من به عنوان رئیس جمهور کشوری که نظامش ثمرهی قیام وسیع و خونین مردمی علیه بزرگترین طاغوتهای زمان یعنی امپریالیسم امریکاست، و حکومتش پرچمدار شجاع ارزشهای الهی است و از نخستین روز کشورش آماج همهگونه تهاجمات قدرتها و نوکران آنان بوده و هست، با همهی احترام و اعتقادی که به این جنبش دارم، اعلام خطر میکنم که اگر جنبش به یک اقدام اساسی و زیربنایی در رفع مشکلات ریشهای خود دست نزند، آیندهی آن در خطر جدی خواهد بود و امید ملّتها از آن سلب خواهد شد.
این اقدام و اصلاح میتواند حول محورهایی باشد که من اکنون آنها را ارائه میکنم. این پیشنهادها محصول تجربهای است که پشتوانهی آن سالهای متمادی مبارزهای بیامان با استکبار است و از دستاوردهای آن همین بس که قدرتهای بزرگ را از نیروی مقاومت و نیز قدرت نفوذ در دل ملّتها، دچار حیرت ساخته است.
اولین اقدام ضروری، احیای اصل عدم تعهّد است. این یک مطلب جامع و کامل است.
یعنی اولاً: دولتهایی که عضو جنبشند، باید اصول آن را در روابط خود با دولتهای دیگر کاملاً مراعات کنند. روح اصلی آن مقاومت و رفض هر نوع سلطه است. کاملاً بیمعنی است که دولتهایی عضو جنبش باشند، درعینحال پایگاه نظامی یا امکانات لازم برای تسلّط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را در اختیار ابرقدرتها بگذارند. و از آن زشتتر اینکه به تجاوز نظامی یا تهاجم اقتصادی اقدام کنند.
ثانیاً: فکر عدم تعهّد و ارادهی مقاومت در مقابل هجوم سلطه باید به نحو وسیع در میان ملّتها تبلیغ شود. که هیچ پشتوانهای برای مقابلهی جدی با قدرتهای سلطهگر، بهتر از آمادگی مردم نیست.
دومین اقدام لازم، زنده کردن روحیّهی احساس مسؤولیّت در قبال مسائل جهانی، در کلیّهی اعضاء است.
جنبش باید پرچمدار عدل و مقابله با سلطه در جهان باشد. اگر قدرت جلوگیری مستقیم از هجوم و تجاوز علیه ملّتها وجود ندارد، باید فریاد علیه متجاوز و ظالم و دفاع از حقّ قربانیان ظلم و سلطه وجود داشته باشد.
این مایهی حقارت است که در این ربعِ قرن به کشورهای مختلف، به خصوص دولتهایی که محصول انقلاب و حرکتهای وسیع مردمی بودهاند و آزادی و عدم تعهد را با جانفشانی به دست آوردهاند، این همه تجاوز و خیانت بشود و جنبش از خود حرکتی شایسته نداشته باشد. وجود چنان روحیه و احساسی میتواند برای اعضای جنبش، به عنوان یک ارزش و ملاک تقدم محسوب شود. به راستی چرا بین کشورهایی که با انقلابی مردمی و خونین طی سالهای متمادی موفّق شدهاند طاغوت را براندازند و سلطهی ابرقدرتها را در هم بشکنند و به صف غیرمتعهّدها بپیوندند و کشورهایی که اگر نگوییم حافظ منافع قدرتها در جنبشند حتماً وجودشان تشریفاتی است، نباید تفاوتی قائل شد؟ جنبش باید در دفاع از حقوق ملّتهای جهان سوم و در شکستن شبکهی سلطه، الگوی شجاعت و قاطعیت باشد و این با مصلحتاندیشیهای متداول امکانپذیر نیست.
سومین موضوع اساسی، گسترش حوزهی فعّالیّت غیرمتعهّدها است: از آنجا که فعّالیّت نظام سلطه تنها در بعد سیاسی نیست، بلکه توانسته است منطق فرهنگی خاصّ خود و شبکهی اقتصادی و تبلیغاتی وابسته به خود را نیز به وجود آورد، دفاع در مقابل آن نیز باید همهجانبه باشد. به نظر ما گوهر انسانی بشر است که محور اصلی است و لذا کارهایی که بعد فرهنگی دارد باید زمینهی وسیعی را به خود اختصاص دهد. از سوی دیگر، افزایش بصیرت و آگاهی سیاسی ملّتها سد محکمی در مقابل سیل بنیانکن فرهنگ سلطه که هموارکنندهی راه نفوذ نظامی، سیاسی و اقتصادی و برقرار نگهدارندهی شبکهی سلطه است، خواهد بود.
اقتصاد جهان سوم، زیر نظام سلطه به وضع طفیلی کنونی افتاده و از این طریق دولتهای جهان سوم یکی پس از دیگری مجبور شدهاند به سلطهی سیاسی در قبال تسهیلات موقّت اقتصادی تن بدهند.
این در حالی است که جهان سوم از ثروتهای خدادادی فراوانی برخوردار است. مواد اولیّه، منابع انرژی و ذخائر طبیعی به رایگان در اختیار قدرتهای اقتصادی جهان گذاشته میشود، چرا؟ عقبماندگی علمی و فرهنگی و صنعتی، ظاهر قضیه است و روح آن متأثّر از نظام اختاپوسی سلطه است. غیرمتعهّدها میتواند و باید با تصویب و اجرای دستهجمعی برنامههای ویژه، به مقابلهی جدی با خطر تسلیم جهان سوم در قبال قدرتهای اقتصادی برخیزد. برای استقرار روابط منطقی و عادلانه بین کشورهای توسعهیافته و جهان سوم، جنبش باید وظیفهی اصولی خود را، با تسهیل همیاری بین اعضاء ایفا کند.
مطلب چهارم تدوین معیارها و ضوابط عملی برمبنای اصول جنبش برای برخورد اصولی با حوادث و مسائل بینالمللی است. این مسائل بسیار متعدد و متنوع است و جنبش نمیتواند در هر موضوع به نحو منفرد، اقدام به بررسی کند. گذشته از عدم امکان عملی، خطر دوگانگی قضاوت در مورد مسائل مشابه به وجود میآید که متأسفانه مثالهای متعددی از آن در دست است. مسألهی تجاوز، مسألهی روابط اقتصادی حاکم و مجموعهی حقوق بینالمللی از زمینههای بسیار حساس و ضروری فعلی هستند. همچنین همکاریهای منطقهای در چارچوب غیرمتعهّدها و ایجاد هستههای منطقهای برای مقابله با تهاجمات دو بلوک و کمک به پیشرفت و توسعهی کشورها و دفع نقیصهی نیروی اجرایی جنبش، از اولویّت برخوردار است.
اجازه بدهید در اینجا به یکی از مهمترین نکات اشاره کنم. روند پیوستن کشورها به جنبش در ربع قرنی که از حیات آن میگذرد دارای شتاب چشمگیری بوده و امروز اکثریّت ملّتها را در بر گرفته است. پس مسلّماً جنبش در این مرحله از حیات خود موظّف است:
اولاً یک خط مشی سیاسی، فرهنگی و اقتصادی برای ادارهی جهان تدوین کند و به جای صرفاً مقابله با مشکلات، به طور فعّال در تعیین مسیر حرکت جامعهی جهانی مداخلهی مؤثّر داشته باشد.
ثانیاً: به هدف جدیدی در مبارزهی تاریخی خود یعنی گشودن یک جبههی فرهنگی و ارزشی بپردازد. دُوَل فاتح در جنگ دوم جهانی و بهویژه سردمداران دو قطب سیاسی، مبانی ارزشی، اخلاقی و فرهنگی خود را از طریق روابط و حقوق بینالمللی موجود که اکثراً زاییدهی دوران بعد از جنگ است، به سایر ملل تحمیل کردهاند و جهان سوم در تعیین آن مبانی ارزشی حداکثر نقش دست دومی را ایفا کرده است. اعلامیّهی جهانی حقوق بشر و مبانی قضاوت سازمانهای بینالمللی در خصوص مسألهی حقوق بشر به هیچ وجه از ارزشهای الهی و جهان سومی متأثّر نیست.
ثالثاً: روابط بین کشورهای غیرمتعهّد را مستقل از ارزشهای مادیگرانهی غیر جهان سومی تنظیم سازد. اکثریّت آراء در اکثر مجامع بینالمللی متعلّق به ما است. این قدرت را باید در تدوین حقوق بینالمللی اعمال کنیم.
متأسفانه نه تنها غیرمتعهّدها بلکه همهی نهادهای بینالمللی مقررات و ضوابط مصوب خود را بدون ضمانت اجرایی رها کردهاند. به همین دلیل نقض مقررات و قوانین بینالمللی به نسبت افزایش مطامع و منافع، سیر صعودی داشته است. کشورهای جهان سوم بیش از سایر کشورها از قِبل نقض مقررات بینالمللی صدمه دیدهاند. عدم انسجام این کشورها موجب گردیده که به تنهایی در برابر مجموع فشارها و تهاجمات قرار گیرند. راه حلّ این مشکل، ایجاد یک نظام نوین حقوق بینالملل است.
این نظام مبتنی بر سه پایه است؛ اول اینکه فصل مشترک ارزشهای ملل، بالسویه و بدون تبعیض، زیر بنای توسعهی حقوق بینالمللی قرار گیرد. اگر چه کشورهای غیرمتعهّد توانستهاند در بیست و پنج سال اخیر تا حد زیادی مقررات بینالمللی موجود را در جهت حفظ منافع کشورهای جهان سوم تعدیل کنند ولی تحمیل مبانی ارزشی قدرتهای بزرگ در ساختار اولیّهی نظام موجود نتیجهی نهایی را به سود آن قدرتها تثبیت کرده است.
دوم اینکه مقررات و حقوق بینالمللی باید تأمین عدالت را به جای حفظ وضع موجود به عنوان هدف قرار دهد.
سوم اینکه تبعیض ناپذیری این حقوق و مقررات قاطعانه تضمین گردد و روند کنونی که هر تصمیمگیری خلاف مصالح یکی از قدرتهای صاحب حقّ «وتو» را ناممکن میسازد متوقّف شود. برقراری حقّ «وتو» به عنوان بزرگترین ضعف، همهی فایدهی سازمان ملل را زیر سؤال برده است. بجاست، شعار همیشه زندهی حذف حقّ «وتو» را بار دیگر تکرار و بر این نکته تأکید کنیم که کوچکترین توجیهی برای ادامهی آن وجود ندارد.
به نظر ما ضروری است که بر نقض مقررات بینالمللی در روابط بین اعضای جنبش یک نظارت دائمی اعمال شود و شیوهای برای اتّخاذ سیاستهای تنبیهی علیه هر نوع تجاوز پیشبینی گردد. دیگر اینکه خلأهای حقوقی موجود بخصوص در زمینههای منع استفاده از زور، منع تجاوز و رعایت مقررات انساندوستانهی زمان جنگ یا صلح، رعایت حقوق بشر و منع کاربرد سلاحهای ضد بشرىِ دستهجمعی از قبیل سلاحهای شیمیایی، به ابتکار غیرمتعهّدها پر شود. اجلاسها فرصت مغتنمی برای این کار است.
آقای رئیس؛ بهترین محک برای سنجش کارایی نظام بینالمللی حاکم، ملاحظهی تاریخ آفریقای جنوبی و عملکرد سازمانهای بینالمللی در قبال تجاوزات رژیم نژادپرست است. کمتر حکومتی در تاریخ معاصر به اندازهی رژیم نژادپرست، جامعِ جمیع صفات رذیله بوده و کمتر دولتی به خاطر جنایات خود به این اندازه مورد محکومیّت و ابراز تنفّر قرار گرفته؛ بنابراین دیگر بهانهای برای انفعال مجامع بینالمللی باقی نیست.
با این وصف، در حالی که قرن بیستم به پایان خود نزدیک میشود، هنوز فضای تنفّس برای ادامهی حیات رژیم پرتوریا بازمانده است. مشکل آفریقای جنوبی تنها یک مشکل آفریقایی نیست. هتک ارزشهای والای انسانی در هر گوشهی زمین، تجاوز به حقوق همهی بشریّت محسوب میگردد؛ بنابراین ادامهی کمکهای امریکا و برخی از کشورهای اروپایی به رژیم پرتوریا و بیاعتنایی به تحریمهای همهجانبهای که با دهها قطعنامه و بیانیّه توصیّه و تصویب شده، باید از سوی غیرمتعهّدها، تجاوز به حقوق همهی کشورهای عضو تلقی و محکوم گردد و مورد تنبیه قرار گیرد.
جمهوری اسلامی ایران، به عنوان یک وظیفهی اسلامی و ملّی و نیز یک وظیفهی بینالمللی، نه تنها قطع صدور نفت، بلکه تحریمی کامل و همهجانبه را علیه رژیم پرتوریا اعمال داشته و تلاش نموده که حداکثر توان و امکانات خود را در راه نابودی نژادپرستی، استقلال نامیبیا و کمک به سرکوبی تجاوز به کشورهای خط مقدم به کار گیرد. این سیاست بدون هیچ تعلل باید از جانب کلیّهی اعضاء، اعمال گردد و به صورت خط مشی در آید.
پیشنهاد میکنم اجلاس، کمیتهی ویژهای را مرکب از نمایندگان مناطق مختلف جغرافیایی در سطح سران مأمور کند که به طور مستمر و بر حسب اقتضای شرایط، خط مشیها و شیوههای اقدام نظامی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی را برای امحای کامل نظام نژادپرست، تدوین و ابلاغ کند. آفریقای جنوبی دیر یا زود، با کمک ما یا بدون آن به اکثریّت سیاه تعلّق خواهد گرفت. ما نه به خاطر نیاز آنها، بلکه به منظور حفظ انسانیّتمان به ادای سهم خود در این راه موظّفیم.
آقای رئیس؛ ما نسبت به مبارزات مردم نامیبیا تحت رهبری سواپو ادای احترام میکنیم. برقراری روابط دیپلماتیک با سواپو از جانب همهی کشورهای غیرمتعهّد کمترین ادای وظیفهی ماست که امیدوارم در همین اجلاس تحقّق یابد. وجدان بشریّت از آنچه در آفریقای جنوبی میگذرد سخت آزرده است. وجود نظام آپارتاید در دنیایی که ما زندگی میکنیم، تحقیری برای همهی ما به حساب میآید که باید بدان بسرعت پایان بخشیم.
کشورهای خط مقدم با ایستادگی و مقاومت خود، به سخاوتمندانهترین شکل، سهم خود را در راه آزادی اکثریّت آفریقای جنوبی و استقلال نامیبیا پرداخته و صفحات زرینی را در تاریخ جهان سوم نگاشتهاند. حمایت از کشورهای خط مقدم در قبال تجاوزات آفریقای جنوبی، اگر در شرایط فعلی صرفاً به شعار محدود شود تحسین و توجّه هیچکس را بر نمیانگیزد. جنوب آفریقا از صدها قطعنامه و بیانیّه که در طول چهار دههی گذشته علیه رژیم پرتوریا به تصویب رسیده و به بایگانی مجامع بینالمللی منتهی شده است، خسته است. آفریقا امروز عمل میخواهد.
جمهوری اسلامی ایران قاطعانه خواستار آن است که جنبش غیرمتعهّدها در این دورهی جدید هدف خود را ریشهکن کردن رژیم پرتوریا قرار دهد. زیمبابوه به عنوان ریاست فعلی باید حداکثر امکانات جنبش را بدین منظور به خدمت گیرد. جمهوری اسلامی ایران بنا به وظیفهی بینالمللی و مهمتر از آن، دستورات اکید اسلامی، که دفاع از مظلوم و دفع ظالم را واجب شمرده، حداکثر توان و امکانات خود را در این راه تقدیم میدارد.
آقای رئیس؛ شاید کمتر رژیمی را بتوان یافت که به اندازهی رژیم نژادپرست آفریقای جنوبی و رژیم صهیونیستی در نظر و عمل شبیه یکدیگر باشند. هر دو دارای سیاستهای تبعیضآمیز نسبت به ساکنین اصلی هستند. هر دو دائماً کشورهای مجاور را مورد تجاوز سیستماتیک قرار میدهند. هر دو رکورددار نقض قوانین و مقررات بینالمللی هستند، علیه هر دو بیش از هر کشوری قطعنامه و بیانّیه صادر شده است. هر دو از مصادیق بارز تروریسم دولتی هستند و هر دو عمدتاً به وسیلهی شیطان بزرگ و برخی از کشورهای دیگر غربی تغذیه میشوند. همین مشابهت کامل، امروز این دو را به نحو بیسابقهای به هم نزدیک و هماهنگ کرده و سیاست دو رژیم را مکمل یکدیگر قرار داده. نتیجه اینکه اتّخاذ شیوههای سازشکارانه در قبال صهیونیسم نیز منشأ کمترین تغییر مثبتی نخواهد شد.
ما معتقدیم جز از طریق مبارزهی مسلّحانهی تمام عیار، آزادی کامل سرزمین قدس امکانپذیر نخواهد بود. تجاوزگری جزو صفات این رژیمها نیست که بشود با مذاکره آن را زائل کرد، بلکه ماهیّت این دو رژیم چنین اقتضایی دارد.
تصویر همزیستی مسالمتآمیز مردم منطقه با چنین رژیمهایی جز اذهان ساده را مشغول نمیدارد.
با توجّه به سفر اخیر نخست وزیر رژیم صهیونیستی به مراکش مایلم در اینجا بویژه به برادران آفریقایی هشدار دهم که سیاست بسط نفوذ صهیونیسم در آفریقا دنبالهی طبیعی سیاستهای رژیم نژادپرست است و مآلاً جز به ضرر عظیم کشورهایی که با صهیونیسم رابطه برقرار کردهاند، نخواهند انجامید. همکاریهای این دو رژیم در زمینههای هستهای بزرگترین هشدار نسبت به خطری است که آفریقا و خاورمیانه را بالسویه تهدید میکند. همانند مسألهی رژیم نژادپرست، مشکل صهیونیسم، جهانی است و ناچار مبارزه با هر دو باید از ابعاد بینالمللی برخوردار باشد. سیاست غیرمتعهّدها در مورد هر دو رژیم باید از یک برنامهی واحد و مشترک تبعیّت کند و به صورت لازم الاجراء مورد تصویب اجلاس قرار گیرد.
آقای رئیس؛ غیرمتعهّدها در قبال مسألهی لبنان نیز باید سیاست روشنی بر مبنای لزوم خروج فوری و بیقید و شرط نیروهای رژیم صهیونیستی و نیروهای چند ملّیتی اتّخاذ کند. خوشبختانه مبارزهی بیامان و بسیار موفّق مسلمانان لبنان علیه نیروهای غاصب و اشغالگر برای ما الهامبخش و سرمشق است.
لبنان قبل از اینکه برای جهان سوم یک مشکل باشد، یک درس است. مقاومت موفّق مسلمانان لبنان علیه حضور نیروهای بیگانه و متجاوز به بهترین وجه ثابت نموده که گناه تحکیم سلطه و تجاوز امپریالیسم را در هیچ نقطهای از جهان سوم نمیتوان به گردن فقدان شرایط مادی انداخت. روحیّهی ستمناپذیری تنها عاملی است که میتواند توفیق مبارزهی مسلمانان لبنان را توضیح دهد. حمایت از این مبارزهی باشکوه و حماسی تا قطع کامل نفوذ قدرتها و رژیم صهیونیستی از لبنان باید عنصر اساسی سیاست واحد جنبش در قبال مسألهی لبنان باشد.
آقای رئیس؛ خاورمیانه با اهمیّت استراتژیکی و منابع عظیم انرژی همواره مورد نظر قدرتهای بزرگ بوده و نتیجتاً به طور مستمر در معرض توطئه و تجاوز آنان قرار داشته است. و تحمیل رژیم صهیونیستی در این منطقه به منظور دائمی کردن تشنّج و زمینهسازی برای مداخلهی مستمر قدرتها بوده و لذا بروز انقلاب اسلامی و ظهور جمهوری اسلامی ایران که لزوم نابودی رژیم صهیونیستی و قطع مداخله و نفوذ غرب و شرق از خاورمیانه را در صدر شعارهای خود قرار داده، از آغاز تهدید جدی علیه منافع قدرتها تلقّی گردید. جنگ تحمیلی بر جمهوری اسلامی ایران، پاسخ عملی قدرتهای سلطهجو علیه این تهدید بوده است. روند جنگ در طول شش سال گذشته، جریان کمکهای تسلیحاتی به عراق از سوی هر دو قطب، سیل کمکهای مالی مستقیم به عراق از سوی کارگزاران امپریالیسم در منطقه، سکوت مجامع بینالمللی در قبال تجاوزات آشکار عراق به مقررات حقوق بینالملل، عدم تمایل شورای امنیّت به رسیدگی به مسألهی شروع تجاوز از سوی عراق و صدها دلیل و قرینهی دیگر، همه بیانگر این واقعیّت مسلّم است: ظهور یک کشور واقعاً غیرمتعهّد در منطقهای که بشدت مورد طمع و علاقهی اقطاب موجود است قابل تحمل نبوده و میبایست بطور همهجانبه مورد تهاجم قرار گیرد. عراق به عنوان اهرم اجرای سیاست امپریالیسم در منطقه انتخاب و مأمور میگردد.
آقای رئیس؛ اسناد جنگ چنین حکایت میکند: عراق با سوء استفاده از شرایط ایرانِ بعد از انقلاب و به تصور اینکه ارتش از هم پاشیده است حملهی وسیعی را به منظور اشغال سرزمین و سقوط نظام انقلابی، آغاز میکند. قسمت بزرگی از خاک ایران اشغال میشود. شهرها و دهات و مناطق اشغالی با خاک یکسان میشود، مردم غیرنظامی به اسارت گرفته میشوند یا دسته جمعی اعدام میگردند. مقررات بینالمللی یکی پس از دیگری نقض میشود و قرارداد الجزایر که میان رژیم کنونی عراق با رژیم شاه برای حلّ و فصل مسائل مرزی بسته شده بود، از سوی رئیس حکومت عراق پاره میگردد. کاربرد مکرر و وسیع سلاحهای ضد انسانی شیمیایی بدون اعتنا به افکار عمومی جهانی در دو سه سال اخیر ادامه مییابد. شهرها و اماکن مسکونی مورد حملات مکرر هوایی و موشکی قرار میگیرند. حتّی نسلهای گذشته از این جنایات ضد بشری مصون نمانده، یادگارهای آنان و بناهای تاریخی و میراثهای فرهنگىِ بشری نیز مورد تهاجم قرار میگیرند. و بدین ترتیب در طول شش سال جنگ تحمیلی، رکورد بسیاری از جنایات تاریخی شکسته میشود.
آقای رئیس؛ نه داستان اسفانگیز جنگ در این چند جمله قابل خلاصه شدن است و نه عمق جنایات و تجاوزات رژیم عراق قابل اندازهگیری. تجاوز و جنایت، کمیّت نیستند، هیچ اصل و معیار بینالمللی یا بررسی کارشناسی و هیچ زبان و قلم آشنا به احساسات بشری قادر نیست حتّی در یک مورد، میزان اندوه مادرانی را که در آخرین لحظههای حیات، در حالی که دختر بچههای مورد تجاوز قرار گرفتهشان را برای آخرین وداع قبل از زنده به گور شدن دستهجمعی در آغوش میکشیدند بیان کند. انبوه استخوانهای کشف شده از گورهای دستهجمعی در هویزه و بستان و نالهی هزاران کودکی که بعد از حملات هوایی و موشکی در بالین اجساد پدران و مادران خود در ویرانههای دزفول و بهبهان و مریوان و دهها شهر دیگر خون گریستهاند... همه از عمق فاجعه حکایت میکند. با اینکه به محض آزادی خرمشهر و شکست مفتضحانهی نیروهای اشغالگر، رژیم عراق ناگهان تغییر ماهیّت داد و یک شبه صلحدوست شد. ملاحظهی اسناد جنگ نشان میدهد که جنایات ضد بشری و نقض ابتداییترین اصول انسانی، پس از آن نیز همچنان ادامه یافته بلکه تشدید شده است. برخی از اسناد آن جنایات در بیمارستانهای اروپا موجود است و به عقیدهی بسیاری از مراجع بینالمللی، برای هیتلر و چنگیز آبرو خریده است.
آقای رئیس؛ اگر صدها میلیارد خسارات مادی دو کشور را بر این فجایع اضافه کنیم، اگر ضرر ناشی از فوت فرصتهای سازندگی برای هر دو ملّت را بر این مجموعه بیفزاییم، به نتیجهی تکاندهندهای میرسیم که هیچ انسان آزادهای نمیتواند در مواجههی با آن بیطرف بماند. ظلمی عظیم در معیار تاریخی، واقع شده است. تاریخ میگوید هرگاه جنگافروزی و تجاوزات بینالمللی مورد مجازات قرار نگرفته و عدالت تأمین نشده باشد، ریشههای جنگ، به انتظار لحظهی مساعد برای بروز مجدد، زنده میماند. بدون تأمین عدالت، بدون رفع ظلم و بدون نابود کردن ذهنیّتهای تجاوزگر، دعوت از ظالم و مظلوم برای همزیستی مسالمتآمیز، معنایی جز به رسمیّت شناختن ظلم و کمک به استمرار آن ندارد.
اگر جمهوری اسلامی ایران راهی برای جبران میلیاردها خسارت جنگ بیابد، جانِ از دست رفتهی بهترین فرزندان کشور ما و فرصتهای از دست رفتهی سازندگی در بهترین سالهای انقلاب چگونه قابل جبران خواهد بود؟ برخی میگویند: تنها یک اشتباه محاسبه دربارهی نیروهای دفاعی جمهوری اسلامی ایران بود که عراق را به شروع جنگ تشویق کرد، و اکنون که جمهوری اسلامی ایران قدرت خود را نشان داده، این اشتباه محاسبه دیگر صورت نخواهد گرفت. این تحلیل به یک شوخی بیشتر شبیه است؛ زیرا آنچه برای امنیّت ملّی هر کشور اهمیّت دارد، وجود استعداد تجاوزگری و سلطهجویی در آن سوی مرزهاست، و گرنه اشتباه محاسبه در هر مکان و هر لحظه امکان وقوع دارد. از زمانی که رژیم عراق با یک کودتا روی کارآمده تاکنون نه تنها جمهوری اسلامی ایران بلکه اکثر کشورهای منطقه، لحظهای از تجاوزات آن در امان نبودهاند.
آقای رئیس؛ جنگ متجاوزانه، ناشی از هر کس و یا هر انگیزه، همه جا بطور یکسان در خور سرزنش است؛ پس جنگافروزی مستقیم امپریالیسم همان قدر منفور است که تجاوزگری عوامل دستنشاندهی آن.
آیا در حالی که هر جرم کوچک شخصی همواره مستوجب مجازات است، میتوان پذیرفت که یک جنایات عظیم بینالمللی بیمجازات بماند؟ آیا وجدان جامعهی جهانی میپذیرد که رژیم متجاوز، صدها میلیارد دلار ثروت دو کشورِ در حال توسعه را به آتش بکشد و دهها هزار نفر مرد و زن و کودک را به قتل برساند، بزرگترین تشنّجها را در مهمترین مناطق استراتژیک دنیا ایجاد کند. اکثر مقررات مهم بینالمللی را نقض کند و سپس هنگامی که به کفّارهی این همه جنایت، در آستانهی سقوط قرار گرفت، ادعای صلحخواهی کند و در مجامع جهانی، شعور و آگاهی نمایندگان کشورها را به مسخره گیرد؟ آیا میتوان باور کرد که تاریخ، قراردادی است و بر حسب اقتضای روز و علایق قدرتها میتوان آن را از سر نوشت؟ جنگ چگونه آغاز شد؟ به نظر میرسد بعضیها پیشنهادهای سازندهای برای تغییر تاریخ و سرگذشت جنگ دارند.
این پیشنهادها هر قدر سازنده باشد، نمیتواند ما را در متقاعد ساختن پدران و مادران داغدار و فرزندان یتیم ایرانی کمک کند که از دست دادن عزیزانشان وهم و خیال بوده است. از زمان شروع جنگ به وسیلهی عراق تاکنون یک نسل نگذشته است. ما تاریخ و فجایع جنگ را به چشم دیده و با پوست و رگ خود لمس کردهایم و مشکل است که بتوانیم خود را فریب دهیم. کسانی که معتقد به قراردادی بودن واقعیّات هستند، بهتر است تحریف تاریخ را از جای دیگر آغاز کنند. از حوادث متعلّق به نسلهای گذشته آنها میتوانند دربارهی صلحدوستی، نوع پروری و سازندگیهای هیتلر و چنگیز قلمفرسایی و سخنرانی کنند.
آقای رئیس؛ بنا به تکلیف اسلامی و ملّی خود، و نیز بنا به اصول اولیّهی جنبش، جمهوری اسلامی ایران موظّف است، رژیم جنگافروز عراق را به مجازات رساند. البتّه خسارات معنوی وارد به هر دو ملّت ایران و عراق به حدی است که جبران آن یقیناً غیرممکن است. همچنین با توجّه به نقض مستمر کلیّهی مقررات بینالمللی از سوی رژیم عراق، و ثبوت این واقعیّت تلخ که این رژیم کمترین اهمیّتی برای مهمترین تعهّدات خود قائل نیست، هیچ تضمین بینالمللی برای جلوگیری از تجاوز مجدد عراق به خاک جمهوری اسلامی ایران نمیتواند نافذ باشد. در نتیجه عراق یعنی شروعکنندهی جنگ، مسؤولیّت ادامهی آن را نیز به عهده دارد.
ناتوانی مجامع و مراجع بینالمللی در برخورد قاطع با مسألهی جنگ، خود جزء علل مهم ادامهی جنگ به حساب میآید: در حالی که دو دوره از ریاست جنبش سپری شده، جنگ تحمیلی هنوز به پایان عادلانه نرسیده است؛ یعنی نظام موجود بینالمللی نتوانسته با جنگ برخوردی اصولی، عملی و واقعبینانه داشته باشد. مشکل اساسی از آن نشأت میگیرد که راهحلّهای پیشنهادی مجامع بینالمللی و کشورهای علاقهمند به برقراری صلح فاقد توجّه و عنایت لازم به عنصر عدالت بوده است.
در آن هنگام که عراق در موضع قدرت قرار داشت، مجامع بینالمللی و کشورهای جهان، اقدامی برای جلوگیری از تجاوز و استقرار صلح نکردند ولی اکنون که در اثر مقابلهی شجاعانهی رزمندگان ما سرنوشت جنگ تغییر یافته و رژیم عراق به شکست قطعی تهدید میشود، از هر سو ندای صلح سر میدهند. امروز برای ما ثابت شده که هدف بسیاری از واسطگان فقط نجات متجاوز است، نه نیل به صلح و عدالت. لاجرم بار تأمین عدالت، که یک مسؤولیّت بینالمللی در قبال هر نوع تجاوز است، در تمام دورهی جنگ بر عهدهی جمهوری اسلامی ایران قرار داشته است.
یکی از مشکلات ما متأسفانه ناشی از دوگانگی معیار قضاوت در برخورد با اصل مسألهی جنگ بوده است؛ مثلاً در حالی که طبق اطلاعیهی ۱۹۴۲ متّفقین در لندن، تعقیب هیتلر به عنوان جنایتکار جنگی از مهمترین هدفهای ادامهی جنگ شمرده شده که خود یک سابقهی حقوقی در این خصوص است، نسبت به اعمال مشابه عراق در طول جنگ، قضاوت و تصمیم مشابه معمول نگردیده است.
همان کشورهایی که کاربرد سلاح هستهای از سوی امریکا در هیروشیما را یک عکسالعمل عادلانه در قبال شروع جنگ تلقّی کردهاند، پنج سال و نیم بعد از آغاز جنگ از سوی عراق، در نتیجهی فشار افکار عمومی، تنها به اشارهای بسیار ضعیف در مورد جنایت آغاز جنگ رضایت داده و حتّی به جای یک تعبیر صریح، عبارت اعمال اولیّه را در آخرین قطعنامهی غیرعادلانهی شورای امنیّت، گنجانیدند. متأسفانه همین دوگانگی معیار قضاوت، در مواضع برخی از کشورهای غیرمتعهّد هم مشاهده شده است.
رژیم عراق در تمام طول جنگ اهم مقررات بینالمللی، مانند منع کاربرد سلاحهای شیمیایی، منع حمله به مناطق مسکونی و غیرنظامی، منع حمله به مؤسسات فرهنگی، منع حمله به وسایل حمل و نقل غیرنظامی هوایی و دریایی و منع سوء رفتار با اسرای جنگی را بنا به اسناد سازمان ملل، بکرات نقض کرده و علیرغم ارتکاب این همه جنایت، مورد کمترین شماتت بینالمللی قرار نگرفته است. با کمال تأسف برخی از کشورهای غیرمتعهّد در برخورد با این جنایات حتّی از شورای امنیّت، با همه قضاوتهای غیر عادلانهاش عقب افتادهاند.
مایلم صریحاً اعلام کنم که اگر جنبش نتواند جنایات رژیم عراق را که تا این حد روشن و مستند است، مجازات کند در برابر آن موضعی صریح و عادلانه بگیرد، نباید امیدوار بود که در مقابل تجاوزات و سلطهجویی قدرتهای بزرگ و در مقابل تشنّجات و بحرانهای عظیم جهانی منشأ کمترین اثری باشد. رژیم عراق به چند اعتبار از جانب جنبش غیرمتعهّدها قابل تعقیب است: تجاوز به یک کشور انقلابی و غیرمتعهّد، نقض کلیّهی مقررات بینالمللی، تشنّجآفرینی و دعوت صریح از ابرقدرتها برای مداخله در امور منطقه، و به هرز بردن امکانات مادی منطقه در جهت منافع هر دو قطب و به ضرر جهان سوم.
آقای رئیس؛ تنها ارتکاب یکی از این جرمها برای اخراج یک رژیم از جنبش کفایت میکند. اعلامیّههای باندوگ و بلگراد صریحاً شروع جنگ را، جنایتی علیه بشریّت اعلام میدارند. در این صورت چگونه میتوان ادامهی عضویّت عراق در جنبش را توجیه کرد؟ آیا ما از مواضع باندوگ و بلگراد عقبنشینی کردهایم؟ در حالیکه اعلامیّهی بلگراد صریحاً تولید و کاربرد سلاحهای شیمیایی را بیقید و شرط منع کرده، عراق حتّی پس از محکومیّتش از جانب شورای امنیّت در ۲۱ مارس ۱۹۸۶، بیش از سه بار در سطح وسیع دست به استفاده از این سلاح زده است. نقض اصول غیرمتعهّدها، تا کجا میتواند ادامه داشته باشد؟
لذا کمترین وظیفهی جنبش اقتضا دارد که اولاً رژیم عراق از جنبش اخراج گردد. ثانیاً از تجربهی این جنگ ویرانگر به منظور جلوگیری از بروز جنگهای تجاوزکارانهی مشابه استفاده شود. ثالثاً برنامهای برای مجازات متخلّفین از اصول غیرمتعهّدها در کلیّهی زمینهها تنظیم، تصویب و اعمال گردد.
ما حقّ نداریم به خاطر ملاحظات و منافع آنی دو جانبه، در مجازات چنین جنایتی کمترین تخفیفی قائل شویم. کوچکترین سهلانگاری در این خصوص معنایی جز تشویق تجاوز و در مخاطره افکندن امنیّت و صلح نسلهای معاصر و آینده ندارد. ملّت ما مصمم است یک بار و برای همیشه ثابت کند که ستم را به هیچ قیمتی نخواهد پذیرفت و در این راه حدی برای فداکاری و ایثار نمیشناسد. درعینحال ما آمادهایم در هر راهی که به برقراری یک صلح دائمی و نابودی ریشههای جنگ و اختلاف و ایجاد روابط مسالمتآمیز با کلیّهی کشورهای منطقه انجامد، پیشقدم شویم. صلح به طور کلّی و بویژه برای منطقهی حساس ما یک انتخاب نیست، یک ضرورت حیاتی است. ما چارهای جز این نداریم که با مجازات قطعی رژیم متجاوز، جنگافروز و باجگیر عراق، برقراری و استحکام چنین صلحی را در منطقه تضمین کنیم، به نحوی که ترس از تجاوز در کلیّهی کشورها جای خود را به اطمینان و آرامش دهد و منافع عظیم اقتصادی منطقه مصروف توسعه و ترقّی و خودکفایی گردد.
آقای رئیس؛ اغراق نیست اگر بگوییم کفّارهی ستمپذیری در قبال استقرار و تجاوزات رژیم صهیونیستی، در افغانستان پرداخت شده است. تحمل رژیم صهیونیستی در منطقه، یک ابرقدرت را به فکر واداشته که در جهت اشغال قسمت دیگری از سرزمینهای اسلامی و نیز تحمیل یک رژیم ضد اسلامی بر آن تلاش کند. مشکل بزرگ افغانستان همچنان فراروی جنبش قرار دارد.
متأسفانه خروج بیقید و شرط و فوری نیروهای اشغالگر هنوز از عمل بسیار دور است. جنبش نمیتواند همچنان وقت را به توصیّه در لزوم خروج نیروهای اشغالگر بگذراند. کار جنبش نصیحت مکرر و بینتیجه به ابرقدرتها نیست. بصراحت تأکید میکنم که جنبش نمیتواند بین مبارزهی مردم مسلمان لبنان، فلسطین و افغانستان یا نامیبیا برای خروج نیروهای اشغالگر و بیگانه هیچ فرقی قائل شود. جنبش علیالاصول نمیتواند از رژیمهای دستنشاندهی ابرقدرتها حمایت کند. نهضت آزادیبخش و استقلالطلبانهی افغانستان باید همچون سایر نهضتهای آزادیبخش در غیرمتعهّدها دارای نمایندگی شود.
متأسفانه عملکرد جنبش در قبال مسألهی افغانستان متوازن با سایر موارد مشابه نبوده است. اگر جنبش بتواند اشغال نظامی یکی از کشورهای عضو را تحت هر بهانه تحمل کند، به واضحترین شکل از اصول خود منحرف شده است. حضور ۵ میلیون آواره و پناهندهی افغانی در ایران و پاکستان، گویای وضع داخلی افغانستان است. جنبش نباید اجازه دهد که سرنوشت افغانستان مورد معاملهی شرق و غرب قرار گیرد.
فعّالیّت امریکا برای جایگزینی نیروهای اشغالگر فعلی نیز به هیچ وجه مورد قبول نخواهد بود. افغانستان باید مستقل و به معنای واقعی غیرمتعهّد باشد.
آقای رئیس؛ وضع امریکای لاتین لااقلّ از یک نظر توجّه فوری غیرمتعهّدها را ایجاب میکند: رأی اخیر دادگاه لاهه علیه اقدامات غیرقانونی امریکا در حمایت از ضدانقلابیون نیکاراگوئه و عکسالعمل امریکا در قبال این رأی، بیش از گذشته، نشان میدهد که موازین و مقررات بینالمللی به نحو بیسابقهای در معرض هجوم قدرتها قرار گرفته، و نیز بیانگر این است که نهادها و مؤسسات بینالمللی تا جایی مورد احترامند که کاملاً در خدمت بیقید و شرط منافع قدرتها باشند. و بالأخره گواه آن است که حرکت کشورها به سمت عدم تعهّد، ناچار با مقابلهی قدرتها مواجه میگردد.
اتّخاذ تدابیری عملی برای حمایت از کشورهای غیر متعهّد نوپا یک ضرورت انکارناپذیر است: جنبش وظیفه دارد که عملاً به دفاع از نیکاراگوئه انقلابی برخیزد.
آقای رئیس؛ رأی دادگاه لاهه از سوی امریکا از یک سو و داعیّهی این کشور در مبارزه با تروریسم از سوی دیگر تصویر بغایت مضحکی را به دست میدهد. البتّه در عمل هیچ تضادی در این سیاستها به چشم نمیخورد. طرح مبارزه با تروریسم از سوی ریگان، یعنی برنامهی امریکا برای سرکوبی نهضتهای آزادیبخش و کشورهای غیرمتعهّد، تجاوز امریکا به لیبی و نیکاراگوئه بهترین دلیل این مدعاست. جنبش غیر متعهّدها نباید در قبال تهدید اعضای خود از جانب قدرتها منفعل بماند. جنبش میتواند و باید در قبال این تهدیدات، یک سیاست حفاظتی منسجم و دارای ضمانت اجرایی برای حمایت از کشورهای جهان سوم تدوین و اعمال کند. از این اجلاس میخواهیم که به طور خاصّ اولاً حملهی ناجوانمردانهی امریکا در لیبی را که از مصادیق بارز تروریسم دولتی است بشدت محکوم کند و ثانیاً روشهای دفاع عملی را در قبال هماهنگیهای برخی از کشورهای اروپا با امریکا مورد مطالعه قرار دهد.
آقای رئیس؛ جاسوسی ماهوارهای، بُعد جدید و خطرناکی از تجاوز امپریالیسم علیه جهان سوم به حساب میآید. ما معتقدیم نه تنها فضای کیهانی نباید به سلاحهای اتمی و غیر اتمی آلوده گردد بلکه اصولاً به استفاده از فضا به منظور اهداف جاسوسی باید پایان داده شود. در حالیکه استراق سمع و جاسوسی در همهی کشورها جرم و قابل تعقیب شمرده میشود. قابل قبول نیست که چشم و گوشهای نامحرم و بد نیّت با استفاده از امکانات ماهوارهای دائماً کوچکترین حرکات کشورها و ملّتها را زیرنظر گیرند و از آن علیه آنان استفاده کنند.
با توجّه به توصیّهی آقای موگابه رئیس اجلاس برای محدود کردن سخنرانیها قسمتهایی از نطقم را از رو نمیخوانم و آنها را به اجلاس تقدیم میکنم تا به عنوان اسناد جنبش منظور گردد. حالا با توجّه به فرصتی که به من داده شده است، در پایان مایلم کوتاه پاسخی به صحبتی که دیروز دربارهی جنگ از طرف یکی از حضّار ایراد شد، اشاره کنم.
آقای موگابه در صحبت شیوای امروز خود بدرستی گفتند که بسیار تأسفآور است که امروز اغلب کانونهای تشنّج در جهان، در خاک کشورهای غیرمتعهّد است. اجازه بدهید که این واقعیّت را اضافه کنم که عامل اصلی در همهی این تشنّجات، تجاوز و روحیهی تجاوزگری است؛ بنابراین به گمانم همهی ما در این عقیده شریک هستیم که مقابله با تجاوز، جلوگیری از اقدام به جنگ و سرکوبی سیاستهای تجاوزگرانه میباید به عنوان محور اصلی سیاستهای جنبش عدم تعهّد قرار گیرد. این همان اصلی است که در اولین بند منشور ملل متّحد و دومین اصل از پنج اصل مهم عدم تعهّد ملحوظ گردیده است.
وی با اشاره به جنگ تحمیلی درخواست پذیرش میانجیگری از جمهوری اسلامی ایران نمود. لازم است چند نکته را به ایشان یادآور نمایم:
۱- به عنوان اصل مسلّم و غیر قابل انکار مسؤولیّت ادامهی هر جنگی تماماً و به طور مستقیم متوجّه شروعکنندهی آن است.
۲- هر موضعی که با اصل اول منشور ملل متعهّد و اصول عدم تعهّد مبنی بر ریشهکن کردن عامل تجاوز نباشد، منجر به استقرار و استمرار تجاوز خواهد بود و از اینرو چنان موضعی کمکی به متجاوز است.
۳- رفع تجاوز بنا به اصول بینالمللی یک مسؤولیّت مشترک بینالمللی است و بر هر اقدام دیگری اولویّت دارد.
۴- بدون مجازات متجاوز و احقاق حقوق قربانی تجاوز، تأمین عدالت متصور نیست.
۵- حمله به کشور ما حمله به یک انقلاب بود و دفاع ما دفاع از یک انقلاب بود.
۶- حمایت اعضای غیرمتعهّد از قربانی تجاوز بر اساس اصول عدم تعهّد، یک مسؤولیّت و وظیفه است و تخطی از آن تخطی از اصول مهم جنبش است.
۷- اگر امروز جنبش عدم تعهّد به کسانی، از سوی ملّت مورد تجاوز فلسطین، فرصت و اجازهی شرکت در جمع سران غیرمتعهّد میدهد، دقیقاً و صرفاً مبتنی بر همین اصل است و تردید در اجرای این اصل، حضور خود آنان را نیز زیر سؤال خواهد برد.
۸- انتظار میرفت که ایشان در سخنرانی دیروز صبح، از توفیقاتی که ملّت فلسطین در مبارزه با تجاوزگریهای رژیم صهیونیستی بدست آورده صحبت میکردند تا اینکه دیگران را به حمایت از تجاوز ترغیب کنند.
۹- متأسفانه همین بینش باعث شده است که فلسطین پس از چهار دههی طولانی هنوز قربانی تجاوز است.
۱۰- اگر ایشان این روش شکست خورده و سیاست تسلیم و سازش با متجاوز را برای فلسطین تجویز میکند، بهتر است از توصیّهی آن به دیگران به طور جدی احتراز کند.
۱۱- از نظر جمهوری اسلامی ایران هر موضعی از جانب هر کس که اصول فوقالذّکر را تأمین نکند مردود، بیاثر و غیر بیطرفانه است.
اجازه بدهید در پایان به ذکر یک نقل قول در ۲۸ سپتامبر ۱۹۸۰ یعنی زمانیکه بخش وسیعی از میهن اسلامی ما در اشغال متجاوز بود، بسنده کنم. شخصی که ایشان او را خوب میشناسند، در مصاحبهای گفته بود:
«مایلم در برابر شما و در برابر ملّت عرب اعلام کنم که تلاش برخی مقامات عرب را برای میانجیگری رد کردهایم. هیچیک از اعراب نباید یک موضع میانجیگری داشته باشند. اگر آمادهی حمایت از برادر عرب خود در جنگ نیستند، حداقل میباید سکوت کنند. این حداقل انتظار ماست.»
آقای رئیس،
علیرغم گذشت یک دهه از طرح نظام نوین اقتصاد بینالمللی، و برخی خوشبینیهایی که در زمینهی مذاکرات شمال – جنوب وجود داشته، در عمل ثابت شده که توفیق این مذاکرات در گرو اعطای امتیازات متعدد بویژه سیاسی به شمال است. همانطور که در اجلاس ویژهی مجمع عمومی اخیر سازمان ملل روشن گردید، غرب صریحاً در قبال کمکهای اقتصادی به افریقا، اجازهی مداخله در نظام سیاسی و اقتصادی کشورها را طلب کرده است.
با کاهش قیمت نفت، دروغ بزرگ غرب رسوا گردید و معلوم شد که بحران اقتصادی موجود که مستمراً ازجهان صنعتی به جهان سوم صادر میگردیده، به هیچ وجه ناشی از افزایش بهای نفت در سالهای هفتاد نبوده بلکه مستقیماً معلول سیاستهای اقتصادی غارتگرانه بوده است. جنوب در شرایط فعلی، در مقابل سیاستهای بحرانزای جهانی مسلّح نیست. ما باید راه مستقل خود را طی کنیم و در مقابل فشارهای اقتصادی مقطعی منعطف نشویم. جمهوری اسلامی ایران به سهم خود در این جهت گامهایی برداشته است. ما افتخار داریم که علیرغم همهی فشارهای اقتصادی ناشی از جنگ، از هیچ کشور خارجی وام نگرفتهایم.
جمهوری اسلامی ایران تلاش کرده است که در راه توسعهی اقتصادی از هیچ الگوی وارداتی تبعیّت نکند. مجموعهی بانکی غیر ربوی ما که تبعیّت از واضحترین احکام قرآن کریم است، نتایج مثبتی به بار آورده و میتواند مورد استفادهی سایر کشورها قرار گیرد. امیدواریم این اجلاس بطور جدی به کشف راههای مؤثّر توسعهی همکاری جنوب – جنوب همت گمارد.
آقای رئیس؛ حرکت مستقل جنوب نه تنها در زمینهی اقتصادی بلکه در هر زمینهای، مستلزم یک حرکت فرهنگی و اخلاقی است. آنچه که انسانها را به مبارزه علیه ظلم، استثمار و نظام سلطه و کلّاً بیعدالتی واداشته، منجر به پیدایش نظام نوین روابط اجتماعی بر پایههایی عادلانه میگردد، عناصر اخلاقی است. واقعیّت دیگر اینکه جهان سوم هرگز از لحاظ استعدادهای طبیعی انسانی و منابع طبیعی فقیر نبوده است. نتیجهی این دو واقعیّت یک حرف بیش نیست:
ضعف جهان سوم، مستقیماً و بیواسطه ناشی از یک ضعف اخلاقی و فرهنگی است. در واقع نه تنها جهان سوم بلکه مجموعهی جهان از یک بحران اخلاقی رنج میبرد. بازکنندهی راه صدور بحران اقتصادی از شمال به جنوب، همان صادرات ضد اخلاقی و فرهنگی منحط به جنوب بوده است. نتایج ملموسی که از انقلاب عظیم اسلامی ایران ـ که قبل از هر چیز یک انقلاب فرهنگی و اخلاقی است ـ به دست آمده، این را تأیید میکند.
ورود فرهنگ مصرف، ابتذال و فحشاء به جهان سوم نه تنها همواره با واردات کالاهای صنعتی همراه بوده، بلکه تحت نام انتقال علوم و تکنولوژی نیز صورت گرفته است. خوشبختانه جنبش موفّق گردیده که در طول دودههی گذشته، آگاهیهای اجتماعی جهان سوم را نسبت به ضعفهای سیاسی و اقتصادی حاکم بر کشورها و روابط بینالمللی ارتقاء دهد.
لیکن رشد این آگاهیها، متناسب با آگاهیهای اخلاقی و حرکتهای فرهنگی نبوده است.
رفع این نقیصه از مبرمترین وظایف جنبش در دورهی آینده است. ما نه تنها ناچار از گشودن یک جبههی نبرد اخلاقی و فرهنگی در قبال هجوم اخلاقی منحط وارداتی هستیم بلکه همچنین بشدت نیازمندیم که از طریق همکاریهای فرهنگی و اشاعهی روشهای مشترک مبارزه با مادیگری و فساد و فحشاء و ستمپذیری، یک تحول اخلاقی زیربنایی را که منشاء توفیق ما در سایر زمینهها خواهد بود، به وجود آوریم.
آقای رئیس؛ مایلم در پایان سخن، البتّه نه به عنوان کم اهمیّتترین موضوع، به وضع غیرمتعهّدها در مجامع بینالمللی اشاره کنم. همانطور که گفتم خوشبختانه امروز غیرمتعهّدها صاحب رأی مسلّط در جامعهی بینالمللی هستند. درست به همین دلیل، آن دسته از سازمانها و مجامع بینالمللی که به این رأی احترام گذاشته و در اجرای آن تلاش کردهاند، مورد هجوم قدرتها قرار گرفتهاند.
حملهی امریکا علیه سازمان «یونسکو» و مدیر کل کارآمد آن و خروج از آن سازمان، حمله به سازمان جهانی «فائو» و تهدیدات حملات اخیر امریکا علیه سازمان ملل متّحد، معانی و نتایج متعددی دارد. این حملات، میزان احترام واقعی قدرتها را به نظام دموکراسی نشان داده و دروغ بزرگ آنها را در حمایت از این نظام بیش از پیش رسوا ساخته است. استفاده از اهرمهای فشار مالی در قبال کاهش آرای موافق با امریکا و برخی دیگر از کشورهای غربی در مجامع بین المللی، به بهترین شکل نشان داد که از نظر این کشورها حق، متناسب با زور و پول است و سازمانهای بینالمللی همچون مؤسسات تجاری باید به ازای سرمایهگذاری، برای این کشورها جلب رأی کنند. به رغم انتظار این کشورها، غیرمتعهدها باید از این وقایع استقبال کنند.
این حرکات، فرصت مناسبی را به وجود آورده که غیرمتعهّدها مشارکت واقعی خود را در ادارهی این سازمانها افزایش دهند و اجرای آرای خود در زمینههای مختلف فعّالیّت بینالمللی را تضمین کنند؛ بنابراین حمایت و پشتیبانی جدی از کلیّهی سازمانهایی که در معرض این قبیل حملات قرار گرفتهاند، باید از وظایف مهم این دوره محسوب گردد.
نظام چند جانبه، امروز یک الزام است. غیرمتعهّدها میتوانند و باید با استفاده از اکثریّت آرایی که دارند، نقش خود را در تحول نظام چند جانبه ایفا کنند.
ادامهی بعضی از ضعفهای ساختاری در سازمانهای بینالمللی، بویژه در سازمان ملل، قابل توجیه نیست. ساختار شورای امنیّت سازمان ملل باید تغییر بنیادی کند.
دستور کار مجمع عمومی سازمان ملل باید بر اساس نیازهای جهان سوم متحول گردد. امیدواریم در این دوره، شاهد توفیق قاطع غیرمتعهّدها در رفع نواقص مجامع بینالمللی باشیم که بعد از جنگ دوم، مانع اجرای وظایف اصلی در حفظ صلح و امنیّت جهانی و در ایجاد زمینهی مناسب برای رشد مستقل و آزاد ملّتها شده است.
آقای رئیس، عالیجنابان؛ صمیمانه امیدوارم این دوره از حیات جنبش، دورهی شکوفایی معنویّت و منشأ یک تحول اخلاقی عمیق در جهان سوم باشد. باید مطمئن باشیم که غنیترین و عظیمترین ذخائر فرهنگی متعلّق به ما است و خداوند متّعال نعمت را بر ما تمام کرده است. این ذخائر باید کشف شود و در خدمت عدالت، صلح، توسعه، ترقّی و تعالی ارزشهای انسانی قرار گیرد، این توفیق میّسر نیست مگر اینکه توان خود را باور داشته باشیم. به خداوند تکیه کنیم، از او مدد بگیریم، ارزشهای الهی را در جامعه جاری کنیم و به نیروی عظیم مردم جهت بدهیم. در این صورت نابودی همهی ریشههای استعمار و استثمار و استکبار و الحاد در مدتی کوتاهتر از آنچه به تصور آید، حاصل خواهد شد. امید بستن به شمال خطا است، نگاه به شرق و غرب بیثمر است. باید به آسمان، به قلّههای رفیع معنویّت و ارزشهای الهی چشم بدوزیم. بگذاریم این جنبش که به بهای فداکاریها و تلاشهای صادقانهی انسانهای بزرگ از جهان سوم و در نتیجهی رنجهای عظیم بشری بنا شده مبیّن حقّ و عدالت، مشوق ایستادگی در مقابل ظلم و جنایت و برقرارکنندهی صلح و معنویّت باشد.
والسلام علی من اتبّع الهدی
۱) سوره حجرات، آیه ۱۳ |
60 | 1365/05/30 | بیانات در اجتماع دانشآموزان ممتاز شرکتکننده در اوّلین دورهى مسابقات نهجالبلاغه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=50651 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)
خیلى براى من شیرین و لذّتبخش بود اگر این توفیق را پیدا میکردیم که از جمع دیگرى از عزیزان هم همین طور استفاده کنیم و شما بچّههاى عزیز و امیدهاى آینده، با دلهاى پاک و روحهاى درخشان و بىغشّ خودتان مىآمدید و جملات نورانى نهجالبلاغه را براى ما میخواندید؛ ولى چون هوا گرم است، من با اینکه اشتیاق دارم که از شماها بشنوم، صرف نظر میکنم و خودم هم فقط چند جملهاى کوتاه با شما صحبت میکنم؛ امّا یادتان باشد که نهجالبلاغهخوانىِ شما طلبِ ما و یک وقتى باید انشاءالله این طلب را پس بدهید؛ حالا چون هوا گرم است، ما صرف نظر میکنیم.
دو جاذبه من را به این اردوگاه و مجمع شما کشاند: اوّل جاذبهى نهجالبلاغه و دوّم جاذبهى اجتماع شما عزیزان جوان و نوجوان و خواهران و برادرانى که در حقیقت صاحبان این انقلاب در دورانهاى آینده شماها هستید؛ دربارهى هر کدام چند جمله صحبت میکنم.
اوّلاً در مورد نهجالبلاغه باید عرض کنم ما جامعهى ایرانى متأسّفانه قرنهاى متمادى از کتاب شریف روشنگر مبین نهجالبلاغه محروم بودیم. یک زندگى سعادتمند انسانى، از تمام ابعاد و با همهى خصوصیّات، از نهجالبلاغه قابل درس گرفتن است. اگر بخواهیم خودمان را بسازیم ــ اخلاقمان را، خصالمان را، عقایدمان را، نشاط و امیدمان را، آیندهنگرىمان را، وظایف و تکالیفمان را ــ اگر بخواهیم خودسازى شخصى بکنیم و یا اگر بخواهیم جامعهاى را که شایستهى انسانیّت و شایستهى انسان است بسازیم، جامعهاى سرتاپا عدل، سرتاپا حق، با امید، با جهاد، با تلاش، با پیروزى، با موفّقیّت و بر مبناى یک فلسفهى عالمانه و درست، همهى این درسها در خودسازى و جامعهسازى از نهجالبلاغه به دست مىآید؛ نهجالبلاغه یک چنین کتاب کاملى است. شما امروز با متن نهجالبلاغه اندکى آشنا شدهاید و کمکم آشناتر میشوید امّا آن روزى که بتوانید به اعماق این اقیانوس بیکران معارف و فضایل برسید، آن وقت تصدیق خواهید کرد این مطلبى را که من عرض کردم؛ خودسازى فردى و سازندگى اجتماعى براى انسان. البتّه نهجالبلاغه یک ابعاد عرفانى هم دارد که من خودم را کوچکتر از آن میدانم که آن ابعاد را بفهمم و درک کنم، و مجبورم به ظواهرِ آن کلمات اکتفا کنم و بگذرم؛ آنها را هم اهلالله و مردمان عارف و انسانهاى حکیم و دلهاى آشنا با خدا میتوانند بفهمند؛ این نهجالبلاغه است.
ما مثل آن مریضى که یک نسخهى کامل از یک طبیب حاذق در جیب خود، یا در طاقچهى داخل اتاق خود دارد و در عین حال لاى آن نسخه را باز نمیکند و به آن عمل نمیکند و از آن بیمارى دائماً رنج میبرد، قرنهاى متمادى نهجالبلاغه را داشتیم و از آن استفاده نکردیم و از معارف آن بهره نبردیم و بیماریهاى فردى و اجتماعى خودمان را براى خودمان همین طور نگه داشتیم؛ این، آن تأسّف و افسوس بزرگى است که هر کسى با نهجالبلاغه آشنا بشود، در دلش جا خواهد گرفت. اوّلکسى که در زمان ما نهجالبلاغه را آورد بین مردم، مرحوم فیضالاسلام بود که یکى از علماى تهران بود و یک عالِم بااخلاص و آگاه و روشنفکرى بود که رفت سراغ ترجمهى نهجالبلاغه و [آن را] داد دست مردم. من مقیّدم که نام این سیّد بزرگوار را ــ که حتّى یک بار هم در عمرم او را از نزدیک ندیدم و ایشان اخیراً یکى دو سال قبل به رحمت ایزدى پیوستند ــ همه جا ذکر کنم تا این خدمت بزرگ او براى جامعهى ایرانى فراموش نشود؛ لکن تا قبل از آنکه ترجمهى فیضالاسلام در اختیار ما قرار بگیرد، جز ترجمهى ملّافتحالله کاشانى و کتابهاى قدیمى و شرحهاى عربى و مانند اینها، در محیط مردمى، در محیط روشنفکرى، در محیط دانشجویى ــ چه برسد به دانشآموزى ــ حتّى در محیط طلبگى و حوزهى علمیّه از نهجالبلاغه نشانى نبوده.
امروز باید جبران کنیم. تمام مفاهیم لازم براى تقویت نظام جمهورى اسلامى در نهجالبلاغه هست. و شما عزیزان من و نور چشمهاى ما، دانشآموزان و زبدگان و بچّههاى بااستعداد و خوشحافظه ــ چه دختران و چه پسران ــ که در وادى ترجمهى نهجالبلاغه و حفظ نهجالبلاغه و فراگیرى این کتاب مقدّس افتادهاید، بدانید که این کتاب بسیار بابرکتى است و بسیار باعظمت است و این را مغتنم بشمرید و پیش بروید. معلّمین و مربّیان و وزارت و معاونت مربوطه و برادرانى که این کار را دنبال کردهاند، بدانند که این یکى از آن ذىقیمتترین کارها است؛ نبادا این کار را کم بگیرید،(۲) نبادا این کار را کوچک بگیرید! این را بیست سال دیگر جامعهى ما خواهد فهمید که این اجتماع امروز شما و این نهجالبلاغهیادگیرىِ شما چه آثارى خواهد داد؛ بدانید که این یک نهال بابرکت است. این [نهال] امروز به دست برادران عزیزمان در بنیاد نهجالبلاغه و در وزارت آموزش و پرورش و بقیّهى کسانى که دستاندرکارند، غرس(۳) شد و برکاتش و میوههاى خودش را در آینده خواهد داد؛ این را رها نکنید.
و بچّههاى عزیزمان و برادران عزیزمان هم بدانند که این کلمات بسیار ذىقیمت است. البتّه این ترجمههایى که میشود ممکن است نتواند خیلى رسا و بلیغ معنا را برساند. نهجالبلاغه یک اثر فوقالعادهى هنرى است از لحاظ زیبایى کلمات و شیوایى تعبیرات؛ و خب هیچ گویندهى فارسى، هیچ نویسندهى فارسى، هیچ هنرمند، هیچ شاعری را ما سراغ نداریم در زمان خودمان و در هیچ زمانى که بتواند با زبان شیواى على (علیه السّلام) حرف بزند؛ در عین حال میشود جملاتى را انتخاب کرد ــ همان طور که انتخاب هم کردهاید ــ که معانى را اجمالاً بفهماند؛ امّا خب هر چه شما پیش بروید، هر چه با متن نهجالبلاغه آشناتر بشوید، ظرافتهایش و زیبایىهایش را بیشتر حس میکنید. همین جملهاى که الان این برادر داشت میخواند ــ وَ لَقَد کانَ الرَّجُلُ مِنّا وَ الآخَرُ مِن عَدُوِّنا یَتَصاوَلانِ تَصاوُلَ الفَحلَینِ یَتَخالَسانِ اَنفُسَهُما اَیُّهُما یَسقی صاحِبَهُ کَأسَ المَنون ــ در ردیف زیباترین شعرها است؛ اصلاً مگر میشود ترجمه کرد این را؟ فَمَرَّةً لَنا مِن عَدُوِّنا وَ مَرَّةً لِعَدُوِّنا مِنّا فَلَمّا رَاَى اللهُ صِدقَنا اَنزَلَ بِعَدُوِّنَا الکَبتَ وَ اَنزَلَ عَلَینَا النَّصر؛(۴) اصلاً اینها قابل ترجمه کردن نیست، هیچ بیان زیبایى نمیتواند این جملات را ترجمه کند. اِنَّ اَفضَلَ ما تَوَسَّلَ بِهِ المُتَوَسِّلونَ اِلَی اللهِ سُبحانَهُ وَ تَعالَی الایمانُ بِاللهِ وَ بِرَسولِهِ وَ الجِهادُ فى سَبیلِه؛(۵) مگر میشود اینها را به فارسى درآورد؟ با متن این عبارت آشنا بشوید تا بتوانید ظرافتهایش را در آینده انشاءالله ذرّهذرّه درک کنید. من از برادران عزیزمان در وزارت آموزش و پرورش خواهش میکنم این راه را رها نکنید، دنبال این خط را بگیرید؛ نهجالبلاغه را ببرید داخل مدرسهها، ببرید داخل کلاسها تا همان متن عربیاش را یاد بگیرند؛ و بهترین نویسندگان و شیواگوترین هنرمندان را استخدام کنید و از آنها بخواهید که بیایند اینها را بزیبایى ترجمه کنند تا آن متن و ترجمه را بچّههاى ما حفظ کنند؛ این باید بیاید در کتابهاى درسى ما. ما از نهجالبلاغه خیلى دور بودهایم، خیلى دور ماندهایم و بایستى جبران کنیم؛ این نکتهى اوّل که در مورد نهجالبلاغه است.
نکتهى دوّم دربارهى خود شما عزیزانى است که آیندهى انقلاب مال شماها است؛ چه دانشآموزانى که در کار نهجالبلاغه هستید، چه دانشآموزان ممتازى که از جاهاى دیگر آمدهاید و چه همهى دانشآموزان سراسر کشور. این انقلاب مثل یک نهالى، مثل یک مزرعهاى و یک باغى زمینش آماده شد، زمینش شخم خورد، در آن بذرهایى پاشیده شد، بوقت، آبیارى شد و چه آبیارىِ گرانقیمتى! بهترین بذرها در بهترین شرایط در این مزرعه پاشیده شد؛ از وقتى هم که محصول از زمین سر زد، دشمنها از اطراف و اکناف کوشش کردند که این گیاهان را، این نهالها را، این درختها را از این زمین بکَنند و دور بیندازند، این باغ را خراب کنند، از بین ببرند. نسل قبل از شما با همهى وجودشان، با همهى تلاششان و توانشان و با دادن خون، این باغِ [پُر از] نهالِ قیمتىِ ارزنده را حفظ کردند تا به شما برسانند. وقت میوهچینى از این باغ، آن وقتى است که شما نوجوانها و جوانهاى امروز به ثمر میرسید. این پیام انقلاب ما، این شعار «نه شرقى، نه غربى»، این شعار حاکمیّت مستضعفین، این شعار عدالت و استقرار عدل در جامعه، این شعار حاکمیّت قرآن و اسلام بر بشر، این هدف و ایدهى بزرگ نجات انسانیّت که شعارهاى انقلاب ما و هدفهاى انقلاب ما هستند، امروز در حدّ شعار و تبلیغات و هدفهایى هستند که ما دنبالش داریم تلاش میکنیم تا به آن برسیم. آن روزى که این نهال به ثمر خواهد رسید، روزى است که شما آن را خواهید دید؛ احتمالاً ما آن روزها را نبینیم. این باغ را دست یک باغبان ماهر، دلسوز، متوکّل بر خدا، یعنى امام عزیزمان، به این صورت آراست و خونهاى زیادى هم این بوستان را آبیارى کرده؛ یعنى بوستان جمهورى اسلامى و حاکمیّت ارزشهاى الهى.
دنیا امروز آماده است که پیام ما را بشنود و بسیارى از ملّتها هم پیام ما را شنیدهاند؛ آنهایى که شنیدهاند پیام انقلاب اسلامى را از آن تبعیّت میکنند، از آن استقبال میکنند؛ هیچ انقلابى تا حالا این جور نبوده، هیچ انقلابى فرهنگ خودش را این جور بىدردسر و بىدغدغه تا اعماق ملّتها نفوذ نداده. امروز نه فقط در کشورهاى اسلامى، حتّى در کشورهاى غیر اسلامى [هم] جوانها از جوانهاى ما، زنها از زنهاى ما، روحانیّون از روحانیّون ما، آحاد ملّت از آحاد ملّت ما میخواهند تقلید کنند؛ امروز این جورى است. در آن کشورهایى که زنهایشان در طول سالهاى متمادى و بلکه قرنها حجاب را آزمایش نکرده بودند، به برکت انقلاب ما و روى عشق و علاقهاى که آن مردم به انقلاب ما دارند، زنهایشان و دخترهایشان مثل همین خواهرهاى ما و دخترهاى ما، حجاب ایرانى و حجاب سبک انقلاب اسلامى را انتخاب کردهاند و اختیار کردهاند؛ فرهنگ انقلاب این جور دارد رشد میکند! مردمى که اصلاً در کشورها نمیدانستند آمریکا چیست، کیست، چه کار با آنها دارد، چرا باید با آمریکا دشمن بود، امروز پرچم آمریکا را آتش میزنند! شما میبینید در آفریقاى جنوبى، مردم در تظاهرات ناگهان پرچم آمریکا را درمىآورند آتش میزنند؛ خب آفریقاى جنوبى به آمریکا چه ربطى دارد؟ سالها که سیاهها با رژیم پرتوریا(۶) میجنگیدند، صحبت آمریکا نبود؛ این بیدارى را چه کسی به آنها داد؟ چه کسی به مردم آفریقاى جنوبى فهماند که اگر مىبینید رژیم پرتوریا دارد به شما ظلم میکند، بدانید این استکبار جهانى است که پرچمدارش و در رأسش آمریکا است؟ لذا با او میجنگند و پرچم آمریکا را آتش میزنند. در پاکستان، در فیلیپین، در هند، در هر جایى که تظاهراتى هست علیه دستگاههاى استکبارى، علیه سیاستهاى تبعیضآمیز جهانى، پرچم آمریکا را به عنوان سَمبل آتش میزنند؛ این فرهنگ ما است، این از اینجا صادر شده. این وضع انقلاب ما است؛ تا حالا انقلابِ ما این [جور بوده] است.
ما توانستهایم در جامعهى ایرانى خودمان، زندگى جامعه را و زندگى عمومى ملّت را از این رو به آن رو برگردانیم، جهت جامعه را اصلاً عوض کنیم؛ انقلاب این کار را کرده. شما بعضى درست یادتان نیست، بعضى هم کمى یادتان هست که ده سال پیش در این مملکت، فساد، رشوهخوارى، کارهاى خلاف اخلاق و جنسى، یک ارزش بود! در همین رامسر، در همین شهرهاى مازندران، کنار همین بحر خزر و در همه جاى این مملکت، فرهنگ فساد یک فرهنگ رایجى بود، ابتذال از طرف مردم پذیرفته شده بود؛ اگر شما اهلش نبودى، مایهى تعجّب بود. امروز درست بعکس شده، ارزشها تغییر پیدا کرده؛ این کار را انقلاب کرده. در این مملکت، تمام سرمایهها ــ سرمایههاى مالى، انسانى، فکرى، استعدادى ــ مصرف میشد به نفع یک طبقه، و آن طبقهى مرفّهین و کسانى بودند که به نحوى به دستگاههاى حاکم متّصل بودند. امروز همه چیز بهعکس است؛ شعار، شعار مستضعفین است؛ آنهایى هم که مرفّهند، آنهایى هم که زندگىهاى بالا دارند، افتخار میکنند که بگویند «آره، ما یک روزى مثلاً فقیر بودیم»، یا الان هم [سعی میکنند] یک قدری پنهان کنند آن رفاههاى آنچنانى را، که البتّه آن شکلِ بالابالایش هم اصلاً وجود ندارد در جامعهى ما. ارزشها در جامعهى ما شده ارزشهاى اسلامى. در این اردوگاهها کجا بچّهها جمع میشدند براى خواندن قرآن و نهجالبلاغه؟ جمع میشدند تا فرهنگ غرب را، تا فراوردههاى فرهنگىِ ذهنىِ غلطِ فاسدِ بیگانگان را اینجا نشخوار کنند و از همدیگر یاد بگیرند. به بچّهها فساد یاد میدادند؛ امروز بهعکس شده؛ امروز به بچّهها دین یاد میدهند، بچّهها متدیّنند؛ این همان نهالهایى است که از زمین بیرون آمده، همان نهالهایى است که سرسبز شده.
امّا هنوز ما خیلى کار داریم. آن روزى که ما بتوانیم با عدالتِ اجتماعىِ صد درصد در کشورِ خودمان یک نمونه به دنیا بدهیم، آن روزى که بتوانیم با اخلاقِ اسلامىِ صد درصد بین مردممان یک نمونهى زنده به دنیا ارائه بدهیم، آن روزى که بتوانیم ریشهى فساد را از جامعه بکلّى بکَنیم، آن روزى که بچّههاى ما، بزرگهاى ما، زن و مرد ما به طور کامل به انسانهاى داراى اخلاق اسلامى و روش اسلامى تبدیل شده باشند، روزى است که دنیا دیگر با شتاب به سمت همین هدفها و شعارهاى ما حرکت خواهد کرد. ما راه طولانىاى در پیش داریم؛ بقیّهى راه را شماها باید بروید، شما صاحبهاى اصلى انقلابید. عزیزان، نور چشمان، بچّهها، نوجوانان! ما این انقلاب را، این جمهورى اسلامى را نگه داشتهایم تا شما تازهنَفَسها برسید و آن را جهانى کنید؛ پیام این انقلاب را شماها باید به دنیا برسانید؛ خودتان را بسازید و براى آن روز آماده کنید. اینکه در این پلاکاردها نوشتهاند «امیدان آیندهى انقلاب»، راست است؛ امیدهاى آینده شما هستید.
این نکته را هم در پایان سخنانم به شما بگویم: سعی دشمنان انقلاب، دشمنان اسلام، آمریکا و شوروى، ایادى و مزدورهایشان این است که نسل دانشآموز ما را از انقلاب و از اسلام جدا کنند؛ یعنى همین امیدها را از آیندهى این کشور بگیرند؛ چرا؟ چون از شماها میترسند. اگر قرار باشد شما همین جور که امروز با دین و با قرآن و نهجالبلاغه و اسلام دارید خودتان را آشنا میکنید پیش بروید، فردا پایههاى امپراتوریهاى زَر و زور در دنیا متزلزل خواهد شد به وسیلهى شما؛ لذا از شماها میترسند، لذا شماها بایستى مواظب باشید ــ همچنان که اولیا باید مواظب باشند و مدیران آموزش و پرورش در سراسر کشور باید مراقب باشند و بیشتر از همه، خود شما بچّهها در مدرسهها، در دبیرستانها، در مدارس راهنمایى؛ هم دخترها، هم پسرها ــ باید مراقب باشید و آن کسانى را که آمپولهاى فساد را میخواهند در کالبد مدرسه تزریق کنند، دشمنان خطرناک و خیانتکار خودتان بدانید. هر کس که این نسل را که امید آینده است بخواهد به بىتفاوتى بکشاند، به بىاعتنائى بکشاند نسبت به انقلاب، یا به فساد اخلاق بکشاند ــ هر که میخواهد باشد؛ چه دانشآموز، چه معلّم، چه مدیر، چه ولى ــ بدانید دشمن بسیار خطرناکى است که خود شما باید در مقابلش بِایستید.
امیدوارم که انشاءالله این اردو به شما خوش بگذرد و در این امتحانات و مسابقات هم موفّق باشید و روزبهروز انشاءالله پیشرفت کنید و در سال آینده، در جمعهاى آینده، با دستهاى پُرتر و آمادگیهاى بیشترى باز دُور هم جمع بشوید. از اینکه این توفیق را پیدا کردم که شما عزیزان را اینجا ملاقات کنم خیلى خوشحالم.
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
(۱ در ابتدای این دیدار ــ که در اردوگاه میرزاکوچکخان رامسر و در چهارچوب سفر یکروزهی معظّمٌله به رامسر برگزار شد ــ تعدادی از دانشآموزان جملاتی از نهجالبلاغه را قرائت کردند.
(۲ پنداشتن، تلقّی کردن
(۳ نشاندن و کاشتن درخت و گیاه
(۴ نهجالبلاغه، خطبهی ۵۶؛ «بسا مردی از ما و مردی از دشمنان ما، مردانه، پنجه درمیافکندند تا کدام یک دیگری را شرنگ مرگ چشاند. گاه ما بودیم که جام مرگ از دست دشمن میگرفتیم و گاه دشمن بود که جام مرگ از دست ما میگرفت. چون خداوند صداقت ما را در پیکار دید، دشمن ما را خوار و زبون ساخت و ما را پیروزی داد.»
(۵ نهجالبلاغه، خطبهى ۱۱۰؛ «برترین چیزی که توسّلجویندگان به خدای سبحان، بدان توسّل میجویند، ایمان به او و به پیامبر او است و جهاد است در راه او.»
(۶ رژیم نژادپرست حاکم بر آفریقای جنوبی
|
61 | 1365/04/28 | بیانات در مراسم افتتاحیه کنگره جهانى حضرت رضا (علیهالسلام) در مشهد | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=45992 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)
الحمدلله ربّ العالمین و صلّی الله علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداةالمهدییّن المعصومین سیّما بقیّةالله فی الارضین.
یکی از آرزوهای دیرین در این اجتماع برآورده میشود. غربت ائمّه (علیهم السّلام) به دوران زندگی این بزرگواران منتهی نشد بلکه در طول قرنها، عدم توجّه به ابعاد مهم و شاید اصلی از زندگیِ این بزرگواران، غربت تاریخی آنها را استمرار بخشید. یقیناً کتابها و نوشتهها در طول این قرون، از ارزش بینظیری برخوردارند زیرا توانستهاند مجموعهای از روایاتی را که در باب زندگی این بزرگواران است، برای آیندگان یادگار بگذارند، لکن عنصر مبارزهی سیاسی حاد، که خطّ ممتدّ زندگی ائمّهی هدا (علیهم السّلام) را در طول ۲۵۰ سال تشکیل میدهد، در لابهلای روایات و احادیث و شرححالهای ناظر به جنبههای علمی و معنوی، گم شده. زندگی ائمّه (علیهم السّلام) را ما بهعنوان درس و اسوه باید فرا بگیریم، نهفقط بهعنوان خاطرههای شکوهمند و ارزنده؛ و این، بدون توجّه به روش و منش سیاسیِ این بزرگواران ممکن نیست.
بنده شخصاً، علاقهای به این بُعد و جانب از زندگیِ ائمّه (علیهم السّلام) پیدا کردم و بد نیست این را عرض کنم که اوّلْبار، این فکر برای بنده در سال ۱۳۵۰ و در دوران محنتبارِ یک امتحان و ابتلاء دشوار پیدا شد. اگرچه قبل از آن به ائمّه بهصورت مبارزان بزرگی که در راه اِعلاء کلمهی توحید و استقرار حکومت الهی فداکاری میکردند توجّه داشتم امّا نکتهای که در آن برهه ناگهان برای من روشن شد، این بود که زندگی این بزرگواران علیرغم تفاوت ظاهری -که بعضی حتّی احساس تناقض کردند میان برخی از بخشهای این زندگی- درمجموع یک حرکت مستمر و طولانی است که از سال ۱۱ هجرت شروع میشود و ۲۵۰ سال ادامه پیدا میکند، و به سال ۲۶۰ که سال شروع غیبت صغرا است، خاتمه پیدا میکند. این بزرگواران، یک واحدند، یک شخصیّتند؛ نمیشود شک کرد که هدف و جهت آنها یکی است. پس ما به جای اینکه بیاییم زندگی امام حسن مجتبی (علیه السّلام) را جدا و زندگی امام حسین (علیه السّلام) را جدا و زندگی امام سجّاد (علیه السّلام) را جدا تحلیل کنیم تا احیاناً در دام این اشتباه خطرناک بیفتیم که سیرهی این سه امام بهخاطر اختلاف ظاهریِ با هم، متعارض و متخالفند، باید یک انسانی را فرض کنیم که ۲۵۰ سال عمر کرده و در سال ۱۱ هجرت قدم در یک راهی گذاشته و این راه را تا سال ۲۶۰ هجری طی کرده؛ تمام حرکات این انسان بزرگ و معصوم، با این دید قابل فهم و قابل توجیه خواهد بود. هر انسانی که از عقل و حکمت برخوردار باشد ولو نه از عصمت، در یک حرکت بلندمدّت، تاکتیکها و اختیارهای موضعی خواهد داشت؛ گاهی ممکن است لازم بداند تند حرکت کند و گاهی کُند، گاهی حتّی ممکن است به عقبنشینیِ حکیمانه دست بزند، امّا همان عقبنشینی هم از نظر کسانی که علم و حکمت او را و هدفداریِ او را میدانند، یک حرکت به جلو محسوب میشود. با این دید، زندگی امیرالمؤمنین با زندگی امام مجتبی، با زندگی حضرت ابیعبدالله، با زندگی هشت امام دیگر، تا سال ۲۶۰، یک حرکت مستمر است؛ این را در آن سال بنده متوجّه شدم و با این دید وارد زندگی اینها شدم، یک بار دیگر نگاه کردم و هرچه پیش رفتم، این فکر تأیید شد.
البتّه بحث در این باب، در گنجایش یک مجلس نیست ولیکن توجّه به اینکه زندگی مستمرّ این عزیزان معصوم و بزرگوار از اهلبیت رسول خدا، با یک جهتگیری سیاسی همراه است، قابل این است که بهعنوان یک فصلِ جداگانه مورد عنایت قرار بگیرد، و بنده امروز به این مطلب خواهم پرداخت. در پیام سال گذشته، اشاره کردم به مبارزهی حادّ سیاسی در زندگی ائمّه و در زندگی امام هشتم؛ امروز انشاءالله این جمله را مایلم با قدری شرح و تفصیل عرض کنم.
اولاً مبارزهی سیاسی، یا مبارزهی حادّ سیاسی که ما به ائمّه (علیهم السّلام) نسبت میدهیم، یعنی چه؟ منظور این است که مبارزات ائمّهی معصومین (علیهم السّلام) فقط مبارزهی علمی و اعتقادی و کلامی، از قبیل مبارزات کلامیای که در طول همین مدّتْ شما در تاریخ اسلام مشاهده میکنید -مثل معتزله، مثل اشاعره و دیگران- نبود؛ مقصود ائمّه از این نشستنها و حلقات درس و بیان حدیث و نقل معارف و بیان احکام، فقط این نبود که یک مکتب کلامی یا فقهی را که به آنها وابسته بود، صددرصد ثابت کنند و خصوم(۲) خودشان را مفحَم(۳) کنند، [بلکه] چیزی بیش از این بود؛ همچنین نه یک مبارزهی مسلّحانه از قبیل آن چیزی که انسان در تاریخ زندگی ائمّه، در زندگی جناب زید و بازماندگانش و همچنین بنیالحسن و بعضی از آل جعفر و دیگران میبیند؛ آن مبارزه را هم ائمّه (علیهم السّلام) نداشتند؛ البتّه همینجا اشاره کنم -بعد اگر رسیدیم و وقت بود، یکقدری تفصیلیتر عرض خواهم کرد- که آنها را بهطور مطلق هم تخطئه نمیکردند؛ بعضی را تخطئه میکردند به دلایلی غیر از نفس مبارزهی مسلّحانه، بعضی را هم تأیید کامل میکردند، در بعضی هم شرکت میکردند بهنحو پشت جبهه؛ لَوَدِدتُ أَنَّ الخارِجیَّ مِن آلِ مُحَمَّدٍ خَرَجَ وَ عَلَیَّ نَفَقَةُ عِیالِه؛(۴) با کمک مالی، کمک آبرویی، جا دادن و مخفی کردن و از این قبیل؛ لکن خودشان بهعنوان ائمّه (علیهم السّلام) -آن سلسلهای که ما میشناسیم- وارد در مبارزهی مسلّحانه نبودند و نمیشدند. مبارزهی سیاسی نه آن اوّلی است و نه این دوّمی؛ عبارت است از مبارزهای با یک هدف سیاسی؛ آن هدف سیاسی چیست؟ عبارت است از تشکیل حکومت اسلامی و به تعبیر ما حکومت علوی.
ائمّه از لحظهی وفات رسولالله تا سال ۲۶۰ درصدد بودند که حکومت الهی را در جامعهی اسلامی به وجود بیاورند؛ این، اصلِ مدّعا است. البتّه نمیتوانیم بگوییم که میخواستند حکومت اسلامی را در زمان خودشان، یعنی هر امامی در زمان خودش به وجود بیاورد، [بلکه] آیندههای میانمدّت و بلندمدّت و در مواردی هم نزدیکمدّت وجود داشت؛ مثلاً در زمان امام مجتبی (علیه السّلام)، به نظر ما تلاش برای ایجاد حکومت اسلامی در آیندهی کوتاهمدّت بود؛ امام مجتبی در جواب مسیّببننجبه و دیگران که میگفتند چرا شما سکوت کردهاید فرمود: وَ اِن اَدری لَعَلَّهُ فِتنَةٌ لَکُم وَ مَتاعٌ اِلیٰ حِین.(۵) و در زمان امام سجّاد به نظر بنده، برای آیندهی میانمدّت [بود] ــ که حالا دراینباره شواهد و مطالبی هست که عرض خواهم کرد ــ و در زمان امام باقر (علیه الصّلاة و السّلام)، احتمال زیاد این است که برای آیندهی کوتاهمدّت، و از بعد از شهادت امام هشتم (علیه السّلام) به گمان زیاد برای آیندهی بلندمدّت. [تلاش] برای کدام آینده؟ مختلف بود، امّا همیشه بود؛ این معنای مبارزهی سیاسی است. همهی کارهای ائمّه (علیهم السّلام) ــ غیر از آن کارهای معنوی و روحی که مربوط به اعلاء نفْس یک انسان و قرب او به خدا است بینه و بین ربّه ــ یعنی درس، حدیث، علم، کلام، محاجّه با خصوم علمی، با خصوم سیاسی، تبعید، حمایت از یک گروه و ردّ یک گروه، در این خط است؛ برای این است که حکومت اسلامی را تشکیل بدهند. مدّعا این است.
البتّه همانطور که جناب آقای طبسی اشاره کردند، بله، این مطلب مورد اختلافنظر بوده و خواهد بود؛ بنده هم اصراری ندارم که درک و برداشت من قبول بشود؛ اصرار دارم که این سرنخ مورد توجّه دقیق قرار بگیرد و زندگی ائمّه بازنگری بشود. تلاشی که ما این چندساله داشتیم، برای این بوده که این مطلب را چه نسبت به مجموع ائمّه (علیهم السّلام) و چه نسبت به هر فرد فردی از این بزرگواران، به دلایل قابل قبولی مستند کنیم؛ البتّه بعضی از دلایل، دلایل کلّی است، مثلاینکه مثلاً میدانیم که امامت ادامهی نبوّت است، و نبی اوّلین امام است -اِنَّ رَسُولَ اللهِ کَانَ هُوَ الاِمَام،(۶) در کلام امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام)- و رسولالله برای ایجاد نظام عدل و حقّ الهی قیام کرد و آن نظام را با مبارزات پیگیر خود به وجود آورد و تا بود، از آن حفاظت کرد، [لذا] نمیشود امام که دنبالهی نبی است، از یکچنین نظامی غافل بماند. این یک استدلال کلّی است که البتّه با بحث زیاد و توجّه به نکات گوناگون، این استدلال را میشود تعقیب کرد. بعضی از دلایل هم دلایل صادرهی از کلمات ائمّه (علیهم السّلام) یا از روش و منشِ زندگیِ اینها است که با توجّه به این نکته و با تفطّن(۷) [نسبت] به این جهتگیری، همهی آنها معنا پیدا میکند. و حقیقت این است که یک مقداری هم در توجّه به این معنا، شرایط و اوضاع میتواند کمک کند کمااینکه آن زمان برای ما چنین چیزی بود؛ در داخل سلّولِ تاریک زندان، انسان درست میتوانست علّت و معنا و وجه سلام بر «مُعَذَّبِ فِی قَعرِ السُّجُونِ وَ ظُلَمِ المَطَامِیرِ ذِی السَّاقِ المَرضُوضِ بِحَلَقِ القُیُود»(۸) را درست بفهمد؛ و بههرحال این آن جهتگیری و خطّی است که دربارهی آن میخواهیم یکقدری بحث کنیم و بنده برداشتهای ذهنی خودم را در این مجلس بزرگ و معظّم عرضه کنم.
عنصر مبارزهی سیاسی را همانطور که عرض کردم اگر بخواهیم مشخّص بکنیم، نه آن چیزی است که در مبارزات کلامی مشاهده میشود و نه آن چیزی است که در مبارزات مسلّحانه. برای کسانی که تاریخ قرن دوّم هجری را خوب میدانند و حرکات بنیالعبّاس را از سالهای قبل از ۱۰۰ هجری تا سال ۱۳۲ که آغاز حکومت بنیالعبّاس است درست مطالعه کردهاند، بنده میتوانم مبارزهی حادّ سیاسی در زندگی ائمّه را تشبیه کنم به آنچنان چیزی که در زندگی بنیالعبّاس مشاهده میشود؛ البتّه اگر کسی در زندگی بنیالعبّاس و مبارزات آنها و دعوت آنها مطالعه نکرده باشد، این تشبیه، [برای او] درست رسا و گویا نیست؛ همانجور چیزی در زندگی ائمّه (علیهم السّلام) هم هست منتها با فرقهای جوهری در هدف بنیالعبّاس و ائمّه و در روشهای آنها و ائمّه و در اشخاص آنها و ائمّه؛ امّا شکل کار و نقشهی کار تقریباً به هم نزدیک است؛ لذاست که یک جاهایی هم میبینیم که این دو جریان با هم مخلوط میشوند، یعنی بنیالعبّاس بهخاطر نزدیکی روششان و تبلیغاتشان و دعوتشان با آل علی، در مناطق دورتر از حجاز و عراق اینجور وانمود میکنند که همان خطّ آل علی هستند؛ حتّی «مُسوّدة»(۹) که لباس سیاه را در طلیعهی دعوت بنی عبّاس در خراسان و ری بر تن میکردند، میگفتند «هَذَا السَّوَادُ حِدَادُ آلِ مُحَمَّدٍ وَ شُهَدَاءِ کَربَلَاءَ وَ زَیدٍ وَ یَحییٰ»؛(۱۰) میگفتند این لباسِ ماتم آل محمّد و ماتمِ شهیدان کربلا و ماتم زید و یحیی است، و حتّی عدّهای از سرانشان خیال میکردند که دارند برای آل علی کار میکنند. یکچنین حرکتی در زندگی ائمّه بود، منتها همانطور که گفتیم با سه تفاوت عنصری در هدف، در روشها و در اشخاص. این معنای مبارزهی سیاسی است در زندگی ائمّه (علیهم السّلام).
من لازم میدانم اوّل ترسیم کلّی مبارزهی ائمّه را عرض کنم، بعد برگردیم به بعضی از نمودارهای این مبارزه در کلمات ائمّه (علیهم السّلام). ترسیم کلّی در دوران سه امام اوّل یعنی امیرالمؤمنین و امام مجتبی و سیّدالشّهدا را فعلاً مسکوت میگذارم، [چون] دربارهی آنها بحث زیاد شده و تقریباً کسی شبهه ندارد که در حرکت آنها یک جهتگیری و عنصر سیاسی و هدف سیاسی وجود داشته؛ از دوران امام سجّاد شروع میکنیم. به نظر بنده، از دوران امام سجّاد یعنی از سال ۶۱ هجری، تا سال ۲۶۰ ــ که ۲۰۰ سال است ــ ما سه مرحله داریم: یک مرحله از سال ۶۱ است تا سال ۱۳۵ یعنی شروع خلافت منصور عبّاسی، که در این مرحله حرکت از یک نقطهای آغاز میشود، بتدریج کیفیّت پیدا میکند، عمق پیدا میکند، گسترش پیدا میکند و اوج میگیرد تا سال ۱۳۵. سال ۱۳۵ که سال مرگ سفّاح و خلافت منصور است، وضع عوض میشود؛ مشکلاتی پدید میآید که بسیاری از پیشرفتها را متوقّف و معطّل میکند. در یک مبارزهی سیاسی، اینجور چیزی پیش میآید و ما هم در این دوران خودمان مشاهده کردیم یک مرحلهی دیگر، از سال ۱۳۵ است تا سال ۲۰۲ یا ۲۰۳ که سال شهادت امام رضا است؛ این هم یک مرحلهی دیگر است که باز حرکت و مبارزه، از یک نقطهی بالاتر از نقطهی سال ۶۱ و عمیقتر و گستردهتر از آن، منتها با یک مشکلات جدیدی آغاز میشود و رفته رفته اوج پیدا میکند، گسترش پیدا میکند، قدم به قدم به پیروزی نزدیک میشود تا سال شهادت امام هشتم که یا سال ۲۰۲ یا ۲۰۳ یا ۲۰۴ است و احتمالاً ۲۰۳ باشد؛ و اینجا باز حرکت متوقّف میشود. با رفتن مأمون به بغداد در سال ۲۰۴ و شروع خلافت مأمونی که یکی از فصلهای بسیار دشوار در زندگی ائمّه (علیهم السّلام) است، باز یک فصل جدیدی آغاز میشود که فصل محنت ائمّه است؛ بااینکه گسترش تشیّع در آن روزها بیش از همیشه بوده، به اعتقاد بنده محنت ائمّه هم آن روزها بیش از همیشه بوده؛ و این همان دورانی است که به گمان بنده، تلاش و مبارزه برای بلندمدّت است یعنی ائمّه برای تا پیش از غیبت صغری دیگر تلاش نمیکنند بلکه زمینهسازی میکنند برای بعدها و این دوران، از سال ۲۰۴ ادامه پیدا میکند تا سال ۲۶۰ که سال شهادت امام عسکری (علیه السّلام) و شروع غیبت صغری است. این، سه دوره است؛ هریک از این سه دوره خصوصیّاتی دارد که بنده اجمالاً خصوصیّات این دورهها را عرض میکنم.
دورهی اوّل که دورهی امام سجّاد (علیه السّلام) است، کار با دشواری فراوان آغاز میشود. حادثهی کربلا یک تکان سختی در ارکان شیعه بلکه در همهجای دنیای اسلام داد؛ قتل و تعقیب و شکنجه و ظلم سابقه داشت امّا کشتن پسر پیغمبر و اسارت خانوادهی پیغمبر و بردن اینها شهر به شهر و بر نیزه کردن سر عزیز زهرا که هنوز بودند کسانی که بوسهی پیغمبر بر آن لب و دهان را دیده بودند، چیزی بود که دنیای اسلام را مبهوت کرد؛ کسی باور نمیکرد که کار به اینجا برسد. اگر این شعری که به حضرت زینب (علیها السّلام) منسوب است درست باشد که
ما تَوَهَّمتُ یا شَقیقَ فُؤادی
کانَ هٰذا مُقَدَّراً مَکتُوبا(۱۱)
اشاره به این است و این برداشت همهی مردم است. ناگهان احساس شد که سیاست، سیاستِ دگری است؛ سختگیری از آنچه تا حالا حدس زده میشد، بالاتر است؛ چیزهای تصوّرنشدنی تصوّر شد و انجام شد؛ لذا یک رعب شدیدی تمام دنیای اسلام را گرفت مگر کوفه را، [آنهم] فقط به برکت توّابین و بعد به برکت مختار، وَالّا در مدینه و در جاهای دیگرِ دنیای اسلام و حتّی در مکّه -با وجود اینکه عبدالله زبیر هم بعد از چندی قیام کرده بود- یک رعب بیسابقهای ناشی از حادثهی کربلا بود. در کوفه و عراق هم اگرچه حرکت توّابین در سال ۶۴ و ۶۵ -که شهادت توّابین ظاهراً سال ۶۵ است- یک هوای تازهای را در فضای گرفتهی عراق به وجود آورد، امّا شهادت همهی آنها تا آخر، مجدّداً جوّ رعب و اختناق را بیشتر کرد؛ و بعد از آنکه دشمنان دستگاه اموی یعنی مختار و مصعببنزبیر، به جان هم افتادند، و عبدالله زبیر از مکّه، مختارِ طرفدار اهلبیت را هم نتوانست تحمّل کند و مختار به دست مصعب کشته شد، باز این رعب و وحشت بیشتر شد و امیدها کمتر شد و بالاخره عبدالملک که سرِ کار آمد، بعد از مدّت کوتاهی تمام دنیای اسلام زیر نگین بنیامیّه قرار گرفت، با کمال قدرت؛ و عبدالملک ۲۱ سال قدرتمندانه حکومت کرد.
البتّه لازم است مخصوصاً به ماجرای حرّه در سال ۶۴ اشاره کنم که حملهی مسلمبنعقَبه به مدینه است که آن هم باز بیشتر موجب شد که رعب و وحشت زیاد بشود و اهلبیت در غربت بیفتند. جریانش بهطور خلاصه این است که یزید یک جوانی از سرداران شامی را که بیتجربه بود، بر مدینه گماشت؛ او برای اینکه مدنیها را بلکه با یزید مهربان کند، از یک عدّهای از اهل مدینه دعوت کرد که بروند با یزید در شام ملاقات کنند؛ اینها بلند شدند رفتند با یزید در شام ملاقات کردند؛ یزید جایزهی زیادی -پنجاه هزار درهم و صد هزار درهم- به اینها پول داد ولی اینها که یا از صحابه بودند یا از اولاد صحابه بودند، وقتی دستگاه یزید را دیدند، بیشتر نسبت به او متغیّر و خشمگین شدند؛ به مدینه برگشتند و عبدالله بن حنظلهی غسیل الملائکه، ادّعای امارت کرد و قیام کرد و مدینه را جدای از حکومت مرکزی اعلام کرد؛ آنها هم مسلمبنعقبه را فرستادند و آنچنان فاجعهای در مدینه به بار آوردند که در کتب تواریخ، فصل گریهآور و غمباری را این حادثه تشکیل میدهد؛ این هم، بیشتر موجب شد که مردم احساس رعب و وحشت کنند. این، رعبِ حاکم بر دنیای اسلام بود.
یک عامل دیگر در کنار این رعب به وجود آمد و آن، انحطاط فکری مردم در سرتاسر دنیای اسلام بود که ناشی بود از بیاعتنائی به تعلیمات دین در دوران بیستسالهی گذشته. از بس تعلیم دین و تعلیم ایمان و تفسیر آیات و بیان حقایق از زبان پیغمبر، در دوران بیست سالِ بعد از سال ۴۰ هجری به این طرف مهجور شد، مردم از لحاظ اعتقادات و مایههای ایمانی بشدّت پوچ و توخالی شده بودند. زندگیِ مردمِ آن دوران را وقتی انسان در تواریخ و روایات گوناگونی که در تواریخ هست زیر ذرّهبین میگذارد، این واضح میشود؛ البتّه علما و قرّاء و محدّثین بودند که حالا دربارهی آنها هم عرض خواهم کرد لکن عامّهی مردم دچار یک بیایمانی و ضعف و اختلال اعتقادی شدید شده بودند. کار به جایی رسیده بود که حتّی بعضی از ایادی دستگاه خلافت، نبوّت را زیر سؤال میبردند. در کتابها دارد که خالدبنعبداللهِ قسری که یکی از دستنشاندگان بسیار پست و دنیّ بنیامیّه بود، کان یُفَضّل الخلافة علی النّبوّة؛ میگفت خلافت از نبوّت بالاتر است؛ استدلالی هم میآورد و مثلاً میگفت: ایّهما افضل؟ خلیفة رجل فی اهله او رسوله الی اصحابه؟(۱۲) شما یک نفر را جانشین خودتان در خانوادهتان بگذارید، این بالاتر است، این نزدیکتر به شما است، یا آن کسی که برای پیامی میفرستید به یک جایی؟ خب پیدا است آن کسی که در خانهی خودتان میگذارید و خلیفهی شما است، او نزدیکتر است به شما پس خلیفهی خدا -که خلیفهی رسولالله هم نمیگفتند- «خلیفةالله» بالاتر از رسولالله است؛ این را خالدبنعبداللهِ قسری میگفت، دیگران هم میگفتند. و بنده در اشعار شعرای دوران بنیامیّه و بنیعبّاس که نگاه کردم، دیدم از زمان عبدالملک، تعبیر خلیفةالله در اشعار اینقدر تکرار شده که آدم یادش میرود که خلیفه، خلیفهی پیغمبر هم هست؛ تا زمان بنیعبّاس هم ادامه داشته. در شعر بشّار [میگوید] بلند شوید ببینید که «خلیفةالله بین الزّقّ و العود»؛
بنیامیّة هبّوا طال نومکم
انّ الخلیفة یعقوب ابن داود
ضاعت خلافتکم یا قوم فالتمسوا
خلیفة الله بین الزّقّ و العود(۱۳)
حتّی آن وقتی هم که میخواست خلیفه را هجو بکند، باز خلیفةالله میگفت؛ و همهجا در اشعار شعرای معروف آن زمان مثل جریر و فرزدق و کُثیّر و دیگرانی که بودند -صدها شاعر معروف و بزرگ [در آن زمان] هستند- در مدح خلیفه وقتی حرف میزنند، خلیفةالله است، خلیفة رسولالله نیست؛ این یک نمونه است. اعتقادات مردم اینجور حتّی نسبت به مبانی دینی سست شده بود، اخلاق مردم بشدّت خراب شده بود.
بنده در مطالعهی کتاب اغانیِ ابوالفرج(۱۴) به یک نکتهای توجّه کردم و آن این است که در همین سالهای حدود هشتاد و نود، و تقریباً تا پنجاه شصت سال بعد از آن، بزرگترین خوانندهها و نوازندهها و عیّاشها و عشرتطلبهای دنیای اسلام، یا مال مدینهاند یا مال مکّه! هروقت خلیفه در شام دلش برای غناء تنگ میشد و یک خواننده و نوازندهای میخواست، میفرستاد تا از مدینه یا مکّه، خوانندهها و نوازندههای معروف را، مغنّیها و خُنیاگران(۱۵) را ببرند برای او؛ بدترین و هرزهدراترین(۱۶) شُعرا در مکّه و مدینه بودند؛ مهبط وحی پیغمبر و زادگاه اسلام، شده بود مرکز فحشا و فساد. خوب است ما دربارهی مدینه و مکّه اینها را بدانیم؛ متأسّفانه در آثاری که ماها داریم، از یکچنین چیزهایی اثری نیست و این یک واقعیّتی است که بوده. بنده یک نمونه برای رواج فساد و فحشا عرض بکنم؛ در مکّه یک شاعری بود به نام عمربنابیربیعه؛ جزو شاعرهای عریانگوی بیپردهی هرزهدرا، و البتّه در اوج قدرت و هنر شعری؛ این مُرد؛ حالا داستانهای خودِ عمربنابیربیعه و اینکه در مکّه اینها چهکار میکردند، یک فصل مشبعی(۱۷) از تاریخ غمبار آن روزگار است، که مکّه و طواف و رمی جمرات و مانند اینها [را مسخره کردند]:
بدالی منها معصمٌ حین جمّرت
و کفّ خضیب زیّنت ببنانی
فو الله ما ادری و ان کنت داریا
بسبع رمین الجمر ام بثمانی(۱۸)
که در مغنی خواندهایم و مال همینها است، مال همین جاها است؛ در حال رمی جمره!
راوی نقل میکند که عمربنابیربیعه وقتی مُرد، در مدینه عزای عمومی شد و در کوچههای مدینه مردم میگریستند؛ هرجا میرفتم مجموعههایی از جوانها و مرد و زن ایستاده بودند و تأسّف میخوردند بر مرگ عمربنابیربیعه در مکّه؛ رسیدم به یک کنیزکی و دیدم دارد دنبال یک کاری میرود، مثلاً سطلی دستش است و میرود آب بیاورد، و همینطور اشک میریزد و گریه میکند و زاری میکند بر مرگ عمربنابیربیعه و تأسّف میخورد؛ رسید به یک جمعی از جوانها؛ گفتند چرا اینقدر گریه میکنی؟ گفت خب برای خاطر اینکه این مَرد مُرد و از دست ما رفت؛ یکی گفت که غصّه نخور، شاعر دیگری در مکّه هست که این شعر را گفته -حارث بن خالد مخزومی که یک مدّتی هم از طرف همین خلفای شام حاکم مکّه بوده؛ از آن شاعرهایی که او هم مثل عمربنابیربیعه هرزهگو و پردهدر و عریانسُرا [بود]- و بنا کرد یکی از شعرهای آن شاعر مخزومی را خواندن؛ وقتی که این شعر را خواند، آن کنیز یکقدری گوش کرد -که شعر و خصوصیّات در اغانی نقل شده- بعد اشکهایش را پاک کرد و گفت: الحمدلله الّذی لم یُخلِ حرمه؛(۱۹) خدا را شکر که حرم خودش را خالی نگذاشت؛ بالاخره اگر یکی رفت، یکی به جایش آمد؛ این وضع اخلاقی مردم مدینه.
داستانهای زیادی را شما میبینید از شبنشینیهای مکّه و مدینه و نه فقط بین افراد پایین، [بلکه] بین همهجور مردم؛ آدم گدای گرسنهی بدبختی مثل اشعب طمّاعِ معروف که شاعر بوده و دلقک بوده و مردم معمولیِ کوچه و بازار و همین کنیزک و امثال اینها، تا آقازادههای معروف قریش و حتّی بنیهاشم که بنده اسم نمیآورم؛ چهرههای معروفی از آقازادههای قریش -چه زنانشان، چه مردانشان- جزو همین کسانی بودند که غرق در این فحشا بودند. در زمان امارتِ همین شخص مخزومی، عایشه بنت طلحه آمد و در حال طواف بود؛ این به او علاقه داشت؛ وقت اذان شد؛ آن خانم پیغام داد که بگو اذان نگویند که طواف من تمام بشود؛ او دستور داد اذان عصر را نگویند؛ به او ایراد کردند که تو برای خاطر یک زن که دارد طواف میکند، میگویی نماز مردم را تأخیر بیندازند؟ گفت به خدا اگر تا فردا صبح هم طوافش طول میکشید، میگفتم اذان را نگویند؛(۲۰) این وضع آن روزگار است.
خب، [آن] وضع فکری، این وضع فساد اخلاقی؛ وضع فساد سیاسی هم یک عامل دیگر است. اغلب شخصیّتهای بزرگ، سر در آخور تمنّیّات مادّیای که بهوسیلهی رجال حکومت برآورده میشد، داشتند. شخصیّت بزرگی مثل محمّدبنشهاب زُهری که یک روزگاری خودش شاگرد امام سجّاد هم بوده، وابستهی به دستگاه شد؛ آن نامهی معروف امام سجّاد به محمّدبنشهاب زُهری -که در تحفالعقول و جاهای دیگر ثبت شده(۲۱)- یک نامهای است برای تاریخ که نشاندهندهی این است که چه وابستگیهایی برای شخصیّتهای بزرگ بوده. امثال محمّدبنشهاب زیاد [بودند]. یک جملهای را مرحوم مجلسی (رضوان الله علیه) از ابنابیالحدید نقل میکند که خیلی خوب است که عرض بکنم؛ اوّل مجلسی (علیه الرّحمة) در بحار از جابر -که ظاهراً جابربنعبدالله است- نقل میکنند که امام سجّاد فرمود: مَا نَدرِی کَیفَ نَصنَعُ بِالنّاسِ اِن حَدَّثناهُم بِمَا سَمِعنا مِن رَسُولِ اللهِ (صلّیالله علیه و آله) ضَحِکُوا وَ اِن سَکَتنا لَم یَسَعنا؛(۲۲) [وقتی از رسول خدا روایت کنیم، مردم] نهفقط قبول نمیکنند، [بلکه] میخندند! بعد ماجرایی را ذکر میکند که حضرت حدیثی را برای جمعی نقل کردند و کسی در بین آن جمع بود که استهزا کرد و قبول نکرد آن حدیث را؛ بعد دربارهی سعیدبنمسیّب و زُهری، میگوید از منحرفین بودند -که البتّه در مورد سعیدبنمسیّب بنده قبول نمیکنم این را؛ دلایل دیگری دارد که جزو حواریّون امام بوده، امّا در مورد زُهری و خیلیهای دیگر، همینجور است- بعد ابنابیالحدید عدّهی زیادی از شخصیّتها و رجال آن زمان را میشمرد که اینها همه از اهلبیت منحرف بودند؛ بعد نقل میکند از امام سجّاد (علیه الصّلاة والسّلام) که فرمودند: «مَا بِمَکَّةَ وَ المَدِینَةِ عِشرُونَ رَجُلًا یُحِبُّنا»(۲۳) بیست نفر در همهی مکّه و مدینه نیستند که ما را دوست داشته باشند؛ این وضع دوران امام سجّاد است در آنوقتی که ایشان میخواهد شروع کند به این کار عظیم. و این همان دورانی است که امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام) بعدها فرمودند که «اِرتَدَّ النّاسُ بَعدَ الحُسَینِ اِلَّا ثَلاثَة»(۲۴) بعد از ماجرای عاشورا فقط سه نفر ماندند. این حدیث، سه نفر را اسم میآورد: ابوخالد الکابلی، یحیی بن امّ الطویل و جبیر بن مطعم، که علّامهی شوشتری احتمال میدهند که جبیربنمطعم درست نیست و حکیمابنجبیربن مطعم است؛ در بعضی از روایات یا شاید در بعضی از نقلها -که بنده الان درست یادم نیست و متأسّفانه نشد مراجعه کنم- محمّدبنجبیربن مطعم است؛ سه نفر. البتّه در بحار روایاتی هست که چهار نفر را ذکر میکند؛ در بعضی از روایات پنج نفر را ذکر میکند که همهی اینها با همدیگر قابل جمع هم هست؛ این وضع امام سجّاد (علیه السّلام) است که در یکچنین زمینهای و در یکچنین زمینهی قفری،(۲۵) آن حضرت مشغول کار خودشان میشوند.
حالا امام سجّاد باید چه کار کند؟ امام سجّاد اگر بخواهد آن هدف را تعقیب کند، سه مسئولیّت بر دوش او است: اوّلاً باید معارف دین را به مردم زمان خودش یاد بدهد. ما اگر بخواهیم یک حکومت اسلامی به وجود بیاوریم، امکان ندارد که بدون اینکه مردم را با معارف دینی آشنا کرده باشیم، بتوانیم امید داشته باشیم که یک حکومت به وجود بیاید؛ بنابراین اوّلکار این است که معارف دینی به مردم تعلیم داده بشود.
کار دوّم این است که بخصوص مسئلهی امامت که یک مسئلهی مهجوری شده و از ذهنها بکلّی دور شده یا بد معنا شده، برای مردم و در ذهنهای مردم دوباره بازسازی بشود؛ امامت یعنی چه؟ چه کسی باید امام باشد؟ امام چه شرایطی دارد؟ این هم یک کار دیگر؛ چون بالاخره جامعه امام داشت ، عبدالملک امام بود و مردم او را امام میدانستند، پیشوای جامعه بود.
البتّه بعد در بحث امام عرض خواهم کرد که آن برداشتی که ما در طول این دو سه قرن اخیر از معنای امام داشتیم، بکلّی متفاوت است با آن معنایی که برای امام در صدر اسلام وجود داشته؛ هم موافقین، هم مخالفین، امام را به همان معنایی میدانستند که ما امروز در دوران جمهوری اسلامی میدانیم، یعنی امام امّت، امام ملّت، حاکم دین و دنیا. برداشت ما از امام در طول این دو سه قرن اخیر چیز دیگری بود؛ برداشتمان این بود که جامعه یک نفر دارد که او از مردم مالیات میگیرد، مردم را به جنگ میبرد، مردم را به صلح میخواند، امور مردم را اداره میکند، ادارات دولتی را درست میکند، دولتی تشکیل میدهد، قبض و بسط میکند، و اسمش حاکم است؛ یک نفر دیگر هم در آن طرف داریم که او دین مردم را درست میکند، اعتقاد مردم را درست میکند، قرائت نماز مردم را درست میکند -هرچه همّتش باشد- و اسمش عالم است، و امام در دوران خودش همان عالم است؛ خلیفه کار خودش را میکرد، او هم دین مردم را درست میکرد یا اخلاق مردم را درست میکرد؛ برداشت ما از امام این است درحالیکه در صدر اسلام برداشت همه از امام غیر از این است، یعنی پیشوای جامعه، منتها پیشوای دین و دنیا. بنیامیّه هم همین ادّعا را داشتند، بنیالعبّاس هم همین ادّعا را داشتند؛ همان مخمورهای غرقشدهی در لهوولعبها هم همین ادّعا را داشتند؛ آنها هم خودشان را امام میدانستند، که حالا اگر انشاءالله برسیم و وقت بشود، در این زمینه صحبت خواهم کرد.
بههرحال، پس جامعه امام داشت؛ امامش عبدالملک بود. امام سجّاد باید برای مردم معنای امامت را، جهت امامت را، شرایط امامت را، آن چیزهایی که امام ناگزیر از آنها است و آن چیزهایی را که اگر نباشد کسی نمیتواند امام باشد، برای مردم تشریح کند و تبیین کند.
و سوّم اینکه بگوید من امامم، یعنی آن کسی که باید در آنجا قرار بگیرد منم؛ این سه کار را امام سجّاد باید میکرد. بیشترین [زمانِ] تلاش امام سجّاد، روی آن کار اوّل گذشت چون همانطور که گفتیم، زمینه، زمینهای بود که نوبت به مسئلهی «من امامم» نمیرسید؛ باید دین مردم درست میشد، باید اخلاق مردم درست میشد، باید مردم از این غرقاب فساد بیرون میآمدند، باید جهتگیری معنوی -که لبِّ لُبابِ دین و روح اصلیِ دین همان جهتگیری معنوی است- دوباره در جامعه احیا میشد؛ لذا شما نگاه که میکنید، میبینید همهی زندگی امام سجّاد و کلمات امام سجّاد، زهد است، مثلاً: اِنَّ عَلَامَةَ الزَّاهِدینَ فِی الدُّنیَا الرَّاغِبِینَ عَنها،(۲۶) تا آخر، که شروع در یک سخن مفصّل و طولانی [است]؛ اگرچه در این سخن هم یک اشارهای به آن اهداف کذاییای که ذکر کردیم هست. یا «اَ وَ لا حُرٌّ یَدَعُ هٰذِه اللُماظَةَ لِاَهلِهَا فَلَیسَ لِاَنفُسِکُم ثَمَنٌ اِلّا الجَنَّةُ فَلا تَبِیعُوها بِغَیرِها»،(۲۷) از امام سجّاد است.
کلمات امام سجّاد، بیشترینش زهد است، بیشترینش معارف است، امّا معارف را هم باز در لباس دعا [مطرح کردند]؛ چون همانطور که گفتیم، اختناق در آن دوران و نامساعد بودن وقت، اجازه نمیداد که امام سجّاد بخواهند با آن مردم بیپرده و صریح و روشن حرف بزنند؛ نهفقط دستگاهها نمیگذاشتند، [بلکه] مردم هم نمیخواستند؛ اصلاً آن جامعه، یک جامعهی نالایق و تباهشده و ضایعشدهای بود که باید بازسازی میشد. از سال ۶۱ تا ۹۵، ۳۴ سال زندگى امام سجّاد اینجورى گذشت. البتّه هرچه گذشته، وضع بهتر شده؛ لذا در همان حدیثِ «اِرتَدَّ النّاسُ بَعدَ الحُسَینِ» از امام صادق، در دنبالهاش دارد: ثُمَّ اِنَّ النّاسَ لَحِقُوا وَ کَثُروا،(۲۸) بعد مردم ملحق شدند؛ و ما مىبینیم که همینجور است و دوران امام باقر که میرسد -که عرض خواهم کرد- وضع فرق کرده بود؛ این بهخاطر زحمات ۳۵ سالهى امام سجّاد است.
در کلمات امام سجّاد توجّه به کادرسازى هم هست. در کتاب شریف تحفالعقول، چند مورد کلام طویل از امام سجّاد نقل شده. بنده متأسّفانه وقت نکردم به کتابهاى دیگر نگاه کنم و اگر نمونههاى دیگرى از این کلمات از امام سجّاد هست، پیدا کنم؛ گمان هم نمیکنم باشد، یا زیاد باشد؛ کلمات کوتاه چرا، امّا کلمات بلند، مثل آن دو سه مورد حدیثِ مفصّلى که در تحفالعقول از امام سجّاد نقل شده، دیگر فکر نمیکنم باشد. لحن این احادیث و خطاب این احادیث نشاندهندهى کارى است که امام سجّاد میکرده؛ یکى از اینها معلوم است که خطاب به عامّهى مردم است؛ اوّلش «ایّها النّاس» است و با «ایّها النّاس» شروع میشود؛ در این خطاب، تذکّر به معارف اسلامى است؛ حضرت در این حدیث مفصّل میفرمایند که وقتى انسان را در قبر میگذارند، از ربّ او سؤال میکنند، از پیغمبر او سؤال میکنند، از دنیاى او سؤال میکنند، از امام او سؤال میکنند؛(۲۹) این یک لحن ملایم و رقیقى است که به درد عامّهى مردمى که در حیطهى تبلیغات امام سجّاد قرار میگرفتند، میخورد؛ امّا یک حدیث دیگر هست که جور دیگرى شروع میشود و مضمون آن هم نشان میدهد که مال خواص است؛ اولش اینجورى شروع میشود: کَفانا اللّهُ وَ اِیّاکُم کَیدَ الظّالِمینَ وَ بَغیَ الحاسِدینَ وَ بَطشَ الجَبّارینَ لا یَفتِنَنَّکُمُ الطَّواغیت؛(۳۰) این مال عامّهى مردم نیست، مشخّص است که مال یک عدّهى خاصّى است. میشود حدس زد که امام در طول این مدّت یا در دورههاى مختلف و در سالهاى مختلف، یا با جمعهاى مختلف، دو سه جور بیان و تعلیمات داشتند؛ بعضىاش آنجور است، بعضىاش اینجور است؛ در بعضى هم اشارهى به دستگاه حاکم و طواغیت زمان هست، در بعضى نه، فقط به کلّیّات و مسائل اسلامى اکتفا شده و لاغیر.
این زندگى امام سجّاد است که در طول این ۳۵ سال، آرام آرام ، آن مردم غافل و بىخبر را از چنگ شهوات از یک طرف، و تسلّط دستگاههاى جبّار از یک طرف، و کمند علماى سوءِ وابستهى به دستگاهها از یک طرف، کنار میکشد و از آن محیط تاریک و ظلمانى نجات میدهد و مجموعاً یک عدّه و یک مجموعهى مؤمن علاقهمند صالحى را که بتوانند قاعدهاى بشوند براى کارهاى آینده، به وجود بیاورد؛ این زندگى امام سجّاد است. البتّه جزئیّات زندگى آن حضرت، جاى بحث چندساعتهى جداگانهاى دارد که بنده بحث هم کردهام و ساعتهاى متمادى راجع به زندگى امام سجّاد صحبت کردهام؛ الان بیش از این اشاره در بحث کنونى ما نمیگنجد.
بعد، نوبت به امام باقر میرسد؛ زندگی امام باقر دنبالهی همان خط است، منتها وضع بهتر شده؛ آنجا هم تعلیمات دین و معارف اسلامی است امّا اوّلاً مردم، آن بیاعتنائی و بیمهری نسبت به خاندان پیغمبر را دیگر ندارند؛ وقتی امام باقر وارد مسجد مدینه میشود، عدّهای از مردم همواره حلقه زدهاند، دُور او را گرفتهاند و از او استفاده میکنند؛ [شخصی] میگوید امام باقر را در مسجد مدینه دیدم -وَ حَولَهُ اَهلُ خُراسانَ وَ غَیرُهُم-(۳۱) [درحالیکه] از بلاد دوردست، از خراسان و جاهایی که نزدیک اینجاها نیستند، عدّهای آمدند دُور حضرت را گرفتند؛ این، نشاندهندهی این است که تبلیغات دارد مثل امواجی به سرتاسر جهان اسلام سرایت میکند و مردم نقاط دوردست دلشان به اهلبیت دارد نزدیک میشود. یا در یک روایت دیگر دارد «احتَوَشَهُ اَهلُ العِراق»،(۳۲) [اهل عراق] در حاشیهی او نشسته بودند و او را در میان خود گرفته بودند و آن حضرت با آنها دربارهی مسائل حلال و حرام صحبت میکردند.
بزرگان علمای زمان، پیش امام باقر درس میخوانند و استفاده میکنند. شخصیّت معروفی مثل عکرمه شاگرد ابنعبّاس وقتی میآید خدمت امام باقر، برای اینکه از آن حضرت حدیث بشنود -شاید هم برای اینکه امتحانش بکند- دست و بالش میلرزد و در آغوش امام میافتد؛ بعد خودش تعجّب میکند، میگوید یا ابن رسولالله! من بزرگانی مثل ابنعبّاس را دیدم و از آنها حدیث شنیدم [امّا] هرگز این حالتی که در مقابل تو به من دست داد، برای من دست نداده بود؛ و ببینید امام باقر در جوابش چقدر صریح میگویند «وَیلَکَ یا عُبَیدَ اَهلِ الشّامِ! اِنَّکَ بَینَ یَدَیِ بُیُوتٍ اَذِنَ اللهُ اَن تُرفَعَ وَ یُذکَرَ فِیها اسمُه»؛(۳۳) ای بندهی کوچک شامیان! تو در مقابل عظمت معنویّت است که مجبوری اینجور به خودت بلرزی. کسی مثل ابوحنیفه که از فقها و بزرگان زمان است، میآید خدمت امام باقر و از آن حضرت معارف و احکام دین را فرا میگیرد، و بسیاری از علمای دیگر جزو شاگردان امام باقر هستند و صیت(۳۴) علمی امام باقر در اکناف عالم میپیچید که به «باقرالعلوم» معروف میشود.
پس ببینید؛ وضع اجتماعی و وضع عاطفی مردم و احترامات آنها نسبت به ائمّه، زمان امام باقر فرق کرده، تفاوت کرده. به همین نسبت ما میبینیم که حرکت سیاسی امام باقر هم تندتر است؛ یعنی امام سجّاد در مقابلهی با عبدالملک، [بهصورت] روبهرو، تندی و سخن درشت و سخنی که بتوانند آن را بهعنوان یک قرینهای بر مخالفت بگیرند، ندارد. عبدالملک به امام سجّاد نامه مینوشت دربارهی فلان موضوع، حضرت هم جواب او را میدادند؛ البتّه جواب پسر پیغمبر همیشه یک جواب محکم و متین و دندانشکن است، امّا در آن، بهآنصورت تعرّض نیست؛ امّا در مورد امام باقر (علیه الصّلاة و السّلام) اینجوری نیست؛ حرکت امام باقر آنچنان است که هشامبنعبدالملک احساس وحشت میکند و میبیند که باید آن حضرت را زیر نظر قرار بدهد و به شام میخواهد آن حضرت را ؛ البتّه امام سجّاد را هم در دوران امامتشان -بعد از آن دفعهی اوّل- با غل و زنجیر و مانند اینها به شام بردهاند، لکن وضع آنجا جور دیگری است و امام سجّاد با ملاحظهی بیشتری همیشه برخورد میکردند، امّا در مورد امام باقر، ما لحن کلام را تندتر میبینیم. بنده چند روایت در [زمینهی] مذاکرات حضرت باقر (علیه الصّلاة و السّلام) با اصحابشان دیدم که نشانهی دعوت به حکومت و خلافت و امامت و حتّی نوید آینده در آنها مشاهده میشودکه انشاءالله چند نمونهاش را عرض میکنم.
حالا یک روایت، این روایتی است که در بحار هست که نقل میکند منزل حضرت ابیجعفر، پُر از جمعیّت بود؛ پیرمردی آمد و تکیه داده بود به یک عصایی یا مانند آن؛ آمد و سلام کرد خدمت حضرت و اظهار علاقه کرد و اظهار محبّت کرد و بعد نشست پهلوی حضرت و گفت «فَوَ اللهِ اِنّی لَأُحِبُّکُم وَ اُحِبُّ مَن یُحِبُّکُم وَ وَ اللهِ مَا اُحِبُّکُم وَ اُحِبُّ مَن یُحِبُّکُم لِطَمَعٍ فی دُنیا وَ اِنّی لَاُبغِضُ عَدُوَّکُم وَ اَبرَأُ مِنهُ وَ وَ اللهِ ما اُبغِضُهُ وَ اَبرَأُ مِنهُ لِوَترٍ کانَ بَینی وَ بَینَهُ وَ اللهِ اِنّی لَاُحِلُّ حَلالَکُم وَ اُحَرِّمُ حَرامَکُم وَ اَنتَظِرُ اَمرَکُم فَهَل تَرجُو لی جَعَلَنِیَ اللهُ فِداک»؛ یعنی آیا امید داری که من ببینم آن روزگار شما را؟ چون منتظر امر شما هستم یعنی منتظر فرارسیدن دوران حکومت شما. امر -هذا الامر، امرکم- یعنی حکومت؛ در تعبیرات آن دوره، چه تعبیرات بین ائمّه و اصحاب ائمّه، چه مخالفینشان و دشمنانشان -مثلاً هارون اشاره میکند «و الله لو تنازعت معی فی هذا الامر...»(۳۵)- یعنی خلافت، یعنی امامت؛ «اَمرَکُم» یعنی خلافتتان؛ بلاشک این تعبیر به این معنا است. میآید سؤال میکند که آیا امید دارید که من به آن روز برسم و آن روز را ببینم؛ فَقالَ اَبُو جَعفَرٍ علیه السّلام اِلَیَّ اِلَیَّ حَتّیٰ اَقعَدَهُ اِلیٰ جَنبِه»؛ او را نزدیک آوردند و نشاندند پهلوی خودشان؛ ثُمَّ قَالَ اَیُّهَا الشَّیخُ اِنَّ اَبی عَلیَّ بنَ الحُسَینِ علیه السّلام اَتاه رَجُلٌ فَسَاَلَهُ عَن مِثلِ الَّذی سَاَلتَنی عَنه؛ حضرت از قول امام سجّاد نقل میکنند و خب این را ما در روایات امام سجّاد پیدا نمیکنیم؛ یقیناً میشود فهمید که اگر امام سجّاد در یک جمع بزرگی این قضیّه را فرموده بودند، به گوش دیگران و ماها هم میرسید، امّا آن چیزی را که امام سجّاد به گمان زیاد سِرّاً فرمودند، اینجا امام باقر علناً میگویند. بعد، از قول پدرشان نقل میکنند که فرمود «اِن تَمُت تَرِد عَلیٰ رَسُولِ اللهِ وَ عَلیٰ عَلیٍّ وَ الحَسَنِ وَ الحُسَینِ وَ عَلیٰ عَلیِّ بنِ الحُسَینِ وَ یَثلَجُ قَلبُکَ وَ یَبرُدُ فُؤادُکَ وَ تَقَرُّ عَینُکَ وَ تُستَقبَلُ بِالرَّوحِ وَ الرَّیحانِ مَعَ الکِرامِ الکاتِبین ... وَ اِن تَعِش تَریٰ ما یُقِرُّ اللهُ بِهِ عَینَکَ وَ تَکونُ مَعَنا فِی السَّنامِ الاَعلیٰ»؛(۳۶) یعنی مأیوسش نمیکنند؛ میگویند اگر بمیری -چون پیر بوده- که خب با پیغمبر هستی و مانند اینها، اگر هم بمانی، با خود ما خواهی بود؛ یعنی یک چنین تعبیراتی در کلام امام باقر [هست].
اما آن مطلبی که میخواستم از زندگی امام باقر عرض بکنم این است که اوّلاً در یک روایت از امام باقر (علیه السّلام) تعیینِ وقت شده برای خروج(۳۷) و این چیز عجیبی است؛ حدیث در کافی است؛ عَن اَبی حَمزَةَ الثُّمالیِّ بِسَنَدٍ عالٍ، قالَ سَمِعتُ اَبا جَعفَرٍ عَلَیهِ السَّلامُ یَقولُ یا ثابِتُ اِنَّ اللهَ تَبارَکَ وَ تَعالیٰ قَد کانَ وَقَّتَ هَذا الأَمرَ فِی السَّبعین؛ سال هفتاد قرار بوده حکومت الهی تشکیل بشود؛ فَلَمّا اَن قُتِلَ الحُسَینُ صَلَواتُ اللهِ عَلَیهِ اشتَدَّ غَضَبُ اللهِ تَعالَی عَلیٰ اَهلِ الاَرضِ فَاَخَّرَهُ اِلیٰ اَربَعینَ وَ مِائَةٍ فَحَدَّثناکُم فَاَذَعتُمُ الحَدیثَ فَکَشَفتُم قِناعَ السَّترِ وَ لَم یَجعَلِ اللهُ لَهُ بَعدَ ذٰلِکَ وَقتاً عِندَنا وَ یَمحُوا اللهُ ما یَشاءُ وَ یُثبِتُ وَ عِندَهُ اُمُّ الکِتاب؛ ابوحمزه میگوید: فَحَدَّثتُ بِذٰلِکَ اَبا عَبدِاللهِ عَلَیهِ السَّلامُ فَقالَ قَد کانَ کَذٰلِک».(۳۸) سال ۱۴۰ دوران زندگی امام صادق است؛ این همان چیزی است که بنده قبل از آنکه این حدیث را هم ببینم، از روال زندگی ائمّه به نظرم میرسید که [تشکیل] حکومتی که امام سجّاد آنجور برایش کار میکند و امام باقر آنجور کار میکند، به دوران امام صادق میافتد؛ وفات امام صادق سال ۱۴۸ است و اینجا سال [تشکیل حکومت] ۱۴۰ تعین شده است؛ ۱۴۰ یعنى بعد از ۱۳۵ که بنده قبلاً عرض کردم که در ۱۳۵ منصور مىآید روى کار؛ اگر منصور روى کار نمىآمد، یا اگر حادثهى بنىعبّاس پیش نمىآمد، تقدیر عادى الهى این بود که در سال ۱۴۰ باید حکومت الهى و حکومت اسلامى سر کار بیاید و ائمّه اینجور داشتند کار میکردند؛ حالا، این بحث دیگرى است دربارهى اینکه این آینده مورد توقّع و انتظار ائمّه بوده، و بحث ندارم؛ این یک بحث جداگانه است و یکى از فصول جداگانهى این بحث است که حالا نمیدانم بنده تا کِى حال پیدا خواهم کرد و شما چقدر حال پیدا خواهید کرد که گوش بکنید؛ اگر برسم، جزو یادداشتهایى است که همراهم آوردهام که جداگانه بحث میکنیم؛ الان صحبت من، سرِ وضع امام باقر (علیه الصّلاة و السّلام) است که ایشان در آن دوران، به این معنا تصریح میکنند و بیان میکنند که سال ۱۴۰ قرار بوده [حکومت تشکیل شود]، ما به شما گفتیم، شما افشا کردید، و خداى متعال تأخیر انداخته، به ما هم نگفته، ما هم به شما نمیگوییم. این یکى از خصوصیّات دوران امام باقر است.
یک جملهى دیگر در باب زندگى امام باقر عرض بکنم؛ البتّه دربارهى زندگى امام باقر هم ساعتهاى متمادى بحث باید کرد تا یک تصویرى از زندگى آن حضرت به دست بیاید؛ بنده در آن مورد هم ساعتهاى متوالى و جدا جدا زیاد بحث کردهام؛ اجمالاً زندگى آن حضرت یک زندگىاى است که در آن مبارزه واضحتر است، منتها مبارزهى حادّ مسلّحانه نه. زیدبنعلى، برادر حضرت به امام باقر مراجعه میکند، حضرت میگویند قیام نکن؛ دیده شده که بعضى به جناب زید اهانت میکنند که ایشان حرف امام را ــ که گفته بودند قیام نکن ــ گوش نکرد، [درحالیکه] امام باقر که فرمودند قیام نکن، او گوش کرد و قیام نکرد؛ با امام صادق که مشورت کرد، امام نفرمودند قیام نکن، امام او را تشویق کردند که قیام بکن، و خود امام صادق وقتىکه دیگر زید شهید شده بود، آرزو کردند که اى کاش من جزو کسانى بودم که با او بودند؛ بنابراین جناب زید بههیچوجه نباید مورد این بىتوجّهى و بىلطفى قرار بگیرد. [امام] قیام مسلّحانه را قبول نمیکردند و قبول نکردند، امّا مبارزهى سیاسى حاد واضح است یعنى بهنظر میرسد این مبارزه، مبارزهاى است که میشود آن را فهمید؛ کسی دوران امام سجّاد را نگاه کند، مبارزه را احساس نمیکند، درحالیکه در زندگى امام باقر این احساس میشود.
بعد از آن هم که دوران زندگى این بزرگوار به پایان میرسد، ما مىبینیم که آن حضرت، حرکت مبارزى خودشان را با آن ماجراى منا [ادامه میدهند]؛ «تَندُبُنی عَن نَوادِبَ عَشرَ سِنِینَ بِمِنًى،(۳۹) ده سال بایستى در منا بر امام باقر گریه بکنند؛ این ادامهى همان مبارزه است. گریه بر امام باقر آنهم در منا، به چه منظورى است؟ در زندگى ائمّه (علیهم السّلام)، آنجایى که گریه تحریض شده، بر امام حسین (علیه الصّلاة و السّلام) است که روایات متقنِ مسلّمِ قطعى دارد؛ چرا، حضرت رضا در هنگام حرکتشان [عدّهای را] جمع کردند که بر ایشان گریه کنند که یک حرکت کاملاً سیاسى و جهتدار و معنىدارى بود [امّا] در مورد [گریه بر] شهادتشان جای دیگری بنده یادم نمیآید جز در مورد امام باقر (علیه السّلام) که حضرت وصیّت میکنند و هشتصد درهم از مال خودشان را میگذارند که این کار را در منا بکنند. منا با عرفات فرق دارد، با مشعر فرق دارد، با خود مکّه فرق دارد؛ مکّه شهر است و مردم متفرّقند و مشغول کارشانند؛ در عرفات یک صبح تا عصر بیشتر نیستند، صبح که مىآیند خستهاند و عصر هم با عجله دارند میروند که به جاهاى دیگر برسند؛ و در مشعر [فقط] چند ساعتى در شب هستند و یک گذرگاهى است در راه منا؛ امّا منا سه شبِ متوالى است؛ کسانى که در این سه شبانهروز ــ در آن زمان و با وسایل آن روز ــ بخواهند روزها خودشان را به مکّه برسانند و شب برگردند، کمند و آنجا میمانند؛ درحقیقت سه شبانهروز هزارها انسان آنجا هستند که از اکناف عالم اسلام آمدهاند و انسان میبیند که جاى مناسبى است براى اینکه آنجا تبلیغات کند؛ هر حرفى که بخواهیم به دنیاى اسلام برسد، جایش آنجا است؛ با وضع آن روز که رادیو و تلویزیون و روزنامه و وسایل ارتباطجمعى نبوده. آنجا وقتى یک عدّهاى بر محمّدبنعلى از اولاد پیغمبر گریه میکنند، همه قاعدتاً سؤال خواهند کرد که چرا گریه میکنید؟ انسان که برای هر مردهاى گریه نمیکند، مگر به او ظلم شده بود؟ مگر کشته شده؟ چه کسی به او ظلم کرده؟ چرا به او ظلم کردند؟ و سؤالهاى فراوانى از این قبیل دنبالش مىآید؛ این همان حرکت سیاسى مبارزى بسیار دقیق و حسابشده است.
در دوران زندگى امام باقر، به یک نکتهى دیگرى هم بنده توجّه کردم و آن این است که استدلالهایى که در نیمهى اوّل قرن اوّل هجرى در باب خلافت بر زبان اهلبیت میگذشت، همانها را حضرت امام باقر هم تکرار میکنند ــ که حالا اگر بعد فرصت شد عرض میکنم ــ [مانند] استدلال بر امامت، به نزدیکى به پیغمبر؛همان استدلالى که امیرالمؤمنین در صدر اوّل میکردند که عرب، قریش را مقدّم کردند، و عرب بر عجم به خاطر پیغمبر تفاخر کردند، و قریش بر غیر قریش به خاطر پیغمبر تفاخر کردند، امّا ما که نزدیکان پیغمبر هستیم، ما را کنار میگذارند و دیگران مىآیند؛ [درحالیکه] اگر پیغمبر مایهى تفاخر عرب بر عجم و قریش بر غیر قریش است، پس اینجا هم مایهى تفاخر ما بر دیگران است و مایهى اولویّت ما بر دیگران. این استدلال، استدلال امیرالمؤمنین است که در صدر اوّل، بارها در کلمات امیرالمؤمنین تکرار شده؛ ما مىبینیم که امام باقر هم در سالهاى بین ۹۵ و ۱۱۴ که دوران امامت این حضرت است، این کلمات را بیان میکند؛ محاجّه براى خلافت؛ این خیل معنادار است و نشاندهندهى جهتگیرىِ انگیزهها و روشن بودن این مطلب است. دوران امام باقر هم تمام میشود.
از سال ۱۱۴ امامت امام صادق شروع میشود تا سال ۱۴۸ که مهمترین دوران در این مرحلهی اوّل، دوران امامت امام صادق است. امام صادق، دو مرحله در این دوران طی میکنند؛ یک دوره از سال ۱۱۴ تا سال ۱۳۲ یا تا سال ۱۳۵-یا تا غلبهی بنیعبّاس، یا تا خلافت منصور- است که دوران آسایش و گشایش است؛ آن مطلبی که معروف شده که ائمّه بهخاطر اختلاف بنیامیّه و بنیعبّاس فرصتی پیدا کردند، مال این دوران است؛ زمان امام باقر چنین چیزی نبود؛ زمان امام باقر، [دوران] قدرتِ بنیامیّه بود و هشامبن عبدالملک هم -و کان هشام رجلهم- مردِ بنیامیّه و بزرگترین شخصیّت بنیامیّه بعد از عبدالملک بود؛ بنابراین زمان امام باقر، هیچگونه اختلافی بین کسی و کسی که موجب این باشد که ائمّه بتوانند از فرصت استفاده کنند، نبود؛ مال زمان امام صادق است، آنهم مال این دوران که دورانِ شروعِ آهسته آهستهی دعوت بنیعبّاس و گسترش دعوت آنها و اوج دعوت شیعیِ علوی در سرتاسر دنیای اسلام [است] که من در یک صحبتی که بعد هم پیاده شده و چاپ شده، شرح دادهام که آن وقتی که امام صادق به امامت رسیدند، در جاهای مختلف دنیای اسلام، در آفریقا، در خراسان، در فارس، در ماوراءالنّهر، چه درگیریها و چه جنگهایی بوده؛ یکچنین وضع عجیبی بوده و امام صادق از فرصت استفاده کردند برای بیان معارف اسلامی؛ همان سه نکتهای که در زندگی امام سجّاد بود [یعنی] معارف اسلامی، مسئلهی امامت، و بخصوص تکیه بر روی امامت اهلبیت؛ که این سوّمی در دوران اوّل امامت امام صادق بوضوح مشاهده میشود.
البتّه اینجا مسئلهی امامت را باید مطرح کرد که ببینید چه میکردند؛ مثلاً یک نمونه این است که در این روایات بنده یادداشت کردهام: عمرو بن ابی المقدام [میگوید] «رَاَیتُ اَبا عَبدِ اللهِ (علیه السّلام) یَومَ عَرَفَةَ بِالمَوقِفِ وَ هُوَ یُنادِی بِاَعلیٰ صَوتِه»، حضرت در عرفات، در روز عرفه در اجتماع مردم و وسط مردم ایستاده بودند و با فریاد یک جملهای را میگفتند؛ به یک طرف رو میکردند و این جمله را میگفتند، بعد به یک طرف دیگر رو میکردند و میگفتند، بعد به آن طرف دیگر رو میکردند؛ به چهار طرف رو میکردند و این مطلب را با فریاد میگفتند؛ حالا آن چیست؟ اَیُّهَا النّاسُ! اِنَّ رَسُولَ اللهِ کانَ هُوَ الاِمام؛ میبینید توجّه به معنای امامت را و بیدار کردن مردم نسبت به حقیقت امامت را که امامت چیست و آیا اینهایی که سرِ کارند شایستهی امامتند یا نه؛ ثُمَّ کانَ عَلِیُّ بنُ اَبی طالِبٍ ثُمَّ الحَسَنُ ثُمَّ الحُسَینُ ثُمَّ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بنُ عَلیٍّ ثُمَّ هه(۴۰) فَیُنادی ثَلاثَ مَرّاتٍ لِمَن بَینَ یَدَیهِ وَ عَن یَمینِهِ وَ عَن یَسارِهِ وَ مِن خَلفِهِ اثنیٰ عَشَرَ صَوتاً؛(۴۱) هر طرفی سه بار فریاد میکرد و اینها را میگفت و دوازده مرتبه این جمله را حضرت در عرفات تکرار کرد؛ بعد میگوید پرسیدم که آن «هِه» یا «هاهِ» یعنی چه؟ گفتند در لغتِ مثلاً بنیتمیم یا بنی فلان، کنایه است از «من»؛ یعنی بعد از محمّدبنعلی، من امامم. این یک نمونه [است].
یک نمونهی دیگر: قالَ قَدِمَ رَجُلٌ مِن اَهلِ الکُوفَةِ اِلی خُراسانَ فَدَعا النّاسَ اِلی وَلایَةِ جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ علیه السّلام فَفِرقَةٌ اَطاعَت وَ اَجابَت؛ یک نفری بلند شده از مدینه آمده خراسان، و مردم را به ولایت جعفربنمحمّد -یعنی حکومتشان- دعوت میکند. اصلاً شما ببینید در دوران مبارزات، آنوقتی که ما توانستیم بگوییم جمهوری اسلامی یا حکومت اسلامی کِی بود؟ در طول سالهای مبارزه حدّاکثر این بود که مثلاً حدود اسلامی در باب حکومت را آنهایی که دربارهی حکومت بحث میکردند، بیان کنند؛ چه جور آدمهایی باید حاکم باشند، و نظر اسلام دربارهی حکومت چیست، این حدّاکثر چیزی بود که ما میگفتیم. سال ۵۷ یا حدّاکثر سال ۵۶ در محافل خصوصی بود که ما اسم حکومت اسلامی را آوردیم که تازه حاکمش را معیّن نمیکردیم؛ پس ببینید، اینکه زمان امام صادق بلند میشوند میروند در اقصیٰنقاط اسلام، مردم را به حکومت امام صادق دعوت میکنند، معنایش چیست؟ معنایش اقترابالاجل(۴۲) است، این همان سالِ ۱۴۰ است، این همان چیزی است که خیز حرکت ائمّه بهطور طبیعی ایجاب میکرده که در آن دورانها حکومت اسلامی به وجود بیاید.
خب، رفته و دعوت میکند مردم را به ولایت جعفربنمحمّد (علیه السّلام)؛ البتّه معنای ولایت را امروز ما خوب میفهمیم؛ در قبل، ولایت را فقط به محبّت معنا میکردند، یعنی مردم را دعوت کرده به محبّت جعفربنمحمّد؛ [درحالیکه] محبّت، دعوتی ندارد، بعد هم اگر [به محبّت] دعوت بکنند، آنوقت دنبالههای این [روایت] دیگر معنی ندارد؛ حالا توجّه کنید: فَفِرقَةٌ اَطَاعَت وَ اَجَابَت؛ یک فرقه اطاعت کردند و اجابت کردند؛ وَ فِرقَةٌ جَحَدَت وَ اَنکَرَت؛ انکار کردند و گفتند نه. خب محبّت اهل بیت را در دنیای اسلام غالباً انکار نمیکردند، [پس موضوع] چیز دیگری است؛ وَ فِرقَةٌ وَرِعَت وَ وَقَفَت؛ توقّف(۴۳) و تورّع،(۴۴) دیگر مال محبّت نیست؛ این مال یک چیز دیگر است؛ این، همان حکومت است؛ یک فرقه هم تورّع کردند؛ بعد، فَخَرَجَ مِن کُلِّ فِرقَةٍ رَجُلٌ فَدَخَلوا عَلیٰ اَبی عَبدِ اللهِ علیه السّلام؛(۴۵) [از هر فرقه یک نفر] میآیند خدمت حضرت و صحبتهایی میکنند؛ بعد، حضرت به یکی از آن متوقّفین که در مقابل حضرت قرار گرفته، میگویند تو که تورّع کردی و توقّف کردی، چرا تورّع نکردی در کنار فلان نهر که فلان کار خلاف را انجام دادی؟ که او آنوقت ناگهان متنبّه میشود و میفهمد که حضرت تعریض میکنند؛ این نشان میدهد که آن کسی که رفته خراسان، از پیش خود هم نرفته، خلاف رضای امام هم نبوده، [بلکه] امام هم دنبال میکردند قضیّه را. این مال دوران امام صادق (علیه الصّلاة و السّلام) است که البتّه خیلی این دوران پُرشورتر است تا وقتیکه منصور میآید سرِ کار.وقتی منصور سر کار میآید، البتّه وضع سخت میشود و زندگى حضرت لااقل به دوران زندگى امام باقر برمیگردد و اختناق حاکم میشود؛ همان وقت [است] که حضرت را تبعید میکنند؛ بارها حضرت به حیره، به رمیله، به جاهای مختلف تبعید شدند. دفعات متعدّد و بارها منصور حضرت را خواست؛ یک بار گفت: قَتَلَنِیَ اللَّهُ اِن لَم اَقتُلک؛(۴۶) یک بار خطاب فرستاد براى حاکم مدینه که «اَن اَحرِق عَلى جَعفَرِ بنِ مُحَمَّدٍ دارَه»،(۴۷) خانهاش را آتش بزن، که حضرت آمدند در میان آتشها و یک نمایش غریبى را نشان دادند [و گفتند] «اَنَا ابنُ اَعراقِ الثَّرىٰ»(۴۸) که خب خود این بیشترْ آن مخالفین را منکوب کرد. برخورد بین منصور و حضرت صادق، برخورد بسیار سختى است و بارها حضرت را تهدید کرد.
البتّه آن روایاتى هم که دارد که حضرت پیش منصور تذلّل کردند و کوچکى کردند، هیچکدام درست نیست؛ بنده دنبال [آن] روایات رفتهام؛ اصلاً اصل و اساسى ندارد؛ غالباً میرسد به ربیع حاجب؛(۴۹) ربیع حاجب، فاسق قطعى است و از نزدیکان منصور است. یک عدّه هم سادهلوحانه گفتهاند که ربیع شیعه بوده؛ ربیع کجایش شیعه بود؟ دنبال زندگی ربیعبنیونس رفتیم، [فهمیدیم] یکى از آن افرادى است که از خانهزادى آمده در دستگاه بنىعبّاس و نوکرى آنها را کرده و حاجب(۵۰) منصور بوده و بعد هم خدمات فراوانى کرده؛ وقتىکه منصور میمُرد، اگر ربیع نبود، خلافت از دست خانوادهى منصور بیرون میرفت و به عموهایش میرسید؛ این بود که یک وصیتنامهاى جعل کرد به نامِ مهدى، پسر منصور، و مهدى را به خلافت رساند؛ بعد هم فضلبنربیع، پسر همین شخص است. نخیر، خانواده، خانوادهاى هستند جزو وفاداران و مخلصین بنىعبّاس و هیچ ارادتى هم به اهلبیت نداشتند و هرچه هم جعل کرده، دروغ جعل کرده، براى خاطر اینکه حضرت را در سُمعهى(۵۱) آن روزِ محیط اسلامى یکچنین آدمى وانمود کند که باید در مقابل خلیفه تذلّل میکرد، تا دیگران هم تکلیف خودشان را بدانند. بههرحال، برخورد بین امام صادق و منصور خیلی تند است تا به شهادت امام صادق در سال ۱۴۸منتهی میشود.
البتّه دنبالهی قضیّه و زندگی امام موسیبنجعفر، فوقالعاده زندگی شورانگیزی است که به نظر بنده، اوج این حرکاتِ مبارزه، مال زمان موسیبنجعفر است و ما متأسّفانه از زندگی موسیبنجعفر یک گزارش درستوحسابیای در دست نداریم؛ گاهی گوشهوکنار یک چیزهایی از زندگی آن حضرت پیدا میشود که آدم را مبهوت میکند.مدّتی امام موسیبنجعفر پیدا نبودند، یعنی هارون دنبالشان میگشته و حضرت را پیدا نمیکرده؛ کسانی را میبرده، شکنجه میکرده، که شما بگویید موسیبنجعفر کجا است. این یک چیز بیسابقه است. ابنشهرآشوب در مناقب، یک روایتی دربارهی موسیبنجعفر نقل میکند که ما دربارهی هیچیک از ائمّه این را نداریم؛ موسیبنجعفر در یک مدّتی «دَخَلَ بَعضَ قُرَی الشَّامِ مُتَنَکِّراً هَارِبافَوَقَعَ فِی غَارٍ و فِیهِ رَاهِب»؛(۵۲) بعد با آن راهب صحبت کردند و چیزهایی گفتند؛ اینها نشاندهندهی یک جرقّههایی است در زندگی موسیبنجعفر که آنوقت معنای آن زندانِ حبسِ ابدِ کذایی معلوم میشود، وَالّا هارون، اوّل که به خلافت رسید و به مدینه آمد، همانطور که شنیدید موسیبنجعفر را کاملاً نواخت و احترام کرد.
و آن داستان معروف را مأمون نقل میکند که ما رفتیم، و حضرت سوار درازگوشی بودند و آمدند و وارد منطقهای که هارون نشسته بود شدند و میخواستند پیاده بشوند که هارون قسم داد که باید تا دَمِ بساطِ من، سواره بیایی، و ایشان سواره آمدند؛ بعد احترام کردند، چنین گفتند، چنان گفتند، بعد که داشتند میرفتند، به ماها گفتند رکابشان را بگیرید. البتّه جالب این است در همین روایت مأمون میگوید که پدرم هارون، به همه، پنج هزار دینار و ده هزار دینار جایزه میداد، [امّا] به موسیبنجعفر، دویست دینار جایزه داد، درحالیکه وقتی صحبت کرد و حال حضرت را پرسید، فرمودند بله، اولاد زیادی دارم، گرفتاریهای زیادی دارم، وضع معیشت خوب نیست؛ که حالا به نظر بنده این صحبتهای موسیبنجعفر به هارون هم بسیار جالب است، یعنی این صحبتها برای ما خیلی آشنا است و کاملاً قابل فهم است که آدم چطور میشود که به مثل هارونی یکوقت اظهار کند که بله، وضع ما هم خوب نیست و زندگیمان هم نمیگذرد و مانند اینها؛ هیچ معنایش گدایی و تذلّل نیست؛ آدم اگر خودش [این کار را] کرده باشد، میداند که این چهجوری است؛ و خیلی از شماها میدانم که در دوران رژیم جبّار و دوران خفقان، تَقیَّتاً(۵۳) از این کارها زیاد کردید و بههرحال کاملاً قابل فهم است.
بعد که این حرفها را میزند، که این ایجاب میکند که هارون بگوید خب بسیار خوب، پس مثلاً این پنجاه هزار دینار مال شما، فقط دویست دینار میدهد؛ میگوید بعد که پرسیدم از پدرم که چرا این کار را کردی، گفت که اگر این را بدهم -مضمونش این است، عبارتش را اینجا نوشتم، بخواهم بگردم وقتتان میگذرد- اگر بدهم، این شمشیربهدستهای خراسان را بسیج خواهد کرد، دویست هزار مرد را به جان من خواهد انداخت؛ این، برداشت هارون است و هارون درست فهمیده بود. حالا بعضی خیال میکنند که از حضرت سعایت(۵۴) میکردند؛ نه، حقیقت قضیّه این بود. آن زمانی که موسیبنجعفر با هارون مبارزه میکرد، واقعاً اگر پولی در آن دستگاه بود، خیلی کسان بودند که آماده بودند و حاضر بودند که در کنار موسیبنجعفر شمشیر بزنند، و نمونههایش را ما جاهای دیگر در غیر ائمّه دیدیم [مانند] حسینبنعلیِ شهید فخ که قبل از هارون، زمان موسیالهادی بود و دیگران و دیگران؛ [لذا] خیلی روشن بود که کار آنها نشاندهندهی این است که اگر ائمّه قیام میکردند، چقدر میتوانستند مردم را دُور خودشان جمع کنند و هارون درست فهمیده بود این را. بنابراین دوران موسیبنجعفر، دوران اوج است که بعد هم به زندان منتهی میشود.
بعد که نوبت امام هشتم (علیه الصّلاة و السّلام) میرسد، باز دوران، دوران گسترش و رواج و وضعِ خوبِ ائمّه است و شیعه در همهجا گستردهاند و امکانات بسیار زیاد است که منتهی میشود به مسئلهی ولایتعهدی؛ البتّه در دوران هارون، امام هشتم در نهایت تقیّه، یعنی پوشش، زندگی میکردند [هرچند که] تلاش را داشتند، حرکت را داشتند، تماس را داشتند؛ آدم میتواند بفهمد؛ مثلاً فرض بفرمایید دعبل خزاعی که دربارهی امام هشتم در دوران ولایتعهدی آنجور حرف میزند، آناً از زیر سنگ که بیرون نیامده بود؛ آن جامعهای که دعبل خزاعی میپرورد، یا ابراهیمبنعبّاسِ شاعر میپرورد -که جزو مدّاحان علیّبنموسیالرضا است- یا دیگران، یا دیگران، بایستی فرهنگ ارادت به خاندان پیغمبر در آن سابقه داشته باشد؛ و این آنجور نیست که آناً ببینیم که بله، در مدینه و در خراسان و در ری و در مناطق گوناگون، با ولایتعهدی علیّبنموسیالرضا جشن گرفتهاند، امّا قبلاً چنین چیزی سابقه ندارد. آنچه در دوران ولایتعهدی علیّبنموسیالرضا پیش آمد که حادثهی بسیار مهمّی است -و بنده سال گذشته در پیام البتّه به اشاره عرض کردم- نشاندهندهی این است که وضع علاقهی مردم و جوشش محبّتهای مردم نسبت به اهلبیت در دوران امام رضا، خیلی بالا بوده؛ بههرحال، بعد هم که اختلاف امین و مأمون و جنگ و جدال بین خراسان و بغداد پنج سال طول کشید، همهی اینها موجب شد که علیّبنموسیالرضا بتوانند کار خوبی بکنند که اوجش رسید به مسئلهی ولایتعهدی، منتها متأسّفانه آنجا هم باز -همانطور که گفتیم- با آن حادثهی شهادت قطع شد، و یک دوران جدیدی شروع شد که به نظر بنده دوران محنت و غم اهلبیت از دوران امام جواد به بعد شروع میشود، بدتر از همهی اوقات دیگر.
خب، این یک ترسیم کلّی است. بنده البتّه بحثم را دو قسمت کرده بودم: یک قسمت ترسیم کلّی بود که تا اینجا تمام میشود، یک قسمت دیگر هم نمودارهایی از حرکات مبارزی در زندگی ائمّه که البتّه دیگر طبیعی است که برای آن، وقت نیست. البتّه بنده شاید جایز نباشد که بیش از این مزاحم برادران عزیز و دوستان ارجمند بشوم و وقت جلسه را بگیرم امّا آن چیزهایی که به نظر من آمد و یادداشت کردم و فرصت کردم در ظرف پریروز و دیروز چند ساعتی کار کنم و در یادداشتهای قدیمیام پیدا بکنم، اینها است. البتّه عناوین مورد بحث، فقط اینها نیست و اگر کسی بخواهد کار کند، خیلی بیش از اینها عنوان هست امّا من حالا برای اینکه اگر دیگرانی بخواهند کار کنند این عناوین در اختیارشان باشد، اینها را عرض میکنم:
یکی از مسائل، ادّعای امامت و دعوت به امامت است که این هرجا در زندگی ائمّه هست، نشانهی حرکت مبارزی است که این فصل مفصّلی است؛ آنوقت، روایات «الائمّة نور الله»(۵۵) در کافی و روایت امام رضا در آن فرمایش مفصّل(۵۶) و آن نامهی حضرت رضا ظاهراً به فضلبنسهل یا به دیگری از آن بحثهای بسیار مفصّل است. [پس] یکی مسئلهی امامت.
یکی برداشت خلفا از ادّعاها و کارهای ائمّه است. شما میبینید که از زمان عبدالملک تا زمان متوکّل، همیشه یکجور برداشت از زندگی ائمّه بوده؛ خب، این را باید دنبالگیری کرد و نمیشود سهلانگاری کرد؛ چرا اینها از زندگی ائمّه اینجور برداشت میکردند؟ مثلاً نسبت به موسیبنجعفر [گفته شد] «خلیفتان یجبی الیهما الخراج؟»،(۵۷) یا مثلاً دربارهی امام علیّبنموسیٰ: هَذَا عَلِیٌّ ابنُهُ قَد قَعَدَ وَ ادَّعیٰ الاَمرَ لِنَفسِه؛(۵۸) و یا دربارهی ائمّهی دیگر؛ این داعیهای که خلفا و دوستان خلفا از زندگی ائمّه برداشت میکردند، قابل توجّه است و یکی از آن نقاط مهم هست که روایاتی را بنده اینجا ذکر کردهام.
اصرار خلفا بخصوص خلفای بنیعبّاس، بر اینکه امامت را به خودشان نسبت بدهند -البتّه خلفای بنیامیّه هم این اصرار را داشتند- و حسّاسیّت شیعه، که نگذارند. کثیّرِ شاعر که از شعرای بزرگ طراز اوّل آن دورهی اوّل است، یعنی در ردیف فرزدق و جریر و نصیب و مانند اینها، شیعه است، از شعرای بزرگ هم هست؛ ایشان وقتی خدمت امام باقر آمد، حضرت گفتند که «امتَدَحتَ عَبدَ المَلِک؟»، شنیدم مدح عبدالملک را کردی؟ کثیّر دستپاچه شد، گفت «یا بن رسول الله انّی مَا قُلتُ لَهُ یَا اِمَامَ الهُدَی»؛ من «امام الهدی» یا «خلیفة رسولالله» را به او نگفتم؛ بل قُلْتُ یَا أَسَدُ وَ الْأَسَدُ کَلْبٌ وَ یَا شَمْسُ وَ الشَّمْسُ جَمَادٌ وَ...»، و بنا کرد توجیه کردن؛ حضرت خندیدند؛ اشاره کردند به کُمیت،(۵۹) آنوقت کمیت بلند شد آن قصیدهی هاشمیّه را خواند:
مَن لِقَلبٍ مُتَیَّمٍ مُستَهَامٍ
غَیرُ مَا صَبوَةٍ وَ لَا اَحلَام(۶۰)
تا میرسد به اینجا که
ساسة لا کمن یری رعیة النّا
س سواء و رعیة الانعام(۶۱)
یعنی ائمّه نسبت به اینکه عبدالملک مدح بشود حسّاس بودند، امّا شاگردان ائمّه و دوستان، مثل کثیّر، حسّاسیّتشان روی امامالهدی بود، میگفتند ما که به او «امامالهدی» نگفتیم.
[البتّه] او هم میخواست «امام الهدی» بگویند؛ در زمان بنیعبّاس، این بیشتر بود. مروانبنابیحفصهی امویِ خبیث از شعرای مدّاح و وابسته و مزدورِ هم بنیامیّه و هم بنیعبّاس بود و عجیب این بود که زمان بنیامیّه شاعر دربار بود، بعد که بنی عبّاس آمدند سر کار، باز شد شاعر دربار، چون شاعر بسیار بزرگی بود و با پول میخریدندش؛ این مدح بنیعبّاس را که میگفت، اکتفا به این نمیکرد که از کرمشان و خصالشان بگوید، [بلکه] آنها را نسبت میداد به پیغمبر؛ یکی از شعرهای او این است:
اَنّیٰ یَکون و لیس ذاکَ بِکَائنٍ
لِبَنِی البناتِ وراثةُ الاعمام(۶۲)
میگوید چطور چنین چیزی میشود که دخترزادگان، ارث عمو را ببرند؟ خب عموی پیغمبر، عبّاس، ارث دارد، و چرا دخترزادهها که اولاد فاطمه هستند، میخواهند ارث او را ببرند؟ ببینید! دعوا سر خلافت است؛ یک جنگ حقیقی فرهنگی است، جنگ سیاسی است. در مقابلش فوراً شاعر طائیِ شیعیِ معروف -ظاهراً جعفربنعفّان طائی- جواب میدهد میگوید:
لِمَ لا یکون وَ انّ ذاک لکائن
لبنِی البناتِ وِراثةُ الاَعمام
للبنتِ نِصفٌ کاملٌ مِن مالِه
و العمُّ مَتروکٌ بِغیر سهام(۶۳)
جواب میدهد، میگوید خب دختر نصف مال پدر را میبرد، عمو از مال آن انسانی که دختر دارد، چه میبرد؟ پس شما ارثی ندارید که او را طلب میکنید؛ ببینید! بین شعرا دعوای فرهنگی است، دعوای سیاسی است؛ این حسّاسیّت روی داعیههای ائمّه است که این هم قابل توجّه است.
تأیید و حمایت از حرکات خونین، یکی از بحثهای زندگی ائمّه است که حاکی از همین جهتگیری مبارزه است، [مانند] اظهارات امام صادق دربارهی مُعلّیبنخُنَیس، وقتی کشته میشد: لا یَنالُ دَرَجَتَهُ اِلّا بِما یَنالُ مِن دَاوُدَ بنِ عَلی»؛(۶۴) یا اظهارات در باب زید و در باب حسینبنعلیِ شهید فخ. من روایت عجیبی را در نورالثّقلین دیدم که کسی نقل میکند از علیبنعُقبه یا عَقَبه «عَن اَبیهِ قالَ دَخَلتُ اَنَا وَ المُعَلّیٰ عَلیٰ اَبی عَبدِ اللهِ علیه السّلام»، [بر امام صادق (علیه السّلام)] وارد شدیم؛ حضرت بیمقدّمه شروع کردند و این را گفتند: اِبشِروا! اَنتُم عَلیٰ اِحدَی الحُسنَیَینِ شَفَی اللهُ صُدورَکُم وَ اَذهَبَ غَیظَ قُلوبِکُم وَ اَنالَکُم مِن عَدوِّکُم وَ هُوَ قَولُ اللهِ «وَ یَشفِ صُدورَ قَومٍ مُؤمِنین»(۶۵) و اِن مَضَیتُم قَبلَ اَن یَرَوا ذٰلِکَ مَضَیتُم عَلیٰ دینِ اللهِ الَّذی رَضِیَهُ لِنَبیِّهِ وَ لِعَلی».(۶۶) نمیگوید که قضیّه چه بوده امّا شما ببینید قضیّه چه میتوانسته باشد؛ معلّیبنخنیس که بعد هم کشته میشود، معلّیبنخنیس که «و کان بابه معلّی بن خنیس»،(۶۷) باب امام صادق است -که خود این باب هم یک باب واسعی است که بابهای ائمّه چه کسانی بودند و غالباً هم کشته شدند: یحییبنامّطویل به شهادت رسید، معلّیبنخنیس همینطور- معلّیبنخنیس با یک نفر دیگر، بر امام صادق وارد میشوند؛ امام صادق بیمقدّمه میگویند که الحمدلله خدا غیظ قلوب شما را فرو نشاند، خشم شما را فرو نشاند، شما را بر دشمنتان پیروز کرد، بر یکی از احدیالحسینین وارد شدید؛ اگر چنانچه این هم نمیشد و رفته بودید، باز بر دین خدا رفته بودید؛ پیدا است که یک حرکت حاد کرده بودند و آمده بودند و حضرت خداقوّتی به آنها میداده؛ و همینطور روایات دیگری در باب تأیید حرکات خونین هست.
یک بحث دیگر در زندگی ائمّه، زندانها و تبعیدها و تعقیبها است که به نظر بنده یک فصلی است که باید دنبال بشود که این هم مفصّلاً مطالبی دارد که حالا حتّی یک دانهاش را هم فرصت نمیشود بخوانم.
یکی، زبان تندوتیز ائمّه در مقابل خلفا است که اگر اینها آدمهای محافظهکاری بودند، باید مثل دیگر علما و زهّاد و مانند اینها، زبان نرم به خودشان میگرفتند؛ حتّی آن زهّادی که مورد ارادت خلفا بودند. میدانید زهّاد زیادی بودند که خلفا به اینها علاقهمند بودند؛ اینها نصیحت میکردند و هارون را مثلاً به گریه هم میآوردند، امّا مواظب بودند که به او جبّار و طاغی و شیطان نگویند، امّا ائمّه میگفتند.
یک بحث، تندیهای خلفا به ائمّه است؛ مثل همان رفتاری که در مورد منصور چند موردش را عرض کردم، و [تندیهایی که] هارون نسبت به موسیبنجعفر دارد، و از این قبیل.
یک مسئله از آن عناوینی که باید تعقیب بشود، داعیههایی است که حاکی از استراتژی امامت است. انسان گاهی یک داعیههایی در زندگی ائمّه میبیند که اینها عادی نیست، حاکی از استراتژی خاصّی است که آن همین استراتژی امامت است؛ مثلاً چند نمونهاش را در همین صحبتهایی که میکردیم، در مورد امام باقر عرض کردم. یکی آن مسئلهی فدک است که هارون یکوقتی برای اینکه قال قضیّهی بنیهاشم و ادّعاهایشان را بکَند، به موسیبنجعفر گفت که «حدّ فَدَکاً حَتّی اَرُدَّها اِلَیک»،(۶۸) محدودش کن، مشخّصش کن تا فدک را به تو برگردانم؛ حضرت اوّل امتناع میکنند، بعد میگویند: « لَا آخُذُها اِلّا بِحُدُودِها»، حدود اصلیاش را اگر بدهی میگیرم؛ بعد او میگوید که بسیار خب، حدودش را مشخّص کن؛ آنوقت خیلی جالب است، حضرت حدود برایش معیّن میکنند؛ حدودش این است: اَمّا الحَدُّ الاَوَّلُ فَعَدَن؛ یک حدّ فدک، عدن است؛ حالا اینها نشستهاند در مدینه یا در بغداد و دارند با هم صحبت میکنند؛ یکیاش عدن، منتهاالیه جزیرةالعرب؛ فَتَغَیَّرَ وَجهُ الرَّشِید؛[هارون] رنگش متغیّر شد؛ وَ قالَ اِیها، قالَ وَ الحَدُّ الثّانی سَمَرقَندُ؛ حدّ دوّمِ فدک، سمرقند است؛ فَاربَدّ وَجهُه؛ رنگش تیره شد؛ وَ الحَدُّ الثّالِثُ اِفرِیقِیَّة؛ حدّ سوّم، تونس است؛ فَاسوَدَّ وَجهُه؛ صورت هارون الرّشید سیاه شد؛ وَ قالَ هِیه؛ عجب! چه حرفی! قالَ وَ الرّابِعُ سیفُ البَحرِ مِمّا یَلی الجُزُرَ وَ اَرمِینِیَة؛حاشیهی دریاها و آن جزیرهها و مثلاً ارمینیه؛ حالا ارمنستان [است] یا هر جا؛ مثلاً آن منتهاالیهِ دریای مدیترانه و آنجاها؛ قالَ الرَّشِیدُ فَلَم یَبقَ لَنا شَیء؛ پس برای ما چه ماند؟ فَتَحَوَّل اِلیٰ مَجلِسی؛ بلند شو بیا سر جای من بنشین؛ قالَ مُوسیٰ علیه السّلام قَد اَعلَمتُکَ اَنَّنی اِن حَدَدتُها لَم تَرُدَّها؛ گفتم که اگر محدودش بکنم، تو آن را برنمیگردانی؛ فَعِندَ ذٰلِکَ عَزَمَ عَلیٰ قَتلِه؛(۶۹) اینجا که شد، عازم شد که موسیبنجعفر را بکُشد؛ این داعیهی موسیبنجعفر و از این قبیل داعیهها در زندگی موسیبنجعفر، امام صادق و امام هشتم وجود دارد که آن هم یک بحث قابل توجّه است.
یک بحث دیگری که قابل توجّه است، برداشت اصحاب ائمّه است، از حرکت ائمّه. اصحاب ائمّه خب از ما که به امام نزدیکتر بودند؛ آنها دربارهی ائمّه چه خیال میکردند؟ آیا شما در روایات ائمّه برنخوردید به اینکه اصحاب ائمّه، از ائمّه انتظار خروج داشتند؟ خب بیخودی انتظار خروج داشتند؟ آن کسی که بلند میشود میآید میگوید یابن رسولالله! چرا قیام نمیکنی درحالیکه پانصد هزار مرد در خراسان، منتظر اشارهی تو هستند، و حضرت دائم با او چانه میزنند تا میرسد بالاخره به تعداد کمتری، او چرا میگوید قیام کنید؟ یا آن افراد متعدّدی که به امام صادق دائم مراجعه میکردند، [البتّه] غیر از جاسوسهای بنیعبّاس؛ آنها را نمیگویم؛ آن کسانی که جاسوس بودند، از جواب امام معلوم میشود اینها جاسوسند امّا آن کسانی که واقعاً جاسوس نبودند و از جواب امام میشود فهمید که جاسوس نبودند، آنها چرا مراجعه میکردند؟
این روایت خیلی جالبی است؛ زراره که یکی از بزرگترین اصحاب امام صادق است، میآید خدمت امام صادق و میگوید یا بن رسولالله! یک فردی است از اصحاب ما در کوفه، او به یک نفر از دشمنان ما مدیون است و چون نتوانسته قرض را بدهد فرار کرده؛ شما بفرمایید اگر این قضیّه، همین یکی دو ساله انجام خواهد گرفت، ما بگوییم این فردْ فراری بماند تا انشاءالله حکومت حق بیاید و مسئله خودش بهخودیخود حل بشود؛ [امّا] اگر نه، زمان بیشتری طول میکشد، این بیچاره نمیتواند خیلی فراری بماند، ما جمع بشویم و پولش را جمع کنیم و بدهیم.(۷۰) حضرت جواب صریح نمیدهند که نمیشود؛ حالا زراره خب چرا بایستی اینجور خیال کند که همین یکی دو ساله قرار است یک کاری انجام بگیرد؟ یعنی زراره آدم سادهدلی بود و با مسائل ائمّه آشنا نبود؟ زراره هنگامی که امام باقر وفات میکردند، به یکی از اصحاب امام صادق(۷۱) میگوید: لَا تَری عَلیٰ اَعوَادِهَا غَیرَ جَعفَر؛(۷۲) روی منبرهای خلافت، غیر از جعفر کسی دیگر را نخواهی دید؛ بعد میگوید وقتیکه حضرت صادق رحلت کردند، من پرسیدم که چه شد، چطور شد؟ گفت «بله، این استنباط خود من بود که گفتم، یعنی امام نفرموده بود»(۷۳) تا حرف امام دروغ درنیاید. خب چرا زراره چنین اشتباهی را ممکن است بکند؟ این واقعاً اشتباه است؟ یا نه، برداشت [اصحاب] از ادّعاهای ائمّه و از آیندهی دنیای اسلام در مورد ائمّه، یک چیز قابل توجّه است؛ ما که به نزدیکی آنها نیستیم؛ همهی آنها منتظر بودند. و بدانید که اصحاب ائمّه، همه یا اکثر، منتظر بودند که خروج بشود و قیام بشود و حکومت حق بزودی تشکیل بشود، که داستانهای مفصّلی در این باب هست. برداشت اصحاب ائمّه از حرکات آنان، که همان انتظار خلافت است، این هم یک فصل است که قابل بررسی است.
یک فصل دیگر این است که آیا علّت اینکه ائمّه مورد بغض خلفا بودند، حسد خلفا بود؟ این یک سؤالی است. یک عدّهای خیال میکنند که ائمّه چون محسود خلفا بودند، از این جهت بود که اینها را میکشتند؛ بنده این را قبول ندارم. قبول دارم که ائمّه محسود بودند؛ [در مورد] آن آیهی شریفهی «اَم یَحسُدونَ النّاسَ عَلی ما ءاتاهُمُ اللهُ مِن فَضلِه»،(۷۴) حضرت میفرماید که «نَحنُ المَحسودون»؛(۷۵) ائمّه محسودند امّا حسد کِی ممکن است منشأ یکچنین آثاری بشود؟ حسد بر علمشان بود؟ حسد بر تقوایشان بود؟ خب، عالم و متّقی خیلی بودند؛ در همان زمان ائمّه، کسانی از علما معروف به علم و ورع و تقوا و زهد بودند و خلفا هم میرفتند سراغ اینها و گریه میکردند. منصور گفت که
کلّکم یمشی روید
کلّکم یطلب صید
غیر عمرو بن عبید(۷۶)
عمروبنعبید را دیگر استثنا کرد؛ البتّه بنده در زندگی عمروبنعبید دیدم نخیر، ایشان هم جزو همان مستثنیمنه است، «یطلب صید» و مانند اینها است.حالا از این قبیل زیاد بودند. آن کسانی که علمشان زیاد بود، تقوایشان هم زیاد بود، وجههیِ در مردم هم داشتند مثل ابویوسف قاضی، مثل ابوحنیفه، مثل حسن بصری، مثل سفیان ثوری و از این قبیل رجالِ معروف به علم و تقوا و ورع که محبوب هم بودند، علم هم داشتند، تقوا هم داشتند امّا مدّعی خلیفه نبودند، خلیفه هیچ کار به کار اینها نداشت؛ حسد نسبت به اینها وجود نداشت؛ حسد مال آن کسی است که ادّعایی دارد؛ [نسبت به] آن که ادّعایی ندارد چه حسدی [هست]؟ و آن ادّعا چیست؟ بنابراین حسد کافی نیست. این هم یک بحث است که بد نیست مورد توجّه قرار بگیرد.
یکی دیگر از عناوین، آن اصحاب ائمّه که تندی کردند، [است]. بین صحابهی ائمّه کسانی هستند مثل یحییبنامّطویل که اینها حرکات تندی داشتند و آشکارا بدگویی میکردند. یحییبنامّ طویل میرفت در مسجد مدینه، رو میکرد به مردم و میگفت: اِنّا بُرَاؤُا مِنکُم وَ مِمّا تَعبُدونَ مِن دونِ اللهِ کَفَرنا بِکُم وَ بَدا بَینَنا وَ بَینَکُمُ العَداوَةُ وَ البَغضاّْء؛(۷۷) حرف ابراهیم به کفّار را یحییبنامّطویل به مسلمانهای آن زمان میگفت؛ یا میآمد در کناسهی کوفه، به شیعیان خطاب میکرد و حرفهایی میزد. معلّیبنخنیس وقتی ایّام عید، مردم برای نماز به صحرا میرفتند، با لباس ژولیده و سر و روی ژولیده میآمد در بیابان، بعد اشک میریخت، فریاد میکشید و میگفت: اللهمّ انّ هذا مقام اولیائک؛(۷۸) این جایگاهی که اینها غصب کردند، جای اولیای تو است؛ فریاد میکشید و علناً میگفت. این هم قابل تحقیق و بررسی است که اینها چرا [این کار را میکردند]. حالا ما میبینیم متأسّفانه آنچنان بمباردمان تبلیغاتی کردهاند معلّیبنخنیس را، این یار دیرین امام صادق و شهید بین یدی ولیّ الله را که حضرت بهخاطر او با داودبنعلی قطع [رابطه] کردند و لعن کردند داودبنعلی را، و داودبنعلی بهخاطر قتل معلّی کشته شد و حضرت فرمودند: معلّی لا یَنالُ دَرَجَتَهُ اِلّا بِما یَنالُ مِن داوُدَ بنِ عَلی»؛(۷۹) حالا آمدند این آدم را بهعنوان اینکه راوی درستوحسابیای نیست، متّهم کردهاند و بنده دست همان خباثت بنیعبّاس را در اینگونه کارها میبینم که چهرههای برجستهی تشیّع را اینجور از دُور خارج کنند؛ این هم یک موضوع است که قابل بحث است.
و بالاخره مسئلهی تقیّه که آنوقت تقیّه در این چهارچوب معنا میدهد؛ تقیّه یعنی همین که امام سجّاد و امام باقر و امام صادق و بقیّهی ائمّه، این کارهایی را که گفتم بکنند و نگذارند این پوشش و حفاظ از روی کارها برداشته بشود و اگر کسی هم تندی میکند، به او بگویند تندی نکن. در آن روایت، حضرت میفرماید: که لَیسَ مِنِ احتِمالِ اَمرِنا التَّصدِیقُ لَه؛ اینجور نیست که کسی که حامل امر ما است و ولایت ما را قبول دارد، فقط همین که ما را تصدیق بکند، کافی باشد؛ نه، بلکه «مِنِ احتِمَالِ اَمرِنا سِترُهُ وَ صِیانَتُه»؛(۸۰) امر ما را باید مکتوم بدارید، نباید به کسی بگویید. بعد حضرت میگویند «هٰذا اَبوحَنیفَةَ لَهُ اَصحابٌ وَ هٰذا الحَسَنُ البَصریُّ لَهُ اَصحاب»؛(۸۱) کسی به کار اینها، کاری ندارد؛ من هم خب فرزند پیغمبر هستم، زیر پوشش قرآن و حدیث و معارف میتوانستم اصحابی داشته باشم و کسی به کار من کار نداشته باشد؛ شماها میروید به اینجا و آنجا و میگویید و کتمان اسرار مرا نمیکنید و اینقدر برای ما مشکل درست میکنید؛ این فرمایش امام صادق است، که این هم یک بحث دیگر است، و بحث تقیّه هم بحث مفصّلی است.
بههرحال، این مسئلهی مبارزه و جهتگیری سیاسی، یکی از آن موضوعات بسیار بسیار مهمّ زندگی ائمّه است، و آنچه بنده عرض کردم، یک صدم آن چیزی است که در این زمینهها میتوان گفت.
و امیدوارم که خدای متعال توفیق بدهد تا برادرانی که علاقهی به این کار دارند، دنبال این مسئله را بگیرند. بنده [در این زمینه] کارهای زیادی کردم؛ متأسّفانه امروز فرصت نمیکنم آن کارها را جمعبندی کنم و مجالش را ندارم و ای کاش که صاحبهمّتهایی پیدا بشوند و این کار را دنبال کنند، ادامه بدهند و زندگی سیاسی ائمّه (علیهم السّلام) جمعبندیشده به دست مردم برسد، و ما بتوانیم [این] زندگی را بهعنوان درس و الگو در اختیار داشته باشیم، نهفقط بهعنوان یک خاطرهی جاودانه.
والسّلام علیکم و رحمة الله و برکاته
۱) در ابتدای این مراسم حجّتالاسلام عبّاس واعظ طبسی (تولیت آستان قدس رضوی) مطالبی بیان کردند.
۲) دشمنان
۳) خاموش کردن کسی با دلیل و برهان
۴) السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، ج۳، ص ۵۶۹
۵) سورهی انبیا، آیهی ۱۱۱؛ «و نمیدانم، شاید آن برای شما آزمایشی و تا چند گاهی [وسیلهی] برخورداری باشد.»
۶) کافی، ج ۴، ص ۴۶۶(با اندکی تفاوت)
۷) با زیرکی پی بردن به امور و مسائل
۸) بحارالانوار، ج ۹۹، ص ۱۷ (زیارت امام کاظم علیه السّلام)
۹) مسوّدة یا سیاهجامگان، عنوان یاران ابومسلم خراسانی است که در خراسان به ریاست او علیه بنیامیّه قیام کردند و پس از برتری بر خراسان، به عراق آمدند و با شکست مروانبن محمّد،خلافت امویان را ساقط کردند.
۱۰) مناقب آل ابیطالب، ج ۳، ص ۳۰۰
۱۱) بحارالانوار، ج ۴۵، ص ۱۱۵
۱۲) الکامل فی التّاریخ (ابن اثیر)، ج۴، ص ۵۳۶
۱۳) الاغانی، ج۳، ص ۱۷۰
۱۴) ابوالفرج اصفهانی
۱۵) آوازخوان، نوازنده
۱۶) یاوهسرا، بدزبان
۱۷) کامل
۱۸) مغنیاللبیب، ج۱، ص ۱۴ (با اندکی تفاوت)
۱۹) الاغانی، ج ۳، ص ۲۳۸ (با اندکی تفاوت)
۲۰) الاغانی، ج۳، ص ۲۲۱ و ۲۳۶
۲۱) تحفالعقول، ص ۲۷۴
۲۲) بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۱۴۲
۲۳) بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۱۴۳
۲۴) الاختصاص، ص ۶۴
۲۵) بیابان خشک و خالی
۲۶) تحفالعقول، ص ۲۷۲ (با اندکی تفاوت)
۲۷) تحفالعقول، ص ۳۹۱
۲۸) الاختصاص، ص ۶۴
۲۹) تحفالعقول، ص ۲۴۹
۳۰) تحفالعقول، ص ۲۵۲
۳۱) کافی، ج۶، ص ۲۵۶
۳۲) مناقب آل ابیطالب (علیه السّلام)، ج ۴، ص ۱۹۸
۳۳) مناقب آل ابیطالب (علیه السّلام)، ج ۴، ص ۱۸۲
۳۴) شهرت، آوازه
۳۵) ینابیع المودّة، ج۳، ص۱۶۵؛ «مأمون از پدرش هارون نقل میکند که دربارهی امام کاظم (علیه السّلام) گفت: این شخص، امام مردم و حجّت خدا بر خلق و جانشین او بر بندگانش است و من رهبر ظاهری مردم در غلبه و قهر هستم و او از من و از همهی مردم به جانشینی پیامبر خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) اولیٰ است؛ ولی قسم به خدا اگر در این امر [حکومت] با من به نزاع برخیزد سرش را جدا خواهم کرد زیرا که حکومت، عقیم است.»
۳۶) بحارالانوار، ج ۴۶، ص ۳۶۱
۳۷) قیام کردن
۳۸) کافی، ج ۱، ص ۳۶۸
۳۹) کافی، ج ۵، ص ۱۱۷
۴۰) معظّمٌله: «یک عبارتی است که من البتّه درست نتوانستم بخوانم؛ دو های هَوَّز [آمده]: «هاهی» یا «هاهِ» یا «هِه»؛ یکچنین چیزی.»
۴۱) کافی، ج ۴، ص ۴۶۶
۴۲) نزدیک شدن موعد مقرّر
۴۳) مردّد بودن و بازایستادن از کار
۴۴) احتیاط ورزیدن
۴۵) بصائرالدّرجات، ج ۱، ص ۲۴۴
۴۶) بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۱۷۴
۴۷) کافى، ج ۱، ص ۴۷۳
۴۸) همان
۴۹) ربیعبنیونس (حاجب و وزیر دورهی عبّاسیان)
۵۰) پردهدار
۵۱) منظر، مرئی
۵۲) مناقب آل ابی طالب (علیه السّلام)، ج ۴، ص ۳۱۱؛ «... وارد بعضی روستاهای شام شد درحالیکه از حکومت وقت گریزان بود؛ به غاری رسید که در آن راهبی بود...»
۵۳) از باب تقیّه
۵۴) بدگویی
۵۵) کافی، ج۱، ص، ۱۹۴
۵۶) کافی، ج۱،ص ۱۹۸
۵۷) بحارالانوار، ج ۴۸، ص ۱۲۵ (با اندکی تفاوت)
۵۸) مناقب آل ابی طالب (علیهم السّلام)، ج۴، ص۳۶۹
۵۹) کمیت بن زید اسدی
۶۰) الدّرجات الرّفیعه فی طبقات الشّیعه، ص۵۶۹
۶۱) همان
۶۲) عیون اخبارالرّضا، ج ۲، ص ۱۷۶
۶۳) الاغانی، ج ۱۰، ص ۳۰۸
۶۴) بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۱۰۹
۶۵) سورهی توبه، بخشی از آیهی ۱۴؛ «… و دلهای گروه مؤمنان را خنک گرداند.»
۶۶) نورالثّقلین، ج ۲، ص ۱۹۰
۶۷) مناقب آل ابی طالب (علیه السّلام)،ج۴، ص۲۸۰
۶۸) بحارالانوار، ج۲۹، ص ۲۰۰(با اندکی تفاوت)
۶۹) مناقب آلابی طالب (علیه السّلام)، ج۴، ص۳۲۱
۷۰) رجال کشّی (اختیار معرفة الرّجال)، ص۱۵۷
۷۱) هشام بن سالم
۷۲) رجال کشّی (اختیار معرفة الرّجال)، ص ۱۵۶
۷۳) رجال کشّی (اختیار معرفة الرّجال)، ص ۱۵۷
۷۴) سورهی نساء، بخشی از آیهی ۵۴؛ «بلکه به مردم، برای آنچه خدا از فضل خویش به آنان عطا کرده رشک میورزند ...»
۷۵) کافی، ج ۱، ص ۱۸۶
۷۶) مروجالذّهب، ج ۳، ص ۳۰۳
۷۷) سورهی ممتحنه، بخشی از آیهی ۴؛ «... ما از شما و از آنچه به جای خدا میپرستید بیزاریم، به شما کفر میورزیم و میان ما و شما دشمنی و کینه همیشگی پدیدار شده تا وقتی که فقط به خدا ایمان آورید ...»
۷۸) رجال کشّی ( اختیار معرفة الرّجال)، ص۳۸۲ (با اندکی تفاوت)
۷۹) بحارالانوار، ج۴۷، ص ۱۰۹ (با اندکی تفاوت)
۸۰) کافی، ج۲، ص ۲۲۲
۸۱) کافی، ج۲، ص ۲۲۳ |
62 | 1366/10/11 | خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=21501 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستهدیه و نستغفره و نتوکّل علی الله و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین سیّما بقیّةالله فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
قال الله الحکیم فی کتابه: انّ الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلّکم تذکّرون.(۱) اوصیکم عبادالله بتقوی الله.
همهی عزیزان نمازگزار و برادران و خواهران مؤمن و صالح را توصیه میکنم به حفظ تقوای الهی که در راه بسیار دشوار وحشتناکِ خطرناک مرگ و آخرت تنها زاد و توشهای که به کار آدمی خواهد آمد، تقواست. همچنانی که در راههای پر پیچ و خم زندگی و فراز و نشیبها و مبارزهها و تلاشها تنها عاملی که انسان را به پیروزی و موفقیت نوید خواهد داد، تقوای الهی است. امر و نهی الهی را همواره رعایت کنید، اراده و حکم خدا را بر هویها و هوسها ترجیح بدهید، نفس خود را و دل خود را به خضوع در مقابل حکم خدا و ارادهی خدا توصیه کنید و جان و دل را با یاد ذات مقدس الهی روشن و منور بسازید.
بحثی که در خطبهی اول امروز عرض خواهم کرد، در دنبالهی بحثهای گذشته در باب مسائل مربوط به آزادی و آزادی اقتصادی است که همان طوری که در اوائل این بحث عرض شد، مسئلهی آزادی اقتصادی در نظام جمهوری اسلامی یک مسئلهی سئوالانگیز و بحثانگیز است و همهی کسانی که با انگیزههای مختلف به مسئلهی فعالیت اقتصادی نگاه میکنند، روی این مسئله تکیه و توجه دارند و ابعاد این قضیه باید هرچه بیشتر روشن بشود. البته دو سه خطبه در این باب قبلاً عرض شده است و امروز بر روی یکی از نکاتی که در خطبههای گذشته به اختصار اشاره شد، میخواهم تکیه کنم و بحث کوتاه خطبهی امروز را دربارهی آن نکته قرار بدهم. و آن نکته این است که گفتیم در اقتصاد جامعهی اسلامی اگرچه مردم در فعالیتهای اقتصادی میدان باز و وسیعی دارند و آزادیهای زیادی دارند و هر کسی این حق را دارد که فعالیت و تلاش اقتصادی بکند، اما در کنار این حق و اختیار برای مردم یک اختیار و حقی هم برای دولت اسلامی و قدرت حاکم بر جامعهی اسلامی قرار داده شده است و آن حق کنترل و نظارت و مراقبت است. زیرا اگر این حق برای حاکم اسلامی نباشد و مردم بدون نظارت دولت و بدون رعایت سیاستهای دولت تلاش اقتصادی را شروع کنند و انجام بدهند، این یقیناً در جامعه به طغیان، به ظلم، به بغی، به فساد منتهی خواهد شد و همان وضعی پیش خواهد آمد که در دنیای سرمایهداری هست که سلاطین فولاد و طلا و نفت و صاحبان کمپانیهای بزرگ از قدرت و ثروت بینهایت برخوردارند و قشر بزرگی از مردم هم از اوّلیات زندگی، یعنی از خانه و خانواده و شام شب و لباس نگهدارندهی از سرما و گرما محرومند و بدتر از آنجا کشورهائی که دنبالهرو سیاستهای آنها هستند در جهان سوم از جمله نظام منحط گذشتهی این کشور، نظام پادشاهی. اگر نظارت دولت اسلامی و حاکمیت اسلام نباشد، قانون اسلامی به خودی خود، نمیتواند معجزه بکند. قانون هنگامی کاربرد دارد و مؤثر است که بالای سر قانون، یک دست قوی و نیرومندی باشد و آن دولت اسلامی است. این مطلب را قدری باز کنم.
در مقدمه این را بگویم که یکی از اهرمهای استقرار عدالت در جامعهی اسلامی، حکومت اسلامی و دولت اسلامی و به تعبیر روشنتر دستگاه اجرائی اسلامی است. چون دولت و حکومت را یک وقت به معنای مجموعهی حکومت به کار میبریم که شامل دستگاه قانونگذاری و قوهی قضائیه و دستگاه اجرائی همه هست، اینجا منظور من آن نیست. علاوه بر قوهی قانونگذاری و علاوه بر قوهی قضائی که باید مقابل تخلفات از قانون را بگیرند، یک قدرتی هم متعلق است به قوهی اجرائی و دستگاه اجرائی که با این قدرت، با این قوه، با این اعمال نفوذ و قدرت باید در محدودهی قوانین اسلامی و اصول اسلامی در جامعه حضور دائمی داشته باشد و تخلفات را ببیند و بشناسد و از آنها جلوگیری کند، ظالم را از ظلم منع کند، بغی و طغیان و تعدی و تجاوز را اجازه ندهد و خلاصه مظهر حاکمیت اسلامی باشد؛ یعنی دولت اسلامی و دستگاه اجرائی اسلامی و حاکم اسلامی باید حضور کاملی در همهی فعالیتهای جامعه داشته باشد. این نظر اسلام است که از خلال شواهد و دلائل فراوانی این را میشود یافت و شاید کسی هم دربارهی اصل این قضیه بحثی و تردیدی ندارد. در زمینهی مسائل اقتصادی هم عیناً همین قدرت و همین حاکمیت متعلق به جمهوری اسلامی است؛ متعلق به دولت و حاکم نظام جمهوری اسلامی است. اینجا هم غیر از دستگاه قانونگذاری که قانون را وضع میکند و غیر از قوهی قضائیه که وقتی شکایتی بشود یا وقتی تخلفی از قانون بشود، به سراغ متخلف خواهد رفت و جرم و جنایتی انجام بگیرد، مجرم را مجازات خواهد کرد، خود دولت اسلامی هم با اعمال قدرت و با حضور دائمی و با رابطهی مستمر با قشرهای مردم، باید از تخلفات آنها جلوگیری بکند. اگر این بود، آن وقت آزادی امور اقتصادی در جامعه، ظلم و بغی و تبعیض و اختلاف طبقاتی و از بین رفتن زندگی و رفاه قشر عظیم مستمند اتفاق نخواهد افتاد. اگر این نبود، اگر مجری دستش باز نبود و توان اعمال قدرت نداشت، قانون را براحتی زیر پا میگذارند. لذا در دوران حکومت امیرالمؤمنین میبینیم که آن حضرت - شخص خود امیرالمؤمنین، نه قاضی - در جامعهی اسلامی بود؛ یعنی مردم به قاضی مراجعه میکردند، قاضی حل و فصل میکرد اگر قتلی، دزدیای، جنایتی اتفاق میافتاد، قاضی به سراغ متجاوز از قانون میرفت؛ اما در عین حال خود امیرالمؤمنین طبق این حدیثی که چند جا نقل شده: «کان یخرج الی السّوق و معه درّة»،(۲) وارد بازار مسلمانها میشد، در حالی که تازیانه در دستش بود. تازیانه را برای نوازش که نمیآورند. امیرالمؤمنین نمیرفت که اگر کسی را در بازار دید تخلف میکند، به قوهی قضائیه بگوید که او را مجازات کن، میرفت تا خود او اعمال قدرت بکند و خود او مانع از ظلم و تجاوز بشود. در یک روایت دیگر این را با تفصیل بیشتری ذکر کرده: «کان علىّ (علیه الصّلاة و السّلام) کلّ بکرة یطوف فی اسواق الکوفة سوقا سوقا و معه الدّرّة»؛(۳) یعنی هر روز امیرالمؤمنین این کار را میکرد؛ کار دفعی نبود. بلکه کار مداوم و مستمر امیرالمؤمنین این بود که به همهی مراکز کسب و تجارت و بازارها سر میزد و تازیانه هم - «معه الدّرّة علی عاتقه» - در دستش بود و روی شانهاش؛ یعنی آمادهی به کار، که اگر دید کسی دارد ظلم میکند، همان جا امیرالمؤمنین تعزیز شرعی را دربارهی او اجرا کند. به عامل خود یعنی استاندار خود در مصر که جناب مالک اشتر هست، امیرالمؤمنین سفارش میفرمایند که: «فمن قارف حکرة بعد نهیک ایّاه فنکّل به»؛(۴) یعنی بعد از آنی که تو مردم را از احتکار و ضبط اشیاء مورد احتیاج مردم نهی کردی، کسی مرتکب این گناه شد، «فنکّل به»؛ با او سختگیری کن، از او انتقام بگیر. البته دنبالش میفرمایند: «فنکّل به و عاقبه فی غیر اسراف»؛(۵) زیادهروی نکن، این شرط اصلی است. کسانی که مسئول تعزیر و حفظ حدود قانونی در میان مسلمانها هستند، باید مواظب باشند زیادهروی نکنند، باید تقوا را رعایت کنند و دچار اسراف نشوند، آنچنانی که امیرالمؤمنین فرموده؛ چون خود این اسراف یک فساد است مثل همان فاسدی که جنس را احتکار کرده؛ فرقی نمیکند، شاید از او هم بدتر است؛ چون از طرف حکومت است. اما اصل اینکه دولت اسلامی و حکومت اسلامی باید در میان مردم حاضر بشود، در آنجائی که خلاف آشکاری نیست، خلافهای پنهان را خودش کشف کند، در آنجائی که دستگاه قضائی اطلاعی ندارد، خود او مباشرتاً وارد کار بشود، در اینجا باید دولت اسلامی این کار را بکند. آن روزی که مسئلهی تعزیرات حکومتی به حکم حضرت امام امت به دولت واگذار شد، این سئوال برای بعضی پیش آمد که چرا قوهی قضائیه این کار را نمیکند. شکی نیست که این کار قوهی قضائیه است، اما وقتی قوهی قضائیه دچار یک کمبودهائی است و برادران قوهی قضائیه با همهی تلاش فراوانی که میکنند، به خاطر نداشتن نیروی انسانی لازم یا قوانین لازم نمیتوانند به همهی موارد برسند، نمیشود مردم را رها کرد؛ نمیشود اجازه داد بعضی از افراد سوءاستفادهچی که همسلکهای خودشان و همکارهای خودشان و مؤمنین را هم دچار مسئله میکنند و بدنام میکنند، اینها هر کار میخواهند بکنند و هرج و مرج در جامعهی اسلامی به وجود بیاید؛ این نمیشود. دولت اسلامی باید وارد بشود و لذا این حکم را که از اختیارات حاکم اسلامی یعنی ولیفقیه هست، امام صادر کردند و مسئلهی تعزیرات حکومتی را اجرا کردند. البته تعزیرات حکومتی همان طور که اشاره کردم، به معنای این نیست که کسانی که مباشرتاً این کار را انجام میدهند، از حدود عدل و تقوا و ملاحظه خارج بشوند و دچار اسراف بشوند؛ نه، این چنین کاری اگر بشود، حتماً بایستی برخورد بشود و انشاءالله برخورد هم خواهد شد. منتهی مردم باید توجه بکنند که آنچه به معنای حضور دولت اسلامی است، این یک مسئلهی اساسی است. نباید هم کسی تصور کند که اینکه امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) به بازارهای کوفه میآمدند، این از باب حاکمیت آن حضرت نبود، مثلاً از باب نهی از منکر بود. نه، زیرا اگر از باب نهی از منکر بود، باید در همهی دوران زندگی آن حضرت در مدینه این کار انجام میگرفت. در کوفه امیرالمؤمنین این عمل را انجام دادند؛ یعنی در مقر حکومتشان، مال دوران حکومت است، مال حاکم است. نباید تصور کرد چون امیرالمؤمنین معصوم هستند، این کار را انجام میدهند. معصومین دیگر هرگز وارد بازار نشدند که به اختیاری که مال امام معصوم هست، این کار را انجام بدهند. کاملاً روشن و واضح است که امیرالمؤمنین به عنوان حاکم اسلام، به عنوان امام جامعه و در رأس دولت اسلامی این کار را انجام میدادند؛ این یک چیزی است که وجود دارد.
اختیارات دولت در خدمت مظلومان و مستضعفان و در راه رفع تعدی و ظلم در جامعه باید به کار برود. یعنی وقتی در جامعه احساس میشود که نظم موجود به کیفیتی است که یک عدهای پامال میشوند و حقوقشان تضییع میشود، اینجا آنجائی است که دولت باید از اختیارات خودش استفاده بکند و نگذارد که مستضعفان و مظلومان پامال بشوند و این همان اختیاراتی است که به دولت اسلامی داده شده؛ یعنی قدرت حاکمیت اسلام که باید با کنترل و نظارت همهی فعالیتها انجام بگیرد. من اینجا خوب است برای رفع شبهه در اذهان بعضی از افراد مختلف اشاره کنم به همین حکمی یا فتوائی که اخیراً امام دربارهی مسائل مربوط به کار و رابطهی کارگر و کارفرما بیان کردند که جزو روشنترین احکام اسلامی است و خوشبختانه بعد از آن، از طرف دبیر محترم شورای نگهبان سئوالی از امام شد که وضوح مطلب را بیشتر کرد و راه همهی سوء استفادهها از بیان امام را بست. امام میفرمایند بر اینکه دولت میتواند در مقابل خدماتی که انجام میدهد، شروط الزامی مقرر کند. یعنی کارفرما که در شرایط عادی و بدون نظارت دولت میتواند با کارگر یک رابطهی غیر عادلانه برقرار بکند، میتواند ساعت کار را زیاد کند، مزد کارگر را کم کند، امکانات رفاهی لازم را به کارگر ندهد و فشار بر کارگر بیاید، دولت میتواند کارفرما را اجبار و الزام کند بر رعایت یک سلسله از الزامات و وظایف که بر عهدهی کارفرما گذاشته بشود. در اختیار دولت اسلامی چنین چیزی هست، در مقابل آن خدماتی که به کارفرما میکند. یعنی به کارفرما میگوید شما از برق، از آب، از جادهی اسفالته، از اسکله، از بندر، از انواع و اقسام امکانات و خدمات دولتی استفاده میکنی، شرط استفادهی از این خدمات همین است که شما بایستی این کمک را به کارگر بکنی؛ این شرط را در مقابل کارگر متعهد بشوی؛ برای چی؟ نکتهی اساسی این است: برای اینکه به کارگر ظلم نشود، برای اینکه تبعیض در جامعه به صورت یک چیز رایج و عرف متداول در نیاید، برای حمایت از حقوق محرومان. این یک نکته و نکتهای که اهمیتش کمتر از این نیست که هم در سئوال و هم در پاسخ حضرت امام اشارهی روشنی، بلکه تصریحی به آن شده، این است که این کار، این اقدام دولت اسلامی به معنای بر هم زدن قوانین پذیرفته شده و احکام پذیرفته شدهی اسلامی نیست، که تکیهی سئوال دبیر محترم شورای نگهبان هم روی همین است. گویا بعضی میخواستند از این فتوای امام و نظر امام اینجور استنباط کنند یا سوء استفاده کنند یا به هر حال نفهمی آنها و عدم تسلط آنها به منابع اسلامی و مبانی اسلامی اینجور ایجاب میکرد که امام میفرمایند که دولت میتواند شرط کند با کارفرما که در صورتی میتوانی از این خدمات استفاده کنی که این کارها را انجام بدهی؛ چه کارهائی؟ کارهائی که بر خلاف مقررات پذیرفته شده و احکام پذیرفته شدهی اسلامی است. امام میفرمایند که نه، اینها شایعاتی است که افراد مغرض این شایعات را میاندازند. یعنی چه؟ یعنی چنین چیزی در پاسخ امام وجود ندارد. امام که فرمودند دولت میتواند شرطی را بر دوش کارفرما بگذارد - شرط الزامی - این هر شرطی نیست، آن شرطی است که در چهارچوب احکام پذیرفته شدهی اسلام است و نه فراتر از آن. این بسیار نکتهی مهمی است در پاسخ حضرت امام که چون سئوال کننده سئوال میکند که بعضی اینجور استنباط کردند و استظهار کردند از فرمایشات شما که میشود قوانین مزارعه و اجاره و مساقات و احکام شرعیه و تساوی پذیرفته شدهی مسلم را نقض کرد و دولت میتواند برخلاف احکام اسلامی شرطی بگذارد، امام میفرمایند نه، این شایعه است. یعنی چنین چیزی اصلاً در حوزهی سئوال و جواب وجود ندارد، در حوزهی سئوال و جواب وزیر کار و امام. ببینید چقدر قضیه جامعالاطراف و روشن است. و در جامعهی اسلامی البته احکام پذیرفته شدهای هم که میگوئیم، یعنی فتوای ولیفقیه؛ چون در جامعهی اسلامی آن ضابطهی شرعی نظام، فتوای ولیفقیه است. فتاوی فقهای دیگر در مسائل شخصی و فردی برای خودشان و مقلدینشان - اگر مقلدینی داشته باشند - البته مجری و مجراست و حجت است؛ در این حرفی نیست. در باب نماز، در باب روزه، در باب حج، در باب بقیهی عبادات، کارهای فردی که انجام میدهند، بر طبق فتوای مقلَد دیگری - اگر چنین مقلَدی وجود داشته باشد - مانعی ندارد که عمل کنند، اما در مسائل کلی کشور، در آن چیزهائی که ضابطهی عمومی برای کشور هست، برای آن چیزهائی که مبنای قانونگذاری در مجلس شورای اسلامی است، تنها فتوائی که معتبر هست، فتوای امام است. ...(۶) بنابراین به طور استنتاج و خلاصهگیری عرض میکنم که در همهی زمینهها و از جمله در زمینهی فعالیتهای اقتصادی دست دولت اسلامی و حاکم اسلامی باز است. البته حاکم اسلامی، یعنی امام و ولیفقیه که ایشان میتوانند اختیاری را که متعلق به ایشان هست، به قوهی مجریه یا به قوهی قضائیه یا به بقیهی عناصر و افرادی که در جامعهی اسلامی هستند، اعطا کنند و دولت اسلامی و دستگاه اجرائی اسلامی به اتکا اختیارات امام میتواند در جامعهی اسلامی اعمال قدرت بکند، جلوی ظلم را بگیرد، جلوی بغی را بگیرد که این ملاک نظام اسلامی است که میفرماید: «انّ الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی»؛(۷) خدای متعال فرمان میدهد نسبت به عدالت و نیکی کردن و کمک کردن به نزدیکان، «و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی»؛(۸) از فحشا، از منکرات و از بغی نهی میکند. «بغی» یعنی همین ظلم کردن، تعدی کردن، از حقوق خود تجاوز کردن، طغیان کردن، اموال دیگران را به ناحق و ظلم غصب کردن، به مردمی که به کار آنها محتاج هستند تعدی کردن، طبقهی مستمند و محروم و مستضعف جامعه را پایمال کردن. خب، امر خدا فقط امر زبانی نیست، نهی خدا فقط نهی ارشادی نیست. امر و نهی خدا یعنی قوام جامعهی اسلامی و نظام جامعهی اسلامی این است و این جز با اختیارات حکومت اسلامی و دستگاه اجرائی و دولت اسلامی امکانپذیر نیست.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
قل هو الله احد. الله الصّمد. لمیلد و لمیولد. و لمیکن له کفوا احد.(۹)
۱) نحل: ۹۰
۲) بحارالانوار، ج ۱۰۰، ص ۱۰۲
۳) امالی صدوق، ص ۴۹۷
۴) نهجالبلاغه، نامهی ۵۳
۵) همان
۶) تکبیر
۷) نحل: ۹۰
۸) همان
۹) اخلاص: ۱-۴ |
63 | 1366/08/29 | خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=21502 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نستهدیه و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین سیّما بقیّةالله فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
قال الله الحکیم فی کتابه: و انفقوا فی سبیل الله و لا تلقوا بایدیکم الی التّهلکة و احسنوا انّ الله یحبّ المحسنین.(۱)
همهی برادران و خواهران نمازگزار را دعوت میکنم و توصیه میکنم به حفظ تقوای الهی و تذکر به لزوم اطاعت از امر و نهی پروردگار و دل دادن به رحمت او و به او پناه بردن از عذاب و نقمت او. همهی شما عزیزان را توصیه میکنم به زنده کردن روح ذکر و عبادت در وجود خود و در فضای جامعه. همهی شما عزیزان را توصیه میکنم به شوق به ثواب الهی در جهاد فی سبیل الله و دست یافتن به وعدههای نیکوی پروردگار در انفاق فی سبیل الله.
بحثی هم که امروز در خطبهی اول عرض میکنم، بحث در باب انفاق فی سبیل الله است که بحثهای خطبههای قبلی در باب مسائل مربوط به آزادی اقتصادی در جامعهی اسلامی به اینجا رسید. عرض کردیم که وقتی اسلام معتقد به اقتصاد مردمی است و فعالیت اقتصادی را در انحصار دولت و کارمندان دولت قرار نمیدهد و به آحاد انسان در جامعه این اجازه را میدهد که تلاش کنند و فعالیت کنند و تحصیل مال بکنند، طبیعی است که لازمهی این طرز فکر، این است که اگر در جامعهی اسلامی خلائی، نیازی وجود داشت، همهی افراد جامعه بدون استثنا، کسانی که توانستهاند تحصیل مالی بکنند، موظفند بر حسب اختلاف تمکن خودشان آن خلأ را پر کنند. اسلام نمیگوید که مردم تحصیل مال بکنند، اما آن مال را فقط صرف مصارف شخصی خودشان بکنند، بلکه اسلام میگوید مردم تحصیل مال بکنند و از آن مالی که تحصیل کردهاند، حوائج معمولی زندگی و نیاز خود را برآورده بکنند و مابقی آن را در راه خدا انفاق بکنند. «و یسئلونک ما ذا ینفقون قل العفو»؛(۲) از تو سئوال میکنند که چه چیزی را انفاق بکنند - که ظاهر قضیه این است که سئوال کننده از جنس مورد انفاق سئوال کرده است - قرآن جواب را از سئوال او منصرف میکند، جواب نمیدهد که از چه جنسی انفاق بکن و از چه جنسی نکن، بلکه جواب میدهد «قل العفو»؛ به آنها بگو که زیادیها را، هرچه مورد نیاز لازم زندگی شماست، خرج کنید؛ اما هر چیزی که مورد نیاز حقیقی زندگی نیست، آن را در راه خدا انفاق کنید. این یک اصل اسلامی است. بنابراین خیلی طبیعی است که ثروتاندوزی بر طبق نظر اسلام یک حرکت غیر اسلامی است که آیهی شریفهی «و الّذین یکنزون الذّهب و الفضّة و لا ینفقونها فی سبیل الله فبشرّهم بعذاب الیم»(۳) را در هفتهی گذشته عرض کردم و گفتم که بشارت به عذاب دردناک در این آیه دلیل بر این است که کنز ذهب و فضه و به عبارت امروز نگهداری ثروت و ندادن آن در راه خدا یک عمل مغضوب پروردگار است و شاید بشود گفت یک گناه کبیره است. این طرز فکر اسلام در باب انفاق است.
امروز در این خطبه من از بحث اصلی که در خطبههای قبلی آن را تعقیب میکردم، قدری به حاشیه خواهم رفت و بحث انفاق را که در حاشیهی آن بحث قرار داشت، به عنوان یک مسئلهی اصلی مطرح میکنم. البته منظور من بحث تحلیلی و استدلالی و فلسفی نیست، بلکه فقط مایلم متون اسلامی را، آن هم بعضی از متون را در باب انفاق برای شما بخوانم. ما امروز باید نظر قرآن و اسلام را در باب مال و انفاق آن دائماً در مد نظر داشته باشیم و به دنبال آن عمل کنیم. والّا گفتن بیعمل، فلسفهبافی در عالم ذهن، استدلال و بحث و فرمول دادن بدون نتیجه، شأن و دأب اسلام نیست. در این آیهای که در اول این خطبه - این خطبه و خطبهی قبل - خواندم، میفرماید: «و انفقوا فی سبیل الله و لا تلقوا بایدیکم الی التّهلکة»؛ یعنی در راه خدا انفاق کنید و به دست خودتان، خودتان را در هلاکت نیندازید. که یک روایتی در بعضی از تفاسیر نقل کردند در ذیل این آیه که در یکی از جنگهای مسلمین با روم که ابوایوب انصاری صحابی پیغمبر اکرم هم در آن شرکت داشت، یکی از سربازان اسلام که مرد متهور و شجاعی بود، رفت به میدان و جنگید و در صفوف دشمن رخنه کرد تا اینکه رفت به قلب دشمن. عدهای که در این طرف او را نگاه میکردند، فریادشان بلند شد که: «سبحان الله القی بنفسه الی التّهلکة»؛ این شخص خودش را به هلاکت انداخت، یعنی اشارهی به آیهی قرآن که: «و لا تلقوا بایدیکم الی التّهلکة». حالا حساسیت یک مسلمان قرآنشناس را اینجا ببینید که چقدر زیاد است. ابوایوب انصاری در آنجا حاضر بود، دید اینها دارند در معنای «و لا تلقوا بایدیکم الی التّهلکة» اشتباه میکنند و فکر میکنند معنای اینکه نباید انسان خود را به دست خود در هلاکت بیندازد، این است که نباید به قلب لشگر دشمن بزند و دارند این جوان مسلمان شجاع را به خاطر شجاعتش محکوم میکنند؛ فریادش بلند شد، گفت ساکت باشید، این آیه دربارهی ما نازل شد. ما آنجا بودیم و میدانیم که این آیه برای چه نازل شد. ماجرا این بود که وقتی اسلام بعد از گذشت چند سالی بعد از هجرت یک عزتی پیدا کرد و یاوران اسلام زیاد شدند، ما که انصار بودیم با خودمان فکر کردیم که خب، روز اول مهاجرین محتاج به کمک ما بودند، ما آنها را کمک میکردیم و به مصارف جامعهی اسلامی مدد میرساندیم. امروز دیگر خوب است ما یک قدری به خودمان برسیم، برویم سراغ کسب و کارمان و ترمیم خرابیهامان و تهیهی لوازم زندگی به قدر یک زندگی مرفه و از جهاد در راه خدا و از انفاق در راه خدا غافل میشدیم. این آیه نازل شد، به ما گفت: «و انفقوا فی سبیل الله»؛ در راه خدا انفاق کنید، «و لا تلقوا بایدیکم الی التّهلکة»؛ خودتان در تهلکه نیندازید با این فکر غلط، با این تصوری که دیگر حالا ما کار خودمان را کردیم، خوب است یک قدری هم به خودمان بپردازیم و برسیم. «فتهلکة فی الاقامة فی المال و الولد»؛ ابوایوب انصاری گفت: تهلکه در این است که مسلمان پابند مال خود و زندگی خود و خانوادهی خود بشود و از تکلیف الهی که جهاد و انفاق هست، غافل بشود. تهلکه این نیست که انسان شجاعی با دشمن خدا مقابله کند، اگرچه جانش به خطر بیفتد. این برداشت مسلمان صدر اسلام از آیهی «و انفقوا فی سبیل الله و لا تلقوا بایدیکم الی التّهلکة» است.
آن مسئلهای که در باب انفاق باید مورد توجه قرار بگیرد و من خیلی گذرا از آن عبور میکنم تا به آیاتی که یادداشت کردم برسم، این است که برای رفع فقر در جامعه، برای پر کردن خلأهای مالی در جامعه، برای شریک کردن همهی آحاد مردم در ادارهی جامعه، بهترین راه و موفقترین وسائل، همان وسیله و راهی است که اسلام معین کرده. یعنی اینکه کسانی که تمکن دارند، به هر اندازهای که تمکن دارند، به مخارج عمومی، به مصارف عمومی کمک کنند که یکی از آنها کمک به فقراست، اما منحصر در کمک به فقرا هم نیست. این نمیشود که در جامعهی اسلامی کسانی کسب مال و ثروت بکنند و تصور بکنند که آنچه دارند، «انّما اوتیتوه علی علم»،(۴) حرف قارون را بزنند. قارون وقتی میگفتند این اموال را جمع میکنی، میگفت من با زیرکی خودم، با دانائی خودم، با کوشش و تلاش خودم به دست آوردم، ناز شصتم. این فکر، فکر غلطی است که کسی بگوید آنچه من به دست آوردم، با تلاش و زیرکی و هوشیاری خودم بوده، پس ناز شصتم. نه، مسئله این نیست در منطق اسلام، مسئله این است که همه موظفند به نیازهای اجتماعی کمک کنند. اگر در همین جامعهی کنونی ما رفع فقر در جامعه با یک برنامهریزی به وسیلهی کمکهای مردمی مورد توجه قرار بگیرد، مطمئناً در طول چند سالی وضعیت جامعه و چهرهی کشور عوض خواهد شد و در همه جای دنیا همین جور است. البته در مقیاس جهانی هم بین کشورهای فقیر و غنی مسائلی از همین قبیل و حادتر از این وجود دارد که حالا او از محل بحث ما خارج است؛ ما در چهارچوب جامعهی خودمان بحث میکنیم. پس برای اینکه در جامعه تعادل ثروت به وجود بیاید، جامعه دو قطبی از لحاظ ثروت نشود، اسراف و فساد مالی به وجود نیاید، فقر به وجود نیاید، بهترین راه و موفقترین شیوهها همین شیوهی انفاق است. شما لذا میبینید که در قرآن آیات متعددی، دهها آیه دربارهی انفاق هست و برای راههای مختلف، از جمله برای جهاد فی سبیل الله که گمان میکنم هفت تا، هشت تا آیه در قرآن، جهاد با مال را در کنار جهاد با جان قرار داده. همچنانی که جهاد با نفس واجب است، پس جهاد با مال هم واجب است. «و تجاهدون فی سبیل الله باموالکم و انفسکم»؛(۵) هم مال و هم جان، در یک ردیف، در یک طراز، با یک لحن مورد توجه قرار گرفته.
این راجع به مسئلهی انفاق؛ اما من مقید شدم امروز یک مقداری صرف وقت بکنم و آیات را از کلام الله مجید استخراج بکنم. البته این بخش کوچک آیاتی است که در باب انفاق است؛ منتهی در هر کدامی یک نکتهای را مورد توجه قرار دادم و اینجا ذکر کردم. چند آیهای را عرض میکنم و البته مقصود من این است که ما حقایق اسلامی را عادت کنیم که از زبان قرآن و متون اسلامی و حدیث بیابیم و متنی فکر کنیم. ما به یاد داشته باشیم توصیههای قرآن را، هم مؤثرتر است، نورانیتش بیشتر است، دلها از آن بیشتر متأثر میشود و همین که به واقع و حقیقتِ تفکر اسلامی نزدیکتر است. یک بخش از آیات آنی است که در انفاق باید بهترینها را انفاق کرد که چند آیه در قرآن هست. این یک تمرین است، یک آزمایش است که یک آیه این است که: «یا ایّها الّذین امنوا انفقوا من طیّبات ما کسبتم و ممّا اخرجنا لکم من الارض و لا تیمّموا الخبیث منه تنفقون»؛(۶) یعنی ای کسانی که به خدا ایمان آوردید، از بهترینها، از زیباترینها، از آنچه که نفیستر و قیمتیتر هست، در راه خدا انفاق کنید. نروید سراغ جنس بد و آن را در راه خدا بخواهید بدهید، زیادیها، لباس زیادی، خوراک زیادی، آن چیزی که از دهن افتاده و خود شما آن را کنار گذاشتید، آن را در راه خدا انفاق کنید. نه، از بهترین آنچه که دارید، در راه خدا انفاق کنید که این آیهی سورهی بقره است و آیهی سورهی آل عمران هم که معروف است، در ذهن همه هست که: «لن تنالوا البرّ حتّی تنفقوا ممّا تحبّون»؛(۷) آن عزیزترهاش را در راه خدا بده، آنچه که بیشتر به آن علاقه داری. یک آیه، یا یک دسته آیات در این باب است که انفاق در راه خدا مثل نماز یک عبادت است و ریا آن را باطل میکند. اگر انفاق را برای این بکنیم که دیگران بگویند به به، فلانی انفاق در راه خدا کرد، تحسین کنند ما را، این عمل را خراب میکند و باطل میکند که: «لا تبطلوا صدقاتکم بالمنّ و الاذی کالّذی ینفق ماله رئاء النّاس»،(۸) که معلوم میشود که آن کسی که رئاء النّاسْ مالش را میدهد، برای ریا، او هم کار خودش را باطل میکند. اما در عین حال اگر چنانچه بدون ریا باشد، هم در راه خدا آشکارا انفاق کردن خوب است و هم پنهان انفاق کردن. این موجب نشود که کسانی انفاق آشکار نکنند، بکنند، بدون ریا باشد، اما آشکار بودن، در معرض دیدها بودن، هیچ اشکالی ندارد که میفرماید: «ان تبدوا الصّدقات فنعمّا هی»؛(۹) چه بهتر که آنچه را که در راه خدا میدهید، آن را آشکار کنید، دیگران ببینند، تشویق بشوند و کار خیر فضای جامعه را پر کند.
چند آیه در قرآن هست که میفهماند به ما که انفاق نکردن در راه خدا و خشکدستی در راههای خیر علامت نفاق است؛ نفاق که شاخ و دم ندارد. آن کسانی که ادعای ایمان میکنند و اگر به آنها بگوئید بیایمان، بدشان میآید؛ اما حاضر نیستند یک ریال از مال خودشان را در راه خدا خرج بکنند و حاضر نیستند بخش متناسبی از مال را در راه خدا بدهند، اینها یا الان منافقند یا خوف نفاق دربارهشان هست که یک جا در علائم منافقین میفرماید: «المنافقون و المنافقات بعضهم من بعض یأمرون بالمنکر و ینهون عن المعروف و یقبضون أیدیهم»؛(۱۰) دستهاشان را میبندند؛ یعنی انفاق نمیکنند و در یک جای دیگر هم آن کسانی هستند که با خدا عهد میکنند که اگر خدا به آنها چیزی بدهد، در راه خدا انفاق کنند: «فلمّا اتاهم من فضله بخلوا به و تولّوا»؛(۱۱) اینها هم که بعد از آنی که چیزدار شدند، بخل میکنند، اینها را خدا میفرماید: «فاعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه بما اخلفوا الله ما وعدوه»؛(۱۲) چون وعدهی خدا را تخلف کردند، بنابراین خدای متعال در دل اینها نفاق میاندازد. پس حاصل مطلب اینکه یکی از نشانههای منافق این است که او قبض ید میکند، یعنی انفاق نمیکند. نه، نمیتوانیم حالا بگوئیم که هر کسی که قبض ید میکند، این مطلقاً منافق است، اما مطمئناً یکی از علائم منافق این است. در آیاتی، عذاب الهی را برای کسانی که انفاق نمیکنند، وعده داده. به چه دل خوش هستند کسانی که در راه خدا حاضر نیستند انفاق بکنند؟ که این آیهی بسیار شدیدالحن: «خذوه فغلّوه. ثمّ الجحیم صلّوه. ثمّ فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه. انّه کان لا یؤمن بالله العظیم. و لا یحضّ علی طعام المسکین»؛(۱۳) اینجا مسئلهی انفاق نکردن نیست، مسئلهی بیتفاوت بودن در مقابل فقرِ فقرا و مستمندان است. خونسرد بودن در مقابل نیازهای جامعه است؛ خونسرد هم نباید بود. حتی آن کسی که خودش هم نمیتواند انفاق کند، باید دیگران را وادار کند به انفاق. در آخر سورهی منافقون میفرماید: «و انفقوا ممّا رزقناکم من قبل ان یأتی احدکم الموت فیقول ربّ لو لا اخّرتنی الی اجل قریب فاصّدّق و اکن من الصّالحین»؛(۱۴) یعنی در آنوقتی که مرگ به سراغ او میآید - که ناگهانی هم مرگ به سراغ همه میآید، همه ناگهان با مرگ روبهرو میشوند، پیشبینیاش را نکردند - آنجا ناگهان به خود میآید، میگوید پروردگارا عقب بینداز این مهلت را، شاید بتوانم من تصدق بدهم در راه خدا، بتوانم انفاق کنم. حسرت انفاق نکردن اموالی که حالا او خواهد رفت و آنها خواهد ماند. و آیات فراوانی که باز هست از جمله آیاتی که انفاق را، قرض دادن به خدا میداند و از این قبیل که حالا آیات دیگری هم یادداشت کردم. یک روایتی را در آخر عرایضم عرض کنم که یک قدری باز حدود کار را برای ما روشن میکند و آن روایت این است که رسول خدا (صلّی الله علیه و اله و سلّم) وارد منزلشان شدند و دیدند بلال حبشی که خادم حضرت و خدمتگزار منزل آن حضرت بود، یک مقداری خرما، یک کوتی از خرما یک گوشهای گذاشته، پیغمبر چشمشان افتاد به این خرماها و فرمودند که اینها را برای چه میخواهی؟ «ما هذا یا بلال»، این چیه اینجا جمع کردی؟ گفت یا رسول الله چون شما گاهی مهمان برایتان میآید و وقتی مهمان دارید، ممکن است چیزی در منزل نباشد و شما میخواهی از مهمان پذیرائی کنی، این را من نگه داشتم برای روز مبادا که مهمانی برای شما بیاید. «اعدّ ذلک لاضیافک»؛ برای صرف شخصی خودمان هم نیست، برای مهمانهاست. پیغمبر در جواب او، برای یک مشت خرمائی که برای مهمان نگه داشته شده، ببینید چه میفرماید. فرمود: «اما تخشی ان تکون لک دخان فی نار جهنّم»؛(۱۵) نمیترسی که این خرمائی که اینجا جمع کردی، این دودی بشود برای تو در آتش جهنم. معلوم میشود مردم محتاج بودند. به عبارت دیگر در حالی که مردم در بیرون به اینی که شما تو خانهات جمع کردی، احتیاج دارند و شما این را نگه میداری و نمیدهی، نمیترسی که خدای متعال این را وسیلهی عذاب تو قرار بدهد؟ بعد فرمود: «انفق یا بلال»؛ انفاق کن. «و لا تخش من ذی العرش اقلالا»؛ از خدای متعال ترس کم و کسری نداشته باش، خدا خواهد رساند. یک روز هم حالا مهمان آمد تو خانه، نبود، خب، نباشد؛ خدا خواهد رساند انشاءالله، از خدا نترس که کم و کسر در کار تو بگذارد، بده در راه خدا، آنوقتی که لازم است. و امام هشتم علی بن موسی الرضا (علیه الصّلاة و السّلام) هم به فرزندش امام جواد نامهای نوشت، ایشان هم عین همین تعبیر را با مختصر تفاوتی خطاب به امام جواد به کار برد. «فانفق و لا تخش من ذی العرش اقتارا»؛(۱۶) در راه خدا انفاق کن پسرم و نترس از اینکه خدای متعال تو را در سختی و تنگدستی نگه دارد. این طرز فکر اسلام است و این طرز فکر اسلام فقط مال متوسطین و فقرا نیست که هر وقت ما یک چیزی را اعلام کردیم، یا برای جنگ، یا برای سیل یا برای نیازهای گوناگون، اولین کسانی که اجابت کردند، طبقهی متوسط مردم است. میآیند انگشتری را، طلائی را به آدم میدهند که آدم خجالت میکشد، اشک انسان در میآید، میبیند که این چه خانوادهی ضعیفی است، انگشتری که به حسب قیمت ظاهری کمبهاست، اگرچه در باطن بسیار باارزش و قیمتی است، اینها هستند غالباً که میآیند میدهند؛ افراد متوسط و افراد فقیر، آن کسانی که پولهای بیشتر دارند، کمتر میآیند، نمیگویم هیچ نمیآیند، اما کمتر میآیند، این نمیشود. در جامعهی اسلامی آن کسانی که بیشتر دارند، آنها بایستی بیشتر بدهند، فکر نکنند از مالشان کم میشود، آنچه گیر آنها میآید، بمراتب ارزشمندتر و بزرگتر است از آنچه که از دست آنها میرود. آنچه نمیدهند، او از دستشان میرود، آنی که میدهند، او میماند. رسول خدا گوسالهای را یا بزغالهای را قربانی کردند و آمدند فقرای مدینه و این گوشت را هی قطعه قطعه پیغمبر برید، داد به اینها و بردند. یک کتف این بزغاله ماند در خانه، یکی از زوجات رسول الله عرض کرد یا رسول الله! این بزغاله همهاش رفت، فقط کتفش ماند. پیغمبر فرمودند همهاش ماند، فقط کتفش خواهد رفت. همین کتفی که من و تو آن را میخوریم و هضم میشود و نابود میشود، این در حقیقت نابود شده و از بین رفته، بقیهای که دادیم، ماند پیش خدا. نترسند از اینکه آنچه دادند، از بین رفت، بدهند در راه خدا و نیازها را برآورده کنند. ما مایلیم که با دعوت اسلامی، با دعوت موعظهآمیز و نصیحتآمیز، آن کسانی که تمکن دارند، بیایند نیازهای جامعه را پر کنند. البته امروز مسئلهی جهاد مالی است که فوقالعاده هم مهم است، اما همیشه هم انواع و اقسام انفاقها در جامعه هست و مخصوص امروز نیست، انفاق را باید همیشه کرد و برای همیشه آن را قدر شناخت.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
قل هو الله احد. الله الصّمد. لمیلد و لمیولد. و لمیکن له کفوا احد.(۱۷)
۱) بقره: ۱۹۵
۲) بقره: ۲۱۹
۳) توبه: ۳۴
۴) قصص: ۷۸
۵) صف: ۱۱
۶) بقره: ۲۶۷
۷) آل عمران: ۹۲
۸) بقره: ۲۶۴
۹) بقره: ۲۷۱
۱۰) توبه: ۶۷
۱۱) توبه: ۷۶
۱۲) توبه: ۷۷
۱۳) الحاقه: ۳۴-۳۰
۱۴) منافقون: ۱۰
۱۵) میزان الحکمة، ج ۱۲، ص ۳۸۸
۱۶) کافی، ج ۴، ص ۴۳
۱۷) اخلاص: ۱-۴ |
64 | 1366/08/29 | بیانات در دیدار جمعی از طلّاب عازم جبهه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=38026 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
خیلى خوش آمدید برادران عزیز و طلّاب عزیز! و محفل ما و محیط کار ما را یک معنویّت و صفاى ویژهاى که مخصوص محیطهاى طلبگى است و جاى دیگر معمولاً از آن خبرى نیست، بخشیدید. چون قدرى هوا سرد است صحبت را کوتاه میکنم.
اوّلاً اینکه ما یک جمعى از طلّاب را بهصورت موظّف و متعهّد براى حضور در جبهه داشته باشیم و این تدریجاً به سراسر سطح حوزه گسترش پیدا بکند، یکى از بزرگترین موفّقیّتهاى حوزهى علمیّه است. پیش از همه، از یک انفاق، مُنفِق(۱) استفاده میکند. شما که دارید خودتان را در معرض جهاد و رزم قرار میدهید، پیش از آنکه جبهه استفاده کند، رزمندگان استفاده کنند و جنگ بهرهمند بشود، خود حوزه وخود جامعهى روحانیّت است که از این منتفع خواهد شد. برادران عزیز! ما کمبودهاى زیادى داشتیم و بعضى را بر اثر طول رکود و خُمود(۲) فکر و عمل هم هنوز داریم. انقلاب به ما جان داد، ما را احیا کرد، وظایف ما را به ما تفهیم کرد. نهضت اسلامى ــ که در حوزهى قم آغاز شد ــ تجربهى مبارکى شد براى همهى روحانیون اسلام در سراسر عالم و باید از این موقعیّت و فرصت، براى تقویت بنیهى روحانیّتِ اسلام استفاده کنیم؛ این فقط عاقبتاندیشى براى روحانیّت نیست، بلکه عاقبتاندیشى براى اسلام و احکام اسلام و فقه اسلام و جامعهى اسلامى و نظام اسلامى است؛ این را قدر بدانید.
در سال ۵۹ بنده از این لباسهاى فرم سربازى یا بسیجى، زیر قبا میپوشیدم و از مناطق جنگى ــ که در آن سال، غالباً آنجا بودم ــ مىآمدم تهران. هر دفعه مىآمدم، میرفتم خدمت امام گزارشى عرض میکردم. اوّلین بارى که با این لباس ــ که البته رویش قبا پوشیده بودم ــ رفتم خدمت ایشان، ایشان شدیداً متأثّر شدند؛ گفتند یک روزى بود که [پوشیدن] این لباس جُندى(۳) خلاف مروّت محسوب میشد؛ اگر عالمى، لباس جُندى مىپوشید، پشت سرش نماز نمیشد خواند؛ خلاف مروّت بود ــ در کتب فقهىّه هم مثال زدهاند براى خلاف مروّت، به [پوشیدن] لباس جُندى ــ امّا امروز، روحانیّت اسلام افتخار میکند که این لباس را میپوشد؛ ایشان شدیداً متأثّر شدند و ابراز خشنودى و خوشحالى کردند؛ حقیقت هم این است. واقعش هم این بود که پوشیدن لباس آن جُندها،(۴) خلاف مروّت بلکه خلاف عدالت بود، امّا لباس جُند امام زمان، براى ما از همه کس مناسبتر است که ادعاى این را داریم و کوسش را زدهایم که ما لشکر امام زمانیم؛ این نکتهى اول.
نکتهى دوّم این است که شما عزیزان ــ چه بهعنوان تبلیغ، چه بهعنوان رزم ــ در یگانهاى نظامى باید از همه جهت نمونه باشید. از بعضى جهات که خب معلوم است؛ شما علم دین را بیش از دیگران دارید، و انشاءالله مواظبت و مراقبت بر عمل را هم همچنین؛ امّا مضافاً بر این، طلبه و روحانى در میدان نبرد و در میان جمع رزمندگان، باید ممتاز باشد به اخلاق و گذشت و بالخصوص نظم. ما نظم را در جبههها ــ مخصوصاً در بعضى از بخشهاى جبهه ــ یک خرده کم داریم؛ از طلبه باید بیاموزند. چرا؟ چون همانطورى که ما «اَقیموُا الصَّلوٰةَ وَ ءاتُو الزَّکوٰةَ وَ ارکَعوا مَعَ الرّٰاکِعین»(۵) و «تَخَلَّقوا بِاَخلاقِ الله»(۶) و و و ... را از متون اسلامى براى مردم شرح میکنیم و باید خودمان به عملمان دعوتکنندهى مردم باشیم بیش از آنچه که به قولمان، همانطور هم باید به این جملهى امیرالمؤمنین که فرمود «اُوصیکُم بِتَقوَى الله وَ نَظمِ اَمرِکُم»،(۷) هم ناطق باشیم، هم عامل. نظمِ آقایان [طلبهها] در جبهه مهم است، اخلاقشان مهم است، همانطور که گفتم، گذشتشان و اغماضشان مهم است. اگر در وجود خود ما چیزى هم کم باشد، باید سعى کنیم آن را در خودمان بهوجود بیاوریم ــ خدا هم تفضّل خواهد کرد و در ما رنگِ ثابت خواهد یافت که «المَجازُ قَنطَرَةُ الحَقیقَة»(۸) ــ تا دیگران یاد بگیرند.
عزیزان! ما ملّت ایران، قرنها در زیر حکومت سلاطین، از اخلاق اسلامى معالاسف دور ماندیم. اعتقادات اسلامى در ما ماند، چون قائم به علما است و علما گفتند؛ احکام اسلامى ــ هم علمش، هم عملش ــ در ما ماند، چون عمل به احکامِ قائم به بدن و جسم، چندان مشکل نیست؛ امّا اخلاق اسلامی در ما ضعیف شد؛ چون اخلاق، علم نیست که کسى بگوید و کسى یاد بگیرد؛ اخلاق، عملِ قائم به جسم نیست که انسان جسم خودش را وادار کند به یک عملى؛ اخلاق، قائم به نفس انسان است ــ کیفیّت نفسانى است؛ عمل نفسانى است ــ و این دشوارترین کارها است. ما ملّت ایران با اینکه انقلاب کردهایم و مسیر فرهنگ جوامع اسلامى را ــ نه فقط جامعهى خودمان را ــ عوض کردهایم و این قابل انکار نیست، همین حالا هم از لحاظ اخلاق و عمل اخلاقى و [داشتن] خصلتها، هنوز فاصلههایى داریم تا آنچه که باید. به این توجّه بکنید؛ سختتر از همه چیز هم اخلاق است.
حالا ما اگر بخواهیم ملتمان را به اخلاق اسلامى عامل بکنیم و تخلّق به اخلاقالله را در آنها پیاده کنیم، یکى از بهترین جاها جبههى جنگ است؛ چون اصل اوّلى و اساسى در باب اخلاق، مجاهدت با نفس است و مجاهدت با نفس در جبههى جنگ وجود دارد؛ چون نفس انسان راغب به رفاه و حیات و بقاء و آسایش است و جبههى جنگ، ضدّ همهى اینها است. پس جبههى جنگ، جاى تربیت اخلاقى است. مردم ما سرازیر شدهاند به جبههى جنگ و آنجا مثل یک کارخانهاى است؛ میشود آنجا مردم را ساخت و بهترین نوع ساختن، ساختن با عمل است. پس روحانىای که در جبهه است، اگر بتواند با عمل خود، اخلاق را تعلیم بدهد و بیاموزد، چون فضا، فضاى خوب و مناسبى است، محیط، محیط خوبى است، زمان، زمان انقلاب است، شما هم عامل به اخلاق اسلامى و متخلّق به اخلاق الهى هستید، بهترین جا براى ساختن اخلاقى مردم، آنجا است. صبر، ایثار، عدم اعتنا به شهوات، عدم تقیّد و پایبندى به شناخته شدن، اجتناب از خودنمایى، اجتناب از عُجب و ریا، اجتناب از تکبّر، اجتناب از زیادهخواهى بر دیگران، اجتناب از حسد، اجتناب از بخل، اجتناب از حرص ــ و این چیزهایى که در اخلاق هست ــ جاى اصلى اینها، آنجا است. اگر اینها در انسان حاصل شد، قطعاً فلاح و نجاح(۹) واقعى مال این ملّت است؛ آن وقت دیگر دنیا و استکبار و ده برابر استکبار هم قادر نخواهد بود کارى بکند؛ آن وقت تضمین شده است. وَمَن یُوقَ شُحَّ نَفسِهٖ فَاُولٰئِکَ هُمُ المُفلِحون؛(۱۰) هر کسى بتواند از «شُحّ» ــ یعنى حرص و بخل نفس خودش ــ خودش را در امان نگهدارد، او فلاح پیدا کرده. نمىگوید «مَن صامَ» یا «مَن صَلّى» یا «مَن اَعطى»، [میگوید] «مَن یُوقَ شُحَّ نَفسِه»؛ این یکى از اخلاقیّات حسنهى اسلامى است؛ مىبینید که چقدر مهم است. پس این هم نکتهى دوّم که آقایان در آنجا معلّم اخلاق و ادب اسلامى و نظم اسلامى و ایثار اسلامى باشید؛ نه به قول، بلکه به عمل؛ کوُنوا دُعاةَ النّاس بِغَیرِ اَلسِنَتِکُم؛(۱۱) با لسان فایدهاى ندارد، اثرى هم خیلى نمىبخشد.
خوب است که ما بیش از این هم مزاحم شما نشویم. بههرحال قدر بدانید، ما هم وجود شما را قدر میدانیم؛ شما هم این حالت را قدر بدانید؛ این آمیختگى عمامه و لباس جُند را وقتى براى خدا است، بایستی قدر دانست که فوقالعاده ارزشمند است. شما را به خدا مىسپارم و امیدوارم که انشاءالله دعاى امام ــ که دیروز دعا فرمودند ــ(۱۲) در حقّ شما مستجاب بشود و انشاءالله دعاى ایشان در حقّ مردم و دعاى مردم در حقّ ایشان به اجابت الهى برسد و خداوند انشاءالله که خواستهها و مطالیب این رهبر و معلّم بزرگ این ملّت را به احسنِوجهى انشاءالله در عالمِ عمل و تحقّق، تحقّق ببخشد.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) انفاقکننده
۲) سستی، ضعف
۳) سرباز
۴) لشکر
۵) سورهی بقره، آیهی ۴۳
۶) بحارالانوار، ج ۵۸، ص ۱۲۹
۷) نهجالبلاغه، ص ۴۲۱ (با اندکی تفاوت)
۸) دهخدا. امثالوحکم، ج۱، ص۲۷۰؛ کنایه از اینکه انجام امور ظاهری و مَجازی، بتدریج تبدیل به واقعیّت و حقیقت خواهد شد.
۹) پیروزى، کامیابى
۱۰) سورهی حشر، بخشى از آیهی ۹
۱۱) اصول کافى، ج۲، ص۷۸
۱۲) صحیفهی امام، ج ۲۰، ص ۴۲۳؛ بیانات در جمع تیپ امام جعفر صادق (ع) مرکّب از طلّاب رزمی ـ تبلیغی قم (۱۳۶۶/۸/۲۸) |
65 | 1366/08/15 | خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=21500 |
بسماللّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللّه ربّ العالمین و نحمده و نستعینه و نستغفره و نستهدیه و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین سیّما بقیّةاللّه فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
قال اللّه الحکیم فی کتابه: و انفقوا فی سبیل اللّه و لا تلقوا بایدیکم الی التّهلکة و احسنوا انّ اللّه یحبّ المحسنین.(۱)
همهی شما عزیزان، نمازگزاران، برادران و خواهران را دعوت میکنم به استفاده از فضای معنوی و روحانی این مجمع عظیم و محیط عبادت و دعا و استغفار و اینکه با استفاده از این فضای با صفای معنوی روح تقوا، یعنی پرهیز از گناه و اجتناب از محارم الهی را در خود تقویت کنید. دل را با ذکر خدا و یاد نعمت الهی و عذاب الهی زنده بدارید و تصمیم خود را بر اجتناب از محرمات و عمل به تکالیف الهی هرچه قاطعتر و جدیتر کنید و از خدا بخواهید که شما را در این تصمیم و در این راه کمک کند و به شما توفیق حفظ تقوا و ازدیاد روح تقوا بدهد. با استفاده از این توجه و ذکر در روز جمعه در محیط نماز جمعه انشاءاللّه باید بتوانیم خودمان را در طول این هفته تا هفتهی آینده، تا جمعه و فرصت دوبارهی این اجتماع عظیم معنوی بیمه کنیم.
بحثی که امروز در خطبهی اول عرض میکنم، دنبالهی بحث جمعهی قبل است که دربارهی مسائل مربوط به آزادیهای اقتصادی در جامعهی اسلامی بود. همان طور که عرض شد، بحث ما در باب آزادی اقتصادی در جامعهی اسلامی است؛ یعنی یک بُعد و یک مسئله از مسائل فراوان مربوط به اقتصاد اسلامی. نه اینکه ما بخواهیم در اینجا مسئلهی عمومی و کلی اقتصاد اسلامی را مطرح کنیم؛ چون مسائل متعددی در باب اقتصاد اسلامی مطرح میشود که یقیناً در زمان و مکان جمعه و جماعت، جای طرح آنها به صورت لازم نیست، لکن به مناسبت مباحث مربوط به تأمین آزادیها در محیط اسلامی و جامعهی اسلامی این بحث یک بحث لازمی است و بخصوص از آن بُعدی که بنده در جمعهی قبل مسئله را مطرح کردم و بحث را شروع کردم، با مسائل روز ما و با تکلیف عمومی و مردمی و دولتی ما کاملاً متناسب و شاید انشاءاللّه راهگشاست.
در جمعهی قبل عرض کردم که نکاتی در باب آزادی اقتصادی عرض خواهم کرد و پنج نکته را عرض کردم. برای اینکه یک خلاصهای در ذهن برادران و خواهران بماند، آن پنج نکته را به صورت تیتر عرض میکنم، تکرار میکنم و بعد یکی دو نکتهی دیگر هم که حائز اهمیت هست، به آن اضافه خواهم کرد. نکتهی اول این بود که اگر گفته میشود که در اسلام آزادی فعالیت اقتصادی برای همهی مردم هست، این را نباید با آزادی در سرمایهداری غربی اشتباه کرد؛ آن چیزی است و این چیز دیگری. همانقدر که نظر اسلام در باب آزادی فعالیت اقتصادی با نظر کمونیستها و مارکسیستها اختلاف دارد، شاید بشود گفت به همان اندازه هم با نظر مکتب سرمایهداری که در غرب حاکم و مورد عمل هست، اختلاف دارد. نکتهی دوم این بود که آزادی اقتصادی در جامعهی اسلامی برای همهی مردم در صورتی تأمین خواهد شد که در جامعه مقرراتی وضع بشود و اعمال بشود که همهی آحاد مردم فرصت استفاده از امکانات طبیعی را و ثروتهای خدادادهی برای همهی مردم را بتوانند پیدا کنند. یعنی همهی مردم بتوانند از زمینها، از جنگلها، از دریاها، از منابع و معادن و از انفال و همهی چیزهائی که جزو ثروتها و منابع عمومی است، استفاده کنند. اینجور نباشد که در جامعه از این منابع طبیعی و ثروتهای خدادادی عدهای بتوانند استفاده کنند و عدهی دیگری به آن حدی نرسند که از این منابع طبیعی استفاده کنند. مقرراتی این چنین در جامعه لازم است. نکتهی سوم این بود که برای جلوگیری از فساد، جلوگیری از اشرافیگری، جلوگیری از تُرف در جامعه، که در قرآن به آن مکرراً تصریح شده و انواع فسادهای مالی، لازم است که بر این فعالیت آزاد کنترل و نظارتی وجود داشته باشد که آن کنترل از طرف دولت و حکومت اسلامی است و حاکم اسلامی حق دارد که نظارت خود و کنترل خود و حسابرسی خود بر کیفیت استفاده از سرمایه و پول و مال و مصرف آن را حفظ کند و این تکلیف دولت اسلامی است و دولت اسلامی باید این تکلیف را انجام بدهد و به نفع عموم مردم، مخصوصاً طبقات ضعیف و مستضعف است. نکتهی چهارم این بود که اگر ما فعالیت اقتصادی را در جامعهی اسلامی آزاد میدانیم بر حسب نظر اسلام، این آزادی باید به حدی نرسد که دارندگان سرمایههای بزرگ این قدرت اجتماعی و سیاسی را پیدا کنند که در سرنوشت سیاسی جامعه دخالت و اعمال نفوذ کنند؛ آنطوری که امروز در کشورهای غربی هست. در جامعهی غرب همان طور که گفتم و غالباً میدانید، سرمایهدارها هستند که سیاستها را تعیین میکنند و سیاستمدارها را بر سر کار میآورند یا کنار میزنند. این در جامعهی اسلامی مقبول نیست و پولدار و سرمایهدار و طبقهی اشراف نباید به آن حدی برسند و سرمایه آنچنان قدرتی در جامعه پیدا کند که یک عده پولدار و ثروتمند و گردنکلفت در مسائل سیاسی جامعه دخالت کنند: وکیل بیاورند، وکیل ببرند، قدرتمندان را بیاورند، رئیس جمهور بیاورند، سیاستمدارها را عوض کنند، سیاستها را دیکته کنند، قانونها را بر قوهی قانونگذار تحمیل کنند. این هم در جامعهی اسلامی به هیچ وجه مقبول نیست و هر چیزی که به اینجا منتهی بشود، یک خطر و واجب الاجتناب است. نکتهی پنجم و نکتهی آخری که آن روز عرض شد، این بود که حالا که در نظام اسلامی مردم حق فعالیت آزاد اقتصادی را دارند و همهی مردم کارمندان دولت نیستند، میتوانند خودشان کار کنند، خودشان تلاش کنند، خودشان تأمین درآمد بکنند، پس خلأهای مالی و اقتصادی در جامعه هم به وسیلهی مردم باید پر بشود؛ یعنی انفاق. این انفاقی که شما در قرآن در آیات متعددی - دهها آیه - میبینید که اجمالاً یا تفصیلاً به آن پرداخته شده، این ناشی از همین فعالیت آزاد اقتصادی در جامعه است. وقتی مردم درآمد تحصیل میکنند، پس باید به نیازهای جامعه هم مردم برسند، خلأها را پر کنند، خود انفاق هم به معنای پر کردن همین خلأهاست. این مطالبی بود که آن روز در پنج نکته عرض شد و امروز دو سه نکتهی دیگر را هم در همین زمینه اشاره میکنم.
نکتهی اولی که امروز عرض میکنم، این است که فعالیت اقتصادی در جامعهی اسلامی گفتیم آزاد است؛ اما نه آزاد مطلق، حدودی دارد، مرزهائی دارد، این مرزها - که طبیعی هم هست که هر گونه حرکت و فعالیت آزادی بالاخره یک حدودی داشته باشد - در مکتب اسلام مرزهای بخصوصی است. در جوامع سوسیالیستی هم یک نوع مرز برای داشتن مال و ثروت هست؛ آن مرزها با مرزهای اسلامی متفاوت است. در جامعهی اسلامی مرز فعالیت آزاد همان چیزهائی است که به صورت کسبهای حرام و تصرفات حرام در مال در کتب فقهیه معین و مشخص شده. یعنی معاملهی ربوی حرام است، معاملهی ناشی از غَرر و جهالت حرام است، معاملهای که در آن فریب کسی باشد حرام است، معاملهای که در آن اضرار بر دیگران باشد ممنوع و حرام است، معاملهای که ناشی از درآمدهای نامشروع باشد حرام است، احتکار که موجب ثروتمندی بعضی میشود و معاملات ناشی از آن حرام است و از این قبیل چیزهائی که در شرع مقدس اسلام هست که اینها حدود معاملهگری و فعالیت آزاد اقتصادی در جامعهی اسلامی است. بعضی از اجناس و اشیا، معاملهی آنها حرام است. مثلاً خمر یا چیزهای حرام و نجس در مواردی - غیر از موارد استثنائی - معاملهی آنها حرام است. یا بعضی از اموالی که متعلق به شخص نمیشود و متعلق به دولت اسلامی است مثل انفال، معاملهی آنها، جز در یک موارد استثنائی، برای افراد و برای بخش خصوصی، حرام است. و از این قبیل مواردی هست در فقه اسلام که روشن و واضح و معین کرده که این فعالیت آزاد شما ولو آنجائی که نظارت و کنترل دولت هم آن را منع نمیکند، تا کجا جایز است و تا کجا جایز نیست و ممنوع و حرام است.
در مکتب سوسیالیسم و مکاتب برخاستهی از تفکر مارکسیستی حدودی برای مالکیت خصوصی هست، اما آن حدود غیر از حدود اسلامی است. آنجا مثلاً مالکیت ابزار تولید ممنوع است، یعنی هیچ یک از افراد نمیتوانند آن چیزی را که وسیلهی تولید هست، مثل زمین، مثل کارخانه و از این قبیل را مالک باشند؛ این در اسلام با این کلیت و به این شکل نیست. داشتن ابزار تولید در صورتی که با شرایطی که در اسلام و در فقه اسلامی ذکر شده و اشاره شد منطبق باشد، از نظر اسلام مانعی ندارد. یا در بعضی از اَشکال، مالکیت زمین اِشکال دارد، در بعضی از اَشکال مالکیت زمین هم ایرادی ندارد. بنابراین حدودی که در اسلام برای مالکیت و برای فعالیت اقتصادی ذکر شده، با حدود مکاتب دیگر اشتباه نباید بشود. اینی که بعضی مشاهده میشود که چون دیدند و فهمیدند که اسلام برای فعالیت اقتصادی حدودی را معین کرده، ذهنشان فوراً به حدود مارکسیستی و سوسیالیستی میرود و خیال میکنند که همان چیزهائی که در عرف تفکرات مارکسیستی هست، اینجا هم وجود دارد؛ نه، این غلط و ناشی از کجفهمی است؛ ناشی از عدم توجه به احکام و فقه اسلامی است. در مکاتب ناشی از مارکسیستی، این سوسیالیسمهائی که امروز در دنیا رایج است و شکل و قالب نظام حکومتی در کشورهای سوسیالیستی است - که البته اینها هم با هم تفاوتهائی دارند و همه یک جور نیستند - کلاً معاملهگری و خرید و فروش و بیع و شرا یک چیز محکوم و یک عمل ضد ارزش تلقی شده؛ در اسلام اینجور نیست. در اسلام خریدن، فروختن، معاملهگری کردن، با سرمایه کار کردن، ممنوع نیست. در حالی که در آن مکاتب خریدن، فروختن، برای خود، برای کسی که سرمایهای دارد، آن سرمایه کم باشد یا زیاد باشد، ممنوع است. البته بگذریم از اینکه همین کشورهای بزرگی که امروز با آن مکتب اداره میشوند، مجبور شدند تجدیدنظرهائی را در شکل ادارهی اقتصادی در جامعهی خودشان به وجود بیاورند و بخشهائی را به فعالیت آزاد اقتصادی اختصاص بدهند که این ضرورت و ناگزیریای بود که بر آنها تحمیل شد. اما کلاً در تفکر مارکسیستی خریدن و فروختن و معاملهگری یک نوع دلالی زشت و بد و نامطلوب است؛ در اسلام اینجور نیست. در اسلام داریم که: «احلّ اللّه البیع و حرّم الرّبا»؛(۲) خرید و فروش، معاملهگری، کاسبکاری در صورتی که با موازین اسلامی منطبق باشد، توش حرام نباشد، توش کمفروشی نباشد، توش ربا نباشد، توش خرید و فروش اجناس ممنوعه نباشد، هیچ اشکالی ندارد و کاسب بودن، بازاری بودن یک فحش نیست که بعضی حالا خیال میکنند اگر به کسی گفتند فلانی کاسبکار است یا تاجر است یا بازاری است، این یک تهمت و دشنامی است. نه، این هم یک افراطی است که در برخی از عناصر که حقیقتاً غرضی هم غالباً ندارند و از تفکرات اسلامی بیاطلاع هستند، در زبان اینها رایج شده. از اول انقلاب هم ما توجه داشتیم، این را اول گروهکها به وجود آوردند. «بازاری» شد یک فحش، «حاج بازاری» شد یک اهانت؛ فلانی ولش کن، بازاری است؛ یا: حاج بازاریها هر چی گفتند، شما مثلاً فرض کنید که تکرار میکنید؛ این شد یک اهانت و یک دشنام. در حالی که نه، حاج بازاری هم دو جور است: یک حاج بازارىِ مؤمنِ متدینِ خوبِ انقلابىِ علاقهمند؛ یک آدمِ نابابِ ناجور هم در کنار او، او هم ممکن است که کاسب و معاملهگر و بازاری باشد. بازاری بودن جرم نیست؛ این طبق تفکر مارکسیستی است که کاسب بودن و معاملهگری کردن و خرید و فروش کردن با سرمایهی شخصی را یک گناه میداند، یک جرم میداند، یک نوع دلالی موجب بالا رفتن قیمت میداند، یک خیانت به طبقات مستضعف میداند، از نظر اسلام چنین چیزی نیست. وقتی که اصل معاملهگری و خرید و فروش و کسب و کار ممنوع نبود، آنوقت باید ببینیم حدودش چیه؟ البته بعضی از این آزادىِ خرید و فروش و معاملهگری استفاده کردند که آن روز هم عرض کردم و با استفاده از آزادیهائی که در اسلام داده شده با چپاول - حقیقتاً چپاول و دزدی - کیسههای خودشان را پر کردند. این از نظر اسلام ممنوع است؛ اما نفس معامله کردن، خریدن، فروختن، جنسی را از جائی به جائی بردن و معامله کردن که عرفاً به آن تجارت میگویند یا اینکه جنسی را تهیه کردن و به مشتری فروختن، اینها هیچ اشکالی ندارد از نظر اسلام، هیچ مانعی ندارد.
و من میخواهم تذکر بدهم به برخی از برادران ناآگاه و ناآشنا به معارف اسلامی که ذهنیت خودشان را تصحیح کنند. اینجور نباشد که خیال کنند بازاری یعنی یک عمل خلاف، یک جرم، یک کاری که ضد ارزش هست. نه، اینجور نیست. ما در دوران انقلاب هم، در دوران اوج نهضت و شروع نهضت و آغاز پیدایش نهضت هم دیدیم که کسبه و بازاریها بزرگترین خدمت را آن روز به انقلاب کردند. شما تاریخچهی انقلاب را اگر خودتان نبودید، نگاه کنید، مطالعه کنید، یا اگر بودید، در خاطرتان مرور کنید، خواهید دید از اول همین کسبهی معمولی و همینهائی که توی بازارها و خیابانها مغازه داشتند، همینها بودند که به حرکت انقلاب کمک کردند. بله یک عده پولدارهای بزرگ، معاملهگرهای بزرگ، افرادی که هیچ حدی را برای کار خودشان نمیشناسند که غالباً هم آنها از این طبقهی متوسط و معمولی بازاریها نبودند، طبقات دیگری بودند، خیلی از آنها روشنفکرهای از فرنگ برگشته و تحصیلکردهای بودند که آمده بودند با استفاده از زرنگی و سواد و آگاهی خودشان، شرکتها به ثبت داده بودند، به وجود آورده بودند، کارخانهها تولید کرده بودند، از بانکها وامهای غیر منصفانه گرفته بودند، ثروتهای زیادی داشتند، به خدا و دین و هیچی هم اعتقاد نداشتند، بیشترین ضربه را هم به اقتصاد جامعه آنها زدند. امروز هم کم و بیش، گوشه و کنار اینجور آدمهای زرنگِ خدانشناسِ دیننشناسِ در حقیقت ضد انقلاب وجود دارند که البته با اینها بایستی مبارزه بشود. این یک بحث است، اینی که خود معامله کردن و کسب و کار یک جرم باشد، یک خلاف باشد، یک ضد ارزش باشد، این یک بحث دیگر است؛ چنین چیزی در اسلام وجود ندارد. بنابراین ما به طور خلاصه در این نکتهی آخر این را میگوئیم که آن حدودی که برای کسب و کار آزاد در اسلام معین شده، غیر از آن حدودی است که در مارکسیست معین شده و بایستی این را از هم تفکیک کرد و از هم جدا کرد.
نکتهی دیگری که امروز نکتهی آخری خواهد بود که عرض میکنم، این است که جمع ثروت و عدم انفاق از نظر اسلام یک ضد ارزش و یک گناه و شاید یک گناه کبیره است. اینجور نیست که چون کار با سرمایه جایز و مباح هست، پس بنابراین انسان حق دارد - ولو از طرق مشروع و حلال - ثروتی را جمع کند و آن را نگه دارد، در حالی که جامعه به ثروت او و به امکانات او و به دارائی او احتیاج دارد، آن را در راه مصالح عمومی و در راه خدا خرج نکند؛ این جایز باشد و مباح باشد، چنین چیزی نیست. در اسلام انفاق یک اصل است؛ باید در راه خدا خرج کرد. نمیگویند معامله نکنید و تحصیل مال نکنید، بکنید، اما خرج کنید. اسلام مردم را عادت میدهد که آنچه را که به دست آوردهاند، به قدر نیاز زندگی - نیاز متوسط، نه حالا با عسرت و فشار، نیاز معمولی و متوسط، ولو توأم با مقداری رفاه و آسایش و گشایش در روزی - برای خودش صرف کند و خرج کند، ماادای او و آنچه زیاد میآید، باید در راه مصالح عمومی جامعه خرج بشود. اگر کسی ثروت را درآورد و آن را با اسراف، با خرجهای بیخودی، با زیادهرویهای گوناگون، با تجمل، با اشرافیگری، با خوراک مسرفانه، با پوشاک مسرفانه، با مرکب یا منزل مسرفانه، همهی آن را خرج کرد یا آن را نگه داشت و جمعِ ثروت کرد، این از نظر اسلام مذموم و منفور است؛ عدم انفاق منفور و مذموم است و اگر با جمع ثروت همراه باشد، حرام است. آیات متعددی در قرآن بعلاوهی روایات فراوان وجود دارد که من به این دو آیه اشاره میکنم که اولی در سورهی حدید است، میفرماید: «و اللّه لا یحبّ کلّ مختال فخور. الّذین یبخلون و یأمرون النّاس بالبخل»؛(۳) آن کسانی که بخل میورزند، دیگران را هم وادار به بخل ورزیدن میکنند، دیگران را هم از انفاق در راه خدا باز میدارند، خودشان هم اموال خودشان را در راه خدا نمیدهند. این بخل کردن معنایش این نیست که فقط حقوق شرعیه را نمیدهد؛ بلکه فراتر از حقوق شرعیه، فراتر از آنچه که در شریعت اسلامی معین شده که باید ادا کند، اگر بیش از آن هم زیادی داشت، در حالی که جامعه به آن احتیاج دارد، باید در راه جامعه خرج کند. آنوقتی که جهاد متوقف به مال یک ثروتمندی است، بنای موارد لازم عمرانی در جامعه محتاج به اموال ثروتمندان هست که بدون آن کار مردم لنگ میماند و زندگی مردم معطل میماند، آنوقتی که در جامعه فقرای زیادی هستند که دولت اسلامی نمیتواند آنها را تأمین بکند، آنوقت آیا اسلام راضی است که همین طور فقرا در این فقر زندگی کنند یا مشکلات جنگ و جهاد در راه خدا بر دوش جامعه سنگینی کند، یک عدهای هم ثروتهای خودشان را جمع کنند که از همین امکانات عمومی جامعه به دست آوردند - و حالا فرض کنیم که از راههای حرام هم نبوده، از راههای معمولی و مشروع بوده، اگر فرض کنیم که از راههای مشروع آنقدر ثروتهای آنچنانی میشود فراهم بشود، اگر فرض کردیم فراهم نمیشود که هیچ، مطلب روشن است - اینها هم ثروتها را برای خودشان حفظ کنند و نگه دارند در حالی که جامعه به این احتیاج مبرم دارد، این قابل قبول نیست و از اسلام چنین چیزی بر نمیآید، بلکه ضد این بر میآید. آن آیه دیگر، همین آیهی معروفی است که: «الّذین یکنزون الذّهب و الفضّة و لا ینفقونها فی سبیل اللّه فبشّرهم بعذاب الیم»؛(۴) آن کسانی که طلا و نقره را گنج میکنند، ذخیره میکنند و در راه خدا آن را انفاق نمیکنند - شاید طلا و نقره خصوصیتی نداشته باشد؛ آن کسانی که پول را، ثروت را، سرمایه را گنج میکنند و ذخیره میکنند و در حالی که نیاز مبرم جامعه به او هست، آن را در راه خدا انفاق نمیکنند، آن هم مشمول همین «یکنزون الذّهب و الفضّة» باشد - آن وقت میفرماید: «فبشّرهم بعذاب الیم». اگر این گناه نباشد، اگر گناه کبیره نباشد، این «فبشّرهم بعذاب الیم» دیگر چرا؟ آنها را به عذاب دردناکی مژده بده؛ یعنی بگو که منتظر عذاب دردناک الهی باشند که این عذاب دردناک هم میتواند در دنیا نتایج طبیعی اعمال سوء آنها باشد که البته فقط به خود آنها این نتایج برنمیگردد، بلکه گریبان همهی جامعه را میگیرد. و البته ممکن است عذاب اخروی باشد، که احتمالاً هر دوی اینها هم هست. یعنی هم در دنیا و هم در آخرت عذاب الیمی ناشی از این کار خواهد شد. بنابراین انفاق یک عمل واجب و لازم هست که من حالا در باب انفاق و مسائل مربوط به انفاق باز هم بحث خواهم کرد و عرض خواهم کرد که این را به عنوان یک وظیفهی عمومی تلقی کنید. انفاق فقط وظیفهی یک عدهی از مردم نیست. آن هفته هم گفتم، متوسطین از مردم، بلکه ضعفای مردم، فقرای مردم در راههای عمومی انفاق میکنند؛ اما صاحبان سرمایهها و ثروتهای انباشته کمتر دستشان به سمت انفاق در راه خدا میرود. این در نظر اسلام و در جامعهی اسلامی و در یک دولت اسلامی قابل قبول نیست. وقتی که جامعه احتیاج دارد، حالا اگر فرض کردیم یک روزی را که هیچ احتیاجی اجتماع ندارد؛ همهی مردم در حد کفاف و رفاه دارند و زندگی میکنند و دولت اسلامی درآمدهای سرشاری دارد و احتیاجی به پول اینها نیست، بسیار خوب، حالا آنجا را ما نمیدانیم، فکر نمیکنیم که ایرادی داشته باشد که آن ثروت را خودشان داشته باشند. شاید حالا آنجا هم باید تحقیق بیشتری بشود، بررسی بشود؛ به نظر میرسد که آنوقت ایرادی ندارد. اما آنوقتی که جامعه احتیاج دارد، میبینیم که با آن پولی که این آقا صرف یک میهمانی میکند، صرف یک خرید بیجا میکند یا توی خانه، توی صندوقچه و گنجینه یا در بانکهای گوناگون نگهداری میکند، در حالی که به آن نیازی هم ندارد، یا آن را در معاملات نادرست و مضر برای جامعه مانند بعضی از خرید و فروشهای فسادانگیز مصرف میکند، معاملهگریهای بد و ناباب، این پولی است که اگر صرف در مصرف فلان واحد نظامی در جبههی جنگ بشود، کلی در وضع اینها تغییر ایجاد خواهد کرد و اثر خواهد گذاشت. یا اگر چنانچه صرف فلان پروژهی عمرانی در کشور بشود، بخش عظیمی از مردم از آن استفاده خواهند کرد و از فقر رهائی خواهند یافت. خب، ما چطور میشود قبول کنیم که اینها کنز ثروت کنند و ثروتهای خودشان را نگه دارند و در راه خدا مصرف نکنند و آنها هم با وجود چنین ثروتهائی در آن وضع نابسامان یا وضع جنگ و بقیهی امور در یک شکل نامقبول و نابسامان باقی بمانند و «فبشّرهم بعذاب الیم» نباشد. واقعاً بایستی این افراد بشارت داده بشوند به عذاب الیم پروردگار. البته این یک حکم اخلاقی فقط نیست، بلکه بر اساس این، جامعهی اسلامی و دولت اسلامی و ملت مسلمان بایستی برنامهریزی هم بکنند که حالا انشاءاللّه در خطبهی بعد در دنبالهی همین بحث یک قدری بیشتر در مسائل مربوط به انفاق بحث خواهم کرد.
بسماللّهالرّحمنالرّحیم
قل هو اللّه احد. اللّه الصّمد. لمیلد و لمیولد. و لمیکن له کفوا احد.(۵)
۱) بقره: ۱۹۵
۲) بحارالانوار، ج ۶۲، ص ۱۳۹
۳) حدید: ۲۳ و ۲۴
۴) توبه: ۳۴
۵) اخلاص: ۱-۴ |
66 | 1366/07/24 | خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=21497 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستهدیه و نستغفره و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّةالله فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
قال الله الحکیم فی کتابه: و انفقوا فی سبیل الله و لا تلقوا بایدیکم الی التّهلکة و احسنوا انّ الله یحبّ المحسنین.(۱)
همهی برادران و خواهران نمازگزار عزیز را دعوت میکنم و توصیه میکنم به حفظ تقوای الهی و ذکر عظمت و رحمت و عذاب پروردگار؛ و نفس خودم و همهی شما عزیزان را توصیه میکنم به رعایت اوامر الهی و اجتناب از نواهی پروردگار. و از همهی شما عزیزان میخواهم که در این ساعات با برکت و با فضلیت در هنگام ظهر جمعه در بهترین فصل از فصول تاریخ ملت ما، دلها را هرچه بیشتر متذکر خدا کنید و از خدا بخواهید و به خدا پناه ببرید و امیدوارم که پروردگار عالم بر دلهای ذاکر بندگان مؤمن خود رحم و لطف و فضل خودش را شامل کند و به دعاهای شما با دیدهی لطف و اجابت بنگرد.
بحثی که امروز در خطبهی اول عرض خواهم کرد، دنبالهی بحثهائی است که در زمینهی انواع آزادیها در جامعهی اسلامی و وظیفهی دولت اسلامی و حکومت اسلامی در حفظ و حراست از این آزادیها در چندین جمعه و خطبه عرض شد. بحث امروز دربارهی آزادی در زمینهی مسائل و فعالیتها و تلاشهای اقتصادی است. این بحث یکی از آن بحثهای بسیار مهم و ضمناً بسیار حساس است و شاید بشود گفت که در طول این بیست سی سال گذشته که مسائل اسلامی و تفکرات نوین قرآنی در میان قشرهای روشنفکر اسلامی و بتدریج در بین مردم منتشر شده است، یکی از آن بحثهای حاد و داغ و پرجنجال محیط ما و محیط کارهای فکری ما بوده است. از مسئلهی آزادی اقتصادی در اسلام سوء استفادههای زیادی هم شده است. از طرفی طرفداران مکاتب چپ سوء استفاده کردند و گفتند اسلام طرفدار اقتصاد آزاد است و بنابراین طرفدار استثمار است و اسلام را به این بهانه کوبیدند. عدهای از افرادی که مایل بودند از اسلام دفاع کنند، اما تفکر عمیق اسلامی را هم درست نمیدانستند، آنها هم سوء استفاده یا اشتباه کردند، از ترس حملهی گروههای چپ بکلی آزادی فعالیت اقتصادی در اسلام را نفی کردند و منکر شدند که در اسلام چیزی به نام آزادی اقتصادی وجود دارد. یک عده هم عملاً سوء استفاده کردند؛ یعنی در سایهی آزادیهای اقتصادی در اسلام جیبهای خودشان را پر کردند و چه پیش از پیروزی انقلاب که البته نظامِ آن روز این را بیشتر تشویق میکرد و چه حتی بعد از پیروزی نظام اسلامی از آزادیهائی که بود، سوء استفاده کردند و بر ثروتها و اندوختهها و سوء استفادههای خودشان هرچه خواستند، افزودند. بههرحال مسئلهی حساسی است و من البته در بحث امروز که شاید یکی دو خطبهی دیگر هم بعد از آن، بعد از امروز دربارهی این موضوع بحث کنم، نمیخواهم این مسئله را به صورت مشروح در اینجا مطرح کنم. زیرا اولاً خطبهی نماز جمعه گنجایش بحثهای ریز و دقیق و استدلالی را آنقدرها ندارد و ثانیاً به حسب نیاز زمان و موقعیت و بلاغت همهی بحثهائی که در این باب هست، مورد احتیاج نیست و فعلاً بحثهای اولویتدارتری وجود دارد. آنچه که من امروز در حول و حوش مسئلهی آزادی اقتصادی عرض خواهم کرد و شاید در دنبال آن در یکی دو خطبهی دیگر، چند مسئلهی کلی در پیرامون این مسئله است که شاید بشود گفت که مورد اتفاق همه است و کسانی که در این مسئله نظرات مختلفی از لحاظ تشخیص موضوع دارند، در این چند موضوع نباید هیچ تردیدی به خودشان راه بدهند و این یک اجمالی از آن بحث تفصیلی است که من مطرح خواهم کرد.
همان طور که عرض شد این بحث را از جنبههای مختلفی میشود مورد ملاحظه قرار داد. اولین مطلبی که باید عرض بشود، ولو خیلی کوتاه، این است که اگر ما میگوئیم و معتقدیم که آزادی اقتصادی در اسلام هست، این آزادی اقتصادی به هیچ وجه نباید تشبیه بشود به آزادی اقتصادی در دنیای سرمایهداری غرب. دو نوع چیز، دو نوع آزادی، دو نوع تلاش اقتصادی وجود دارد؛ آنچه که امروز در غرب هست که من مقداری بیشتر شرح خواهم داد، مورد قبول اسلام نیست و سرمایهداری به معنای غربی آن، به هیچ وجه از نظر اسلام امضا و تأیید نشده، بلکه حتی با آن مبارزه و مقابلهی جدی هم در احکام فراوان صورت گرفته. این اولین نکته که هم کسانی که مایلند راجع به این مسئله فکر کنند و هم کسانی که سخنانی را در زمینهی اقتصاد آزاد و مالکیت خصوصی میشنوند، از اول این را بدانند که آنچه در باب اسلام گفته میشود، الگوی آن در نظام کاپیتالیستی غربی و سرمایهداریهای موجود دنیا نیست؛ آن چیز دیگری است و این چیز دیگری.
نکتهی بعدی این است که بهترین راه برای اینکه آزادی اقتصادی تأمین بشود در یک جامعهی اسلامی، این است که حکومت اسلامی و دولت اسلامی سیاستی اتخاذ بکنند و قوانینی وضع بکنند که بر طبق آن قوانین همهی افراد در جامعهی اسلامی قادر باشند آزادانه فعالیت اقتصادی کنند و همهی قشرهای مردم از فعالیت اقتصادی خود بتوانند بهرهمند بشوند. این یکی از آن وجوه امتیاز و جدائی بین نظام اسلامی در اقتصاد و نظامهای غربی است. در نظامهای غربی اگرچه به حسب ادعا، به حسب قوانین معمولی و اساسی مردم آزادند که فعالیت اقتصادی داشته باشند، اما در حقیقت این آزادی متعلق به همهی مردم نیست. این منابع عظیم ثروت، این دریاها، این منابع طبیعی، این دشتهای حاصلخیز، این معادن، این همه امکاناتی که جزو ثروتهای عمومی جامعه محسوب میشود، اینها اینجور نیست که راحت در اختیار همهی قشرهای جامعه قرار بگیرد و هر کسی بتواند بر روی آن بهرهبرداری و کار بکند و منتفع بشود. بلکه آن کسانی عملاً و واقعاً آزادند که دارای ثروتهای انباشته و زیاد هستند که سررشتهی اقتصاد جامعه، بلکه حتی خواهم گفت سررشتهی سیاست جامعه و ادارهی جامعه در دست آنهاست. آنها هستند که در حقیقت از منابع ثروت استفاده میکنند و بر آنها تسلط و سیطره دارند و استفاده و بهرهبرداری را آنها میکنند و آنها فضا را برای استفادهی عموم جامعه تنگ کردند. لذا شما میبینید در جوامع سرمایهداری، چه جوامع پیشرفتهی سرمایهداری و چه جوامع عقبافتادهی سرمایهداری، مثل بیشتر کشورهای جهان سوم، اغلب مردم در یک فقر شدیدی هستند؛ بخصوص در این کشورهای عقبافتاده. در حالی که اجتماعات عظیمی از مردم دچار فقر و بیکاری و بیجائی و بیمسکنی و محرومیت از بیشتر مواهب زندگی هستند، یک عدهی معدودی آزادانه تلاش میکنند، فعالیت میکنند، ثروت در میآورند، معادنی دارند، معادن دیگری را میگیرند؛ کارخانجاتی دارند، کارخانجات دیگری را ایجاد میکنند، دایر میکنند؛ زمینهائی دارند، زمنیهای دیگری را به آن اضافه میکنند؛ از دریاها استفاده میکنند، از همهی منابع طبیعی در حقیقت یک عده معدود از جامعه استفاده میکنند. دیگران چه کسبهی جزء، چه کارگران، چه کارگران معادن، چه کارگران کشاورزی، چه کارگران کارخانجات، در حقیقت ریزهخوار خوان آنها و استفاده کننده از زیادی ثروت آنها و گوشهی سفرهی آنها هستند. خودشان امکان تلاش، امکان تولید، امکان بهرهبرداری، امکان کار سازنده، امکان تولید ثروت به آن معنای حقیقی ندارند. پس راه اینکه ما اقتصاد آزاد را به معنای حقیقی خودش در جامعه به وجود بیاوریم، این است که از این انحصار جلوگیری کنیم. امکانی در جامعه به وجود بیاید که اغلب افراد جامعه، بیشتر قشرهای جامعه یا همهی کسانی که قدرت کار دارند، اینها بتوانند از امکانات طبیعی، از زمین، از دریا، از انفال، از دشتها، از مراتع استفاده کنند.
این حدیث معروفی که از قول امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) نقل میشود که البته بنده سند آن را درست نمیدانم که میفرماید: «ما رأیت نعمة موفورة الّا و فی جانبها حقّ مضیّع»؛ یعنی هیچ جا هیچ نعمت فراوان و انباشتهای را ندیدم، مگر اینکه در کنار آن یک حق ضایع شدهای را دیدم. این حدیث یک معنای دقیق و لطیفی دارد که ناظر به همین مطلبی است که عرض شد. بعضی تصور کردند معنای این حدیث این است که هرجا نعمت زیادی هست، این در حقیقت دزدی و غصب از یک عده است؛ پس در کنار آن غاصب، یک عده مردم ضعیف هستند. بعد اشکال کردند به این حدیث که نه، ما میبینیم کسانی ثروتهائی دارند که از راه دزدی و غصب هم نیست، از راه تلاش است. این نیست معنای حدیث. معنای حدیث به حسب آنچه که به ذهن بنده میآید، این است که آنجائی که نعمت فراوانی هست، ثروت زیادی هست، امکانات زیادی هست، خود ثروت، خود نعمت موفور، در حقیقت امکانات کسب درآمد بیشتر را به آن صاحب ثروت میبخشد و به همان نسبت این امکان را از دسترس دیگران دور نگه میدارد. آن کسی که دارای یک سرمایهی زیادی در جامعه هست، او بیشتر میتواند تولید ثروت بکند و از ثروتهای معمولی مردهی افتادهی متعلق به عموم مردم بیشتر میتواند استفاده کند تا آدم فقیر. پس هرجا نعمت زیادی هست، فرصتها در اختیار اوست، امکانات در اختیار اوست، میدان تلاش اقتصادی در اختیار اوست، قوانین در غالب کشورها بر طبق نظر او و این طبقه به وجود میآید. بنابراین فرصت از دست اکثریت مردم که آن ثروت را ندارند، گرفته میشود. بنابراین، این حرف، این حدیث، چه مستند به مولای متقیان باشد یا نباشد، مضمون، مضمون درستی است. پس بنابراین راه درست اقتصاد آزاد در جامعهی اسلامی این نیست که ما این آزادی را فقط در اختیار آن کسانی قرار بدهیم که قدرت مانور اقتصادی دارند، بلکه علاوهی بر اینکه افرادی که قدرت حرکت و فعالیت اقتصادی دارند، آنها باید کار اقتصادی بکنند، باید وضع جامعه، نظام جامعه، قوانین جامعه، کیفیت ارتباطات جامعه به شکلی باشد که همهی مردم، یعنی همهی آن کسانی که قدرت کار دارند، آنها همه بتوانند فعالیت آزاد اقتصادی کنند و از کار خودشان منتفع بشوند. این یک نکته.
نکتهی بعدی در باب آزادی اقتصادی این است که همهی انواع آزادی در جامعهی اسلامی باید به وسیلهی قدرت حاکم اسلامی در جامعه کنترل و هدایت و نظارت بشود. این کنترل برای چیست؟ برای این است که این آزادی به فساد منتهی نشود؛ این آزادی موجب سلب آزادی دیگران نشود. در آزادی بیان هم همین جور است، در آزادیهای سیاسی هم همین جور است، در آزادیهای فرهنگی هم همین طور است که قبلاً دربارهی اینها بحث مفصلی شده؛ در آزادی اقتصادی هم همین جور است. اگر آزادی فعالیتهای اقتصادی را اینجور معنا کنیم که آن کسانی که قدرت فعالیت و مانور اقتصادی دارند، اینها آزادند، هرچه خواستند تولید کنند، هر جور خواستند عرضه کنند، هر وقت خواستند توزیع کنند، هر جور خواستند بفروشند، هر جور خواستند مصرف کنند، این یقیناً نظر اسلام نیست. اسلام در کنار آزادی اقتصادی و مالکیت خصوصی که به همهی افراد جامعه اعطا کرده و داده، نظارت و کنترل دقیق دستگاه حاکمیت را هم بر همهی اینها لازم دانسته. یعنی باید دستگاه حکومت مراقب باشد که از این آزادیها سوء استفاده نشود. حتی در مصرف باید مراقبت بشود که اسراف به وجود نیاید. البته اسراف در یک حدی فقط یک گناه شخصی است. شما اگر در داخل منزلتان یک چیزی را به صورت مسرفانه مصرف کردید، این یک فعل حرام است فقط، یک کار گناه است، چون اسراف کار خلاف است دیگر، کار حرام است، یک کار حرامی کردید. اما اگر همین کار حرام به حدی رسید و به کیفیتی درآمد که نظام اقتصادی جامعه را تهدید میکند، در جامعه فقر را گسترش میدهد، مایهی محرومیت قشرهای عظیمی از مردم میشود، اشیا و اجناسی را که با زحمت زیاد و با شرکت عمومی تولید میشود، اینها را به فنا و نابودی تهدید میکند، آنوقت دولت اسلامی وظیفه دارد، تکلیف دارد که بیاید در مقابل این اسراف و در مقابل این زیادهروی و تضییع اموال بایستد. البته این در سطح نظام جهانی اینجور است؛ یعنی مخصوص جامعه نیست، مخصوص داخل جامعه نیست، نظر اسلام در سطح دنیا هم همین جور است. کشورهائی که امروز دچار اسراف در مواد غذائی هستند که بعضی از کشورهای ثروتمند دنیا نزدیک هفتاد درصد مواد غذائی را مصرف میکنند - کشورهای پیشرفته - در حالی که خودشان حدود سی و پنج، شش درصد مردم دنیا و جمعیت دنیا هستند. اگر یک نظام عادلانهی اقتصادی جهانی برقرار باشد، اگر سازمانهای بینالمللىِ مسلط و قویای وجود داشته باشد، جلوی اینها باید گرفته بشود. اگر سازمانهائی در دنیا باشند و حکومتهای دارای وجدان بیداری در دنیا باشند که قدرتشان را به نفع انسانها و ملتها بخواهند به کار ببرند، باید جلوگیری کنند از اینکه آمریکا مثلاً در هر سالی چند میلیون هکتار زمین مزروعی خودش را اجازهی کشت نمیدهد، برای اینکه جلوگیری از افت قیمتها بکند. در حالی که در دنیا روزانه چندین هزار کودک زیر پنج سال از گرسنگی و سوء تغذیه میمیرند؛ در حالی که ده تا پانزده درصد مردم دنیا دچار قحطیزدگیاند؛ در حالی که سی درصد مردم دنیا دچار کمبود مواد غذایاند. یا جلوگیری باید بکنند از اینکه مثلاً بازار مشترک اروپا چند سال قبل از این، مقدار زیادی از مواد غذائی تولید شدهی خودش را به دریا ریخت، برای اینکه جلوگیری کند از کاهش قیمتها و نگذارد که قیمتها در دنیا و در بازارهای بینالمللی بشکند. پس مسئلهی مبارزهی با اسراف، مبارزهی با تضییع اموال، مبارزهی با زیادهروی در نظام اقتصادىِ بینالمللی هم با همین قوت از نظر اسلام وجود دارد. البته در نظام یک جامعه به طریق اولی. پس بنابراین اقتصاد آزاد به معنای این نیست، مالکیت خصوصی به معنای این نیست که کسی حق داشته باشد هر مقداری که میخواهد مصرف کند، ولو این مصرف زیاد او موجب بشود که انسانهائی از گرسنگی بمیرند، انسانهائی دچار بیماری بشوند، انسانهائی مواد اولیه و لازم زندگی گیرشان نیاید که مصرف بکنند. این هم از نظر اسلام درست نیست و ممنوع است.
یک نکتهی دیگر در باب اقتصاد آزاد در اسلام که بحث میکنیم، این است که هیچ گاه اجازه داده نمیشود در اسلام که فعالیت آزاد اقتصادی موجب دستدرازی به سرنوشت سیاسی جامعه و دخالت در بافت سیاسی و تشکیلات سیاسی جامعه بشود؛ سرمایهسالاری. آن چیزی که امروز در کشورهای سرمایهداری غرب به قوت هرچه تمامتر وجود دارد. سرمایهدارهای بزرگ در حقیقت اداره کنندگان حقیقی و دستهای پشت پرده در نظام سیاسی کشورهای بزرگند. البته بعضی از عناصرشان در داخل حکومتها هم راه پیدا میکنند؛ مثل همین نظامهائی که امروز هستند، نظام آمریکا و غیر او که عناصری از حکومت خودشان عضو سرمایهدارهاند؛ خودشان جزو سهامدارهای بزرگ کمپانیهای نفتی یا غیر نفتی و بقیهی شرکتهای بزرگ هستند. و یا اینکه حتی در حکومتها هم شرکت نداشته باشند، اما در پشت پرده، انتخابات در اختیار آنهاست، تعیین رئیس جمهور با کمک آنهاست، پیش رفتن و پس رفتن یک شخصیت در صحنهی سیاست، در سنا، در مجلس نمایندگان در اختیار آنهاست، قوانینی که وضع میشود، با نظر آنهاست، طبق مصلحت آنهاست. این چیزی که امروز در دنیای غرب وجود دارد که به اعتقاد بنده دنیای غرب را باید دنیای سرمایهسالاری گفت. کاپیتالسیم به معنای سرمایهداری شاید خیلی دقیق نباشد؛ سرمایهگرائی، سرمایهسالاری، آقائی سرمایه و سرمایهدار، آقائی کمپانیها و ثروتمندها و پولدارها بر امور جامعه، این است که شاخصهی بزرگ دنیا سرمایهداری غرب را امروز به وجود آورده و این هم از نظر اسلام مردود است و هر چیزی که به این منتهی بشود، باید جلوش گرفته بشود.
آخرین نکتهای که میخواهم روی او یک قدری بیشتر تأکید بکنم - اگرچه به اختصار - این است که در اقتصاد آزاد اسلامی به مقتضای آزادی اقتصادی، مسئولیت امور اقتصادی جامعه و سنگینی بار امور اقتصادی جامعه هم بر دوش مردم است. در کشورهای سوسیالیستی اینجوری نیست؛ در کشورهای سوسیالیستی و در نظام دولتسالاری که دولت همهی کارخانجات، زمینها و دستگاههای تولید ثروت را و تولید را در اختیار دارد، مردم کارمندان دولت هستند، از مردم توقعی نمیشود داشت. مردم برای کار مثلاً جنگ یا ویرانی یا زلزله یا بیماری اگر در جامعه به وجود آمد، کارمندان دولتند، چه کار میتوانند بکنند؟ مگر تنِ خودشان را بیاورند مصرف کنند. اما در نظام اسلامی اینجوری نیست، انفاق و دادن مال و ادارهی امور نیازهای اقتصادی و پر کردن خلأهای اقتصادی مستقیماً بر دوش ملت و مردم است و آحاد مردمی است که کارهای اقتصاد جامعه و فعالیت آزاد اقتصادی را در جامعه دارا هستند. این یک اصل اسلامی است؛ مسئلهی انفاق. در جامعهی اسلامی یک حادثهای رخ میدهد که دولت احتیاج پیدا میکند به پول؛ این پول را مردم باید تأمین کنند. جنگی در جامعه پیش میآید، ویرانیای پیش میآید، بیماریای پیش میآید، حادثهی فوقالعادهای پیش میآید، نظر اسلام این است که مردم باید به قدر وسع و توانائی خودشان این خلأ را پر کنند. البته چون همهی مردم در یک سطح نیستند، آن کسانی که بهرهمندی بیشتری دارند، امکانات بیشتری دارند، تکلیف بیشتر بر عهدهی آنهاست و این یک نکتهای است که مردم ما و جامعهی اسلامی ما باید به آن توجه کافی و لازم را معطوف کند. ما البته همیاری مردم را در طول دوران انقلاب بشدت و قوت مشاهده کردیم؛ در این هیچ شکی نیست. امروز هم برای مخارج جنگ، برای مخارج گوناگون دولت، برای کمبودها، برای زلزلهزدهها، سیلزدهها، آوارهها و هر حادثهای که رخ میدهد، میبینیم که مردم کمک میکنند و امکاناتشان را آنچه که هست، از روستاها، از محلات فقیرنشین، از مردم طبقات بسیار پایین تا طبقات متوسط، به مقدار همتشان، به مقدار ایمانشان، به مقدار علاقهمندی و دلسوزیشان، امکانات را در اختیار آن مصارف عمومی میگذارند؛ اما این کافی نیست. آن کسانی که بیشترین بهرهمندیها را در جامعه دارند، اینها وظیفهشان با مردم عادی یکسان نیست. اگر در یک مسئلهای، در یک حادثهای شما میبینید فلان زن مستمندِ طبقهی ضعیف یا متوسط طلای خودش را مثلاً، یادگار دوران جوانی خودش را، زینت منحصر به فرد خودش را، دستمزد کار شبانهروزی و پر زحمت روزهای متمادی خودش را میآید در اختیار مصرف عمومی و جهاد فی سبیل الله میگذارد و در حقیقت در راه خدا انفاق میکند، اگر حد تلاش و ایمان در جامعهی ما این است، آن کسانی که از امکانات بالائی برخوردار هستند، باید به همان نسبت به پر کردن این نیازها و خلأها کمک کنند. این نمیشود که در جامعهی اسلامی ما جامعهای که به هدایت قرآن حرکت میکند، در راه اسلام حرکت میکند، برای خدا و اعلای کلمهی دین جنگ میکند و در مقابل این هدفها و شعارها تحمل آن همه مشکلات را میکند، یک عدهای هم در جامعه باشند که بهرهمندیهائی هم داشته باشند، برخورداریهائی هم داشته باشند، هیچ مسئولیتی هم در مقابل نیازهای جامعه حس نکنند. این از نظر اسلام اصلاً قابل قبول نیست. این آیهای که در اول خطبه عرض کردم: «و انفقوا فی سبیل الله و لا تلقوا بایدیکم الی التّهلکة»، همین مطلب را بیان میکند. میفرماید در راه خدا انفاق کنید و به دست خودتان، خودتان را در هلاکت نیندازید. یعنی اگر انفاق نکردید، به دست خودتان، خودتان را در هلاکت میاندازید. امروز حقیقت قضیه این است، میبینیم قشرهائی را، مردمی را که برخورداریهای آنها از جامعهی اسلامی و از روند معمول جامعهی اسلامی از متوسط مردم بیشتر است، اما کمکهاشان به نیازهای عمومی از متوسط مردم کمتر است؛ این قابل قبول نیست. من نمیگویم آن کسانی که برخورداری دارند، هیچ گونه کمکی نکردند یا مسئولیتی به عهده نمیگیرند. چرا، بعضیها هم هستند برخورداریهائی دارند - البته غالباً متوسطینند، سطح بالا نیستند - کمکهائی هم میکنند، اما نسبت محفوظ نیست. اگر مادر یک شهید تنها یادگار فرزندش را یا سکهای را که برای دامادی جوانش ذخیره کرده بوده، با کمال اخلاص میآید در راه جنگ میدهد، یا خانمی که زحمتکش هست، کارگر هست، نامه مینویسد، پول میفرستد به میزان کمی، میگوید این مقداری است که من در طول چند هفته یا چند ماه یا بیشتر توانستم ذخیره بکنم و از خرج معمولی خودم کم بگذارم و بگذارم در اختیار جبهه و در اختیار مصارف عمومی، یا آن جوان بسیجی مختصر چیزی را که در جبهه به او میدهند که اصلاً قابل ذکر نیست، همان را جمع میکند و در اختیار جبهه میگذارد، یا آن کارگر یا آن کارمند یا آن کاسب، درآمد خودش را، بخشی از آن را برای جبهه، برای مصارف عمومی مصرف میکند، اگر وضع جامعه و وضع ایمان طبقهی متوسط و ضعیف جامعه در این حد هست، آن کسانی که در طبقات بالاتر و بهرهمندیهای بیشتر هستند، درآمدهای بیشتر دارند، امکانات بیشتری داشتند و توانستند بیشتر بهرهمند بشوند، اینها مسئولیت و تکلیف بیشتری دارند. این قابل قبول نیست که آنها خودشان را بر کنار بدارند و نکته اینجاست که جامعهی اسلامی به صورت تعارف این حرف را نمیزند، این یک وظیفه است، یک تکلیف است، نه فقط یک حکم اخلاقی. این همه آیات انفاق در قرآن بیان یک حکم اخلاقی نیست، بیان یک فریضهی شرعی است. شما ببینید لحن «انفقوا» در قرآن همان لحن «جاهدوا فی سبیل الله» است. «انفقوا فی سبیل الله»،(۲) «جاهدوا فی سبیل الله»،(۳) یک جور حرف زده؛ یک جور مردم را مخاطب قرار داده و این یکی از آن نکات مهمی است که در طی مباحث اقتصادی اسلام حتماً باید به آن توجه بشود؛ بحث مسئولیت عمومی به تناسب امکانات و به تناسب بهرهمندیها در مقابل نیازهای عمومی، در مقابل دفاع از کشور، دفاع از مرزها، دفاع از نوامیس، دفاع از نظام اسلامی و در مقابل بقیهی تهاجمهائی که میشود. این یکی از وظایف و فرایضی است که بر دوش مردم هست.
امیدواریم که خدای متعادل همهی ما را موفق بدارد که به این وظیفهی بزرگ اسلامی خودمان عمل کنیم.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
والعصر. انّ الانسان لفی خسر. الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(۴)
۱) بقره: ۱۹۵
۲) همان
۳) بقره: ۲۱۸
۴) عصر: ۱-۳ |
67 | 1366/06/31 | بیانات در مجمع عمومی سازمان ملل | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=8089 |
بهعنوان رئیسجمهوری اسلامی ایران
در چهلودومین مجمع عمومی سازمان ملل، نیویورک
بسماللهالرّحمنالرّحیم
خداوندا بنام تو آغاز میکنم و از تو هدایت و کمک میطلبم. زندگی و مرگ و نیاز و نیایش من متعلق به توست؛ تو خود روشنی و گیرایی سخن حق را به گفتههایم ببخش، و آن را پیک حقیقت بسوی صدها میلیون گوش و دلی قرار ده که هم اکنون ملتهبانه آن را میطلبند، و بسوی صدها برابر که در آینده چنین خواهند بود.
بارالها! درودی سپاسگزارانه از سوی من و ملتم به روان پیامبران بزرگ به ویژه ابراهیم و موسی و عیسی و محمّد صلواتاللهعلیهم بفرست؛ که پیام رهایی و آگاهی انسان را به بهای جان و با همهی توان در جهان پراکندند و ابدی ساختند. و سلامی تکریمآمیز به دلهای پاک و روشن که آن پیام را نیوشیدند، به ویژه آنان که بر سر آن جان باختند. آقای رئیس، آقای دبیر کل، حضار محترم، من رئیس جمهور کشوری هستم که در یکی از بلندترین و حساسترین دورانهای تاریخ مهد تمدن و کانون فرهنگ بشریت بوده است، و اکنون نیز قلمرو نظامی است که بر همان پیشینهی استوار بنا شده، و به پشتوانهی فرهنگی بینظیر آن - که اکنون به برکت بیداری اسلامی غنای بیشتری یافته - تکیه کرده است.
من از ایران میآیم، که زادگاه پرآوازهترین و درعینحال ناشناختهترین انقلابهای دوران معاصر است. انقلابی بر پایهی دین خدا و در امتداد راه پیامبران و مصلحان بزرگ الهی؛ راهی به درازای همهی تاریخ بشر. ریشهی استوار و اندیشهی زیربنائی این انقلاب جهانبینی توحیدی اسلام است. تفسیر انسان، تفسیر تاریخ، تحلیل حوادث حال و گذشته و آینده، تفسیر طبیعت، تبیین همهی علائقی که انسان را با دنیای بیرون از وجود او - جهان، انسانها، اشیاء - مرتبط میکند، و نیز فهم و درک آدمی از وجود خود و خلاصه همهی چیزهایی که نظام ارزشی جامعه را میسازد، و آن را بر ادارهی مطلوب خود قادر میکند، همه و همه از این جهانبینی الهی ریشه و مایه میگیرد و منشعب میشود. در اندیشهی الهی اسلام همهی هستی آفریدهی خداست و جلوهگاه علم و قدرت او و پوینده بسوی اوست، و انسان برترین آفریده و جانشین اوست.
انسان میتواند با استخراج گنجینههای استعداد - که در نهاد اوست - خود را و جهان را که برای او آفریده شده به زیباترین وجهی بسازد و بیاراید، و با دو بال علم و ایمان به عروج معنوی و مادی نائل آید، و میتواند با تضییع یا به انحراف کشاندن این استعدادها جهنمی از ظلم و فساد در جهان بیافریند. چراغ هدایت بشر ایمان او به خدا و تسلیم او در برابر امر و نهی الهی است. دنیا کشتزار آخرت است، و مرگ نه پایان زندگی که دروازهی ابدیت و سرآغاز نشئهای جدید. در اندیشهی الهی اسلام افراد بشر، برادران و خواهران یکدیگر و همه بندگان خدایند.
میان نژادها، رنگها، مردم سرزمینها هیچ تفاوت نیست، و اینها مایهی برتری کس یا ملتی نیست. انسانیت پیوسته است، و تعرض به یک انسان تجاوز به همهی انسانیت است؛ بدون دخالت خصوصیات جغرافیائی و نژادی. برتریجوئی و انحصارطلبی برادری را به جان برادری افکند و خونی که جاری شد دیگر فرو ننشست، و شبیه آن ضربه و آن انگیزه، جویهای خون به راه انداخت و میان برتری جویان و قربانیان برتریجوئی دریاهای خون پدید آورد و آسایش از بشر گرفته شد. پیغمبران مردم را به بندگی خدا - که پتکی بر سر خودخواهی و برتریجوئی است - فرا خواندند، و آئینی که بهشت صفا و آرامش را حتی پیش از بهشت اخروی به بشر ارزانی میداشت بدو عرضه کردند، و او را به مهار کردن غریزهی افزونخواهی و سلطهجویی تشویق نمودند، و از تباه شدن و هرز رفتن استعدادها و غلتیدن در لجنزار فساد اخلاقی برحذر داشتند، و سرچشمههای فضیلت و راستی و محبت و کار و ابتکار و دانش و آگاهی را در او جاری ساختند، و یاد خدا و عشق به او را - که ضامن این همه و تعالی بخش روان اوست - بدو تلقین کردند.
آنها همچنین به او آموختند که بازوی خود را برای حراست از این ارزشها نیرومند کند، و راه را بر شیطانهای شر و فساد و انحطاطآفرین ببندد؛ با جهل و ظلم و استعباد بستیزد، و از علم و عدل و آزادی پاسداری کند. بدو آموختند که باید نه ستم کند و نه ستم پذیرد. باید برای اجرای قسط و عدل قیام کند، و باید به راهزنان صلاح و فلاح انسان امان ندهد. تسلیم در برابر دشمنان فضیلت و عدالت و صلاح، رضا دادن به نابودی این ارزشها و قبول رذیلت و ظلم و فساد است. در اندیشهی الهی اسلام دین خدا قالب و شکل زندگی بشر است، و نه تنها گوهری بر تارک آن. دین یک نظام اجتماعی به بشر ارائه میکند، و نه فقط یک سلسله عبادات و عادات. هر چند که عبادات و عادات نیز انباشته از روح زندگی و در جهت همان نظام است؛ و این نظام اجتماعی مبتنی بر همان جهانبینی و ساخته به شکل آن است.
آزادی، برابری انسانها، عدل اجتماعی، خودآگاهی افراد جامعه، مبارزه با کژی و زشتی، ترجیح آرمانهای انسانی بر آرزوهای شخصی، توجه و یاد الهی، نفی سلطههای شیطانی و دیگر اصول اجتماعی نظام اسلامی و نیز اخلاق و رفتار شخصی و تقوای سیاسی و شغلی، همه و همه ملهم و زائیدهی آن جهانبینی و برداشت کلی از جهان و انسان است. اسلام نظامهای مبتنی بر زور و قلدری و زایندهی ظلم، جهل، اختناق، استبداد، تحقیر انسان و تبعیض نژادها، ملتها، خونها و زبانها را رد میکند و غلط میشمرد، و با هر آن نظام و کس که به ستیزهی نظام اسلامی کمر بندد، با شدت و مقاومت میستیزد، و بجز آنان با همهی انسانها - چه هم کیش و چه ناهم کیش - به محبت و مساعدت امر میکند. بر چنین پایهها و با چنین هدفهایی انقلاب اسلامی در ایران پدید آمد، و نظام جمهوری اسلامی را بنا نهاد. بسیاری پیدایش انقلاب اسلامی در بهمن ۵۷ را ریشهجوئی کرده، و بسیاری به خطا در فهم درست این مسأله دچار شدهاند.
ما این پدیدهی عظیم را از جمله ناشی از نارسائی سیستمهای موجود جهان و پوچ در آمدن شعارهای آزادی، دموکراسی و برابری در این سیستمها میدانیم. اسلام در این تاریکی دلهرهآمیز توانست از لا به لای غبار توهم و تحریفی که پیرامونش در طی چند قرن برانگیخته بودند برق بزند. در ایران این برق به درخششی و سپس به طوفانی انجامید، و در بسیاری از نقاط دیگر جهان هنوز باید چشم به راه حوادث بود. نهضت بیداری مسلمانان در بسیاری از کشورهای اسلامی بر خلاف آنچه تصور و تبلیغ میشود فرزند انقلاب اسلامی ایران نیست، برادر آن است. ایران در یکی از حساسترین نقاط استراتژیک جهان قرار گرفته است؛ با تاریخی و پیشینهی علمی و فرهنگی و نیز ذخائری کمنظیر، و انقلاب اسلامی ایران بر ضد رژیمی برپا شد که آن همه را در خدمت منافع قدرتهای سلطهگر جهانی و در بیستوپنج سال اخیر بیش از همه در خدمت رژیم ایالات متحدهی امریکا گذاشته بود. هیچکس از خود ملت ایران به دارائیهای مادی و معنوی آن محتاجتر نبود، اما این همه از او باز داشته میشد. ادعاهای دهانپرکُن آنان دروغ و فریب بود، هر چند دستگاههای تبلیغاتی غرب - مخصوصاً آنچه به صهیونیستها مربوط میشود - به آن آب و تاب زیادی میدادند. انقلاب اسلامی بر ضد چنین رژیمی و با هدفهایی بزرگ و استوار پدید آمد. از آن روز نزدیک به نُه سال میگذرد، اما همچنان مسائل زیادی برای گفتن هست.
دربارهی ما وانقلابمان و اصول و نقطه نظرهایمان بیش از معمول سخن مغرضانه یا جاهلانه گفته شده است. در انقلاب ما چند نقطهی اختصاصی هست که میتوان آن را استثنائی از سرگذشت معمولی انقلابها شمرد. من به آن نقطهها میپردازم، و در پایان پیام خودمان را خواهم گفت. اول؛ این انقلاب حتی در شروع خود صد درصد مردمی بود، نه یک گروه چریکی مسلح، نه یک حزب فعال سیاسی نظامی، نه گروهی از افسران انقلابی و آزادیخواه و نه هیچیک از دیگران انواع رائج و معمولی - که تحولات انقلابی کشورها را پدید میآورند - در انقلاب ما وجود و حضور و فعالیت نداشتند، فقط مردم بودند و مردم، آن هم کاملاً بیسلاح که در تهران و همه جای دیگر چنان فضا را و خیابانها را و محیط زندگی شهری را از وجود و حضور و شعارهای انقلابی خود پر کردند که دیگر جایی برای هیأت حاکم و حکومتش باقی نماند؛ و آنان مجبور شدند یکی یکی و دسته جمعی از کاخها و مراکز اقتدار خود و سپس از کشور خارج شوند. شاه، نخست وزیر، بزرگان ارتش، وزراء و دیگر سرجنبانان هر کدام که توانستند از مردم گریختند.
این پس از آن بود که در مدتی بیش از یک سال آنان با استفاده از همهی توانایی خود - سیاسی، نظامی، پلیسی - کوشیده بودند مردم را متفرق سازند؛ و به خانهها یا مراکز کارشان برگردانند، و در این مدت هزاران نفر از مردم جلو چشم دیگران در خیابان، در مسجد، در دانشگاه، در محیط کار کشته شده بودند؛ اما حضور مردم روزبهروز بیشتر شده بود. در آخرین ماهها خشونت دستگاه بیشتر و متقابلاً حضور مردم هم بیشتر شد. رژیم که زیر فشار خشم مردم دست از جان شسته قادر به مقاومت نبود، مجبور شد بزرگترین امتیاز خود را بدهد. شاه رفت؛ و بعد از آن عقبنشینیهایش پی در پی و سریع شد. رهبر بزرگ انقلاب - که کلمه به کلمهی سخنانش به تک تک ملت روح و آگاهی و درس میداد - به اتکای خداوند متعال - که همهی قدرتها در ید قدرت اوست - و با اعتماد به همین ارادهی عظیم و خدشهناپذیر مردم دولت انقلاب را تشکیل داد. دولت ستمشاهی خود به خود و بی آنکه راه دیگری داشته باشد مسند را رها کرد و گریخت. آخرین سنگرها، پادگانهای خالی از سرباز و افسر بود، آنها هم گریخته بودند، و بسیاری به صف مردم پیوسته.
در آخرین لحظات چند پادگان اندکی مقاومت کردند، اما بیهوده. در آنجا هم مردم حضور داشتند، و معجزهی این انقلاب پیروزی مردم بود. تنها پس از سقوط پادگانها بود که مردم به اسلحه دست یافتند، اما آن روز دیگر نظام پادشاهی سقوط کرده بود؛ این سلاحها برای مراقبت از نهال نورس انقلاب به کار گرفته شد. مردم - جوانان و پیران، زنان و مردان - تنها کسانی بودند که رژیم پهلوی را - که به نظر قوی و کاملاً مسلح میرسید، و از پشتیبانی بزرگترین قدرتها برخوردار بود - شکستند، و نظام جمهوری اسلامی را بر سر کار آوردند. سلاح آنان ایمانشان، ارادهی نیرومندشان و خونشان بود، و خون بر شمشیر پیروز شد. سیاست پیروزی خون بر شمشیر همان سیاست مقاومت مظلومانه است. رهبر ما پیش از پیروزی انقلاب آن را اعلام کرد، و اولین معجزهی آن پیروزی بر رژیم سر تا پا مسلح شاه بود، که کاملاً حمایت امریکا و غرب را نیز با خود داشت؛ و پس از آن نیز پیروزیهایی داشت که برخی حتی از غلبه بر رژیم شاه نیز بزرگتر بودهاند.
این تجربهای بینظیر لااقل در یک قرن اخیر بود و خوب است مورد تأمل و دقت قرار گیرد، هم از سوی کشورهای زیر سلطه و هم نیز از سوی قدرتهای سلطهگر جهانی. دوم؛ این انقلاب متکی به دین بود، به اسلام. بسیارند انقلابهایی که ریشههای مبارزاتی آن از ایمان دینی تغذیه کرده است، هر چند در ساختار انقلاب این ایمان چندان یا هیچ به حساب نیامده است. اما انقلاب ما همه چیزش را، هدفها را، اصول را، و حتی روشهای مبارزاتی را و نیز شکل نظام نوین و نوع ادارهی آن را از اسلام گرفت. این ابعاد شگفتآوری به انقلاب میبخشد، و تعریف تازهای از پیروزی آن ارائه میدهد.
چه اسلام به خاطر دارا بودن این ظرفیت عظیم انقلابی و سازندگی اکنون حداقل صدوپنجاه سال است که مورد تهاجم قدرتهای استعمارگر و عوامل مرتجع و زبون آنان بوده است. به علاوه اسلام در بیش از پنجاه کشور و میان یک میلیارد انسان یک ایمان مقدس، یک دین الهی است. پیروزی انقلابی که روح و محتوایش اسلام است در حقیقت پیروزی بر همهی آن مهاجمان و در عرصهی زندگی همهی این یک میلیارد است. صدها میلیون مرد و زن - مرد و زن مسلمان - در دهها کشور از پیروزی انقلاب ما احساس پیروزی کردند. این خصوصیت همچنین راه عقبنشینی، شکست، ضعف و ترس را بر مردم و رهبر انقلاب و مدیران آن میبندد. در راه خدا شکست نیست، تا ضعف و ترس و عقبنشینی باشد.
سوم؛ عدم اتکاء به شرق یا غرب، خصوصیت استثنائی دیگر این انقلاب بود و هم اکنون نیز سیاست قاطع نظام انقلابی ماست. این خود یکی از مظاهر اعتقاد و اتکاء به خدا در همهی صحنههای حیات فردی و اجتماعی ماست. امروز تفکر مسلط بر دنیای سیاست در سراسر جهان این است که بدون اتکاء به یکی از قطبهای قدرت نمیتوان در صحنهی سیاست معاصر زنده ماند. اگر در شدت و ضعف این اتکاء اختلاف نظر باشد، در اصل آن حرفی نیست. حتی آنان که در اندیشه عدم اتکاء و عدم تعهد را پذیرفتهاند، معتقدند در عمل نمیتوان چنین بود.
انقلاب ما در چنین جوی یک فلسفهی جدید را عرضه کرد، و تا امروز به آن پایبند ماند. انقلاب ما ثابت کرد که میتوان قدرتهای سلطهگر را به خود راه نداد، و قلدری آنان را جدی نگرفت، و به آنان باج نداد. مشروط بر اینکه نقطهی اتکائی قویتر از هر قدرت مادی را باور داشت - خدا را - ما دانستهایم که برای این عقیده و این راه بهای سنگینی نیز باید پرداخت، و خود را آماده کردهایم. بگذار این تجربه ملتها را به استقلال واقعی و خدشهناپذیر و در نهایت نفی کامل سلطههای بزرگ جهانی رهنمون شود. روند کنونی تقسیم قدرت بشریت را به آیندهی باز هم تلختری تهدید میکند. چهارم؛ یک خصوصیت استثنائی دیگر نیز در انقلاب ما بود و هست و آن خصومتها و ضربههای استثنائی علیه آن است.
هیچ انقلابی از دشمنی نظام سلطه در جهان برکنار نمیماند؛ اما تنوع، عمق، گستردگی و خشم آلودگی خصومتهایی که در طول نُه سال با ما شده، حکایتی استثنائی و شنیدنی است. هنوز انقلاب به پیروزی نرسیده بود که دشمنی با آن شروع شد، و بیشتر از سوی امریکا. دستاندرکارانی که گذشت زمان را مجوز افشای رازهای نهان دانستهاند، امروز اعتراف میکنند که در ماههای آخر عمر رژیم ستمشاهی دستگاه ریاست جمهوری امریکا مشاور امنیتی رئیس جمهور و شخص او به شاه دلگرمی میداده، و او را تشویق به قاطعیت میکردهاند.
مقصود از این قاطعیت همان چیزی است که بعدها بصورت مشخصتر در گفتههای شخصی بنام ژنرال هایزر شنیده شد. شخصی که با مأموریت ویژه از سوی رئیس جمهور امریکا به تهران آمده بود. از نظر او و طبق توصیههایی که به او شده بود، باید رژیم شاه ولو به بهای کشته شدن دهها هزار نفر محفوظ بماند. با این استدلال موجّه که این بهتر از آن است که بعدها چند برابر این کشته شوند. به نظر رژیم ایالات متحدهی امریکا این فرض که با عدم مداخلهی امریکا در امور داخلی ایران میتوان خون دهها هزار نفر در آن روز و چند برابر آن را پس از آن برزمین نریخت، کاملاً مردود بوده است.
یقیناً ناکام ماندن مأموریت هایزر و فرار او از تهران و به دام افتادن یا فراری شدن همهی کسانی که امریکا برای اجرای آن نقشهی شوم به آنها امید داشت، دلیلی جز کوبندگی موج انقلاب و قدرت عظیم ملتی که برای خدا قیام کرده و از هیچ چیز جز خدا نمیترسد نداشت. این دشمنان انقلاب نبودند که کوتاه آمدند، این انقلاب بود که هر دشمنی را از میدان میراند. دشمن قبلاً نیز به دست شاه خائن هر فشاری را که ممکن بود وارد آورده بود. پس از پیروزی انقلاب توطئههای خصمانه به شکلهای دیگری آغاز شد؛ اولین کار تلاش همه جانبه برای نفوذ دادن ایادی دشمن در مدیریتهای انقلاب بود، و سپس با استفاده از جو باز سیاسی پس از یک دورهی اختناق چند ده ساله سازماندهی احزاب و گروههای مخالف انقلاب.
در مورد اول این نمونه جالب است، که مهرهی سرسپرده ولی نه چندان معروفی - که چند هفته پس از پیروزی انقلاب در دادگاه انقلاب خائن و مجرم شناخته شد - در اولین روزهای پیروزی با برانگیختن وسائل و وسائط توانست فرمانده نیروی هوایی شود؛ و در مورد دوم کافی است گفته شود که طیفی از سلطنتطلب تا کمونیست و از تجزیهطلب تا پانایرانیست را شامل میشد، و لازم است که فراموش نشود که برخی سفارتخانههای مقیم تهران از جمله سفارت امریکا، مرکزی برای هدایت و حمایت بعضی از این گروهها بودند. تروریسم خشن یکی دیگر از خصومتهای انتقامآمیز با انقلاب بود.
گروههای فاقد پایگاه مردمی با دزدی سلاح و مواد - که آن روزها کار دشواری نبود - و پس با پشتیبانی دولتهای خارجی بزرگترین شبکهی تروریستی را در ایران ایجاد کردند. ترور فردی و جمعی، انفجارهای مهیب، هواپیما ربائی، آدمربائی، شکنجه و کشتارهای هولناک، کاری بود که به دست چندین گروه تروریستی مورد حمایت و تشویق دشمنان بزرگ انقلاب در ایران اتفاق افتاد. قربانیان این موج قساوت و خشونت را همهی قشرها تشکیل میدادند؛ از بزرگترین مدیران انقلاب و کشور تا افراد عادی جامعه - کارگران، زحمتکشان، زنان و کودکان و رهگذران بیخبر - امروز افراد و سران همان تروریستها - که غالباً مسؤولیت جنایات خود را نیز بر عهده گرفتهاند - در امریکا و فرانسه و برخی دیگر از کشورهای غربی مصونیت و زندگی راحت دارند، و بنام اپوزسیون انقلاب نامیده میشوند؛ و آن کشورها غالباً جمهوری اسلامی را به تروریسم متهم میکنند. از شگفتترین بازیهای سیاست این است، که مظلومترین قربانیان تروریسم کور و خشن به تروریسم متهم میشود، آن هم از سوی کسانی که خود در پیش راندن تروریستها به سوی آن و سپس پناه دادنشان نقشی بزرگ داشتند.
من به عنوان رئیس جمهور و خدمتگزار کشورم و بنام کسی که خود نیز هدف یکی از این جنایتهای خشن قرار گرفته و خدا آن را ناکام گذارده، افتخار میکنم که ملتم در برابر این قساوتها نلرزید؛ و حوادث بینظیری که فقط در یکی از آنها هفتادودو نفر از رهبران و کارگزاران بلند پایهی انقلاب - شامل چند وزیر، چندین نمایندهی مجلس، تعدادی مسؤولان بزرگ و شخصیت کمنظیر انقلاب - شهید بهشتی - و در یکی دیگر رئیس جمهور و نخست وزیر - با هم به شهادت رسیدند، تنها ایمان و توکل او به خدا و خشم انقلابیاش را افزایش داده است.
کودتا تجربهی خونین سنتی و معمول قدرتها با همهی انقلابها نیز در ایران بارها سازماندهی شد، و در یک مورد تا مراحل بسیار نزدیک و خطرناک پیش رفت، و اگر هوشیاری مأموران و کمک مردم نمیبود باید همان پیشبینی ژنرال امریکائی اتفاق میافتاد. حمام خون و کشتارهای میلیونی آن هم بیش از یکبار. بزرگترین، دردناکترین و فاجعهآمیزترین خصومت دشمنان ما به راه انداختن جنگ تحمیلی بود. تحریک حس جاهطلبی یک همسایه، تشویق او به حمله و دلگرم کردن او به پشتیبانی و کمک. امروز دیگر پس از گذشت هفت سال همه به روشنی میتوانند یقیین کنند که حملهی ارتش عراق در ۳۱ شهریور ۵۹ - یعنی ۱۹ ماه پس از تشکیل جمهوری اسلامی - که با ده لشگر و صدها فروند جنگنده از زمین و هوا و دریا انجام شد، بجز توسعهطلبی و انضمام بخشی از ایران به عراق چیزی که بارها در کتب و مطبوعات عراقی یا غیر عراقی جیرهخوار به آن تصریح شده، شکست انقلاب و سرنگونی جمهوری اسلامی را هم هدف گرفته بوده است.
آنها بارها هر دو هدف را به صراحت گفته و خود را افشاکردهاند. نتایج بزرگی که عراق از این پیروزی - از پیروزی این حمله - میتوانست به دست آورد، غیر از تثبیت وضع داخلیاش ظهور در صحنهی منطقه و حتی در عرصهی عربی به عنوان یک قدرت فائقه بود، و این برای بی سر و پایان حاکم بر عراق چیز زیادی است؛ و نیز دستیابی به مرز قابل توجهی در حوزهی بسیار مهم خلیجفارس. با این پیروزی که ناگریز میباید شکست ایران و تجزیهی آن و سقوط نظام جمهوری اسلامی را همراه داشته باشد، قدرتهای سلطهاندیش نیز به هدف بزرگی میرسیدند. حذف نظامی که با ظهور خود معادلات سیاسی اقتصادی منطقه را عوض کرده، و دست استکبار - مخصوصاً امریکا - را از کشور بزرگ ایران کوتاه کرده بود. برای امریکا و بعضی دیگر در صورت شکست ما آب رفته به جوی برمیگشت، و همان داستان همیشگی نفوذ اقتصادی و سیاسی و غیرو تکرار میشد. ما اول غافلگیر شدیم، این را اعتراف میکنیم. سرگرمی به مسائل بیشمار انقلاب در داخل کشور و عدم تجربهی کافی آن را بر ما تحمیل کرد؛ ولی ویژگیهای انقلاب به دادمان رسید.
ظرف چند ماه مردم و نیروهای مسلح با حضور و تلاش معجزهآسای خود حماسهی بزرگی آفریدند، و بخش مهمی از سرزمینهای مغصوب آزاد شد، ولی فاجعهای که در این مدت اتفاق افتاده بود حقیقتاً غیر قابل وصف است. چه شهرهای آبادی همچون خرمشهر، آبادان، هویزه، قصرشیرین که با خاک یکسان شد، و تنها شهر دزفول مورد اصابت یکصدوهفتادوسه موشک زمین به زمین قرار گرفت. چه روستاهای آبادی که از آن حتی دیوار نیمه خرابی برجای نماند؛ چه کارخانههایی که به آهن پارهای تبدیل گشت، و چه مزارعی که در آن نشانی از آبادی نماند، و چه آثار گرانبهای فرهنگی که مورد آسیب قرار گرفت و از همه عزیزتر چه جانهای گرامی و انسانهای بیگناه که به قتل رسیدند.
ارتکاب جنایات جنگی از حملهی وحشیانه به مناطق مسکونی غیرنظامی تا کشتار بیرحمانهی هزاران کودک و زن بیدفاع و به اسارت گرفتن مسافران عادی در جادههای اشغالی در هفتههای اول جنگ و زیر پا گذاشتن تعهدات و مقررات بینالمللی و به کارگیری حجم گستردهای از سلاحهای شیمیائی و بمباران کشتیهای تجاری، هواپیماهای غیرنظامی و مسافربری، قطارهای مسافران عادی، از جملهی کارهای همیشگی و شناخته شدهی عراق در طول این جنگ است. ملت ایران در اولین وهلهای که پس از تلاشهای آغازین جنگ توانست حوادث را مورد تدبّر و جمعبندی قرار دهد، به حقیقتی تلخ دست یافت؛ و آن اینکه بنیان امنیتی که با اعتماد بر قول و قرار عنصری متجاوز و آتشافروز نهاده شده باشد، بسی سست و بیاعتبار است؛ و اعتماد به چنین امنیتی سادهلوحانه و غیرمنطقی است.
رئیس رژیم عراق صریحاً اعلام میکرد که قرارداد قبلیاش با دولت ایران در سال ۱۹۷۵ معروف به قرارداد الجزائر، چون در هنگام ضعف عراق بوده اکنون لازم الاجرا نیست؛ قرارداد را پاره کرد و پس از روزهای معدودی حمله را آغاز نمود. این برای ملت ما درسی تلخ و آموزنده بود. از آن لحظه ملت بیدار و انقلابی ما تصمیم خود را گرفت و هدفهای خود را مشخص کرد.
این هدف تنها باز پس گرفتن زمینهای اشغالی یا گرفتن غرامت جنگی نبود - هر چند که این هر دو حق مسلم ملت ایران بود و هر چند که بسی خسارتها قابل جبران نبود - بلکه هدف مهمتر تنبیه متجاوز و برچیدن بساط تجاوز بود. با طرح مسألهی تنبیه متجاوز ما نه فقط تکیهگاه مطمئنی برای امنیت ملی خود جستجو میکردیم، بلکه این برای همهی منطقه متضمن امنیت و ثبات بود و هست. اگر یکبار متجاوزی به دلیل تجاوز از سوی خانوادهی بینالمللی مجازات شود، میتوان مطمئن شد که دستکم تا سالیانی این انگیزه - که همواره در عناصر شریر و فرصتطلب قابل جستجو است - فرو خواهد نشست؛ و منطقه و یا شاید جهان مصیبتهای یک جنگ متجاوزانه و بیدلیل را تحمل نخواهد کرد. دادگاه نورنبرگ توانسته است بیش از چهل سال صلح و امنیت اروپای جنگخیز را تضمین کند. چرا نباید از آن تجربه استفاده کرد؟ قدرتهای بزرگ حتی در هنگامی که هزاران کیلومتر مربع از خاک ما در زیر چکمههای اشغالگران متجاوز بود، با استفاده از ابزار فوقالعاده نیرومند تبلیغات ما را زیر فشار قرار بدهد.
این بدان معنا بود که ما بخشی از وجود خود را، بخشی از شرف خود را در زیر دست و پای دشمن رها کنیم و به امید بازگرداندن آن به دریوزگی این یا آن کمیتهی بینالمللی برویم. برای یک ملت بزرگ و پرافتخار انقلابی هیچ اهانتی از این بالاتر نیست. بیهوشترین انسانهای عالم هم برای رد چنین پیشنهاد ظالمانهای سرگذشت غمانگیز و خونبار ملت فلسطین را به عنوان دلیلی بزرگ و زنده در پیش روی خود دارند. اگر آتشبسهای تحمیلی و وعدههای فریبنده و پوچ توانسته است ملت فلسطین را به حق واضح و مسلم خود برساند، هر ملت دیگر را هم خواهد رساند.
ما امروز هم - که بیشترین بخش از سرزمینهای اشغالی را با مجاهدت قهرمانانهی ملت خود و با نثار هزاران جان عزیز آزاد کردهایم، و البته هنوز بخشهایی از آن جمله نفت شهر در تصرف ارتش متجاوز است - مهمترین هدف خود را تنبیه متجاوز میشماریم. و امروز با نگاه به سرمایهی عظیم و غیرقابل جبرانی که جنگ تحمیلی از ما گرفته، بیش از همیشه به آن اهمیت میدهیم؛ و هر دستاورد دیگری را بدون آن برای ملت خود خسارت میدانیم. ما که بار سنگین جنگ تحمیلی هفت سالهای را بر دوش داریم از هر کسی به صلح تشنهتریم. اما صلح را، صلح پایدار را فقط در سایهی مجازات تجاوزگری که گناه تجاوز را با گناهان فراوان دیگر در جنگ همراه کرده، قابل دسترسی میدانیم و بس. امروز نیز مانند سال ۱۹۷۵ عراق در موضع ضعف است، و این را همهی دنیا میداند. صلحی که امروز از سوی آن رژیم قبول شود چند سال بعد، آنگاه که وی به خود گمان قدرت ببرد در یک لحظه دود خواهد شد، و منطقه را دوباره آتش جنگ فرا خواهد گرفت. تنها تضمین برای آینده آن است که متجاوز مجازات شود.
صلح بیشک کلمهای زیبا و جذاب است؛ تا آن حد که آتشافروزان بزرگ بینالمللی و پدید آورندگان سلاحهای جهانسوز نیز بدان علاقه نشان میدهند، و ریاکارانه از آن دم میزنند. اما به نظر ما عدالت - واژهای که زورمندان و متجاوزان همواره با ترس و احتیاط بدان مینگرند - از صلح بالاتر و مهمتر است. ای بسا مظلومانی که زندگی را و رفاه را و صلح را به خاطر رسیدن به عدالت فدا کردهاند، اینها همواره قهرمان شناخته شدهاند. شهرهای اروپا هنوز به مقاومت خود در برابر تجاوز هیتلری افتخار میکنند، و لیننگراد هنوز به خودسوزیاش که ارتش ناپلئون را ناکام و مبهوط کرد و به مقاومت چهار سالهاش در محاصرهی مهاجمین نازی به خود میبالد. سازمان ملل بخصوص بنا بر اولین مادهی منشور خود موظف به تأمین عدالت در شکل ویژهاش - یعنی مقابلهی با متجاوز - است. ما همین را از دنیا و از سازمان ملل میطلبیم.
قدرتهای بزرگ ریاکارانه این جنگ را - که بر ما تحمیل شده - بیمعنا مینامند و این در حالی است که خود همواره از آغازگر متجاوز آن حمایت نظامی، سیاسی و اقتصادی کردهاند. شک نیست که به راه انداختن چنین جنگی همواره بیمعناست، ولی آنان تا وقتی هنوز متجاوز از دست یافتن به هدفهای شومش مأیوس نشده بود چنین تعبیری نمیکردند. اما امروز این جنگ برای ملت ما دارای معنایی بسیار مهم است. کوشش مجاهدتآمیز و فداکارانه برای سوزاندن ریشهی تجاوز و اثبات اینکه یک ملت قادر است که علیرغم خواست قدرتهای بزرگ از انقلاب و ثبات و شرف خود دفاع کند. ملت ما با فداکاری و ایثار خود در حال شکستن و ابطال معادلهای است که همیشه مشوق تجاوز و جنگ بوده است، و آن معادله این است که تکیه بر سلاح پیشرفته و تکیه بر حمایت قدرتها تضمین کنندهی موفقیت است. ملت ایران در مدت این هفت سال پاسخ به سؤال بزرگی را جستجو کرده است.
من مایلم از این تریبون آن سؤال را مطرح کنم. سؤال این است، که چرا دولتهایی که به روشنی و قاطعیت دانستهاند که رژیم عراق برافروزنده آتش جنگ و اقدام کنندهی به تجاوز است - و کم نیستند کسانی که این حقیقت را میدانند - چرا در مقابل این جرم بزرگ و گناه بینالمللی سکوت کردهاند؟ و چرا رسانههای گروهی عالم مسؤولیت عظیم خود در برابر وجدان بشریت و استیضاح تاریخ را در این مورد به فراموشی سپردهاند؟ ممکن است آشنایی به وضع رابطهی سیاسی در دنیای امروز و هندسهی معیوبی که سلطهی قدرتهای بزرگ در روابط جهانی به وجود آورده کلید حل این معما باشد، و این از نظر ملت ما پوشیده نیست.
اما سؤالی که هیچ پاسخ قانع کنندهای برای آن نمیتوان یافت این است که چرا شورای امنیت سازمان ملل، ارگانی که اساساً برای مقابله با تجاوز و تأمین امنیت بینالمللی به وجود آمده، در قبال این تجاوز به کلی وظیفهی خود را از یاد برد و حتی ضد آن عمل کرد؟ خوب است همه بدانند که شورای امنیت در شروع حملهی عراق - که در جبههای به عرض هزار کیلومتر واقع شد - هیچ عکسالعملی نشان نداد. ارتش عراق ظرف یک هفته مرزهای بینالمللی را درنوردید، و در برخی از نقاط تا عمق هفتاد،هشتاد و نود کیلومتر پیش رفت، و در آن مستقر شد، و چنانکه برخی از سران عراق گفتند، با این نیت که هرگز از آن خارج نخواهد شد. تنها پس از این بود که اولین قطعنامهی شورای امنیت صادر شد. ۲۸ سپتامبر، ۱۹۸۰. این قطعنامه نه به تجاوز اشاره کرد، نه به اشغال و نه بازگشت به مرزهای بینالمللی را لازم شمرد؛ بلکه به جای این همه با کمال تعجب طرفین را به عدم توسل بیشتر به زور دعوت کرد. این عبارت در حقیقت از آنچه تا آن روز توسط قوای قهریهی عراق تصرف شده بود چشمپوشی میکرد، و فقط از او میخواست بیش از آن پیشروی نکند، و از ایران نیز میخواست که از جنگ برای عقب راندن متجاوز خودداری کند.
این اولین اقدام شورای امنیت بود، که در آن وظائف اصلی شورا - یعنی نگاهبانی از صلح و امنیت بینالمللی به شکل زشت و تأسفانگیزی - بوسیلهی خود آن شورا پایمال میشد. پس از آن شورای امنیت را سکوتی مرگبار فرا گرفت، و تا آزادی خرمشهر - عملیاتی که در آن ستون فقرات نیروهای اشغالگر شکست، و هزاران نفر از آنان به وضع ذلتباری اسیر شدند - جنگ خونین و مستمری را که خبرهای آن در صدر اخبار جهان بود فراموش کرد. در این مدت قهرمانیهای ملت ما و شکلگیری نیروهای رزمندهی ما، سر بر آوردن یک نیروهای جوان، انقلابی و تعیین کننده را در منطقه خبر میداد، و قدرتهای جهانی را از دست یافتن به هدفهای شومی که در حملهی عراق به ایران جستجو میکردند به کلی مأیوس ساخت. این بود که بار دیگر شورای امنیت به یاد جنگ ایران و عراق افتاد. چند هفته پس از فتح خرمشهر دومین قطعنامهی شورا صادر شد؛ ۱۲ ژوئیه، ۱۹۸۲. این قطعنامه بازگشت به مرزهای بینالمللی را درخواست میکرد. یعنی چیزی که بخش اعظم آن با فداکاری ملت ما و با شجاعت بینظیر رزمندگان ما خود حاصل شده بود. در این قطعنامه نیز نه سخنی از تجاوز، نه نامی از متجاوز، نه یادی از خسارتها و چارهای برای جبران آن و نه بالأخره تضمینی برای امنیت و ثبات حقیقی و تنبیهی برای عامل ناامنی وجود نداشت. بار دیگر ما خود را در تلاش برای احقاق حق خود تنها یافتیم. تا امروز شورای امنیت همواره در مورد جنگی که بر ما تحمیل شده با همین روش موضع گرفته است.
ابتکارات مستقل دبیرکل میرفت تا راهگشا شود، و سازمان ملل را در وصول به هدفهای خود کمک کند، ولی از این امکان بهرهای گرفته نشد. من در اینجا لازم میدانم خوشنودی خودمان را از تلاشهای ایشان ابراز دارم؛ و همچنین از نخستوزیر فقید سوئد آقای اولاف پالمه - که در سمت نمایندگی دبیرکل تلاشهای دلسوزانهای کرد - به نیکی یاد کنم. سفر دبیرکل به تهران و مذاکرات سودمندی که پیرامون قطعنامهی ۵۹۸ انجام شد نیز گام دیگری در این راه بود. ما آن مذاکرات را چنانکه گویا گزارش دبیرکل به شورای امنیت نیز از آن حکایت میکند واقعبینانه و راهگشا ارزیابی میکنیم. با کمال تأسف احساس میشود که برخی از اعضای مؤثر شورای امنیت مایلند این حقیقت را مکتوم بدارند. آنها همان کسانی هستند که از آغاز تلاش خود برای تصویب این قطعنامه را به انگیزهی فشار بر جمهوری اسلامی جهت دادند.
ما نقطه نظرهای صریح خود را در این باب به دبیرکل منتقل کردهایم، و انتظار داریم شورای امنیت بنا به وظیفهی خود از امکانی که به وی ارائه شده به درستی استفاده کند. آیا شورای امنیت برای تخلف از اولین وظیفهی خود- یعنی مقابله با تجاوز که در مادهی اول منشور از همهی هدفهای دیگر ارجح شمرده شده - استدلالی دارد؟ آیا برای مقابله با تهدید صلح و نقض صلح و توسل به زور مفاد مواد فصل هفتم چقدر عراق را تحت فشار گذارده است؟ بیطرفی کمترین چیزی است که جمهوری اسلامی - که خود قربانی تجاوزگری خونین و خسارتبار قرار گرفته - میتواند از شورای امنیت انتظار داشته باشد. زیرا وظیفهی آن شورا مقابله با تجاوز و حمایت از قربانی تجاوز است، و نه بیطرفی میان این دو؛ اما آیا شورای امنیت میتواند ادعا کند که در این رابطه حتی بیطرف بوده است؟ احساس ما این است که شورای امنیت تحت تأثیر خواست و ارادهی برخی از قدرتهای بزرگ - مخصوصاً امریکا - در موضعی چنین ناشایسته و محکوم شونده قرار گرفته است. در این صورت باید گفت بنای امنیتی که به پشتیبانی چنین شورای امنیتی نهاده شده، کاخی پرزرق و برق از مقواست. ملتها - مخصوصاً ملتهای جهان سوم و به ویژه آنان که مایلند کاملاً مستقل از ابرقدرتها زندگی کنند - هرگز نمیتوانند تضمین امنیت خود را از این شورای امنیت بخواهند. خودداری از محکوم کردن عراق به عنوان متجاوز آتش جنگ تحمیلی را مشتعل نگاه داشته و حتی گسترش داده است. اکنون خلیجفارس بخاطر حضور نظامی امریکا و دیگر کشورهایی که به دنبال شیطان بزرگ و بنا به اصرار و فشار او وارد منطقه شدهاند تبدیل به انبار باروتی خطرناک شده است.
من لازم میدانم مجمع عمومی سازمان ملل و نیز افکار عمومی ملت امریکا را به خطر بسیار بزرگ و بسیار نزدیکی که اکنون رژیم امریکا با اقدام اخیر خود در خلیجفارس همهی دنیا را - و نه فقط منطقه را - با آن تهدید میکند، معطوف سازم. دیروز ناوهای امریکائی یک کشتی تجاری ایرانی به نام ایراناجر را مورد حمله قرار داد. پنج نفر کشته، چهار مجروح به جای نهاد؛ کشتی را تصرف و تعدادی را دستگیر کرد و به گروگان گرفت. دیروز تلوزیون امریکا این را به عنوان زدن یک قایق در حال مینریزی پخش کرد، و طبق معمول به افکار عمومی دنیا دروغ گفت. اما من اینک اعلام میکنم که این یک کشتی تجاری و موسوم به ایراناجر بوده است، و نه یک قایق تندرو جنگی. این آغازی است برای حوادثی که بیشک عواقب تلخ آن به خلیجفارس منحصر نخواهد ماند، و مسؤولیت همهی پیشامدهای بعدی به عهدهی شروع کننده یعنی امریکاست. آیا ادعاهای بیتابانهی امریکا برای صلح در خلیجفارس را باید باور کرد؟ یا این آتشافروزی عملی و آشکار را؟ من صریحاً اعلام میکنم که امریکا پاسخ این اقدام زشت را دریافت خواهد کرد.
این تنها یکی از دنبالههای شوم جنگ تحمیلی و نتیجهی ناتوانی شورای امنیت در مقابله با تجاوز عراق است. اگر شورای امنیت عراق را به خاطر شروع جنگ تحمیلی و سپس شروع جنگ شهرها و آنگاه شروع جنگ کشتیها محکوم میکرد، امروز امریکا نمیتوانست علیرغم فشار افکار عمومی جهان و حتی داخل امریکا دست به چنین تهدید آشکاری علیه صلح و امنیت جهانی بزند؛ آن هم بلافاصله و علیرغم قطعنامهی ۵۹۸ که خود عامل اصلی برای تهیه و صدور آن بود. آیا قطعنامهی ۵۹۸ فقط برای فشار بر جمهوری اسلامی تهیه شده است؟ من باید به همهی جهان و مخصوصاً به ملت بزرگ امریکا اعلام کنم، که حضور نظامی تهدید کنندهی امریکا در خلیجفارس تنها یکی از خصومتهای آشکار رژیم ایالات متحده با ملت ماست.
تاریخ ملت ما در فصلی سیاه، تلخ و خونین آمیخته به انواع دشمنیها و کینهورزیهای رژیم امریکاست. بیستوپنچ سال حمایت از رژیم دیکتاتور و جلاد پهلوی، با آن همه جنایاتی که وی نسبت به ملت ما مرتکب شد. غارت اموال این ملت با همدستی شاه، مقابلهی جدی با انقلاب در آخرین ماههای عمر رژیم شاه و تشویق وی به سرکوب تظاهرات میلیونی مردم. کارشکنی نسبت به انقلاب به وسائل گوناگون در اولین سالهای پیروزی، تماس تحریکآمیز سفارت امریکا در تهران با عناصر ضدانقلاب، کمک به کودتاچیان، کمک مستمر به عناصر تروریست و ضدانقلاب در خارج از کشور، بلوکه کردن نقدینهها و اموال ایران و عدم تحویل اجناسی که بهای آن مدتها قبل دریافت شده است، عدم تحویل اموالی که شاه از بیتالمال برداشته و به نام خود در بانکهای امریکا گذارده بود، تلاش برای محاصرهی اقتصادی و ایجاد جبههی متحد غرب علیه ملت ما، حمایت آشکار و مؤثر از عراق در جنگ علیه ما و بالأخره لشگرکشی بیمنطق قلدر مآبانه به خلیجفارس و در خطر قرار دادن جدی امنیت و آرامش منطقه. اینها بخشی از ادعانامهی ملت ما علیه رژیم ایالت متحدهی امریکاست. ادعا نامهای که میتواند کلیهی ادعاهای صلحطلبی و اظهارات سران این رژیم در مورد حُسن نیّت نسبت به جمهوری اسلامی را - که ظاهراً هدفی جز حل مشکلات داخلیشان ندارد - مورد تردید جدی قرار دهد.
آخرین نمونه از طومار خصومتهای امریکا با ملتمان فاجعهی خونینی است که نسبت به حجاج بیدفاع و مظلوم در سرزمین مقدس مکه و در حرم امن الهی آفریده شد؛ و در آن نزدیک چهارصد ایرانی و غیرایرانی - که اکثراً زنان بودند - به شهادت رسیدند، و چندین برابر مجروح و مصدوم و مضروب شدند. بنا به قرائنی دست امریکا در این فاجعهی بینظیر تاریخی مؤثر بوده است. آیا رژیم امریکا و دستنشاندگان سعودیاش برای کشتار این تعداد زن و مرد مظلوم و بیگناه پاسخ قانع کنندهای میتوانند ارائه دهند؟ بیشک فاجعهآفرینان برای توجیه عمل خود ناگزیرند بهانهای بتراشند و تهمتهایی بزنند؛ اما طبیعت حادثهای که یک طرف آن قریب به چهارصد تن مسافر کشته و بیشتر بانوان است، و یک طرف پلیس محلی مسلح به مسلسل و چماق و گاز سمی، راه هر بهانه را میبندد. درست است که خون، خونی که به ناحق و از سر ظلم و قساوت ریخته شود، پیام رسائی را - نه فقط برای امروز که برای همهی زمانها - با خود حمل میکند، و دست خونریز را افشاء میکند؛ اما حادثهی مکه از این جهت که هماهنگی سیاست امریکا با ارتجاع عرب را نشان میدهد، و پرده از پنهانکاریهای این دو در منطقهی خلیجفارس بر میدارد، دارای ابعادی جهانی است؛ و درخور آنکه در مجامع بینالمللی به دقت در آن نگریخته شود.
من لازم میدانم مؤکداً بگویم، که این ادعانامه علیه سردمداران رژیم امریکاست، و نه علیه ملت امریکا؛که خود در صورت اطلاع از آنچه دولتش با ملتی کرده پای آن ادعانامه را امضا خواهد کرد. ملت ما نشان داده است که به هدفهای خود مؤمن و در راه آن تا سرحد نثار جان ایستاده است. چنین ملتی از امریکا و از هیچ قدرتی نمیترسد، و به یاری خدا نشان خواهد داد که پیروزی از آن حق و مؤمنان به حق است. آقای رئیس، آقای دبیرکل، حضار محترم، این بود سرگذشت انقلاب ما. انقلابی که اگر موج امیدی گسترده میان ملتهای رنج دیده از سلطهی استکبار جهانی پدید آورد، موج مخالفتی به همان گستردگی نیز میان قطبهای سلطهی بینالمللی ایجاد کرد. و این مخالفتها هر چند جدی، عمیق و متنوع بود، نتوانست نهالی را که ریشه در اعماق داشت و روزبهروز استوارتر میشد، از پا بیاندازد؛ هر چند سنگ و زخم فراوان به آن زده شد.
اکنون همهی دنیا ببیند و میبیند که ما بهرغم عنف سلطهها زندهایم و زنده خواهیم بود. سنتهای الهی در تاریخ این را حکم کرده و جز این نخواهد بود، و این زندهترین و گویاترین پیام ماست. نظام سلطه همواره خواسته است عکس این را ثابت کند، و ادارهی خود را برای ملتها و کشورهای جهان سوم سرنوشتساز بداند؛ ما این را تخطئه کردیم. شک نیست که نظام سلطه حیات و استمرار جمهوری اسلامی را نمیخواست، ولی ارادهی ما غالب شد. پیام ما به همهی ملتها و دولتهایی که میخواهند مستقل و بیاعتنا به خواست و ارادهی سلطههای بزرگ جهانی بمانند، این است که از آنان نترسند، و به خود و ملت خود اعتماد کنند. انقلاب ما همچنین پیام بزرگ خود را نفی نظام سلطه در جهان میداند. امروز عملاً جهان میان قدرتهای بزرگ و سلطهگر تقسیم شده است، و آنان خود را صاحب اختیار دنیا میشمارند. به اعتبار دیگر جهان به دو بخش سلطهگر و سلطهپذیر تقسیم شده است، و بخش اول خود را مالک سرنوشت بخش دوم میداند. نظام سلطه عبارت از وجود همین روابط نابرابر میان این دو بخش از جهان است. نظام سلطه به میل خود انقلابها را نفی و برای رژیمهای انقلابی مشکلتراشی میکند. نیکاراگوئه و کشورهای انقلابی جنوب آفریقا چند مثال زندهی این حقیقتند. نظام سلطه علیرغم ملتها برای آنان تصمیم میگیرد.
فلسطین مظلوم نمونهی کامل و افغانستان نمونهی دیگر این حقیقتند. نظام سلطه با مفاهیم به میل خود بازی میکند، و آن را بر طبق مصالح خود تغییر میدهد؛ و همهی امکانات خود را برای جا انداختن آن به کار میبرد. تروریسم و حقوق بشر نمونههایی از مفاهیم دستکاری شدهاند.
نظام سلطه حتی مستقیماً به کشورهای مورد غضب خود حمله میکند. نمونههای اخیر آن حملهی امریکا به لیبی و گراناداست. نظام سلطه برای همهی دنیا و به عوض همهی ملتها تصمیم میگیرد. نمونهی دیروز آن هیروشیماست، و امروز هم رئیس جمهور امریکا به کار هولناک اسلاف خود افتخار میکند؛ با این استدلال که اگر ما این چند هزار را نمیکشتیم، بعداً ممکن بود بیشتر از آن در همهی دنیا کشته شود، و بدین ترتیب دلسوزی قیّم مآبانهی امریکا نسبت به همهی دنیا را به رخ میکشد. نظام سلطه از رژیمهای فاشیست و نژادپرست مانند اسرائیل و آفریقای جنوبی حمایت میکند، و آنان را چون دست مسلح و خونریزی به جان ملتهای مظلوم میاندازد. لبنان مسلمان - که صبورانه و مقاوم در برابر تجاوزهای خباثتآمیز صهیونیستها میایستد - نمونهی بارز و کشورهای خط مقدم جنوب آفریقا نمونههای دیگر آنند.
نظام سلطه به خود حق میدهد که سازمانهای بینالمللی را زیر فشار قرار دهد؛ نمونهی حاضر آن فشار امریکا بر شورای امنیت و یونسکو است. نظام سلطه منافع سلطهگران را مطلق و موجب نادیده انگاشتن منافع دیگران میشمارد؛ نمونهی آن حضور تشنجزا و خطرآفرین ناوهای امریکا در خلیجفارس است؛ که به استدلال حفظ منافع امریکا و بدون توجه به منافع کشورهای منطقه انجام گرفته است. و خلاصه نظام سلطه تبلیغات جهانی را در دست میگیرد و به کمک آن همهی حقایق را واژگونه و همهی این شیطنتها را خدمت جلوه میدهد، و راه مقابله با خود از سوی افکار عمومی عالم را میبندد. پیام ما به همهی ملتها و دولتهای جهان سوم و نیز به ملتهایی که دولتهای آنان خود به وجود آورندگان نظام سلطهاند این است که دنیا بیش از این نباید این وضع ناهنجار را تحمل کند. باید به قدرتها و دولتهای بزرگ از سوی همه گفته شود در خانههای خودتان بنشینید، و دنیا را به همهی مردم دنیا بسپرید، شما قیّم آنها نیستید. در سازمان ملل دو تبعیض ناروا هست؛ حق وِتوُ و عضویت دائم در شورای امنیت؛ این دو تبعیض باید برداشته شود.
این تنها چیزی است که میتواند سازمان ملل و شورای امنیت را به راستی همان کانونی کند که همهی ملتها به آن دل ببندند، و مسائل فیمابین خود را در آن حل کنند؛ و گر نه همیشه مثل امروز شورای امنیت جایی خواهد بود برای صدور احکام بیاعتبار و دستورهای بیعمل، و همیشه مثل امروز ملتها احساس خواهند کرد که جایی برای حل مسائل بینالمللی وجود ندارد، و خشونت تنها راه پیشبرد کارهاست. پیام ما به دولتهای جهان سوم آن است که تا نظام سلطه و وضع کنونی باقی است در راه اتحاد میان خود بکوشند؛این بهترین راه برای قوی شدن است. سلطههای جهانی جز قوّت و قدرت هیچ نمیفهمند، و در برابر زبان قدرتی که آنان به کار میگیرند با زبان قدرت باید سخن گفت. بیداری ملتها و آگاهی یافتن آنان از ماهیت و نقش نظام سلطه بزرگترین پشتوانهی دولتهای جهان سوم و مایهی قدرتی حقیقی در برابر سلطهگران است. رهبران این دولتها هیچ بازوی قدرتمندی و نیز هیچ چارهای جز فکر روشن و ارادهی نیرومند ملتهای خود ندارند. اتحادی که ما به کشورهای جهان سوم پیشنهاد میکنیم، اتحاد برای جنگیدن با قدرتهای بزرگ نیست؛ اتحاد برای دفاع از خود و جلوگیری از تضییع حقوق حقهی خود است. قدرتهای سلطهگر بزرگترین عامل توجیه و نشر فسادند؛ فساد اخلاقی، فساد جنسی و فساد اعتقادی.
همه و همه در انگیزههای سیاسی و اقتصادی و جاسوسی این قدرتها پشتوانهها و مروّجین عمده و اصلی خود را مییابند. و چنین شده است که امروز در دنیای سیاه و تلخی - که این بار شامل خود ملتهای متعلق به قدرتهای بزرگ نیز میشود - ارزشهای اخلاقی برباد رفته، بنیان خانواده سست و لرزان، دیو الکلیسم و اعتیاد به مواد مخدر از همیشه مسلطتر و جاذبهی معنویت و اخلاق از همیشه کمتر است. ما باید در کشورهای خود با فساد مبارزهای جدی آغاز کنیم؛ باید بنیان خانواده را محکم و نخستین و اصلیترین پرورشگاه آدمی را کانون محبت، صفا، عاطفه و معنویت سازیم.
باید حراست از حقوق و ارزشهای زن را مورد تأکید قرار داده، در معیارهای کنونی آن - که ساختهی دست و پندار همین نظام سلطه است - تجدید نظر کنیم؛ و زن را جداً از وسیلهای برای التذاذ - که فرهنگ سلطهی غرب عملاً بر او تحمیل کرده - رها سازیم. زن یک عالِم، یک سیاستمدار، یک مدیر، یک شخصیت برجسته و برتر از همه یک همسر و یک مادر آری، اما یک وسیله برای کامجویی و سرگرمی نه. این است آنچه خواهد توانست به نیمی از بشریت هویت و شخصیت حقیقیاش را اعطاء کند؛ و خانواده را بنیانی ماندگار و مقدس ببخشد. اینها پیامهای انقلاب ماست؛ نه فقط به آنان که گوش خود را آمادهی شنیدن نگه داشتهاند، بلکه به همهی آنان که میتوانند حجابهای شنیدن را کنار زنند و به قضاوت عادلانه روی آورند.
متشکرم. |
68 | 1366/06/20 | گزیدهای از بیانات در خطبههای نماز جمعه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=49738 |
زندگى امام سجاد یکى از فصول درخشان در زندگى ائمهى معصومین علیهمالسّلام است. مدت سىوپنج سال امامت امام زینالعابدین آغشته و آمیختهى به انواع ظرافتهاى انقلابى و مبارزاتى و عمل به وظیفهى بزرگ امامت در دوران اختناق حکومتهاى اموى و عباسى است. به طور خلاصه سه نقش را امام سجاد ایفا مىکردند. دو نقش مشترک است بین امام سجاد و بقیهى ائمه علیهمالسّلام وظیفهى عمدهاى که در رابطهى با جامعهى اسلامى و اسلام ائمه علیهمالسّلام در دوران دویستوپنجاه سال امامت ایفا مىکردند یکى عبارت بود از تبیین و روشنگرى در زمینهى معارف اسلام و احکام اسلام و فقه اسلام و حفظ اسلام از انحرافها و تحریفها و اعوِجاجهایى که بر آن تحمیل مىشد، و یکى دیگر عبارت بود از زمینه سازى براى ایجاد جامعهى اسلامى، جامعهى الهى تحت ادارهى حکومت علوى؛ این دو وظیفه را همهى ائمه علیهمالسّلام دنبال کردند، تا زمان غیبت امام حجت عصر علیهالصّلاةوالسّلام و عجلاللهتعالىفرجهالشریف، این دو وظیفه را امام چهارم با یک ظرافت و دقت مخصوصى -که شرائط زمان و شرائط جامعه طلب مىکرد - انجام دادند.
اصل معارف اسلامى در خطر بود؛ حکام ستمگرى که بر مسلمین حکومت مىکردند، براى حفظ منافع خودشان مجبور بودند در اسلام دستکارى کنند. اگر اسلام به صورت ناب و خالص در اختیار مردم قرار مىگرفت، حکومت زمامداران اموى و عباسى بدون پایه و بدون استدلال مىشد. آنها براى اینکه حکومتهاى خودشان را پابرجا نگه دارند ناچار بودند که اسلام را تحریف کنند. اسلام مىگفت حکومت عدل، آنها مظهر ظلم بودند. اسلام مىگفت توجه به خدا، آنها بتهایى در قبال ذات مقدس پروردگار بودند. اسلام مىگفت احترام به انسان، آنها انسان را تحقیر مىکردند.
اسلام مىگفت جامعهى اسلامى که با احکام اسلامى اداره بشود، آنها جامعه را با هواهاى نفسانى اداره مىکردند. ناچار بودند براى اینکه حکومت خودشان و دائرهى سلطنت و قدرت خودشان را محفوظ نگه دارند، اسلام را تحریف کنند. این یک فاجعهاى است که از اوائل اسلام دچار آن شد و عامل اصلى هم قدرتمندان و زورمندان بودند و ابزار دست آنها هم فقیهان خود فروخته، وعاظ و سلاطین و کسانى که دین را به دنیا داده بودند تا در کنار دستگاه ظلمه به نوائى برسند و زندگى پست دو روزهى دنیا را بگذرانند. یک وظیفهى ائمه این بود که در مقابل این کجى قیام کنند. شما به امروز دنیا نگاه کنید، همین وضعى را که امروز بعضى از حکام جهان اسلام از قبیل آلسعود و امثال آنها ببینید چطور اینها با ادعاى اسلام ریشهى اسلام را مىزنند؟ چطور اینها احکام اصلى اسلام را ندیده مىگیرند و آن را انکار مىکنند؟ چطور با دشمنان خدا مىسازند و با دوستان خدا مىجنگند؟ عین همین قضایا و ماجراها در آن روزگار هم بود. آن وقت در محیط اختناق ظالمانهى شدید ائمه علیهمالسّلام باید با این روند مخالفت مىکردند و اسلام حقیقى را به طورى که بشود بیان کرد و بماند در دلها و ذهنها و گسترش پیدا کند در جامعهى اسلامى باید بیان مىکردند و ارائه مىکردند. این یک وظیفه؛ وظیفهى دیگر هم عبارت بود از اینکه جامعه را آماده کنند براى احیاء اسلام در واقعیت جامعه؛ اقامهى عدل در جامعه، یک حرکت سیاسى. حرکت اول یک حرکتى بود که اگر چه ماهیت سیاسى هم داشت اما یک حرکت فکرى و اعتقادى و یک مبارزهى دینى بود.
حرکت دوم هم اگر چه ماهیت دینى داشت و جزو دین بود، اما یک نماى سیاسى و یک حرکت سیاسى بود، که با هر دوى این حرکتها دستگاههاى ظلم و جور مخالف بودند، از آنها مىترسیدند، و به همین دلیل هم بود که ائمهى ما علیهمالسّلام را مورد آن فشارها قرار مىدادند، و عاقبت هم آنها را به شهادت مىرساندند. این دو حرکت عظیم را امام سجاد در موقعیتى و در شرائطى انجام مىداد که اختناق در اعلى درجهى شدت بود در جهان اسلام، چون حادثهى عاشورا مردم را ترسانده بود، به دنبال آن واقعهى حرّه و قتل عام مردم مدینه و سختگیریهاى مروان و عبدالملک آنچنان دهان مردم را بسته بود، و آنچنان مردم را و حتى مؤمنین را از میدان خارج کرده بود، که هیچکس جرأت نفس کشیدن نداشت و توى یک چنین محیطى امام سجاد به شیوهاى - که عرض خواهم کرد - بسیار زیرکانه و بسیار سخت و دشوار هر دو حرکت را با هم شروع کرد و ادامه داد. در مورد اول بیانات امام سجاد بیانات بسیار عجیبى است - که بنده توصیه مىکنم به برادرانى که اهل مراجعهى به حدیث و کلمات ائمه علیهمالسّلام هستند، بر روى روایاتى که از امام سجاد رسیده از این دیدگاه توجه کنند - به قدرى کار امام سجاد در بیانات و معارفى که به مردم مىداد دشوار بود، که در هیچ یک از دورانهاى ائمه ما شبیه او را ندیدیم. یک نمونه صحیفهى سجادیه است. بنده از این فرصت باید استفاده کنم و امت بزرگ خودمان را متوجه به صحیفهى سجادیه کنم. صحیفهى سجادیه کتابى است که اهمیت آن از نهجالبلاغهى امیرالمؤمنین کمتر نیست.
دو جریان عمده در صحیفهى سجادیه هست؛ یکى جریان بیان معارف از قبیل توحید، تصویر صحیح از توحید ناب و خالص، بیان مسألهى نبوت، ترسیم چهرهى پیغمبر ما و تأثیرى که بعثت پیغمبر بر روى جهان و بر روى حرکت بشریت داشت، بیان مسألهى قیامت، مسألهى امامت، مسألهى انسان، معارف گوناگونى که در اسلام هست، صفات الهى و خلاصه همهى اصول اصلى اعتقادات و معارف اسلامى در صحیفهى سجادیه آمده. شما وقتى به دعاى صحیفهى سجادیه نگاه مىکنید، حمد و ثنائى که در این دعا هست، شبیه همان مطالب و بیانات و تعبیراتى است که در نهجالبلاغهى امیرالمؤمنین در خطبهى اول مثلاً - که دربارهى توحید و صفات الهى هست - شبیه اوست. یعنى آن خطبه است این دعاست، اما لحن و محتوا و مطلب و حتى بعضى از عبارات با یکدیگر یکسان است. در قالب دعا این معارف را بیان کردند. خط دوم در صحیفهى سجادیه انسانسازى است. فقط دانستن کافى نیست، شدن کافى است. دانستن معارف اسلامى کسى را مسلمان نمىکند. تخلق به کیفیات و اخلاقیات اسلامى است که انسان را یک مسلمان مىسازد. توکل به خدا، تقواى الهى، اجتناب از محرمات، عمل به واجبات دشوار، ارتباط دائمى با خدا، نترسیدن از هیچ قدرتى جز قدرت الهى، همهى امور را به خداى متعال مرتبط و متصل کردن و از او کمک طلبیدن، احساس قدرت انسان در ارتباط با منبع لایزال قدرت - یعنى وجود مقدس پروردگار - این چیزهاست که اگر در یک انسانى به وجود آمد آن انسان حقیقتاً و عملاً مسلمان است. این هم یک جریان در صحیفهى سجادیه است؛ که به زبان دعا این معارف را و این اخلاقیات را و این خصال را به انسانها تعلیم مىدهد. «یامن تحل به عقد المکاره و یامن تدفع به حرّ الشدائد» با زبان درخواست و التماس حقیقت را بیان مىکند. انسان را به آنچه که هست و کیفیتى که باید پیدا بکند آشنا مىکند. ما باید با صحیفهى سجادیه انس بگیریم، و من خواهش مىکنم از همهى برادران و خواهران کتاب صحیفهى سجادیه را بگیرند، مطالعه کنند، بخوانند تدبر کنند، هم از توجهى که انسان از دعاى صحیفهى سجادیه به خدا مىبرد، پیدا مىکند، بهره ببرند و هم معارف عظیم این کتاب تالى تلو قرآن و نهجالبلاغه را یاد بگیرند، و باید دانشمندان و متفکرین و دانایان امور معارف روى صحیفهى سجادیه بیش از این کار کنند. این دو حرکت و عمل بود که امام سجاد انجام مىداد.
یک وظیفهى دیگر امام سجاد و کارى که در طول دوران امامت داشتند، زنده نگهداشتن حادثهى عاشورا بود؛ که این هم یک درس است. حادثهى عاشورا حادثهاى بود که اتفاق افتاد، تا تاریخ و نسلهاى آینده و همهى مسلمین تا آخرالزمان از او درس بگیرند.
در خطبهى قبلى - که دربارهى مسألهى عاشورا و محرم اینجا ایراد شد - عرض کردم، حادثهى کربلا و قیام حسینبنعلى علیهالسّلام براى این بود که در مقابل مسلمانها راهى را که باید در آن شرائط بروند، بگذارد و به آنها ارائه بدهد. پس اگر این حادثه مفید و مؤثر باید واقع بشود، باید بماند این حادثه در تاریخ؛ نباید کهنه بشود و فراموش بشود. و بنىامیه سعى کردند این حادثه را با تبلیغات خودشان و با روشها و اسلوبهاى خباثتآمیز خودشان لوس کنند و نگذارند کسى از او چیزى بفهمد، و امام سجاد در مقابل این توطئه قیام کرد. از اول اسارت و در مجلس عبیدالله و در مجلس یزید و در طول آن سفر - سفر پر مرارت - تا بعد از آمدن به مدینه و در طول زندگى امام سجاد از هر مناسبتى استفاده کرد تا مردم را به یاد حادثهى کربلا بیاندازد و حقیقت آن حادثه را براى مردم آشکار کند؛ و این هم خودش یک درس است.
حوادثى که روشنگر ذهنها و دلهاى مردم است، نباید فراموش بشود. امام بعد از آمدن از زندان در سال چهلوسه فرمودند که مسألهى پانزده خرداد خواهد ماند همیشه و باید بماند. به عنوان یک روزى و یک حادثهاى که تا ابد به عنوان داغ ننگى بر چهرهى خاندان پهلوى است این روز را اعلان کردند، و این روز ماند و حادثهى پانزده خرداد در ذهنها زنده ماند و ماند و همواره جوشش قلبى و معنوى را در میان جامعهى ما حفظ کرد و آثار و برکاتش را هم دیدیم. تمام حوادث بزرگى که یک پیامى براى مردم دارند همینجور است.
حادثهى مکه هم همینجور؛ در این حادثه هم امام فرمودند که باید این حادثه را نگذارید فراموش بشود، و من تشکر مىکنم از همهى برادران و عزیزانى که در طول دههى عاشورا و بعد از آن فرمان امام را و ارشاد امام را درک کردند و عمل کردند و امتثال کردند، و این حادثه را در روضهخوانىها در نوحهخوانىها در مجالس و محافل در سینهزنىها به صورتى که شایستهى آن بود نگهداشتند، و باز هم باید این حادثه نگه داشته بشود. که در خطبهى دوم عرض خواهم کرد، این حادثه جزو حوادث فراموش نشدنى تاریخ است، تابه نتائجش برسد؛ و امام سجاد این نقش را در آن دوران اختناق یک تنه انجام داد. در طول این زندگى سىوپنج ساله آن بزرگوار از تمام توان الهى و ربوبى خودش استفاده کرد براى اینکه این وظائف سنگین و خطیر را انجام بدهد و خداى متعال کمک کرد و در حالى که در اول امامت امام سجاد بیش از سه نفر یا پنج نفر بنا به روایاتى یاران نزدیک بیشتر نبودند، وقتى که بعد از سىوپنج سال نوبت به امامت امام باقر علیهالصّلاةوالسّلام رسید آوازهى این مکتب و این فکر و این جریان سراسر جهان اسلام را فرا گرفته بود؛ و در اقطار عالم اسلامى کسانى به فکر امام سجاد و به آنچه که او مىخواست مردم بدانند و معتقد بشوند آشنا شده بودند و اعتقاد پیدا کرده بودند. صلوات و درود الهى بر روان مقدس امام سجاد باد، و امیدواریم که ما شیعیان شایستهاى باشیم، بتوانیم آن چهرهى منوّر و مقدس را آنچنان که هست بقدر وسع و قدرت خودمان بشناسیم، و آن راه را و آن هدف را به همان صورتى که آن بزرگوار مىخواست برویم و تعقیب کنیم. |
69 | 1366/06/06 | گزیدهای از بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=37763 |
... ملّت ما یک ملّت عاشورایی هستند. و این مجالس را با شور و هیجان و علاقه و صمیمیّت هر چه بیشتر بایستی ادامه بدهیم و برگزار کنیم، منتها توصیهی من به عزاداران این است که موجبات ناراحتی مردم را فراهم نکنند؛ این توصیهای است که بارها ما کردیم. بعضیها شنیده شده سینهزنی میکنند پشت بلندگو؛ اگر بناست از بلندگو پخش بشود باید در بین مستمعین پخش بشود. در خیابان، در پشت بام، در محله که مستمعی ندارد این گوینده؛ در داخل مجلس مستمع دارد. بیرون مجلس ساعتهای دیروقت شب مردم را اذیت کردن، یک بیمار را از خواب انداختن، این با هیچ منطق اسلامی و حسینی تطبیق نمیکند. شنیدیم بعضی میگویند به ایشان مراجعه میشود که آقا ما اذیت میشویم، میگویند که خب کسی که از صدای نوحهخوانی اذیت میشود بگذار اذیت بشود؛ نه، چنین چیزی نیست. ... |
70 | 1366/05/23 | خطبه اول نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=46180 |
در سالروز عید سعید غدیر
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نستهدیه و نتوکّل علیه و نسلّم و نصلّى على حبیبه و نجیبه و خیرته فى خلقه سیّدنا و نبیّنا ابىالقاسم محمّد و على آله الاطیبین الاطهرین اظهر المنتجبین الهداة المهدیّین سیّما بقیّهالله فى الارضین و صلّ على ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. قال الله الحکیم فى کتابه: اَّلیَومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم وَ اَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الاِسلامَ دینًا.(۱)
همهى برادران و خواهران نمازگزار عزیز را توصیه میکنم و دعوت میکنم به رعایت تقوا و پرهیزکارى و اجتناب از محرّمات الهى و توجّه و مراقبت دائمى اعمال و رفتار و گفتار و حتّى خطورات ذهنى. امید است که خداى متعال همهى ما را موفّق کند که این حالت و روحیهى ایمانى و تقوایى را به دست بیاوریم و با تکمیل نفوس خودمان در سایهى تقوا، بتوانیم هدفهاى بلند اسلامى و آرمان پیغمبران را به مرحلهى تحقّق برسانیم.
امروز روز عید غدیر، عید بزرگ اسلامى، روز ولایت، روز پیوند، و روز اکمال دین و اتمام نعمت الهى است. اوّل در نظر داشتم که بحثهاى جمعهها را که دربارهى آزادىهاى جامعهى اسلامى است دنبال کنم، ولى دریغم آمد که در روز عیدى به این عظمت و در خاطرهاى به این شکوهمندى، خود و شما عزیزان و محفل نماز جمعه را از ذکر این حادثه و استنتاج از آن محروم کنم. حادثهى غدیر خم یک حادثهى بسیار مهم و تعیینکنندهى تاریخ اسلام است. به این حادثه از دو دیدگاه و از دو بُعد میشود نگاه کرد: یک بُعد مخصوص شیعه است، یک بُعد متعلّق به همهى فِرق اسلامى است. با توجّه به بُعد دوّم این حادثه، باید این روحیه و این احساس در همهى مسلمانهاى عالم بهوجود بیاید که عید غدیر که یادآور این حادثهى بزرگ است، فقط متعلّق به شیعه نیست. من امروز به اختصار به این دو بُعد اشاره میکنم و دربارهى بُعد دوّم قدرى مطلب را باز خواهم کرد.
بُعد اوّل حادثه همانطور که گفته شد مخصوص شیعیان است؛ زیرا در این حادثه امیرالمؤمنین بهوسیلهى پیغمبر به خلافت منصوب شده است و در همان روز و در همان ماجرا کسانى از رسول خدا پرسیدند که اى رسول خدا! آیا این اعلام از طرف تو است یا از طرف خدا؟ فرمود: مِنَ اللهِ وَ رَسولِه؛ یعنى هم امر الهى است و هم از سوى من است. شیعیان این حادثه را از این دید، بزرگ میدارند که اعتقاد شیعه، یعنى خلافت بلافصل امیرالمؤمنین بیشتر از همهى دلایل، مستند به این حادثه است. و البتّه بحث در باب استنباط و استدلال به این حادثه در کتابهاى فراوان و متعدّد در طول تاریخ اسلام از روز اوّل تا امروز ادامه داشته و من قصد ندارم که در این محفل بزرگ دربارهى این مطلبى که هزاران زبان و قلم دربارهى آن گفتند و نوشتهاند، چیزى بر آنها بیفزایم.
و امّا بُعد دوّم حادثه که از لحاظ اهمّیّت کمتر از این بُعد نیست، یک امر مشترک بین شیعه و سنّى است که آن را قدرى بیشتر تشریح خواهم کرد. اوّلاً حادثه را بهطور اجمال بیان کنم تا در ذُکر شنوندگان عزیز باشد. حادثه عبارت است از اینکه رسول خدا در سال دهم از هجرت به حجِّ مشرّف شدند، با جمعى از مسلمانان از مدینه و از سایر نقاط جزیرهالعرب که مسلمان شده بودند. در این سفر پیغمبر اکرم از حج خانهى خدا براى بیان مفاهیم اسلامى، چه سیاسى، چه نظامى، چه اخلاقى و چه اعتقادى استفادهى کامل و شایان توجّهى کردند. دو سخنرانى از رسول خدا در منى نقل شده است که یکى ظاهراً در روز دهم یا همان حولوحوش روز دهم است و یکى در پایان ایّام تشریق(۲) که تصریح شده؛ و به نظر میرسد که این، دو سخنرانى است و نه یک سخنرانى. در این سخنرانىها رسول خدا تقریباً همهى مطالب عمدهاى را که مسلمانان باید به آن توجّه عمیق بکنند، بیان کردند که عمدتاً مسائل سیاسى است که انسان بخوبى درک میکند این کسانى که امروز در دنیاى اسلام حج را جداى از مسائل سیاسى قلمداد میکنند و تصوّر میکنند که در حج فقط باید عبادت به معناى رایج و عادّى آن داشت و هر کار سیاسى را خارج از قوارهى حج بهحساب مىآورند، چقدر از تاریخ اسلام و از سیرهى نبىّ اکرم دور و بیگانهاند. مطالبى که رسول خدا در این سخنرانىها بیان کردند که در نوع کتب شیعه و سنّى هم نقل شده، اجمالى از این مطالب اینها است:
اوّلاً دربارهى جهاد حرف میزنند و جهاد با مشرکین و کفّار را مطرح میکنند و اعلام میکنند که این جهاد ادامه خواهد داشت تا وقتى که کلمهى لاالهالاّالله همهگیر بشود. دربارهى وحدت اسلامى رسول خدا در این سخنرانىها مطالبى را بیان فرمودند و تصریح کردند که نبادا مسلمانها دچار جنگ داخلى بشوند، و بر وحدت مسلمین و انسجام مسلمین اصرار ورزیدند. در مورد ارزشهاى جاهلیّت با بیان صریحى تصریح کردهاند که این ارزشها از نظر اسلام ناچیز و صفر محسوب میشود و ارزش نیست: الا و کلّ مأثرة فى الجاهلیّة تحت قدمىّ هاتین. هر ارزشى، هر شرافتى را که در جاهلیّت ارزش محسوب میشد، من در این لحظه زیر پاى خودم قرار دادم. ارزشهاى جاهلى را بکلّى نفى کردند؛ اختلافات مالىاى که بین مسلمانها از دوران جاهلیّت باقى مانده بود، مثلاً کسى به کسى قرض داده بود و از او بهرهى پول خودش را و رباى مال خودش را طلبگار بود، نفى کردند، نسخ کردند؛ الا و انّ کلّ ربا من الجاهلیّة فهو -ظاهراً با همین تعبیر که- تحت قدمىّ هاتین.(۳) و اوّلین بهرهى پولى که، اوّلین طلب ربوىاى که من بر میدارم، طلبهاى رَبَوى عمویم عبّاس است که در جاهلیّت ایشان قرض میداده و طلبکار بوده از خیلىها؛ فرمودند اینها را من برداشتم، نسخ کردم. ارزش تقوا را بهعنوان برترین ارزش اسلامى باز تکرار کردند و تصریح کردند که هیچکس بر هیچکس دیگر جز به برکت تقوا و پرهیزکارى ترجیحى ندارد. لزوم نصیحت ائمّة المسلمین یعنى دخالت در مسائل سیاسى و اعلام نظر به زمامداران و پیشوایان را مطرح کردند و آن را بهعنوان یک فریضه اعلام کردند که همهى مسلمین موظّفند نظرات خیرخواهانهى خودشان را به زمامداران اسلامى بیان کنند و اعلان کنند، که ملاحظه میکنید تمام این مطالب، مطالبى سیاسى است که لابد اگر پلیس رژیم سعودى در آن حادثه حضور میداشت، باید حمله میکرد به اجتماعى که رسول خدا مشغول صحبت و نطق هستند و آن حضرت و مستمعین را تار و مار میکرد که اینها دارند سیاست را داخل حج میکنند. پیغمبر اکرم مسائل عمدهى سیاسى و اجتماعى جهان اسلام را در این سخنرانىها بیان کردند و در همین سخنرانىها حدیث ثقلین را هم ذکر کردند که حدیث ثقلین این است که فرمودند من وقتى از میان شما رفتم، دو چیز گرانبها در میان شما میگذارم: کتابُ الله وَ عِترَتى؛(۴) قرآن را و عترتم را. بعد دو انگشت سبّابهشان را پهلوى هم قرار دادند و فرمودند آن دو مثل این دو هستند که دو انگشت سبّابه هیچ تفاوتى با همدیگر ندارند. بعد فرمودند مثل این دو نیستند، انگشت سبّابه و وُسطاى یک دستشان را بلند کردند، گفتند من عترت و کتاب را مثل این دو نمیدانم که انگشت سبّابه و وُسطى یکى از یکى بلندتر است بلکه مثل دو انگشت سبّابهاند که هیچکدام بر آن دیگرى ترجیحى ندارد و مسئلهى عترت را -که حالا در این باره صحبت خواهم کرد- مطرح کردند و بعد از اینکه اعمال حج انجام گرفت، بلافاصله راه افتادند طرف مدینه؛ در بین راه در سر یک سهراهى که باید قوافل مدینه از قوافل یمن از هم جدا میشدند، در محلّى به نام غدیر خم حضرت ایستادند و در حالى که نقل میکنند شاهدان و حاضران حادثه که هوا به قدرى داغ بود که اگر گوشت را روى زمین مىانداختند کباب میشد، در یک چنین وضعیّتى، حضرت میروند روى بلندى مىایستند تا مردم تدریجاً جمع میشوند، وقتى مىبینند همه جمع شدند، مسئلهى ولایت را، «وَ مَن کنتُ مَولاه فَهذا عَلِىٌّ مَولاه»(۵) را اعلان میکنند و دست امیرالمؤمنین را میگیرند بلند میکنند، اینجور که همه ببینند و در روایات متعدّد هست که زیر بغل پیغمبر و زیر بغل علىّبنابىطالب دیده شد وقتى که دست را بلند کردند، براى اینکه به همه نشان بدهند. این اجمالى از حادثه است.
آن بُعدى که مورد نظر من است، [یعنی] بُعد بینالمللى اسلامى و بینالفرق اسلامى که مخصوص شیعه نیست، این است که اگر فرض کنیم که پیغمبر در این اعلان که حتماً این اعلان انجام گرفته و این جمله از زبان پیغمبر صادر شده، رسول خدا نمیخواست حکومت بلافصل امیرالمؤمنین را بیان کند، حدّاقل این بود که میخواست موالات و پیوند و رابطهى عمیق مسلمین با امیرالمؤمنین و با عترت خود را در این بیان استقرار ببخشد و تثبیت کند. علّت اینکه پیغمبر عترت را در کنار قرآن میگذارد، هم در سخنرانى منىٰ و در حدیث ثقلین -که حدیث ثقلین ظاهراً بارها هم از پیغمبر صادر شده- و هم در حدیث غدیر و در واقعهى غدیر، با تکیهى روى امیرالمؤمنین و شخص او، و علّت اینکه این رابطه را برقرار میکند، از جمله این است که اوّلاً در طول زمان یک نمونههاى کامل از انسان تراز اسلام، از انسان مقبول و مورد پذیرش اسلام را به مردم و به همهى نسلهاى آینده ارائه بدهد؛ نمونهى کامل انسان را بهصورت مجسّم و عینى با حالات واضح و غیر قابل تردید در اختیار همهى انسانها بگذارد، بگوید تربیت اسلامى باید به این سمت حرکت کند و شخصیّت انسان مسلمان آن شخصیّتى است که غایت و نمونهى کاملش اینهایند. انسانهایى که طهارتشان، علمشان، تقوایشان، درستکارىشان، عبودیّتشان در مقابل خدا، احاطهشان به مسائل اسلامى، فداکارى شجاعانهشان براى تحقّق آرمانهاى اسلامى و از خودگذشتگىشان براى همه آشکار و واضح است. امیرالمؤمنین را بهعنوان یک نمونه معرّفى میکند که مردم -چه مردم آن زمان، چه مردم نسلهاى دیگر- با او پیوند برقرار کنند، رابطه داشته باشند، حالا گیرم بهعنوان خلیفهى بلافصل بعد از پیغمبر هم عملاً نشد و بعد از گذشت بیست و پنج سال جانشین شد، بالاخره که خلیفهى پیغمبر شد، بالاخره که مقام امامت او تثبیت شد، بالاخره که همهى مسلمانها او را بهعنوان آن فردى که پیشواى جامعه است، قبول کردند. این خصوصیّت، این پیوند، این رابطه، همهى مسلمانها را نسبت به شخصیّتى که همه قبول دارند که خلیفهى پیغمبر است؛ منتها بعضى میگویند خلیفهى بلافصل پیغمبر، بعضى معتقدند نه، خلیفهى بعد از بیست و پنج سال، این شخصیّتى که همهى مسلمانها او را بهعنوان جانشینى پیغمبر قبول دارند، باید براى همهى مسلمانها بهعنوان یک الگو، یک مستورهى(۶) کامل از انسان اسلامى، جاودانه بماند و پیوند میان او و میان مسلمانها باید تا ابد بهعنوان یک رابطهى فکرى، رابطهى اعتقادى، رابطهى عاطفى، رابطهى عملى باقى بماند. امیرالمؤمنین با این دیدگاه دیگر فقط متعلّق به شیعیان نیست، متعلّق به همهى مسلمانها است و مخصوص امیرالمؤمنین هم نیست بلکه عترت و خاندان پیغمبر و ائمّهى شیعه که اولاد امیرالمؤمنین هستند، آنها هم چون که مشمول عترت هستند، آنها هم همواره بهعنوان نمونهى کامل انسان اسلامى در دیدگاه مسلمانها باید باقى بمانند. این یک نکته.
ثانیاً با تعیین عترت در کنار قرآن و با اعلام لزوم پیوند میان مسلمین و میان عترت، در حقیقت رسول اکرم تکلیف تحریفهاى در قرآن و انحراف از مفاهیم اصلى قرآن را هم روشن کرده. آنجایى که دستگاههاى زر و زور براى مصالح خودشان مفاهیم اسلامى را منحرف میکنند، قرآن را بد معنا میکنند، مسلمانها را گمراه میکنند، از فهم آئین اسلامى مردم را محروم میکنند، آن مرجعى، آن محورى و قطبى که باید مردم را آگاه کند که حقیقت چیست، مفهوم و معرفت درست کدام است و مردم را از گمراهى نجات بدهد و مردم باید حرف او را گوش کنند، آن عترت است. و این همان چیزى است که امروز براى دنیاى اسلام یک ضرورت و یک امر لازم است. امروز همهى مسلمانها احتیاج دارند که از معارف اسلامى که از طریق اهل بیت پیغمبر میرسد استفاده کنند؛ فرق نمیکند که معتقد باشند به امامت بلافصل امیرالمؤمنین و امامت اولاد او یا معتقد نباشند. البتّه شیعه عقیدهى حق و مستفاد قطعى از این حدیث را خلافت بلافصل میداند و به آن معتقد و پایبند است. آنهایى هم که به این عقیده پایبند نیستند، یعنى برادران اهل سنّت، ارتباط و پیوند فکرى و عقلانى و اعتقادى و عاطفى خودشان را از خاندان پیغمبر و از امیرالمؤمنین باید قطع نکنند. لذا مسئلهى غدیر از این بُعد دوّم که بُعد ایجاد پیوند میان علىّبنابىطالب (علیه السّلام) و عترت پیغمبر با آحاد مسلمانها است، مال همهى مسلمانها است و برادران اهل سنّت هم بایستى این روز را عید بدانند و از آن استقبال کنند و حقیقتاً یک عید بزرگ است. چرا؟ براى خاطر اینکه تفسیر درست اسلام و بقاء معنویّت اسلام و ادامهى راه اسلام به سمت آرمانها وابسته به این است که عترت پیغمبر اعتبار لازم را در چشم مسلمانان و متفکّرانشان و علمایشان و فقهایشان داشته باشد. من یادم مىآید مرحوم آیتالله بروجردى (رضوان الله علیه) روى حدیث ثقلین تکیه میکردند و میگفتند آنچه امروز در دنیاى اسلام ملاک عمل شیعه و سنّى است، همین حدیث ثقلین است، که به اعتقاد من حدیث غدیر هم همین خصوصیّت را دارد. حدیث غدیر به نظر ما دلالت میکند بر نصب امیرالمؤمنین به خلافت بلافصل پیغمبر امّا برادران اهل سنّت هم اگر این استنباط را از این حدیث نمیکنند و نکردند، حدّاقل دلالت میکند بر ایجاد پیوند میان امیرالمؤمنین و میان عامّهى مسلمانها. و البتّه باید به شما برادران عزیز و خواهران و جامعهى تشیّع این را هم بگویم که امروز در دنیاى برادران تسنّن اعتبار خاندان پیغمبر یک اعتبار بالایى است و عامّهى مردم نسبت به این بزرگواران با عشق و علاقه برخورد میکنند ولى خب این کافى نیست، باید روایات اهل بیت، نظرات این بزرگواران، درسهاى آنها از اسلام مورد توجّه کامل قرار بگیرد و این آن بُعد صددرصد زنده و کارسازى است که در ماجراى غدیر هست و دنیاى اسلام باید از این استفاده کند؛ هم براى ایجاد وحدت بین مسلمین و بین فِرق اسلامى و هم براى استفادهى صحیح از احکام اسلام و فهم درست قرآن و معارف اسلامى.
امیدواریم خداى متعال به ما توفیق بدهد که ما حقیقتاً پیوند با امیرالمؤمنین داشته باشیم. پیوند فقط پیوند عاطفى نیست، فقط پیوند فکرى نیست، پیوند عملى هم هست؛ باید به دنبال آنها عمل کرد، باید مثل آنها زندگى کرد، باید راه آنها را پیمود و انشاءالله به هدفهایى که آنها در نظر داشتند رسید.
بِسمِاللهِ الرَّحمنِالرَّحیمِ، وَالعَصرِ، اِنَّ الاِنسانَ لَفى خُسرٍ، اِلاَّ الَّذینَ ءامَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحتِ وَ تَواصَوا بِالحَقِّ وَ تَواصَوا بِالصَّبرِ.(۷)
۱) سورهى مائده، بخشى از آیهى ۳؛ «... امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم، و اسلام را براى شما [بهعنوان] آیینى برگزیدم ...» |
71 | 1366/04/12 | خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=21496 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نستهدیه و نتوکّل علیه و نسلّم و نصلّی علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته بشیر رحمته و نذیر نقمته سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین سیّما بقیّةالله فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
اوصیکم عبادالله بتقوی الله و نظم امرکم.
قال الله الحکیم فی کتابه: یا ایّها الّذین امنوا ان تتّقوا الله یجعل لکم فرقانا.(۱)
همهی برادران و خواهران نمازگزار را توصیه میکنم و دعوت میکنم به تقوای الهی و رعایت امر و نهی خدا و سعی در تزکیهی نفس و تزکیهی باطن و اینکه خدای متعال را در همهی حرکات و سکنات و گفتنها و سکوتها در نظر داشته باشیم و آنی خودمان را به دست غفلت نسپاریم. البته کمک الهی هم باید ما را دریابد و ما را خدای متعال به خودمان وانگذارد.
بحثی که در خطبههای اول چندین هفته تعقیب کردیم، بحث در آزادیهای اسلامی است و رسیدیم به آزادی سیاسی در جامعهی اسلامی. آزادی سیاسی در یک جامعه شامل حق انتخاب برای افراد جامعه است که چه زمامدار و رهبر جامعه را و سرپرست نظام اسلامی را و چه کارگزاران عمده را در این نظام، خود مردم بدون وساطت جمع خاصی انتخاب کنند و همچنین شامل اختیار مردم در هدایت جامعه و تعیین سیاستهای اصولی نظام اسلامی و همین طور برخی از فعالیتهای عمدهی دیگر است. همهی اینها مشمول آزادیهای سیاسی است. وقتی گفته میشود که در جامعه اسلامی مردم آزادیهای سیاسی دارند، این بدین معناست که هم حق انتخاب را در اموری که اشاره شد، دارا هستند و هم حق فعالیت سیاسی، انتشار مطبوعات و روزنامهها، ایجاد تشکلها و سازمانها و احزاب، ایجاد اجتماعات سیاسی، بیان افکار و نظرات سیاسی و خلاصه انتخاب راه سیاسی خود را در جامعه دارا هستند که هر کدام از این مباحث با زبانی که متناسب با اجتماع نماز جمعه است، میتواند قدری مورد تشریح و بحث قرار بگیرد.
دربارهی آزادی حق انتخاب و آزادی انتخاب برای مردم، آن هم انتخاب رئیس نظام اسلامی که تعبیر میشود از آن به امام و رهبر و زمامدار، در نوبت قبل در یک خطبه مقداری بحث شد و به طور خلاصه وضعی را که در گذشته و امروز بر جوامع غیر اسلامی حاکم بود، به اجمال گفته شد و دیدیم که دنیائی که امروز مدعی آزادی و دموکراسی است و برای افراد جامعه حق انتخاب در تعیین نظام و رهبران نظام قائل است، خیلی دیر به این فکر افتاده و آنوقتی هم که به آحاد مردم این حق را اعطا کرده است، به صورت ناقص اعطا کرده و عرض کردیم که تا اوایل این قرن نصف جمعیت این جوامع - یعنی زنان - دارای حق انتخاب نبودند و داخل صحنهی سیاست به حساب نمیآمدند و بتدریج از اواخر جنگ بینالملل اول برای زنها حق انتخاب داده شد، آن هم در بعضی از کشورها، آن هم برای سنین بالاتر از سی سال یا سی و پنج سال و بتدریج تا این چند سال قبل دنیا به این نتیجه رسید - دنیای دموکراسی و غرب - که برای زنان هم در سنین جوانی، هجده سالگی، بیست سالگی حق رأی و حق انتخاب باشد. و تازه در همین دنیای غرب اگر بخواهیم مسئلهی حق انتخاب مردم را بشکافیم و تحلیل کنیم، خواهیم دید که به معنای حقیقی همان انتخاب کنندگان و رأی دهندگان هم مقهور یک سلسله عوامل خارج از اختیار خودشان هستند و اگر بدقت نظر کنیم، خواهیم دید که در واقع حق رأی و حق انتخاب برای عامهی مردم و اکثر مردم - چه زن و چه مرد - همین حالا در قشر عظیمی از عالم وجود ندارد. دنیای دموکراسی اینجور بود؛ دنیاهای استبدادی، آن نظامهائی که به شکلهای قرون وسطائی و ارتجاعی اداره میشوند، آن کشورهائی که در آنها انتخابات فقط شکل صوری و ظاهری دارد و بخش بسیار ناچیزی از ملتها در انتخابات شرکت میکنند، آن هم با انواع و اقسام جاذبههای مادی و امثال آنها یا دنیای کمونیستی، در اینها حتی همین اندازهای که امروز در غرب دموکراسی و آزادی برای رأی دادن وجود دارد، در آن دنیاها وجود ندارد. در حالی که به اسلام که برمیگردیم، میبینیم اسلام برای آحاد مردم حق رأی، حق انتخاب، حق تصمیمگیری، حق اظهارنظر در مسائل سیاسی و مسائل زندگی را قرار داده. البته نوع آزادی در اسلام، نوع انتخاب افراد در اسلام با آنچه در غرب امروز وجود دارد متفاوت است؛ اما حقیقتاً آزادی است و اگر با معیار دقیق بسنجیم، آزادی در اینجاست و در آنجا نیست. درست است که کشورهای اسلامی به رأی و نظر اسلام عمل نکردند، آنجاهائی هم که به اصطلاح دموکراسی هست، آزادی هست، نوع غربی آن هست، نه نوع اسلامی آن، اما امروز جمهوری اسلامی مباهات میکند به اینکه در قانون اساسی آزادیها را برای مردم در اختیار قرار داده و روش ما و ممشای جمهوری اسلامی تا آن حدی که بلد هستیم، مقدورمان هست و تجربه و پختگی این کار را داریم، بر این است که آحاد مردم در مسائل واقعاً حق رأی و حق انتخاب داشته باشند که از اول انقلاب تا حالا هم این را نشان دادیم و اگر با معیار و میزان بسنجند، انصافاً خوب هم انجام گرفته.
البته مسئلهی انتخاب و مسئلهی رأی، حق رأی دادن و انتخاب کردن، اگر شکل اسلامی آن بخواهد درست باز بشود، یک مقداری بحث بایستی توسعه پیدا کند و مشروحتر بحث بشود. حالا در آن حدی که در این محفل بزرگ و عمومی میتوان بحث کرد، بنده یک مقداری باز ابعاد بحث را بیشتر باز میکنم. اگر مقتضی بود، در جمعههای دیگر هم آن را ادامه میدهم، والّا بحث را موکول خواهیم کرد به محافل و مجالسی که جنبهی علمی و تحقیقی آن بیشتر باشد و آنجا بشود با حوصله مسئله را رسیدگی کرد. در مورد مطالبی که در هفتهی قبل بحث کردیم، سئوالاتی از طرف بعضی از دوستان مطرح شد، که من ضمن این توضیحی که میدهم، به آن سئوالات هم پاسخ میدهم.
یک مطلب این است که در اسلام راه تعیین حاکم و ولی امر فقط انتخاب نیست، بلکه ما دو راه برای تعیین حاکم داریم - این طبق دیدگاه شیعه در مسئلهی انتخاب حاکم و ولی امر است؛ برادران اهل سنت مختصر تفاوتی دیدگاهشان با ما دارد؛ یعنی یکی از راههائی را که ما میگوئیم، آنها قبول ندارند و چند راه دیگر را آنها قبول دارند که مورد توافق علمای شیعه نیست - یکی نصب الهی است. توجه کنید که نصب در اسلام و در تشیع، نصب اشخاص نیست. یعنی هیچ کس، هیچ حاکمی حتی آن حاکمی که خود او منصوب از قبل خداست، خود او حق ندارد کسی را نصب کند. نصب پیغمبر یا نصب امام از این جهت که حکایت میکند از نصب خدا، دارای اعتبار است؛ یکی این راه. که به اعتقاد ما پیغمبر اکرم امام بعد از خودش را نصب کرد و امیرالمؤمنین دورهی امامت معصوم را که دوران دوازده امام شیعه است، نصب کرد. تعیین ولی امر به وسیلهی نصب انجام گرفت. حالا در هنگامی که نصب انجام میگیرد، بیعت چقدر تأثیر دارد یا ندارد، آن یک بحث دیگر و بحث دقیقی است که شاید بخشی از آن در دنبالهی عرایضم روشن بشود. یک راه دیگر، راه انتخاب است. انتخاب کجاست؟ انتخاب در یکی از دو جاست: یا در آنجائی که نصب وجود ندارد؛ مثل دوران غیبت. در دوران غیبت کسی منصوب خدا نیست؛ آنجا معیارهائی معین شده. نصب فقها به معنای تعیین معیار است که ائمه (علیهم السّلام) در متون روایت و احکامی که بیان کردند، ملاکها و معیارهائی را برای حاکم اسلامی مشخص کردند؛ در چهارچوب این ملاکها و معیارها مردم امام را انتخاب میکنند و گزینش میکنند. پس انتخاب یکی در آنجائی است که نصب وجود ندارد و جای نصب نیست؛ مثل دوران غیبت و دیگر در آنجائی است که اگر نصب هم هست، به نصب عمل نشده است؛ مثل دوران خلافت امیرالمؤمنین که امیرالمؤمنین بنا به اعتقاد خود او و به اعتقاد یاران و پیروان او منصوب از قِبل پیغمبر بود که پیغمبر هم او را به حکم خدا نصب کرده بود، لکن در واقعیت تاریخی این نصب مورد قبول قرار نگرفت، مورد عمل واقع نشد و کار به آنجائی رسید که مردم در یک برههای از زمان آمدند به امیرالمؤمنین مراجعه کردند، اصرار کردند، از آن حضرت تقاضا کردند که خلافت را بپذیرد و به اجماع امت تقریباً امیرالمؤمنین انتخاب شد به خلافت و ولایت امر. این هم یکی از آنجاهائی است که انتخاب مردم نافذ است. لذا همان طوری که در روایاتی که آن هفته عرض کردم شنیدید، امیرالمؤمنین استناد میکند برای اثبات خلافت خود به مراجعهی مردم، به قبول مردم، به بیعت مردم، به اینکه مردم او را خواستند و از او تقاضا کردند و با او بیعت کردند؛ به این چیزها استناد میکند. اگر اینها حجت نبود، اگر از نظر خود امیرالمؤمنین معتبر نبود، ولو از نظر خصم معتبر است، امیرالمؤمنین این را به خصم نمیگفت، به خود مردم نمیگفت که شما بروید سراغ دیگری، دیگری را انتخاب کنید. نمیگفت چون شما من را انتخاب کردید، چون اصرار کردید، من قبول میکنم. پس در اسلام برای انتخاب مردم و گزینش مردم و سرسپردگی مردم به یک ولی امر، یک اعتبار قطعی و حقیقی در یک چنین موردی هم معین شده. این یک نکته که جای انتخاب این است.
یک نکتهی دیگر این است که انتخاب همان طور که اشاره کردیم به طور مطلق حجت نیست. یعنی اگر مردم جمع بشوند کسی را که در چهارچوب معیارها و ملاکهای خدائی قرار نمیگیرد، او را انتخاب بکنند، این انتخاب حجت نیست. این برمیگردد به اختلاف میان بینش اسلامی در باب حکومت با بینش غیر اسلامی و بینش غربی. در دموکراسیهای غربی که برای مردم حق رأی قائلند، معتقدند که مصلحتی برای خواست مردم و ارادهی مردم وجود ندارد. اسلام برای مردم حق حاکمیت را به خودی خود و بالذات قائل نیست؛ حق حاکمیت متعلق به خداست. آنکه میتواند برای مردم قانون وضع کند آن خداست؛ آنکه میتواند ملاکهای اجرای قانون را معین کند، خداست؛ مالک امور مردم جز خدا دیگری نیست. پس یک سلسله اصول و ضوابط و معیارهائی در اسلام هست که چهارچوب این معیارهاست که اعتبار میدهد به حق رأی مردم و اگر در خارج از این چهارچوب و دور از این ملاکها و معیارها مردم انتخاب بکنند، این انتخاب حجیتی ندارد. اگر فرض کنیم که مردم به سراغ یک پیشوای یا رئیس فاسدِ فاسقِ کافر دور از معیارهای اسلامی بروند، اگر اتفاق نظر هم بر او قرار بگیرد، این از نظر اسلام ممضی نیست. اسلام این را یک حاکمیت اسلامی به حساب نمیآورد، ولو آن مردم مسلمان باشند. باید بروند به سراغ عادل، به سراغ متقی، به سراغ عالم، به سراغ انسانی که دارای بینش لازم هست، شرایط حکومت کردن را دارد. خلاصه در چهارچوب شرایط اسلامی است که این انتخاب حجیت پیدا میکند. اگر مردم در میان دو نفر، سه نفر، ده نفر انسانی که دارای این شرایط هستند، یکی را انتخاب کردند، این حجیت است.
یک نکته دیگر این است که در روایات و در آثار اسلامی گاهی به جملهی اهل حل و عقد برخورد میکنیم یا در بعضی از روایات مهاجر و انصار. در دنیای آن روز انتخاب عموم مردم عملی نبود؛ یعنی اگر قرار بود خلیفه در مدینه یا در کوفه مینشست و دست روی دست میگذاشت و کارها همین طور معوق میماند تا در اقصی نقاط عالم اسلام انتخابات انجام بگیرد و مردم بگویند و نظرخواهی کنند و بعد یک عده از مردم موافقت کنند، یک عده مخالفت کنند، اهل یک شهر بپذیرند، اهل یک شهر بگویند نه، ما این را قبول نداریم، فلان کس دیگر را قبول داریم و بعد بخواهند بشمارند این آراء را، نتیجه را بیاورند به کوفه یا مدینه، ممکن بود سالی یا سالهائی طول بکشد و امور مسلمین این را اجازه نمیداد. امروز با امکاناتی که وجود دارد، همهی این کارها در ظرف چند روز انجام میگیرد. بنابراین میتوانیم بگوئیم که امروز انتخاب خود مردم بدون وساطت هیچ عامل و عنصر دیگری معتبر است. اما شکل دیگری که وجود دارد، انتخاب منتخبین مردم است که در قانون اساسی ما مجلس خبرگان است. طبق قانون اساسی ما مردم منتخبین خودشان را که مجلس خبرگان هستند، اعضای مجلس خبرگانند، انتخاب میکنند و آنها به عنوان یک نهاد جمهوری اسلامی، نه برای یک روز و یک مقطع، بلکه به طور مستمر به بررسیهای خودشان، مطالعاتشان، تحقیقاتشان، جستجوشان در زمینهی افراد و مصداقها، تحقیقشان دربارهی احکام و شناختها، به این چیزها ادامه میدهند تا به یک نتیجهای میرسند و همواره منتخبین مردم که همان مجلس خبرگان باشند، آمادهاند که نظر خودشان را دربارهی رهبر مسلمین و ولی امر اعلام بکنند. این هم یک نوع انتخاب عمومی است که امروز بحمدالله این نهاد اسلامی شکل گرفته، پا گرفته و از حمایت و کمک و تأیید رهبر و امام عزیزمان برخوردار شده و مشغول کار خودش هست که در همین روزها اجلاس پنجم رسمی مجلس خبرگان در تهران تشکیل شد و دیروز به پایان رسید؛ امروز هم انشاءالله بیانیهی نهائی آنها در رسانههای عمومی منتشر خواهد شد. پس مسئلهی انتخاب عموم مردم ولو با یک واسطه، یعنی واسطهی منتخبین خودشان که مجلس خبرگان باشند، امروز یک چیزی است عملی و این در حالی است که آن روز عملی نبود. پس اگر ما اهل حل و عقد را به همین معنای مجلس خبرگان بگیریم، امروز هم عملی است. اما اگر اهل حل و عقد را به معنای منتخبین مردم و مجلس خبرگان امروز به حساب نیاوریم و بگوئیم یک عدهای یک گوشهای بنشینند از بزرگترها و با بصیرتترها و به جای مردم تصمیم بگیرند، نه، دلیلی نداریم که امروز هم این معنا وجود داشته باشد.
من یک دو، سه تا از روایاتی را که در این باب هست میخوانم؛ البته بیشتر یادداشت کردم، لکن چون وقت نمیخواهم زیاد گرفته بشود، به دو سه روایت اکتفا میکنم تا معلوم بشود که در نظر اسلام حق رأی مردم و انتخاب مردم چقدر مهم است و اگر کسی در باب اسلام غیر از این نظر بدهد، یقیناً نسبت به اسلام جفا شده. یک روایت، روایت امیرالمؤمنین است که در کتاب معروف سلیم بن قیس هلالی نقل شده؛ در آنجا از قول امیرالمؤمنین اینجور نقل شده که: «و الواجب فی حکم الله و حکم الاسلام علی المسلمین بعد ما یموت امامهم او یقتل»؛(۲) وقتی که رئیس یک جامعه و حاکم یک کشور و یک امت اسلامی از دنیا برود یا کشته بشود، واجب است بر مردم به حکم اسلام و به حکم خدا که: «ان لا یعملوا عملا و لا یحدثوا حدثا و لا یقدّموا یدا و لا رجلا و لا یبدئوا بشیء قبل ان یختاروا لانفسهم اماما»؛ هیچ کاری نباید بکنند، هیچ اقدامی را شروع نباید بکنند، به هیچ عمل بزرگ و کوچکی دست نباید بزنند، در هیچ کاری سرمایهگذاری نباید بکنند، تا اینکه یک امامی را معین بکنند و اختیار بکنند. اینجا مسئلهی «اختیار» دارد. یعنی گزینش حاکم برای جامعهی اسلامی و رئیس امت اسلامی و کشور اسلامی به عنوان یک واجب برای مردم معرفی شده، آن هم واجبی با این اهمیت که باید از همهی کارها مردم او را جلوتر بیندازند و مقدم بدانند و به او اقدام بکنند. آنوقت شرایط آن رئیس کشور و نظام اسلامی را ذکر کرده: «اماما عفیفا عالما ورعا عارفا بالقضاء و السّنة»، تا آخر حدیث که اینجا تعبیر، تعبیر اختیار است؛ یعنی انتخاب و گزینش. یک روایت دیگر باز از قول امیرالمؤمنین نقل شده که در روزی که با آن حضرت مردم بیعت کردند که روز جمعه هم بود، حضرت آمدند مسجد، جمعیت بسیار زیادی در مسجد مدینه جمع شده بودند و امیرالمؤمنین با صدای بلند به مردم اینجور فرمودند: «ایّها النّاس انّ هذا امرکم لیس لاحد فیه حقّ الّا من امّرتم»؛(۳) یعنی ای مردم این مسئلهی شماست، قضیه قضیهی شماست، کاری است متعلق به شما مردم و هیچ کس حقی در این کار، یعنی در خلافت و حکومت ندارد، «الّا من امّرتم»؛ مگر کسی که شما او را امارت بدهید و حاکمیت بدهید. اینجا هم باز ملاحظه میکنید که امیرالمؤمنین نه در مقام احتجاج با دشمن، نه در مقام مباحثه و مجادله و اخذ به حجت خصم، بلکه با مردم خودش، با همان کسانی که او را قبول دارند، با او بیعت کردند، از او تقاضا کردند که همه چیز را میتواند با آنها صریحاً در میان بگذارد، به آنها میگوید که هیچ کس حق ندارد، مگر آن کسی که شما او را امارت دادید. البته روشن است همان طور که گفتیم این در آنجائی است که به نصب الهی اخذ نشده. یعنی امیرالمؤمنین که منصوب خدا و به دست پیغمبر هست، به این نصب عمل نشده، حالا که عمل نشده، جز امیر کردن مردم و انتخاب مردم هیچ راه دیگری برای انتخاب کسی وجود ندارد.
در یک روایت دیگری که باز از قول امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) نقل شده، حضرت در نامهای به دوستان خودشان میفرمایند که پیغمبر اکرم یک دستوری داد، یک پیمانی از من گرفت؛ «عهد الىّ عهدا»، که در آن دستور اینجور آمده که: «فان ولّوک فی عافیة و اجمعوا علیک بالرّضا فقم بامرهم»؛(۴) یعنی در آنجا پیغمبر گفته علی جان اگر امت بر تو اتفاق نظر پیدا کردند و دور تو را گرفتند و از تو خواستند و مشکلی به وجود نیامد - توجه کنید به اینکه چطور مصالح مهمی وجود دارد که حتی این مسئله را تحتالشعاع قرار میدهد، مثل وحدت عالم اسلام و وحدت امت اسلامی، در آنجائی که نبودن وحدت کیان اسلام را تهدید میکند، که در زمان امیرالمؤمنین اینجور بوده - اگر با فرض عافیت، بدون اینکه مشکلی باشد، تشنجی باشد، اختلاف کلمهای به وجود بیاید، جنگ داخلیای درست بشود، مردم دور تو را گرفتند و از تو خواستند، آنوقت: «فقم بامرهم»؛ آنجا قیام به کار مردم بکن و زمام امور آنها را در دست بگیر. که از این روایات و روایات فراوان دیگری که وجود دارد، حالا ولو بعضی از اینها از لحاظ سند هم مورد تردید باشد، از مجموع اینها کاملاً فهمیده میشود که مذاق اسلام این است که آنجائی که نصب الهی نیست یا نصب الهی معمولٌبه نیست و عمل به آن نشده، آنجا یک راه بیشتر وجود ندارد و آن انتخاب مردم است. ببینید به مردم اینجا حق رأی داده شده، حق انتخاب داده شده. آنوقت این مردم دیگر فرقی بینشان نیست - همان طور که گفته شد - زن و مردم دیگر ندارد، زنها هم همان قدر حق دارند که مردها؛ جوانها هم همان قدر حق دارند که مردان مسنِ کار کشتهی با سابقه. حد سن فقط بلوغ است، همچنانی که در قوانین ما هم همین است. ما به جوانی که پانزده سالش را تمام کرده باشد، اجازه میدهیم که در انتخاب رئیس جمهور، در انتخاب نمایندگان مجلس، بلکه در انتخاب رهبر که اکثریت عظیم مردم را میطلبد و میخواهد، دخالت کند و نظر بدهد؛ یعنی برای تمام مردم این حق وجود دارد. کجای دنیا امروز اینجور است؟ حتی امروز هم با وجود این همه ادعای آزادی بشر و حقوق بشر و آزادیهای سیاسی و این همه ادعا مدعائی که دنیای غرب بخصوص در این زمینه دارد، در هیچ جای دنیا یک چنین چیزی نه فقط در عمل نیست، بلکه در قوانینشان هم نیست. در قوانین هم هنوز به جوانهای پانزده ساله اجازه نمیدهند که وارد میدان رأی بشوند و بخواهند کسی را انتخاب بکنند. یک چنین وضعیتی در جهان اسلام و در احکام اسلامی وجود دارد و این همان آزادی سیاسی است در مورد انتخاب.
این مقدار فعلاً در زمینهی حق انتخاب لازم دانستم که عرض بکنم و همان طور که عرض کردم، باز هم تأکید میکنم که این به معنای نفی آن نظر قطعی و مورد اتفاق شیعه که خلیفهی معصوم و امام معصوم را جز با نصب الهی که به وسیلهی پیغمبر یا امام معصوم قبل انجام میگیرد، حجت نمیدانند، این با آن منافات ندارد؛ این همان است، این ادامهی اوست. انتخاب مردم در عرض نصب الهی نیست؛ یعنی آنوقتی که خدا کسی را منصوب بکند و قابل عمل و مورد عمل باشد، آنجا انتخاب جائی ندارد. اما آنوقتی که مورد عمل قرار نگرفته، مثل صدر اسلام، همان طور که ملاحظه کردید، آنجا انتخاب باز حجیت پیدا میکند و انتخاب مردم در زمان غیبت مثل دوران ما، آنوقتی است که نصبی وجود ندارد.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
قل هو الله احد. الله الصّمد. لمیلد و لمیولد. و لمیکن له کفوا احد.(۵)
۱) انفال: ۲۹
۲) کتاب سلیم بن قیس الهلالی، ص ۷۵۲
۳) بحارالانوار، ج ۳۲، ص ۸
۴) کشف المحجة لثمرة المهجة، ص ۲۴۸
۵) اخلاص: ۱-۴ |
72 | 1366/03/22 | خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=21495 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نستهدیه و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین سیّما بقیّةالله فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
قال الله الحکیم فی کتابه: و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم.(۱)
همهی برادران و خواهران عزیز را دعوت میکنم به رعایت و حفظ تقوای الهی و خویشتنداری در مقابل گناهان و تخلفات و تمرین و ریاضت دادن نفس به انجام واجبات. همه را و خودم را توصیه میکنم به اجتناب از هوای نفس و تمکین در مقابل اوامر الهی و امیدوارم خدای متعال همهی ما را بر انجام این فریضهی بزرگ و رسیدن به ارزش حقیقی تقوا کمک کند.
در خطبهی اول دنبال بحثهای مربوط به آزادی را میگیریم و بحثی که امروز عرض خواهم کرد در باب آزادیهای سیاسی در نظام اسلامی است. آزادی سیاسی به طور خلاصه یعنی اینکه افراد جامعهی اسلامی در تکوین و همچنین در هدایت نظام سیاسی جامعه دارای نقش و اثر باشند. اینطور نباشد که یک قشری یا یک جمعی یا وابستگان به یک نژادی در جامعه حق و توانائی تصرف در امور ادارهی کشور را داشته باشند و دیگران نه. آزادی سیاسی یعنی اینکه همهی مردم با قطع نظر از وابستگیهای قومی و زبانی و نژادی و دینی در یک جامعه بتوانند نظام سیاسی جامعه را به وجود بیاورند و در آن مؤثر باشند و بتوانند آن نظام را به سمت مطلوب خودشان هدایت کنند. طبیعی است که وقتی در جامعه اختلاف رأی و نظری پیدا شد، آن عقیدهای که طرفداران بیشتری دارد - البته در چهارچوب اصول و ارزشهای پذیرفته شدهی آن نظام - رأیش و حرفش متّبع خواهد بود و دیگران باید از آن تمکین کنند. امروز هنوز هم در دنیا نظامهائی هست، کشورهائی هست که در آن فقط یک دسته از مردم حق دارند در زمینهی مسائل ادارهی جامعه صاحبنظر باشند، رأی بدهند، انتخاب بکنند و دیگران باید تسلیم جریانی باشند که آن عدهی اول به وجود میآورند. مثل همین نظامهای فاشیستی دنیا، نظامهای نژادپرست، مثل نظام آفریقای جنوبی، نظام صهیونیستی، نظامهای ارتجاعی، بسیاری از نظامهای پادشاهی و بسیاری از نظامهائی که به صورت تک حزبی در جامعه اداره میشوند؛ مثل نظامهای کمونیستی در دنیا. در این نظامهائی که اشاره کردم همهی افراد جامعه حق رأی دادن و اظهار نظر کردن و انتخاب کردن دربارهی مدیران جامعه را ندارند. در نظامهای غربی چرا، انتخاباتی هست، مبارزاتی هست. البته در همان نظامها هم قبلاً در بعضی از بحثها مختصراً اشاره شد که سلطهی تبلیغات و جنجالهای تبلیغاتی باز هم مانع از آن است که همهی افراد جامعه واقعاً بتوانند انتخاب بکنند. حالا در آن باره امروز بحثی ندارم.
بحث در باب نظر اسلام در این زمینه است. در اسلام به نظر مردم اعتبار داده شده؛ رأی مردم در انتخاب حاکم و در کاری که حاکم انجام میدهد، مورد قبول و پذیرش قرار گرفته. لذا شما میبینید که امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) با اینکه خود را از لحاظ واقع منصوب پیغمبر و صاحب حق واقعی برای زمامداری میداند، آنوقتی که کار به رأی مردم و انتخاب مردم میکشد، روی نظر مردم و رأی مردم تکیه میکند. یعنی آن را معتبر میشمارد و بیعت در نظام اسلامی یک شرط برای حقانیت زمامدارىِ زمامدار است. اگر یک زمامداری بود که مردم با او بیعت نکردند، یعنی آن را قبول نکردند، آن زمامدار خانهنشین خواهد شد و مشروعیت ولایت و حکومت به بیعت مردم وابسته است یا بگوئیم فعلیت زمامداری و حکومت به بیعت مردم وابسته است. آنوقتی که بعد از قتل عثمان مردم آمدند اطراف خانهی امیرالمؤمنین را گرفتند، امیرالمؤمنین خطاب به مردم نفرمود که شما چه کارهاید؟ رأی شما چه تأثیری دارد؟ فرمود: «دعونی و التمسوا غیری»؛(۲) وقتی میخواست استنکاف کند از قبول خلافت و زمامداری، به مردم گفت من را رها کنید، به سراغ دیگری بروید. یعنی ارادهی شما، خواست شما، انتخاب شماست که تعیین کننده است؛ پس از من منصرف بشوید، به سراغ دیگری بروید. در مکاتباتی که امیرالمؤمنین با معاویه در پیش از جنگ صفین داشتند و استدلال میکردند؛ هر کدام یک دلیلی، استدلالی در نامهی خود میآوردند - هم معاویه به یک چیزهائی استدلال میکرد تا روش سیاسی خودش را توجیه کند، هم امیرالمؤمنین استدلالهائی میکردند - آنجا یکی از جملاتی که امیرالمؤمنین به کار برده و احتمال میدهم بیش از یک بار هم امیرالمؤمنین این را به کار برده این است که: «انّه بایعنی القوم الّذین بایعوا ابابکر و عمر»؛(۳) یعنی تو چرا در مقابل من میایستی و تسلیم نمیشوی، در حالی که همان مردمی که با ابوبکر و عمر بیعت کرده بودند و تو به خاطر بیعت آن مردم خلافت آنها را قبول داری، همان مردم با من هم بیعت کردند. یعنی مشروعیت دادن به رأی مردم و بیعت مردم؛ این یک اصل اسلامی است. لذا بیعت یکی از چیزهای اصلی بود. اگر کسی به عنوان خلیفه انتخاب میشد، مردم اگر بیعت نمیکردند، هیچ الزامی نبود که دیگران او را خلیفه بدانند. حتی آن زمانهائی که خلافت جنبهی صوری هم به خودش گرفته بود، یعنی در دوران بنیامیه و بنیعباس، آن روز هم باز بیعت گرفتن از مردم را لازم میدانستند. حالا وقتی که یک حکومت قلدرمابانه و جبارانه بر مردم بخواهد حکومت کند، بیعت گرفتن را هم اجباری میکند یا در بیعت هم تقلب میکند. مثل اینکه در انتخابات، انتخابات صوری و تشریفاتی، فرمایشی در دوران رژیم گذشته تقلب میکردند. اصل بیعت، یک اصل پذیرفته شده است. البته وقتی همهی مردم، اکثریت مردم با کسی بیعت کردند و در حقیقت او را به زمامداری پذیرفتند، دیگران باید تسلیم او بشوند. شاید بیعت در این صورت هم اجباری نباشد. من فرصت نکردم که اطراف این قضیه که آیا برای آن اقلیت که مخالف زمامداری این حاکم یا این خلیفه هستند، واجب است که بیعت بکنند یا واجب نیست، تحقیق کنم ببینم چه جوری است. آنچه مسلم است، وقتی اکثریت یک نفری را به امامت و خلافت انتخاب میکردند، دیگران ملزم بودند که اطاعت کنند؛ اما بیعت هم لازم بود یا نه، معلوم نیست. لذا وقتی که امیرالمؤمنین به خلافت انتخاب شدند و مردم گروه گروه آمدند بیعت کردند با امیرالمؤمنین، یک عدهای بیعت نکردند. امیرالمؤمنین فرمود رؤسای آن عده را، شخصیتهای سرشناس را آوردند. پرسید شما چرا بیعت نمیکنید؟ یکی، یکی از اینها سئوال کرد، هر کدام یک جوابی دادند. هیچ کدام از اینها را ندارد که امیرالمؤمنین اجبار کرده باشد بر اینکه باید بیعت کنید. حرفشان را شنید، استدلالی داشتند، آن استدلال را حضرت ابطال کرد، رهاشان کرد، رفتند. عبدالله بن عمر را آوردند خدمت امیرالمؤمنین در مسجد، فرمود چرا بیعت نمیکنی؟ گفت من منتظرم تا همه بیعت کنند، بعد من بیعت کنم. حضرت فرمود خب همه بیعت کردند، هیچ کس نیست که بیعت نکرده باشد، الّا تعداد معدودی؛ گفت نه، من باید برام روشن بشود، ثابت بشود؛ عذر و بهانه آورد. مالک اشتر در خدمت امیرالمؤمنین بود، گفت یا امیرالمؤمنین این کسانی که با تو بیعت نکردند، شمشیر و تازیانهی تو را تجربه نکردند، فکر میکنند تو با تعارف با اینها تمام خواهی کرد، اجازه بده من گردن این را که پسر یک خلیفه است و یک شخصیتی است، بزنم، این را که من گردن زدم به خاطر امتناع از بیعت، دیگران حساب کار خودشان را میکنند. حضرت خندیدند، فرمودند نه، عبدالله بن عمر از بچگیاش هم آدم خوش اخلاقی نبود، حالا که پیر هم شده، رها کنید، برود. حضرت ول کردند، رفت و بیعت نکرد تا آخر و تعداد زیادی بودند که بیعت نکردند با امیرالمؤمنین، اما زیر فشار قرار نگرفتند. اکثریت مردم بیعت کردند. البته آن کسی که بیعت نکرده، اگر قرار باشد علم طغیان بلند کند، مبارزه کند، مخالفت کند، آنچنانی که در جنگ جمل پیش آمد یا در جنگ صفین یا در جنگ نهروان، البته حاکم اسلامی موظف است برخورد کند. پس آزادی در انتخاب رهبر و امام و خلیفه در نظام اسلامی یک چیز روشن و واضحی بوده و همه آن را میفهمیدند و قبول میکردند. همین مطلب در قانون اساسی جمهوری اسلامی منعکس است.
شما ببینید در مورد رهبر بعد از آنی که شرایط رهبر را ذکر میکند، دو راه برای انتخاب رهبر مشخص میکند: یکی اینکه اکثریت قاطع مردم، نه نصف به علاوهی یک، پنجاه و یک درصد، اکثریت قاطع یعنی آنی که اقلیت در مقابل او چیز ناچیزی باشد. آن کسی که اکثریت قاطع مردم او را به رهبری انتخاب بکنند، او رهبر است. تشبیه هم شده در قانون اساسی به رهبری امام بزرگوار ما و رهبر عظیمِ عزیزِ تاریخی این ملت که اکثریت قاطع مردم او را به رهبری انتخاب کردند و امامت او را پذیرفتند که رهبر و پیشوای جامعه باشد. ...(۴) این یکی از امتیازات بزرگ اسلام است. در قانون اساسی بعد از مقام رهبری مقامهای دیگر هم، آنهائی که تعیین کنندهاند، همین جورند. رئیس جمهور را که رأس نظام و نظام سیاسی و رئیس قوهی مجریه است، مردم با آراء مستقیم انتخاب میکنند. نمایندگان مجلس شورای اسلامی را که قانونگذار و قاعدهی اصلی نظام جمهوری اسلامی هستند، مردم با رأی مستقیم خودشان انتخاب میکنند. بقیهی مقامات و کارگزاران هم با رأی مردمند، منتها تقریباً به صورت غیر مستقیم. مثل دستگاه قضائی که از طرف امام مقامات عالی قضائی انتخاب میشوند که خود امام منتخب مردم است. یا نخست وزیر که از طرف رئیس جمهور و مجلس شورای اسلامی برگزیده میشود که آنها منتخب مردم هستند. یعنی در حقیقت تمام دستگاههای اجرائی اصلی کشور با رأی مردم، با میل مردم انتخاب میشوند و مردم در او دخالت دارند. یک چنین چیز بسیار شگفتآور و عظیمی در اسلام هست که در جمهوری اسلامی هم به این شکل منعکس شده.
البته وضع ارتباطات امروز امکان تماس و فاصلهی امروز با دورانهای گذشته یک چیزهائی است که در کیفیت و چگونگی این کار یک تفاوتهائی را به وجود میآورد که حالا محل بحث نیست. مهم اینکه در این حق، یعنی حق رأی دادن، حق انتخاب کردن، یعنی آزادی سیاسی در بزرگترین و مؤثرترین شکلش هیچ محدودیتی نیست. زنها هم همین جور رأی میدادند و رأی میدهند و صاحب سهمی در این آزادی عمومی هستند. جوانان هم همین طور، حتی نوجوانان هم اگر به حد بلوغ رسیدند، همین طور. نژادهای مختلف تفاوتی ندارند، مذهبهای مختلف تفاوتی ندارند، حق رأی در جمهوری اسلامی مخصوص مسلمانان نیست، مخصوص یک عدهای از مسلمانان، یک مذهب خاص نیست، مال همه است. رأی در مجلس شورای اسلامی و قانونگذاری مخصوص مسلمین نیست. غیر مسلمانها هم نماینده انتخاب میکنند و حق رأی دارند. ببینید هیچ امتیازی در صدر اسلام هم نبود، در جمهوری اسلامی هم نیست و جالب است برای شما که بگویم اروپا و دنیای غرب، دنیای دموکراسی که این همه زباندرازی نسبت به اسلام کردند، به این امور و به این اصول بسیار دیر رسیدند. حق رأی برای زن تا اوایل این قرنی که الان درش هستیم، در اروپا وجود نداشت. البته حق رأی کلاً برای جوامع اروپائی وجود نداشت، حتی بعد از رنسانس و نهضت صنعتی و علمی در اروپا. بعد از انقلاب فرانسه در اواخر قرن هجدهم تدریجاً حق داده شد به کارگران و زحمتکشان، یعنی مردم، تودهی مردم، آحاد مردم که رأی بدهند و انتخاب بکنند. بعد هم بتدریج در بعضی جاهای اروپا این رأی داده شد. در کشورهای اروپائی و در آمریکا، پس از جنگ اول جهانی به زنها حق رأی داده شد؛ یعنی تا ۱۹۱۸ پایان جنگ جهانی اول در آمریکائی که دم از آزادی و دفاع از حقوق زن و اینها میزنند و در اروپا، حق رأی به زنها داده نمیشد و زنها حق انتخاب کردن نداشتند و تازه بعد از ۱۹۱۸ که حق رأی به زنها داده شد، به زنهای بالاتر از سی سال حق رأی داده شد. در فاصلهی بین دو جنگ جهانی در بسیاری از کشورهای اروپائی از جمله در فرانسه، در ایتالیا و همچنین در ژاپن زنها حق رأی نداشتند. تا پیش از سال ۱۹۴۰ در آمریکای لاتین در هیچ کشوری زنها حق رأی نداشتند. در آنجاهائی هم که حق رأی به زنها داده شد، به زنهای سی سال به بالا، بعد از مدتی زنهای بیست و یک سال به بالا؛ و این اواخر، در همین ده سال اخیر، در بعضی از کشورهای دنیا حق رأی را به هجده سالگی رساندند، ولی شما ببینید در جمهوری اسلامی بلوغ ملاک قرار گرفته؛ یعنی در شانزده سالگی، وقتی پانزده سالگی تمام شد، حق رأی برای همه وجود دارد، هر کسی میتواند. در حالی که در اروپا و در آمریکا و در دنیای صنعتی غرب با این همه ادعاهائی که نسبت به آزادی بشر و آزادی حقوق و آزاداندیشی و مسائل زن و این چیزها دارند، به جوانان هجده ساله، نوزده ساله، بیست ساله سالهای متمادی، تا همین چند سال قبل از این، حق رأی داده نمیشد، به آنها اعتنا نمیشد، اما اسلام چرا، به اینها احترام میکند، اعتنا میکند و بتدریج به نظر اسلام دارند اینها نزدیک میشوند. یک طرز فکر پیشرفتهی بسیار مدرن و قابل دفاع در نظام اسلامی برای حق رأی مردم و فعالیتهای سیاسی وجود دارد. البته فعالیتهای سیاسی فقط حق رأی نیست، این بزرگترین و مهمترینش بود. به طور خلاصه در انواع آزادیهائی که ما در چند خطبهی اول نمازهای جمعه مطرح کردیم، این هم یک قلم عمده است. آزادیهای سیاسی، حق رأی دادن، حق انتخاب کردن، حق فعالیت سیاسی کردن، حق تلاشهای سیاسی کردن، اینها چیزی است که در جوامع اسلامی از قدیم معمول بوده و اسلام این را آورده. البته تسلط دستگاههای مرتجع مانع شده بود که این احکام اسلامی در کشورهای اسلامی عمل بشود. همچنان که امروز در خیلی از کشورهای اسلامی متأسفانه عمل نمیشود. در بعضی از کشورهای اسلامی هم که این مسائل وجود دارد، به تقلید اروپا و به سبک آنهاست، به سبک اسلامی نیست که خیلی از سبک غربی و اروپائی بهتر است. لکن در جمهوری اسلامی برگشتیم به همان سبک اسلامی که دیدیم روشنتر، مترقیتر و قابل دفاعتر و قویتر از این چیزهائی است که امروز در دنیا وجود دارد. البته شاید در این زمینه باز هم لازم باشد کارهای بیشتری انجام بگیرد که حالا در خطبههای بعدی اگر این مطلب را ادامه دادم، انشاءالله به آن مسائل هم خواهم پرداخت.
بسماللهالرّحمنالرّحیم
والعصر. انّ الانسان لفی خسر. الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.(۵)
۱) اعراف: ۱۵۷
۲) نهجالبلاغه، خطبهی ۹۲
۳) نهجالبلاغه، نامه ۶
۴) تکبیر
۵) عصر: ۱-۳ |
73 | 1366/03/07 | بیانات در روز ۲۹ ماه مبارک رمضان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=1210 |
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین والصّلاة والسّلام علی خاتم النبیین و علی اله الطّیبین الطّاهرین المعصومین و لعنة الله علی اعدائهم اجمعین. قال الله الحکیم. «قل ما یعبوا بکم ربّی لو لا دعاؤکم».(۱)
در بینش اسلامی بشر به تذکر و توجه دایمی احتیاج دارد؛ چون بنا بر این بینش بشر یک مسافر و تلاشگر است که اگر از این حرکت و تلاشی که برعهده اوست غافل بماند و درنگ بکند، از رسیدن به منزل مقصود باز خواهد ماند و اگر دایماً تلاش بکند و خوب تلاش بکند، در پایان وقت که پایان عمر اوست، به مقصود دست خواهد یافت و آن مقصود عبارت است از کمال و تعالی روحی که اثرش را در زندگی بعد از مرگ خواهد داد؛ همه چیز مقدمه این است و زندگی پس از مرگ در بینش اسلامی زندگی حقیقی است. ما البته امروز نمیتوانیم آن زندگی و آن دوران را در ذهن خودمان تصور کنیم، ولی جهانبینی اسلامی به ما اینطور میآموزد که ما در این دوره که اسمش زندگی دنیاست، در یک زندگی نیمبند قرار داریم؛ «و انّ الدّار الاخرة لهی الحیوان»(۲)، زندگی آنجاست؛ وقتی رفتیم، خواهیم دید. در آن زندگی سعادت، خوشی و خوشبختی بسته به تلاشی است که ما اینجا خواهیم کرد. پس اگر از این تلاش غفلت کردیم، فراموش کردیم و تنبلی کردیم، ناگهان چشم باز میکنیم و خودمان را در آن نشئه میبینیم؛ در حالی که دستمان خالی است.
برای اینکه انسان این تلاش را به طور دایم انجام بدهد و تکالیفی را که برعهده اوست - که شکلدهنده همان تلاش است - انجام بدهد، تذکر لازم است؛ و دین یادآورهایی را برای او در نظر گرفته و خود پیامبران اساساً یادآورند. «فذکّر انّما انت مذکّر»(۳). و قرآن یک وسیله ذکر است که در خود کتاب الهی بارها از این خصوصیت و مأموریت قرآن یاد شده است. یکی از وسائل یاد، همین نماز است که در پنج وقت، نماز ما را به یاد میاندازد؛ یکی موعظه است که موعظه موعظهگران ما را به یاد میاندازد؛ یکی دعاست که توجه به دعا ما را به یاد میاندازد؛ یکی تلاوت کلامالله است که خواندن آیات الهی ما را از غفلت خارج میکند و از این قبیل وسایل. پس همه این وسایل در کارند تا ما دچار غفلت نشویم. اگر یادمان رفت و دچار غفلت شدیم، از تلاش میمانیم و اگر از تلاش ماندیم، وضعمان در آن زندگی موعود حتماً وضع بدی خواهد بود. کلاً اول تا آخر ما چنین سرنوشت و سرگذشتی داریم.
این همه تأکیدی که روی تقوا شده، عبارت است از اینکه انسان متوجه خودش باشد؛ مواظب باشد که لغزشی به او دست ندهد؛ اشتباه نکند و غافل از وضع خودش و از سرنوشت و هدف و راه و تکلیفش نشود؛ مثل رانندگی در یک جاده پرپیچ و خم و لغزنده و خطرناک است که اگر غفلت و فراموش کردید که در چه وضعیتی هستید، ممکن است ساقط بشوید. تقوا یعنی آن مراقبت و توجه دایمی که در افراد بالا به صورت یک ملکه یعنی یک خصلت غیر قابل انفکاکِ از انسان در میآید؛ دایماً انسان توجه دارد. در ماه رمضان با دعا و نماز و روزه، گرسنگی و بقیه خصوصیاتی که در این ماه است، یکی از آن حالات صفای لازم را به انسان میدهد؛ انسان حالت ذکر و یاد پیدا میکند و حالت غفلت از او گرفته میشود.
آدم متذکر اینطور نیست که هرگز گناه و اشتباه نکند؛ چرا، ممکن است اشتباه و گناه هم بکند؛ آدم باتقوا اینطور نیست که دستش به هیچ گناهی آلوده نشود؛ چرا میشود؛ اما فرق است بین گناهِ آدم باتقوا و آدمِ بیتقوا. گناه آدم بیتقوا مثل این است که پا بگذارد در یک سراشیب لغزنده؛ تا آخر میلغزد. یک گناه، گناه دیگر را به دنبال خودش میآورد. گناه در دهان او مزه میکند؛ به گناه مجذوب میشود و قبح گناه از نظر او میرود؛ آدم بیتقوا اینطوری است. اما آدم باتقوا وقتی گناه میکند، فوراً متوجه میشود؛ میفهمد اشتباه کرده و سعی میکند جبران کند: «انّ الّذین اتقوا اذا مسّهم طائف من الشّیطان تذکّروا فاذا هم مبصرون»(۴)؛ متقی اینطور است؛ بمجرد اینکه به تعبیر قرآن شیطان او را «مس» کرد؛ یعنی آلوده به وسوسه شیطانی شد، فوراً متوجه میشود که اشتباه کرد، در جاده لغزنده سراشیب نمیافتد که برود تا اسفل سافلین، بلکه خودش را نگه میدارد؛ کنترل میکند. آدم باتقوا و متذکر، مثل کسی است که جریان تندی او را به طرفی میکشاند و او باید در خلاف جهت آن جریان شنا کند، تا به ساحل نجات برسد. یک لحظه غافل شدن، دست بازداشتن، تنبلی کردن، مشغول شدن به تماشای اینور و آنور، او را مبالغ زیادی به عقب خواهد برد. آن جریان تند در زندگی ما، غرایض، هویها، شهوات و تمایلات بشرىِ ضد تکاملی ماست که ما را به سمت عقب میکشانند. اگر ما متوجه و متذکر باشیم، تا یک خُرده عقب رفتیم، فوراً میفهمیم که اشتباه کردهایم؛ بنا میکنیم باز شنا کردن و دست و پا زدن و به جلو رفتن؛ اما اگر باتقوا و متذکر نباشیم، وقتی عقب رفتیم، غافل میشویم و نمیفهمیم که جریانی دارد ما را با خود میبرد؛ بلکه چون تکان نمیخوریم و دست و پا نمیزنیم، احساس راحتی هم میکنیم؛ خودمان را ول میکنیم در دست جریان و یک وقت متوجه میشویم که میبینیم نزدیک گرداب یا در درون گردابیم و دیگر کاری از ما ساخته نیست.
دعا در ماه رمضان و همه خصوصیات این ماه مبارک این است که ما را متذکر میکند؛ از غفلت بیرون میآورد؛ آلودگیهای ما را به ما نشان میدهد و در بین دعا و نماز و توجه، فرصتی به ما دست میدهد که اشتباهاتی را که با آنها انس و خو گرفتیم، بازنگری کنیم و آنها را بشناسیم؛ چون گاهی انسان گناهی را عادت کرده که انجام بدهد و توجه ندارد که این گناه است. البته تنبلی، سستی و بقیه نواقصی را هم که داریم، میتوانیم بازنگری کنیم.
این فصل یک ماهه، فصل بسیار باارزش و قیمتی است. در این سی روز یا بیستونه روز، خدا لیلةالقدر را قرار داده و لیلةالقدر یک فرصت استثنایی در طول سال برای انسان است. که اگر انسان توانسته باشد آن شب را درک بکند، خیر زیادی گیرش آمده. در دعای وداع ماه رمضان - نه این دعای وداعی که در صحیفه سجادیه است - بلکه دعایی که در مفاتیحالجنان است، میگوید: «و ان تجعلنی برحمتک ممّن خرت له لیلة القدر و جعلتها له خیرا من الف شهر»؛(۵) خدایا ! من را از کسانی قرار بده که توفیق درک لیلةالقدر را به دست آوردند و لیلةالقدر برای آنها از هزار ماه بهتر و باارزشتر شده. لیلةالقدر برای همه اینگونه نیست. آن کسی که برای او شب بیستوسوم یا شب بیستویکم ماه رمضان، با شب بیستوسوم هر ماه دیگری فرق ندارد - نه ذکری، نه توجهی، نه حالی، نه گریهای، نه تضرّعی؛ با غفلت میگیرد میخوابد، یا اصلاً یادش نمیآید که لیلةالقدر است، یا خدای نکرده آلوده به گناه و هوای نفس هم میشود - برای چنین انسانی لیلةالقدر بهتر از هزار شب نیست؛ یک شب است، آن هم یک شب خسرانبار که برای او خیری ندارد. لیلةالقدر برای آن کسی از هزار ماه بهتر است که ساعات و دقایق آن شب را قدر بداند؛ از دقایق آن شب استفاده بکند. در آن دعا میخوانیم که خدایا ما را از آن کسانی قرار بده که شب قدرشان پوچ نمیشود؛ از دست نمیرود.
دعای چهلوپنجم صحیفه سجادیه یک نمونه از دعاهایی است که ائمه به ما یاد دادهاند که مضمون قابل توجهی درباره اهمیت ماه رمضان دارد. من فکر کردم که مقداری از این دعا را برایتان فقط ترجمه بکنم، تا با زبان این دعا آشنا بشویم. این یکی از نقیصههای ماست که دعاها را بدون توجه میخوانیم و معنایش را نمیفهمیم؛ از بعضی که قادریم معنایش را بفهمیم، تأمل و تدبر نمیکنیم؛ دعا میخوانیم، حواسمان هم جای دیگری است! در حالی که این دعاها همه دفترهای ارزشمند معرفت و نسخههای عشق و محبت است و خیلی چیزها در این دعاهاست که اگر ما به آنها توجه کنیم، میتوانیم آنها را بیاموزیم. بعضیها دعا را تفسیر میکنند که البته خوب است، لکن وقتی بنده یک کلمه دعا را با بیست کلمه تفسیر میکنم، این دیگر کلام امام نیست؛ اگر بشود کلام امام را در یک کلمه زیبا، شکیل و خلاصه، بازگرداند، آن وقت یک مقداری از لطف کلام امام را به ما خواهد داد. آن تفسیرهای مفصل برای اینکه انسان معارف را یاد بگیرد، خوب است؛ اما برای اینکه لذت سخن امام را که خیلی هم زیباست، درک کند، نه؛ آنها خوب نیست. بعضیها که بدون توجه دعا میخوانند، نمیفهمند که این دعای کمیل که راحت آن را میخوانند و از آن عبور میکنند، چه سوز و گدازی دارد؛ چه قطعه زیبایی از لحاظ هنری و ادبی است و چه مضامینی در آن وجود دارد. حالا برای اینکه مقداری از مضامین این دعاها معلوم بشود، من بهقدری که البته وقت داشته باشیم، ترجمه سادهای میکنم. خیلی طول نمیدهم و همهاش را هم ترجمه نمیکنم.
«اللّهم یا من لا یرغب فی الجزاء و یا من لا یندم علی الاعطاء»(۶)؛ ای خدایی که از ما پاداش نمیخواهی و ای کسی که از بخشش خود به ما پشیمان نمیشوی - حالا من دیگر عبارتهای عربیاش را نمیخوانم، فقط فارسی ترجمه میکنم - و ای کسی که با بندگان به طور برابر رفتار نمیکنی؛ مثل رفتار خود آنها با آنها رفتار نمیکنی. نعمت تو همواره شروعکننده است؛ یعنی بدون اینکه قبلاً استحقاقی وجود داشته باشد. عفو و بخشش تو یک نوع تفضل از سوی توست. عقوبت و سزا دادن تو عدالت توست. و قضاء و تقدیر و حکم تو یک خیر برای بنده توست. اگر به کسی چیزی عطا کنی، آن را با منّت آمیخته نمیکنی و اگر از کسی چیزی را منع کنی و به او ندهی، این از روی ظلم و تعدی به آن کس نیست. آن کسانی که شکر تو را میگویند، از آنها سپاسگزاری میکنی؛ در حالی که این خودِ تو هستی که شکر را در دهان آنها گذاشتی. آن کسانی که سپاس تو و ستایش تو را میکنند، تو به آنها پاداش میدهی؛ در حالی که این تو هستی که ستایش خودت را به آنها یاد دادی. گناهانی را میپوشانی؛ در حالی که میتوانی آنها را برملا کنی. به کسانی میبخشی که میتوانی از آنها نعمتت را باز بداری. آن کسی که گناه او را پوشاندی، گاهی شایسته برملا کردن است. آن کسی که به او نعمت دادی، گاهی شایسته منع کردن است؛ اما تو همه کارت را بر تفضل و گذشت قرار دادی. با کسی که تو را معصیت میکند، با بردباری و حلم برخورد میکنی. و به کسی که با گناه به خودش ظلم میکند، مهلت میدهی. بندگانت را مهلت و فرصت میدهی تا بتوانند به تو انابه کنند و برگردند. به آنها سزای عملشان را زود نشان نمیدهی، شاید بتوانند توبه کنند؛ این لطفی است از تو که نگذاری بندگانت با کار زشت، خودشان را به مهلکه بیاندازند؛ این محبت توست که نگذاری آدمهای شقی، با شقاوت خودشان، بدبختی را زود برای خودشان تدارک ببینند. تو فقط کسانی را ساقط میکنی که شقاوت آنها در مقابل گذشت و اغماض تو تکرار شده؛ و این کرم و لطف و محبت و حلم توست. تو آن پروردگاری هستی که بر روی بندگانت راهی باز کردی که آن راه، به عفو و گذشت تو منتهی میشود؛ آن راه را توبه نامیدی. آن راه را از طریق وحىِ خودت به ما نشان دادی تا هرگز در آن راه گمراه نشویم. در قرآنت به ما گفتی: «تُوبوا الی الله توبة نصوحا»؛(۷) توبه کنید و به سوی خدا برگردید؛ توبهای از روی راستی و درستی؛ شاید خدا بدیهای شما را بپوشاند و جبران کند - اینها آیه قرآن است - و شما را به بهشتی که در زیر آن نهرها و جویبارها جاری است وارد کند؛ در آن روز که خدا پیغمبرش و کسانی را که به پیغمبر ایمان آوردهاند، سرافکنده نخواهد کرد. و نور پیغمبر و مؤمنان در پیش روی او و در سمت راست اوست و آنها پیش میروند. و آنها به تو میگویند پروردگارا نورت را به ما کامل کن و مغفرتت را بر ما نازل کن؛ تو بر همه چیز توانایی.
این راهی است که خدا در قرآنش برای توبه به ما نشان داده و نشان داده که ما میتوانیم توبه کنیم: «فما عذر من اغفل دخول ذلک المنزل بعد فتح الباب»(۸)؛ عذر کسی که پس از گشودن در، وارد آن نمیشود چیست؟ تو آن کسی هستی که هر روز برای نفع بندگانت معامله را به سمت آنها گرداندی و به سود آنها تغییر دادی و در قرآن گفتی: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها»؛(۹) هر کس یک کار نیک بکند، ده برابر پاداش میگیرد؛ و اگر کسی یک کار بد بکند، فقط یک برابر سزای آن کار را خواهد چشید. امام در اینجا آیات مربوط به پاداش مؤمنین را ذکر میکند، بعد درباره ذکر الهی مطالبی را بیان میکند؛ آیات گوناگونی را میآورد و سپس میرسد به اینجا و میگوید:
اگر هر یک از مخلوقات تو اینطور، دیگران را به راه سود و بهره آنها راهنمایی میکرد، به احسان و امتنان موصوف میشد - یعنی مثلاً شما به کسی پولی قرض بدهید، بعد بگویی اگر بخواهی من این پول را در وقت معین از تو نگیرم و به تو ببخشم، راهش این است که این کار را بکنی؛ مرتب راه جلوی پای افراد بگذاری. اگر بخواهی این بدی را که به من کردی، از تو بگذرم، راهش این است که این عمل را انجام بدهی - «فلک الحمد ما وجد فی حمدک مذهب»(۱۰)؛ ای خدای بزرگ سپاس و ستایش مخصوص توست و برای توست و تو را باید به هر اندازه و از هر راهی و با هر لفظی که ممکن است، حمد کرد. به همین ترتیب یاد نعمتهای الهی را میکند.
بعد امام سجاد (علیهالصّلاةوالسّلام) میرسد به ماه رمضان و میگوید: پروردگارا ! از جمله بهترین و برگزیدهترین نعمتهای تو ماه رمضان بود که آن را از بین سایر ماهها امتیاز بخشیدی و قرآن و نور را در این روزها نازل کردی و ایمان ما را در این روزها مضاعف ساختی و روزه را بر ما واجب کردی که این خود وسیله اوج ماست. و ما را در عبادت در این ایام ترغیب کردی و لیلةالقدر را که بهتر از هزار ماه است در ماه رمضان قرار دادی و ما را با این ماه بر دیگران امتیاز بخشیدی. و ماه رمضان به مدت یک ماه با ما بود و این مصاحبت، مصاحبت بسیار نیکویی بود و ما از این مصاحبت هیچ دلگیر نیستیم؛ بلکه از مفارغت این ماه دلگیریم. و با این ماه وداع میکنیم؛ مانند وداع با کسی که دوری او برای ما سخت و دشوار است. و منتظر هستیم که این ماه کِی بار دیگر به ما برگردد و با این زبان با ماه برگزیده تو حرف میزنیم.
از اینجا به بعد، امام سجاد شروع میکند در عبارات بسیار شورانگیز و عاشقانهای با ماه رمضان سخن گفتن: «السّلام علیک یا شهر الله الاکبر»(۱۱)؛ بدرود ای بزرگترین ماه خدا و ای جشن اولیاء خدا. «السّلام علیک یا اکرم مصحوب من الاوقات»(۱۲)؛ بدرود ای شریفترین و عزیزترین مصاحب از وقتها و زمانها و ای بهترین ماه از لحاظ روزها و ساعتها. «السّلام علیک من شهر قربت فیه الامال»(۱۳)؛ بدرود ای ماهی که آرزوها در آن به ما نزدیک شد؛ یعنی ما با تلاش خودمان، تلاش مضاعفان، به آمال و آرزوهای حقیقی و انسانی خودمان نزدیک شدیم.
به همین ترتیب با این جملات و کلمات، امام سجاد این ماه مبارک را بدرود میگوید و از لیلةالقدر و از دعا و از قرآن و از مغفرت در این ماه به گرمی و مشتاقانه حرف میزند و بعد از خدای متعال درخواست میکند که: خدایا آنچه را که در این ماه به ما رسیده، برای ما نگه دار؛ و آنچه را که ما از این ماه به دست نیاوردیم، این محرومیت ما را به عنوان یک نقص، به عنوان یک ضعف، مورد ترحم خودت قرار بده و برای ما جبران کن. و بعد امام سجاد آرزو میکند که یکبار دیگر این ماه برگردد.
این یک نمونه از دعاهای این ماه شریف بود که در پایان این ماه از زبان سیدالساجدین و معلم دعا و ذکر و یاد، مقداری از آن را معنا کردیم. من اعتقادم این است که این دعاها با ترجمههای خوبی باید ترجمه بشود. کسانی که قادر بر ترجمه خوب این دعاها هستند، منهای تفصیل و تشریح و تفسیر و توضیح، خودِ دعا را با یک زبان گویا و روشن و شیوا که تا حدی متناسب با بیانات خود امام سجاد باشد، ترجمه کنند و در اختیار فارسیزبانهایی که عربی نمیدانند، بگذارند، تا اینها در این دعاها تدبر کنند و ببینید که چگونه میشود با خدا حرف زد.
آنچه در پایان این مطالب میخواهم به شما برادران و خواهران عزیز عرض بکنم این است: این مایه تقوایی را که در این ماه برای شما به دست آمد، قدر بدانید؛ این را حفظ کنید؛ این از دست میرود. شما با حضورتان در مجامع بندگی خدا مثل مساجد، نمازها، پای صحبتها - بحمدالله جوّ غالب جامعه ما جوّ توجه و تذکر است؛ قرآن، دعا و مناجات است - و تنفس در این فضای معنوی یقیناً مایهای از تقوا را برای خودتان در این ماه تحصیل کردهاید. روزه کمک بسیار بزرگی بوده؛ این روزه بسیار چیز قیمتی و ارزشمندی است. لازم نیست خودِ انسان مثل اینکه وزنش را میرود امتحان میکند که چقدر کم یا زیاد شده، بتواند درست بفهمد که چقدر آن معنویت و صفا برایش پیدا شده - البته اگر انسان به اعمال و رفتار با آن قلب خاضع و متذکر خودش توجه کند، آثار این عبادات را میبیند و حس میکند - اما آنطور هم نیست که خیلی محسوس باشد، لکن بدانید یک مقدار صفا، معنویت، لطف در شما پیدا شده؛ این را نگهش دارید. نگه داشتن آن در درجه اول به این است که تا آنجایی که میتوانید سعی کنید گناه نکنید.
یکی از مشکلات ما این است که گناههای خودمان را نمیشناسیم. آن کسی که مثلاً به غیبت کردن عادت کرده، توجه ندارد که یک گناهی را بهطور مرتب انجام میدهد؛ آن کسی که به دروغگویی عادت کرده، با این گناه انس گرفته و توجه ندارد؛ آن کسی که عادت کرده به ایذای مردم و با زبان و با عمل و با رفتار و با کردار خودش افرادی را که دم چَک او هستند اذیت میکند، توجه ندارد به این گناه و به آن عادت کرده؛ آن کسی که به شهوات گوناگون جنسی، از طریق چشم و از طرق گوناگون دیگر عادت کرده، توجه ندارد که دچار چنین بلیه و گناهی است؛ آن کسی که عادت کرده به حیف و میل بیتالمال یا اموال مردم، توجه ندارد که چه گناه بزرگی مرتکب میشود؛ نه اینکه نمیداند؛ یعنی غفلت در انسان یک انس بهوجود میآورد و انسان انس میگیرد. اول متوجه نیست که گناه کرده و دارد گناه میکند؛ وقتی هم متوجه بشود، گناه خودش به نظرش کوچک میآید. وقتی انسان با گناهی انس گرفت، آن گناه به چشم انسان کوچک میآید و این خودش یک گناه است؛ یعنی آن گناهی که از کبائر محسوب میشود، این است که انسان تخلف و معصیت خودش از امر الهی را کوچک بداند و بگوید این گناه که من انجام میدهم، چیزی نیست؛ خودِ این یک گناه است.
ما اگر بخواهیم گناه نکنیم، اول باید گناه خودمان را بشناسیم؛ و این به وسیله خود ما ممکن است، دیگران گناه ما را نمیدانند. خود ما باید در کار خودمان دقت کنیم؛ در رفتار شبانهروزیمان دقت کنیم. هر کسی یک گناهی دارد؛ ممکن است بنده یک گناهی بکنم که از دست شما اصلاً برنیاید؛ شما یک گناه بکنید که آن برادر دیگرتان به آن گناه راهی نداشته باشد. غیر از گناههای مشترک که همه انسانها در آن گناهها بهخاطر وسوسههای نفسانی غالباً شریکند - کم و زیادش متفاوت است - بعضی گناهها اختصاصی است. گاهی یک انسان کمکاریاش یک گناه است، یک انسان دیگر نه؛ مثلاً فرض کنید یک نفر برای خودش کار میکند؛ تجارت میکند؛ کارگری میکند؛ این شخص اگر چنانچه کمکاری کرد، حالا ممکن است در وضع نیاز جامعه آن هم یک گناه باشد، اما بالاخره یک گناه کوچک و محدود است؛ اما یک نفر یک کار حساس را برای جامعه انجام میدهد که کمکاری او ضربات جبرانناپذیری میزند؛ این یک گناه بزرگ است. یک نفر با مسائل مالی کلان سر و کار دارد که بیتوجهی او به مسائل مالی یک گناه است؛ در حالی که دیگری که با آن مسائل با آن عظمت و با آن ابعاد سر و کار ندارد، بیتوجهی او به مسائل مالی به این بزرگی نیست؛ یک نفر رفتار و روش و اخلاق و کردارش، درس و الگو برای جامعه است؛ مثل ما عمامهایها که رفتارمان از نظر مردم بهصورت یک ملاک و معیار شناخته میشود یا برادرانی که لباسهای مقدس انقلابی را به تن دارند - غالب این یونیفرمهایی که در جامعه ماست، لباسهای مقدس انقلابی است؛ مخصوصاً آنهایی که از انقلاب جوشیده مثل برادران پاسدارِ سپاه. البته بقیه یونیفرمپوشها هم همینطورند. نیروهای ارتش و انتظامىِ امروز که نظام، نظام اسلامی است، اینها هم لباسشان لباس مقدسی است - بایستی به کارهایشان بیشتر توجه کنند و بیشتر اهمیت دهند؛ چرا؟ چون از نظر دیگران الگو هستند. مسئولان مملکتی در هر سطحی، از دیگران وظیفه بیشتری دارند. شما برادران یا خواهرانی که در بخشهای گوناگون دستگاههای دولتی کار میکنید یا خواهرانی که همسر مسئولان و موظفان و مأموران عالیرتبه نظام جمهوری اسلامی هستند، وظیفهشان سنگینتر است؛ چون شما گناهان اختصاصیای دارید که اگر دیگری آنها را مرتکب شود، آنقدر اهمیت ندارد که شماها انجام دهید. پس ببینید مهم این است که ما گناهمان را بشناسیم؛ گاهی گناه خودمان را نمیشناسیم. البته «المؤمن مرآت المؤمن»(۱۴)؛ یک برادر میتواند گناههای یک برادر دیگر را اگر دید، به او بگوید؛ منتها نه به صورت آبروریزی و ایذا، بلکه به شکل لطیفی به او بفهماند و او را متوجه و متذکر بکند و این هم خیلی خوب است که بتواند خودش را اصلاح کند. خلاصه حفظ مایه تقوا و آن صفا و معنویت در درجه اول به ترک گناه است و کوشش کنیم گناه را ترک کنیم و از خودمان مواظبت کنیم که گناه نکنیم.
امروز جامعه و نظام ما به انسانهای پاک، نیرومند و بااستقامتی که دلهایشان از معرفت الهی استوار و سیراب شده و گناه در روحیه آنها تزلزل و رخنهای ایجاد نکرده، نیاز دارد. همانطور که میدانید دنیای کفر و استکبار، ما را که یک جامعه اسلامی و انقلابی هستیم، تهدید میکند. این تهدید خشک و خالی هم نیست و اگر دستش برسد و اگر بتواند و برایش مقرون به صرفه باشد، تهدیدش را عملی هم میکند؛ منتها حُسن کار این است که تضادهای جهانی و مشکلات بزرگ و مسائلی که امروز ابرقدرتها دارند، این میدان و این امکان را به آنها نمیدهد که بخواهند تهدیدشان را عملی کنند؛ خودشان مشکلاتی چندین برابر بزرگتر دارند. ولی خب اگر بتوانند ضربه را وارد میکنند. در چنین میدانی که ما باید هوشیار و قوی باشیم، نیازمند انسانهای مؤمن، هوشیار، آگاه، خالص و صمیمی هستیم. و اگر بتوانیم، یک نسل خودمان - همین نسل موجود - را با اخلاق و تربیت اسلامی آمیخته کنیم، یقیناً حرکت آینده نسلهای ما بر این روال و به این سمت خواهد بود و دیگران هم از ما یاد خواهند گرفت.
این ماه رمضان مثل ماه رمضان گذشته برای ما فرصت و توفیقی بود که اینجا هر روز ظهر در معیت شما برادران و خواهران مؤمن و متقی و بااخلاص و باصفا نماز جماعت را برگزار کردیم، با هم دعا خواندیم و با هم توجه کردیم. انفاس قدسیه شماها و عناصر خوبی که در بین جمع ما یقیناً وجود دارند و هستند و به ماها توجه، حال و معنویت داد و محیط اجتماع ما را محیط لطیف معنوی کرد؛ بسیار با ارزش و خیلی خوب بود. ... من درباره دعا هم یک جمله به عنوان ذکر مصیبت عرض بکنم:
اگر شما به جبهههای نبرد خودمان رفته باشید، در شبهای نزدیک به عملیات یک منظره عجیبی است. در آنجا - حالا یک مقدار شنیدیم، مقداری هم دیدیم - بسیار بسیار منظره شوقانگیزی است. این جوانهای ما، این برادران مخلص، مؤمن، دلهای پاک، صاف و نورانی، وقتی احساس میکنند که به میعاد خودشان با خدا نزدیک شدهاند و امکان شهادت و رفتن به جوار الهی برایشان هست، حال عجیبی از دعا، نماز، نماز شب، ذکر، توجه و حالِ بسیار گرانبها و فاخری دارند؛ بعضی از وصیتنامهها را هم که انسان میخواند، همین موضوع را مشاهده میکند. من چند روز قبل یکی از این وصیتنامهها را میخواندم، دیدم از نماز شب برادران و دوستانش نقل کرده که این شبها چه حالی است، چه زمزمه و چه ولولهای در این سنگرها و پشت خاکریزهاست! این برای خاطر این است که توجه به خدا در آن حالات که ساعات و روزهای آخر است و انسان احساس میکند که فرصت رو به اتمام است، حالت اقبال دارد؛ به علاوه که شوق لقای پروردگار برای کسانی که به سوی او حرکت میکنند، وجود دارد و همین حالت، شاید با ابعاد خیلی بالاتر و به شکل مضاعفی، در شب عاشورا در خیام اصحاب اباعبدالله (علیهالسّلام) وجود داشت که یکی از کسانی که وقایع را یادداشت میکرده و مینوشته، نقل کرده یک شب از نزدیکی خیمههای حسینبنعلی (علیهالسّلام) وقتی عبور میکردم، دیدم که از تمام این خیمهها صدای زمزمه قرآن و دعا و نماز و توجه، به گوش میرسد و همه یکپارچه مشغول ذکر و دعا هستند. حقیقتاً برای آن روز سخت، آن چنان حال و صفایی هم لازم بوده است؛ اما در شب یازدهم اگر کسی از همان خیام عبور میکرد، یقیناً از آن همه زمزمه و حال دیگر خبری نبود و به جای آن همه خیمهها، فقط یک خیمه نیمسوخته وجود داشت که فرزندان و دختران ابیعبدالله و خردسالان در آن جمع شده بودند؛ شاید از آنها هم زمزمههایی بلند بوده؛ اما به احتمال زیاد این زمزمه بیشتر زمزمه گریه بر عزیزان و فریاد العطش بود. نسألک و ندعوک باسمک العظیم الاعظم و الاعزالاجل الاکرم و باولیائک و بالدم المظلومین یاالله یاالله یاالله.
پروردگارا! به محمّد و آل محمّد این ماه مبارک را بر همه ما و بر ملت ما مبارک بگردان. پروردگارا! آنچه از بندگان تو در این ماه از خیرات و مبرات صادر شد، به فضل و کرم خود آنها را قبول بفرما. پروردگارا! ما را نابخشوده از این ماه خارج مکن. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد، اگر تا این ساعت از ما و گناهان ما درنگذشتهای، در همین چند ساعتی که باقی مانده، از گناهان ما بگذر. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد این ماه رمضان را برای ما مایه حسرت قرار مده. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد اموات، والدین و شهدای ما را از این ماه رمضان اجر و فضل فراوانی نصیب بفرما. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد دعاهایی که در این یک ماهه از زبانها و حنجرههای بندگان تو صادر شد، مخصوصاً دعاهای شبهای قدر را به فضل و کرمت قبول کن. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد مشکلات جامعه اسلامی و مشکلات مسلمانها را در سراسر جهان به لطف خودت برطرف بفرما. پروردگارا! به حق محمّد و آل محمّد تو را سوگند میدهیم ما را با وظایف خودمان آشنا کن؛ ما را بر آن وظایف قادر و موفق بدار؛ به ما در انجام آن وظایف کمک کن. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد تو را سوگند میدهیم ما را با عیوب، گناهان، خطاها و لغزشهای خودمان آشنا کن؛ ما را بر رفع این خطاها، نقایص و ضعفها قادر بفرما. پروردگارا! ما را در راه خودت مورد کمک و اعانت قرار بده. پروردگارا! به حق محمّد و آل محمّد قلب مقدس ولیعصر را از ما راضی و خشنود کن؛ ما را مورد لطف و نظر بزرگوارانه آن حضرت قرار بده. پروردگارا! در فرج و ظهور آن حضرت تعجیل بفرما. به حق محمّد و آل محمّد و به حرمت خود آن حضرت، ما را جزو یاران و خدمتگزاران و سربازان و شهدا در پیش روی آن حضرت قرار بده. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد آنچه را که گفتیم و انجام دادیم، به کرمت قبول کن. پروردگارا! دعاهای ما را مستجاب کن؛ والدین ما را بیامرز.
رحم الله من قرأ الفاتحة مع صلوات
۱) فرقان: ۷۷
۲) عنکبوت: ۶۴
۳) غاشیة: ۲۱
۴) اعراف: ۲۰۱
۵) مفاتیحالجنان، دعای وداع ماه رمضان
۶) صحیفه سجادیه، دعای ۴۵
۷) تحریم: ۸
۸) صحیفه سجادیه، دعای ۴۵
۹) انعام: ۱۶۰
۱۰ - ۱۳) صحیفه سجادیه، دعای ۴۵
۱۴) بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۲۶۸ |
74 | 1366/02/18 | خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=21494 |
بسماللّهالرّحمنالرّحیم
الحمدللّه ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نستهدیه و نتوکّل علیه و نصلّی و نسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته بشیر رحمته و نذیر نقمته سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین المکرمین سیّما بقیّةاللّه فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
قال اللّه الحکیم فی کتابه: و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم.(۱)
همهی برادران و خواهران عزیز را دعوت میکنم و توصیه میکنم به رعایت تقوای الهی و استفادهی از وسیلهی تقوا یعنی روزهی ماه رمضان؛ و از این ایام و ساعات پربرکت استفاده کردن، ساعاتی که برای بندهی خدا حتی تنفس در آن ساعات عبادت است. دلها را با یاد خدا آبادان کنید و به جان خود طراوت و نشاط ببخشید و به آب توبه زنگار دل و غبار جان را بشوئید. توجه و تذکر در این ساعات، در این روزها و شبها بیش از اوقات دیگر موجب نزدیکی به خداست و روزهی شما امساک از مشتهیات نفسانی و چیزهای دلخواه موجب رشد و تعالی و ترقی شماست. در این روزها تقوا، یعنی مراقبت کامل از گفتار و کردار و حتی خاطرات و خطرات ذهنی، یک تمرین بزرگ برای بقیهی اوقات و ایام سال است. امیدوارم در این ایام و لیالی مبارک این توفیق به همهی ما دست بدهد که خودمان را کنترل کنیم، مراقبت کنیم و گفتار و رفتار خودمان را منطبق کنیم با موازین الهی و شرعی. و آن حالت ضبط نفسی که در این روزها به برکت روزه و به برکت این ورزش معنوی حاصل میشود، این را به عنوان ذخیرهای برای دورهی سال خودمان نگه بداریم.
بحثی که امروز دنبال میکنم در خطبهی اول، بحث در باب آزادی بیان و اظهار عقیده است. در خطبهی قبل عرض شد که هر چند در منابع اسلامی چیز صریحی در باب آزادی اظهار عقیده بنده نیافتم، اما مجموعاً از قرائن و شواهد قرآنی و تاریخی و حدیثی استفاده میشود که بیان معتَقَد انسان در جامعهی اسلامی برای او جایز و آزاد است و هر کسی به شرط اینکه به حدود این آزادی - که امروز آنها را عرض خواهم کرد - تخطی نکند، میتواند عقیدهی ذهنی خود را چه در زمینهی اعتقادات و چه در زمینهی امور سیاسی و چه در زمینهی سلائق گوناگون اجتماعی بیان کند. اما همان طوری که عرض شد، این آزادی دارای یک حدودی است مثل همه چیز دیگر؛ مثل همهی آزادیهای دیگر. این حدود باید نقض نشود و امروز دربارهی این حدود بحث کوتاهی را عرض میکنم.
قبلاً این نکته را باید برادران و خواهران توجه کنند که این بحث یک بحث ظریف و دقیقی است. چون از هر دو طرف سوء استفادههائی شده است و میشود. هم به عنوان آزادی بیان و آزادی اظهار عقیده کسانی سوء استفاده میکنند و سوء استفادهها کردهاند و علیه مصالح عمومی مردم و به زیان آگاهىِ مردم اقداماتی را کردهاند که در هیچ عرفی و در هیچ منطق درستی جایز نیست. از آن طرف هم به عنوان مقابلهی با سوء استفادهی از آزادی و به عنوان حفظ مصالح، شدت عملهائی و فشارهائی در طول زمان، در طول تاریخ، در همه جای دنیا انجام گرفته است که آن هم قابل قبول نیست. بنابراین اگر گفته شود که اظهار عقیده جایز است، نباید از آن این استفاده را کرد که حتی در موارد آن سوء استفادهها جایز است و اگر گفته شود که مصالح عمومی و افکار عامهی مردم در جامعه رعایتش لازم است و اگر بیان و اظهار عقیده به ضرر اینها باشد جایز نیست، از این هم نباید استفاده کرد که هر جا سوء استفادهای از نام مصالح بشود، مورد قبول ماست. در نظام اسلامی این حد و مرزی که میان این دو مصلحت بزرگ و این دو اصل اسلامی وجود دارد، حد و مرز روشنی است که به آن به قدر گنجایش وقت اشاره میکنم.
البته بیان عقیده و بیان فکر همه جا یکسان نیست؛ پس حکم واحدی هم قهراً ندارد. بعضی از گفتنها شعاع اثر محدودی دارد، بعکس بعضی از گفتنها شعاع اثر بسیار وسیعی دارد. بعضیها اگر چیزی را، فکری را، نظری را اظهار کنند، هر اثری که بر این اظهار نظر مترتب بشود، در یک دایرهی محدودی خواهد بود. بعکس بعضی دیگر اگر اظهارنظر بکنند، هر اثری که مترتب بشود - چه خوب و چه بد - در یک دائرهی وسیع و گستردهای خواهد بود. بعضیها مطلبی را با زبان معمولی و عادی بیان میکنند که اثر آن عمیق نیست. اما بعضی ممکن است مطلبی را به زبان هنری بیان کنند، زبان مؤثری را به کار ببرند که دارای اثر عمیقی در دل مردم باشد. این دو با هم یکسان نیستند و اگر آثار سوئی بر اینجور بیانی مترتب بشود، اسلام میان این دو شیوهی بیان فرق میگذارد. بعضی از بیانها و اظهار عقیدهها در شرایط عادی انجام میگیرد؛ روی اینجور اظهار بیان حساسیتی نیست؛ حتی اگر بیان گمراه کنندهای باشد. چون امکان مقابلهی با این بیان و خنثی کردن آثار سوء آن در جامعه هست. اما گاهی یک اظهار نظر، یک بیان عقیده در شرایط حساس اجتماعی انجام میگیرد؛ در آنوقتی که جامعه و نظام اسلامی محتاج یکپارچگی است، محتاج آرامش است، محتاج تمرکز است، جنگی در بین است، تهدید امنیت مرزها مطرح است، حفظ مصالح عمومی نظام مطرح است؛ اینها یک جور نیستند. حساسیت نسبت به این دو گونه ابراز بیان یکسان نیست. گاهی یک بیانی از بیانهای ممنوع مثل اهانت مثلاً به یک شخص، اهانت به یک شخص معمولی در جامعه است. گاهی اهانت به شخصی است که اهانت او، زیر سئوال بردن او، تحقیر او، تحقیر یک ملت است، اهانت به یک نظام است، زیر سئوال بردن یک جامعه است، یک کشور است، این دو با هم یکسان نیستند. پس نمیشود که ما به طور کلی چشمهامان را بگذاریم روی هم، بگوئیم در اسلام بیان عقیده و ابراز عقیده جایز است به طور کلی یا جایز نیست به طور کلی. شرایط مختلف است، بیانها مختلف است، گویندهها مختلفند، شنوندهها مختلفند، محتوای مطلب مختلف است. لذا در صدر اسلام عکسالعمل پیغمبر و خلفای اول را در مقابل بیانهای گوناگون، شما میبینید یکسان نیست. یک جا رسول خدا در مقابل یک مخالف میایستد و او هرچه میتواند به او اهانت میکند، پیغمبر نه فقط از او انتقام نمیگیرد، بلکه به او احسان هم میکند. یعنی این بیان اهانت به پیغمبر از نظر اسلام و پیغمبر که مجسمهی اسلام است، هیچ اشکال و تعقیب قانونی ندارد؛ والّا پیغمبر او را تعقیب میکرد. یک جا هم شما میبینید پیغمبر اکرم فاتحانه وارد مکه میشود و چند هزار نفر مشرکِ معاندِ مخالف خود را که در میان آنها شخصیتهای برجستهای مثل ابوسفیان وجود دارند، اینها را معاف میکند، عفو میکند، از تعقیب مصون میدارد، اما یک شاعری را که در همان مکه علیه پیغمبر شعر گفته و اهانت کرده و پیغمبر را و اسلام را زیر سئوال قرار داده، غیاباً محکوم به اعدام میکند و میگوید هر کس این را پیدا کرد، خون این انسان مباح است. این ناشی از چیست؟ ناشی از این است که نوع بیان و محتوای بیان و محیط بیان و مخاطب بیان و ابزار بیان دارای احکام مختلفی هستند، یکسان نیستند و شرایط گوناگون، اوضاع و احکام و احوال گوناگونی را به وجود میآورد. این به طور مجمل در ذهن شما برادران و خواهران باشد تا بعضی از حدود ممنوعیت بیان را من عرض کنم. البته بحث میتواند مفصل بیان بشود؛ من نمیخواهم وارد بحث به طور گسترده بشوم که خطبههای دیگری را هم اختصاص بدهم؛ به طور اجمال بیان میکنم. اگر بعد باز مطلبی به نظرم رسید که ناگزیر باید گفت، در خطبهی دیگری عرض خواهم کرد.
یکی از حدود اصلی در بیان، مسئلهی اضلال است. یعنی هر بیان عقیدهای آزاد است، مگر بیان اغواگر و گمراه کننده. بیان اغواگر و گمراه کننده و به تعبیر رایج ضال یا مضل، کتب مضله یا کتب ضاله، این غیر از بیان باطل و خلاف حق است. گاهی یک مطلبی خلاف حق است، باطل است، اما گمراه کننده نیست، کسی را تحت تأثیر قرار نمیدهد. مثل مطالب باطل در حوزههای علمی، در میان دانشمندان، برای اهل فن و خبرگان، کتاب گمراه کنندهای که اگر دست یک آدم کم سواد بیفتد، او را اغوا خواهد کرد، برای یک دانشمند وسیلهی کار است؛ نه فقط اغوا کننده نیست، بلکه از او نظر دشمن را به دست میآورد و علیه او فکر میکند و اندیشه و بیان ابراز میکند. پس مضر که نیست، مفید هم هست. گاهی در یک جامعهای یک سخن به خاطر سطح بالای افکار مردم گمراه کننده نیست؛ حرفی است که اگر گفته بشود، کسی را گمراه نخواهد کرد، ولو باطل است. گاهی شرایط گفتن یک حرف باطل با شرایط آن کسی و آن دستگاهی که میخواهد جواب به آن حرف باطل بدهد، شرایط برابری است. مثل اینکه مثلاً در پای منبر امیرالمؤمنین کسی بلند میشود، مطالبی را بیان میکند که اگر آن مطالب را در غیاب امیرالمؤمنین، در غیر مسجد جامع کوفه که خود علی (علیه السّلام) آنجا حاضر است، بیان کند، شاید دلهای بسیاری از مردم را گمراه کند. اما بیان آن حرف در مسجد امیرالمؤمنین اغوا کننده و گمراهگر نیست؛ لذا امیرالمؤمنین با این بیان ولو مغرضانه است، از روی غرض این بیان صادر شده، سالم نیست، انتقاد توأم با سلامت نیست، اما با او برخورد امیرالمؤمنین یک برخورد کاملاً خونسرد و دور از موضعگیری است. چرا؟ چون شرایط، شرایط یکسانی است. یک نفری بلند شده، یک حرفی را زده، یک شبههای را القا کرده، امیرالمؤمنین هم آنجا حاضر است، این شبهه را برطرف خواهد کرد و همه به حقانیت منطق علی ایمان خواهند آورد و گمراهی منطق او را میفهمند. این اشکالی ندارد، ولو بیان، بیان باطلی است و در یک جائی هم ممکن است گمراه کننده باشد. پس شرایط بیان یک حرف باطل، چگونگی بیان یک حرف باطل متفاوت است؛ همه جا حرف باطل حرف گمراه کننده و اغواگر نیست. آنجائی که اغواگر است، مقابلهی با او لازم است و ممنوع است از نظر اسلام و مقررات اسلامی جلوی بیان او را میگیرد. مثل اینکه ما همین امروز در بسیاری از مجالس و مجامع میبینیم که مسئولین نظام یا گویندگان عالیقدری که در نظام جمهوری اسلامی ولو مسئولیتی هم ندارند اما مبیّن و مدافع نظرات نظام و جمهوری اسلامی هستند، اینها در مجامعی، در مجالسی مطالبی را بیان میکنند، در همان مجلس سئوالاتی از آنها میشود، این سئوالات بعضی هم گاهی مغرضانه است، بعضی شبهه است، اشکال است، فقط سئوال نیست، اما پاسخ به آنها به عنوان پاسخ به یک سئوال هست. یعنی هرگز هیچ مسئولی را شما ندیدید در هیچ مجلسی که از سئوالی که از او میشود، ولو آن سئوال مغرضانه باشد، برآشفته بشود، عصبانی بشود، آن سئوال کننده را نکوهش کند یا احیاناً مورد تعقیب قرار بدهد. نه، سئوال است، ولو سئوال مغرضانهای هست، جوابش را خواهد داد. آنچه که در پای منبر امیرالمؤمنین و خلفای اول بیان میشد، از این قبیل بود. این بیان اگرچه باطل است، اما گمراه کننده نیست. اما بعضی از بیانها گمراه کننده است، او را اسلام اجازه نمیدهد. اگر یک سخنی از گویندهای در فضا و محیطی و در شرایطی و با مخاطبینی صادر بشود که مایهی گمراهی جمعی از مردم هست، این از نظر اسلام ممنوع است. دلیل و فلسفهی این ممنوعیت هم واضح است؛ چون اساساً آزادی برای هدایت افکار است، برای رشد افکار است، برای پیشرفت جامعه است. آن آزادیای که موجب گمراهی افکار باشد، موجب رکود افکار باشد، موجب عقبگرد جامعه باشد، این یقیناً قابل قبول نیست. پس یکی از مرزهای آزادی بیان عبارت است از اغواگری، گمراهسازی. هر سخنی که گمراه کننده و به خطا افکنندهی دلها و ذهنها در جامعه باشد، این ممنوع است.
یکی از مرزها، تشنج عمومی در جامعه است. در قرآن، اگر برای آزادی بیان عرض کردم من یک دلیل و مدرک صریحی پیدا نکردم، برای آزاد نبودن بیان در موارد تشنج عمومی، دلیل واضحی هست که در سورهی احزاب در آیهای میفرماید: «لئن لم ینته المنافقون و الّذین فی قلوبهم مرض و المرجفون فی المدینة لنغرینّک بهم».(۲) «مرجفون» یعنی آن کسانی که در جامعه تشنجآفرینی میکنند، جامعه را به اضطراب میکشانند، به حرکات ناسالم میکشانند؛ اینها مرجفون در مدینهاند. «مرجف» یعنی آن کسی که با سخن خود، با شایعهپراکنی خود، با موضعگیری خود، با اظهارنظر خود جو عمومی جامعه را به تشنج میکشاند. این قابل قبول نیست، حتی در جامعهی کوچک زمان پیغمبر. مدینه مگر چقدر بوده؟ همهی مدینه به قدر یکی از محلات تهران نه وسعت داشته و نه جمعیت داشته؛ این سر تا پای نظام اسلامی در زمان پیغمبر است. اما در همان جو هم چون دشمنی زیاد است، چون مخالفت دشمنان جدی است، چون قدرتهای بزرگ متحد شدند علیه اینکه نظام مدینهی نبوی را از بین ببرند، چون احزاب همدست شدند برای اینکه اسلام را ریشهکن کنند، چون هنوز افکار و ایمانها و دلها آن عمق لازم را در زمینهی مسائل اسلامی به طور عام پیدا نکرده، لذا مرجف در مدینه قابل گذشت نیست: «لنغرینّک بهم»؛ یعنی اگر دست بر ندارند این شایعهپراکنها، این تشنجآفرینها، این کسانی که جامعه را از سلامت و از سکون و آرامش خودش میخواهند خارج کنند، ما تو را «اغرا» خواهیم کرد به آنها؛ یعنی تو را به جان آنها خواهیم انداخت تا انتقام مردم را بگیری. یعنی یک لحن شدیدِ خشن در مقابل کسانی که جو سالم جامعه را حاضر نیستند تحمل کنند و سلامت جامعه را به حال خود بگذارند. حالا جنجال کنیم که این بر خلاف روشهای دموکراسی غربی است، دموکراسی غربی این را قبول ندارد. خب ما در بسیاری از جهات موکراسی غربی را اصلاً قبول نداریم؛ آن آزادی و دموکراسی نیست، آن فتنه است، آن دروغ است، آن فریب است و همان طور که در خطبهی قبل عرض کردم، حتی در خود دموکراسیهای غربی هم علیرغم اینکه شعار آزادی بیان را علم کردند و آن را تو سر بلوک شرق زدند - یعنی جوامع سوسیالیستی و کمونیستی، که میگویند شما ندارید، ما داریم - در عین حال در خود آن کشورها هم آزادی بیان به معنای حقیقی کلمه اصلاً وجود ندارد و جنجالی که آنها میکنند علیه یک بیان درست و حقیقتگو از قبیل همان جنجالی است که کفار قریش اطراف پیغمبر میکردند. کسی نمیآمد دهن پیغمبر را بگیرد که آیهی قرآن نخواند؛ چون به هر دلیلی این کار را نمیتوانستند بکنند، اما آنقدر جنجال علیه اطراف پیغمبر به راه مینداختند که کسی صدای تلاوت قرآن به گوشش نرسد. امروز روش غرب، روش آمریکا، روش تبلیغات صهیونیستی جهانی این است. بنابراین آنها هم آزادی به هیچ وجه ندارند؛ اما بههرحال ما روشها و پایههائی را که از روی سیاستهای مغرضانه اساساً در زمینهی مسائل آزادی در غرب گذاشته شده - که بنده مفصل دربارهی این مطلب در چند خطبه در همین سلسلهی بحثها صحبت کردم - قبول نداریم و تکرار نمیکنم. به هر حال اسلام اینجوری است؛ تشنجآفرینی را در جامعه قبول نمیکند. این یکی از مرزهاست. کسی حق ندارد بگوید که من میخواهم عقیدهی خودم را بیان کنم و بیان در اسلام آزاد است؛ اجازه بدهید من حرفم را بزنم. بله، بیان آزاد است، اما اگر با این بیان کسی بخواهد جو آرام جامعه را، سلامت محیط همزیستی مردم این جامعه را به هم بزند، اسلام به هیچ وجه این را قبول ندارد. میفرماید: «لنغرینّک بهم»؛ دستگاهها موظف خواهند بود که یک چنین بیانی را در مقابلش بایستند و تعقیب قانونی و سیاسی و حقوقی بکنند؛ این قابل قبول نیست. این هم یکی از مرزهای آزادی است. پس بیان اظهار عقیده غیر از تشنجآفرینی است.
یکی از مرزهای آزادی بیان، افشای اسرار مملکتی است که این هم باز در قرآن موردی دارد که به آن اشاره یا تصریح شده و آن سورهی نساء است که در باب جنگ و تحریص مردم به جهاد و مسائل گوناگون جنگ در سورهی نساء مفصلاً بحث پرشور و کاملی را بیان میکند؛ بعد در باب آن کسانی که مخالف روال جامعهی اسلامی هستند، میفرماید که: «و اذا جاءهم امر من الامن او الخوف اذاعوا به»؛(۳) خصوصیت این آدمهای ناباب به حسب این آیه و آیات این است که اگر از امن یا خوف، به هر حال اسرار مملکتی، چه اسراری که برای مردم در جای خود خبر خوش ممکن است به حساب بیاید، چه اسراری که برای مردم خبر ناخوش ممکن است به حساب بیاید، گیرشان بیاید، بدون هیچ ملاحظهای، بدون رعایت هیچگونه مصلحتی، میآیند این خبر را در مقابل مردم افشا میکنند، که به حسب این آیه و در شرع مقدس، این مذموم و ممنوع است. مفسرین در ذیل این آیه میگویند مثلاً اگر خبر پیروزی برسد؛ خب، خبر پیروزی که خبر خوبی است، اما مگر هر خبر خوبی را باید آناً افشا کرد؟ نه، ممکن است افشای این خبر یک مفاسد جنبی داشته باشد. آنجائی که نیروهای ما در جبههی نبرد بر دشمن پیروز میشوند، این پیروزی را در جای خود، در وقت خود، به اندازهای که هیچگونه سوء استفادهای علیه مردم و علیه جنگ از او نشود، باید بیان کرد؛ والّا اگر همین خبر پیروزی هم بیملاحظه گفته بشود، ممکن است دشمن استفادهی نوع دیگری از این بکند. لذا بایستی خبر را: «ولو ردّوه الی الرّسول و الی اولی الامر منهم لعلمه الّذین یستنبطونه منهم»،(۴) برگردانند به اولی الامر؛ یعنی به مسئولین. حتی خبر را هم به مسئولین برگردانند، مسئولین با ملاحظهی مصالحی که وجود دارد، این خبر را در اختیار مردم بگذارند. اوائل انقلاب شعارهائی گاهی روی در و دیوار هم نوشته میشد که فلان مطلب را مثلاً افشا کنید، فلان لیست را که در پروندههای پنهانی مراکز اسناد هست، چرا افشا نمیکنید؟ چرا در اختیار مردم نمیگذارید؟ خطاب به مسئولین، خطاب به دولت و شورای انقلاب و مسئولین آن روز. ما همان وقت میفهمیدیم که دستهای خائن دارند این کار را میکنند. اینجور میخواستند وانمود کنند که یک اسراری وجود دارد که این اسرار را باید مسئولین برای مردم افشا کنند، اما افشا نمیکنند؛ چون به مردم اطمینان ندارند یا اینکه به دلیلی مصالحشان ایجاب نمیکند. بعد البته کاملاً روشن شد که کدام گروهک و برای چه مقصودی میخواسته که اینها افشا بشود؛ نه برای اینکه مردم بفهمند، برای اینکه خودش بفهمد. برای اینکه آن ابرقدرتی که این دارد برای او کار در کشور میکند، او بفهمد. خیلی از اسرار اینجوری است. مردم یقیناً امین همهی اسرار حکومت هستند، آنی که امین نیست، آن گوش نامحرمی است که در میان مردم خودش را جا میزند؛ آن عامل دشمن، آن جاسوس دشمن، آن شنود دشمن و از این قبیل چیزها. یا خبری که اگر به گوش دوست هم برسد، او بدون توجه این خبر را افشا میکند، یک چنین خبرهائی را در اسلام اذاعه و افشای آن را جایز ندانستند. حالا اگر کسی بیاید به عنوان آزادی بیان مسائلی را راجع به جنگ، راجع به مسائل سیاسی، راجع به مسائل درونی کشور یا درونی دستگاهها که برای ذهن مردم ممکن است تشنجآور باشد، ممکن است اسرار مملکتی را در اختیار دشمن قرار بدهد، ممکن است یک نقطهی ضعفی را برای دشمن از نظام اسلامی آشکار کند، افشا بکند، این هم ممنوع است؛ اسلام اجازه نمیدهد که اینگونه خبر هم پخش بشود. این بیان هم بیان ممنوع است.
همین طور تحریف. از مرزها، مرزهای عدم آزادی، یکیاش تحریف است. البته تحریف چون جنبهی علمی دارد، قاعدتاً زبانهای علم و زبان دانشمندان میتوانند سریع در مقابل او بایستند و باید هم بایستند، جنبهی سیاسیاش کمتر است. اما اگر در مواردی تحریف حقایق، تحریف دین، تحریف مسائلی که از اسلام در اختیار مردم قرار باید بگیرد، این به شکل محرّفی، تحریف شدهای، این مطالب بیان بشود و تحریف بشود، اینجا هم آنجائی است که حکومت اسلامی و نظام اسلامی باید برخورد کند. اینها بخشی از مرزهای آزادی بیان است. بنابراین بیان، بیان عقیده و اظهار عقیده در محیط سالم آزاد است. آنجائی که مصالح مملکت، مصالح کشور به این دلایلی که اشاره شد - شایعه پراکنی، تشنج، به هم زدن سلامت عمومی جامعه، و مصالح عمومی - با این بیان تهدید میشود، این ممنوع است و مصالح عمومی آنقدر مهم است که اسلام برای خاطر مصالح عمومی یک جاهائی مسجدی را آتش میزند. پیغمبر اکرم یک مسجد را آتش زد، چون این مسجد محلی شده بود که منافقین در آن جمع میشدند، گرد میآمدند، و بنا بر این بود که دور هم در این مسجد بنشینند، جمع بشوند و علیه پیغمبر مطالبی را با همدیگر تفاهم کنند و خوراک برای تشنجآفرینی در جامعه به وجود بیاورند. پیغمبر از جنگ تبوک که برگشت، سر راه هنوز به مدینه نرفته، این مسجد را خراب کرد و آتش زد و صاف کرد و آمد وارد شهر شد؛ یک چنین برخورد قوی و قاطعی را اسلام با مصالح عمومی جامعه دارد. البته در این باب همان طور که عرض کردم، بحث زیاد است. آنجاهائی که حساسیت در تأثیر بیان بیشتر هست، طبعاً برخورد اسلام هم قویتر است. حتی در مسائل شخصی؛ لذا شما میبینید که تهمت زدن به زن مؤمن، خب در قرآن منع شده، ممنوع شده و چقدر اسلام برای این کار مجازات معین کرده که تهمت به زنان مؤمن زده نشود؛ اما یک جا یک شایعه نسبت به همسر پیغمبر در سورهی احزاب به قدر شاید بیش از همهی آن آیات رویش بحث میشود که قضیهی «افک» باشد که یکی از همسران پیغمبر - حالا بین مفسرین اختلاف هست که یا ماریهی قبطیه بوده یا عایشه - مورد یک سوء ظنی قرار میگیرند و منافقین علیه اینها مطالبی را پخش میکنند و اشاعه میدهند و رسول خدا برخورد میکند با این قضیه و مغموم میشود، غمگین میشود، جبرئیل نازل میشود، آن آیات بسیار تند و ملامتآمیز سورهی احزاب نازل میشود که چرا شما اجازه میدهید - حتی به مؤمنین - که کسانی یک چنین شایعهپراکنی را بکنند؟ چرا؟ چون مورد، مورد حساسی است، مسئلهی پیغمبر است، مسئلهی شأن پیغمبر و آبروی پیغمبر و شخصیت پیغمبر مطرح است. نسبت به یک زن عادی هم قضیه مهم است، اما نه به این اهمیت. بنابراین موارد مختلف است. این راجع به حدود آزادی بیان.
اما نکتهی پایانی در این بحث امروز من این است که اسلام یک خصوصیت دیگری دارد و آن این است که یک جاهائی عدم بیان را اسلام ممنوع کرده. یعنی مسئله فقط این نیست که بیان کردن مجاز است، بلکه بالاتر از این، بیان نکردن حرام است. یک جاهائی باید بیان کرد؛ آنجاهائی که کتمان حقیقت علیه مصالح نظام اسلامی است، علیه منافع رشد فکری جامعه است، آنجا بیان واجب است، کتمان حقیقت حرام است، که این هم یکی از خصوصیات اسلام است که آیات فراوانی در قرآن دارد؛ برادرانی که میخواهند دنبال کنند، آیات بیان و تبین: «لتبیّننّه للنّاس و لا تکتمونه»،(۵) آیات کتمان، اینها را در قرآن ملاحظه کنید، خواهید دید که بیان کردن و ارائهی حقیقت کردن در یک جاهائی لازم است و این تضمین واقعی بقای نظام بر خط اسلام است. یعنی اگر مصالح نظام اسلامی و مصالح مسئولین، مصالحی که ارتباط به اسلام دارد، نه مصالح شخصیشان، آنقدر مهم است که یک جاهائی بیان کردن را غیر مجاز میکند، اما همین نظام، همین دستگاه، همین مسئولین، اگر قرار شد از خط اسلام منحرف بشوند، اگر بنا شد که راه را عوضی بروند، اگر سرنوشت نظام اسلامی تهدید به انحراف از مبانی اسلامی شد، اینجا تکلیف چیز دیگری میشود، اینجا بیان کردن واجب است، امر به معروف و نهی از منکر لازم است، نصیحت لائمة المسلمین لازم است و افشای حقایق برای مردم لازم است که مجموعهی اینها نظر اسلام را در باب بیان و آزادی اظهار عقیده روشن میکند.
بسماللّهالرّحمنالرّحیم
و العصر. انّ الانسان لفی خسر. الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحقّ و تواصوا بالصّبر.
۱) اعراف: ۱۵۷
۲) احزاب: ۶۰
۳) نساء: ۸۳
۴) همان
۵) آلعمران: ۱۸۷ |
75 | 1366/02/04 | خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=21493 |
بسماللّهالرّحمنالرّحیم
الحمد للّه ربّ العالمین احمده و استعینه و استغفره و اتوکّل علیه و اصلّی و اسلّم علی حبیبه و نجیبه و خیرته فی خلقه سیّدنا و نبیّنا ابی القاسم محمّد و علی اله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّة اللّه فی الارضین و صلّ علی ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
قال اللّه الحکیم فی کتابه: و یضع عنهم اصرهم و الاغلال الّتی کانت علیهم.(۱)
همهی برادران و خواهران نمازگزار را توصیه میکنم و دعوت میکنم به رعایت تقوای الهی و حفظ نفس از ورود در حوزهی محرمات پروردگار؛ و تداوم ذکر و توجه و تضرع در این چند روزی که از ماه مبارک شعبان باقی مانده است؛ و آماده شدن برای ورود در آستانهی ضیافت الهی در ماه مبارک رمضان و گشودن گرههای فراوانی که به وسیلهی شیطان و نفس اماره، در جان ما و دل ما به وجود آمده است، تا انشاءاللّه بتوانیم از ماه مبارک رمضان به صورت کامل و درست استفاده کنیم و بهره ببریم و ماه رمضان را به معنای حقیقی کلمه برای خودمان مبارک کنیم. از همین حالا باید آماده شد و دل را مهیا کرد برای استضاء به انوار الهی در آن ماه شریف و مبارک.
بحثی که در خطبههای هفتههای اخیر در اینجا مطرح شد، بحث بود در باب آزادی از نظر اسلام و وظائفی که حکومت اسلامی بر پایهی تعلیمات قرآن در مورد آزادیهای جامعه و افراد بر عهده دارد. اولاً دربارهی مفهوم آزادی از نظر اسلام و تفاوت آن با آنچه در دنیای غرب به آن آزادی میگویند، ذکر شد و تشریح شد و سپس دربارهی آزادی تفکر و همچنین آزادی عقیده - که عقیدهی دینی و چه عقیدهی سیاسی - مباحثی به اجمال عرض شد. بحثی که امروز عنوان میکنم، مسئلهی آزادی بیان و آزادی اظهار عقیده در اسلام است که یک بحث ظریف و در عین حال بحث مهمی است تا وظائف دولت اسلامی در زمینهی تأمین آزادی بیان روشن بشود. امروز اجمالاً نظر اسلام را آنطوری که از قرائن و شواهد استفاده میشود در کل مسئلهی آزادی بیان عرض میکنم و در یک خطبهی دیگر انشاءاللّه حدود و مرزهای آزادی بیان را بیان خواهم کرد.
مسئلهی آزادی بیان در دنیای امروز یک مسئلهی عمده است و در حقیقت یک شعار است. دنیای غرب و کشورهای دموکراسی یکی از شعارهائی که مطرح میکنند و به آن افتخار میکنند، همین مسئلهی آزادی بیان است و معنایش این است از نظر آنها که در جوامع غربی هر کسی، دارای هر عقیدهای، دارای هر مسلک سیاسیای، میتواند آزادانه نظر خودش را ابراز کند و هیچ منع قانونی برای او وجود ندارد. عمدتاً این شعار را دنیای غرب در مقابل دنیای کمونیست مطرح میکند. چون در دنیای کمونیست آزادی اظهار عقیده نیست و اعتقادی هم در نظر سردمداران جهان کمونیست به آزادی عقیده وجود ندارد؛ یعنی آزادی بیان عقیده؛ یعنی در کشورهای کمونیستی همان نظرات و افکار سیاسی یا همان مکتبی که مورد قبول رژیم حاکم هست، ترویج میشود در روزنامهها، در رسانههای جمعی؛ در بین مردم تنها یک جریان واحد مطرح میشود و هیچ امکانی در اختیار صاحبان عقاید دیگر و مسلکهای دیگر نیست که بتوانند نظراتشان را ارائه کنند و در سطح جامعه مطرح کنند؛ اختلاف سلائق سیاسی وجود ندارد و روزنامهها و رسانهها همه یک نظر و یک فکر را که همان فکر دستگاه حاکم هست، تعقیب میکنند و بیان میکنند. دنیای غرب به عنوان یک امتیازی برای خود، مسئلهی آزادی بیان را به صورت یک شعار مطرح کرده و سالهای متمادی است که بر روی آن کار میکنند و تبلیغ میکنند. البته عملاً در دنیای غرب هم جای بحث است که آزادی بیان واقعاً چقدر تأمین شده؟ و آیا همهی نظرات سیاسی و افکاری که برای ملتهای این کشورها مطرح میشود، قدرت خودنمایی دارند یا نه؟ و اگر بدقت نگاه کنیم، خواهیم دید که شعار آزادی اظهار عقیده و آزادی بیان در دنیای غرب هم یک شعار واقعی نیست. یک چیزی که در صورت و ظاهرْ آزادی است، وجود دارد، اما در واقع آزادی به آن معنایی که ادعا میکنند، نیست، بلکه حتی سانسور و اختناق به شکل بسیار ظریف و موذیانهای در این کشورها وجود دارد. سانسوری که در کشورهای غرب هست، تقریباً از جهاتی شبیه هست به همان سانسور و کنترلی که در دوران ظهور اسلام در مکه نسبت به افکار انقلابی رسول خدا وجود داشت. حالا آنها در دوران جاهلیت زندگی میکردند، اینها در دوران مدرنیسم زندگی میکنند. روشها تفاوت کرده، اما روح قضیه همان هست. قرآن از قول کفار نقل میکند که میگفتند: «و قال الّذین کفروا لاتسمعوا لهذا القران و الغوا فیه لعلّکم تغلبون»؛(۲) به هم توصیه میکردند که گوش به سخن قرآن ندهید، ندای پیغمبر را نشنوید و هنگامی که پیغمبر مشغول تلاوت آیات قرآن بود، ولوله میکردند، هلهله میکردند و یک جنجال و غوغائی به وجود میآوردند که صدای قرآن و صوت کلام الهی از حنجرهی پیغمبر شنیده نشود؛ که در تواریخ هم این ذکر شده که رسول خدا در کنار کعبه مینشست و آیات قرآن را میخواند؛ عدهای هم مأمور بودند که جنجال کنند، غوغا راه بیندازند و نگذارند صدای قرآن به گوش دیگران برسد. آنی که امروز در رسانههای غرب وجود دارد، تقریباً چنین چیزی است. درست است که قانوناً کسی را از بیان کردن مانع نشدند؛ اما آن جنجال و غوغای تبلیغاتیای که به راه میاندازند، امکان و مجال این را نمیدهد که غیر از همان چیزی که آنها اراده میکنند و میخواهند، صدایی به گوش کسی برسد. یقیناً امروز مردم آمریکا که یک کشور دموکراسی است یا بسیاری از کشورهای اروپای غربی که متمدنند، از بسیاری از جریانات عالم که به زندگی آنها مربوط میشود، خبر ندارند؛ همان چیزی را میفهمند که رسانهها به آنها میگویند. و رسانهها هم در یک نظام کاملاً کنترلشدهی سیاسی و حسابشده، چیزهایی را در اختیار افکار مردم میگذارند که میخواهند. همان طور که در یکی از بحثهای همین سلسله مباحث شاید در سال گذشته عرض کردم، رسانههای گروهی عمدهی دنیا امروز به وسیلهی دستگاههای صهیونیستی اداره میشوند و هر چند در آن موارد و مطالبی که به مصالح آنها ربطی ندارد آزادی عمل میدهند؛اما درست در آن بزنگاهها، در آنجایی که مصالحشان به خطر میافتد، رسانهها با کمال ظرافت حقیقت را میپوشانند و یک باطلی را به صورت حقیقت به خورد ذهن مردم میدهند. از انقلاب اسلامی، از انقلابهای مردمی دنیا، از ایدههایی که امروز در دنیا هست، از جنایات و فشارها و ظلمهایی که دولتهای اروپایی و آمریکایی نسبت به ملتها روا میدارند و از بسیاری از حقایق دیگر، مردم آن کشورها خبر ندارند. کسی هم قادر نیست که این حرف را به گوش مردم برساند. پس دموکراسی غربی که مدعی آزادی بیان و آزادی اظهار عقیده است، در حقیقت در شعار اینجور است. در عمل آنجا هم آزادی بیان به معنای حقیقی نیست.
و اما راجع به اسلام. در آیات قرآن و احادیث چیز صریحی در باب آزادىِ اظهار عقیده و بیان، بنده پیدا نکردم. شاید هست، من متوجه نشدم و برنخوردم، لکن به طور کلی و همان طور که قبلاً اشاره شد، به قرائن و شواهد زیادی انسان این را میداند که اسلام علیالاصول طرفدار آزادی اظهار عقیده است. و طبیعتاً هم اسلام باید همین جور باشد؛ زیرا که آنجایی از اظهار عقیده خوف و ترسی هست که نظام حاکم، یا آن مکتبی که سیاست را در اختیار دارد، در خود احساس ضعف کند. اگر منطق قوی است، اگر سیاستی که اظهار میشود، سیاست قابل دفاعی است، اگر فکر و مکتب یک فکر و مکتب قابل جذب برای افکار عمومی هست، دلیلی ندارد که از طرح حرف مخالف انسان بترسد. اسلام قویترین مکتبهاست. قویترین روشها را برای اعلام نظرات خودش به کار میگیرد. سیاستهای حکومت اسلامی یک سیاستهای مردمی است، سیاستهای روشن و صریحی است. بنابراین هیچ ابایی در اسلام نیست که افکار مخالف، نظرات مخالف، مطرح بشود. علی الاصول مسئله این است. البته مرزهایی هست، حدودی هست، سوءاستفادههایی ممکن است بشود که جلوی آنها را باید گرفت که آنها را همان طور که عرض کردم، در بخش دوم این بحث عرض خواهم کرد. در بخش اول میخواهیم همین مطلب را روشن کنیم که اسلام علیالاصول با این مطلب مخالفتی ندارد. اظهار عقیده یکی از حقوق طبیعی انسان است. وقتی انسان یک عقیدهای را دارد و آزاد است که این عقیده را داشته باشد، باید آزاد هم باشد که این نظر خودش را اظهار کند؛ مگر اینکه خود آن اعتقاد یک اعتقاد ممنوعی باشد که در بحث آزادی عقیده راجع به این مطلب صحبت کردیم. بنابراین اسلام که طرفدار حقوق انسانهاست، طرفدار این آزادی هم هست. عملاً هم در صدر اسلام و زمان پیغمبر و زمان خلفای اول به موردی برنمیخوریم که جلوی اظهار عقیده گرفته شده باشد. البته این را هم بگویم، به موردی هم بر نمیخوریم که کسی بخواهد بیاید در معرض عام - مثلاً در مسجد - بایستد یک سخنرانی بر خلاف جهتگیریای که مثلا پیغمبر یا خلیفهی زمان دارد اجرا میکند، یک چنین سخنرانیای هم بخواهد کرده باشد، یا برود در یک گوشهای مردم را جمع کند با اینها صحبت کند. موارد اینجوری بخصوص در زمان پیغمبر خیلی نادر است و شاید نیست. در زمان خلفا کم و بیش هست. اما آنجایی که کسی در این صدد بر میآمد که به خود رسول خدا یا به خلفای اول مطلبی را بیان بکند، ما میدیدیم که با کمال آزادی به او اجازه میدادند. در مسجد، در پای منبر امیرالمؤمنین یک نفری بلند میشد راجع به یک مطلبی به امیرالمؤمنین اعتراض میکرد یا از او سؤال میکرد. یا در جنگ صفین کسانی بودند که تحت تأثیر فریب طرف مقابل قرار گرفتند و یک حرفهایی را زدند. امیرالمؤمنین به اینها بدخلقی نکرد، تشر نزد، بلکه رفت با آنها صحبت کرد. یا عمار یاسر را فرستاد برایشان صحبت کرد و حقیقت را برای آنها آشکار کرد. یا در پای منبر خلیفهی دوم وقتی که خلیفه در منبر گفت من اگر پایم را کج گذاشتم، من را راست کنید و هدایت کنید، یک نفری بلند شد پای منبر، گفت اگر تو کج بروی، با این شمشیر تو را راست خواهیم کرد. کسی هم به او اعتراض نکرد. و همین طور در زمان خلفای دیگر. و همین روال ادامه داشت تا زمان عبدالملک مروان. عبدالملک مروان اول کسی بود که روی منبر رسماً و علناً اظهار کرد به مسلمانها که کسی حق ندارد افکار و نظرات خودش را آزادانه بیان کند. گفت: «لا یامرنی احد بتقویاللّه الّا ضربت عنقه»؛ هرکس بخواهد مثل زمان پیغمبر و خلفای اول پای منبر من توی مسجد بلند بشود و من را امر به تقوای خدا بکند، من گردنش را میزنم. او اختناق اموی را به صورت صریح و روشنی اعمال کرد و اعلام کرد. و الاّ در زمان او هم آنی که ممنوع شد، اظهارنظر سیاسی بود، باز اظهارنظر دینی و در مسائل دینی، اظهارنظر آسان بود. ما میدیدیم در مسجد پیغمبر یک زندیق و ملحد، یعنی مخالف با اسلام و منکر خدا، نشستند با چند نفر دارند نظراتشان را میگویند که همین ماجرای توحید مفضّل از آنجا ناشی میشود. مفضّل دید توی مسجد چند نفر نشستند یک حرفهایی دارند میزنند، به اینها پرخاش کرد که شما نشستهاید توی مسجد و خانهی خدا و این حرفهای ملحدانه را دارید میزنید، آنها گفتند که تو شاید از یاران جعفربن محمّد صادق هستی؟ گفت بله. گفتند که ما پیش خود امام و پیشوای تو از این حرفها غلیظتر و سخت ترش را میزنیم، او این عکسالعمل را نشان نمیدهد و تو چرا این عکسالعمل را نشان میدهی؟ که او آمد خدمت امام صادق و جریان را گفت و آن مباحثات طولانی که امروز به نام «توحید مفضّل» ثبت شده و در کتابها هست در دسترس است، اینها بین اینها انجام گرفت. البته باز خلفای بنی امیه و بیشتر از آنها بنیعباس طاقت نیاوردند و دربارهی مسائل کلامی و خلق قرآن و نمیدانم کلام و مسائل گوناگون یک فشارهای بی حد و حصری را بر روی مخالفین نظرات و ایدئولوژی آن دستگاه خلافت وارد آوردند. این هم بعد در دنیای اسلام و در تاریخ اسلام به شکل دیگری برآمد. اما اصولاً در اسلام و در روش حکام اسلامی صدر اول، بیان عقیده در صورتی که سالم باشد، در صورتی که تویش اغواگری نباشد، در صورتی تویش اضلال نباشد، آزاد است - حالا بحث در باب اغواگری و فریب و ضلال و کتب ضلال و اینها را انشاءاللّه در یک خطبهی دیگری عرض خواهم کرد - اساساً هم به نفع جامعهی اسلامی است که افکار آزاد باشد؛ یعنی کسانی بتوانند افکار خودشان را، نظرات گوناگون خودشان را بیان کنند. در قانون اساسی ما پیش بینی شده که برخورد سالم افکار موجب رشد اندیشههاست. یعنی کسی یک نظری دارد، دیگری نظر مخالف با او دارد. یک برخورد فکری به وجود بیاید، اما سالم؛ نه توأم با روشهای غلط که این روشهای غلط خود قابل جلوگیری است و حاکم اسلامی و دولت اسلامی باید مانع بشود از آن روشها که آنها را بعداً عرض میکنیم. کلاً رشد فکری جامعه در این صورت بیشتر تضمین میشود و تأمین میشود و آثار اجتماعی و سیاسیاش هم در جامعه زیاد است. اگر چنانچه کسانی احساس کنند که نظرات خودشان را میتوانند بیان بکنند، جامعه به طرف سالمسازی و وحدت هم پیش میرود. چون آن افکار را میگویند، کسانی هم آنها را جواب میدهند، نظرات به هم نزدیک میشود؛ اختلافنظرهایی که ناشی از نگفتن و کتمان کردن و پوشیده داشتن از یکدیگر هست، بتدریج کم میشود و از بین میرود. شکل کلی قضیه این است.
و من به طور قاطع و قوی میخواهم ادعا بکنم که روش ما در انقلاب اسلامی و در نظام جمهوری اسلامی هم همین بوده؛ یعنی آنی که در قانون اساسی هست و آنی که امروز پذیرفتهشدهی در نظر نظام جمهوری اسلامی است، همین است. البته هستند همیشه کسانی در جامعه که از فضای آزاد استفاده میکنند، میگویند آزادی نیست! کسانی که در رژیمهای اختناقی و استبدادی، نظیر آن افراد توی زندانهایند و اصلاً قدرت نفس کشیدن ندارند. خود آن افراد هم در دوران رژیم گذشته جرئت نمیکردند نفس بکشند و یک کلمه بگویند، در نظام جمهوری اسلامی آزادانه حرف میزنند، مینویسند، جزوه منتشر میکنند، همهی چیزها را زیر سؤال میبرند. حتّی گاهی این کارهاشان ناسالم هم هست؛ یعنی آن روش سلامتی که شرط آزادی بیان هست، در کارهایشان نیست. در همان نوشتهای که با استفادهی از فضای آزاد آن را نوشتند و منتشر کردند، در همان نوشته میگویند آزادی نیست! خب این یک نوع دغل کاری است، این فریب است. لکن حقیقت این است. روزنامهها، نویسندگان مقالات، جزوهها و کتابها، حامل نظرات گوناگون است. امروز در مسائل اسلامی، در مسائل اقتصادی، در مسائل مربوط به حکومت، مسائل سیاسی، نظرات گوناگونی هست. توی کتابها مینویسند، این کتابها را هم دارند چاپ میکنند، کسی هم نمیگوید چرا چاپ میکنید. چرا، ممنوعیتهایی هست که آن ممنوعیتها باز وظیفهی نظام جمهوری اسلامی است که همان طور که گفتم، این را باید در یک خطبهی دیگری مشروحاً عرض بکنم که چه چیزهایی در نظام جمهوری اسلامی ممنوع است.
به طور خلاصه میتوانیم اینجوری بگوییم که برخورد افکار و آزادی افکار برای هدایت افکار است. یک نظام و یک رژیم و یک دولت که نمیتواند در راه هدایت افکار قدم برندارد و آن چیزی که برای هدایت افکار مفید هست، آن را انجام ندهد. درست همان دولت و همان دستگاه و همان نظامی که مخلصانه میخواهد کار کند، نباید یک حرکتی را که مایهی گمراهی افکار است، آن را اجازه بدهد. اگر آزادی بیان به هدف و به منظور هدایت افکار است، پس آن بیانی که افکار را هدایت نمیکند بلکه گمراه میکند، مردم را فریب میدهد، حقایق را میپوشاند، باطل را حق جلوه میدهد، حق را باطل جلوه میدهد، آن بیانی که مایهی گمراهی است، یک بیان مضری است. درست به همان دلیل که بیان حقیقت برای هدایت افکار لازم است و آزادی بیان برای رشد افکار لازم است، به همین دلیل برخی از آزادیها که از آن سوء استفاده میشود و افکار گمراه میشوند، حرام است، ممنوع است و نباید انجام بگیرد، که این موضوع آن بحثی است که خواهم کرد و مجموعاً با این اصل اسلامی که از قرائن و شواهد به دست میآید و از آن آیهی شریفهی «فبشّر عباد الّذین یستمعون القول فیتّبعون احسنه»(۳) هم به یک نحوی ممکن است استفاده بشود. این در جای خود یک چیز مسلمی است، اما آن حدود و مرزهایی هم که وجود دارد، آن هم مسلم است که انشاءاللّه دنبالهی این مطلب را که مجموعه، نظر اسلام را در باب آزادی بیان روشن خواهد کرد، در یک خطبهی دیگری انشاءاللّه عرض خواهم کرد.
بسماللّهالرّحمنالرّحیم
والعصر. انّ الانسان لفی خسر. الّا الّذین امنوا و عملوا الصّالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصّبر.(۴)
۱) اعراف: ۱۵۷
۲) فصلت: ۲۶
۳) زمر: ۱۷ و ۱۸
۴) عصر: ۳ – ۱ |
76 | 1367/09/11 | گزیده بیانات در خطبههای نماز جمعه درباره شهید آیتالله مدرس و میرزاکوچک جنگلی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=44299 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سالگرد شهادت مرحوم آیتاللّه مدرّس است؛ روحانی بزرگ و عالم جلیلالقدر و شهید سعید که یاد آن عزیزِ غریب بحمداللّه بعد از پیروزی انقلاب بتدریج در جامعهی ما و ذهنیّت مردم ما زنده و زندهتر شده.
خصوصیّت مدرّس چه بود؟ خصوصیّت مدرّس اوّلاً عبارت بود از آگاهی؛ چیزی را که خیلی از آدمهای دلسوز، آن روز نمیفهمیدند و درک نمیکردند، او میفهمید، آگاه بود، توطئهی خارجیها را و حکومت دستنشانده را میشناخت، پایان کار را از آغاز میدید. ثانیاً احساس مسئولیّت؛ یعنی به عنوان یک عالم، به عنوان یک نمایندهی مجلس، به عنوان یک شخص متنفّذ در جامعه، احساس مسئولیّت میکرد. و ثالثاً شجاعت؛ نمیترسید، از مرگ نمیهراسید، از زحمتها و سختیهای زندگی فرار نمیکرد. این سه خصوصیّتِ عمدهی مرحوم مدرّس است. البتّه عالم بود، باتقوا بود، خیلی خصوصیّات دیگر هم داشت، امّا آن چیزی که مدرّس را مثل خورشید منوّری امروز در جامعهی ما قرار داده، این سه خصوصیّت است. در دوران حکومت رضاخانی و بعد از آن تا قبل از انقلاب، نمیخواستند که این چهرهی منوّر نشان داده بشود؛ هم به خاطر همین خصوصیّات و هم بیش از اینها به خاطر اینکه یک روحانی بود، یک عالم دین بود؛ یک عالم دین و این قدر ممتاز در فهم و در احساس مسئولیّت و در شجاعت.
این روزها تصادفاً مصادف با شهادت میرزاکوچک جنگلی هم هست که او هم همین خصوصیّات را داشت، منتها در نوع دیگری و جای دیگری عمل میکرد؛ شأن آن سردارِ بزرگِ اسلامیِ ایران هم یک شأن بسیار والایی است. البتّه میرزاکوچک هم یک روحانی و طلبه بود و عالم بود؛ و من شنیدم از بعضی از کسانی که آشنایی داشتند، که مرحوم میرزاکوچک تحصیلات عالیهی فقه و اصولی هم داشته و نجف هم بوده. البتّه در شرح حالش که نوشتهاند، این را مشاهده نکردم. و این مرد هم آمد لباس نظامی به تن کرد و با همان آگاهی و همان احساس مسئولیّت و همان شجاعت، قبل از مرحوم مدرّس در یک برههی بحرانیِ دیگری از زمان، ایشان یک حرکت عظیمی را به راه انداخت و بعد هم به شهادت رسید.
خداوند این دو عزیز را، این دو شهید بزرگوار را، با اولیای خودش محشور کند و یاد اینها را همواره زنده بدارد و ما را هم موفّق کند که از همین سه خصوصیّت -یعنی آگاهی و احساس مسئولیّت اسلامی و دینی و اجتماعی و همچنین شجاعت لازم در همهی احوال- برخوردار باشیم و بمانیم.
|
77 | 1367/08/28 | بیانات در آیین گشایش کنگره جهانی حافظ | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=3972 |
سخنرانی در تاریخ ۱۳۶۷/۰۸/۲۸
بسماللهالرّحمنالرّحیم
الحمدلله و الصّلاة علی رسول الله و علی آله الأطیبین
به حسن و خلق و وفا کس به یار ما نرسد
ترا در این سخن انکار کار ما نرسد
اگر چه حسنفروشان به جلوه آمدهاند
کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
به حقّ صحبت دیرین که هیچ محرم راز
به یار یکجهتِ حقگزار ما نرسد
هزار نقش برآمد ز کلک صنع و یکی
به دلپذیری نقش نگار ما نرسد
هزار نقد به بازار کاینات آرند
یکی به سکهی صاحب عیار ما نرسد
دریغِ قافلهی عمر کان چنان رفتند
که گردشان به هوای دیار ما نرسد
بسوخت حافظ و ترسم که شرح قصهی او
به سمع پادشه کامکار ما نرسد
بهترین فاتحهی سخن، در بزرگداشت این عزیز همیشگی ملت ایران و درّ یگانهی فرهنگ فارسی، سخنی بود از خود او، که این غزل را به عنوان ارادتی به خواجهی شیراز و شاعر همهی عصرها و قرنهایمان در حضور شما عزیزان - برادران و خواهران و میهمانان گرامی - خواندم و در حقیقت توصیفی برای خود حافظ شیرازی است.
حافظ بدون شک، درخشانترین ستارهی فرهنگ فارسی است - شعر فارسی، - در طول این چندین قرن تا امروز نداریم هیچ شاعری را که به قدر حافظ، در اعماق و زوایای جامعهی ما و ذهن و دل ملت ما نفوذ کرده باشد و حضور داشته باشد. شاعرِ همهی قرنهاست و همهی قشرهاست. از عرفای بیخود از خودِ مجذوبِ جلوههای الهی، تا ادیبان و شاعران خوشذوق، تا رندان بیسر و پا و تا مردان و زنان معمولی جامعهی ما، هر کدام در حافظ سخن دل خود را یافتند و به زبان او، شرح حال و وصف حال خود را سرودند. شاعری که دیوان او تا امروز هم، پرفروشترین کتاب و پرنشرترین کتاب، بعد از قرآن است و دیوان او در همه جای این کشور و در بسیاری از خانهها - یا بیشتر خانهها - با قداست و حرمت، در کنار کتاب الهی گذاشته شده است. شاعری که لفظ و معنا را و قالب و محتوا را با هم به اوج رسانده و در هر مقولهای که سخن رانده، زبدهترین و موجزترین و شیرینترین را گفته است. امروز بزرگداشت این شاعر است.
البته در جامعهی ما و در بیرون از کشور ما، دربارهی حافظ، سخنها گفتند و قلمها زدند و به دهها زبان دیوان او را برگرداندند و دهها کتاب در شرح حال او یا دیوان او نوشتند؛ امّا همچنان حافظ به صورت کامل، ناشناخته است. این را اعتراف میکنیم و بر اساس این اعتراف باید حرکت کنیم و این کنگره بزرگترین هنرش این خواهد بود انشاءالله که در این راه گامی به جلو باشد.
در این کنگره،اساتید بزرگ، شعرا، ادبا و صاحب فضیلتان و افراد صاحبنظر بحمدالله زیادند. باید بگویند و بسرایند و بنویسند و پس از این جلسه هم، باید این حرکت ادامه پیدا کند.
ما حافظ را فقط به عنوان یک حادثهی تاریخی ارج نمینهیم، بلکه حافظ همچنین حامل یک پیام و یک فرهنگ است. دو خصوصیت وجود دارد که به ما حکم میکند که از حافظ تجلیل کنیم و یاد او را زنده کنیم. اول: زبان فاخر اوست که همچنان در قلهی زبان فارسی و شعر فارسی است و ما این زبان را باید ارج بنهیم و از آن معراجی بسازیم به سوی زبان پاکِ پیراستهی کامل والا؛ چیزی که امروز از آن محرومیم.
دوم: معارف حافظی است که خود او تکرار میکند که از نکات قرآنی استفاده کرده است. قرآن درس همیشگی زندگی انسان است و دیوان حافظ مستفاد از قرآن است و خود او اعتراف میکند که نکات قرآنی را آموخته و زبان خودش را به آنها گشوده است. پس محتوای شعر حافظ آنجا که از جنبهی شعری محضْ خارج میشود و قدم در وادی بیان معارف و اخلاقیات میگذارد، یک گنجینه و ذخیره است برای ملت ما امروز و نسلهای آینده و همچنین برای ملتهای دیگر؛ چون معارف والای انسانی مرز نمیشناسد. پس بزرگداشت از حافظ، بزرگداشت از فرهنگ قرآنی و اسلامی و ایرانی است و بزرگداشت از آن اندیشههای نابی است که در این دیوان کوچک، گردآوری شده و به بهترین و شیواترین زبان، ادا شده است.
من امروز مایل بودم بتوانم یک بحث مورد قبول خود - حداقل - در این مجمع شما داشته باشم. ارادت به حافظ و احساس مسؤولیت در مقابل پیام حافظ و جهانبینی او و نیز زبان او، من را وادار میکند و میکرد به شرکت در این اجتماع و همکاری با شما؛ امّا وقت و گرفتاریهای من به من اجازه ندادهاند و نمیدهند که آن چنان که دلخواه یک دوستدار حافظ است، دربارهی او حرف بزنم و بیان کنم. در استعجال، با کمک از حافظه و از حافظ، مطالبی را آماده کردهام که عرض کنم.
بحث را در سه قسمت عرض خواهم کرد: یک قسمت در باب شعر حافظ، قسمت دیگر در باب جهانبینی حافظ و قسمت سوم در باب شخصیت حافظ.
آن چنان که من جمعبندی میکنم از دیوان او و ازمجموعهی سخن او شعر حافظ در اوج هنر فارسی است و از جهات مختلف در حد اعلاست. این بحث که بهترین شاعر فارسی کیست، تاکنون بحث بیجوابی مانده و شاید بعد از این هم بیجواب بماند؛ امّا میتوان ادعا کرد که به اوج سخن حافظ - یعنی به اوجی که در سخن حافظ هست - هیچ سخن دیگری نرسیده است. نه اینکه مرتبهی شعر حافظ در همهی غزلیات و سرودهها مرتبهای است والاتر از دیگران، بلکه بدین معنا که در بخشی از این مجموعهی گرانبها و نفیس، اوجی وجود دارد که شبیه آن را در کلام دیگران انسان مشاهده نمیکند.
یک تقریبی به ذهن برادران و خواهرانی که با حافظ تا حدودی آشنائی دارند عرض میکنم. شعر غزلی به طور طبیعی شعر عشق است - هر نوع شعر غزلی، چه عارفانه و چه غیرعارفانه - و شعر عشقی که متعهد بیان لطیفترین احساسات انسان را متعهد است، به طور طبیعی نمیتواند از شیوهها و اسلوبها و کلماتی استفاده کند که به فخامت شعر خواهد انجامید؛ آنچه که در قصیده به راحتی میتوان از آن بهره برد و حتّی در مثنوی. لذا شما میبینید که سعدی بزرگ که استاد سخن هست، فخامتی را که در بوستان نشان میدهد؛ در غزلیات خودش نمیتواند نشان بدهد. این، طبیعت زبان غزل است و هر شاعری ناگزیر در غزل محدودیتهایی دارد، محدودیتهایی که سخن را از استحکام و فخامت و جزالت لازم میاندازد.
حالا اگر نگاه کنید به تشبیبها و نسیبهایی که در مقدمات قصائد معمولاً شعرا داشتهاند - که در گذشته کمتر قصیدهای بود که از تشبیب و نسیب، یعنی از همان ابیات عاشقانهای که در ابتدای قصیده شاعر میسرود، خالی باشد - خواهید دید که هیچ کدام از این ابیاتی که به عنوان تشبیب در مقدمه و طلیعهی قصائد، سروده شده؛ نتوانسته است کار یک غزل را در بین مردم بکند. نه هرگز با او خوانندهای آوازی سروده و نه به عنوان وصفالحال عاشقی به کار رفته است. با اینکه غزل است و شعر است در مضمون غزل؛ امّا طنطنهی قصیده، مانع از این است که آن لطف و آب غزل را داشته باشد آن لطافت و نازکی غزل را دارا باشد.
پس لطافت و نازکی در غزل، به طور طبیعی منافات دارد با طبیعت استحکام و محکم بودن شعر که در قصیده مشاهده میشود، حالا ما شعری را اگر پیدا کردیم که با اینکه غزل هست، از لحاظ استحکام الفاظ، کوچکترین نقیصهای ندارد؛ این شکل شعر، برترین است. اگر غزلی را ما یافتیم که علاوه بر لطف سخن و لطافت کلمات، از یک استحکام و استواری هم برخوردار است - به طوری که نمیتوان جای هیچ کلمهای از کلمات آن را عوض کرد یا چیزی به آن افزود یا چیزی از آن کاست - باید استنتاج کنیم که این غزل، این سخن، در حد اوج است و در دیوان حافظ، از این قبیل بسیار است. آن چنان استحکام سخن در غزل حافظ، چشم را به خود جلب میکند که کسانی که بر روی خصوصیات لفظی سخن کار میکنند - منهای مسائل معنوی - بلاشک یکی از چیزهایی که آنها را مبهوت میکند، همین استحکام سخن حافظ است در بسیاری از ابیات او و غزلیات او. که حالا در خلال صحبت، ممکن است بعضی از اینها را عرض کنم.
البته همانطور که عرض کردم نمیخواهیم بگوئیم که همهی غزلیات حافظ این جوری است. به قول غنىّ کشمیری:
شعر اگر اعجاز باشد بیبلند و پست نیست
در ید بیضا همه انگشتها یکدست نیست
بنابراین در شعر حافظ هم، کوتاه و بلند وجود دارد و تصادفاً شعرهای پائین حافظ، آن چیزهایی است که نشانههای مدح در او هست.
احمد الله علی معدلة السلطانی
احمد شیخ اویس حسن ایلخانی
این را برای مدح گفته است. این، شعر حافظ میتوان گفت به شمار نمیآید. شعر حافظ را در جاهای دیگری و بخشهای دیگری بایستی جستجو کرد.
برخی از خصوصیّات شعر حافظ را من عرض میکنم -خصوصیات بیشتر لفظی شعر حافظ - البته در این باره اساتید چیزهای خوبی نوشتند بنده هم از بعضی از اینها در گذشته غالباً استفاده کردم و فرصت مراجعهی درستِ کاملی این ایام نداشتم و شما برادران و خواهرانی که اهل استفادهی از این کتابها هستند، میتوانند استفاده کنند اساتید هم که خودشان میدانند. امّا یک چیزهایی را من از خصوصیّات لفظی شعر حافظ عرض میکنم:
یکی از این خصوصیّات، قدرت تصویر در شعر حافظ است؛ از چیزهایی است که کمتر به آن پرداخته شده است. تصویر در مثنوی، چیز آسان و ممکنی است. لذا شما تصویرگری فردوسی را در شاهنامه و مخصوصاً نظامی را در کتابهای مثنویش، مشاهده میکنید که چه تصویرهای زیبائی از طبیعت، از وضعیت، میکند. در غزل این کار، کار آسانی نیست. بخصوص وقتی که غزلی باید دارای محتوا باشد؛ یعنی شاعر متعهد است که محتوایی در آن غزل، حتماً بیان کند و معارفی را ادا کند. تصویر، با آن زبان محکم و با لطافتهای ویژهی شعر حافظ و با مفهوم، چیز نزدیک به اعجازی است. چند نمونه از تصویرهای حافظ را من میخوانم، چون روی این قسمت تصویریگری حافظ گمان میکنم کمتر کار شده، یعنی من ندیدهام. چون همهی کتابهایی که در باب حافظ نوشته شده، من ندیدهام، شاید هم این بحث شده و من به آن دست نیافتم.
برای اینکه بیشتر روی این قضیه در شعر حافظ کار بشود، این ابیاتی که عرض میشود تصویر میکند یک منظرهای را؛ شما ببینید چقدر زیبا و قوی تصویر میکند!
در سرای مغان رُفته بود و آب زده
نشسته پیر و صلائی به شیخ و شاب زده
سبوکشان همه در بندگیش بسته کمر
ولی ز ترک کُلَه چتر بر سحاب زده
شعاع جام و قدح نور ماه پوشیده
عذار مغبچگان راه آفتاب زده
گرفته ساغر عشرت فرشتهی رحمت
تا میرسد به اینجا:
سلام کردم و با من به روی خندان گفت
که ای خمارکش مفلس شراب زده
چه کسی؟ چه کارهای و چطور؟ سؤال میکند از او تا میرسد به این جا:
وصال دولت بیدار ترسمت ندهند
که خفتهای تو در آغوش بخت خوابزده
پیام شعر را ببینید چه قدر زیبا و بلند و شعر چه قدر برخوردار از استحکام لفظی است که حقیقتاً کم نظیر است از لحاظ استحکام لفظی و درعینحال این جور تصویرگری، درِ سرای مغان را نشان میدهد و پیر را نشان میدهد و مغبچگان را نشان میدهد و چهرههایشان را نشان میدهد، حال خودش را تصویر میکند. یک چیز عجیبی است این تصویری که انسان در این غزل مشاهده میکند و نظایر این در دیوان حافظ زیاد است. همین غزل معروف:
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت
با من راهنشین بادهی مستانه زدند
یک ترسیم بسیار روشن از آن چیزی است که در یک مکاشفه یا در یک الهام ذهنی یا در یک بینش عرفانی شاعر دارد و احساس میکند که این را به بهترین زبان ذکر میکند که اگر ما قبول کنیم - که قبول هم داریم - که این پیام عرفانیای است و بیان معرفتی از معارف عرفانی؛ شاید به بهتر از این زبان، به هیچ زبانی حقیقتاً نشود این را بیان کرد، تصویر کرد. تصویرگری حافظ، یکی از برجستهترین خصوصیّات اوست.
ایهام بیان حافظ را بزرگ داشتند، نویسندگانی و گویندگانی همینجور هم هست، در بارهاش زیاد بحث شده من تکرار نمیکنم.
از جملهی خصوصیّات زبان حافظ، شورآفرینی است. شعر حافظ شعر پرشور و شورانگیز است. با اینکه شعر غزلی - در برخی از اشکالش که شاید صبغهی غالب هم داشته باشد - شعر رخوت و بیحالی است؛ امّا شعر حافظ، شعر شورانگیز و ولولهآفرین است. ابیاتی را به یاد شما میآورم، ببینید چقدر این پرتحرک و برانگیزاننده است!
سخن درست بگویم نمیتوانم دید
که مِی خورند حریفان و من نظاره کنم
...
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد
حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
...
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
...
حاشا که من به موسم گل ترک مِی کنم
من لاف عقل میزنم این کار کِی کنم
سر تا پا شور و حرکت و هیجان است این شعرها و هیچ به یک سخن یک انسانِ بیحالِ افتادهی دنیا را به ترک گفته، ندارد. همین شعر معروفی که اول دیوان حافظ هست و در فاتحهی دیوانِ آن هست همین:
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
نمونهی بارزی از همین شورآفرینی و ولولهآفرینی است و این یکی از خصوصیّات شعر حافظ است.
خصوصیت دیگر این است که شعر حافظ، سرشار از مضامین است - چه مضامین ابتکاری و چه مضامین شعرای گذشته - که آنها را با بهترین بیانی و غالباً با بهتر از بیان خودشان، ادا کرده است. چه شعرای عرب و چه شعرای پیش از خودش مثل سعدی و چه شعرای معاصر خودش مثل خواجو و سلمان ساوجی که گاهی مضمونی را از آنها گرفته و به زیباتر از بیانی از بیان خود آنها، آن را ادا کرده است.
اینی که گفته میشود که در شعر حافظ مضمون نیست، این ناشی از دو علت است: یکی اینکه مضامین حافظ آن قدر بعد از او تکرار شده و تقلید شده که امروز که ما آن را میخوانیم، به گوشمان تازه نمیآید. این گناه حافظ نیست این مدح حافظ است که شعر او و سخن او و مضمون او، آن قدر دست به دست گشته و همه او را گفتند و گرفتند و تقلید کردند که امروز یک حرف تازه به گوش نمیآید و دوم اینکه: زیبائی سخن و صافی سخن، آن چنانی که مضمون در او گم میشود، بر خلاف بسیاری از گویندگان سبک هندی که مضامین عالی را به کیفیتی بیان میکنند که زبان سبک هندی این البته این، نقص آن سبک هم نیست، در آنجا هم در جای خود بحث دارد و نظر هست که آنجا یکی از کمالات سبک هندی است. بههرحال در آنجا برجسته است مضمون در شعر حافظ، آن چنان هموار و آرام بیان شده، مضمون که به چشم نمیآید.
کمگوئی و گزیدهگوئی، خصوصیت دیگر شعر اوست. یعنی حقیقتاً جزء برخی از ابیات حافظ یا بعضی از غزلیات و قصائدی که غالباً هم معلوم میشود که مربوط به اوضاع و احوال خاص خودش هست یا مدح این و آن هست که راجع به این مدح هم بعد اگر یادم ماند مطلبی عرض خواهم کرد؛ در بقیهی دیوان، نمیشود جایی را پیدا کرد که انسان بگوید توی این غزل، اگر این یک بیت نبود، بهتر بود، کاری که با دیوان خیلی از شعرا این کار میشود. انسان دیوانهای بسیار خوب را - از شعرای بزرگ - میخواند، میبیند توی این قصیدهی به این قشنگی، تو این غزل به این شیوائی، این بیت زیادی است! اگر نبود، یکدستتر بود، بهتر بود. در شعر حافظ، چنین چیزی را آدم نمیتواند پیدا کند.
روانی، صیقلزدگی الفاظ، ترکیبات بسیار شیرین و لحن زبان شیرین، یکی از خصوصیّات استثنائی حافظ است. با اینکه کیفیت بیان او - همچنان که در شعر منسوب به او هست - بسیار شبیه به خواجوست؛ یک جاهایی انسان شعر خواجو را وقتی میخواند میبیند که شبیه شعر حافظ و قابل اشتباه است. امّا شیرینی بیان حافظ، در مجموع دیوان، در هیچ دیوان دیگری از دیوانهای فارسی - تا آنجائی که بنده دیدم و احساس کردم مشاهده نمیشود.
بعضی حافظ را متهم کردند به تکرار، باید عرض کنم تکرار حافظ، تکرار مضمون نیست، تکرار ایدهها و مفاهیم است. یک مفهوم را به زبانهای گوناگون تکرار میکند. نمیشود این را گفت تکرار مضمون که معیوب، عیب هست در شعر.
موسیقی عبارات حافظ و گوشنوازی این کلمات، خود یک خصوصیت دیگری است. شعر را به سبک معمولی وقتی که بخوانند، گوشنواز است. چیزی که در شعر فارسی، نظیرش انصافاً کم است. بعضی از غزلیات دیگر هم البته همین جور است. در معاصرین او، خواجو همینجور است. بسیاری از غزلیات سعدی همین جور است. بعضی از مثنویات همین جور است. امّا در حافظ، این یک صبغهی عمومی است. کثرت ظرافتها و ریزهکاریهای لفظی، از قبیل جناسها و مراعات نظیرها و ایهام و تناسبها و ایهام و تضادها، الیماشاءالله است که شاید کمتر بتواند انسان پیدا کند غزلی را که در آن غزل، چند مورد از این ظرافتها و ریزهکاریها و ظریفکاریها و ترصیعهای لفظی وجود نداشته باشد. این بیتی که اینجا یادداشت کردم به مناسبت همین ظرافتهااین را بخوانم:
جگر چون نافهام خون گشت و کم زینم نمیباید
جزای آنکه با زلفت سخن از چین خطا گفتم
یکی از خصوصیّات شعر حافظ، روانی و رسائی است که هر کسی که با زبان فارسی آشنا باشد شعر حافظ را میفهمد. شما شعر حافظ را با زبان معمولی به یک آدمی که هیچ سواد هم نداشته باشد وقتی که بخوانید، برایش، راحت میفهمد؛ مثل حرف زدن معمولی:
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
توبهفرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند
اصلاً هیچ ابهامی و نکتهای که پیچ و خمی در او باشد، انسان مشاهده نمیکند. نو ماندن زبان که به گفتهی یکی از ادبا و نویسندگان معاصر ما که ایشان ادعا میکند، باید هم همین جور باشد میگوید هنوز زبان غزلی ما، مدیون حافظ است و همین هم درست است یعنی؛ امروز شیواترین غزل ما، آن غزلی است که شباهتی به حافظ میرساند. نمیگویم اگر کسی درست، نسخهی حافظ تقلید کند؛ این بهترین غزل خواهد بود. نه، تطوّر زبان و تحوّل سبکها و پیشرفت شعر، یقیناً ما را به جاهای جدیدی رسانده و حقّ هم همین است. امّا در همین شعر غزلی ناب پیشرفتهی امروز، آن جایی که شباهتی به حافظ و زبان حافظ در او هست، انسان احساس شیوائی میکند.
و بالأخره به کار بردن معانی رمزی و کنائی، که این هیچ شکّی درش نیست، یعنی حتّی آن کسانی که شعر حافظ را یکسره شعر عاشقانه و به قول خودشان رندانه میدانند و هیچ معتقد به گرایش عرفانی در حافظ نیستند - که واقعاً جفای به حافظ است کسی این جور حرف بزند حتی آنها هم - در یک مواردی، نمیتوانند ردّ کنند که سخن حافظ، سخن رمزی است. یعنی کاملاً روشن است که سخن حافظ، اینجا عبارتی را و تعبیری را به جای معنای دیگر مورد نظر خودش گذاشته است.
نقد صوفی نه همین صافی بیغش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
خب نقد صوفی نه همین صافی بیغش، صافی بیغش یعنی «می»، در حالی که صوفی که ادعای «می» ندارد، ادعای معنویات دارد. بنابراین صافی بیغش به کار رفته به معنای «می ناب»، یعنی به معنای عرفان ناب. صافی بیغش که به معنای می ناب است به کار رفته به معنای عرفان ناب و خالص .
نقد صوفی نه همین صافی بیغش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
خصوصیات لفظی زیادی باز، از جملهی چیزهایی که من به نظرم رسید که جا دارد روی این کار بشود، در شعر حافظ استفادهی شجاعانهی از لهجهی محلّی است با ظرافت؛ یعنی از لهجهی شیرازی در شعری با آن عظمت استفاده کرده حافظ که موارد زیادی دیده میشود. این استفاده کردن «به» به جای «با»:
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش براندازیم
که تا امروز هم در لهجهی شیرازی، این موجود است. یا:
در خرابات طریقت ما به هم منزل شدیم یا شویم
کاین چنین رفتست از عهد ازل تقدیر ما
و موارد دیگری از این قبیل هست. در این غزل معروف حافظ: «صلاح کار کجا و من خراب کجا» که کجا ردیف است و «با»ی قبل از ردیف که حرف ردیف باید ساکن باشد. در حالی که در مصراع بعدی میگوید: «ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا». این غلط نیست به لهجهی شیرازی : «ببین تفاوت ره از کجاست تا کجا» که الان هم شیرازیها وقتی حرف میزنند، همینجور حرف میزنند؛ تابْکجا. یعنی از لهجهی شیرازی - لهجهی محلّی - استفاده کرده و آن را در قافیه به کار برده.
استفاده از اصطلاحات روزمرّهی معمولی و از این قبیل چیزها که زیاد است. حالا من بخواهم باز هم در این زمینه حرف بزنم، بحثهای زیادی است.
یک نکتهی دیگر هم عرض بکنم این قسمت مربوط به شعر را خاتمه بدهم و آنکه نشانههای سبک هندی را هم در غزل حافظ بنده مشاهده میکنم، یعنی؛ ریشههای سبک هندی را میشود فهمید و ارادت صائب و نظیری و عُرفی و کلیم - این شعرای بزرگ سبک هندی - به حافظ، احتمالاً به معنای انس زیادی اینها با زبان حافظ است و یقیناً اثر داشته که من دو تا بیت را همینطور دم دستی پیدا کردم و یادداشت کردم اگر بتوانم اینجا بخوانم:
کردار اهل صومعهام کرد مِی پرست
این دود بین که نامهی من شد سیاه از او
که کاملاً بوی سبک هندی را میدهد.
ای جرعهنوش مجلس جم سینه پاک دار
کائینهایست جام جهان بین که وای از او
بنابراین در زمینهی مسائل شعر حافظ، بحثها و حرفهای زیاد و خصوصیّات ممتازی هست که اساتید و نویسندگان روی این، کار کردند؛ باز هم باید کار بکنند. - من همین جا از فرصت استفاده کنم؛ توصیه کنم برای کار روی دیوان حافظ، از جهات مختلف. با اینکه کارهای خوبی نسبتاً شده، جای برخی از کارها خالی است. مثلاً «کشفالکلمات» حافظ ما نداریم. یعنی شما اگر چنانچه یک کلمهای را بخواهید در حافظ جستجو کنید دارید؟... آقای دکتر شهیدی میفرمایند داریم. خب این هم از بیسعادتیهای ماست که به قول مرحوم آقای جلال همائی «تا یک ورق از کلیله در گوشم شد سیصد ورق از شفا فراموشم شد» تا یک ورق از کارهای روزمرّهی سیاسی را ما دست گرفتیم به قول ایشان سیصد ورق از کتاب و درس و بحث و ... پس خوب است من نگویم، پیشنهاد نکنم. بعد خصوصی به برادران میگویم، ممکن است هر چی که به ذهن من رسیده، قبلاً انجام شده باشد. - خب، یک بحث دیگر دربارهی جهانبینی حافظ است. در باب جهانبینی حافظ، بحثهای زیادی شده بنده هم در این زمینه نظری دارم که عرض میکنم. مطمئناً در این جلسه هم بحثهای مختلفی خواهد شد و نظرات گوناگونی ابراز خواهد شد و حالا که مسأله اختلافانگیز هست و مورد بحث هست؛ چه بهتر که کسانی دور از تعصّب، دور از پیشداوری حقیقتاً بروند وارد دیوان حافظ بشوند تا جهانبینی این مرد بزرگ را به صورت قطعی و مسلّم بیاورند بیرون. متأسّفانه در دورهی اخیر در این چهل، پنجاه سال اخیر - کتابهایی نوشته شد که در این کتابها، این بینظری و بیغرضی رعایت نشد و مطالبی نوشته شد و گفته شد که حقاً و انصافاً بعضی از آنها، جفای به حافظ است. بعضی اهانت به حافظ است. بعضی بیبصری در مقابل حافظ است و انسان حیرت میکند که چرا بایستی این حرفها به ذهن کسی خطور کند؟! حافظ را کافر و بیدین و زندیق و منکر آخرت و از این قبیل چیزها معرّفی کردند! آن کسی که زیباترین اشعارش، اشعار عرفانی است یا لااقل اشعار عرفانی، جزو زیباترین اشعار اوست:
در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین غیرت شد از این آتش و بر آدم زد
مدّعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینهی نامحرم زد
و از این قبیل، اشعار فراوانی که در سرتاسر دیوان حافظ پراکنده است و ندای یک عرفان والای مصفّای عِلوی را میدهد و خبرش در وجود حافظ. این را ندیده بگیرند! بیایند بگویند این آدم به خدا وبه قیامت و به دین معتقد نبود!این از این
شبیه همین جفا شاید یک مرحله پائینتر است - جفای آن کسانی است که علیرغم این همه شعر عرفانی و این همه شعر اخلاقی در وجود حافظ، جهانبینی او را جهانبینی شکّ و بیخبری و بیاطلاعی از غیب و معرفت جهانی و انسانی معرفی کردند و خود او را که حالا دربارهی خود او بعداً عرض خواهم کرد - یک انسانی که معتقد به دمْ غنیمتی و دمدمی مزاجی و اسیر شهوات روزمرّهی زندگی و نیازهای پست و حقیر مادّی!
عجیب این است که این افرادی که حافظ را فاسق و فاجر و غرق در محرّمات و پستیهای معمولی روح بشر معرّفی میکنند؛ همینها باز حافظ را ستایش میکنند به اینکه این دچار سرمستی بود، دچار نمیدانم غرق سرمستی بود، غرق معرفت بود. من نمیدانم چه معرفتی است دیگر؟! سرمستی باده را با سرمستی از عرفان و معنویّت با هم مخلوط میکنند که متأسّفانه این را من هم در نوشتههای معاصرین خودمان - از فضلا و دانشمندان - دیدم؛ هم در گذشتهها که مرحوم شبلی نعمانی در «شعرالعجم» میگوید که به من نگوئید که «می» حافظ مِی ظاهری بود یا مِی معنوی، هر دو مستی میآورد.
این شد حرف! تعجب است از این دانشمند بزرگ و فاضل ادیب که یک چنین حرفی را بزند! هر دو مستی میآورد! خب بله، امّا این مستی، مستی و بیخودی از عقل است، بیگانگی از خرد انسانی است و از شعور انسانی است؛ آن، بیخبری از خودِ مادّی است و غرق شدن در معرفت و درک معنوی و والای انسانی. اینها چه طور اصلاً قابل مقایسه با همند؟! جز اشتراک در لفظ. بعضی این جوری حافظ را خواستند معرفی کنند!
بنده جهانبینی حافظ را جهانبینی عرفانی میدانم. بلاشکّ حافظ یک عارف است. البته همین جا بگویم: وقتی ما میگوئیم یک عارف است، منظورمان این نیست که از اوّلی که رفت مکتب یا از مکتب آمد بیرون یک عارف شبیه «بایزید» بود تا آخر عمرش. نه، مردی بوده هفتاد سال، هفتادوپنج سال عمر کرده اگر سی سال آخر عمرش هم با عرفان گذرانده باشد، خب یک عارف است.
عرفای بزرگ هم، از اوّل بای بسمالله زندگیشان که عارف نبودند. بالأخره یک دورانی را گذراندند یا دوران عادی را یا دوران کسب و تجارت را یا دوران علم و تحصیل علم و فضل را یا دوران فسق و فجور را، یک چیزی را گذراندند. یک وقت هم به خاطر یک حادثهای یا به خاطر معلوماتی یا به خاطر هر دلیلی، به معنویت و نور، راه پیدا کردند و عارف شدند. ما میگوئیم حافظ، عارف به وصال حق رسیده و از دنیا رفته.
جهانبینی حافظ - آنچه که به عنوان جهانبینی او میشود معرّفی کرد و سخن آخر حافظ هست - آن جهانبینی عرفانی است بدون شک. همانطور که عرض کردم، حتّی بسیاری از کسانی که او را غرق در کامجوئی و سقوط شهوانی هم معرّفی میکنند؛ در بیانات ستایشآمیز، امّا در واقع هجوآمیز خودشان، آنها هم قبول میکنند که حافظ نمیتواند محدود باشد به همین مسائل حسّی در ضمن کلماتشان این چیزها هست.
ممکن است سؤال کنید که اگر ایشان عارف بوده، چرا به این زبان حرف زده؟ پاسخ این است که این زبان، زبان رائج عرفا و متذوّقین اسلام است. از زمان محیالدین عربی تا امروز، تا زمان حافظ و از زمان حافظ تا امروز، یعنی محیالدین عربی هم از شراب و محبوب و یار حرف زده، فخرالدین عراقی هم با همین زبان حرف زده، مولوی در دیوان شمس هم با همین زبان حرف زده، همهی کسانی که در عرفان آنها هیچ شکّی نیست، با همین زبان صحبت کردهاند. برخی قبل از زمان حافظ بودند، بعضی هم بعد از زمان حافظ. حالا اگر بگوئیم بعدیها از حافظ یاد گرفتند، در مورد قبلیها طبعاً چنین حرفی نیست. این زبان رائج عرفان بوده، در آن روزگار دلائلی هم دارد. حالا چرا با این زبان میگفتند؟ در این باره هم گویندگان و نویسندگان گفتند و نوشتند. حتّی در میان گویندگان عرب زبان - همانطور که عرض کردم محیالدین - ابنفارض، شاعر عارف معروف عرب قبل از حافظ، او هم با همین زبان حرف زده. من ادعا نمیکنم که همهی شعر حافظ در سرتاسر دیوانش، شعر عارفانه است. نه، بلکه به عکس، من این را هم یک افراط میدانم که ما حتّی شعرهای واضحی را که هیچ محمل عرفانی ندارد:
گر آن شیرین پسر خونم بریزد
دلا چون شیر مادر کن حلالش
این را دیگر نمیشود به عرفان حمل کرد. «میان جعفرآباد و مصلّی» نمیشود گفت جعفرآباد روح انسانی و مصلّای فیض ازلی. جعفرآباد و مصلّی در شیراز موجود است. «خوشا شیراز و وضع بیمثالش» و از این قبیل چیزهایی که وجود دارد. و در اشعار حافظ، حتّی بعضی از اشعاری که عرفا از آن زیاد استفاده میکنند، بنده دقت کردم. دیروز نشستم روی همین اشعار نگاه کردم؛ دیدم نه، بعضی از همان اشعار، انصافاً اشعاری هستند که میتواند به معنای ظاهرىِ عشقىِ مادی به حساب بیاید. یک دورهای از عمر شاعر، این جور حرف زده. هر دو طرف به نظر من تأویلهای اغراقآمیز میکنند. اینی که ما بگوئیم تمام اشعار حافظ به یک تأویلی بالأخره به دین و عرفان و قرآن مربوط میشود، این مبالغه است و هیچ اصراری نیست که ما بیائیم همهی اشعار او را به این معنا. من دیدم یک خانم متدیّن محترمی را در دوران کودکی که،
سحر چون خسرو خاور علم بر کوهساران زد
به دست مرحمت یارم در امیدواران زد
را تعبیر میکرد به مثلاً پیغمبر یا به امام زمان در حالی که آدم میتواند خیلی راحت، واضح - کسی که با شعر آشناست - بفهمد که این جوری نیست نمیشود. البته عرفا از تمام گفتههای شاعر استفادهی معنوی و عرفانی کردند. در حقیقت حال خودشان آنها را به این استفاده رسانده. این را فراموش نباید بکنیم و هیچ کس را هم منع نباید بکنیم از این کار. من در آخر سخن عرض خواهم کرد.
مرحوم حاجمیرزا جوادآقای ملکی، عارف معروف دورهی قبل از ما که یکی از سوختگان و مجذوبان زمان خودش بوده و بزرگانی را تربیت کرده، در قنوت نماز شب میخوانده:
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام بادهی گلگون خراب کن
این عارف، به آقای دکتر شهیدی آن روز عرض کردم پدربزرگ من از علمای معروف مشهد بود، مرد زاهدی هم بود. دیوان حافظ او در خانهی ما بود که آن را به مادر من داده بود ایشان. جزو جهیزیهی مادر من آمده بود، وارد منزل ما شده بود. من در کودکی با آن دیوان مأنوس بودم. در حاشیهی دیوان، آن مرد عالمِ فقیهِ زاهد، یادداشتهایی نوشته بود. از جملهی یکی از یادداشتها یکی این بود که: این غزل را در کشتی، ما بین کجا و کراچی در سفر مکّه میخواندم. در راه مکّه که میخواسته حالی بکند - یک عالم عابد زاهد سالک، از شعر حافظ استفاده میکرده! این جوری است. ما راه نباید را بر کسی ببندیم. هر کس از هر چی میخواهد استفاده کند و هر جور استفادهای دل او میخواهد بکند، او آزاد است. امّا ما حق داریم جهانبینی حافظ را چهارچوب برایش مشخص کنیم.
جهانبینی حافظ، جهانبینی عرفانی است بلاشک. آن کسی که اشعار عرفانیای را میگوید که نظیر او در باب عرفان تاکنون گفته نشده او نمیتواند جهانبینیای غیر از جهانبینی عرفانی داشته باشد. اگر چه ممکن است در مدتی از دوران عمرش به این جهانبینی هنوز نرسیده باشد. در بارهی جهانبینی عرفانی حافظ من چند جملهای عرض میکنم:
اوّلاً بارزترین مظهر این جهانبینی در کلام حافظ عشق است و این بدین خاطر است که بشر در راه طولانیای که دارد - در این مراحل طولانی سلوک انسان تا برسد به لقاءالله که از منزل یقظه شروع میشود و این منازل گوناگون جز با شهپر عشق امکان ندارد که حرکت بکند. بدون محبّت و بدون عشق و جذبهی عاشقانه، هیچ سالکی نمیتواند این طریق را حرکت کند. لذا در جهانبینی عرفا و در مکتب عارفان، عشق و محبّت جایگاه بسیار برجستهای دارد و در دیوان حافظ هم، این موج میزند:
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری
بکوش خواجه و از عشق بینصیب مباش
که بنده را نخرد کس به عیب بیهنری
مِی صبوح و شکرخواب صبحدم تا چند
به عذر نیمشبی کوش و گریهی سحری
طریق عشق، طریقی عجب خطرناکست
نعوذ بالله اگر ره به مقصدی نبری
این، نَفَس یک عارف است. امکان ندارد کسی بدون پایهی والائی از عرفان این جور حرف بزند. در مباحث عرفان نظری، وحدت وجود که یکی از اصلیترین مباحث عرفان است، در کلمات حافظ فراوان دیده میشود. البته باز هم نمیتوانم خودداری کنم از اظهار تأسّف، از اینکه بعضی از نویسندگان و ادبای محقّقی که با وجود مقام والای تحقیق در ادبیات، از عرفان - عرفان نظری - اطلاعی ندارند و در آن کاری نکردند! وحدت وجود را که به حافظ نسبت داده شده، به معنای همهخدائی که ناشی از عدم درک درست مسأله است، تعبیر کردند و آن را جزو شَطَحیاتی دانستند که بر زبان حافظ - مثل بعضی از عرفای دیگر - صادر میشده و نه یک بینش و طرز فکر و جهانبینی!
مسألهی وحدت تجلّی که از مباحث معروف عرفان و میان عرفاست. در مقابل نظریهی فلاسفهی اسلامی که قائل به کثرت فاعلیت حق هستند، عرفا قائلند به وحدت فاعلیت و وحدت تجلّی.
عکس روی تو چو در آینهی جام افتاد
صوفی از خندهی مِی در طمع خام افتاد
یا آن غزلی که «در ازل پرتو حسنت ز تجلّی دم زد» که قبلاً خواندم.
هر دو عالم یک فروغ روی اوست
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم
یکی دیگر از مباحث عرفانی موجود در بساط عرفا، مسألهی حیرت است. همان چیزی که متأسّفانه به شک تعبیر شده در کلام کسانی که معنای حیرت عارف را درک نکردند، و آن را تفسیر کردند یا تعبیر کردند به شک. شکّ یعنی تردید در ریشهی قضایا، در اصلِ قضیّه تردید دارد. این غیر از حیرت عارف است که هر چه عرفان او و معرفت او بیشتر میشود، حیرت او هم بیشتر میشود که: «زدنی فیک حیرة» از دعاهایی است که نقل شده و مأثور است. «و ما عرفناک حقّ معرفتک» که از رسول اکرم نقل شد. بیاعتنائی به دنیا، دید عارفانه است. اینی که ما بیائیم این تعبیرات مربوط به بیاعتنائی را مربوط به رندی او بدانیم این درست نیست. بالأخره آن رندی که آنها تصویر میکنند و از کلام خود او استفاده میکنند: «خرقه جایی گرو باده و دفتر جایی»؛ پولی میخواسته، وظیفهای میخواسته تا اینکه بتواند همان بادهی خودش را تأمین کند! آن رند مورد تصویر آن آقایان، این چه طور میتواند به دنیا و مافیها بیاعتنا باشد؟! اگر همان شاه شجاع و حتّی همان امیر مبارزالدین منفور پیش حافظ، اگر پولی به حافظ میداد، آن حافظی که آنها تصویر میکنند، مطمئناً آن پول را از او میگرفت و میرفت و صرف «می» میکرد و میخورد و میخوراند و مینوشید و مینوشانید. اینکه بیاعتنائی به دنیا تویش درنمیآید. بیاعتنائی به دنیا مال آن انسان مستغنی است. کی مستغنی است؟ آن کسی که دلش با خدا آشناست.
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلّق پذیرد آزاد است
...
در این بازار اگر سودی است با درویش خرسند است
الهی منعمم گردان به درویشی و خرسندی این مال یک آدم رندِ عرق خورِ پلاسِ درِ خانهی عرقفروش نیست! آن چهرهی زشتی که بعضی ترسیم میکنند از حافظ، این مال یک عارف پاکباخته است استغنا، بیاعتنائی به دنیا .
از جملهی خصوصیّات عارفانهی حافظ در دیوانش، سوء ظنّ او به استدلال است. که این مال عرفاست که:
پای استدلالیان چوبین بود
پای چوبین سخت بیتمکین بود
میگوید استدلال تمکین نمیکند و نمیتواند تو را به همه جا برساند. حافظ هم همین مضمون را در غزلهای متعددی گفته است: «که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معمّا را» یعنی از راه حکمت نمیشود فهمید.
بحث سالوسستیزی حافظ هم از همین قبیل بحث عرفانی است. یکی از بیتالغزلهای دیوان حافظ، سالوسستیزی است. دشمن نفاق و دورنگی است و تزویر در هر که که باشد؛ چه در شیخ، چه در صوفی، چه در امیر. برای او فرق نمیکند؛ با تزویر مخالف است. این هم ناشی از همان دید عرفانی است.
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود
تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود
این حرف یک عارف است. نَفَس، نَفَسِ یک عارف است. راست هم میگوید مسلمانی، اصلاً اسلام، یعنی تسلیم در مقابل پروردگار و محو شدن در اوامر او ولو فروتر از پایهی عرفان و معرفت. این با تزویر و ریا که شرک است، نمی سازد.
آزادگیای که در حافظ مشاهده میشود، ناشی از همین بینش عرفانی است و البته اخلاقیات حافظ هم بخشی از جهانبینی حافظ است که بحث اخلاقیات در دیوان حافظ هم از جملهی چیزهایی بود که من مایل بودم توصیه کنم به اینکه اگر رویش کار نشده، کار بشود. که توصیههای اخلاقی حافظ از دیوان او استخراج بشود و اینها بیان بشود و شرح بشود. این بحث را هم من پایان میدهم. و میماند مسألهی شخصیّت حافظ، به صورت جمعبندی شده.
البته شاید از بخشی از آنچه که گفته شد، این مطلب هم ادا شده باشد. لکن مختصری عرض میکنم برای اینکه یک ترسیمی از شخصیت حافظ ارائه شود.
حافظ به هیچ وجه آن رندِ میکدهنشینِ اسیر می و مطرب و مَهْجبین که تصویر کردند، بعضی نیست و باز تکرار میکنم که منظور من از حافظ، آن شخصیتی است که از حافظ در تاریخ ماندگار است یعنی آن بخش اصلی و عمدهی عمر حافظ که بخش پایانی عمر اوست. نمیگویم در طول عمرش چنین نبوده، شاید هم بوده - البته قرائنی هم بر این معنا دلالت میکند - اما حافظ در اقلاً ثلث آخر زندگیش، یک انسان وارسته و والاست. اوّلاً یک عالم زمانه است، یعنی درس خوانده و تحصیل کرده و مدرسه رفته است. فقه و حدیث و کلام و تفسیر و ادب فارسی و ادب عربی را آموخته. حتّی آن چنان که حدس زده میشود از اصطلاحاتی که در نجوم و غیرو به کار رفته، در این علوم هم دستی داشته و تحصیلی کرده، یک عالم است. این عالم، بساط علمفروشی و زهدفروشی و دینفروشی را هرگز نگسترده، که آن روز چنین ساطهایی رواج داشته. این عالم، در بخش عمدهای از عمرش، راه سلوک و عرفان را هم پیموده. در اینکه وابستهی به فرقهای از متصوّفه هم نیست، شاید شکّی نباشد. یعنی هیچ یک از فرق متصوّفه، نمیتوانند ادعا کنند که حافظ جزو سلسلهی آنهاست؛ زیرا که برای او هیچ مرشدی، شیخی، قطبی بیان نشده و بعید هم به نظر میرسد که او قطبی و شیخی داشته باشد و در این دیوانی که از افراد زیادی در او سخن رفته، از آن مرشد و معلّم سخنی نرفته باشد. البته در اشعار او، اشارهای هست به اینکه بدون پیر نمیشود رفت در راه عشق که من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد:
به راه عشق منه بیدلیلِ راه قدم
که به من به خویش نمودم صد اهتمام و نشد
بنابراین یک انسان وارستهای است که شعر او و سخن شاعرانهی او در زمان خودش، هم در شیراز و هم در سراسر ایران و خارج از ایران گسترش یافته بوده و شهرت یافته بوده که خود او در اشعارش، به این اشاره میکند: از بنگاله و هند و چین تا روم و مصر، آنچه که در شعر خودش هست. باید هم همین جور باشدحقّاً و انصافاً.
زمان او از لحاظ زمان سیاسی، یکی از بدترین زمانهای ایران است و من واقعاً در تاریخ یادم نمیآید- تتبّع هم نکردم البته، اما در همان مقداری که در حافظه دارم - به یاد ندارم زمانی را و منطقهای را که به قدر شیراز در زمان حافظ دستخوش تحولات گوناگون سیاسی، همراه با خرابیها و ویرانیها شده باشد. اگر مبدأ این دوران پادشاهیهای زمان حافظ را، زمان شاه شیخابواسحاقاینجو بدانیم - که زمان شروع سلطنت او فکر میکنم، هفتصدوچهلوخوردهای است که دوران جوانی حافظ است، چون حافظ سال ولادتش معلوم نیست؛ هفتصدوبیست، هفتصدوهیجده، هفتصدوبیستودو، روشن نیست که کی است، لکن حدوداً میشود فهمید که در همان حول و حوش هفتصدوبیست است - حافظ جوان بیستوچند سالهای بوده که این پادشاه به مسند حکومت میرسد و بعد از او حالا در زمان خود همین پادشاه جوان و خوشذوق و مورد علاقهی حافظ احتمالاً و عیّاش و زیبا و شاعر و ادیب، همین پادشاه با این خصوصیات هم جنگهای فراوانی را میکرده با امیرمبارزالدین در کرمان و با دیگران، یعنی خود این آدم هم نمینشسته که حالا در شیراز به کار حکومت خودش بپردازد. جنگهای متعدّدی داشتند تا بالاًخره منجر میشود به غلبهی آل مظفّر - مبارزالدین محمّد مظفّر - بر این شیخابواسحاق و فرار او و بالأخره قتل او و سلطنت آل مظفّر که تا سال هفتصدونودوپنج - که آل مظفّر تمام از صغیر و کبیر، به دست تیمور قتل عام شدند - این خانواده آنجا حکومت داشتند. حدود شاید چهل سال یا بله شاید حدود چهل سال تقریباً چهلوچند سال خانوادهی آل مظفّر - که من دقیقاً الان یادم نیست؛ اما در تواریخ ثبت است - اینها حکومت داشتند که وفات حافظ هم به احتمال زیاد هفتصدونودودو است. شاید هم هفتصدونودویک و شاید هم هفتصدونودوسه، بیشتر هفتصدونودودو ذکر شده، که حالا محقّقین و بزرگان هستند لابد؛ در این زمینه هم مطالبی بعداً خواهند گفت.
در طول این چهل سال، چندین پادشاه از این خانواده بر سر کار آمدند. یک خانوادهی عجیبی که وقتی آدم میشنود که آمدند به تیمور گفتند که شرّ این خانواده را کم کن؛ چون اینها آرام که ندارند - برادر با برادر، پدر با پسر، پسر با پدر، پسرعمو با پسرعمو، برادرزاده با عمو، این قدر از همدیگر اینها کشتند و چشم میل کشیدند و زندان کردند که حدّ و حصر ندارد - اینها اگر بمانند، باز هم همین فسادها را خواهند کرد! آدم احساس میکند که حق با آنها بود که یک چنین گزارشی را به تیمور دادند. امیر مبارزالدین را پسرش شاهشجاع کور کرد، بعد کشت. شاه شجاع سالها زندگی کرد، به وسیلهی برادرش از شیراز اخراج شد، مجدّداً بعد از یکی دو سال به حکومت شیراز برگشت. او باز برادر را اخراج کرد. بعضی از برادرهایش را کشت، بعضی از پسرهای خودش را کور کرد تا بالأخره از دنیا رفت. پسر او شاه زینالعابدین نامی - سلطان زینالعابدین - به حکومت رسید. او هم باز به وسیلهی پسرعمویش شاه منصور - که این شاه منصور آخرینشان بود که در همین بیابانهای شیراز، در میان لشکریان تیمور کشته شد خودش و یارانش شما ببینید در طول چهل سال، چقدر جنگ، چقدر خونریزی، چقدر همدیگرکشی و خویشاوندکشی و بیگانهکشی! یک چنین وضعیتی در شیراز وجود داشته و دائماً مردم شیراز زیر فشار ارعاب این دیکتاتورهای زباننفهم مغرور قرار داشتند که هر کدام هم یک سلیقهی مخصوصی داشتند! یکی اهل زهد بوده، یکی اهل عیّاشی بوده، یک روز اهل عیّاشی بوده، یک روز اهل زهد بوده! یک چنین وضعیت آشفتهای بر شیراز حکومت میکرده و حافظ حدود شاید چهل سال، چهلوپنج سال از عمر خودش را، در دوران این خانواده گذرانده. طبیعی است اگر چنانچه با صیت شهرت حافظ بر شعر و شاعری، این انتظار از او وجود داشته باشد که زبان به مدح بعضی از افراد این خاندان بگشاید و گشوده. نمیشود ما دیگر بیائیم توجیه کنیم، بگوئیم نخیر: «که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش»
این، مراد شاهشجاع نیست. «بیا که رایت منصور پادشاه رسید»
خب منصور پادشاه را دارد میگوید دیگر؛ شکّی نیست این، یا «حاجی قوام ما»، خب حاجی قوام وزیر مثلاً شاه شیخابواسحاق است دیگر کس دیگری که نیست. این یقیناً این مدحها، مربوط به این افراد است. امّا آنچه که من میخواهم بگویم این است که این مدحها، از رتبت حافظ و قدر حافظ، چیزی نمیکاهد. این کمترین کاری است که یک شاعری در حدّ حافظ میتوانسته آن روز بکند. شما نگاه کنید ببینید معاصرین حافظ چه میکردند! «سلمان ساوجی» یک شاعر معاصر حافظ است. چقدر مدح برای ایلکانیان - چه شیخ حسن و چه پسرش اویسبنحسن و چه آن احمدبناویس و چقدر شعر گفته دربارهی این خانواده - شاید سلمان ساوجی یا خواجوی کرمانی یا دیگر شعرائی که معاصر حافظ بودند یا قبل و بعد او بودند، آنچه که حافظ گفته، کمترین است.
البته اینجا من باز یک نکتهی دیگری را عرض بکنم: یکی از آن جفاهای بزرگی که به وسیلهی بعضی از نویسندگان ما به حافظ شده، این است که میگویند: حافظ به زبان غزل، قصیده میگفت و مدح میسرود. به نظر من از این بزرگتر اهانتی به حافظ نیست! اینی که تو یک غزلی - در پایان غزل یا یک گوشهای از غزل - اسم یک پادشاهی را آورده باشد، این غیر از این است که غزل را در مدح آن پادشاه سروده باشد. این کار در بین شعرا رائج است. شاعر، یک غزلی را برای دل خودش، نه برای کس دیگر، میگوید؛ بعد آن را موَشَّح میکند؛ مزیّن میکند به نام یک دوستی، یک رفیقی، یک عزیزی، در پایان آن غزل اسم آن عزیز را هم میآورد. این معنایش این نیست که از اوّل تا آخر غزل هر چه گفته، خطاب به آن عزیز است یا به آن دوست است به آن رفیق است. این کار را حافظ هم کرده. در بعضی از غزلیات، غزل را برای خودش برای دل خودش و ذهن خودش و آن آرمان خودش گفته در پایان، یک بیتی، مصرعی هم به نام یکی از آن کسانی که آنجا هستند بودند در آن زمانها - یکی از آن امرا مثلاً - اضافه کرده؛ جز چند غزل خیلی معدود که یکی همان غزل «احمدالله» است که در بارهی سلطان احمد ایلکانی است. یکی همین «منصور پادشاه» است که در بارهی منصور مظفّری است و یکی دو تا هم راجع به شاه شجاع است.
آن «فیروزهی بواسحاقی» را هم بعد از زمان شاه شیخ ابواسحاق گفته و همان هم بنده احتمال میدهم مرادش از فیروزهی بواسحاقی، همان فیروزهی معروف بواسحاقی است که نوشتهاند یک نوع فیروزهی خوب هست که جزو بهترین فیروزههاست و به فیروزهی بواسحاقی معروف است. این با این اسم بازی کرده و یک معنای عرفانی هم حتی میتواند مورد نظر حافظ باشد، هیچ نمیشود قطعاً گفت که این در مدح اوست؛ اما آن جاهایی که در مدح گفته، حداقل را در نظر گرفته و کمترین را گفته.
من در بارهی شخصیت حافظ، این شخصیت والا و ارجمند، خیلی حرف و سخن در ذهن دارم؛ لکن مصلحت نمی دانم که بیش از این، این جلسه را و شما برادران و خواهران عزیز را و مهمانان گرامی را معطّل کنم. امیدوارم که به بحثهای مفید و ممَتِّعی در این باره برسید. من همین قدر بگویم که حافظ همچنانی که تا امروز شاعر همهی قشرها در کشور ما بوده، بعد از این هم شاعرِ همه خواهد ماند و امید است که هر چه بیشتر ما توفیق پیدا کنیم که معارف این شاعر بزرگ را از اشعارش بفهمیم و شخصیت او را بیشتر درک کنیم و آن را پایهی خوبی قرار بدهیم برای پیشرفت معرفت جامعهی خودمان و فرهنگ کشورمان.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
|
78 | 1367/08/06 | بیانات در خطبههای نمازجمعه | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=3760 | |
79 | 1367/07/17 | بیانات در جمع فرماندهان و کارکنان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به مناسبت ۲۸ صفر | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=53842 |
به مناسبت ۲۸ صفر سالروز رحلت پیامبر اعظم صلیاللهعلیهوآلهوسلم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمد لله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابىالقاسم محمّد و على آله الطّیّبین الطّاهرین المعصومین سیّما بقیّة الله فى الارضین. قال الله الحکیم فى کتابه: اِنّاِّ اَرسَلنٰکَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذیرًا، وَ داعِیًا اِلَی اللهِ بِاِذنِه؛ وَ سِراجًا مُنیرًا.(۱) و قال امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام): طَبیبٌ دَوّارٌ بِطِبِّهِ قَد اَحکَمَ مَراهِمَهُ وَ اَحمىٰ مَواسِمَهُ یَضَعُ ذٰلِکَ حَیثُ الحاجَةُ اِلَیهِ مِن قُلوبٍ عُمیٍ وَ آذانٍ صُمٍّ وَ اَلسِنَةٍ بُکم.(۲)
امشب به مناسبت رحلت خاتمالانبیا (صلّى الله علیه و آله و سلّم) بحث کوتاهى دربارهى نبوّت آن حضرت و مسئلهى انقلاب اسلامى در صدر اوّل عرض خواهم کرد. اوّلاً معلوم باشد که فعلاً در دنیاى اسلام آن مسئلهاى که همهى مسلمانان، هم از لحاظ اعتقادى و هم از لحاظ عاطفى نسبت به آن توجّه و گرایش دارند، مسئلهى شخصیّت پیغمبر و زندگى پیغمبر است. تنها مسئلهاى که در دنیاى اسلام احساسات همهى مسلمین و عقاید آنها نسبت به آن مسئله یکسان است، مسئلهى نبوّت خاتم و وجود مقدّس رسول گرامى است؛ لذا بعضى از متفکّرین بزرگ اسلامى این مسئله را آن نقطهاى قرار دادهاند که با تکیهى بر آن باید دل مسلمانان و احساسات آنها و افکار آنها را در یک جا متمرکز کرد. اقبال، شاعر بزرگ انقلابى اسلام، بر روى مسئلهى پیغمبر تکیهى ویژهاى دارد و بنده در شرح حال این شاعر بزرگ گفتم که این، روشنبینىِ این مرد را نشان میدهد و خیلى خوب است که ما روى این نقطه تکیه کنیم؛ زیرا همان طور که گفتم، تنها مسئلهاى که همهی مسلمین، هم از لحاظ اعتقادى و هم از لحاظ عاطفى و احساسات مذهبى بر روى آن متّفق هستند، این مسئله است؛ لذا امشب قدرى دربارهى پیغمبر عرض میکنم.
حادثهى بعثت پیغمبر و بعد، هجرت آن حضرت و تشکیل حکومت اسلامى و نظام اسلامى، و سپس ادارهى این نظام براى مدّت ده سال، بزرگترین حادثهاى است که در تاریخ بشریّت به وقوع پیوسته. اساساً نبوّت، آن مقطعى است که بشریّت در آن مقطع به امداد الهى، به هدایت الهى، نیرو میگیرد براى رسیدن به هدف آفرینش. اگر بشر را از اوّل تاریخش تا آخر تاریخش مثل یک کاروانى فرض کنیم که به سمت یک هدفى رهسپار است و به سمت کمال بشرى بتدریج در طول تاریخ دارد حرکت میکند ــ که همین هم هست ــ در اثناى این راه طولانى و دور و دراز، مقاطعى پیش مىآید که این کاروان از رفتن به جلو دیگر عاجز میماند؛ اینجا است که پیغمبران بزرگ و اولوالعزم مبعوث میشوند. لذا در تمام ادوارى که پیغمبران بزرگ مبعوث شدند، اگر ما وضع بشر را در آن ادوار مورد مداقّه قرار بدهیم، خواهیم دید که بدترین اوضاع و تاریکترین شرایط همان شرایط بوده. البتّه ما از دورههاى [پیغمبران] قبل از پیغمبر اسلام خبر درستى نداریم و تاریخ در آن زمانها مدوّن نیست؛ مثلاً خصوصیّات آن دورهاى که موسىٰ (علیه السّلام) یا عیسىٰ (علیه السّلام) مبعوث شدند، در تاریخ مشخّص نیست و از قرآن و از روایات و از بعضى گوشهوکنارهاى تاریخ وضعشان را درک میکنیم، امّا وضع زمان بعثت پیغمبر را تقریباً به وضوح و روشنى میدانیم که چگونه بوده. در حقیقت، اینها آن ایستگاهها یا آن مراکزى هستند که این حرکت تاریخى بشر در آنجا باید یک نَفَس تازهاى بگیرد، یک مدد و هدایت جدیدى از طرف پروردگار شامل حال بشر بشود و یک خیزى به طرف جلو بردارد. منتها نبوّت رسول اکرم نسبت به نبوّتهاى قبل این خصوصیّت را دارد که در اینجا یک کمکى به بشریّت به وسیلهى رسالت پیغمبر خاتم شده است که بعد از آن، بشریّت دیگر هرگز محتاج نبوّت جدیدى نیست و در حقیقت، این در بطن تعالیم اسلام و در کیفیّت ارائهى هدایت الهى در اسلام، مکنون(۳) است؛ یعنى تعالیم اسلامى و نوع تربیت اسلامى و وضع بشریّت در دوران بعثت نبىّ اسلام، آنچنان است که بعد از آن دیگر تاریخ بشر به نبوّت و رسالت جدیدى نیازمند نیست؛ خود انسان به حدّى از بلوغ فکرى رسیده که بتواند از معارف اسلامى و احکام اسلامى و از رهبرىِ اسلام و نبىّ اسلام استفاده کند و راه خودش را تا آنجایى که در قدرت و توان بشر است به پیش ببرد. ما حالا این حادثهى بزرگ را، حادثهى بعثت پیغمبر را که داراى این خصوصیّات هم هست، مختصراً بررسى میکنیم.
اوّلاً در دورانى که پیغمبر اسلام به پیغمبرى مبعوث شد، سرتاسر دنیا لبالب بود از یک جهالت بسیار عظیمى، و معارف بشرى در کمترین و ساقطترین و ضعیفترین وضعیّت خودش بود؛ کسى که به تاریخ دوران بعثت پیغمبر مراجعه کند، این را بخوبى درک خواهد کرد. در دنیاى آن روز اگرچه کشورها و دولتهاى زیادى بودند، امّا در آن قسمتى از دنیا که نور معرفت و علم بر آن تابیده بود، دو قدرت بزرگ حکومت داشتند که یکى از این دو قدرت، قدرت ایران و ساسانیان بود و قدرت دیگر قدرت امپراتورى روم بود که بر یک پهنهى عظیمى از منطقهى خاورمیانه و اروپا حاکمیّت داشت. غیر از اینها البتّه تمدّنهایى در دنیا بود؛ تمدّن هند بود، تمدّن چین بود که آنها هم سوابق زیادى داشتند، امّا آنچه در سطح جهان و در پهنهى جهان محور و مرکز اصلى مدنیّت بشر محسوب میشد، در همین دو منطقه بود که یک بخش عظیمى از دنیا را تحت تسلّط خودشان داشتند. وضع این دو حکومت و دو نظام هم در نهایتِ بدى بود، فروغ علم در این کشورها خاموش بود؛ اگرچه در قرنهاى پیش ــ پیش از بعثت پیغمبر ــ دانشمندانى آمده بودند، حکمایى آمده بودند، لکن آنچه از آثار تعلیمات این دانشمندان و حکما براى این جوامع باقى مانده بود بسیار چیز اندک و ناچیزى بود؛ یعنى معنویّت در این جوامع نبود، صفاى انسانى نبود، عدالت اجتماعى نبود، نور علم و گرایش به علم نبود؛ اینها چیزهایى است که اگر انسان، همین حالا ــ با اینکه قرنهاى متمادى از آن دوران گذشته ــ به تاریخ آن دوران مراجعه کند، این را بروشنى درخواهد یافت.
حالا دربارهى اروپا اصلاً حرف نمیزنیم. اروپا در آن دورهها حقیقتاً یک نقطهى وحشىنشین بود؛ یعنى مردم اروپا جزو وحشىترین و بىمعرفتترین انسانهاى زمان خودشان بودند که اصلاً نورى و علمى و معنویّتى در آنجاها نبود؛ امّا خود امپراتورى روم با آن عظمت، در یک ضلالت و گمراهى شدیدى زندگى میکرد؛ اختلاف طبقاتى بود، فساد اخلاقى بشدّت بود، ظلم و جُور بود، قدرت بىمهار دستگاههاى حاکم بود. اگرچه در روم آن دوران یک نوع دموکراسى وجود داشت، امّا این دموکراسى به هیچ وجه به معناى حاکمیّت مردم و قدرت مردم در انتخاب سرنوشتشان نبود. از رمانها و تاریخها و آثارى که مال آن دوران بوده، بخوبى میشود فهمید که در چه وضع نابسامانى آن مردم زندگى میکردند؛ طبقات فقیر و مستضعف جامعه اکثریّت بودند و همانها در فقر معنوى و اخلاقى هم علاوهى بر فقر مادّى زندگى میکردند. شاید آن ماجراى اسپارتاکوس را شنیده باشید که قیام غلامان بر روم است. داستان اسپارتاکوس اگرچه یک مقدار جنبهى اساطیرى به خودش گرفته، امّا وقتى انسان وضع آن داستان را میخواند، خوب میفهمد که در آن وقت چه وضعیّت رقّتبارى از لحاظ معنوى، اخلاقى، علمى، فکرى، اجتماعى بر زندگى آن مردم حاکم بوده. و این آیات سورهى مبارکهى یاسین که [میفرماید] «وَ اضرِب لَهُم مَثَلًا اَصحٰبَ القَریَةِ اِذ جاٰءَهَا المُرسَلونَ، اِذ اَرسَلنا اِلَیهِمُ اثنَینِ فَکَذَّبوهُما فَعَزَّزنا بِثالِثٍ فَقالوا اِنّا اِلَیکُم مُرسَلونَ، قالوا ما اَنتُم اِلّا بَشَرٌ مِثلُنا وَما اَنزَلَ الرَّحمٰنُ مِن شَیءٍ اِن اَنتُم اِلّا تَکذِبون»(۴) [در مورد] ماجراى انطاکیه است که یکى از شهرهایى است که در قلمرو امپراتورى روم بوده و نشاندهندهى طرز فکر مردم در مواجههى با پیغمبران است. دو پیغمبر را خداى متعال میفرستد در مواجههى با مردم، با تکذیب و مسخره و اهانت و بىاعتنائى مردم مواجه میشوند، بعد نفر سوّمى را هم میفرستد، با مردم بحث میکنند و مردم با کمال قساوت و بىاعتنائى و بىمعرفتى این پیغمبران را به باد استهزا میگیرند و آخرش هم به اینها میگویند «قالوا اِنّا تَطَیَّرنا بِکُم»؛(۵) ما اصلاً فال بد میزنیم به وجود شماها؛ شما پیغمبران براى جامعهى ما مایهى بدبختى و شئامت(۶) هستید! یعنى در جامعهى انطاکیهى آن روز که در قلمرو امپراتورى روم است، این پیغمبران سهگانه با هیچ قبول و پذیرشى مواجه نمیشوند. و دنبالهى آیات ــ که یکى از آن بخشهاى زیباى تصویرى قرآن، همین آیات سورهى یاسین است ــ نوع مباحثهى انبیا با مردم را مشخّص میکند که تا چه مرحلهاى با استدلال حرف میزنند و در چه مرحلهاى به تندى و خشونت گرایش پیدا میکنند و مردم با اینها چه رفتارى میکنند؛ و این نشانهى جهالت آن مردم است. این [وضع] امپراتورى روم است.
وضع بردهدارى بسیار سخت و خشن، و فساد جنسى در شکلهاى وحشتآور و دَهشتانگیزش رایج [بود]؛ اصلاً یک چیز عجیبى! تصویرى که انسان از امپراتورى روم [درک] میکند، یک جامعهاى را میبیند که هیچ نور هدایتى و هیچ امید صلاح و فلاحى در آن جامعه انسان مشاهده نمیکند. این یک بخش عظیمى از دنیا بود که اگر بخواهیم مقایسه کنیم با دنیاى فاسد امروز، واقعاً تفاوت از زمین تا آسمان است؛ یعنى در دنیاى امروز اگرچه فساد اخلاقى هست، مادّهگرایى هست، گمراهى هست، امّا بالاخره نور علم هست، منطق هست، استدلال هست، تا حدودى در گوشهوکنار آزادى هست، گوش شنوا هست، دلهاى بیدار هست، [لکن] حاکمیّت، حاکمیّت بدى است؛ [لذا] امید خیرى در یک چنین جوامعى میشود پیدا کرد. امّا آن جامعهاى که هیچ یک از این خیرات در آن نباشد، نه عقلى، نه علمى، نه رشدى، نه صلاحى، و انواع مفاسد باشد، گوش شنوا هم براى فهمیدن نباشد ــ یعنى نه طبقات بالا، نه طبقات پایین، اصلاً نتوانند حقیقت را درک کنند ــ این دیگر آن جامعهاى است که حقیقتاً امید به صلاحى در آن نیست و مصداق این شعر است که «در جبین این کشتى نور رستگارى نیست»؛(۷) این مال روم است.
وضع کشور ایران هم در زمان قلمرو ساسانیان ــ که قلمرو بسیار وسیعىاى هم بوده ــ از وضع روم آن روز اگر نگوییم بدتر، بهتر نبود! آنجا هم همین وضعیّت [بود]؛ یک حکومتِ استبدادىِ صد درصد، فقر عمومى، اختلاف طبقاتى، عدم امکان آموزش علم براى مردم عادّی. داستان کفشگر فردوسى در شاهنامه را لابد شنیدهاید و خواندهاید؛ یک کفشگرى، کفشدوزى، حاضر شد مبالغ بسیارى پول بدهد، در مقابل اینکه به پسر او اجازه بدهند که تحصیل کند و بزرگانِ آن وقت با این مخالفت کردند گفتند نه، اگر پسرِ این تحصیل کند، عالِم خواهد شد، فردا جزو منشیان و دبیران درخواهد آمد و در کنار پسران ما که منشى و دبیر و عالم هستند خواهد نشست و این اهانت به آنها است! این وضع فکرى آن جامعه است که واقعاً هرچه در ترسیم چهرهى فساد و دیکتاتورى و تبعیض و اختلاف طبقاتى دوران ساسانى بگوییم، کم گفتهایم؛ حتّى بعضى از حکومتهاى قبل از دوران ساسانى بهتر از آنها بودند؛ این هخامنشیانى که در تاریخ ایران معروف شدند به بیابانگرد و وحشى و از این قبیل، بسیارى از خصلتها و خصوصیّاتشان بهتر از ساسانیان بود. ساسانیان که طولانى هم حکومت کردند در ایران ــ چند قرن حکومت کردند ــ حقیقتاً مظهر نابسامانى و ناهنجارى وضع زندگى مردم بودند؛ این هم مربوط به ایران. البتّه در این بارهها حرفهاى خیلى زیادى هست که گوشهوکنار جامعه را ترسیم میکند؛ یک چنین دنیایى بوده.
اینکه ما میگوییم «در دورهى پیغمبر، جاهلیّت بود»، این جاهلیّت مخصوص عربستان نبود، مخصوص جزیرةالعرب نبود، تمام دنیاى آن روز غرق در جاهلیّت بود؛ یعنى اگر بخواهیم یک محاسبه بکنیم، باید بگوییم [نور حاصل از] زحمات انبیای بزرگ از دورهى آغاز نبوّت، یعنى دورهى آدم (علیه السّلام) تا دورهى عیسىٰ و پیغمبران بعد از عیسىٰ، در آن دورهى زمانىاى که ما داریم دربارهاش بحث میکنیم تقریباً به پایان رسیده بود و همهى انبیا با زحماتى که تحمّل کرده بودند، توانسته بودند بشریّت را نهایتاً به این حد برسانند و حقیقتاً بشریّت نمیتوانست یک قدم جلوتر از این بردارد. آن مقدار از اخلاق و معنویّت و نورانیّتى که به طور ضعیف، آن روز در بشریّت وقت بعثت پیغمبر وجود داشت، آخرین فروغ چراغ هدایت الهى در میان بشر بود؛ بعد از آن، بشر یکسره در ظلمت محض گرفتار شد؛ یک چنین وضعیّتى را فرض کنید. همان طور که گفتم، این کاروان بشر که از اوّل دوران تاریخ شروع شده، حرکتش به سمت کمال است، به سمت تعالى است. و این یکى از حرفهاى دقیق و زیربنائى است که بشر به طور عمومى به سمت کمال حرکت میکند و انبیا هستند که موضعبهموضع و مقطعبهمقطع بشریّت را کمک میکنند و هدایت را در او تزریق میکنند که او بتواند به سمت کمال، چند قدم جلوتر برود. آنجایى که بشر تاب و توان جلوتر رفتن به سمت کمال را ندارد، نوبت آمدن نبىّ بعدى است؛ و در دوران پیغمبر، بشریّت واقعاً زمینگیر شده بود، دیگر هیچ حرکتى به سمت کمال وجود نداشت، تاریکى مطلق بر دنیا حکومت میکرد. حالا دربارهى هند و چین و این تمدّنهاى دوردست هم اگر بخواهم حرف بزنم، مطالبى هست. هند هم از یک تمدّن قدیمى و از ادیان قدیمى بهرهمند بود امّا بمرور، در طول قرنها، آئین برهمایى که یک آئینى است که ظاهراً ریشهى الهى هم دارد و یک عرفان عمیقى هم دارد، به بدترین وضع دچار شده بود؛ در اثناى راه هم چند دین جدید، چند نبوّت جدید در آنها به وجود آمده بود، مثل جِینیسم و بودیسم و مانند اینها، لکن اینها هم رو به افول رفته بود و آنجاها هم وضع جهالت و ظلمت و تاریکى و گمراهىاش از این مراکز بزرگ دنیا عقبتر و بدتر و خرابتر بود.
این شرایط بعثت پیغمبر بود که امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) در نهجالبلاغه در چندین جا ــ شاید بیش از ده جا ــ این اوضاع را تصویر کردهاند؛ اوضاع جامعهى بشرى را در دوران بعثت پیغمبر. البتّه خیلى از کسانى که نهجالبلاغه را شرح کردند، فکر کردند که این مربوط به جزیرةالعرب است، در حالى که نه، فرقى بین جزیرةالعرب و جاهاى دیگر از این جهت نبود. جزیرةالعرب هم فاسد بود، خراب بود، [در آن] انحطاط اخلاقى بود، جهالت فراوان بود، امّا بدتر از جاهاى دیگر نبود؛ سطح زندگى مردم پایینتر بود، امّا هیچ دلیلى نداریم که گمراهى مردم آن روز در جزیرةالعرب از گمراهى مردم در روم مثلاً شدیدتر بوده؛ نه، شاید از یک جهاتى برخى از رگههاى نیکى هنوز در زندگى این مردم بود که در زندگى دیگران نبود. یکى از عبارات امیرالمؤمنین (علیه السّلام) الان در ذهنم هست، حالا هرچه یادم بیاید میخوانم؛ این یک تکّهاش حالا در ذهنم هست که میفرماید: فى فِتَنٍ اِنجَذَمَ فیها حَبلُ الدّینِ وَ تَزَعزَعَت سَوارِىَ الیَقینِ ... فى فِتَنٍ داسَتهُم بِاَخفافِها وَ وَطِئَتهُم بِاَظلافِها وَ قامَت عَلىٰ سَنابِکِها.(۸) امیرالمؤمنین، در این خطبه و در خطبههاى دیگر، آنچنان وضع زندگى مردم را ترسیم میکند که انسان در دل متحیّر میشود که چطور در یک چنین شرایطى انسانها میتوانستند زنده بمانند! فتنهها سرتاسر زندگى مردم را فراگرفته، ذهنها کدر شده، راههاى یقین و جویبارهاى یقین به روى مردم بسته شده، زندگى مردم از لحاظ مادّى زندگى دردآورى است، خواب مردم در حکم بیدارى است ــ یعنى حتّى آسایش و راحتى جسمى هم ندارند ــ اشک مردم خونین است: کُحلُهُم دُموعٌ وَ نَومُهُم سُهود؛(۹) مثل اسب وحشىای که کسى را در زیر سم خودش لگدمال کند، این فتنه همینجور مردم را به هم میپیچد و لگدمال میکند. یک چنین وضعیّتى را امیرالمؤمنین (علیه السّلام) در خطبههاى متعدّدى تصویر میکنند که بد نیست مراجعه کنید به نهجالبلاغه ــ در این خُطب که مشخّص هم هست و ممکن است برادرها آدرس آنها را هم پیدا کنند و به شما بدهند ــ و ببینید که وضعیّت در دوران بعثت پیغمبر چه جورى بوده. در یک چنین شرایطى، نور اسلام در یکى از تاریکترین نقاط عالم ــ یعنى در جزیرةالعرب ــ در کنار خانهى خدا و در مکّه ساطع میشود.
زندگى پیغمبر و تلاش و مبارزهى پیغمبر ۲۳ سال طول میکشد. این فهرست جالب و عجیب را شما جوانان مؤمن و انقلابى خوب است توجّه کنید؛ یک حسابى دست ما خواهد داد، چون ما بر روى همان خط داریم حرکت میکنیم و انقلاب ما دنباله و ادامهى همان انقلاب است، حرکت ما شبیه همان حرکت است، میخواهیم آنجور حرکت کنیم. شما یک محاسبهاى بکنید، آن وقت معلوم میشود که معجزهى نبوى و معجزهى ظهور اسلام چگونه معجزهاى است. البتّه راه را هم به ما یاد میدهد، دل ما را هم نسبت به آینده پُرامید میکند. از اوّل تا آخرِ مبارزهى پیغمبر ۲۳ سال طول کشیده که ۱۳ سال از این ۲۳ سال به مبارزهى در دوران اختناق گذشته؛ یعنى در چهلسالگى که وحى بر پیغمبر نازل شد و مسئولیّت به او داده شد و مأمور شد که پیام الهى را بر مردم بخواند و آنها را آماده کند برای زندگی جدید و انقلاب بزرگ، پیغمبر شروع کرد به این کار در حالى که هیچ قبولى نسبت به این قضیّه نبود.
البتّه این یکى از شگردهاى الهى است که پیغمبر را در قلب شهرهاى بزرگ و متمکّن و متمدّن مبعوث نکرد، در زیر سایهى قدرتهاى جبّار و ستمگر و مسلّط مبعوث نکرد. شاید اگر این رسالت مثلاً در تیسفون یا در هر گوشهى کشور ساسانى به وجود مىآمد یا در امپراتورى روم، اصلاً نمیگذاشتند که این نهال در زمین ریشه بدواند، او را قلعوقمع میکردند. خداى متعال این شجرهى طیّبه را در جایى غَرس کرد که این فرصت را پیدا کند که ریشه بدواند و آن وقتى قدرتهاى بزرگ بفهمند چه شده و چه اتّفاقى افتاده که دیگر قادر به قلعوقمع این شجرهى طیّبه نباشند؛ این حقیقتاً یکى از آن مکرهاى الهى است که «وَ مَکَروا وَ مَکَرَ الله»(۱۰) و «اِنَّهُم یَکیدونَ کَیدًا، وَاَکیدُ کَیدًا»؛(۱۱) این یک شگرد الهى است. وضع حجاز در آن روزگار طورى بود که یک حکومت مستقل و متمرکز مثل حکومتهاى معمولى دنیا نداشت؛ یک حکومت قبایلى بود، حاکمیّت دست قبایل بود، قدرت تقسیم شده بود؛ آنچنان نبود که یک دستگاه مرتّب و منظّمى وجود داشته باشد و بتوانند هر کارى را فوراً انجام بدهند.
در یک چنین شرایطى پیغمبر اکرم ظهور کرد، آن هم از یک خانوادهاى و از یک شجرهاى که برخورد با آن خانواده و با آن قبیله بهآسانى براى همه ممکن نبود. باز اگر پیغمبر از میان خانوادههاى ضعیف یا افراد پایین اجتماع برگزیده میشد، برخورد با او آسانتر بود براى قدرتمندان و احتمال اینکه این درخت ریشه بدواند کمتر بود. پیغمبر در یک خانوادهى بزرگ، در یک خانوادهى معروف، با ریشههاى اشرافى متولّد شد. البتّه خود پیغمبر در دوران ولادت و بعد از ولادت و دوران کودکى و نوجوانى، تصادفاً با فقر زندگى کرد که این یک امر عارضى بود، وَالّا خانوادهى بنىهاشم جزو شاخههاى معتبر قریش بودند و جزو رؤساى قریش بودند و جزو خانوادههاى اشرافى به حساب مىآمدند. خب میدانید دیگر که عموهاى پیغمبر چه کسانى بودند و چه احترامى در آن جامعه داشتند؛ خود جناب حمزه یا ابولهب یا دیگران، افرادى بودند که جزو خانوادههاى ممتاز محسوب میشدند؛ رسول خدا در یک چنین خانوادهاى متولّد شد.
و این انسان که در طول دوران زندگىاش تا چهلسالگى، اخلاق او، رفتار او و شخصیّت او همه را تحت تأثیر قرار داده بود، در این سنین، دعوت خودش را آغاز کرد که همهى اینها یک شرایطى بود براى اینکه نهال اسلام باقى بماند. سیزده سال مبارزه کرد. سیزده سالِ دورانِ مکّه را مثل دوران اختناق خودمان و مثل مبارزهى پانزدهسالهى قبل از انقلاب اسلامى به حساب بیاورید؛ این دوران قابل تشبیه به آن دوران است، با تمام تاکتیکهاى یک مبارزهى همهجانبه. در دوران اختناق، چون همان شرایط را تقریباً احساس میکردیم، زندگى دوران بعثت براى ما یک جاذبهى عجیبى داشت. خیلى از چیزهایى که در کتابها نوشتهاند و یک آدم معمولىای که در یک زندگى راحت نشسته نمیتواند بفهمد که اینها چه چیزی است و به چه معنا است، براى کسى که خودش در میدان مبارزه است و دارد با یک دستگاهى مبارزه میکند معنىدار است: دعوت مخفى، جمع شدن در خانهها، خواندن قرآن، فرستادن مبلّغین، دانهدانه افراد را مسلمان کردن، با فکر جدید آشنا کردن، سراغ جوانها رفتن، سراغ غلام و کنیزها رفتن، سراغ طبقات پایین جامعه رفتن، کتمان کردن، بعد در یک مقطع خاصّى دعوت را آشکار کردن و مردم را در مقابل یک شعار جدید و یک فکر جدید قرار دادن، بعد مواجه شدن با سختگیرى دشمن، آن زدنها، آن خاکستر ریختنها، آن تارومار کردنها، آن زندان کردن و شکنجه کردن نزدیکان پیغمبر، آن فرارى دادن پیغمبر تا شعب ابىطالب، زندگى شعب ابىطالب در دوران سهساله یا رفتن عدّهاى از یاران پیغمبر به حبشه؛ تمام این خصوصیّاتى که در دوران سیزدهساله پدید آمده و در تاریخ به صورت مشخّصى ثبت شده، همهی آن حوادث و عوارض طبیعى دوران یک مبارزهى الهى و اسلامى است. سبک مبارزهى پیغمبر در این سیزده سال کاملاً به دست میآید.
پیغمبر سیزده سال مبارزه کرد؛ هدف از این مبارزه چه بود و چه نبود؟ این نکته را هم من اینجا به طور مختصر عرض کنم. هدف مبارزه این نبود که فقط یک اعتقادى جاى خودش را به یک اعتقاد دیگرى بدهد؛ صرفاً این نبود، این مبارزه نمیخواست. قبل از پیغمبر و در دوران خود پیغمبر هم کسانى بودند که عقیدهى قریش را قبول نداشتند و قریش هم میدانستند که اینها عقیدهى آنها را قبول ندارند. مسئله این نبود که پیغمبر فقط بخواهد عقیدهى به شرک را به عقیدهى به خداى واحد تبدیل کند؛ [یعنی] صرفاً [تغییر] یک عقیده نبود. مسئله فقط این نبود که پیغمبر بخواهد قدرت را و حکومت را از دست کفّارى که در رأس کار بودند ــ سران قریش ــ بگیرد و خودش حاکمیّت کند؛ این هم نبود؛ چون بارها به پیغمبر گفتند که تو اگر براى قدرت این کار را میکنى، خب تو مرد جوان نیرومند عاقل کریم شجاعى هستى، بیا حکومت را در دست بگیر، پیغمبر میگفت نه، من براى این مبارزه نمیکنم؛ هدف دعوت پیغمبر اینها نبود. اینکه ما خیال کنیم پیغمبر فقط و فقط میخواست ذهن افراد را عوض بکند، این خطا است؛ در [تغییر] ذهن افراد، دعوا نبود، مبارزه نبود، کوبیدن پیغمبر از طرف کفّار و مخالفین نبود. هدف پیغمبر عبارت بود از ایجاد یک نظام صحیح بر پایهى اسلام؛ در این نظام که نظام ایدئال نبوّت است، باید تمام احکام اسلامى پیاده بشود و بشر به سبک الهى اداره بشود و این یک پایگاهى بشود براى دو حرکت. درست توجّه کنید! تشکیل نظام اسلامى، خودش باز هدف نیست، [بلکه] هدفِ میانه است؛ یک پایگاهى است، یک خاستگاهى است، یک نقطهى عزیمتى است براى دو هدف دیگر که آن دو هدف، هر دو از اصل تشکیل نظام اسلامى بالاترند.
یک هدف عبارت است از تکامل افراد بشر؛ یعنى در سایهى نظام اسلامى، انسانها فرصت پیدا کنند که خودشان را کامل کنند، متخلّق به اخلاق الهى بشوند، معرفت خدا و عشق به خدا را در خودشان به وجود بیاورند و به خدا واصل بشوند؛ سعادت بشر و فلاح حقیقى بشر در این است و این جز در آنچنان جامعهاى و از آن سکّوى پرشى امکانپذیر نیست.
و هدف دوّم این است که جامعهى بشرى و تاریخ بشر یک قدم به سمت آن کمالى که تاریخ بشرى در جهت آن دارد حرکت میکند، نزدیکتر بشود و پیشتر برود؛ مسئله این است. یعنى با تشکیل نظام اسلامى، باز همان کاروانى که قبلاً گفتم از نَفَس افتاده و دیگر قادر به پیشروى در جهت معنویّت نیست، یک تکانى پیدا میکند، یک خیزشى پیدا میکند، یک حرکتى پیدا میکند که در مورد بعثت رسول اکرم، این حرکت دیگر تمامنشدنى است و این دلایلى دارد که حالا انشاءالله اگر یادم ماند، به بعضى از آنها اشاره میکنم. پس هدفِ اوّلىِ پیغمبر تشکیل نظام اسلامى است، امّا هدف از خود تشکیل نظام اسلامى، هدایت فردى انسانها و تکامل فردى انسانها و نیز تکامل عمومى جامعهى بشر، یعنى پیشرفت بشر به سمت آن نهایتى که در پایان تاریخ بشرى در انتظار او است؛ یعنى کمال. پس پیغمبر براى اینکه به این دو هدف برسد، باید نظام اسلامى و حکومت اسلامى و جامعهى اسلامى را تشکیل بدهد.
برداشت من این است که اصلاً رفتن پیغمبر به طائف ــ در سال یازدهم بعثت یا دهم بعثت ــ براى این بود که ببیند زمینه در طائف فراهم است یا نه؛ فرستادن یک عدّه از یاران خودش به حبشه که از زیر بار شکنجه فرار میکردند، در بطن(۱۲) خود، این مقصود را هم داشت که پیغمبر ببیند آیا در حبشه زمینه براى ایجاد آنچنان جامعهاى فراهم است یا نه؛ یعنى پیغمبر میگشت دنبال یک نقطهاى که در آنجا بتواند جامعهى اسلامى و نظام اسلامى را تشکیل بدهد. و اینجا بود که سعادت الهى نصیب اهل یثرب شد و اُوس و خزرج با تفصیلى که در تاریخ هست، در طول سه سال، پىدرپى در دو موسمِ حج آمدند پیش پیغمبر، اسلام آوردند و با پیغمبر بیعت کردند. خود این بیعت نشاندهندهى هدف پیغمبر است؛ یعنى [بیعت] آن کسانى که ایمان مىآورند فقط [اظهار] ایمان نیست، بیعت است براى یک کار عظیم؛ یک کار دستهجمعى را میخواهند با هم انجام بدهد. این همان نکتهى اساسىای است که بسیارى از مسلمانهاى دنیا، حتّى امروز هم از آن غافلند؛ بسیارى از دانشمندان اسلامشناس و فقیه و مورّخ در سطح جوامع جهانى از آن غافلند؛ بسیارى از مسلمانهاى خود ما در دوران اختناق از آن غافل بودند؛ [یعنی از] این حقیقتى که اصلاً بعثت پیغمبر و مبارزهى پیغمبر براى تشکیل نظام اسلامى و جامعهى اسلامى بود. البتّه این مخصوص پیغمبر ما هم نیست، مال همهى پیغمبرها است که حالا آن بحث، باز یک فرصت مختصّ به خود را لازم دارد که انسان بگوید همهى پیغمبرها، غرض و مقصودشان تشکیل نظام اسلامى بود.
مسلمانهایى که امروز پیرو پیغمبرند و به یاد پیغمبر به هیجان مىآیند و عاشق رسول خدا هستند و احکام او و شرایع او را میخواهند عمل بکنند، باید به این نکته توجّه کنند که تبعیّت از پیغمبر به صورت درست و کامل، در آن صورتى تحقّق پیدا خواهد کرد که یک نظام اسلامى بر اساس دین پیغمبر به وجود بیاید؛ وَالّا نظام جاهلانه، نظام کفرآمیز، جایى نیست و زمینهى مناسبى نیست براى اینکه انسان بتواند در آن طبق خواستهى پیغمبر و شریعت پیغمبر زندگى کند. اگر کفّار قریش به پیغمبر اجازه میدادند که شما میتوانید آزادانه نمازتان را بخوانید، باز پیغمبر دنبال مدینه بود، کمااینکه همینجور هم بود. پیغمبر بعد از برگشتن از شعب ابىطالب، آزادانه نماز میخواند، زکات میدادند، زکات میگرفتند، معاملهى اسلامى با همدیگر میکردند، یک جمع مسلمان به وجود آمده بود، امّا پیغمبر به این قانع نبود؛ چرا؟ چون نظام اسلامى نبود؛ آن جامعهاى که قوانین او، مقرّرات او، حاکمیّت او، حرکت سیاسى او، دوستى او، دشمنى او بر اساس اسلام باشد، در مکّه تشکیل نشده بود و جاى دیگرى لازم بود که پیغمبر آن را تشکیل بدهد؛ لذا رفت مدینه. دوران سیزدهساله در مکّه دائماً به مبارزه گذشت، تا اینکه رسول خدا حرکت کرد رفت به مدینه. البتّه کفّار قریش این را فهمیدند، حدس زدند که اگر برود مدینه، آیندهى آنها سختتر خواهد بود، تصمیم گرفتند مانع بشوند و پیغمبر را به قتل برسانند که خداى متعال نگذاشت و پیغمبر توانست در آن لیلةالمبیت هجرت کند و برود به طرف مدینه و در مدینه به اتّکاء مسلمانانى که به او ایمان آوردند، حکومت اسلامى و نظام اسلامى را تشکیل بدهد.
دورهى دوّم [این] ۲۳ سال در مدینه آغاز شد. در این دوران، پیغمبر هیچ معطّل نکرد، وقت را هیچ تلف نکرد؛ از همان اوّل به بناى جامعهى اسلامى کمر بست؛ از همان اوّل حاکمیّت را در جامعه مشخّص کرد، روابط اجتماعى را معلوم کرد، رابطهى برادرى و عدم تبعیض و عدالت اجتماعى و اجراى حدود الهى در حکومت اسلامى پیغمبر و کشور کوچک اسلامى پیغمبر به راه افتاد؛ در زمان مناسب، پیغمبر حملهى نظامى به دشمنان خودش را شروع کرد. در دوران این ده سال، چندین جنگ بزرگ و کوچک را پیغمبر سازماندهى کرد؛ شاید در طول این ده سال، مسلمانانى که با پیغمبر بودند هیچ سالى را نگذراندند که از اوّل تا آخرِ آن سال هیچ جنگى نداشته باشند؛ در تمام این ده سال، از اوّل تا آخر، حرکت نظامى و حملهى نظامى بود؛ از جاى کوچک شروع کردند، از رفتن به سراغ کاروانهاى قریش که غاصب حقوق آنها بودند ــ براى استنقاذ(۱۳) حقوقشان ــ و تا فتح مکّه و تا حملهى به امپراتورى روم پیش رفتند، در زمان حیات پیغمبر. این دوران دهساله همان دوران زندگى کنونى ما است؛ الگوى زندگى ما همان الگوى دهسالهى پیغمبر است. من اوّل در یک جمله بگویم پیغمبر در این دهساله چه کار کرده، بعد هم مختصرى این را توضیح بدهم و خیلى بحث را طولانی نکنم. البتّه این از آن بحثهایى است که اگر بخواهیم وارد صحبت بشویم، این قدر حرف در اینجا هست براى ماها که بدانیم و بفهمیم، که واقعاً انسان متحیّر میماند که کدامش را بگوید یا رویَش کار کند.
اوّل به طور خلاصه عرض بکنم که پیغمبر در این دهساله کارى کرد که ظلمات جهالت در دنیای دوران پیغمبر، در طول سالهاى بعد از رحلت پیغمبر در تمام زوایاى عالَم در هم شکسته شد. این فتوحاتى که انجام شد، این اسلامى که در سرتاسر دنیا گسترش پیدا کرد، این جامعهى عظیم اسلامى که به وجود آمد، به برکت کارى بود که پیغمبر در همین ده سال کرد. پیغمبر در همین ده سال کارى کرد که بشریّت تا ابد دیگر محتاج یک رسالت جدید و یک نبوّت جدید نباشد. پیغمبر چه کار کرد؟ یک دین کامل که مشتمل بر تمام خطوط اساسى زندگى است به مردم عرضه کرد و در زندگىِ خودش پیاده کرد، با یک پشتوانه؛ کدام پشتوانه؟ پشتوانهى عقل و علم. اگر عقل و علم در اسلام این قدر به کار گرفته نشده بود، در متن درک دینى و شعور دینى و در متن احکام دینى، شاید بشریّت نمیتوانست با آن احکام، مدّت طولانىاى را زندگى کند. پیغمبر به عقل و به علم و به درک عاقلانهى انسانهاى صاحب عقل از اصول دینى و از معارف اسلامى بها داد. البتّه اینکه میگوییم پیغمبر کرد، یعنى خدا کرد؛ یعنى وحى الهى این درس را و این راه را در مقابل پیغمبر گذاشت و این درس را به پیغمبر داد.
اهمّیّت دادن به دانش موجب شد که مسلمانها دانش را یک فریضه بدانند و دنبال دانش به عنوان یک فریضهى دینى بروند و این، تضمینکنندهى رشد علمى در دنیا شد. این را شنیدهاید، امّا نمیدانم شما جوانها چقدر رویَش کار کردهاید و مطالعه کردهاید. قرنها بعد از ظهور اسلام، تنها پرچمدار دانش در دنیا مسلمانها بودند؛ یعنى تا پانصد سال پیش، ششصد سال پیش، در همین اروپایى که امروز مادر دانش در دنیا به حساب مىآید و مشعل دانش در دست اروپایىها است، علم محدود بود به نسخههاى خطّى ترجمهشدهی یا از عربى ــ و نوشتههاى مسلمانان به این اکثریّت بود ــ و یا از بعضى نوشتههاى قدیمى یونانیان، مثل ارسطو و غیره. البتّه آن قدیمىها خیلى قدیمى بود و بیشتر فلسفه بود تا علم؛ علم مال مسلمانها بود؛ کتاب خوارزمى و کتاب ابنسینا و کتاب رازى و کتب دانشمندان بزرگ مسلمان بود که در اروپا مثل یک جواهر نفیسى در دست برخى از کسانى که قدرت فکر و درک علمى داشتند، دستبهدست میگشت و از آنها استفاده میکردند. و کسانى که میخواستند بیشتر بیاموزند، به دانشگاههاى اسلامى مراجعه میکردند. تا قرنهاى متمادى، مشعل علم دست مسلمانها بود؛ یعنى تا هشت قرن یا نُه قرن بعد از ظهور اسلام. این کارى بود که پایهى آن را پیغمبر در همان ده سال گذاشت.
در این ده سال، رسول اسلام کارى کرد که نور اسلام توانست در طول نیم قرن به دورترین نقاط آباد جهان بتابد؛ در همین ده سال، پیغمبر کارى کرد که پایهى امپراتورىهاى بزرگ دنیاى آن روز ــ که قبلاً گفتم ــ لرزید و فروریخت؛ مصر با آن عظمت، ایران با آن عظمت، امپراتورى روم با آن عظمت، همهاش یا اکثرش در دست مسلمین قرار گرفت؛ همهی اینها کارهاى آن ده سال پیغمبر بود. کارى که در این ده سال رسول خدا کرده واقعاً معجزه است؛ یعنى از هیچ کسى، از هیچ نظامى، از هیچ ملّتى انتظار نمیرود و تصوّر نمیشود که بتواند در طول ده سال، این همه سازندگى تاریخى و ماندگار براى بشریّت انجام بدهد. این [یک] اجمال [بود]؛ و امّا مختصرى به قدر چند دقیقه دربارهى اینها توضیح بدهم.
پیغمبر در این چند سال، چهار رشته کار اساسى کرده. البتّه کارهاى زیادى است؛ حالا تقسیمبندى که میکنیم، چهار رشته اساسىترینش است: یکى کار نظامى است، یکى کار سیاسى است، یکى کار فکرى است، و یکى کار اخلاقى است. کار سیاسى پیغمبر همین بود که به دولتهاى بزرگ و معروف دنیا نامه نوشت، با آنها مذاکره کرد؛ اینها کار سیاسى بود. آنها را مخیّر کرد بین اینکه به اسلام گرایش پیدا کنند یا اینکه آماده کنند خودشان را براى جنگیدن. بعضىها را تهدید کرد، بعضىها را انذار کرد؛ با لحنهاى مختلفى با اینها صحبت کرد. کار سیاسى این بود که با تمام دشمنان خودش در اطراف مدینه و در داخل مدینه و تا شعاع مکّه و طائف، به شکلى برخورد کرد و رفتار کرد که از شرّ آنها در امان ماند و در فرصت مناسب توانست در مقابل توطئههاى آنها و خباثتهاى آنها عمل قاطع انجام بدهد؛ [این] کار سیاسى است. در برخورد با منافقین در داخل مدینه، و در برخورد با یهود در اطراف مدینه، و در برخورد با نصارا در فاصلهى دورتر از مدینه، و در برخورد با مشرکین قریش و بعضى از طوایف دیگر در مکّه، و در برخورد با مشرکین ثقیف و عدّهى دیگرى در یک فاصلهى دورتر که طائف باشد، در برخورد با اینها سیاست پیغمبر آشکار میشود؛ یک سیاست حکیمانه، عاقلانه، بسیار هوشیارانه، داراى انعطاف، داراى نرمش، و آنچنان که همین امروز هم ما از آن درسِ سیاسى میگیریم؛ این تلاش سیاسى پیغمبر است. در برخورد با اُوس و خزرج، در برخورد با دوستان، در برخورد با مهاجرین و انصار، برخوردهاى سیاسىِ الهى [داشت]؛ نه سیاسى به معناى دورویى و بازیگرى؛ سیاسى یعنى ادارهى درست عاقلانهى مردم، آنچنان که بتوان اینها را منتظم کرد و در خطّ درست حرکت کرد و دشمن را از آسیب زدن بازداشت و دوستان را حرکت داد؛ این ادارهى سیاسى پیغمبر است که واقعاً درس است؛ ادارهى سیاسى پیغمبر درس است. با منافقین، با دشمنان داخل مدینه، با بهترین سیاستها عمل کرد؛ با کفّار قریش با بهترین سیاستها عمل کرد؛ یک جا جنگ بدر بود آنجور عمل کرد، یک جا جنگ اُحُد بود آنجور عمل کرد، یک جا حُدیبیّه بود آنجور عمل کرد، یک جا فتح مکّه بود آنجور عمل کرد. نمیدانم شما جوانها [چقدر] به تاریخ اسلام مراجعه میکنید؛ من که میگویم «در فتح مکّه آنجور عمل کرد»، توجّه دارید که چه جور عمل کرد یا نه؟ وقتى میگویم «در حدیبیّه آنجور عمل کرد»، میدانید چه جور عمل کرد یا نه؟ بخواهم اینها را شرح بدهم، خیلى طولانى خواهد شد. پیغمبر حقیقتاً یک برخورد مدبّرانه، با کمال تدبیر و درایت با اینها کرد. این یک جریانِ کارىِ پیغمبر بود که جریان سیاسى است.
یک جریان که از این [کار سیاسی] از یک جهت آسانتر و خالى از دشوارىها و سختىها است، جریان نظامى است. از این جهت میگویم «آسانتر» که کار نظامى براى عرب آن روز، یک کار عادّی بود؛ همه شمشیرزن بودند، همه نظامى بودند، همه شجاع بودند، همه غیور بودند؛ کافرش هم اینجور بود، مسلمانش هم اینجور بود. لذا کار نظامى کار خیلى دشوارى نبود. البتّه پیغمبر در باب کارهاى نظامى مثل یک فرماندهِ بسیار قوى عمل کرده. تاکتیکهاى پیغمبر را که انسان نگاه میکند، میبیند حقیقتاً نسبت به آنچه در آن زمان انجام میگرفته تاکتیکهاى بالایی است؛ [مثل] تاکتیک جنگ بدر، تاکتیک جنگ اُحُد. باز همهى اینها در کتابها ثبت است که در جنگ اُحُد پیغمبر چه جورى عمل کرد، در جنگ بدر چه جورى عمل کرد، تاکتیکش در برخورد با اخبار و اطّلاعات نظامى و فهم نقشههاى دشمن [چگونه بود]. مثلاً در جنگ بدر، پیغمبر عوامل اطّلاعاتى را فرستاد که ببیند تعداد دشمن چقدر است؛ چون شمارش آنها ممکن نبود، دستگاه عکسبرداری هم نبود، از دور هم نمیشد، نزدیک هم میرفتند بازداشت میشدند، از یک قرائنی باید میفهمیدند؛ [لذا] پیغمبر فرمود ببینید اینها روزی چند شتر برای خوراکِ خودشان میکُشند، رفتند خبر آوردند گفتند یک روز نُه شتر میکُشند، یک روز ده شتر؛ پیغمبر فرمود عدّهی اینها بین نهصد تا هزار نفر است. [وقتی] رسیدند به محلّ بدر، پیغمبر در محلّ چاه بدر خیمه زد؛ بعضیها میگفتند آنطرفتر [خیمه بزنیم]، پیغمبر گفت نه، همین جا.
در جنگ اُحُد، پیرمردها به پیغمبر میگفتند که چون جمعیّت کفّار زیاد است، در مدینه بمانیم و بجنگیم و از شهر دفاع کنیم؛ جوانها که پُرشورتر بودند، گفتند نخیر، برویم به مقابلهی با دشمن؛ چون تعداد اینها بیشتر بود، پیغمبر گفت خیلی خب، میرویم به مقابلهی با دشمن؛ امّا وقتی که به مقابلهی با دشمن رفتند، آن تاکتیک معروف را [اتّخاذ کرد]؛ یعنی گماشتن گروه محافظ و پاسدار در نقطهای که دشمن میتواند از پشت، نیروهای خودی را دُور بزند و تأکید به اینها که اگر ما شکست خوردیم و تا مدینه عقبنشینی کردیم یا پیروز شدیم و تا فلان جا پشت سر دشمن رفتیم، شما از اینجا تکان نخورید. البتّه آنها عمل نکردند و همین عمل نکردن موجب شکست شد، امّا تاکتیک پیغمبر اینجوری است.
بعد از همین جنگ اُحُد، بعد از آنکه نیروهای اسلام کشتهی زیادی دادند و دشمن تقریباً پیروز شد و حمزهی سیّدالشّهدا و حنظلهی غسیلالملائکه و بسیاری از بزرگان در جنگ اُحُد به شهادت رسیدند، پیغمبر برگشت طرف مدینه، امّا خاطرجمع نبود که آیا دشمنان چون پیروزیای به دست آوردهاند به مدینه حمله خواهند کرد یا نه؛ [لذا] یک نفر را فرستاد گفت برو ببین اینها سوار اسبهایشان میشوند شترها را یدک میکشند، یا سوار شترها میشوند اسبها را یدک میکشند؛ اگر دیدی سوار شترها شدند و اسبها را یدک میکشند، اینها دارند برمیگردند به مکّه و دیگر به مدینه حمله نخواهند کرد؛ اگر دیدی سوار اسبها میشوند و شترها را یدک میکشند، اینها به مدینه حمله خواهند کرد، بیا به من بگو؛ امّا اگر فهمیدی بنا است به مدینه حمله کنند و آمدی بگویی، جلوی جمعیّت نگویی، روحیهها را نبازی، بیا دم گوش من آهسته بگو. و البتّه آن شخص رفت و دید بله، سوار شترها شدهاند و اسبها را یدک کشیدهاند، آمد به پیغمبر خدا قضیّه را گفت و به مدینه حمله نکردند.
یعنی تمام این خصوصیّات لازم روانی و نظامی و تاکتیکی و استراتژیکیِ یک فرماندهِ کاردان و ماهر را پیغمبر داشت. شجاعت پیغمبر در حدّ اعلیٰ [بود]. امیرالمؤمنین میفرمود که «کُنّا اِذَا احمَرَّ البَأسُ اتَّقَینا بِرَسولِ الله»؛(۱۴) یعنی وقتی که جنگ خیلی سخت میشد و تنور جنگ خیلی داغ میشد، ما به پیغمبر پناه میبردیم. و خود پیغمبر به دست خودش در میدان جنگ، کسانی از سرداران عرب را به خاک هلاک انداخت! یک چنین شخصیّتِ عظیمِ همهجانبهی نظامیای بود. این هم کار نظامی پیغمبر بود که البتّه همانطور که گفتم، در تمام این جنگها پیغمبر بهترین تاکتیک را انتخاب کرد و بهترین فرماندهی را کرد و بهترین نوع حرکت دادن نیرو را انجام داد.
(۱ سورهى احزاب، بخشی از آیهی ۴۵ و آیهی ۴۶؛ «... ما تو را [به سِمَتِ] گواه و بشارتگر و هشداردهنده فرستادیم، و دعوتکننده به سوى خدا به فرمان او، و چراغى تابناک.»
(۲ نهجالبلاغه، خطبهی ۱۰۸؛ «پزشکی است که در میان بیماران میگردد تا دردشان را درمان کند. داروها و مرهمهای خود را آماده ساخته و ابزار جرّاحی خویش گداخته است تا هر زمان که نیاز افتد آن را بر دلهای نابینا و گوشهای ناشنوا و زبانهای ناگویا برنهد.»
(۳ پوشیده، پنهان
(۴ سورهى یس، آیات ۱۳ تا ۱۵؛ «[داستان] مردم آن شهرى را که رسولان بدانجا آمدند براى آنان مَثَل زن: آنگاه که دو تن سوى آنان فرستادیم، و[لى] آن دو را دروغزن پنداشتند، تا با [فرستادهی] سوّمین [آنان را] تأیید کردیم، پس [رسولان] گفتند: "ما به سوى شما به پیامبرى فرستاده شدهایم". [ناباوران آن دیار] گفتند: "شما جز بشرى مانند ما نیستید، و [خداى] رحمان چیزى نفرستاده، و شما جز دروغ نمىپردازید".»
(۵ سورهى یس، بخشى از آیهى ۱۸؛ «پاسخ دادند: "ما [حضور] شما را به شگون بد گرفتهایم ..."»
(۶ بدشومى، نکبت
(۷ سیّدشرفالدّین حسینی. گلزار ادبی؛ «این حریف تریاکی، پهلوانِ کاری نیست / در جبین این کشتى، نور رستگارى نیست»
(۸ نهجالبلاغه، خطبهی ۲
(۹ نهجالبلاغه، خطبهی ۲
(۱۰ سورهى آلعمران، بخشى از آیهى ۵۴؛ «و [دشمنان] مکر ورزیدند، و خدا [در پاسخشان] مکر در میان آورد ...»
(۱۱ سورهى طارق، آیات ۱۵ و ۱۶؛ «آنان دست به نیرنگ مىزنند. و [من نیز] دست به نیرنگ مىزنم.»
(۱۲ درون
(۱۳ بازپسگیری
(۱۴ نهجالبلاغه، حکمت ۲۶۶
|
80 | 1367/05/24 | بیانات در جمع رزمندگان لشکر نجف اشرف | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=48441 |
در دومین روز از ماه محرم ۱۴۰۹ ه.ق (۱)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابی القاسم محمّد و على آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین سیّما بقیّة الله فى الارضین.
خدا را شکرگزارم و بسیار خوشحالم که توفیق دست داد تا شما عزیزان رزمندهى لشکرِ نجف را از نزدیک و دستهجمعى زیارت کنم. ما لشکر شما را و رزمندگان این لشکر را و فرمانده شما را و افتخارات شما را و فداکاریهایتان را میشناسیم؛ یقیناً لشکر شجاع و خطشکن و قوى و سرافراز شما تقریباً از اوّل جنگ تا امروز، یکى از بهترین و فداکارترین لشکرهاى سپاه اسلام بوده و انشاءالله بعد از این هم خواهد بود.
امروز به مناسبت شروع محرّم الحرام و چون میبینیم که مردم ما در اوّلین روزهاى سال هجرى جدید هستند و دیروز و امروز با یاد سیّدالشهدا (علیه الصّلاة و السّلام) نَفَس معنوى خودشان را تازه کردهاند، جا دارد که قدرى دربارهى محرّم و عاشورا صحبت کنیم، بعد از آن هم یک مختصرى راجع به مسائل جارى و موقعیّت و موضع جدید جمهورى اسلامى مطالبى را عرض میکنم.
در موردِ محرّم باید عرض کنم که محرّم در حقیقت پرچم اسلام شد، در حقیقت شاخص قرآن شد؛ خیلیها ادّعا میکردند که مسلمانند، خیلیها بودند که قرآن را تلاوت میکردند و شاید به صورت رسمى و با آب و رنگ علمى راجع به مطالب قرآن حرفهایى هم میزدند امّا آن چیزى که در طول تاریخ پُرافتخار تشیّع توانسته مرزى باشد میان حق و باطل، میان اسلام حقیقى و اسلام مجازى، محرّم بوده است. شاید بعضى از مسلمانها با حقیقت محرّم و عاشورا درست آشنا نباشند امّا حقیقتاً در یک دوران طولانیاى از تاریخ، بهترین مسلمانان، حتّى مسلمانانى که در زمرهى تشیّع نبودند، قدر محرّم را میدانستند.
محرّم در نظر عارفانِ به محرّم -یعنى در نظر کسانى که محرّم را میشناسند- در حقیقت شاخص بیدارى امّت مسلمان بود. چند چیز را محرّم به محرّمشناسها نشان داد و ثابت کرد: یکى این که محرّم به همهى مسلمانان عالم و به آنهایى که توانستند درس محرّم را بفهمند نشان داد که براى دفاع از اسلام و از قرآن، هر کسى در هر شأن و مقامى باید از جان خودش بگذرد. مسلمانى که ادّعاى طرفدارى از اسلام میکند امّا در راه دفاع از اسلام حاضر نیست یک سیلى بخورد، حاضر نیست براى دفاع از قرآن مصالح شخصى خودش را قربانى بکند، نمیتواند ادّعا بکند که مسلمان واقعى است! دیگر از حسین چه کسى بالاتر؟ محرّم نشان داد که کسى در حدّ عظمتِ شخصیّتِ حسینبنعلى، آن جان عزیز، آن انسانى که همهی دنیا به برکت و طُفیل او به وجود آمده بود، این انسان با این عظمت و چنین مغتنم، بردارد بهترین انسانهاى زمان خودش را -از حبیببنمظاهر و مسلمبنعوسجه و دیگرِ شهداى کربلا در آن روزگار هیچکس بهتر نبود- فرزندانش را بردارد و خود را و همهی آنها را آماده کند براى قربانى شدن و از این بالاتر حاضر بشود که زنان و دختران و ناموس الهى و حرم پیغمبر، مثل زنهاى کفّار و بیگانگان اسیر بشوند و شهر به شهر گردانده بشوند. اینها را که حسینبنعلى در آئینهى روشنِ دلِ منوّرِ خود میدید، و میدانست این جورى خواهد شد، در عین حال همه را برداشت، همهی موجودیاش را برداشت، حتّى امام سجّاد را هم برداشت -منتها خدا امام سجّاد را به عنوان ذخیرهى امامت نگه داشت- همه را آورد به قربانگاه. این یک درس شد؛ این درسِ اوّل و بزرگترین درس محرّم است؛ درسى که هر انسان مؤمن به خدا و اسلام را باید به تکلیفش آشنا کند که آنجایى که پاى دفاع از اسلام در میان است، حتّى عزیزترین جانها هم باید خودشان را آمادهى قربانى شدن کنند.
در کنار این درس، محرّم درسهاى دیگرى هم دارد؛ یک درس دیگر محرّم این است که وقتى موجودى براى خدا و اسلام جان خودش را فدا میکند -ولو در آن وقتى که جان خودش را قربان میکند در کمال غربت باشد، مثل غربت حسینبنعلى- این شمع فروزان و این نهال بالنده هرگز از صحنهى روزگار محو نخواهد شد و این خون هرگز نخواهد خشکید؛ این هم درس دیگرى است. اگر کسى در وضع حسینبنعلى به شهادت میرسید، به حسب طبیعت باید بکلّى فراموش میشد امّا حسین فراموش نشد! نه فقط فراموش نشد، که خون او هر روز جوشانتر شد، هر روز دلهاى بیشترى را برانگیخته کرد. در یک بیابان دورافتاده، دور از چشم همه، در اطراف یک عدّه لشکرِ فریبخوردهى اغفالشده و دلبهدنیاداده، زیر فشار تبلیغاتِ رسمىِ دستگاهِ جبّارِ حاکم، بعد هم با آن فشار شدیدى که روى دوش مردم میآمد که مبادا یاد حسینبنعلى را زنده کنند، با همهی این شرایط و اوضاع و احوال، این خون خشک نشد، این جان عزیز فراموش نشد، هر روز که گذشت این شهادت دنیا را بیشتر روشن کرد؛ لذا محرّم ماه بیدارى و روشنگرى است.
مولوى نقل میکند که شاعرى وارد شهر حلب شد، دید مردم در و دیوار را سیاهپوش کردهاند؛ فکر کرد شاید شاهى، شاهزادهاى، امیرى، بزرگى از دنیا رفته. گفت بروم مدحى بگویم و پولى بگیرم؛ خواست بپرسد این شخصی که مرده چه کسى بوده. از یکى پرسید چه کسى مرده که در و دیوار شهر سیاهپوش است؟ آن مرد به قیافهاش نگاه کرد و گفت تو در این شهر غریبى؟ گفت: بله. گفت: بله، فهمیدم غریبى و نمیدانى چه خبر است؛ ماه محرّم است! شاعر پرسید: ماه محرّم مگر چیست؟ گفت: ماه محرّم، ماه شهادت حسینبنعلى است و ما به آن جهت سیاهپوشیم. شاعر در جواب او بنا کرد حرفهایى زدن که مولوى اینها را در کتاب مثنوى به زیبایى بیان کرده؛ ازجمله میگوید: اینها که به شهادت رسیدند، حسینبنعلى که کشته شد، روز جشن و شادى آنها است: |
81 | 1367/04/31 | بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=50664 |
پیام امام خمینی رحمةاللهعلیه در ۲۹ تیرماه ۱۳۶۷ را میتوان در کنار وصیتنامه سیاسی و الهی ایشان یکی از راهنماهای اصلی جهتگیریهای انقلاب اسلامی دانست. جهتگیریهایی که برخاسته از نفس پاک و قدسی خمینی عظیم است.
بخشی از این پیام ۹۴۵۰ کلمهای مربوط به تحلیل ایشان از واقعه کشتار حجاج ایرانی در حرم ابراهیمی در اولین سالگرد آن واقعه اختصاص دارد. واقعهای که در موسم حج ۱۳۶۶ و توسط عمال آمریکایی و صهیونیستی دستگاه سعودی رقمخورد و در آن جمعی از حاجیان ایرانی به شهادت رسیدند. بخش دیگری از پیام هم مربوط به اعلام پذیرش رسمی قطعنامه ۵۹۸ و تبیین چرایی این تصمیم است.
نکته جالب توجه آن است که امام رحمةاللهعلیه اگرچه این پیام را حدود ۱۰ سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی و استقرار حکومت جمهوری اسلامی نگاشته، نه تنها از اصول و آرمانهای خود در انقلاب بهمن ۵۷ عقبنشینی نکرده و محافظهکارتر نشدهاند بلکه با روحیهای انقلابیتر و با زبانی صریح، وقایع را برای مردم تحلیل و آنها را دعوت به ادامه مبارزه با کفر و شرک میکنند.
دو روز بعد از این پیام تاریخی، آیتالله خامنهای امام جمعه تهران، در خطبههای نماز جمعه تهران به تشریح و تحلیل این پیام مهم میپردازد. نکته مهم در این دو موضوع آنکه هم امام خمینی رحمةاللهعلیه و هم آیتالله خامنهای، مردم را مخاطب اصلی خود قرار داده و بهطور مستقیم و به دور از هر واسطه و فاصلهای اقدام به تبیین وقایع برای ایشان کردهاند و مسائل را با آنها در میان میگذارند. اکنون و در سیوچهارمین سالگرد این پیام و آن خطبهها، رسانه KHAMENEI.IR متن بیانات آیتالله خامنهای را منتشر میکند.
خطبههای نماز جمعهى تهران در شرح پیام حج ۱۳۶۷ امام خمینی(ره)(۱)
خطبهی اوّل
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدللّه ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نستغفره و نستهدیه و نؤمن به و نتوکّل علیه و نصلّى و نسلّم على حبیبه و نجیبه و خیرته فى خلقه سیّدنا و نبیّنا ابىالقاسم محمّد و على آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین سیّما بقیّةاللّه فى الارضین و صلّ على ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.قال اللّه الحکیم فى کتابه: لَقَد صَدَقَ اللهُ رَسولَهُ الرُّءیا بِالحَقِّ لَتَدخُلُنَّ المَسجِدَالحَرامَ اِن شاّْءَ اللهُ ءامِنینَ مُحَلِّقینَ رُءوسَکُم وَمُقَصِّرینَ لاتَخافونَ فَعَلِمَ مالَم تَعلَموا فَجَـعَلَ مِن دونِ ذّْلِکَ فَتحًا قَریبًا × هُوَالَّذیِّ اَرسَلَ رَسولَه بِالهُدیّْ وَدینِ الحَقِّ لِیُـظهِرَه عَلَی الدّینِ کُلِّه؛ وَکـَفیّْ بِاللهِ شَهیدًا.(۲)
همهى برادران و خواهران عزیز نمازگزار را دعوت میکنم و توصیه میکنم به رعایت تقواى الهى و تذکّر رضاى حق و پرهیز از سخط پروردگار و اغتنام فرصت از این ساعات پُربرکت و از این فضاى معنوى و روحانى براى دعا و توجّه و توسّل به پروردگار.
در این روزها دو مسئلهى مهم و اساسى براى ملّت ما و جامعهى ما، بلکه براى ملّتهاى مسلمان در سراسر جهان بلکه براى هوشمندان از همهى ملّتهاى عالم مطرح است: یکى مسئلهى حج و حالت ویژهاى که امسال حج مسلمانان دارد و آنچه در سال گذشته در حج پیش آمد و این نقطهى بسیار شگفتانگیز در تاریخ کعبهى مکرّمه و خانهى خدا. و دیگرى مسائل مربوط به جنگ و قبول قطعنامهى ۵۹۸ از سوى ایران و حوادث فراوانى که در پیرامون این دو مسئله وجود دارد یا وجود خواهد داشت. این دو مسئلهى مهم در دو خطبهى امروز باید مطرح بشود؛ در خطبهى اوّل مسئلهى حج، و در خطبهى دوّم مسئلهى قطعنامه.
البتّه اگر ما میخواستیم حقّ سخن را در این باره ادا بکنیم، باید پیام بلندِ زیباى استثنائىِ ماندگارِ تاریخىِ رهبر و امام عزیزمان را در اینجا مطرح میکردیم و در پیرامون آن حرف میزدیم. حقیقتاً این پیام یکى از آیات و معجزات بزرگ این انقلاب است و همان طورى که همه احساس کردید، آن چنان نغمهى دلپذیر و مؤثّرى است که تا اعماق جان ملّت انقلابى ما نفوذ کرد و تارهاى روح آنان را به نوا درآورد؛ و این تازه آغاز کار است. این پیام لوحهى زرّین پاکنشدنى است که بر سردر این انقلاب و بر پیشانى و کتیبهى این نظام عظیم اسلامى تا ابد خواهد ماند. کلمهکلمه و جملهجملهى این پیام قطرهى باران رحمتى است که کام مشتاقان را و جان عاشقان را سیراب خواهد کرد. حقیقتاً نشانهاى است از اینکه امام ما، این فرزند راستین ولىّ خدا و پیامبر خدا، ملهم به الهامات الهى است. این نیروى فوقالعادهاى است که خداى متعال ذخیرهى این انقلاب قرار داده است. افسوس که وقت کم است، والّا در ستایش این پیام ساعتها باید سخن گفت و در تفسیر آن عمرى را باید صرف کرد. برادران ما در مجلس شوراى اسلامى و بیرون آن مجلس گفتند که این پیام باید قانون بشود؛ این درست است امّا بالاتر از آن، این پیام باید فرهنگ جامعهى ما بشود. اى بسا قانونى که در دل مردم و عمق جان مردم نیست، بر نوک قلمها و لقلقهى زبانها است امّا فرهنگ یک جامعه، یعنى آن راه روشنى که جامعه آن راه را میپیماید. این پیام باید آن قدر تکرار بشود، آن قدر بر سر منابر و تریبونها گفته بشود و شرح و توضیح داده شود، آن قدر باید جزوه و کتابى که حاوى این پیام خواهد شد، در خانهها به وسیلهى پدران و مادران و جوانانِ بزرگ خانواده براى دیگران خوانده بشود، آن قدر باید این پیام در زبانها و دلها و ذهنها بگردد تا رنگ ثابت ملّت ما و فرهنگ ناسِتُردنى انقلاب ما بشود. این پیام و پیام سال گذشتهى حج یک مجموعهى کامل است که باید از آن، این ملّت جان خود را سیراب کند. من امروز به گوشههایى از این پیام اشاره میکنم و حقیقتاً وقتِ کوتاه این خطبهها به بیش از اشاره هم نمیرسد. البتّه میتوان فهرستى از مطالب این را گفت امّا بنده وقتى پیام را با دقّت مطالعه کردم، دیدم فهرست مباحث و نکاتى که امام در این پیام بیان کردهاند، آن قدر طولانى است که حتّى بیان رئوس مطالب هم وقت زیادى میطلبد. بنده امروز فقط برخى از مطالب این پیام را عرض میکنم، که البتّه نمیتوانم ادّعا بکنم که اینها مهمترین مطالب این پیام است.
مطلب اوّل که محور اوّلى پیام است، مسئلهى حج و فلسفهى حج است. مسلمانان حج را نشناختند، همچنان که قرآن را؛ مسلمانان حج را حرکات و الفاظى گمان بردند امّا روح حج را ندیدند و لمس نکردند. لذا سالها و قرنها بر حج گذشت، بدون آنکه این مراسم عظیم بتواند محلّ صحنهى عظیمى باشد که مسلمین در آن منافع خود را مشاهده کنند؛ لِیَشهَدوا مَنـافِعَ لَهُم.(۳) طواف خانهى خدا که حرکت متمرکز و یکپارچهى مسلمانان را بر گرد محور اللّه نشان میدهد و عبودیّت غیر خدا را نفى میکند و همهى حرکات و سکنات افراد امّت اسلامى را متوجّه به خدا میکند، سعى صفا و مروه که یک تلاش دائمى را به مسلمانان املا میکند و تعلیم میدهد، رمى جمرات که حضور شیطانهاى زور و زر را به یاد مسلمانان مىآورد و وجوب مبارزهى با آنها را به مسلمانان یادآورى میکند، وقوف در عرفات و مشعر و منىٰ که صحنهى عظیم محشر مسلمین را در مقابل چشمها ترسیم میکند و قدرت عظیم امّت اسلامى و انرژى متراکم آنها را به صورتى در مقابل چشمها مجسّم میکند، قربانى کردن در روز دهم ذىحجّةالحرام که وجوب قربانى دادن را و گذشتن از مال و جان را به مسلمانان مىآموزد، و دهها روح و فلسفه و معناى دیگر در حج، بکلّى از یاد مسلمانان رفته بود. حج یک سفر زیارتى ـ سیاحتى شده بود، یا سیاحتى ـ تجارتى. حج نتوانسته بود مسلمانها را به عظمت و عزّتشان آشنا کند. پردهداران حج از حج فقط همین را طلب کرده بودند که مسلمانان بیایند و پول خود را به دامن آنها بریزند و احیاناً سخن ناحق و زهرآگین آنها را بشنوند و برگردند. اسلام و انقلاب اسلامى و تجدید حیات اسلامى روح حج را به حج برگرداند؛ حقیقت حج را آشکار کرد؛ به مسلمانان دنیا نشان داد که چگونه یک ملّت با فداکارى خود، با مجاهدت یکپارچهى خود میتواند فریاد رساى خود را بر بلندترین مأذنهى جهان و در محشر عامّ مسلمین عالم بر صداى عَبَدهى(۴) طاغوت غالب کند؛ حقایق را به گوش آنها برساند. این نکتهى اوّلى پیام امام است. مسلمانان باید بدانند که حج، این واجبى که این همه مورد تأکید قرار گرفته و هر سال از همه جاى جهان اسلام کسانى باید پول خرج کنند، خود را به تعب بیندازند و به آن بروند، فقط براى یک سلسله اعمال خشک و بىروح نیست؛ براى حقایقى است، براى فهمیدن معارفى است، براى درس گرفتن است، براى با هم آشنا شدن است، براى پیدا کردن عزّت است؛ یک تجربهاى است، تمرینى است براى ایجاد امّت بزرگ اسلام بدون هیچ تمایز و تفاوت.
نکتهى دیگرى که در باب حج در پیام عظیم امام مشاهده میشود، تأثیر حجّ مسلمانان عاشق ایرانى در بیدارى مسلمانهاى دیگر نقاط جهان است. امام بر روى این نکته تکیه کردهاند که شما ملّت انقلابى که نُه حج بعد از پیروزى انقلاب به جا آوردید با خصوصیّاتى از حجّ کامل اسلامى، در این کار خود سود بردید و به اهداف خود نزدیک شدید. شما جانهاى بیدار را بیدارتر کردید، شما خواب مرگ مسلمانانِ به خواب رفته را برآشفتید، فریاد رعدآساى اللّهاکبر شما توانست مسلمانان را بیدار کند و دشمن اسلام و مسلمانان را بترساند. شما بودید که میوهى استقامت و زیتون نور و امید را با اللّهاکبرتان بر دامن ملّت مسلمان فلسطین افکندید. شما بودید که خنثى بودن و عقیم بودن درختهاى کهنهى پوسیدهى سیاست را در صحنهى حیات فلسطینىها ثابت کردید. شما بودید که کوکب دُرّى فلسطین را از شجرهى لاشرقیّه و لاغربیّهى اسلامى انقلاب خودتان به تشعشع و تلألؤ درآوردید. شما در این حجهایى که در این چند سال کردید و بخصوص در حجّ سال گذشته که حجّتان را با جهاد به هم آمیختید و با خون مطهّر خودتان سرزمین تاریخى اسلامى را رنگین کردید، توانستید وجدان دنیاى اسلام را تکان بدهید. امسال هم جاى خالى شما همان کارى را میکند که حضور قوىّ شما در سالهاى گذشته. امروز دلهاى بیدار و چشمهاى روشن در میان مسلمانان در خانهى خدا جاى خالى دویست هزار حاجى ایرانى را بخوبى لمس خواهد کرد. امسال خانهى خدا از فریاد اللّهاکبر عاشقانهى شما خالى است. امسال طنین برائت از مشرکین در خیابانهاى مکّه و مدینه و در آن سرزمین یادگارهاى اسلامى شنیده نمیشود. امسال مردم مسلمان عالم در کنار بقیع زمزمهى حزنآلود عاشقانهى دعاى کمیل شما را نمیشنوند. دروازههاى مدینةالرّسول را بر روى امّت پیغمبر بستند، خانهى خدا را به روى بندگان صالح خدا بستند امّا این مظلومیّت شما، این جاى خالى شما امسال همان کارى را خواهد کرد که فریاد رعدآساى شما در سالهاى قبل. این هم نکتهى دوّم از پیام امام.
نکتهى دیگر، اشاره به مقاومت عظیم ملّت ایران است. امام از حج نگاهشان را برمیگردانند به داخل ایران اسلامى و عظمت این ملّت بزرگ را که بر قلّهى استقامت جهان و تاریخ قرار گرفت، به یاد ملّت مىآورند و در تاریخ ثبت میکنند. هیچ فکر کردید که از اوّل انقلاب چقدر فشار بر شما وارد شده و شما با گردن برافراشته، با سینهى سپرکرده، با مشت گرهکرده، با فریاد رساى مقاومت خودتان، در مقابل این همه فشار ایستادگى کردید؟ از ساعت اوّل پیروزى انقلاب، توطئهها، محاصرهها، ضربهها، خباثتها، حملهها، دروغزنىها، از همه طرف به سمت این ملّت سرازیر شد و این ملّت بزرگ مقاومت کرد. تاریخ بداند، نسلهاى آینده به یاد داشته باشند که این نسل مبارک، این امّت بزرگ در این بُرههى از زمان به دنبال سر این رهبر استثنائى و عظیم، صداقت خودش را نشان داد، فداکارى خودش را نشان داد. مبارک باد بر این امام، این امّت؛ و مبارک باد بر این امّت، این امام. از این مسئله هم امام با یک عظمتى یاد میکند.
آن وقت خطاب به مسلمانان سراسر جهان این وظیفهى بزرگ را [یادآورى میکنند] که مسلمانهاى عالم باید از مرداب سکوت و سکونى که بر آنها تحمیل شده، خودشان را خلاص کنند؛ این مسئله که مسلمانان عالم باید از مرگ نترسند؛ این مسئله که مسلمانان عالم باید بر فشار و ظلمى که قدرتهاى شرق و غرب بر آنها تحمیل کردهاند، کمر خم نکنند و به زانو در نیایند؛ یادآورى عظمت و جوهر عزّتى که در مسلمانهاى عالم هست به خاطر اسلام. این هم نکتهى دیگرى است که امام فریاد میکند و مسلمانهاى جهان گوش به این فریاد میدهند. و بدانید که این پیام چون از دلى معدنمعرفت و [سرشار از] آگاهى و جایگاه اخلاص به وحدانیّت پروردگار برخاسته، در سرزمینهاى مستعدّ دل انسانهاى مسلمان بذرى خواهد ریخت مبارک؛ بذرى که از آن نهالى بالنده سر بر خواهد آورد و میوهى آن را دنیاى اسلام خواهد چید و خواهد چشید.
خطاب به مسلمانان عالم امام عزیز ما میگویند تا وقتى که تعادل قوا در جهان به نفع مسلمین به وجود نیاید، تا وقتى این تقسیم غیر عادلانهى عالم به مستکبر و مستضعف که متأسّفانه ملّتهاى مسلمان در کفّهى مستضعف قرار گرفتهاند، از بین نرود، مسلمانها همواره باید شاهد باشند که منافع بیگانگان و دشمنان آنها بر منافع آنها ترجیح پیدا خواهد کرد. مسلمانها باید خودشان با قوّت و قدرتى که خدا به آنها داده و در دل اسلام وجود دارد، این بىتعادلى موجود را به هم بزنند و تعادل قوا را به نفع خودشان تغییر بدهند. مسلمانهاى عالم باید بدانند تا وقتى که سردمداران فاسد و مزدور و وابسته و نوکرصفت بر جوامع آنها حکومت میکنند، این تعادل قوا هرگز تغییر نخواهد کرد به سود مسلمین، و مسلمانها را روزبهروز در دنیا ضعیفتر خواهند کرد. در این پیام یک فصل مهمّى مربوط به جهان اسلام است؛ فصل مهمّ دیگرى مربوط به مسائل داخلى کشور خودمان و جامعهى خودمان.
در مسائل داخلى مهمترین و اصلىترین مسئلهاى که امام بر روى آن تکیه میکنند، مسئلهى عدالت اجتماعى است و از بین رفتن تمایزات فقر و غنا به شکل وحشتناکى که بر اثر تحمیل دشمنان در این جامعه به وجود آمده و متأسّفانه همچنان در بخش مهمّى هنوز ادامه دارد. عدالت اجتماعى یعنى در جامعه فقیر نباشد؛ یعنى خیرات و برکات جامعه تنها به سود یک دستهى از مردم و به زیان اکثریّت قاطع مردم مصرف نشود. عدالت اجتماعى یعنى اینکه در جامعهى اسلامى از همهى برکاتى که در این جامعه هست، قشرهاى عظیم مردم بتوانند استفاده کنند و بهره ببرند و استعدادهاى آنها شکوفا بشود. محرومان و پابرهنگان مورد توجّه ویژهى امام امّتند؛ اینها لشکریان اصلى و حقیقى انقلابند؛ اینها کسانى هستند که در طول تاریخ، پشت سر پیغمبرها، همینها ایستادهاند؛ آنها کسانى هستند که دشمنان و مخالفان پیغمبران، آنها را «ارذلون»(۵) یعنى طبقات پست معرّفى میکردند امّا پیغمبران عظیمالشّأن الهى آنها را خودىهاى نهضت و در حرکت الهى خودشان میدانستند و همّتشان براى آنها بود. عدالت اجتماعى یعنى آن چیزى که در آیهى قرآن به عنوان هدف از ارسال رسل و بعثت انبیا معرّفى شده است: لَقَـد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّنـتِ وَ اَنزَلنـا مَعَهُمُ الکـِتبَ وَ المیزانَ لِیَقومَ النّـاسُ بِالقِسط؛(۶) آمدن پیغمبران براى این است که در جامعه قسط باشد، عدالت اجتماعى باشد. پیغمبران آمدهاند تا گردنکلفتهاى جامعه، مفتخورهاى جامعه، زالوصفتان جامعه، استثمارگران جامعه، زراندوزان جامعه، بىدردان و بىغمان مرفّه جامعه را سر جاى خودشان بنشانند و مستضعفان، محرومان و پابرهنگان را به حقوقشان برسانند؛ این بایستى هدف اصلى انقلاب باشد. در قوانین، در اجرائیّات، در برخورد مأمورین با مردم، در ارزشگذارى در سطح جامعه، در گفتنها، در تبلیغها [عدالت اجتماعی] باید در رأس امور قرار بگیرد. اگر عدالت اجتماعى در جامعهاى نباشد، هدف اعلاى دین، یعنى تکامل انسانى، به هیچ وجه به دست نخواهد آمد در سطح عموم جامعه؛ و خاصیّت بزرگ و نشانهى بزرگ جامعهى اسلامى در مقابل جامعهى طاغوتى همین است. جامعهى اسلامى آن جامعهاى است که وقتى نگاه میکنند، در آن از تبعیض و ظلم و نابرابرىها هیچ نشانهاى نباشد؛ در آن از فقر، از محرومیّت خبرى نباشد. ما باید همّت کنیم. استکبار جهانى و ایادى و مزدورانش در این سالهاى بعد از انقلاب با پیش آوردن مسائل و مشغولیّتهاى فراوان، ما را از این کار عقب انداختند. ما باید در این ده سال در این زمینه بیش از این پیش میرفتیم. این یک پیام بسیار مهمّى است.
آنچه باید قانون بشود، آنچه باید در قوانین تجلّى پیدا کند، آنچه باید مسئولین کشور در گفتارشان و در عملشان و در اجرائیّاتشان و در روش زندگىشان، بخصوص در روش زندگىشان آن را نشان بدهند، این است. امام حملهى تند خودشان را به مرفّهین بىدرد جامعه یک بار دیگر تکرار میکنند؛ آنهایى که از دردهاى عمومى جامعه بىخبر و به آنها بىاعتنائند؛ آنهایى که هشت سال جنگ سرنوشتساز در این مملکت و براى این ملّت آنها را به خود نیاورد؛ آنهایى که از گرفتارىهاى مردم سوء استفاده کردند؛ آنهایى که وقتى ملّت ما در مقابل دشمنان خارجى مشغول جنگ است، در جبههى داخلى از پشت به او خنجر زدند؛ آنهایى که مردم را در فشار و تنگنا قرار دادند. این نداى دردآلود امام امّت بایستى در همهى کارهاى اجرائى ما و قضائى ما تجسّم و تبلور پیدا کند.
نکتهى دیگرى که امام تکیه میکنند، خطر رفاهطلبى است. خطر رفاهطلبى مخصوص آن کسانى نیست که به عنوان مرفّهین جامعه و بىدردها و بىغمها شناخته شدند [بلکه] آن کسانى که دل در گرو انقلاب دارند، آنها هم باید خودشان را از شرّ شیطان رفاهطلبى و راحتطلبى حفظ کنند؛ این شیطان وسوسهگر است، این شیطان براى نفوس ضعیف بسیار پُر جاذبه است. آن کسانى که به عنوان سربازان انقلاب و راهروان انقلاب یا پیشروان انقلاب شناخته شدهاند، نباید به دام رفاهطلبى بیفتند، نباید به دنیاطلبى رو بیاورند؛ و این بیشتر توجّهش به ما مسئولین است. ما باید خیلى مواظب خودمان باشیم از اینکه به دام رفاهطلبى نیفتیم. این پیام را یکایک مجریان کشور، یکایک سردمداران، یکایک مسئولان، یکایک نمایندگان مجلس شوراى اسلامى، یکایک علما و روحانیّونى که در مصادر امور قرار دارند، باید مورد توجّه قرار بدهند.
نکتهى دیگرى که در مسائل داخلى امام به آن توجّه فرمودند و به شکلى پدرانه و بسیار لطفآمیز آن را مطرح کردند، خطر جنگ دروغین و تصنّعى و دشمنساخته میان دو گروه از سربازان انقلاب است که یکى دیگرى را به تهمت التقاط و گرایش به چپ متّهم بکند و آن دیگرى طرف مقابل را به تهمت ارتجاع و گرایش به اسلام آمریکایى متّهم بکند؛ این یک جنگ خطرناکِ دروغینِ پلید و دشمنساخته است؛ مواظب باشید.
امام در این پیام به ما روحانیّون توصیه کردند که به وظایف خودمان اهمّیّت بدهیم، توجّه کنیم و به جوانها بپردازیم و جوانها را از خودمان طرد نکنیم؛ احیاناً شبههى ذهن آنها و نقطهى ابهام فهم آنها را عمده نکنیم، بزرگ نکنیم، آن را وسیلهى روگردانى از آنها ندانیم، آن را بهانهى طرد آنها به حساب نیاوریم. به جوانها هم تذکّر دادند که بدانند روحانیّت آن هستهاى است که بقای اسلام به حراست از این هسته بستگى دارد. آن کسانى که سالهاى متمادى سعى کردند که اسلام منهاى روحانیّت را در ذهنها جا بیندازند، آنها خائنند یا نمیفهمند؛ اسلام را نمیخواهند، نه اسلام منهاى روحانیّت را. روحانیّت متعهّد و مؤمن و مبارز و علماى دلسوز و اسلامشناس که مورد توجّه امام در این پیام هستند و فرمودند هر جا من از روحانیّت دفاع کردم، از اینها دارم دفاع میکنم و نه از غیر اینها، اینها قدوه(۷) و اسوهى جوانها هستند؛ باید به آنها توجّه کنند و رو کنند. یک پیام جامع و کامل.
جوانها را به حرکت علمى و عملى تحریص کردند: حرکت علمى، رسیدگى به مسائل علمى حوزهى زندگى؛ و حرکت عملى، یعنى پرداختن به جهاد و شهادت. علم و عمل آمیختهى با هم، آن هم در دست و بال جوانان کشور، یک اعجوبهاى خواهد شد براى ادامهى این حرکت عظیم به سمت هدفها. اینها فقط یک گوشهاى از رئوس مطالب پیام امام در این بخش است. حقیقتاً اگر ما بخواهیم قدر این پیام را بدانیم و از آن قدردانى بکنیم، باید اینها را تکرار کنیم، تکرار کنیم، بگوییم، بیندیشیم، تعلیم بدهیم، یاد بگیریم، تا به صورت یک فرهنگ در جامعه در بیاید و البتّه با این پیام برخورد صادقانه هم بکنیم؛ برخورد صادقانه.
خب، من در پایان این خطبه دلم نمىآید که یاد شهداى مظلوم سال گذشته را یک بار دیگر تکرار نکنم. شهداى حج حقیقتاً مظلوم بودند. این دویست و خردهاى زن حقیقتاً مظلومانه کشته شدند. زوّار ایرانى و حجّاج ایرانى در خانهى خدا و در مقابل چشم حجّاج بیتاللّه مظلومانه کتک خوردند. آنچه سال گذشته مزدوران آمریکایى و دشمنان ریشهاى با اسلام با این مسلمانان مؤمن و مخلص و عاشق انجام دادند، دیگر در تاریخ سابقه ندارد. حرم امن الهى را ناامن کردند، زوّار خانهى خدا را از خانهى خدا دور کردند، دلهایى را که مشتاق حج بوده ــ خدا میداند اینهایى که به شهادت رسیدند، چند سال منتظر این بودند که به خانهى خدا بروند و حجّ خانهى خدا کنند ــ این دلهاى عاشق را در آستانهى اعمال حج، از حج محروم کردند؛ اگر چه آنها به جوار رحمت الهى رفتند. فاجعهى بسیار بزرگى بود. این حادثه، فراموشنشدنى است. خدایا تو میدانى، از سال گذشته تا امسال، از وقتى که این حادثه شنیده شد تا این ساعت، هر وقتى من از این حادثه یاد کردم و به یاد آوردم، قلبم را یک حزن عمیق و تمامنشدنى گرفته. خدا میداند هرگز من در این مدّت طاقت نیاوردم به صفحهى تلویزیون به طور کامل نگاه کنم وقتى که این حادثه را نشان میدهد. هیچ حادثهاى شاید در طول دوران انقلاب به قدر این حادثه در بنده اندوه و غم و حزن ایجاد نکرد؛ به خاطر مظلومیّت این شهیدان عزیز. جشن ملّت ایران را عزا کردند؛ خدا لعنتشان کند. هر سال از وقتى که حجّاج ما راه مىافتادند به سمت خانهى خدا، یک شادى عظیم براى ملّت ما بود؛ دائماً خبرهاى اینها را دنبال میکردند، از آنها خبر میگرفتند: امروز در مدینه راهپیمایى شد، امشب در مدینه دعاى کمیل خوانده شد ــ مردم این دعاى کمیل را از رادیو مىشنیدند و به یاد آن حاجیانى که در کنار قبور ائمّهى بقیع و کنار مزار رسولاللّه نشستند و دعا میخوانند، اشک میریختند ــ امروز در مکّه راهپیمایى شد، امروز پیام امام خوانده شد. این قضایا دانهدانه براى مردم ما مثل یک مژدهى شادى و پیروزى بود تا وقتى که حجّاج از مکّه برمیگشتند. اوج شادىِ ما آن روزى بود که حاجىهاى ما ــ این۱۵۰ هزار، ۱۶۰ هزار، ۱۸۰ هزار حاجى ــ از مکّه برمیگشتند و سرتاسر کشور را یک موج سرور و جشن و شادىِ غرورآمیزى پُر میکرد. امّا دشمنان خدا سال گذشته این جشن را عزا کردند، این شادى را تبدیل به غم و اندوه کردند.
بنده معتقدم این حادثه در تاریخ باید بماند، این شهادت بزرگ باید با یک رشته و پیوند عاطفى در اعماق جامعه باقى بماند. منهاى حرفهاى سیاسى و روشنگرىهاى سیاسى که به جاى خود لازم و مفید است، جنبهى عاطفى این قضیّه باید فراموش نشود. بنده تصمیم گرفتم به یاد این عزیزان روضهخوانى راه بیندازم و انشاءاللّه این روضهخوانى را ادامه خواهم داد. هر سال از شب ششم ذىحجّه تا شب نهم ــ چهار شب ــ به یاد این عزیزان دور هم جمع بشویم. توصیه میکنم دیگران هم این کار را بکنند؛ در مساجد، در منازل. بگذارید این یاد شجاعت و مظلومیّت با هم، یاد این حجّ و جهاد با هم، یاد این خونى که بر سرزمین مکّه و کنار خانهى خدا ریخته شد، در تاریخ ما بماند و بدانند نسلهاى آینده که این ملّت چگونه مبارزه کرد و چگونه شجاعت به خرج داد. امیدوارم که خداى متعال در این خونها برکتى قرار بدهد، در این شهادتها آن چنان عزّت و عظمتى براى مسلمانها قرار بدهد که دشمنان اسلام و مسلمین را انشاءاللّه پشیمان کند.
پروردگارا ! به محمّد و آل محمّد تو را قسم میدهیم روح شهیدان عزیز حجّ سال گذشته را با ارواح اولیای مطهّر خودت محشور بگردان. پروردگارا ! به خانوادههاى آنها اجر و صبر عنایت کن. پروردگارا ! به ملّت ما اجر و صبر و استقامت عنایت کن.
بسم الله الرّحمن الرّحیم، وَ العَـصرِ، اِنَّ الاِنسانَ لَفی خُسرٍ، اِلَّا الَّذینَءامَنوا وَعَمِلُوا الصّالِحتِ وَتَواصَوابِالحَقِّ وَتَواصَوابِالصَّبر.(۸)
خطبهی دوّم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدللّه ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابىالقاسم محمّد و على علىّ امیرالمؤمنین و على الصّدّیقة الطّاهرة سیّدة نساء العالمین و على الحسن و الحسین سیّدى شباب اهل الجنّة و على علىّبنالحسین و محمّدبنعلىّ و جعفربنمحمّد و موسىبنجعفر و علىّبنموسى و محمّدبنعلىّ و علىّبنمحمّد و الحسنبنعلىّ و الخلف القائم المهدى حججک على عبادک و امنائک فى بلادک و صلّ على ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین.
مسئلهى اصلى که امروز در این خطبه مطرح خواهم کرد، مسائل مربوط به پذیرش قطعنامهى ۵۹۸ شوراى امنیّت است. لکن قبل از آن لازم میدانم به یاد امام باقر ــ باقرالعلوم ــ اسوهى مقاومت و علم و عمل که شهید امروز است، اداء احترام کنم و به شما برادران و خواهران عرض کنم که زندگى امام باقر مثل همین زندگى ده سالهى شما سر تا پا جهاد و مبارزه و پیشرفت و موفّقیّت بود. آن روز مردم مجاهدتش را میدیدند و امروز ثمرات عظیمش را مىبینیم که در سراسر تاریخ اسلام این ثمرات گسترده و پراکنده است. امیدواریم ما شیعیان خوبى براى آن حضرت باشیم و آن راه را همچنان ادامه بدهیم.
در مورد این قطعنامه مسائل متعدّد و مهمّى هست که من به قدر کفاف وقت به صورت فشرده به اهمّ آنها اشاره خواهم کرد. اوّلاً باید دانست که مسئلهى قبول قطعنامه یکى از پدیدههاى بسیار مهمّ تاریخ انقلاب ما است؛ چه قبول قطعنامه به آتشبس و خاتمهى جنگ منتهى بشود، و چه با خباثت دشمن و بهانهگیرى و جنگافروزى او به خاتمهى جنگ منتهى نشود. به هر حال این حرکت یکى از مهمترین حوادث و مهمترین حرکات و مهمترین آزمایشها در تاریخ انقلاب ما بود، خیلى چیزها را و خیلى حقایق زیبا را از انقلاب ما آشکار کرد؛ چیزهایى که اگر این تجربهها پیش نیاید، به این روشنى دیده نخواهد شد: شجاعت رهبرى کشور را و رهبرى انقلاب را، آن قدرت و صلابت معنوى و شجاعت روحى و اخلاقى که در یک لحظه یک موضعى را به خاطر مصلحت اسلام و مسلمین اتّخاذ میکند و اعلام میکند که دنیا در مقابل این موضعگیرى متحیّر میماند. این شجاعت از شجاعت در جنگ بالاتر است؛ این آن شجاعت اخلاقى و روحى است که کمتر کسى از بزرگان عالم این قدر توانسته است آن را در اعمال و رفتار خود نشان بدهد. دلبستگى رهبر و امّت دنبالهرو او به اسلام و مسلمین، به مصالح اسلامى که آن وقتى که مصلحت اسلام ایجاب میکند ــ که حالا در این باره مختصرى بعداً عرض خواهم کرد ــ ناگهان یک موضعى را در پیش میگیرد که علىالظّاهر با موضع گذشتهى او ۱۸۰ درجه اختلاف جهت دارد؛ چون اسلام این را میخواهد، چون مصلحت انقلاب و مصلحت کشور و مصلحت ملّت این را ایجاب میکند؛ یعنى فانى شدن در مصالح اسلام و مسلمین.
یکى از نکات زیبایى که باز آشکار شد، اتّحاد و پیوند مستحکم بین مردم و امام است. به مجرّد اینکه معلوم شد رضایت امام و تصمیم امام پاى این قضیّه است، ناگهان همین ملّتى که مشتها را گره کرده بودند و فریاد جنگ سر میدادند، گفتند که اماما پیامت را شنیدیم و ما تسلیم پیام تو هستیم. این، اطاعت و انقیاد امّت، آن هم امّتى بیدار است؛ ملّتى که بزرگ و کوچک آن سیاسىاند. مردم ما مردم چشم و گوش بستهاى نیستند. یک وقت یک ملّتى هستند که اصلاً نمیدانند در دنیا چه میگذرد، در کشورشان چه میگذرد، دولت یعنى چه، جنگ یعنى چه، صلح یعنى چه؛ خب، یک چنین ملّتى اشکالى ندارد که به حرکت بزرگترها و پیشوایان خودشان به هر طرف که آنها رفتند، حرکت کنند؛ ملّت ما آن جور ملّتى نیست. امروز من گمان نمیکنم در دنیا هیچ ملّتى باشد که شعور سیاسى و درک سیاسى و قدرت تحلیل سیاسىاش به قدر ملّت ما باشد. در شهرها، در روستاها، بزرگ، کوچک، زن، مرد، قشرهاى مختلف، همه نسبت به مسائل کشور، مسائل دولت، مسئولین کشور، مسائل جهانى، آمریکا، اسرائیل، شوروى، دشمنىها، دوستىها، جبههبندىها، سازمان ملل، شوراى امنیّت، نسبت به این مسائل سیاسى، همهى مردم ما امروز آشنایند. یک ملّت آگاه، روشن، تصمیمگیرنده، اعتراضکننده، صاحبنظر، صاحب اراده که خیلى جاها ممکن است نظر مسئولین را هم قبول نداشته باشد، آن را هم اعلام بکند، یک چنین ملّت بیدارِ هوشیارِ سیاسىِ آگاهِ بااراده را مشاهده میکنیم که در مقابل رهبرشان آن چنان با اعتقاد، با انقیاد، با قبول، برخورد میکنند که این نشاندهندهى اتّحاد کامل بین امام و امّت است. این یکى از آن زیبایىهاى عظیم انقلاب ما است. هیچ کس اعتراض نمیکند؛ چرا؟ چون رهبرشان را مىشناسند. امام هم خودشان فرمودند من شماها را مىشناسم، شما هم مرا خوب مىشناسید؛ درست است. امام عزیز! در این چند سال، یکایک این ملّت، شما را شناختند. آن روح بزرگ، آن فدائى بودن در مقابل مصالح اسلام، آن بىرودربایستى بودن نسبت به حقایق و عدم اِغماض از آنچه منطبق بر مصلحت اسلام و مسلمین است، آن آمادگى براى فداکارى و شهادت که در شما هست، آن روح بلند و بزرگ و فکر حکیمانه و دوراندیش و مصلحتیاب و جهتیاب، اینها را مردم در امام آزمایش کردند، تجربه کردند. امام هم ملّت خودش را، ایمانشان را، اخلاصشان را، فداکارىشان را، هوشمندىشان را خوب فهمیده و خوب شناخته. حقیقتاً پیوند بین این امام و امّتش و معرفت این دو نسبت به همدیگر، یکى از آن نکات بسیار مهمّ این بُرههى از زمان بود که اینجور به این وضوح آشکار شد و روشن شد.
حتّى از همه بالاتر، به نظر من نیروهاى مسلّح ما بودند؛ سپاه با آن شور و حماسهى خودش، و ارتش با آن اقامت طولانى خودش در میدانهاى نبرد [مطیع بودند]. نیروهاى مسلّح معمولاً علاقهمندند به اینکه جنگ را ادامه بدهند؛ آنها مایلند که قدرتنمایى کنند، آنها مایلند که عظمت و قوّت خودشان را به دشمن نشان بدهند و بینى دشمن را به خاک بمالند امّا همین نیروهاى مسلّح ما، سپاه و ارتش ما هم در مقابل امام اظهار انقیاد کردند؛ چون فرمان امام است. این خیلى چیز باعظمت و باشکوهى است. فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامى(۹) و رئیس ستاد مشترک ارتش جمهورى اسلامى(۱۰) در پاسخ به امام نوشتند و پیام دادند که اماما ما هر چه شما بگویید، قبول میکنیم. در حالى که ما میدانیم طبیعت نیروهاى مسلّح و روحیهى نیروهاى مسلّح یک روحیهاى است که میل به جنگ و حمله دارد. آن شور انقلابى، آن روحیهى نظامیگرى میخواهد که برود در میدان جنگ و خودش را نشان بدهد و دشمنش را به خاک بنشاند امّا چون امام اراده کرده، چون امام این را مفید دانسته و طبق مصلحت تشخیص داده و نظر مسئولین کشور را تأیید فرموده و به این کار اقدام کرده و تصمیم گرفته، لذا آنها هم میگویند ما تسلیمیم؛ که این یکى از آن نکات بسیار جالبى بود که در این بُرههى از زمان نشان داده شد و آشکار شد.
خب، یک نکتهى دیگر این است که این حادثه در دنیا تحلیلهاى زیادى را برانگیخت. بعضىها در دنیا تحلیل اقتصادى کردند، گفتند ضرورتهاى اقتصادى، ایران را به این موضع رساند. بعضىها تحلیل نظامى کردند، بعضىها تحلیل سیاسى کردند؛ هر کسى یک حرفى زد. حقیقت این است که از اوّل انقلاب تا حالا دشمنان ما هرگز در هیچ حادثهاى، از جمله در این حادثه، نتوانستهاند یک تحلیل درست و واقعبینانهاى به دست بیاورند و ارائه بدهند. بنده عرض میکنم تحلیلهاى دنیا نسبت به آنچه اتّفاق افتاد، تحلیلهایى ناقص یا سر تا پا غلط و دروغ است. تحلیل واقعى این نیست، مسئله این نیست.
مسئله را در آن حدّ مجملى که میشود گفت، من در یک جمله عرض میکنم و آن جمله را براى شما تبیین میکنم؛ آن جمله این است که من عرض میکنم مسئولین نظام تشخیص دادند و امام عزیز و بزرگوار بر این تشخیص صحّه گذاشتند که امروز قبول قطعنامه به صلاح اسلام و انقلاب و کشور است. حالا چطور به صلاح است؟ چه عواملى وجود دارد و چه حوادثى وجود دارد که قبول قطعنامه امروز به نفع انقلاب است؟ همهى مردم تشنهاند، مشتاقند که این عوامل و حوادثى که امام در پیامشان اشاره کردند، اینها را بدانند. بنده این عوامل و حوادث را خیلى خوب میدانم و میتوانم براى شما بیان کنم و هیچ جملهاى که به مردم نشود گفت، در این عوامل و حوادث نیست؛ من این را قرص و محکم به شما عرض میکنم. ما اگر این عوامل و حوادثى را که امام اشاره کردند، به شما ملّت عزیز بگوییم، مطمئنّاً نیروى عظیم شما بیشتر به کار خواهد آمد تا در این مرحله آن کارى را که باید انجام بدهد، انجام بدهد. تمام ملّت ایران ــ مگر افراد معدودى که خائنند و مزدور بیگانه هستند، که بالاخره گوشه و کنار از این قبیل پیدا میشوند ــ محرمند که به آنها این عوامل و حوادث گفته بشود. البتّه در حالى که شما محرمها این مطالب را از دهان من میشنوید، گوشهاى نامحرم هم متأسّفانه خواهد شنید. اگر ما میتوانستیم فضائى را پیدا کنیم یا به وجود بیاوریم که آنچه را که به شما گفته میشود و ملّت ایران محرم دانستن آن است، فقط ملّت ایران آن را بشنود و دشمن از آن اطّلاع پیدا نکند، اگر یک چنین فضائى را ما پیدا میکردیم، شک نداشته باشید بنده و دیگر مسئولین نظام مىآمدیم یکى یکى این عوامل و حوادث را میگفتیم و مطمئناً نظر موافق همه را جلب میکردیم امّا چه کنیم، هر چه به شما گفته بشود، دشمن شما هم آن را خواهد شنید. گوش نامحرم و خائن دشمن نباید بشنود. ما رموز انقلابمان و اسرار کشورمان را مایل نیستیم دشمن ما بشنود، لذا نمیگوییم. یک عدّهاى ممکن است در ذهنشان خلجان کند که شاید ما محرم نبودیم؛ نخیر، شما محرمید، شما خودى هستید. قضیّه، قضیّهى خود شما است، مربوط به خود شما است؛ ما هم که تصمیم میگیریم، کارگزار شما هستیم. شما به ما اطمینان کردید، ما داریم مسئلهى شما را به نفع شما آن جور که تشخیص میدهیم و طبق حجّت شرعى و وظیفهى شرعىمان راه میبریم و حرکت میدهیم. چطور شما محرم نیستید؟ شما محرمید، دشمن شما محرم نیست. آن گوش نامحرمى که نباید بشنود، او از رموز و اسرار کار شما آگاه خواهد شد؛ لذا حالا وقتش نیست و نباید گفت. همان طور که امام فرمودند، انشاءاللّه یک روزى خواهد رسید ــ آن روز هم مال چند سال دیگر نیست، خیلى زودتر از اینها است ــ که ما بتوانیم براى مردم شرح بدهیم و آن دلایل و عوامل و حوادث و عللى که امام در پیامشان اشاره فرمودند، اینها را تشریح کنیم، بگوییم اینها است علل، و مردم خواهند فهمید و درک خواهند کرد و روشن خواهد شد.
آنکه امروز باید فهمید، این است که آن چیزى که تصمیم گرفته شد، به هیچ وجه برگشت از شعارهاى اصولى ما نیست. دشمن نمیتواند در اینجا ما را متّهم کند که ما از اصول خودمان برگشتیم؛ حاشا و کلّا. انقلاب اسلامى و رهبرى عظیمالشّأن آن و مسئولین این انقلاب و این نظام با ذرّهذرّهى وجود خودشان و با لحظهلحظهى عمر خودشان از اصول انقلاب اسلامى و از روح آشتىناپذیرى این انقلاب با ابرقدرتها و مستکبران عالم حراست و دفاع خواهند کرد.
در تاریخ ما هم یک بار دیگر اتّفاق افتاد، در زمان پیغمبر در سال ششم هجرت. یعنى هزار و چهارصد و دو سال قبل از این، رسول خدا با عدّهاى راه افتادند به قصد ورود به مکّه. خداى متعال به پیغمبر هم وعده داده بود، پیغمبر هم به مردم از قول خداوند گفته بود که ما وارد مکّه خواهیم شد. آمدند مسلمانها با امید اینکه وارد مکّه خواهند شد ــ در محلّى به نام حدیبیّه ــ دشمن راه آنها را سد کرد، مانع از حرکت آنها شد؛ میخواستند حمله کنند، آنها را قتل عام کنند، از بین ببرند. خداى متعال مسلمین و بندگان خودش را حفظ کرد و قضیّه منتهى شد به نوشتن یک صلحنامه، که به «صلح حدیبیّه» معروف است. وقتى که صلحنامه را مینوشتند، پیغمبر نام خودش را که به امیرالمؤمنین فرمود نوشت، بعد از آن کلمه «رسولاللّه» را نوشت. آنها اعتراض کردند، گفتند ما به رسولاللّه بودن تو اعتقادى نداریم. پیغمبر گفت بسیار خوب، این کلمه را پاک کن. امیرالمؤمنین عرض کرد یا رسولاللّه! من دلم نمىآید کلمهى رسولاللّه را پاک کنم. پیغمبر فرمود بده من خودم پاک کنم؛ گرفت کاغذ را از امیرالمؤمنین، آنجایى که رسولاللّه نوشته بود، با دست مبارک خودش آن را پاک کرد. پیغمبر این صلحنامه را با کلمهى «بسم الله الرّحمن الرّحیم» شروع کرد که شعار اسلامى است، آنها گفتند ما قبول نداریم؛ ما این رحمانى که تو میگویى، نمىشناسیم؛ بنویسید «بسمک اللّهمّ»؛ همان شعارى که مشرکین و کفّار قریش داشتند. پیغمبر فرمود بسیار خوب، «بسماللّه» ننویسید، بنویسید «بسمک اللّهمّ». آن چنان وضعیّتى پیش آمد که اوّلاً همهى مسلمانها دچار تعجّب شدند. یک عدّه از مسلمانهاى داغ و تند فریادشان بلند شد که یا رسولاللّه! چه کار دارى میکنى؟ مگر ما حق نیستیم؟ مگر اینها باطل نیستند؟ این چه جور تصمیم و روشى است که شما در پیش گرفتید؟ یک نفرى هم از سرشناسهاى مسلمانها گفت من حتّى در پیغمبرىِ پیغمبر در آن روز شک کردم! آن روز میدانید خداى متعال از این حادثه در قرآن به چه تعبیرى یاد کرده؟ این آیهى معروف و آیات اوّل سورهى «اِنّا فَتَحنـا» که میفرماید: اِنّا فَتَحنـا لَکَ فَتحًا مُبینًا،(۱۲) راجع به همین صلح است. این فتح مبینى که در قرآن یادآورى شده، این فتح مبین جنگ بدر و حنین و اُحد و احزاب نیست؛ صلح حدیبیّه است. اِنّا فَتَحنـا لَکَ فَتحًا مُبینًا؛ ما فتح آشکارى را براى تو تدارک دیدیم. آن وقت مسلمانها نمیفهمیدند. همین آیهاى که در اوّل خطبهى اوّل خواندم، این مطلب را بیان میکند: فَعَلِمَ مالَم تَعلَموا؛ خدا چیزى را میدانست که شما نمیدانستید. پیغمبر فرمود صبر کنید، تحمّل کنید، نتیجه معلوم خواهد شد. در تاریخ اسلام مینویسند برکاتى که بر صلح حدیبیّه مترتّب شد، بر هیچ جنگى از جنگهاى پیغمبر مترتّب نشده بود. شش سال پیغمبر تا آن تاریخ با کفّار قریش جنگیده بود و این صلح حدیبیّه به معناى نفى جنگ بدر و اُحد نبود. در جنگهاى قبل از صلح حدیبیّه یک جا پیغمبر بهطور مطلق فاتح شده بود، مثل بدر؛ یکجا پیغمبر شکست خورده بود، مثل اُحد؛ یک جا پیغمبر مورد محاصره قرار گرفته بود، مثل احزاب؛ یک جا به متارکه منتهى شده بود، مثل بعضى از جنگهاى دیگر؛ این جنگها سر جاى خودش بود. صلح حدیبیّه به هیچ وجه شعار جنگ بدر و اُحد را تخطئه نمیکرد. پیغمبر شعار جنگ با کفّار و مشرکین را که پس نگرفته بود، موضع پیغمبر که تغییر نکرده بود امّا مصلحت آن روز آن بود؛ همچنان که مصلحت جنگ بدر آن بود، مصلحت جنگ اُحد آن بود، مصلحت جنگ احزاب آن بود. این ریشهى تاریخى این کار است؛ ببینید که همه چیز در تاریخ اسلام منطبق با یک نظام منطقى و روشن در جاى خود گذاشته شده است. مسئله این است.
خب، من حالا اصل ماجراى قطعنامه را مختصرى تشریح کنم، با اینکه شما نسبت به آن آشنا هستید. قطعنامهى ۵۹۸ قطعنامهاى است که شوراى امنیّت در حدود یک سال پیش صادر کرده بود که چند مادّه دارد ــ شاید در حدود ده مادّه ــ که مادّهى اوّل آن، آتشبس است. بعد از آتشبس یک سرى کارهاى دیگر است؛ از جمله عقبنشینى تا مرزها، از جمله تضمین آرامش در مرزها، از جمله تعیین متجاوز و شروعکنندهى جنگ، از جمله بازسازى، از جمله استقرار یک آرامش در منطقه و از این حرفها. ما قبلاً به عللى که در گذشته توضیح دادیم، قطعنامهى ۵۹۸ را نمیپذیرفتیم و حالا به جهت همان مصالحى که اشاره شد، این را ما پذیرفتیم و قبول کردیم و قدم اوّل آن، آتشبس است؛ آتشبس را هم دبیرکلّ سازمان ملل باید متعهّد بشود و او است که این کار را انجام خواهد داد. این مسئلهى قطعنامه [است]. ما گفتیم این قطعنامه را قبول داریم. البتّه قبول قطعنامه به معناى این نیست که بمجرّد قبول، آتشبس مستقر خواهد شد؛ نه، این بسته به تلاش دبیرکل است که چقدر انگیزه و همّت و توانایى داشته باشد و دنبال این قضیّه را بگیرد تا اینکه آتشبس برقرار بشود و بعد از آتشبس هم کارهاى دیگرى که در آن قطعنامه پیشبینى شده. این مسئلهى قطعنامه و سر و کار این قطعنامه با سازمان ملل و با شوراى امنیّت.
چند نکته را من اینجا باید در پیرامون این قطعنامه عرض بکنم: یک مسئله این است که تا این ساعت عراق نسبت به این قضیّه صادقانه برخورد نکرده؛ این را دنیا باید بفهمد، ما داریم این را اعلام میکنیم. [عراق] بهانهجویى و بهانهگیرى کرده. این بهانهجویى و بهانهگیرى عراق اگر چه ممکن است کار را به تأخیر بیندازد یا موجب بشود که اصلاً مسئلهى آتشبس پیش نیاید و روند جنگ ادامه پیدا کند امّا در عین حال یک فایدهى بزرگ وجود دارد و آن، افشا شدن چهرهى جنگافروزِ جنگطلبِ متجاوزِ خبیثِ رژیم صدّام حسین است. این را دنیا خواهد فهمید و اگر این بهانهگیرىها ادامه پیدا کند، بیشتر خواهند فهمید و حرفى که ما در طول این مدّت میزدیم، ثابت خواهد شد. ما از اوّل میگفتیم که طبیعت رژیم عراق و این بعثىهاى عفلقى که بر سر کار هستند، طبیعت آتشافروز و جنگطلب است.
الان در همین چندروزه چند بهانه را اینها مطرح کردهاند؛ یکى از بهانهها این است که گفته ما آتشبس نمیخواهیم، ما صلح میخواهیم! این را، هم اعلام کردند، هم به آقاى معمّر قذّافى گفته؛ که او دیشب تلفنى به من اطّلاع داد که صدّام حسین میگوید ما آتشبس نمیخواهیم، ما صلح میخواهیم. بنده به او گفتم که هر صلحى اگر بخواهد انجام بگیرد، با آتشبس شروع خواهد شد؛ صلح بدون آتشبس که معنى ندارد. اگر او نمیخواهد بهانهجویى بکند و آتشبس را عقب بیندازد، این حرف یک حرف غیر منطقى و غلط و غیر قابل قبولى است. ما تمام بندهاى قطعنامه را میخواهیم، نه فقط آتشبس؛ ما که تشنهى آتشبس نیستیم. این قطعنامه با همهى بندهایش بایستى انجام بگیرد؛ راه اجراى آن هم دبیرکلّ سازمان ملل است که ما این را گفتیم، دیشب هم با آقاى قذّافى این را تکرار کردیم. گفتیم همان طریقهى منطقى و قانونى و معمول خودش بایستى اجرا بشود و هیچ چیز دیگرى را ما آماده نیستیم قبول کنیم. دبیرکلّ سازمان ملل مشغول میشود، کار میکند و تحرّکات سیاسى خودش را [انجام میدهد]؛ البتّه با سرعت هر چه بیشترى این کار باید انجام بگیرد که این دشمنِ بهانهگیرِ آتشافروز فرصت بهانهگیرىهاى بیشترى پیدا نکند. این یکى از بهانهها است که ما صلح میخواهیم، آتشبس نمیخواهیم؛ خب، آتشبس مقدّمهى صلح است. میگفتند که ایران حرکت تاکتیکى دارد میکند. امام فرمودند نه، این حرکت، حرکت تاکتیکى نیست؛ این حرکت واقعى و صادقانه است. در پیامشان فرمودند اینکه گفته بشود که این یک تاکتیک است که ایران به کار میزند، ما این را رد میکنیم، تخطئه میکنیم. صادقتر و قاطعتر از قول امام امّت در این دنیاى بزرگ هیچ قول صادق و قاطعى وجود ندارد و امام به این صراحت اعلام کرده.
بهانهى دیگرى که باز مطرح کردند و تکرار میکنند، این است که ما میخواهیم با ایران مذاکرات مستقیم انجام بدهیم؛ این هم به نظر ما یک بهانه است، فرار کردن از وظایفى است که در این مرحله بر عهدهى طرفین وجود دارد؛ میخواهند از این وظایف فرار کنند، والّا خب مذاکرهى مستقیم در جاى خودش. آن وقتى که کار به مذاکرهى مستقیم برسد، خب ممکن است مذاکرهى مستقیم هم انجام بگیرد. این یک شرط اضافهاى نیست که یک نفرى بیاید بگوید ما میخواهیم مذاکرهى مستقیم بکنیم. در شرایط کنونى دبیرکل واسطه است و بایستى اقداماتش را انجام بدهد و دنبال بکند. ممکن است در خلال کار به مذاکرهى مستقیم هم منتهى بشود؛ کسانى خواهند رفت از دو کشور، مىنشینند حرفهایشان را ممکن است با همدیگر بزنند؛ این یک بهانهجویى است، این یک بهانهگیرى است، این براى این است که کار عقب بیفتد. بنابراین ما تا این لحظه نشانههاى بىصداقتى را و بهانهگیرى را و جنگافروزى و تجاوزطلبى را در دشمن خودمان دیدیم؛ که البتّه ما قبلاً هم این را بارها دیدیم و تکرار کردیم و تجربه کردیم و امروز دنیا دارد اینها را مشاهده میکند و ما اصرار داریم که دنیا روى این بهانهها تکیه کند و حقیقت آنها را درک کند. این یک نکته.
نکتهى دوّمى که ما به مردممان میخواهیم مؤکّداً بگوییم، [این است که] این احتمال وجود دارد که عراق بخواهد با این بهانهجویىها آتشافروزى را همین طور ادامه بدهد؛ که البتّه در این صورت چهرهاش افشا خواهد شد. امّا ما مردم ایران باید هواى کار خودمان را داشته باشیم. حواس شما مردم باید کاملاً جمع باشد؛ نیروهایتان باید کاملاً آماده باشد؛ نیروهایى که در جبههى نبرد هستند، باید با آمادگى کامل، با مراقبت و هوشیارى کامل، با بر حذر بودن از توطئهى دشمن و حیلهى دشمن، مرزها را حفظ کنند و خطوط خودشان را نگه بدارند؛ و عموم ملّت هم همین طور. روند حرکت به جبههها بایستى با همان قوّت و قدرت ادامه داشته باشد و نیروهاى سرزندهى ما و تازهنَفَس ما و قدرتمند ما باید آماده باشند که اگر دشمن به فکر حیلهگرى افتاد، بتوانند در زمان مناسب و در سرعت لازم پاسخ او را به خودش برگردانند.
یک نکتهى دیگرى که من بایستى حتماً بگویم، این است: یک عدّهاى آدمهاى منافق و دورو و خبیث ممکن است در داخل کشور پیدا بشوند و تبلیغات خارجى هم به آنها کمک بکند و دامن بزند که بخواهند غرور ملّى ما را بشکنند؛ [یعنى] این جور تفهیم کنند به ملّت ما که با قبول قطعنامه غرور ملّى ما جریحهدار شده، و بخواهند جریحهدار بکنند با حرف خودشان و با کار خودشان غرور این ملّت مقاوم و بزرگ را. من به شما عرض میکنم، ما به مذاکرهکنندههاى خارجى هم در این چندروزه این را با قاطعیّت و قدرت گفتیم؛ غرور ملّت ما امروز از همیشه باصلابتتر و عظیمتر و درخشانتر است. ملّت ما آن ملّتى است که هشت سال تمام بدون کمک گرفتن از هیچ دولت و قدرتى و بدون تکیه بر هیچ تکیهگاهى غیر از شخصیّت خودش و خداى خودش، توانسته در مقابل یک رژیمى که شرق و غرب او را کمک کردند و به او کمک تزریق کردند، ایستادگى کند و مقاومت کند و توانسته جلوى حملات ویرانگرانهى آن دشمن را سد کند و از کشور خودش و ملّت خودش و از مرزهاى خودش و انقلاب خودش دفاع کند؛ چه غرورى بالاتر از این؟ آنچه شما ملّت بزرگ در این هشت سال انجام دادید، پایهگذار یک غرور ملّىِ تمامنشدنى و پایانناپذیر است؛ مگر شوخى است هشت سال جنگ؟ این چنین جنگى؛ هشت سال مقاومت، هشت سال دفاع مقدّس. اگر این دفاع شما نبود، میدانید چه میشد؟ اگر این مبارزهى فداکارانهى ملّت ما و جوانهاى ما نبود، میدانید شرق و غرب چه خوابى براى این کشور و این انقلاب دیده بودند؟ اگر این شهداى عزیزى که در طول این هشت سال در راه حراست از انقلاب و نظام جمهورى اسلامى به خاک و خون غلتیدند، اگر این فداکارى را از خودشان نشان نمیدادند، میدانید امروز از انقلاب چه باقى مانده بود؟ اگر این فداکارى را شما نمیکردید، اگر خانوادههاى شهدا آن استقامت را نمیکردند، اگر شهداى عزیز ما آن جور در جبههها حضور پیدا نمیکردند و خون خودشان را در راه خدا نمیدادند، امروز از انقلاب ما هیچ اثرى باقى نبود و دشمن بر جان و مال و ناموس این ملّت مسلّط شده بود. شما توانستید حیات این ملّت را، شرف این ملّت را، استقلال این ملّت را، حیثیّت جهانى این ملّت را با مقاومت خودتان حفظ کنید. این کار، کار رزمندگان عزیز ما است؛ این کار، کار شهداى بزرگوار ما است که امام فرمودند مقامات معنوى و فلسفهى شهادت را با این چشمهاى ظاهربین نمیشود دید؛ حقیقت هم همین است. شهداى ما توانستند بزرگترین دستاورد اسلامى در طول تاریخ بعد از صدر اسلام تا امروز را با خون خودشان حفظ کنند؛ آن وقت یک عدّه یاوهگوى دشمنصفت یا ابله و نادان گوشه و کنار پیدا بشوند بگویند که بله، شهدا خونشان هدر رفت! شهدا با خون خودشان، با فداکارى خودشان توانستند اسلام را حفظ کنند و انقلاب را حراست کنند. این عظمتى که امروز این ملّت در دنیا دارد و چشمهاى دنیا به سمت این ملّت دوخته است، به خاطر خون همین شهدا است؛ به خاطر استقامت همین خانوادههاى عزیز شهیدان ما است؛ به خاطر رزم این رزمندگان ما است. سپاه ما، ارتش ما، بسیج ما، توانستند عظمت این ملّت را حفظ کنند و این ملّت از نیروهاى مسلّح پشتیبانى کرد و خودش لباس رزم پوشید؛ این بزرگترین مایهى غرور ملّى ما است.
یک نکتهى دیگرى که من باید اضافه کنم، این است: بعضى از این عناصر فرصتطلب و بددل که هیچ وقت با انقلاب و با اسلام آشتى نکردند، آنها از این فرصتها خیلى استفاده میکنند براى سمپاشى؛ اینها کسانى هستند که از اوّل با جنگ مخالف بودند، حالا مؤمنینِ حزباللّه و رزمندگان و پاکباختگان صادق عاشق را مورد خطاب قرار میدهند، میگویند دیدید شما حالا رسیدید به آن حرف ما! این بسیار ابلهانه است. این مثل این است که کسانى که در جنگ اُحد خیانت کردند و در جنگ احزاب با پیغمبر در میدان جنگ شرکت نکردند، اینها بیایند در صلح حدیبیّه بگویند دیدید که ما آنجا نیامدیم، حق با ما بود! این قضیّه غیر از آن قضیّه است. آن کسانى که در این چندساله در بزرگترین حماسهى تاریخ این ملّت شرکت نکردند، تا ابد سرشکستهاند. این تجربهى عظیم این ملّت، یک عدّهاى را براى همیشه و تا ابد سرشکسته کرد؛ یک عدّهاى را هم براى همیشه و تا ابد سربلند کرد. آن کسانى که هشت سال خونینترین تجربهى این ملّت را دیدند و از کنج عافیت خودشان بیرون نیامدند، اینها تا ابد سرشکستهاند. آن کسانى که ابتلائات بزرگ این ملّت را دیدند و از این ابتلائات براى پُر کردن کیسههاى خودشان استفاده کردند، اینها تا ابد سرشکستهاند. اینها خیال نکنند که حالا پذیرش قطعنامه حرف آنها را سبز کرد؛ نه، حرف آنها به معناى نشانهى ننگى بر پیشانى آنها است تا ابد. آن کسانى که نگاه کردند که جوانهاى پاک و خالص این ملّت میروند به جبههها پرپر میشوند و حاضر نشدند یک قدم در این راه بردارند، اینها دیگر فرصت هم از دستشان رفت و تا ابد سرشکستهاند؛ اینها سرشکستههایند امّا یک عدّهاى هم تا ابد سربلندند. آن مردمى که به نداى امام پاسخ دادند، آنهایى که به نداى انقلاب پاسخ دادند، آنهایى که هر وقت جبهه به آنها نیاز داشت، خودشان را در سنگر حاضر کردند، آنهایى که نگذاشتند اسلام و انقلاب غریب بماند، آنهایى که شهید دادند، آنهایى که سلامتىشان را دادند، آنهایى که مالشان را دادند، آنهایى که وقتشان را دادند، آنهایى که تلاش مناسب را در هر بُرههاى از زمان انجام دادند، آنها در طول تاریخ ما و تا ابد سربلند و سرافرازند.
معذرت میخواهم، خیلى طولانى شد. من مطالب فراوانى را دلم میخواهد با شما در میان بگذارم و نکات گوناگونى را یادداشت کردم که اینجا بگویم لکن الان چشمم افتاد ساعت را دیدم، دیر شده؛ خطبهى عربى را هم باید بخوانم. یک دعا میکنم قبل از آنکه خطبهى عربى را شروع کنم: پروردگارا! به حرمت محمّد و آل محمّد پیوند مقدّس بین امام و امّت را همواره مستحکم بدار. پروردگارا! این ذخیرهى بزرگ الهى را، این امام و رهبر بزرگوار و عزیز را براى ما و ملّت ما حفظ کن. پروردگارا! به محمّد و آل محمّد طعم شیرین پیروزى در میدانهاى گوناگون را به این ملّت بچشان.
السّلام على جمیع المؤمنین والمؤمنان وخصوصاً حجّاج بیت الله الحرام.
یخلوا الحجّ فی هذه الأیّام وهی الأیّام واللیالی المعلومات أیّام الإجتماع السنویّ للمسلمین فی العالم، أیّام الذکر والاستغفار ومشاهدة المنافع للمسلمین، أیّام القیام المجموعیّ للمؤمنین قرب بیت الله والإعلان العامّ للبرائة من المشرکین. نعم یخلوا الحجّ من حضور شعبنا الثائر واشتراکه فی مراسیمه وحتّى العامّ الماضی کان الإیرانیّون المخلصون الوالهون المؤمنون أکبر مجموعةٍ من الشّعوب الإسلامیّة یطوفون کالفراش الواله حول بیت الله الحرام ویحملون معهم رسالة الجمهوریّة الإسلامیّة والثورة الإسلامیّة فیشکّلون مظهراً للأمل والحیاة والحرکة فی هذه الأمّة المسلمة وقد کانوا بحضورهم یثبتون أنّ عهد الإسلام لم ینته کما یتصوّر الإعداء وإنّما عصر حاکمیّة الإسلام والتطبیق القرآنیّ قد بدأ من جدیدٍ. عصر یقظة المسلمین، عصر الإحساس بقدرة المسلمین فی مواجهة القوى التی عملت قروناً على إضعافهم، عصر الوحدة السیاسیّة الإسلامیّة الکبرى بدوافع وشعارات أکثر اتساعاً من الدافع والشعار الوطنیّ والقومیّ والطائفیّ، عصر العظمة والعّزة الإلهیّة للمسلمین فی قبال العظمة والقدرة الشیطانیّة الکاذبة للاستکبار. عصرٌ لا یضطرّ معه المسلمون للعیش أسرى وآلاتٍ طیئةٍ بید أعداء الله وتحقیق منافع هؤلاء الأعداء على حساب فناء منابع المسلمین الإقتصادیّة والثقافیّة والإنسانیّة.
إنّ الإیرانیّین الثائرین وشعب الجمهوریة الإسلامیّة بحضورهم القویّ المتین وبمسیراتهم وشعاراتهم قد بشّروا المسلمین بشروع مثل هذا العصر العظیم الرائع. إنّ الحجّ هذا العامّ یفتقر حضور هذا الشعب الواله النشط المخلص المؤمن إلى جانب إخوته الحجّاج الآخرین. ذلک أنّ الاستکبار العالمیّ لم تستطع تحمّل مثل هذا الحضور القویّ الفعّال البنّاء، فدفع الحکّام السعودیّیین وهم عملائه المطیعون لأوامره والذین یشترک معه فی المنافع دفعهم فی العام الماضی وفی قلب مراسم الحجّ لارتکاب جریمةٍ مروّعةٍ أدّت إلى قتل وجرح الکثیرین من هؤلاء المؤمنین المشتاقین ثمّ قاموا بعد ذلک بقطع العلاقات الدیبلوماسیّة ومنع الحجّاج الإیرانیّیین من حضور الحجّ هذا العامّ. فکانوا بذلک مصداقاً تامّاً لقوله تعالى إنّ الذین کفروا ویصدّون عن سبیل الله والمسجد الحرام الذی جعلناه للناس سواءاً العاکف فیه والباد.
إنّنا نوجّه رسالتنا الدّائمة إلى کلّ الحجّاج وکلّ المسلمین هذا العامّ ولقد أثبتت الحوادث والوقائع أکثر من ذی قبل. أنّ العدوّ یعیش کابوس الخوف والذعر والقلق جرّاء یقظة المسلمین وأکّدت أنّ الإسلام عندما تتجلّى بشکل نظامٍ سیاسیٍّ إجتماعیٍ یملک القدرة على تهدید منافع أعدائه وأعلنت أنّ القوّة والقدرة الحقیقیّة هی من نصیب الإسلام والمسلمین، إنّه إذن درسٌ رائعٌ لنا وسبیلٌ ممتدٌّ إلى المستقبل. إنّنا بتمسّکنا بالإسلام وبالاعتماد على قاعدة النظام الإسلامیّ سنمضی فی طریق صراعنا المریر الصارم ضدّ الاستکبار العالمیّ وخصوصاً أمریکا وروسیا دون ما أیّة مساومةٍ فی أصولنا ومواضعنا الإسلامیّة.
إنّنا بعد سنواتٍ ثمان من المقاومة البطولیّة الرائعة لشعبنا ضدّ نظام معتدٍ تدعمه أمریکا وروسیا وکلّ اولئک الذین یشترکون معهما فی العداء للإسلام وبعد دفاعٍ مقدّسٍ فی عطار مظلومیّةٍ وغربةٍ کاملةٍ، قبلنا القرار السادس من مجلس الأمن حول الحرب إلّا أنّ هذا القبول لم یکن على أساس ضعفٍ منّا أو عدولٍ عن شعاراتنا المقدّسة الحقّة. فإنّ من الخطاء بمکانٍ أن یتصوّر أحدٌ أنّ شعباً ثوریّاً مؤمناً متّحداً مؤمناً بالله والیوم الآخر معتقداً بالجهاد والشهادة، یقف عاجزاً ضعیفاً عن الدفاع ومن الخطاء أن یظنّ أحدٌ أنّ هذا الشعب الذی یستمدّ حیاته وقدرته من الإسلام قد خطر فی ذهنه أن ینحرف قید شعرةٍ عن الإسلام. إنّنا بقبولنا وقف إطلاق النار أوضحنا أکثر من ذی قبل شجاعتنا فی اتّخاذ القرار فی أیّ مجالٍ یحقّق مصلحة الثورة والشعب ولمّا کان دخولنا فی هذه المرحلة محقّقاً لمصالح الثورة والشعب فقد صرنا فی هذا الطریق خلف قاعدنا الکبیر. إنّ العدوّ الیوم یعیش تناقضاً واضحاً بین طبیعته العدوانیّة الدمویّة وشعاراته التی یتوجّه بها فی کلّ حین وأیّ السبیلین یختار فإنّ النتیجة سوف تکون لصالحنا. إنّنا نملک الیوم قدرة المناورة والله غالبٌ على أمره ولینصرنّ الله من ینصره إنّ الله لقویٌّ عزیزٌ والعاقبة للمتّقین. أوصیکم عباد الله ونفسی بتقوى الله.
|
82 | 1367/04/19 | گزیدهای از بیانات در دیدار مسئولان نظامى و انتظامى | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=35524 |
اگر [این تحوّل تخریب] نشد، کوشش میکنند در این تحوّل جدید، کسانی بیایند سرِکار و زمام قدرت را بهدست بگیرند که حدّاقلِ مقدار ممکن از آن منافع [آنها] کم بشود. من تصوّر میکنم علّت اینکه آمریکاییها در اوایل انقلاب، بشدّت به انقلاب ما نتاختند، وجود دولت موقّت بود؛ اینها به دولت موقّت امیدوار بودند؛ این منّت را دولت موقّت و آقایانی که آنجا بودند، بر سرِ ما دارد!(۱) اینها آمریکاییها را به طمع انداختند و [آنها] احساس کردند که خب، مثل اینکه بنا است این جریان تندِ حادِّ بسیار پُرشور -که هم ملّت را داشت، هم شعارهای قویای داشت- تبدیل بشود به یک جریان ملایم و متمایل به آنها؛ واقعاً هم این آقایان [به آمریکا] متمایل بودند؛ حالا هرچه میخواهند بگویند، بگویند! ... |
83 | 1367/02/27 | گزیدهای از بیانات در مراسم تجلیل از پهلوانان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=50263 |
ورزش باستانی برای ما فقط یک ورزش نیست؛ یک تاریخ است، یک فرهنگ است؛ یعنی چند هزار سال سابقهی تاریخی و سابقهی فرهنگی در همین کاری که آقایان انجام میدهند ــ حالا چه کشتی که سمبل و به قول خود ورزشکارها بهاصطلاح میاندار ورزشهای باستانی بوده، که مظهر پهلوانی بوده، و چه بقیّهی انواع ورزشها و کارهایی که در مجموعهی ورزش باستانی میگنجد ــ همهی اینها یک بار فرهنگی، یک محمولهی فرهنگی و تاریخی را با خودش دارد که بسیار ارزشمند است.
اوّلاً در ورزش باستانی و در پهلوانی رایج و معروف گذشتهی ایران، جوانمردی و مردانگی هست. شاید میدانید، همین پوریای ولیِ معروف، هم شاعر بوده و یکی از شعرای برجستهی ما است، یعنی از شعرای سبک هندی است و شاعر بسیار خوبی است ــ که اشعارش و شرح حال شعریاش را در تذکرههای شعری نقل کردهاند ــ هم پهلوان و جوانمرد بوده؛ و آن جوانمردی معروف پوریای ولی که در همان میدانی که این پهلوان عزیزمان(۱) آنجا پهلوان شدند، در یک چنین میدانی با یک نفری روبهرو میشود و به خاطر اینکه دل او یا مادر او نشکند، خودش را شکست میدهد و در مقابل حریفش به خاک میاندازد. این یک چیز بسیار باعظمتی است؛ این همان شکست نفْس، همان پا گذاشتن روی نفْس [است].
علّت اینکه میبینید عرفای بزرگ ما به عنوان عارف و شخصیّت برجسته شناخته شدند چه بوده؟ اینها چه کار کردند؟ اصل خود قضیّه و روح تقرّب به خدا عبارت است از اینکه انسان نفْس خودش را، آن هوای نفْس خودش را لگدمال کند، خواهش نفْس و منیّت خودش را لگدمال کند. خب، کجا میشود فرض کرد منیّت یک انسانی لگدمال بشود به قدر آن صحنهی نمایش زور بدنی، که یک سال است همه منتظرند، همه هم میگویند که فلان کس خواهد آمد، یک عدّه طرفدار این هستند، یک عدّه طرفدار آن [دیگری] هستند، یک عدّه برای این شعار میدهند، یک عدّه برای آن [یکی] شعار میدهند، همه هم میدانند که این آقا حتماً برنده است، این هم میداند برنده است، واقعاً برنده هم هست، امّا برای اینکه دل یک انسانی نشکند، شانهی خودش را به خاک بدهد؟ این واقعاً یک چیز عظیمی است؛ اگر مثلاً یک رئیس جمهور ریاست جمهوری خودش را بدهد به یک نفر دیگر، این را مقایسه کنیم ببینیم مثل او میشود؛ من که نگاه میکنم میبینم نه، آن مهمتر است. یا اگر یک ثروتمندی، ثروت خودش را بدهد به کس دیگر، فکر میکنم آیا این جوری میشود؟ میبینم نه، آن مهمتر است. ببینید؛ این [جور] است.
حالا ممکن است شما بگویید این افسانه است؛ اوّلاً افسانه نیست؛ حالا گیرم افسانه، امّا افسانه هم که باشد، یک حقیقتی را با خودش همراه دارد، یک چیزی با خودش هست؛ این نشان میدهد که پهلوانی در تاریخ گذشتهی ما توأم با گذشت و فداکاری و مردانگی و جوانمردی است. این یک نکته. ما برای احیای همین روح جوانمردی هم که هست، بایستی آن فرهنگ را در جامعه رشد بدهیم و پرورش بدهیم؛ [آن وقت] این کجا، آن بازیکن فوتبال که برای اینکه آن یکی در آن موقعیّت خاص قرار نگیرد، که شاید اگر قرار گرفت بتواند یک پایی به توپ بزند، پشت پا میزند و او را کلّه معلّقش میکند، دندهاش هم گاهی میشکند، کجا؟ اصلاً ببینید اینها درست نقطهی مقابل [هم است]. این یک نکته که جوانمردی با پهلوانی گذشتهی ما همراه است.
|
84 | 1368/12/27 | بیانات در دیدار مسئولان و معلّمان دبیرستان علوم و معارف اسلامى شهید مطهّرى | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2279 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم
بنده هم از زیارت آقایان خیلى خوشوقتم؛ و لطف فرمودید. [تأسیس] این مدرسه به نظر بنده یکى از ابتکارات بسیار خوب و خیلى مفید و راهگشا بود بحمدالله و انشاءالله که ادامه پیدا کند. البتّه برنامههاى درسى مدرسهی عالى شهید مطهّرى را بنده تفصیلاً نمیدانم، [امّا] اجمالاً مطّلع هستم که برنامههاى درسى حوزهاى است که ممکن است با یک نظم و نَسَق(۱) خاصّى و کلاسبندى خاصّى باشد؛ واقعاً براى ورود در آن درسها، اینجور مدرسهاى لازم بود؛ کمااینکه در دنیا هم مدارس مقدّماتى دانشگاهها -دبیرستانهاى پیشدانشگاهى- با همان روال و در همان جهتْ دانشآموزان را بار آوردن معمول است. و بنده اگر برایم میسور بود، همهی فرزندان خودم و کسانى را که به آنها دسترسى داشتم یا مشورت میکردند، توصیه میکردم که به این مدرسهها بیایند. البتّه درسى که میخوانند -به همین ترتیبى که فرمودید- خوب است؛ ضمن اینکه درس مرسوم دولتى و فرهنگ را میخوانند، این مقدار پیشرفت قابل توجّه است.
اگر بشود در این سنین یک قدرى به قرآن در این مدرسه بیشتر تکیه بشود، شاید یک دستاورد بزرگى را فراهم بکند؛ مثلاً حفظ قرآن، ولو نه بهصورت برنامه -چون شما بیش از برنامه درحقیقت درس دارید و شاید اگر حفظ قرآن به شکل برنامهاى باشد، مشکلاتى را ایجاد کند- لکن به شکل یک امتیاز. فرضاً این گفته بشود که اگر مثلاً در این دوره یا در این ثلث یا در این سال، کسى این مقدار قرآن حفظ کرد، این امتیاز را خواهد داشت -یا امتیازِ نمره فرضاً یا امتیازهاى دیگر؛ [یعنى] دست شما براى دادن امتیازهاى مختلف باز است- شاید ما بتوانیم این مسئلهی حفظ قرآن را یک مقدارى در این مدرسه و بین این گروه جوانهاى تازهسالمان رشد بدهیم. واقعاً این، یک نقیصهاى در حوزههاى ما است. در بعضى حوزههاى اهل سنّت، از ابتدا شرط آن حفظ قرآن است -که مسبوق هستید- بعضى دیگر هم اگر شرط آن نیست، لکن به حفظ قرآن تشویق میشوند. غالب اهل علمِ آنها با قرآن اُنس زیادترى دارند. درحالیکه ما در حوزههاى خودمان طلبههایى را مشاهده میکنیم که درس هم مقدارى خواندهاند، لکن هنوز به همین قرائت رایج قرآن که ما با آن اُنس داریم -یعنى قرائت حفص-(۲) تسلّط ندارند، فضلاً از اینکه(۳) قرائات دیگر را بدانند؛ یعنى اشکالاتى در تلاوتشان هست. علّتش این است که سابق، قرآنخوانى در مکتبخانهها تأمین میشد؛ لذا هر کسى وارد میدان علم و مانند اینها میشد، قرآن را یاد گرفته بود. بعد که مکتبخانهها برافتاد و در مدارس جدید هم قرآنخوانى به آن شکل شروع نشد، این خلأ باقى مانده. اگر کسى شانس داشته و پدرى یا مادرى مأنوس به قرآن و عاشق قرآن کنار دستش بودند، یک قرآنى یاد گرفته یا دورهی قرآنى رفته؛ [امّا] اگر کسى این شانس را نداشته باشد، اگر وارد حوزه شد، حوزه به او [آموزش] قرآن نخواهد داد؛ یعنى بهاصطلاح ظواهر قرآن و متن قرآن و آموزشهاى ابتدائى قرآن را از حوزه فرانخواهد گرفت. حالا گیرم فقهى که میخواند، بالاخره فقه قرآن است و محصول قرآن است -یا معارف یا فلسفه یا هرچه- لکن متن قرآن را [فرانمیگیرد]. حالا اگر در این مدارس -که حالا شما شروع کردهاید و این بناى مبارک را پایهگذارى کردهاید- بشود این کار را شروع بفرمایید که این جوانها با قرآن [مأنوس بشوند] -حالا شاید با قرآن اُنس پیدا میکنند؛ نمیدانم- و بخصوص حفظ قرآن را بتوانند اینجا تأمین کنند، خیلى چیز مهمّى خواهد بود.
و یک مقدار هم مجهّز بشوند به عقاید. من البتّه چون خودم یک دانشآموز اینجورى در دستگاه شما دارم، یک مقدارى کیفیّت کار شما را میدانم -یعنى بنده، در همین وقت کمى که هست، به وضع بچّهها در خانه بینظارت نیستم؛ یک مقدارى به امورشان میرسم، نگاه میکنم چه میخوانند، چهکار میکنند؛ گاهى روى مسئلهی اعتقادى مطالعه میکنند، کنفرانس میدهند، و کارهایى مانند اینها میکنند- خب، خوب است؛ لکن بیش از این یک چیزى لازم است؛ یعنى اگر بشود، ما یک دوره عقاید متین و کاملاً ساده و دور از آن استدلالات فلسفى و عرفانى -امّا به قدرى که ذهن این جوان آن را بپذیرد- حاضر داشته باشیم و در طول این چهار سالى که اینجا هستند، قسمتهایى [از آن] به اینها داده بشود. الان چیزى که در دنیا زیاد مطرح است، غالباً شبهات توحید نیست. میدانید، یک وقتى شبهات خداشناسى و توحید و اصل دین مطرح بود؛ حالا این چیزها خیلى در دنیا مطرح نیست؛ لکن شبهات گوناگون دیگرى مطرح است: شبهات مربوط به امام زمان، الان مطرح است؛ شبهات مربوط به عقاید شیعى -از ناحیهی وهّابیها- الان مطرح است؛ شبهات مربوط به پایهی نظام ما -یعنى ولایت فقیه که یک امر اعتقادى و استدلالى است- الان مطرح است؛ و شبهات مربوط به اینکه آیا دین اسلام براى ادارهی زندگى جامعیّت دارد یعنى دینِ سیاست و زندگى هم هست، یا نه، [فقط] دین به معناى اعتقاد و عمل شخصى است؛ این شبهات الان مطرح است. یک وقتى از روى جهالت دنبال این فکر میرفتند، [امّا] امروز دستگاههایى دارند این فکرها را تزریق میکنند؛ ما شاهد آن هستیم. خب واقعاً جستجو بشود و دیده بشود که کدام شبهه امروز براى ریختن جلوى ذهن نوجوانان آماده میشود و تراشیده و جدا میشود. وقتیکه این شبهات شناخته شد، دانهدانه بهصورت اعتقادات پاسخ گفته بشود. شاید هر چند سال یک بار هم آنچه باید داد فرق کند. این هم یک چیز دیگرى است که به نظرم اگر در این مدرسه بیاید، کار این مدرسه را کاملتر خواهد کرد.
امیدواریم که انشاءالله خداوند به شماها اجر بدهد و توفیق بدهد. قطعاً یکى از برکات جمهورى اسلامى، ایجاد یک چنین رشتههاى کار فرهنگى و دینى است. ما این را مبارک میدانیم و خدا را شاکر هستیم و براى شما آرزوى توفیق میکنیم.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته |
85 | 1368/12/22 | بیانات در دیدار و عمامهگذارى جمعى از طلّاب در سالروز میلاد حضرت ولیعصر (عجّل الله تعالى | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2275 |
۱۵ شعبان ۱۴۱۰
بسم الله الرّحمن الرّحیم (۱)
اوّلاً این تلبّس به لباس دعوت و تبلیغ دین و علم دین بر شما برادران عزیز مبارک باد؛ و تقارن این حادثه -که یقیناً براى شما یک حادثهاى است در زندگیتان، حادثهی مهمّى هم هست- با ولادت باسعادت حضرت ولیامر و امام زمان (صلوات الله و سلامه علیه و عجّل الله تعالى فرجه) -که روز عید بزرگى است و روز نیمهی شعبان غیر از این برکت بزرگ، برکات عظیم دیگرى هم دارد- یک حادثهی شیرین و مایهی فال نیک است. انشاءالله همیشه در خطّ این بزرگوار و در این جهت حرکت کنید.
ما غالباً به این دوستانى که عمامه سرشان میگذارند عرض میکنیم که این عمامهی شما وزن کمى دارد، چند سیر (البتّه امروز بعضى از عمامهها ماشاءالله بیشتر از چند سیر وزن داشت) بههرحال سبک است، امّا در معنا نخیر، اگر انسان بخواهد این بار را به معناى واقعى کلمه متحمّل بشود، بسیار بسیار سنگین است. و امروز که قوام حرکت دینى و حرکت اسلامى در دنیا به جمهورى اسلامى است، و قوام جمهورى اسلامى به علماى دین و پرچمداران فقه دینى و فقه اسلامى است، نقش این عمامهها و ذوالعِمامهها(۲) خیلى خیلى بیشتر از سابق است. و من قاطعاً عرض میکنم که علماى دینى ما و جامعهی روحانى ما در طول این ۱٠٠٠ سال، ۱۱٠٠ سالى که ما کسانى بهعنوان علماى دین داریم، هیچوقت نقششان به اهمّیّت امروز نبوده و روحانیّت هیچوقت در یک عصر و در یک دوره به قدر امروز خدمت نکرده و به قدر امروز در وضع دنیا و وضع جامعهی خودش مؤثّر نبوده. روحانیّت شیعه الان اینجور است؛ هم در ایران اینجور است، هم در همهی دنیایى که حرکت اسلامى در آن آشکار شده اینجور است؛ و اگر اینجور باشد، حرکتها به نتیجه خواهد رسید؛ و اگر نباشد، نه. لذا در افغانستان، در لبنان، در آذربایجان، در کشمیر و در بسیارى از مناطق دیگر که مسلمین یک حرکتى را شروع کردهاند، عماد(۳) و قوام این حرکت، علماى دین هستند. و اگر علماى دین باشند، در آن حرکت، امید پیروزى هست؛ وَالّا یا پیروز نمیشود یا منحرف میشود. این نقش روحانیّت است. آقایان! [شما] با این اهمّیّت وارد این صحنه و این عرصه شدید و به آن توجّه داشته باشید.
درس را باید خیلى خوب خواند؛ بیمایه فطیر است (۴) و فایدهاى ندارد. [نباید] کسى خیال کند که درس نمیخوانیم، امّا براى دین خدمت میکنیم؛ نمیشود. بدون درس خواندن نمیشود خدمت کرد. ممکن است خدمات دیگرى بشود؛ [ولى] این خدمت، متوقّف به علم است. خب، باید درس خواند و درس را باید خوب خواند. و از درس مهمتر، آن معنویّت و روحانیّتى است که در درون خود ما باید باشد، تا «مَن نَصَبَ نَفسَهُ لِلنّاسِ اِماماً فَعَلَیهِ اَن یَبدَاَ بِتَعلیمِ نَفسِهِ قَبلَ تَعلیمِ غَیرِه»(۵) انشاءالله تحقّق پیدا بکند. انشاءالله مبارک باشد؛ خداوند انشاءالله توفیقتان بدهد.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته |
86 | 1368/12/22 | بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در سالروز میلاد حضرت ولیعصر (عجّل الله تعالى فرجه الشّر | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2276 |
۱۵ شعبان ۱۴۱۰
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)
متقابلاً این عید بزرگ و این میلاد تاریخى و فرخنده را به شما برادران و خواهران و به همهی ملّت بزرگ ایران و به همهی مسلمین، بلکه به همهی مستضعفان سرتاسر عالم تبریک عرض میکنم.ارتباط قلبى یکایک آحاد مردم مؤمن با مقام ولایت عظمىٰ و با ولیالله اعظم، یکى از برکاتى است که از مشخّص بودن مهدىّ موعود (عجّل الله تعالى فرجه الشّریف) در عقیدهی ما مردم ناشى میشود. ما علاوه بر اعتقاد به اصل وجود مهدى و اینکه کسى خواهد آمد که دنیا را از عدل و داد پُر خواهد کرد - که همهی مسلمین به این معنا قائل هستند - شخص مهدى را هم میشناسیم؛ نام او را، کنیهی او را، پدر او را، مادر او را، تاریخ ولادت او را، کیفیّات غیبت او را، اصحاب نزدیک او را، حتّى بعضى از کیفیّات هنگام ظهور او را میدانیم. اگرچه آن شخصیّت درخشان را و آن خورشید تابان را، در بیرون و در محیط زندگى خود نمیبینیم و او را تطبیق نمیکنیم، امّا به حال او معرفت داریم. رابطهی بین شیعیان - که این اعتقاد را دارند - با مقام ولایت و مهدىّ موعود، یک رابطهی دائمى است؛ و چقدر خوب است، بلکه لازم است که یکایک ما قلباً هم این رابطه را حفظ کنیم؛ با توجّه، با توسّل، با حرف زدن با مولا؛ با حرف زدن با آن حضرت. طىّ همین زیاراتى که وارد شده است - که بعضى مأثور(۲) است و به احتمال زیاد به خود معصوم (علیه السّلام) مستند است - این رابطهی قلبى و معنوى بین آحاد مردم و امام زمان، یک امر مستحسن،(۳) بلکه لازم و داراى آثارى است؛ امید را و انتظار را بهطور دائم در دل انسان زنده نگه میدارد.(۴)
انتظار، یکى از پُربرکتترین حالات انسان است؛ «منتظر بودن»؛ منتظرِ چه؟ منتظر یک دنیاى روشن از نور عدل و داد؛ یَملَاُ الله بِهِ الاَرضَ قِسطاً وَ عَدلا.(۵) خداى متعال سرزمین بشرى را و همهی روى زمین را به دست او از عدالت و دادگسترى پُر خواهد کرد. انتظار چنین روزى را باید داشت. نباید اجازه داد که تصرّف شیطانها و ظلم و عدوان(۶) طواغیت عالم، شعلهی امید را در دل خاموش کند. باید انتظار کشید. انتظار، یک چیز عجیبى است؛ یک امر داراى ابعاد گوناگونى است. یکى از ابعاد انتظار، همین است: اعتماد به آینده داشتن، نسبت به آینده امیدوار بودن و مأیوس نبودن. همین روح انتظار است که به انسان تعلیم میدهد که در راه خیر و صلاح مبارزه کند. اگر انتظار و امید نباشد، مبارزه معنى ندارد؛ اگر اطمینان به آینده هم نباشد، انتظار معنا ندارد. انتظار واقعى ملازم است با اطمینان، با اعتماد. کسى را که شما میدانید خواهد آمد، انتظار میکشید؛ آن کسى را که [به آمدنش] اعتماد ندارید و اطمینان ندارید، انتظار [براى] او یک انتظار حقیقى نیست. اعتماد لازمهی انتظار است، و این هر دو ملازم با امید است، و امروز این امید براى همهی ملّتها و همهی مردم دنیا لازم است.
البتّه دنیا در طول تاریخ طولانى بشر، ادوار سیاه و تاریکى را به خود دیده است؛ امّا بلاشک یکى از تاریکترین ادوار زندگى بشر و تلخترین روزگارهاى عمومى مردم عالم، این روزگار است؛ در این هیچ تردید نباید کرد؛ و این بهخاطر تسلّط قدرتهاى شیطانى و تسلّط روزافزون قدرتهاى بزرگ عالم بر زندگى انسانها است. به وضع دنیا که نگاه کنید، قضیّه روشن میشود. در دنیا، قدرتها عالَم را بین خودشان تقسیم کرده بودند و روزبهروز این تسلّط و تصرّف قدرتهاى بزرگ نسبت به مناطق گوناگون عالم، سختتر و سنگینتر شده است؛ مثلاً امروز دخالت قدرت شیطانى و طاغوتى آمریکا در زندگى ملّتها، از همیشه بیشتر است. در همهی شئون عمده و اساسىِ ملّتها دخالت میکنند؛ فقط مسائل اقتصاد ملّتها نیست، در فرهنگشان، در سیاستشان، در ادارهی امور و [در کار] مدیران امور کشورها [هم] دخالت میکنند. اگر کسانى در جوامع گوناگون اوضاع را نفهمند و ندانند، راحت زندگى میکنند؛ امّا حقیقتاً دنیا براى صاحبان فکر، افراد هوشمند و روشنفکر و آنهایى که میفهمند قدرت طاغوتى و قدرتهاى طاغوتى با زندگى آنها و با سرنوشت آنها چه میکنند، تیرهوتار است؛ [مثل] زندان است: ضـاقَت عَلَیهِمُ الاَرضُ بِما رَحُبَت؛(۷) حقیقتاً دربارهی انسانهاى هوشمند در بسیارى از مناطق دنیا اینجورى است. اگر در دلها امید به روزگارِ روشن باشد، مبارزه ممکن است؛ اگر امید بمیرد، مبارزه هم خواهد مرد؛ حرکت به سمت صلاح هم خواهد مرد.
امروز ما در دنیا شاهد بیدارى ملّتها هم هستیم. این هم یک واقعیّت دیگر است؛ و اینها با هم هستند. درست است که تسلّط قدرتهاى استکبارى بر ملّتها و بر شئون ملّتها با پیشرفت وسایل جدید و تلویزیون و رادیو و تبلیغات و پول و امکانات صنعتى و غیره روزبهروز بیشتر شده، امّا سنّت الهى بر این قرار گرفته است که ملّتها هم بیدار بشوند و میبینیم که ملّتها هم دارند روزبهروز بیدار میشوند؛ و این بهخاطر امیدى است که آنها به آینده پیدا کردهاند. امید، ملّتها را دارد بیدار میکند. شک نباید کرد که مهمترین وسیلهی امید براى ملّتها در این ده سال اخیر، پیروزى انقلاب اسلامى در ایران و تشکیل حکومت مردم و تشکیل حکومت «نه شرقى و نه غربى» و پیشرفت سیاست مقاومت در مقابل قدرتهاى استکبارى بود. این به مردم دنیا - مخصوصاً به مسلمانها - امید بخشید. مسلمانها در همه جاى دنیا بیدار شدند؛ و این صنع(۸) الهى و قدرت خدا بود.چقدر تبلیغات جهانى، این جملهی امام عزیز و فقید ما را که فرموده بودند ما انقلابمان را صادر خواهیم کرد به همهی عالم،(۹) کوبیدند. صدور انقلاب به معناى این نبود که ما برمیخیزیم - با قوّت و با قدرت - به این طرف و آن طرف میرویم، جنگ راه میاندازیم، مردم را به شورش و انقلاب وادار میکنیم؛ مقصود امام بههیچوجه این نبود؛ این جزو سیاستهاى ما و اصول ما نیست؛ بلکه مردود است. آنها این جمله را اینجورى معنا کردند و آن را کوبیدند. معناى صدور انقلاب همین است که ملّتهاى دنیا ببینند که یک ملّت میتواند با قدرت خود، با اتّکاء به اراده و عزم خود، و با توکّل به خدا، بِایستد و تسلیم نشود. اگر ملّتها این را دیدند، باور خواهند کرد و آنها را تشویق خواهد کرد به اینکه خودشان را از زیر بار ظلم نجات بدهند. همین هم شد. امروز شما میبینید واضحترین حرکات عالم، حرکات مسلمین در جاهایى است که سالهاى متمادى در آنجا مسلمانها زیر فشار بودهاند؛ اعمّ از کشمیر تا سایر کشورهایى که امروز مسلمانها در آنها سر بلند کردهاند. البتّه بر اینها فشار خواهند آورد و فشار آوردند و به آنها ظلم شد، امّا فشار به معناى از بین بردن نتیجهی کار نیست. فشار قادر نیست که یک حرکت مستمر و با توکّل بر خدا را متوقّف بکند؛ بلکه گاهى فشار، آن حرکت را وسیعتر هم خواهد کرد. شما امروز نگاه کنید به مردم فلسطین؛ مردم در داخل سرزمینهاى اشغالى حقیقتاً با فشار مبارزه کردند. این مبارزه در شرایط سختى در فلسطین انجام میگیرد، امّا مردم این مبارزه را ادامه دادند. همین ملّت افغانستان که با سختیهاى بسیار مواجه شدند و یک روز در سرتاسر دنیا هیچ کس نبود که به داد اینها برسد و به آنها کمک کند، تنها و مظلومانه جنگیدند و ایستادند و ادامه دادند. بقیّهی ملّتها هم همینجور هستند. و این ناشى میشود از الگوى اسلام در ایران، الگوى جمهورى اسلامى. انقلاب اینجور صادر میشود و اینجور درس و تعلیم و سرمشق براى ملّتها به وجود میآورد.
و من به شما عرض کنم؛ برادران و خواهران و همهی ملّت ایران! آنچه امروز دستگاه استعمارى آمریکا و اذناب(۱۰) آمریکا و دشمنان اسلام و دشمنان انقلاب دنبال آن هستند، این است که این چهرهی مقاومت ملّت ایران را در سطح جهان مخدوش کنند. مردم دنیا از مقاومت شما امیدوار شدند؛ چون دیدند شما ایستادگى کردید و در مقابل فشار زانو نزدید. اگر دشمن بخواهد امید را از مردم دنیا بگیرد، باید چهکار کند؟ باید به مردم دنیا وانمود کند که مقاومت ملّت ایران تمام شد و ملّت ایران نتوانستند مقاومت کنند. اگر العیاذبالله آمریکا و تبلیغات آمریکا و تبلیغات غرب و تبلیغات استکبار بتوانند در دنیا این حرف را به کرسى بنشانند و اگر این را بتوانند در دنیا از آب در بیاورند که ملّت ایران هم با این همه ادّعا و با این همه هیاهو بالاخره نتوانست طاقت بیاورد و بالاخره به زانو درآمد، به مقصود رسیدهاند؛ همان امیدى که در دلهاى مسلمانها و ملّتها و مستضعفان به وجود آمده بود، مبدّل به یأس خواهد شد.
شما به تبلیغات آمریکایى، به تبلیغات غربى، به تبلیغات استکبارى، به تبلیغات صهیونیستى - که بیشترِ این وسایل ارتباط جمعى و رسانههاى بزرگ جهان به صهیونیستها مربوط میشود - نگاه کنید؛ میبینید تمام کارهاى آنها متمرکز روى همین یک نقطه است. هر چیزى که نشاندهندهی امید و مقاومت ملّت ایران است، آن را منعکس نمیکنند: وحدت مردم را منعکس نمیکنند، شور و حماسهی مردم را منعکس نمیکنند، راهپیمایى عظیم بیستودوّم بهمن را بهصورت واقعى منعکس نمیکنند، خبر فعّالیّتها و پیشرفتها و تلاشهاى دولت جمهورى اسلامى را منعکس نمیکنند، خبر وفادارى بینظیر ملّت نسبت به دستگاههاى مسئول را درست منعکس نمیکنند، حتّى خبر پیروزى ایران در مقابل کسانى که ادّعاهاى حقوق بشرى داشتند - و به آنجا رسید که نمایندهاى از طرف سازمان ملل بیاید و واقعیّات را ببیند؛ و او آمد و دشمنان انقلاب و منافقین و دیگران که [آن چیزها را] ادّعا کرده بودند، در گزارش او رسوا شدند -(۱۱) حتّى این را درست منعکس نمیکنند. کمال خباثت در انعکاس حقایق روشن ملّت ایران دارد اِعمال میشود؛ چون مردم دنیا اگر بفهمند که در بیستودوّم بهمنِ بعد از رحلت امام، یک چنین حرکت عظیمى انجام گرفت، امیدشان بیشتر خواهد شد؛ چون این نشانهی مقاومت ملّت ایران است، این را منعکس نمیکنند. در دوران جنگ هم یادتان هست؛ پیروزیهاى ملّت ما را منعکس نمیکردند. آن روزى که به یک منطقهاى وارد شده بودیم - مثلاً رزمندگان سلحشور ما خرّمشهر را پس گرفته بودند - این را منعکس نمیکردند. خلاصه، بهطور کلّى هر چیزى را که نشاندهندهی مقاومت و امید و ایستادگى ملّت ایران در مقابل قدرتها است - که به ملّتهاى دیگر امید میدهد - مکتوم(۱۲) نگه میدارند و پخش نمیکنند.امّا بعکس، اگر یک چیزى پیدا شد که موجب ناامیدى میشود - فرض کنیم یک ناطقى یک جا یک حرفى بزند و یک آمارى بدهد، راست یا دروغ، که حکایت از یک نارسایى و نابسامانیاى بکند - میبینید تمام رادیوهاى بیگانه آن را پخش میکنند! اگر یک کسى ادّعا کند که اختلاف هست، تفرقه هست، یا یک حرفى بزند که بوى اختلاف و تفرقه در آن هست، این را با صدها زبان منعکس میکنند تا نشان بدهند که در ایران اختلاف و تفرقه هست! اینها را منعکس میکنند. چقدر در کارهاى شما ارگانهاى مختلف جمهورى اسلامى - که اینجا اجتماع کردید و از دستگاههاى مختلف تشریف آوردید که من به همهی شما هم خیرمقدم میگویم - ابتکار، پیشرفت، ورود در سرزمینهاى جدید علمى و عملى وجود دارد؛ اینها را منعکس نمیکنند که جمهورى اسلامى به فلان پیشرفت در فلان قسمت نائل آمد؛ امّا اگر نقطههاى ضعف را پیدا کنند، ده برابر جلوه میدهند. براى چه؟ چون وضعیّت شما مردم در روحیهی ملّتهاى دیگر اثر میگذارد؛ نمیخواهند مقاومت شما و ادامهی حیات قدرتمندانهی شما به دیگران امید بدهد؛ چون میدانند براى قدرتها دردسر درست خواهد شد.
البتّه خداى متعال با ما است. در تمام مراحل این دوران یازده سال، خداوند به ما کمک کرده، باز هم کمک خواهد کرد. کمک خدا باز هم شامل حال ملّت ایران خواهد بود؛ در این تردیدى نیست، [امّا] شرط آن این است که خود ما در کارمان خدا را در نظر داشته باشیم؛ مراقبت کنیم؛ یکایک ما، مخصوصاً مسئولین و کسانى که کارى در اختیار آنها است، سعى کنند کار را خوب انجام بدهند، براى خدا انجام بدهند، براى صلاح ملّت انجام بدهند. ما که منتظر امام زمان هستیم، باید در جهتى که حکومت امام زمان (علیه آلاف التّحیّة و الثّناء و عجّل الله تعالى فرجه) تشکیل خواهد شد، زندگىِ امروز را بسازیم و بنا کنیم. البتّه ما کوچکتر از آن هستیم که بتوانیم آنجور بنائى که اولیاى الهى ساختهاند یا خواهند ساخت، بنا کنیم؛ امّا در آن جهت تلاش کنیم و کار کنیم.
مظهر عدل پروردگار، امام زمان است و میدانیم که بزرگترین خصوصیّت امام زمان (علیه الصّلاة و السّلام) که در دعاها و در زیارات و در روایات هست، عدالت است؛ یَملَاُ الله بِهِ الاَرضَ قِسطاً وَ عَدلا.(۱۳) ما باید امروز جامعه را جامعهی عدالت بکنیم. در بناى یک جامعه، عدالت از همهچیز مهمتر است. عدالت به معناى عدم تبعیض در حقوق و حدود و احکام است؛ عدالت یعنى کمک به مردم محروم و ضعیف؛ عدالت یعنى برنامههاى کشور و حرکت کلّى کشور در جهت تأمین زندگى مستضعفان و مردم ضعیف باشد؛ عدالت به معناى این است که آن کسانى که در زیر سایهی سنگین نظام طاغوتى از حقوق خودشان محروم ماندهاند، به حقوق خودشان برسند؛ عدالت یعنى اینکه عدّهی خاصّى، عدّهی ویژهاى، براى خودشان حقّ ویژهاى قائل نباشند؛ حقوق - حقوق انسانى، حقوق اجتماعى، حقوق عمومى - یکسان [باشد] و حدود الهى هم یکسان باید بر مردم اجرا بشود؛ این معناى عدالت است. عدالت یعنى آن کسانى که با تکیهی بر فریب، بر زور، بر کارهاى ناصحیح، بر عقلهاى مادّى و منحرفِ از معنویّت، توانستند به چیزهایى که حقّ آنها نبوده دست پیدا کنند، فرصت پیدا نکنند این راه را همینطور ادامه بدهند؛ [عدالت یعنى] کمک به مظلومین و کمک به محرومین؛ البتّه کمک، شامل کمکهاى فردى هم میشود که هر فردى کمک کند، امّا قضیّه بالاتر از اینها است و کمک نظام، تشکیلات نظام و حرکت نظام [هم] باید در این جهت باشد؛ این زندگىِ عادلانه است. ما اگر در این جهت زندگى خودمان را پیش بردیم و حرکت کردیم، مطمئنّاً خداى متعال کمک خواهد کرد و قدرتهاى مادّى نخواهند توانست با این ترفندها و فریبها ملّت ما را از این راه پُرافتخار منصرف کنند و مقاومت ملّت ما را از آنها بگیرند؛ انشاءالله روزبهروز مقاومت مردم بیشتر خواهد شد.و امیدواریم به برکت دعاى ولیعصر (ارواحنا فداه) و با لطف الهى و با توجّهات پروردگار، ملّت ایران این راه را با سلامت، به آخرین گامهاى خود برساند و دلهاى خانوادههاى شهداى عزیزمان و معلولین و خانوادههاى جانبازان عزیزمان و بقیّهی کسانى که در راه این انقلاب آسیبهایى را متحمّل شدند، شاد بشود و انشاءالله چشمهاى همه به زیارت ولیعصر (ارواحنا فداه) هم روشن بشود.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
|
87 | 1368/12/21 | بیانات پس از بازدید از ستاد کلّ نیروهاى مسلّح در جمع رئیس و مسئولان این ستاد | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2274 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)
اوّلاً از همهی برادران که در ستاد فرماندهى کل مشغول خدمات باارزش خودشان هستند -و در رأس، جناب آقاى دکتر فیروزآبادى- بهخاطر تلاشهایشان و اخلاص و صمیمیّتشان صمیمانه تشکّر میکنم. و امّا اینکه امروز ما این برنامه را قرار دادیم -برنامهی بازدید از ستاد فرماندهى کلّ قوا و بازدید از پرسنل این ستاد در محلّ کارشان- عمدتاً به دو منظور بود: اوّلاً همین تشکّر؛ که من روبهرو از شما بهخاطر زحماتتان تشکّر کنم. ثانیاً تفهیم مأموریّت اساسى ستاد فرماندهى کلّ قوا به کلّ نیروهاى مسلّح. ما میخواهیم همهی آحاد نیروهاى مسلّح و بالخصوص سازمانهاى نیروهاى مسلّح -و بهطور عمده سازمان ارتش و سپاه- مأموریّتهاى این ستاد را بدرستى درک کنند و خودشان را با آن چیزى که ما بهعنوان خطّمشى این ستاد ترسیم کردهایم تطبیق بدهند.
ما در کشورمان دو سازمان عمدهی رزمى داریم. شاید در بعضى از کشورهاى دیگر هم چیزى شبیه این باشد. چنین نیست که شبیه وضع کنونى ما در هیچ جاى دنیا نباشد؛ یک جاهایى چیزهایى تقریباً همانند آنچه در کشور ما هست، وجود دارد. بههرحال ما خودمان را مشاهده میکنیم و براى خودمان برنامهریزى میکنیم، کارى به دیگران نداریم. ما دو سازمان داریم: یکى ارتش جمهورى اسلامى ایران و دوّم سپاه پاسداران انقلاب اسلامى؛ این دو سازمان هر کدام مأموریّتى دارند غیر از مأموریّت آن دیگرى؛ پس از اینجا میشود فهمید که این هر دو سازمان وجودشان ضرورى است، زیرا اگر نباشند مأموریّتشان بر زمین خواهد ماند و آن سازمانِ دیگر هم نمیتواند مأموریّت این سازمان را انجام بدهد. این مأموریّتها چیست؟ من بهطور اجمال و در خطوط کلّى آن را ذکر کردم؛ در شکل ریز و تفصیلى در ستاد فرماندهى کل -همین جا- مورد مباحثهی طولانى قرار گرفته و تدوینشدهی آن به تصویب خواهد رسید و ابلاغ خواهد شد.(۲) وقتى ما دو سازمان عمدهی رزمى داریم، یک مرکزى براى هماهنگى آنها و رفع تعارضات آنها و حفظ حقوق هر یک از آنها -با لحاظ حقوق آن دیگرى- و چیزهایى از این قبیل لازم داریم؛ همچنان که هر سازمانى براى هماهنگى بخشهاى مختلف خود، مرکزى دارد: ارتشْ ستاد مشترک را، و سپاهْ ستاد کل را -یا ستاد مرکزى را- دارد. این مرکزى که در آن، بین دو سازمان اصلىِ رزمىِ نظامىِ جمهورى اسلامى هماهنگى ایجاد میشود، همین ستاد فرماندهى کلّ قوا است؛ با همین نام. این، یکى از مقاصد عمدهی این ستاد است که ابلاغ شده و بر اساس این هم کارهاى زیادى را این ستاد انجام داده و دارد انجام میدهد.
و هدف دوّم، هدایت عمومى نیروهاى مسلّح است؛ این کارى است که در گذشته هم هرگز در ستادها -ستاد مشترک که آنوقت به آن ستاد کل میگفتند- انجام نمیگرفته، یک جاى دیگرى انجام میگرفته. یعنى فرضاً ادارهی سوّم و ادارهی پنجم -که هر کدام مأموریّتهایى دارند که تا حدّى میتواند متناسب باشد با این هدایت عمومىِ روند نیروهاى مسلّح- هیچکدام این کار را نمیکردند،(۳) [بلکه] یک مرکز بالاترى -که حالا نمیخواهم تصریح کنم به خصوصیّات و نامهاى آنها- این کارها را انجام میدادند. ما کشورى داریم با خصوصیّاتى که بسیار برجسته است این خصوصیّات: کشورى برانگیخته، مردمى شجاع، سرزمینى آماده براى عمران و آبادى و منافع و برکات، موقعیّتى از لحاظ جغرافیایى مؤثّر در ثبات یک منطقهی عظیم بلکه به یک معنا در ثبات کلّ عالم، و نظامى مبتنى بر یک تفکّر مدرنِ مذهبى؛ [یعنى] تفکّرى که امروز ما داریم عرضه میکنیم به دنیا، هم کاملاً نو و بسیار نو است، هم مبتنى است بر یک پایهی مذهبى. دنیا و تحلیلهاى مادّى و نگرشهاى مادّى دنیا عادت کرده بودند مدرنیسم را از تفکّرات الهى و معنوى جدا کنند و اینها را نقطهی مقابل هم بدانند؛ هر چیز مذهبى و معنوى -چه اسلامى، چه غیراسلامى- متعلّق به گذشته و ارتجاعى به حساب میآمد. هر چیزى میگفتند نو است و مدرن است، معنایش این بود که حتماً ضدّمذهبى و غیر معنوى و مذهبى است؛ این یک برداشت غلط از مذهب بود. امروز بعکس، عدالت اجتماعیاى که ما مطرح میکنیم و حقوق بشر به سبکى که اسلام مطرح میکند، بمراتب راقیتر(۴) است از آنچه دنیاى دموکراسى آن را مطرح میکند. ما عدالت اجتماعیمان از دنیاى بهاصطلاح سوسیالیسم پیشرفتهتر است؛ حقوق بشرمان و آزادیهاى فردیمان از آنچه در دنیاى بهاصطلاح دموکراسى مطرح میشود، پیشرفتهتر است. این را هم دنیا قبول دارد؛ به این تبلیغات رادیوها یا مجلّات -که پول میگیرند چیز مینویسند، ارتجاع مِرتجاع میگویند- نگاه نکنید، اینها قابل ذکر و قابل توجّه نیست. کمااینکه گاهى آدم میبیند مرتجعترین نظامهاى دنیا، نظامهایى که حتّى یک پارلمان صورى [یعنى] شکلى ندارند که اسم آن پارلمان باشد -الان نظامهایى هستند که حتّى چیزى که ظاهر آن پارلمان باشد و اسمش نمایندهی مردم باشد که دُور هم جمع بشوند آنجا و بعضیها نظر بدهند ندارند؛ یعنى طاقت این را ندارند؛ نظامشان از بس پوسیده است برنمیتابد که حتّى یک چنین چیزى در آن وجود داشته باشد- این نظامهاى اینقدر مرتجع، گاهى میگویند جمهورى اسلامى [مرتجع] یا نظام اسلامىِ مرتجع، نظام ملّاهاى مرتجع! خب پیدا است که این اصلاً یک شکل دیکتهشده است، یک فرمى است که همهی دنیا بر اساس یک تفکّر و یک پایهی تبلیغاتى -که نشستهاند روى آن فکر کردهاند، روى آن یک سیاستى را تدوین کردهاند- بنا است جزو اتّهاماتى که به جمهورى اسلامى میزنند، همین تهمت واپسگرایى و مرتجع بودن باشد. خب بگویند، آنها محلّ بحث نیست؛ ما واقعیّات را که نگاه میکنیم و آن چیزى که خود آنها به آن اعتقاد دارند و به آن رسیدهاند که در خلال بعضى از اظهار نظرها کاملاً آشکار میشود که متفکّرینِ امروز دنیا و سیاستمداران برجستهی دنیا نسبت به جمهورى اسلامى چه نظرى دارند، نظرها کاملاً نظرهاى مثبتى است.
خب در یک چنین نظامى -با یک چنین کشورى، با یک چنین مردمى، با احتمالاتى براى دفاع و براى وجود تهدید- لازم است که یک جا با دید بلندمدّت همهی مسائل را ملاحظه کند، در نظر بگیرد و رفتار کلّى نیروهاى مسلّح را آنجا طرّاحى کند. آنجا همین ستاد فرماندهى کلّ قوا است و نه دستگاههاى دیگرى که وجود دارند. این ستاد را باید آماده کنید براى این مقصود، که این مقصود -این هدایت عمومى و کلّى- از مقصود اوّلى هم حتّى مهمتر است؛ سازمانهاى مسلّح - مثل بقیّهی سازمانها - غالباً در جهت اهداف سازمانى خودشان و غالباً اهداف نزدیک فکر میکنند و حرکت میکنند و عمل میکنند؛ این شما هستید که بایستى دیدهاى آنها را هم حتّى دوربُرد کنید؛ خودتان به بلندمدّت نگاه کنید و طرّاحى کنید، و اینها را مرتّباً هدایت کنید تا به آن سمتى که طرّاحى شده، حرکت کنند: در آموزششان، در سازماندهیشان، در طرّاحیهاى عملیشان و در همهچیز دیگرشان. این دو هدف عمده [است].
طبعاً دستگاهى هم باید داشته باشید براى اینکه ببینید آیا این مصوّبات در نیروهاى مسلّح درست اجرا میشود یا نه، که این هم یک هدف سوّمى به حساب میآید. ستاد را باید براى این معنا آماده کنید. ستاد فرماندهى کل، یک چیز تکرارى و موازى ستاد مشترک ارتش و ستاد سپاه نیست -چه قبل از آنها و چه بعد از آنها - نه؛ همانطور که گفته شد، از لحاظ سلسلهمراتب، چیزى است برتر و فراتر از آن دو ستاد و از لحاظ مأموریّت داراى مأموریّتى کاملاً متفاوت با مأموریّتهاى آن دو ستاد. البتّه آن دو ستاد، موازى هستند - هر کدام براى سازمان خودشان - با طبیعت خاصّى که ستاد مشترک دارد و ستاد سپاه [دارد]؛ برادران با این ترتیب کار را باید انشاءالله برنامهریزى کنید.
همانطور که آقاى دکتر فیروزآبادى اشاره کردند، من در جریان کارهاى این ستاد - بهطور منظّم و مرتّب - قرار دارم و همانطور که ما اوّل هم اعلام کردیم، همهی عناصرى که در این ستاد حضور دارند عناصر نظامى هستند؛ ما به یک معنا باید بگوییم غیرنظامى نداریم: یا ارتشى هستند یا سپاهى هستند یا بسیجى. اینکه من اصرار ورزیدم بر اینکه فرم خاصّى و لباس مشترک خاصّى براى بسیجیها تنظیم بشود، این نه به معناى این است که ما یک سازمان سوّمى میخواهیم درست کنیم؛ نخیر، اشتباه نشود؛ بسیج دیگر یک سازمان سوّم نظامى در قبال سازمان سپاه و ارتش نیست -بسیج، بسیج است؛ یعنى چه؟ یعنى آحاد مردم که بسیج میشوند براى کار نظامى بهوسیلهی فرمانده کلّ نیروهاى مسلّح، در هر عهدى - میخواهیم به این ارج بنهیم که یک غیرنظامى کار معیّنشدهی براى یک نظامى را انجام میدهد، درحالیکه او نه ارتشى است و نه سپاهى؛ این را میخواهیم مورد توجّه خاص قرار بدهیم. لذا گفتیم که یک لباس مشترکى براى بسیجیها معیّن بشود. البتّه این لباس لباسى نیست که هر کس عضو بسیج است، باید حتماً این لباس را بپوشد، زیرا مردم -کاسب، ادارى، دانشآموز، دانشجو، حتّى زنِ در خانه- عضو بسیجند و لزومى ندارد که همهی آنها در همهی حالات از این لباس استفاده بکنند، بلکه مقصود این است که در موارد خاصّى -که طبق آییننامه معیّن خواهد شد- این لباس پوشیده بشود و شخص بسیجى را -چه در مراسمى، چه در بعضى از مراکز دیگر- مشخّص بکند. امیدواریم که خداوند به همهی شما آقایان توفیق بدهد و کمک کند و هدایت کند تا شما هم بتوانید انشاءالله نیروهاى مسلّح را به بهترین وجهى هدایت کنید.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) در ابتداى این دیدار، آقاى سیّدحسن فیروزآبادى (رئیس ستاد فرماندهى کلّ نیروهاى مسلّح) گزارشى ارائه کرد. |
88 | 1368/12/11 | بیانات در جلسه تودیع شیخ راغب مصطفی غلوش و شیخ محمّد بسیونی | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2273 |
شما(۱) به ایران مسافرت کردید و بحمدالله با فضاى اسلامى کشور ما و مردم ما تا حدودى آشنا شدید و عشق مردم به قرآن را در اینجا مشاهده کردید. و الحمدلله در اینجا فضاى معنوى خوبى هست. ما هم خوشحالیم که شماها را از نزدیک دیدیم و صدایتان را شنیدیم. و الحمدلله از جهت اُنس با قرآن و تلاوت قرآن، توفیقات خدا شامل حال شما هست. و امیدواریم انشاءالله باز هم سفرهاى دیگرى را به تهران بیایید. اینجا الحمدلله استعداد جوانها براى قرآن خیلى خوب است و در این یازده سال بعد از انقلاب، به نسبت، خیلى پیش رفته. خب، آقایان اوقاف و سازمان تبلیغات تلاش میکنند، زحمت میکشند.
و آن چیزى که همیشه وقتى به یاد شماها -یعنى قرّاء- میافتم، براى من اهمّیّت پیدا میکند، یک نکته است؛ و آن این است که شماها نقش زیادى دارید در توجّه دادن مستمعین خودتان به مضامین قرآن. واقعاً آن چیزى را که مردم احتیاج دارند از قرآن بفهمند، شما میتوانید به آنها القا کنید و تلقین کنید. چقدر خوب است که برخى از آیات کریمهی قرآن که مناسب حالِ امروز مسلمین است، در تلاوتهاى شما کثیرالتّردّد(۲) باشد. البتّه همهی آیات قرآن را مردم محتاجند، لکن بعضى از اینها امروز واقعاً مورد توجّه شدید و دائمى مردم بایستى باشد: توکّل به خدا، نترسیدن از دشمنان خدا، مجاهدت در راه خدا، امید به فضل و کمک و اعانت الهى، بخصوص وحدت مسلمین، و از این قبیل چیزها که در آیات کریمهی قرآن بحمدالله مضامین فراوانى دارند. اگر شما اینها را در تلاوتهایتان و در اجتماعاتتان بخوانید و یک قدرى مردم به این مضامین توجّه پیدا کنند، خیلى خدمت بزرگى است. یک آیه را که شما خوب میخوانید، گاهى از یک ساعت سخنرانى که یک نفرى دربارهی آن آیه بکند، بیشتر ارزش دارد، یعنى این واقعاً یک انقلابى در روح ایجاد میکند. و شکر هر نعمتى عبارت است از اینکه انسان آن نعمت را در جاى خودش مصرف کند؛ و شکر این صداى خوب و این نَفَس قوى و این آشنایى با رموز تلاوت، همین است که من گفتم.
امیدوارم که در ایران به شما خوش گذشته باشد. من دلم میخواست که آقایان در مشهد بیشتر از این بمانند؛ من دلم میخواست یک هفته مشهد بمانند؛ قضیت اکثر عمرى فى تلک البلدة.(۳) خب حالا عیبى ندارد که یک چند آیهاى هم تلاوت کنند که ما با تلاوت آقایان وداع کنیم.(۴)
یک نکتهاى که در ذهنم بود به آقایان بگویم، این است که دعاهاى خیلى خوبى از طُرق شیعه از اهلبیت روایت شده که واقعاً خیلى دعاهاى عالیةالمضامینى است؛ خیلى فوقالعاده است. من به این دعاهایى که روایت شده -در صحاح، در کتب مختلف- نگاه کردهام؛ واقعاً هیچوقت به این علوّ مضمون در هیچ جا ندیدهام؛ مثل همین مناجات شعبانیّهاى که الان در این ایّام مستحب است که خوانده بشود،(۵) یا مثل همین دعاى شجرةالنّبوّة، اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ شَجَرَةِ النُّبُوَّةِ وَ مَوضِعِ الرِّسالَة؛(۶) خیلى دعاهاى عجیبى است. من دلم میخواست که در این سفر فرصت میشد [و این دعاها را میخواندند]. من یادم رفت به آقایان سفارش کنم؛ نمیدانم چنین کارى کردند یا نه.(۷) البتّه دعاى کمیل خیلى خوب است؛ لکن اگر یک وقتى حالش را داشتند و این دعاهاى اینجورى را خواندند، به نظر من میرسد که خیلى چیز خوبى خواهد شد؛ یعنى همهی مؤمنین استفاده خواهند کرد و حال توجّه و توسّل زیادى را عاید خواهد کرد. البتّه الان چاپشدهی این دعاها در مجموعهها هست، امّا جداگانه [هم] من میگویم با خطّ نسخ اعلىٰ -هم مناجات شعبانیّه را، هم دعاى شجرةالنّبوّة را، [هم] مثلاً مناجات خمسعشرة(۸) را که خیلى عجیب است- بنویسند و براى آقایان بفرستند که اگر یک وقتى مایل بودند، بخوانند. خیلى خب، این دو سه دعا را [آماده کنید]، به بنده هم نشان بدهید، بعد هم هدیه کنید و بفرستید برایشان -چیز خیلى جالبى هم خواهد شد- که آنجا از این استفاده کنند.
صحیفهیسجّادیّه هم واقعاً بسیار چیز فوقالعادهاى است؛ در بین قدما به زبورآلمحمّد معروف است. یعنى دعاهاى این بزرگوار ضمن اینکه استغاثهی به خدا است در حدّ اعلىٰ، علاوهی بر این پُر است از معارف اسلامى؛ یعنى صرفاً دعا نیست، بلکه در لباس دعا، همهی معارف اسلامى -توحید، نبوّت و معارف گوناگون اسلامى- در این دعاها تعلیم داده شده. امشب هم شب ولادت آن حضرت است. آقایان، شیخ عبدالفتّاح شعشاعى را دیده بودند؟ خواندن این شیخ ابراهیم -پسرش- را هم ما گاهى شنفتیم؛ تا حدودى شبیه پدرش میخواند. ما نوارهاى شیخ عبدالفتّاح را هم که آن اوایل آوردند و آشنا شدیم، بعضى از آنها را گوش کردیم؛ خیلى خوب بود؛ انصافاً قارى بزرگى بوده.
حالا ما یک جلد کلامالله و [یک جلد] صحیفهیسجّادیّه میخواهیم به آقایان هدیه کنیم. خب، ما خیلى خوشحال شدیم از آشنایى با آقایان، خوشحال شدیم از انتشار صدایشان در فضاى اسلامى کشور خودمان، و خوشحالیم از سلامت شما و قوّت شما. امیدواریم که انشاءالله براى این مردم سى چهل سال دیگر بخوانید. خداحافظ شما. فیامانالله
۱) این دیدار در پایان سفر قاریان مصرى -شیخ راغب مصطفىٰ غلوش و شیخ محمّد احمد بسیونى- به ایران، برگزار شد. ر.ک: بیانات در دیدار جمعى از قاریان قرآن (۱۳۶۸/۱۱/۲۰) |
89 | 1368/12/10 | بیانات در دیدار جمعى از پاسداران سپاه پاسداران انقلاب اسلامى و کمیتهی انقلاب اسلامى | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2272 |
در سالروز میلاد حضرت امام حسین (علیه السّلام) و روز پاسدار ۳ شعبان ۱۴۱۰(۱)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
در مثل چنین روزى -روز سوّم ماه شعبان- بیش از همهچیز، انسان به یاد امام عظیمالشّأن فقیدمان، آن خورشید درخشان زندگى ما و آن برق لامع(۲) تاریخ پُرفرازونشیبمان میافتد؛ که آن بزرگوار روز سوّم شعبان در هیجان و حال مخصوص و در خصوصیّات روحى عجیبى قرار میگرفتند مثل بعضى از مناسبتهاى دیگر. یاد پاسداران و این جوانان عاشق مؤمن مخلص فداکارى که نظیرشان را در طول تاریخِ ما کم میشود پیدا کرد، ایشان را به هیجان میآورد؛ یاد سیّدالشّهدا حسینبنعلى (علیه الصّلاة و السّلام) روح بزرگ آن بزرگوار را به اهتزاز(۳) میآورد و در معنویّتِ همهجانبهی وجود مقدّس سیّدالشّهدا غرق میشدند. همچنین یاد ماه شعبان و مناجات شعبانیّه و معنویّات این ماه و استقبال ماه مبارک رمضان، به ایشان حال و معنویّت خاصّى میداد. بارها در این مناسبتها و در این مناسبت، ایشان را با همین خصوصیّات و جلوههاى معنا دیده بودیم و زیارت کرده بودیم. و امیدواریم که تصویر نورانى چهرهی آن عزیز فقید و آن راحل عظیم، همواره در این مناسبت و همهی مناسبتها مقابل چشم همهی ما باشد؛ که این راه روشن ما است. بنده هم این روز مبارک را به شما پاسداران عزیز - چه سپاه و چه کمیته - و به همهی ملّت ایران و به همهی مؤمنین و مسلمین و مستضعفان و ظلمستیزان عالم تبریک عرض میکنم؛ که حقیقتاً روز ولادت سیّدالشّهدا (علیه السّلام) عید جهانى است.
وجود مقدّس سیّدالشّهدا اگرچه بیشتر با بُعد جهاد و شهادت معروف شده، لکن آن بزرگوار درحقیقت مظهر انسان کامل و عبد خالص و مخلِص(۴) و مخلَص(۵) براى خدا است. و اساساً جهاد واقعى و شهادت در راه خدا، جز با مقدّمهاى از همین اخلاصها و توجّهها و جز با حرکت در سمت انقطاعالیالله حاصل نمیشود که در مناجات شعبانیّهی عالیةالمضامین میفرماید: اِلٰهى هَب لى کَمالَ الاِنقِطاعِ اِلَیک.(۶) این کمال انقطاع به خدا و به سوى خدا، این از همهچیز گسستن و همهی قیود و دنبالهها را در جهت حرکت به سمت محبوب واقعى بریدن و قطع کردن و به آن سمت پرواز کردن -که «کمال الانقطاع الیالله» است- چهجورى براى انسان حاصل میشود؟ شهادت -که قلّهی فداکارى یک انسان است- بدون حرکت در سمت انقطاع و یک تلاشى و یک مجاهدتى براى ایجاد این انقطاعالیالله براى انسان به وجود نمیآید. آن تلاش را که انسان انجام داد، آن قدم اوّل را که انسانْ با همّت و عزم و اراده برداشت، آنوقت خداى متعال راه را باز میکند و قدمها یکى پس از دیگرى به سمت نورانى شدن دل و به سمت پُرنور شدن وجود انسان برداشته میشود. شما همّت میکنید راه را آغاز میکنید، و خداى متعال به شما در ادامهی راه کمک میکند و کار را آسان میکند و - همانطورى که این بزرگوار در مناجات شعبانیّه درخواست کردند - کمال انقطاعالیالله را ارزانىِ شما میکند. تدبّر و توجّه به این مضامین و این الفاظ و اُنس با این مفاهیم، براى یکیک کسانى که میخواهند به وظایف بزرگ خود عمل بکنند، واجب و لازم و ضرورى است.
و من اعتقادم این است که اگر امام بزرگوار بینظیر ما -که واقعاً ما در میان مردم این زمان، نظیرى براى ایشان نمیشناسیم و بعد از ائمّهی هدا و اولیاءالله (علیهم السّلام) نظیر ایشان را بسیار کم میشناسیم- با این مفاهیم مأنوس نبود، با مناجات و دعا سروکار نداشت، اهل تضرّع و استغفار و استغاثه و گریه و مناجات و دعا و توسّل نبود، بسیار بعید بود که خداى متعال این همه توفیق را به ایشان ارزانى میداشت. موفّقیّتهاى این بزرگوار به میزان زیادى مرهون همین ارتباط با خدا، باز بودن راه دل او با درگاه الهى و استغاثه و مناجات و دعا و مانند این چیزها بود. و انسان پیشرفت لحظهبهلحظهی این مرد معنوى و الهى را در طىّ این سالهاى اخیر احساس میکرد. هر ماه رمضانى که بر این بزرگوار میگذشت، انسان میدید که نورانیتر شده؛ و خداى متعال او را هدایت میکرد. این راهى که ما در طول این ده سال، یازده سال پشت سر امام حرکت کردیم، راهى نبود که بهطور طبیعى بدون هدایت و حمایت و کمک الهى، یک ملّتى یا یک رهبرى یا یک شخصى بتواند آن را طى کند. ما به برکت رهبرى امام از پیچوخمهاى عجیبى گذشتیم، فرازونشیبهاى عجیبى را پشت سر گذاشتیم؛ و [این] نبود، مگر هدایت الهى. عقیدهی خود ایشان همین بود و من این حرف را از ایشان شنیده بودم -که شاید گاهى این حرف را گفته باشم و این جمله را از زبان آن بزرگوار نقل کرده باشم-(۷) که در یک جریانى ایشان میگفتند من از اوّل انقلاب احساس میکنم یک دست هدایتى دارد ما را کمک میکند و پیش میبرد و راهها را در مقابل ما باز میکند؛ و حقیقت همین بود. و این هدایت را خداى متعال در مقابل مجاهدت میدهد، در مقابل خلوص و صفا و نورانیّت ارزانى میدارد. هدایت الهى به انسانهاى غافل نمیرسد. اینکه در همین مناجات شعبانیّه میفرماید: وَ اَنِر اَبصارَ قُلوبِنا بِضِیاءِ نَظَرِها اِلَیک؛(۸) این نورانى کردن چشم دل، حقایق را براى دلِ بیدار و چشم بصیرِ مؤمن روشن کردن، مفت و مجّانى نمیشود؛ بدون مجاهدت و تلاش نمیشود؛ بدون ارتباط با خدا امکان ندارد.
ما امروز در سطح کشور، در سطح عموم مردم -بخصوص آن کسانى که عشق بیشترى و علاقهی بیشترى به این انقلاب و به محصول این انقلاب دارند- توصیهمان این است و علاج را و ضرورت قطعى را در این میدانیم که ارتباط با خدا و ارتباطات فردى با خدا -اُنس با خدا، صحبت با خدا، مناجات با خدا- در یکایک آحاد بایستى تقویت بشود. و این راه امام است و هدایت الهى به دنبال این ارتباط و تماس با خدا است؛ همچنان که در این ده سال هم همینجور بوده؛ و همچنان که شما جوانهاى بااخلاص و پاکدل در جبهههاى گوناگون این را از خودتان نشان دادید و نتایج آن را هم دیدید؛ و همچنان که درس امام ما این بود.
من از ایشان سؤال کردم در میان این دعاهاى معروف، شما به کدامیک از آنها بیشتر اُنس دارید یا به کدام بیشتر اعتقاد دارید -یادم نیست دقیقاً سؤال من چه بود؛ یکى از این دو سؤال، در این حدودها، چیزى پرسیدم- ایشان بعد از تأمّلى فرمودند دعاى کمیل و مناجات شعبانیّه. و شما وقتیکه به این دو دعا مراجعه میکنید، با اینکه همهی دعاهاى دیگر هم -[مثل] دعاى ابیحمزهی ثمالى، دعاى امام حسین در روز عرفه و دعاهاى فراوان دیگر- رابطهی با خدا است، امّا در این دو دعا، حالت استغفار و انابه و استغاثه و تضرّع به پروردگار را به شکل عاشقانهی آن مشاهده میکنید. در این دو دعا یا دو مناجات -که دعاى کمیل هم یک مناجاتى است با خداى متعال- رابطه، رابطهی محبّت و عشق میان بنده و معبود است؛ و این همان چیزى بود که امام بزرگوار ما روح خود و دل خود را از آن روشن و منوّر میداشت. این، ماه شعبان است، آستانهی ماه مبارک رمضان، و این دعاها و این راه و این صفا و این توصیهی امام امّت [است].
و ملّت ما احتیاج دارد امروز و همیشه به عزم پولادین و قدم استوار در این راه پُرفرازونشیب، در راه مَجد(۹) امّت اسلامى و اِعلاء کلمهی(۱۰) اسلام و مسلمین، در راه احیاى ارزشهاى اسلامى، در راه مجسّم کردن واقعى عدالت؛ [یعنى] عدالت اجتماعى و حمایت از مظلوم و ضعیف، چیزى که در دنیا شعار آن را دادند، امّا عمل نشد. و امروز که میلیاردها انسان در سرتاسر دنیا زیر فشار سنگین ظلم و بیعدالتىِ قدرتهاى بزرگ دستوپا میزنند، یک نمونه احتیاج دارند، یک الگو میخواهند؛ و شما میخواهید آن الگو را نشان بدهید. بسیار بارِ سنگینى است؛ بسیار کارِ بزرگى است. البتّه راهِ عملیاى است؛ این راه، پیمودنى است و ما تا امروز پیمودهایم و به فضل الهى و به کورىِ چشم دشمنان، این راه را تا آخرین مرحله با موفّقیّت خواهیم رفت، به ملّتها و مستضعفین و جویندگان حق راه را و سرمنزل را نشان خواهیم داد؛ امّا کار سنگینى است، کار بزرگى است، آمادگى لازم دارد، اتّکاء به خدا و توکّل لازم دارد، ارتباط با خدا و عشق به ارزشهاى الهى و رابطهی معنوى و عرفانى با ذات مقدّس باریتعالىٰ لازم دارد.
و شما میبینید که امروز دشمنان بشریّت، یعنى همین دستگاه استکبار -در رأسْ قدرت شیطانى و اهریمنى آمریکا، و در ذیلْ همهی قدرتهاى شیطانى و اهریمنى- با ارزشهاى انسانى چه میکنند؛ میبینید چطور بشریّت را به ابتذال میکشانند و همهی جلوههاى معنویّت را به مسخره و استهزا میگیرند؛ اینها دشمنى است. میبینید که امروز نظام جمهورى اسلامى، چون پرچم معنویّت را بلند کرده، چون راه اسلام را میپیماید و براى اسلام و براى ارزشهاى اسلامى تلاش میکند، چقدر مورد بغض و عداوت اینها است. گاهى انسان تعجّب میکند اینها چقدر با اسلام و با معنویّت دشمنند. میبینید چه میکنند، چقدر پول خرج میکنند براى اینکه جمهورى اسلامى را با تبلیغات خودشان -تبلیغات زهرآگین، تبلیغات دروغ، تبلیغات تهمتآلود- در چشم خلایق در اطراف دنیا بد و زشت کنند. چرا اینقدر پول خرج میکنند؟ چرا اینقدر احساس احتیاج میکنند به تبلیغ علیه نظام جمهورى اسلامى؟ چون نظام جمهورى اسلامى بدون تبلیغات شوم آنها، براى ملّتها پُرجاذبه است. و من عرض میکنم که حتّى با همین تبلیغات هم جاذبهی جمهورى اسلامى در چشم ملّتها زیاد است.
عصبانیّت دستگاه استکبار و بخصوص آمریکا از این است که میبینند در سرتاسر جهان اسلام، بیدارى اسلامى دارد روزبهروز بیشتر میشود. اینها امیدوار بودند که با گذشت زمان، شعارهاى جمهورى اسلامى در دنیا کهنه و بیاثر بشود؛ [ولى] نشد. اینها امیدوار بودند با رحلت امام و با فقدان امام -که شمعِ جمعِ مشتاقان در سرتاسر دنیا بود- شعارهاى اسلامى بیاثر بشود و فراموش بشود؛ [ولى] نشد. امروز امام نیست، امّا یاد امام، خطّ امام، شعارهاى امام و هدفهاى امام دارد روزبهروز در دنیا پُرنورتر و پُرجلوهتر میشود. ملّتها به یاد امام و به یاد سخنان امام به هیجان میآیند و دارند کار را بر مستکبرین و بر حکومتهاى ارتجاعى روزبهروز تنگتر میکنند. همانطورى که بارها گفتهایم، این نهال طیّب اسلامى بهوسیلهی آن دست ملکوتى و معنوى در سرزمین فطرت انسان غرس شد و امام ده سال از آن محافظت کرد؛ این دیگر تمامشدنى نیست. اَلَم تَرَ کَیفَ ضَرَبَ اللهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ اَصلُها ثابِتٌ وَ فَرعُها فِی السَّماءِ* تُؤتیِّ اُکُلَها کُلَّ حینٍ بِاِذنِ رَبِّها؛(۱۱) امروز اینجور شده و همین دشمنان را عصبانى میکند. آنها امیدوار بودند در داخل جمهورى اسلامى، این چراغ بتدریج کمنور بشود و خاموش بشود؛ چه برسد به اینکه در دنیا روزبهروز مشتعلتر بشود. امروز میبینند در داخل و خارج کشور، چراغ فضایل اسلامى و جهاد با شیطانها و شیطان بزرگ و حرکت به سمت ارزشهاى الهى و اسلامى، روزبهروز فروزانتر میشود.
این حرکت عظیم و پُرافتخار بیستودوّم بهمنِ امسال دشمنان را سوزاند. مژده باد به ملّت بزرگ ما که با این حرکت هوشیارانهی خودشان توانستند دشمن را دچار درد و غیظ کنند! قُل موتوا بِغَیظِکُم.(۱۲) این غیظ در دل دشمنان، با حرکت انقلابى ملّت ما به وجود آمد. و این ملّت، ملّت آگاهى است. حرکتى که بر دوش اینچنین ملّتى باشد، تمامشدنى نیست. از بعد از بیستودوّم بهمن، مرتّب دستگاههاى استکبار در کار هستند تا شاید بتوانند یک جورى اثر این حرکت عظیم بیستودوّم بهمن را از بین ببرند؛ و البتّه نمیتوانند و نخواهند توانست. امروز تبلیغات رادیوهاى بیگانه در بالاترین حجم خود علیه جمهورى اسلامى دارد تلاش میکند؛ این بعد از بیستودوّم بهمن است. البتّه در طول این یازده سال، ما در چند برهه یادمان است، تهاجم همهجانبهی پُر از غیظ و حِقد(۱۳) و کینهی رادیوهاى بیگانه و خبرگزاریهاى خارجى را که خب پیدا است این خبرگزاریها و این رادیوها که غالباً به مراکز واحدى منتهى میشوند، ابزارى هستند در دست سرمایهدارها و صهیونیستها و گردانندگان دنیاى استکبار و استثمار امروز. در هر برههاى که لازم دانستند، یک جنگ تبلیغاتى عظیمى را علیه جمهورى اسلامى به راه انداختند؛ و این روزها -این یکى دو هفتهی اخیر بعد از بیستودوّم بهمن- البتّه یکى دو روز از حرکت عظیم بیستودوّم بهمن گیج بودند و قادر بر تحلیل نبودند؛ [امّا] از یکى دو روز بعد از بیستودوّم بهمن، حجم عظیم تبلیغات علیه جمهورى اسلامى شروع شد و هر کارى که توانستند کردند -این را باید ملّت ایران توجّه داشته باشند- از شایعهپراکنى، تا دروغآفرینى، تا تحریک، تا بزرگ کردن ضعفها، تا ایجاد فضاى غبارآلود و نومیدکننده از آینده؛ درست همان چیزهایى که براى دشمن آرامبخش است. هر چیزى را که امیدوار بودند در داخل جامعهی ما باشد، و نیست، سعى کردند با تبلیغات وانمود کنند که هست: میخواهند اختلاف باشد؛ بحمدالله اختلاف عمیق و بنیانى در جامعهی ما نیست؛ آنچه هست، سطحى است؛ آنچه هست، حائز اهمّیّت نیست و در این حدها مضر نیست؛ امّا آنها اینجور وانمود میکنند که اختلافات بین مسئولین جمهورى اسلامى، اختلافات عمیقى است؛ جنگ قدرت هست؛ همان چیزى که بین خودشان هست؛ همان چیزى که در دنیاى استکبار هست را به ما نسبت میدهند؛ بدروغ و خلاف واقع.
در میان مردم ما امید به آینده هست. دلها آینده را روشن میبینند. ما یازده سال سختترین بخش این راه را طى کردهایم؛ چرا به آینده امیدوار نباشیم؟ و لذا مردم ما امیدوارند؛ به دولت امیدوارند، به برنامهها امیدوارند، به مجلس امیدوارند، به قوّهی قضائیّه امیدوارند، به نیروهاى نظامى و انتظامى امیدوارند، احساس قدرت میکنند و میدانند در آینده قویتر هم خواهند بود؛ این احساس مردم ما است و احساس بهجایى هم هست، باید هم مردم امیدوار باشند. این راهى که ما داریم [در آن] حرکت میکنیم، راه امید است؛ زیرا که راه خدا است، راه قوانین طبیعت است؛ آنها [هستند که] برخلاف حقّند و باید از آینده نومید باشند؛ ما برطبق قوانین الهى و قوانین طبیعى داریم حرکت میکنیم. این قوانین طبیعى، همان قوانینى است که علیرغم صدها سال -شاید حدود دو قرن یا بیشتر- تلاش دشمنان اسلام و دین براى اینکه دین را از صحنه خارج کنند، آن تلاشها را خنثى کرد و امروز دین در دنیا مطرح است؛ حکومت دینى در این نقطهی حسّاس عالم به وجود آمد و امروز دین در دنیا شده یک امرِ مطرح؛ کشورهایى که هفتاد سال، هشتاد سال از دین دور نگه داشته شدند، دارند بازسازى دینى میکنند. این همان قوانین طبیعى است؛ این همان قوانین الهى است. صهیونیستها این را میخواستند؟ گردانندگان جریانها و سیاستهاى مادّى دنیا -که دنیا را به سمت هرزگى کشاندند و معنویّت را در زندگى مردم بکلّى به فراموشى سپردند- این را میخواستند؟ میخواستند دوباره دین زنده بشود؟ میخواستند دوباره شعائر دینى و بخصوص شعائر اسلامى زنده بشود؟ [امّا] میبینید که شد. این همان قوانین الهى است که علیرغم دشمنان خدا و دشمنان اسلام و دشمنان دین و معنویّت، کار خودش را میکند و راه خودش را باز میکند. ما طبق این قوانین داریم حرکت میکنیم؛ چرا امیدوار نباشیم؟ ما طبق همان قوانینى حرکت میکنیم که رسول اکرم در سختترین دورانهاى زندگى، به اتّکاء آن قوانین احساس امیدوارى میکرد. همان روزى که تمام قوم(۱۴) پیغمبر در مکّه، او را محاصره کرده بودند و حتّى جان او در خطر بود، نمیگذاشتند در خانهاش زندگى بکند و مجبور بود یک روز طائف برود و یک روز شِعب ابیطالب، در آن روز میگفت: وَما اَنَا اِلّا نَذیرٌ مُبین؛(۱۵) میگفت من میخواهم دنیا را تکان بدهم؛ میگفت من یک انقلاب جهانى در پیش دارم و در آستین دارم. به اتّکاء چه میگفت؟ به اتّکاء خدا، به اتّکاء قوانین الهى، به اتّکاء مجاهدتى که تصمیم داشت بکند. ما به اتّکاء همین قوانین داریم حرکت میکنیم؛ چرا امیدوار نباشیم؟ او توانست، و ما [هم] خواهیم توانست. او توانست تاریخ را عوض کند، او توانست صدها سال دنیا را تحت تأثیر احکام و نظام خود قرار بدهد؛ ما هم خواهیم توانست، ما هم دنبالهی همان راهیم. چرا ملّت ایران امیدوار نباشند؟ و دشمن که میخواهد ملّت ایران امیدوار نباشند، این نومیدى را در تبلیغاتش -در شایعهپراکنیها، دروغسازیها- منعکس میکند. در این روزها خدا میداند چقدر شایعهی دروغ به دست دشمن در میان جامعهی ما منتشر کردند. بنده در جریان این شایعات دائماً قرار میگیرم و میدانم دشمن چه شایعاتى را -حتّى بعضى از شایعات بخصوص در بعضى از شهرها- منتشر میکند؛ بهوسیلهی همین رادیوها و بهوسیلهی معدودْ عناصرِ خودفروختهی خائنِ پشتبهخداکردهی پشتبهخلقکردهی خودشان.
راه ما بحمدالله راه روشنى است، راه ما راه اسلامى است که امام به ما معرّفى کرد، راه ما راه آن اسلامى است که دشمنان خدا از آن میترسند، راه ما راه آن اسلامى است که مستضعفان و مظلومان را خوشحال و امیدوار میکند؛ نه چیزى که اسمش اسلام است، امّا از اوّل تا به آخر در خدمت دشمنان اسلام است. ما این را بهعنوان اسلام قبول نداریم؛ این همان اسلام آمریکایى است؛ تعبیر درستى که امام فقیدِ حکیم ما بارها تکرار میکردند. اسلام ناب، آن اسلامى است که ابوجهلها باید از آن بترسند؛ اگر اسلامى بود که ابوجهلها از آن نترسیدند، ابوسفیانها از آن نترسیدند و با آن دشمن نبودند، در اسلام بودن آن باید شک کنید؛ اسلام نیست. آن اسلامى هم که طبقات مستضعف و محروم به آن امیدوار نشوند و دل ندهند، اسلام نیست. اسلامى که نتواند آرزوهاى خفتهی فروکشتهی قشرهاى مظلوم را در سطح دنیا -نهفقط در سطح کشور خودمان- زنده کند و احیا کند، شک کنید در اینکه این، اسلام باشد.همهی بشریّت متدیّن، منتظر مصلح است؛ و همهی مسلمین، منتظر مهدىّ موعودند؛ و خصوصیّت مهدىّ موعود (عجّل الله تعالى فرجه و ارواحنا فداه) در نظر مسلمانان این است که «یَملَاُ الله بِهِ الاَرضَ قِسطاً وَ عَدلاً کَما مُلِئَت ظُلماً وَ جَورا».(۱۶) عدل و داد، استقرار عدالت در جامعه، از بین بردن ظلم از سطح زمین، خصوصیّت مهدىّ موعود است. اسلامى که در آن، تلاش براى عدالت و مبارزهی با ظلم نباشد، چطور میتواند اسلام باشد و چطور میتواند چیزى باشد که بشریّت به سمت آن باید حرکت کند؟ بشر به سمت چیزى حرکت میکند که مظهر آن، وجود مقدّس مهدى (علیه الصّلاة و السّلام و عجّل الله تعالى فرجه الشّریف) است؛ و آن، چیزى است که در این کلمات متواتر وارد شده: پُر کردن دنیا از عدل و داد، و ظلم را ریشهکن کردن.
راه ما این است؛ راه [آن] اسلامى که امام ترسیم کرد و ده سال دربارهی آن صحبت کرد؛ غیر از آنچه ایشان در دوران مبارزات و قبل از آن، دربارهی آن گفته بود. امام در این ده سال، به مناسبتها، در جریان زندگى، در برخورد با حوادث، اسلام را براى ما روشن کرد؛ [لذا] نقطهی مبهمى براى هیچ کس باقى نیست. راه ما این راه است؛ و این راهى است بسیار مطمئن، امیدبخش، روشن. در این راه امید هست، امّا مجاهدت هم لازم دارد؛ و این مجاهدت، جز با ارتباط با خدا، جز با خالص کردن خود، جز با دور شدن از رذائل اخلاقى امکانپذیر نیست. پیمودن این راه، با اختلاف کلمه و تشتّت(۱۷) هم ممکن نیست. این وحدت کلمهاى را که دارید، باید حفظ کنید. از اختلاف کلمه به هر شکل باید بپرهیزید. هیچ کس هیچ حرکتى که موجب اختلاف است، نباید انجام بدهد؛ و اگر کسى انجام داد، دیگرى باید آن را تشدید نکند. این وظیفه است؛ این وظیفهی عمومى است؛ این تکلیفى است مثل نماز، مثل جهاد؛ و این خودِ جهاد فیسبیلالله است و امروز جهاد، این است.
و البتّه شما پاسداران عزیز و همهی نیروهاى مسلّح -چه نظامى و چه انتظامى: ارتش، سپاه، کمیته، شهربانى، ژاندارمرى- و پشت سر همهی اینها بسیج عظیم مردمى، باید آمادگیشان را براى دفاع نظامى از دستاوردهاى انقلاب هم حفظ کنند. این توصیهاى است که ما مکرّر این توصیه را کردهایم، باز هم میکنیم. و این توصیهی خشکوخالى هم نیست؛ این دستور است، وظیفه است و همهی مسئولین نیروهاى مسلّح باید این را بهعنوان یک وظیفه بشنوند و بهطور جدّى دنبال آن باشند. و آمادگى، شامل آمادگى رزمى و آموزشى و سازماندهى و انضباط و اخلاق و پشتیبانیها و همهی انواع آمادگى است. و بخصوص در مورد سپاه پاسداران انقلاب اسلامى -ضمن اینکه نیروهاى سهگانهی سپاه، همه موظّفند کارهایشان را انجام بدهند- نیروى زمینى نقش ویژهاى دارد. و امروز اهمّیّت نیروى زمینى مضاعف است و وظایف آن، وظایف بسیار مهم و روشنى است و همانطور که براى سپاه و ارتش ترسیم کردیم، خطوط کار این سازمانها مشخّص است. و نیروى زمینى سپاه بایستى روزبهروز انشاءالله خودش را از لحاظ سازماندهى و از لحاظ آموزش و بخصوص حضور -در مناطقى که حضور آنها لازم است- آمادهتر بکند. و خداوند هم با این تلاشهایى که دارید میکنید و خواهید کرد، کمک و فضل و لطف خودش را بر شما نازل خواهد کرد. امیدواریم خداوند متعال همهی شما را، همهی ملّت ایران را و همهی مسلمین مجاهد و مبارزِ عالَم را مشمول دعاى حضرت بقیّةالله (ارواحنا فداه) قرار بدهد و دعاى روح مطهّر امام عزیزمان را هم شامل حال همهی ما بفرماید.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) در این دیدار رئیس ستاد کلّ نیروهاى مسلّح، فرمانده کلّ سپاه، نمایندهى ولىّفقیه در کمیتهى انقلاب اسلامى، نمایندهى ولىّفقیه در سپاه پاسداران و قائممقام وى، رئیس ستاد کلّ سپاه پاسداران، فرماندهان و معاونان و مسئولان سپاه پاسداران انقلاب اسلامى و کمیتهى انقلاب اسلامى و نیروهاى انتظامى و جمعى از خانوادههاى شهداى نیروهاى مسلّح حضور داشتند. در ابتداى این دیدار، حجّتالاسلام والمسلمین عبدالله نورى (نمایندهى ولىّفقیه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامى) گزارشى ارائه کرد. |
90 | 1368/12/05 | بیانات در دیدار فرماندهان نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى ایران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2271 |
بهمناسبت گردهمایى سالانهى فرماندهان یگانهاى نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى ایران(۱)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اوّلاً از دیدار شما برادران و فرماندهان و مسئولین نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى ایران خوشحالم. شما -بعضى ده سال، بعضى هشت سال، بعضى کمتر و شاید بعضى هم بیشتر- در میدانهاى نبرد یا در صحنههاى مربوط به نبرد حضور داشتید. در جمع شما، بعضى را من میشناسم که سالهاى متمادى در صحنههاى جنگ و در تهدید دائمىِ مرگ بودند و جان خود و راحتى عزیزان و آسایش و امنیّت خانواده را -همه را- در طَبَق اخلاص گذاشتند و تقدیم کردند. بعضى از همین قبیلِ شماها بودند که به شهادت رسیدند، بعضى هم -که شما هستید و تعداد کثیر دیگرى- بحمدالله زنده ماندند بر حسب تصادف، چون همان جایى که آن شهید حضور داشت، شما حضور داشتید؛ فرقى نداشت؛ جایگاه شما اینجور نبود که شما [چون] یک جایى نرفتید، شهید نشدید؛ نه، آنجایى که شما حضور داشتید، همان جایى بود که آدم در آنجا شهید میشود -به دلیل اینکه رفیقتان، همرزمتان، دوستتان آنجا شهید شد- [ولى] شما بحمدالله زنده هستید.
خب، حالا یک بحث عرفانى و معنوى -از آن بحثهایى که ماها کمتر به حقایق آن بحثها توجّه میکنیم؛ اگرچه حقایق هم بیشتر همان جا است- و آن اینکه اصلاً ما این حیات و زندگى را براى چه میخواهیم. وقتى شما اتومبیلتان را بنزین میزنید، روغن میریزید و مرتّب میکنید، براى این است که سوار آن بشوید و به یک جایى برسید. اگر کسى این باک را از بنزین پُر کند و سوار شود روشن کند برود به سمت پمپِبنزین بعدى، آنجا باز سرِ باک را پُر کند روشن کند برود به طرف پمپِبنزین سوّمى، [باز] باک را پُر کند براى اینکه برود تا به یک پمپِبنزینى برسد که آنجا باز میخواهد پُرش کند، اینکه زندگى نشد! چه فایدهاى دارد؟ [اگر] هدف از پُر کردن این باک و مرتّب کردن این ماشین، این باشد که حرکت کنیم تا به جایى برسیم که آنجا باز میخواهیم پُرش کنیم و آب و روغن آن را مرتّب کنیم، اینکه ماشیندارى نشد؛ اینکه هدف زندگى نشد. شما این موتورى که اسم آن جسم شما و وجود شما است، براى چه مرتّب میکنید؟ ما غذا بخوریم تا جان بگیریم، تا راه بیفتیم، تا حرکت کنیم، تلاش کنیم که نانى گیر بیاوریم که دوباره بخوریم؟ خب، این نانِ دوباره را هم گیر آوردیم و در جسممان ریختیم؛ با خوردن این نان دوّم، باز جانى، حرارتى، حرکتى، توانى پیدا کردیم؛ حالا با این توان چهکار کنیم؟ باز دوباره به سمت نان حرکت کنیم؟ اینکه زندگى نشد؛ این یک چیز پوچى شد. همهی سالهاى متمادى را انسان بخورد، تا بتواند با این خوردنْ کار کند، تا بتواند با آن کارْ وسیلهی خوردن پیدا کند! اینکه یک دُور دائمىِ خیلى بیربطى شد؛ زندگى اینجورى که فایدهاى ندارد. من میخواهم در ماشینم بنزین بریزم که با آن بتوانم خودم را به آن نقطهاى که محبوب من است، معشوق من است، آنجایى که کار دارم برسانم. البتّه وقتى میخواهم به آنجا برسم، راه را جورى انتخاب میکنم که یک پمپِبنزینى هم وسط راه باشد؛ امّا هدف، آن پمپِبنزین نیست؛ هدف آنجا است. ما باید غذا بخوریم تا براى یک مقصودى، توان پیدا کنیم و حیات پیدا کنیم. آن مقصود چیست؟ آن را باید پیدا کرد. آن معشوق کیست؟ دنبال او باید رفت. آنها آرمانها و آرزوهاى فراتر از چهارچوب جسم من و شما هستند. تلاش ما براى آن آرزوها است. البتّه آن آرزوها در همهی انسانها یکسان نیست. براى یکى، آن آرزو حراست از میهن است -خوب است، چیز مقدّسى است، یعنى هیچ قُبحى در این آرزو نیست؛ آنهایى که براى میهنشان جانفشانى میکنند و درحقیقت براى راحتىِ مردمِ میهنشان تلاش میکنند، کار مقدّسى انجام میدهند- امّا از این بالاتر هم هست، از این مقدّستر هم هست: آن مدّ نگاهى که میرسد به انسانیّت، به کمال انسانى، به صفات نیکوى انسانى؛ آن از این بالاتر است.
یک وقت انسان از یک مرزهایى دفاع میکند که مرزهاى ظلم و طغیان است. فرض کنیم در یک نظامى، در یک کشورى، سیستم آن کشور و تشکیلات آن کشور، تشکیلاتى باشد که براى فساد تلاش میکند. تعجّب هم نکنید؛ اینجور چیزى در دنیا وجود دارد که سران کشور یک مشت قاچاقچیاند؛ یا قاچاقچى موادّ مخدّر یا قاچاقچى سلاح که پول میگیرند، معامله را جور میکنند، راه میاندازند. الان در این دنیاى بزرگ، در این جنگلمولایى(۲) که قدرتها اینجور به جان هم افتادهاند، از این قبیل، کشورهایى را داریم. البتّه به شایعات کارى ندارم که آمریکاییها این نوریگا(۳) را به قاچاقچیگرىِ موادّ مخدّر متّهم کردند؛ چون آمریکاییها گفتند، حجّیّت ندارد؛ آمریکاییها خودشان صد پلّه از نوریگا بدتر و خبیثترند. اگر او آدم بدى است، اینهایى که امروز در آمریکا سرِ کارند از او بدترند. او لااقل اینقدر همّت و حمیّت(۴) داشت که در مقابل یک [فرد] زورگویى، چند صباحى بِایستد -اگرچه معلوم نبود؛ ما دربارهی کارهاى کسانى از قبیل اینها، اصلاً مایل نیستیم قضاوت بکنیم؛ ظواهر کار را میگویم- آنها حتّى این را هم ندارند. آنها صددرصد تسلیم سیاستهایى هستند که از طرف سرمایهدارهاى بزرگ، کمپانیدارهاى بزرگ، قارونهاى زمان ترسیم میشود. به ظاهرِ این رؤساى جمهور آمریکا نگاه نکنید، به هارتوهورتشان نگاه نکنید؛ اینها در مقابل سیاستهاى القاشده از طرف کارتلدارهاى عظیم جهانى -که عدّهایشان هم آمریکاییاند و عدّهایشان هم صهیونیستند- از خودشان هیچ ارادهاى ندارند؛ اگر آمد یک را بکند دو، سرش را زیر آب میکنند؛ که یک مواردى را شماها در همین عمر [خود] دیدهاید؛ در همین مقدارى که من و شما یادمان است، از رؤساى جمهور آمریکا یکى کشته شد،(۵) یکى [هم] با یک افتضاحى کنار رفت.(۶) اینها عادّى نیست؛ همهی اینها دست آن کسانى است که دارند پشت پرده را اداره میکنند. ما راجع به اینها بحثى نداریم و نمیخواهیم صحبتى بکنیم.
در یک چنین کشورى که تفکّر سران آن، تفکّر قاچاقچیگرى است، دفاع کردن از مرزهاى این کشور، البتّه یک هدفى است، امّا دفاع کردن از نجات این کشور از آنچنان سیستمى، هدف بالاتر و هدف باارزشترى است. اگر یک نظام در کشورى دارد به سمت تعالى و فضیلت اخلاقى و معنوى و رستگارى انسان میرود -مثل نظام اسلامى در کشور ما در حال حاضر؛ که امروز هدف در کشور ما رستگارى انسان و نجات انسان از همهی ناراحتیها و از همهی رنجها است- ارزش و والایى هدفِ حراست و حفاظت از این نظام و دفاع از یک چنین نظامى، بیشتر و بالاتر از صِرف دفاع از مرزها است؛ اینها میشود هدفهاى زندگى؛ [اینکه] انسان تلاش کند براى اینها، تلاش کند براى کسب رضاى خدا و جلب رضاى خدا، تلاش کند براى اینکه وظیفه و تکلیف دینى خودش را انجام بدهد -که بالاخره پس از این زندگى کوتاه مادّى، همین براى انسان میماند- اینها باارزش است. لذا در کلمات امام بزرگوارمان -که یک مرد حکیمى بود؛ ایشان صرفاً یک روحانى متخصّص در امر فقه و اصول و حکمت و فلسفه نبود، بلکه شخصاً و روحاً یک انسان حکیم و بزرگاندیش و بلنداندیشى بود؛ ما آدمهاى بزرگْ زیاد دیدهایم، شرح حال بعضى از آنها را هم در کتابها خواندهایم، با انواع و اقسام شخصیّتهاى روحانى و علماى دینى، زیاد برخورد کردهایم و انسانهایى را و اساتیدى را دیدهایم؛ [ولى] این انسان، یک انسان نمونه و فوقالعادهاى بود؛ از نوع بقیّهی کسانى که در آن کسوت و با آن هدفها بودند، نبود؛ انصافاً یک انسان والایى بود- [هست]، ایشان مکرّر میگفتند که ما براى اداء تکلیف حرکت میکنیم؛ حتّى براى پیروزى هم تلاش نمیکنیم.(۷) البتّه پیروزى را دوست میداریم؛ هیچ کس نیست از پیروزى بدش بیاید؛ هیچ کس نیست براى پیروزى کار نکند؛ امّا هدف نهایى یک چیزى است حتّى از پیروزى بالاتر و آن، رضاى خدا است؛ آن، اداء تکلیف است. اگر من پیروز شدم، امّا از خدا دور شدم، مغلوب شدهام؛ اگر من خداى نکرده به هدفم دست نیافتم، امّا تکلیفم را انجام دادم، این پیروزى است، این پیشرفت است. باید تکلیفمان را انجام بدهیم. هر کدام از شما آنوقتى که احساس میکنید نسبت به یک کارى که وظیفهی شما است و براى شما بهعنوان یک وظیفهی دولتى و وظیفهی ارتشى معیّن کردهاند، بیعلاقهاید و احساس میکنید که نسبت به این کار دلسوزى ندارید، آنوقت جاى نگرانى است، چون از خدا دارید دور میشوید؛ آن کارى که به عهدهی شما است، اگر نسبت به آن احساس بیعلاقگى کردید، احساس عدم دلسوزى کردید، دارید از خدا فاصله میگیرید، دارید از رضاى خدا دور میشوید؛ آنجا جاى نگرانى است و جا دارد انسان نگران بشود؛ ولو ظاهر قضیّه هم معلوم نباشد، مافوق نفهمد، فرمانده نفهمد، زیردست نفهمد، ظواهر کار درست باشد؛ امّا [وقتى] شما دلسوزیاى احساس نمیکنید -چون باطن قضیّه را خدا که میداند- شما دارید فاصله میگیرید. آنوقتى که شما نسبت به کارتان با علاقه و دلسوزى دارید تلاش میکنید، آنچنان که میدانید خدا -که میداند و عالِم است- راضى است، آنوقت شما خوشحال باشید؛ کارتان تمامشده است، به هدف رسیدهاید -این فلاح(۸) و نجاح(۹) و فوز(۱۰) است؛ یعنى رسیدن و دست یافتن به هدف- خشنود باشید. اگر این حالت استمرار پیدا کرد، این فلاحِ دائمى و ابدى است؛ و ما دنبال این هستیم؛ این جنبهی عرفانى و معنوى و اخلاقى قضیّه که ما از این هم نبایستى فارغ باشیم؛ اگرچه گفتم ذهنهاى امثال بنده قادر نیست که عمق و مغزاى(۱۱) این معنویّات و این رقیقهها(۱۲) را درست لمس کند؛ هرچه انسان معنویتر و روحانیتر باشد -نه روحانىِ به معناى این لباس ما، [بلکه] به معناى روحانیّت معنوى و حقیقى و قلبى- این را بیشتر میفهمد.
از لحاظ وضع تکلیف. آقایان! عمدهی ارتش، نیروى زمینى است؛ اصل قضیّه شما هستید، نیروى هوایى شما را پشتیبانى میکند، نیروى دریایى [هم] -اگرچه ما مرزهاى دریایى و تهدیدهاى دریایى قابل توجّهى داریم- درجهی دوّمِ شما است. یعنى حتّى آنجایى که تهدید از دریا باشد، مدافع واقعى شما هستید که در زمین هستید و باید دفاع کنید. اصل قضیّه، نیروى زمینى است.نیروى زمینىِ امروز هم مثل نیروى زمینىِ دوران رژیم گذشته نیست که همهی تلاش و تحرّکش عبارت باشد از یک مانورى، در یک بیابانى، با یک دشمن فرضیاى، با یک منطقهی هدف دروغیاى که میگوییم آن تپّه را اشغال کنیم -از این چیزهایى که هیچ خطرى [ندارد و] چیزى نیست- [اینها] ظواهر قضیّه است؛ مثل آن زمان نیست. امروز نیروى زمینى هدف دارد، تهدید جدّى دارد، منطقهی حفاظت حقیقى دارد که باید حفاظت کند. فرق وضع امروز شما با رژیم گذشته، مثل فرق مشقِ با تفنگ حقیقى و گلولهی واقعى است با گلولهی مشقى. امروز شما به معناى واقعى کلمه با تهدید مواجهید و باید دفاع کنید و باید خودتان را به هدفهاى واقعى و مشخّصشده برسانید. با گذشته فرق میکند؛ پس باید آمادگى، صددرصد و واقعى باشد. اینکه ما در ظاهر قضیّه، یک صورتِ یگانى داشته باشیم -این مقدار از مرز دست ما است؛ اینقدر گسترش داریم؛ هروقت هم کسى به آنجا برود، ببیند بله، بالاخره یک یگانى هست- این کافى نیست. نیروى زمینى باید آمادگى حقیقى داشته باشد. این خلاصهی قضیّه است.
من مکرّر به این آقایان مسئولین -هم به تیمسار رئیس ستاد مشترک، هم به تیمسار فرمانده نیرو- گفتهام که یگانها بایستى در چهارچوب امکانات، در حدّ اعلاى آمادگى [باشند]. من البتّه این مشکلاتى را که آقاى سرتیپ حسنیسعدى اشاره کردند و میخواهند بگویند،(۱۳) بیشتر از ایشان میدانم؛ چون من در سطوح تصمیمگیرى ارتش، سابقهام بیش از ایشان است. من یازده سال است با ارتش سروکار دارم -در سطوح تصمیمگیرى و از اوّل انقلاب تا الان- و نقصهاى ارتش را میدانم، مشکلات را میدانم، کمبودها را میدانم، چیزهایى که لازم دارد را میدانم، مشکلات بودجهی دولت را میدانم؛ من اطّلاع دارم. البتّه آنها باید حل بشود و در زمان خودش به شکل مطلوب باید دربیاید؛ آنکه من به شما میگویم، با غفلت از آن واقعیّتها نیست؛ من میگویم در چهارچوب امکانات و موجودى و ممکناتمان بایستى در حدّ اعلىٰ باشیم؛ آنقدرى که ممکن است باید تلاش کنیم. کمبودها نباید موجب بشود، یا -به تعبیر دیگرى- بهانه بشود، براى نقصها و نارساییها. ابزار را باید آماده نگه داریم. من این [جهاد] خودکفایى را چند سال قبل براى همین قضیّه تشکیل دادم. الان هم جهاد خودکفایى در همهی نیروها -از جمله در نیروى زمینى- باید در حدّ اعلىٰ کار کند و تلاش کند تا بتواند مقصود از این تشکیلات را -که خودکفایى درونى است- تا حدّ ممکن تأمین کند. البتّه ما فعلاً نمیتوانیم تانک بسازیم -اگرچه در آینده انشاءالله این کارها خواهد شد- امّا الان تانکهایى را که داریم عملیّاتى نگه دارید؛ نفربرها را عملیّاتى نگه دارید؛ تانکبرها را عملیّاتى نگه دارید؛ سلاحها را آمادهبهکار نگه دارید؛ وسایل مهندسى را آمادهبهکار نگه دارید، ما بولدوزر و لودر و اینجور امکانات کم نداریم، فراوانند؛ و از این قبیل، هر آنچه مربوط به جهاد خودکفایى است، اینها آماده باشند و مورد استفاده قرار بگیرند.
از لحاظ آموزش. آموزش را جدّى کنید. مراکز آموزش را -مثل این دانشکدهی افسرى یا به اسم جدید: دانشکدهی علوم نظامى، و همچنین بقیّهی مراکز آموزشى، آموزشگاه افسرى و جاهاى دیگر را- حقیقتاً مرکز آموزش قرار بدهید؛ اینجا یاد بگیرند. انضباط در داخل نیروها، انضباط واقعى و عمیق باشد، نه انضباط صورى محض. البتّه انضباط صورى هم لازم است؛ امّا انضباط یعنى هر فرمانبرى خودش را ملزم بداند -ملزم اخلاقى و وجدانى- که فرمان فرمانده را عمل بکند؛ نه اینکه فقط در مدّ نگاه او و تا آنجایى که چشم او میبیند؛ بلکه همان جایى که چشم او هم نمیبیند، فرمان او باید عمل بشود؛ انضباط به معناى واقعى. سازماندهى به شکل دقیق و عمیق که بحمدالله در ارتش بوده؛ خوب هم بوده، الان هم خوب است. سازماندهى در ارتش ایرادى ندارد؛ امّا حفظ این سازماندهى با انضباط [ممکن است]؛ کمربند انضباط را دُور این یگانهاى عمده و غیر عمده بیندازید و اینها را محکم نگه دارید. یک ذرّه بیانضباطى و بینظمى در خطوط، فاجعهآفرین است.
حضور شماها در یگانهایتان واجبِ واجب است. واجبترین کارها حضور شماها است. فرمانده لشکر، تا سطح گردان و گروهان جلو برود، مرتّب سرکشى، بازرسى، نگاه [بکند]. نَفَس شما به آنها بخورد، خود این یک عالم کار میکند. همهاش این نیست که بروید به آنها پول بدهید. بعضى میگویند: من شب عیدى [پیش نیروها] دست خالى بروم؟ خب بله. شما خیال میکنید همهی مسائل و مشکلات را پول حل میکند، یا همهی اشکالات از کمپولى ناشى میشود؟ نه، او آنجا، در مرز، در چهار قدمى دشمن نشسته، احیاناً یک رادیوى یکموج هم دم دستش است؛ او اصلاً نمیداند در دنیا چه هست، چه کسى هست، شما اصلاً وجود خارجى دارید یا ندارید، فرمانده لشکر به فکر او هست یا نه، چه برسد به فرمانده نیرو. بعضى اوقات این سربازها و حتّى درجهدارها و افسرهاى جلو -خطوط مقدّم- خیال میکنند آن فرمانده، حتّى به یاد آنها نیست. این آنها را خُرد میکند. این یک شاهى صنّار -که شما اگر رفتى، دست توى جیبت کردى، به او دادى- که مُعجزى درست نمیکند؛ کمبود آن مشکلى به وجود نمیآورد؛ [فقط] بداند که شما به فکر او هستید، بداند که شما ناراحتى و رنج او را حس میکنید و لمس میکنید؛ این را بفهمد؛ اگر فهمید، روحیه پیدا میکند و میجنگد و مقاومت میکند و سنگر را حفظ میکند. مشکل ما همان خطوط مقدّم است. چرا عراق توانست ناگهان وارد خاک ما بشود و هشتاد کیلومتر، نود کیلومتر، صد کیلومتر جلو بیاید که بعد شما و همهی نیروهاى مسلّح دیگر براى بیرون انداختنش هشت سال زحمت بکشید و تازه بهطور کامل نتوانید؟ براى خاطر اینکه خطوط مقدّم درست نبود. خطوط مقدّم باید درست باشد. سنگرهاى مقدّم بایست نفوذناپذیر باشد. الان دشمنِ روبهروى ما همینجور است. شما به ذهنتان هم خطور نمیدهید که بتوانید نیرویتان را بردارید و پنجاه کیلومتر، چهل کیلومتر، سى کیلومتر بروید در عمق [خطوط] او؛ چون میدانید محکم است. شما چرا نتوانید؟ او مشکلاتش بیشتر از شما است، خیلى بیشتر از شما است -ما از داخل [آنها] خبر داریم- درعینحال این [استحکام] را دارد. خطوطى که دست شما است و به شما سپرده شده بایستى محکم باشد؛ آنجایى را که دست شما نیست، من کارى ندارم. البتّه در آینده -آیندهاى که وقت آن بعدها مشخّص خواهد شد و خود من معیّن خواهم کرد- خطوط دفاعى کلّاً دست ارتش خواهد بود؛ امّا الان اینجور نیست. الان چند صد کیلومترى دست شما است؛ همانقدر، یک خُرده کمتر دست سپاه است؛ ژاندارمرى هم یک مقدارى دارد. آن مقدارى که دست شما است، نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى ایران بایستى مثل سدّ فولادین، غیر قابل نفوذ باشد. اینجور هستید یا نه؟ اگر نباشید، این قابل قبول نیست. اگر قادر نیستید بر حفاظت، بروید ببینید اشکالتان چیست. همه در سطوح مختلف -فرمانده نیرو در سطح نیرو، فرماندهان یگانهاى عمده و لشکرها در سطح خودشان، و بقیّه- بروند ببینند اشکالشان چیست. چرا اینجور نیست؟ چرا نمیتوانید؟ البتّه بحمدالله قدرت ارتش خوب است، نیروى زمینى قوى و توانا است، شماها توانا هستید. بروید از این خطوط مقدّم خاطرجمع بشوید.
این حرف ما است. از خدا کمک بخواهید و قدر وضع کنونى ارتش را هم بدانید. این را هم بدانید: قدر این نشستنِ اینجورى را بدانید. اگر کسى بفهمد، این چیز باارزش و چیز قیمتدارى است: اینجور روى زمین، روى موکت، همه دُور همدیگر بنشینند -فرماندهى به جاى خود؛ امّا برخورد و منش، انسانى، برادرانه- این چیز باارزشى است؛ این را شما امروز دارید؛ در گذشته هیچوقت نداشتید. ارتش ایران هیچوقت از عزّت واقعى برخوردار نبوده؛ عزّت واقعى [را میگویم]، زرقوبرق و ترسیدن آدمها را کارى ندارم؛ براى خاطر اینکه همیشه از طرف مافوق روى او فشار و تحقیر بوده، از طرف مردم هم همیشه طرد میشده و گاهى یا خیلى اوقات هم -اگر نگوییم همیشه- نفرت بوده؛ این تاریخ گذشتهی ما است. اگر کسى تاریخ هفتاد هشتاد سال اخیر را نگاه کند، جز این نبوده؛ چه آنوقتى که ما ارتش منظّمى نداشتیم، چه از اوایل این قرن هجرى شمسى که ارتش منظّم پیدا کردیم -از آنوقتى که مستشارهاى خارجى [آمدند] که من یک وقت در یکى از ملاقاتهاى(۱۴) ارتشیها شرح دادم که چه کسانى از پرتغالیها و فرانسویها و انگلیسیها و روسها و همینطور هلندیها و آخر هم که آمریکاییها آمدند، آموزش ارتش ما را در این دهها سال متمادى به عهده داشتند- چه تحقیرى که آنها میکردند و تحمیلى که آنها میکردند، چه آنچه قدرتمندان میکردند؛ [این] از طرف آنها، از طرف مردم هم ترس و ارعاب بود. بله، یک افسر، مخصوصاً تا وقتى جوان بود و هنوز نشاطى داشت و غرور جوانیاى داشت، حرکتش یک زرقوبرقى داشت، در خیابان میرفت و میآمد؛ امّا اینکه ملاک عزّت واقعى نیست. امروز ارتش عزیز است؛ امروز ارتش به معناى واقعى کلمه عزیز است. مسئولین کشور، شماها را دوست دارند و قدرتان را میدانند. همانطور که الان ایشان اشاره کردند، دیدید که یکى از آخرین صادرات ذهن شریف امام همان پیامى بود که به ارتش دادند،(۱۵) که چه پیام محبّتآمیز و احترامآمیزى [بود]. من همیشه با ایشان راجع به ارتش و نیروهاى مسلّح زیاد صحبت میکردم و میدیدم که ایشان قلباً براى ارتش یک احترامى قائل بودند. مردم هم که شماها را واقعاً عزیز میشمارند، و شماها را مدافع خودشان میدانند، مهاجم به خودشان نمیدانند، بیتفاوت نمیدانند، سربار نمیدانند. هشت سال جنگ به مردم ما کاملاً آموخت که این اونیفورم و کلّاً نیروهاى مسلّح چقدر براى آنها ارزشمندند. این عزّت واقعى است؛ قدر این را بدانید و براى حفظ این و ازدیاد این تلاش کنید. از خدا هم کمک بخواهید؛ خداوند انشاءالله کمکتان خواهد کرد.
والسّلام علیکم و رحمةالله
۱) در این دیدار -که بهمناسبت گردهمایى سالانهى فرماندهان یگانهاى عمدهى نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى ایران برگزار شده بود- فرمانده نیروى زمینى و فرماندهان قرارگاهها، لشکرها، هوانیروز و معاونان و مدیران واحدهاى فرهنگى، آموزشى، لجستیکى، تعمیر و نگهدارى، بهدارى و فرماندهان یگانهاى عملیّاتى این نیرو حضور داشتند. در ابتداى این دیدار، سرتیپ حسین حسنىسعدى (فرمانده نیروى زمینى ارتش جمهورى اسلامى ایران) گزارشى ارائه کرد. |
91 | 1368/12/04 | بیانات در دیدار جمعى از قاریان قرآن | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2270 |
در سالروز بعثت رسولاکرم صلّى الله علیه و آله و سلّم (۱)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
اوّلاً این عید عظیم و این بعثت بینظیر الهى را -که امروز شما مؤمنین به اسلام و ارادتمندان به نبىّ اکرم (صلّى الله علیه و آله و سلّم) یادبود آن و خاطرهی آن را جشن گرفتهاید- به همهی مسلمین جهان و به مردم انقلابى کشورمان و به شما برادران و خواهران تبریک عرض میکنم.مسئلهی بعثت و پدید آمدن این حادثهی الهى در تاریخ بشر، مهمترین مسئلهاى است که در طول عمر طولانى بشریّت براى او اتّفاق افتاده. و در سرنوشت انسان و سرنوشت تاریخ بشر، هیچ حادثهاى به قدرِ این حادثه مؤثّر نبوده و هیچ لطفى از طرف پروردگار عالم، به عظمت این لطف و فضل براى انسانها وجود نداشته است. ما این افتخار را داریم که این بعثت عظیم را با همهی وجود قبول کردیم و به آن ایمان آوردیم و این راه سعادت را شناختیم؛ که این خودْ یک نعمت عظیم الهى است. و هر انسان مسلمانى وظیفه دارد که بعثت نبوى را در زندگى شخصى خود و در دنیاى خود تحقّق ببخشد و با ایمان و عمل و حرکت به سمت آن هدفهایى که در بعثت نبىّ اکرم (صلّى الله علیه و آله و سلّم) وجود داشته است، خود را به بهشت سعادت الهى و معنوى واصل و نائل بکند. البتّه ما در معناى بعثت و حقیقت بعثت نمیتوانیم سخنى بگوییم؛ این حقیقت، والاتر از ذهن ما و بیرون از دسترس عقول قاصر ما است.
آنچه امروز براى مسلمانان عالم در مسئلهی بعثت مطرح است، دو چیز است: مطلب اوّل این است که این بعثتْ زنده است، این سرچشمه جوشان است، این فضل و برکت الهى براى انسانها در طول تاریخ است. و همانطورى که خداى متعال مکرّر در قرآن کریم وعده فرموده است، ظهور این حقیقت براى این است که بر زندگى بشر غالب بشود، زندگى را به رنگ خود و به شکل خود دربیاورد. و این، خواهد شد؛ لِیُظهِرَه عَلَی الدّینِ کُلِّه.(۲) مسئلهی بعثت، یک حقیقت طبیعىِ این عالم است؛ یک حالت قطعى و حتمى براى بشریّت است. آن عدلى و آن حقّى که با بعثت خاتمالانبیا در عالم مطرح شد، براى این مطرح نشد که یک جمعى از مردم در یک برههاى از زمان آن را قبول بکنند و بخش عظیمى از تاریخ بشر و از انسانها آن را نپذیرند؛ مطرح شد تا عالَم را و انسان را به شکل خود و طبق پیشنهاد خود بسازد و بشریّت را و همهی وجود را به تَبَع بشر، از این راه به کمال برساند؛ و این خواهد شد؛ اگر نشود، نقض غرض خواهد بود. البتّه حرکت به سمت این مقصود، یک حرکتى است که با شرایط خود و با علل و عوامل متناسب با خود انجام میگیرد و ما داریم به سمت این حقیقت میرویم؛ و هر قدمى که بشر برمیدارد، به حقیقت بعثت نزدیکتر میشود؛ چه خود او بخواهد، چه نخواهد؛ حتّى چه بداند و چه نداند. امروز همهی آنچه در دنیا از شعارها مطرح است -اگرچه غالباً عملى تحت آن شعارها انجام نمیشود؛ [مثل] شعار عدالت اجتماعى، شعار آزادگى و آزادى، شعار علم و دانش و ترقّیخواهى، شعار تعالى سطح زندگى؛ این شعارهایى که دولتها و ملّتها و صاحبان افکار و مکاتب میدهند- شعارهاى همان بعثت الهى است که البتّه به شکل ناقص در دست مردم وجود دارد و بعضى به سمت آن حرکت میکنند؛ امّا نفْس این شعارها در دنیا، به برکت بعثتها و بعثت آخرین -بعثت خاتم- مطرح شده. امروز ما و همهی بشر، به سمت تدیّن به مفاهیم و ارزشهاى این بعثت داریم حرکت میکنیم. و ما در جمهورى اسلامى مفتخریم که جزو انسانها و افرادى هستیم و ملّتى هستیم که شعار دین و شعار عمل به قرآن را در زندگى خودمان محقّق کردیم، آن را پیاده کردیم، و به سمت کمالِ تحقّق آن داریم پیش میرویم. ما مفتخریم که این حقیقت را شناختیم، آن را دیدیم، به آن عشق ورزیدیم، حرکت به سمت آن را شروع کردیم و به میزان زیادى پیش رفتیم. و همهی دنیا و همهی بشریّت همین راه را باید طى کنند و طى خواهند کرد. این یک نکته است.
مطلب دوّم در مورد شخص نبىّ اکرم (صلّى الله علیه و آله و سلّم) است. نام و یاد و محبّت و حرمت و تکریم این بزرگوار، محور اصلى براى تجمّع همهی آحاد مسلمان در همهی دورههاى اسلامى است. هیچ نقطهی دیگرى در مجموعهی دین وجود ندارد که اینطور از همهی جهات -هم جهات عقلى، هم جهات عاطفى، هم جهات روحى و معنوى و اخلاقى- مورد قبول و توافق و تفاهم همهی فِرَق مسلمین و آحاد مسلمین باشد. این نقطهی مرکزى و محورى است. قرآن و کعبه و فرایض و عقاید، همه مشترکند؛ امّا هر کدام از اینها یک بُعد از شخصیّت انسان را -اعتقاد را، یا محبّت را، یا گرایش روحى را، یا حالت تقلید و تشبّه را، یا تخلّق(۳) عملى را- به خود متوجّه میکند. وانگهى در میان مسلمانها، غالبِ این چیزهایى که گفته شد، با تفسیرهاى مختلف و با دیدگاههاى مختلف، مورد توجّه است؛ [امّا] آنچه همهی مسلمانها بر روى آن -از لحاظ فکر و اعتقاد، و مهمتر [از آن] از لحاظ عاطفه و احساس- وحدت و تفاهم و اشتراک دارند، وجود مقدّس پیغمبر خاتم و نبىّ اکرم، حضرت محمّدبنعبدالله (صلّى الله علیه و آله و سلّم) است. این نقطه را باید بزرگ شمرد؛ این محبّت را باید روزبهروز بیشتر کرد؛ این گرایش معنوى و روحى به این وجود مقدّس را در ذهن مسلمین و در دل آحاد مردم باید تشدید کرد. و شما میبینید که در تهاجم فرهنگى به اسلام و در توطئهی فرهنگى، یکى از آن قسمتهایى که مورد توطئهی خباثتآمیز دشمن قرار میگیرد، همین وجود مقدّس آن بزرگوار است که در این کتاب شیطانى(۴) مورد تهاجم قرار گرفت؛ و نشان داد که توطئهی دشمن در مجموعهی عقاید و عواطف ملّت مسلمان، به کجاها ناظر است.
و نکتهی آخرى که عرض میکنم، این توجّه به قرآن است که بحمدالله در میان ملّت ما بعد از پیروزى انقلاب روزافزون بوده. و من باید صمیمانه تشکّر کنم از برادران عزیزى که این مراسم را، این تشکیلات را، این دعوت را، این مسابقات را و این تشویق عمومى را براى ملّتمان فراهم کردند، و برادران عزیزمان در حج و اوقاف(۵) که به این مسئله اهتمام ورزیدند. این اهتمام جاى تقدیر و شکرگزارى است؛ امّا حتّى از این هم بیشتر و وسیعتر باید نسبت به امر قرآن اهتمام ورزید. قرآن همهچیزِ ما است. ما باید قبول کنیم که ملّت ما در نیم قرنِ پیش از پیروزى انقلاب، روزبهروز از قرآن فاصله گرفته و دور شده؛ نیم قرن کم نیست. تا قبل از این نیم قرن، مردم ما -حتّى آنهایى که سواد خواندن و نوشتن نداشتند- غالباً قرآن را میتوانستند از رو بخوانند؛ این مکتبخانهها از این جهت یک نعمت بزرگى بود. چقدر کسانى را ما میشناختیم -حتماً دیدهاید؛ از افراد مسنّ نسل قبل- که اینها سواد خواندن و نوشتن نداشتند [و با آنکه] زبانشان فارسى بود، زبان خودشان را نمیتوانستند بهصورت مکتوب بنویسند و بخوانند، امّا کتاب خدا را میتوانستند بخوانند؛ قرآن را میفهمیدند.آن سیاستى که رژیم وابستهی فاسدِ خبیثِ دشمن را در این کشور بر سر کار آورد و بیش از پنجاه سال بر این کشور مسلّط نگه داشت، یکى از بزرگترین ضربههایى که زد و ضررهایى که وارد کرد، همین بود که قرآن را بتدریج کنار گذاشت و قرآن از میان جامعهی ما بیرون رفت. لذا در مدارس ما موسیقى درس میدادند، [امّا] قرآن نه! هر بچّهاى که به دبستان و دبیرستان میرفت، نُت موسیقى را یاد میگرفت، امّا متن قرآن کریم را نه! ما را [از قرآن] جدا کردند، ما را دور کردند. بنده پیش از انقلاب، همیشه وقتى نگاه میکردم به وضع قرآن در جامعهی خودمان و این جوانهایى که با این استعداد و با این شوق و علاقه از قرآن دور میماندند، چه خون دلى میخوردم! خدا را شکر میکنیم و از اداء این شکر عاجزیم که با پیروزى انقلاب، ما را به قرآن برگرداند، ما را با قرآن آشنا کرد، راه قرآن را به روى ما باز کرد. ولى ما باید عقبماندگیها را جبران کنیم. و ما با کسانى که زبان عربى، زبان مادریشان است، فرق داریم؛ آنها قرآن را با اندکى سواد میتوانند بفهمند. البتّه متن قرآن یک متنى نیست که هر عرب بیسوادى بتواند آن را درست بفهمد؛ یک مقدارى معلومات و معارف لازم است؛ امّا بالاخره میتوانند بفهمند؛ امّا فارسیزبانها نه. ما باید علاوه بر خواندن متن قرآن، ترجمهی قرآن را هم یاد بگیریم. جوانهاى ما امروز بحمدالله قرآنخوان هستند، خوب هم میخوانند. در سرتاسر کشور، ما قرّاء باارزش و ممتازى داریم که وقتى در مسابقات جهانى شرکت میکنند، از بقیّهی کشورها گوى سبقت را میرُبایند و بحمدالله کم هم نداریم.
امّا دو کار دیگر غیر از آنچه تاکنون انجام گرفته، باید انجام بگیرد: اوّل اینکه روخوانى قرآن بایستى تمام ملّت ما را شامل بشود. یک نفر [هم] باید در میان ملّت ما نمانَد که [وقتى] قرآن را باز کند، قادر نباشد بهصورتِ صحیح بخواند؛ زن و مرد و کوچک و بزرگ و پیر و جوان، همه باید بتوانند قرآن را بخوانند؛ باید برنامهریزى بشود. سازمان اوقاف، سازمان تبلیغات اسلامى، وزارت آموزشوپرورش، سازمانهاى گوناگون و مؤسّساتى که به عشق قرآن به وجود آمدهاند، باید این کار را در ردیف اوّلِ وظایف خودشان قرار بدهند؛ و این کار باید انجام بگیرد. نمیشود در یک کشورى که بر مبناى اسلام دارد اداره میشود، ما قرآن را دست یک نفرى بدهیم، بگوییم بخوان، باز کند و نتواند بخواند؛ این نمیشود. همه باید قرآن را بلد باشند. البتّه این قدم اوّل است.و کار دوّم، رفتن به سمت فهم قرآن [است]؛ رفتن به سمت فهم قرآن. قرآن باید ترجمه بشود. من این را به شما عرض میکنم: ما تا امروز، ترجمهی خوبْ کم داریم؛ دیگر نمیخواهم بیش از این در این مورد عرض بکنم، اجمالاً ما از لحاظ ترجمهی خوبْ فقیریم؛ بعضى از ترجمههایى که در دسترس است، بهتر است که اصلاً نباشد! مورد اعتماد نیست. البتّه بعضى بهتر است، بعضى هم که اخیراً در دسترس قرار گرفته، نسبتاً خوب است. قرآن باید با ترجمههاى متعدّد [در دسترس مردم قرار بگیرد]. تعدّد و تکرار در اینجا هیچ ایرادى ندارد؛ کار موازى و تکرارى و زیادى نیست. اگر ده ترجمهی خوب قرآن هم داشته باشیم، زیاد نیست؛ هر کسى با مذاق خود، با سبک فکر و سطح معلومات خود خواهد توانست از یکى از آنها استفاده کند؛ منتها باید صحیح باشد. باید اهل فن ببینند، ترجمه ترجمهی صحیحى باید باشد، و این ترجمه را مردم با متن قرآن بخوانند.
و بخصوص شما که قرآن را تلاوت میکنید، حتماً ترجمهی آن قسمتى را که میخوانید، بدانید. و بدانید بدون دانستن ترجمهی قرآن، قادر به یک تلاوت خوب نخواهید بود. من مکرّر به برادرانى که اهل تلاوت قرآنند، یادآور شدهام: شما نمیتوانید یک تلاوت خوب بکنید درحالیکه نمیدانید کجا باید وصل کنید، کجا باید وقف کنید، کجا را مناسب است با چه لحنى بخوانید. در حرف زدن معمولى هم شما صدایتان را بالا میبرید، پایین میآورید، بر تأثیرگذارىِ سخن میافزایید؛ اینها لازمهی کلام است. وقتى قرآن را تلاوت میکنید، باید بتوانید این کارها را بکنید؛ [این هم] بدون اطّلاع نمیشود. و البتّه حفظ قرآن، قدم بعدى است و کار دیگرى است که هر کس توفیق پیدا بکند، یقیناً خیر کثیرى را به دست آورده. امیدواریم که خداوند همهی ما را در دنیا و آخرت با قرآن محشور کند؛ انشاءالله زندگى ما زندگى قرآنى باشد؛ حرکت ما به سمت اهداف قرآن باشد؛ و ممات ما هم مماتى باشد با معرفت قرآن و در خدمت قرآن.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته
۱) در این دیدار -که در سالروز عید سعید مبعث و بهمناسبت هفتمین دورهى مسابقات بینالمللى حفظ و قرائت قرآن کریم برگزار شد- قاریان ایرانى و قاریانى از چهل کشور جهان حضور داشتند. در ابتداى این دیدار، حجّتالاسلام والمسلمین سیّدمهدى امامجمارانى (نمایندهى ولىّفقیه و سرپرست سازمان حج و اوقاف و امور خیریّه) گزارشى ارائه کرد. |
92 | 1368/12/03 | بیانات در دیدار جمعى از اعضاى جنبش حزبالله لبنان | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=44169 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم
خیلى خوشآمدید. از دیدار آقایان خیلى خوشحالیم، و این بهخاطر علاقهی به حزبالله و مقاومت اسلامى است. واقعاً حزبالله در آن نقطهی از دنیا امید ما است و ما چشم دوختهایم به تحرّک حزبالله که بهنحو صحیح و دوراندیشانه انجام بگیرد. البتّه من به اشخاص آقایان هم اعتقاد دارم؛ به آن تعدادى که میشناسم و آنها را باایمان و داراى ایمان و عقل میدانم. و همهی امید ما به این است که هر کارى آنجا انجام میگیرد، واقعاً ناشى از تحلیل درست انجام بگیرد؛ دور از تصوّراتى که پشتوانهی واقعى نداشته باشد. علیایحال اگر ما چیزى هم میگوییم، در این جهت است و براى این است. و ما واقعاً بهصورت متضرّعانه براى شما دعا میکنیم. و کمتر وقتى است که بنده از مسائل لبنان غافل بوده باشم. آقایان باید دیدشان را همینطور که الحمدلله وسیع هم هست، وسیع داشته باشند و شیعه را و مسلمانها را فراتر از یک جمع ببینید. البتّه این جمع است که اهداف انقلابى را دنبال میکند، امّا زمینهی کار آن باید کلّ مجموعه باشد.
انشاءالله خداوند هم کمک کند و توفیق بدهد. سلام ما را هم به برادران عزیزمان برسانید. انشاءالله موفّق باشید.
فیامانالله |
93 | 1368/12/03 | بیانات در دیدار جمعى از روحانیّون مسلمان آفریقایى | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2269 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم (۱)
خیلى خوشآمدید. اینجا خانهی شما است و شما برادران عزیز ما هستید. ما در تمام این یازده سال بعد از انقلاب، نگران مسائل جنوب آفریقا بودیم و از رنجى که مردم آفریقاى جنوبى و نامیبیا میبردند در طول این سالیان، متأثّر و غمگین بودیم. من یک سفر براى اعلام حمایت از مردم مظلوم جنوب آفریقا به آن منطقه آمدم.(۲) خوشحالیم که بحمدالله امروز مردم توانستهاند صداى خودشان را به دنیا برسانند.
مسلمانها نقش مهمّى در آفریقاى جنوبى و در کلّ جنوب آفریقا دارند. شاید واقعاً این روحیهی مبارزهاى که امروز در مردم آفریقاى جنوبى مشاهده میشود، به میزان قابل توجّهى از حماسهی مسلمانها در آنجا ناشى باشد. الان در آفریقاى جنوبى یک ظلم بزرگى حاکم است. یک گروه ظالمى و اقلّیّت زورگویى بر مردمِ آنجا حاکمند و مبارزهی با آنها یک عمل اسلامى است.(۳) مسلمانها نقش قابل توجّهى در این مبارزه داشتهاند.
ما معتقدیم که اسلام در دنیا نیروى عظیمى است. ما بیش از یک میلیارد مسلمان هستیم. اگر این یک میلیارد با هم حتّى فقط ارتباط -ارتباط دوستانه، نمیگویم اتّحاد- داشته باشند، مطمئنّاً در همهی مسائل جهانى قادر خواهند بود نقش بزرگى ایفا کنند. یک دستهایى بین این جامعهی عظیم تفرقه ایجاد میکند؛ این مسئلهی مهمّى است؛ همه باید چشمشان را باز کنند و این دستها را بشناسند. اینها دستهایى است که درحقیقت علیه قدرت نیروى اسلامى مجهّز شده. شعار ما وحدت مسلمین است و معتقدیم این قدم اوّل است.
بعد از وحدت مسلمین، عظمت مسلمین در عالم است. و ما در جمهورى اسلامى مقابلهی با قدرتها را امتحان کردهایم؛ ما بر قدرتهاى بزرگ غالب شدهایم؛ با اینکه آنها بیش از ما مسلّح بودند و بیش از ما پول داشتند. این به برکت ایمان به خدا بود. ایمان به خدا، به یک انسان و به یک ملّت قوّت میبخشد و همهی مشکلات را در مقابل آنها آسان میکند. در صدر اسلام، رسول مکرّم اسلام و جانشینان بزرگوار ایشان توانستند با اتّکاء به خدا، یک تمدّن عظیم تاریخى را پایهگذارى کنند. آنها هم در برابر قدرتهاى بزرگ زمانِ خودشان علیالظّاهر کوچک بودند؛ امّا ایمان، به آنها قدرت بخشید و توانستند یک عظمتى را در تاریخ براى چندین قرن ایجاد کنند؛ ما چرا نتوانیم؟ وَلاتَهِنوا وَلاتَحزَنوا وَاَنتُمُ الاَعلَونَ اِن کُنتُم مُؤمِنین؛(۴) شرط آن ایمان است.
انشاءالله موفّق باشید
۱) این افراد از کشورهاى نامیبیا، موزامبیک، آفریقاى جنوبى و لسوتو به ایران آمده بودند |
94 | 1368/12/02 | بیانات در دیدار جمعى از روحانیّون | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2268 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)
امروز مجموعهاى از خاطرات پُراهمّیّت دوران انقلاب و همچنین پیش از آن، خاطرات پُرشکوه صدر اسلام، پیش روى ما است؛ از طرفى، روز شهادت حضرت اباالحسن موسیبنجعفر (علیه الصّلاة و السّلام) هم هست که یک خاطرهی فراموشنشدنى است. پس از ۳۵ سال مبارزهی سخت -که واقعاً درس است براى بنده و شما- این بزرگوار در تلخترین شرایط در سال ۱۸۳ به شهادت رسیدند. و یک نگاه به زندگى این بزرگواران نشان میدهد که ما یک تاریخ نورانى و بسیار آموزنده از این بزرگواران معصوم در اختیار داریم که براى روحانیّت شیعه و عموم مردم -البتّه در درجهی اوّل براى روحانیّون و علماى دین- تا قرنهاى متمادى درس است و ذخیرهی معنوى و آموزشى است. این بزرگوار در میان ائمّه (علیهم السّلام) باز یک وضع خاصّى دارند که فعلاً بنا و مجال نیست که دربارهی زندگى این بزرگوار و مجاهدتشان مطالبى عرض بشود؛ ولى همه -مخصوصاً جوانها- بدانند و تعقیب کنند که هر روز از این زندگى که ثبت شده باشد، یک درس است.همچنین ایّام شهادت چند تن از علما و شخصیّتها و مسئولین کشور در دوران جنگ است که هواپیماى این عزیزان بهوسیلهی متجاوزین عراقى سقوط کرد و مرحوم شهید محلّاتى و دیگران به شهادت رسیدند.(۲) این هم از آن خاطراتى است که هرگز نباید فراموش کرد.
همینطور براى جامعهی روحانى و طلّاب و مدرّسین و علما در سراسر کشور، این ایّام مصادف است با سالگرد صدور پیام کمنظیر امام بزرگوار و فقید دربارهی مسائل روحانیّت و جامعهی علمى شیعه؛(۳) که این پیام باید هرگز کهنه نشود و کارى را که در حوزهی مبارکهی قم و دیگر مراکز روحانى بر اساس این پیام شروع کردند، بزرگ بشمارند و نگذارند این کار، اندک توقّفى پیدا بکند.(۴)
همینطور این روزها مصادف است با سالگرد حادثهی آخر بهمن تبریز(۵) در سال ۵۶ که یکى از قدمهاى بزرگ ملّت ما در جهت پیروزى انقلاب بود و یاد و نام آن مردم مبارز و مجاهد و شجاع و ربط و وصل مستحکم و مستمرّ آنها با روحانیّت اسلام و با امام و انقلاب را براى همیشه مسجّل کرد. این هم یک خاطره است. ما در مجموعهی این مناسبتها دُور هم جمع شدهایم و شما آقایان محترم و علما و فضلا و مدرّسین و طلّاب عزیز از قم و برخى مراکز دیگر اینجا تشریف آوردید.
مسئله این است که اگر این انقلاب، انقلابى اسلامى نبود و پرچم آن به دست علماى دین نبود، قطعاً به پیروزى نائل نمیشد و به تشکیل یک دولت مستقل و سرافراز و نیرومند منتهى نمیشد. این تحلیل ما نیست، تحلیل همهی کسانى است که مسائل این انقلاب را از پیش از پیروزى تا امروز تعقیب کردهاند؛ در همان سال ۵۶ و ۵۷ هم تحلیل جبههی مقابل -یعنى جبههی زمامداران ظالم و فاسد و رو به زوالِ آن روز و کسانى که با تفکّر دینى و با شخصیّت روحانى مخالف بودند- همین بود و بر اساس این تحلیل هم تلاش میکردند و سعى میکردند روحانیّون را از صحنه کنار بزنند، یا بین آنها اختلاف ایجاد کنند، یا بین آنها و مردم فاصله به وجود بیاورند؛ [ولى] نتوانستند؛ نه اینکه نخواستند یا تلاش نکردند. اینکه «چرا نتوانستند» هم یک پاسخ مفصّل دارد. واقعاً اگر کسى بخواهد این انقلاب را تحلیل کند و شکفتن این گل را و روییدن این نهال را و جوشیدن این چشمه را در سنگلاخ و کویر زمان کنونىِ فرهنگ جهان درست ترسیم بکند، به این آسانیها نخواهد توانست یک پاسخ روشنى براى این سؤال پیدا کند.یکى از علائم قدرت خدا و ارادهی خدا بر اینکه این انقلاب پیروز بشود، این بود که آن رهبر بینظیر را برانگیخت؛ این یکى از نشانههاى ارادهی الهى بود براى اینکه این کار بشود و این امر تحقّق پیدا کند. من به این نتیجه و اعتقاد خیلى نزدیک شدهام که خداوند متعال در طول دهها سال از قبل از پیروزى این انقلاب، زمینهی این پیروزى را که پیروزى دین و پیروزى اسلام در دنیا است، تقریباً فراهم فرمود؛ با تشکیل حوزهی قم، و تربیت شخصیّتهایى، و در میان آنها برجسته کردن آن شخصیّت کمنظیر، و قرار دادن آن گلِ آتش در میان خرمن انبوهى زغال و تبدیل همهی اینها به یک آتش گداخته و گیرا و خلاصه پیروزى این انقلاب. بهحسبِ تحلیلِ یک چشم معمولی که قضایا را نگاه میکند و ترتیب طبیعىِ علل و عوامل، روحانیّت -حضورش، پیشگامیاش، هوشیاریاش، وظیفهشناسیاش و برخى از خصوصیّات ممتازش- یکى از مهمترین عوامل و حتماً یک عامل تعیینکننده در سِیر این انقلاب، بُروز نهضت، پیروزى انقلاب، تشکیل دولت و حکومت و نظام جمهورى اسلامى و ادامهی آن تا امروز بوده. دشمن هم این را میداند، لذا آن فشارى که روى این انقلاب - از همه طرفِ دنیاى استکبارى - الان دارد وارد میشود و از قبل [هم وارد] میشد، در درجهی اوّل متوجّه به دین و روحانیّت است. اگر روحانیّون در کشور ما در میدان نبودند و پرچم انقلاب به دوش آنها نبود، این پیروزى [ممکن] نمیشد؛ دشمن این را میداند، لذا حِقد(۶) عظیم او در درجهی اوّل متوجّه اسلام و متوجّه روحانیّت است. این، مسئلهی روحانیّت.
روحانیّت دو جور به مسئله باید نگاه بکند و میکند: یکى اینکه هم روحانیّون و هم مردم توجّه داشته باشند و دارند که براى تداوم انقلاب هم، حضور روحانیّون ضرورى است و فعّال بودن روحانیّون، شرط لاینفکّ بقاى انقلاب و استقلال کشور و نظام جمهورى اسلامى است. روحانیّون باید باشند؛ آن هم با فعّالیّت، با دلسوزى، با از خود دانستن انقلاب و جانانه دفاع کردن؛ همچنان که در این چند سال نشان دادند: آن در صحنهی نظامى و جبهه و شهداى روحانیّت و جوانهاى تفنگبهدوش و آرپیجیبهدوش و لباسبسیجپوشیده و بهخونخودغلتیده، آن در صحنهی سیاسى، آن در صحنهی تبلیغاتى، آن در صحنهی تربیت نیروها در حوزههاى علمیّه و بخصوص در حوزهی مبارکهی قم؛ در این چندساله بودهاند، در آینده هم باید باشند؛ با حجم بیشتر، با کیفیّت بالاتر، با دلسوزى چند برابر. این یک دید و نگاه است که هم مردم متوجّه این حقیقت هستند و باید باشند، و هم روحانیّون.یک نگاه دیگر این است که روحانیّون و بخصوص بیدارترها، بصیرترها، دلسوزترها - که بحمدالله در قشرهاى مختلف روحانى، این خصوصیّات بِوفور پیدا میشود - ببینند شرایط تأثیر کامل حضور روحانیّت براى انقلاب و پیشرفت هدفهاى انقلاب چیست، آن شرایط را تأمین کنند؛ آفات چیست، از آن آفات پیشگیرى کنند و اگر هست، رفع کنند. این جدّى است؛ یک شعار نیست؛ این یک حرکتى است که اگر شد، پیروزى تداوم پیدا خواهد کرد و روزبهروز بر اوج اسلام، بر قدرت جمهورى اسلامى و بر سعهی میدانِ این نداى ملکوتى در عالم افزوده خواهد شد. اگر نشد، مشکلات و موانع و خداى ناخواسته ناکامى پیش خواهد آمد؛ آن هم براى اسلام و براى مسلمین در سطح جهان؛ اینقدر مسئله حسّاس است. باید دید روحانیّت چه کرد و چگونه شد که توانست یک نهضت به این عظمت را از راهى به این دشوارى عبور بدهد و به نقطهاى بدین سرافرازى برساند.
همهی رهبرها نمیتوانند این کارها را بکنند. مکرّر عرض کردهایم که در خیلى از مناطق دنیا انقلابها با نَفَس دین شروع شد، امّا بهخاطر ضعف رهبرى، از دین فاصله گرفت؛ گاهى ضدّ دین شد. در تاریخِ خودمان در نهضت مشروطیّت دیدیم که روحانیّون آمدند یک حادثهی بزرگ را -یعنى نظام مشروطیّت را- در کشور ایجاد کردند و پایان دورهی استبداد را تدارک دیدند؛ [امّا] بعد همین مشروطیّت، شد یک پایگاهى براى ضدّیّت با دین و با روحانیّت! هنوز هیچچیز نشده، روزنامههاى صدر مشروطیّت شروع کردند به نام آزادى، دین را کوبیدن؛ تا جایى که یکى از شخصیّتهاى روحانیاى که جزو پیشروان مشروطیّت بود -مرحوم حاج شیخ فضلالله نورى- در مقابل آن مجلس و آن مشروطیّت ایستاد و به شهادت هم رسید.اگر روحانیّون به آینده به چشم یک میدان کار نگاه نکنند و برایش برنامهریزى نکنند و آفات راه را از سر راه برندارند، دنبال این غفلتْ ضربه است؛ در این هیچ شکّى نیست؛ اگر روحانیّون آینده را با چشم باز و بصیر نگاه کنند و خودشان را براى ادامهی حمل این بار آماده کنند و وظایف خودشان را پیشبینى کنند و خودشان را آمادهی عمل به آن بکنند، اسلام - آن هم در سطح جهان - روزبهروز قوّت خواهد گرفت؛ در این هم هیچ تردیدى نیست.
همین حرکتى که امام بزرگوارمان کرد، امروز دنیا را در یک کورهی عظیم التهاب انداخته و دارد شرق و غرب را دُور خودشان میچرخانَد. این حوادث دنیا -بعضى مستقیم و بعضى غیرمستقیم- به انقلاب اسلامى ما مربوط است. اینکه امروز در دنیاى شکلگرفتهی دوقطبى، یک قطب از صحنهی سیاسى عالم برداشته شد و دیگر چیزى به نام بلوک شرق و بلوک سوسیالیسم وجود ندارد، اینکه معادلات جهانى در روابط قدرتها و دولتها و کشورهاى کوچک و ملّتها و رژیمهاى گوناگون، کاملاً به هم ریخته، این مربوط به پیروزى انقلاب اسلامى در ایران است؛ مربوط به پیروزى دین است؛ مربوط به بیدارى مسلمانها است؛ مربوط به بیدار شدن حسّ دینى در وجدانها است. مسئله این است. البتّه عوامل دیگرى هم هست، آن عواملْ زمینهها هستند؛ هر حادثهاى در دنیا متّکى بر یک سلسله زمینهها است؛ بعد یک عاملى وارد میدان میشود و یک حادثهاى را در این زمینهها به وجود میآورد. این عامل در دنیاى جدید، انقلاب اسلامى و پیروزى آن و تشکیل یک نظام بر مبناى دین و بر مبناى ارزشهاى معنوى بود. حرکت ما در قدم اوّل اینجور در دنیا حادثهآفرینى کرده.
اگر نظام جمهورى اسلامى قوى، صادق -صادق یعنى آنچه گفته عمل کند، از راه خودش برنگردد- مستقیم، شجاع، به راه خودش ادامه بدهد و به سمت همان هدفهایى که ترسیم کرده، این دامنه را به طرف آن قلّه بپیماید، بدانید هر قدمى که ما برداریم، این ملّت بردارد، علماى ما بردارند و نظام جمهورى اسلامى پیش برود، در اوضاع دنیا یک حرکت و یک تغییر به وجود خواهد آورد و همهی این حوادث، یعنى این پیشرفتهایى که در دنیا پیش میآید، در جهت اِعلاء کلمهی اسلام و ارزشهاى معنوى و دینى خواهد بود. اینکه شما میبینید دولتهاى غربى و سرمایهدارهاى بزرگ جهانى اینجور از ما عصبانیاند، به همین علّت است؛ هر کار هم بکنند، همین خواهد بود.من در یک جمله بگویم: استکبار و دشمن نسبت به ما هیچ کارى نمیتواند انجام بدهد که ما شکست بخوریم و او پیروز و کامیاب بشود؛ او نمیتواند؛ [ولى] خود ما چرا! خود ما میتوانیم کارى بکنیم که خداى نکرده دشمن خوشحال بشود، شاد بشود، مشکل از سر راه او برداشته بشود، اسلام خجل و سرافکنده بشود، این راه بریده بشود. ما میتوانیم؛ [ولى] دشمن نمیتواند. ما اگر ایستاده باشیم، دشمن نمیتواند کارى بکند؛ الان وضعیّت اینجور شده؛ قبل از پیروزى چرا، شاید میتوانستند خیلى کارها بکنند که به تأخیر بیندازند، عقب بیندازند، حالا دیگر گذشته، نمیتوانند. من اگر بخواهم این مطلب را باز کنم، حرفهاى زیادى هست؛ نمیخواهم وارد آن حرفها بشوم.
پس میرسیم به اینجا که علماى دین و جوامع روحانى چه وظیفهاى بر عهده دارند تا آینده به شکل صحیح و خداپسند و مطلوبى شکل بگیرد؛ ما -به حیث روحانیّون- همهی فکرمان را باید روى این متمرکز کنیم. راه هم این است و کلید رمز را اینجورى باید پیدا کرد: باید دید آن جهات مثبت روحانیّت که به او امکان داد این حرکت عظیم را [بکند] و دنیا را در آستانهی یک تحوّل قرار بدهد چه بوده تا آن را در خودمان تقویت کنیم، اگر هم جهات منفیاى در گذشته وجود داشته از آن بترسیم و راه آن را سد کنیم و نگذاریم نقاط منفى جدیدى پیدا بشود.
نقاط مثبت در جامعهی روحانیّت که جامعهی علمى شیعه است، چند چیزِ روشن است: یکى علم است، یکى زهد -بیاعتنائى به دنیا- است، یکى شجاعت است در مقابل قدرتها و در مقابل زور، یکى اتّصال به تودهی مردم است؛ که هیچ فرقهاى از فِرَق روحانى در عالم، این خصوصیّت آخر را مثل روحانیّت ما نداشتهاند، الان هم ندارند؛ مردمى بودن، درد مردم را احساس کردن، براى مردم دل سوزاندن و کار کردن، به دشمنان مردم نزدیک نشدن؛ اگر این خصوصیّت نبود، اطمینان مردم به روحانیّت جلب نمیشد که به خیابانها بیایند و آنجور جان خودشان را در راه آرمانهاى این انقلاب در معرض خطر قرار بدهند. اینها خصوصیّات مثبت روحانیّت است؛ اینها را بشدّت حفظ کنیم.حوزههاى علمى کانون علم باید بمانند. و هرچه در توان ما است، باید علم را خالصتر، صافیتر و از زوائد پیراستهتر کنیم. این حرکتِ به سمت ترتیب برنامههاى علمى حوزههاى علمیّه، یک حرکت واجب است؛ [اگر] این نباشد، علم پیشرفت نخواهد کرد. علم مثل درختى است که یکى از موجبات رشد آن، هرس کردن است، زوائد آن را چیدن است، اجازهی رشدْ به شاخههاى زیادى و بوتههاى مزاحم ندادن است. این مسئلهی اوّل.
و مسئلهی دوّم که به همین اندازه اهمّیّت دارد و بارها امام بزرگوارمان تکرار میکردند و بارها گفته شده، بیاعتنائى به زخارف(۷) دنیا و جلوههاى دنیا است. در این راه از خیلى از لذّتهاى مادّى باید گذشت. و خدا را شکر میکنیم که روحانیّت معظّم ما این خصوصیّت را حفظ کرده؛ اگرچه میدان بیاعتنائى و بیرغبتى به دنیا گسترده است و میتوان در این میدان خیلى پیش رفت. شخصیّتها و چهرههایى را که میشناسیم و میبینیم در این چند سال وجودشان، حرفشان، منششان مؤثّر بوده، کسانى هستند که به زخارف دنیا بیرغبت بودهاند و نخواستهاند به نفْس خودشان و به شهوات خودشان پاسخ بدهند و در مقابل اینها ایستادند و اینها را در مقابل اهداف بلند، کوچک شمردند. ما نمیتوانیم مثل امیرالمؤمنین على (علیه السّلام) عمل کنیم -خود آن بزرگوار هم همین را فرمود- (۸) لکن میتوانیم ورع را، تقوا را، بیاعتنائى را، بیطمعى را در خودمان حفظ کنیم، آن را تقویت کنیم. و این امروز براى روحانیّون یک وظیفه است؛ یک وظیفهی مبرم. و طلّاب و فضلا و مسئولیّتدارهاى روحانى و شاغلین، به این جهت باید خیلى توجّه کنند؛ چون راه، راه پیغمبران است، راه کسانى است که کمترین اعتنائى به این دنیا نکردند، راه امیرالمؤمنین، راه پیغمبر و راه انبیاى الهى (علیهم الصّلاة و السّلام) است؛ این راه را باید اینجورى رفت. و [دو مسئلهی دیگر هم] شجاعت و شهامت در مقابل زورمندان، و تکیهی به مردم.
حقیقتاً ملّت ما آنچنان برجستگیاى در راه آرمانهاى اسلام و انقلاب از خود نشان دادند که انسان در مقابل عظمت این ملّت سر تعظیم فرود میآورد و در خود احساس حقارت میکند. ببینید در این یازده سال چه مراحلى را گذراندند و چگونه براى خاطر خدا در این راه دشوار پاى فشردند. همهی چشمها در دنیا منتظر بودند که ببینند ملّت ایران بعد از امام چه خواهد کرد. این ملّت در هر تجربهاى که بعد از رحلت حضرت امام - در این چند ماه تاریک و سخت و غمانگیز - پیش آمد، با اخلاص خودشان، با شجاعت خودشان، با هوشیارى خودشان آنچنان جلوههایى نشان دادند که فضا را منوّر کردند. همین راهپیمایى عظیم بیستودوّم بهمن امسال، حقیقتاً یکى از چیزهایى بود که در تاریخ این ملّت بهعنوان سند افتخار و نقطهی روشن و منوّر خواهد ماند. من نمیخواهم از مردم بهخاطر این حرکت عظیم تشکّر بکنم - مسئله مربوط به خود آنها است - من چه کسى هستم که از آنها تشکّر کنم؟ امّا من میخواهم از آنها تجلیل کنم، نسبت به آنها تعظیم(۹) کنم. حقیقتاً حرکت مردم، یک حرکت مخلصانه، شجاعانه، فداکارانه، هوشیارانه و یک حرکت کاملى بود. همهی حرکات آنها در طول این یازده سال همینجور بوده و دشمن را منکوب(۱۰) کرده. میبینید ما هروقتى حادثهاى مثل بیستودوّم بهمن و نشانهاى از حضور مردم داریم، بلافاصله بعد [از آن] تبلیغات دشمن و شایعهپراکنیهاى دشمن از غیظ و از ناراحتى چند برابر میشود. حالا هم همینجور است. الان میبینید دیگر؛ جوّ شایعه است؛ رادیوهاى خارجى و دشمنان بیآبرو [شایعهپراکنى میکنند]. خدا را شکر میکنیم که دشمنان جمهورى اسلامى پیش این ملّت، ذرّهاى از آبرو و اعتبار برخوردار نیستند.
این مردمِ بااخلاصْ در جهت هدفهاى انقلاب، زمینهی فعّالیّت و قهرمانِ میدان فعّالیّت و یکّهتاز در این دنیاى آشفته هستند. بنده و شما جایگاهمان را و سهممان را باید پیدا کنیم و ایفا کنیم. امروز وظیفهی روحانیّت خیلى سنگین است. البتّه عرض بکنم، بنده فکر کردم، دیدم در طول این هزار و اندى [سال] که از تاریخ روحانیّت شیعه [گذشته است]، هیچوقت روحانیّت شیعه بخوبىِ امروز، به کارایى امروز، به مفید بودن امروز نبوده. امروز روحانیّت شیعه از همهی دوران طولانى عمر پُربرکت خود مفیدتر و پُربرکتتر و بیشتر در خدمت اسلام و مسلمین است -در این هیچ تردیدى نیست- امّا زمان و زمینهی کار و وضعیّت این ملّت بزرگ، از ما تلاش بیشترى را میطلبد؛ خیلى باید کار کنیم، خیلى باید تلاش کنیم.طلّاب عزیز و فضلاى جوان، حضور در میدانهاى گوناگون را [حتّى] یک لحظه باید فراموش نکنند؛ این با درس خواندن منافات ندارد، [بلکه] مؤیّد درس خواندن است. همانطور که امام بزرگوار در پیام فراموشنشدنیشان فرمودند، آن جوانهایى که تفقّه(۱۱) را در میدانهاى خودش فراگرفتند و منذر(۱۲) قوم خودشان شدند، آن جوانها و فضلائى که میدان جنگ را میدان آزمایش نفْس خود و میدان تکامل معنوى خودشان قرار دادند و پیش رفتند، این میدانها را رها نکنند. امروز هم خطوط، میدانها، صحنههاى نظامى و غیرنظامى، صحنههاى فرهنگى، محتاج حضور فعّال شما است.
مدرّسین معظّم و محترم و اساتید در حوزهی علمیّهی قم و سایر حوزهها، طلّاب را به سمت هدفهاى انقلابى و اسلامى سوق بدهند. درست است که امروز روحانیّت و اسلام، راه خودشان و جایگاه خودشان را کاملاً پیدا کردهاند، امّا اینجور هم نیست که افکار انحرافى بکلّى از بین رفته باشد و ریشهکن شده باشد. آن کسانى که هنوز نتوانستهاند جِلوهی انقلابىِ اسلام را درک کنند، در حوزهها باز هم هستند؛ در کسوت روحانیّت هستند. هنوز آن کسانى که به جاى کینهی آمریکا و کینهی دشمنان، قلبهاى آنها جایگاه کینهی مجاهدان فیسبیلالله و جوانان مؤمن و پرچمداران حقیقت است، در حوزهها پیدا میشوند؛ در بیرون حوزهها هم پیدا میشوند. همان متحجّرینى که امام مکرّر اشاره کردند - [یعنى] دوستداران و شیفتگان اسلام آمریکایى؛ اسلامى که روحانیّت را و دین را و معنویّت را از مسیر خود دور میکند، از مردم جدا میکند، از خدا دور میکند و مایهی شادى و آسایش دل دشمنان خدا میشود - هنوز هستند. در همهی جبههها، حضور جوانهاى مؤمن و فعّال و فضلاى جوان در سمت هدفهاى انقلاب یک ضرورت است.برادران! ما هنوز در اوّل کاریم. هیچ کس تصوّر نکند که روحانیّت تلاش خودش را کرد و به نتیجه رسید، برویم بنشینیم فقط مشغول کارهاى شخصى خودمان یا مشغول درس خواندن خودمان باشیم. البتّه درس خواندن یکى از کارهاى اساسى است؛ امّا همهی کار نیست. روحانیّت در آغاز کار است. انقلاب در عمر یازدهسالهی خود، در اوایل دوران جوانى است. در عمر یک انقلاب و یک ملّت و در مقیاسهاى اینجورى، این ده سال و یازده سال، چند روز بیش نیست. هنوز اوّل کار است؛ ما باید تلاش کنیم. طلّابِ جوان خودشان را بسازند. فضلا و مدرّسین و اساتید و علماى بزرگ، جهت حوزهها را در جهت ساختن انسانهایى و علمائى منطبق با معیارهاى اسلامى قرار بدهند و عناصر پولادین، هوشیار، خستهنشو، مؤمن و نسخههاى کامل امام بزرگوارمان را در حوزهها به وجود بیاورند؛ اسلام احتیاج دارد. اگرچه یکچنان شخصیّتى میتواند ملّتى را نجات بدهد، امّا ملّتهاى مسلمان و جهان و حرکت انقلاب خودمان و آیندهی تاریخ خودمان [هم] احتیاج زیادى به اینجور عناصر دارد.
حوزهها خیلى کار دارند، خیلى مسئولیّت دارند؛ [این] مسئولیّت بر دوش همه است، فقط بر دوش مراجع یا مدرّسین یا طلّاب و فضلاى جوان نیست؛ بلکه هر کسى نسبت به توان خود و امکانات خود در حوزههاى علمیّه مسئولیّتهایى دارد. مهم این است که به حرف اکتفا نکنیم، به تحسین بیان امام اکتفا نشود. حقیقتاً راه، به سمت کامل کردن و آیندهنگرى در کار حوزهها برنامهریزى بشود و آن کسانى که میتوانند، با استمداد از پروردگار این راه را طى کنند. و بدانید که مردم از هر حرکت روحانیّت به سمت رشد صحیح جامعهی روحانیّت، خشنود و خوشحال میشوند؛ همچنان که اگر خداى نکرده روحانیّون را سرگرم مسائل شخصى و مسائل دنیایى، یا بیرغبتى و عدم توجّه به مسائل انقلابى، یا غرق شدن در دستهبندیهاى سیاسى و غیره ببینند، نگران میشوند. و وظیفهی علماى دین و روحانیّون عزیز این است که رضاى الهى را و مصلحت مردم را بر هر چیز دیگرى مقدّم بدارند.بنده از جمع شما آقایان محترم و عزیزان -علما، مدرّسین، فضلا، طلّاب- که از نقاط مختلف تشریف آوردید، صمیمانه تشکّر میکنم. از خداى متعال براى همهمان -براى شما و خودم- هدایت و کمک و اعانت مسئلت میکنم و امیدوارم انشاءالله روزبهروز بر رونق و شکوفایى اسلام و هدفهاى اسلامى و انقلاب مقدّس اسلامى و تقویت نظام مقدّس جمهورى اسلامى افزوده بشود.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته |
95 | 1368/11/20 | خطبههای نماز جمعهی تهران | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2266 |
خطبهی اوّل(۱)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین نحمده و نستعینه و نؤمن به و نستغفره و نتوکّل علیه و نصلّى و نسلّم على حبیبه و نجیبه و خیرته فى خلقه حافظ سرّه و مبلّغ رسالاته سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و على آله الاطیبین الاطهرین المنتجبین الهداة المهدیّین المعصومین سیّما بقیّةالله فى الارضین. قال الله الحکیم فى کتابه: قالَ موسى لِقَومِهِ استَعینوا بِاللهِ وَ اصبِروا اِنَّ الاَرضَ لِله یورِثُه مَن یَشاءُ مِن عِبادِه وَ العاقِبَةُ لِلمُتَّقین.(۲)
همهی برادران و خواهران نمازگزار عزیز را توصیه میکنم و دعوت میکنم به رعایت تقوا و پرهیزکارى و توجّه به اهمّیّت نقش تقوا در حیات طیّبهی انسانى؛ و به همهی قشرها و آحاد مردم و هر کسى در هر شغلى و هر مسئولیّتى قرار دارد، توصیه میکنم که به تناسب شغل خود و مسئولیّت خود، تقوا و پرهیزکارى را مراعات کنند؛ یعنى توجّه کنند به اینکه وظیفهی الهى آنها در این شغل و موقعیّت چیست و دقیقاً آن وظیفه و مسئولیّت را عمل کنند. و امروز بهمناسبت میلاد باسعادت مولیالکونین و امیرالمؤمنین (علیه الصّلاة و السّلام) -که با روزهاى جشن عمومى انقلاب ما مصادف شده است- تبریک صمیمانهی خود را به شما نمازگزاران و به همهی ملّت ایران و به همهی مسلمانان عالم بلکه به همهی ملّتهاى مستضعف و تشنهی عدالت، عرض میکنم و امیدوارم خداوند به برکت امیر مؤمنان، فضل و رحمت خود را بر جامعهی اسلامى و بر مردم مسلمان -بخصوص در ایران اسلامى- نازل کند.
و امّا مطلبى که در خطبهی اوّل عرض خواهم کرد، یک مطلب کوتاهى است در باب انقلاب عظیم اسلامیمان و آن این است که اگرچه در دوران کنونى و در این قرن -یعنى در قرن بیستم میلادى- در سرتاسر عالم انقلابهاى گوناگونى به وجود آمد، امّا انقلاب اسلامى در ایران، یک انقلاب استثنائى بود. تاکنون همهچیز این انقلاب استثنائى بوده است و از این جهات با انقلابهاى دیگر قابل مقایسه نیست. البتّه بحث بر سر انقلابها است؛ تحوّلاتى که با کودتاهاى نظامى در دنیا انجام گرفته -اگرچه در بعضى از کشورها اسم همان تحوّلات را هم انقلاب میگذارند- قابل این نیست که وقتى دربارهی انقلاب بحث میکنیم، از آنها هم صحبت کنیم؛ آنها حساب دیگرى و مسئلهی دیگرى است. بحث بر سر انقلابها است؛ یعنى آن تحوّلاتى که بهوسیلهی مردم انجام گرفت و ناظر به اصول و مبانى اعتقادى و اجتماعى جامعه بود. اینجور انقلابها اگرچه در چند ده سال اخیر در دنیا زیاد اتّفاق افتاده است، امّا هیچکدام مثل انقلاب اسلامى ما نبود؛ و لذاست که این انقلاب با گذشت یازده سال، همچنان درخشندگى خود را در سطح جهان حفظ کرده.
دو خصوصیّت را از خصوصیّات استثنائى این انقلاب عرض میکنم؛ و همین دو خصوصیّت هم بیشترین تأثیر را در وجههی این انقلاب در دنیا داشت، همچنان که بیشترین تأثیر را در پیروزى و ماندگارى انقلاب در [این] کشور اسلامى داشت؛ و همین دو خصوصیّت بود که هنوز با گذشت چندین سال، موجب شده است که در گوشهوکنار عالم، از سوى کسانى حرکاتى، تحوّلاتى، یا حدّاقل تلاشهایى به پیروى از این انقلاب و در پرتوِ این انقلاب انجام بگیرد. این دو خصوصیّت، یکى عبارت بود از اینکه مبناى این انقلاب، ارزشهاى دینى و اخلاقى و معنوى بود؛ و دوّم اینکه این انقلاب بر پایهی ارادهی مردم و خواست مردم در تشکیل حکومت و ادارهی حکومت باقى ماند. یعنى اهمّیّت نقش مردم پس از پیروزى انقلاب از مردم سلب نشد و براى انقلاب بهعنوان یک عنصر باقى ماند. این، دو خصوصیّت در انقلاب ما است.انقلابهاى دیگر غالباً بر مبناى تفکّرات مادّى انجام گرفته؛ حالا این تفکّرات مادّى، یا افکار مادّىِ مکتبى و مسلکى یعنى تفکّرات مارکسیستى و کمونیستى؛ یا بر مبناى مادّینگرى، مثل این گروههاى میهندوست و میهنپرستى که در بعضى از کشورها اقداماتى را انجام میدهند و بینش دینى ندارند و بینششان بینش مادّى است، ولو اینکه اعتقادى به یک مکتب مادّى هم نداشته باشند. در همهی انقلابها اینجورى است؛ حتّى انقلابهایى که مقدّمات آنها مذهبى بوده یا اسلامى بوده، در انتها از حالت اسلامى بودن خارج شدند؛ مثل بعضى از کشورها که انقلابشان اوّل در مساجد شکل گرفت، نهضت از مساجد یا از مدارس دینى شروع شد -هم در آسیا اینجور کشورى داریم، هم در آفریقا- لکن بعد که حرکات رشد پیدا کرد، چون در میان مذهبیّون یک قوّت رهبرىِ کافى وجود نداشته، دیگران آمدند و امور را قبضه کردند و خط را از حالت مذهبى، بردند به سمت لامذهبى. تقریباً هیچ نقطهاى از دنیا که در آن انقلاب شده باشد، بنده سراغ ندارم که از این «کلّى» خارج باشد؛ [ولى] در کشور ما اینجور نشد؛ انقلاب از خانهی مذهب -از مسجد و مدرسهی دینى- آغاز شد، و روزبهروز جهتگیرى مذهبى در انقلاب افزایش پیدا کرد، و نقش مذهب و ارزشهاى معنوى آنقدر قوى شد که کسانى را به میدان انقلاب کشاند که معمولاً در هیچ انقلابى اینجور آدمها به میدان نمیآیند؛ افراد مسن را و حتّى افراد بیخبر از مسائل سیاسى را -آدمهایى را که در شهرها و روستاهاى دورافتاده زندگى میکنند- به میدان انقلاب و مبارزه کشاند.
علاوهی بر این، این روحیهی مذهبى در این انقلاب کارى کرد که کمترین ضایعه در دوران انقلاب به وجود بیاید؛ این نکتهی مهمّى است که اگر کسانى در انقلابهاى مادّى دنیا -مخصوصاً انقلاب اکتبر کشور روسیه- مطالعه کرده باشند، معناى این مطلب را خیلى خوب میفهمند. آنجاهایى که انقلابى بر اساس لامذهبى به وجود آمده، در هنگام شکوفایى انقلاب و اوج نهضت انقلابى، ضایعات فراوانى ایجاد شده؛ چون مردمى که تحت هیچ قانونى و قاعدهاى و ضابطهاى نیستند و نظامى را از بین بردهاند که هنوز هم چیزى جایگزین آن نشده، قاعدتاً خیلى بیمحابا عمل میکنند: در معاملات اجتماعیشان، در برخوردهایشان، در انتقامگیریهایشان، در انتقامکشیها، در سوءاستفادهها، [در اینکه] آدمهاى ناباب یک مدّتى یک بخشى از کشور را براى خودشان قُرُق کنند و چقدر اموال را از بین ببرند و چقدر نفوس بیگناه را نابود کنند؛ و از این قبیل. همچنان که عرض کردم در آن انقلابى که اشاره شد، از این قبیل قضایا زیاد اتّفاق افتاده؛ کسانى که قضایاى آن انقلاب و امثال آن را خوانده باشند، تصدیق میکنند. این مسائل در انقلاب ما اتّفاق نیفتاد. اینجا وقتى مردم تهران دکّانها را بستند و زندگى را تعطیل کردند و همه وارد میدان مبارزه شدند، از شهرها و روستاهاى اطراف براى مردم نان آوردند؛ یعنى همدردى کامل. اینجا مسئله، مسئلهی خشم مردم بهخاطر یک مسئلهی مادّى نبود، [بلکه] مسئلهی دین بود، مسئلهی معنویّت و خدا بود؛ و این به سَبک دیگرى در زندگى مردم اثر میگذارد و به فعّالیّتهاى مردم شکل میدهد. بعد هم وقتى انقلاب پیروز شد، حکومتى که بر اساس انقلاب به وجود آمد، یک حکومت اسلامى بود -جمهورى اسلامى- و به چپ و راست حرکت نکرد، [بلکه] در خطّ مستقیم دین باقى ماند. جمهورى اسلامى هم وقتى تشکیل شد، با گذشت زمان، راه دین را رها نکرد؛ بلکه در قانونگذارى، در انتخاب مسئولان و مجریان و در انتخاب کارگزارانِ اصلى نظام -مثل نمایندگان مجلس و دیگران- مردم درست با معیارهاى اسلامى وارد میدان شدند.
دین، خصوصیّت انقلاب بود و ماند. اینجور نبود که یک روزى دین خصوصیّت انقلاب باشد و پس از چندى این خصوصیّت از انقلاب گرفته بشود و تبدیل به چیز دیگرى بشود. این خصوصیّت در هیچ یک از انقلابها نبود؛ و همین یکى از مهمترین عوامل بود که هر جاى دنیا قلبى براى دین و براى اسلام میتپد، به جمهورى اسلامى -که براى اسلام دارد حرکت میکند و به اِعلاء کلمهی اسلام فکر میکند- علاقهمند باشد.
خصوصیّت دوّم، مردمى بودن است. در همه جاى دنیا، انقلابها -آنهایى که حقیقتاً انقلاب بودند؛ کودتاها و حرکات نظامى و مانند اینها را کارى ندارم- همیشه به دست مردم به وجود آمده؛ امّا بعد از آنکه به پیروزى رسیده یا در آستانهی پیروزى قرار گرفته، احزاب یا حزب آمده، جاى انقلاب را گرفته، جاى مردم را گرفته و مردم کنار رفتهاند؛ مثل خیلى از این کشورهاى کمونیستىِ دنیا که نظامهایشان نظامهاى انقلابى بودند -یعنى با یک انقلاب به وجود آمده بودند، مردم در آن نقش داشتند و به گروه انقلابى و مبارز کمک کرده بودند؛ در اغلب این کشورهاى سوسیالیستى اینجورى بود- امّا در همهی این کشورها بمجرّد اینکه انقلاب به پیروزى نزدیک شد یا رسید، مردم شدند هیچکاره، حزب -حزب کمونیست یا هر اسم دیگرى براى آن حزب حاکم داشتند- آمد و شد همهکاره! هر کارى خواستند بکنند به اسم مردم کردند، امّا مردم در هیچ کار نقش نداشتند. همان مردمى که به خیابانها آمده بودند یا به یک نحوى از انحاء مبارزه کرده بودند یا مثلاً از گروه مبارز پشتیبانى کرده بودند، حتّى این حق را نداشتند که یک نماینده به مجلس قانونگذارى بفرستند. در هیچکدام از این کشورها و در هیچکدام از این کنگرههاى ملّى -که شنیدهاید و میشنوید «کنگرهی ملّى» و همان مجالس قانونگذارى این کشورها است- نمایندگان مردم حضور ندارند؛ اصلاً مردم هیچ نقشى نداشتند. این، خیلى چیز عجیبى است؛ امّا همین چیز عجیب، همه جاى دنیا بود. در یکى از سفرهایى که یکى دو سال قبل به یکى از همین کشورهاى سوسیالیستى رفته بودیم، یکى از همراهان ما -که از نمایندگان محترم مجلس شوراى اسلامى بود- رفته بود با مقامات مجلس ملّى آن کشور، راجع به مجلس صحبتهایى کرده بودند؛ اطّلاعاتى از مجلس ما به آنها داده بود، اطّلاعاتى از مجلس آنها گرفته بود. ما نشسته بودیم راجع به یک موضوعى صحبت میکردیم؛ ایشان با یک قیافهی خیلى جدّى آمد پیش ما؛ گفت ما چیزهاى مهمّى از این آقایان یاد گرفتیم -یعنى از این کسانى که ما مهمانشان بودیم- راجع به مجلس با اینها صحبت کردیم، از اینها پرسیدیم که مجلس شما چهجورى است، چند عضو دارد، کِیها تشکیل میشود، رئیسش چهجورى انتخاب میشود و از این قبیل، معلوم شد که مجلس ملّى اینها متشکّل از افرادى است که بهوسیلهی دستگاهها و سازمانهاى حزبىِ وابستهی به خود حکومت تشکیل میشود؛ یعنى مثلاً پانصد نفر، ششصد نفر آدم بهعنوان اعضاى کنگره و نمایندگان کنگره بهوسیلهی همان دستگاههاى حزبى انتخاب میشوند؛ بعد این افراد -که اسمشان کنگرهی ملّى است- سالى دو مرتبه جلسه تشکیل میدهند؛ سالى دو بار!
خب، شما ببینید در این مملکت، در این کشور -که فقط سالى دو مرتبه مجلس قانونگذاریشان تشکیل میشود- پس قانون را چه کسى وضع میکند؟ اختیار قانونگذارى پس دست کیست؟ دست همانهایى است که در رأس تشکیلات حکومت قرار دارند. اگر [هم] بپرسى اسم حکومت شما چیست، میگویند حکومت دموکراتیکِ سوسیالیستىِ فلان کشور -اسم کشورشان را هم میآورند- یعنى حکومت مردمى. دموکراتیک، یعنى مردمى؛ سوسیالیستى، یعنى عمومى و مردمى؛ اسمش مردمى است، درحالیکه در هیچ امرى از امور آن کشور مردم دخالت ندارند؛ و این همان مردمى هستند که انقلاب را به پیروزى رساندند. اسم این کشورها هم کشور انقلابى است. همهی انقلابهایى که ما در دنیا دیدیم و کشورهایى که بر اساس یک انقلاب، نظامى را به وجود آوردند، تقریباً به همین شکلى بودند که عرض کردم.
حالا در کشور ما، انقلاب از روز اوّل، همهی نقشها را در همهی امور به مردم داده. یعنى مجلس را - که محلّ قانونگذارى است -مردم تشکیل میدهند و نمایندگان مردم میروند آنجا، هیچ کس هم حق ندارد به مردم تحمیل کند. از این ۲۷٠ نمایندهاى که در مجلس شوراى اسلامى ما هستند، یک نفر هم بدون آراء مردم به مجلس نمیآید. رئیسجمهور را -که مجرى امور کشور و رئیس ادارهی کشور و مدیر کشور است- مردم با آراء خودشان انتخاب میکنند. هر کسى را دلشان خواست انتخاب میکنند؛ اختیار با مردم است. این وضعى که انتخابات ریاست جمهورى در ایران دارد، حتّى در کشورهاى دموکراتیک غرب هم نیست؛ چون در آن کشورها احزاب در مقابلِ هم صفآرایى میکنند و هر حزبى اسم کسى را بهعنوان کاندیدا ذکر میکند. مردمى که به آن کس رأى میدهند، درحقیقت به آن حزب رأى میدهند، خیلیها آن کس را اصلاً نمیشناسند. [چون] طرفدار این حزبند -به هر جهتى؛ انگیزههاى اقتصادى، انگیزههاى گوناگون سیاسى و غیرسیاسى موجب میشود که طرفدار فلان حزب باشند- بهخاطر طرفدارىِ آن حزب، به کاندیداى آن حزب رأى میدهند؛ خود آن کاندیدا را هم اصلاً نمیشناسند. در ایران اینجورى نیست. در ایران یکایک کسانى که کاغذ رأى را در صندوق میاندازند، آن شخص را میشناسند و بهعنوانِ رئیسجمهور به او رأى میدهند. این دوره همینجور بود؛ دو دورهی قبل هم که بنده رئیسجمهور بودم، همینجور بود؛ دورهی قبل از آن هم همینجور بود. در همهی این ادوار ریاست جمهورى -که تا حالا ما پنج انتخاب رئیسجمهور داشتهایم- مردم به آن کسى که رأى دادند، خودشان شناختند و به او رأى دادند. پس در انتخاب دستگاه قانونگذارى، مردم مباشرتاً و مستقیماً دخالت میکنند؛ در انتخاب دستگاه اجرائى و رئیس قوّهی مجریّه، مردم خودشان دخالت میکنند.
حتّى در انتخاب رهبر -با اینکه رهبرى یک منصب الهى است و تابع ملاکهاى الهى و معنوى و واقعى است- باز مردم نقش دارند. کمااینکه مشاهده کردید طبق قانون، مجلس خبرگان که نمایندگان مردمند، مینشینند کسى را معیّن و انتخاب میکنند. اگر همان کسى که مجلس خبرگان انتخاب کرده، مورد قبول مردم نباشد، باز رهبرىِ او جا نخواهد افتاد. پس آحاد مردم و عامّهی مردم علاوهی بر اینکه بهصورت غیرمستقیم - از طریق مجلس خبرگان - رهبر را معیّن میکنند، مستقیماً هم نسبت به شخص رهبر نظر دارند و تصمیم دارند؛ و نظر آنها و تصمیم آنها و خواست آنها و ارادهی آنها است که یک رهبر را درحقیقت رهبر میکند و به او امکان تصرّف میدهد و به او قدرت امر و نهى میدهد و قدرت قبض و بسط میدهد؛ [این بهخاطر] پشتیبانى مردم است. اینجا هم مردم حضور دارند. حالا در مثل امام بزرگوارمان که مسئله اصلاً جور دیگرى بود؛ آنجا عشق مردم بود، بیش از انتخاب آنها؛ مردم عاشقانه نسبت به امام، اطاعت و تبعیّت و تسلیم داشتند.
در فعّالیّتهاى سیاسى، مردمند؛ در فعّالیّتهاى اقتصادى، مردمند؛ در حرکت نظامى، مردمند. اگر امروز دولت یا یکى از مسئولین بخواهد یک حرکتى را انجام بدهد که مردم آن را نپسندند، میتوانند جلویش را بگیرند. مردم همه جا حضور دارند؛ این خصوصیّت انقلاب ما است؛ هیچ انقلابى در دنیا اینجورى نیست؛ و این استثنائى است. ما این را از روى بصیرت و اطّلاعِ از نزدیک عرض میکنیم. انقلاب ما از این جهت هم یک استثنا است.
نتیجهاش چیست؟ نتیجه این است که نظام، نظام مستحکمى است؛ زیرا نظامِ مردمى است. آن چیزى که بهوسیلهی ابرقدرتها قابل از بین رفتن است، عبارت است از یک حکومتى که متّکى به مردم نیست. آن چیزى که بهوسیلهی عوامل سازمان جاسوسى آمریکا در یک کشور قابل برداشتن و گذاشتن است، یک حکومتى است یا یک دولتى است که با مردم رابطهاى نداشته باشد و پشتوانهی عظیمِ قوىّ مردمى پشت سرش نباشد. آن که دشمن خارجى میتواند چهار نفر را علیه او تحریک کند و به کودتا وادار بکند، یک حکومتى است که روى تخت حکومت نشسته، امّا مردم به آن وصل نیستند؛ مردم براى خودشان میروند، آن [هم] براى خودش دارد حرکت میکند. آن نظامى که در آن، حاکم - چه رهبر، چه ریاست جمهورى، چه ریاست قوّهی قضائیّه، چه مجلس شوراى اسلامى - متّکى به مردم و متّصل به مردم و مورد علاقهی مردم و مورد پشتیبانى و حمایت مردم است، [نظامى] مثل نظام جمهورى اسلامى است که نه آمریکا و متّحدینش و نه شرق و غرب -آن روزى که دو قدرت بزرگ در دنیا وجود داشت- و نه هیچ قدرتى، قادر نیست این نظام را و این حکومت را متلاشى و بلکه متزلزل کند.
امروز در جمهورى اسلامى دو خصوصیّتى که آرزوى همهی ملّتها است، به بهترین وجهى وجود دارد؛ یکى استقلال و یکى آزادى. استقلالِ جمهورى اسلامى در دنیا کمنظیر است؛ اگر نگوییم بینظیر. ما کشور بزرگى را میشناسیم -کشور صنعتى، کشور قوى، کشور پُرادّعا و داراى پیشرفتهاى گوناگون- که یک معامله کرده و چهار قلم جنس به یکى فروخته، پولش را هم گرفته؛ [امّا] وقتى میخواهد جنس را تحویل بدهد، آمریکاییها از آن طرف دنیا اشاره میکنند که تحویل ندهد؛ این دولت دیگر جرئت نمیکند جنس را تحویل بدهد! [این] کشور، اروپایى هم هست، صنعتى هم هست، پیشرفته هم هست، اگر هم به او بگویید شما مستقل نیستى، رگهاى گردنش میزند بیرون که عجب! شما به ما میگویید یک دولت غیرمستقل؟ما استقلال را درست معنا میکنیم. استقلال، یعنى جمهورى اسلامى؛ یعنى وضعیّتى که ما امروز داریم که هیچ ابرقدرتى، هیچ قدرتى در طول این یازده سال، در هیچ یک از امور و شئون ما نتوانسته کوچکترین چیزى را بر ما تحمیل کند؛ هیچ کشورى این استقلال را ندارد. من میخواهم بگویم حتّى کشورهایى مثل آمریکا هم این استقلال را ندارند. لابد بعضى تعجّب خواهند کرد؛ نه، تعجّب ندارد؛ دولت آمریکا هم وابستهی به سرمایهدارهاى صهیونیست بینالمللى است. اگرچه ممکن است خود آن سرمایهدارها از لحاظ ملّیّت، آمریکایى هم باشند، امّا دولتْ وابسته است. اگر یک رئیسجمهور در آمریکا، آنجایى که منافع سرمایهدارها ایجاب نمیکند، یک قدم کج بردارد -مثل کندى و امثال او - پایش را از دایره بیرون میکنند، پدرش را درمیآورند. استقلال، یعنى آنچه امروز در جمهورى اسلامى وجود دارد. هیچ قدرتى، هیچ دولتى، هیچ تشکیلاتى در دنیا نتوانست این نظام را وادار کند به اینکه برخلاف مصالحش و برخلاف آن چیزى که تشخیص میدهد مصلحتش است -همان که مسئولین تشخیص میدهند- قدمى بردارد. این، استقلال.
و سپس آزادى. آزادیاى که امروز در نظام جمهورى اسلامى هست، در هیچ جا نیست. مردم آزادند، مردم حرفشان را میزنند، مردم آرائشان را اظهار میکنند. این تودهی مردمند که در نماز جمعهها، در راهپیماییها، در مراسم گوناگون، در همهی آن چیزهایى که مربوط به مسائل سیاسى و عمومى است و در جنگ، حضور داشتند و دارند. حرف اینها همان حرفى است که ماها از زبانشان داریم میزنیم؛ حرف مردم همان چیزى است که مسئولینِ مورد اعتماد مردم از زبان مردم دارند میگویند؛ خود آنها هم همینها را تکرار میکنند.
یک عدّهاى در جمهورى اسلامى از اوّل انقلاب تا حالا -در این یازده سال- بودهاند و باز هم هستند در گوشهوکنار نق میزنند که ما آزادى نداریم! این نق را کجا میزنند؟ در یک اتاق دربسته؟ خب، در آن نظامى که اختناق هست و آزادى نیست، آن کسى که آزادى ندارد، نمیتواند حرفش را بزند. اگر بخواهد بگوید من آزادى ندارم، همین حرف را هم مجبور است در یک پستو، در یک اتاق، در یک جمع خصوصى -همانجورى که ما در زمان رژیم گذشته بودیم- بیان کند؛ امّا این آقایان در روزنامه -روزنامهی کثیرالانتشار- در مجلّهاى که ممکن است چند هزار نسخه چاپ بشود، حتّى در رادیوتلویزیون جمهورى اسلامى حرف میزنند، میگویند ما آزادى نداریم! خدا آنها را به دست خودشان رسوا میکند؛(۳) نمیخواهد الهى آمین بگویید، [رسوا] کرد! همین که یک نفرى مینویسد و میگوید «ما آزادى نداریم» و در یک روزنامهاى چاپ میشود، همین چاپ شدن آن دلیل [این] است که او دروغ میگوید. اگر آزادى نداشت که نباید این حرف چاپ میشد؛ اگر آزادى نداشت که نباید این حرف در بلندگوى عمومى کشور پخش میشد؛ از همین پیدا است که او دارد خلاف میگوید و خودش نمیفهمد که دارد آبروى خودش را میبَرد.
میگویند اینهایى که میآیند به نماز جمعه، همهی ملّت نیستند! میگوییم بسیار خب، اینهایى که میآیند راهپیمایى میلیونى بیستودوّم بهمن چطور؟ آنهایى که تشییع جنازهی امام آمدند و ده یازده میلیون انسان در تهران جمع شدند چطور؟ آن [جمعیّت] همهی ملّت هست یا نه؟ ملّتْ اسلام را میخواهد، جمهورى اسلامى را میخواهد، دنبال سرِ رهبرى است، پشت سرِ نظام جمهورى اسلامى است. و هر کسى که در راه اسلام حرکت میکند و صدق و امانت او براى مردم آشکار شده، مورد اعتماد مردم است و مردم پشت سر او هستند.برادران و خواهران عزیز! آنچه نتیجه میگیریم [این است که] این یازده سال، تجربهی موفّق جمهورى اسلامى را به ما نشان میدهد. اساس مسئله براى یک ملّت، در درجهی اوّل عبارت است از همین استقلال و آزادى. البتّه بهاى کسب استقلال و آزادى، بهاى سنگینى است؛ زحمت دارد، مشکلات دارد، تا یک مدّتى هم سختىِ زندگى دارد. تصوّر من این است که یا همهی این مدّت را و یا بخش عمدهی این مدّت را گذراندهایم و انشاءالله داریم به سمت زندگى بهتر میرویم. شرطش این است که مردمى که در صحنه بودند و این انقلاب را به وجود آوردند و حفظ کردند -یعنى شما مردم- در صحنه بمانند، و میمانید؛ این براى من مثل روز روشن است و تجربهی یازدهساله، این را نشان داد.
من به نوبهی خودم بهعنوان یک طلبه، یک خدمتگزار کوچک شما، یک شاگرد کوچک امام و یک سرباز کوچک انقلاب و اسلام عرض میکنم: ما در راه اسلام، در راه زندگى اسلامى، در راه حیات طیّبهی اسلامى براى شما مردم و براى جامعهی اسلامى در دنیا، از هیچ کوششى فروگذار نمیکنیم و به فضل پروردگار هیچ عاملى هم نخواهد توانست ما را از این صراط مستقیم و خطّ روشن منحرف کند. مهم این است که تمسّک به اسلام را حفظ کنیم؛ مهم این است که از دشمنان خدا و دشمنان اسلام واهمه نکنیم و نترسیم. این درس را از امیرالمؤمنین على (علیه السّلام) و از شاگرد و فرزند شایستهی او، امام عزیزمان گرفتهایم و این خط را آنها براى ما ترسیم کردند و انشاءالله پیش خواهیم رفت. وحدتتان را حفظ کنید؛ تقوایتان را حفظ کنید؛ خداترسى را و رعایت دستور الهى در همهی امور را -هر کس، هر جا هست- حفظ کنید؛ یاد خدا را حفظ کنید؛ اللهاکبرتان را حفظ کنید؛ دشمنى با دشمنان خدا را در دلتان حفظ کنید؛ انگیزهی خدمت براى اسلام و براى همهی مسلمین در سراسر عالم را حفظ کنید؛ و انگیزهی کار و تلاش براى ساختن این کشورِ اسلام و کشور ولیعصر (ارواحنا فداه) را حفظ کنید؛ با این خصوصیّات، بدانید که هیچ قدرتى نخواهد توانست [کارى بکند]. آن روزى که دو ابرقدرت در دنیا بود و میتوانستند با هم همدست بشوند و مکرّر هم با هم همدست شدند، نتوانستند ذرّهاى این ملّت را از راهش منحرف کنند و صدمهی واقعیاى [به او] بزنند. امروز هم که یکى از دو ابرقدرت درحقیقت از ابرقدرتى افتاده، آن دیگرى هم گیج گیج میخورد و نمیداند که چه وضعیّتى در دنیا در جریان است، و ملّتها به سمت هوشیارىِ بیشتر پیش میروند، به فضل پروردگار شیطانهاى عالم هیچ غلطى نخواهند توانست بکنند.بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیمِ * وَ العَصرِ * اِنَّ الاِنسانَ لَفی خُسرٍ * اِلَّا الَّذینَءامَنوا وَعَمِلُوا الصّالِحٰتِ وَتَواصَوابِالحَقِّ وَتَواصَوابِالصَّبرِ.(۴)
خطبهی دوّم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاة و السّلام على سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم محمّد و على علىّ امیرالمؤمنین و الصّدّیقة الطّاهرة و الحسن و الحسین سیّدى شباب اهل الجنّة و علیبنالحسین و محمّدبنعلىّ و جعفربنمحمّد و موسیبنجعفر و علیبنموسى و محمّدبنعلىّ و علیبنمحمّد و الحسنبنعلىّ و الخلف القائم المهدىّ، حججک على عبادک و امنائک فى بلادک و صلّ على ائمّة المسلمین و حماة المستضعفین و هداة المؤمنین. اوصیکم عباد الله بتقوى الله و نظم امرکم.
فقط دو سه جملهی کوتاه را عرض کنم. یکى دربارهی وضعیّت قطعنامهی ۵۹۸ [است]؛(۵) باید همهی دنیا بدانند که رژیم عراق برخلاف ادّعاهاى صلحطلبى، فقط به دنبال یک آتشبس بود براى اینکه بتواند خودش را نجات بدهد. این حرفى بود که در همین جایگاه مقدّس نماز جمعه، در طول چند سال گذشته بارها گفتیم؛ آنوقتى که او میگفت ما صلح میخواهیم، دنیا به ما میگفت شما چرا قبول نمیکنید، ما میگفتیم اینها صلح نمیخواهند [بلکه] اینها دنبال آتشبس هستند براى اینکه بتوانند خودشان را نجات بدهند؛ حالا ثابت شد. طبیعى بود که آنها هم براى اینکه خودشان را مقبول و موجّه کنند، بگویند جمهورى اسلامى قبول نمیکند. لکن واقعیّات روشن است. افرادى که عاقلند، بدون حتّى اندکى تأمّل میتوانند بفهمند قضیّه چیست. صدّامحسین سوءِنیّت نشان میدهد، حسننیّت نشان نمیدهد. وضعیّتى که او به وجود آورده، اعتماد به استقرار صلح را در منطقه کم میکند. البتّه ما بعید میدانیم که آنها اینقدر ابله باشند که بخواهند مجدّداً آتش جنگ را شعلهور کنند -چون بیشتر به ضرر خودشان است- امّا اگر جنگ هم شروع نشود، صلح در منطقه استقرار پیدا نکرده است؛ آرامش نیست. این وضعیّتى است که آنها به وجود آوردهاند.راه آن هم عمل کردن به قطعنامه است. قطعنامه، وحى مُنزل نیست؛ امّا چیزى است که مورد اتّفاق واقع شده؛ آن که میخواهد زیرش بزند، درحقیقت قصد اخلالگرى و خرابکارى دارد. بهانههایى هم که عنوان میکنند، همه از این قبیل است و در این راه است. مسئلهی اسرا را مطرح میکنند. ما میگوییم اگر شما قطعنامه را عمل کرده بودید، حالا همهی اسرا برگشته بودند و در خانههایشان بودند. درحقیقت شما هستید که اسرا را نگه داشتید، براى خاطر اینکه در انجام قطعنامه اخلال میکنید.
مطلب دوّم این است که در طول این یازده سال، هروقت دستگاههاى جهانى از نفوذ کلمهی جمهورى اسلامى در میان ملّتها خیلى ترسیدند، دو سه تهمت به جمهورى اسلامى زدند. دیگر حساب، دست ما است؛ هروقت میبینیم این دو سه تهمت در دنیا خیلى رواج پیدا میکند، میفهمیم که دستگاههاى استکبار از نفوذ کلمهی جمهورى اسلامى خیلى دارند میترسند. ممکن است حوادثى گوشهکنار باشد که ما خبر نداریم، [ولى] آنها اطّلاع دارند و میترسند و دارند این یکى دو تهمت را ردیف میکنند. یکى تهمت ارتباط با اسرائیل [است]؛ چون میدانند ملّتهاى مسلمان روى اسرائیل غاصب حسّاسند، و این را هم میدانند که آن دولتى که به معناى واقعى کلمه و صادقانه با ملّتهاى مسلمان همصدا است، در درجهی اوّل جمهورى اسلامى است، این را میدانند که امام فقید بزرگوار ما از اوایل شروع نهضت، مبارزهی با اسرائیل را یک رکن اساسى نهضت قرار داده بود، امّا براى اینکه نفوذ جمهورى اسلامى در میان ملّتها کم بشود، یک خبرى، یک شایعهاى، یک معاملهاى، یک زمزمهاى درست میکنند که بله، در جایى کسى از کسى یک چیزى خریده یا یک چیزى فروخته، یکى از طرف جمهورى اسلامى، یکى از طرف اسرائیل! این یکى از این تهمتهایى است که همیشه میگفتند. و عجیب و طُرفه(۶) اینکه همان کسانى این تهمتها را بهصورتِ جنجال مطرح میکنند که خودشان - یا علناً، یا در خفا - با اسرائیل رابطه دارند! بعضى از همین دولتهاى مرتجع منطقه که با اسرائیل ارتباطات پنهانى و مخفى دارند، خود آنها در رادیوهایشان به یک شکلى این قضیّه را بهصورتِ جنجالى مطرح میکنند.(۷) ما اعلان میکنیم: ما یک روز و [حتّى] یک ساعت با دولت غاصبِ غیرقانونىِ خبیث اسرائیل، دوستى و محبّت و کوچکترین و ضعیفترین نوع رابطه را هم نه داشتهایم و نه خواهیم داشت.
و نکتهی سوّم و آخر این است که ما از بیدارى اسلامى در سراسر دنیا حمایت میکنیم و مسلمانهایى را که در نقاط مختلف عالم میخواهند به زندگى اسلامى و به فرهنگ اسلامى خودشان برگردند، تأیید میکنیم؛ حقّ آنها است. آنچه امروز در دنیا شنیده میشود، همه یک جور نیست؛ شعارها همه به یک حقیقت اشاره نمیکنند. قضاوت دربارهی مسائل مسلمانها در عالم، قضاوت یکسانى نسبت به همه نیست؛ امّا آنچه براى ما محترم است، بازگشت به اسلام از سوى مسلمانها است. و امروز مسلمانان عالم حق دارند اسلام و قرآن را گرامى و عزیز بدارند و گرامى و عزیز هم خواهند داشت و به زندگى اسلامى هم بر خواهند گشت و تلاشها و سرکوبها هم هیچ فایدهاى نخواهد داشت. دستهاى مزدور سعى میکنند با توطئهی فرهنگى و تبلیغاتى -از قبیل توطئهی نوشتن آیات شیطانى بهوسیلهی آن مزدور(۸) قلمبهمزد- ارزش اسلام را از چشمها بزدایند و اسلام را سبک و خفیف کنند؛ ولى اشتباه میکنند، خودشان ضرر میکنند. [دربارهی] آن کسى هم که این کتاب را نوشت - که البتّه این یک نمونه است - و امام بزرگوارمان حکم و فتواى قتل او را صادر کردند، حکم امام همچنان به قوّت خودش باقى است و باید اجرا بشود.
بخش عربی
أحیّی کلّ الشّعوب المستضعفة و کلّ أبناء أمّتنا الإسلامیّة، رجالاً و نساءً بتحیّة الإسلام. السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته. أبارک لکم ذکرى مولد أمیرالمؤمنین علیّ بن أبی طالب (علیه السّلام) داعیة التّوحید و العدالة، و المجاهد فی سبیل الله حقّ جهاده، و ولید الکعبة، و شهید المحراب، و أهنّئکم بالذّکرى الحادیة عشر للثّورة الإسلامیّة مشعل تحریر الشّعوب المظلومة، و لواء مقارعة النّظام السّلطویّ العالمیّ، و صوت التّوحید و الکرامة الإنسانیّة.
الثّورة الإسلامیّة الّتی یحتفل شعبنا بذکراها الحادیة عشر، حادثةٌ فذّةٌ عظیمةٌ، وقعت رغم کلّ ما دبّره جبابرة العالم من مخطّطات وقائیّة، و واصلت مسیرتها رغم کلّ ما أحیط بها من حقدٍ دفینٍ و عداءٍ شدیدٍ؛ بل ازدادت بفضل الله منعةً و صلابةً على مرّ الأیّام، رغم کلّ التّحلیلات و التّوقّعات. لم تکن هذه الثّورة الإسلامیّة تغییراً لنظامٍ سیاسیٍّ و اجتماعیٍّ لبلدٍ فحسب، و لمتکن إطاحةً بنظامٍ و إبداله بنظامٍ آخر فقط؛ کانت منعطفاً فی مسیرة التّاریخ المعاصر. هذه المسیرة الّتی کانت تتّجه نحو المادّیّة و مصادرة القیم المعنویّة و الأخلاقیّة، و نحو إبعاد الدّین و تثبیت تسلّط القوى المادّیّة الجامحة، و نحو ترکیز الهیمنة بید طواغیت النّظام السّلطویّ العالمیّ، هذه المسیرة غیّرت اتّجاهها صوب تفتّح براعم المعنویّات و الإرتباط بالدّین، و تبلور الحکومات الجماهیریّة، و تزلزل أرکان هیمنة طغاة العالم و انهیار صرح النّظام الاستبدادیّ و الإلحادیّ و اللا إنسانیّ.
من هنا فإنّ هذه الثّورة المبارکة و إن لم تقف فی مواجهة نظامٍ اجتماعیٍّ و سیاسیٍّ لبلدٍ من البلدان، إلّا أنّها فی مواجهةٍ صارمةٍ مع النّظام السّلطویّ العالمیّ. فهی لم تقارع النّظام المستبدّ الفاسد الحاکم فی إیران فحسب، بل قارعت الکیان الفاسد للقوى المستبدّة المعادیة للشّعوب، و من البدیهیّ أنّ هذا لا یعنی إعلان الحرب على الحکومات و الأنظمة الفاسدة و الظّالمة، بل یعنی انتشار صحوة على الصّعید العالمیّ و تفتّح الأمل فی نفوس الشّعوب، و لذلک فإنّ القوى المستکبرة المستندة إلى البطش و الثّروة، و العاملة على نشر ما یحمله الاستکبار العالمیّ من قیمٍ مادّیّةٍ و على رأسها أمریکا أعلنت حرباً شعواءً فی جمیع الأبعاد على هذه الثّورة و على أساسها العقائدیّ المتمثّل بالإسلام المحمّدیّ الأصیل (صلّى الله علیه و آله و سلّم) و على قائدها الإمام الخمینیّ (رضوان الله علیه) و على حملة أعبائها أعنی الشّعب الإیرانیّ، و لاتزال هذه الحرب متواصلة. و أنا أعلن بثقةٍ و عزمٍ: أنّ الاستکبار العالمیّ منی بهزیمةٍ فی هذه الحرب و لا أدلّ على ذلک من بقاء و استحکام هذه الثّورة و نظام الجمهوریّة الإسلامیّة و انتشار المبادئ الفکریّة لهذه الثّورة فی جمیع أرجاء العالم.
الأعوام الأحد عشر الماضیة -و إن کانت قصیرةً فی عمر الزّمن- فهی کبیرةٌ جدّاً بالنّسبة لنا نحن أبناء الشّعب الإیرانیّ بما مارسناه و تعلّمناه من نضالٍ و صبرٍ و عبرةٍ، و استلهمناه من دروسٍ قرآنیّةٍ، و بما لمسناه من قدرة الله و إرادته (سبحانه) فی هذا الکون. نحن الیوم عازمون على مواصلة طریق الثّورة بثقةٍ فی المستقبل تزید على ما کنّا علیه فی بدایة المسیر، لأنّها تنطلق من تجارب السّنین الأحد عشر و باستعدادٍ یزید أیضاً على استعدادنا فی البدایة لأنّه یقوم أیضاً على تلک التّجارب.
بعد رحلة إمامنا العظیم -الّتی کانت للشّعب الإیرانیّ خسارةً عظیمةً عظم شخصیّته الکبرى- خامر ذهن العدوّ أملٌ فی ابتعاد طریق الدّولة فی إیران عن طریق الثّورة، و حین شاهد على الصّعید العملیّ ما یخیّب ظنّه راح یشیع فی إعلامه حدوث مثل هذا الإبتعاد، آملاً أن یبثّ الیأس فی قلوب الشّعوب من الثّورة و من النّظام الإسلامیّ الکریم. و نحن نعلن هنا أنّ هذه الآمال ستبقى حسرةً فی قلوبهم بحول الله و قوّته، ثمّ یغلبون. و من أجل تبدید الآمال المعقودة على هذه الثّورة و نظام الجمهوریّة الإسلامیّة راح العدوّ یکیل للثّورة تهمة الاستسلام مقابل أعداء الإسلام و تهمة إقامة العلاقات مع أمریکا و إسرائیل، و نحن نعلن أنّ النّضال ضدّ حکومة العدوّ الصّهیونیّ و الدّفاع عن کفاح الشّعب الفلسطینیّ المظلوم و عن الأرض الفلسطینیّة المغتصبة جزءٌ لایتجزّأ من معتقدات الثّورة الإسلامیّة.
بناء بلدنا على أساس اقتصادٍ إسلامیٍّ یقوم على العدل و الرّفاه العامّ، و تفجیر طاقات العمل و الإبتکار و الإنتاج، و فتح مغالیق کنوز الأرض، و استئصال الفقر فریضةٌ عاجلةٌ نسخّر لها کلّ طاقاتنا، غیر أنّنا إلى جانب ذلک مهتمّون بصیانة سائر المبادئ و المحاور الإسلامیّة للثّورة بحذرٍ تامٍّ و دقّةٍ متناهیةٍ.
نحن نعتبر الدّفاع عن کلّ المسلمین فی العالم و الدّفاع عن حریم الإسلام المقدّس فی کلّ أرجاء الأرض من مهامّ رسالتنا الکبرى، و لذلک فإنّ کلّ الّذین یکیدون للقیم الإسلامیّة و یطعنون بحرمة الإسلام عن طریق التّآمر الثّقافیّ و الفنّیّ یندرجون ضمن قائمة الأعداء. و هنا أعلن أنّ حکم الإمام (رضوان الله تعالى علیه) بشأن کاتب الآیات الشّیطانیّة الّذی هو ذاته عمیل الشّیطان الأکبر و شیاطین السّیاسة العالمیّة، لایزال ذلک الحکم نافذ المفعول و یتحمّل مهمّة تنفیذه کلّ المسلمین. مرّةً أخرى أحیّی کلّ الإخوة و الأخوات من أبناء العالم الإسلامیّ و من أبناء الشّعوب المستضعفة فی کلّ أرجاء الأرض و أذکی فی قلوبهم الأمل بتذکیرهم بقول الله سبحانه: «بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیمِ. وَعَدَ اللهُ الَّذینَ ءامَنوا مِنکُم وَ عَمِلُوا الصّالِحٰتِ لَیَستَخلِفَنَّهُم فِی الاَرضِ کَمَا استَخلَفَ الَّذینَ مِن قَبلِهِم وَ لَیُمَکِّنَنَّ لَهُم دینَهُمُ الَّذِى ارتَضیٰ لَهُم وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِن بَعدِ خَوفِهِم اَمنًا یَعبُدونَنی لایُشرِکونَ بى شَیئئًا»(۹).(۱۰)
بِسمِ اللهِ الرَّحمٰنِ الرَّحیمِ * قُل هُوَ اللهُ اَحَدٌ * اللهُ الصَّمَدُ * لَم یَلِد وَلَم یولَد * وَ لَم یَکُن لَه کُفُوًا اَحَدٌ.(۱۱) |
96 | 1368/11/20 | بیانات در دیدار جمعى از قاریان قرآن | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2267 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)
از ملاقات آقایان خیلى خوشحالیم؛ مخصوصاً شیخ راغب مصطفىٰ که سالها است من با صدا و با تلاوت ایشان آشنا هستم؛ اکثر من عشرین سنة کان مأنوس بصوتک و بتلاوتک.(۲) شرف شما به قرآن است و تلاوت قرآن بزرگترین شرف است؛ همچنان که پیغمبر فرمود که «اَشرافُ اُمَّتى حَمَلَةُ القُران».(۳) و انتم حملة القران؛ و الحمدلله. [و هذا] فضل کبیر. از ملاقات آقاى شیخ بسیونى هم خیلى خوشحالیم.
ما براى قرّاء قرآن احترام زیادى قائلیم. و معتقد هم هستیم که قرّاء قرآن هم رسالت سنگینى و مسئولیّت بزرگى بر دوش دارند. درحقیقت هر جایى که صوت تلاوت شما میرود، شماها حضور دارید و با این حضور همهجایى، میتوانید خیلى مؤثّر باشید. واقعاً گاهى یک ملّتى را با یک تلاوت میشود منقلب کرد. میتوانید تحوّلى ایجاد کنید، به برکت آن محبّتى که مردم بهخاطر صوت قرآن و به برکت قرآن به شماها پیدا میکنند.
ما امیدواریم در این مدّتى که در جمهورى اسلامى هستید، مردم از صوت شما و تلاوت شما استفاده کنند. اینجا مردم درحقیقت عشق به قرآن دارند. در رژیم گذشته به قرّاء فرصت نمیدادند؛ لکن از وقتیکه جمهورى اسلامى شد، الحمدلله جوانهاى ما و بچّههاى ما شوق پیدا کردند و به سمت تلاوت رفتند. الان شاید دهها هزار جوان در سنین کم هستند که بدون اینکه یک درس و کلاس مشخّصى هم داشته باشند، تلاوت قرآن میکنند. اینها همین نوارهاى اساتید را گوش کردهاند و بتدریج رشد کردهاند و الان به برکت همین، یک قشر و یک طبقهی خوبى به وجود آمدند که خودشان هم استادند؛ یعنى از همین طریق استاد شدند؛ یعنى بدون اینکه کلاس و دورهاى دیده باشند، بتدریج با استماع و دقّت و مطالعهی کتابهاى قرائت، استاد شدند. اگر یک ملّتى بخواهد به قرآن عمل کند، قدم اوّلش آشنایى با همین الفاظ و ظواهر قرآن است. عامّهی مردم باید با قرآن اُنس بگیرند؛ این اُنس، حرکت به سمت مفاهیم قرآن را تضمین میکند.
من یک خاطرهاى هم از شیخ راغب مصطفىٰ دارم، بد نیست آن را هم براى ایشان بگویم. خیال میکنم در سال ۴۵، ۴۶ یا ۴۷، [یعنى] بیست و دو سه سال یا بیست و یکى دو سال قبل از این، ما در مشهد و در رادیو -رادیوهاى کشورهاى عربى و رادیوى مصر و مانند اینها- با دقّت دنبال خواندن شیخ مصطفىٰ اسماعیل میگشتیم تا بلکه خواندن او را پیدا کنیم؛ چون نوارهایش نبود و در ایران هم رادیو قرآن نبود؛ ما از رادیوهاى خارجى گوش میکردیم و تلاوتهاى شیخ مصطفىٰ اسماعیل را پیدا میکردیم. ماها عاشق تلاوت شیخ مصطفىٰ اسماعیل بودیم. من یک رفیقى داشتم -مرحوم آقا جعفر(۴) که آقایان او را میشناسند- که با هم پاى رادیو مینشستیم و گوش میکردیم. یک روز من را دید، گفت که امروز در رادیوى مصر، صداى پسر شیخ مصطفىٰ اسماعیل را پیدا کردم. گفتم چطور؟ از کجا فهمیدى پسرش است؟ گفت که یک کسى است به نام راغب مصطفىٰ -«غلوش»اش را نمیدانست- که پسر شیخ مصطفىٰ اسماعیل است! آن را ضبط کرده بود، من گوش کردم؛ من که گوش کردم گفتم قاعدتاً باید همان پسر شیخ مصطفىٰ اسماعیل باشد؛ چون صدایش شبیه شیخ مصطفىٰ اسماعیل است! و آیات هم همین آیات معروف بود «وَ استَمِع یَومَ یُنادِ المُنادِ مِن مَکانٍ قَریب».(۵) خیلى نوار خوبى است؛ مال ایشان است. خب، حالا خوشحالیم که آقایان آمدند. ما دوست داریم از خواندن آقایان هم استفاده کنیم. اگرچه شنیدم امشب قرار است به حسینیّه بیایند،(۶) امّا حالا فیالمجلس هم بد نیست از تلاوت آقاى شیخ راغب مصطفىٰ استفاده کنیم.(۷) طیّب الله انفاسکم. |
97 | 1368/11/19 | بیانات در دیدار جمعى از فرماندهان و کارکنان نیروى هوایى ارتش جمهورى اسلامى ایران در روز نیر | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2265 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)
شاید در طول این یازده سال اتّفاق نیفتاده باشد که مثل امروزى -یعنى نوزدهم بهمن- را من با جمعى از برادران نیروى هوایى نبوده باشم و در احساس شکوهمند خاطرهی بینظیر آنها شرکت نداشته باشم. سال ۵۷، آن روزى که نیروى هوایى سدّ پولادینى را شکست و اوّلین بار فرماندهى امام را در ارتش انقلاب اعلام کرد، و بعد از آن در سالهاى دیگرى که این خاطره را گرامى داشت، بنده هر سال مثل امروزى را با شما بودهام. و حالا که به پشت سر نگاه میکنم و این ده یازده سال پُرحادثه و پُرماجرا و حقیقتاً سرنوشتساز را در ذهن خود بازنگرى میکنم، میبینم که حقّاً راه پُرپیچوخم و پُرفرازونشیبى براى شما پرسنل نیروى هوایى طى شده است؛ آن هم با سربلندى.
در سال ۵۷ که نیروى هوایى وارد گود انقلاب شد، کارى را انجام داد که اگر در هر کشورى و در هر انقلابى، هر عنصرى از عناصر مسلّح آن کار را انجام بدهد، براى او یک افتخار دائمى به حساب خواهد آمد؛ چون همه میدانند که رژیم گذشته روى ارتش سرمایهگذاریهاى گوناگونى کرده بود و به آنْ امید زیادى داشت؛ البتّه بیجا؛ امید، امید بهجایى نبود؛ امید نابهجایى بود. علّت هم این بود که آنجایى که او سرمایهگذارى کرده بود، آن بخشى که او درحقیقت همهچیز را رایگان در اختیار آن گذاشته بود، کارایى نداشت و کارى از او برنمیآمد. بله، رؤسا و فرماندهان بالا و عناصر ویژه در ارتش به دستگاه سلطنت و به رژیم متعلّق بودند؛ امّا آن عناصر ویژه، در روزِ روز و جاىِ جا، کارایى نداشتند؛ کارایى را همیشه بدنه دارد. بدنهی ارتش که جزو آحاد مردم بودند، نه مشمول خیرات و برکات آن دستگاه بودند و نه قاعدتاً آن دستگاه میتوانست به آنها امیدى داشته باشد. لذا وقتیکه معرفت و آگاهى به مسائل جارى کشور براى بدنهی ارتش پیدا شد، همهی بساطى که آنها چیده بودند، واژگون شد. اوّل، نیروى هوایى سد را شکست و وارد میدان شد؛ بعد هم نیروى زمینى ملحق شد. نیروى زمینى به انقلاب پیوست و وارد صفوف انقلاب شد و همین به پیروزى سریع انقلاب کمک کرد. شاید امروز کسانى در مقام تحلیل برایشان دشوار باشد که قبول کنند پیوستن ارتش به انقلابیّون و به مردم، کار پیروزى را آسان کرد و جلو انداخت؛ شاید خیال کنند که این حرف، از نقش مردم و مردمى بودن انقلاب خواهد کاست؛ درحالیکه این اشتباه است. هنر یک انقلاب همین است که میتواند عناصر نیروهاى مسلّح دشمن را هم متوجّه به خود کند و به حقّانیّت خود معتقد کند و جزئى از خود کند؛ و کرد. این حقّانیّت انقلاب و حقّانیّت مردم بود که توانستند نیروهاى مسلّح را و ارتش را از خود کنند، در جناح خود قرار بدهند، و همین موجب شد که پیروزى آسان شد و زود شد. بدون این هم شاید پیروزى به دست میآمد، امّا با زحمات زیاد و شاید با یک فاصلهی طولانیتر.
این نکته را هم من عرض بکنم که سران ارتش رژیم پادشاهى -آن کسانى که رتبههاى بالایى را داشتند و وابستهی به آن نظام بودند- بالاخره هم به اسلام و به انقلاب ایمان نیاوردند و به مردم متّصل و ملحق نشدند؛ انقلاب هم به آنها ایمان نیاورد. البتّه آنها برطبقِ طبیعت خودشان شروع کردند به ستیزهگرى موذیانه با انقلاب؛ لکن انقلاب هوشیار است، انقلاب بینا است و فوراً توطئههاى اینها را درک کرد و اینها را از دُور خارج کرد. همان اوایل پیروزى انقلاب -ماههاى اوّل- یکى از عناصر سطح بالاى نیروى هوایى، در وزارت دفاع پیش من آمد و گفت این ارتش و صندوق عمومى مردم، یک میلیارد تومان خرج من کرده؛ من که میبینید این دورهها را دیدهام و این تخصّصها را دارم و این آگاهیها را دارم، آسان به اینجا نرسیدهام؛ دولت یک میلیارد تومان خرج کرده تا من این شدهام؛ شما این سرمایه را -خودش را میگفت- حفظ کنید، نگه دارید، از او استفاده کنید. بودند از این قبیل تعدادى. ما حرفى نداشتیم که اگر سرمایهاى در اختیار ملّت قرار خواهد گرفت، آن را بگیریم؛ چون مال ملّت بود. انسانها هم مال جمعند. من و شما هم -افرادمان- متعلّق به جمعیم، مال خودمان نیستیم. انسان در یک حیثیّت شخصى، متعلّق به خودش است؛ [امّا] در یک حیثیّت جمعى و در یک دید عمومى و شامل، به یک معنا هیچ انسانى متعلّق به خودش نیست، [بلکه] متعلّق به آن مجموعهاى است که در آن است؛ لذا حق ندارد خودش را از بین ببرد؛ حق ندارد خودش را دچار آفات و مشکلات بکند؛ چون به سرمایهی جمع ضربه وارد میآید و صدمه میخورد. ما حرفى نداشتیم اگر انسانى در خدمت جمع قرار میگرفت، او را بهعنوان یک ذخیره و سرمایهاى نگه داریم؛ لکن دروغ میگفتند و دروغشان آشکار شد و البتّه گریختند رفتند -آنهایى که بهخاطر جرمى در دادگاههاى انقلاب گرفتار نشدند- بالاخره هم در خدمت انقلاب و در خدمت مردم قرار نگرفتند. این [مربوط به] آن قشرها بود؛ نه قشرهایى که زهر تبلیغات مسموم دشمنان اسلام در اعماق جان آنها فرو نرفته باشد و مهرهاى در دست دشمنان ملّت نباشند و بهعنوان مهرهاى به کار گرفته نشده باشند؛ آنها حقیقتاً با همهی وجود در اختیار اسلام و در اختیار انقلاب و ملّت قرار گرفتند.
و من تاریخ یازده سال گذشته را که نگاه میکنم، حقیقتاً مشاهده میکنم که در طول این یازده سال، نقاط درخشان نیروهاى مسلّح و ارتش جمهورى اسلامى ایران بخصوص نیروى هوایى، بسیار زیادتر از گنجایش یازده سال عمر معمولىِ یک انسان و یک مجموعه است. حقیقتاً در این یازده سال، خیلى خدمت انجام گرفته؛ البتّه حق هم همین است. نیروى هوایى ارتش جمهورى اسلامى ایران بهعنوان تنها تشکیلاتى که مأمور حفاظت از آسمان کشور است و مأمور پشتیبانى از یگانهاى رزمىِ سطحى است، باید هم بهعنوان یک معتمد و مؤتمَن(۲) براى این ملّت، در دشوارترین جبههها و خطوط حضور داشته باشد؛ این وظیفهی همهی ما است.
ملّت ما با داعیهی استقلال، با داعیهی سرپیچى از نظم استکبارى عالم، براى خودش در دنیا دشمن درست کرده. بعضیها میگویند کاش کارى میکردیم یا کارى میکردید که این همه قدرتها دشمن شما نمیشدند؛ ولى نمیفهمند چه بر زبان آنها جارى میشود. نظام سلطه، نظام استکبار، نظام قدرت مطلقه براى رأس هرم استکبار جهانى و قدرتهاى نسبى براى وابستههاى به آن رأس -که امروز در دنیا حاکم است- هر ملّتى را، هر دولتى را، هر انسانى را که دم از استقلال بزند، دشمن خود به حساب میآورد؛ مسئله این است. میبینید امروز در دنیا به برکت علم و صنعتِ پیشرفتهاى که در اختیار بعضى از قدرتهاى جهانى است -درحالیکه این علم مال آنها نیست، علم مال بشر است؛ علم را کسانى به وجود آوردند که متعلّق به این قدرتها نبودند، متعلّق به جامعهی بشرى بودند و این ابتکارها و اختراعها و پیشرفتهاى علمى را براى بشر فراهم کردند و تقدیم کردند؛ امّا آنها دارند سوء استفاده میکنند- و با تمسّک به این علم و با در اختیار داشتن این دانش، تمام این مهارهاى عالَم و زمامهاى قدرت را، چه مهارهاى اقتصادى را، چه مهارهاى سیاسى را، چه تولید را، چه تبلیغات را، چه فرهنگ عمومى عالم و ملّتها را، در سرتاسر جهان به دست خودشان گرفتهاند، یا خواستهاند بگیرند. البتّه مال امروز هم نیست؛ در گذشته هم همینجور بود. آن روزى که دولت انگلیس بر بخشى از دنیا حاکم بود یا دولت پرتغال یا اسپانیا یا فرانسه، هر کدام بر بخشى از دنیاى مستعمرات در برهههاى مختلف این دویست سیصد سال اخیر حاکم بودند -که میدانید هر کدام از این کشورهاى اروپایى در یک برههاى از زمان، خداوندگار یک بخشى از دنیا بودهاند؛ همین اسپانیا که حالا یک دولت معمولى است، یک روزى خداوند یک بخش عظیمى از این عالم بوده، در آفریقا حضور داشته، در آمریکاى لاتین حضور داشته؛ پرتغال همینطور؛ فرانسه همینطور؛ در آسیا حضور داشتند- آن روز هم آن کسانى که قدرت را در اختیار داشتند، میخواستند زمام همهی امور کشورهایى را که تحت سلطهشان بود به دست بگیرند؛ فرهنگشان را، آموزششان را، زبانشان را، تاریخشان را، آداب و عاداتشان را، دینشان را و البتّه از جمله اقتصادشان را و امور نظامیشان را و اگر میتوانستند سیاستشان را؛ یعنى میآمدند نظام سیاسى را هم به عهده میگرفتند: مثل انگلیسها در هند، مثل فرانسویها در الجزایر و بقیّهی جاها. منتها آن روز، ارتباطات در دنیا ضعیف بود؛ قدرت رساندن پیامِ مغزِ استکبار و استعمار به همه جاى دنیاى زیر نفوذشان آنچنان نبود؛ [امّا] امروز هست.
و امروز که دولت آمریکا در رأس هرم قدرت جهانى قرار گرفته و در حاشیه و زیر دست او دولتها و قدرتهاى دیگر، هر کدام بهحسبِ اقتدارشان، امکاناتشان، پولشان، علمشان و بقیّهی عناصر مؤثّر در قدرتشان یک مقدار تسلّط بر امور عالم دارند -این مجموعهاى که امروز با هم دارند کار میکنند- حاضر نیستند ببینند و بپذیرند یا بشنوند که دولتى و ملّتى وجود دارد که میخواهد رها از کمندِ قدرت آنها زندگى کند. استقلال یک ملّت براى آنها مثل یک دشنام میماند؛ حاضر نیستند تحمّل کنند. اگر یک ملّتى گفت شما در کار ما دخالت نکنید، مثل این [است] که به آنها دشنام دادهاند! [آنها] خودشان را صاحب حق میدانند که در همهی کارهاى ملّتهاى عالم دخالت کنند. یکجا دخالت میکند، میگوید میخواهیم دموکراسى را به آنجا ببریم! یکجا دخالت میکند، میگوید میخواهیم از نفوذ موج چپ یا تفکّر چپ در آنجا جلوگیرى کنیم! یکجا دخالت میکند، میگوید میخواهیم امنیّت آنجا را حفظ کنیم! یکجا دخالت میکند، میگوید منافع ما در آنجا به خطر افتاده! خودشان را صاحب دنیا میدانند؛ کأنّه تأمین دموکراسى ملّتها هم به عهدهی آنها است، کأنّه تأمین امنیّت ملّتها و دولتها هم باید بهوسیلهی آنها انجام بگیرد!
امروز یک چنین تصوّر مغرورانهی متکبّرانهی البتّه احمقانهاى گریبانگیر دولت آمریکا و حواشى او است. در یک چنین بحبوحهاى، در یک چنین دنیایى که همهی عوامل را به سمت تحقّق قدرت انفرادىِ مستبدّانهی مطلقهی قدرتهاى بزرگ سوق میدهند، ناگهان یک ملّتى پیدا میشود، با اتّکاء به قدرت ایمان، با تکیهی به فرهنگ اصیل خود، با تکیهی به نیروى ذاتى ملّت خود و بدون کمک گرفتن از هیچ دولتى و هیچ قدرتى، با اعتقاد به شخصیّت ملّى و انسانى خود، خود را از کمندِ محکم تسلّط و تصرّف این قدرتها و آمریکا خلاص میکند؛ آن هم در یک منطقهاى از دنیا که صددرصد در اختیار آنها بوده. میخواهید دشمن نشوند با یک چنین ملّتى؟ میخواهید دشمن نشوند با شعارهایى که این ملّت را اینجور بیدار کرده و در مقابل نظام سلطه قرار داده؟ میخواهید دشمن نشوند با آن شخصى که توانسته وجدان خودى را و روح اتّکاء به خود را در این ملّت بیدار کند -به آنها شخصیّت بدهد، به آنها شجاعت بدهد، به آنها بگوید شما میتوانید انجام بدهید- و علیه او که یک چنین کار بزرگى را کرده موج تبلیغات به راه نیندازند؟ معلوم است که دشمنىِ سردمداران قدرت -و بیش از همه آمریکا- با یک چنین ملّتى، با یک چنین دولتى، با یک چنین رهبرى، با یک چنین شعارهایى، یک دشمنىِ تمامنشدنى است. و این دشمنیها از روز اوّل علیه انقلاب و علیه اسلام و علیه این کشور و علیه امام وجود داشته، در طول این یازده سال هم ادامه پیدا کرده. و همین، یکى از صحنههاى عبرت و معرفت براى کسانى است که داراى دیدهی بصیرتند.
ببینید! خصوصیّت ابرقدرت این است که به مردم دنیا تفهیم بکند که هیچ کس در مقابل او تاب ایستادگى و مقاومت ندارد. بنده یک وقتى چند سال پیش از این،(۳) گفتم که ابرقدرتها بیش از آنچه با پولشان و سلاحشان زندگى بکنند و قدرت نشان بدهند و حکومت بکنند، با هیبتشان زندگى میکنند و فرمان میرانند و حکومت میکنند. حقیقتاً هیبت ابرقدرتها و هیبت آمریکا و تا چندى پیش شوروى، ملّتها را و دولتها را و رجال را و سیاستمدارها را در بسیارى از نقاط دنیا -شاید بتوانم بگویم در همه جاى دنیا- میلرزاند. من این را بارها نقل کردهام که در یکى از مجامع بینالمللى که من یک نطق(۴) خیلى پُرشورى در آنجا علیه تسلّط قدرتها و علیه نظام سلطه در دنیا ایراد کردم و در حضور صد و خُردهاى هیئتهاى نمایندگى و رؤساى دولتها که آنجا حضور داشتند، به نام، آمریکا را و شوروى را کوبیدم و محکوم کردم، بعد از آن نطق، عدّهی زیادى آمدند تحسین کردند و تصدیق کردند و گفتند همین درست است. یکى از سران کشورها -یک جوان انقلابیاى بود، البتّه بعد هم او را کشتند- آمد به من گفت که همهی این حرفهاى شما درست است، منتها من به شما بگویم، شما به خودتان نگاه نکنید که از آمریکا نمیترسید؛ همهی اینهایى که اینجا نشستهاند از آمریکا میترسند! بعد سرش را آورد نزدیک و گفت من هم از آمریکا میترسم! هیبت ابرقدرتىِ ابرقدرتها همیشه بیشترین مشکلات آنها را در دنیا حل میکرده و حل میکند. قدرتشان کمتر از هیبتشان است؛ سلاحشان و پولشان و سیاستشان و عقلشان بمراتب کمتر از هیبتشان است. این هیبت آنها است که همه را میترساند و جرئت نمیکنند در مقابل آنها بِایستند. حالا این ابرقدرتِ باهیبتى که قلدرانه -حالا دیگر خیلى هم واضح- وارد کشورها میشود و اوضاع را به نفع خودش حلوفصل میکند، یازده سال است دارد با ملّت ایران کلنجار میرود و با انقلاب میجنگد، براى اینکه بتواند این انقلاب را از بین ببرد و این نظام را نابود کند؛ و نتوانسته؛ و نتوانسته. این صحنهی عبرت است. [بهخاطر] این است که کشورهاى دنیا و ملّتها -حتّى اگر به اعماق دلشان نگاه بکنید، بسیارى از سران آزادیخواه دولتها؛ آنهایى که یک رگهی آزادیخواهى دارند- به نام ملّت ایران و به نام جمهورى اسلامى ایران شعار میدهند و به هیجان میآیند؛ چون ایرانِ انقلابى مظهر میانتهى بودن طبل قدرت آمریکا است. ملّت ایران نشان دادند که ابرقدرت نمیتواند آنها را به زانو دربیاورد و این به برکت این انقلاب است، به برکت این فکر است، به برکت این ایمان است، به برکت اسلام است که میتواند دلها را قرص کند و از ترس خالى کند و قدرت انسانى را به آنها تفهیم بکند؛ قدر این را باید بدانید.
و ما امروز نشانههاى رشد معنویّت و افول مادّیّت را در دنیا داریم میبینیم. اروپاى شرقى را دیدید، بسیارى از نقاط دیگر دنیا را مشاهده کردید و بسیارى دیگر را بعداً مشاهده خواهید کرد؛ و ماجراى امروز عالم، یکى از آن عبرتآموزترین ماجراها است. حوادثى دارد در دنیا اتّفاق میافتد که اگر شبیه این حوادث در تاریخ اتّفاق افتاده [باشد]، حقیقتاً امروز براى ما شکل افسانه دارد، تصوّر و باور کردن آن سخت است؛ وانگهى اگر اتّفاق افتاده، در طول چند ماه و مدّت کوتاه اتّفاق نیفتاده؛ این حوادثى که امروز در دنیا در ظرف شش ماه و هفت ماه و هشت ماه و یک سال دارد اتّفاق میافتد، در طول تاریخ گاهى در طول سالها اتّفاق افتاده. حوادث تکاندهندهاى است؛ حوادث عجیبى است و همه در جهت آن چیزى که شما به آن ایمان دارید: در جهت قدرت معنویّت، در جهت قدرت ملّتها، در جهت حاکمیّت نظامهاى متّکى به آحاد مردم و محبوب مردم، و در جهت عکس زورگویى و سلطه از هر نوعش؛ چه نوع ارتجاعى و استبدادى و سلطنتیاش، چه نوع مدرن و آمریکاییاش. مگر نه این است که امروز آنچه ساقط شده، فقط یک دولت یا یک حکومت در یک جاى دنیا نیست؛ یک ابرقدرت ساقط شده؛ مسئله، مسئلهی سقوط ابرقدرتها است. قبلاً امپراتوریهایى از قبیل پرتغال و اسپانیا و انگلیس و مانند اینها را دیده بودیم که یک روز امپراتورى بودند، یک روز [هم] تبدیل شدند به یک دولت خیلى معمولى. کسى باور نمیکرد که ابرقدرتهاى اواخر قرن بیستم هم ممکن است یک روز تبدیل بشوند به یک دولت معمولى؛ [ولى] امروز داریم این را میبینیم.
برادران! همهی اینها به من و شما میآموزد که نظام اسلامى را با شوق و امید بیشترى تقویت کنیم و در راه هدفهاى آن پیش برویم. هر کسى هر جا ایستاده، آنجا را محکم، با امانت، با دقّت حفظ کند. و شما که در نیروى هوایى یا در هر بخشى از بخشهاى ارتش جمهورى اسلامى یا در هر بخشى از بخشهاى نیروهاى مسلّح هستید، موظّفید آن مسئولیّت را با دقّت، همراه با ابتکار، همراه با هوشیارى کامل و همراه با امید فراوان حفظ کنید و آن را به انجام برسانید و از طریق آن به [سمت] هدفهاى متعالى اسلامى و نظام اسلامى حرکت کنید. نیروى هوایى آزمایش خوبى داد؛ شهداى بزرگى داد؛ عناصر مؤمنى از آغاز داشت و بعد هم پیدا کرد. البتّه دشمن در نیروى هوایى خیلى تلاش کرد، خیلى کار کرد. [البتّه] گوشهوکنار، ناخنش به یک جاهایى هم بند شد و توانست یک کارهایى در نیروى هوایى بکند؛ لکن توفیق دشمن -دشمنانى که روى ارتش کار میکنند و تبلیغات میکنند و همان امید مردهی تمامشدهی افسردهی قدیمى را میخواهند زنده کنند که کاملاً هم بیهوده و ابلهانه است- خیلى کم بود و این تبلیغات بسیار بسیار کم کارگر افتاد؛ باید هم همینجور میبود؛ باید هم کم کارگر میافتاد. آنچه ما از نیروى هوایى دیدیم، شجاعت بود؛ فداکارى بود؛ پیشرفت در هدفها و آرمانها بود؛ حضور در میدانهاى خطر بود؛ شرف و بزرگوارى بود که اینها همه باارزش است. این ارزشها را حفظ کنید و آنها را بیفزایید؛ و براى خودتان در درجهی اوّل، و براى ارتش جمهورى اسلامى ایران، و براى نظام جمهورى اسلامى ایران، سربلندى و افتخار را روزافزون کنید. بدانید خدا با شما است و به شما کمک میکند و رحمت الهى و تفضّل الهى هم شامل حال شما خواهد بود.
من، هم این روز مبارک را که روز نیروى هوایى است، و هم بهمناسبت اقتران(۵) [آن] با ولادت باسعادت امیر مؤمنان على (علیه السّلام) پیشواى آزادگان عالم و سرور مؤمنان همهی تاریخ، به همهی شما مجدّداً تبریک عرض میکنم؛ مخصوصاً به خانوادههاى شهداى عزیز نیروى هوایى و جانبازان عزیز این نیرو و همچنین اسرا و مفقودین این نیرو؛ و امیدوارم خداى متعال تفضّلش را بر همهی شما نازل کند و بیفزاید.
والسّلامعلیکمورحمةاللهوبرکاته |
98 | 1368/11/15 | بیانات در مراسم اعطاى نشان به فرماندهان عملیّاتهاى کربلاى پنج و کربلاى هفت | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2261 |
بهمناسبت دههى فجر(۱-۲-۳)
بسم الله الرّحمن الرّحیم
این مراسم موجب شد که علاوه بر خاطرهی فتح تاریخى ملّت ایران و فجر عظیم تاریخ اسلام که این روزها در همهی گوشهکنارهاى جامعهی ما و ذهن و دل ملّت ما مشهود و برجسته است، خاطرهی دو فتح بزرگ و دو جهاد پیروز -که درحقیقت هر جهادى، مجموعهاى از پیروزیها و مجاهدتها و عظمتها است- در ذهن ما زنده بشود. اگرچه جمع معتنابهى از فرماندهان و برجستگان عملیّات کربلاى پنج و هفت، امروز مورد تقدیر و تشکّر قرار گرفتند، ولى بیشک کسانى که در این عملیّات تلاش کردند و زحمت کشیدند و جانشان و زندگیشان و همّتشان و نیرویشان را در دستان خودشان گرفتند -آمادهی نثار به پاى انقلاب و به پاى این ملّت و به پاى این کشور- تنها شما نبودید؛ بسیارى به شهادت رسیدند، بسیارى هم امروز هستند. و ما ممکن است بعضى از آن عناصر عزیز را تا آخر هم نشناسیم. چقدر از بسیجیان و سربازان و پاسداران و جهادگران و دیگر نیروهایى که به نحوى در جبهه حضور داشتند، در این دو عملیّات و در بقیّهی روزهاى دشوار پُرافتخار جنگ تحمیلى تلاش کردند، فداکارى کردند، [امّا] ما حتّى نام آنها را هم نمیدانیم؛ [ولى] قدر آنها در نزد کرامالکاتبین و قدّیسین و کرّوبیّین ملأ اعلىٰ محفوظ و مضبوط است.
مسئله این است که شما برادران ارتشى و سپاهى و بسیجى و دیگر کسانى که به نحوى با نیروهاى مسلّح و با دفاع مسلّح سروکار دارید، باید این را توجّه داشته باشید که عضویّت در نیروهاى مسلّح افتخار است؛ هیچ افتخارى هم براى یک ملّت، معادل اینگونه افتخارات نیست که کسى جسم خودش و جان خودش را براى فداکارى در راه ملّتش و کشورش و اگر مثل ملّت ایران داراى هدفهاى بلندترى است، در راه آن هدفها آماده نگه دارد؛ هیچ افتخارى بالاتر از این نیست. هر کس عضو نیروهاى مسلّح است، باید احساس سربلندى کند و همهی کسانى که در چهارچوب این ملّت و این کشور زندگى میکنند، باید براى اعضاى نیروهاى مسلّح این افتخار را و این ارزش را قائل باشند و بشناسند و بدان اعتراف کنند.
افتخار البتّه به فداکارى است، و امکان فداکارى به آمادگى جسمى و روحى است؛ و نیروهاى مسلّح بایستى روحاً و جسماً خودشان را آماده نگه دارند. ما درصورتیکه قوى باشیم، خواهیم توانست تهدیدها را از کشورمان و ملّتمان دور کنیم. کسانى که در وجود شیطانیشان، وسوسهی تعرّض و تجاوز و بدخواهى و آتشافروزى هست، اگر بدانند که این ملّت قادر است از خود دفاع کند و آمادهی این دفاع است، این وسوسهها در وجود خود آنها سرکوب خواهد شد.آن روزى که دشمن از مرزهایمان به ما حمله کرد، فکر نمیکرد ملّت ما بتواند از خودش دفاع کند. ملّت را ضعیف پنداشته بود که حمله کرد. دنیاى استکبار که رژیم عراق را و شخص صدّامحسین را به حملهی به مرزهاى ما تحریک کرد، ملّت ما را ضعیف انگاشته بود. و اگر این احساسِ عدم توانایى دفاع در ملّت ما و در نیروهاى مسلّح ما براى متعرّض و متجاوزى به وجود بیاید، خطرْ جدّى و حتمى خواهد شد.
باید نیرومند بودن این ملّت در نیروهاى مسلّح تجلّى کامل پیدا کند. البتّه ملّت ما ملّتى است بسیار نیرومند و داراى قدرت تمامنشدنى براى دفاع از خود؛ در این هیچ شکّى نیست؛ این قدرت و این توانایى باید در نیروهاى مسلّح جلوهی کامل خودش را پیدا کند. و ارتش و سپاه باید از لحاظ سازماندهى، از لحاظ روحیهی رزمى، از لحاظ دانش رزمى، از لحاظ تجهیزات و از همهی جهاتى که در امکان دفاع تأثیرى دارند، در حدّى باشند که شایستهی ظرفیّت این ملّت است.آن روزى که دشمن در سال ۵۹ به ما حمله کرد، از یک نظر درست فهمیده بود؛ او نیروهاى مسلّح را دیده بود -ملّت را ندیده بود- نیروهاى مسلّح ما دچار ناتوانى و ضعف بودند. البتّه آنها ملّت را ندیده بودند، نمیتوانستند قوّت ملّى ما را درک کنند؛ و این طبیعى است. رژیمهایى و اشخاصى که با ملّتها سروکارى ندارند و با آحاد مردم ربطى ندارند، نمیتوانند درک کنند که نیروى یک ملّت یعنى چه؛ قدرت ایمانىِ ناشى از یک ملّت یعنى چه. ملّت ما این را در خلال عمل نشان داد؛ این بسیجهاى عظیمى که مردم ما شدند و نیروى تمامنشدنیاى که این ملّت تا لحظهی آخر از درون خودش جوشید، حتّى نیروهاى مسلّح را هم قوى کرد و آنها را مستحکم کرد و به آنها روحیه داد و به آنها توان حقیقى داد. و نیروهاى مسلّح ما هم تشکیلاتى هستند متشکّل از خود این ملّت. بنابراین همان نیرو در آنها هم هست.
ما سازماندهى نیروهاى رزمیمان بایستى حاکى باشد از قدرت ملّت؛ قدرت ملّت را نشان بدهد. و امروز ما این را از شما میخواهیم. مسئولین ارتش و سپاه بدانند که این، مسئولیّت غیر قابل تخلّف آنها است. امروز ارتش و سپاه باید خودشان را هرچه میتوانند قوى کنند؛ و «هرچه» یعنى بینهایت؛ چون شما میتوانید خودتان را بینهایت قوى کنید. نگویند از ما پشتیبانى کنید -پشتیبانى لجستیک و مالى و پولى و غیره- تا ما قوى بشویم؛ نه، طبیعى است که مسئولین یک کشور همهی امکاناتشان در درجهی اوّل متعلّق به نیروهاى نظامى است و هرچه در بنیهی کشور امکان داشته باشد، نیروهاى مسلّح پشتیبانى خواهند شد. و در جنگ هم نشان داده شد؛ شما دیدید ما چند سال، تقریباً همهی امکانات کشور را تا آنجایى که میسور بود، در اختیار نیروهاى مسلّح گذاشتیم. الان هم همانجور است و همانجور هم خواهد بود؛ [امّا] هیچگونه تحرّکى از طرف شما -که سپاه و ارتش هستید- باید متوقّف نمانَد به اینکه از شما پشتیبانیاى را که مورد نظر شما است بکنند؛ نه، آن مقدارى که ممکن است، آن مقدارى که لازم است، پشتیبانى میشود؛ [لکن] شما تلاش خودتان را بکنید.
امروز وسوسهها در مورد ارتش و سپاه تمام شده. نمیگویم بکلّى تمام شده؛ امّا وسوسهاى که گیرا باشد، دیگر وجود ندارد؛ چون از طرف مسئولین حرف کامل و قاطع زده شده و حتّى خطوط ریز تقریباً معیّن شده. ما یک هیئتى را مأمور کردیم که نشستند و تقریباً خطوط ریز بین ارتش و سپاه را بحث کردند و مورد تبادل نظر قرار دادند؛ و ما به نقاط نهایى تقریباً داریم نزدیک میشویم یا نزدیک شدهایم. از نظر بنده تقریباً اصول و کلّیّات روشن است؛ [ولى] جزئیّات را گفتم آقایان بنشینند، بحث کنند، پیدا کنند و بررسى کنند. در این زمینهها هیچگونه ابهامى وجود ندارد و وسوسهاى نباید باشد. اگر از کسانى که در ارتش و سپاه هستند -بخصوص آن کسانى که در ردههاى نسبتاً بالاى ارتش و سپاه هستند- چیزى شنیده بشود، قطعاً قابل قبول و قابل پذیرش نیست. اگر کسى بگوید من امنیّت شغلى ندارم، باید اشکال را در خودش جستجو کند؛ باید دید در درونش چیست که احساس امنیّت نمیکند. اگر کسى بگوید من آیندهی سازمان خودم را نمیدانم، باید دید ایراد در ذات او چیست؛ آن را باید پیدا کرد؛ وَالّا آینده روشن است، کاملاً واضح است. وجود این دو سازمان رزمى براى حفظ این کشور و این انقلاب لازم است؛ باید کار کنند، باید هم در آن محدودههایى که مشخّص شده، با هم همکارى کنند.
و من در مورد تمام این جزئیّات و این خصوصیّات، احساس مسئولیّت میکنم. بنده نمیتوانم قبول بکنم که کسى آنجا بنشیند و بدون هیچگونه احساس مسئولیّتى دهنش را باز کند و راجع به هر یک از این دو سازمان یک چیزى بگوید. این امانتى است دست من سپرده؛ من باید این امانت را حفظ کنم. در نظام جمهورى اسلامى، فرماندهى نیروهاى مسلّح یک چیزى نیست که کسى با قهر(۴) و غلبه به دست آورده باشد تا کسى بتواند بگوید این غاصب است؛ یک چیزى است که با استحقاق، از طرف مردم به یک مقامى داده شده و امانتى است در اختیار او. من امانتدار هستم؛ امانتدار نیروهاى مسلّح، امانتدار مردم نسبت به نیروهاى مسلّح، نسبت به ارتش و سپاه. شما که ارتش و سپاه باشید -یعنى این دو سازمان- امانت مردم هستید در دست من. من این امانت را حفظ خواهم کرد؛ از آنها دفاع خواهم کرد. هیچگونه سستى در این زمینه از هیچ کس پذیرفته نیست؛ چه برسد به اینکه حرفهایى یا اظهاراتى انجام بگیرد و صادر بشود که موجب سستى در جمعى بشود.
هر کدام از شما آقایان -هر مسئولیّتى که دارید- آن حیطهی زیر دست شما امانتى است دست شما؛ امانت خدا است، امانت این ملّت است، امانت نظام جمهورى اسلامى است. آنهایى که مقامشان بالاتر است -فرماندهان عمده، فرماندهان بالاتر- امانتشان سنگینتر و مسئولیّتشان بزرگتر است. هر کدام از شما -ولو فرمانده یک گروهان باشید، فرمانده یک قسمت کوچک باشید- امانتى دست شما سپرده است، شما حق ندارید این امانت را همینطور بیندازید و به امید تقدیر رها کنید و به کار دیگرى و به فکر دیگرى بپردازید؛ نخیر، اگر بعضى از فرماندهان در آن نقطهاى که مأموریّت آنها است، حضور پیدا نکنند یا مرتّب حضور پیدا نکنند، خیانت کردهاند. این خیانت است. اگر آنجایى که دست شما سپرده شده، نمیتوانید حضور پیدا کنید، بیایید مشخّص کنید و بگویید تا نتوانستنِ شما را علاج کنند. باید بهطور دائم، با دقّت، با مراقبت، آنجایى که هستید و در آن حیطهاى که دست شما است، حضور داشته باشید؛ [اگر] غیر از این باشد، خیانت شده. خیال نکنید خیانت در امانت چیز عجیبغریبى است؛ خیانت در امانت که شاخودُم ندارد. کوتاهى کردن -هر نوع کوتاهى- در حراست از آن چیزى که در اختیار شما است، خیانت است؛ این خیانت است. و خیانت در امانت از هیچ کس پسندیده و پذیرفته و مقبول نیست.[اگر] فرمانده یک قرارگاهید، فرمانده یک یگانید، فرمانده یک یگان عمده هستید، رئیس یک ادارهی مهمّید، رئیس یک قسمت کوچکید -فرقى نمیکند- هرچه هستید، آن حیطهی زیر امر شما که در اختیار شما است، امانتى است دست شما؛ باید آن را با کمال قدرت، با کمال دقّت، با وسواس، بدون اندکى سستى و قصور(۵) حفظ کنید. اگر نکردید و از آن ناحیه به این کشور و این ملّت ضررى وارد شد، میدانید چه کسى مسئول است!
ما در طول این هشت سالى که گذشت، باید تجربههاى زیادى گرفته باشیم و دیده باشیم: آن چیزهایى که نداشتیم، باید فراهم بکنیم؛ آن چیزهایى که داشتیم و خوب نگه نداشتیم، باید یاد بگیریم نگه داریم؛ آن چیزهایى که داشتیم و خوب از آنها استفاده نکردیم، باید یاد بگیریم خوب استفاده کنیم؛ آن چیزهایى که در هنگام ضرورت نفهمیدیم وجود آنها لازم است و خسارتى از این ناحیه بر ما وارد شد، باید جلوى خسارتهاى مشابه را بگیریم. این صفحهی جنگ -صفحهی هشت سال تجربه- پیش روى ما گشوده است؛ نگاه کنید، ببینید، یک بازنگرى بکنید؛ ثُمَّ ارجِعِ البَصَرَ کَرَّتَین؛(۶) دوباره نگاه کنید، ببینید میدان جنگ چه خبر بود؛ چهجورى میتوانست بشود و چرا آنجورى نشد؟ به خودمان برگردیم، خودمان را ملامت کنیم؛ البتّه مقصود من ملامت نیست؛ مقصود من درس گرفتن است. باید درس بگیریم از آنچه گذشته و پشت سر ما است؛ و میتوانیم درس بگیریم. روزهاى باشکوهى، روزهاى عزیزى، شبهاى فراموشنشدنیاى در این هشت سال گذشت؛ شبهایى که به تعبیر بعضى از رؤساى کشورها، در آن شبها تا صبح، نه دوستان ما در سراسر دنیا خوابیدند و نه دشمنان ما. شما رزمندگان، آنهایى که شهید شدند، آنهایى که در منطقهها حضور داشتند، آنهایى که فداکارى کردند، میدانند و بدانند که شماها شبهایى را گذراندید و ساعاتى را گذراندید که در سرتاسر دنیا دشمنان شما از وحشت و از دغدغه نخوابیدند و دوستان شما از شادى و هیجان! چیزهاى عجیبى گذشت در این هشت سال در این خطّ مرز و نوار مرز؛ کارهاى عجیبى انجام گرفت.
و دشمن بههرحال دشمن است. من نمیتوانم هم بگویم آن دشمن بیدار است [یا نه]، قصد جنگ دارد یا ندارد، خواهد جنگید یا نخواهد جنگید -اینها را من نمیدانم، از غیب خبر ندارم- ولى میگویم دشمن، دشمن است. دشمن مادامیکه از خودش انصاف نشان نداده، مادامیکه پشیمانى از تجاوز و تعرّض از او مشهود نشده، بایستى از او برحذر بود. دشمن اینجور است؛ مگر نشان بدهد که دشمن نیست.رژیم عراق با تهاجم به مرزهاى ما در یکى از سختترین شرایط تاریخى زندگى ما، نشان داد که دشمن با ملّت ایران و دشمن با نظام جمهورى اسلامى و دشمن با سلامت و صلح منطقه است؛ این را نشان داده، ثابت کرده؛ جاى تردید که نیست. چه کسى امروز در دنیا باور میکند و در طول این هشت سال کدام آدم عاقل و مطّلعى باور کرده که تهاجم صدّامحسین و لشکریانش به مرزهاى جمهورى اسلامى، عکسالعمل یک چیزى یا یک حرکتى بوده؟ خب، از این حرفها گفتهاند و میگویند؛ امّا کدام آدم عاقل، کدام آدم مطّلع ممکن است که چنین چیزى را باور کند؟ از روى شیطنت بود، از روى شرارت بود، [اگر] به یک نظر نگاه کنید از روى حماقت بود، از روى تحریکپذیرى از دشمنان اسلام بود، از روى تهییج شدنِ حسّ جاهطلبى او بهوسیلهی بعضى از مرتجعین موذى منطقه بود؛ اینها بود.
البتّه ضربهاى که اینها خوردند، ضربهاى فراموشنشدنى است براى خودشان و براى دیگران؛ لکن امیرالمؤمنین فرمود: اِنَّ اَخَا الحَربِ الاَرِق؛(۷) مرد جنگ بیدار است. بیدار باشید. بیدار باشید و این بیدارى در عمل شما نشان داده خواهد شد. و این چیزى است که ملّت ایران از شما میخواهد و من بهعنوان فرمانده شما از شما میخواهم. باید این بیدارى را در عملتان نشان بدهید. عذرى براى آماده نبودن پذیرفته نیست. من دستورات لازم را براى دنبالهگیرى این آمادگى، هم به ستاد فرماندهى کلّ قوا، و هم به ستاد مشترک ارتش جمهورى اسلامى ایران دادهام؛ هر کدام از جهتى. ستاد کلّ سپاه پاسداران هم در جریان آنچه ما به ستاد فرماندهى کل دستور دادهایم، هست. و باید همهی نیروهاى مسلّح و همهی عناصر فعّال در نیروهاى مسلّح، سهم خودشان را در حفظ این آمادگى و افزایش قدرت ایفا کنند.
و امیدواریم که خداى متعال هم به شماها کمک کند و انشاءالله این توفیق را هم به ما بدهد که بتوانیم یاد رزمندگان عزیز و شجاعتهاى بزرگ آنها را همیشه زنده بداریم؛ این یک وظیفهی قطعى است که بر عهدهی ما است و اهدا و تقدیم این نشان به شما هم به همین معنا است؛ بزرگداشت شجاعت و فداکاریاى است که از شما در آن برهه صادر شده. این چیز کوچکى است؛ چیزى است که در اختیار ما است و آنچه مهمتر و بزرگتر است، سپاس الهى و پاداش معنوى تمامنشدنى است.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته |
99 | 1368/11/12 | بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم و میهمانان خارجى مراسم دههی فجر انقلاب اسلامى | https://farsi.khamenei.ir/speech-content?id=2260 |
بسم الله الرّحمن الرّحیم(۱)
اگرچه زندگى ما و وجود ما سرشار است از یاد امام راحل عظیم و رهبر الهى و فراموشنشدنى ما، امّا در مثل این ایّام -که خاطرهی حیات مجدّد ملّت ایران و تجدید حیات طیّبهی اسلامى با همّت و ارادهی نیرومند آن شخصیّت عظیم و بزرگ است- یاد آن بزرگوار از همیشه زندهتر و برجستهتر است.
هدف از همهی این مبارزاتى که ملّت ایران به رهبرى امام بزرگوار انجام داد تا انقلاب به پیروزى رسید، و همهی تلاشهایى که بعد از پیروزى انقلاب در این کشور انجام شد، تشکیل حیات طیّبهی اسلامى بود. اسلام براى انسان یک روش زندگى مناسب و لایقى(۲) قائل است. تنها اگر این شرایط محقّق شد، انسان میتواند به سعادت و به کمال برسد. تلاش همهی دلسوزان بشر و راهنمایان بزرگ انسان در طول تاریخ -انبیاى عظام و اولیا و مجاهدان فیسبیلالله- این بوده است که این حیات طیّبه را براى بشر به وجود بیاورند؛ و سعى همهی دشمنان انسان و شیاطین و طواغیت این بوده است که بشر را از این حیات طیّبه دور کنند. لذا دشمنى با شیطانها و طاغوتها، عنصر ایمان و از اجزاى اصلى دعوت همهی پیغمبران بوده؛ و عمل پیغمبران و عمل پیغمبر اسلام (صلّى الله علیه و آله و سلّم) هم بر این قرار داشته است. لذا هرگز در تاریخ، شما نخواهید توانست یک داعیهی حقّى را پیدا کنید که صاحب آن دعوتِ حق، با شیاطین و طواغیت مبارزه نکرده باشد، و طواغیت و شیاطین و زورگوها هم با او خصمانه و با بغض و کینه مواجه نشده باشند.
امروز در دنیا تمام تلاشهاى استکبار جهانى متمرکز است در اینکه هر صدایى را که علیه نظام حاکم جهانى بلند میشود، خاموش و خفه کند. و از وقتى انقلاب اسلامى به پیروزى رسید، صداى اسلام قویترین و مطمئنترین فریادى بود که علیه نظم ظالمانهی حاکمیّت استکبار جهانى بلند شده است؛ لذا امروز بیشترین همّت دشمنان و طواغیت، خاموش کردن صداى اسلام است. و در این یازده سالى که از پیروزى انقلاب میگذرد، آنقدرى که از سوى استکبار جهانى و متولّیان نظم حاکم جهانى و دستگاههاى استکبار جهانى -چه دستگاههاى تبلیغاتى و فرهنگى، و چه دستگاههاى سیاسى و نظامى و اقتصادى- علیه دعوت اسلامى و بخصوص مرکز دعوت انقلابى اسلام یعنى ایران اسلامى، تلاش و فعّالیّت شده است، علیه هیچ حادثه و پدیدهی دیگرى اینقدر تلاش نشده است.
ما امروز در سالگرد پیروزى انقلاب و ورود امام، خوب است که در یک جملهی کوتاه روشن کنیم که هدف ما چیست و مواجههی دشمن با ما از قِبَل چه مسئلهاى است و همینطور روشن کنیم که این عرصهی مبارزه و این صحنهی درگیرى تا کجاها امتداد دارد و به کجا خواهد رسید. من عرض میکنم، در مواجههی قدرتهاى مسلّط عالم با انقلاب و نظام جمهورى اسلامى، مسئله، اسلام است؛ مسئله، اسلام خالص و پیراستهی از تحریفهاى ایادى خودِ استکبار جهانى است. براى ما هم مسئله، اسلام است؛ براى دشمن ما هم مسئله، اسلام است. ما بهخاطرِ اسلام با استکبار مواجهیم؛ هدف استکبار جهانى هم -یعنى در رأسْ آمریکا، و در ذیلْ همهی دستگاههاى شیطانى مسلّط عالم یا حتّى دستگاههاى غیرمسلّطى که براى منافع استکبار کار میکنند- در مواجههی با ایران اسلامى، فقط اسلام است و بس؛ هیچ مسئلهی دیگرى در میان نیست.
ما براى حیات طیّبهی اسلامى، نهفقط براى خودمان [بلکه] براى بشریّت مبارزه میکنیم. معناى این حرف این نیست که ما میخواهیم لشکرکشى بکنیم تا ببینیم ایادى استکبار در کجا حیات طیّبهی بشرى را نقض کردند، آنجا بجنگیم؛ این جنگ، از این مقوله نیست. ما در پایگاه اسلام سعیمان این است که ثابت کنیم بشریّت در زیر سایهی سنگین خبیثِ حاکمیّتِ کنونىِ استکبار بر عالم رنج میکشد و روزبهروز به بدبختى نزدیکتر میشود. و اسلام میتواند بشر را نجات بدهد؛ ما این را ثابت کردهایم و ثابت خواهیم کرد که اسلام میتواند با قدرتهاى بزرگ عالم مواجه بشود و میتواند نظم ظالمانهی دنیا را به هم بزند. استکبار هم روى همین حسّاسیّت دارد.
هر ملّتى، هر دعوتى، هر نظامى که فرهنگ سلطهی جهانى را قبول کند، استکبار میتواند با آن بسازد؛ با آن بحثى ندارد. هر فرهنگى، هر ملّتى و هر نظامى که فرهنگ سلطه را -یعنى حاکمیّت خداوندان زر و زور و امپراتورهاى قدرت جهانى را- رد بکند، او در چشم آنها و در نظر آنها مبغوض است؛ و آن امروز اسلام است و او ما هستیم که این نظام سلطه را در دنیا رد میکنیم، آن را محکوم میکنیم، آن را مسئول بدبختى ملّتها و انسانها در سراسر عالم میشماریم.
ما از تهمتهایى که دستگاههاى تبلیغاتى وابستهی به غرب، متوجّه به انقلاب ما و کشور ما و ملّت ما میکنند، سراسیمه نشدهایم و نخواهیم شد. از اوّل پیروزى انقلاب، مرتجعترین مرتجعین عالم، ملّت ما را و انقلاب ما را -که یک حرکت پیشرو [بود] و مترقّیترین حرکات زمان خودش را انجام داده بود- متّهم کردند به مرتجع بودن! این ما را سراسیمه و دستپاچه نمیکند؛ بگویند. در زمینهی سیاسى، انواع و اقسام تهمتهایى را که میدانند براى ملّت ایران و براى نظام اسلامى در ایران، نامطلوب و زشت است، متوجّه به انقلاب ما و ملّت ما و دولت ما و کشور ما کردند. خود آنها هم میدانند که این تهمتها خلاف واقع است، امّا براى اینکه حیثیّت این انقلاب را در چشم میلیونها مسلمان و حتّى غیرمسلمان -که در دنیا به این انقلاب چشم دوختهاند و از آن امیدوار شدهاند- ساقط کنند، شایع کردند و در رسانههاى گروهى بیان کردند. لکن مسئلهی اصلى اینجا است که در مصاف میان اسلام و دستگاههاى قدرت شیطانى، آن که پیروز است، اسلام است و ما این را داریم امروز مشاهده میکنیم. علیرغم اینکه با انواع تبلیغات دروغ سعى کردند دعوت اسلامى را در ایران زشت جلوه بدهند، آن را به مسائل فرقهاى و طایفهاى و نژادى مربوط بکنند، بین مسلمانان اختلاف بیندازند و جامعهی ایران اسلامى را از لحاظ عاطفى از مسلمانان دیگر جدا بکنند، [امّا] شما امروز مشاهده میکنید که در اطراف عالم، نداى اسلام و دعوت اسلام و شوق به اسلام، دنیا را پُر کرده است؛ این پیشرفت اسلام است. استکبار جهانى نمیتواند ادّعا کند که در مقابل اسلام قادر به اِعمال قدرت است؛ این نمونهاش [است].نه فقط با جنگ تحمیلیاى که به راه انداختند نتوانستند جمهورى اسلامى را و انقلاب اسلامى در ایران را شکست بدهند، نهفقط با محاصرهی اقتصادى و محاصرهی تبلیغاتى و فرهنگى نتوانستند به این انقلاب و این نظام ضربه بزنند، بلکه حتّى نتوانستند جلوى ساطع شدن(۳) نور حقیقت از این انقلاب در سراسر عالم را بگیرند. امروز ببینید در اروپا و در قلب مدنیّت غربى و فرهنگ غربى -که اسلام را خصم خود میداند و با اسلام مبارزه میکند- دعوت اسلامى چه شور و نشاطى به وجود آورده. و حقیقت همین است؛ و آینده محکوم همان حقیقتى است که انبیاى عظام خبر دادند و اسلام به ما وعده داده. اسلام بر تمام مکائد(۴) دشمنان اسلام در سراسر جهان پیروز خواهد شد.
اگر یک روزى به ما میگفتند، به انسانهاى معمولى میگفتند که در قلب اروپا کسانى به شوق اسلامخواهى تشکّل پیدا خواهند کرد، باور آن مشکل بود؛ اگر میگفتند که امپراتورى بناشدهی بر اساس مادّیگرى و ضدّیّت با خدا متلاشى خواهد شد، باور آن مشکل بود؛ اگر میگفتند که در کشورهاى ارتجاعىِ علیالظّاهر اسلامى و علیالباطن محکوم قدرتهاى وابستهی به غرب و وابستهی به دستگاههاى ضدّاسلامى، حرکتهاى اسلامىِ مترقّى به وجود خواهد آمد، باورش مشکل بود؛ اگر میگفتند در اقصىٰ نقاط کشورهاى اسلامى، مردم مسلمان با انگیزههاى ایمانىِ خودشان حرکت خواهند کرد و قیام خواهند کرد و فداکارى خواهند کرد تا کلمهی اسلام را بلند کنند، باور آن مشکل بود؛ چون دستگاه حاکمیّت استکبار جهانى و حاکمیّت سلطهی شیطانى، تمام ترتیبات را جورى [فراهم] کرده بود که معنویّت و دین -بخصوص اسلام- بکلّى از صحنه خارج بشود. امّا معجزهی الهى تحقّق پیدا کرد؛ اسلام به صحنه آمد و مخالفین خودش را از صحنه خارج کرد و دارد خارج میکند.
امروز در دنیا از دو قطب سیاسى و اقتصادى عالم -قطب شرق و قطب غرب- قطب شرق تقریباً متلاشى شد و چیزى به نام بلوک شرق، امروز در دنیا دیگر نیست. کسى این را باور نمیکرد. من میگویم دایرهی گسترش و نفوذ اسلام از این خیلى بیشتر خواهد رفت و بشریّت در آیندهی نهچندان دورى شاهد خواهد بود که حاکمیّت غرب و حاکمیّت فرهنگ سلطه و حاکمیّت ضدّارزشهاى حاکم بر بشر، متلاشى خواهد شد؛ و آن چیزى که امروز به نام بلوک غرب بر دنیا ظلم و جفا میکند هم متلاشى خواهد شد و از بین خواهد رفت. و این از برکات اسلام است. در آیندهاى که خیلى دور نخواهد بود، بشریّت شاهد خواهد بود که حکومت غاصب صهیونیستها مجبور به عقبنشینى خواهد شد و ملّت مظلوم فلسطین به حقوق خودشان خواهند رسید. این طبیعت زمان و روند کنونى حقایق در عالم است.مسلمانها باید خودشان را آماده کنند. مسلمانهاى مؤمن و معتقد باید بدانند امروز روز اسلام و روز نقش و دُور اصلى اسلام است؛ و اسلام پیشرفت خواهد کرد؛ و اسلام در صحنهی ذهن بشر و انشاءالله در واقعیّتهاى زندگى، حاکم خواهد شد. ما در نظام جمهورى اسلامى به تبعیّت از امام فقید بزرگوارمان -آن شخصیّت نمونهی امروز عالم؛ شخصیّتى که از نوع اولیاى خدا و جزو سلسلهی برگزیدگان الهى بود- راهِ پاى فشردن به اسلام و مقابلهی با طواغیت را با قدرت و قاطعیّت تعقیب خواهیم کرد و معتقدیم که آینده در اختیار اسلام و متعلّق به اسلام است.
من به همهی شما برادران و خواهران عزیز که از نقاط مختلف تشریف آوردید، مخصوصاً میهمانان دههی فجر که از کشورهاى دیگر تشریف آوردند، خیرمقدم و خوشامد عرض میکنم و توفیقات همهی شما را از خداوند متعال خواستارم.
والسّلام علیکم و رحمةالله و برکاته |