mehr32's picture
add files
426a745
افسردگی (حالت)
افسردگی حالتی خلقی شامل بی‌حوصلگی و گریز از فعالیت یا بی‌علاقگی و بی‌میلی است و می‌تواند بر افکار، رفتار، احساسات و خوشی و تندرستی یک فرد تأثیر بگذارد. وهمچنین گفت وگوهای ذهنی به وجود می‌آورد
افراد افسرده هم می‌توانند احساس ناراحتی، اضطراب، پوچی، ناامیدی، درماندگی، بی‌ارزشی، شرمساری یا بی‌قراری داشته باشند. ممکن است آن‌ها اشتیاق خود در انجام فعالیت‌هایی که زمانی برایشان لذت‌بخش بوده از دست بدهند، نسبت به غذا بی‌میل و کم‌اشتها شوند، تمرکز خود را از دست بدهند، در به‌خاطر سپردن جزئیات و تصمیم‌گیری دچار مشکل شوند، در روابط خود به مشکل، برخورد کنند و به خودکشی فکر کرده، قصد آن را داشته باشند و حتی خودکشی کنند. اختلال افسردگی، ممکن است که باعث بی‌خوابی، خواب زیاد، احساس خستگی و کوفتگی، مشکلات گوارشی، یا کاهش انرژی بدن شود.
افسردگی یکی از ویژگی‌های برخی از نشانگان روانی از جمله، اختلال افسردگی اساسی است؛ اما ممکن است که یک واکنش طبیعی به رویدادهای زندگی، مانند مرگ نزدیکان، اثرات بیماری‌های بدنی یا عوارض جانبی مصرف بعضی از داروها و درمان‌های پزشکی باشد، البته تا هنگامی که این حالت در یک مدت زمان طولانی، باقی نمانده باشد. یک تشخیص راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی، افسردگی به شکل یک عادت-که فرد می‌تواند به عنوان بخشی از زندگی خود تجربه کند-را متمایز می‌کند.
یکی از مهم‌ترین اختلالات افسردگی به‌ویژه در وضعیت پیشرفته، ازدست‌دادن قدرت تفکر سالم، راحت، خلاقانه یا حتی درست تمرکز کردن است که در مراتب بالاتر و در افسردگی‌های حاد، اختلال تشدید می‌شود و باعث مواردی مثل جنون می‌شود.
شکل دیگری از این حالت افسردگی فصلی است، افسردگی فصلی گونه‌ای اختلال عاطفی است، که ریشه در تغییر فصول دارد. معمولاً افراد در فصل‌های به‌خصوصی به‌ویژه در پاییز، زمستان و بهار دچار عوارض ناشی از آن می‌شوند. افسردگی فصلی گونه‌ای اختلال عاطفی است، که ریشه در تغییر فصول دارد. معمولاً افراد در فصل‌های به‌خصوصی به‌ویژه در پاییز، زمستان و بهار دچار عوارض ناشی از آن می‌شوند
همچنین افسردگی را می‌توان در نتیجه تضعیف ذهن در برابر حل مسائل، ارائه فلسفه‌ها و… برای کنار آمدن با مشکلات روح باشد که ذهن اصطلاحاً تسلیم می‌شود و دیگر امیدی ندارد ودر نتیجه افسردگی حاصل می‌شود.
افسردگی معمولاً به دلیل فقدان (از دست دادن چیزی یا کسی) یا شکست خوردن است.
افسردگی در حیوانات
هرچند تحقیقات زیادی دربارهٔ بیماری افسردگی در حیوانات انجام نشده با این حال شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد، احتمالاً انسان تنها گونه در خطر این بیماری روانی نیست.
حضور حیوانات موجود در باغ وحش در سرتاسر جهان نشان داده‌اند که علائم اضطراب و افسردگی را نشان می‌دهند. در واقع، پریشانی روانی در حیوانات محبوس در باغ وحش آنقدر رایج است که نام خاص زوکوزیس را به آن می‌گویند. زوکوزیس می‌تواند شامل تکان خوردن، تاب خوردن، حرکت بیش از حد به جلو و عقب، چرخش، چرخش گردن، خودزنی، نظافت بیش از حد، گاز گرفتن، استفراغ و کوپروفاژی (مصرف مدفوع) و حتی خودکشی باشد.
این ویژگی‌ها در میان حیوانات سالم و شاد در طبیعت بسیار نادر است. هنگامی که حیوانات در اسارت نگهداری می‌شوند، توانایی بیان خواسته‌های طبیعی خود را از دست می‌دهند و این موضوع تأثیری که اغلب می‌تواند بر سلامت روحی و روانی آن‌ها بگذارد، به طرز غم‌انگیزی به شکل زوکوزیس مشهود می‌شود. چنین رفتاری، هنگامی که توسط حیوانات محصور یا مزاحم در موقعیت‌های دیگر نشان داده می‌شود، اغلب به عنوان «رفتار کلیشه‌ای» نامیده می‌شود و توسط دانشمندان به‌عنوان شاخص واضحی از مسائل شدید رفاه حیوانات به رسمیت شناخته می‌شود.
مشاهدات بسیاری نشان می‌دهد پریمات‌ها شامل (میمون شامپانزه، گوریل، اورانگوتان و لمور و…) که بهره هوشی بسیار بالایی دارند و همچنین از نظر ژنتیکی بسیار شبیه به انشان امروزی هستند در باغ وحش‌ها بسیار سریع تر از حیوانات دیگر دچار علایم افسردگی می‌شوند. گروهی از پژوهشگران در سال ۲۰۰۸ تحقیقی دربارهٔ رفتارهای عجیب شامپانزه‌های باغ وحش شیکاگو واقع در ایالت متحده آمریکا انجام دادند.نتایج این پژوهش نشان می‌دهد گروهی از شامپانزه‌ها رفتارهای بسیار پرخاشگرانه ای نسبت به هم نوعان و مسئولان باغ وحش نشان می‌دهند. در این بین پژوهشگران با اسکن ام آر آی مغزی این شامپانزه‌ها متوجه شدند سطح هورمون‌هایی مانند دوپامین بسیار پایین‌تر از سطح طبیعی آنها در حالت عادی است. همچنین به طرز عجیبی قشر خاکستری مخ فعالیت بسیار کمی از خود نشان می‌دهد. تمام این علایم شباهت‌های بسیاری به بیماری افسردگی گونه انسان را دارد.
داستان «پادشاه شائول» در «عهد عتیق» و نیز داستان خودکشی «آژاکس» در ایلیاد «هومر» توصیفهایی از سندرم افسردگی است. بقراط در حدود چهارصد سال پیش از میلاد مسیح اصطلاحات مانیا (شیدایی) و مالیخولیا (melancholia) را برای توصیف اختلالات روانی بکار برده بود. حدود سال سی ام میلادی یک پزشک رومی بنام سلسوس در کتابش به نام دربارهٔ طب (De re medicina)، مالیخولیا (ملانکولی) را به عنوان نوعی افسردگی ناشی از غلبه صفرا ذکر کرده‌است.
در ۱۸۵۴ «ژول فاره» بیماری به نام جنون دوره ای (فولی سیرکولار) را توصیف کرده بود که در آن حالات خلقی افسردگی و مانیا به‌طور متناوب پیدا می‌شد. در سال ۱۸۸۲ روان‌پزشک آلمانی «کارل کالبام» اصطلاح «سیکلوتایمی» را به کار برد و مانیا و افسردگی را مراحلی از یک بیماری واحد قلمداد کرد. در سال ۱۸۹۹ «امیل کرپلین» بر اساس اطلاعاتی که از روانپزشکان آلمانی و فرانسوی پیش از خود بدست آورده بود، نوعی روانپریشی بنام روانپریشی مانیا – افسردگی توصیف کرده بود و اکثر ملاک‌هایی را که امروزه روانپزشکان برای گذاشتن تشخیص اختلال دوقطبی I به کار می‌برند، در آن گنجانده بود. تفاوت این نوع روانپریشی با دمانس زودرس (نام اسکیزوفرنی در آن روزگار) این بود که سیر رو به تباهی و رو به دمانس در آن وجود نداشت. کرپلین نوعی افسردگی هم برشمرده بود که در اواخر بزرگسالی شروع می‌شد و نهایتاً نام مالیخولیای کهولتی بر آن نهاده شد. این نوع افسردگی از همان زمان شکلی از اختلالات خلقی دیر آغاز دانسته شد.
سختی‌های دوران کودکی مانند از دست دادن نزدیکان، فروگذاری در نگه‌داری و تربیت، سوء استفاده جنسی و جسمی و تبعیض رفتاری والدین با فرزندان به بروز افسردگی در بزرگسالی کمک می‌کند. سوء استفاده‌های جسمی و جنسی در دوران کودکی نقش ویژه و قابل توجهی در احتمال بروز افسردگی در مراحل مختلف زندگی دارد.
رویدادها و تغییر و تحولات زندگی که ممکن است باعث افزایش بروز افسردگی شوند عبارتند از: زایمان، یائسگی، تنها بودن در خانه، بی هدفی شخص از تحصیلاتش، اعتیاد به روان گردان، مشکلات خانوادگی، از دست دادن یکی از نزدیکان، بدهی‌های زیاد، مشکلات مالی، بیکاری، استرس کاری، تشخیص‌های پزشکی (سرطان، ایدز و غیره)، قلدری، از دست دادن یک دوست، بلایای طبیعی، انزوای اجتماعی، تجاوز، مشکلات رابطه‌ای یا زناشویی، حسادت، جدایی و آسیب‌های جبران ناپذیر. نوجوانان ممکن است به واسطهٔ عدم پذیرش اجتماعی، فشار و قلدری از طرف هم‌سالان در معرض افسردگی قرار گیرند. هم‌چنین کودکانی که در معرض مادران افسرده قرار می‌گیرند رشدشان تا ۱۲ ماهگی به تأخیر می‌افتد.
افرادی که در پرسشنامه‌های مربوط به افسردگی نمرات بالاتری از عامل روان‌رنجوری می‌گیرند، بیشتر دچار افسردگی و اختلال افسردگی اساسی هستند. هم‌چنین افراد افسرده معمولاً درون‌گراتر از سایر افراد هستند.
افسردگی ممکن است ناشی از دورهٔ درمان باشد، از جمله مصرف داروهایی که باعث افسردگی می‌شوند. درمان‌هایی که با افسردگی مرتبط است شامل: اینترفرون تراپی، بتابلاکرها، داروهای ایزوترتینوئین، ضد بارداری، ضد تشنج، ضد میگرن، ضد روان‌پریشی، عوامل قلبی، هیپنوتیزم درمانی، شناختی-رفتاری، درمان در خانه و عوامل هورمونی می‌شود.
گاهی سوء مصرف مواد می‌تواند باعث تشدید افسردگی شود چه در خماری و چه در ترک و هم‌چنین از آثار به‌جای مانده از مصرف. این مورد شامل نوشیدنی‌های الکلی، آرام‌بخش‌ها (از جمله بنزودیازوپین تجویزی)، مخدرها (مثل مسکن‌های تجویزی و مواد مخدری مانند هروئین)، محرک‌ها (مانند کوکائین و آمفتامین)، روان‌گردان‌ها و مواد استنشاقی می‌شود.
خلق افسرده می‌تواند ناشی از برخی بیماری‌های عفونی، کمبودهای تغذیه‌ای، شرایط عصبی و مشکلات فیزیولوژیکی، از جمله آندروژن (در مردان)، بیماری آدیسون، نشانگان کوشینگ، کم‌کاری تیروئید، بیماری لایم، اِم اِس، بیماری پارکینسون، درد مزمن، سکته مغزی، دیابت و سرطان باشد.
افسردگی به عنوان علائم اصلی نشانگان روانی است. اختلال خلقی گروهی از اختلالات اولیه خلقی به حساب می‌آید. این شامل اختلال افسردگی اساسی (MDD یا افسردگی اساسی یا افسردگی بالینی) می‌شود که فرد در آن حداقل دو هفته حالت افسردگی دارد و تقریباً شوق و علاقهٔ خود را نسبت به هر فعالیتی از دست می‌دهد و کج‌خلقی که علائم آن به شدت نشانه‌های اختلال اساسی نیستند. اختلال دو قطبی نیز یکی دیگر از اختلالات خلقی است که منجر به افسردگی می‌شوند.
پژوهشگران گمان می‌کنند میراث تاریخی نژادپرستی، اضطراب اقلیت و استعمار ممکن است باعث به وجود آمدن شرایط افسردگی شود.
امروزه در علم روان‌شناسی این مسئله ثابت شده‌است که افسردگی در افراد مختلف ممکن است با علائم متفاوتی همراه باشد. عوامل مختلفی از جمله سن و جنسیت می‌توانند مستقیماً بر روی علائم افسردگی تأثیر بگذارند؛ بنابراین بدیهی است که افسردگی در همه افراد، با علائم یکسان ظاهر نمی‌شود. اما با این حال یک سری از این علائم که از آن‌ها به عنوان علائم شایع افسردگی یاد می‌شود، در بین اکثر گروه‌ها وجود دارد.
با توجه به آخرین تحقیقات انجام شده مهم‌ترین علائم افسردگی عبارتند از
ارائهٔ پرسشنامه‌ها و چک‌لیست‌ها مانند «پرسشنامه افسردگی بِک» یا «پرسشنامه افسردگی کودکان» از طرف یک ارائه‌کننده خدمات درمانی می‌تواند برای کمک در تشخیص و ارزیابی افسردگی و شدت آن استفاده شود. تست افسردگی بک معمولاً به عنوان ابزار ارزیابی رسمی توسط محققان مورد استفاده قرار می‌گیرد اما لزوماً نیاز است تا روش‌های دیگر نیز استفاده شود. از مصاحبهٔ نیمه‌ساختار یافته از جمله پرسشنامهٔ بچه‌گانه (کیدی) برای اختلالات عاطفی و اسکیزوفرنی (مخفف انگلیسی: KSADS) و مصاحبهٔ بالینی برای DSM نوع ۳ (مخفف انگلیسی: SCID) برای اطمینان و تأیید افسردگی استفاده می‌شود.
زمانی که مهرطلبی از تعادل خارج می‌شود به بیماری تبدیل می‌شود، می‌توان از آن به عنوان خودتخریبی هم نام برد که ریشه آن نفرت داشتن از خود و ترس است. مهرطلبی را می‌توان یکی از ریشه‌ها و عوامل تشخیص افسردگی دانست.
مردمان گرفتار اختلال‌های هیجانی به شدت افسرده‌اند یا دچار شیدایی (سرخوشی افسار گسیخته) اند، یا ممکن است مدتی افسرده و مدتی شیدا باشند. دسته‌های اختلال هیجان و خلق به این شرح است: اختلال‌های افسردگی یعنی شخص یک یا چند دوره افسردگی بدون دوره‌های شیدایی دارد؛ اختلال‌های دو قطبی به این معنا که شخص بین دوره‌های شیدایی و افسردگی نوسان می‌کند. معمولاً بین هر دو دورهٔ حاد بیماری یک دورهٔ بهنجاری وجود دارد. اینکه شخص فقط دوره‌های شیدایی بدون سابقه و پیشینهٔ افسردگی داشته باشد بسیار کمیاب است.
اکثر کسانی که دچار افسردگی می‌شوند دوره‌های شیدایی پیدا نمی‌کنند. اما از هر صد بیمار افسرده یک یا دو بیمار گرفتارِ هر دو دورهٔ افسردگی و شیدایی می‌شوند و عنوان تشخیصیِ اختلال دوقطبی یا شیدا – افسرده می‌گیرند. در این نوع اختلال، شخص بین دوره‌هایی از افسردگی و سرخوشی شدید نوسان می‌کند. در بعضی بیماران، بین دو دوره شیدایی و افسردگی فقط یک دوره کوتاه بهنجاری دیده می‌شود.
تمامی انسان‌ها در مقطعی از دوران کودکی و جوانی خود به‌طور طبیعی با بحران‌های احساسی مواجه می‌شوند، اما گاهی این مقاطع بحرانی در برخی کودکان منجر به افسردگی می‌شود. کودکانی که مبتلا به بیش فعالی، اختلال یادگیری، اختلال اضطراب و اضطراب نافرمانی مقابله جویانه (Odd)هستند، احتمال این که دچار افسردگی شوند بیشتر است.
افسردگی در افراد سالخورده معمولاً درمان نشده باقی می‌ماند، چرا که بسیاری از این افراد افسردگی را یکی از پیامدهای طبیعی افزایش سن و واکنشی طبیعی در مقابل مسائل جسمی، روحی و اجتماعی مرتبط با سالخوردگی می‌دانند. سالخوردگان معمولاً برای درمان افسردگی خود اقدام نمی‌کنند.
مردان با توجه به ویژگی‌ها و صفاتی که دارند، از افسردگی خود بیشتر شرمنده و خجالت زده می‌شوند و به همین دلیل سعی می‌کنند که بیماری و شرایط سخت زندگی خود را از همه پنهان کنند و در برابر این بیماری و شرایط بد تاب بیاورند.
عوامل مختلفی از جمله بیولوژیک باروری، ژنتیک، تغییرات هورمونی و روابط بین فردی در ابتلای زنان به افسردگی نقش زیادی دارد. بسیاری از زنان در دوران قاعدگی از لحاظ احساسی و جسمی بسیار ضعیف می‌شوند (سندروم پیش از قاعدگی)، تغییرات رفتاری مثل احساس افسردگی و تحریک پذیری را تجربه می‌کنند.
عدهٔ زیادی از زنان افسرده علائم و نشانه‌های شدیدتری در دوران قاعدگی تجربه می‌کنند. بسیاری از آن‌ها در زمان پس از زایمان به افسردگی پس از زایمان دچار می‌شوند. علائم افسردگی شدید در زنان در فاصله زمانی کمی پس از وضع حمل بروز می‌کند که موجب اضطراب، بی خوابی، گریه یا افکاری مانند آسیب رساندن به خود یا نوزاد می‌شود.
خلق افسرده ممکن است به درمان حرفه‌ای نیازی نداشته و یک واکنش طبیعی نسبت به رویدادهای زندگی، علائم برخی از شرایط پزشکی یا عوارض جانبی ناشی از مصرف بعضی داروها و درمان‌های پزشکی باشد.
در بین گیاهان دارویی زعفران، گل محمدی و لیموترش تأثیر بسزایی در بهبود و درمان افسردگی دارند.
مواد مؤثره موجود در زعفران (کروسین و سافرانال) تأثیری مشابه داروی فلوکستین داشته و از بازجذب دوپامین، نوراپی نفرین و سروتونین جلوگیری می‌کند و بدین ترتیب اثر ضد افسردگی خود را اعمال می‌نماید. در مطالعه بالینی که روی ۳۰ بیمار مبتلا به افسردگی در محدوده سنی ۱۸ تا ۵۵ سال برای مقایسه کپسول‌های ۳۰ میلی‌گرم زعفران و کپسول‌های ۱۰۰ میلی‌گرم ایمی پیرامین به مدت ۶ هفته صورت گرفت نشان داد که هیچ تفاوت معنی داری بین این دو گروه دیده نشد و در هر دو گروه بهبودی چشمگیری مشاهده گردید. همچنین برخی عوارض ایمی پیرامین مانند خشکی دهان در گروهی که زعفران مصرف کرده بودند مشاهده نگردید. در مطالعه بالینی دیگر که به صورت دو سویه کور بر روی ۴۰ بیمار مبتلا به افسردگی به مدت ۶ هفته و برای مقایسه کپسول‌های ۳۰ میلی‌گرم زعفران در مقایسه با فلوکستین ۲۰ میلی‌گرم انجام گرفت نشان داد که بین دو گروه تفاوت معنی داری دیده نشد و در هر دو گروه علایم افسردگی بهبود یافت. همچنین اثر ضد افسردگی گل محمدی از طریق تغییر رهاسازی آمین‌های موجود در نورون‌های پیش سیناپسی می‌باشد. ماده مؤثر (ژرانیول) موجود در گل محمدی اثر مهاری بر روی آنزیم مونو آمینو اکسیداز داشته و از تجزیه مونو آمین‌ها جلوگیری کرده و سبب افزایش رهاسازی مونو آمین‌ها می‌شود. این گیاه از طریق مهار بازجذب نوروترانسمیترهای مونو آمین شامل ۵-هیدروکسی تریپتامین و نورآدرنالین سبب افزایش میزان این نوروترانسمیترها شده و بدین ترتیب خاصیت ضد افسردگی خود را اعمال می‌نماید. در یک مطالعه‌ای که به منظور بررسی اثر ضد افسردگی گل محمدی در مقایسه با نرمال سالین در ۳۰ موش نر نژاد سوری با استفاده از آزمون شنای اجباری صورت گرفت، پس از اتمام مطالعه نتایج، نشان دهنده کاهش زمان بی تحرکی موش‌ها و افزایش زمان شنا بود. در طی مطالعات انجام شده با استفاده از آنتاگونیستها و آگونیستهای گیرنده‌های مختلفی مانند گیرنده‌های بنزودیازپینی، سروتونینی، آدرنالینی و دوپامینی و نیز با استفاده از تست‌های رفتاری نشان داده‌است که تأثیر ضد افسردگی اسانس لیمو اساساً به مسیر سروتونرژیکی خصوصاً گیرنده "5-HT1A" مربوط می‌شود. علاوه بر این آنالیز میزان نوروترنسمیترها در نواحی مختلف مغزی نشان داده‌است که اسانس لیمو احتمالاً از طریق تغییر سیستم‌های دوپامینرژیک و سروتونرژیکی فعالیت ضد افسردگی خود را اعمال می‌کند. در یک مطالعه تأثیرات ضد افسردگی مصرف خوراکی اسانس لیمو در موشها با استفاده از تست معلق ماندن از دم (tail suspension test) و نیز تأثیر آن بر مونو آمین‌های مغز مورد بررسی قرار گرفت. یافته‌ها نشان داد در مقایسه با فلوکستین (۱۸ کیلوگرم/میلی‌گرم خوراکی) به عنوان کنترل مثبت، مصرف ۴۰۰ کیلوگرم/میلی‌گرم اسانس لیمو زمان بی تحرکی در این تست را به نحو چشمگیری کاهش می‌دهد. آنالیز HPLC نمونه‌های به دست آمده نشان داد که موش‌های گاواژ شده با اسانس لیمو تفاوت‌های چشمگیری از لحاظ غلظت نوراپی نفرین، دوپامین و سروتونین در کورتکس پیش قدامی، استریاتوم و هیپوکامپ دارند که می‌تواند مؤید تأثیرات ضد استرسی و افسردگی اسانس لیمو باشد. در مطالعه‌ای دیگر تأثیرات ضد افسردگی رایحه چندین گیاه از جمله لیمو با استفاده از تست شنای اجباری بررسی شد. نتایج این مطالعه نشان داد که تنها رایحه لیمو به نحو چشمگیری زمان بی تحرکی کل را کاهش داده‌است و نیز موجب تقویت کاهش زمان بی تحرکی القا شده با داروی ایمیپرامین شده‌است. این مطالعه نشان دهنده تأثیر ضد افسردگی رایحه اسانس لیمو می‌باشد.
داروهای ضد افسردگی می‌توانند به درمان افسردگی متوسط تا شدید کمک کنند.
چندین کلاس ضد افسردگی موجود است:
هر کلاس بر روی یک انتقال دهنده عصبی یا ترکیبی از انتقال دهنده‌های عصبی متفاوت عمل می‌کند.
فرد فقط باید طبق تجویز پزشک از این داروها استفاده کند. بعضی از داروها ممکن است مدتی طول بکشد تا تأثیر خود را بگذارد. با قطع دارو، فرد ممکن است مزایایی را که ممکن است به همراه داشته باشد تجربه نکند.
برخی از افراد پس از بهبود علائم، مصرف دارو را متوقف می‌کنند، اما این می‌تواند منجر به عود شود.
هر گونه نگرانی در مورد داروهای ضد افسردگی، از جمله قصد قطع مصرف دارو، را با پزشک مطرح کنید.
عوارض جانبی دارو
SSRIها و SNRIها می‌توانند عوارض جانبی داشته باشند. یک شخص ممکن است موارد زیر را تجربه کند:
زمانی که شهروندان ایالات متحده آمریکا که با افسردگی مواجه‌اند در نظر گرفته می‌شوند، تفاوت‌های نژادی خود را نشان می‌دهد. به‌طور مثال احتمال بروز روان‌پریشی و تنش‌های روانی در سیاه‌پوستان آمریکایی ۲۰ درصد بیشتر از سفیدپوستان گزارش شده‌است. هم‌چنین آمار مردان سیاه‌پوست آمریکایی که از بیماری‌های مزمن جدی مانند دیابت و سرطان رنج می‌برند به میزان بیشتری از مردان سفیدپوست است و این بیماری‌ها و اختلالات به عنوان عوامل عمدهٔ بروز افسردگی شناخته می‌شوند.
حدود سال ۲۰۱۶ میلادی فقدان عظیمی در زمینهٔ متخصصان روان درمانی در بین سیاه‌پوستان وجود داشت. سفیدپوستان در حرفهٔ روان‌شناسی و روان‌پزشکی تسلط دارند در حالی که تنها ۲ درصد از متخصصان روان درمانی سیاه‌پوست هستند و حدود سه چهارم از آن‌ها نیز زن هستند. بسیاری از مردان سیاه‌پوست آمریکایی در افشای احساسات و درونیات خود به کسانی که در زمینهٔ فرهنگ با آن‌ها وجه اشتراکی ندارند، احساس ناراحتی می‌کنند و کمبود درمانگران مرد سیاه‌پوست به معنی فقدان مدل و نشانه‌ها برای محققانی که در آینده می‌خواهند بر روی جامعهٔ خود تحقیق کنند، می‌باشد. بر اساس تحقیقی که توسط سیری النگ یکی از استادیاران جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی دانشگاه لیهای پنسیلوانیا انجام شده، نشان می‌دهد که بسیاری از سیاه‌پوستان آمریکایی به افسردگی به عنوان یک ضعف نگاه می‌کنند و نه یک مسئله در حوزهٔ سلامت.
افسردگی در زنان بیشتر از مردان است؛ و در همین حال زنان به میزان بیشتری دارای نشانه‌های جسمانی مانند کم‌اشتهایی، اختلال خواب و خستگی همراه با درد و اضطراب نسبت به مردان هستند، این تفاوت جنسیتی بسیار کوچک‌تر از دیگر جنبه‌های افسردگی است.
موارد خودکشی در مردان نسبت به زنان بیشتر است. گزارش‌هایی از دانشگاه لوند سوئد و دانشگاه استنفورد نشان داده، مردان تقریباً ۳ برابر زنان در سوئد خودکشی می‌کنند و مرکز کنترل و پیشگیری بیماری و مرکز ملی پیشگیری و کنترل آسیب کشور آمریکا گزارش داده که در آمریکا خودکشی در بسیاری از مردان تقریباً ۳ برابر بیشتر از زنان است. با این حال زنان بیشتر از مردان به خودکشی فکر می‌کنند و به آن دست می‌زنند. تفاوتی که به مردان نسبت داده می‌شود به این دلیل است که آن‌ها از راه‌های مؤثرتری برای خودکشی استفاده می‌کنند و میزان موفقیت آن‌ها در این کار بیشتر است. تحقیقات نشان داده‌است، زنان تمایل بیشتری برای بحث در مورد افسردگی خود دارند در حالی که مردان سعی می‌کنند آن را از دیگران مخفی کنند. ویژگی ابراز تمایلات و درونیات در زنان بیشتر است و این می‌تواند عامل مؤثری در وقوع این رویداد یعنی خودکشی باشد.
بقراط که یک پزشک یونانی بود، اظهار داشت که افسردگی (که در ابتدا به نام «مالیخولیا» نامیده می‌شد) ناشی از چهار مایع نامتعادل بدن به نام اخلاط (صفرا زرد، صفرا سیاه، خلط و خون) بود. به‌طور خاص، او فکر می‌کرد که ملانین ناشی از صفرا بسیار سیاه در طحال است. درمان انتخابی بقراط شامل گرفتن خون، حمام، ورزش و رژیم غذایی بود. در مقابل، یک فیلسوف و سیاست‌مدار رومی به نام سیسرون معتقد بود که مالیخولیا علت‌های روانی مانند خشم، ترس و اندوه دارد.
در سال‌های گذشته قبل از دوران مشترک، علی‌رغم برخی مراحل برای اعتقاد به دلایل بیشتر جسمی و روحی افسردگی، یک باور غلط بسیار رایج حتی در بین برخی رومیان تحصیل‌کرده وجود داشت که افسردگی و سایر بیماری‌های روحی ناشی از شیاطین و خشم خدایان است.
افسردگی پس‌زایمان
افسردگی پس‌زایمان، افسردگی پس از زایمان یا افسردگی پسازایمان (به انگلیسی: Postpartum Depression) نوعی افسردگی است که به فاصله کوتاهی پس از زایمان ممکن است ظاهر شود. این افسردگی در ۵ تا ۱۰ درصد از زنان دیده می‌شود. بی‌خوابی شدید، بی‌ثباتی خلق و احساس خستگی از علائم شایع آن است. باورهای هذیانی و فکرهای خودکشی و دیگرکشی (نسبت به نوزاد) ممکن است پدید آید. به همین جهت با توجه به در خطر انداختن جان مادر و فرزند ممکن است از فوریت‌های پزشکی شمرده شود.
علائم و نشانه‌های غم زایمان و افسردگی پس از زایمان، شامل موارد زیر است:
این علائم و نشانه‌ها با غم پس از زایمان که می‌تواند همراه با احساس تنهایی، اضطراب، گیجی و فراموشکاری باشد و معمولاً بعد از چند روز تا چند هفته از بین می‌روند فرق دارد. اما چنین علائمی با افسردگی پس از زایمان شدیدتر و با دوام‌تر هستند ممکن است با توانایی عملکردتان تداخل کند و می‌تواند علاوه بر این شامل موارد زیر باشد:
سردرد، درد قفسهٔ‌سینه، تپش قلب، کرختی یا افزایش تنفس نیز ممکن است اتفاق بیفتد، گرچه این‌ها علائم اصلی افسردگی نیستند.
علائم و نشانه‌های همراه با جنون پس از زایمان نیز که نادر است، شدیدتر هستند و معمولاً زود شروع می‌شوند که به شرح زیر است:
با این که علل افسردگی پس از زایمان به روشنی مشخص نشده، عوامل تسریع‌کننده‌ای که وجود آن‌ها احتمال وقوع بیماری را بالا می‌برد شناخته شده‌اند. (عدد داخل پرانتز میزان تأثیر عامل را بیان می‌کند).
غم پس از زایمان که به مدت ۲ هفته پس از زایمان ممکن است به وجود آید از عواملی است که خطر افسردگی پس از زایمان را بالا می‌برد.
بارداری در بدن شما تغییرات هورمونی بسیار زیادی را ایجاد می‌کند. حین بارداری، بدن زنان هورمون‌های استروژن و پروژسترون را در حد بسیار بالایی تولید می‌کند درحالیکه ۲۴ ساعت بعد از به دنیا آوردن نوزاد، میزان هورمون‌ها به شدت کاهش پیدا می‌کند. تغییرات هورمونی به افسردگی بعد از زایمان منجر می‌شوند. برخی از زنان نیز با کاهش هورمون تیروئید مواجه می‌شوند. این هورمون که انرژی بدن را تأمین می‌کند در صورت کاهش یافتن موجب بروز بی‌حالی یا بی حوصلگی در زنان خواهد شد. اولین روش درمان افسردگی برای این بیماران استفاده از داروهای مناسب برای تنظیم سطح هورمون بدن است. این داروها معمولاً توسط پزشک زنان و زایمان یا مشاور و روان‌پزشک در صورت حاد بودن شرایط بیمار تجویز می‌شود.
در برخی زنان به علت سابقهٔ بیماری افسردگی در خانواده یا بیماری‌های روحی و روانی ریسک فاکتور ابتلا به افسردگی بعد از زایمان بیشتر است. در صورتی که در خانواده و اقوام نزدیک خود مثل مادر یا خواهرتان بعد از بارداری دچار افسردگی شده‌اند؛ احتمال اینکه شما نیز به این عارضه دچار شوید؛ زیاد است؛ بنابراین در دوران بارداری بهتر است با یک روان‌پزشک یا مشاور خانواده صحبت کنید. گاهی اوقات فقط دو تا سه جلسه مشاوره روان درمانی، افسردگی بعد از زایمان مادران را از بین می‌برد در غیر اینصورت باید داروهای مناسب تجویز شود.
بسیاری از مادرانی که تجربیات ناخوشایندی مثل سقط جنین، از دست رفتن کودک در سنین کمتر از دو سالگی یا به دنیا آوردن فرزند با شکلات جسمی مختلف را داشته‌اند؛ بعد از باردار شدن با به خاطر آوردن تجربیات ناخوشایند پیشین، دچار افسردگی زایمان می‌شوند و این افسردگی نه تنها حین بارداری حتی بعد از به دنیا آوردن فرزند سالم نیز ادامه پیدا خواهد کرد.
مادرانی که تصمیم می‌گیرند فرزند خود را در شهر یا کشور دیگری به جز وطن خود به دنیا بیاورند و استراحت مهاجرت می‌کنند؛ بیشتر در معرض ابتلا به افسردگی بعد از زایمان قرار دارند چون این زنان علاوه بر اینکه از خانواده خود دور می‌شوند باید خودشان را با محیط متفاوت دیگری وفق بدهند که بعد از به دنیا آوردن کودک برای آنها مشکلات زیادی را ایجاد خواهد کرد.
آمارها نشان می‌دهد که بیش از ۵۰ درصد از مادران بعد از به دنیا آوردن نوزادشان به علت اینکه متوجه می‌شوند که کودکشان به زردی مبتلا شده، دچار افسردگی بعد از زایمان می‌شوند. هرچند بیماری زردی کودکان یک بیماری بسیار متداول است که به راحتی در مدت یک هفته تا ۱۰ روز بعد از زایمان با مراقبت‌های لازم کاملاً درمان می‌شود اما چون در این مدت، کودک باید در بیمارستان بماند؛ شرایط محیط بیمارستان می‌تواند به افسردگی بعد از زایمان مادران بیانجامد.
در افسردگی پس از زایمان مداخلات پیشگیری‌کننده در سطوح سه‌گانه دارای اهمیت ویژه‌ای می‌باشد. در سطح اول پیشگیری کاهش آسیب‌پذیری، حذف یا به حداقل رساندن رفتارها و شرایط محیطی که منجر به افزایش خطر ابتلاء می‌گردد، مورد توجه متخصصین و مراقبین بهداشتی می‌باشد. پیشگیری سطح دوم با هدف تشخیص به موقع بیماری، کاهش پیشرفت یا به تأخیر انداختن ناتوانی متعاقب ابتلاء اولیه است و در پیشگیری سطح سوم محدود نمودن مشکلات و نشانه‌های مربوط به بیماری مطرح می‌گردد.
اختلال‌های افسردگی
اختلال‌های افسردگی، جزو اختلال‌های خلقی به‌شمار می‌رود. افسردگی به هر شکل، دیده شود، شیوه دید فرد از خود، از دیگران و از جهان را تعریف می‌کند. اختلال افسردگی، قدرت قضاوت را تضعیف می‌کند و باعث رفتارهای نامعقول می‌شود. در هر یک از موارد، بیمار نمی‌تواند زندگی روزمره عادی داشته باشد. افسردگی می‌تواند، باعث ابتلای بیمار به انواع بیماری‌های جسمی و روانی شود.
اختلال افسردگی، بیشتر در دهه چهارم عمر، شروع می‌شود؛ هرچند امکان شیوع آن در تمام سنین، حتی در جوانان ۲۰ تا ۳۰ سال نیز وجود دارد. افسردگی می‌تواند باعث عدم تمرکز و مسئولیت‌پذیری در زندگی شود؛ بنابراین، ممکن است که فرد افسرده، کنترل و تمایل خود را برای ادامه زندگی از دست بدهد. افسردگی، موجب لذت نبردن فرد از زندگی می‌شود. فرد افسرده به سمت بدبینی، ایراد گرفتن، نداشتن اعتماد به نفس، کاهش احساسات و قدرت تخیل، دچار می‌شود.
به آن، اختلال یک‌قطبی نیز گفته می‌شود. ویژگی اصلی این اختلال، یک دوره زمانیِ دست‌کم دوهفته‌ای است که در ضمن آن، خُلق افسرده یا بی‌علاقگی یا نبودِ احساس لذت، تقریباً در همه کارها وجود دارد. همچنین فرد باید دست‌کم چهار نشانهٔ دیگر، از جمله، تغییر در اشتها یا وزن، خواب، و کارهای روانی-حرکتی، کاهش نیرو، احساس بی‌ارزشی یا گناه، مشکل در تفکر، تمرکز یا تصمیم‌گیری، یا افکار بازگشت‌کننده دربارهٔ مرگ و خودکشی، طرح نقشه یا اقدام برای خودکشی را داشته باشد.
ویژگی‌های خاص وابسته به فرهنگ: فرهنگ می‌تواند تجربه و درک نشانه‌های افسردگی را تحت تأثیر قرار بدهد. با این آگاهی و هوشیاری به خصایص قومی و فرهنگی در هنگامی که بیمار از دوره افسردگی عمده، اظهار ناراحتی می‌کند، می‌توان از تشخیص مبهم یا تشخیص نادرست، جلوگیری کرد؛ برای نمونه، در برخی از فرهنگ‌ها افسردگی، ممکن است که به‌جای غمگینی یا احساس گناه و معمولاً با جلوه‌های جسمی، تجربه شود. شکایت‌های مربوط به اعصاب و سردردها (در فرهنگ‌های لاتین و مدیترانه‌ای)، شکایت از ضعف، خستگی یا نداشتن تعادل (در فرهنگ‌های آسیایی و چینی)، مشکلات مربوط به قلب (در فرهنگ‌های خاورمیانه)، یا دل‌شکستگی (در میان سرخپوستان آمریکای شمالی) ممکن است که نشانه افسردگی باشد.
ویژگی وابسته به سن: شیوع این اختلال در کودکان و نوجوانان، یکسان است؛ گرچه داده‌هایی وجود دارد که نشان می‌دهد برجستگی نشانه‌های اختصاصی، ممکن است که همراه با افزایش سن، تغییر کند. افسردگی در نوجوانان، بیشتر با اختلالات رفتار آزاردهنده، اختلالات کاستی توجه، اختلالات اضطرابی، اختلالات مربوط به مواد و نیز اختلالات خوردن، همراه است. در بزرگترها ممکن است که نشانه‌های شناختی به‌طور خاصی، بارز باشد. نکته ای که باید حتماً توجه شود این است که اگر افسردگی در سنین پایین شروع گردد به احتمال زیاد می‌تواند ریشه خانوادگی داشته باشد و در این حالت اختلال شخصیت به‌شمار می‌رود
ویژگی وابسته به جنس: زنان در مقایسه با مردان در مقاطعی از زندگی خود، در معرض خطر بیشتری برای ابتلا به دوره افسردگی اساسی هستند. بیشترین تفاوت از این جهت، در بررسی‌هایی که در ایالات متحده آمریکا و اروپا انجام گرفت به‌دست آمد. بررسی‌ها بیانگر این است که دوره‌های افسردگی در زنان، دو برابر مردان است.
دوره یا سِیر: این اختلال، معمولاً در چند روز تا چند هفته، پیدا می‌شود. دوره پیش‌بیمارگون که ممکن است نشانه‌های اضطراب و نشانه‌های افسردگی سبک را دربرگیرد که احتمالاً هفته‌ها تا ماه‌ها پیش از شروع دوره افسردگی عمده، کاملاً دوام می‌آورد.
شیوع: مطالعات مربوط به این اختلال، نشان داده که بسیاری از بزرگسالان به این اختلال، دچار شده‌اند. برای مثال، حداقل پانزده تا بیست برابر بیشتر از اسکیزوفرنی، و تقریباً به میزان تمام اختلالات اضطرابی در مجموع. خطر کلی ابتلا به این اختلال در نمونه‌های اجتماعی از ده تا بیست و پنج درصد برای زنان و نیز از پنج تا دوازده درصد برای مردان، متغیر است. شیوع مقطعی این اختلال در بزرگسالان در نمونه‌های اجتماعی از پنج تا نه درصد برای زنان و نیز از دو تا سه درصد برای مردان، متغیر است. با توجه به شواهد، رخ دادن آن در چند دهه اخیر، بیشتر شده‌است.
شدت اختلال افسرده خویی که قبلاً روان نژندی ملال‌انگیز نامیده می‌شد، کمتر از اختلال افسردگی اساسی است. این اختلال از نظر کمّ و کیف، دو نوع است: خفیف و شدید که البته شاخص اصلی، مزمن شدن آن است. در زنان شدیدتر و متداول‌تر از مردان هست و شروع آن، تدریجی است.
افسرده‌خویی، بیشتر در آن‌هایی که دارای تاریخچه طولانی استرس یا ازدست‌دادن ناگهانی (یکی از بستگان) هستند، روی می‌دهد. بیشتر با اختلالات روان‌پزشکی دیگری همچون: سوء مصرف مواد، اختلالات شخصیتی و اختلال وسواسی اجباری، همراه هست. شروع آن، معمولاً در افراد بیست تا سی ساله است؛ هر چند، یک نوع زودآغازی، پیش از بیست و یک سالگی نیز وجود دارد و در میان بستگان درجه اول، با اختلال افسردگی اساسی، رواج بیشتری دارد.
الگوی خانوادگی: این اختلال در میان بستگان بیوژنیک درجه اولِ مبتلایان به اختلال افسردگی عمده، شایع‌تر از کل جمعیت هست.
ویژگی وابسته به سن و جنس: در کودکان، ظاهراً در هر دو جنس (دختر و پسر)، به یک اندازه روی می‌دهد و بیشتر به اختلال در عملکرد تحصیلی و روابط اجتماعی، منجر می‌شود. در سن بالا، احتمال بروز در زنان دو تا سه برابر، بیشتر از مردان هست.
دوره یا سیر: این اختلال، بیشتر، شروعی زودرس و ناگهانی دارد و همچنین سیر آن، مزمن هست. مدت متوسط این اختلال، پنج سال هست؛ ولی می‌تواند بیست سال یا بیشتر، به درازا بکشد. اگر این اختلال، مقدم بر شروع اختلال اساسی باشد، احتمال بهبود خودبه‌خودی کامل دوره‌ای بین دوره‌های افسردگی عمده، کمتر می‌شود و احتمال بیشتر شدن فراوانی بُروز دوره‌های آینده، بیشتر می‌شود؛ گرچه میزان خودبه‌خودی این اختلال، ممکن است که حدود ده درصد در سال باشد؛ اما شواهد، بیانگر این هست که با درمان فعال، نتایج بهتِری به‌دست می‌آید.
شیوع: شیوع کلی یا همیشگی این اختلال، تقریباً شش درصد بوده و شیوع نقطه‌ای یا مقطعی، تقریباً سه درصد است.
«آرون‌تی‌بک» (به انگلیسی: T. Beck، Aaron Temkin Beck) مفهوم «سه‌گانگان شناختی» را برای افکار خودکار، مطرح کرده‌است. او بر این باور است که افسرده‌ها از «افکار خودکار» منفی دربارهٔ (۱) خود، (۲) جهان (مثلاً افراد خاصی یا به‌طور کلی همهٔ مردم) و (۳) آینده، استفاده می‌کنند. افکار خودکار فرد افسرده، شامل عقاید و الگوهای شناختی است که می‌تواند در اثر عوامل زیستی (مثلاً نقص در عملکرد هورمون‌ها) شکل گرفته باشد یا در دوران کودکی، به‌صورت مشاهدهٔ رفتار والدین، آموزگاران و دیگران در قالب «طرح‌واره‌های شناختی» آموخته شده باشد. چنین طرح‌واره‌هایی در آن‌ها الگوی درماندگی را در هیجان‌رفتار، نشان می‌دهند. طرح‌واره‌های شناختی افکار افراد افسرده، دست‌کم دارای سه خطای اساسی است؛ اول آنکه در پس هر شکستی، مردم از خود می‌پرسند: «آیا علت این شکست، همیشگی است یا موقتی؟» در این هنگام، فرد افسرده، فکر می‌کند که علت شکست همیشگی است و احتمال می‌دهد که در آینده هم، تکرار شود؛ یعنی که علت شکست خود را پایدار می‌داند؛ به‌همین دلیل، بدبینی و درماندگی او نیز ادامه می‌یابد و به شرایط و موقعیت‌های دیگر، «تعمیم» داده می‌شود؛ اما اگر چنین کسی، فکر کند که علت این شکست، مثلاً خواب بد دیشب بوده‌است، در این صورت، برای شکست خود از علتی ناپایدار، استفاده کرده‌است و بر همین اساس، الگوهای درماندگی پایدار به بدبینی و درماندگی‌های همیشگی می‌انجامد؛ درحالی‌که الگوهای ناپایدار، گذرا هستند؛ بر همین اساس، «جودیت بِک» (به انگلیسی: S. Beck، Judith S. Beck) نیز بر این باور است که انسان‌ها به دو دلیل اصلی، دچار افکار خودکار منفی یا برداشت‌های غیرواقعی از موفقیت یا شکست خود می‌شوند: «اول آنکه آن‌ها موقعیت خود، جهان پیرامون و آینده را با توجه به شرایط کنونی به درستی ارزیابی نمی‌کنند؛ بنابراین، آن‌ها باید ابتدا برای یافتن مشکل و مسئله‌ای که وجود دارد، «خودسنجی» کنند تا موقعیت کنونی را به درستی، ارزیابی نمایند و دوم آنکه آن‌ها نیازمند برنامه‌ای تقویت شده برای خود هستند تا بتوانند از دیگران نیز کمک بگیرند»
فهرست
اختلال افسردگی اساسی
اختلال افسرده‌خویی
رویکرد درمانگری شناختی رفتاری به افسردگی
منابع
اختلال عاطفی فصلی
اختلال عاطفی فصلی (به انگلیسی: Seasonal affective disorder) (با نام اختصاری SAD)، افسردگی زمستانی یا افسردگی تابستانی نوعی افسردگی تلقی می‌شد که در آن، فردی که در اکثر اوقات سال از شرایط روانی نرمال، برخوردار است، در زمستان یا تابستان، دچار عوارض اختلال افسردگی می‌شود. این اختلال برای اولین بار، به‌طور رسمی توسط نورمَن روزنتهال و همکارانش در مؤسسه ملی بهداشت روان ایالات متحده آمریکا توصیف شد.
در حال حاضر، بر اساس راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی، اختلال عاطفی فصلی، دیگر به عنوان یک اختلال ویژه، طبقه‌بندی نمی‌شود؛ بلکه اختلال شخصی که از این افسردگی، رنج می‌برد، به‌عنوان الگوی فصلی در اختلال افسردگی اساسی-که در مواقع خاصی از سال روی می‌دهد و در باقی اوقات سال نرمال است-تشخیص داده می‌شود.
اگرچه متخصصان در ابتدا درباره وجود این اختلال، شک داشتند؛ اما امروزه این اختلال، به‌عنوان اختلالی رایج، شناخته می‌شود. در آمریکا، نرخ شیوع این اختلال، ۱٫۴درصد در فلوریدا و ۹٫۷درصد در نیوهمپشایر است.
بر اساس نوشته‌های کتابخانه ملی پزشکی ایالات متحده آمریکا، با تغییر فصل، برخی، دچار تغییر جدی در شرایط روانی خود می‌شوند؛ آن‌ها ممکن است که زیاد بخوابند، انرژی کمی داشته باشند و احساس افسردگی کنند؛ معمولاً این نشانه‌ها که می‌توانند جدی هم باشند، با تغییر فصل از بین می‌روند. شرایط بیماری در تابستان می‌توانند با اضطراب شدید، همراه باشند.
راه‌های درمان گوناگونی برای درمان نوع کلاسیک (زمستانی) اختلال عاطفی فصلی، وجود دارد؛ به‌طور مثال، می‌توان از نوردرمانی (با نور خورشید یا نور روشن)، داروهای ضدافسردگی، رفتاردرمانی شناختی، تزریق هوای یونش‌شده و تجویز هورمون ملاتونین نام برد.
افرادی که در ماه‌های زمستانی دچار افسردگی می‌شوند، اغلب نشانه‌های زیر را دارند:
۱‌. کاهش انرژی بدن؛
۲. زیاد خوابیدن؛
۳. پرخوری و چاقی
۴. علاقه زیاد به خوردن کربوهیدرات و مواد نشاسته ای مانند ماکارونی، ذرت، نوشابه و نظایر آنها.
۵. منزوی شدن از جامعه.
هنوز دلایل دقیق و قطعی افسردگی فصلی مشخص نیست، اما بعضی از دانشمندان تصور می‌کنند که هورمون‌های به خصوصی در زمان‌های معین و مشابهی در هر سال، در مغز تأثیر می گذارند. متخصصین معتقدند که اختلال خلقی فصلی، احتملا به دلیل اینچنین تغییرات هورمونی می‌باشد. یک نظریه این است که نور کمتر خورشید در فصل پاییز و زمستان باعث می‌شود تا مغز سروتونین کمتری تولید کند، سروتونین ماده‌ای شیمیایی است که به مغز مربوط می‌شود و حالات و احساسات انسان را کنترل و تنظیم می‌کند. زمانی که سلول‌های عصبی مغز که وظیفه ی تنظیم حالات انسان را دارند، به درستی کار نکنند، نتیجه می‌تواند احساس افسردگی به همراه نشانه ی خستگی و اضافه وزن باشد.
افسردگی فصلی معمولاً از دوران جوانی شروع می‌شود و در بین زنان نسبت به مردان شایع تر است. بعضی از افرادی که دچار این اختلال هستند، نشانه‌های کم و نه چندان شدیدی مثل زودرنجی را به همراه خواهند داشت، در حالی که ممکن است سایر افرادی که دچار این اختلال هستند با نشانه‌های بدتر و شدیدتری همراه شوند و در روابط و کارشان اختلال ایجاد شود.
از آنجایی که نبود نور کافی در طول زمستان با اختلال خلقی فصلی مرتبط است، این اختلال در کشورهایی که در طول سال، نور خورشید زیادی دریافت می‌کنند، کمتر دیده می‌شود.
کج‌خلقی، افسرده‌خویی یا دیس‌تایمی (به انگلیسی: Dysthymia) نوعی اختلال خلقی مزمن است و در ردهٔ افسردگی قرار می‌گیرد. این نوع افسردگی مزمن، شدت کمتری نسبت به اختلال افسردگی اساسی دارد.
دیس‌تایمی — که به نام اختلال افسردگی مداوم، شناخته می‌شود — یک اختلال خُلقی است که از همان مشکلات فیزیکی و شناختی افسردگی، تشکیل شده است ولی با علائم طولانی‌تر. این عنوان توسط رابرت اسپیتزر به‌عنوان جایگزین اصطلاح «شخصیت افسرده» در اواخر دهه ۱۹۷۰ ابداع شد. در کتابچه راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-V) دیس‌تایمی حالت جدی از افسردگی مزمن است که برای حداقل دو سال، دوام دارد (برای کودکان و نوجوانان یک سال). حاد بودن دیس‌تایمی از اختلال افسردگی اساسی، کمتر است. از آنجایی که دیس‌تایمی یک اختلال مزمن است، مبتلایان ممکن است علائم را سال‌ها قبل از اینکه تشخیص را دریابند، تجربه کرده باشند؛ البته اگر بتوانند اصلاً تشخیصی دریافت کنند. مبتلایان ممکن است معتقد باشند که افسردگی، بخشی از شخصیتشان است؛ بنابراین، ممکن است که حتی در مورد علائمشان با پزشکان، اعضای خانواده یا دوستان، بحث نکنند. در DSM-5 دیس‌تایمی جایگزین اختلال افسردگی پایدار شده است. این وضعیت جدید، شامل هر دو اختلال افسردگی عمدهٔ مزمن و اختلال دیس‌تایمیِ قبلی است. دلیل برای این تغییر، این است که مدرکی برای تفاوت معنادار بین این دو وضعیت یافت نشده است.
خصوصیات دیس‌تایمی شامل دوره طولانی از خلق‌وخوی افسرده است؛ همراه با حداقل دو علامت دیگر که ممکن است شامل این ها باشد: بی‌خوابی یا پرخوابی، خستگی یا کاهش انرژی، تغییر خوردن (کمتر یا بیشتر)، عزت نفس پایین یا احساس ناامیدی. تمرکز ضعیف یا تصمیم‌گیری سخت به عنوان علائم احتمالی دیگر درمان می‌شوند. درجه خفیف دیس‌تایمی ممکن است منجر شود به عقب‌نشینی افراد از استرس و اجتناب از فرصت‌ها برای شکست. در موارد شدید تر دیس‌تایمی، مردم ممکن است حتی از فعالیت‌های روزانه عقب‌نشینی کنند. آن‌ها معمولا در فعالیت‌های معمول سرگرمی‌ها لذت کمی پیدا می‌کنند. تشخیص دیس‌تایمی به دلیل نامحسوس بودن علائم می‌تواند مشکل باشد و بیماران اغلب می‌توانند آن‌ها را در موقعیت‌های اجتماعی پنهان کنند و این تشخیص علائم را برای دیگران دشوار می‌کند. علاوه بر این، دیس‌تایمی اغلب همراه با دیگر اختلالات روانی اتفاق می‌افتد که باعث پیچیدگی تعیین حضور دیس‌تایمی می‌شود؛ خصوصاً به این دلیل که علائم اختلالات باهم هم‌پوشانی دارند. در افراد دیس‌تایمی وقوع بالایی از بیماری‌های همراه وجود دارد. رفتار خودکشی همچنین یک مشکل خاص در افراد داری دیس‌تایمی می‌باشد. جستجو برای نشانه‌های افسردگی اساسی، اختلال پانیک، اختلال اضطراب فراگیر، سوء مصرف مواد و الکل و اختلال شخصیت بسیار مهم است.
هیچ علت زیستی شناخته‌شده‌ای وجود ندارد که همیشه در همه موارد دیس‌تایمی وجود داشته باشد که این نشان‌دهنده علل مختلف این اختلال است. اگرچه برخی نشانه‌ها از استعداد ژنتیکی به دیس‌تایمی وجود دارد. فاکتورهای دیگر که با دیس‌تایمی ارتباط دارند شامل استرس، انزوای اجتماعی و کمبود حمایت اجتماعی می‌باشند.
دیس‌تایمی اغلب با دیگر اختلالات روانی همزمان است. «افسردگی مضاعف» وقوع همزمان دوره های افسردگی اساسی به‌علاوه دیس‌تایمی است.
فرد در اکثر اوقات روز و در اکثر روزها دارای خلق افسرده است که یا خودش بیان می‌کند که این خلق را دارد و یا این حالت را دیگران مشاهده می‌کنند و برای حداقل دو سال در این حالت است (نکته: در کودکان و نوجوانان در برخی موارد خلق تحریک‌پذیر است و مدت زمان یکسال هم کافی است.).
وقتی فرد افسرده است، حداقل دو علامت زیر را دارد:
اگرچه هیچ روش روشنی برای جلوگیری از بروز دیس‌تایمی وجود ندارد، یک سری پیشنهادها وجود دارد. از آنجایی که دیس‌تایمی اغلب در کودکی اتفاق می‌افتد، مهم است تا کودکانی را که ممکن است در خطر ریسک هستند، شناسایی کنیم. ممکن است کار با کودکان برای کمک به کنترل استرسشان، افزایش انعطاف‌پذیری، افزایش اعتماد به نفس و فراهم کردن شبکه حمایت اجتماعی سودمند باشد. این روش‌ها ممکن است در قطع یا تاخیر در علائم دیس‌تایمی مفید باشد.
در گذشته بیماران دچار اختلال دیس‌تایمی را یا درمان نمی‌کردند یا تحت روان‌درمانی درازمدت مبتنی بر بینش قرار می‌دادند اما امروزه از اطلاعات فعلی عینی‌ترین تایید درمان به نفع شناخت درمانی، رفتار درمانی و دارودرمانی به دست می‌آید. ترکیب داروهای ضد افسردگی با شناخت درمانی یا رفتار درمانی شاید موثرترین درمان برای این اختلال باشد.
اختلال افسردگی عمده
اختلال افسردگی عمده یا اختلال افسردگی ماژور (به انگلیسی: Major Depressive Disorder) یک بیماری روانی است که مشخصه‌های اصلی آن، حالت افسردگی در وضعیت‌ها و موقعیت‌های مختلف، عزت نفس پایین و بی‌علاقگی به انجام فعالیت‌هایی که به‌طور معمول، لذت‌بخش هستند، به مدت دست‌کم، دو هفته می‌باشد. افسردگی، معمولاً همراه با علائمی مثل عدم عزت نفس، اختلالات خواب، اختلالات خوردن، خستگی، بی‌حالی و احساس دردِ بدون دلیل است. همچنین در مواردی، فرد افسرده ممکن است هذیان بگوید یا چیزهایی ببیند یا بشنود که دیگران قادر به احساس آن‌ها نیستند. بعضی از بیماران، به نوعی افسردگی بازگشتی، دچار هستند؛ به این معنا که فرد، دوره‌هایی از افسردگی را تجربه می‌کند که ممکن است بین هر دوره، سال‌ها فاصله باشد. شایان ذکر است که اختلالات افسردگی می‌توانند تأثیراتی بسیار منفی بر شخصیت فرد، کار، درآمد مالی، زندگی تحصیلی و نیز وضعیت خواب، عادت‌های غذایی و سلامت عمومی او داشته باشد و همین عوارض، مراجعهٔ به‌موقع به روان‌شناس بالینی و روان‌پزشک را در صورت مشاهدهٔ نشانه‌ها به امری ضروری تبدیل می‌کند.طبق آمارگیری‌های صورت گرفته بین ۲ تا ۷ درصد بالغان افسرده، با خودکشی می‌میرند. و بیش از ۶۰٪ افرادی که با خودکشی، جان خود را از دست می‌دهند، مبتلا به افسردگی حاد یا دیگر اختلالات خلقی بوده‌اند.
تصور می‌شود که عامل اصلی بُروز افسردگی، زمینهٔ ژنتیکی، محیطی و فاکتورهای روان‌شناسی باشد. همچنین عواملی همچون سابقهٔ خانوادگی، تغییرات اساسی در زندگی، بعضی داروهای روان‌پزشکی، مشکلات مزمن سلامتی و سوءمصرف مواد مخدر، می‌توانند احتمال ابتلا به افسردگی را افزایش دهند. البته در ۴۰٪ موارد، عامل ژنتیک، عامل اصلی ابتلا برآورد شده‌است. تشخیص افسردگی کاملاً بر پایهٔ تجربیات گزارش‌شدهٔ خود فرد و بررسی‌های وضعیت شناختی است و هیچ تست آزمایشگاهی برای تشخیص سریع آن، وجود ندارد؛ اما در مواردی، آزمایش‌هایی برای رد حالات فیزیکی خاصی که ممکن است نشانه‌های مشابهی را به وجود آورند انجام می‌گیرد. بین افسردگی و غم که بخشی عادی از زندگی بوده و خفیف‌تر است تفاوت وجود دارد.
معمولاً، مبتلایان به افسردگی به‌وسیلهٔ روان‌درمانی، دارو درمانی و تجویز داروهای ضدافسردگی تحت درمان قرار می‌گیرند. درمان به‌وسیلهٔ دارو، مؤثر به‌نظر می‌رسد؛ اما تأثیر آن ممکن است فقط در حالات حاد بیماری احساس شود. دارو درمانی فقط برای رساندن بیمار به حالت پایدار و پایا می‌تواند مفید باشد و حتماً در کنار دارودرمانی، به روان‌درمانی توسط روان‌شناس متخصص، نیاز است. استفاده بلندمدت دارو بدون روان‌درمانی با شکست فرایند درمان، مواجه خواهد شد اما این‌که می‌تواند بر احتمال خودکشی تأثیرگذار باشد یا خیر، معلوم نیست. مشاوره‌های درمانی نیز به‌صورت رفتاردرمانی شناختی و روان‌درمانی بین فردی انجام می‌شود. در صورتی که روش‌های نامبرده تأثیرگذار نباشند، شوک‌درمانی ممکن است امتحان شود و در مواردی که خطر صدمه‌رسانی به خود، وجود دارد، ممکن است بر خلاف تمایل فرد، او را بستری کنند. تقریباً ۲۵۳ میلیون نفر (۳٫۶٪) در سراسر جهان در سال ۲۰۱۳ مبتلا به افسردگی عمده بوده‌اند. درصد افرادی که دست‌کم یک‌بار به این بیماری مبتلا شده‌اند، از ۷٪ در ژاپن تا ۲۱٪ در فرانسه، متغیر است. نرخ طول عمر در کشورهای توسعه‌یافته (۱۵٪) بیشتر از کشورهای در حال توسعه (۱۱٪) است که این به نوبهٔ خود، طول دوره‌های افسردگی را مخصوصاً در دوره‌های بازگشت‌یافته بیشتر می‌کند. شایع‌ترین دورهٔ ابتلا، دههٔ ۲۰ یا ۳۰ زندگی است. تعداد ابتلاها در زن‌ها نیز دو برابر مردان، گزارش شده‌است.
انجمن روان‌پزشکی آمریکا، «افسردگی اساسی» را در سال ۱۹۸۰ به مجموعهٔ راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی، معروف به DSM-III اضافه نمود که در واقع انشعابی از روان‌نژندی افسردگی در DSM-II است که در آن، افسردگی با علائمی همچون کج‌خلقی و اختلالات سازگاری با حالت پریشانی ناشی از افسردگی، مرتبط دانسته شده بود.
افسردگی عمده به‌طور قابل توجهی بر روابط خانوادگی و شخصی، زندگی شغلی یا تحصیلی، عادات خواب و غذا خوردن و سلامت عمومی فرد تأثیر می‌گذارد. فردی که در یک دوره افسردگی عمده به‌سر می‌برد معمولاً خلق و خوی ضعیفی را نشان می‌دهد که در تمام جنبه‌های زندگی او تأثیر گذاشته و توانایی تجربهٔ لذت در فعالیت‌هایی که در گذشته از آن‌ها لذت می‌برده را از دست داده‌است. افراد افسرده ممکن است درگیر افکار و احساس پوچی، احساس گناه یا پشیمانی نامشخص، درماندگی یا ناامیدی باشند و در مورد آن‌هاا نشخوار ذهنی را تجربه کنند. سایر علائم افسردگی شامل تمرکز و حافظه ضعیف، کناره‌گیری از موقعیت‌ها و فعالیت‌های اجتماعی، کاهش میل جنسی، تحریک‌پذیری و افکار مرگ یا خودکشی است. در این افراد بی‌خوابی شایع بوده و گاهی فرد خیلی زود از خواب بیدار می‌شود و نمی‌تواند دوباره بخوابد و در مواردی نیز ممکن است پرخوابی رخ دهد. برخی از داروهای ضدافسردگی نیز به‌دلیل اثر محرک خود ممکن است باعث بروز بی‌خوابی شوند. در موارد شدید، افراد افسرده علائم روان‌پریشی را تجربه می‌کنند. این علائم شامل هذیان یا توهمات معمولاً ناخوشایند است. افرادی که دوره‌های ابتلا با علائم روان‌پریشی داشته‌اند، احتمال بیشتری دارد که این علائم را در دوره‌های بعدی ابتلا نیز دارا باشند.
یک فرد افسرده ممکن است علائم فیزیکی متعددی مانند خستگی، سردرد یا مشکلات گوارشی را نیز گزارش کند. بر اساس معیارهای سازمان جهانی بهداشت برای افسردگی، شکایات فیزیکی شایع‌ترین مشکل ارائه‌شده در کشورهای در حال توسعه است. اشتها اغلب کاهش و در نتیجه کاهش وزن رخ می‌دهد، هر چند برخی اوقات افزایش اشتها و افزایش وزن نیز اتفاق می‌افتد. خانواده و دوستان ممکن است متوجه آژیتاسیون یا بی‌حالی فرد شوند یا در بیماران مسن اختلالات شناختی مانند فراموشی و کاهش قابل توجه تحرک را مشاهده کنند.
کودکان افسرده اغلب حالتی تحریک‌پذیر به‌جای افسردگی نشان می‌دهند؛ بیشتر آن‌ها علاقهٔ خود را به مدرسه از دست می‌دهند و عملکرد تحصیلی آن‌ها به‌شدت کاهش پیدا می‌کند. تشخیص در این دوران معمولاً به تأخیر می‌افتد یا در زمانی علائم به‌عنوان «بدخلقی طبیعی» تعبیر می‌شود.
مدل زیست روانی-اجتماعی پیشنهاد می‌کند که عوامل بیولوژیکی، روان‌شناختی و اجتماعی همگی در ایجاد افسردگی نقش دارند. مدل استرس–حساسیت نشان می‌دهد که افسردگی زمانی به وجود می‌آید که یک آسیب‌پذیری یا دیاتز از قبل توسط رویدادهای استرس‌زای زندگی فعال شود. آسیب‌پذیری در برابر بیماری در مواردی نیز می‌تواند ژنتیکی یا ایجادشدهٔ طرح‌واره‌ای از دیدگاه‌های آموزشی و رخدادهایی در دوران کودکی باشد که دلالت بر تعامل بین سرشت و پرورش دارد. آرون بک، روانپزشک آمریکایی پیشنهاد کرد که سه‌گانهٔ افکار منفی خودکار و خودبه‌خود در مورد خویشتن، جهان یا محیط و آینده ممکن است به علائم و نشانه‌های افسردگی دیگر منجر شود.
تجارب نامطلوب دوران کودکی (شامل کودک‌آزاری، بی‌توجهی عاطفی و اختلافات شدید خانوادگی) به‌طور قابل توجهی خطر افسردگی اساسی را افزایش می‌دهد، به خصوص اگر بیش از یک نوع باشد. ترومای دوران کودکی نیز با شدت افسردگی، پاسخ ضعیف به درمان و طول مدت بیماری مرتبط است. برخی نسبت به دیگران مستعد ابتلا به بیماری‌های روانی مانند افسردگی پس از سانحه هستند و ژن‌های مختلفی برای کنترل استعداد، پیشنهاد شده‌است.
مطالعات ژنتیک رفتاری بر روی اعضای یک خانواده و دوقلوها نشان می‌دهد که تقریباً ۴۰ درصد از تفاوت‌های فردی در خطر ابتلا به اختلال افسردگی عمده را می‌توان با عوامل ژنتیکی توضیح داد. مانند بسیاری از اختلالات روانپزشکی، افسردگی عمده احتمالاً تحت تأثیر بسیاری از تغییرات ژنتیکی فردی رخ می‌دهد. یک مطالعه هم‌خوانی سراسر ژنوم، در سال ۲۰۱۸، ۴۴ نوع ژنتیکی مرتبط با خطر ابتلا به افسردگی اساسی را کشف کرد؛ مطالعه‌ای دیگر نیز در سال ۲۰۱۹، نشان داد که ۱۰۲ نوع ژن مرتبط با افسردگی در ژنوم انسان وجود دارد. همچنین تلاش‌های دیگری برای بررسی تعاملات بین استرس افراد در زندگی و وجود چند ژن مرتبط با افسردگی صورت پذیرفته‌است.
افسردگی همچنین می‌تواند ثانویه و ناشی از یک وضعیت مزمن پزشکی در زندگی مانند اچ‌آی‌وی/ایدز، آسم یا از طریق علل مشترک (مانند دژنراسیون عقده‌های قاعده‌ای در بیماری پارکینسون یا اختلال در تنظیم ایمنی در آسم) باشد و گاهی به عنوان «افسردگی ثانویه» شناخته می‌شود. افسردگی همچنین ممکن است در اثر مشکلات درمان‌زاد، مانند افسردگی ناشی از دارو، پدید آید (نتیجهٔ مراقبت‌های بهداشتی). درمان‌های مرتبط با افسردگی شامل اینترفرون‌ها، بتابلاکرها، ایزوترتینوین، داروهای ضدبارداری، ضد مشکلات قلبی، ضد تشنج‌ها، ضد میگرن‌ها، ضد روان‌پریشی و هورمون درمانی مانند آگونیست هورمون آزادکنندهٔ گنادوتروپین است. همچنین استفاده از موادمخدر در سنین پایین با افزایش خطر ابتلا به افسردگی در مراحل بعدی زندگی همراه است. در مواردی نیز افسردگی، پس از زایمان رخ می‌دهد که با عنوان افسردگی پس از زایمان شناخته می‌شود و عقیده بر این است که در نتیجهٔ تغییرات هورمونی مرتبط با بارداری، بروز می‌کند.اختلال عاطفی فصلی، نیز نوعی افسردگی مرتبط با تغییرات فصلی در نور خورشید است که با کاهش نور خورشید ایجاد می‌شود. کمبود ویتامین‌های ب۲، ب۶ و ب۱۲ نیز ممکن است ایجادکنندهٔ افسردگی در زنان باشند.
پاتوفیزیولوژی افسردگی به‌طور کامل شناخته نشده‌است، اما نظریه‌های فعلی حول سیستم‌های مونوآمینرژیک، ریتم شبانه‌روزی، اختلال عملکرد ایمنی، اختلال عملکرد محور HPA و ناهنجاری‌های ساختاری یا عملکردی مدارهای احساسی متمرکز هستند.
طبق شواهد ارائه شده از اثربخشی داروهای مونوآمینرژیک در درمان افسردگی، تئوری مونوآمین بیان می‌کند که فعالیت ناکافی انتقال‌دهنده‌های عصبی مونوآمین علت اصلی افسردگی است. شواهد تئوری مونوآمین از حوزه‌های متعددی به‌دست می‌آید. ابتدا، کاهش حاد تریپتوفان، که یک پیش‌ساز ضروری سروتونین و مونوآمین است، می‌تواند باعث افسردگی در افراد در دورهٔ بهبودی یک بیماری یا بستگان افراد افسرده شود؛ این مسئله نشان می‌دهد که کاهش انتقال عصبی سروتونرژیک در افسردگی نقش عمده‌ای بر عهده دارد. دوم، بررسی خطر افسردگی و پلی‌مورفیسم‌ها در ژن 5-HTTLPR که گیرنده‌های سروتونین را کد می‌کند، ارتباطی را نشان می‌دهد. سوم، کاهش اندازه لوکوس سیرولئوس، کاهش فعالیت تیروزین هیدروکسیلاز، افزایش تراکم گیرندهٔ آلفا-۲ آدرنرژیک و شواهد از مدل‌های موش حاکی از کاهش انتقال عصبی دستگاه آدرنرژیک در افسردگی است. علاوه بر موارد فوق، کاهش سطح هومووانیلیک اسید، پاسخ تغییریافته به دگزامفتامین، پاسخ علائم افسردگی به آگونیست‌های گیرندهٔ دوپامین، کاهش اتصال گیرندهٔ دوپامین D1 در جسم مخطط و پلی‌مورفیسم ژن‌های گیرندهٔ دوپامین و مونوآمین‌های دیگر را در افسردگی دخیل می‌دانند. همچنین افزایش فعالیت مونوآمین اکسیداز، که مونوآمین‌ها را تجزیه می‌کند، با افسردگی مرتبط شناخته شده‌است. با این حال، تئوری مونوآمین با مشاهداتی مبنی بر این‌که کاهش سروتونین باعث افسردگی در افراد سالم نمی‌شود، داروهای ضدافسردگی با وجود افزایش فوری سطح مونوآمین‌ها همچنان پس از هفته‌ها اثر خود را بر بیمار افسرده نشان نمی‌دهند و وجود داروهای ضدافسردگی غیرمعمول که می‌توانند علیرغم هدف قرار ندادن مسیر انتقال‌دهنده‌های مونوآمینی، افسردگی را بهبود دهند، دچار اشکال است.
یکی از توضیح‌های پیشنهادی برای تأخیر درمانی و حمایت بیشتر از کمبود مونوآمین‌ها در افراد افسرده، حساسیت‌زدایی از خودمهاری در هسته‌های رافه از طریق افزایش سروتونین به‌واسطهٔ داروهای ضدافسردگی است. با این حال، پیشنهاد شده‌است که مهار رافه پشتی در نتیجه کاهش فعالیت سروتونرژیک در کاهش تریپتوفان اتفاق بیفتد تا منجر به یک حالت افسردگی با واسطه افزایش سروتونین شود.
آزمایش‌هایی نیز وجود دارند که فرضیه مونوآمین را غیر کاربردی نشان می‌دهد؛ آزمایش موش‌هایی با ضایعات رافه پشتی هستند که نسبت به گروه کنترل افسرده‌تر نبودند و یافته‌هایی در رابطه با افزایش 5-HIAA ژوگولار در افراد افسرده که با درمان انتخابی بازدارنده بازجذب سروتونین (SSRI) بهبود پیدا کردند. هر چند فرضیه مونوآمین زمانی که به عموم مردم ارائه می‌شود، بیش از حد ساده بیان می‌گردد.
ناهنجاری‌های سیستم ایمنی، از جمله افزایش سطح سیتوکینهای دخیل در ایجاد رفتار بیماری (که با افسردگی همپوشانی دارند) مشاهده شده‌است. اثربخشی داروهای ضدالتهابی غیراستروئیدی (NSAIDs) و مهارکننده‌های سیتوکین در درمان افسردگی، و عادی‌سازی سطوح سیتوکین پس از درمان موفقیت‌آمیز، نشان‌دهنده ناهنجاری‌های سیستم ایمنی در افسردگی است.
با توجه به ارتباط CRHR1 با افسردگی و افزایش دفعات عدم سرکوب تست فرونشانی دگزامتازون در افراد افسرده، ناهنجاری‌های مسیر هیپوتالاموس-هیپوفیز-آدرنال (مسیر HPA) برای ایجاد افسردگی پیشنهاد شده‌است. با این حال، این ناهنجاری به عنوان یک ابزار تشخیص کافی نیست، زیرا حساسیت آن تنها ۴۴ درصد است. تصور می‌شود که این ناهنجاری‌های مرتبط با استرس علت کاهش حجم هیپوکامپ است که در افراد افسرده دیده می‌شود. علاوه بر این، یک متاآنالیز کاهش مکانیسم «عدم سرکوب دگزامتازون و افزایش پاسخ به عوامل استرس زای روانی» را نشان داد. همچنین نتایج غیرطبیعی آسیب‌شناسی، که بیشتر با بالا رفتن ناگهانی سطح کورتیزول ایجاد شده‌اند، با افزایش پاسخ به افسردگی همراه گردیده‌است.
نظریه‌های مختلف تلفیق تصویربرداری عصبی نیز ارائه شده‌است. مدل اول پیشنهادی، مدل قشر لیمبیک است که شامل بیش فعالی مناطق پارالیمبیک شکمی و کمبود فشار خون در مناطق نظارتی فرونتال در پردازش عاطفی می‌شود. مدل دیگر، مدل قشر مغز، نشان می‌دهد که ناهنجاری‌های قشر پیش‌پیشانی در تنظیم ساختارهای جسم مخطط و زیر قشرمغز منجر به افسردگی می‌شود. مدل دیگر بیش‌فعالی مناطق مرتبط با شادیِ مغز را در شناسایی محرکهای منفی و کم‌فعالی بودن ساختارهای نظارتی قشر مغز را پیشنهاد می‌دهد که مطابق با مطالعات تعصب عاطفی، منجر به تعصب عاطفی و افسردگی منفی می‌شود.
ارزیابی تشخیصی ممکن است توسط یک پزشک عمومی آموزش دیده، یا توسط یک روانپزشک یا روانشناس، که شرایط فعلی، تاریخچه بیماری فرد، علائم فعلی، سابقه خانوادگی و مصرف الکل و مواد مخدر را ثبت می‌کند، انجام شود. این ارزیابی شامل یک بررسی وضعیت روانی از خلق و خوی فعلی و محتوای فکری فرد است که به ویژه وجود مضامین ناامیدی یا بدبینی، خودزنی یا خودکشی، و عدم وجود افکار یا برنامه‌های مثبت در فرد را مورد بررسی قرار می‌دهد. خدمات تخصصی بهداشت روان در مناطق روستایی و کم برخوردار نادر است، و بنابراین تشخیص و مدیریت تا حد زیادی به پزشکان مراقبت‌های اولیه واگذار می‌شود. این موضوع در کشورهای در حال توسعه بیشتر مشهود است. مقیاس‌های رتبه‌بندی بیماری برای تشخیص افسردگی استفاده نمی‌شوند، اما شدت بروز علائم را برای یک دوره زمانی ارائه می‌دهند، بنابراین فردی که امتیاز بالاتری از برش آماری معین کسب می‌کند، می‌تواند برای تشخیص اختلال افسردگی، دقیق‌تر ارزیابی شود. چندین مقیاس رتبه‌بندی برای این منظور استفاده می‌شود؛ این مقیاس‌ها شامل مقیاس رتبه‌بندی همیلتون برای افسردگی، پرسشنامه افسردگی بک و پرسشنامه اصلاح‌شده رفتارهای خودکشی است.
پزشکان مراقبت‌های اولیه در مقایسه با روانپزشکان در تشخیص و درمان نوع خفیف افسردگی با مشکل بیشتری مواجه هستند. این موارد ممکن است نادیده گرفته شوند زیرا برای برخی از افراد مبتلا به افسردگی، علائم فیزیکی اغلب همراه با افسردگی است. علاوه بر این، ممکن است عدم همراهی بیمار، نبود ازیابی مناسب یا سیستم‌های پزشکی در میزان تشیص افسردگی نقش داشته باشند. نشان داده شده‌است که پزشکان غیرروانپزشک حدود دو سوم ابتلاها را نادیده می‌گیرند اگرچه شواهدی مبنی بر بهبود آمار تشخیص بیماران وجود دارد.
قبل از تشخیص اختلال افسردگی عمده، پزشک به‌طور کلی معاینه پزشکی و بررسی‌های انتخابی را برای رد سایر علل علائم انجام می‌دهد. این آزمایش‌ها ممکن است شامل آزمایش خون برای اندازه‌گیری TSH و تیروکسین برای رد کم‌کاری تیروئید، الکترولیت‌های پایه و کلسیم سرم برای رد اختلال متابولیک و شمارش کامل خون شامل ESR برای رد بیماری‌های سیستمیک یا بیماری مزمن است. همچنین ممکن است واکنش‌های عاطفی نامطلوب به داروها یا سوء مصرف الکل رد شود. سطح تستوسترون ممکن است برای تشخیص هیپوگونادیسم که یکی از علل افسردگی در مردان است، ارزیابی شود. سطح ویتامین D نیز معولاً مورد بررسی قرار می‌گیرد، زیرا سطوح پایین ویتامین D با خطر بیشتر افسردگی مرتبط است. اختلالات شناختی در افراد افسرده مسن‌تر نیز ظاهر می‌شود، اما می‌تواند نشان‌دهنده شروع یک اختلال ذهنی مانند زوال عقل، مانند بیماری آلزایمر باشد. تست شناختی و تصویربرداری مغز می‌تواند به تشخیص افسردگی از زوال عقل کمک کند. سی‌تی اسکن می‌تواند آسیب‌شناسی مغز را در افرادی که علائم روان پریشی، شروع سریع یا غیر معمول دارند، حذف کند. هیچ آزمایش بیولوژیکی به صورت مستقیم افسردگی عمده را تأیید نمی‌کند.
پرکاربردترین معیارها برای تشخیص بیماری‌های افسردگی در راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی انجمن روان‌پزشکی آمریکا (DSM) و طبقه‌بندی آماری بین‌المللی بیماری‌ها (ICD) مرتبط با سازمان جهانی بهداشت یافت می‌شود. سیستم دوم معمولاً در کشورهای اروپایی مورد استفاده قرار می‌گیرد، در حالی که سیستم اول در ایالات متحده و بسیاری از کشورهای غیر اروپایی به کار می‌رود. هر چند نویسندگان هر این معیارها در جهت تطبیق یکی با دیگری فعالیت نموده‌اند. هر دو معیار DSM و ICD در جدیدترین ویرایش خود، DSM-5 و ICD-11 علائم اصلی افسردگی را مشخص می‌کنند.
ذیل اختلالات خلقی، ICD-11 اختلال افسردگی عمده را با عنوان اختلال افسردگی تک دوره ای (که در آن سابقه دوره‌های افسردگی یا شیدایی وجود ندارد) و اختلال افسردگی مکرر (جایی که سابقه دوره‌های قبلی افسردگی بدون سابقه شیدایی وجود دارد) طبقه‌بندی می‌کند. علائم مورد نظر ICD-11، خلق افسرده یا آنهدونیا همراه با علائم دیگری مانند «مشکل در تمرکز، احساس بی‌ارزشی یا احساس گناه بیش از حد یا نامناسب، ناامیدی، افکار مکرر مرگ یا خودکشی، تغییرات در اشتها یا خواب، بی‌قراری یا عقب ماندگی روانی حرکتی، و کمبود انرژی یا خستگی.» است که در بازه زمانی تقریباً هر روزه به مدت حداقل دو هفته ظاهر می‌شود و بر فعالیت‌های کاری، اجتماعی یا خانوادگی تأثیر می‌گذارد. سیستم ICD-11 معیارهای بیشتری برای تشخیص دوره افسردگی فعلی در اختیار قرار می‌دهد:
این دو اختلال، تک دوره‌ای یا مکرر به عنوان «اختلالات افسردگی»، در دسته «اختلالات خلقی» طبقه‌بندی می‌شوند.
بر اساس DSM-5، دو علامت اصلی افسردگی خلق افسرده، و از دست دادن علاقه یا آنهدونیا است. این علائم، و همچنین پنج مورد از نه علامت خاص ذکر شده در معیارهای ICD، باید اغلب برای بیش از دو هفته (تا حدی که عملکرد زندگی را مختل کند) رخ دهند. به عنوان یک اختلال خلقی، DSM-5 تشخیص افسردگی را به وجود دوره‌های افسردگی اساسی منفرد یا مکرر مرتبط می‌داند. وجود شرایط بیماری بیشتر برای طبقه‌بندی خود افسردگی و دوره اختلال خلقی مورد استفاده قرار می‌گیرد و طبقه‌بندی اختلال افسردگی نامشخص در صورتی در نظر گرفته می‌شود که علائم دوره افسردگی با معیارهای یک دوره افسردگی عمده مطابقت نداشته باشد.
دوره افسردگی عمده (MDD) هنگام وجود خلق و خوی افسرده شدید مشخص می‌شود که حداقل برای دو هفته ادامه دارد. دوره‌ها ممکن است تکی یا مکرر باشند و به سه صورت خفیف (چند علائم بیش از حداقل معیارها)، متوسط یا شدید (تأثیر مشخص بر عملکرد اجتماعی یا شغلی) طبقه‌بندی می‌شوند. یک دوره با ویژگی‌های روان پریشی، که معمولاً به عنوان افسردگی روان‌پریشانه شناخته می‌شود، به‌طور خودکار به عنوان افسردگی شدید رتبه‌بندی می‌شود. اگر فرد یک دوره شیدایی یا نیمه‌شیدایی قابل توجه را تجربه کند، به جای افسردگی عمده به عنوان اختلال دوقطبی تشخیص داده می‌شود. افسردگی بدون شیدایی گاهی اوقات به عنوان افسردگی تک قطبی شناخته می‌شود؛ زیرا خلق و خو در یک حالت عاطفی یا «قطب» باقی می‌ماند.
سوگ یک معیار حتمی در DSM-5 نیست و تشخیص بین واکنش‌های طبیعی، غیرطبیعی و MDD به عهده پزشک است. طیف وسیعی از تشخیص‌های مرتبط شامل کج‌خلقی (شامل اختلال خلقی مزمن اما خفیف‌تر)، افسردگی کوتاه‌مدت عودکننده متشکل از دوره‌های افسردگی کوتاه‌تر، اختلال افسردگی خرد که در آن برخی از علائم افسردگی عمده وجود دارد و اختلال سازگاری با خلق افسرده، که به خلق وخوی ضعیف ناشی از پاسخ روانشناختی به یک رویداد قابل شناسایی یا عامل استرس زا اشاره دارد، می‌شود.
برای تأیید اختلال افسردگی عمده به عنوان محتمل‌ترین تشخیص، سایر تشخیص‌های بالقوه افتراقی از جمله کج‌خلقی، اختلال سازگاری با خلق افسرده، یا اختلال دوقطبی باید در نظر گرفته شوند. کج‌خلقی یک اختلال خلقی مزمن و خفیف‌تر است که در آن فرد تقریباً هر روز در طی یک بازه زمانی حداقل دو سال خلق و خوی افسرده‌ای را گزارش می‌کند. علائم کج‌خلفی به شدت علائم افسردگی عمده نیست، اگرچه افراد مبتلا به آن در برابر دوره‌های ثانویه افسردگی عمده (که گاهی اوقات به عنوان افسردگی مضاعف شناخته می‌شود) آسیب‌پذیر هستند. اختلال سازگاری همراه با خلق افسرده، یک اختلال خلقی بوده که به عنوان یک پاسخ روانشناختی به یک رویداد عاطفی یا عامل استرس زا با تأثیرات عاطفی یا رفتاری قابل توجه شکل می‌گیرد؛ هرچند معیارهای یک دوره افسردگی عمده را برآورده نمی‌کنند. اختلال دوقطبی، که قبلاً به عنوان اختلال افسردگی-شیدایی شناخته می‌شد، وضعیتی است که در آن مراحل افسردگی با دوره‌های شیدایی یا هیپومانیا متناوب می‌شود. اگرچه افسردگی در حال حاضر به عنوان یک اختلال جداگانه طبقه‌بندی می‌شود، اما بحث‌های مداومی بر سر این مسئله وجود دارد، زیرا افراد مبتلا به افسردگی عمده اغلب برخی علائم هیپومانیک را تجربه می‌کنند که نشان‌دهنده یک اختلال خلقی است.
قبل از تشخیص اختلال افسردگی عمده، باید اختلالات دیگر نیز رد شود. این تشخیص‌ها شامل افسردگی به دلیل بیماری‌های جسمی، داروهای تجویزی و اختلال سوءمصرف مواد می‌شوند. افسردگی ناشی از بیماری جسمی به دلیل وضعیت پزشکی آن به عنوان یک اختلال خلقی تشخیص داده می‌شود. این مسئله بر اساس تاریخ، یافته‌های آزمایشگاهی یا معاینه بالینی تعیین می گیردد. افسردگی در اثر دارو، نیز هنگام استفاده غیر پزشکی از یک ماده روانگردان یا قرار گرفتن در معرض توکسین ایجاد و به عنوان «اختلال خلقی خاص» (در گذشته با نام اختلال خلقی ناشی از مواد) در نظر گرفته می‌شود.
تلاش‌های پیشگیرانه ممکن است منجر به کاهش نرخ این بیماری بین ۲۲ تا ۳۸ درصد شود. از سال ۲۰۱۶، کارگروه خدمات پیشگیرانه در ایالات متحده (USPSTF) غربالگری افسردگی را در میان افراد بالای ۱۲ سال توصیه کرده‌است؛ اگرچه بررسی بنیاد همیاری کاکرین در سال ۲۰۰۵ نشان داد که استفاده روتین از پرسشنامه‌های غربالگری تأثیر کمی بر تشخیص یا غربالگری این بیماری دارد. درمان. غربالگری عمومی جمعیت توسط مقامات بریتانیا یا کانادا توصیه نمی‌شود.
مداخلات رفتاری، مانند درمان بین فردی و درمان شناختی رفتاری، در پیشگیری از افسردگی جدید مؤثر هستند. از آنجایی که چنین مداخلاتی زمانی موثرتر به نظر می‌رسد که به افراد یا گروه‌های کوچک ارائه شود، پیشنهاد شده‌است که نهادهای مراقبتی از طریق اینترنت به مخاطبان هدف خود دست یابند.
سیستم مراقبت از سلامت روان هلند مداخلات پیشگیرانه مانند دوره «کنار آمدن با افسردگی» (CWD) را برای افراد مبتلا به افسردگی خفیف ارائه می‌دهد. ادعا می‌شود که این دوره موفق‌ترین مداخله روانی-آموزشی برای درمان و پیشگیری از افسردگی (هم به دلیل سازگاری با جمعیت‌های مختلف و هم نتایج آن)، با کاهش خطر ۳۸ درصدی افسردگی عمده و اثربخشی بالا بوده و می‌تواند نسبت به روان‌درمانی‌های دیگر به عنوان یک درمانِ نسبتاً مطلوب مورد استفاده قرار گیرد.
سه روش رایج برای درمان افسردگی عبارت‌اند از روان‌درمانی، دارودرمانی و شوک‌درمانی. روان‌درمانی درمان انتخابی (به‌جای دارو) برای افراد زیر ۱۸ سال است. دستورالعمل‌های مؤسسهٔ ملی بهداشت و مراقبت عالی بریتانیا (NICE) در سال ۲۰۰۴ نشان می‌دهد که داروهای ضدافسردگی نباید برای درمان اولیهٔ افسردگی خفیف استفاده شوند؛ زیرا نسبت خطر به فایده در آن‌ها پایین است. توصیه می‌شود که درمان ضدافسردگی در ترکیب با مداخلات روانی اجتماعی باید در موارد زیر در نظر گرفته شود:
دستورالعمل‌ها همچنین خاطرنشان می‌کنند که درمان با داروهای ضدافسردگی، باید حداقل به مدت شش ماه ادامه یابد تا خطر عود کاهش یابد و بازدارنده‌های بازجذب سروتونین بهتر از ضدافسردگی‌های سه‌حلقه‌ای تحمل می‌شوند.
دستورالعمل‌های درمانی انجمن روان‌پزشکی آمریکا توصیه می‌کنند که درمان اولیه باید به‌صورت فردی و بر پایهٔ عواملی از جمله شدت علائم، اختلالات هم‌زمان، تجربهٔ درمانی قبلی و ترجیحات شخصی تنظیم شود. گزینه‌های درمانی ممکن است شامل دارودرمانی، روان‌درمانی، ورزش، شوک‌درمانی (ECT)، تحریک مغناطیسی مغز (TMS) یا نوردرمانی باشد. داروهای ضدافسردگی به‌عنوان یک انتخاب درمانی اولیه در افراد مبتلا به افسردگی عمدهٔ خفیف، متوسط یا شدید توصیه می‌شود و باید به همگی افراد مبتلا به افسردگی شدید، داده شود مگر این‌که تحت شوک‌درمانی باشند. شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد مراقبت مشترک توسط تیمی از پزشکان مراقبت‌های بهداشتی نتایج بهتری نسبت به مراقبت‌های معمول تک‌پزشک ایجاد می‌کند.
الکتروشوک‌درمانی (ECT) یک درمان روان‌پزشکی استاندارد است که در آن تشنج به‌صورت الکتریکی در فرد مبتلا به افسردگی ایجاد می‌شود. این روش با رضایت آگاهانه و به‌عنوان آخرین خط مداخله برای درمان اختلال افسردگی عمده انجام می‌پذیرد. یک دورهٔ شوک‌درمانی برای حدود ۵۰ درصد از افراد مبتلا به اختلال افسردگی عمدهٔ مقاوم به درمان، چه تک‌قطبی یا دوقطبی، مؤثر است. جدای از اثرات در مغز، خطرات فیزیکی کلی شوک‌درمانی مشابه بیهوشی عمومی مختصر است. بلافاصله پس از درمان با این روش، شایع‌ترین عوارض جانبی شامل گیجی و از دست دادن حافظه است. شوک‌درمانی یکی از کم‌ضررترین گزینه‌های درمانی موجود برای زنان باردار با افسردگی شدید در نظر گرفته می‌شود.
یک دورهٔ معمول شوک‌درمانی شامل چندین مرتبه است که معمولاً دو یا سه بار در هفته انجام می‌شود تا زمانی که فرد، دیگر علائمی نداشته باشد. شوک‌درمانی تحت بیهوشی همراه با استفاده از شل‌کننده‌های عضلانی انجام می‌شود. پس از شوک‌درمانی، درمان دارویی معمولاً ادامه می‌یابد و برخی بیماران، به شوک‌درمانی مجدد به‌عنوان یادآور نیاز خواهند داشت.
بقراط، پزشک یونان باستان، برای اولین بار سندرم مالیخولیا را به عنوان یک بیماری متمایز با علائم ذهنی و جسمی خاص توصیف کرد. او تمام «ترس‌ها و ناامیدی‌ها را اگر مدت طولانی ادامه داشته باشد» را نشانه این بیماری در نظر گرفت. این توصیف، مفهومی مشابه اما بسیار کلی تر از افسردگی امروزی بود. معیارهای ابتلا مجموعه‌ای از علائم غم، افسردگی و ناامیدی بود و ضعیت‌های روحی مانند ترس، خشم، هذیان و وسواس را شامل می‌شد.
اصطلاح افسردگی خود از فعل لاتین deprimere به معنای «فشار دادن» مشتق شده‌است. از قرن چهاردهم، «افسردگی» به معنای زیر پا گذاشتن یا ضعیف کردن روح بود. در سال ۱۶۶۵ ریچارد بیکر نویسنده انگلیسی در کتاب کرونیکل برای اشاره به فردی که دارای «افسردگی شدید روح» بود از این واژه استفاده نمود و بعد از آن نیز در سال ۱۷۵۳ توسط نویسنده انگلیسی دیگر، ساموئل جانسون، در معنای مشابه استفاده شد. بعدها این اصطلاح در فیزیولوژی و رکود اقتصادی نیز مورد استفاده قرار گرفت. اولین استفاده این کلمه به عنوان یک علامت روانپزشکی توسط روانپزشک فرانسوی لویی دولاسیوو در سال ۱۸۵۶ انجام گرفت، و در دهه ۱۸۶۰ در فرهنگ لغت‌های پزشکی ظاهر شد تا به کاهش فیزیولوژیکی و استعاری عملکرد عاطفی اشاره کند. از زمان ارسطو، مالیخولیا با افراد دانش‌آموز و روشنفکر همراه بود، که خطری برای تفکر و خلاقیت به‌شمار می‌رفت. مفهوم جدیدتر کلمه این معانی را کنار گذاشت و در قرن نوزدهم بیشتر با زنان مرتبط شد.
اگرچه مالیخولیا واژه اصلی تشخیصی باقی ماند، افسردگی در رساله‌های پزشکی رواج فزاینده ای پیدا کرد و تا پایان قرن نوزدهم مترادف آن به حساب می‌آمد. روان‌پزشک آلمانی امیل کریپلین ممکن است اولین کسی باشد که از آن به عنوان اصطلاح کلی استفاده کرد و انواع مختلف مالیخولیا را به عنوان حالت‌های افسردگی معرفی کرد. فروید در مقاله خود در سال ۱۹۱۷ «سوگ و مالیخولیا» وضعیت مالیخولیا را به عزاداری تشبیه کرد. او این نظریه را مطرح کرد که از دست دادن ابژه، مانند از دست دادن یک رابطه ارزشمند از طریق مرگ یا جدایی عاشقانه، منجر به از دست دادن سوبژه نیز می‌شود. فرد افسرده از طریق یک فرایند ناخودآگاه و خودشیفتگی به نام مایه‌گذاری لیبیدینیِ نهاد، خود، فراخود با موضوع محبت خود همذات پنداری می‌کند. چنین فقدانی منجر به علائم شدید مالیخولیک می‌شود که عمیق‌تر از سوگواری است. در این بیماری نه تنها به جهان خارج، منفی نگریسته می‌شود، بلکه خود نفس نیز به خطر می‌افتد. کاهش درک فرد از خود در میل او به سرزنش، حقارت و بی‌لیاقتی خود آشکار می‌شود. او همچنین بر تجربیات اولیه زندگی به عنوان یک عامل بیمار کننده تأکید کرد. آدولف مایر یک چارچوب اجتماعی و بیولوژیکی ترکیبی را مطرح نمود که بر واکنش‌ها در زمینه زندگی فرد تأکید می‌کرد و استدلال کرد که اصطلاح افسردگی باید به جای مالیخولیا استفاده شود. اولین نسخه از DSM (نسخه DSM-I، ۱۹۵۲) حاوی واکنش روانی افسردگی و DSM-II (نسخه ۱۹۶۸) روان‌رنجوری افسردگی بود که به عنوان یک واکنش بیش از حد به درگیری درونی یا یک رویداد بیرونی گفته می‌شد و همچنین شامل یک نوع روان پریشی عمده به همراه اختلالات عاطفی با نام اختلال افسردگی-شیدایی بود.
در اواسط قرن بیستم، محققان این نظریه را مطرح کردند که افسردگی ناشی از عدم تعادل شیمیایی در انتقال دهنده‌های عصبی در مغز است زیرا مشاهدات انجام شده در دهه ۱۹۵۰ از اثرات رزرپین و ایزونیازید در تغییر سطوح انتقال دهنده عصبی مونوآمین و تأثیر بر علائم افسردگی خبر می‌داد. هر چند نظریه عدم تعادل شیمیایی هرگز ثابت نشده‌است.
اصطلاح تک قطبی (همراه با اصطلاح مرتبط دوقطبی) توسط متخصص مغز و اعصاب و روانپزشک کارل کلایست ابداع شد و متعاقباً توسط شاگردانش اددا نیل و کارل لیونهارت استفاده شد.
اصطلاح اختلال افسردگی عمده توسط گروهی از پزشکان ایالات متحده در اواسط دهه ۱۹۷۰ به عنوان بخشی از پیشنهادات (به نام «معیارهای تشخیصی پژوهشی» برای معیارهای تشخیصی بر اساس الگوهای علائم و معیارهای قبلی فاینر معرفی و در سال ۱۹۸۰ در DSM-III گنجانده شد. انجمن روانپزشکی آمریکا «اختلال افسردگی عمده» را به کتابچه راهنمای تشخیصی و آماری اختلالات روانی (DSM-III) به عنوان انشعابی از روان‌نژندی افسرده قبلی در DSM-II، که شامل شرایطی بود که اکنون با عنوان کج‌خلقی و اختلال سازگاری با خلق افسرده شناخته شده‌است، قرار داد. برای حفظ ثبات، ICD-10 از معیارهای یکسانی استفاده کرد، تنها با تغییرات جزئی، اما با استفاده از آستانه تشخیصی DSM برای مشخص کردن یک دوره افسردگی خفیف، معیارهای تشخیصی دوره‌های متوسط و شدید را نیز اضافه نمود. هر چند ایده باستانی مالیخولیا هنوز در مفهوم زیرگروه بیماری‌های مالیخولیایی باقی مانده‌است.
هر چند استدلال‌های تجربی متعدد برای مراجعه به معیارهای تشخیصی مالیخولیا وجود داشته‌است، تعریف جدید افسردگی به‌طور گسترده البته با وجود برخی یافته‌ها و دیدگاه‌های متناقض پذیرفته شد. همچنین از اواخر دهه ۱۹۵۰، انتقاداتی نسبت به شمول معیارهای تشخیصی، توسعه و ترویج داروهای ضد افسردگی و مدل‌های بیولوژیکی بیماری وجود دارد.
اصطلاح «افسردگی» در میان مردم به روش‌های مختلفی استفاده می‌شود. اغلب برای شرح همین سندرم بکار می‌رود، اما ممکن است به سایر اختلالات خلقی یا صرفاً به خلق ضعیف اشاره کند. تصورات مردم از افسردگی، هم در درون و هم در بین فرهنگ‌ها، بسیار متفاوت است. یکی از مفسران عنوان نموده‌است: «به دلیل عدم اطمینان علمی، بحث در مورد افسردگی به پرسش‌های زبانی تبدیل می‌شود. آنچه ما آن را «بیماری»، «اختلال»، «وضعیت ذهن» و «درمان» می‌نامیم، بر نحوه نگرش ما به تشخیص تأثیر می‌گذارد.» تفاوت‌های فرهنگی آنچنان مشاهده می‌شود که برخی افسردگی جدی را به عنوان یک بیماری نیازمند به درمان حرفه‌ای شخصی در نظر گرفته می‌گیرند و برخی دیگر آن را نشانگر چیز دیگری مانند نیاز به پرداختن به مشکلات اجتماعی یا اخلاقی، نتیجه عدم تعادل بیولوژیکی، یا بازتابی از تفاوت‌های فردی در درک پریشانی که ممکن است احساس ناتوانی و مبارزه عاطفی را تقویت کند، می‌دانند.
بیماری دانستن افسردگی در برخی کشورها مانند چین کمتر معمول است. برخی که چینی‌ها به‌طور سنتی افسردگی عاطفی را انکار می‌کنند یا ناشی از یک عامل جسمانی می‌دانند (اگرچه از اوایل دهه ۱۹۸۰، انکار چینی‌ها از افسردگی ممکن است اصلاح شده باشد).