fa
stringlengths 1
964
| en
stringlengths 1
1.24k
|
---|---|
آنها چنان به خوشی عادت کردهاند که احساسی نسبت به آن ندارند | They are so accustomed to the feeling that their senses are deadened to it |
این یک ازدواج از پیش تعیینشده است | this is arranged marriage. |
کلاید در عین کنجکاوی و حالتی اندیش ناک و نیمه مبهوت، | Clyde, in his curious andmeditative and half hypnotized state |
در میلان، لئوناردو به احتمال زیاد با برامانتهی معمار در تماس بوده است و وی نیز به هنگام کشیدن طرحهای اولیهاش برای کلیسای بزرگ سان پیترو در رم حتما یکی از طراحیهای لئوناردو را در نظر داشته است | Leonardo appears to have had no close relationships with women except for his friendship with Cecilia Gallerani and the two Este sisters Beatrice and Isabella |
این اسلحه برای مرد تیرهبخت و نومیدی چون من وسیله وسوسهانگیز خوبی است. | 'That's a great tempter to a desperate man |
صبر کن. ببخشید. | wait. im sorry. |
درسته | same here. |
اما در خلال مسافرت به غیر از ناراحتیها و دردسرهایی که ممکن بود پس از مرگ وی و پذیرش سرپرستی کودکش برایش به وجود آید، به چیز دیگری نمیاندیشید. | but on the way thought of nothing but the disturbance in his life that would be caused if her death forced him to undertake the care of her son. |
مسی و آبه صبر نمایید که کاغذی هم هست. | Wait, your reverence, there is a letter. |
یه هم سلولی جدید پیدا کردم. | l get a new cellmate in. |
و آن روز کریستف را ساخته بود. | That day he had just made Christophe. |
محتاطانه به پشتی صندلی تکیه زد، زیرا صندلی یی که روی آن نشسته بود یک پایهاش لق بود و اگر کسی با حرکتی ناگهانی روی آن تکان میخورد یا مینشست روی زمین ولو میشد. | He leaned back cautiously, for the chair on which he sat had a ricketty leg, and it was disconcerting when a rhetorical flourish was interrupted by a sudden fall to the floor. |
اگر اتفاق میافتاد که من دور از خانه باشم وقتی او در ماند رلی بود. | if I happened to be away when she was here at Manderley. |
… ببخشید | excuse me. |
از این طرف هم چون پس از پایان فصل نیسان و بارندگیها و حتی سپری شدن فصل تابستان هیچ خبری از پسر عموی پدرشان نرسید، | because his brother showed no signs of returning after the rains had passed and a whole summer had gone by with no news of him. |
اون در مورد فورستر چیزی گفت. | did he say anything about forster. |
کنترل قدرت اونجا را به دست میاره. | will gain control over its powers. |
الان هم که داریم میریم کنار دریاچه قشنگی که کلاید این همه ازش حرف میز نه. | and nowonly to the passing pleasure of seeing this beautiful lake of whichhe had been talking |
درباره چی صحبت میکنی. | what are you talking about. |
کریستف به یک خیز از جابرخاست و از پرچین گذشت. | Christophe leaped to his feet and crossed the fence again. |
وقتی آن اتفاق افتاد، برانابوس در حال خلسه بود. | Beranabus was ecstatic when that happened. |
آرزو میکرد که از زندان آزاد شود، | Oh, if he could only get out! |
از جمله این دوستان میتوان آندره لارو رنه ایسکین و بخصوص پیر اونتنیانت کتابخانه داری که همیشه از او کتاب قرض میگرفت را نام برد | It was obvious to him and his new friends that he wouldn t come back |
اما کارهنین در صورت پریدهرنگ و فاتحانهی آنا به عیان دید مردی که آماج نگاه اوست، نیفتاده است. | but Alexey Alexandrovitch saw distinctly on Anna's pale, triumphant face that the man she was watching had not fallen. |
اون روز که دزدکی به اونجا رفتم، | The day I snuck in … |
ولسوالی غورماچ در شمال ولایت بادغیس موقعیت دارد که از شمال به مرز ترکمنستان، در شرق ولسوالی قیصار ولایت فاریاب و از طرف جنوب غرب به ولسوالی مرغاب هممرز است | The name means home of the winds in Persian and Pashto languages referring to the steppe winds that blow into the province from the north and northwest |
مصالحه گران ممکن است از نقش خود برای تشویق فعال طرفین برای رسیدن به یک راهحل استفاده کنند | The mediator helps the parties think outside of the box for possible solutions to the dispute broadening the range of possible solutions |
بابا هر علی یک باغچه سبزی هم کنار دیوار شرقی خانه درست کرده بودند: گوجهفرنگی، نعنا، فلفل و یک رج ذرت که هرگز دانه نمیبست. | Baba and Ali had planted a small vegetable garden along the eastern wall: tomatoes, mint, peppers, and a row of corn that never really took. |
خودم را به خوشحالی زدم و گفتم. بلی. | 'Yes,' I said, a dummy to her moods |
پس دیگر چارهای نداشت جز آنکه مدیر هتل را بکشد و کارگاه رختشویی را به دست شعلههای آتش بسپارد | Well, there was nothing left to do but kill the manager and burn down the laundry. |
لااقل امیدوارم که بستن گردنبند جلوی دعا خواندنم را نگیرد | I trust that the wearing of a necklace will not interfere with my prayers. |
یک ماه پیش، کم مانده بود که یورگیس از گرسنگی تلف شود. | A month ago Jurgis had all but perished of starvation upon the streets |
حتما در هفتاد و شش سالگی هم موفق میشد، | he did not see why it could not also be the case at the age of seventy six |
لئون چی شده به این زودی تموم کردی. | leon , whats up all done already. |
فکر کنم با شدت طفلی در رحم دارم. | i think im now burdened with an over abundance. |
از آنجا به فرانسه شمالی وارد میشدند و جناح چپ ارتش فرانسه را متوجه خود کرده و خط دفاعی فرانسه را به عقب خم میکردند | The German army had to shorten its front and use the Dutch frontier as an anchor to fight rear-guard actions as it fell back towards Germany |
ولی از آنجایی که جاستین بسیار پرگوتر بود، | However, since Justine was by far the more talkative |
سرخوردگی ناشی از عدم توفیق خشمی را که از اهانت به عفت و شرافتش به او دست داده بود شدیدتر میکرد. | The disappointment of her failure increased the indignation of her outraged modesty |
باید از راهی وارد میشدم که بفهمم مشغول انجام کار غیر قانونی هستم. | I'd had to go the route that made it clear I was up to no good. |
بیشتر از خیلی چیزهای دیگر سرم را گرم میکند … اما خب، شاید مثل بقیه نیستم. | It entertains _me_ more than many other things have done; but then I am unlike other people, I dare say. |
بچهها مرا هم جا دهید. | Let me get in, too, mates, |
ازای نرو کارگران اکثرا چرخها را به سرعت میراندند. | Therefore these trucks went for the most part on the run; |
اما در وضعی قرار دادهشدهاند که هرچقدر کارکنند، نمیتوانند از رفتاری که به عنوان حیوانات بارکش با آنها میشود، شانه خالی کنند. | they are so placed that however much they work they can't escape from their position of beasts of burden. |
گرد و خاک زیادی چون ابر به هوا بلند میشد که در اثر نور آفتاب غلیظتر به نظر میآمد. | The dust rose up in thick clouds, thickened yet more by the sunlight held in them; |
سام لک و لک کنان پیش رفت. | Sam plodded on. |
دو بار با چشمهای خودم دیدم که داشت گریه میکرد، ولی به روش نیاوردم، | Twice hehad seen her crying, although he said nothing |
پدرم. زندون بود. | my father. he was in prison. |
این ما را تا ابد بعنوان خواهر به هم پیوند میده. | this binds us together forever as sisters. |
فیلیپ درباره سایر کارمندان اداره از او پرسید. | Philip asked about the other men in the office. |
روزنامه را به من بدین برایش ون خواهم برد. | Give me the papers, I'll deliver them. |
جیمی کلاهش را برداشت | Jamie grabbed his hat. |
نمیتونیم اینطور بیجهت به عقب برگردیم | we can't go back in vain like this! |
در باغهای بزرگ خانه مجسمههایی از آثار رو دن اگوستوس سن گودنز و مایول نصبشده بود | In the large formal gardens were statues by Rodin, Augustus Saint Gaudens and Maillol. |
من خیلی نالایقم، برای همین نمیتونم هیچ کمکی به شما بکنم | i can't be of any help to your majesty because i'm too incompetent. |
بایست ابروهای کشیده بسیار چشمگیری در زیر آن پیشانی میگذاشتم؛ | Strongly marked horizontal eyebrows must be traced under that brow; |
از طرفی من هم از زندگی مجردی کلافه شده بودم. | and I was tired of the single life. |
فقط دویست نفر در حال نگهبانی هستند | only two hundred are guarding the tribe. |
دیگری گفت: نه، چیز مهمی که من شنیده باشم نبود، | No, nothing that I knows on,' replied the man |
چرا، میشیم.. | yes,we were. |
یادویگا توضیح داد که خانم رئیس میبایستی میزان معینی کار انجام دهد و نمیتوانست به خاطر مریضی وقفهای در کار ایجاد کند. | The forelady had to come up to a certain standard herself, and could not stop for sick people, Jadvyga explained. |
البته او آنقدر سرحال و شاد بود که زیاد هم محتاج رسیدگی و پذیرایی نبود. | He was too happy, however, to need much attention; |
یعنی انجمن دلالان و بخر بفروشها. | the organization of brokers and operators. |
به من چه ربطی دارد؟ | why I cared. |
خدای بزرگ کجا هستی؟ | Great God, where art Thou ? |
هیچ امیدی نداشت … | There was no hope |
آدمها و جنگجوها و پادشان هم بودند و هنوز هم هستند که زیر نور خورشید راه میروند و با این حال زیر سیطره او قرار دارند. | there have been and still are many Men, warriors and kings, that walk alive under the Sun, and yet are under his sway. |
بود که شادمهر تنظیم و نوازندگی پیانو، گیتار و ویلون را در آن به عهده داشت | Legend started early in music and studied piano guitar and violin graduated from the Tehran Conservatory of Music |
مری به طرف در رفت و فریاد زد: نظرتان راجع به شام رو ریختن آبجو توی گلو چیست؟ | Merry went to the door: 'What about supper and beer in the throat ? ' he called. |
غذایی مثل این رو میاره و میپرسه چی شده؟ | brings food like this and asks, «is something wrong ?!» |
دوشیزه اسمیت؟ … | Miss Smith! |
تنها چیزی که لازم داری موزیکه. | all that you need is the music. |
چطور میتوانستم چنین نابینا و خودستا باشم؟ | How could I have been so blind, so utterly self centered ? |
به عنوان دوست قدیمی بشتاسد. | know for a friend. |
درحالیکه مانیتورهای قدیمیتر از یک لوله اشعه کاتد به عنوان عمق اندازهی صفحه نمایش استفاده میشده است | The first computer monitors used cathode ray tubes |
فکر میکنم شنل به اندازهی کافی بز رگه دو نفرم ون با نور برت زیرش جا میشیم. | I think the cloaks big enough to cover two of us and Norbert. |
به درشکهای که دور میشد مینگریستند. | looking at the departing trap. |
با این حال، وقتی سر تا ماس دعوت شام را پذیرفت، علتش فقط و فقط نزاکت و حسن نیت او بود.. افراد خانه کشیشی کلی جر و بحث کرده بودند. اصلا شک داشتند که سر تا ماس و خانوادهاش را به شام دعوت کنند یا نه، چون سر تا ماس کام لا بیمیل نشان میداد و لیدی برت رام هم حال و حوصلهاش را نداشت … | His readiness, however, in agreeing to dine at the Parsonage, when the general invitation was at last hazarded, after many debates and many doubts as to whether it were worth while, because Sir Thomas seemed so ill inclined, and Lady Bertram was so indolent! |
نا مشخص. | indeterminate. |
نه خب پس بیا دیگهبریم. | no. well , then , come along , fluffy , lets go. |
البته خیانت خودش را فراموش نکرده بود؛ | not forgetting her own treachery; |
، باشه. ما اون کار را میکنیم. | yes. |
هنگام یکه شما را با این سگ دیدم چنین تصور کردم هانتون را همراه آوردهاید. | And as soon as I saw you with a dog, I thought it was Zhutchka you were bringing. |
نمیدونم اون. | i dont know if she. |
و اینک کلاید، آگاه از دوروئی و دغلبازی او، در کنارش نشسته بود. | And here was Clyde, now, fully informed as to her falsehoods and strategy |
اینها را قبول دارید؟ | You will allow all this ? |
انتزاع. | abruption. |
بسیار خوب، گوش کن. | all right , listen. |
و بعد، آخرین سلاحی که تمام مادرهای دنیا دوست دارند رو کنند فقط صبر کن تا پدرت خانه بیاید! | Then the clincher, the one mums all over the world love pulling out of the hat Just wait till your father gets home! |
با این وجود، او شیوههای جدید فیلمسازی را با استفاده از روشهای مختلف کارگردانی، آزمایش میکرد | Nevertheless he continued experimenting with new modes of filming using different directorial methods |
آنها با هم برنامه سفر و خط سیری برای تونی در نظر گرفتند. | together they laid out an itinerary for Tony. |
میدونی اون کی بر میگرده. | you know , when shes gonna be back. |
و من به عنوان نایبرییس جلسه رو رهبری میکنم | and as the pre-head, i will lead this meeting. |
اما مفلح بلافاصله موافقت کرده ظاهرا فوری با استقبال زیاد، پیشنهاد ما را پذیفت و قول داد که پانزده نفر از بهترین مردان قبیله را به اتفاق پسرش همراه ما بیاورد. | However, Mifleh agreed at once, apparently with haste and pleasure, promising to bring with him the fifteen best men in the tribe and his own son. |
جیه. | jie. |
به اجساد گندیده خیره میشود. | eyes on the putrid corpses. |
اگر کار تو نباشد، بسیار خوشحال میشوم. | I'm very glad if it wasn't you |
این دومین بار است که برای وداع میآیم و او را نمیبینم … | This is the second time Ive come to say goodbye and not found her. |
اون خیلی تنگه. تنگه. | lts so tight. tight. |
اگر بگم اجازه میدید که من برم؟ | if i tell you, will you let me go ? |
که یادگاری اون با شه. | to remember him by. |