fa
stringlengths
1
964
en
stringlengths
1
1.24k
با یک دوچرخه تصادف کردم.
bike messenger.
این دو هم‌جنس احساساتی تو چهار گوشه دنیا.
these samegendered sensations have taken.
روی صندلی نئی می‌نشست
She settled in a cane chair
و سپس با آب‌وتاب کامل گفت: برای صحبت کردن درباره حوادث تاریخی از قبیل بو جود آوردن یک ملیت باید معنی این عبارت را کام لا درک کرد.
Before you talk of a historical event like the foundation of a nationality, you must first understand what you mean by it, he admonished him in stern, incisive tones.
کار ناکرده‌ای که بتواند در برابر خداوند مایه شرمساری من باشد باقی نگذارده‌ام.
There is not one thing I have left undone which will bar me fromfacing my God
بعض افسران پلیس قیافه یی خاص دارند که از حالت دنائتی آمیخته با حالت آمریت ترکیب یافته است.
Certain police officers have a peculiar physiognomy, which is complicated with an air of baseness mingled with an air of authority.
گفتی می‌خواست بفهماند که شاید دیگران طرز رفتار خود را ندانند، اما او هیچ عیب و ایرادی ندارد.
as though wishing to make it felt that others might be in difficulties as to how to behave, but that he could never be in any difficulty about anything.
و هرگز پایشان به سنگ‌های جاده نمی‌گرفت.
They never stumbled over the pebbles on the road.
ساختمان‌های در حال سوختن.
Burning buildings.
به دنبال آن پنج دقیقه‌ای دچار سرفه شدید و پای‌کوبی به زمین گشت.
went up into his head, and down into his throat: and brought on a fit of coughing and stamping, about five minutes long.
نمی‌خوام نگاهت کنم.
'I don't want to look at you!
برشون گردونم
bring them back
از دید و یلی ام بنکس زنی کامل، زیبا و ساکت را دید که چشم به زیر انداخته بود.
She saw, through William's eyes, the shape of a woman, peaceful and silent, with downcast eyes.
درم پاکشان از آنجا رفت، همه کسانی که دور میز بودند به‌به بیت خیره شدند.
Drum strode on, while allthe table stared at Babbitt.
۹ ۹ بلیط‌های غذا. خیلی حال میده.
ninenine food stamps tastes so good.
به مقصد رسیدیم کنترل دستی را فعال کن.
destination reached. unlocking manual controls.
نفسی تازه کردم.
found myself well refreshed.
افرادی نظیر ژو انلای، مائو زدونگ، دنگ ژیائوپینگ، جیانگ زمین و هو جینتائو از وی تقدیر کرده‌اند
During his life Israel Epstein was honored by Zhou Enlai Mao Zedong Deng Xiaoping Jiang Zemin and Hu Jintao
و چون پیدا بود که دیلارد قصد تنها گذاشتن زلا را ندارد،
And since Diliard gave no evidence of deserting Zella
پس باید چکار کنیم؟
then what do we do ?
من مطمئنم که اونا بر داشتنش.
im sure they have it.
من فقط می‌خواستم بگم.
id just like to say , um.
می‌نشستند زیر آفتاب چرت می‌زدند و بیدار می‌شدند و یا مانند گاوها به هیچ خیره می‌گشتند.
just dozing in the sun, and waking to gaze at nothing, like cows.
ملالی که بر اثر دغدغه کار و سخنرانی‌های کش دار در جانش انباشته‌شده بود رخت بر بست؛
He lost the accumulatedweariness of business worry and expansive oratory;
ما هیچ وقت پشت میز نمی‌نشینیم.
We never are.
پیدا شدن دوباره‌ی من
my reappearance
خب ببین
Well look
آماده خدمت‌گزاری هستیم.
Yours for service,P S
عجب!
Yeah ?
گران‌تر با صدای بلند گفت: عشق‌های ماریوس!
Marius' love affairs! exclaimed Grantaire.
مال کسی بودن.
belong.
ناگهان جوان محجوب آهسته پرسید: اگر موضوعی باشد که نتوان در حضور خانم‌ها بمیان آورد چه باید کرد؟
And supposing it's something that one one can't speak about before ladies ? asked the timid and silent young man.
برای رئیس‌جمهور را تقدیم می‌کنیم.
of our concert for the president.
تو که چیزی در این باره به آقای اووربروک نگفتی، هان؟
You didn't say anything about it to MrOverbrook, did you ?
اگر چیز اشتباهی بگی ممکنه مارو گیر بیاندازه
if you say the wrong thing he might close us down.
دور و اطراف میبینمتون.
lll see you around. all right. bye.
پس از آن تحصیلاتش را در سودان و عربستان سعودی پی گرفت
He was educated in Islamic studies in Sudan Saudi Arabia and Qom Iran
رنگ شب نما.
luminous paint.
در صادر کردن حکم مرگ. عجول نباش.
do not be too eager to deal out death and judgment.
از هیچ‌چیز بیش از آن نفرت نداشت که ببیند گلوله‌ی نخی روی زمین افتاده، چه برسد به آنکه اسکلت نیاکانش باشد،
detested nothing so much as a ball of string on the floor, let alone the skull of an ancestor
شیش انگشتی آره شیش انگشتی.
sixtoe yeah , sixtoe.
می‌دانستم که چیزهای زیادی وجود داشتند که برای باور کردنشان باید به چشم خودم می‌دیدم.
I knew there was a lot that I needed to see for myself before it would be real.
چشمانش را خشک کرد و گفت:
she said, drying her eyes.
این اقدام بسی ننگین و پست است.
Yes, that was base.
…همه چیز غیر از اشقه
everything except for ginseng …
واقعا همان بهتر که من تجربه‌ی بزرگ شدن در پرورشگاه جان گریر را دارم.
I should truly rather have the John Grier Home for a background.
شما با اون تست میشید.
you will be tested on it.
خآنم وی زلی با بدخلقی گفت: با شه!
Fine, snapped Mrs. Weasley.
پس، دلفین را ترک کرد و دوان دوان به خانه و که آمد.
He left Delphine and hurried back to the lodging house.
بله مار تو فریب دادنه.
tush thou art deceived.
بزار ازنو می‌گیریم، میشه.
lets try that again , shall we.
این قضیه مهمی نیست.
so its reaiiy not a big deai.
کم‌کم سر‌ها از پنجره‌ها بیرون شده
Many curious faces had already appeared at the windows
چرا به اون نمی‌گی که همه چیز درست می‌شه؟ -
why don't you tell her, that everything's going to be okay.
این طوری بنایش می‌کرد، اول این چیز و بعد آن یکی.
So she built it up, first one thing and then another.
این زمان درست بعد از جنگ بود
That had been just after the war
پس از نیل باینهمه افتخارات و مقام نیمه تقدس، سانسون دژخیم وی را با آنکه بی‌گناه بود
After all this honour and glory, after having been almost a Queen, she was guillotined by that butcher, Samson.
زود شیشه جوهر سرکه خود را برداشته و بیایید.
and bring your bottle of smelling salts with you
در شهر نخجوان کلیساها، مساجد و کاروانسراهای متعددی وجود داشت که بسیاری از آنها توسط تخریب و یا به کل برچیده شده‌اند
By mid-June ۱۹۱۹ however Armenia succeeded in establishing control over Nakhchivan and the whole territory of the self-proclaimed republic
دوشیزه می‌تن پیش کوچاماکوچولو از بی ادبی استا و وارونه خواندن آن‌ها شکایت کرد.
Miss Mitten complained to Baby Kochamma about Estha's rudeness, and about their reading backwards.
زنی جنایتکار مانند من نیاز به دعا کردن دارد.
Wicked as I've been, I want to pray.
با دیدن آن منظره آرواره‌ام سخت شد.
My jaw locked at the sight.
مادرش در حومه یکی از شهرهای شمال میخانه بدنامی را راه می‌برد.
A mother who kept an ill famed inn in a suburb of a town in the north:
دسته چارلی، ما درست در موقعیت شما شلیک آتش داریم.
charlie company. weve rounds coming right into your position.
و از عقب آن‌ها قریب به بیست نفر از مدعوین دست زنان و شادی کنان
Behind them, by another outlet, a group of about twenty persons
من بی گناهم! من بی گناهم!
I'm not guilty! I'm notguilty!
یه نفر به دادم برسه.
somebody help me.
فکر می‌کنم زن برادر شما برای خودش مشکلاتی بوجود آورده است.
l think your sisterinlaw is heading for trouble , herr rosenberg.
می‌گوید: من فکر نمی‌کنم که تو هیچ وقت راستی راستی از پیچیدگی‌های شطرنج خوشت آمده باشد.
I don't think you've ever truly appreciated the complexities of chess, he says.
تو باس که از اون پرهیز کنی و جونتو به خطر نندازی چون که در ناصیه ت نوشته که غرق میشی.
You wants to keep 'way fum de water as much as you kin, en don't run no resk, 'kase it's down in de bills dat you's gwyne to git hung.
تناردیه ضخامت چماق و خلوت بودن محل را ملاحظه کرد.
Thenardier noted the enormous size of the cudgel and the solitude of thespot.
به اندازه کافی دوست دارید که در آسایش باشید.
enough friends to give you comfort.
خیلی خوب بچه
Nice, kid.
کیت
kate …
همانند چشم‌های مقدسان که از ژرفنای ناپیمودنی پاکیزگی به او می‌نگرند.
like a saint's, gazing at him out of unplumbed depths of purity.
در همین حال، در چند نامه‌ای که به سوندرا نوشت، عشق پرشور خود را به او محبوبش دلدارش اعلام کرد و شرح داد که چگونه به شوق دیدن او برای فرا رسیدن چهارم ژوئیه روزشماری می‌کند تا در صورت امکان بتواند خود را به کنار دریاچه تولفث برساند.
At the same time, in several notes addressed to Sondra, he gavevent to the most impassioned declarations of love his darling hiswonder girl how eager he was to be at Twelfth Lake by the morningof the Fourth, if he could, and so thrilled to see her there again.
وقتی‌که به تو و یو کو لی‌لی بیچاره‌ات فکر می‌کنم.
l mean , when l think about you and your poor ukulele.
از خیابان گذشت و به سوی وی رفت.
He crossed over to him
چنین پولی برای ملوان ساده‌ای چون من کم پولی نیست.
That ain't bad for a man before
وقتی کارش تموم بشهبیکجا سینجی رو بهش میدن
when he's designated, he'll get the baekjae singi.
اما ادموند، این جا نیست تا خودش نظر بدهد، ولی من می‌دانم که کلی خوشحال می‌شود اگر همراه جمع باشد.
and as for Edmund, as he is not here to speak for himself, I will answer for his being most happy to join the party.
شانون می‌دانست که در نیمه راه برجستگی ساحلی و کاخ که در دویست یاردی قرار داشت، به جاده موازی ساحل می‌رسند
Shannon knew that halfway between the top of the rise and the palace ۲۰۰ yards away they would meet the coast road
من دارم به موجینجو می‌فرستمت
i'm sending you to mujinju with the same resolve
چشمانش هنوز بسته بودند
Her eyes were still closed.
دو صندلی یعنی همه صندلی‌های ماریوس را برداشت، از اتاق بیرون رفت و در را رها کرد تا پشت سرش با صدای بلند بسته شود.
took the two chairs, the only ones which Marius possessed, and went away, letting the door fall heavily to behind her.
آنگاه امیر ایمراهیل گفت
And the Prince Imrahil said.
خود او هم، با وجود کمی اختلاف سن، بیش‌تر او را به دیده پسر خود می‌نگریست تا برادر خویش.
In spite of the small difference in their ages he regarded him almost as a son rather than as a brother.
من خبرای بدی برای تو دارم، جک
well, i got some bad newsfor you, jack.
او به نظر در این باره خیلی مطمئن می‌آمد؛ و من هم احساس قدرت می‌کردم.
He seemed very confident about this, and I felt strong.
همین الآن هم دیگر خوشگل شده.
she is almost pretty today,
به احتمال قوی شما اینجا با هم گپ می‌زن ین.
You must have office discussions.
اما بعد دیگه نمیتونم را سرت خراب شم.
but then i wouldnt getto pass this shit off on you.
نادین به آرامی گفت بریم تاسر چهارراه و برگردیم
Let's walk down to the corner and back Nadine said in a low voice
قضیه چیه؟ چرا اینقدر آشفته‌ای؟
what's the matter ? why so scrunchie ?
عذر او برای موقعیت دوگانه‌اش پذیرفته بود،
her ambiguous position must excuse her
تا آن لحظه در میان شعله هائی که قلبش را می‌سوزانید اثری از حسادت نبود
Up to this moment jealousy had not been one of his torments;
همسر آینده‌ام همه دنیایم شده بود، و حتی بیشتر از دنیا؛ تقریبا امید آخرتم شده بود.
My future husband was becoming to me my whole world; and more than the world: almost my hope of heaven.
مادرم عادت ندارد ببیند مهمانانم به سرگرمی‌های علمی من علاقه نشان بدهند.
My mother is not used to my having visitors who can take any interest in my hobbies
من فکر می‌کنم اون سرگرم‌کننده بود. فراموشش کن.
i thought it was funny. forget it.
می‌خواستند مردم باور کنند که آن‌ها، اگر دلشان می‌خواست، می‌توانستند سخت پرهیبت باشند:
they could have been terrible if they had so desired: