text
stringlengths 300
261k
|
---|
حی علی الحجاب اینکه چرا شما انتخاب شدهاید اینکه چرا میان مخلوقاتش شما شدهاید سفیران خدا برای پرورش نسل ادم و اینکه چرا بهشت با همهی عظمتش زیر پای شما خاک میشود رازیست که هیچ مردی سر از سر ان در نمیاورد . این رازی میان خدا و قلب شماست .نشانم میدهد چادر حیارا شرف را عصمت جانان مارا چنان زیبا نموده روی مارا نمیبینی بررویش جز صفا را تو داری مقنعهای ماه رعنا بود زیباتر از تاج زلیخا حیا را او به رخسارت نشانده صفای دیگری را کرده بر پاهیچ باغبانی را سرزنش نمیکنند که چرا دور باغ خود حصار و پرچین کشیده است چون باغ بی دیوار از اسیب مصون نیست و میوه و محصولی برای باغبان نمیماند . هیچ صاحب گنج و گوهری هم جواهرات خود را بدون حفاظ و در معرض دید رهگذران نمیگذارد تا بدرخشد و چشم و دل برباید چون خود جواهر ربوده میشود . هر چیز که قیمتیتر باشد درصد مراقبت از ان بالاتر میرود . هرچه که نفیستر باشد بیم ربودن و غارت بیشتر است و مواظبت لازمتر . اگر در شیشه عطر را باز بگذاری عطرش میپرد . اگر رشته مرواریدت را در کمد و صندوق نگذاری و در ان را نبندی گم میشود.اگر در مقابل پنجره خانهات توری نزنی از نیش پشهها و مزاحمت مگسها در امان نخواهی بود . وقتی راه ورود پشهها را میبندی خود را (مصون ) ساختهای نه (محدود) و زندانی ! وقتی در خانه را میبندی یا پشت پنجره اتاقت پرده میاویزی خانه خود را از ورود بیگانه و نگاههای مزاحم در پناه قرار دادهای نه که خود را در قید بند و حصار افکنده باشی . زن به خاطر ارزش و و کرامتی که دارد باید محفوظ بماند و خود را حراج نکند و در بازار سوداگران شهوت خود را به بهای چند نامه و نگاه و لبخند نفروشد .زن به خاطر عصمتی که دارد و میراث دار پاکی مریم است نباید بازیچه هوس و الوده به ویروس گناه گردد . |
تربیت احساسات و باقی قضایا انسان ترکیب پیچیدهای از احساسات، امیال طبیعی و عقل و حسابگری است. جدی نگیرید اگر زمانی، فراتر از مرزهایش رفته، با شوریدن بر طبیعتش، به کمک یکهتازی و توپ و تشر عقل و منطق، میل و احساساتش را ندیده گرفته و از میدان زندگی بیرون رانده است در مقابل زمانهای دیگری احساس گناه کرده و با واکنشی از سر ناچاری سیلابی از احساسات شورانگیز راه انداخته و عقل و منطق را در جایگاه متهم نشانده است. به همین روال قرنها از پی هم، انسان "ملامت کردن احساسات" یا برعکس "به سخره گرفتن عقل" را تجربه کرده است و به نظر میرسد حالا دیگر باید فهمیده باشد که هر کدام در جایی به کارش میآیند و سامان زندگیاش بدون هر کدام از آنها بهسر نمیشود. اما هنوز هم انسان، انسان است.اگر گفته میشود انسان بودن وظیفهی لغزنده و دشواری است و آزادی برای انسان همان مسیولیت سنگینی است که باید بپذیرد به همین خاطر است. کنار هم نشاندن و ادارهی خودآگاهانه و همزمان عقل و احساس به آسانی ممکن نیست. تاریخ میگوید انسان هر اندازه که رشدیافتهتر باشد، بیشتر و با صورت بهتری میتواند نیروی عقل و احساسش را کنترل کند و در مسیر آنچه میخواهد بهکار بگیرد. چنین انسانی با پاهایی که روی زمین ایستاده است، سری هم در میان ستارگان دارد ولی اگر قامت و وسعت چشماندازهای زندگی کوتاه بماند، انسان در عمر کوتاهش یا خودبین و عقلمدار مثل سنگ و خزه بر روی زمین چسبیده است و یا احساساتی و سانتیمانتال چون ابری ناپایدار در آسمان بیانتها سرگردان است.حال روشن است که چرا احساسات مهم است؟ چون هنوز به اندازهای قوت دارد که انسان بدون مهارکردنش به راحتی چشم بر واقعیت میبندد و تمام زندگیاش در افسون خیالات بیحاصل فرو میغلتد. این چیزی فقط مربوط به یک فرد یا زندگی شخصی او نیست. در مقیاس بزرگتر مثلا نسل و جامعهای که خواستهها و اهداف راستیناش را فراموش کرده بیشتر از این که عاقل باشد، اسیر احساسات - بخوانید ایدیولوژی - است. احساسات ایدیولوژیک از هر جنسی که باشد، دینی یا لاییک، سوسیالیستی یا لیبرالیستی، اتوپیایی یا دیستوپیایی، این توهم را با خود دارد که تا خوشبختی و سعادت و تحقق آرمانها و آرزوها تنها چند انتخابات / چند پله پیشرفت / یک انقلاب / یک نهضت / یک جنبش / یک نفی و براندازی / یک سرمایهگذاری یا یک . فاصله دارد. اینجا هر چیزی را میتوان به جای سهنقطهنشاند، نتیجه تفاوت چندانی ندارد چون در اصل این طور اندیشیدن است که معیوب و ابتر است و به فاجعه ختم میشود.این همان چاهک رمانتیک و ایدیولوژیکی است که ممکن است زندگی نسلهای متمادی از یک جامعه را مشغول خود کرده و در خود فرو ببرد. همان دوروبرها بعید نیست، امیدهای کوچکی پرورش داده شوند، انگیزههایی نیکو خلق شوند اما خیلی زود یا سستی و کمرمقی و انفعال همهگیر آنها را نادیده گرفته و میپژمرد یا حوادثی از بیرون همه چیز را به شکست ختم میکنند. سوالی که با فوریت به ذهن میرسد این است، پس برای رهایی از این چاهک چه باید کرد؟درست همینجاست که اثر نجاتبخش داستان آشکار میشود. داستان در شمایل مدرنش یعنی رمان ابتدا همه چیز را به تعلیق در میآورد. خیر و شر، رویاها و آرمانها، راههای رسیدن به آنها. در رمان هر چیزی که در اطراف شخصیتها شکل گرفته است و البته سخت و استوار است دود میشود و به هوا میرود و این البته کار کمی نیست. رماننویس خوب تمایل ما برای رسیدن به پاسخهای ساده را عامدانه مختل میکند و پیداست که چگونه از این کار لذت میبرد. در انجام دادن این کارها گوستاو فلوبر Gustave Flaubert یکی از بهترینهاست.او میتواند با قدرت داستانسرایی خود، دیدگاههای حاضری و همیشگی ما را چه از منش عقل باشد و چه هر میل درونی دیگری، سر جایشان بنشاند. به این ترتیب است که دیوار شکنندهی خودبینی و تعصب درونیشده و ناخودآگاه ما ترک برمیدارد و چه بسا هم فرو بریزد.ولی سبک زندگی ما به سمتی رفته است که کمتر کسی در مقابل متنهای طولانی تاب میآورد. اگر متنی از قرن نوزدهم باشد و کسی دربارهی شاهکار بودنش حرفی جنجالی نزده باشد یا عکسی نگرفته باشد و ایونتی جذاب برگزار نکرده باشد که تاب و تحملمان از این هم کمتر میشود. اما آیا متوجه هستیم که با چه شتابی، فرصت و لذت آهستگی تهنشین شدن فهم در جانمان را بیاختیار در مقابل هیچ واگذار کردهایم؟ نمیدانم. ولی میدانم این قبیل پیشداوریها هر چه هست، نه تنها لذت کنکاش و سیاحت در متن و مزمزه کردن ادبیات برای ساختن و رشد خودمان را از ما میگیرد، بلکه به همان اندازه و شاید هم بیشتر ما را از گردش در چشماندازهای جدید محروم میکند حتی ما را محکوم به ماندن ابدی و پوسیدن در پیلهی تکرار نخنماشدهی اطرافمان میکند.درخشش کمنظیر فلوبر در ادبیات دلیلی مهم دارد. او به گواه تمام متنهایش درک درستی از هنر رمان داشته است. همچنین تلاش کرده نشان دهد که چگونه رمان در عین زیبایی میتواند نجاتدهنده باشد. بهخوبی میدانست قالبهای کمیک یا تراژیک رمان فرصتی مهیا میکند که ما موقعیتها و شکستهای دیگران را به شکلی بسیار عمیقتر و ت ثیرگذارتر از شرایط عادی خودمان تجربه کنیم.تنها اینگونه از داستانسرایی است که ما را دعوت به "درک کردن" و نه "دانستن" میکند. "تربیت احساسات" او یکی از بهترین جلوههای این دعوت است. این رمان آشکارا نشان میدهد، فلوبر به درستی باور داشت که دانستگی انسان چیزی از حماقت او کم نمیکند. شاید به همین جهت او خودش دست بهکار شده و مسیر پر سنگلاخ و دشوار "نوشتن" را برای مقابله با حماقت برگزید. در نظر او انسان خرفت و ذاتا احمق است ولی لحظاتی هست که نور ذکاوت میتابد، مثل آتشبازی و تمام مس له تکثیر این لحظات است. بله انسان ابله است ولی ذکاوت هم یک ویژگی انسانی است و این به غایت تسلیبخش است.فلوبر نویسندهای اصیل است چون با نوشتن این میل را در انسان برمیانگیزد که اغفال نشود. برای این برانگیختن و تلنگر زدن هیچ فرصتی از جنس نوشتن را از دست نمیدهد. او حتی به نزدیکترین دوستانش، معشوقهاش و نویسندگان دیگر به بهانههای مختلف نامههای مفصلی مینویسد. این خیلی خوب است که علاوه بر آثار برجستهاش نامههای بسیاری از او مانده است که چه بسا کار شرح حال و وبلاگ امروزی را میکنند. بیشتر آنها حتی امروز فوقالعاده خواندنی و با ارزش به نظر میرسند. برخی نیز انتخاب شده و در مجموعههایی چاپ و منتشر شدهاند. من مجموعههای مختلفی از نامههای فلوبر را با ترجمههایی از اصغر نوری، ابراهیم گلستان، گلاره جمشیدی و نرگس جلالتی دیدهام. یکی از بهترین دریچهها برای واردشدن به چشمانداز فلوبری جهان همین نامهها هستند. فلوبر در یکی از این نامهها در پاسخ به پرسش زنی جوان نوشته است:"احساس یا به عبارت صحیحتر عادتی وجود دارد که شما از آن بیبهرهاید و آن عشق مشاهده است. شما علیه پستی، خودکامگی و بیداد جهان و همهی عفونتها و زشتیهای زندگی بر میآشوبید ولی آیا همه را خوب میشناسی؟ همه چیز را بررسی کردهاید؟ مثل خداوند به همهی امور احاطه دارید؟ از کجا معلوم که داوری شما به عنوان یک انسان عاری از خطا باشد؟ از کجا معلوم که احساساتتان شما را دچار اشتباه نکرده باشد؟ ما انسانها با هوش و حواس محدود خود چگونه میتوانیم به شناخت کامل خیر و حقیقت نایل شویم؟ آیا هرگز خیر مطلق را درخواهید یافت؟ انسان برای زیستن باید از تلاش برای داشتن یک عقیدهی مشخص دربارهی مسایل گوناگون صرفنظر کند. بشریت همین است که هست. مس له نه تغییر دادن بلکه شناختن آن است. کمتر به خودتان بیندیشید. سعی کنید از جلد خودتان بیرون بیایید مطالعات وسیع بکنید. تاریخ بخوانید. خود را به یک کار منظم و خستهکننده وادارید. زندگی چنان کریه است که تنها راه تحملکردن آن اجتناب از زندگی است و راه اجتناب از زندگی نیز پناه بردن به عالم هنر و جستجوی وقفهناپذیر حقیقت نهفته در زیبایی است."پیداست که همین سختکوشی بیمحابا را خود فلوبر در نوشتن داشته است. دوستانش گفتهاند آقای فلوبر در تلاشی فرساینده ممکن است سه روز روی یک جمله کار کند. ممکن است نصف روز وقت صرف یافتن محل درست یک ویرگول کند و در تمام این مدت با فنجانهای قهوه و لیوانهای بزرگ آب سرد خود را سرپا نگه دارد. او جملهای را که نوشته بارها میخواند و وارسی میکند تا اطمینان پیدا کند که از هر جهت جملهی خوبی از آب درآمده است. پس نویسنده به انسانیترین شکل ممکن، تمام زندگیاش در حال دست و پنجه نرم کردن با ضعفهای خودش بوده و همیشه در جستجوی تجربههای جدید بوده و شاید به همین خاطر آثارش این اندازه عمیق، واقعی و باورپذیرند. ثمرهی سختکوشی و وسواس او در نوشتن، آثاری است که از پس قرنها همچنان خواندنی، درخشنده و برفرازند.این نوع سختکوشیها امروز اگر باور نکردنی و حتی غیرضروری به نظر میرسند، بهخاطر رسوب باقیمانده از اقسام متنوع ایدیولوژی در ذهنهاست. ذهنهای پروارشده از احساسات و ایدهپروریهاست که هر روز جای عقل و دانایی و خوداگاهی احساسی را تنگتر میکند و باعث میشود انسان قافیه را به هر چه که غیر انسانی است ببازد.در هر صورت عطش جستجوی بیوقفه و عمیق و شگرفی در کار است که فلوبر را وا میدارد هفت سال پرزحمت از زندگیاش را صرف نوشتن رمان تربیت احساسات کند. داستانی که او میخواست شبیه هیچ رمان دیگری نشود، کموبیش موضوعی نداشته باشد و روی پاهای خودش بایستد و مهمترین و ضروریترین حرفها را بزند. با خواندن کتاب میفهمیم که کم و بیش همین طور هم شده است. بهتر است بگوییم موضوع آن از فرط آشکارگی و بدیهی بودن، نادیدنی است اما در تمام سطوح زندگی فرد و جامعه مثل هوا جریان دارد.زندگی شخصیت محوری داستان، یعنی فردریک مورو که فقط فکر میکند میداند چه میخواهد، روابط او و دستوپا زدنهایش در متن جامعهای که نمیداند چه میخواهد بهانهای شده است تا به واسطهی داستانی که راویاش به شکلی استادانه نامریی شده است، مدتی در جامعهی آشوبزدهی معاصر فلوبر زندگی کنیم. انسانها و جامعهای را ببینیم که به کرات امید و انگیزه میسازند و به دست ناخودآگاه خود ویران میکنند. فلوبر در تربیت احساسات تاریخ انسانهای نسل معاصرش را نوشته اما کیست که نداند بشر حالا هم همان چیزی هست که سالها بوده است. هیچ تغییری بهسادگی ممکن نیست ولی اگر انسان را چنان که هست بهتر بدانیم و بشناسیم و بفهمیم که چه میخواهد، بعید نیست راهی برای سامان دادن نسبی به وضعیت پیدا کنیم. اما دریغ که چاهکی که حرفش را زدیم، میتواند قرنها در همان مرحلهی قبل از شناختن و فهمیدن همگان را به خود مشغول کند.جامعهی بعد از انقلاب فوریهی فرانسه از نظر فرهنگی و سیاسی حوادثی را از سرمیگذراند که همه را به یکسان سرشار از حماقت نشان میدهد. فلوبر در نامهای به دوستش مینویسد:"سال 1870 بسیاری از مردم را دیوانه کرد و گروهی را خرفت کرد و مابقی را به حالتی از خشم دایم درآورد. من در این گروه آخری هستم."خشم دایم او به جای ویرانگری، تبدیل به نیروی نقادی در جهان ادبیات شده است که با آن کالبد بیروح جامعهاش را میشکافد. جامعهای که با طغیان احساسات انقلاب کرده و نسلی بورژوا بر سرکار آورده است که مهمترین ویژگیاش "سر درگم بودن" آن است. فلوبر در نامهای به تورگنیف نوشته است:"بورژوازی چنان سردرگم است که همهی انگیزههایش را برای دفاع از خود از دست داده است و هر آنچه که جانشیناش شود هم بهتر از آن نخواهد بود. غمی وجود مرا فرا گرفته است. احساس میکنم بربریتی علاجناپذیر از اعماق زمین سر بر آورده است. امیدوارم پیش از آن که همه چیز را با خود ببرد من دیگر زنده نباشم."ولی فلوبر با این همه تلخکامی و ی س هنوز اهل انفعال و بیعملی نیست. با نوشتن دست به هجو ادا و اصول نسل انقلابکرده و بورژوا شدهی معاصرش میزند. هجو تند فلوبر حتی دامن ادعاهای روشنفکرانهی شایع در عصر خود را میگیرد. ادعاهایی که نمایشی برای فضلفروشی است. در نامهی دیگری به ژرژ ساند نوشته است:"هر چه میکشیم از بلاهت بینهایت است. کی میشود که از شر گمانهزنیهای تهی و ایدههای همهگیر رهایی یابیم؟ هر چه را میخوانیم، بدون بحث میپذیریم. مردم به جای آزمودن شنیدهها، مدام اظهار فضل میکنند. عنوان ثانویهی کتابی که دارم رویش کار میکنم "دایرهالمعارف بلاهت انسان" است، عنوانی که میتواند خودم را هم به زیر بکشد و مرا جزوی از موضوعش کند."به این ترتیب فلوبر کتابی نمینویسد که به توهمات خواننده دامن بزند بلکه برعکس با کتابش حفرهای درست میکند که همهی توهمات و رویاهای خواننده را به کام خود میکشد. این جسارت وادارم میکند بگویم از میان آن چه تاکنون از فلوبر و ادبیات قرن نوزدهم فرانسه خواندهام، تربیت احساسات را کمنظیر یافتهام و حتی برتر از کارهای دیگر فلوبر. از این حیث که به معنای واقعی کلمه رمان است. نویسندهاش استادانه نشان داده که چگونه تمام آرمانهای عاطفی، هنری و اجتماعی فرد و همین طور جامعه در تماس با واقعیت تحلیل رفته و از بین میروند.تربیت احساسات قهرمان ندارد، راویاش هم نامریی است. فردریک مورو ضد قهرمان آن است. جوانی جاهطلب که به دنبال رویاهایش از شهرستانی کوچک به پاریس میرود تا نه تنها ثروت خانوادگی اندک و موقعیت مالی شکنندهاش را بهبود بدهد، بلکه با همنشینی و معاشرت با بزرگان به حلقههای سیاست و قدرت و شهرت وارد شود. از قضا جامعهای که مورو در آن تصویر شده است هم، به تازگی نظم پیشینی خود را زیرورو کرده و همه چیز متعلق به گذشته را به شکلی انقلابی به هم زده است و منتظر است نظم و هنجارهای تازهای شکل بگیرد. جامعه نیز مثل مورو در تزلزل، بیهمتی و عواطف و احساسات انفعالی دستوپا میزند، گاهی به گذشته باز میگردد و گاهی خیالپردازیهایی آرمانشهری برای آینده میکند و در هر حال فرصتها را یکی پس از دیگری به بهای ناچیزی میسوزاند."فکر که نباشد عظمتی هم نیست و عظمت که نباشد زیبایی هم نیست. او کار سخنوران را خیلی دوست داشت . فردریک میگفت که تمام نویسندگان را ترجیح میدهد اما او گفت که باید لذت بزرگی باشد در این که آدم تودههای مردم را مستقیم خودش و بدون واسطه تکان بدهد و ببیند که همه احساسهای درون خودش چطور به درون بقیه منتقل میشود . مشکل در این نهفته بود که در جامعهی مدرن همه میخواستند از طبقهی قبلی خودشان بالاتر بروند تجمل داشته باشند . اما تجمل فقط به رونق اقتصادی کمک میکند . آنهایی که دارند آنهایی که دیگر ندارند و آنهایی که سعی میکنند داشته باشند اما همهشان در پرستش ابلهانهی اقتدار توافق دارند."این فلوبر است که خوب میداند چگونه با حفظ جذابیت روایت در دل ماجرای کشاکش انسان بین عقل و احساسات برود. او میتواند با نگاه واقعبینانهی انتقادی و آیرونیک خود خواننده را وادار کند که ایدهاش را جدی بگیرد. بارها نزدیک شدن به واقعیت سخت را در زندگی شخصی فردریک مورو و کارها و آدمهای اطراف او در جامعه دنبال میکند ولی باز هم در آخرین لحظه زیر پای فردریک را خالی میکند و او را به زمین میزند تا تلخی غرق شدن در احساسات را به خواننده بچشاند. فردریک در موقعیتهای مختلف بارها تنهاش به تنهی واقعیت میخورد :"با نزدیکانهترین رازگوییها، همیشه محدودیتهایی هست که از شرم بیجا یا ظرافت یا ترحم است. نزد دیگری یا خودت به ورطههایی، منجلابهایی برمیخوری که از پیش رفتن بازت میدارند. گو این که این را هم میدانی که اگر پیش بروی آن یکی درکت نمیکند. بیان دقیق آن چه بخواهی دشوار است و از همین روست که به ندرت میتوان با کسی به کمال یکی شد."هم جامعه و هم ضد قهرمان داستان باز هم اسیر سستی و بیارادگی شده و در مقابل آماج احساسات درونیاش بیدفاع عقب نشسته و مشغول لیسیدن زخمهایش میشود:" خیلی از شکل آن تعریف کرد تا مجبور نشود دربارهی محتوایش نظر بدهد .."یا "خودش را با آن آدمها مقایسه کرد و برای تسکین غرور جریحهدارشدهاش بر حماقتشان ت کید گذاشت."یا "عشقش ملایمتی مرگ آلود و زیبایی رخوتناکی به خود گرفته بود، بس که شادکامی دلش را نازک کرده بود شورها میپژمرند اگر جایشان را عوض کنی."و "این که به میانهی ماه تابستان زنان میرسید دورهی هم ت مل و هم مهربانی. زمانی که پختگی آغاز میشود و نگاه از شعلهای عمیقتر رنگ میگیرد. زمانی که قدرت دل با تجربهی زندگی در هم میآمیزد و در آخرهای شکفتنها وجود کامل لبریز از غنا و زیباییاش موزون میشود. مطمین از این که خطا نخواهد کرد خود را به دست احساسی رها میکرد که به نظرش حقی بود که به بهای رنج و غصه بهدست آورده بود."از این نظر فلوبر را در مقیاس ادبی با کانت مقایسه کردهاند که میخواسته است با سبک خاص خود، ابزارهای شناخت واقعیت را با ادبیات دگرگون و نو کند اما کار او که گزارش جزء به جزء واقعیت نیست. حتی کتابش نوعی خلاء واقعیت است. هر جا که شد واقعگرایی خام را به استهزاء میگیرد و در عین حال میخواهد در شخصیتی که خلق کرده فرو رود و واقعیت را از چشم او ببیند بیآن که خودش به عنوان روایتکننده حضور داشته باشد یا قابل مشاهده باشد:"افراد سخیف و کوتهبین، خودستایان و مشتاقان میخواهند از هر چیزی نتیجهای بگیرند هدف زندگی و بعد لایتناهی را جستجو میکنند. با دستهای حقیرشان مشتی شن برداشته و به اقیانوس میگویند میخواهم شنهای ساحل را بشمارم. ولی وقتی شنها از میان انگشتانشان فرو ریخت و شمارش به درازا کشید، پای بر زمین میکوبند و گریه سر میدهند. میدانید با شنهای ساحل چه باید کرد؟ باید روی آنها زانو زد یا راه رفت. شما هم راه بروید."سبک خاص فلوبر همین است. راه رفتن روی آنچه واقعیت دارد. همین طور همراهی با حرکت و لیز خوردن و تکان خوردن حین راه رفتن. فهمیدن هر نوع تحول، انقطاع و آشوب در ماهیت انسان و جامعه برای دیدن و شناختن بهتر و دقیقتر:"من به تحول دایمی بشریت و اشکال گوناگون آن اعتقاد دارم. به همین دلیل هم از تمام چارچوبهایی که میخواهند بشریت را به زور در آنها بگنجانند و از تمام شیوههایی که برای تعریف بشریت به کار میبرند و تمام نقشههایی که برای آیندهی بشریت میکشند بیزارم. دموکراسی آخرین حرف بشریت نیست. همانطور که قبلا بردگی و فیودالیته و سلطنت نبوده است. افقی که آدمی میبیند سر منزل افقها نیست، زیرا فراتر از آن افقهای دیگری نیز وجود دارد. زیرا به نظر من جستجوی بهترین دولت کار احمقانه و جنونآمیزی است. برای من بهترین آن چیزی است که در شرف احتضار است زیرا چیز تازهای میخواهد جای آن را بگیرد."ذهن پیشرو و درخشان فلوبر در پس این جملات پیداست. نکتهی جالبی هم در مقایسهی نوع مدرن و امروزی بودن فلوبر با نویسندگان معاصر وجود دارد. در فرمهای مدرن داستاننویسی، میان نویسندگان معاصر متداول است که فرم را سیال و بیشکل کنند. مثلا برای نشان دادن آشوب و دگرگونی و متغیر بودن جهان و انسان، زمان را پس و پیش کنند، شالودههای روایت و شخصیتها را بشکنند و از دستور زبان گرفته تا مکان و منطق واقعیت و روایت، خلاصه همهی کلیشهها را به هم بریزند تا فرم با محتوا همراهی کند عدم توازن و تضاد را القا کند. در حالی که فلوبر دچار این نوع سادهلوحی نمیشود. در شیوهی فلوبری محتوا هر اندازه آشفتهتر و ناهمخوانتر است، متن و روایت منظمتر و به قاعدهتر و یکپارچهتر است و امروزگی واقعی فلوبر همین است که باعث میشود هر کسی تربیت احساسات او را میخواند، شگفتزده میشود که چرا یکی از بلندپروازانهترین کتابهای فلوبر به اندازهی دیگر اثرش شناخته نشده و معروف نیست.مهدی سحابی هم با یکی از هنرهایش که عبارت از ترجمهی آثار ادبیات فرانسه است، کار فلوبر را برای خوانندهی فارسی زبان تمام کرده است. سحابی چنان که دیدهایم اغلب به سراغ متونی رفته است که مترجمان دیگر غالبا به واسطهی پیچیدگی و دشواری از کنارشان گذشتهاند. او بارها از دالانهای تودرتوی زبان فرانسه با سلین و دوبووار و پروست و فلوبر گذشته است و کار ترجمهشان را با کفایت و وفاداری کامل به زبان و روح اثر به سامان رسانده است. این بیپروایی او در ترجمه مدیون شناخت و درک عمیق او از هنر و ادبیات و رمان است. همین طور بخش بزرگی از شناخت و بهرهی ما از ادبیات فرانسه مدیون مهدی سحابی عزیز.شناسهی کتاب : تربیت احساسات / گوستاو فلوبر / مهدی سحابی / نشر مرکزمنتشر شده در مجله هنری تحلیلی کافه کاتارسیس |
الگویی جدید برای رهبری اخلاقی مقدمه :ماشینهای خود ران به زودی جادهها را تصاحب میکنند. این تکنولوژی جدید با کاهش خطای راننده جان انسانها را نجات خواهد داد .با این حال تصادفها هنوز اتفاق میافتند رایانههای اتومبیل باید تصمیمات دشواری بگیرند زمانی که تصادف اجتنابناپذیر است ماشین باید تنها سرنشین خود را نجات دهد یا پنج عابر پیاده را ؟ ماشین باید نجات دادن جوانان را در اولویت قرار دهد یا افراد پیر را ؟ در مورد یک زن باردار چطور؟ آیا باید دو نفر حساب شود؟ تولید کنندگان اتومبیل باید پیش از این با چنین سوالات دشواری روبرو شوند اتومبیل هایشان را برنامهریزی کنند تا پاسخ مناسب دهند. رهبرانی که به پرسشهای اخلاقی مانند این پاسخ میدهند باید توسط هدف ایجاد بیشترین ارزش برای جامعه هدایت شوند. فراتر رفتن از مجموعهای از قوانین اخلاقی ساده "دروغ نگو"" تقلب نکن ".این دیدگاه ریشه در کار فلاسفه جرمی بنتام( Jeremy Bentham )، جان استوارت میل( John Stuart Mill ) و پیتر سینگر( Peter Singer ) دارد، وجوه لازم برای اتخاذ طیف وسیعی از تصمیمات مهم مدیریتی را فراهم میکند.قرن هاست که فیلسوفان در مورد آنچه عمل اخلاقی را تشکیل میدهد بحث کردهاند و در مورد آنچه مردم باید انجام دهند نظریه پردازی میکنند. اخیرا اخلاق شناسان رفتاری در علوم اجتماعی گزارشهای مبتنی بر تحقیق از آنچه در واقع مردم در مواجهه با معضلات اخلاقی انجام میدهند ارایه دادهاند .این دانشمندان نشان دادهاند که محیط پیرامون و فرایندهای روانشناختی میتواند ما را به سمت درگیر شدن با رفتارهای اخلاقی مشکوک سوق دهد حتی اگر این ارزشها ی خودمان را نقض کند. اگر ما بدون علاقه یا تمایل شخصی غیر اخلاقی رفتار کنیم اغلب از کاری که انجام میدهیم بی اطلاع هستیم پدیدههای معروف" به نابینایی با انگیزه". مثال ممکن است ادعا کنیم که بیش از آنچه در واقع انجام میدهیم در انجام کارهای گروهی سهیم هستیم .من و همکارانم نشان دادهایم که مدیران اگر به نفع آنها یا سازمان باشد ناخودآگاه از تخلفات مهم در شرکت خود چشمپوشی میکنند.رهبری اخلاقیبیشینه کردن ارزش:به طور کلی تصمیماتی که توسط سودگرایی تایید میشود ، بیشتر اوقات با بیشتر فلسفههای دیگر هم صحیح هستند و بنابراین یک معیار مفید برای بررسی اخلاق رهبری را فراهم میکند. اما شبیه فلسفههای دیگر سودگرایی سخت گیر همیشه پاسخهای درستی نمیدهد .منطق و محدودیتهای آن را میتوان مشاهده نمود .برای مثال در انتخابهایی که تولیدکنندگان آن اتومبیلهای خودران با آن روبرو هستند اگر هدف صرفا به حداکثر رساندن ارزش باشد اتومبیلها باید برنامهریزی شوند که رنگ و ضرر جمعی را محدود کنند و افرادی که در آن اتومبیل هستند نباید موقعیت ویژه را کسب کنند. با این حساب اگر اتومبیل مجبور شود بین نجات دادن جان سرنشین خود و نجات دادن جان 5 نفر در مسیر خود یکی را انتخاب کند باید مسافر را فدا کند.به وضوح این موضوع مشکلاتی را به همراه خواهد داشت اگر مسافر باردار باشد چه میشود ؟اگر جوانتر از عابران پیاده باشد چه؟ به هیچ پاسخ ساده سوداگرانهای برای چگونگی بهترین برنامه ریزی اتومبیل وجود نداردبه علاوه تولیدکنندگان میتوانند به صورت منطقی استدلال کنند که مردم تمایل کمتری برای خرید اتومبیلی دارند که جان آنها را در اولویت قرار نمیدهد. بنابراین شرکتهای اتومبیلی که مسافران را در اولویت قرار نمیدهند جایگاه رقابتی ضعیفتری نسبت به شرکتهایی که مسافران را در الویت قرار میدهند خواهند داشت ، با این اوصاف از ارزشهای سود گرایانه میتوان برای در نظر گرفتن اینکه چه مقرراتی میتواند بهترین سود را برای همه ایجاد کند استفاده کرد.مثال فوق نمونهای از مشکلات مدیران آینده بود،مدیرانی که دایما با این مواجهند که تصمیماتشان چه نتیجهای در جامعه و مردم خواهند داشت ومردم فکر میکنند رهبران با اخلاق کسانی هستند که به قوانین ساده که قبلا اشاره کردیم پایبندند اما وقتی رهبران تصمیمات پرسنلی منصفانهای میگیرند یا معاملاتی را انجام میدهند که به سود هر دو طرف در یک مذاکره باشد آنها سود را به حداکثر میرسانند ،ارزشهایی را در دنیا ایجاد میکنند و در نتیجه اخلاقی رفتار میکنند و به طور کل سازمانشان را اخلاقیتر میکنند، در واقع برنده برنده فکر کردن مدیران میتواند نجات دهندهی جامعه آینده باشد.غلبه بر موانع:دو سوال مطرح شده توسط دنیل کانمن و همکارانش را در نظر بگیرید: 1 - برای نجات 2 هزار پرنده مهاجر غرق شدن در حوضچههای نفتی بدون پوشش چه مبلغی پرداخت خواهید کرد؟ 2 - برای نجات 200 هزار پرنده مهاجر غرق شدن در حوزههای نفتی بدون پوشش چه مبلغی پرداخت خواهید کرد؟تحقیقات آنها نشان داد که افرادی که سوال اول از آنها پرسیده شده بود همان مبلغی را پیشنهاد کردند که افرادی که سوال دوم از آنها پرسیده شده بود . این محدودیت تفکر اخلاقی ما را آشکار میسازد و نشان میدهد که بهبودی تصمیم گیری اخلاقی مستلزم تصمیمگیریهای منطقه و آمد آن است که به جای تصمیم گیری بر اساس احساسات ارزش را به حداکثر میرساند.مفهوم عقلانیت محدود که هسته اصلی حوزه اقتصاد رفتاری است اما تحت ت ثیر سو گیریها و سایر خطاهای شناختی که مانع کار میشوند میدانند محققان درتصمیم گیری از مردم توقع ندارند که کاملا منطقی باشند اما آنها استدلال میکنند که باید اشتیاق داشته باشیم که چنین باشیم. موانع شناختی سیستماتیک ، که مانع آن میشوند که به همان اندازه اخلاقی باشیم که میخواهیم .با تنظیم کردن اهداف شخصی مان روی اخلاقی رفتار کردن تا حد ممکن به جای به حداکثر رساندن سود برای خودمان یا سازمانهای ما میتوانیم نوعی ستاره شمالی(راهبر) برای راهنمایی کردن مانع ایجاد کنیم .اما هرگز به آن نخواهیم رسید اما آن میتواند الهام بخش ما برای ایجاد خوبی بیشتر و افزایش رفاه همه باشد هدف گذاری در این راستا میتواند ما را به سمت افزایش آنچه من حداکثر" خوبی پایدار "مینامم سوق میدهد :سطح ارزش آفرینی که میتوانیم حقیقتا به آن برسیم.مدیران اگر به نفع آنها سازمان باشد ناخودآگاه از تخلفات مهم در شرکت خود چشم پوشی خواهند کرد.تلاش برای ایجاد ارزش بیشتر ایجاب میکند که با خطاهای شناختی خود مقابله کنیم همانگونه که خوانندگان کتاب کانمنن "تفکر سریع و آهسته"( Thinking fast and slow ) دو حالت بسیار متفاوت در تصمیمگیری داریم سیستم یک : سیستم شهودی ماست که سریع اتوماتیک بی دردسر و احساسی استسیستم دو : تفکر مشورتی ماست که آهستهتر آگاهانه پرزحمت و منطقی است فیلسوف روانشناس جاش رو بگیرین دیدگاه دو سیستمی موازی برای تصمیم گیری اخلاقی ایجاد کرده است. یک سیستم شکوهی و یک سیستم بیشتر مشورتی سیستم مشورتی به رفتارهای اخلاقیتر منجر میشود در اینجا در مسایل استراتژیها برای به کارگیری آن نخست بیشتر تصمیمات را با مقایسه کردن گزینهها بگیرید به جای اینکه با ارزیابی هر کدام به صورت جداگانه تصمیم بگیرید یک دلیل که شروع به احساسات بر تصمیم گیری تسلط دارد این است که ما معمولا 1 به 1 درباره گزینههای خود فکر میکنیم وقتی یک گزینه را ارزیابی میکنیم مانند یک پیشنهاد شغلی و پتانسیل کمک خیرخواهانه منفرد را بر روی پردازش سیستم یک تکیه میکنیم اما وقتی چند گزینه را با هم مقایسه میکنیم تصمیمات ما با دقت بیشتری سنجیده میشود و جانبدارانه ارزش بیشتری را ایجاد میکند وقتی خیلیها را به طور جداگانه در نظر بگیریم بر اساس کششهای احساسی کمک مالی میکنیم اما وقتی خیریهها را با هم مقایسه میکنیم ما تمایل داریم درباره جایی که کمک ما بیشترین سود را ایجاد میکند فکر کنیم به همین ترتیب در تحقیقی که با اقتصاددانان الکساندرون گرین و آیریس بونت( Alexander Van Green & Iris Bohnet ) انجام شد دریافتم وقتی افراد داوطلبان شوقی را یک به یک ارزیابی میکنند تفکر سیستم یک شروع میشود و آنها تمایل دارند که به عقاید کلیشه جنسی بازگردند برای مثال آنها تمایل بیشتری برای استخدام مرد برای وظایف ریاضی دارند اما وقتی آنها دو یا چند متقاضی را با هم مقایسه میکنند بیشتر روی معیارهای مربوط به شغل تمرکز میکنند بیشتر اخلاقی عمل میکنند (کمتر جنسیت طلب) کاندیدهای بهتری استخدام میکنند و نتایج بهتری برای سازمان به دست میآورند.استراتژی دوم شامل تطبیق چیزی است که فیلسوف جان راولز آن را" حجاب جهل" مینامد. راولز استدلال کرد که اگر شما در مورد چگونگی ساختار جامعه بدون دانستن جایگاه خود در آن فکر کردید (پولدار یا فقیر، مرد یا زن، سیاه پوست یا سفید پوست) که پشت حجاب جهل است ، شما تصمیم عادلانهتر و اخلاقیتر خواهید گرفت. در واقع تحقیقات تجربی اخیر با کارن هوانگ و جوشوا گرین نشان میدهد کسانی که تصمیمات اخلاقی پشت پرده جهل میگیرند ارزش بیشتری ایجاد میکنند .آنها تمایل بیشتری دارند برای مثال با منابع اندک( مثلا وسایل پزشکی) جانهای بیشتری را نجات دهند .زیرا آنها را به روشهایی که کمتر به نفع خودشان است اختصاص میدهند. از شرکت کنندگان در مطالعه ما پرسیده شد که آیا از نظر اخلاقی قابل قبول است که اکسیژن را از یک بیمار گرفته تا بتوانیم نه قربانی زمین لرزه تازه ورود را جراحی کنیم؟ آنها تمایل بیشتری داشتند که موافقت کنند، آن هم زمانی که حجاب پنهان میکرد که آنها ممکن است جزو کدام یک از آن 10 نفر باشند. ندانستن اینکه با یک تصمیمگیری چگونه سود خواهیم برد( یا آسیب خواهیم دید )ما را از متعصب بودن درباره جایگاه من( ego ) در جهان باز میدارد.یک استراتژی مرتبط شامل پنهان کردن شخصیت افرادی است که ما قضاوت میکنیم .امروزه بیشتر شرکتها نام و عکس را از فرم درخواست اولیه در یک استخدام حذف میکنند تا تصمیم گیری جانبدارانه را کاهش داده و شانس استخدام شایسته در این کاندید را افزایش میدهد.ایجاد ارزش از طریق معاملات:کدام برای شما مهمتر است: حقوقتان یا ماهیت کارتان؟ شراب یا غذا در شام ؟موقعیت جغرافیایی خانه یا اندازه آن؟ به طرز عجیبی مردم تمایل دارند به این سوالات جواب دهند حتی بدون دانستن اینکه چه میزان حقوقی را برای شغل جالبتر باید از دست بدهند یا اگر 5 مایل دورتر از محل کار یا مدرسه زندگی کنند چقدر فضای بیشتری خواهند داشت و غیره. حوزه تحلیل تصمیم استدلال میکند برای تصمیم عاقلانه باید بدانیم که چه مقدار از یک ویژگی با چه مقدار از ویژگی دیگر معامله میشود. انتخاب کردن شغل ،خانه، تعطیلات یا خط مشی شرکت خوب نیازمند تفکر واضح درباره مبادلات است.آسانترین معامله برای تحلیل کردن شامل تصمیمات خودمان است هنگامی که دو یا چند نفر در یک تصمیم باشند و ترجیح آنها متفاوت باشد را یک مذاکره مینامیم. نمونه تجزیه و تحلیل مذاکره بر روی چیزی که برای یک مذاکره کننده خاص بهتر است تمرکز میکند اما برای نشان دادن این که شما به دیگران و جامعه به طور کل اهمیت میدهید باید تصمیمات شما در مذاکره به سمت تلاش برای ایجاد ارزش برای همه طرفها متمایل شود. (برنده برنده بازی کردن)این را به راحتی میتوان در مذاکرهها و بحثهای خانوادگی (که همهی ما صدها بار در آن درگیر شدهایم) دید . تصور کنید شما و همسرتان یک شب تصمیم گرفتید برای شام بیرون بروید سپس یک فیلم تماشا کنید. شریک زندگیتان شام در یک رستوران مجلل ایتالیایی در شمال ایتالیا که اخیرا دوباره بازگشایی شده را پیشنهاد میکند شما برعکس پیتزای مورد علاقه خود را پیشنهاد میدهید. هر دوی شما روی گزینه سوم سازش میکنید ،غذای ایتالیایی و پیتزای خوبی که کمی فراتر از چیزی است که مکان پیتزای مورد علاقه شما ارایه میدهد. در هنگام شام شریک زندگی شما پیشنهاد میکند که یک فیلم مستند تماشا کنید، برعکس شما یک فیلم کمدی پیشنهاد میکنید و شما روی فیلم درام توافق میکنید .بعد از یک عصر خوب (نه عالی) هر دوی شما میفهمید که چون شریک زندگی شما بیشتر به شام اهمیت میدهد و شما بیشتر به فیلم اهمیت میدهید انتخاب رستوران مجلل شمال ایتالیا یک فیلم کمدی یک عصر بهتر را برای شما میساخت.این مثال پیش پا افتاده نشان میدهد که چگونه میتوان با معامله کردن ارزش ساخت.متخصصان مذاکره در مورد راههای یافتن منابع ارزشمند بیشتر توصیههای خاصی ارایه دادند. این استراتژیها شامل اعتمادسازی، اشتراک گذاری اطلاعات، سوال پرسیدن، دادن اطلاعات ارزش آفرینی، مذاکره در مورد چندین موضوع به طور همزمان و ارایه چند پیشنهاد به طور همزمان است. ( multi issue )اگر شما با استراتژی مذاکره آشنا هستید متوجه میشوید که مهمترین مذاکرات شامل تنش بین ادعای ارزش برای خود یا سازمان خود و ایجاد ارزش برای هر دو طرف است،مس له بعدی بزرگ کردن پای است، همه ما میدانیم اندازه پای ثابت نیست بسیاری از مذاکرهکنندگان نگرانند که اگر اطلاعات مورد نیاز برای ایجاد ارزش برای همه به اشتراک بگذارند و از طرف دیگر ادعای قسمت بیشتری از ارزش ایجاد شده را داشته باشند. آنها نمیخواهند ساده باشند. تمام کتابهای برجسته مذاکرات مدیریتی نیاز به ارزش آفرینی در حالیکه خطر از دست دادن را کنترل میکنند برجسته میکنند.در حالی که بسیاری از متخصصان مذاکره را با عبارتهای "تقلب نکنید "یا "دروغ نگویید" تعریف میکنند بهتر است آنرا تمرکز کردن بر روی ایجاد بیشترین ارزش تعریف میکنیم .(البته صداقت به آن کمک میکند) شما ادعای ارزش را نادیده نمیگیرید بلکه آگاهانه از مانع ایجاد بزرگترین پای ممکن شدن جلوگیری میکنید در نتیجه اگر طرف مقابل مقداری ارزش اضافی ادعا کند تمرکز بر روی ایجاد بیشترین ارزش در طولانی مدت برای شما مفید خواهد بود ضرر و زیان شما مقابل یک حریف فرصت طلب گاه به گاه با روابط عالی که به عنوان یک مذاکرهکننده اخلاقی که جهان را کمی بهتر میکند ایجاد میکنید جبران میشود.استفاده از زمان برای ایجاد ارزش:مردم تمایل ندارند که ب اختصاص دادن زمان به عنوان یک انتخاب اخلاقی نگاه کنند اما آنها باید این کار را انجام دهند . زمان یک منبع کمیاب است .هدر دادن آن برای خود و دیگران ایجاد ارزش را خطر میاندازد برعکس استفاده عاقلانه از آن برای افزایش ورزش همگانی و مطلوبیت همگانی همان تعریف عمل اخلاقی است.تجربه لیندا بابکاک ، استاد دانشگاه کارنگی ملون را در نظر بگیرید ، که متوجه شد ایمیلش پر از درخواست برای انجام وظایفی است که به دیگران کمک میکند اما به او مستقیما منافع کمی میرساند. او خوشحال بود که یک شهروند خوب است و برخی از آنها را انجام میداد ، اما وقت نداشت که همه آنها را بپذیرد. لیندا گمان میکرد که از زنان بیشتر از مردان برای انجام چنین وظایفی درخواست میشود ، لیندا از چهار نفر از همکاران زن خود خواست تا با او ملاقات کنند تا در مورد نظریه او بحث کنند. این اساتید زن اجتماعی راملاقات میکردند ، تحقیقاتی را منتشر میکردند و به یکدیگر کمک میکردند تا با دقت بیشتری فکر کند که وقت کمتری تلف شود.این کار برای همه ما که ادعا میکنیم وقت کم داریم ، پیامدهایی دارد: شما میتوانید درخواستی را برای وقت خود به عنوان درخواستی با منبع محدود در نظر بگیرید. به جای تصمیم گیری شهودی از روی میل به خوب بودن ، میتوانید تحلیل کنید که چگونه وقت شما و دیگران ، بیشترین ارزش را در جهان ایجاد میکند. این ممکن است شما را برای نه گفتن آزاد کند ، نه از روی تنبلی بلکه از این باور که میتوانید با موافقت با درخواستهای مختلف ارزش بیشتری ایجاد کنید.تخصیص وظایف در بین کارمندان فرصتهای دیگری برای ایجاد ارزش به مدیران میدهد. یک مفهوم مفید مفهوم مزیت نسبی ( Comparative advantage )است که توسط اقتصاددان سیاسی انگلیس دیوید ریکاردو در سال 1817 ارایه شد. بسیاری آن را یک ایده اقتصادی میدانند. من فکر میکنم آن راهنمای رفتار اخلاقی است. ارزیابی مزیت ،مقایسهای شامل تعیین چگونگی اجازه دادن به هر شخص یا سازمان برای استفاده از زمانی است که میتواند بیشترین ارزش را ایجاد کند. سازمانها وقتی میتوانند کالاها و خدمات را با هزینه کمتری نسبت به رقبا تولید کنند و به فروش برسانند ، از مزیت نسبی برخوردار میشوند. وقتی افراد بتوانند کاری را با هزینه و فرصت کمتری نسبت به دیگران انجام دهند ، از مزیت نسبی برخوردار هستند. هر کس منبع مزیت نسبی دارد. اختصاص زمان بر این اساس بیشترین مقدار را ایجاد میکند.مفهوم ریکاردو را میتوان در بسیاری از سازمانها مشاهده کرد که در آن یک فرد واقعا در بسیاری از امور شگفت انگیز است. یک شرکت نوپای فناوری را تصور کنید که بنیانگذار بیشترین توانایی فنی را دارد اما فقط کمی بیشتر از فرد فنی بعدی با استعدادتر است. با این حال بنیانگذار به طور چشمگیری از همه کارمندان درارایه دادن شرکت به سرمایه گذاران موثرتر است. او در مسایل فنی یک مزیت مطلق دارد ، اما مزیت نسبی او در برخورد با حوزههای انتخابیه خارجی است و وقتی او توجه خود را در آنجا معطوف کند ، ارزش بیشتری ایجاد خواهد شد. بسیاری از مدیران به طور غریزی بیشتر از مزیت مطلق خود و کارمندانشان استفاده میکنند تا مزیت نسبی آنها .نتیجه میتواند تخصیص بهینه منابع و ایجاد ارزش کمتر باشد. Ted + Chelsea Cavanaugh ادغام خود اخلاقی:سازمان شما هرچه باشد ، حدس میزنم که از بعضی جهات کاملا مسیول اجتماعی باشد اما در بعضی موارد کمتر ، و ممکن است از این مورد ناراحت باشید. اکثر سازمانها در برخی ابعاد نسبت به بقیه ابعاد اخلاقی بالاتری کسب میکنند. من شرکت هایی را میشناسم که محصولاتشان دنیا را بدتر میکند ، اما آنها از تنوع و سیاستهای شمول خوبی برخوردار هستند. من دیگران را میشناسم که محصولاتشان دنیا را بهتر میکند ، اما آنها در رقابت ناعادلانهای شرکت میکنند که ارزش آن هارا در اکوسیستم تجاری از بین میبرد. اکثر ما از نظر اخلاقی نیز متناقض هستیم. در غیر این صورت افراد صادق ممکن است فریب در مذاکره با مشتری یا همکار را کاملا قابل قبول بدانند. اگر به ارزش یا آسیبی که ایجاد میکنیم اهمیت میدهید ، به یاد داشته باشید که احتمالا در بعضی از حوزهها اخلاقی و در برخی موارد غیراخلاقی هستیم . این میتواند به ما کمک کند تا تشخیص دهیم که تغییرات ممکن است مفید باشد.به این فکر کنید که چگونه میتوانید با هنجارهای تعیین شده روی همکاران خود ت ثیر بگذارید.اندرو کارنگی 90 % از دارایی خود را - حدود 350 میلیون دلار - به بخشهای مختلفی از موسسات از جمله کارنگی هال ، بنیاد کارنگی و بیش از 2500 کتابخانه اهدا کرد. اما او همچنین به عنوان یک رهبر تجارت مانند خنثی کردن اتحادیه کارخانه فولاد خود در هومستید ، پنسیلوانیا ، رفتارهای خسیس ، بی اثر و احتمالا جنایتکارانه را دنبال کرد. اخیرا ، این اختلاف بین خوب و بد در رفتار خانواده ساکلر مشهود است. ساکلرها با پولی که از طریق مشاغل خانوادگی ، پردو فارما بدست آوردهاند ، به گالریهای هنری ، موسسات تحقیقاتی و دانشگاهها از جمله هاروارد کمکهای بزرگی کردهاند که با بازاریابی - و به عقیده بیشتر متخصصان ، بازاریابی بیش از حد - داروی مسکن نسخه Oxycontin ، میلیارد دلار درآمد کسب کرده است. تا سال 2018 Oxycontin و سایر مواد افیونی مسیول مرگ بیش از 100 آمریکایی در روز بودند.همه ما باید در مورد ابعاد متعددی که ممکن است ارزش را ایجاد یا تخریب کنیم ، فکر کنیم ، در حالی که کار خوبی انجام میدهیم ، اعتبار میگیریم اما فرصتهای پیشرفت را نیز میبینیم. ما تمایل داریم که زمان کمی را برای کار دوم صرف کنیم. وقتی جنبههای مختلف زندگی خود را ارزیابی میکنم ، میتوانم روشهای زیادی را ایجاد کنم که از طریق آنها برای جهان ارزش آفرینی کردهام. با این حال من همچنین میتوانم ببینم که کجا ممکن است بهتر عمل کنم. برنامه من این است که سال آینده بهتر از سال گذشته عمل کنم. امیدوارم فرصتهای مشابهی را در زندگی خود پیدا کنید.ت ثیر خود را به عنوان یک رهبر افزایش دهید:رهبران میتوانند کارهای فراتر از رفتار اخلاقی رفتار خود را انجام دهند. از آنجا که آنها مسیول تصمیمات دیگران و همچنین تصمیمات خود هستند ، میتوانند با تشویق دیگران به بهتر شدن ، میزان خوبی را که انجام میدهند به طرز چشمگیری ضرب کنند. به عنوان یک رهبر ، به این فکر کنید که چگونه میتوانید با هنجارهای تعیین شده و محیط تصمیم گیری که ایجاد میکنید ، بر همکاران خود ت ثیر بگذارید.افراد، رفتار دیگران ، به ویژه کسانی که در موقعیتهای قدرت و اعتبار هستند را دنبال میکنند. از کارمندان سازمانهایی که دارای رهبران اخلاقی هستند میتوان انتظار داشت که رفتار اخلاقی خودشان نیز بیشتر باشد. یکی از مشتریهای من ، شرکتی که به دلیل تلاشهای خود در زمینه مسیولیت اجتماعی مورد بررسیهای فراوان قرار میگیرد ، یک ویدیوی داخلی با حضور چهار نفر از مدیران سطح بالا ایجاد کرد که هر یک داستانی را در مورد بالاتر رفتن از رییس کارفرمایان در زمانی بیان میکند که رییس استانداردهای اخلاقی مورد حمایت شرکت را بررسی نمیکرد. در این ویدیو گفته میشود که وقتی این اقتدار ارزش اجتماعی را از بین میبرد ، سوال از اقتدار کار درستی است. با ایجاد هنجارهایی برای رفتار اخلاقی - و توانمند سازی واضح کارمندان برای کمک به اجرای آن - رهبران میتوانند صدها یا حتی هزاران نفر دیگر را تحت ت ثیر قرار دهند ، به آنها انگیزه داده و آنها را قادر میسازد که با اخلاق بیشتری رفتار کنندرهبران همچنین میتوانند با شکل دادن به محیطی که دیگران در آن تصمیم میگیرند ، ارزش بیشتری ایجاد کنند. ریچارد تالر و کاس سونستاین در کتاب خود Nudge توضیح میدهند که چگونه میتوان "معماری" پیرامون گزینهها را طراحی کرد تا مردم را به تصمیم گیری ارزش آفرینتر وادار کند. شاید رایجترین نوع تلنگر شامل تغییر در انتخاب پیش فرض تصمیم گیرندگان باشد. یک حرکت مشهور معروف با ثبت نام خودکار شهروندان در سیستم ، اهدا اعضای بدن را در برخی از کشورهای اروپایی تشویق میکند و به آنها اجازه میدهد در صورت تمایل خود را انتخاب کنند. این برنامه نسبت موافقت با اهدا کننده را از کمتر از 30 % به بیش از 80 % افزایش داد.رهبران میتوانند با تلنگرموثر محصولات جدید و سودآور تولید کنند و دنیا را به مکان بهتری تبدیل کنند. به عنوان مثال ، پس از انتشار مقالهای در مورد رفتارهای اخلاقی ، ایمیلی از یک مدیر بیمه مبتدی به نام استوارت باسرمن دریافت کردم. شرکت وی ، اسلیس ، به افرادی که مشاغل مستقر در خانه را اداره میکنند ، بیمه کوتاه مدت میفروشد. او به دنبال راه هایی بود تا بیمه گذاران در روند ادعاها صادقتر باشند و ما با هم همکاری کردیم تا برخی از اشارهها را ایجاد کنیم.ما طی یک فرآیند از مشتریان درخواست کردیم تا در یک ویدیوی کوتاه که با تلفن گرفته شده ادعای خود را توضیح دهند.این تلنگر تاثیر کرد زیرا مردم تمایل کمتری به دروغ گفتن در ویدیو نسبت به نوشتن دارند. همچنین از متقاضیان سوالاتی قابل ت یید در مورد خسارت ، مانند "چه مبلغی را برای این شی پرداخت کردهاید؟" یا "جایگزینی آن در چه هزینهای دارد؟" - "چه ارزشی داشت؟" پرسسیده شد.سوالات خاص صداقت بیشتر افراد را نسبت به سوالات مبهم جلب میکند. و از مدعیان سوال شد که چه کسی دیگر از خسارت خبر دارد، زیرا وقتی دیگران ممکن است از فساد مالی انها مطلع شوند ، انها تمایل ندارند روش فریبشان را کسی یاد بگیرد.. این گرایشها نه تنها تقلب را کاهش میدهد و تجارت بیمه را کارآمدتر میکند بلکه به Slice امکان میدهد با کمک به افراد با اخلاق رفتار کند.نتیجه:ما روزانه با چالشهای اخلاقی جدید رو به رو میشویم، از الگوریتمی که برای اتومبیلهای خودران ایجاد میکنیم تا چگونگی تخصیص تجهیزات پزشکی کمیاب در طی یک بیماری همه گیر. همانطور که فناوری روشهای شگفت انگیزی برای بهبود زندگی ما ایجاد میکند ، ردپای محیطی ما به یک نگرانی بزرگتر تبدیل میشود. بسیاری از کشورها با چگونگی رفتار با رهبرانی که تفکر سیستم 2 و حتی خود حقیقت را رد میکنند در تلاش اند.. و در بسیاری از کشورها ، یافتن ارزش جمعی دیگر یک هدف ملی نیست. با این وجود همه ما رهبران خود را میخواهیم. امیدوارم ستاره شمالی که توصیف کردم به عنوان یک رهبر بر شما ت ثیر بگذارد. با هم میتوانیم تمام تلاش خود را برای بهتر شدن جامعه انجام دهیم.ترجمه و تالیف : علی خلیلی ، کوثر غزالی منبع : Harvard Business Research |
چند اشتباه کلیدی تربیت کودک یک ساله و روش برخورد صحیح والدین لینک این مطلب: برای دیدن پست کامل در سایت اینجا کلیک کنید.تربیت کودک 1 ساله و اشتباهات رایج والدینتربیت کودک یک سالهعامل اصلی کسب موفقیت در تعلیم و تربیت کودکان یک ساله و نیم، پیروی از برنامه دقیق، صحیح و نکته سنجانه در کلیه مراحل رشد است. شایسته است که برنامههای آموزشی یا تربیتی برای کودک یک ساله پسر یا دختر، با در نظر گرفتن ویژگیهای سنی آنها تنظیم میگردد. برای تربیت بهتر فرزندان تمامی والدین باید با نمودارهای رشد روانی - فیزیکی مراحل مختلف سنی کودک آشنا باشند.کودک تا رسیدن به سن ورود به دبستان، مراحل مختلفی را سپری میکند که هر مرحله از ویژگیهای خاصی برخوردار است، میل به تقلید، بی ارادگی، برتری احساس بر عقل، نداشتن تجربه زندگی، تلاش برای کسب استقلال و کشف حقایق زندگی ویژه دوران کودکی است به همین سبب شخصیت آتی کودک از همان لحظات اولیه کودکی شکل میگیرد بویژه تا دو سالگی. پس هیچ گونه قصور برای تربیت فرد آتی اجتماع، جایز نیست. و باید این نکته مهم را در نظر داشته باشید که آرامش در خانواده یکی از اصلیترین کلیدهای تربیت درست فرزندان است و همچنان که حکیمی به مادری که نزد او آمده بود تا بپرسد برای تربیت کودک 1 سالهاش چه کند. گفت: یک سال ت خیر کردهای.اشتباهات رایج در خصوص تربیت کودکان یک ساله: 1 - متفاوت بودن نظرات والدین در تربیت بچه یک ساله:کودکان نوپا، زمانی کار خود را به بهترین نحو ممکن انجام میدهند، که بدانند والدین از آنها چه انتظاری دارند. حال این انتظارات میتواند زمان حمام رفتن یا خوابیدن باشد، یا عواقبی که از یک رفتار بد نصیب شان خواهد شد. هر چه این انتظارات سازگارتر و قابل پیش بینیتر باشند، کودک نوپای شما به احتمال بیشتر، انعطاف پذیرتر و دلپذیرتر خواهد بود.تا جایی که برای تان مقدور است، کودک را با خط مشی منظم تربیت کنید و با نظم با او برخورد کنید. اگر والدین ( یا دیگر مراقبان )، با یکدیگر موافق و یکدل نباشند، سازگاری میتواند به یک چالش تبدیل شود. اگر کودکی غذای خود را روی زمین بریزد یا در زمان تعیین شده نخوابند، نمیدانیم که چه نوع عکس العملی، بهترین عکس العمل میباشد؟!!! 2 - زیاد صحبت کردن والدین با کودک یک ساله:بیش از حد صحبت کردن با کودکان نوپا، معمولا ایدهی فوق العادهای محسوب میشود. اما نه هنگامی که این کودکان رفتار نامناسبی از خود نشان میدهند. تصور کنید که مادری به کودک 2 سالهاش که کلوچه میخواهد، جواب منفی میدهد. کودک به خاطر این نه، هیاهو به پا کرده و سر و صدا راه میاندازد.مادر برای کودک توضیح میدهد، که الان زمان خوردن شام است. کودک به هر صورتی تلاش میکند تا کلوچه را به دست آورد از سوی دیگر، مادر هم تلاش دارد که کلوچه را به کودک ندهد. حال مادر بار دیگر تلاش میکند تا علت ندادن کلوچه را به کودکی که گریه میکند، توضیح دهد. این کار باعث کلنجار رفتن دو طرف با یکدیگر، و در نهایت سرخوردگی مادر و کودک شود."صحبت کردن میتواند منجر به الگویی شود که ما آن را الگوی صحبت کردن - متقاعد کردن - بحث کردن - فریاد زدن - کتک زدن، مینامیم. کودکان، بزرگسالانی در بدن کودکانه نیستند. آنها افرادی منطقی نیستند، و نمیتوانند آنچه را که شما برایشان میگویید و توضیح میدهید، جذب کرده و برای خود تجزیه و تحلیل نمایند".روش هوشمندانه برای مطرح کردن این قانون، چیست؟هنگامی که به کودک خود میگویید، تا کاری را انجام دهد، درباره آن صحبت نکنید و تماس چشمی برقرار نسازید. اگر کودک نافرمانی کرد، به صورت کلامی به او هشدار دهید، یا آنکه تا عدد سه بشمارید. اگر کودک باز هم تعلل نمود و کاری را که گفتید، انجام نداد، به او زمان دهید یا منتظر پیامد فوری این کار باشید اما هرگز توضیح ندهید. 3 نگذاشتن زمان برای دیدن تلویزیون برای کودکان یک سال تا یک ونیم ساله:به کودک اجازه ندهید تا زمان زیادی را پای تلویزیون بنشیند. کودکان نوپایی که زمان زیادی را صرف دیدن تلویزیون میکند، بعدا با مشکلات عدیدهای در یادگیری مواجه خواهند شد. مطالعات نشان داده است کودکان زیر دو سال، قادر به درک آنچه که در صفحات تلویزیون و مانیتور میبینند، نیستند.کودکان نوپای خود را با خواندن، و کارهای خلاقانهی دیگر، سرگرم کنید. با کودک خود صحبت کنید و او را تشویق کنید تا علاوه بر حرف زدن، گوش هم بدهد. "هر چه بیشتر کودک خود را از تلویزیون دور نگه دارید، بسیار بهتر است". خصوصیات روحی کودک در یک تا دو سالگی :کودک در این دوره راه رفتن را آموخته است ولی در بیان خواستههای خود دچار مشکل است و همین امر سبب میشود تا کودک زود عصبانی شود.کودک در این دوران بسیار کنجکاو است و دایما در تلاش است تا محیط اطراف را مورد کاوش قرار دهد و یاد گیری خود را افزایش دهد.مهمترین کوشش آنها برای دستیابی به استقلال است و شاید به همین دلیل است اکثر کودکان در این سن تقریبا به هیچ نظمی پایبندی ندارند. یک سالگی، زمان مناسبی برای تمرکز روی بازی هایی است که به تقویت مهارتهای حرکتی کودک کمک میکند. مهارتهای حرکتی درشت کودک با هرکاری که موجب شود خودش را حرکت دهد و یا اشیاء بزرگتر از خودش را جابه جا کند بهبود مییابد. برای کسب این مهارت، هل دادن و انداختن اسباب بازیهایی که موجب تحرک بیشتر در کودک شود بسیارموثر است.کنجکاوی ، مزاحمت و خرابکاری جزء جدایی ناپذیر این دوره رشدی محسوب میگردد. به دلیل اینکه در صدد بدست آوردن اسقلال خود هستند با همه کس و همه چیز به مخالفت بر میخیزند.کودک در این دوران کمتر قادر است با اسباب بازیهای خود بازی کند و بیشتر در صدد بازی با اشیاء واقعی خانه، خصوصا وسایل آشپزخانه است .انجام کارها را به تنهایی میپسندد ولی چون مهارت لازم را ندارد مرتب خرابکاری میکند.کودک در این دوران باید اشیای اطراف را لمس کند، بچشد، نگاه کند و با گوش دادن به صدای بهم خوردن اشیاء ، آنها را مورد ارزیابی قرار دهد.این رفتارها، رفتارهای عادی کودک در این دوران به حساب میآید آنها را به حساب بدرفتاری و یا ناسازگاری کودک خود نگذارید. اگر این اطلاعات ساده را بدانید این مرحله را آسانتر پشت سر خواهید گذاشت. کافی است در این دوران اشیاء خطرناک را از دسترس کودک خارج کنید ، تا دایما مجبور نباشید به او "نه" بگویید.سعی کنید تعداد "نه" های خود را به حد اقل برسانید شما در طول روز ده عدد کارت " نه" در اختیار دارید و در صورتی که بیشتر از این تعداد بکار ببرید کودک شما آنها را اجرا نخواهد کرد.در این دوره شما قادر نخواهید بود نظم خاصی را به کودک بیاموزید و اگر بیش از حد توان به کودک خود فشار بیاورید به او آسیب خواهید رساند .نحوه تربیت کودکان یک و یک و نیم ساله:همه والدین علاقه دارند کودکشان درست رفتار کند، چون والدین، اولین مربیان کودک هستند، آنان باید به روشهای گوناگون کودکشان را ادب کنند.برای تربیت مناسب یک کودک باید بدانید کودک در چنین سنی چگونه رفتاری باید داشته باشد. صحبت کردن با سایر والدین صرف وقت با سایر کودکان یکساله و مشاهدهی بازی کودکان سنین مختلف با یکدیگر میتواند مفید باشد. بهتر است پدر و مادر چگونه رفتار کردن با کودک را به اتفاق هم بیاموزند تا فشار آن بر دوش یکی از آنان سنگینی نکند.هنگامی که والدین چگونه رفتار کردن با کودک یکساله را بیاموزند بهتر خواهند توانست در مقابله با افزون طلبهای کودک ، یکدیگر را حمایت کرده و در موارد عدم موفقیت با یکدیگر به صحبت و تبادل نظر بپردازند و راه حل هایی برای مشکلات پیدا کنند. |
برای شما دوست عزیزی که قراره به بهبود جامعه بشری کمک کنی . تاریخچه جامعه شناسیمطالعه جامعه از دیرباز بخشی از اندیشههای دانشمندان و اندیشه ورزان بزرگ را به خود اختصاص داده و بیشتر فیلسوفان درباره آن اظهار نظر میکردند. اندیشمندانی نظیر ارسطو، افلاطون، فارابی، ابن خلدون،ابن مسکویه، و . آراء و اندیشههای خود را درباره جامعه و زندگی در آثار خود به جا گذشتهاند. با وجود تلاشهای اندیشمندان جامعه شناسی به مثابه یک علم از قرن هیجدهم و نوزدهم میلادی به وجود آمد که بر اندیشههای فیلسوفان یونانی استوار بود. تا اینکه آگوست کنت عنوان فیزیک اجتماعی بر آن نهاد و به تدریج این رشته رشد و نمو یافت. برای نخستین بار در سال 1880 میلادی رشته جامعه شناسی به عنوان رشتهای دانشگاهی در دنیا شکل گرفت و در دانشگاههای اروپا تدریس آن آغاز شد و کم کم در سرتاسر جهان توسعه یافت. در ایران بسیاری از افراد جامعه شناسی را با ابن خلدون میشناسند و حتی در کتابهای دبیرستان نیز از او به عنوان جامعه شناس ایرانی نام برده شده است. اما در دوران مدرن نخستین بار رشته جامعه شناسی توسط غلامحسین صدیقی در سال 1317 شمسی در ایران تاسیس شد. پس از تاسیس رشته جامعه شناسی، او از سال 1319 شمسی تدریس رشته جامعه شناسی را در دانشکده ادبیات به عنوان زیرمجموعه رشته فلسفه آغاز کرد. به تدریج این رشته در سرتاسر ایران گسترش یافت و زیرمجموعه علوم اجتماعی قرار گرفت. در حال حاضر بعضی از دانشگاههای ایران هرساله به ارایه این رشته میپردازند.آشنایی با رشته جامعه شناسیجهان اجتماعی انسانها پیوسته در حال تغییر و تکوین است و انسان با انواع آداب و رسومها و فرهنگهای گوناگون مواجه میشود. شناخت این فرهنگها و ویژگیهای جامعه شناختی به آدمها کمک میکند تا بتوانند ارتباط و تعاملی موثرتر و بدون سوگیری برقرار کنند و دانش جامعه شناسی برای تحقق همین امر به وجود آمده است.جامعه شناسی بخشی از علوم اجتماعی است که به مطالعه جامعه و رفتار اجتماعی انسانها میپردازد.جامعه شناسی به دنبال فهم جامعه و پدیدههای اجتماعی موجود در آن است و موضوعات مورد بررسی این علم شامل زندگی اجتماعی مردم، گروهها، و جوامع انسانی است.رشته جامعه شناسی بسیار گسترده است و طیف وسیعی از پدیدههای اجتماعی از سطح خرد مثل ارتباط میان دو فرد تا سطح کلان مثل ارتباطات میان فرهنگها را شامل میشود. این رشته بیشتر به جنبههای نظری میپردازد و به دنبال مفاهیم پنهان در پس رفتارها میگردد.وظایف کارشناس جامعه شناسیشناخت و مطالعه جوامع بشریتحلیل و بررسی و تحقیق درباره جامعههای انسانیرفع نگاههای تبعیض آمیز و برطرف کردن سوء تفاهم هاتلاش در زمینه اجرای سیاستهای اجتماعی دولت از طریق افزایش سازمانهای زیر ربط توسط مردمگسترش نظریههای جامعه شناسیفعالیت برای بهبود اوضاع سیاست گذاری فرهنگی و اجتماعیانجام کارهای پژوهشی و بررسیهای اقتصادی و اجتماعیمدیریت برنامههای مطالعاتی مورد نیاز دستگاههای برنامه ریز کشوراجرای برنامهها و سیاست گذاریهای اجتماعی در سطوح مختلف دستگاههای اجراییارزشیابی و نظارت بر برنامهها و طرحهای اجتماعی در دو سطح عملی و نظری.رشته جامعه شناسی برای چه کسانی مناسب است؟مهمترین ویژگی برای انتخاب رشته جامعه شناسی علاقه به جامعه شناسی و مطالعه رفتار مردم است. دانشجویان رشته جامعه شناسی بیشتر در حوزههای تیوریک و نظری وارد میشوند، به همین جهت داشتن قدرت تجزیه و تحلیل و توان بررسی اطلاعات جامعه شناسی بسیار ضروری است. همچنین آنها باید بتوانند قدرت حل تعارضهای پیچیده اجتماعی را داشته باشند که نیازمند هوش و خلاقیت است. تفکر انتقادی و آشنایی با روشهای تحقیق توانایی مهم دیگری است که در رشته جامعه شناسی ضروری است. جامعه شناس باید بتواند چیزهایی را ببیند که دیگران از دیدن آنها ناتوان اند. همچنین توانایی خوب گوش دادن در حل مسایل و فهم مسایل بسیار ضروری است.مزایا و معایب رشته جامعه شناسیرشته جامعه شناسی اگر فرد را در مسیر درست قرار دهد، میتواند زمینه ساز خدمت به جامعه شود چراکه جامعه امروز از بیماریهای اجتماعی رنج میبرد و جامعه شناس وظیفه دارد جراح دردها و مسایل اجتماعی باشد. حل مسایل میتواند به فرد جامعه شناس احساس ارزشمندی و عزت نفس بدهد. با وجود این در کشور ما با توجه به وضع فعلی اشتغال این رشته از بازار کار خوبی برخوردار نیست و رقابت در کار بین فارغ التحصیلان رشته جامعه شناسی بسیار زیاد است. همچنین این رشته با اقشار آسیب دیده اجتماع نیز سرو کار دارد و در عین حال که احساس نوع دوستی را در انسان پدیدی میآورد، فشارهای روانی را نیز برای جامعه شناس پدید میآورد.بازار کار و درآمد رشته جامعه شناسیرشته جامعه شناسی در مقطع کارشناسی چندان بازار کار خوبی ندارد و برای کسب جایگاه شغلی بهتر لازم است دانشجویان تا مقاطع بالاتر کارشناسی ارشد و دکتری نیز ادامه تحصیل دهند. فارغ التحصیلان کارشناسی رشته جامعه شناسی میتوانند با شرکت در آزمونهای استخدامی به عنوان معلم جذب وزارت آموزش و پرورش بشوند. همچنین فارغ التحصیلان رشته جامعه شناسی میتوانند در جایگاه کارشناس در موسسات و سازمانهای گوناگون دولتی و خصوصی مشغول به کار شوند. مشاغلی چون روزنامه نگار، مشاور اشتغال، مددکار بهداشت روان، فعال اجتماعی، کارمند پزشکی قانونی، مشاور اعتیاد، مشاور توانبخشی، مشاور بازنشستگی، پژوهشگر جامعه شناسی، و محقق دیگر مشاغلی است که فارغ التحصیلان رشته جامعه شناسی میتوانند انتخاب کنند.وضعیت ادامه تحصیل در مقاطع بالاترفارغ التحصیلان کارشناسی رشته جامعه شناسی میتوانند برای ادامه تحصیل با شرکت در آزمون کارشناسی ارشد مجموعه علوم اجتماعی با کسب نمره لازم آزمون و انتخاب رشته در یکی از گرایشهای زیرمجموعه علوم اجتماعی ادامه تحصیل دهند.رشته هایی کارشناسی ارشد جامعه شناسی عبارتند از جامعه شناسیمردم شناسیجمعیت شناسیتوسعه روستاییبرنامه ریزی رفاه اجتماعیجامعه شناسی انقلاب اسلامیمطالعات فرهنگیمدیریت راهبردی فرهنگمطالعات جوانانبرنامه ریزی توسعه منطقه ایبرنامه ریزی گردشگری (توریسم)دانش اجتماعی مسلمینفلسفه علوم اجتماعیگردشگری مذهبیمطالعات اوقات فراغتمدیریت خدمات اجتماعیدانشجوی برترآقای شاهین شکوهیوی از دانشجویان مقطع کارشناسی ارشد دانشگاه شاهد و همچنین فعال دانشجویی بود و موفق به کسب رتبه یک از دانشگاه تهران در مقطع دکتری شد. |
تا حالا از اختلال دزدی در کودکان اطلاعی داشتی؟؟میدونی به چه علت به وجود میآد؟؟ اختلال دزدی در کودکاناختلال دزدی در کودکاناین اختلال،اختلال رایجی نیست اما کم و بیش در کودکان اتفاق میافتد.اختلال دزدید به برداشتن اشیاء دیگران بدون اجازه یا در خفا گویند.سبب شناسی اختلال نیاز داشتن به آن شی خصومت با آن فردآزار دادن اطرافیاندرمان و توصیه برای اختلال دزدی کودکان اگر احساس میکنید کودک برای رفع نیاز خود این کار را انجام داده تا جایی که برایتان مقدور است نیازهای او را رفع کنید. آشنا کردن کودک با عواقب دزدی در قالب قصه و داستان اجازه گرفتن والدین از کودک هنگام وارد شدن به اتاق کودک یا برداشتن وسایل کودک منع نکردن مکرر از طرف والدین در دسترس قرار دادن شرایط و وسایل مورد نیاز کودک برای تجربه کردن آموزش ارزشها از طریق قصه و داستان آموزش به کودک برای این که خودش را جای آن فردی بگذارد که وسایلش دزدیده شده است.ان کار باعث میشود کودک به خوبی درک کند. |
ما همه انسانیم:( درندهای به نام انسان.همانی که مرقب رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی است اما با خیالی آسوده زیر پا میگذارد،قانون انسانیت را.میکشد،میبرد و اعدام میکند با کلماتش.آن بالا مینشیند و بدون اجازه ادای خدارا در میآورد.درباره شعور و قضاوت نادرست حرف میزند اما به وقتش حکم نیز صادر میکند.با نگاهش کسی را خوار و دیگری را شاه میکند. تاج را میگذارد و به وقتش مچاله میکند.کلمات صمیمی اش آغشنه به زهر و دستانش خونیست.لبخند میزند و لبخندت را میدزدد.چشمانت را تا ابدیت بسته نگه میدارد.در نور و با تاریکی قلبش تا آخرین نفست را میگیرد.هنگام تشنگی درنده میشود و تا زمانی که آخرین قطره روحت را نچشد دست از سرت برنمیدارد.رفتارش مانند چاقو در قلب فرو میرود و با لبخند به چشمانت خیره میشود.حالا که من دارم مینویسم و تو تایید میکنی یادت نرود که .که تو نیز مانند آنها انسانی ای وای!من نیز انسانم.همه ما هیولا هستیم.هیولاهایی پشت نقاب انسانیت. |
روز نوشت 58 روز نوشت 58 آقایان و خانمهای محترماکثر شاعران ، مقید به اعتقادات دینی ، مذهبی و حتی هنجارهای جامعه نیستندبنده تعدادی شاعر میشناسم که عرق میخورند و مواد مخدر مصرف میکنند اما اشعار مذهبی میسرایند و در قبال آن جایزه میگیرند!!!اکثر شاعران کشورمان (گذشته ، حال ، آینده) حتی آنان که ادعای عارف بودن داشتند در زندگی شخصی خود هنجارشکن و بی بندوبار بودنداز هیچ شاعری(تکرار میکنم) از هیچ شاعری ، بت نسازید ، حتی حافظ ، عطار ، ثنایی ، خیام ، مولانا و غیرهشاید شما(خواننده گرامی) از نظر اخلاق بالاتر از شاعرانی باشید که تنها حرف از و دین و مذهب و عرفان میزنند |
تفاوتهای محسوس دولت روحانی برای من منتشر شده در عصر ایران ( 22 خرداد 1400 )(نسخه حاضر با نسخه منتشرشده در "عصر ایران" تفاوتهایی دارد. در اینجا لینکها فعال هستند و برخی عبارتها را نیز بعد از انتشار در "عصر ایران" به متن اولیه افزودهام)نوع مواجهه با انتخابات؟!برای بسیاری از مردم، دولت آقای روحانی با هر دولت دیگری که میتوانست بهجای آن بر سر کار بیاید تفاوت قابل بیانی نداشت، چه برای آنها که با همین استدلال در انتخابات پیشین شرکت نکردند و چه برای آنها که تصوری جز این داشته و لذا به آقای روحانی ر ی دادند اما بعدها از این کارشان پشیمان شدند. بر خلاف عموم هموطنانم، برای من، این دولت با گزینههای دیگری که میتوانستند بهجای آن بیایند تفاوتهای محسوس و قابلتوجهی داشت و بههمین دلیل، باوجود شدتگرفتن بسیاری از مسایلومشکلات جامعه در این دولت، از ر یی که به آن دادم پشیمان نیستم. از آنجا که "تفاوتهای دولت روحانی برای من" در بستر "نگرش متفاوتم نسبت به چگونگی اصلاح جامعه" معنا پیدا میکنند، برای توضیحشان مجبورم مفروضاتم در این رابطه را بهشکل مختصر (بدون ذکر جزییاتی که البته مهم هم هستند) بیان کنم: 1 . راه اصلی بهبود جامعه "راه از پایین به بالا" و مهمترین مولفههای آن اول، "افزایش سطح آگاهی و فرهنگ" (با تمرکز بر مسیولیتپذیری اجتماعی، گفتگو، تمرین کار جمعی، تفکرنقادانه، ترویج مطالعه و کتابخوانی و امثال آنها) و سپس، "مطالبهگری مدنی" است. 2 . فعالیتهای فرهنگی - اجتماعی در سطح خرد (مثلا در مقیاس محله یا محل کار) نهتنها بیفایده نیستند، بلکه بهمثابه گامهای روبهجلویی بسیار ارزشمند و از بهترین و موثرترین کارهایی هستند که میتوان و باید انجام داد. 3 . رسیدن به مقصد (جامعه بهسامان) "زمانبر" بوده و مستلزم "صبر" و حرکت "آهستهوپیوسته" است. در مقابل، راههای میانبری مانند آشوب، شورش و انقلاب، برای "بهبود جامعه" ظرفیتی ندارند. 4 . بر اساس باورهای بالا، "انتخابات" بهخودیخود و بهتنهایی، مسیله خیلی تعیین کنندهای نیست. یعنی نه با "صرف شرکتکردن در آن و ر ی دادن به یک گزینه خاص" میتوان به بهبود جامعه کمک شایانی کرد و نه میتوان به فواید "تحریم انتخابات" دل خوش کرد. زیرا بر اساس مفروضات پیشگفته، اثرگذاری هر فرد در "بهسامانشدن جامعه" به میزان مشارکت آهستهوپیوسته او در "فعالیتهای فرهنگی - اجتماعی کوچکمقیاس (با ویژگیهای پیشگفته) و مطالبهگری مدنی خردمندانه" وابسته است، چه به گزینه الف ر ی دادهباشد، چه به گزینه ب ر ی دادهباشد و چه در انتخابات شرکت نکردهباشد.بر اساس نگرشم نسبت به "راه و روش بهبود جامعه"، در دولت روحانی توانستم کارهای زیر را انجام دهم: 1 . ت سیس سلسلهنشست کتابخوانی خانوادگی با جمعی از دوستان به صورت هفتگی که تا شیوع بیماری کرونا حدود 3 سال استمرار یافت. (گزارش این فعالیت در "کانال موفقیتهای کوچک ایرانیان") . 2 . ایجاد کانال تلگرامی "جلسات کتابخوانی کرمانشاه" با مشارکت یکی از دوستان. در این کانال بهمرور حدود 15 سلسلهنشست کتابخوانی استان را شناسایی و با خود همراه کردیم، بهصورتی که از هر جمع کتابخوان یک نفر ادمین کانال شد و اطلاعیهها و گزارشهای برگزاری هر جلسه از هر سلسلهنشست در آن منتشر میشد. این کانال که تا پیش از شیوع بیماری کرونا بهمدت بیش از یکسال فعالیت خوبی داشت، به محلی برای گردهمآمدن بخشی از دغدغهمندان فرهنگی، مروجان کتابخوانی و علاقهمندان به مطالعه تبدیل شد و بر رونق "نشستهای کتابخوانی استان" افزود (گزارش این فعالیت در "کانال موفقیتهای کوچک ایرانیان") . 3 . ت سیس "مجمع مروجان کتابخوانی استان" (غیررسمی و دوستانه) با مشارکت جمعی از فعالان این عرصه جهت همفکری و همافزایی در مورد این دغدغه مشترک. 4 . ت سیس "انجمن فکر و فلسفه کرمانشاه (افک)" بهاتفاق جمعی از دوستان فرهیخته و برگزاری "گفتگوهای هفتگی" در شهرکتاب کرمانشاه که تا پیش از شیوع کرونا بهمدت بیش از یکسال و با حضور فعال حدود 30 40 نفر از علاقهمندان در هر نشست برگزار میشدند. "افک" علاوه بر گفتگوهای عمومی هفتگی، تعدادی دوره فلسفی تخصصی نیز برگزار کرد. 5 . دعوت از اندیشمندان برجسته کشور جهت ایراد سخنرانی مجازی در حوزه معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه رازی که از میان آنها میتوانم به دکتر همایون کاتوزیان، دکتر بیژن عبدالکریمی، دکتر رضا منصوری، دکتر مقصود فراستخواه، دکتر فرشاد مومنی، دکتر ناصر فکوهی و دکتر امیر ناظمی اشاره کنم. متن و صوت این سخنرانیها در سایت "نامه فرهنگ رازی" (نشریه تحلیلیفرهنگی دانشگاه رازی) قابل دسترسی است. 6 . تدوین طرح "نشستهای جامعهمحور گروههای آموزشی" در حوزه معاونت فرهنگی و اجتماعی دانشگاه رازی و برگزاری 5 مورد از این نوع نشستها که گزارش آنها از طریق بخش "نشستهای جامعهمحور" نامه فرهنگ رازی قابل دسترسی است. این نشستها، میزگردهایی هستند که گروههای آموزشی دانشگاه با حضور مسیولان ذیربط و نمایندگان گروههای اجتماعی مرتبط، درباره مسایل جامعه (با ت کید بر مسایل شهر و استان) برگزار میکنند. امیداست در آینده گروههای آموزشی بیشتری این نوع نشستها را به صورت ماهیانه برگزار کنند. 7 . اخذ حمایت مالی از سازمان برنامهوبودجه کشور جهت انجام یک طرح پژوهشی مسیلهمحور (در واقع تکمیل پژوهش گستردهای درباره "اثربخشی پژوهشهای فزآینده کشور" که در قالب رساله دکتری آغاز کردهبودم اما پس از دفاع از رساله، همچنان راههای نرفته بسیاری باقی ماندهبود و تکمیل این پژوهش بعد از فارغالتحصیلی بدون حمایت مالی بههیچوجه برایم امکانپذیر نبود). با توجه به جو آکنده از بیاعتمادی و سوظن رایج در کشور نسبت به همه چیز و همه کس (که البته بیعلت هم نیست)، به شما خواننده گرامی حق میدهم که در نگاه اول، این مورد را نوعی "رانتخواری" دیده و تصور کنید که تفاوت و فایده دولت روحانی برای من نسبت به عموم مردم این بوده که در این دولت با پارتیبازی توانستهام "بهاسم طرح پژوهشی" بر سر سفره رانت برای خودم جایی دستوپا کنم، اما ادعا میکنم چنانکه حوصله بهخرج داده و به مقالههای منتشرشده از این طرح پژوهشی [ 1 ] که بهمثابه "گفتن واقعیت تلخ به اهل قدرت" هستند - نگاهی بیندازید، احتمالا دیدگاهتان تغییر خواهد کرد. 8 . انتشار یادداشتهای نقادانه اجتماعی - فرهنگی (و گاهی هم سیاسی) متعدد در نشریات (اعتماد، نقدحال، آیندهنگر، آوای کرمانشاه و غیره) و فضای مجازی (کانالهای تلگرامی سخنرانیها، شبکه توسعه، صدانت، نیلوفر، کانال شخصی خودم و غیره) [ 2 ].لااقل از دید خودم و بر اساس دیدگاهم نسبت به "راهوروش اصلاح جامعه" - که بیان شد - اقدامات بالا بهمثابه گامهای مفیدی بودهاند که به سهم خودم، بهمدد پروردگار و با کمک برخی دوستان موفق شدهام در مسیر بهبود جامعه بردارم. مسلما آقای روحانی و دولتش در برداشتهشدن این گامها نقشی نداشتهاند، از این نوع فعالیتها استقبال نکردهاند و حتی تحت استقرار دولتشان فضای مناسبی هم برای پرداختن به چنین اموری وجود نداشتهاست. علاوه بر این، در این دولت یکی از فعالیتهای فرهنگی - اجتماعی که میخواستم برگزار کنم لغو شد. تفاوت دولتآقای روحانی برای من، ناشی از این است که میدانم تحت استقرار سایر دولتهایی که میتوانستند بهجای این دولت باشند، فضا بسیار بستهتر میبود و احتمالا سهم بسیار کوچکتری از اقدامات بالا را میتوانستم انجام دهم. مهمتر از فعالیتهای خودم، باز بودن نسبی فضا برای فعالیت اندیشمندان برجسته کشور است که اهمیت خیلی بیشتری دارد.در همان انتخابات پیشین هم که سعی میکردم سایرین را برای ر یدادن به آقای روحانی متقاعد کنم، از او و دولتش توقعی بیش از این نداشتم. به سایرین ت کید میکردم که: "نمیگویم دولت روحانی آزادی، امنیت، عدالت و رفاه بههمراه میآورد تفاوت مهم این است که در صورت استقرار دولت او و در مقام مقایسه با سایر گزینههای موجود، فضا برای پرداختن به فعالیتهای فرهنگی - اجتماعی مساعدتر خواهد بود. همچنین، این تفاوت به خوبتر و خیرخواهتر بودن یا نبودن آقای روحانی ربطی ندارد مسیله این است که او بهعنوان یک سیاستمدار در موقعیتی قرار گرفته که برای موفقتر عملکردن در بازی قدرت، مجبور است با "کارتهای بهنسبت مردمیتری" (مانند آزادی بیان و امثال آن) بازی کند. این که از درون و در نیاتش واقعا چقدر طرفدار این نوع ارزشهاست نه مسیله ماست و نه قابل تشخیص".وقتی یک نفر (نگارنده) توانستهاست این کارها را انجام دهد، اگر بخش قابل توجهی از مردم، بهجای توقف در "نقزدن" و "شکوه و گلایهکردن" تلاش میکردند از فرصتهای موجود (هر چند اندک) برای برداشتن گامهایی روبهجلو در عرصه فعالیتهای فرهنگی - اجتماعی و مطالبهگری مدنی استفاده کنند، چه تحولاتی رخ دادهبود و جامعه چه تغییراتی کردهبود.مسلما، از دید کسانی که در خصوص "راهوروش اصلاح جامعه" نگرش متفاوتی داشته و برای تلاشهای فرهنگی - اجتماعی کوچکمقیاس ش نیت و اثرگذاری چندانی قایل نیستند، دولت روحانی با هر دولت قابل تصور دیگری تفاوتی نداشتهو با هیچ دولت احتمالی آتی نیز تفاوت محسوسی نخواهد داشت، همچنین برای کسانی که منتظر"قهرمان" یا "قهرمانهایی" (هر کسی غیر از خودشان، چه از میان دولتمردان و چه از نخبگان غیردولتی) هستند که جامعه را در مسیر گلستانشدن قرار دهند، مسایلومشکلاتجامعه را حل کنند و برایشان آزادی، امنیت، عدالت و رفاه به ارمغان بیاورند.با احترام به دیدگاه تمام کسانی که نگرش متفاوتی دارند، برای من، دولت روحانی (فارغ از خوب یا بد بودن او و اطرافیانش که اصلا مسیله من نیست) با سایر گزینهها فرق داشت. به همین ترتیب، در انتخابات اخیر نیز به هر نامزدی که فکر کنم اولا، تحت استقرار دولت و کابینهاش در مقایسه با سایر گزینهها احتمالا موانع کمتری در مسیر فعالیتهای فرهنگی - اجتماعی (با آن ویژگیهایی که بیان شد) و "مطالبهگری مدنی" وجود خواهد داشت و ثانیا، احتمال ر ی آوردن و رییسجمهورشدنش وجود دارد، ر ی خواهم داد. بهطور مشخص، در صورتی که یکی از آقایان همتی و مهرعلیزاده به نفع دیگری کنار برود، احتمال ر ی دادنم بهشدت افزایش خواهد یافت و در غیر این صورت، بعید است که ر ی بدهم، مگر این که در میان "اندیشمندان مستقل جامعه" [ 3 ] که بهویژه در تصمیمگیریهای اجتماعی به دیدگاه و توصیههای آنان خیلی توجه دارم - در خصوص ر یدادن به یکی از این دو نفر اجماع قابل قبولی صورت گیرد. در مقابل، چنانچه در میان اندیشمندان مستقل در مورد عدم شرکت در انتخابات اجماعی صورت گیرد، من نیز به سهم خودم و بهعنوان یک نفر دارای حق ر ی، احتمالا همراهی خواهم کرد. در عین حال، برای تصمیمهای متفاوت سایرین کاملا احترام قایلم و مخالفتم تنها با کسانی است که به تصمیم متفاوت سایرین (هر چه که باشد) احترام نمیگذارند (به آنان نیز بیاحترامی نمیکنم).به امید بازترشدن (یا کمتر بستهشدن) فضا برای پرداختن به فعالیتهای فرهنگی - اجتماعی در دولت آتی،به امید فردایی بهتر،به امید ایرانی آباد.پانویسها[ 1 ] بهعنوان نمونه نگاه کنید به:"توسعه علم" با رویکردی "غیرعلمی" در ایران، فصلنامه اقتصاد و جامعهاز "بازیچه قدرت" تا "بنیان جامعه": تحول جایگاه "دانشمندان و نوآوران" طی فرآیند "دانشبنیان شدن جوامع" و درسهایی برای ایران، سیاستنامه علم و فناوری"داروی تلخ " نظام آموزش و پژوهش کشور برای چرخش از "مسیر نفتبنیان" به "مسیر دانشبنیان"، فصلنامه ترویج علم[ 2 ] بهعنوان نمونه نگاه کنید به:عاقبت مسیر "سیلی و فحش و لگد"، (درباره سیلی نماینده مجلس به سرباز پلیس راهنمایی و رانندگی)، روزنامه نقدحالراه درمان کرونا تزریق واکسن اعتماد است!، روزنامه نقدحالایران: سلیمانی، شجریان، ملکیان، نامه فرهنگ رازیشهر یا کارگاه بزرگ عمرانی؟!، نامه فرهنگ رازیدرباره "تغییر شیوه درج پرچم آمریکا بر روی زمین"، کانال تلگرامی وحید احسانی[ 3 ] منظورم از "اندیشمندان مستقل جامعه" را در یادداشتی باعنوان "با انتخابات 1400 چه کنیم؟!" بیان کردهام.سایر یادداشتهایم را میتوانید از طریق لینکهای زیر ببینید:کانال وحید احسانی در تلگرامصفحهام در اینستاگرامصفحهام در ریسرچگیت |
به کجا شتابان؟ چند وقت است که قضیهای ذهن من را به خود مشغول کرده، این که کجاییم،به کجا و چرا اینچنین میرویم.پس سعی کردم در بارهاش فکر کنم و مطالبی بخوانم. نوشته زیر تحلیل شخصی و حتمی سطحی از اوضاع پیش روی من است. اوضاعی که در آن مردم سعی میکنند پیشرفت کنند اما نمیکنند. من نیز از همان مردم هستم. درهمان هوا نفس میکشم. شاید نادانی من مانند خیلی از افراد از جایگاهاجتماعی و اقتصادی که در آن دست و پا میزنم باعث خشم درونیام شده و شاید دیو زشت بغض، کینه و عقده را در من بیدار کرده است.اما دانستن اینکه کجا هستم چه سودی دارد؟در خیابان که راه میروید، آدمهای زیادی از اطراف شما رد خواهند شد. پیر،جوان،زن، مرد، فقیر و ثروتمند. اما داستان همه زندگیها این است: پول یا اینکه چگونه آنرا بدست بیاوریم، چگونه و کجا خرجش کنیم. اخلاق تقریبا در حال ناپدید شدن است و در خیال آدمها آنکس که پول بیشتری دارد، اختیار بیشتر، لذت بیشترو ماشین گرانتری خواهد داشت و خدا را نیز دیگر بنده نیست.بیایید به نمودار طبقه بندی اقتصادی - اجتماعی نگاهی بیندازیم. این نمودار تقریبا در قالب نقاط دنیا همین تقسیم بندی را دارد و معمولا در کشورهای مختلف اعداد کمی بالاتر و پایینتری هستند. این اعداد بر اساس شاخص رفاه آن کشور، آموزش، آزادی در عقیده که به اخلاقگرایی میرسد تغییر میکند.دانستن اینکه کجای کار هستیم نه افتخار است نه سرافکندگی. مهم است بدانیم چه نقشی داریم و برای آسودگی در زندگی چکار باید انجام دهیم، چرا باید بیاموزیم و اگر آموختن برایمان سخت است چه راههایی پیش روی ماست.بر اساس مدلهای اجتماعی مدرن، جامعه از اقشار زیر تشکیل شده:اول، قشر خاص یا الیت، که بر اساس پرستش ساخته شده. حتی در بیمذهبترین کشورها نیز بر اساس همین رویه پرستش شخص اول کشور مانند شاه است. برخلاف تیوری توطیه که آنها را جز فرقههای زیر زمینی و فراماسون میدانند، اما قشر خاص یا الیت جوامع در درصد کاملا مشخص و معلومی است که غالبا به واسطه ژن، قدرت در آنها میماند. اصلا جنگهای بزرگ دنیا بر سر تصاحب این طبقه شکل گرفته.طبقه خاص هر آنچه را فکر کنند خواهند داشت، بین خواستن و داشتن در این طبقه زمان زیادی طول نخواهد کشید. آنها مسیر حرکت جامعه را مشخص کرده و از نیروی خود برای بقا به هر شکل ممکن استفاده میکنند.پس از الیت نوبت به طبقه فرادست بالا میرسد، جایی که سیاستمداران، بانکداران، عناصر کلیدی اقتصادی و تولیدکنندگان بزرگ حاضرند. ارث در این طبقه برای بازماندگان، املاک، داراییها، سهامها، کارخانهها و قراردادهاست. در عمارتهای بزرگی زندگی میکنند و بین خواستن و توانستن آنها شاید در بعضی شرایط نیاز به زمان و وکیل باشد.آنها تهیهکنندگان بزرگی هستند که جامعهرا برای اقشار دیگر قابل زندگی میکنند. آنها استاد استفاده از استعدادها هستند. دانشگاهها و آزمایشگاههای عظیم و مدارس عالی، بورسهای تحصیلی و نشستها و مسابقات بزرگ توسط آنها برای یافتن همین نخبهها راه افتاده است. پیشرفت را این طبقه فراهم میکنند و بقای آنها ساختن پول از استعدادهاست.قشر بعدی،طبقه متوسط میانه جامعه را افرادی تشکیل میدهند که استعدادی در یادگیری دارند، میتوانند افکار نو داشته و بر داراییهای طبقه فرادست بالا، مدیریت کنند. آنها در بیمارستانطبابت کرده مهندسی پروژههایشان را عهدهدارند. این طبقه طیف بزرگی از استعدادهای مهندسی، علم، طب، هنرو فلسفهاند. طبقه فرادست و الیت بدون داشتن استعداد این طبقه کاری پیش نخواهد برد. قدرت در این طبقه با لیاقت جابجا میشود. اگر بازماندگان بتوانند از این میراث حفاظت کنند، باقی خواهند ماند. خانهو آپارتمانهای متوسط و نه چندان خیلی بزرگ میخرند، و در واقعیت در رکاب فرادستان هستند. این افراد شاید به سختی جایگزین شوند. زیرا هر انسان استعداد ذاتی برای خویش دارد و اگر درست به آن برسد، ذیقیمت خواهد بود و مقامش در این طبقه همواره رفیع خواهد شد. چه بسا استعدادهای فراوانی که با همین کوشش به فرادست بالا رسیدند. همانگونه که گفته شد، استعداد این افراد برای افکار نو هم تاثیر میگذارد.طبقه متوسط پایین، به افراد جامعه میآموزند، در زمان بیماری از آنها نگهداریمیکنند، مشاغل این طبقه در خدمت متوسط میانه جامعه طراحی شده. نه آنقدر کلیدی که دارایی فرادستان را مورد تهدید قرار دهد و نه آنچنان ساده که آنها را خسته کند. کارمندان در این طبقه قرار میگیرند. افرادی که در مراکز دولتی و خصوصی کار میکنند و براحتی میتوان راندمان کاری آنها را با کمی مزایا افزایش داد. این افراد به راحتی توسط افراد تازه نفس و فنآوریهای جدید جایگزین میشوند. مهندسان میانی پروژهها، معلمان،پرستاران و پلیس از مشاغل دیگر افراد این لیستند. افراد این قشر صاحب خانه یا آپارتمان کوچکیهستند.طبقه کارگر در همه جوامع افراد زیادی را تشکیل میدهند. قشری هستند که به آموزش زیاد برای انجام کار نیاز ندارند. این افراد توانایی انجام کارهای تکراری را دارند. گذر زمان برایشان ارزش زیادی ندارد. زمان زیادی به مطالعه و رسیدگی به خود اختصاص نداده و قالبا در همان طبقه باقی خواهند ماند. شاید رکن اساسی پیشرفت کشور این طبقه باشد. اقتصادهای بزرگ دنیا با ایدهی بزرگی از یک نفر طبقه فرادست و کار کارگران جلو رفته است. طبقه متوسط برای این طبقه نقش تسهیل کننده را دارد. برای مثال، حقوق طبقه کارگر توسط فرادستان پرداخت شده و طبقه متوسط پایین آن را در میان کارگران تقسیم میکنند. این طبقه نیز به راحتی با نیروی کار جدید و فنآوری جایگزین میشود. این قشر صاحب آپارتمان یا خانههای کوچک یا اجارهای است.'وظیفهی دیگری بر عهده دو طبقه کارگر و متوسط پایین و میانه است، آنهم زاد و تعلیم و کشف استعداد برای فرادستان بالاست.استعدادهای برخاسته از این نسلهاست که جامعه را بهبود بخشیده و آن را پیش خواهد برد.'طبقه فرودست را افرادی تشکیل میدهند که آموزشی ندیدهاند. کاری نمیدانند. سطح فرهنگ و اخلاق آنها در نازلترین خود است. شهرهای اقماری کنار شهرهای بزرگ را پر میکنند و بزهکاری راهیست برای امرار معاش این طبقه.این افراد در زاغهو خانههای جمعی زیست میکنند.طبقه فقیر در خرابهها زندگی میکنند، کاری انجام نمیدهند، تعلیم ندیدهاند و با رساندن روز به شب زندگی را سپری میکنند. وجود یا عدم وجود آنها تاثیری در جامعه ندارد و با کمک طبقههای بالا سیر و گرم میشوند. اقشار فقیر در روستاهای آسیب دیده و بدون امکانات نیز در همین طبقه هستند، آنها در کپرها و حلبیآبادها زیست میکنند.اخلاق، آداب معاشرت و فرهنگ کجاست؟لازمه حضور در قشر الیت، ساخت نمایشهای خیرهکننده و رسومات جدید است. این امر برای الوهیت بخشیدن به این قشر و یادآوری دسترسی ناپذیر بودن آن است. همانگونه که شاهان و کاهنان و افراد کلیدی مذهبی اینگونه برخورد کرده و میکنند. نه توضیحی در قاموس قشر الیت میگنجد نه منافاتی با آنها مقبول است. به این معنی که برای جاودانگی ژن اول کشور نیاز به این نمایشهاست.فرادستها، فرهنگ و اخلاق و آداب معاشرت را ایجاد کرده و زنده نگاه میدارند، چون از طرفی ضامن وجودشان هم زنده نگاهداشتن اخلاقیات است و از طرف دیگر ذهنشان را برای حل مسایل و ساختن دنیا و آینده خوب آرام میسازد. منش آرامی دارند زیرا سرعت امکان اشتباه را افزایش میدهد. هر سفر برایشان تجربهی زیسته است و چشمانی باز و گوش شنوایی برای استفاده بیشتر از زندگی دارند. ماشینهای مدل بالا برای آرامشآنهاست نه برای تفاخر. فنآوریهای جدید را برای پیشرفت استفاده میکنند. دلیل داشتن چیزهای اطرافشان را میدانند و برای زمان و بدنشان ارزش قایلند. تن به هرکاری نداده و اهدیهایشان را با پول و کار "کاربلدان" جلو میبرند.طبقه فرادست فرهنگ را تعریف میکند و طبقه متوسط میانی آن را خراب کرده،سپس به واسطه رسانه (چه فنآورانه و چه دهان به دهان) عوام را با گونهای از لاکچری فاسد آشنا میسازند.همین رویا برای عوام شاید در جایی نقش دلگرمی و در قسمت زیادی ایجاد عقده حقارت را در بر خواهد داشت. طبقه فرادست بواسطه رتبه اجتماعی کارهایی را که عوام میپندارند انجام نمیدهد. بعنوان مثال افسانههایی از میزان خیانت و بی اخلاقیهایی از این طبقه شنیده میشود که در مقام آماری از طبقههای دیگر کمتر است و صرفا وجود این اخبار در رسانههای زرد و در مرکز توجه بودن همیشگی آنها به گسترش این داستانها کمک کرده است. طیف بالایی از طبقه فرادست و متوسط بالا متعهد و اخلاق مدار هستند. زیرا این پیمان قلبیست که آنها را در این طبقهها نگاه داشته است. برای مثال مدیری که از طرف طبقه فرادستان برای رسیدگی به اموال و املاک آنها انتخاب شده بایست در تعهد سرآمد باشد در غیر اینصورت حتمی جایگزین خواهد شد.اخلاقگرایی، فرهنگ و رعایت آداب را در طبقات بالا به وضوح میتوان احساس کرد. رانندگی آنها، صحبت و برخوردشان، آنها را متمایز کرده است.از طرف دیگر افکار نوگرا از سمت این طبقهها ساخته شده و باعث پیشرفت جامعه خواهد شد. این افکار در حوزههای دانشی، جامعهشناختی، هنر و ادبیات و غیره هستند. اقبال اندیشههای نوین کاملا به همسویی آن با اصول کلی سیستم و کمک به جاودانگیاش ارتباط دارد.درمتوسط پایین شاهد رویکرد دوگانهای هستیم، بخشی با الگوبرداری از آداب دو طبقه بالا سعی در پیشرفت در زندگی میکنند و با رسیدن به آن در حالی که دغدغه زندگی طبقات بالا را ندارد خود را در پوچی مییابند. مثالهای این دست بسیار است، وجود افسانههایی از زندگی بالا دستیها هم به آن بال و پر میدهد.درون خانهای با تزیینات مجلل را تصور کنید که در کوچه باریک و محلهای نه چندان زیبا واقع شده و کاربرد دیگری ندارد.شاید همین مبلمان در سطوح بالای جامعه نیز استفاده نشود، زیرا تعریف مبلمان برای آنها سطحی از آرامش برای ایجاد افکار تازه یا آسودگی برای کمک به حل مسیله است. اما همین تزیینات برای قشر پایین حکم پیشرفتی در زندگی است که اساسا کمکی به حل مسایل آنها نخواهد کرد. اینان ماشینهای تجملاتی را برای افتخار آن میخرند و به سادگی میتوان غرور آنها را با شنیدن اخبار موفقیت هموطنانش را دید در حالی که نه در موفقیت وی نقشی داشته و نه افتخار مال اوست.بخش دیگری از رویکرد متوسط پایین، رفتارهای کاملا متفاوت با قسم دیگر است. آنها به دنبال تجملات نیستند، کارها را به بدترین شکل ممکن انجام میدهند، سرعت همراه با خطای زیاد بسیار در کارهای آنها دیده میشود. حل مسیله را به بدترین شکل ممکن انجام میدهند و همیشه سردرگم اند. در نظر آنها تخصص با آزمون و خطا بدست میآید نه با مطالعه، پس عمر خود را در این راه خرج میکنند و اختراع چندباره چرخ از تفریحهایشان است.رسانههی افراد پایین دست در اکثر مواقع زرد و خالی از دانش بوده و مسایل کاملا سطحی برای آنها هیجان و ادامه روزمرگی است. در حالیکه رسانههایی که طبقات بالا دستی استفاده میکنند در سطح تفکری کاملا متفاوتی است.قشر کارگری بازخورد متفاوتی دارد. آنها در قسمتهای زیادی انجام آدابمعاشرت را دست و پاگیر میدانند. فرهنگ را دوست دارند. با قطعه ادبی خوشنود میشوند و سعی در رعایت اخلاق میکنند. رعایت اخلاق در قشر کارگری و متوسط پایین بواسطه پرستش عقیده قشر الیت نیز محکمتر میشود.فرودستان اخلاق را کشتهاند و فرهنگ را قسمتی زاید از زندگی میدانند. آداب معاشرت برایشان بیمعنی بوده و به اصطلاح چیزی برای از دست دادن ندارند. شاید از آنجا که دغدغه روزمره شان پول است. پول برای آنها اوراق مقدس است.اقشار متوسط پایین، کارگری و فرودست تقریبا سلیقه مشابهی در رسانه دارند. از دلایل ثروتمندتر شدن مدیران رسانهای نیز همین بخش از جامعه است.طبقه فقیر بدور از همه جار و جنجال هاست. نه دسترسی به رسانه به شکل گستردهای دارد و نه برنامهای برای برخورد با اقشار دیگر جامعه.تصاویر فوق صرفا مشاهد من از اطرافم است. جنبه علمی ندارد و نمیتوان به آن استناد کرد. شاید برای این نوشته شده که بگویم استعدادی در مشاهده دارم. جدولرا از چند منبع تهیه کردم. اداره آمار ایران و مطالعه نمودارهای موسسه گالوپ در آن نقش مهمی داشتند. |
سیاست فرهنگی چریکی اسلامی که توسط نظام جمهوری اسلامی تبلیغ میشود اسلامی محافظهکارانه و انعطاف ناپذیر است که علیرغم ادعای علمای آن مبنی بر پویایی فقهی چیزی جز بازگو کردن احکام صدر اسلام در چنته ندارد که این از قصور تاریخی حوزه علمیه برمیخیزد که به جای فقهای نواندیش، طلابی طوطی مسلک را تربیت کرده است که عملا کاری جز کپیپیست کردن بلد نیستند. معدودی از آنان نیز که به روشنفکری دینی روی آوردهاند عملا رانده شده و در حاشیه قرار گرفتهاند. این انعطاف ناپذیری، ما را در جنگ فرهنگی با دشمن در موقعیت ضعف قرار داده است. در واقع حجم عمدهای از تهاجم فرهنگی نسبت به باورهایی سنتی انجام میشود که چهبسا جزو مبانی کلیدی دین نیستند و بیشتر محصول فضای اجتماعی صدر اسلام بودهاند اما به دلیل فقر فکری و عدم خلاقیت فقها تا امروز ادامه یافته و باز تولید شدهاند. در این شرایط ضعف، کشمکش و جنگ فرهنگی کلاسیک نتیجهای جز شکست بیشتر و تلاش بی نتیجه برای حفظ فرهنگ از طریق اعمال زور ندارد. در فضای جنگ، هنگامی که جنگ کلاسیک هزینهبر و ناکارآمد است به جنگ چریکی روی میآورند. در فضای فرهنگی نیز باید چنین کرد. وقتی مواضع شما توان مواجهه با باورهای مهاجم را ندارد چارهای ندارید جز آنکه موقت آنها را استتار کنید، تغییر موضوع موقت دهید یا شکل و شمایل آنها را عوض کنید تا با گمراه کردن دشمن از وارد آمدن آسیبهای بیشتر جلوگیری کنید. درواقع چارهای نیست جز آن که انفعال حوزه علمیه در تولید احکام و اندیشههای نوگرایانه را با تکنیکهای سیاستی جبران کنیم.از آنجایی که جنگ چریکی نمیتواند به عنوان یک راهبرد ثابت و همیشگی مورد اتفاق قرار گیرد مطلوب است که همزمان با اعمال این سیاستهای فرهنگی چریکی جنبههای تبیین احکام نیز توسط متخصصان نواندیش مورد بازنگری قرار گیرد تا قصور تاریخی ما در این زمینه جبران شود. این سیاست فرهنگی چریکی را میتوان معادل نرمش قهرمانانه در فضای فرهنگی در نظر گرفت. در سال 1375 آقای خامنهای این تعبیر را از صلح امام حسن علیه السلام و معاویه و در لزوم انعطافپذیریهای موقت سیاسی جهت نیل به اهداف بلندمدت به کار بردند و البته ت کید کردند که نرمش قهرمانانه به معنی دست کشیدن از آرمانها و عبور از خطقرمزها نیست. وقت آن است که از نرمش قهرمانانه فرهنگی سخن بگوییم و با به کارگیری سیاست فرهنگی چریکی در موضوعات مورد هجومی همچون حجاب، حقوق زنان و برخی مجازاتهای کیفری، از مواضع خود در برابر دشمن دفاع کنیم. |
چرا مجموعههای فرهنگی موفق نیستند؟ مدتی است که به کم کاریهای فرهنگی خودم فکر میکنم نه اینکه خیلی آدم باسواد و اهل علم و فرهنگی باشم نه در حد خودم.اتفاقا چند روز پیش مدیریت مجموعه در رابطه با کم کاریهای فرهنگی (البته نه به شکلی که من فکر میکردم و مدنظرم بود) گله و شکایت کرد.من هم چون این موضوع ذهنم را مدتهاست که درگیر کرده ، دلیلی نداشتم تا از خودم دفاع کنم و پاسخی ندادم .دوست ندارم توجیه کنم وقتی میبینم اشتباهی در کاری وجود دارد، دوست دارم راحت قبول کنم و به دنبال استدلال هایی که رفع اتهام از من کند نباشم یا بار اشتباهم را کم کند.چند نکته به ذهنم رسید در رابطه با کارهای فرهنگی که البته من با آنها سر و کار داشتم و این مطلب نمیتواند شامل همه مجموعهها و مکانها یا افرادی که کار فرهنگی انجام میدهند شود.فعالیتهای روزمره در مراکز فرهنگی گاهی آن قدر انسان را درگیر میکند که از اصل هدف غافل میشویم. کار فرهنگی که قرار باشد نمود پیدا کند و در چشم بقیه جای بگیرد و یا جایگاه، رتبه، تشویقی برای ما ایجاد کند نخواهد توانست ما را به هدف اصلی برساند.مستند سازی، تبلیغ و اطلاع رسانی حتما در امور فرهنگی لازم است اما هنگامی که دغدغه ما کسب جایگاه در بین سایر نهادها و موسسات یا افراد باشد، اصل اساسی کار فرهنگی یعنی اخلاص از بین خواهد رفت و مسلما کار نخواهد توانست اثر خود را بگذارد.جزیرهای کار کردن و عدم ارتباط اصولی و صحیح در بین مجموعههای فرهنگی یکی از موانع در پیشبرد اهداف جامعه اسلامی است.بسیاری از مجموعه هایی که امکانات متعددی را در اختیار دارند میتوانند مجموعههای کوچکتر را در زمینههای مختلف مالی، فکری، نیروی انسانی و سایر امکانات یاری برسانند و با همفکری و همدلی که بین مجموعهها برقرار میشود هدف اصلی جامعه که همان رفع موانع و ایجاد زمینههای ظهور است ،را محقق نمایند.فعالیتهای تقویمیآسیب دیگری که به نظرم میرسد تقویمی کار کردن در امور فرهنگی، پراکنده کاری و عدم انسجام در بسیاری از موسسات است، مجموعهای میتواند به نتیجه مطلوب دست یابد که چشم انداز و برنامه هدفمند چند ساله داشته باشد.وقتی تنها به مناسبتهای مذهبی و ملی بپردازیم در نتیجه از بسیاری مسایل مهم روز غافل خواهیم شد البته نه اینکه این روزها را پاس نداریم بلکه میتوان از آن به عنوان یک نقطه عطف در چشم انداز کار استفاده کرد.در هر مجموعه نیاز به یک مدیریت قوی و یک گروه اندیشه ورز داریم که به نظریه پردازی و وبرنامه ریزی در امور مختص مجموعه بپردازند و هدف و مسیر کار را برای سایر اعضا مشخص نمایند و همچنین با آسیب شناسی برنامههای اجرایی و بررسی فرصتها و تهدیدها مجموعه را تقویت و رو به پیشرفت هدایت کنند.مطالعه و مباحثهمطالعه و مباحثه در یک موسسه فرهنگی یکی از نیازهای اصلی است تا تفکر و اندیشه و بینش اعضای آن در مسیر هدف اصلی شکل بگیرد و بر اساس آن به مسایل روز آشنا و نسبت به آن به تحلیل بپردازند و در نتیجه فکر نو به مجموعه تزریق شود که میتواند بسیار حیاتی باشد.همچنین استفاده از تکنولوژیها و تکنیکهای روز و سرمایه گذاری دراین زمینه نیز سبب پیشرفت و دستیابی به مو فقیت در یک مجموعه فرهنگی خواهد شد.موضوع مهم دیگری که یک مجموعه فرهنگی باید به آن توجه کند تزریق نیروی جدید و شایسته است که بتواند به مجموعه کمکهای لازم را بدهد.شما ادامه دهید . |
دولتها و فرهنگها! (فرهنگ دولتهای جمهوری اسلامی و غرب) این مطلب در شمارهی دوم مجلهی دانشجویی "مداد" در مهر و آبان 1389 (پروندهی "نسبت ما و غرب") چاپ شد. نشریهی مداد به صاحب امتیازی، مدیر مسیولی و سردبیری امیرحسین مجیری در دانشگاه صنعتی اصفهان منتشر میشد. نوشتههای چاپ شده، لزومن نظر نشریه و عواملش نبودند. همچنین نویسندهی این مطلب ممکن است بعدن نظر متفاوتی پیدا کرده باشد.نویسنده: میعاد شیخیلوگوی پروندهی نسبت ما و غرب نشریهی مدادتصویر چاپ شده برای این مطلببحث فرهنگ و کار فرهنگی از دیر باز مسیلهای پر چالش و مورد اختلاف بوده که از دیدگاههای گوناگون قابل بررسی است. یکی از جهاتی که میتوان بحث فرهنگی را از آن آغاز کرد، مقاطع زمانی است که دولتها و همچنین افراد شاخص فرهنگی هر دولت در آن فعالیت میکردند. بحث پیش رو قصد آن دارد تا نگاهی انتقادی به دورههای گوناگون به ویژه دورهی دولتهای نهم و دهم داشته باشد.از دیدگاه عمومی مردم میتوان شرایط فرهنگی کشور را به چند بخش تقسیم کرد. مانند مقطع قبل از انقلاب (که مورد بحث فعلی ما نیست.) و مقطع زمان جنگ هشت سالهی ایران، دورهی سازندگی، دورهی اصلاحات و دورهی دولت نهم و دهم. در دورهی هشت سالهی جنگ تحمیلی به دلیل فضای فرهنگی جبههها و جو معنوی آن، جامعه نیز به نوعی عرفان عملی رسیده و جذب آن شده بود و فضای فرهنگی کشور کاملا متاثر از فضای جنگ و جهاد بود که میتوان در این جا به سخن امام خمینی (ره) اشاره کرد که جنگ برای ما نعمت بود. این سخن علاوه بر این که به پیشرفتهای ایران در زمینههای علمی و نظامی و صنعتی اشاره میکند و آنها را نعمت میخواند روی دیگرش پیشرفتهای فرهنگی و اعتقادی جامعه است که به معنای حقیقی نعمتی بزرگ برای جامعهی مورد تهاجم ایران به شمار میرفت. البته فضای این مقطع زمانی را نمیتوان به دولت یا افراد خاصی نسبت داد زیرا تاثیر دولتها در این زمان متاثر از خود دفاع بود. دورهی بعد از دفاع نیز دورهی بسیار مهمی از دیدگاه فرهنگی به شمار میرفت زیرا فضای فرهنگی کشور از جو جهاد و شهادت خالی شده بود و نگه داشتن ثمرات مفید این جو از اهمیت به سزایی برخوردار بود. اما در نهایت ناباوری حتی فرهنگ نیز همانند مردم مستضعف شهید داده، باید زیر چرخهای توسعه خرد میشد! برجها و ساختمانها امروزی شد، شهرهای بزرگ حجیمتر از قبل شدند، و در یک کلام توسعه به سبک لیبرالیسم در عرصهی اقتصاد ایجاد شد! دیگر مدیر فرهنگی وجود نداشت، بلکه مدیر اقتصادی فرهنگی، عملا تعریف شده بود. همه چیز در کفهی اقتصاد سنجیده میشد، یعنی کار فرهنگی اگر هزینهاش را در نمیآورد، انجام نمیشد، بهتر بود! غافل از این که هزینهی فرهنگی نتیجهاش در یک روز یا صد روز معلوم نمیشد . جو اقتصادی دولت کم کم بر جو معنوی جامعه که در دستههای شهری کمرنگتر بود، به مرور زمان تاثیر گذاشت و جو جامعه را به فضای اقتصاد لیبرالیستی که همانا پایه و اساسش مصرفگرایی و کاپیتالیسم (سرمایه داری) است، سوق داد. اینها همهی اتفاقات این زمان نبود، تغییر فرهنگ لغت مردم نیز کاری مشخص و حساب شده در آن زمان بود. همان گونه که بر همگان روشن است، الفاظ و زبان تاثیر بسیاری در فرهنگ دارند و همچنین بار معنایی کلمات نیز نقش اساسی در رابطهی افراد ایجاد میکند. برای مثال میتوان به تغییر لفظ مستضعف به قشر آسیب پذیر(که لفظ مستضعف در قرآن با اکرام و عظمت یاد شده است.) اشاره کرد.دورهی اصلاحات نیز متاثر از فضای هشت سالهی ما قبل آن بود. به دلیل تغییر ارزشها در فضای شهری، شرایط برای ورود عناصر غربگرایی همچون سروشها ، کدیورها ، مهاجرانیها و .. فراهم شد. در این فضا جغدهای شومی که خود را به رنگ کبوتران در آورده بودند نیز فضا را مناسب دیدند، جاسوسانی که برای پیادهسازی امیال غرب به این جریانها نفوذ کرده و به هدایت پنهان آن میپرداختند، افرادی همچون رامین جهانبگلو و هاله اسفندیاری و کیان تاجبخش و .. از این جمله بودند. بعد از ورود دولت جدید با شعارهای تحریککننده همچون آزادی و . فضای دانشگاهی و مرفه جامعه که زمان را مناسب میدید، شروع به تعریف شعار آزادی دولت خاتمی کرد و نافرمانی فرهنگی در این زمان آغاز شد. شبکههای زنجیرهای و روزنامهای حامی غرب نیز به این فضا دامن میزدند، ارزشهای مسلم دینی به راحتی زیر سوال میرفت، انکار میشد و در نهایت مردم را از ارزشهای فرهنگی، تهی میکردند! از جهات دیگر نیز نحوهی عمل دولتمردان نیز کاملا غیرفرهنگی بود! نشر کتب ضد فرهنگی و اجازهی تولید فیلمهای غیراخلاقی و سخیف و همچنین رفتارهای بیبند و بار مسیولین دولتی، همه و همه، موجب تغییر خزندهی فرهنگی طی 8 سال شد و در این بین مجادلات سیاسی نیز به این فضا کمک کرد. در این مقطع زمانی قشر آگاه و انقلابی کشور احساس خطر جدی از وضع فرهنگی و سیاسی کشور کرد، حرکت انقلاب ایران را که برای آن شهدای بسیاری تقدیم کرده بود، رو به بیراهه میدید. حضور جدی مردم و رای سوال برانگیز آنان به فردی گمنام حرفهای بسیاری داشت! در دولت نهم که فردی متعهد به نظام و انقلاب و به ویژه امر ولایت سکانداریش را میکرد، انتظارات مردم بیشتر شد. اما حرکت خزندهی فرهنگی کشور که طی شانزده سال ایجاد شده بود، به این سادگی قابل جبران نبود. زیرا همان گونه که همگان میدانند ساختن، همیشه مشکلتر و زمانبرتر از ویران کردن است! ویرانههای فرهنگی شانزده سال سازندگی و اصلاحات زمانی بیشتر از یک یا دو دولت لازم داشت. البته این تعریف، زمانی صحیح و قابل تعمیم است که همهی برنامهریزیها و جهتهای تصمیمگیری در راستای بهبود وضع فرهنگی باشد، اما این شرایط آرمانی هرگز برای ایران اسلامی فراهم نیامده و نخواهد آمد. بعد از خروج جریانهای غربگرا و لیبرال از چرخهی قدرت، بداخلاقیها و سنگاندازیهای سیاسی و فرهنگی بیش از پیش ادامه یافت. این در حالی بود که دولت نوپای انقلابی، هدفگذاریهایی غیرفرهنگی را دنبال میکرد و کار فرهنگی در درجهی دوم قرار داشت و به سبب نبود نقشه و برنامهی جامع فرهنگی، حرکت کشور در جهت بهبود وضع فرهنگی پیش نرفت و صرفا حرکت پنهان ناتوی فرهنگی در جهت براندازی فرهنگی ایران کمی خنثی شد زیرا عوامل غربگرا که در بدنهی دولت به فساد فرهنگی کمک میکردند، از چرخهی قدرت کنار رفتند و دستشان از قدرت تهی ماند. در این زمان کارهای فرهنگی به صورت جزیرهای در گوشه و کنار کشور توسعه یافت، پایگاههای فرهنگی مردمی که در دورانهای گذشته بایکوت شده بودند، رونق بیشتری یافتند و حداقل سدی بر سر راهشان ایجاد نمیشد. در دانشگاهها نیز مسیولان فرهنگی (بسیج دانشجویی و دفاتر نهاد و دفاتر فرهنگی دانشگاه) امکانات و دست بازتری، جهت ترویج فرهنگ اسلامی انقلابی پیدا کردند. در جهات دیگر همکاری دولت با مراجع و علما و همچنین برخوردهای فرهنگی ریوس دولت و وزرا در مسایل مختلف نوعی فرهنگ عملی را به جامعه تزریق کرد که میتوان فرهنگ خدمتگزاری به جای ریاست، نوکری به جای آقایی و خدمت به مستضعفین را از جمله دستاوردهای آن دانست. اما همهی این حرکتها به دلیل نبود مدیریت و برنامهریزی صحیح فرهنگی، بازده کافی را در پی نداشت. یکی از مشکلات اصلی دولت نهم که در کار فرهنگی با آن روبرو بود، حملهی پیشدستانهی عوامل ضد فرهنگی به دولت بود، به نحوی که حتی قبل از روی کار آمدن دولت، جو روانی سنگین در کشور به راه انداخته شد (که این دولت، متحجرانه عمل میکند.) و با این ترفند توانستند دولت را در موضع دفاعی قرار داده و آن را منفعل کنند. در این راستا نیز برخی از عوامل درونی دولت که فضای روانی قشر مرفه برایشان اصل بود، مخالفتهای پراکندهای با ورود قاطع دولت به بحث فرهنگی میکردند. بعد از پایان دولت نهم مجموعهی دولت به این ضعف بزرگ فرهنگی اعتراف کرده و رویکرد سفرهای استانی دولت دهم را فرهنگی معرفی کردند که هنوز برای قضاوت در باره نتایج این رویکرد جدید زمان مناسبی نیست. در مجموع، حرکت دولت فعلی در مقایسه با دولتهای قبلی تفاوتی است از زمین تا آسمان زیرا حرکت جبههی اصلاحات در جهت نابودی فرهنگ اسلامی - انقلابی ایران بود که این امر در مقایسه با بدترین قضاوت دربارهی دولت فعلی که همانا خاموشی و بیتحرکی فرهنگی است (که این دید نیز با بی انصافی همراه است.) تفاوتی فاحش دارد که میتوان آن را امتیازی برتر برای دولت نهم و دهم دانست. |
پرسه در بازار کهنه قم مردم نگاری محله بازار کهنه قم بر اساس نظریات جین جیکوبزاز زمان طرح 3 شهرسازی شد محله مورد علاقهم که میتونستم چشمهام رو باز کنم و فکر کنم قم قدیم چجوری بوده، از یه طرف یکی بود اونور دنیا که یه سری حرفهای خوب خوب زده به اسم جین جیکوبز (البته معتقدم که حرفهای خودمون رو به خودمون برگردونده مثلا همین نظریه چشمان خیابان همون نظارت اجتماعی هست که تو محلههای ما بوده)تلفیق این دوتا با روش مردمنگاری میتونه جالب باشه:)هشدار: ساختار علمیست.چکیدهمردم نگاری شهری به مثابهی یکی از روشهای تحقیق کیفی که برآن است که برای مطالعهی شهر باید از رویکرد انسان گرایانه استفاده کرد زیرا این انسانها هستند که شهر را میسازند در واقع مردم نگاری به مشاهدهی جهان براساس چارچوب مرجع افراد مورد بررسی میپردازد و محقق به گونهای فعال در زندگی افراد و موقعیت مورد مطالعه مشارکت میکند به سبب اینکه در شهرسازی به جنبههای کالبدی محیط توجه فراوان شده است این نوشتار تلاشی است برای برجسته سازی جنبههای اجتماعی و فرهنگی یک محله در قلب تاریخی شهر قم که احتیاج به نوسازی دارد.در طی تحقیقات از محله بازار کهنه در شهر قم متوجه شدیم محله و بومیان آن جا حتی بدون وام گیری ذرهای از دانش غربی و نظریات جیکوبز به حیات خود به صورت کارا و پایا ادامه میدهد.این نوشتار دلیلی است بر این نکته که شهرها به سبب پویایی درونی و خود کنترلی شان, میتواند زنده بماند و همین طور,سعی در تطبیق نظریات خانم جین جیکوبز و ساختار اجتماعی محله مذکور است که گواهی بر تایید دانش بومی و ادامهی آن در عصر حاضر میباشد.روش تحقیق مردم نگاری شهری میباشد.در آخر,طبق اندیشههای جیکوبز که علاقه به بی نظمی ظاهری بافت تاریخی دارد و نظریه چشمان ناظر را مطرح میکند,محله راسته بازار کهنه خود دارای نظمی باشکوه میباشد که چالشهای به وجود آمده را رتق فتق میکند و دانش شهرسازی میتواند هدایتگر مسیر بالندگی محلات باشد.کلیدواژه: مردم نگاری شهری, جین جیکوبز, محله بازار کهنه قممردم نگاری شامل مشاهده، ثبت و ضبط روابط اجتماعی، مکانها و فرهنگها میباشد(ایندا 11 : 2005 ). مردم نگاری ریشه در مردم شناسی دارد و به عنوان یک روش تحقیقی اجتماعی وسیعر به تازگی شناخته شده است. مشاهدهی وقایع عادی و فعالیتهای روزمره به گونهای که در محیطهای طبیعی رخ میدهد. افزون بر آن، وقایع غیرعادی نیز مورد مشاهده قرار میگیرد. محقق به طور مستقیم در زندگی افراد مورد مطالعه مشارکت میورزد و شخصا فرایند زندگی اجتماعی روزمره را در محیط و میدان تحقیق تجربه میکند. تاریخچهی مردم نگاری شهری از شهر شیکاگو آغاز میشود. تامس نخستین چهرهی برجسته و بنیانگذار مکتب شیکاگو بود که تحقیقات اجتماعی خود را در زمینهی مشکلات شهر شیکاگو به ویژه موضوع هایی چون مهاجران، زنان، گروههای اقلیت قومی، انحرافات اجتماعی و غیره پیش از جنگ جهانی اول آغاز کرده بود.(غفاری نسب,ایمان: 1395 , 1 )مردم نگاری یک راهبرد تحقیقاتی است که برای محقق امکان بررسی فرهنگ جوامع و گروههای انسانی در محل زیست آنها از جمله شهرها را فراهم میآورد و یکی از روشهای تحقیق کیفی است که محقق از طریق آن به توصیف یا تفسیر ارزشها، رفتارها، عقاید و زبان مشترک یک گروه فرهنگی را میدهد. مردم نگاری شهری به مطالعهی زندگی افراد و گروهها و نوع روابط آنها در شهر میپردازد و سعی میکند که به شناخت و درک زندگی روزمره و تجربههای افراد نایل آید.(همان: 12 ) یکی از ویژگی مهم مردم نگاری این است که مانند روشهای آماری و پیمایشی تحقیقاتی "نظریه محور" است و نه توصیفهای خام و ذوقی از جوامع و فرهنگها(فاضلی, 1392 : 120 )روش مشاهده مشارکتی و مصاحبهای میباشد.یکی از چالشهای پیش رو, "خطر مشاهده سطحی" میباشد. در واقع فقط آنچه را که دیدهایم کافی نیست و نباید باور کنیم که به دلیل دیدن, درک درستی از آن داریم و هرگز نباید هیچ گونه قضاوت اخلاقی کرد.(عسکری خانقاه, 1391 : 84 ) به همین سبب در این نوشته سعی بر این است که از تمامی ابعاد قضاوت پرهیز شود." هرکجا که شهر قدیمی موفق به نظر میرسد، در پشت بی نظمی ظاهری آن نظمی شگفت انگیز جهت حفظ امنیت خیابانها و آزادی شهر وجود دارد. این نظمی پیچیده است که از فایده پیاده روها برمی خیزد که با خود نوعی توالی بی وقفه چشمها و نگاهها را به همراه میآورند. نظمی است که سراسر از حرکت و تغییر شکل میگیرد"(جیکوبز: 1960 )بازار کهنه یکی از چند محله قدیمی و محل شکل گیری هسته اصلی شهر قم میباشد.در حال حاضر بافت تاریخی و فرسوده محسوب میشود. این محدوده درواقع بخشی از ده منیجان که هسته شکل گیری شهر بوده است میباشد.ساکنان این محدوده عموما زردشتی و دهقان بودهاند.(فتاحی, 1387 : 19 )بازار کهنه قم منطقه یک شهرداریاین منطقه در مسیر کهن عراق ری قرار داشته و همین موضوع بر اهمیت منطقه حتی قبل از اسلام صحه میگذارد.به سبب وجود مراکز فرهنگی - مذهبی در محدوده از جمله مدرسه جهانگیرخان، بقعه اباصلت و از همه مهمتر مسجد جامع قم، این محدوده صاحب موقعیت ویژه و متمایزی در بافت قدیم قم بوده و به تبع آن وجود همین ابنیه بر غنای فرهنگی و احساس تعلق ساکنان افزوده است. با توجه به کارکرد فرهنگی - مذهبی مدرسه جهانگیرخان وبرگزاری مراسم نماز جماعت و ایام سوگواری،مسجد جامع محله از این نظر هنوز هم موقعیت خود را در حدود زیادی حفظ کرده است.دو گذر مهم محدوده ( گذر دروازه ری و کوچه مسجد جامع )که به علت عدم تغییر در نحوهی ارتباط با دیگرمعابر ، همچنان اهمیت خود را حفظ کردهاند.به زعم گال و بورگ( 1383 ) "فرهنگ" مفهوم محوری پژوهشهای مردم نگارانه است. فرهنگ در حال حاضر به صنعت بزرگ و منبع اقتصادی شهرها تبدیل شده است مسیلهای که به تعبیر ژوکین "ابزار قدرتمند کنترل شهرهاست."(فاضلی, 1392 : 62 ) پس در ابتدا مروری اجمالی و کتابخانهای در مورد فرهنگ قم خواهیم داشت.حق این است که به آسانی نمیتوان درباره مردم شهری قضاوت کرد, عبور از یک شهر یا معاشرت چند روز نمیتواند ملاک اخلاقی و روحیات عمومی آنان قرار بگیرد.باید گفت بیشتر عقایدی که درباره مردم شهرهای مختلف ابراز شده است یا از روی اغراض خاصی بوده یا در اظهار عقیده عجله شده است.(فقیهی, 1390 : 58 )از حق نباید گذشت قمیهای اصلی یعنی آنهایی که تحت تاثیر محیطها و اشخاص دیگر قرار نگرفته اند, اخلاق و عواطف شان خوب و مخصوصا مناعت طبع ایشان معروف است ولی از اظهار این حقیقت تلخ هم ناگریزیم که اغلب قمیها فکرشان بلند نیست و حاضر نیستند از اینکه هستند, کمی ترقی کنند.(همان: 12 )همین طور از نظر شاردن فرانسوی مردم قم بسیار معقول, مودب و قابل معاشرت میباشند و مرحوم نظام العلمای تبریزی اهل قم آرام, کاسبکار, سالم به نظر آمد.(همان: 59 )در اسناد و سفرنامهها وضعیت بازار قم به این شرح آمده است:قم از دید بروگش مستشرق آلمانی در عهد ناصری "از اینجا به بعد قیافهی غم انگیز و خراب شهر قم عوض میشد و ما وارد بازارهای متعدد دیگر میشدیم که همه تمیز بودند و وضع آبرومندی داشتند. در دکانهای این بازارها, کالاهای مختلفی از قبیل انواع زینهای اسب, کالای چرمی, ظروف سفالی و قماش فروخته میشد. (بنایی, 1390 : 34 )جیکوبز وجود فضای قابل دفاع را در گرو وجود عنصری به نام پرسه زدن و چشم پنهانی خیابان میبیند(شوای, 1384 )در طی مدت دو سال آشنایی با محله و ساختار و تعاملات اجتماعی آن به طول انجامید.زمان ورود به محله برای شروع مردم نگاریها, عموما بعدازظهر میباشد.محله خلوت و در سکوت ظهر به کار خود ادامه میدهد.اکثر مغازههای راسته بازار بسته و عابران کمی در بازار دیده میشود.با آقایی 51 ساله روبرو میشویم که بعد از گرفتن نذری به سمت خانه خود در حرکت بود.با کمی تردید به سوالات جواب میداد. در حقیقت همکاری نکرد و به همسایه خود ارجاع داد. علت عدم همکاری را نحوه سوال پرسیدن حدس زدیم که به زعم پرسش شونده نوعی بدگویی از محله و یا ترس نهادینه شده در مردم به شمار میآمد.از نظر جیکوبز مهمترین معیارهای یک طراحی شهری "خوب" عبارتند از فعالیتهای مناسب،استفاده از کاربری مختلط، تنوع در عنصر خیابان، نفوذپذیر بودن ,قابل دسترس بودن بافت، اختلاط اجتماعی و انعطاف پذیر بودن فضاها.(گلکار, 1379 )بعد از طی مسافتی در راسته بازار به مغازهای عطاری شیکی رسیدیم که مغازه دار آقایی 20 ساله بود که در حدود 7 سال در محله سکنی داشت. وی محله را "امن" خواند چون دارای ساختاری سنتی و نظارت اجتماعی و محل اقامت افراد شاخصی چون دکتر رستگار مقدم و مداح مذهبی آقای میرداماد میباشد." 60 درصد یه گذر فامیلند و همو میشناسن برا همین محله امنه" این عبارت دقیقا موضوع مورد بحث خانم جیکوبز "چشمان ناظر" میباشد همان مالکان طبیعی خیابان.از نظر مصاحبه شونده هر نوع جرمی اعم از مواد فروشی, دعوا و.. توسط افراد غیر ساکن و غیر بومی اتفاق میافتد.و این محله بیشتر مکان ملاقات و قرار این افراد میباشد.سوال هموارهی خانم جیکوبز این بود که آیا ما شهرها را برای مردم میسازیم و یا برای ماشینها.در محله مذکور راسته بازار هم پذیرای ماشینهای بی شماری است که ایمنی را پایین آورده است. این گونه بافت در خدمت پیاده را به محل سواری تغییر دادهاند.وی معتقد است منطقه و هر تعداد از بخشهای درونی ممکن آن باید در خدمت بیش از یک و ترجیحا بیش از دو کارکرد اصلی باشد غالب بلوکها باید کوتاه باشند، منطقه باید ترکیبی از ساختمانهایی با سن و شرایط متفاوت باشند، تراکم فشرده کافی مردم صرفنظر از علت حضورشان، باید وجود داشته باشد. این شامل تراکم فشرده مردمی که ساکن آنجا هستند نیز میشود.(سالانقوچ, 1395 : 3 )مصاحبه شونده بعدی آهنگری 50 ساله بومی قم اما حدود 8 ماه شاغل در محله شده بود. این مورد کمتر به محله تعصب بیجا داشت.از نظر وی محله هم "امن" و علت را بومی بودن مردمانش میدانست "همدیگه رو میشناسن, میشه بگی خوبه و بافت سنتیه. جرمها رو هم غیر بومیا انجام میدن." اختلاط اجتماعی را کم ارزیابی کرد و خود را نوعی غریبه بین ساکنین محله میپنداشت.از شغل خود راضی نبود اما به علت شهرت محله به ساخت و فروش لوازم چوبی مثل تخت و کرسی ما را به سمت دوست و همسایه چوب بر خود انتقال داد.وقتی از مکانهای ناامن و فضاهای غیرقابل دفاع از وی پرسیدیم, کوچههای پشت و گذرهای باریک را محل وقوع جرم ذکر کرد. ریز دانه بودن بافت هم نوعی فرصت برای ایجاد چنین فضاهای جرم خیزی را به وجود آورده است. آقای دیگر, محل وقوع جرم را "قهوه خانه یاد ایام" ذکر کرده که این قهوه خانه در محل آب انبار محله بنا شده که میتوانست کاربری مناسب فرهنگی دیگری را به خود اختصاص دهد.گذر را برعکس ببینید:)نمونه گذر موجود در محله بازار کهنه - قم(نگارنده)"چشمان ناظر" جیکوبز در نظر این آقا, چشم چرونی متجلی شد و این کار را توسط خانمها درست و مناسب تلقی کرد اما برای مردان امری ناپسند دانست.جین جیکوبز، در تبیین امنیت شهری بر فعال بودن فضا به عنوان عاملی در ایجاد محیط امن و موفق ت کید کرده است.او معتقد است استفاده بیشتر مردم از خیابانها، فرصتهای بیشتری را برای نظارتهای غیر رسمی ایجاد میکند، که این به خودی خود، موجب جلوگیری از فعالیتهای مجرمانه خواهد شد.از نظر جیکوبز چشم خیابان به معنای یک "پاسداری غیر رسمی" و دو جانبه از فضای شهری است.(تانکیس, 1968 : 34 )در این باره ,پسر پادوی مغازه میوه فروشی در میدون کهنه قضیه جالب "شب پا" را مطرح کرد. چون غرفههای موجود در میدان طراحی و چارچوب مناسب ندارند و اجناس بیرون از غرفهها هستند به افرادی نیاز داریم که شبانه سرک بکشند و امنیت را حفظ نمایند. این افراد خودجوش و بدون دخالت گشت پلیس و با دستمزد هفتگی(هفتهای پنج هزار تومن از هر غرفه) از مغازه داران به کار خود ادامه میدهند. این مصداق نظر "اسکار نیومن" میباشد که عقیده داشت فضاهای شهری باید دوباره به طریقی ساخته شوندکه قابل زندگی باشند و به جای پلیس توسط مردمی که در آن زندگی میکنند,کنترل شود.( لطیفی و همکاران, 1394 : 120 )تصویر میدان کهنه یا تره بار,انتهای راسته بازار - قم (منبع:نگارنده)تراکم، اختلاطی از کاربریها و ساختمانهای گوناگون به اضافه شلوغی و جنب جوش مردم، تصویر یک مرکز شهر ایده آل را در اندیشه خانم جیکوبز فراهم می - آورد(حبیبی و سلیمی، 1376 : 35 )پارکها به مثابه محل جنایت: به طور سنتی به پارکهای محلی یا فضاهای باز پارک مانند, همچون موهبتی اعطا شده برای جمعیت محروم, نگریسته میشود.بگذارید این فکر را کنار گذاشته. پارکها مکانهای دمدمی هستند.آنها تمایل به دو افراط دارند: مردم پسندی یا مردم ناپسندی(جیکوبز: 1960 , 93 )نبود مکان فراغت و فضای سبز از مشکلات جدی این بافت میباشد به گفتهی آقای 45 ساله مهندس ساختمان پارک و فضای طراحی شده در محله وجود ندارد در حالی که بوستان به نام دی در پشت مغازه وجود داشت که خود اثباتی است از استفاده نکردن از پارک توسط ساکنین میباشد و فقط جوانهای محله هر از چندگاهی برای گذران وقت به پارک بی امکانات دی میروند.در نهایت از دید نظریات خانم جیکوبز به عنوان یک نظریه پرداز آماتور که دنیای شهرسازی را دگرگون ساخت, از پیچیدگی و تراکم مرکز شهری نباید هراسید بلکه با ایجاد نظم و ساماندهی جمعی باید از آثار مثبت آنها بهره گرفت.مراکز شهری مثل محله مورد بررسی از یک سو همواره فعال بوده و از سویی دیگر توسط مردمی که در آنجا کار و زندگی میکنند تحت نظارت و کنترل دایمی باشد.از نظر او شهر یک ارگانیسم اجتماعی متشکل از واحدهای زنده است. طبق اندیشههای وی که علاقه به بی نظمی ظاهری بافت تاریخی دارد محله راسته بازار کهنه خود دارای نظمی باشکوه میباشد که چالشهای به وجود آمده را رتق فتق میکند و برنامه ریزی شهری هدایتگر و حتی ناظر این پیچیدگی سازوکار بافت قدیمی باشد تا مخرب. همین طور طبق گفته ساکنین که محله را به سبب وجود امنیت که در گروی حضور شهروند و ساکن در محله است, قابل زندگی و زیست میدانند.در انتها میتوان به سوال مهم جیکوبز پاسخ داد که شهرها قبل انقلابات صنعتی به علت رشد بطیی و تدریجی و هم زیستی مسالمت آمیزشان, برای مردم ساخته میشدند اما به مرور, این اصل مهم به فراموشی سپرده شد و "اتومبیل"مالک شهرها شد.محله قدیمی مذکور هم از این قبیل بلایا جان سالم به در نبرد و با مشکل ورود اتومبیل به راسته بازار درگیر است.این تنها یک نمونه کوچکی از تغییر رویکرد از شهر مردمی به شهر ماشینی میباشد.منابعبنایی علی, 1390 ,"شناخت نامه قم جلد 6 :سفرنامهها",نشر نور مطافتانکیس فرن, 1968 ,"فضا,شهر و نظریه اجتماعی: مناسبات اجتماعی و شکلهای شهری", ترجمهی دکتر پارسی و افلاطونی, نشر دانشگاه تهرانحبیبی محسن, سلیمی جواد, 1376 ,"استخوان بندی شهر تهران",سازمان مهندسی و عمران شهر تهرانجیکوبز جین, 1386 ,"مرگ و زندگی شهرهای بزرگ امریکایی",ترجمه حمیدرضا پارسی - آرزو افلاطونی,نشر دانشگاه تهرانسالانقوچ مسعود و همکاران, 1395 ,"نظریه هنجاری و ویژگیهای آن در مطالعات شهری", فصلنامه علمی پژوهشی روش شناسی علوم انسانی,شماره 89 شوای فرانسواز, 1384 ,"شهرسازی از تخیلات و واقعیات", ترجمه محسن حبیبی,نشر دانشگاه تهرانعسکری خانقاه اصغر, 1391 ,"مردم شناسی(روش, بینش, تجزیه)"نشر علم,تهرانغفاری نسب اسفندیار، ایمان محمدتقی, 1395 ," مردم نگاری شهری روشی برای واکاوی مسایل اجتماعی و فرهنگی شهرها", نشریه مطالعات جامعه شناختی شهری, سال 6 , شماره 18 فاضلی نعمت الله, 1392 ,"پشت دریاها شهری است(فرایندها,روشها و کاربردهای مردم نگاری شهری)", نشر تیسافتاحی محمدمهدی, 1387 ,"ویژگیهای استان قم از نظر جغرافیایی طبیعی و تاریخی", نشر زمزمه زندگی,پاییز 87 فقیهی علی اصغر, 1390 ,"دیروز و امروز قم",نشر نور مطافکلگار کوروش, 1379 ,"مولفههای سازنده کیفیت طراحی شهری",نشریه علمی - پژوهشی صفهلطیفی غلامرضا,خاکساری علی و همکار, 1394 ,"فضای شهری ,حیات اجتماعی(بستری در تحقق تعاملات اجتماعی)", انتشارات نگارستان اندیشه Inda , J . ( 2005 ). ' Analytics of the Modern : An Introduction ', in Inda , J . ( ed .), Anthropologies of Modernity : Foucault , Governmentality , and Life Politics . Oxford : Blackwell : 1 22 . |
در حمامهای قدیمی و عمومی ایران چه میگذشت؟ قدیمترها اینطور نبود که آدم هروقت و هر زمانی از شبانه روز اراده کند بتواند برود حمام و سر و تن به آب بزند. آن موقعها در خانهها حمام نبود و مردم مجبور بودند برای استحمام و طهارت به حمامهای عمومی بروند. در این حمامها که اوضاع و آداب مخصوصی داشتند، ترتیبی و قاعدهای وجود داشت و عوام در باب حمام اعتقاداتی داشتند.موزه حمام قجر - قزوینمراحل حمام از بدو ورود تا پاکیزگی! و خروجاول نشانهی حمامها آن بود که روی دیوار و جلوی در آنها لنگهایی آویزان بود و خبر از کسب و کار درون میداد. مشتری در بدو ورود باید چندین پله پایین میرفت چرا که حمامها برای تسهیل ورود آب به داخل و حفظ دمای محیط در سطحی پایینتر از زمین ساخته میشدند.سربینه و خزینه کجا بودند؟بعد از پایین رفتن از پلهها به "سربینه" میرسیدی که از بخشهای مهم حمام به حساب میآید. سربینه در واقع همان رختکن است که حوضی نیز در وسط آن وجود داشت. مشتری به محض ورود لباسهایش را درآورده و در لنگی که از سربینهدار گرفته بود میگذاشت و لنگی دیگر به کمرش بسته که نویی و کهنگی و خیسی و خشکی لنگی که به مشتری داده میشد، بستگی به ارج و قرب و دارا و ندار و آشنا و غریبه بودن او داشت. حوض وسط برای شستشوی پاها قبل از ورود به "گرمخانه" بود.در گوشهای از گرمابه جایی شبیه به اتاق کوچکی بود که آن را "واجبیخانه" گفته، جلوی آن ظرفی وجود داشت که هرکس لازم میدید از آن به قدر کفایت واجبی برمیداشت و به درون رفته لنگ خود را به عنوان پرده و پوشش آویزان کرده مشغول میشد.بعد نوبت به گرمخانه میرسید که اصلیترین قسمت حمام بود. در گرمخانه استخرهایی بود که آنها را "خزینه" میگفتند و معمولا در حمامها یک خزینهی آب گرم و یکی آب ولرم بود که دومی مشتری بیشتری داشت و جماعت بیشتری در آن مشغول بودند و گفتگو و خوشوبش و آواز و شوخی و گاهی هم مشاجره در خزینه اموری عادی بود.موزه حمام چهار فصل - اراکبرای گرم کردن آب خزینه در زیر آن جایی شبیه به کوره بود که "تون" نام داشت و سوخت تون فضولات حیوانات بود و شخصی که مسیولیت انجام امور تون و آتش کردن آن را برعهده داشت "تونتاب" میگفتند.آب خزینه در سال یکی دو بار عوض میشد و این را اضافه کنید به کارهایی که بچهها (و البته بزرگترها) در خزینه میکردند و لذتی بر لذت استحمام میافزودند. به علاوه عدهای بودند که سال به سال حمام میرفتند که تصور لذت حمام مشترک با این افراد در یک خزینه را به عهدهی خود دوستان میگذاریم. یعنی همین آب به جای پاکی و طهارت، پلیدی و نجاست عاید شخص کرده، ناپاکتر از قبل بیرون میرفت و بسیاری از بیماریهای رایج آن دوره هم از همین چرک و مرض آب حمام منتقل میشد و جالب آن که عقیدهی عموم بر این بود که آب حمام برای مداوای بسیاری امراض مفید است، جلالخالق.تعویض آب خزینهی یک حمام برای اهالی محل چنان اتفاق مهمی بود که خبرش را گاهی با بوق حمام یا به وسیلهی جارچی اعلام میکردند و در این موقع بازار حمام چنان شلوغ میشد که اگر کسی حتی تا یک هفته بعد از تعویض آب میتوانست به حمام برود جزو خوشاقبالان محسوب میشد.در اوقات به خصوصی کسب و کار حمام رونق داشت که مثلا یکی چند روز قبل از نوروز بود و یکی قبل از ماه رمضان و البته عروسی بهانهی محکمی برای رفتن به حمام بود.خشک، خشکالقصه، در ادامهی کار، شخص به خزینه رفته سر و تنی به آب زده بیرون میآمد و از اینجا دلاک به میدان میآمد. اول یک لنگ برایش پهن کرده لنگ دیگری را لوله کرده زیر سرش میگذاشتند و دلاک عملیات کیسهکشی را آغاز مینمود. بعد از کیسهکشی و درآوردن چرکها و گاهی نشان دادن آنها به مشتری که نشان از خوشخدمتی و درستی کار دلاک بود، نوبت به مشتمال میرسید. مشتمال یکی از مطلوبترین مراحل حمام بود که دلاک به جان مشتری افتاده گاه گردنش را میمالید، گاه شانهاش را، گاه زانو روی پایش میگذاشت، گاه روی کمر و پاها و سینهاش راه میرفت و آن وسط به جهت شیرینکاری با کف دست ضربهی درستی به قسمتی از تن آن فلکزده نواخته صدای شترق مقبولی در حمام میپیچید که همین هم از آداب مشتمال بود. اگر کسی طالب آن بود که سر و ریش بتراشد یا حنا و خضاب به دست و پا و سر و رویش ببندد، در همین موقع دلاک خواستهی مشتری را اجابت میکرد. حجامت نیز امری به شدت توصیه شده بود که هر شخص باید یکی دو مرتبه در سال انجام دهد که در گرمابه هم انجام میشد.مشتمال در حمامبعد از مشتمال نوبت لیف و صابون بود و بعد از آن شخص دوباره به خزینه رفته آبکشی نموده بیرون میآمد و با فریاد "خشک، خشک" که دلاک سرمیداد، برای شخص لنگ خشک میآوردند تا کار شستشو تمام شود. البته کیسهکشی و مشتمال و صابونزنی باز بسته به وسع و ش ن و منزلت مشتری و انعامی که میپرداخت داشت و در مورد ناتوانان و غریبهها یا اصلا انجام نمیشد یا سردستی کار را انجام میدادند و روانهاش میکردند.در مرحلهی بعد شخص به سربینه بازگشته و تا خشک شدن و رفع خستگی، باز بر حسب قدر و جایگاهش برایش چای و قهوه و چپق و قلیان میآوردند تا کیف حمام تکمیل گردد. سرآخر به پای تخت و بساط صاحب یا مسیول حمام که او را استاد حمامی (اوستا) صدا میزدند میرفت و حسابش را میپرداخت.از آنجایی که در گرمابهها گاه دزدیهای اتفاق میافتاد و شخص بعد از حمام میآمد و میدید لباس و پول یا اشیاء دیگرش را زدهاند و جاتر است و بچه نیست و همین مشکلاتی برای صاحب حمام به وجود میآورد، اشعار و جملاتی از این قبیل در حمام نصب کردند که:هرکه دارد امانتی موجودبسپارد به من به وقت ورودنسپارد اگر شود مفقودبنده مسیول آن نخواهم بود.تا اینجا هرچه گفتیم مربوط به حمام مردانه بود اما حمام زنانه هم ماجرا دارد. قبل از آن اجازه بدهید از زمان و ساعت کار حمامها بگوییم.بوق حمامکار حمامها با "بوق حمام" که نزدیک سحر از پشت بام حمام مینواختند و اهالی را خبر میکردند که حمام باز شده و آنهایی که نیاز به غسل و طهارت دارند قبل از اذان بشتابند تا دیر نشود، شروع میشد و تا غروب ادامه داشت. البته به جز ماه رمضان که حمام در تمام روز و شب باز بود.معمولا در کنار حمام مردانه، حمام زنانه بود که البته محل ورود آن در جایی غیر از معبر اصلی و یا حمام از سحر تا اول صبح مردانه و پس از آن تا غروب زنانه بود.بام موزه حمام نواب - تهرانچه خبر است؟ مگر حمام زنانه است؟آداب حمام زنانه قدری فرق داشت. به این ترتیب که اگر از زنان اعیان میخواستند به حمام بروند، خدمتکار و ندیمه و باقی را همراه خود برده تفاخر میکردند. دیگر اینکه همهی زنان اسباب حمام مربوط به خودشان را داشتند و به وقت ورود و درآوردن لباس، برای جلوگیری از اتفاقاتی ناخواسته، روی سینیای که با خود برده بودند نشسته، اعمال استحمام را به نوبت به جا میآوردند.در حمام زنانه معمولا صحبت گل میانداخت و زنان که همراه خود خوردنیهای رنگارنگ میآوردند، ساعات طولانی در حمام به خوشوبش و صحبت و خوردن تنقلات و لقمه غذا و چیزهای دیگر مشغول میشدند و چنان غلغلهای در حمام به پا میشد که با همهی پردهپوشیها صدا به بیرون هم درز پیدا میکرد و از اینجاست که یک مکان شلوغ را به حمام زنانه تشبیه میکنند.فعالیتهای زنانه در حمامحمامهای زنانه محل بسیار خوبی برای نشان کردن دختران بود، چه در حمام هم ظاهر دختر هم رفتار و آداب و حجب و حیایش معلوم بود. دیگر آن که حمامهای زنانه جایی برای طلسم و جادو و جنبل بود. برای آن که بخت یکی باز شود و بخت فلانی بسته. مهر یکی به دل دیگری بیفتد و مهر هوو از دل شوهر بیرون رود و هزار جور طلسم و سحر دیگر.آخر سر هم بعد از مدتی طولانی، پای حساب و کتاب رفته مبلغ را به مسیول حمام که معمولا همسر استاد حمامی بود و او را زن استاد (زن اوستا) میگفتند میپرداخت و روانه میشد.حمام جن دارداما شایعاتی در مورد حمامها وجود داشت از این قبیل که حمام شبها محل اجتماع اجنه است و آنها به استحمام میپردازند و چه حکایتها و قصههای عجیب و غریب در این باب که دهان به دهان نمیگشت. از جمله بعضی میگفتند که جنیان زودتر از وقت، بوق حمام را به صدا درمیآورند که آدمیان را به حمام بکشانند یا وقتی کسی غیرطبیعی و به مانند جنزدهها مینمود میگفتند: "مگر بیوقتی رفتهای حمام؟". این بود که کسی بیوقت حمام نمیرفت یا استحمامش با ترس و لرز و نذر و آیه بود.حمام نمره از کجا آمد؟حمام نمرهگذشت و گذشت تا وضع مملکت قدری تغییر کرده آب با لولهکشی به منازل و اماکن رسید. کم کم بساط حمامهای خزینه هم برچیده شد و به جایش "حمام نمره" آمد. دلیل آن که این حمامها به چنین اسمی معروف شده بودند آن بود که شکل حمام عوض شده به صورت اتاقکهایی درآمد که هرکدام یک رختکن کوچک و دوش مخصوص جداگانه و نمرهی مخصوص به خود داشت. این حمامها حالت خزینه را نداشتند که عدهی زیادی همزمان بتوانند از آن استفاده کنند و به ناچار صفی تشکیل میشد و یکی از نمرهها که خالی میشد استاد حمامی نفر بعدی را صدا میزد که مثلا به حمام نمره 5 برود. البته کیسهکشی و مشتمال همچنان در این حمامها رواج داشت و تغییر زمانه، شکل حمام و بعضی جزییات آن را تغییر داده بود. مثلا در کنار چای، حالا نوشابهی خنک هم به اقلام پذیرایی حمامها اضافه شده بود و همین نوشابه که بعد از حمام گرم و بیرون آمدن از آن فضای بخارآلود صفایی داشت، یکی از دلخوشیهای بچهها و البته بزرگترها برای رفتن به حمام بود و چنین صداهایی که: "پسر یه کانادای تگری بیار برا آقا" زیاد در حمام شنیده میشد.در حمام نمره هم یا شخص با خودش صابون و کیسه و سفیداب میآورد که در این صورت فقط پول آب را میپرداخت، یا این اقلام را حمام در اختیارش میگذاشت که بهای جداگانه داشت و مثلا موقع حساب و کتاب که استاد حمامی میپرسید: "چی داشتی؟" جواب میداد: "آب و کیسه و صابون".کم کم در خانههای اعیان حمام هم ساخته شد و به مرور در همهی خانهها رواج پیدا کرد و بازار حمامهای عمومی از سکه افتاد. حالا هنوز هم گرچه خیلی اندک و انگشتشمار، در محلههای قدیمی حمامی که درش باز باشد و بخاری از آن بلند شود و بشود در آن سر و تنی به آب زد پیدا میشود. بیشتر مشتریهایشان هم کارگراناند که با کم شدن کار و کارگر، بازار حمام هم بیشتر از قبل از رونق افتاده است. در همین موقع که سال 1398 باشد، حسب تفحصی که به عمل آوردیم، نرخ حمام ساده یعنی فقط آب ده هزار تومان و همراه با کیسهکشی و مشتمال و خلاصه حمام کامل حدود سی هزار تومان است.معروفترین حمامهای ایرانبسیاری از حمامهای قدیمی و بزرگ و مهم در ایران اکنون تبدیل به موزه شدهاند که از میان آنها میتوان به حمام چهارفصل در اراک، حمام گنجعلی خان در کرمان، حمام فین در کاشان، حمام وکیل در شیراز، حمام قجر در قزوین و حمام نواب در تهران اشاره کرد. |
درمان دیر حرف زدن کودک در طب سنتی چرا برخی از کودکان دیرتر از همسالان خود شروع به صحبت میکنند؟ درمان دیر حرف زدن کودک چیست؟ برای آنکه بدانیم دیر حرف زدن کودک طبیعی است یا نه، باید از روند رشد کلامی کودکان اطلاع داشته باشیم. در واقع نگرانیهای مادران با اطلاع از روند رشد کودک یک ساله و رشد کلامی کودک قابل تسهیل است. بهتر است نشانههای وجود مشکل را بشناسید و آنها را در کودک خود مورد بررسی قرار دهید. دیر حرف زدن کودک ممکن است دلایل مختلفی داشته باشد و در بیشتر مواقع جایی برای نگرانی نیست.دیر زبان باز کردن به حالتی گفته میشود که کودک تا سن 3 سالگی نتواند به اندازه کودکان هم سن و سال خود صحبت کندو دایره لغات کودک در 3 سالگی، در حدود 90 درصد کمتر از هم سن و سالان خود باشد.عوامل متعددی در بروز دیر حرف زدن کودکان وجود دارد که ناشناخته ماندن آنها و بی توجهی والدین به آنها میتواند مشکلات زیادی را در آینده برای کودک ایجاد کند پس والدین باید هنگامی که مشاهده میکنند کودکشان نسبت به هم سن و سالان خود کمتر صحبت میکند و دایره لغات کمتری دارد، به پزشک مراجعه کنند. ممکن است مشکل دیر حرف زدن کودکان ، به علت شاغل بودن والدین باشد و اینکه آنها وقت کافی برای برای ارتباط با کودک خود نداشته باشند.نشانههای وجود مشکل احتمالی در حرف زدن کودکاگر در مورد تکلم فرزندتان نگران هستید با بررسی و مشاهده هر گونه تفاوتی بین روند طبیعی رشد کلامی با آنچه در کودکتان میبینید میتوانید سریعا به یک متخصص مراجعه کنید. علایم زیر ممکن است نشانهای از اختلال زبان در کودک باشند _از نشانههای دیر حرف زدن کودک این است که به صداها واکنش نشان نمیدهد._قادر نیست در همان ماههای اول تولد با تولید صدا منظور خود را برساند._از ایما و اشاره بیش از اندازه استفاده میکند._قبل از دو سالگی در تقلید صدای دیگران مشکل دارد._بعد از دو سالگی تنها میتواند از دیگران تقلید کند اما قادر به تولید کلمات مستقل نیست_تن صدایش نامتعارف است (گوش خراش، خشت یا تو دماغی). درمان دیر به حرف آمدن کودکان : 1 .هر صبح یک انگشت عسل با کمی نمک زیر زبان بمالید و سر را خم کنید تا کمی آب دهان برود. 2 .در غذای کودک زیره و آویشن به کار رود. 3 .یک قاشق آب انار شیرین یا نوک قاشق رب انار شیرین 4 .گفتار درمانیگفتار درمانگر از طریق انجام یک سری آزمایشها و بررسیهای مقدماتی به شما اطلاع خواهد داد که فرزندتان مشکل دارد یا خیر. اگر تشخیص او بر مبنای مشکل دار بودن فرزندتان باشد از شما میخواهد که با بردن کودک به جلسات گفتار درمانی در تسریع بهبودی او کوشا باشید، همچنین به شما آموزشهایی میدهد که در خانه با کودکتان آنها را تمرین کنید. 5 .نقش والدین: زمانیکه در گفتار و شنوایی کودک مشکلی وجود داشته باشد مداخله سریع والدین بسیار اهمیت دارد. والدین با روشهای مختلف و در خانه میتوانند فرآیند به حرف آمدن کودکشان را تسریع کنند، مثلا برایش کتاب بخوانند، با او زیاد حرف بزنند، او را متوجه صداهای پیرامونش بکنند. همچنین والدین با در آغوش گرفتن کودک، بوسیدن و استفاده از راههای کاهش استرس کودکان میتوانند میزان اضطراب کودکشان را کاهش دهند. |
مقصر واقعی کیه؟ مردم؟ دولت؟ خدا؟ آموزش و پرورش بهترین راه فرهنگسازیهروقت انگشت اتهامت رو به سمت مردم گرفتی، بدون که داری اشتباه میکنی .این جملهایه که یکی از اساتید بنده به من گفت. خیلی در موردش فکر کردم که بفهم دقیقا چه اتفاقی داره میافته اینجا.چیزایی که به ذهنم میرسه رو با شما به اشتراک میگذارم. امیدوارم اگه اشتباه میکنم بهم بگید و روشنم کنید.ماجرا برمیگرده به بهمن سال پیش. توی تاکسی روی صندلی جلو نشسته بودم و کس دیگهای توی تاکسی نبود. با راننده دوتایی صحبت میکردیم که یهو گفت:میبینی؟ انگا نه انگار کرونا هست. هیشکی ماسک نزده! این مردم لیاقتشون همین حکومته!ازش پرسیدم: اشکالی نداره چندتا سوال بپرسم ازت؟گفت نه راحت باش.بقیهاش رو دیالوگ وار مینویسم:من: روزی چندساعت کار میکنی؟راننده: تقریبن 12 ساعت. گاهی تا 16 ساعت ولی معمولن 12 ساعت.من: چندتا بچه داری؟راننده: 3 تا. یکی دانشگاهیه. دوتا محصل.من: هفتهای چندبار فرصت میکنی با بچههات بری پارک یا سینما یا گردش؟راننده: هفتهای که فرصت نمیکنم ولی سعی میکنم ماهی یه بار یا دوماه یه بار بریم پارکی جایی.من: خب الان شما داری توی تربیت بچههات کوتاهی میکنی. چرا کمتر کار نمیکنی که بیشتر برای بچههات وقت بذاری؟راننده: خب نمیشه. هزارتا بدبختی داریم. قسط و وام و بدهی و . اگه کم کار بکنم نمیرسونم.من: داستان دقیقا همینه. شما به جای اینکه با 8 ساعت کار زندگیت تامین بشه، با 12 ساعت کار تامین میشه. اون هزینهای که باید برای تامین ماها خرج بشه داره توی خارج از کشور (بخوانید سوریه و لبنان و یمن و .) خرج میشه یا توی داخل خرج چیزای به درد نخور و اختلاس و هزار جور دزدی میشه.درنتیجه مردم مجبورن که بیشتر کار بکنن و گاهی دو تا سه تا شغل داشته باشن که بتونن هزینههاشون رو تامین بکنند. در نتیجهاش اینه میشه که فرصت نمیکنن به بچههاشون چیزی یاد بدن. کتاب بخونن براشون، سینما برن باهاشون یا روی کارای فرهنگی دیگه تمرکز بکنن.خود حکومت هم که یه جای دیگه مشغول بازیه و کمترین توجهی به فرهنگ، سلامتی، معیشت و زندگی مردم نداره!شما انتظار داری بدون کتابخوندن، بدون مطالعه، بدون سینما و چیزای دیگه، چه فرهنگی درست بشه؟راننده سکوت کرد و بعد یه دقیقه گفت: راست میگی. مشکل از مردم نیست .حالا آزاردهندهترین بخش ماجرا کجاست؟شنیدن این حرفا از مردم عادی مشکلی نداره. مردمی که انقدر درگیر هستند که وقتی برای فکر کردن و پیدا کردن این دلیل این چیزا ندارند یا مطالعه کافی ندارند.داستان وقتی دردناک میشه که گاهی این حرفا رو از روشنفکران جامعه میشنویم. از نخبهها!کسانی که خودشون مقصر این به زعم خودشون "بیفرهنگی" هستند. توی خیلی از جوامع، حکومتها به دنبال منافع خودشون بودند، اما نخبهها کنترل اوضاع رو دست گرفتند و با سخنرانیها و نوشتهها و اشعارشون، فرهنگسازی کردند .درسته که اینجا هرکی حرف بزنه، میره جایی که عرب نی انداخت، ولی خب همه چیز هم سیاسی نیست. گاهی میشه در مورد استفاده از کاندوم حرف زد و گاهی در مورد تحصیل کودکان.گاهی در مورد مزایای مطالعه صحبت کرد و گاهی در مورد مثبت بودن توی چرخه زندگی .شما نخبه گرامی شاید نتونی حرف بزنی، مشکلی باهاش ندارم! اما انتظار ندارم که انگشت اتهامت به سمت مردم باشه.میگن توی اروپا یه ضربالمثلی هست که میگه: حکومت همیشه باید یک قدم از فرهنگ مردم جلوتر باشه. حکومت ما کجای کاره؟اگه نشونی رو بلد نیستیم، حداقل نشونی غلط هم ندیم. |
خواستهی ناخواسته میخوام براتون قصه یک دختربچهای رو تعریف کنم. این قصه برمی گردد به خیلی سالها پیش، خیلی بیشتر از پیش، قبل از اینی که الان دارم براتون صحبت میکنم، دور دور،اینقدر دور که اگر بخواهی روزها و ساعتها و دقایقش رو حساب کنی از حوصله آدم خارج هست وشمارش آن خستهات میکند. خلاصه این که این دختربچه قصه ما دختری بابایی، مهربان، کم رو و وابستهی پدر بود، به عبارت الانیها بچهی باباش بود و بس. اون خیلی شلوغ نبود، لوس هم نبود، در عوض خیلی بچه حرف گوش کن و سربه راهی بود. تقریبا بی زبون، نمیدونم شاید این سربه راهی دخترک نه به خاطر خوبی اش بود که بلکه به خاطر کمرو و کم صحبت بودنش بود،دختری آروم بود و بی صدا، اینقدر که توی مدرسه دوستای همکلاسی او همیشه اذیتش میکردند و دریغ از اینکه بخواهد شکایت آنها رو به شخص دیگهای بکند. گمونم مدلش این بود دیگه، دیگه هر آدمی یه جور بار میآید.خلاصه اون دختر بچه خیلی آروم و ظاهرا سر به راه بود که بعدها سر به راهتر هم شد. آنقدر سر به راه که راههای دیگه از یادش رفت و بعضی وقتها زمانه فرصت رفتن به راههای دیگر را برایش جور نکرد.لابد همیشه هم سربه راه بودن، اون هم تا این حد، خوب نیست و بعضی جاها بچهها یک کم راههای دیگر را هم تجربه کنند، البته با نظارت کامل بزرگترها، باید بهشون فرصت و اجازه داده بشود که آنها یکسری موارد و موقعیتها را تجربه کنند و به نتایجی برسند اما متاسفانه ما بعضی وقتها، این محدودیت هارا برای این به فرزندانمان تحمیل میکنیم که گمان میکنیم عاشق بچه هامون هستیم البته به تصور غلطی از این بینش داریم، آنها را ترسو، خیالاتی، بزدل و با قدرت انتخاب ضعیف بار میآوریم و مدام به گوش آنها میخوانیم که فلان کار رو انجام ندهی، فلان کار رو انجام بدهی، این کار را هم اگر فلان چیزک شد انجام بده وگرنه . .میگوییم ما خوبی تو را میخواهیم و بدی تو را نمیخواهیم. البته که حرفشان درست است. والدین همیشه خوبی فرزندان را میخواهند و البته خوبی را به این منظور که" شرایطی برای آنها پیش بیاد که همیشه دم دستشون باشند و گاهی انقدر قدرت انتخاب را ازشون میگیرند که بعدها بچه، اصلا هر جا که کلمه انتخاب پیش میآید و سر دوراهی توانایی تشخیص خوب و بد را ندارند. والدین هستند دیگه نمیدونم شاید اگر ما هم به جای آنها باشیم شاید کار آنها را تکرار کنیم.ان شاا . که خوبیهای مورد نیاز فرزندانمان را همیشه از خدا طلب کنیم و نه چیزی که خودمان دوست داریم اتفاق بیفتد. زودها را دیر نخواهیم و اصرار زیاد بر دیرها از خدا نکنیم.از خیلی از بزرگترها میشنوم که میگویند من که خیلی برای بچهام دعا کردم، کلی نذر و نیاز کردم، نمازها خواندم، ختم صلوات، ختم انعام و . نمیفهمم که چرا الان بچهام در این سن هنوز مجرد مانده و سرو سامان نداره و نه خونهای و نه . . آره خوب درست میگویند کلی نذر و نیاز کردند و اما نذر و نیازشان برای حاجتی بوده که من همیشه از خدا خواستم که بچهام همینجا پیشم باشد، یک دانشگاه خوب همین جا در شهر خودم، کنار چشمم، قبول شود. پس قبول کند که برویم خواستگاری دخترخالهاش و سرو سامان به زندگی خودش بدهد. اینها همه خوب هستند و ان شاا . که مامان و بابا نذرتون قبول باشد، اما شاید قسمت پسر تو، دخترخالهاش نیست، شاید ستاره آنها به هم نیاد، شاید قسمت نیست اینها مال هم باشند چون عقایدشان به هم نمیخورد، شاید روم به دیوار با هم ازدواج کنند و دو ماه نگذشته مجبور شوند با دو تا دل داغان از هم جدا شوند، چرا که خودشان را قاطی کار خدا میکنند و خواسته خودشان را به خواست خدا ترجیح میدهند غافل از این هستند که تا همین جا هم که اتفاقی نیفتاده و پسرشون مجرد مانده به خاطر این بوده که این دو تا مال هم نیستند و یکی افکارش شرقی بوده و یکی دیگه غربی و اصلا توی یک خط حرکت نمیکنند و دو خط موازی هم در دو جهت مخالف هستند. اگر ازدواج اتفاق میافتاد معلوم نبود که چقدر میتوانستند با هم جلو بروند و چون خدا خیلی همه رو دوست داشته و دعاهایتان هم خالصانه بوده است، شرایطی پیشامد کرده که ازدواج صورت نگیرد.ای مامان عزیز تا وقتی که خیر درست و به جای فرزند پاره تنت را با خواست خدا پیوند نزنی ماجرا برهمین منوال هستش"خدا به بندگانش مهربانترین مهربانهاست". گاهی شاید در تاخیر آرزوها خیریتی هست شاید بر حسب قرار موقعیتی بهتر از آنی که آرزومندیم برامون نوشته شده است و شرایطی که دوست داریم بهش برسیم، پایینتر از حد ماست و شاید برعکس شرایطی رو که خواهان آن هستیم بالاست و نیاز به آمادگی بیشتر دارد و باید برای رسیدن به آن نقطه زمانی یا مکانی، خودمان را رشد بدهیم. خانمی را میشناسم که حدودا 50 سال پیش به زور ،همسر مردی شد که 15 سال با او اختلاف سن داشت و به بیانی به تعبیر امروزیها حکم برادر بزرگتر را برایش داشت. حساب کنید یک دختر 13 ساله و پسر 28 ساله، متوجه شدید چرا میگویم حکم برادر بزرگتر را داشت. آن دو تا کاملا از هم پرت بودند، آنها دو دنیای کاملا متفاوت از هم بودند و دخترک محکوم به ازدواج با پسری شد که او را مطلقا دوست نداشت. سالهای اول زندگی آنها صاحب فرزند که میشدند سه ماه نگذشته بود که یک روز فرزندشان بیماری سختی میگرفت و از دنیا میرفت، آنهاچندین بار این ماجرای تلخ را تجربه کردند. حالا که خانوم قصه ما که 4 سال از زندگی مشترکشان میگذشت به پیشنهاد یکی از نزدیکان کلی نذر و نیاز، ختم و صلوات داشت و حاجت طلبید که خدا به آنها فرزندی بدهد که دامادی و عروسیشان را ببینند و البته که خداوند نذرشان را مهر تایید زد و دعایشان مستجاب شد و خدا فرزندانی( 4 فرزند)به آنها داد. همه شان زنده ماندند و قوت گرفتند و کم کم داشتند بزرگ میشدند که حدودا زمانی که فرزند اوشان 14 ساله بود، مرد قصه ما بدون دلیل قبلی و هیچ سابقه بیماری از دنیا رفت و زن قصه ما با فرزندانش در سن 32 سالگی بی سر و همسر شد. یک خانوم خانه داری بود که چندین سال پیش پدر و مادرش هم از دنیا رفته بودند و تنها بود، او ماند با 4 فرزند قد و نیم قدی که حالا میبایست بی یار و سرپرست و با دستها و جیب خالی آنها را اداره میکرد. در اوج جوانی به خاطر پایبندی به فرزندانش هرگز به ازدواج مجدد فکر نکرد و پایبند به دنیای بچه هایش ماند و آنها را به سختی و با کارگری سرو سامان داد. او اکنون پیرزن 70 و اندی ساله است که نه چشم درستی برای دیدن دارد، نه دندانی برای جویدن، نه موی سیاهی و نه برو رویی. او اکنون دلیل زنده نماندنهای بچه هایش را در اوان زندگی مشترکش دریافته است، او . . |
چرا "مرگ" بر اثر کرونا در ایران رکورد زد 221 کشته در یک شبانه روز تا امروز بیشترین آمار مرگ بر اثر ویروس کرونا را در ایران نشان میدهد. آماری که با واکنشهای بسیاری هم روبرو شد. یکی نتیجه مثبت شدن تست کرونایش را با وجود رعایت همه پروتکلهای بهداشتی تقصیر کسی که رعایت نمیکند میاندازد و دیگری معتقد است نباید همه اشتباهات را گردن مردم انداخت. عدهای اوج دوباره بیماری کرونا را بی توجهی مردم به ماسک زدن و راه اندازی جشنها و مهمانیهایشان میدانند اما برخی دیگر معتقدند دولت عادیسازیکرده است به همین دلیل بیماری دوباره اوج گرفته است.ایسنا:با وجود اینکه برخی وظیفه اجتماعیشان را در این زمینه انجام میدهند و منافع جمعی را به منافع فردی خود ترجیح میدهند، در مقابل افرادی هم هستند که خودشان را مهمتر از منافع جمعی میدانند و اینجاست که نقش مردم در جلوگیری از زنجیره بیماری کرونا مشخص میشود.یک مردم شناس یکی از دلایل بالا رفتن آمار کشته شدگان بر اثر ابتلا به کرونا را عادی جلوه دادن شرایطی ناشی از دو محور کلی یعنی دولت (فرهنگ سیاسی مبارزه با این اپیدمی) و مردم میداند و میگوید: متاسفانه روسا و دولتمردان برخی کشورها نسبت به این پدیده به ویژه در ابتدای این اتفاق شدت لازم را به خرج ندادند و در حال حاضر هم شاهد افزایش تعداد مبتلایان و فوت شده بر اثر ابتلا به کرونا در همین کشورها هستیم. برای مثال رییس جمهور آمریکا تا مدتها از زدن ماسک ممانعت میکرد که خواسته یا ناخواسته بخشی از مردم تحت تاثیر این رفتار و نگاه قرار میگیرند یا زمانی که اعلام شد از روز شنبه همه چیز عادی است بخش زیادی از مردم که به دلایل زیاد فرهنگی و شخصی تمایل نداشتند شرایط پیک بیماری را بپذیرند که هنوز هم برخی این موضوع را نپذیرفتهاند، تحت تاثیر این نگاهها، تصور میکنند پس میتوان در چنین شرایطی به زندگی عادی خود ادامه داد. این در حالی است که دولتها با سیاستگذاریهایی که انجام میدهند میتوانند بیماری را کنترل کنند. در کشورهایی مثل اسپانیا، ایتالیا و آلمان که روند رو به رشدی داشتند، به دلایل برنامهریزیهای سخت حاکمیتی توانستند بیماری را کنترل کنند. اما در ایران شاهدیم که همه چیز به شرایط عادی برگشته است و این موضوع روی نگاه و زندگی مردم تاثیرگذار بوده و عادیسازی موجب میشود مردم، بسیاری از موارد را مراعات نکنند. برای مثال چرا باید به مشاغل پرخطر اجازه از سرگیری فعالیت در چنین شرایطی را بدهند؟ ممکن است به سالن سینماها بخشنامه کنند که با رعایت فاصله اجتماعی فیلمها را اکران کنند اما عملا با این کار، محیط برای ادامه زنجیره بیماری فراهم میشود. همان طور که دیدیم این بیماری با باز شدن سالنها یا اجازه برای برگزاری مراسم ختم بیشتر شد. یا زمانی که محدودیت طرح ترافیک اعمال میشود شرایط برای کسانی که مجبورند هر روز در این محدودهها رفت و آمد کنند، دشوار میشود. همه افراد توانایی رفت و آمد هر روزه را با تاکسی یا آژانس ندارند و سرانجام مجبور به استفاده از وسایل حمل و نقل عمومی میشوند که بیشترین ازدحام جمعیت هم در چنین مکانهایی است و بیماری را منتقل میکند.حسین میرزایی که دکترای مردم شناسیاش را از فرانسه گرفته است، ادامه میدهد: حتی اساتید دانشگاهها موظف شدند از 15 خرداد در محل کار حاضر شوند. در واقع اساتید دانشگاهها باید در دانشگاه حاضر میشدند در حالی که دانشجویان حضور نداشتند و همین آمد و رفتها که ضرورتی نداشت به جریان انتقال بیماری کمک کرد. این اقدامات نشان دهنده عادی سازی وضعیت است. شاید بخش زیادی از این سیاست به مسایل اقتصادی برگردد اما مسیله این است که گاهی اقتصاد و جان مردم با یکدیگر مغایرت پیدا میکنند. نمیشود تالارها اجازه فعالیت داشته باشند اما جلوی بیماری را هم گرفت. اگر بخواهیم هم چرخ اقتصاد بچرخد و هم جان مردم ایمن باشد، به هیچکدام دست پیدا نمیکنیم. بخش زیادی از مردم مسیولیت خود را میپذیرفتند و اگر مراسم یا جشنی داشتند، آن را کنسل کردند اما همان چند نفری که اصرار به برگزاری داشتند بیماری را در سطح گستردهای پخش کردند. از سوی دیگر محور مردم در شرایط عادی سازی است. برای مثال در اسفندماه شاهد اوج بیماری بودیم که با فشار حداکثری دولت، بسیاری از مردم هم به شرایط قرنطینه پای بند شدند اما یک آستانه تحملی برای افراد جامعه قرار دارد که با توجه به زیرساختهای فرهنگی تعیین میشود. همزمانی قرنطینه با ایام عید اولین موج را به صورت جدی آغاز کرد. مردم تصمیم گرفتند در تعطیلات به مسافرت بروند زیرا از نظر فرهنگی نوروز با سفر و دید و بازدید تداعی میشود گرچه دید و بازدیدها کم شد اما سفرها همچنان برقرار بود و این امر موجب شد برخی از استانها تحت تاثیر حملات اپیدمی قرار بگیرند و وضعیت برخی از استانها را در شرایط قرمز قرار دهد. بنابراین از نظر فرهنگی تداعی نوروز با سفر و از طرف دیگه آستانه تحمل مردم که بعد از یک ماه کاهش پیدا کرده بود موجب شد موج اول ایجاد شود. سپس دولت از اردیبهشت ماه شروع به عادی سازی شرایط کرد به همین دلیل ما هم اکنون شاهد اوج دوباره بیماری هستیم. در واقع شاهد نقش پر رنگ دولت بودیم که نتوانست شرایط را کنترل کند.او همچنین به مسیله مهم دیگری که درباره مردم و شکل مراعات اپیدمی وجود دارد اشاره میکند: الگوهای ذهنی افراد با شرایط حاکم بر جامعه منطبق میشود. حتی اگر بیماری کرونا هم وجود نداشت به دلیل نداشتن ثبات اقتصادی، شاهد افزایش قیمت کالاهای اساسی، دلار و طلا هستیم که تاثیر خوبی روی جامعه نمیگذارد و موجب میشود مردم از چنین جو رهاشدگی و ناامیدی رنج ببرند. به نظر میرسد در چنین شرایطی امید افراد کاهش پیدا کند به همین دلیل هم بسیاری بیماری را جدی نمیگیرند و حتی ماسک هم نمیزنند. شاید کسی این موضوع را رسما اعلام نکند اما چیزی شبیه سیگار کشیدن است. افرادی که شروع به کشیدن سیگار میکنند میدانند که این اتفاق آنها را در طولانی مدت از پای میاندازد اما اصرار به انجام این کار دارند. تا وقتی که در جامعه امید و شرایط مطلوب کاهش پیدا کند درصد مراعات مردم به پدیدههای مثل کرونا هم کاهش پیدا میکند و این شکل از نگاه موجب میشود ما با یک شرایط بحرانیتر مواجه شویم. از سمت دیگر رسانهها نیز به اندازه کافی به سمت اصلاح الگوی فکری مناسب در این زمینه پیش نمیروند گرچه من معتقدم در اینباره با مجموعهای از شرایط روبرو هستیم و تنها رسانهها مقصر نیستند. اما رسانه فقط با اعلام آمار مبتلایان یا کشته شدگان و در برخی موارد رعایت توصیههای بهداشتی مثل چگونگی شسستن دستها به صورت کلیشهای با موضوع برخورد میکنند در حالی که میتوانستند به شکل خلاقانهای با این مسیله برخورد کنند. گاهی لازم است از شکل صحیح برخورد با این موضوع الگوبرداری شود، برای مثال در دنیا تبلیغات بسیاری برای جلوگیری از کاهش تصادفات بر اثر استفاده از موبایل صورت میگیرد در حالی که ما تبلیغات چندانی در این زمینه نداشتهایم. ما در برخورد با بیماری کرونا هم از افراد خلاق استفاده نکردیم و ندیدیم که صدا و سیما اثرگذاری لازم را روی مخاطب بگذارد. یکی از بهترین راهها این بود که در برنامه کودک از زبان بچهها استفاده کنیم. اوایل تاکید بر این بود که کودکان در جریان اخبار مربوط به کرونا قرار نگیرند در حالی که به عقیده من این موضوع اشتباه است زیرا کودک هم باید از مرگ بترسد، مرگ هم بخشی از زندگی است و ما باید آن را بپذیریم اما اینکه بگوییم کودک نباید در معرض این پیامها قرار بگیرد زیرا اثر منفی روی او میگذارد اشتباه است، برای مثال اگر یکی از اعضای نزدیک خانواده او از بین برود روی کودک تاثیر بدی نمیگذارد؟ من معتقدم بهتر است روی این موضوع با دقت بیشتری عمل کنیم. نقش خانوادهها در قطع زنجیرههای بیماری را جدی بگیریم و جا دارد بحث بیشتری درباره این موضوع شود.به عقیده این مدرس دانشگاه مردم میتوانند فارغ از دولت، نگاههای عمیقی نسبت به این اتفاق داشته باشند: بخشی از کنترل زنجیره بیماری را باید مدیون خانوادههایی باشیم که ارتباطشان با دنیای واقعی را قطع کردهاند و از طریق فضای مجازی در تماس با یکدیگر هستند. زمانی که به ارتقاء فرهنگ عمومی فکر نمیکنیم در مسایلی مثل اپیدمیها یقه ما را خواهد گرفت. در طول سالهای متعدد برای فرهنگ عمومی اقدامات زیربنایی انجام ندادهایم، به همین دلیل اعتماد، مشارکت و مسیولیت پذیری در جامعه کاهش پیدا میکند و حتی دعوت از مردم به مراعات کردن هم کفایت نمیکند. در حال حاضر این تداعی که هر چه دولت میگوید لزوما به نفع ما نیست وجود دارد که البته موضوع مهمی است زیرا نشان دهنده کاهش اعتماد و سرمایه اجتماعی است. وقتی یک کاندیدا وعده میدهد و مردم در انتهای دوره او متوجه میشوند وعدههایی که از زبان فرد شنیدهاند، محقق نشده و به ثمر نرسیده است، چطور انتظار داریم به فرد اعتماد داشته باشند؟ این روزهاست که رها کردن اعتماد اجتماعی و نقش فرهنگ عمومی، پیامدهای خودش را نشان میدهد و شاهد کاهش مسیولیت پذیری اجتماعی میشویم تا جایی که افراد نسبت به عادیسازی و جدی نگرفتن هشدارها اهتمام میورزند. مادامی که این سیاست به همین شکل ادامه پیدا کند نیز شاهد اتفاقات خوشایندی نخواهیم بود.آنچه در این زمینه نقش موثری میتواند داشته باشد اعتماد عمومی است. مسیله اعتماد عمومی و سرمایه اجتماعی نقش پررنگی در مقابله با اپیدمیها دارند.در این رابطه غلامرضا غفاری، عضو هییت علمی دانشگاه تهران نیز که سابقه پژوهش در زمینه اعتماد و سرمایه اجتماعی را دارد هم معتقد است: تجربه نشان میدهد وقتی ما با یک اپیدمی مواجه میشویم جایی که اعتماد وجود دارد و سرمایه اجتماعی بالا است مواجه با یک مسیله جمعی، مسیلهای که متعلق به یک فرد نیست بلکه حالت اپیدمی دارد بسیار راحتتر صورت میگیرد تا زمانی که اعتماد اجتماعی و عمومی و سرمایه اجتماعی پایین است. معمولا افراد نسبت به کنش و عمل جمعی آن گونه که باید توجه ندارند زیرا مواجه با اپیدمی کرونا یک مسیله فردی نیست بلکه یک مسیله جمعی است. مسایل بزرگ نیاز به اقدام جمعی دارند. طبعا نیاز به یک سرمایه فرا فردی و اجتماعی داریم که بتوانیم کنش جمعی که به یک جامعه مطلوب کمک میکند انجام دهیم. مسیلهای که با آن مواجه هستیم مهم است که معمولا هم اهتمام و تلاش مسیولان و مردم را میطلبد و نمیتوان همهی مسیله را به مردم یا دولت و مسیولان واگذار کرد. تا زمانی که ارتباطی با یک نگاه همه جانبه گرایانه وجود نداشته باشد فعالیت مجموعهای هم که زحمت میکشد اثر کافی نخواهد داشت. بنابراین مهمترین شرط این است که عزم و ارادهای همگانی برای مردم و دولت وجود داشته باشد.او درباره نقش فرهنگی جامعه ما در مقابله با ویروس کرونا و اصرار برخی از مردم به برگزاری دورهمی و مراسم عروسی یا ختم در چنین شرایطی میگوید: هر واقعیت اجتماعی یک گذشته تاریخی و زمینه ی فرهنگی دارد. نکته مهم این است که وقتی ما با یک موضوعی روبرو میشویم که نسبت به آن شناخت تاریخی و اجتماعی داریم اما در آن لحظه و زمانی که میخواهیم رفتار و کنش خود را تنظیم کنیم، آن را از روی عقل و خرد انجام میدهیم یا از روی عواطف و احساسات که ریشه در خرد ندارند. اگر تصمیم از روی خرد نباشد طبعا آن کنش معطوف به دیگران نیست و منافع دیگران را لحاظ نمیکند بلکه خودخواهانه است و به نفع جمعی توجه نمیشود. این مسیله مخاطرات خاص خودش را دارد. کنشهایی که در یک جامعه مطلوب صورت میگیرد نباید خودخواهانه باشد بلکه باید معطوف به دیگران و بر مبنای منافع جمع صورت بگیرد و زمانی که این اتفاق بیفتد معمولا خیر عمومی حاصل میشود. گرچه این موضوع را باید در سطوح مختلف تحلیل کرد زیرا مسایل کلان، میانی و خرد در این زمینه تاثیرگذار هستند. بخش قابل توجه تفاوت ها در بین جوامع و کشورها به لحاظ افزایش یا کاهش شیوع کرونا وجود دارد به سیاست های رفاهی بر میگردد که در مسایل اجتماعی تعیین کننده هستند. |
چرا مدیران باید به فرهنگ سازمانی اهمیت بدهند؟ هر سازمان،اجتماعی از گروههای انسانی است. کارمندان در کنار هم جمع میشوند و در سازمان، گروههای شخصی میسازند هدفگذاری میکنند و در مورد سایر کارمندان سخن میگویند. فرهنگ سازمانی، این گروهها را جهت میبخشد و به کارمندان هدف میدهد، تا همه برای رسیدن به آن اهداف تلاش کنند و به موفقیت برسند. در این مقاله قرار است ابتدا به چیستی فرهنگ سازمانی و سپس به ابعاد، ویژگیها و کارکردهای آن بپردازیم.فرهنگ سازمانی چیست؟هر کسی که تجربهی کارکردن در چندین سازمان را داشته باشد، قطعا متوجه خواهد شد که هر سازمان ویژگیهای منحصر به فرد خود را دارد حتی اگر حوزهی کاری این سازمانها کاملا مشابه یکدیگر باشد. این ویژگیها ثابتاند و با ورود افراد جدید و یا خروج افراد قدیمی، تغییر چندانی نخواهند کرد. برعکس این کارکنان هستند که عادات و رفتارهای خود را مطابق با هنجارهای محل کار خود تغییر میدهند.به این الگوها، اعتقادات، ایدیولوژیها و هنجارها فرهنگ سازمانی گفته میشود.تاثیر فرهنگ سازمانی بر عملکرد اعضای سازمان:پژوهشهایی که توسط نلسون و کوییک در سال 1997 صورت گرفته نشان میدهد که تاثیر فرهنگ سازمان بر عملکرد کارکنان مثبت و مستقیم است. این دو محقق علوم انسانی، چهار کارکرد اصلی فرهنگ سازمانی را چنین برمیشمارند: 1 . افزایش تعهد: منظور از تعهد سازمانی حالتی است که فرد، اهداف سازمان را مقدم بر اهداف و منافع شخصی خود میداند در سازمانهایی که درجه تعهد اعضا بالاست، نرخ ترک افراد از سازمان بسیار پایین و در عوض میزان تلاش و تمایل افراد به پیادهسازی اصول سازمانی بسیار زیاد است. 2 . کاهش تعارض: یکی دیگر از کارکردهای فرهنگ سازمانی، ایجاد انسجام و یکپارچگی بین اعضای سازمان است. در سازمانهایی با فرهنگ غنی، نوعی استانداردهای رفتاری و گفتاری حاکم است و افراد حدود خود را میدانند و با رعایت اصول تعیین شده، میزان درگیریها و تعارضات کم است. 3 . خودکنترلی: در سازمانی که مشتریمداری به عنوان یک اصل فرهنگی جا افتاده باشد، هیچ یک از کارمندان به خود این اجازه را نمی دهند که بدون جلب رضایت مشتری، خدمت خود را به اتمام برسانند. در این سازمانها، نوعی خودکنترلی بر رفتار کارمندان حاکم است که حتی به هنگام نبود مدیر، از معیارها فاصله نمیگیرند. 4 . هویت اجتماعی: اگر پای صحبت کارمندان بنشینید و از آنها بپرسید که به چه علت به کار کردن علاقهمندند قطعا کسبشان و هویت اجتماعی از اولین پاسخهایی خواهد بود که میشنوید. کارکردن به زندگی شخص معنا میبخشد و احساس رضایت مندی از زندگی را در او افزایش میدهد.چگونه کارمندان جدید را با فرهنگ سازمان تطبیق دهیم؟یکی از مهمترین دغدغههای مدیران، فرایند آشناسازی و اجتماعی کردن نیروهای جدیدی است که به تازگی جذب سازمان شدهاند. آنها همواره در تلاش اند تا با آموزش اصول سازمانی به افراد تازه وارد، فرهنگ سازمان را از نسلی به نسل دیگر کارمندان انتقال دهند. اگر نتیجهی این فرایند، تربیت نیروهایی متعهد و پایبند به اصول سازمان باشد، میتوان گفت مدیر وظیفه خود را به درستی انجام داده و موفق عمل کرده است.فرایند جامعهپذیر کردن اعضای جدید طی این سه مرحله اتفاق میافتد: 1 . گزینش: اولین فیلتر برای شناسایی میزان تطابق نیرو با فرهنگ سازمانی، جلسات مصاحبه با متقاضیان کار است. در این جلسات میتوان با استفاده از تستهای MBTI تاحدودی به نگرشها و ایدیولوژیهای شخص پی برد. 2 . آموزش: کارآموز از این طریق با ارزشها و ضد ارزشهای سازمانی که قرار است در آن مشغول به کار شود، آشنا خواهد شد. 3 . استخدام: از این پس فرد با حضور مستمر در سازمان و ارتباط نزدیک با همکاران، با فرهنگ سازمان مانوس میشود. مدیر نیز با برگزاری جلسات عمومی که در آن به طور مستقیم و غیر مستقیم به ارزشها و اهداف سازمان اشاره میشود، حرکت مثبتی درجهت جامعهپذیری نیروهای جدید انجام میدهد.ویژگیهای فرهنگی سازمانهای موفق:مجلهی Furtune هرساله طی گزارشی 500 شرکت برتر دنیا را معرفی میکند. با بررسی شرکتهای موجود در این لیست از جمله شاخصههای فرهنگی که بالاتفاق در اکثر این سازمانها دیده میشود عبارتند است از:اصلگرایی: اساس اصلگرایی، توانایی در اولویت بندیاست. مدیرانی که قادر به تشخیص اصل از فرع اند به درستی میدانند که در یک بازه زمانی مشخص، نیروهای خود را تشویق به انجام چه کاری کنند تا به بالاترین بازدهی برسند. این درحالی است که مدیران سازمانهای توسعه نیافته، همواره کارکنان را مجبور به انجام کارهای زیاد اما زاید میکنند به طوری که به چشم سایر ذینفعان پرمشغله جلوه کنند.عملگرایی: عملگرایی، صفت شخصیتی سازمانهایی است که مدیران آن به جای رویاپردازی و آرمانگرایی، دست به اقدام و پیادهسازی برنامهها میزنند. عملگرایان بدور از وسواس نابجا و ترس از اقدام، در مسیر اهداف گام برمیدارند.تیمگرایی: روحیهی جمعگرایی و به دور از فرد محوری مزایای بسیاری دارد. سازمانهایی که تیمسازی و انجام کار گروهی در آنها حرف اول را میزند، از گنج با ارزشی همچون همافزایی بهره میبرند. در چنین سازمانهایی مشارکت باعث افزایش سرعت انجام کار و کاهش خطاهای فردی میشود.تمرکزگرایی: تمرکز گرایی به معنای توجه و تمرکز بر روی کارهایی است که در زمان کم، ارزش زیادی تولید میکنند. نتیجهی پیادهسازی چنین نگرشی، افزایش بهرهوری سازمان خواهد بود.فرهنگ سازمانی، کارمندان را با اهداف سازمان آشنا میکند و به مثابه قوانین یک جامعه، آنان را به اهداف والاتر میرساند. کارمندان با شناخت فرهنگ سازمانی، عملکرد بهتری از خود نشان میدهند و تلاش میکنند تا بهترین خروجی را برای سازمان داشته باشند. |
کتاب خواندن داشتم به این فکر میکردم چه چیزی باعث میشه که یک جامعه یک کشور انقدر از خود بی خود باشه؟خوب یه نگاه به دور اطراف خودمون بیندازیم؟چی میبیینیم؟ جواب رو خودتون برای خودتون بگوید حرف اصلی من این که به جای ناراحتی از جامعه.مشکلات اقتصادی .از اختلاسهای بزرگ نمایندها ووووووبیاید مشکل اصلی رو پیدا کنیم !!!مشکل اصلی خودمان هستیم!!!کتاب خوندن باعث میشه که من بهتر تصمیم بگیرم دقیقتر به مسایل جامعه فکر کنم .شما وقتی یک کتاب به سلیقه خودت میخرید اجتماعی.اقتصادی .فرهنگی.هنری .ووو ..این خواندن کتاب به تدریج باعث میشود که من نسبت به مسایله جامعه اگاهی بیشتری داشته باشم ودر انتخاب کارهای مهم جامعه را با حساسیت بیشتری بررسی وانتخاب کنم.نکته جالب کتاب خوانی اینکه ذهن شما نسبت به احساسات واحترامات ومهربانیها بیشتر میشود سادهتر بگم دیگه پشت سر همسایم غیبت نمیکنم >>.????????????یک مثال ساده اقتصادی >!!!شرکت خودرو داره ثبت نام میکنه .وماشین هر روز گرونتر میشه خوب اگر جامعه باسواد وبا فرهنگی داشته باشیم ثبت نام نمیکنیم چون میدانیم با نخریدن من وتو و شما ماشین به قیمت قبلی بر خواهد گشت ومافیای خودرو از بین خواهد رفت اما اگر جامعه سواد ومطالعه نداشته باشه آگاهی خوب نداشته باشه وجامعه به همدیگه اعتماد نکنه قدرت دسته مافیا میافتد وهر قیمتی که آنها بنویسند ما به مجبور خواهیم خرید?فقط باید باور کنیم که قدرت کتاب بیشتر از قدرت نادانی استکمی مطالعه کردن باعث کم زجر کشیدن تک تک ما خواهد بود پرفروشترین کتابهای چاپی نسخه چاپی پرفروشترین آثار نویسندگان برجسته ایران و جهان را میتوانید از طریق لینک زیر خریداری کنید مشاهده کتابها |
چرا سلبریتیها اغلب به دردی نمیخورند؟! حالا که بحث سلبریتیها شد بد نیست این مقاله رو که یک سال پیش نوشتم بخونید:سوال یادداشت این بود که:چرا سلبریتیها به درد نمیخورند؟واساسا سلبریتی با فرد مشهور چه فرقی دارد؟اینو بعد از اتمام دوران سردبیری در پرتال فرهنگی راسخون نوشته بودم: 1 . سلبریتیها به چه دردی میتوانند بخورند؟ (چه کارکردهایی دارند؟)سلبریتیها اغلب به درد بالابردن سطح فرهنگ و معرفت جامعه نمیخورند یا خیلی کم میخورند! شاهد ما صدها هزار عمل و عکس العمل و پست و فیلم و عکس هایی است که از طرف این قبیله در حال انتشار است. مروری کوتاه بر صفحات اینستاگرام این سلبریتیهای وطنی میتواند براحتی سطح فرهنگی آنان را نشان دهد. البته بگذریم از مواردی خاص که بر خلاف جریان آب شنا کردن را کسر شان خود نمیدانند و هراسی از "داغ ننگ" خوردن ندارند و راست قامتانه بر موضع منطقی خود پای میفشارند.حداکثر موضع مثبت فرهنگی سلبریتیهای وطنی، غالبا راه اندازی موسسات خیریه و کمک به فقرا یا همدردی با آسیب دیدگان اجتماعی و نیز سلفی با دیگ نذری و انتشار تصاویری مذهبی و مناسبتی میباشد، که اینها هم به نوعی تبعیت از ابرسلبریتیهای جهانی میباشد که غالبا موسسات خیریه دارند و به مقدسات نیز در پارادایمی سکولار،احترام میگذارند.پس سلبریتیها به درد اینها نمیخورند:تعمیق فرهنگی، رفع آسیبهای زیربنایی اجتماعی و فرهنگی با رویکرد دینی و وطنی، رشد بینش و معرفت و تفکر، ارتقای سبک زندگی به سمت ارزشهای انسانی و اسلامی، بسیج اقشار مختلف مردمی در جهت افزایش همبستگی اجتماعی 2 . چرا سلبریتیها اغلب به درد نمیخورند؟!گزاره "سلبریتیها اغلب به درد نمیخورند" بعد از نفی متعلقهای مورد انتظار "به دردبخوری"، تبدیل میشود به ادعایی بدیهی و البته قابل اثبات.البته سلبریتیها وقت هایی هم که به درد میخورند، اثری موقت و سطحی دارند نه عمیق و ماندگار و تحول کننده.بهتر است بدانیم، سلبریتی زده بودن جوامع مدرن، همسو با مبانی لیبرالی نظیر فردگرایی و رسانه محوری میباشد و لذا آسیبهای مورد انتظاری هم در جامعه ایرانی خواهد داشت و دارد.سلبریتی شدن در واقع نوعی "شهرت مبتنی بر رسانه" و محصول فرهنگ مدرن میباشد و بجای آنکه آنرا مترادف مشهور دانست بهتر است "آوازه جو" بنامیمش. سلبریتی با رسانهها بده بستان دارد و خودش عاملیت در شهرتش دارد و منفعل نیست و همچنین با نمایش سبک زندگی خود سلبریتی شده نه با بیان افکار و اندیشههای بنیادین یا با نمایش شخصیتی باوقار و سنگین و متین و ستوده!سلبریتی زده بودن جوامع مدرن، همسو با مبانی لیبرالی نظیر فردگرایی و رسانه محوری میباشد و لذا آسیبهای مورد انتظاری هم در جامعه ایرانی خواهد داشت و دارد.سلبریتیها اغلب در حوزهای منتهی به ساحت سرگرمی مردم حضور دارند، نظیر بازیگران و بازیکنان و خوانندهها و مدلها و مانکنها و گاه به ندرت از حوزههای سیاسی و مذهبی و مدیریتی هم شاهد تولد سلبریتیها میباشیم که اغلب هم نافرجام و منقطع الآخر هستند.با توجه به نکات گفته شده بدیهی است اغلب سلبریتیها با دنیای کتاب و فکر و معنویت و معارف دینی میانهای ندارند، چرا که مسیری که در حال طی کردنش هستند نیازی به این فاکتورها ندارد و براحتی میتوان بدون اینها و حتی با نمایش ضدیت با اینها سلبریتی شد و ماند!با این اوصاف نباید هم از این سلبریتیها انتظار کارکردهای عمیق فرهنگی و دینی داشت و همینکه این جماعت مناسبات مثبت همبستگی اجتماعی و الزامات فضای دینی را بر هم نزنند باید خوشحال بود.آیا غربیها سلبریتیها را الگو هم میدانند؟در جوامع غربی سلبریتی به عنوان الگویی که باید ملاحظات لازم را رعایت کند شناخته نمیشود و اتفاقا، سلبریتی واقعی کسی هست که براحتی سبک زندگی خود را با همه خوبی و بدی هایش به نمایش میگذارد و طرفدارانش نیز شیفته جزییات زندگی او هستند نه پیگیر تفکرات و جوهر اصلی شخصیت او!طرفداران ، با اینکه پیگیر جزییترین امور زندگی شخصی سلبریتیها هستند اما نگاه اسطورهای به آنها ندارند و در عین حال به سبب غلیان هیجانات و احساسات سطحی، در تقلید از آنها مسابقه میدهند، مسابقهای که برندگانش غالبا پولدارهایی هستند که مثل خود سلبریتیها زندگی لاکچری و مرفه و مدرنی را تجربه میکنند.اما ما به تناسب همان "ت خر فرهنگی" که در استفاده از تکنولوژی داریم و هر روز در حال آسیب دیدنی بیشتر از صاحبان اصلی تکنولوژی هستیم، در این مورد نیز بیشتر از خود غربیها که کاملا سلبریتی زده هستند، در حال آسیب دیدنیم و سلبریتیهای ما هم در موارد زیادی از جمله میزان تحصیلات و نزدیکی به خودواقعی، در سطحی نازلتر از سلبریتیهای آنها هستند.وجه آسیب دیدگی بیشتر ما از جمله در این موارد خلاصه میشود: - ما هنوز نمیدانیم سلبریتی صرفا یک فرد مشهور نیست که قرار است طرفدارانش او را الگوی خود بدانند، بلکه سلبریتی یک آوازه جوست که با مشارکت و خواست رسانه و با نمایش جزییات سبک زندگی خود، تبدیل شده به چهرهای محبوب که مرکب از درآمدزایی رسانهها و برندها و نیز ابزار سرگرمی طرفدارانش میباشد و البته در جهت سطحی سازی مخاطبانش نقشی به سان کاتالیزور و شتاب دهنده دارد! - اغلب سلبریتیهای ما نیز انگار بازی را زیادی جدی گرفتهاند و بجای اینکه سرگرم زندگی واقعی خود باشند در حال تجربه یک زندگی نمایشی و تزیینی هستند و از هیچ فرصتی برای دیده شدن دریغ نمیکنند!ما هنوز نمیدانیم سلبریتی صرفا یک فرد مشهور نیست که قرار است طرفدارانش او را الگوی خود بدانند، بلکه سلبریتی یک آوازه جوست! - تب سلبریتی شدن با توجه به مسیر آسان آن که با رواج وب 2 و شبکههای اجتماعی پدیدار شده است باعث شده تا به قول اندی وارهول برای 15 دقیقه شهرت، عدهای خود را به آب و آتش بزنند، فقط برای چند روز دیده شدن در شبکههای اجتماعی. این تب از این واقعیت هم تغذیه میکند که دیگر برای سلبریتی شدن مزیت نسبی خاصی هم نیاز نیست، کافیست به دفعات بالا، به اشتراک گذارده شوی .سنی دیللر را به یاد بیارید!در این آشفته بازار آنچه پیدا نمیشود، واقع بینی، حقیقت جویی و مراقبت از فرهنگ انسانی و دینی به معنای واقعی کلمه میباشد. تب سلبریتی شدن و علاقه به دیده شدن( Visibility ) را بگذارید در کنار فرهنگ دوری از شهرت و تشویق به خلوت و خودشناسی:نام نکو نتیجه گمنامی است و بس/ ای دل تلاش آفت شهرت چه میکنی؟حرف آخر اینکه، سلبریتیها میتوانند به درد بخورند اگر: - بدانند در کجای نقشه جهانی قرار دارند و چه جایگاه، مسیولیت و کارکردهایی میتوانند داشته باشند. - ساده لوحانه اسیر فرهنگ مصرف گرایی و فردگرایی و سکولاریته نشوند. - اهل تامل و کتاب و تفکر و تحلیل باشند و صرفا دنباله رو ابرسلبریتیهای جهانی نباشند! - با مردم و در بین مردم باشند و به جای پزمردمی دادن، زندگی مردمی داشته باشند . |
زندگی در عیش مردن در خوشی زوال فرهنگ در بستر عشرت در عصر رسانههای تصویریمستحضر باشید مترجم این کتاب دکتر صادق طباطباییو انتشارات : اطلاعات استدر جایی از کتاب میخوانیم :جامعه آمریکا از دقیقهای به دقیقه دیگر احمقتر میشود ، حرمتهای فردی و جمعی ، قداست نمادهای مذهبی ، احترام مظاهر ملی و سمبلهای فرهنگی و . تحت تاثیر برنامههای تلوزیونی ، شکسته و از ارزش تهی شده و اثر بخشی و قدرت سازندگی خود را از دست داده است .و در جایی دیگر مینویسد :اثر تخریبی تلوزیون ، زمانی بروز میکند که این ابزار سرگرمی و وقت گذرانی و تفریح ، تمامی مقولات علم ، فلسفه ، اخلاق ، دین ، سیاست ، تاریخ ، فرهنگ و حتی خبر رادر قالب سرگرمی و تفریح عرضه میکند .ان شاءالله ادامه دارد .. |
این نوشته صرفا دلنوشته ایست برای دخترانی که هر صبح از پوستشان بیرون میزنند. روزی میرسد که رسالت دخترها صرفا "خوب بودن" "فداکار بودن" "همسر بودن" یا "خواهرک دلسوز بودن" نیست. روزی میرسد که دخترها دیگر اهداف و تلاش هایشان در جهت راضی کردن دیگری یا مورد تایید و مورد پسند قرار گرفتن نیست. روزی که توی لیست آدمهای موفق دنیا، مهندسهای برتر کشورها، یا مدیران ارشد شرکتها نام زنان بیشتری دیده خواهد شد. روزی که الگوی دخترانمان، فلان فشن بلاگر یا بازیگر نخواهد بود و هر دختر حداقل قصه یک بانوی موفق را در ذهن خواهد داشت و برای فرزندش روایت خواهد کرد.روزی میرسد که هیچ برادری به خواهر مستقل و مجردش نمیگوید: آیندهات برایم مبهم است، وقت ازدواجت رسیده!روزی که شاگرد ممتاز بودن تو به اندازه ممتازی برادرت در خانواده معنی خواهد داشت، روزی که برای تعریف از تو به جای جمله "برای خودش مردیست" این جمله را میگویند: زن بی نظیر و قدرتمندیست. روزی که تولد فرزند ناقص گناه هیچ مادری شمرده نمیشود و اشتباهات پسر و دختر لکه ننگ روی دامن مادرشان خوانده نمیشوند.روزی که زنها در مهمانیها جایی در سالن اصلی خانه دارند نه اتاقهای انتهایی خانه یا پشت سینک ظرفشویی.روزی که مدیران کمتری زنان را خبرچین، مشغله مند یا عامل هرج و مرج محیط کاری میدانند. روزی که رشد و ارتقا زنان از رشد و ارتقا مردان زمانبرتر نیست و اثبات دانش و مهارت نیازمند بارها خورد شدن در برابر این و آن و باز از پای نیفتادن نخواهد بود.روزی میرسد که زنان، به خاطر مادر بودن، شریک عاطفه و رختخواب بودن، خواهر بودن و فرزند بودن، مورد قدردانی قرار میگیرند و هیچ کدام اینها باعث در سایه نشستن شان نخواهد شد. روزی میرسد که مدیران زن، رانندههای زن، قاضیهای زن، بانوان مهندس، و بانوان افسر، ترکیب هایی عادی و به دور از حیرت و تعجب و انکار خواهند بود. روزی که برای مهاجرت به شهری دیگر، برای زندگی مستقل در کشوری دیگر، برای روی پای خود ایستادن، و برای نهراسیدن تشویق خواهی شد. روزی که تعداد کتابهایت از تعداد لباسها و لوازم آرایشی ات پیشی گرفته و "مکمل کسی یا چیزی بودن" وظیفه تو نیست!و آن روز را تو میسازی، هیچ کس به تو عطایش نمیکند. تو مسیول "تصویری" هستی که از خودت در ذهن دنیا به جا میگذاری. |
شرایط جدید ! نوع برخورد ما با داشته هایمان مشخص است. اینکه چه نوع احساسی و با چه زمان بندی و سبک و سیاقی نسبت به چیزهایی که در دسترس داریم ، داشته باشیم، آنچنان پیچیده و دور از ذهن نیست.مثلا با مادرمان چه نوع رفتاری داشته باشیم یا از تلفن همراه خود چه استفادهای بکنیم یا اینکه نسبت به زندگی مان چه حسی داشته باشیم و .بدیهی ست که با به خطر افتادن تسلط ما روی چیزهایی که داریم ، یا خطر از دست دادنشان ، دروازهی جدیدی از حسها و سوالات درون ما باز میشود. اما به خاطر خامی ما در بعد ناشناختهی جدیدی که با آن رو به رو شدیم ، آینده نگری درمورد نوع برخوردمان با شرایط جدید ، تا حدودی متزلزل است و فرصت دوبارهای به ما داده میشود که تصمیم بگیریم "ما کی هستیم" !به طور مثال وقتی اینترنت ناگهان قطع میشود ، چهارچوب وسیعی از زندگی شخصی ما در هم میشکند.کسب و کارمان دچار مشکل اساسی میشود ، روابط دوستانه مان به قعر سیاه چالهی فراموشی میرود ،دریافت اطلاعات روزمره برای پیشبرد زندگی ، ارضای نیازهای روحی روانی ، برنامه ریزی روزانه ، و تمامی اعمالی که با آن خو کردیم و دیگر برایمان جنبهی تفریحی ندارد و بیشتر در هیبت اعمال مهم زندگی شناخته میشود ، از بیخ و بن نابود میشود.اشتباه است که راه چاره را با این دو رویکرد بدیهی مطابقت بدهیم : 1 .تسلیم شدن/نا امیدی/ تن دادن اجباری به شرایط بوجود آمده و . 2 . ساختن با شرایط جدید/خوشبین بودن/سازگاری و برنامه ریزی جدید با کمترین امکاناتی که برایمان ماندهقطعا امنترین راه همین دو مورد است ، اما این یک تصمیم گیری ذهنی ست ، با این که در این اتفاق این قلب ماست که دچار آسیب شده.ما چیزی به نام "زندگی" را از دست دادهایم !یعنی به همین سادگی ، اتفاقات بیرونی منجر به این شد که تمامی چیزهایی که در طول زندگی دور هم چسبانده بودیم و تحت عنوان "من" میشناختیم از بین برود و ما مجددا باید جوابی برای تمامی سوالات پیش آمده پیدا کنیم و "من" جدیدی را پی ریزی کنیم.مسخره ست اگر بدانیم جواب چیست! یا اینکه بگوییم چیزی تغییر نکرده و زندگی همچنان ادامه دارد و در این ادامه داشتن ، من همان هستم که بودهام !این سفت ایستادن روی جایگاهی که ما فقط گمان میکنیم "امن" است ، فقط توهمی ساختگی ست که ذهن برای بقای جسم و روان تولید میکند و اگر بخواهیم این توهم را نادیده بگیریم ، ناگزیریم مهمترین تصمیم را بگیریم و بدون اینکه از زیر این مسیولیت فرار کنیم ، جواب این سوال که "من کی هستم؟" را بدهیم .حقیقت دارد که مشکلات تکراری هستند و اکثرا شباهتهای زیادی به یکدیگر دارند ، اما نباید فراموش کنیم که رویکرد ما میتواند هر بار متفاوت باشد و اگر تمامی متغیرهای دنیا بی رحمانه به ثبات خود پا فشاری کنند ، باز این ما هستیم که میتوانیم "خلاقیت" را به کار بگیریم و عواطف خودمان را که به شکل "ترس" و "خشم" و "ناراحتی" و "غرور" و . میشناسیم ، به درستی به کار بگیریم و برای ساختن "من" جدید تلاش کنیم.نباید فراموش کنیم که عواطف ما ، ابزارهای ما هستند ، نه اهرمهای فشاری که تعیین میکند ما چه رفتاری باید، و چه رفتاری را نباید انجام بدهیم. |
زوال فرهنگ فرهنگ یک مفهوم گستردهاست که شامل ارزشهای اجتماعی و هنجارهای موجود در جوامع بشری و همچنین دانش، اعتقادات، هنرها، قوانین، آداب و رسوم، قابلیتها و عادات افراد در این گروهها میشود.(برگرفته از سایت ویکی پدیا)همانگونه که میدانیم واژه فرهنگ ، از دو قسمت مجزای "فر" به معنی شا ن ، شوکت ، رفعت ،شکوه ، و "هنگ" به معنای میل کردن به سوی چیزی ،تشکیل شده است.در جامعهای که از این کلمه و نقش آن در شکل گیری و ساماندهی یک زندگی آرامبخش و مفید برای همه غفلت شود، پیش و بیش از هر چیزی تک تک افراد همان جامعه در معرض تباهی و گرفتاری قرار میگیرند.همانطور که همگان میدانیم ، از ابزارهای دیگری که برای حفظ انسجام و کارایی یک جامعه مورد استفاده قرار میگیرد ، میتوان به قانون ، دین ، و اخلاقیات اشاره نمود ،که البته آنها خود نیز در واقع زیر مجموعه و از رخنمونهای فرهنگ محسوب میشوند. |
رفتار سازمانی و واکاوی آن در سطح فرد ، گروه و سازمان و بررسی چالشها - قسمت دوم(چهارچوب و علل رفتار فردی) چارچوب رفتار فردیرفتار فردی را میتوان بهعنوان ترکیبی از پاسخ به محرکهای خارجی و داخلی تعریف کرد. این روشی است که فرد در موقعیتهای مختلف واکنش نشان میدهد و نحوه بیان احساسات مختلف مانند عصبانیت، خوشبختی، عشق و غیره را به نمایش میگذارد. برای به دست آوردن یک ایده مختصر در مورد رفتار فردی، اجازه دهید در مورد چارچوب رفتار فردی و سایر عناصر اصلی مرتبط با آن اطلاعات کسب کنیم.بر اساس این عناصر، روانشناس کورت لوین نظریه فیلد را بیان کرد و چارچوب رفتار را تشریح کرد. این نظریه روانشناختی الگوهای تعامل بین فرد و محیط را موردمطالعه قرار میدهد. این تیوری با استفاده از فرمول بیانشده است.رفتار= عملکرد (فرد و محیط اطراف آن)بهعنوانمثال ، یک فرد پردرآمد که شغل خود را در رکود اقتصادی از دست میدهد ممکن است در هنگام بیکاری رفتار متفاوتی داشته باشد.علل رفتار فردیخصوصیات فردی مسیول نحوه رفتار یک فرد در شرایط زندگی روزمره و همچنین نسبت به هر موقعیت اضطراری را نشان میدهد. این خصوصیات بهصورت زیر طبقهبندی میشوند: 1 . ویژگیهای ارثی 2 . خصوصیات آموختهشده 3 . خصوصیات وراثتیویژگیهایی که افراد از والدین خود به دست میآورند، ویژگیهای ارثی است. بهعبارتدیگر، ویژگیهای استعدادی که فرد در بدو تولد از آن برخوردار است، از ویژگیهای ارثی محسوب میشود. ویژگیهای زیر بهعنوان ویژگیهای ارثی در نظر گرفته میشوند: 1 .رنگ چشم فرد 2 .دین / نژاد یک شخص 3 .شکل بینی 4 .شکل گوش 5 .خصوصیات آموختهشدههیچکس با تولد همهچیز را نمیآموزد. ابتدا مدرسه ما خانه ما است، سپس جامعه ما و پسازآن موسسات آموزشی ما مکانهایی هستند که فرد با مشاهده، تمرین و یادگیری از دیگران و محیط اطراف، خصوصیات آموختهشده خود را شکل میدهد. این شامل ویژگیهای زیر است: ادراکنتیجه حواس مختلف مانند احساس ، شنیدن و غیره. ارزشهادرک ت ثیرات از یک وضعیت، فرایند تصمیمگیری. شخصیتالگوهای تفکر، احساس، درک و رفتار. نگرشنگرش مثبت یا منفی مانند ابراز عقیده شخص.نحوه برخورد یک فرد بهصورت فردی یا درون گروه، تحت ت ثیر عوامل بسیاری است. عوامل اصلی ت ثیرگذار بر نگرش فرد در زندگی شخصی و اجتماعی عبارتاند از : تواناییها، جنسیت، نژاد و فرهنگ، ادراک، اسناد، نگرش، شخصیت، یادگیریبیایید نگاهی گذرا به این عناصر اصلی بکنیم که رفتار یک شخص را در داخل و خارج از سازمان به اثبات میرساند.تواناییهاتواناییها صفاتی هستند که شخص از محیط اطراف میآموزد و همچنین خصوصیاتی که فرد از بدو تولد با خود دارد. این صفات بهطور گستردهای بهصورت زیر طبقهبندی میشوند: تواناییهای فکری: این ویژگی هوشیاری، توانایی استدلال کلامی و تحلیلی، حافظه و همچنین درک کلامی را شکل میدهد. تواناییهای جسمی: این قدرت جسمی، استقامت، هماهنگی بدن و همچنین مهارتهای حرکتی فرد را شکل میدهد. تواناییهای خودآگاهی: این توانایی نحوه احساس فرد نسبت به کار است، درک یک مدیر از تواناییهای فرد، وظایف وی را برای انجام کار مطابق با ویژگیهای رفتاری فرد مشخص میکند.بنابراین ویژگیهای روانشناختی، جسمی، اعتمادبهنفس متعلق به شخص، رفتار فرد را در زندگی اجتماعی و شخصی مشخص میکند. برای مثال: علی از ضریب هوشی بالایی برخوردار است، درحالیکهحسین میتواند یک دوچرخه را بلند کند و یک مرد قوی است. هر یک دارای ویژگیهای متمایز و برجستهای هستند.جنسیتتحقیقات ثابت میکند که زن و مرد ازنظر عملکرد شغلی و تواناییهای ذهنی برابر هستند. بااینحال، جامعه هنوز بر تفاوتهای بین دو جنس ت کید دارد. وجود ویژگیهای فرهنگی و عرف و حاکم بر جامعه باعث شده که این رفتار بروز کند که زنان مهمترین نقش را در تربیت و پرورش کودکان بر عهدهدارند. عاملی که ممکن است بر تخصیص وظایف کاری میان دو جنس و ارزیابی کار در سازمان ت ثیر بگذارد، درک و ارزشهای مدیر است.بهعنوانمثال، یک سازمان هر دو جنس را ترغیب میکند تا بهطور موثر در جهت هدف شرکت تلاش کنند و هیچگونه تبلیغ و تحریک خاصی برای هر جنسیت خاصی داده نمیشود.نژاد و فرهنگنژاد گروهی از افراد است که ویژگیهای فیزیکی مشابهی باهم دارند. برای تعریف انواع افراد با توجه به صفات درک شده استفاده میشود. بهعنوانمثالهندی ، آفریقایی. از طرف دیگر ، فرهنگ را میتوان بهعنوان صفات، ایدهها ، آدابورسوم تعریف کرد که یکی از آنها بهعنوان یک شخص یا یک گروه دنبال میشود. بهعنوانمثالجشن گرفتن به مناسبتی در سازماننژاد و فرهنگ همواره ت ثیر مهمی هم در محیط کار و هم در جامعه داشته است.اشتباهات رایج مانند نسبت دادن رفتار و کلیشه سازی با توجه به نژاد و فرهنگ فرد اساسا بر رفتار فرد ت ثیر میگذارد. در فرهنگ کاری متنوع امروز، مدیریت و همچنین کارکنان باید فرهنگها، ارزشها و پروتکلهای متفاوتی را بیاموزند و بپذیرند تا فرهنگسازمانی راحتتر ایجاد شود. بهعنوانمثالیک شرکت داوطلبین را برای پست شغلی دعوت میکند و یکی را بر اساس معیارهای واجد شرایط بودن استخدام میکند و نه بر اساس کشوری که شخص متعلق به آن است یا اعتقاداتی که دنبال میکند.ادراکادراک یک فرآیند فکری برای تبدیل محرکهای حسی به اطلاعات معنیدار است. این فرآیند تعبیر چیزی است که ما در ذهن خود میبینیم یا میشنویم و بعدا از آن برای قضاوت و صدور حکم در مورد یک وضعیت، فرد، گروه و غیره استفاده میکنیم. این میتواند به شش نوع تقسیم میشود: صدا: امکان دریافت صدا با شناسایی لرزشها گفتار: صلاحیت تفسیر و درک صداهای زبان شنیدهشده. لمس: شناسایی اشیاء از طریق الگوهای سطح آن با لمس آن. طعم : توانایی تشخیص طعمدهنده مواد با طعم کردن آن از طریق اندامهای حسی که به جوانههای چشایی معروف هستند. حواس دیگر شامل تعادل، شتاب، درد، احساس در گلو و ریهها و غیره است. از دنیای اجتماعی: این امکان را به افراد میدهد تا افراد و گروههای دیگر دنیای اجتماعی خود را درک کنند.بهعنوانمثالپریا به رستوران میرود و از خدمات مشتری آنها خوشش میآید، بنابراین او میفهمد که مکان مناسبی برای استراحت است و آن را به دوستانش، که ممکن است دوست داشته باشند یا دوست نداشته باشند، معرفی میکند. بااینحال، درک پریا در مورد رستوران خوب است.اسنادانتساب عبارت است از روند مشاهده رفتار و به دنبال آن تعیین علت آن بر اساس شخصیت یا موقعیت فرد. بهبیاندیگر تیوری اسنادی دراینباره میگوید زمانی که رفتار فردی را مشاهده کردیم، سعی میکنیم دریابیم که علت رفتار وی درونی است یا بیرونی. تشخیص این عامل به 3 شرط بستگی دارد: تمایز، همراهی، همسانی .همراهی یعنی تا چه اندازه ممکن است افراد در یک موقعیت مشابه واکنش نشان دهند. برای مثال اگر در یک سازمان همه کارمندان از مسیر مشابهی به محل کار بیایند و یکی از کارمندان با ت خیر در سرکار حاضر شود، این به عامل بیرونی ربط داده میشود. تمایزیانی میزان ارتباط رفتار فرد با موقعیتها یا شخصیت تا چه اندازه میتواند مرتبط باشد و همسانی یعنی اندازهگیری فرکانس رفتار مشاهدهشده، یعنی هرچند وقت یکبار این رفتار رخ میدهد.چارچوب ذکرشده میگوید همهچیز درمورد نحوه رفتار یک فرد در موقعیتهای مختلف، متفاوت است. بهعنوانمثال پریا، آنا و دو دوست دیگرش را برای تماشای فیلم دعوت میکند و دو نفر از سه نفر موافقت میکنند که فیلم را تماشا کنند، این همراهی است. آنا که با رفتن به سینما مخالف بوده درواقع رفتاری متضاد بقیه گروه بروز داده است. اگر پریا طی چند بار چند هفته از دوستان خود بخواهد به تماشای فیلم بروند و آنها در برخی موارد پاسخ مثبت و برخی موارد پاسخ منفی دهند درواقع همسانی رخداده است.نگرشواکنش آموخته انتزاعی یا پاسخ گفتن کل فرآیند شناختی شخص در طی مدتزمان است. بهعنوانمثال شخصی که با شرکتهای مختلف همکاری کرده است، ممکن است نسبت به شهروندی سازمانی نگرش بیتفاوتی داشته باشد.بنابراین تا اینجای مقاله متوجه شدیم که چه عواملی مسیول نحوه رفتار ما هستند. ما هرگز به این عناصر و چگونگی ت ثیرگذاری آنها بر زندگی روزمره فکر نمیکنیم، اما نمیتوانیم این واقعیت را نادیده بگیریم که آنها مسیول راه قدم زدن، صحبت کردن ، غذا خوردن ، معاشرت و غیرهی ما هستند.شخصیتشخصیت مجموعهای از ویژگیهای روانی دوسویه است که بدان طریق افراد را طبقهبندی میکنیم. درواقع صفاتی است که برای پیدا کردن مشاغل و رشتههای دانشگاهی موردنیاز است، بهعنوان ویژگیهای شخصیتی شغلی شناخته میشود. شخصیت را میتوان بیشتر بر اساس گزینههای شغلی و حرفهای فرد طبقهبندی کرد. جان هالند این ویژگیها را در شش نوع شخصیت (تحقیقی، هنری، اجتماعی، سرمایهگذار، متعارف) طبقهبندی کرد.بیشتر افراد در هر یک از این شش نوع شخصیت قرار میگیرند. افرادی که در یک نوع شخصیت مشترک هستند و در کنار هم کار میکنند یک محیط کاری ایجاد میکنند که متناسب با نوع آنها است. بهعنوانمثال، وقتی افراد سرمایهگذار در یک شغل باهم هستند، یک محیط کاری ایجاد میکنند که به فکر و رفتار مشتاقانه و مبتکرانه پاداش میدهدیک محیط کارآفرین.افراد چنین محیطهایی را انتخاب میکنند که بتوانند از مهارتها و تواناییهای خود استفاده کنند و ارزشها و نگرشهای خود را آزادانه بیان کنند. بهعنوانمثال، انواع واقعگرایانه محیط کار پایدار را جستجو میکنند. انواع هنری به دنبال محیط هنری و موارد دیگر است.افرادی که در محیطی شبیه به نوع شخصیت خودکار میکنند، احتمال بیشتری وجود دارد در شغل خود موفق شده و از شغل راضی باشند. بهعنوانمثال، افراد هنری در صورت انتخاب شغلی که دارای یک فضای هنری باشد، از موفقیت و رضایت بیشتری برخوردار میشوند، مانند انتخاب معلم موسیقی در یک مدرسه موسیقی. افراد هنری اگر بتوانند در محیطی کار کنند که تواناییها و خلاقیت آنها را رشد وپرورش دهد، بسیار بهتر کارکرده و کارشان برای سازمان ارزشمندتر است.مدلهای مختلفی برای شناسایی شخصیت نیروها وجود دارد. رویکردهایی مانند مدل میر، بریگ، مدل دیسک، مدل شخصیتی 5 بعدی و چندین مدل دیگر وجود دارد که میتوانید برای دریافت اطلاعات بیشتر آنها را مطالعه نمایید.روشهای شکلگیری رفتارهای فردیتاکنون در مورد علل رفتار و عوامل موثر رفتار فردی بحث کردهایم. اما در این بخش، ما میخواهیم نحوه شکل دادن به رفتار شخص را موردبررسی قرار دهیم. پنج روش برای شکل دادن به رفتارهای فردی وجود دارد: تقویت مثبت: هنگامی اتفاق میافتد که یک رویداد یا محرک مطلوب بهعنوان نتیجه یک رفتار ارایه میشود و رفتار بهبود مییابد. تقویتکننده مثبت یک محرک است که فرد برای دستیابی به آن تلاش میکند. برای مثال یک شرکت برنامه پاداش را اعلام میکند که در آن کارمندان بسته به تعداد کالاهایی که فروختهاند جوایز کسب میکنند. تقویت منفی: هنگامی اتفاق میافتد که یک اتفاق ناخوشایند یا محرک برداشته شود یا از وقوع آن جلوگیری شود و میزان یک رفتار بهبود یابد. تقویتکننده منفی یک رویداد محرک است که برای آن فرد برای خاتمه دادن، فرار از آن ، به تعویق انداختن وقایع ، کار خواهد کرد. بهعنوانمثال یک شرکت خطمشیای دارد که یک کارمند تنها در صورتی میتواند شنبه را به سرکار نیاید که بتواند کار خود را تا جمعه تمام کند. مجازات: ایجاد برخی شرایط ناخوشایند برای از بین بردن رفتار نامطلوب.بهعنوانمثال یک نوجوان دیر به خانه میآید و والدین امتیاز استفاده از تلفن همراه را از او میگیرند. بیتفاوتی: روند ریشهکن کردن هر نوع تقویت باعث ایجاد رفتار نامطلوب میشود.بهعنوانمثال کودکی که برای پنهان کردن و جلبتوجه زیر میز میخزد، بهتدریج هنگام برداشت توجه اطرافیان به کار وی، از این کار دست میکشد. برنامههای تقویت: برنامه تقویت میتواند از پنج نوع باشد : مداوم (تقویت یا پاداش بهصورت متوالی بر اساس موارد تعیینشده) ، فاصله ثابت (ارایه پاداش پس از زمان ثابت مانند هر 2 روز) ، فاصله متغیر (ارایه پاداش در زمانهای متفاوت مثلا در دومین، ششمین و هشتمین روز ماه) ، نسبت ثابت (پاداش بر اساس نسبتی ثابت مثلا هر 5 پاسخ درست یک امتیاز) و نسبت متغیر (ارایه پاداش برحسب ترتیب).رستم افتخارپایان قسمت دوم . .. |
فرهنگ رشد بسازیم، بجای فرهنگ عملکرد محور مسیله اینه: در یک محیط تجاری رقابتی، پیچیده و در حال تغییر، کمپانیها بیشتر از هر زمان دیگهای به کارمندان خود احتیاج دارند. اما همان عواملی که کسب و کارها رو به حرکت در میارن، از طریق بالا بردن سطح ترس و نگرانی کارمندان و به خطر انداختن ظرفیت هاشون، اونها رو سردرگم میکنه.تیم بر پایه فرهنگ رشد جای تعجبی نیست که چرا بسیاری از مدیران اجرایی برچگونه ساختن فرهنگ عملکرد محور متمرکزند. اما نکته متناقضی که به اون برمیخوریم اینه که بنا نهادن فرهنگ بر پایهی عملکرد، احتمالا بهترین، سالمترین و با ثباتترین راه برای رسیدن به نتیجه نیست. آنچه که اثر به مراتب بیشتری داره، تمرکز بر خلق فرهنگ رشد است.فرهنگ به معنای مجموعهای از باورهاست که افراد بر اساس اونها رفتار خود را شکل میدهند. سازمانهای آموزشی، به سبک سنتی، بر مسایلی همچون دانش و تخصص که مسایلی اندیشه محوراند تمرکز میکنند. البته که این اقدام امری حیاتیه، اما یک فرهنگ رشد حقیقی بر مسایلی عمیقتر همچون احساسات افراد و چگونگی رفتار اونها در نتیجهی اون احساس نیز تمرکز میکند. در یک فرهنگ رشد، افراد ظرفیتهای خودشون رو بر اساس تواناییهای خود شکل میدهند این یعنی پذیرفتن نواقص به جای غر زدن ناآگاهانه و غیر ارادی یعنی صرف انرژی کمتر برای تعریف ارزش شخصی و اختصاص انرژی بیشتر، برای خلق ارزشهای بیرونی. احساسی که افراد دارند و احساسی که باعث میشیم افراد داشته باشند، درست به اندازه اونچه که آنها به یقین میدانند، اهمیت پیدا میکند.رویکرد ما، ما را نسبت به کار پیشگامانهی رابرت کیگان و لیزا لاهی در خصوص ساخت "فرهنگهای توسعهای عامدانه" مدیون میکند. ما فهمیدیم که خلق فرهنگ رشد در کمپانیها به ترکیبی از عوامل فردی و سازمانی نیاز دارد: 1 . محیط امنی که پر شده از رهبرانی که ترسی از شکست ندارند و مسیولیت کم و کاستیها و اقدامات اشتباه خودشون رو بر عهده میگیرند. 2 . تمرکز بر یادگیری مستمر از طریق تحقیق و جستجو، کنجکاوی و صراحت و شفافیت به جای قضاوت و محافظه کاری. 3 . تجربهها و آزمایشات در یک محدوده زمانی و قابل مدیریت با استفاده از رفتارهای جدید در جهت ارزیابی خود که وضع موجود را تغییر میدهد، خطرناک است و میتواند عواقب منفی به همراه داشته باشد. 4 . اظهار نظر و بازخورد مداوم در در سراسر شرکت که ریشه در تعهدی مشترک دارد و میتونه به رشد و بهتر شدن افراد کمک کند.در مقابل، فرهنگ عملکرد محور اغلب ترس افراد را با خلق یک بازی که افراد در آن یا برندهاند و یا بازنده و "برنده" ها به سرعت از "بازنده" ها جدا میشن، تشدید میکنه. نتایج در فرهنگ رشد نیز حایز اهمیت اند اما علاوه بر پاداشی که نصیب برنده میشه، فرصتی استثنایی و حیاتی برای یادگیری و پیشرفت به صورت فردی و جمعی در اختیار بازنده نیز قرار میگیره.اینها همگی در کلام آسان و در عمل دشواراند. همه ما به طور غریزی به پنهان کردن، توجیه کردن، کم اهمیت نشان دادن و انکار کردن نقاط ضعف و اشتباهاتمان تمایل داریم چرا که اونها به ما احساس آسیب پذیر بودن، در خطر بودن و بی ارزش بودن میده. این ترسها به جای وسعت بخشیدن به نظر و اندیشه ما، اونها رو محدود و کوچک میکنه اون هم درست در زمانی که پیچیدگی و وخامت چالش هایی که با آنها روبرو میشیم بر پیچیدگی تفکر ما برای حل آن مشکل غلبه میکنند.موفقیت گروهیاساسیترین درسی که از فرهنگ رشد میشه آموخت اینه که رسیدن به رشد به تعادلی ماهرانه میان به چالش کشیدن و پرورش دادن نیاز دارد. به کودکی فکر کنید که قصد داره قدم به دنیا بذاره. نوزاد از شکم مادر بیرون میاد تا به کندوکاو در محیط پیرامونش بپردازه، اما دایما به عقب نگاه میکنه و بارها به عقب بر میگرده تا دوباره احساس امنیت و اطمینان کنه. ما نیز با چنین کودکی تفاوت چندانی نداریم. چالش بسیار و مداوم که با عدم اطمینان کافی نیز همراهه، سرانجام ما را سردرگم میکنه و نهایتا از پا درمون مییاره. از طرفی نبودن چالش (بیش از حد ساکن بودن در حاشیه امن) نیز مانع رشد میشه و سرانجام ما را ضعیف و ضعیفتر میکنه.سوالی که فرهنگ عملکرد گرا میپرسه این است: چه میزان انرژی را میتوان به خدمت گرفت. در پاسخ میتوان گفت: به میزانی محدود.سوالی که فرهنگ رشد میپرسد این است: چه مقدار انرژی را میتوان رها کرد؟ در پاسخ میتوان گفت: بینهایت.منبع: - a - growth - culture - not - a - performance - obsessed - one ? utm _ campaign = hbr & amp ; amp ; amp ; amp ; amp ; utm _ medium = social & amp ; amp ; amp ; amp ; amp ; utm _ source = linkedin درباره خودممن احسان اللهوردی، فعال در حوزه تبلیغات و مارکتینگ هستم. علاقمندم نظرات شما درباره بلاگهایم را بدانم. از توجه شما ممنونم.آدرس لینکدین من - % D8 % A7 % D9 % 84 % DA % AF % D9 % 88 % DB % 8C - % D8 % B1 % D9 % 81 % D8 % AA % D8 % A7 % D8 % B1 - % D9 % 85 % D8 % B4 % D8 % AA % D8 % B1 % DB % 8C - % D8 % B1 % D8 % A7 - % D8 % AA % D8 % BA % DB % 8C % DB % 8C % D8 % B1 - % D8 % AF % D9 % 87 % DB % 8C % D9 % 85 - vvcze9yiuixh - % D8 % AF % DB % 8C % D8 % AC % DB % 8C % D8 % AA % D8 % A7 % D9 % 84 % DB % 8C - % D8 % AF % DB % 8C % D8 % AC % DB % 8C % D8 % AA % D8 % A7 % D9 % 84 - % D9 % 85 % D8 % A7 % D8 % B1 % DA % A9 % D8 % AA % DB % 8C % D9 % 86 % DA % AF - % D8 % A8 % D9 % 87 - % D8 % B1 % D9 % 88 % D8 % B4 - t - bcbfrbdjtjxu - % D8 % A8 % DB % 8C % D9 % 86 % DB % 8C - % D8 % B1 % D9 % 88 % DB % 8C % DA % AF % D8 % B1 % D8 % AF % D8 % A7 % D9 % 86 % DB % 8C - % D9 % 85 % D8 % B4 % D8 % AA % D8 % B1 % DB % 8C - % DB % 8C % D8 % A7 - churn - prediction - % D8 % A8 % D9 % 87 - % DA % 86 % D9 % 87 - % D9 % 85 % D8 % B9 % D9 % 86 % D8 % A7 % D8 % B3 % D8 % AA - ctd7voacyopt |
آیا فرهنگ از میان میرود؟ قبل از شروع هر سخنی باید گفت چنین سرفصلی به درد کسانی که به هر دلیل چشمشان در آن چه میبیند دخالت میکند نمیخورد. در چنین پیش زمینهای، این گونه مباحث، خیلی ساده به برداشتهای شخصی، ادعاها و نظرات عمومی میانجامد که جز عامه پسند بودن هیچ فایدهای ندارند. داستانهایی از این دست که ما خوبیم و آنها بد و برعکس راه به جایی نمیبرند.آیا فرهنگ از میان میرود؟اگر فرهنگ را متوسط رفتار عامه بدانیم حتما این اتفاق میافتد. در سختیهای اجتماعی، دشواریهای زیست محیطی و مشکلات اقتصادی، متوسط رفتار عامه تفاوت میکند. همانطور که رفتار یک فرد عادی در نگرانیهای غیرعادی و یا هنگام سوگ متفاوت است. متوسط رفتار ایرانیان که بر پایه محافظه کاری و محبتهای لفظی است که تعارف مینامند با ورود همه گیر یک وسیله نقلیه شخصی به کشور، وسیلهای کاملا واردتی که حتی نیازش پس از ورودش به وجود میآید، تبدیل به رفتارهای پرخاشگرانه و آسیب رسانی میشود که گاه توجیهی جز حماقت عمومی ندارند.آیا فرهنگ از میان میرود؟اگر فرهنگ را دستاوردهای انسانی بدانیم هیچگاه از میان نمیرود حتی اگر در متوسط رفتار عامه نمایان نباشد. دستاوردهای انسانی نوعی از پیشرفت بشری اند که نمیتوان آنها را به عقب برگرداند. نوعی از درک، علم، شعور و توانایی فکری انسانی که فرهنگ نامیده میشود تغییری در انسان به وجود میآورد که فرد، نادانی قبل از آن را فراموش میکند. با فهمیدن چیزی، نفهمیدن نسبت به آن را فراموش میکنیم، دیگر به خاطر نمیآوریم قبل از فهمیدن مفهومی به نام عدالت چطور فکر میکردیم، چطور قضاوت میکردیم و چگونه تصمیم میگرفتیم. فهم موضوعاتی از این دست، در طول تاریخ با جغرافیای محل ارتباط دارد. در جغرافیای ایران زمین، حداقل از دو هزارسال قبل، مفهوم مدرنی به نام خانواده، که متشکل از یک زن، یک مرد و فرزندان است درک شده و به عنوان راه حل بسیاری از معضلات اجتماعی پذیرفته شده است. این نهاد فردی که در عین حال مدنی است در طول سالیان دراز محک خورده، فراز و نشیب داشته و با قدرت از دل تمامی فشارها بیرون آمده است. اما آیا پایدار میماند؟ خیر، چنین نهادی نیاز به بستر مناسب برای رشد دارد. وقتی خانواده از طرف اقتصاد، قوانین حکومتی، فرهنگ جهانی و فشارهای فردی مورد حمله قرار میگیرد تضعیف میشود اما یاد و فهم آن از بین نمیرود. همین است که فرد علیرغم داشتن همه مواهب مادی احساس بدبختی میکند. خانواده محل امن رشد و بالیدن کودکان و پناه بزرگسالان است، پشتوانه افراد و سرمایهای است که به تندباد حوادث از میان نمیرود. خانواده هر چه قویتر باشد در مقابل خطرات و فشارها مصونتر است. این خاطره چیزی نیست که از یاد برود. زمانی در ایران زمین انسان و هویت انسانی پاس داشته شده است، برده داری منسوخ بوده است زمانی که جهان روی گرده خونالود بردگان میگشته است، هویت خانواده تعریف شده است زمانی که خیلی از انسانها پستتر از حیوانات میزیستهاند. راستی و درستی و راست گویی فخر و سرافرازی مردمان بوده است زمانی که دروغ بخش جدایی ناپذیر از زمامداری بوده است. این اوج انسانیت با عدم پاسداری انسانها ویران شده طوری که حتی به حمله اعراب نیازی نبود و به وزش نسیمی آن کاخهای پوسیده بر خاک میافتاد. پس از آن مردمان برای حفظ خود محتاج دروغ شدند و محافظه کاری و پرده پوشی. چنین گرد خاکستری چنان غمی بر مردمان افکند که هیچ بخش از شعر و هنر و موسیقی و روح از آن در امان نماند.اما فراموش نشد. فرهنگ فراموش نمیشود و وقتی در روزهای انسانی نیست اندوه جای خالی آن مردمان را ذره ذره آب میکند.در این روزها ما چه شدیم؟ ما هیچ شدیم و در غم هیچ خود را میشکافیم و خود را از میان میبریم. ما را تحقیر کردند به زری و زیوری و ما فراموش کردیم که تن آدمی شریف است به جان آدمیت، نه همین لباس زیباست نشان آدمیت. ما را تحقیر کردند و ما هم خود را تحقیر کردیم. ما فراموش کردیم حداقل دست ببریم و لباس را کنار بزنیم و جان آدمانی که ما را تحقیر میکنند ببینیم و حتی از این دیدن پشت کردیم. ما پلشتی کثیف آن زیر را ندیدیم و نخواستیم ببینیم. به توهماتی دلخوش کردیم که معلوم نیست حتی از کدام ذهن معیوبی تراوش کردهاند. ما به سیستم آموزش و پرورشی حسد بردیم که کودکان را در قلدری بیرحمانه به یکدیگر تنها و بی پناه میگذارد و در مقابل زخم هایی که فراموش نمیشوند قدرتمند بودن را تشویق میکند. ما از کودک همسری ابراز انزجار کردیم اما بلوغ زودرس و روابط جنسی را در کودکان و نوجوانان دیگران ندیدیم چون که آزادند. ما مفهوم آزادی را به پستترین قوای حیوانی تنزل دادیم و آزادگی انسان را از زر و زور و تزویر به زباله دان تاریخ سپردیم. هنری که جلای جان بود به کثافت اندرون انسان آلودند و به خورد ما دادند و ما خوردیم و به به گفتیم. هنر هفتمی را برایمان تعریف کردند که بدترین کابوسهای آدمی را به تصویر میکشد، دروغ را میآراید و بر پایه حماقت انسان استوار میشود. و برایش کف زدند و کف زدیم. مجبورمان کردند به دیکتاتوری که خون ریز و سفاک بود، بددهن و تندخود بود درود بفرستیم و کارهایی که خارج از ظرف زمانهاش بود را تحسین کنیم و کردیم. همه این کارها را ما کردیم.ما خودمان را ندیدیم، ما نتیجه کارهای خودمان را ندیدیم و تنها لعن و نفرین فرستادیم به کسی که از کارهای ما تقلید میکند و براساس پسند ما رفتار میکند. ما با دهانی باز و چشمانی وق زده لباس زیبا را تحسین کردیم و از جنایاتی که نه فقط در جای جای دنیا، که در مملکت خود ما، بر سر پدران ما، در همین صد سال پیش رفت، قحطی ای که نسل بسیاری از مردمان را قطع کرد چشمپوشی کردیم. و بعد لعنت فرستادیم بر کسانی که بر همین روال، تنها پول را دیدند و ظاهر را آراستند و در زیر آن همه کارهای اشتباه و دروغها و خیانتها را پوشاندند. آنها ما هستیم، خودمان را ببینیم.ما نمیخوانیم، ما چشمهایمان را پالایش نمیکنیم، ما ذهنمان را از پیش داوری آزاد نمیکنیم و بعد فریاد واویلا سر میدهیم که چرا جمعی بی سواد برای ما تصمیم میگیرند؟ کدام حرف ما روی فکر است، روی شعور است، روی پژوهش و تحقیق و یا حداقل عاری از پیشداوری است که آنها باشند؟ آنها خود ما هستند، خودمان را ببینیم.همه چیز درست خواهد شد اگر ما همانی بشویم که حسرتش را داریم. همان خوبان راست گوی پرهیزگار که جان آدمیت را طلبیدند، همان سرفرازان افراشته سر که جز خدای را ندیدند و نپرستیدند، همانها که عمر را در راه دوست گذراندند و جان را پالودند و درخشان کردند. همانها که آرزویشان را داریم. |
کرونا و رسانه صدا و سیما در تمام این سالهای پس از انقلاب ،به جای اینکه یک رسانه ملی و مردمی و فرهنگی باشد ،،بیشتر یک رسانه سیاسی و یک سویه بود و بر افکار و آدابش نیز سماجت ورزید ،عدم شفافیت در انعکاس خبرها،شیوههای قلدرمآبانه در فرهنگ سازی ،خودی و ناخودی جلوه دادن مخاطبین و برنامه سازان و برخورد گزینشی در تمامی حوضهها، رفته رفته فاصله بین خود و مردم را زیاد و زیادتر کرد ،و مخاطبینش روز به روز کاهش یافتند ،اما او همواره ایجاد این شکاف بین خود و مردم را به دشمنی خیالی نسبت داد و با پیامهایی که نفرت و خشم و قهر را ترویج میدادند به راه خود ادامه داد،،آنقدر بر بی نشانیهای خود غره شد که بجای اینکه حامی باشد صرفا هادی شد،بی آنکه زبانش را بداند.اگر گوینده با ابروان درهم و بغض آلود خبر رسانی کند مخاطب باید احساس اندوه کند و اگر با دهانی گشاده و لبخند پهن خبر رسانی کند مخاطب موظف به شاد بودن است ،اگر مشتی گره کرده دارد باید احساس خشم کنی و اگر ملایم است و حالش به روال ،تو نیز باید آرام شوی ،،رفتارش بیش از آنکه یک رفتار رسانهای باشد به یک لیدر تیمهای ورزشی شبیه است،، و امروز..که یک بیماری فراگیر و ناشناخته مردم را دچار تشویش نموده ،تمام سعی خود را در شفافیت بکار میبرد و بواقع راستگوتر از دیگر رسانههای مجازی شده ،اما کمی دیر است..شاید کرونا باعث شود که از توهم بی جهت خارج شود و به مخاطبین نزدیکتر ،،همان گونه که این ویروس در افزایش فرهنگ رعایت بهداشت عمومی برای ما و آیندگانمان بسیار مفید بود .به عنوان یک ایرانی باور دارم همزبانی با ملتی بزرک و فرهنگی چون ایران بسیار ساده و لذت بخش است کافیست همراهش باشیم و نه به همراه خود بکشانیمش..ح.دکرونا |
آیا باید به هر گدایی کمک کنیم؟ به نام خدا.سلام. 7 یا 8 سال پیش که 20 یا 21 سالم بود، خیلی کله شق بودم و صبح تا شب یه کلمه "چرا" دستم گرفته بودم و باهاش همه چیز رو زیر سوال میبردم.چرا اصلا خدایی وجود داره؟چرا آسمان آبیه؟چرا نباید پیتزا و فست فود زیاد بخوری؟چرا اصلا دین و مذهب باید وجود داشته باشه؟چرا باید اسلام از بقیه دینها کاملتر و بهتر باشه؟چرا باید برای امام حسین (ع) عزاداری بکنم؟چرا باید به گداها کمک کنم؟و هزاران "چرای" دیگه.خارجی باکلاسه! (یه مقدمه کوتاه)تو اون سن و سال، کشیده شدم سمت "اندیشمندهای" غربی و به همون شکل که جوانا تو جمع دوستاشان سیگار میکشن که خفن به نظر بیان، منم شروع کردم به خواندن نظرات و عقاید دانشمندان و متفکرهای غربی و بعد از مدتی هم که یکم چیز میز یادگرفتم، تو هر جمعی حرفهای قلمبه میزدم و فکر میکردم خیلی باکلاس و مثلا عمیق و اندیشمند و فکورم.کتابهای Self help و فلسفی و منطق و کلا هرچی که ربط به ذهن و این چیزا داشت میخواندم و تنها چیزی که هیچوقت سمتش نمیرفتم دین و مذهب و این چیزا بود. فکر میکردم که دین اصلا لازم نیست و دلیل همه جنگها و خشونتها و دروغها و ریاکاریها و غیره همش دینه.خلاصه اینکه 2 یا 3 سال تو این فکرها بودم و سعی میکردم اصلا سمت دین (مخصوصا اسلام) نرم.یه اتفاق جالب:اون مسیر ادامه داشت تا اینکه یه اتفاق جالب افتاد و کلا عقاید و ذهن و فکر و همه چیم رو تغییر داد. حالا این اتفاق چه بود؟ فقط 3 تا حرف، علی.کدام علی؟ همون علی که انقدر بی نظیر و بزرگه که من یکی نمیتانم تعریفش کنم.بصورت کاملا اتفاقی یکی از حرف هاش رو خواندم و یهو پیش خودم گفتم این آدم کیه که 300 صفحه کتاب اندیشمندان غربی رو تو نیم خط، خیلی هم کاملتر میگه؟باور نمیکنید؟ برید نهج البلاغه و غررالحکم رو بخوانید. شگفت زده میشید.مسیر جدید:این قضیه باعث شد که بدجور کنجکاو بشم که این علی (ع) کی بوده و چطور ممکنه یه نفر از اعراب اون زمانه بیاد جوری حرف بزنه که 100 تا ارسطو و افلاطون و دکارت و کانت و چامسکی و هزار نفر دیگه هم به گرد پاش نرسن؟بعدش شروع کردم به خواندن راجبش و از اونجا رفتم سراغ پیامبر (ص) و دیدم عجب دنیایه! و بعد از اون هم رفتم سراغ بقیه امامها و از اون زمان تا الان هم درگیر اونی هستم که همه اینها پیشش هیچ حساب میشن، یعنی خدا.هیچوقت دیگه سراغ اندیشمند غربی نرفتم، یعنی درواقع وقتی پیامبر (ص) و علی (ع) و بقیه امامها رو داری، اصلا نیازی پیدا نمیشه دیگه.خلاصه اینکه نمیخوام زیاد از حد حرف بزنم. این مسایل شخصیه و هرکسی که دوس داشته باشه میتانه بره دنبالش، هرکی هم که دوس نداره رو نباید مجبور کرد.حالا اینها چه ربطی به گدا و کمک کردن به گدا داشت؟اینهمه رو گفتم که بگم من نه تو این مملکت کارهای هستم و نه اصلا اهل جانماز آب کشیدن و فیلم بازی کردنم. من چیزایی که میگم فقط نتیجه تجربیات و جستجو کردنهای خودمه.مطمین هم هستم که اگه هر کسی از همون حضرت علی (ع) شروع کنه و مطالعه کنه، به خیلی چیزای خوب میرسه.به هر حال، اون موقعها که گدایی میدیدم، با خودم میگفتم که چرا من باید بهش کمک کنم؟ چرا نمیره زحمت بکشه و زندگی خودش رو تغییر بده؟ اصلا از کجا معلومه که راست بگه و واقعا نیازمند باشه؟ولی همونطور که همیشه جواب همه سوال هام رو از بین حدیثها و حرفهای اون 14 نفر پیدا کردم، جواب این قضیه رو هم از اونجا پیدا کردم.حدیثی که جواب این قضیه رو به من دادحدیثی که جواب این سوالم راجب گداها و این چیزها رو داد، اینه:گروهی در محضر امام مجتبی علیه السلام بودند و از حضرت سوال کردند: "چگونه است که شما هرگز سایل و نیازمندی را ناامید برنمی گردانید، گرچه سوار بر اشتر، در حالت رفتن باشید؟ "فرمود: من هم به درگاه خداوند محتاج و سایلم و می خواهم که خداوند مرا محروم نگرداند و شرم دارم که با چنین امیدواری، سایلان را ناامید کنم. خدایی که نعمتهایش را بر من ارزانی داشته، می خواهد که من هم به مردم کمک کنم و می ترسم که اگر بخشش خود را از مردم دریغ دارم، خداوند هم به من عنایتش را دریغ دارد و منع نماید.منابع :نورالابصار، شبلنجی، ص 123 کنز المدفون، جلال الدین سیوطی، ص 434 به نقل از بلاغه الامام الحسن علیه السلام، ص 135 .برای من، از این بهتر نمیشه توضیحش داد!علاوه بر این حدیث، یه جا دیگه هم خواندم (منبعش رو یادم نیست متاسفانه) که اصلا مگه ما خداییم که آدمهای دیگه رو قضاوت کنیم؟ کی از ته دل کی خبر داره؟ کی جای کی زندگی میکنه و کی جای کی رنج میکشه؟یه جا دیگه هم خواندم که اصلا چرا باید فکر کنیم که آیا این آقا یا خانوم واقعا نیازمند هست یا نه؟ اینجاس که پای یه چیزی وسط میاد که خیلی بی نظیره.چه چیزی؟ نیت.تو این دنیا کی فقط بابت نیت خوب داشتن به ما پاداش میده؟ آیا چون نیتت خوب باشه کسی مفتی بهت یه ماشین یا خانه میده؟ فقط با نیت خوب کسی بهت بهترین رشته و بهترین دانشگاه رو میده؟ فقط با نیت خوب کسی بهت ثروت و خیلی چیزهای خوب دیگه میده؟ولی خدا اینکار رو میکنه! عجیبه. این حدیث رو ببینید:رسول خدا صلی الله علیه و آله: بنده قصد می کند کار خوبی انجام دهد:اگر [مانعی پیش می آید و] آن کار را انجام ندهد، خداوند به سبب نیت خوب او یک ثواب برایش می نویسد و اگر آن را انجام دهد، ده ثواب برایش می نویسد.و اگر تصمیم بگیرد کار بدی انجام بدهد:اگر آن را انجام ندهد، گناهی برایش نوشته نمی شود و اگر انجامش دهد، هفت ساعت مهلت داده می شود و فرشته م مور ثبت خوبیها، به فرشته ثبت بدیها که فرشته سمت چپ است، می گوید: شتاب مکن. شاید به دنبال آن کار بد، کار خوبی انجام دهد که آن بدی را پاک نماید زیرا خدای عز و جل می فرماید: "همانا، خوبیها، بدیها را از بین می برند" یا شاید آمرزش بخواهد. پس اگر بگوید: "استغفر الله الذی لا اله الا هو عالم الغیب و الشهاده العزیز الحکیم الغفور الرحیم ذو الجلال و الاکرام و اتوب الیه"، گناهی بر او نوشته نمی شود ولی چنانچه هفت ساعت بگذرد و بعد از آن گناه، ثوابی نکند و آمرزش نخواهد، فرشته م مور ثبت خوبیها، به فرشته م مور ثبت بدیها و گناهان می گوید: بنویس بر ضد این بدبخت محروم! منبع:کافی، ج 2 ، ص 429 ، ح 4 .حرف آخرخلاصه اینکه من الان وقتی به گدایی برخورد میکنم، این میاد تو ذهنم که من اصلا کاری ندارم این آدمی که غرورش شکسته و دستش جلوی من دراز شده، واقعا آدم نیازمندی هست یا نه. اصلا به من چه؟ مگه من چه عددیم که کار به این کارا داشته باشم و یه انسان دیگه رو قضاوت کنم؟ من تو دل خودم یه نیت خوب دارم و بهش تا اون حدی که در توانم باشه کمک میکنم و به اینکه نیازمند هست یا نه و باقیش هم کاری ندارم.فکر کن وقتی ما از خدا یه چیزی میخوایم، خدا هم اونقدر بی رحم و با جزییات تمام وجود ما رو برانداز میکرد و ما رو قضاوت میکرد. فکر نمیکنم خواسته و دعای کسی برآورده میشد اصلا !همونطور که امام مجتبی (ع) هم گفته، وقتی ما در حق یه انسان دیگه بخشش نداشته باشیم و اینقدر سخت بگیریم و مو رو از ماست بکشیم بیرون، پس باید انتظار اینم داشته باشیم که خدا هم در حق ما بخشش نداشته باشه و آسان نگیره.یا علی. |
خردهفرهنگ "فری" ( Furry ) چیست؟ خردهفرهنگ فری ( Furry Fandom ) یکی از قدیمیترین و در عین حال شاید بدنامترین خردهفرهنگهای اینترنتی است. اعضای این خردهفرهنگ علاقهمند به حیوانات انساننما ( anthropomorphic ) هستند، مثلا شخصیتهای کارتونیای مثل باگزبانی، یا شخصیتهای کارتونی دیزنی. Furry در لغت به معنای خزدار است.عموما تعریفی که از "انساننما" میشود، داشتن فهم و درکی مشابه انسان، صحبت کردن به زبانهای بشری و راه رفتن بر روی دوپاست. تصویر: زوتوپیا یکی از انیمیشنهای محبوب نزد Furry هاست، زیرا این انیمیشن دارای شخصیتهای انساننماست.تاریخچه این خردهفرهنگ مثل بسیاری از خرده فرهنگهای دیگر نرد ( Nerd ) به دهه 1980 میلادی در آمریکا، و به طور خاص، اجتماعهای علاقهمندان فیلمهای ستارهای وقت، مثل Star Wars یا Star Trek برمیگردد. به قول Fred Patten ، تاریخدان خردهفرهنگها، این خردهفرهنگ خاص در سال 1980 (= 1369 شمسی)، وقتی که پنلی برای بحث و گفتگو درباره کمیکهای هنرمندی به نام Steve Gallacci ایجاد شد، بنا نهاده شد.اما رشد اصلی این خردهفرهنگ بعد از رواج اینترنت صورت گرفت و این خرده فرهنگ علاوه بر آمریکا در سایر نقاط جهان هم شناخته شد.اعمال رایج در این خردهفرهنگشایان ذکر است که اعمال ذکرشده در این بخش توسط همهی اعضای این خردهفرهنگ انجام نمیشوند و بسیاری از اعضا ممکن است از آنها دوری کنند، یا حتی مخالفت کامل با این اعمال داشته باشند. 1 - انتخاب یک شخصیت برای خود ( Fursona ):بسیاری از اعضای این خردهفرهنگ، برای خود یک شخصیت انساننمای فرضی در نظر میگیرند و از آن برای نمایش عضویت خود در این خردهفرهنگ استفاده میکنند، بعضیها هم تمام مدت به جای شخصیت فرضی خود نقشبازی ( roleplaying ) میکنند.مثالی از تعدادی شخصیت انساننما، (اثر از PandaPaco ) 2 - پوشیدن لباس فری ( Fursuit ):بعضی از اعضا، حتی پا را فراتر میگذارند و برای شخصیتهای خود، لباس تمامبدن تهیه میکنند. این لباسها عموما در اجتماع ( convention )های هرچندوقت یکباره اعضا پوشیده میشود.مثالی از دو نفر که لباس شخصیت خود را پوشیدهاند. عکس از اجتماع Oklacon 20143 - برگزاری اجتماعات ( convention ):این اجتماعات عموما در سالنهای سربسته در هتلها برگزار میشود. بعضی از فریها در این اجتماعات دور هم جمع میشوند تا درباره چیزهای مرتبط با این خردهفرهنگ با همدیگر صحبت کنند یا اینکه با همدیگر برای مناسبتی جشن بگیرند. عموما این اجتماعات به صورت سالانه برگزار میشود.عکس یادگاری از یکی از اجتماعهای فریها.در ژاپندر ژاپن این خردهفرهنگ به نام (خوانده میشود kemono ) شناخته میشود. البته بسیاری معتقدند که کمونو و فری بنیانهای متفاوتی داشتهاند و یکسان دانستن آنها با هم اشتباه است، زیرا کمونو از دنیای انیمه و مانگا مشتق شده است و فری از انیمیشنهای غربی، به خصوص دیزنی. اما بسیاری دیگر معتقدند که این دو با هم یکسان هستند و کمونو فقط یک بومی سازی ژاپنی از فری است.مثال دو شخصیت انساننما در kemono آوازه در سایر نقاط اینترنتفریها عموما در سایر نقاط اینترنت به بدنامی مشهورند، هرچند که بسیاری از اعضای این خردهفرهنگ به شدت اصرار میکنند که این فقط یک سوءتفاهم است. عموما دلایلی که برای تنفر از فریها آورده میشود، این است که اعضای این خردهفرهنگ در همه جای اینترنت جار میزنند که عضو این خردهفرهنگ هستند، در حالی که سایر افراد عموما علاقهای به دانستن این موضوع ندارند. مشکل دیگر این است که بسیاری از افراد وجههای مبتذل و مستهجن از این خردهفرهنگ تبلیغ میکنند و سایر افراد هم این تصور از این خردهفرهنگ در ذهنشان میماند، در حالی که بسیاری از فریها صرفا فقط به شخصیتهای انساننما علاقهمند هستند و به همان اندازه از افرادی که این خردهفرهنگ را به ابتذال و فساد کشیدهاند متنفرند. |
ارزشهای جهان سوم یک اختلال روانی بین دانشمندان و افراد موفق آن سوی آبها وجود دارد. برخی از این افراد عمیقا دچار نگرانی و احساس گناه میشوند، بدین جهت که فکر میکنند به آنها بیشتر از آنچه که سزاوارش هستند بها داده شده است.چون به نظر خودشان کار مهم و خاصی انجام ندادهاند و بر خلاف تصور مردم انسان هایی معمولی هستند.این احساسات برای ما ناشناخته است و در فرهنگ ما تقریبا کسی شانس این را پیدا نمیکند که تنها به خاطر انجام کارهایی مفید و غیر تبلیغاتی این همه مورد محبت و تمجید دیگران قرار گیرد.یک تفاوت مهم ما با آنها، ویژگی جامعه پسند "فروتنی" است.در فرهنگ ما همواره اصرار بر این بوده که مادیات و معنویات، ظاهر و باطن به غلط از هم جدا شوند." من را به خاطر خود واقعی ام دوست داشته باش"،"تحصیلات شعور نمیآورد"" پول خوشبختی نمیآورد"و دهها باور مشابه که همه بر این اساس هستند که درون است که اهمیت دارد، ظاهر و باطن باید از هم تفکیک شوند و نه همین لباس زیباست نشان آدمیت.در صورتی که ویژگیهای ظاهری و باطنی ما به هم پیوسته هستند و اگر موفقیتی اجتماعی به دست میآوریم، به خاطر تواناییها و انگیزههای درونی مان است.شخص فروتن میداند که امتیازهایی نسبت به دیگران دارد، در عین حال میداند که نباید نشان دهد که از این بابت خوشحال است، چون جامعه میگوید در این صورت ارزش او زیر سوال میرود.در حقیقت افراد موفق باارزشتر از دیگران نیستند، چون این مساله برای دیگران خوشایند نیست.در فرهنگی که "دیگران" از " من " مهمتر است، احترام به این نوع عقاید دور از انتظار نیست، ولی به هر حال باورهایی که مبتنی بر منطق و واقعیات نباشند، به طور طبیعی روزی زیر سوال میروند.استانداردهای ظاهری برخلاف معیارهای باطنی قابل مشاهده و اندازه گیری هستند و میتوان تشخیص داد چه کسی در چه زمینهای از دیگری برتر استو انسان شرقی که قرنها به معنویات و درون و زندگی پر از رنج ارزش داده، در برابر آن سخت مقاومت میکند،حتی اگر لازم باشد ارزش علم، پول و زیبایی را زیر سوال میبرد ( که برده است)!ادب، احترام و تواضع همان ارزش هایی هستند که به دانشجو اجازه نمیدهند اشتباه استاد را اصلاح کند،به کوچکتر اجازه نمیدهد به بزرگتر بگوید روشی که برای انجام کاری انتخاب کرده صحیح نیست و میگوید حتی اگر تحقیر شدی عصبانی نشو و از خودت دفاع نکن، چون با این کار شخصیت خودت را زیر سوال میبری.این مفاهیم با ارزش تا حد زیادی ریشه در "فرهنگ ارباب و رعیتی" دارند.ما میدانیم مغرور بودن و خجالتی بودن یعنی چه. ولی واژهای برای توصیف فرد سالمی که خودش را قبول دارد و همیشه هم مودب نیست نداریم. ما فقط "خودنمایی" را میشناسیم و نمیدانیم "افتخار کردن به خود" یک رفتار سالم است.به همین دلیل به محض روبرو شدن با چنین رفتارهایی تنها واژههای خودشیفته، مغرور و نمایشی به ذهنمان میآید.چرا که قرنها یاد گرفتیم که برای دستاوردهای بیرونی ارزش قایل نشویمو به جای پذیرش احساسات و نیازهای گوناگون مان، تنها به تزکیهی نفس و از بین بردن نیازهایی نظیر دوست داشتن خود مشغول باشیم.این همه مقابله با طبیعت،از ما انسان هایی عصبانی ساخته که نمیتواند "افتخار کردن" به خود و دیگران را تحمل کند.ارزش قایل شدن برای موفقیتهای اجتماعی، افراد جامعه را به سوی پیشرفت سوق میدهد و این یکی از بزرگترین تفاوتهای مردم جهان اول و جهان سوم است. |
عدل یا فضل در جامعه؟ دو بعد شناختی یک جامعه به مانند یک انسان قوهی "عقل" و "عاطفه" است. هر چه عقل یک جامعه فزونی یابد جامعه به سمت عدل پیش خواهد رفت ، و هر چه عاطفهی یک جامعه بیشتر شود جامعه به سمت فضل و بخشش پیش خواهد رفت .برای نمو یک جامعه هر دو خصیصه لازم است ، عدل برای توسعهی جامعه و فضل برای نگهداشت جامعه در شرایط بحران .شاید جامعهی ایران که عدل زیادی در آن سراغ ندارم به واسطهی فضل آدمیانش هنوز زنده است.خلاصه: افزایش عقل جامعه افزایش عدل جامعه توسعهی جامعه افزایش عاطفهی جامعه افزایش فضل جامعه نگهداشت جامعه در شرایط بحران |
والدین و وجدان فرزندان - سلاحی برای وسوسههای جامعه مقدمه(گ) پسر چهارده ساله کینهتوزی بود. هر روز در محله و مدرسه کتک کاری و ناسزاگویی داشت. سیگار میکشید. از دیدن و نشان دادن خشونت لذت میبرد. بیرحم بود و همکلاسیان و هممحلیهایش از قلدریهای او میترسیدند. با زورگویی اموال همسالانش را میگرفت و با ایجاد احساس شرمندگی آنها را کنترل میکرد. عاشق فیلمهای غیراخلاقی و ترانههای بیادبانه بود. دوست داشت یک شبه پولدار شود. دختر بازی میکرد. وسایل مدرسه و مغازهها را میدزدید. چندین بار وسوسه شده بود مواد مخدر را امتحان کند. بارها از مدرسه اخراج شدهبود. (ف) خواهر ده ساله او نیز درس خواندن را دوست نداشت و چند بار از مدرسه فرار کردهبود. برای امتحانات درس نمیخواند و نمره قبولی را با تقلب میگرفت. زیاد دروغ میگفت. همیشه سرگرم اینترنت و بازیهای کامپیوتری بود. همسالانش را تحقیر یا تهدید میکرد و از آزار دیگران لذت میبرد.در نتیجه برای کاهش رفتارهای غیراخلاقی و ضداجتماعی فرزندان به والدین آنها توصیه شد از خدمات یک روانشناس متخصص خانوادهدرمانی استفاده کنند و روانشناس نیز کلید حل مشکلات را تقویت وجدان با استفاده از تکنیکهای دکتر میشل بربا تشخیص داد.برای مطالعه بیشتر: فرزندان نوجوان و سرکشی نوجوانی و برخورد والدینوجدان چیست؟ابتدا در نبود بچهها، والدین از روانشناس پرسیدند که چرا فرزندانمان اینچنین رفتار میکنند. روانشناس گفت که در گذشته کار والدین خیلی سادهتر بود. همه ارزشهای مشترکی داشتند و همدیگر را حمایت میکردند. ولی این روزها فرهنگ قالب بر جامعه، در تضاد با اخلاقیات و وجدانی است که دوست داریم فرزندانمان داشتهباشند. بیشتر ما احساس میکنیم بازرس هستیم تا والد. آبروریزیهای مقامات بلند پای مملکت، اختلاس، استفاده از مواد مخدر، روابط نامشروع، کتک کاری و ناسزاگویی، سایتهای اینترنتی زیانبار، تروریسم، عکسها و فیلمهای هرزه، برنامههای مبتذل تلویزیونی، بازیهای خشن کامپیوتری، فیلمهای غیراخلاقی و ترانههای بیمحتوا، بیبندوباری جنسی، رواج بیرحمی و خشونت، گسترش تقلب و سرقت، کاهش محدودیتها و نظارتها، نداشتن قوانین خانوادگی، نبود روابط عاطفی صمیمانه و سرمشقهای اخلاقی، ضعیف بودن مهارت نه گفتن، همه نشانگر سقوط اخلاقیات در جامعه و موانع رشد وجدان فرزندانمان هستند. ولی ما میتوانیم کارهای مثبتی برای کمک به فرزندانمان انجام دهیم تا جهت یابی درونی را در آنها پرورش دهد.وجدانوالدین پرسیدند: منظور از وجدان چیست؟ روانشناس گفت وجدان، آن صدای درونی است که به ما کمک میکند در هر شرایطی با وجود وسوسهها، درست را از نادرست تشخیص دهیم و بفهمیم که چه بگوییم و چه بکنیم، یا چه چیزهایی غیر قابل تحمل است و به هیچ وجه مجاز نیست. به ما کمک میکند در مسیر اخلاقی و درستکاری باقی بمانیم و چنانچه منحرف شویم، به ما احساس گناه میدهد. وجدان محور اخلاقیات و در کنار همدلی و خویشتن داری یکی از سه زیربنای هوش اخلاقی است. ما میخواهیم فرزندانمان با وجدان باشند. ولی پرسش این است که:آیا ما آگاهانه و به اندازه کافی به فرزندانمان اخلاقیات میآموزیم؟به نظر میرسد که پاسخ اکثر ما، منفی است و باید نگران باشیم. زیرا فرزندان پیامهای اخلاقی بسیار متضادی را در خارج از خانواده دریافت میکنند که اغلب برخلاف معیارهای ما است. اگر مراقب نباشیم، فرزندانمان تحت ت ثیر جریانهای منفی اخلاقی پرورش خواهندیافت. ولی خوشبختانه ما نقش موثری در پرورش نیکی در فرزندانمان داریم، زیرا اخلاقیات اکتسابی است.توانایی وجدان فرزندان خود را بسنجیم.سه گام پرورش وجدان قویدر ادامه والدین در حضور بچهها گفتند که حالا چه باید بکنیم؟ روانشناس گفت، برای پرورش وجدان قوی سه گام مهم وجود دارد. در نخستین گام باید زمینه پرورش وجدانی قوی را فراهم کنیم که شاید یکی از مهمترین وظایف ما برای تربیت فرزندان از همان خردسالی میباشد. در گام دوم، باید نیکخوییهای قدرتمندی را به فرزندان القا کنیم تا بتوانند درست انتخاب و زندگی کنند. در گام سوم، باید انضباط موثری را به کار ببریم که نه تنها به فرزندانمان کمک کند تا درست را از نادرست تشخیص دهند، بلکه استدلال اخلاقی آنها را توسعه دهد. در جلسات آینده هر یک از گامها را با یکدیگر تمرین میکنیم.ایجاد زمینه مناسب برای رشد اخلاقیدر جلسه بعد والدین پرسیدند، چطور میتوانیم انسان شایستهای بشویم؟ آیا واقعا در تعیین آینده فرزندانمان نقشی داریم؟ روانشناس گفت، ما بیشک به عنوان اولین آموزگار اخلاق نقش مهمی در زندگی اخلاقی فرزندانمان داریم و باید در گام اول، پایهایترین و موثرترین شیوههای تربیتی را برای هدایت و رشد وجدان و اخلاقیات تمرین کنیم.سرمشق اخلاقی. فرزندان با مشاهده انتخابها و واکنشها و شنیدن حرفهایمان، معیارهای اخلاقی را میآموزند. پس رفتارهایمان حتی در لحظات معمولی میتوانند درسهای اخلاقی قدرتمندی باشند. فرزندان به همه تصمیمها و ویژگیهای اخلاقی ما با دقت نگاه میکنند. در آخر هر روز میتوانیم از خود بپرسیم، آنها چه چیزهایی از ما یاد گرفتهاند؟ کارهای اخلاقی ما بسیار موثرتر از گفتههای اخلاقیمان هستند و نباید بین آنها تناقضی باشد. یک راه محک زدن، این است که از خود بپرسیم، فرزندانمان رفتار اخلاقی ما را چگونه برای شخص دیگری توصیف میکنند و آیا چنین توصیفی را دوست داریم؟رابطه صمیمانه و محترمانه. فرزندان بیشتر از همه تحت ت ثیر اشخاصی قرار میگیرند که بیشترین علاقه و احترام را برایشان قایل هستند. آنها معمولا باورهای اخلاقی آن افراد را تقلید میکنند. ما باید رابطه صمیمانه و پرمهر با آنها برقرار کنیم. این رابطه میبایستی از دو سو محترمانه باشد و برای برقراری آن، اوقاتی را به ارتباط نزدیک دو نفره اختصاص دهیم.بیان اعتقادات اخلاقی. با فرزندانمان باید مرتب درباره ارزشها و اعتقاداتمان صحبت کنیم. بنابر آنچه پیش میآید، در پی موضوعات اخلاقی باشیم و آنها را مطرح کنیم. از هر منبعی چون کتابها، اخبار، برنامههای تلویزیونی - یا اتفاقهای مدرسه و خانه استفاده کنیم تا به فرزندانمان بگوییم، چه احساسی داریم و چرا. هر چه فرزندان بیشتر به کارها و حرفهای افراد با وجدان سالم آگاه باشند، به احتمال بیشتری آنها را به کار خواهند گرفت.انتظار رفتارهای اخلاقی. باید از فرزندان خود بخواهیم مطابق با موازین اخلاقی رفتار کنند. بیشتر فرزندان فقط برای آنکه والدین چنین توقعی را از آنها دارند، اخلاقی رفتار میکنند. بهترین انتظارات اخلاقی آنهایی هستند که در ضمن والا بودن، قابل دسترسی نیز باشند و به روشنی تفهیم شوند. پس از آنکه این انتظارات تعیین شد، باید به آنها متعهد باشیم و کوتاه نیاییم.استفاده از استدلال و پرسشهای اخلاقی. پرسشهای درست ما از فرزندان میتواند به آنها کمک کند تا توانشان را در زمینه پذیرش دیدگاه شخص دیگر و درک پیامدهای رفتارهای خود بالا ببرند، و رفته رفته به آنها میآموزد که از خود بپرسند: "آیا این کار درست است؟ و اگر این کار را بکنم، چه میشود؟"شرح رفتار تربیتی. وقتی به روشنی دلایل قوانینمان را شرح میدهیم، فرزندانمان دیدگاه ما را درک و از معیارهایمان پیروی میکنند و به آنها متعهد میمانند. فرزندان نه تنها باید بدانند که ما از آنها انتظار رفتار درست را داریم، بلکه لازم است بدانند که چرا میخواهیم آن رفتار را انجام دهند.آموزش نیکخوییهای تقویت کننده وجداندر جلسه سوم والدین گفتند، میخواهیم فرزندانمان کار درست را انجام دهند و به زندگی درست اعتقاد داشتهباشند، اما نمیدانیم چطور به آنها اهمیت اخلاقیات را بیاموزیم؟ روانشناس گفت، ما فرض را بر این میگیریم که فرزندانمان معنای نیکخوییهای اخلاقی چون حقیقت، انصاف، صداقت و اصالت - را میدانند و برای آنها ارزش قایل هستند که چنین اشتباهی پرهزینه خواهدبود. اگر به فرزندان خوب آموزش ندهیم که اخلاقیات چیست و چرا مهم است، آنها در برابر وسوسههای اخلاقی درونی و بیرونی، آسیب پذیر میمانند و انتخابهای بدی خواهندکرد. در ادامه ما با هم تکنیکهایی را تمرین میکنیم که نه تنها فرزندان بتوانند درست را از نادرست تشخیص دهند، بلکه اعتقاد محکمی به نیکخویی پیدا کنند تا آگاهانه عملکرد درست را انتخاب کنند.تعیین نیکخویی. اول باید نیکخوییهایی را که به آنها علاقه داریم - چون مسیولیتپذیری، صداقت یا پشتکار - برای خود مشخص کنیم. هر چه روشنتر باشد که کدام نیکخوییها برایمان مهمتر است، بیشتر احتمال دارد، فرزندانمان آنها را یاد بگیرند و ما هم آگاهانه به آموزش آنها بپردازیم. باید گزینههایمان را برطبق اولویت یاددهیمان شماره گذاری کنیم و در دفتر کارهای روزانهمان بنویسیم. با این کار به یاد خواهیم داشت که هر روز در کنار بقیه کارهایمان، به آموزش آنها توجه و عمل کنیم.برجسته کردن نیکخویی. باید هر ماه یک نیکخویی را انتخاب کنیم و هر روز چند دقیقه برای آموزش آن وقت بگذاریم. میتوانیم آن نیکخویی را با حرف بزرگ در بالای یک تقویم ماهیانه بنویسیم تا همه افراد خانواده از انتخابمان باخبر شوند یا به فرزندان کمک کنیم تا پوستری برای شرح نیکخویی ماه تهیه کنند.شرح ارزش و معنای نیکخویی. باید به فرزندانمان کمک کنیم تا به طور دقیق بدانند نیکخویی چه معنایی دارد و چرا یاد گرفتن آن مهم است. میبایستی نیکخویی را به گونهای تعریف کنیم که فرزندانمان بفهمند و هرگز فرض نکنیم خودبهخود این اتفاق میافتد. میتوانیم با فرزندان درباره نیکخویی گفتوگو کنیم و برای فهم بیشتر آنها از شخصیتهای داستانی یا واقعی کمک بگیریم. میتوانیم بپرسیم: "چگونه افراد نیکخویی را نشان میدهند و دیگران در برابر آن چه احساسی پیدا میکنند؟"آموزش نیکخویی. فرزندان باید بدانند که چگونه نیکخویی را نشان دهند و بتوانند جلوههای عملی نیکخویی را فهرست کنند. برای این کار میتوانند با عکسهای مجلات کولاژ درست کنند یا نقاشی بکشند. فرزندان باید با زبان افرادی که نیکخویی را انجام میدهند، آشنا شوند تا بتواند آن عبارتها را در زندگی به کار گیرند. باید از آنها بپرسیم: "آدمهای با نیکخویی چه میگویند؟"افراد خانواده باید تشویق شوند که روزی یک عبارت اخلاقی را بگویند و لیست آنها را در جایی جلوی دید قرار دهند. همچنین میتوانیم نیکخویی را در بازیها اجرا کنیم.پیاده و تشویق کردن نیکخویی. میتوانیم ساعتها درباره نیکخویی صحبت کنیم، اما تا آن را به عمل در نیاوریم، ممکن نیست در آن ماهر شویم. باید تلاش کنیم در فرصتهای غیر منتظره - چون مشاجرات خانوادگی یا اتفاقهای بیرون خانه - نیکخویی را اجرا کنیم و مهمتر انجام نیکخویی را در فرزندان به طور کلامی و عملی تقویت کنیم. هر روز میتوانیم ضمن خوردن شام، درباره کارهای نیک خود حرف بزنیم. یا در یک دفتر گزارشی از آنها بنویسیم. کودکان خردسالتر میتوانند در تقویمی، در روزهایی که نیکخویی را انجام دادهاند برچسبی بچسبانند. یا با کمک یک دیگر از نیکخوییهای فرزندانمان با نخ و مقوا، آویز نیکخویی یا با عکس و بریده مجلات، آلبوم خوبی، یا با چسباندن نقاشی و عکس در یک طرح تو خالی انسان، خودنگاره نیکخویی بسازیم. هدف این است که به فرزندان کمک کنیم تا خودباوری خود را تقویت کنند و ببینند چرا انجام نیکخویی مهم است.انضباط اخلاقی برای یادگیری تشخیص درست از نادرستدر جلسه آخر والدین پرسیدند وقتی فرزندانمان اشتباهی انجام میدهند، باید با آنها چطور برخورد کنیم و رفتارهای غیراخلاقی آنها را اصلاح کنیم؟ روانشناس گفت، هیچ فرزندی بینقص عمل نمیکند و باید به آنها کمک کنیم تا اشتباهات را به کارهای درست تبدیل کنند. واکنش ما به رفتار اشتباه فرزندان میتواند در جهت یادگیری تشخیص درست از نادرست مفید یا مخرب باشد. در این جلسه اقداماتی را تمرین میکنیم تا فرزندان تشخیص دهند که چرا رفتارشان اشتباه است و چه پیامدهایی دارد.بررسی نیتها با آرامش. نخستین گام که از همه دشوارتر است، گوش دادن و آرام بودن است. باید سعی کنیم که نه تنها بفهمیم چه اتفاقی افتاده، بلکه پی ببریم که فرزندان چرا این کار را کردهاند. اگر عصبی، خشمگین یا ناراحت هستیم، باید صحبت را با وقفه انجام دهیم. میتوانیم بپرسیم: "بگو چه شده است؟ چرا این کار را کردی؟ فکر کردی چطور میشود؟"بیان علت اشتباه بودن کار. اگر چه ما پدرها و مادرها عصبانی، نگران یا حتی مبهوت از بدرفتاری فرزندانمان میشویم، اگر بدون بررسی علت اشتباه برای آنها سخنرانی یا تنبیهشان کنیم، شاید هرگز متوجه نکته اخلاقی آن نشوند. فقط میفهمند که ما ناراضی شدهایم، اما نمیفهمند که چرا کاری که کردهاند، اشتباه بودهاست. باید بپرسیم: "کاری که کردی درست بود یا اشتباه؟" باید سعی کنیم در ابتدا دیدگاههایمان را برای خودمان نگه داریم تا فرزندان بتوانند آزادانه عقایدشان را ابراز کنند.بررسی آثار رفتار. باید به فرزندان کمک کنیم تا واقعا تجسم کنند که اگر جای طرف مقابل بودند چه احساسی داشتند. پس به ت ثیر رفتار بر شخص دیگر اشاره میکنیم و احساسات شخص دیگر را مورد توجه قرار میدهیم. برای خردسالان نیز میتوانیم ضمن بازی و نمایش، یک رفتار نادرست انجام دهیم و سپس از آنها بپرسیم، چه احساسی دارند و آیا این کار خوبی است و چرا؟". از فرزندان بزرگتر نیز میتوانیم مستقیم سوال کنیم و بخواهیم وقتی میخواهند پاسخ سوال را بدهند، خودشان را جای طرف مقابل بگذارند.جبران خطا. فرزندان باید بدانند چه بکنند تا کار نادرستشان را اصلاح کنند. برای اولین اشتباه یا رفتاری که کسی را آزار ندادهاست، فقط گفتوگو کافی میباشد. اما باید فرزندان را برای تکرار اشتباهات جریمه کنیم یا هنگامی کسی را آزار دادهاند، از آنها بخواهیم اشتباه خود را جبران کنند تا متوجه پیامدهای رفتارشان بشوند و بفهمند که مسیول هستند. حداقل کاری که باید انجام دهند این است که به شخص آزار دیده نشان دهند که مت سف هستند. میتوانیم از فرزندان بخواهیم که درباره جملهای برای عذرخواهی فکر کنند و آن را به شخص آزار دیده بگویند یا طی نامهای شرح دهند که چه کار اشتباهی انجام دادهاند، چرا آن کار اشتباه است و چگونه میخواهند آن را جبران کنند. میتوانیم از فرزندان بخواهیم که بگویند به جای کار اشتباه، چه کارهای درستی را میتوانستند انجام دهند.*******عاقبت آقای (گ) و خانم (ف) چه شد؟باید من و همکارم، طاهره لطیفی بگوییم که این داستان را از خود ساختیم تا بهتر بتوانیم خلاصه کتاب کلیدهای پرورش هوش اخلاقی در کودکان و نوجوانان را با شما خواننده گرامی در میان بگذاریم.به هر حال انجام انتخابهای درست همیشه کار سادهای نیست. نظرات و احساسات خود را بگویید. |
کودک نسخه صوتی چیست؟ فرزندان، تحقق رویاهای پدر و مادرند. والدین، دوست دارند، آنچه را نداشتند یا در آرزویش بودند، برای کودکشان فراهم کنند. زندگی مرفهتر و آزادتر و شادتری از آنچه خود سپری کردند، برایش بسازند. مشکل اینه که بچهها ویترین مامانشون میشن. فرزند، آبروی والدینه. از اینجاست که کودک، سرنوشت بهتری از پدر و مادرش پیدا نمیکنه. کودک اجازه پیدا نمیکنه که آنچه هست، باشه. مجبوره آنچه سلیقه والدینه و عرفه، بشه. وقتی پای آبروی بزرگترا پیش میاد، آغوش مادر برای کودک تبدیل به زندان میشه. کودک بسیاری از کارها را باید بکنه و خیلی کارها رو نکنه. به کودکمون فرصت کودکی نمیدیم. از ابتدا باید نقش بزرگترها رو بازی کنه. اینجاس که والدینی که قرار بود، همه نداشتههای خودشونو تقدیم کودکشون کنند، نقش زندانبانشو بازی میکنن. تمام تلاششونو میکنن کودک دو ساله یا پنج ساله یا نه سالشون، خوب رفتار کنه. با محدودیتها و امر و نهی، قدرت خلاقیت و ابتکار کودکو میکشند، و این بذرو میپاشن که بچه، بیست سال دیگه همین نقشو برای نسل آینده بازی کنه.مادران مهربون، رویایشان تربیت کودکه. کودکی میخوان که توی کارهای خونه کمکشون کنه، حرف زشت نزنه، مودب باشه، به مهمونا سلام کنه، با دقت با اسباب بازیاش و لباساش برخورد کنه، اونا رو کثیف و خراب نکنه، زودتر از بقیه بچهها راه بره، زودتر از بقیه بچهها حرف بزنه، زودتر از بقیه بچهها جیششو کنترل کنه، کاملا تحت کنترل مادرش باشه، توصیههای مامانشو واسه اینکه از جایی نیافته و یا صدمه نبینه، رعایت کنه، اتفاقای توی خونه رو برای مهمونای دور و نزدیک، تعریف نکنه، غذاهایی که مامانش میده رو بخوره، از روی زمین چیزی برنداره، خونه رو کثیف نکنه، هر جا میخواد بره یا هر کاری میخواد بکنه، از مامانش اجازه بگیره، با غریبهها حرف نزنه، از غریبهها چیزی نگیره، وقتی مامانش مشغوله یا خوابه، سرو صدا نکنه، وقتی مهمون میاد، شلوغ نکنه، مهربون باشه، به بچههای کوچکتر حسودی نکنه، اسباب بازیاشو به بچههای مهمونا بده، از بچههای دیگه چیزی رو بزور نگیره، وقتی والدین میخوان یک برنامه تلویزیونی ببینند، هوس برنامه کودک نکنه.وای که چقدر کودک بودن سخته. همه این نقشهارو یک مادر باتجربه هم نمیتونه انجام بده. چطور ما انتظار داریم با قهر و آشتی و اخم و بی محلی و یا ترغیب با خوراکی، بچه رو تحت فشار ظالمانه قرار دهیم تا از الگوی ذهنی ما تبعیت کنه و همهی این خواستهها رو اجرا کنه؟. الگویی که فکر میکنیم درسته و برای رسیدن به آن، بزور متوسل میشویم، این شیوه درست نیست.امان از دست این تربیت. همیشه آنهایی که ما بیشترین وابستگی را بهشون داشتیم، صدمات بزرگتری بهمون زدند و کی نزدیکتر از مادر و پدر. چه بدبختند کودکانی که پدر و مادرشان در نحوه تربیتشان هم عقیدهاند. این کودکان انگار به حبس ابد محکومند. هیچ راه فراری ندارند. دو آدم بزرگی که هم صاحبشند و هم خود را موظف میدانند که با زور یا زبون خوش، بچه را به آن سمتی ببرند که مصلحت میدانند. مگر این مصلحت از کجا آمده؟ از رفتار غلطی که نسل قبلی با ما کرده و اکنون فکر میکنیم درستترین روشه. باز کودکانی که پدر و مادرشان در نحوه تربیت، اختلاف عقیده دارند، کمی آزادترند. با هوش خود، امکان اینرا دارند که در هر مشکلی، به یکی از آندو پناه ببرند و کمی از اجبارها را رفع کنند. این کودکان خوشبختترند، همانند زندانیی که دو زندانبانش با هم درگیرند.کودک بد و خوب نداریم، هر کودکی ارزشهای خود را دارد. اگر معیارهای خود را دخیل نکنیم، هر کودک گنجینهای از ارزشهاست که باید آینده تمدن بشری را بسازد. ایراد در اینست که الگوهای ما خیلی محدوده. خیلی زود مادران احساس میکنند که کودک به خطوط قرمز الگوی کوچکشان نزدیک شده. آنگاه مهربانترین مادر، نقش دیوی را بازی میکند که کودک را به وحشت میاندازد. مادران با همه لطافتشان، کودک را میشکنند. آنقدر فشار میآورند تا کودک تسلیم محض شود. آنگاه لبخندی حاکی از موفقیت، بر لب زیبای مادر جاری میشود. این موفقیت نیست، اینها اولین شکست شخصیت کودک است، اولین تسلیم، اولین سقوط. مادری که کودکش را میشکند، نباید انتظار داشته باشد، انسان بزرگی بار بیاورد. کودک، شخصیتی شود که زندگی خود و جمعی را پیش ببرد. این مادربا این روش، یک برده پرورش میده. امروزکودک، غذایی که مادر بنظرش لازمه را بزور میخوره، یا حجمی از غذا که مادر علاقه مند است، یا جیشش را بخواست مادر کنترل میکنه، یا اسباب بازیهایش را بخواست مادر جمع و جو میکنه، یا بازی دلخواه مادر را انجام میده. فردا این کودک در مقابل هم سنهای خود تسلیم است و در آینده تسلیم همسر و رییسش و میشه بردهای در جامعه. اینکه چگونه بشود به یک مادر که مهربانترین است، فهماند که کنترل کودک در هر جهت خوب یا بد، صدمه جدی است، کار دشواریست. تفهیم غلط بودن هر نوع تربیت برای بچه، بنظر نشدنیست. اگر قرار است انسانهای بزرگی را بعنوان نسل آینده پرورش دهیم، لازم است دقت بیشتری کنیم و آزاداندیش باشیم. والدینی که با انواع حیل، کودکانشان را مانند موم در دست دارند، زندگی بسیار راحتتری دارند، و مورد غبطه دیگران هم قرار میگیرند. ولی انسان ارزشمندی پرورش نمیدهند. شاید دقت کرده باشید که والدین قوی، فرزندان بمراتب ضعیفتری بار میآورند. فرزندان والدین مظلومتر یا ضعیفتر، تواناتر و فعالتر از کار در میآیند و در زندگی آتی، موفقترند. والدین قوی، فرصت جسارت و تجربه را به کودکان خود نمیدهند، چون مشکلات را خود، براحتی حل میکنند. پدر و مادری که خود از پس خرید و انجام کارها و رفت و آمد بر نمیآیند، فرزندشان فرصت زیادی برای تجربه اینکارها مییابد و بمراتب، شایستهتر از والدینش میشود. بیاییم هر چقدر توانا هستیم، هر چه مقتدریم، کودکانمان را در رفتار و گفتارشان آزاد بگذاریم، تا آنها از ما، بمراتب توانمندتر شوند. فشارهایی که کودکان از لحظه تولد تا سنین بلوغ تحت عنوان تربیت، تحمل میکنند، نتیجهای بجز شکستن شخصیت، خرد شدن اراده و از بین رفتن اعتماد بنفسشان ندارد. کودکی از روی بازیگوشی، قسمتی از غذایش را میریزد. مادر عصبانی شده و به نحوی تنبیهش میکند. بچه از روی لجبازی، دوباره قسمتی از غذایش را میریزد. مادر مجددا تنبیش میکند. گاهی این موضوع یکی دو بار دیگر، تکرار میشود. پس از آخرین تنبیه و گریه کودک، مادر، شادمان است که فرزند دلبندش را بدرستی تربیت کرده تا به زعم او کار زشت نکند. ولی در اینجا بچه تربیت نشده، شکسته، در مقابل زور زیاد مادر تسلیم شده، کودک خرد شده و این اصلا برای آن مادر مهربان، پیروزی نیست. این مادر اگر استخوان دست کودکش را میشکست، چندی بعد استخوان جوش میخورد و درد کودک پایان مییافت. ولی اثر این خرد کردن کودک، تا آخر عمرش باقی میماند. اگر تبدیل فرشته به دیو را در مورد مادران بکار میبریم. دقیقا مربوط به همینجاست، که مادران تحت عنوان تربیت و از روی مهربانی، گاهی بزرگترین صدمه را به روان کودک وارد میکنند. متاسفانه هیچ احساس بدی هم ندارند و آنرا وظیفه مادری، میدانند. این همانند دریده شدن برهای در چنگال گرگ است که از روی غریزه و نیاز به غذا، بره را کشته، نه از روی بدجنسی. والدین مدام نقش دیو و فرشته را در زندگی کودک بازی میکنند. مادران با هوش خود، کودکان را تحت کنترل میگیرند، تا هم راحتتر زندگی را پبش ببرند، هم با این کنترل مطمین شوند کودک به خودش صدمه جسمی نمیزند، و با این کنترل بر کودک، در مقابل دیگران احساس غرور کنند. این کنترل، تبدیل کردن کودک از خود واقعیش، به بردهای بی مقاومت است. ابتدا در مقابل مادرش، بعد در مقابل جامعه. آنگاه مادران از اینکه کودکشان آن قوت لازم در مقابل دیگران را ندارد، دلخور میشوند. ولی آنرا ناشی از رفتار خودشان نمیدانند و دنبال ارث و ژن و عوامل دیگر میگردند.کودک حق داره از یه طعمهایی خوشش نیاد، بعضی از غذاهارو دوست نداشته باشه، یه بازیهایی رو نکنه، رفتارهای شخصیشو مطابق سلیقه ش انجام بده. حق داره خیلی رفتارهایی که ما خوب میدونیمو انجام نده و کارهایی بکنه که مورد علاقمون نیست.نسل قبل با اتکا به این حرف منسوب به پیامبر، که چپ دستی مکروهه، دست چپ کودکشان را با پارچه میبستند تا مجبور بشه با دست راست کار کنه، در حالی که میدانیم در این کودکان، نیمکرههای مغز متفاوتند، چنین اجباری، جنایت محسوب میشه. یک پدر و مادر تا کجا حق دارند کودک معصومشان را تحت فشار بگذارند؟البته از حق نگذریم که والدین جوان کنونی صدها مرتبه از یکی دو نسل قبلی، بهتر میاندیشند و خیلی از حساسیتهای قبلی در مورد کودکان را خشونت محسوب مینمایند. حاضر نیستند بسیاری از محدودیتها را بر کودکشان روا دارند. ولی همانگونه که مدل تربیتی یکی دو نسل قبل، اکنون قابل قبول نیست، بپذیریم که بسیاری از رفتارهای تربیتی کنونی نیز، ده سال دیگه، ناپسند جلوه میکنه.بگذاریم کودکمون، آزاد آزاد باشه. بیاییم به کودکمون خط ندیم. بگذاریم از روی رفتار ذاتی کودک، درک کنیم که علایق و استعدادش چیه. کودکو توی رقابت با کودکان دیگه نندازیم. خودمون هم از اینکه کودکمون همه رفتارهای بقیه کودکانو نداره، حرص نخوریم. بپذیریم این کودک، موجودیه منحصر بفرد، مانند دو اثر انگشتی که یکجور نیست. بجای هدایت کودک به رفتارهای کلیشهای، از رفتارهای منحصر بفردش، لذت ببریم و اون استعدادها را پرورش دهیم. بپذیریم که در مورد کودک هیچ بد و خوبی، وجود نداره. هر جور که رفتار میکنه، هرچی که میخواد و هر جور که هست، قبولش کنیم. اگه آرومه، اگه شلوغه، اگه پرخاشگره، اگه توی خودشه، اگه با اسباب بازیش بازی میکنه و یا اگه دوست داره اونارو خراب کنه، اگه اون غذایی که بهش میدیم میخوره یا اگه نمیخوره، اگه وقت خواب دوس داره بازم بازی و فعالیت کنه، اگه دلش نمیخواد جیششو کنترل کنه و یا توی دستشویی، جیش کنه، این همون رفتار منحصر بفردشه. کودک قرار نیست اسباب بازی ما باشه و یا توقعات ما رو برآورده کنه. تمایلات منحصربفردش، ممکنه با ذایقه ما هماهنگ نباشه. هیچ گونه بازدارندگی و یا تنبیه را به کودک روا نداریم، حتی در حد یک اخم. کمی کارمون سختتر میشه ولی ارزششو داره. همانگونه که شکل بچه و یا رنگ مویش را تغییر نمیدهیم، در رفتار و علایقش هم دستکاری نکنیم.محمد تقی سعدی نامدی [ email protected ] |
عصر جدید، غلبهی ابزار بر فرهنگ آنچه در داوری مسابقهی عصر جدید در برنامهی دوشنبه سوم تیر 98 روی داد، از یک زاویه میتواند به غلبهی ابزار بر فرهنگ تعبیر شود. گروه دونفرهی خوانندگان کرد سنندجی که در حقیقت نمایندگان یکی از اصیلترین بخشهای فرهنگ و هنر جامعه و تاریخ و تمدن ایران بهشمار میروند، با ر ی داوران حذف شدند و گروه دونفرهی حرکات نمایشی موتور و دوچرخه با ر ی داوران بالا آمدند.میگویند تمدن مرکب از ابزار و فرهنگ است و فرهنگ، اساس تمدن تعیینکنندهی مسیر و چارچوب استفاده از ابزار است. با این حال بسیار پیش میآید که ابزار و تکنولوژی با توجه به ویژگیها و جذابیتهای ظاهری، بیش از حد مورد توجه افراد و جامعه قرار میگیرد و فرهنگ را تحتالشعاع خود قرار میدهد. نیل پستمن، نویسنده و محقق امریکایی، سالها پیش، در کتاب ارزشمند خود "تکنوپولی، تسلیم فرهنگ به تکنولوژی" در این باره به جامعهی بشری هشدار داده بود.رونق رشتههای پولساز در دانشگاهها، گسترش برخی مشاغل درآمدزا صرفنظر از ابعاد عقلانی و فرهنگی آنها، رواج مدرکگرایی و اطلاعات تستی و تجارت میلیاردی در بازار کنکور و سطحی شدن شناختها و نگرشها در نتیجهی اطلاعات سطحی دریافتی از اینترنت، برخی نشانههای این آسیب جدی فرهنگی و اجتماعی است. با این مقدمه، آنچه شب گذشته در داوری مسابقهی عصر جدید روی داد، هرچند جای ت سف دارد، اما جای تعجب ندارد. چرا که گمان میرود یکی از نشانههای فرهنگ غالب جامعهی امروز، شناخت ضعیف فرهنگ و ریشههای عمیق فرهنگی و تمدنی این سرزمین است. نکتهای که در اعتراف آقای عظیمینژاد با این تعبیر که "حریف بقیهی داوران نشدم" مشهود است.اگر شناخت تاریخی و فرهنگی ما از سنخ جستجو و جمعآوری اینترنتی آقای امین حیایی در برنامهی دیشب باشد، دلایل کافی برای نگرانی و هشدار نسبت به یک فاجعهی فرهنگی در اختیار داریم. |
تفاوتهای فرهنگی فراتر از ملیت .؟ با توجه به علاقه مندیخودم در باب سفر و مواجهه و شناخت فرهنگسایر کشورها در زمانهای فراغت از کار در مورد ساختارهای جغرافیایی،فرهنگی و سیاسی سایر کشورها مطالعه میکنم.چند روز پیش در جلسهای با توجه به شرایط حال حاضر اقتصادی کشور صحبت بر لزوم ورود شرکتها و کسبوکارها به عرصه روابط بین الملل و تعامل با دیگر کشورها بود. در طول جلسه من به این موضوع فکر میکردم که در راستای روابط بین المللی شرکتها و سازمانها با چه چالشها و مشکلاتی روبرو میشوند. پر واضح است که شناخت چالشها و مشکلات پیش از وقوع منجر به تصمیمگیریها و عکسالعملهای به هنگام ما در رویارویی با این مشکلات خواهد شد.در راستای همین تفکر به جستوجوی مقالات در این حوزه مشغول بودم. که با مقاله آقای اندی مولینسکی استاد رفتارسازمانی و مدیریت بین المللی در دانشگاه Brandeis و نویسنده کتاب مهارت و دستیابی جهانی آشنا شدم. در این مقاله آقای مولینسکی در مورد مفاهیمی بدیهی که به علت همین موضوع مورد غفلت واقع میشوند صحبت مینماید. در حوزه اقتصادی، سیاسی و یا تعاملات میان فردی ، ما برای تاثیر گذاری بیشتر و کسب منافع بیشتر مادی و غیرمادی اغلب تمایل زیادی به پیشی بینی نحوه رفتار دیگران داریم. ما برای شناخت وتعامل بهتر با دیگر فرهنگها کتابها، مقالات یا بلاگی درباره تفاوت فرهنگها را مطالعه مینماییم.ما درباره تفاوتهای آلمانیها یا چینیها یا ایتالیاییها میآموزیم - این که آنها چگونه میاندیشند و یا چگونه عمل میکنند و یا چگونه احساسات خود را به شیوهای متفاوت ابراز مینمایند - و عموما با خود فکر میکنیم که کار خود را به درستی انجام دادهایم و آماده ارتباط با دیگر فرهنگها هستیم.اما میبینیم که فرد مخاطب ما با ملیت متفاوت در غالب اوقات به نوعی متفاوت و خلاف انتظار ما رفتار مینماید. همکار آسیایی ما برخلاف تصور ما از آسیاییها نسبتا پرسروصدا و دارای رفتارهای تهاجمی میباشد.یا کارفرمای اسراییلی برخلاف انتظار ما دارای رفتار ملایم و آرام میباشد. و بسیاری از انسانهای دیگر که در رویارویی با آنها از تضاد میان دانستهها و انتظارات ما از فرهنگها با آنچه که ازتعامل با آن فرد مشاهده میکنیم دچار گیجی و سردرگمی میشویم. اشتباه ما در فرآیند شناخت چه بود؟علت این مساله و اشتباه از نگاه آقای مولینسکی در سوالهایی میباشد که ما از خود میپرسیم. به عنوان مثال سوال " این شخص متعلق به چه فرهنگی میباشد؟" البته در واقع این سوال، پرسشی بی ربطی نمیباشد. تفاوتهای فرهنگی ملتها قطعا دارای اهمیت میباشد. به عنوان مثال نحوه شبکهسازی در هندوستان با نحوه شبکهسازی در ایالات متحده آمریکا متفاوت میباشد و یا روشهای انگیزشی کارکنان در کشور ژاپن با روشها ایجاد انگیزه در کارمندان در کانادا تا حدودی متفاوت میباشد.اما این تصور که تفاوتهای فرهنگی ملتها تنها مساله اصلی میباشد اشتباه میباشد. فرهنگ همه چیز نیست. اگر ما سوالهای بهتر و هوشمندانهتری بپرسیم میتوانیم انتظارات خود را در رابطه با عملکرد افراد به نحو بهتری شکل داده و آماده و پذیرای این تفاوتها خواهیم بود.سوال 1 : در رابطه با منطقه جغرافیایی چه میدانیم؟همانطور که دانستن هنجارهای فرهنگی به منظور شناخت موقعیت و شرایط ضروری میباشد، داشتن دانش در رابطه با هنجارهای منطقهای نیز مفید میباشد.به عنوان مثال، اگر در حال انجام تجارتی در ایالات متحده آمریکا میباشید و فرض میکنید که مردم ساکن در شمال شرق مشابه مردم ساکن در جنوب هستند به احتمال زیاد بعد از مشاهده تفاوتها دچار شگفتی میشوید.همینطور اگر تصور میکنید که مردم شمال و جنوب ایران و یا مردم نواحی روستایی و شهری چین از نظر عملکرد مشابه هم هستند قطعا دچار گمراهی و اشتباه خواهید شد.سوال 2 : در مورد کمپانی یا صنعت مورد نظر چه میدانید؟مانند کشورها و مناطق، شرکتها و صنایع نیز دارای فرهنگهای متمایز از یکدیگر میباشند.نحوه تعامل شما با یک مدیر در گوگل با نحوه تعامل شما با یک مدیر در مایکروسافت و یا اینتل متفاوت خواهد بود. جلسات در سازمانهای سنتی و بوروکراتیک اغلب متفاوت از جلسات در استارتاپهای کوچک است.استانداردهای رفتاری در صنعت تبلیغات با استانداردهای رفتاری در صنایع کشاورزی متفاوت میباشد.البته، برخی مواقع فرهنگ یک سازمان بازتابی از فرهنگ منطقه یا یک کشور میباشد.به عنوان مثال، یک شرکت سنتی فولاد در ریاض عربستان احتمالا دارای هنجارهایی است که به طور سنتی با هنجارهای سعودیها هماهنگ است.اما هنجارهای فرهنگی یک شرکت مشاوره جهانی مانند مک کینزی را تصور کنید که در ریاض شعبه دارد. از آنجا که این شرکت مشاوره یک سازمان جهانی است و دارای هنجارهایی است که هم تحت ت ثیر فرهنگ محلی و هم تحت تاثیر " DNA " غربی آن میباشد، به احتمالی این شرکت دارای هنجارهایی متفاوتتر از هنجارهای سعودیها هست.سوال 3 : در رابطه با مردم چه میدانید؟در نهایت، از خودتون بپرسید چه میدانید و یا چه چیزی میتوانید در رابطه با مردمی که باآنها در تعامل هستید بدانید. آیا با یک مدیر 60 سال با سابقه زیاد در حال مذاکره هستید و یا یک مدیر جوان 20 سال؟انسانهای مسنتر به طور عام تمایل بیشتری به ارایه و بازتاب هنجارهای اجتماعی جامعه دارند. همچنین دانستن این موضوع که افرادی که با آنها در تعامل هستید محلی هستند و یا در آن مکان خاص دیگری متولد و بزرگ شدهاند و یا اینکه تجربه سفرهای زیادی ندارند ، یا اینکه جهان وطنی هستند و با پیشینه سفرهای زیاد.محلیها به احتمالی تمایل بیشتری به انعکاس هنجارهای جامعهای که در آن هستند را دارند، در حالیکه افراد جهانوطنی دارای دید متفاوتتری هستند و رفتارهای متفاوتتری ممکن است از خود بروز دهند.نقشی که شما در این تعاملات بازی میکنید بسیار با اهمیت میباشد. درک درست نقش شما در یک موقعیت خاص به منظور تشخیص سبک فرهنگی مناسب و در تنیجه رفتار متناسب با موقعیت بسیار بااهمیت است.یافتن پاسخ این سوالات قبل از تعامل فرهنگی میتواند چالشبرانگیز باشد ، اما نکته مثبت این که انجام آن امکانپذیر است. کتابها و مقالات اغلب بینشی نسبت به این تفاوتهای ظریف در اختیار شما قرار میدهند، اما یکی از بهترین راهها برای پیشبینی اینکه با چه کسانی روبرو خواهید شد، صحبت با مهاجران است: افرادی مشابه شما که در کشور مورد نظر تحصیل، زندگی یا کار کردهاند. این افراد دید مناسبی را نسبت به چالش هایی که با آنها روبرو خواهید شد و آنچه را که در موقعیتهای خاصی تجربهخواهید کرد در اختیار شما قرار خواهند داد.انجام تمرینوتکالیف، قبل از ورود به یک فرهنگ جدید یکی از کلیدهای موفقیت است. اما مادامی که سوالات صحیحی از خود نپرسید ، ممکن است به اشتباه چشمپوشی از حقایق دچار شوید. |
ازآنخودسازی فرهنگی دانا شوتز، تابوت گشوده، 2016 نوشته: کنان مالیک - december - 2017 - feature - cultural - appropriation - kenan - malik / مقبول فدا حسین شاید برجستهترین هنرمند قرن بیستم هند باشد. آثار او ارتباطی میان سنتهای کهن و مدرن به وجود آورد و موجبات گذار مدرنیسم هند را فراهم آورد. اما آثار حسین به مذاق بسیاری خوش نیامد. تجسم اغلب برهنهی خدایان هندو در آثار حسین خشم هندو - ناسیونالیستها را چنان برانگیخت که جایگاه هنرمندی مسلمانزاده را در ترسیم خدایان هندو به چالش کشیدند و او را به "جریحهدار کردن احساسات مذهبی" متهم کردند. تعاقب این جنجالها، خانه و گالری میزبان آثار حسین غارت و بسیاری از نقاشیهایش نابود شد. چندین شکایت علیه حسین طرح شد و "تلاش برای تفرقه میان مذاهب" در شمار اتهاماتش آوردند. تعرضها از مرزهای هند گذر کرد. سال 2006 گالری Asia House لندن پس از اعتراضات و تخریب دو نقاشی حسین نمایش آثار او را لغو کرد. حسین که در سال 2011 چشم از جهان فروبست، سالهای پایانی عمرش را به اجبار در تبعید گذراند و در لندن و قطر ماند.اگر مقبول فدا حسین امروز زنده بود، ناقدان هندویش احتمالا اهانت به مقدسات را بهانه نمیکردند، بلکه او را متهم به "ازآنخودسازی فرهنگی" میکردند - "سرقت" تصاویر و اندیشههایی که در حقیقت به فرهنگ دیگری تعلق دارد و او بدون اجاره حق وامگیری از آنها را ندارد.ازآنخودسازی فرهنگی در سالهای اخیر از یک موضوع غامض دانشگاهی و نظریهی قضایی به مسیلهای سیاسی و جریان غالب بدل شده است. از پیراهن بالیوودی بیانسه، نقاشی امت تیل دانا شوتز و ستیزههای اخیر پیرامون مجسمهی چهارچوب سام دورانت ( 2012 ) گرفته تا بازسازی عمر فست از ویترین دکانی قدیمی در محلهی چینیها در گالری جیمز کوهن نیویورک، تقریبا هفتهای نیست که ازآنخودسازی فرهنگی سرخط خبرها نباشد.با تمام این اوصاف ازآنخودسازی فرهنگی به چه معنا است و برای چه بدل به مسیلهای جنجالی شده؟ سوزان اسکفیدی، استاد وکالت دانشگاه فوردهام، این عنوان را چنین تعریف میکند "بیاجازه وام گرفتن از مالکیت معنوی، دانش عرفی، نمود فرهنگی و یا دستسازههایی از فرهنگی دیگر". این تعریف میتواند "استفادهی غیرمجاز از رقص، لباس، موسیقی، زبان، فولکلور، غذا، طب سنتی، نشانههای مذهبی و سایر" را دربربگیرد.اما چطور میشود دانش، نمود یا غذایی "متعلق" به یک فرهنگ باشد؟ و چه کسی اجازه میدهد کسی از فرهنگی دیگر، از دانش یا سایر فرمهای اینچنینی استفاده کند؟ازآنخودسازی سرقت را به ذهن متبادر میکند و با روند تصرف زمین یا دستسازهها قابل قیاس است. در مورد زمین یا دستسازهها مفهوم مالکیت مشخص است، حتی اگر در موارد خاصی اختلاف نظر وجود داشته باشد. اما در بحث مواردی که یونسکو فرمهای فرهنگی "ناملموس" میخواند - اندیشهها، زبان، فولکلور، غذا، نمادهای مذهبی و الی آخر - مسیلهی "مالکیت" بیشازپیش معنایش را از دست میدهد و تبیینش بسیار مبهم میشود.چیزی که در پس بحث ازآنخودسازی فرهنگی وجود دارد مسیلهی مالکیت نیست بلکه مسیلهی پاسداری است - تدوین مجموعه قوانین و یا تشریفاتی که مشخص کند چه کسی و چطور میتواند از یک فرم فرهنگی معین استفاده کند. چیزی که ناقدان ازآنخودسازی فرهنگی میخواهند بنا بگذارند این است که اشخاص بهخصوصی اختیار تصمیمگیری داشته باشند که چه کسی میتواند از چنین دانش یا فرمهایی استفاده کند، چراکه در دل نقد ازآنخودسازی فرهنگی رابطهی میان پاسداری و هویت مطرح است.یکی از بحثهای عمدهی بسیاری از چنین ناقدانی این است که هر کسی از دریچهی هویت شخصیاش سخن میگوید چنانکه نسرین مالیک نویسنده توضیح میدهد: هر کس "از جایگاه" مشخصی حرف میزند. "از جایگاه یک زن"، "از جایگاه یک مسلمان"، "از جایگاه یک مهاجر". حال افرادی که مشمول این "جایگاه" نمیشوند باید پیرو افرادی شوند که در آن مجموعه جا دارند، بهخصوص اگر از قضای روزگار از امتیازاتی چون سفیدپوستی، مردانگی و یا دگرجنسگرایی بهرهمند باشند. چنانکه مالیک مینویسد: "تجربهی زیسته دارد به صادقانهترین و عالیترین شکل حقیقت تبدیل میشود". در ادامه کامیلا شمسی رماننویس از مشاهدات خود میگوید: "چیزی که از نقد اندیشمندانهی پسااستعماری بر قسم بهخصوصی از متون امپریالیستی اتخاذ شده بود حال به کیشی راستین بدل شده که اساسا امکان هرگونه تعامل خلاقه با فردی خارج از حلقهی کوچک خودی را منتفی میکند."به بیان دیگر، آنچه در واقع ازآنخودسازی شده، فرهنگ نیست که حق نظارت و کنترل فرهنگها و تجارب است، حقی که اشخاصی از آن خود ساختهاند که خود را مختار داوری در روش صحیح وامگیری فرهنگی میدانند. چنین نظارتی عمیقا مشکلساز است، چه به لحاظ هنری و چه سیاسی. چرا که خلاقیت را بیرمق میکند و بر تخیل میتازد. اهمیت تخیل در این است که میتواند ما را ورای جایی که هستیم ببرد، ورای دیدگاههای محدودمان، تا مردمانی دیگر، دنیاهایی دیگر و تجاربی دیگر را تصور کنیم. اگر یارای چنین چیزی را نداشته باشیم، هم خلاقیت هنری و هم ترقی سیاسی پژمرده خواهد شد.مجادله پیرامون اثر تابوت گشودهی دانا شوتز ( 2016 ) را در نظر بیاورید، نقاشیای مت ثر از عکسهای جسد امت تیل، پسر چهارده سالهی آفریقایی - آمریکایی که دو مرد سفیدپوست او را در میسیسیپی به قتل رساندند. مادر تیل بر انتشار عکسهای جسد مثلهی پسرش در تابوت پافشاری کرد. قتل تیل و انتشار عکسهایش نقشی اساسی در جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان آمریکا داشت و جنبهای نسبتا مقدس در فرهنگ سیاهپوستان دارد.نقاشی شوتز چندان سروصدایی بلند نکرد تا اینکه جزو آثار منتخب دوسالانهی معتبر ویتنی در نیویورک شد. بسیاری معترض شدند که نقاش سفیدپوستی دست به تجسم لحظهای دلخراش از تاریخ سیاهان زده و با استفاده از آن توانسته افتخار نمایش در دوسالانهی ویتنی را هم به دست بیاورد. هانا بلک، هنرمند انگلیسی، حتی تا آنجا پیش رفت که دادخواستی سامان دهد تا نقاشی را نابود کنند.در همین دوسالانهی ویتنی نقاشی دیگری از هنری تیلور با نام لحظاتی که به اندازهی لازم تغییر نمیکنند! ( 2017 ) وجود داشت که بازآفرینشی از مرگ فیلاندو کاستیل بود، کاستیل آفریقایی- آمریکایی تباری بود که سال 2016 به به ضرب گلولهی پلیس وحشیانهدرون اتومبیلش به قتل رسید. برخلاف نقاشی شوتز، از نقاشی تیلور چندان انتقادی نشد، بلکه از آن برای "تجسم پرشور و به یادماندنی" تیراندازی کاستیل ستایش شد.از نظر من هر دو نقاشی فاقد ارزش هنری حایز اهمیتی هستند. اما ناقدان از آن خودسازی فرهنگی تفاوت حقیقی را نه در ارزشهای زیباییشناختی که در ریشههای هویتی میبینند. شوتز سفیدپوست است و تیلور سیاهپوست.اگر ملاحظات زیباییشناختی را زیرمجموعهی ملاحظات هویتی کنیم، بیمعنایی هنر را رقم میزنیم. چنین کاری حتی از لحاظ سیاسی هم دردسرساز است. کمپینهایی که علیه نقاشی شوتز شکل گرفت، آنچنان که آدام شاتز منتقد آمریکایی در مشاهداتش بیان کرده متضمن "امتناعی تلویحی است علیه کنشهایی که همدلی رادیکال و همذاتپنداری خلاقه را بین مرزهای نژادی میسر میسازد". (در جواب مناقشهای که در ازآنخودسازی فرهنگی لیونل شریور در فستیوال نویسندگان بریسبان سال قبل به وجود آمده بود) کامیلا شمسی چنین توییت کرد: "اگر بگوییم "شما - other - غیرقابل تصورید" گرایش به مراتب مشکلسازتری را پیشه کردهایم تا اینکه بگوییم "شما قابل تصورید"".بسیاری از ناقدان از آن خودسازی فرهنگی بر این مسیله پافشاری میکنند که آنها مخالف تعاملات فرهنگی نیستند بلکه مخالف نژادپرستیاند. آنها میخواهند از فرهنگهای بهحاشیهرفته حفاظت کنند و اطمینان حاصل کنند که این فرهنگها از جانب خودشان سخن بگویند، نه اینکه تنها از دید فرهنگهای ممتاز تعریف شوند. بریانا جویگری، منتقد آمریکایی، اذعان میکند که "این تفکر که تنها هنرمندان سیاهپوست حق دارند در عرصهی هنری به قتل امت تیل بپردازند به نظر اشتباه میآید." اما در ادامهی استدلالهایش میگوید ناقدان دانا شوتز راجع به "استثمار محق بودند": "استفاده از تصویر تیل به خودی خود اشکالی ندارد اما استفاده از او برای نفع شخصی و تکریم میتواند مشکلساز باشد."درست است که تعامل فرهنگی در عرصهی متوازنی پیش نمیرود بلکه عرصهای از نابرابریها و تبعیض نژادی به آن شکل میدهند. تبعیض نژادی باعث شد حق پیشگامان سیاهپوست راکاندرول به خوبی ادا نشود، در حالی که پس از الویس پریسلی بسیاری از هنرمندان سفیدپوست آیکونهای فرهنگی زمانه شدند. با این همه چنانکه امیری باراکای شاعر پیشتر اشاره کرده، این مسیله اصلا به ازآنخودسازی فرهنگی مرتبط نیست: "مشکل اینجا است که اگر اعضای بیتلز به من بگویند هر چه یاد گرفتهاند از ویلی (جانسن) نابینا دارند، من دلم میخواهد بدانم چرا ویلی نابینا هنوز هم در جکسن میسیسیپی دارد آسانسور بالا پایین میکند. چنین شکلی از نابرابری است که توهینآمیز است و نه واقعیت ازآنخودسازی فرهنگ چراکه امری طبیعی است".اگر مانع شویم بیتلز از کار ویلی جانسن نابینا یا دیگر خوانندگان سیاهپوست اقتباس کند کمک چندانی به بهبود زندگی سیاهپوستان نکردهایم. چنین کارهایی نتوانست جلوی قوانین جیم کرو[ 2 ] را در دههی 1950 بگیرد. نمیتواند آمریکا را از تبعیض بازار کار امروز خلاص کند. چنانچه ممانعت از "بهرهوری" دانا شوتز از نقاشی امت تیل نمیتواند امت تیلهای امروز را حفاظت کند.تنها تعدد کمپینهای اجتماعی و سیاسی میتواند ساختارهای نهادینهی اجتماع را دگرگون کند، جنبشهایی مانند جنبشهای حقوق مدنی دههی 1950 تا 1960 است که میتواند تغییرات مدنظر را در پی داشته باشد. در غیر این صورت عدالت اجتماعی را دیگر نه به مثابهی رهیافتی برای امحای ساختارهای استثماری خواهیم دید بلکه در کنه آن صرفا امکان "انصاف فرهنگی" را جستوجو خواهیم کرد. کمپینهای علیه ازآنخودسازی فرهنگی متضمن پذیرشی تلویحی است که در این عرصه مجالی برای بازی متوازن نیست و بهترین کار حصار کشیدن دور برخی محدودهها است.عمده استدلال منزجران ازآنخودسازی فرهنگی این است که اگر کسی از اندیشهها یا تصاویر و اشیای فرهنگهای دیگر استفاده میکند، باید "حرمت" آنها را حفظ کند. چنان که تامس کنیلی، رماننویس استرالیایی، متذکر میشود: "ما میتوانیم به فرهنگهای دیگر رخنه کنیم تنها تا آنجا که . حرمت فرهنگیشان را حفظ کنیم".از زمان خنیاگری سیاهپوستان[ 3 ] ( minstrelsy ) بدین سو قطعا موارد بسیاری وجود دارد که از فرمهای فرهنگی سواستفادهی نژادپرستانه کردهاند. گرچه هنر به ضرورت خود نگاهی موهن و حتی تحقیرآمیز به فرهنگها و سنتها خواهد داشت.در نقاشی مریم مقدس باکرهی کریس اوفیلی ( 1996 ) سر یکی از پستانهای مدونا از سرگین فیل پرداخت شده و باکره در احاطهی کولاژی از آلت تناسلی زنانه است که چنان از مجلات پورن بریده شده تاشبیه پروانه و فرشتگان شوند. در سال 1999 زمانی که این نقاشی در موزهی بروکلین به نمایش درآمد، مسیحیان بسیاری تقبیحش کردند، از جمله رودی گیلیانی، شهردار نیویورک، که نقاشی را "مشمیزکننده" و "بیحرمتی به مذهب سایرین" خواند. ویلیام ای. دانوهیو، مدیر اتحادیه حقوق مدنی و مذهبی کاتولیکها، خواستار اعتراض علیه نمایش شد و اعلام کرد اثر اوفیلی " نفرت پراکن" است. چنین واکنشهایی اجتنابناپذیر مینمود، چراکه غرض از این نقاشی به چالش کشیدن سنتهای تجسم مدونا را بود.آیههای شیطانی سلمان رشدی ( 1988 ) به نظر بسیاری از مسلمانان روایت کفرآمیزی از اسلام آمد، که چنین هم بود. رمان در بازگویی داستان پیدایش اسلام و تجسم پیامبر و همسرانش، ناگزیر و به عمد به سنتهای اسلامی بیحرمتی کرد.نقاشیهای مقبول فدا حسین از خدایان هندو به قصد اهانت خلق نشده بود. اما هندوهای بسیاری چنین برداشتی از نقاشیها داشتند، از نظر آنها شرایط وقتی وخیمتر شد که فهمیدند خود هنرمند هندو نیست.معضلی که در مفهوم "اهانت" با آن مواجه میشویم این است که این لغت خلط چند مسیله است: از نژداپرستی عیان گرفته تا استفادهی نسنجیده اما نه الزما نژادپرستانهای از فرمهای فرهنگی "اگزوتیک"، تا چالش تعمدی باورها و قوانین فرهنگی و مذهبی. چنانکه احترام به دیگری با احترام به فرهنگها و سنتهایشان یکی انگاشته میشود. برابری ما را ملزم میکند که همهی مردمان را انسانهایی مستقل و اخلاقگرا با حقوق و مرتبهی برابر بدانیم. اما در عینی که ما را ملزم میکند به حق آنها بر اعتقاد به باورها و اندیشههایشان احترام بگذاریم، احتیاجی ندارد که ما به تمام اندیشهها، باورها و سنتهایشان به دیدهی احترام بنگریم و یا برای همهی این اندیشهها، باورها و سنتها ارزشی برابر قایل باشیم.پیامد این دو قسم از اختلاط کار را برای کسانی آسانتر کرده که نمیخواهند باورهای فرهنگیشان به چالش کشیده شود تا بتوانند هر نقدی را با برچسب "بیحرمتی" یا "نژادپرستی" کنار بگذارند. "اهانت" واژهی معاصر و سکولار "تکفیر" است و عواقبش به همان اندازه مهلک مینماید.هر جامعه پاسداران خودش را دارد که وظیفهی حفاظت از نهادهای مشخص و ابقای امتیازات گروههای بهخصوصی را برعهده دارند و با محصور کردن باورهای خاصی از به چالش کشیدنشان جلوگیری میکنند. چنین پاسدارانی نه از بهحاشیهراندهها که از قدرتمندان حفاظت میکند. تبعیض نژدای به خودی خود شکلی از پاسداری است، روشی برای امتناع از امکان برابری حقوق، دسترسیها و فرصتهای برابر گروههای نژادی مختلف به شمار میآید.در جوامع اقلیتی، پاسداران معمولا نگهبانانی خود - منتصباند که قدرتشان متکی است بر تشخیص آنچه قابل پذیرش است و آنچه ورای حدودشان جای دارد. این نکته نه فقط در بحثهای ازآنخودسازی فرهنگی که در گسترهی وسیعتری از مناقشات بر سر جوامع اقلیتی و عرصهی هنر صادق است.به طور مثال، مورد نمایشگاه B را در نظر آورید، نمایشی دربارهی "باغوحشهای انسانی" که برت بیلی، هنرمند [سفیدپوستی] اهل آفریقای جنوبی، طراحیش کرده بود. این نمایش شامل 12 "صحنهی زندهی نمایشی - تاریخی" بود که بازیگران بیحرکتش چون دستسازه به نمایش گذاشته شده بودند. این "صحنههای زندهی نمایشی - تاریخی" از نمایش نژادپرستانهی قرن نوزدهی عجایبالخلقهها وام گرفته شده بود و در نمایشگاه B نقطهی آغازی برای واکاوی مسایلی چون بردهداری، استعمار و نمونههای حال حاضر تبعیض نژادی شد.نمایشگاه B در سال 2014 ، قرار بود که این مجموعه در مرکز باربیکن لندن به نمایش درآید اما به دلیل اعتراضاتی به محتوای نژادپرستانهی مجموعه، نمایش لغو شد. بازیگران این نمایش بیانهای منتشر کردند و در آن ت کید داشتند که "ما مفتخریم که بازیگران سیاهپوست این مجموعه باشیم" و همچنین این نمایش نه تنها نژادپرستانه نبوده که "ابزاری قدرتمند برای مبارزه علیه نژادپرستی" است. در جواب این بیانیه جامعهشناسی به نام کهینده اندروز در گفتگو با استلا اودونلامی یکی از بازیگران نمایشگاه B ، پاسخ داد: "هنرمندان سیاهپوست اجازهی تبیین آنچه را که قابل قبول است و یا نیست، ندارند". اما انگار جامعهشناسان سیاهپوست چنین اختیاری دارند.کمپینهای علیه ازآنخودسازی فرهنگی، از جمله کمپینهایی که علیه امثال نمایشگاه B شکل گرفت، موجب توانمندی آنهایی نمیشود که از تبعیض نژادی و نابرابری رنج میبرند، بلکه نفوذ اشخاصی را بیشتر میکند که آدولف رید، منتقد آفریقایی - آمریکایی، در سخنان گزندهاش "اتحادیهی سخنوران رسمی نژادی" مینامد، همانها که خود را مسیول پاسداری از امر قابل پذیرش میدانند. نامهی سرگشادهی هانا بلک به موزهی ویتنی که در آن خواستار حذف و نابودی تابلوی تابوت گشودهی دانا شوتز بود موکد آن است که "اگر سیاهپوستان به شوتز اعتراض کنند که نقاشیاش موجبات آسیبهای بیدلیل را فراهم آورده، شخص نقاش و شما باید حقیقت این امر را بپذیرید. نقاشی باید نابود شود". واقعیت این است که درست مانند بسیار سیاهپوستانی که مخالف تعطیلی نمایشگاه B بودند، خیل بسیاری از آفریقایی - آمریکاییان از جمله هنرمندانی چون کارا واکر و جک ویتن از شوتز حمایت کردند. اما برای ناقدان تنها صدای خودشان ندای "حقیقت" است. این کمپینها نه در حمایت از اقلیتها که در خدمت سرکوب چندگانگی اندیشه و گفتگو است.خود اصطلاح "ازآنخودسازی فرهنگی" هم بیمسمی است. فرهنگها از آن خودسازی نمیشوند که برساختهی تعاملات برآشفتهاند. نویسندگان و هنرمندان، در واقع تمام انسانها ناگزیر با تجربیات دیگری ارتباط برقرار میکنند. هیچ کسی مالک هیچ فرهنگی نیست، اما هر کسی میتواند متعلق به یک (یا چند) فرهنگ باشد، و با تعلق به یک فرهنگ شخص ابزار مناسب برای تعامل با فرهنگهای دیگر را مییابد.تعاملات فرهنگی از آن جهت برآشفتهاند که جهان برآشفته است. برخی برآشفتگیها سودمند است: مثل پیچیدگی و تنوعی که در دنیا وجود دارد. برخی از این برآشفتگیها هم زیانبارند: مثل تبعیض نژادی، نابرابریهای جنسیتی و اقتصادی که جهان را بیقواره میکند.چنین برآشفتگیهای زیانباری با تحدید تعاملات فرهنگی یا با انحصار فرهنگ در بند رسوم مشخص از بین نمیرود. کمپینهای علیه از آن خودسازی فرهنگی با بازتعریف مسایل سیاسی و اقتصادی از منظر فرهنگی یا از منظر هویتی موجب ابهام در ریشههای تبعیض نژادی میشوند و به چالش کشیدن آن را سختتر میکند. ناقدان با محدود کردن آنچه آدام شاتز از آن با عبارت "کنشهایی برای همدلی رادیکال و هویتشناسی خلاقه . بین نژادها" یاد میکند، مواجهه با چالشهای روبرو را دشوارتر میکنند.کمپینهای علیه از آن خودسازی فرهنگی برای هنرهای خلاقه مخرب است. برای سیاستهای مترقی هم مخرباند. این کمپینها به دنبال کنترل و نظارت بر تعاملات و محدودیت تخیلاند. به خاطر هنر و سیاست هم که شده ما به کنترل و محدودیت کمتر و تعامل و تخیل بیشتر نیازمندیم.[ 1 ] Appropriation [ 2 ] قوانینی ایالتی و بومی بودند که بین 1876 و 1965 در ایالات متحده به تصویب رسیدند. این قوانین در سال 1965 ملغی شدند. بر اساس این قوانین از سال 1890 دستوری رسمی مبنی بر جدایی نژادی سیاهپوستان آمریکایی در همه ت سیسات عمومی ایالات جنوبی موتلفه سابق صادر شد که با شعار "سوا اما برابر" قرین بود.[ 3 ] خنیاگری یا minstrelsy در قرن نوزدهم در آمریکا متدوال شد. این نمایش شامل رقص و موسیقی و اجراهای طنز بود و بیشتر وضعیت سیاهپوستان را به تصویر میکشید. |
چگونه کتابخوان شویم؟ چگونه به مطالعهکردن عادت کنم؟ برای شروع مطالعه روزانه چه کتابی مناسبتر است؟ چگونه یک کتاب را بخوانم و اصلا چطور یک کتابخوان شوم؟ پرسشهایی که ذهن هر فرد در شروع فرآیند عادت به مطالعه با آن روبهرو میشود.چگونه به مطالعهکردن عادت کنم؟ برای شروع مطالعه روزانه چه کتابی مناسبتر است؟چگونه یک کتاب را بخوانم و اصلا چطور یک کتابخوان شوم؟ پرسشهایی که ذهن هر فرد در شروع فرآیند عادت به مطالعه با آن روبهرو میشود.چگونه کتابخوان شویم؟با توجه به ت ثیر آموزش در پیشرفت اجتماعی، فرهنگی کشور، ترویج فرهنگ مطالعه از ارزشهای دینی و ملی به شمار میآید. در فرهنگ و تمدن اسلامی، کتاب جایگاه ویژهای دارد و همواره به آن عنایتی خاص شده است.اسلام، معجزهاش کتاب است و نخستین پیام آن، امر به خواندن است. در روایات نیز به اصل هدیهدادن، به منظور افزایش محبت بسیار ت کید و سفارش شده است به همین منظور در این مطلب سعی کردهایم به بهانه روز کتابو کتابخوانی به اختصار به بیان 5 راهکار در مورد نحوه کتابخوانی بپردازیم.قدم اول، دوستداشتننخستین پیشنهاد ما این است: اگر کتابی را دوست ندارید، نخوانید. نخستین قدم برای کتابخوانشدن، دوستداشتن است.زندگی آنقدر هم بلند نیست که ما با دوستنداشتههایمان آن را طیکنیم. پس در کتابخوانی هم توجه کنید، کتابی را انتخاب کنید که دوست دارید و از خواندن آن لذت میبرید.اگر میخواهید یک کتابخوان حرفهای شوید، نخست کتاب را پیش چشم قرار دهید و ببینید آیا از خواندن این کتاب لذت میبرید یا خیر؟ میتوانید بخش کوتاهی از کتاب برگزیده خود را هم بخوانید.اگر ارتباط برقرار کردید، آن کتاب را برای مطالعه انتخاب کنید.با کتاب همراه شویمیکی از راههای ترویج کتابخوانی در دسترسبودن آن است. در میان درگیریها و مشغلههای روزانه زمانهای بسیاری وجود دارد که میتوان از آن بهعنوان فرصتی برای کتابخوانی بهره برد.در زمانهایی که به کتاب دسترسی داشته باشیم بهترین زمان برای کتابخوانی است زمانهای انتظار، مترو و. . اگر آدمی نیستید که به سادگی کتاب دستتان بگیرید و بخوانید، در مرحله اول همیشه یک کتاب همراه خود داشته باشید و هرکجا که میروید، با خود ببرید.میتوانید از کتابهای کمحجم هم استفاده کنید. اگر هم علاقهای به حمل کیف و کتاب ندارید، استفاده از کتابخوان الکترونیکی را پیشنهاد میکنیم.تعیین زمانکتابخوانیشما چه ساعتی در روز غذا میخورید؟ پاسخ به این سوال برای شما ساده است چون شما زمانهای مشخصی را برای صرف غذا تعیین کردهاید.این موضوع را در حوزه کتابخوانی نیز باید دنبال کنید. زمانهای مشخصی را برای کتابخوانی تعیین کنید. بهطور مثال، پیش از خوابیدن زمان مناسبی برای کتابخوانی است این یک راه عالی برای پایاندادن به روز است و راهی موثر برای آرامش قبل از خواب.شما میتوانید این زمان را برای کتابخوانی انتخاب کنید. اگر شما یک مهلت تعیینشده برای اتمام کتاب داشته باشید، میتوانید مطمین باشید که زمان لازم برای خواندن آن کتاب را در بین روز و شبهایتان پیدا میکنید.از کتابخوانی لذت ببریدچرا از کتابخوانی لذت نمیبریم؟ پرسشی که تعدادی از افراد مطرح میکنند یکی از دلایل عدم لذت کتابخوانی نبود مکان مناسب برای کتابخوانی است.شما میتوانید برای خواندن کتاب، به کتابخانه بروید. شاید مدتهاست به کتابخانه نرفتهاید، اما بهتر است مجددا سری به یک کتابخانه بزنید.امروزه کتابخانهها نسبت به قبل فضاهای بهتری را دارا هستند فضای بسیار مناسبی برای کتابخوانی. اگر هم رفتوآمد به کتابخانه برایتان سخت است.نحوه کتابخواندن هم میتواند در میزان لذت کتابخوانی تاثیرگذار باشد. دقت کنیدلحن، آهنگ بیان و حالت چهرهتان را با متن هماهنگ کنید.اشتراکگذاری کتابدوستان کتابخوان برای خود بیابید یک اصل بین کتابخوانهای حرفهای رایج است: آدمهایی که عاشق کتاب هستند، سعی میکنند با دیگر آدمهای عاشق کتاب متصل شوند.دوستان کتابخوان، کتابهای پیشنهادی بسیاری دارند، حتی شما میتوانید کتابهایتان را با آنها به اشتراک بگذارید.کتاب قرض دهید و کتاب قرض بگیرید. وقتی رابطه نزدیک با چنین کسانی پیدا میکنید، میل شما هم به خواندن هم افزایش پیدا میکند. اصلا میتوانید در یک شبکه اجتماعی تجربیات خود را از یک کتاب با دوستان خود به اشتراک بگذارید.در مورد کتابی که خواندهاید، در فضای مجازی با دوستان خود صحبت کنید.منبع: اینترمگ |
رفاقت با آدمهای متضاد دوست جدید یعنی تجربه جدید، یعنی گسترش ارتباط ، وقتی با آدمهای مختلف و حتی با دیدگاههای مختلف دوست میشوی حتی آدمهایی که به ظاهر افکار و عقاید متفاوت و متضادی با تو دارند تجربیات جدیدی برایت دارد ما آدمهایی با افکار متفاوت را تنها از دور دیدهایم و قضاوت کردهایم اما دوستی باعث میشود رفتار فرد را از دریچه نگاه و درک خود او بسنجیم و اینجا بهتر میتوانیم تصمیم بگیریم که او چه آدمی است و چقدر صداقت دارد البته دوستی اینجا به معنای رفاقت صمیمی نیست طبیعی است که ما باید دوستان صمیمی خود را از افرادی با افکار نزدیک به خود انتخاب کنیم تا دچار انحراف نشویم اما معاشرت کوتاه و دوستی و همزبانی وهمدلی برای شناخت درست آدمها بسیار لازم است اما این جنس رفاقت یک اصل مهم و شرط ضروری دارد و آن احترام واقعی و بدون قضاوت به افکار و عقاید همدیگر است هر دوطرف باید برای آشنایی واقعی و بدون پیشفرض با یکدیگر معاشرت کنند یعنی هر دو پیشفرضهای خود را کنار بگذارند و تصمیم بگیرند که همدیگر را آنگونه که واقعا هستند بشناسند و بتوانند خط قرمزهای یکدیگر را درک کنند و نسبت به عقاید هم کنایه و طعنه نزنند هردو، تاکید میکنم هردو ، سعی در ایجاد آرامش و درک متقابل داشته باشند دراین صورت رفاقتی مفید و تجربهای لذت بخش ومهمتر از همه شناختی دقیقتر از طیف مقابل برای هردو ایجاد میشود.به عنوان یک فرد مذهبی نسبت به آشنایی و معاشرت حتی با آدمهای غیر مذهبی البته باشرط مذکور علاقه مندم(هرچند که در نمونهی واقعی چندانی را تجربه نکردهام) معتقدم هر دو طیف مذهبی و غیر مذهبی / انقلابی و غیر انقلابی شناخت درستی از یکدیگر ندارند و تنها راه حل این شکاف نه تقابل و نه نادیده گرفتن طرف دیگر ،بکله گفتگو و رفاقت بدون پیشفرض و تلاش برای درک زاویه دید طرف مقابل گذرگاه مناسب برای برون رفت از شکاف اجتماعی امروز جامعه ماست .نظر شما چیست؟؟ بیایید گفتگو کنیم . . . |
شماره 17 - مذهب و اخلاق کشاکش منافع؟ پرسشوپاسخ با جناب آقای "حسین کامکار"، از طلبههای دومین دوره حوزه "مشکات"مذهب و اخلاق، دو نهاد پرداعیه بشری که از بدو پیدایش تابهامروز، به هزاران رنگ مختلف درآمدهاند و با وجود چنین تنوعی، و همچنین تغییر و تحولاتی بنیادین که برای هرکدامشان در طول دوران رخ داده، کماکان ادعای لااقل ردی از قدسیت را در خویش دارند و خود را متضمن سعادت آحاد جامعه بشری میدانند. اما اگر با اندکی ت مل، از پوسته این هزاررنگ آشوبناک، به عمق آن نفوذ کنیم، به طیفی بسیار منظمتر براساس بازآرایی طبقاتی برخواهیمخورد. کدام مکتب اخلاقی و کدام تفسیر از دین، منافع کدام طبقه را ت مین میکنند؟این پرسش عمیق ابتدایی، ما را بر آن داشت تا به سراغ جناب آقای حسین کامکار (دارای تحصیلات حوزوی در حوزه مشکات و فارغالتحصیل برق شریف)، برویم و پرسشوپاسخی مکتوب را با ایشان داشتهباشیم.+ اکثریت قابلتوجهی از جامعه، به وجود منبع یا منابعی بهاصطلاح "قدسی" برای مذهب، اخلاق و نظام ارزشها باور دارند. گرچه حدودوثغور، میزان و شکل این باور میتواند بسیار متفاوت باشد، اما افراد این اکثریت در وجود این باور در ضمیر پنهان و آشکارشان مشترکاند. علاوهبرآن، این باور توسط گروه بزرگی از مبلغان و حتی نظریهپردازان سه عرصه مذکور پذیرفته شده و تبلیغ میشود. اما آیا میتوان بهراستی منبع یا منابعی مستقل از شرایط و ملزومات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه برای اخلاق، مذهب و ارزشها یافت تا آنها را استخراج و در جامعه جاری کرد؟ یا اینکه خود برهمکنشهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و تقابل منافع طبقات و قدرتهاست که به تولید و یا بازتعریف مذهب، اخلاق و ارزشها میانجامد و آنها را در ناخودآگاه انسانها تبدیل به محرک و بازدارندهای قوی میکند؟پیش از هر چیز، تشکر میکنم از "ترنج" که این فرصت را در اختیار من قرار دادهاست.من سوال شما را اینطور میفهمم که آیا مذهب، اخلاق و ارزشها، برساخته/ مت ثر از برهمکنشهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و . است؟ یا منبعی قدسی ورای این برهمکنشها هست که از این تلاطمها ت ثیر نمیپذیرد و مستقل از آنهاست؟ (آنگونه که به ادعای شما، اکثریت مردم به چنین منبعی قدسی باور دارند و مبلغان/ نظریهپردازان نیز، تبلیغ میکنند)برای این پرسش، چند نکته به ذهن بنده میرسد:نکته اول: من دو مفهوم "مذهب/ دین" و "اخلاق" را میفهمم، اما مطمین نیستم که مقصود شما از "ارزشها" ( values ) را درست فهمیدهام یا خیر. بخش قابلتوجهی از ارزشها، عبارتند از ارزشهای اخلاقی (مثل عدالت یا فروتنی) یا ارزشهای دینی (مثل توحید یا اخلاص). البته ارزشهای دیگری هم میتوان تصور کرد، مثل ارزشهای زیباییشناسانه/ هنری، یا ارزشهای معرفتشناسانه، یا ارزشهای مالی و اقتصادی و . اما من عجالتا دامنه بحث را به ارزشهای دینی و اخلاقی محدود میکنم چرا که کاربرد "ارزش" بدون مشخصکردن مقوله آن، کمی ابهامبرانگیز است و قدر مسلم ارزشهایی که به گفتوگوی ما مربوط میشوند، ارزشهای دینی و اخلاقیاند.نکته دوم: در این بحث لازم است بین "دین آرمانی/ اخلاق آرمانی" با "دین محقق/ اخلاق محقق" تمایز بگذاریم. مقصود من از دین محقق، همان دینداری موجود در جوامع است که الزاما مطابق با دین حقیقی هم نیست. دین محقق، یک پدیده مردمشناسانه است که با مطالعات انسانی کشف میشود مثلا بدعتهای دینی رواجیافته، جزیی از دین محققاند، اما تعلقی به دین حقیقی ندارند. درباره اخلاق هم همینطور است اخلاق مردم شهرهای مختلف یا فرهنگهای مختلف با هم فرق میکند و این یک واقعیت انسانی است که با مطالعات قومشناختی و مردمشناختی به دست میآید. اما دین آرمانی و اخلاق آرمانی از مطالعات مردمشناسانه کشف نمیگردند دین آرمانی هدفی است که دینشناسان دنبال میکنند و برای آن به منابع معتبر دینی مراجعه میکنند و اخلاق آرمانی، هدفی است که فیلسوفان اخلاق دنبال میکنند و برای آن، به وجدانیات اخلاقی یا استدلالهای اخلاقی مراجعه میکنند. شکی نیست که "دین محقق" و "اخلاق محقق" تحولپذیرند هر خرافه و بدعتی که رواج یابد، تحولی در دین مردم محسوب میشود کما اینکه هر واجب فراموششده و سنت متروکی که دوباره احیا میگردد و در خاطرها مهم میشود، عملا دینداری مردم تغییر کردهاست. این نوع از تغییر، چندان محل نزاع نیست. بنابراین مناسب است که تمرکز بحث را روی "دین آرمانی" و "اخلاق آرمانی" ببریم و بپرسیم: آیا ارزشهای دین آرمانی/ اخلاق آرمانی، مستقل از شرایط جامعهاند یا وابسته به آن؟نکته سوم: احکام دینی و اخلاقی را میتوان به دو سطح تقسیم نمود: سطح جهانی و سطح مصداقی. اجازه بدهید این مطلب را با یک مثال فیزیکی توضیح بدهم. در مکانیک نیوتنی، قانون گرانش یکی از گزارههای معتبر جهانی است که نیروی جاذبه بین دو جرم را توصیف میکند، اما اینکه مدار زمین به دور خورشید، چه شکلی داشتهباشد واقعیتی است که وابسته به شرایط اولیه (مثل مکان اولیه، سرعت اولیه و موقعیت سایر اجرام) است. نتیجهای که شما در هر مسیله فیزیکی به دست میآورید، ترکیبی است از یک یا چند قانون جهانی، بهانضمام اطلاعات خاص هر مسیله (شرایط اولیه/ مرزی) که خاص همان مسیله است. در باب دین و اخلاق نیز همین تفکیک قابلاجرا است. پارهای از گزارههای دینی، جهانیاند مثلا این گزاره که "حج بر مستطیع (یعنی کسی که توانایی حجگزاردن را دارد) واجب است". حال در مقطعی از زمان، مثلا بهدلیل شیوع کرونا، ممکن است هیچ یک از (یا اکثر قریب به اتقاق) مسلمانان، مستطیع نباشند. در اینجا، شرایطی که به سلامتی جامعه مرتبط است، بر حکمی دینی اثر گذاشته، اما این اثر، در سطح مصداقی است نه در سطح جهانی یعنی آن قانون که "حج بر مستطیع واجب است"، کماکان برقرار است. بنابراین سطح جهانی دین/ اخلاق مستقل از شرایط است، اما پیدا کردن مصداقها و تطبیق آن قوانین بر مصداقها، وابسته به شرایط مصداقهاست. بهاصطلاح حوزویان، حکم در مرحله "جعل" تغییر نکرده، اما در مرحله "فعلیت" تغییر میکند.نکته چهارم: اینکه بگوییم "هرچه متعلق به سطح جهانی دین باشد، لایتغیر است"، کمیتاقسمتی همانگویی (توتولوژی) است. مهم این است که ببینیم گستره جهانی دین تا کجاست مثلا برخی از روشنفکران دینی معتقدند که این بخش لایتغیر، صرفا به اصل توحید و بایستگی سلوک توحیدی محدود میشود و فقه/ شریعت، بخشی از سطح جهانی دین نیستند. به نظر من، این تفسیر از اسلام، نادرست و غیرقابلدفاع است. من معتقدم که احکام شریعت اسلام (نماز، روزه، حج، و .) نیز به سطح جهانی دین تعلق دارند. البته ممکن است ادیان دیگر، وضعیت دیگری داشتهباشند، ولی در مورد اسلام، وقتی به منابع اسلامشناسی (یعنی قرآنکریم، سیره و حدیث) مراجعه شود، خواهیم دید که شریعت، از بخشهای تحولناپذیر و غیرقابلحذف اسلام است. البته مصادیق عوض میشوند و فعلیتها دگرگونی میپذیرند گاهی ضرر و حرج عارض میشود و گاهی موضوع تبدل مییابد و ممکن است دینداری صحیح و بایسته، صورت تازهای به خود بگیرد، اما سطح جهانی شریعت (مرتبه جعل) ثابت باقی میماند.نکته پنجم: در باب اخلاق آرمانی نیز یک سطح جهانی لایتغیر وجود دارد. اگر چنین سطحی از اخلاق را نپذیریم، اخلاق را تماما برساخته جامعه کردهایم، بدون اینکه هیچ ضابطه جهانشمولی برای استنباط اخلاقیات هر جامعه وجود داشتهباشد و بدین صورت، باب نقد اخلاقی نسبتبه جوامع را بستهایم. اگر بخواهیم به هرجومرج اخلاقی نرسیم، لازم است دستکم یک یا چند قانون جهانشمول داشتهباشیم. اگر بخواهیم سطح جهانی اخلاق را "مجموعهای تهی" در نظر بگیریم، هرجومرج اخلاقی را رقم زدهایم و اخلاق را بر باد داده و "آرمانهای متعالی" را به "واقعیتهای برخاسته از مقتضیات جامعه" فروکاستهایم این، مرگ اخلاق است.دین/ اخلاق آرمانی، سرچشمههای قدسی/ وجدانی/ عقلانی لایتغیری دارند که مصادیق خارجی آنها در گذر زمان، متغیرند. در نقطه مقابل، احکام فعلیتیافته دینی/ اخلاقی ثابت نیستند.مارتین لوتر در حال نصب اعلامیه 95 مادهایاش به در کلیسای ویتنبرگ. اثر "فردیناند پاولز" ( 1837 )+ تغییر و تبدل گزارههای اخلاقی و هنجارها و رویکردهای مختلف به دین در دورههای گوناگون، افرادی را به این واداشته است تا بهدنبال اصل یا اصول بنیادیتری باشند که بتواند چنین تغییراتی را توجیه نماید. برای نمونه، عدهای همزمانی شروع و سرعتگیری روند تغییر ارزشها و هنجارهای جامعه را با شروع و اوجگیری انقلابهایی که بنیانهای اقتصادی و سیاسی جامعه را دگرگون میسازد بررسی میکنند گویا قدرتگیری گروه جدید و تثبیت سیستم و منافع نو، نیاز مبرم به تغییرات اساسی در هنجارها و ارزشها دارد. آیا اساسا وجود چنین تغییرات بنیادینی را قبول دارید؟ اگر پاسخ مثبت است، ریشه چنین تغییراتی را در چه میدانید؟آنطور که از سوال شما برداشت میکنم، پرسش شما متعلق به حیطه "دین محقق" و "اخلاق محقق" است. همانطور که اشاره کردم، دینشناسان و فیلسوفان اخلاق، در درجه اول به مسایل دین/ اخلاق محقق نمیپردازند و این جامعهشناسان، روانشناسان و یا قومشناسان و مردمشناسان هستند که به این مسایل علاقه نشان میدهند. البته دینشناسان و فیلسوفان اخلاق نیز با واسطههایی معرفتی به این مباحث میپردازند میدانید که امروزه آنچنان مرزهای رشتههای تخصصی در حال فروپاشی است که هر مطالعهای اصولا لازم است میانرشتهای تلقی گردد. با این حال، از آنجا که من در جامعهشناسی مطالعات ناچیزی داشتهام، نمیتوانم بیش از پاسخهای کلی، نکتهای ارایه کنم. آنچه میتوانم بیان کنم، این است که هم دین محقق (یا تحول در دین محقق) میتواند بر جامعه (در ابعاد گوناگون اجتماعی، سیاسی و .) ت ثیرگذار باشد و هم جامعه (یا تغییر در جامعه) میتواند بر دین محقق اثرگذار باشد. برای واقعیت اول (اثر دین بر جامعه) میتوان به اصلاحات دینی "مارتینلوتر" در اروپا اشاره کرد که به الهیات جدیدی با پیامدهای اجتماعی و اقتصادی خاصی همچون "کالوینیسم" انجامید و برای واقعیت دوم (اثر جامعه بر دین) میتوان به محدودشدن قدرت کلیسای کاتولیک در جریان انقلاب کبیر فرانسه مثال زد.برخی از جامعهشناسان، رابطه بین تحولات دینی و تحولات جامعه را یکسویه میدانند گویی صرفا این تغییر در مناسبات جامعه است که به تغییر دین محقق میانجامد حال آنکه این دیدگاه، قابلدفاع نیست و باید گفت که این رابطه، دوسویه است و تغییر در دیانت نیز میتواند در اوضاع اجتماعی یا سیاسی جامعه، تحولات شگرف پدید آورد. اما درباره اینکه رابطه علی - معلولی دوسویه بین تحولات جامعه و تحولات دینداری دقیقا چگونه است، ماجرا بسیار پیچیده است. میدانیم که در تحولات، از صرف همزمانی، علیت کشف نمیشود، یا به تعبیر آماردانان:" Correlation does not imply causation "در تحقیقات علمی، میتوان جامعههای آزمون ایزوله تعریف کرد و با حذف یک عامل، بقا یا حذف اثر را سنجید اما در جوامع انسانی، چنین جامعههای آزمونی بهسادگی قابلطراحی نیستند و همین مسیله است که ارایه تحلیل جامعهشناسی را به امری بغرنج بدل میکند. فیالمثل، هنوز درباره علل و عوامل شکلگیری انقلاب بهمن 57 در ایران، بین جامعهشناسان وفاقی وجود ندارد. برای مثال، شخصیت مرحوم آقای "سیدروحالله خمینی" (ره)، به مثابه یک شخصیت دینی کاریزماتیک، چه سهمی در این انقلاب داشتهاست؟ و اصولا روش اندازهگیری این سهم چیست؟ من جامعهشناس نیستم، اما نظریههای جامعهشناسان، برای شخصی چون من که در وادی فیزیک و مهندسی سیر کردهام، معمولا اقناعکننده نبودهاند چرا که متد و روش علمی و کمیای که در فیزیک و مهندسی بهصورت خوشتعریف در اختیار داریم، در جامعهشناسی وجود ندارد (یا بهندرت یافت میشود) و از طرفی، دادهها نیز تفاسیر متفاوتی میپذیرند. کلاننظریههای جامعهشناسی - که گاه، ادعاهای بزرگی هم دارند - معمولا تعجب مرا برانگیختهاند و در چشم من، غیرمحتاطانه و بیپروا آمدهاند گویی ما هنوز در دوره طفولیت جامعهشناسی بهمثابه یک علم به سر میبریم.+ در سالهای اوجگیری انقلاب اسلامی و تقریبا تا پایان دوره جنگ ایران و عراق، سخنان عالیرتبهترین مقامات کشور و سردمداران انقلاب از جمله آیتالله "خمینی" (ره)، دربردارنده ستایشهای بینظیری از "طبقه کارگر"، "فقرا"، "مستضعفین" و "کوخنشینان" است و تفاسیری از اسلام و روایاتی از پیامبر اسلام (ص) و امامان شیعه (ع)، مستمسک این تمجیدها میگردد درست در سالهایی که به همراهی نیروی عظیم این طبقه و محرومان جامعه برای پیروزی انقلاب و تثبیت حکومت جدید، نیاز مبرمی احساس میشد (مطابق با سخنان آیتالله خمینی). نظام ارزشی جدید در گفتمان حاکمیت و رهبران انقلاب، محرومان و طبقه کارگر جامعه را دلگرم ساختهبود تا برای نظامی که حس میکرد قرار است خادم او باشد جانفشانی کند، اما با پایان جنگ و تثبیت نظام جدید، بهمرور شاهد تغییر 180 درجهای در نظام ارزشگذاری هستیم. همان افرادی که تا قبل از آن، دم از ارزش والای کارگر میزدند و تابع رهبری بودند که انقلاب را رهین "طبقه گودنشین" و پیروزی و پیشبرد آنرا مدیون "قشر کارگر" میدانست و .، در تریبونهای رسمی و در بالاترین جایگاههای حقوقی، از ارزش ثروت و صاحب آن در اسلام دممیزدند و حمایت سرمایه از انقلاب را عامل پیشرفت میخواندند. همچنین، در کنار تسهیل شرایط برای استثمار کارگران و لهشدن محرومان زیر فشار سرمایهداران و کارفرمایان و سرکوب خونین آنها، با استفاده از تریبونهای بزرگ کشور، نظام ارزشی جدیدی را پایهریزی میکردند. همزمان مشاهده میشود که بخش عظیمی از توان "روشنفکران دینی" هم صرف منطبقسازی و تناقضزدایی گزارههای دینی با لیبرالیسم میشود. کار به اینجا ختم نشد تا امروز شاهد آن باشیم که بازتعریف کلمه "مستضعف"، دیگر فرودستان جامعه را دربرنگیرد و کسیکه او را "جوان انقلابی" میخوانند، با افتخار کسانی را که در تهران زیر 10 میلیون تومان درآمد دارند، یعنی تمام آنهایی را که آیتالله خمینی (ره)، کاخنشینان را لایق مقایسه با ایشان نمیدانست، بیجنم و بیپشتکار بنامد.این فقط یک نمونه ملموس و دردسترس در بازهای کوتاه از تاریخ و کشوری معین است و مثالهای بیشماری در این زمینه وجود دارد. با توجه به پیچیدگی جامعه امروز جهانی و نیاز روزافزون گروههای قدرت و سرمایه به بهرهبرداری و تفسیر سودآور از مذهب و اخلاق و ایجاد نظام ارزشی در جهت تثبیت و حفظ منافع، آیا دین میتواند بدون اعلام موضع و جبههگیری صریح نسبتبه منافع طبقات اجتماعی مختلف، داعیه تعیین معیارهای پویا برای نظام اخلاقی داشتهباشد؟آیا معیارهایی را که خود را مستقل از منافع مادی طبقات میدانند - همانگونه که جمعیت داعیان این مدعا کم نبوده و نیست - ، میتوان جز سرابی خوشسیما برای فریب و پیشبرد منافع طبقه حاکم به حساب آورد؟من مطلب شما را چنین میفهمم: شما میگویید در تاریخ جمهوری اسلامی، یک تغییر گفتمان در ارزشها پدید آمدهاست که نقطه عطف آن، پایان جنگ تلقی میگردد. در این تغییر گفتمان، توجه از طبقه کارگر و مستضعف بهسوی طبقه صاحب ثروت معطوف شدهاست و شما گفتمان دوره انقلاب و جنگ (ارزش طبقه کارگر و محروم) را ت یید میکنید و گفتمانی که از دوره سازندگی آغاز شد (اعتنا به صاحبان ثروت و اوجگیری لیبرالیسم) را نفی میکنید و بر این اساس، از نهاد دین، انتظار دارید که به یاری طبقه کارگر و محروم و مستضعف بشتابد و موضع خنثی نسبتبه منافع طبقات مختلف نداشتهباشد در غیر این صورت، نهاد دین، چهبسا صرفا سرابی خوشسیما باشد که منافع طبقه حاکم را پیش میبرد.در مطلب شما، به نکاتی سیاسی یا تاریخی اشاره شده که من فعلا به آنها نمیپردازم هرچند با کلیت دیدگاه شما (و نه همه جزییات آن) موافقم. در این بین، دو نکته مرتبط با دینشناسی در این بین هست که مایلم درباره آن با تفصیل بیشتری صحبت کنم:اول: بهکاربردن واژه "طبقه"، متضمن پذیرش یک انگاره جامعهشناختی در باب ساختار جامعه و قشربندی آن است و آن، این استکه "جامعه، اصولا ساختاری طبقاتی دارد". واژه "طبقه"، بار معنایی متفاوتی با "گروه" دارد. افراد یک "طبقه"، منافع مشترکی دارند که گویا تنها در "ستیز" با طبقه دیگر بهدستآمدنی است برخلاف گروههای مختلف اجتماعی که ممکن است بدون ستیز و با صلح و مسالمت و همدلی، در کنار هم زندگی کنند. به عبارت دیگر، واژه "طبقه"، تداعیگر یک ستیز بیامان تا رسیدن به "جامعه بیطبقه" است و این، خود، متضمن پیشفرضهایی در باب فلسفه تاریخ است. البته نمیخواهم بگویم که مقصود شما از بهکاربردن این واژه چنین بودهاست، اما ناخواسته، یک چنین تصوراتی از واژه "طبقه"، دستکم برای بنده، وجود دارد و شاید برای دیگران نیز وجود داشتهباشد. اگر دیگران هم چنین درکی از "طبقه" داشتهباشند، باید گفت که این واژه، گرانبار از نظریاتی در باب فلسفه تاریخ یا ساختار جامعه است. من رابطه بایسته و مطلوب بین فقیر و غنی در امت اسلامی را رابطه "ستیز" و "نبرد بیامان" نمیدانم. بله در قرآنکریم، از تقابل "مستضعفان و مستکبران" سخن بهمیان آمده و وعده خداوند نیز به پیروزی مستضعفان تعلق گرفته است: "و نرید ن نمن علی الذین استضعفوا فی ال رض و نجعلهم یمه و نجعلهم الوارثین" اما قشربندی قرآنکریم در دوگان "مستضعف/ مستکبر" در بافتار آیات قرآنی با دوگانهایی چون "فقیر/ غنی" یا "رعیت/ حاکم" اختلاف عمیقی دارد. حتی اگر بپذیریم که مستضعفان معمولا فقیرند یا از رعیتاند، اما نمیتوان گفت هر مستضعفی الزاما فقیر است یا الزاما از رعیت است همانطور که نمیتوان گفت هر انسان غنی، الزاما مستکبر است و یا هر حاکمی، الزاما مستکبر است. چهبسا حاکم عدلی که خود از مستضعفان در زمین است، مثل مولی علی علیهالسلام یا ثروتمندی که سخاوتمندانه فقیران و محرومان را تکریم میکند و خود را با آنان برابر و برادر میشمارد مثل مولی حسنبنعلی علیهالسلام. در حد شناخت بنده از دین آرمانی، الگوی پیشنهادی اسلام برای فرد مسلمان، نه فقر است، نه غنا بلکه هر دو، اسباب ابتلای شخص مومناند و قرارگرفتن در هریک از این دو وضعیت، وظایف دینی و اخلاقی خود را اقتضا میکند.نکته دوم: درباره اینکه پرسیدید موضع دین درباره "طبقات مختلف" چیست، در حد شناخت بنده از دین، باید عرض کنم اسلام با انحصار سرمایه در دست اغنیا مخالف است و ابزارهایی برای انتقال سرمایه به طبقات پایینتر معرفی کرده است ("ما فاء الله علی رسوله من هل القری فلله و للرسول و لذی القربی و الیتامی و المساکین و ابن السبیل کی لا یکون دوله بین ال غنیاء منکم" ) این ابزارها عمدتا از سنخ ابزارهای نرم است مثل مالیات و زکات و فیء و خمس و انفال که بهصورت واقعی، جریان سرمایه از اغنیا به فقرا را برقرار میکنند نه از سنخ ابزارهای سختی همچون ستیز و جنگ و اعتراض و دعوا. البته باید به کسانیکه "منع زکات" میکنند و حقوق مالی محرومان را میبلعند و به حکام رشوهخوار هرزه و حکامی که داد رعیت را از قلدرها نمیستانند، به اشد وجه شورید و اعتراض کرد، اما اینها غیر از شورش و اعتراض یک "طبقه" علیه تمامیت "طبقه دیگر" است. سرشت این اعتراض، "اعتراض طبقاتی" نیست، بلکه "نهی از منکر" در مراتب مختلف آن و با رعایت ضوابطش است یکی از این ضوابط، "رعایت انصاف" به شمار میرود. همانطورکه تثبیت مسیولان خاین، اخلاقا نارواست، تضعیف مسیولان صالح نیز اخلاقا نارواست.+ بردهداری، یکی از مفاهیم بحثبرانگیز است که نقطهنظرات بسیاری پیرامون آن وجود دارد. اما آنچه که مسلم است، در جوامع بشری، مدت مدیدی بردهداری بهشکل سنتی امری کاملا جایز شمرده میشد و منافع بسیاری را برای گروههای ثروتمند به ارمغان آوردهبود و در این شرایط، شاهد پذیرش و صحه بسیاری از ادیان بر این امر هستیم. گرچه حقوقی هم برای برده در نظر گرفته میشود، اما بر اصل وجود انسان برده و انسان آزاد، کاملا صحه گذاشته میشود.با تغییر شرایط و برقراری نظم جدید، نظام سنتی بردهداری برچیده میشود و بردهداری بهشیوه قدیم، تبدیل به یک ضدارزش میشود. در این بین، شاهد تغییری در مواضع مبلغان ادیان هستیم که در کنار تلاش برای توجیه احکام گذشته (فارغ از درست و غلطبودن چنین توجیهاتی)، فهم جدیدی از دین ارایه میشود و مفاهیم و ارزشهای جدیدی که حاصل سیستم نوین است، موردت یید فهم جدید از دین قرار میگیرد و آنها را تثبیت میکند. گویا دین نیز همجهت با نهاد اخلاق، نقش تثبیتکننده داشته و هردو، در جهت تحکیم پایههای نظم نوین، نقشآفرینی میکنند. آیا کارکرد تصویرشده موردپذیرش شماست؟ اگر پاسخ مثبت است، باید به آن بهعنوان یک آفت نگریست و با آن مقابله کرد یا اینکه آن را کارکردی مثبت تلقی میکنید؟پیش از پاسخ به سوال شما، مایلم به دو نکته اشاره کنم:نکته اول: سرشت بردهداری اسلامی، با سرشت سایر انواع بردهداری در قومیتها و جوامع انسانی تفاوت دارد. این تفاوتها هم در شناخت حقوقی/ اخلاقی اسلام، و هم در گزارشهای مردمنگارانه ( ethnography ) خاورشناسان انعکاس یافتهاست. اصولا همسانانگاری نوع روابط انسانی "غلامان/ کنیزان" با "بردهداری غربی یا شرقی" نادرست است. سرشت بردهداری اخلاقی اسلام، یک نظام "اسیرداری" است. در شریعت اسلامی، خبری از کودکفروشی از جانب والدین، بردهشدن بدهکاران، فروش روسپیان و یا ممنوعیتهای درونهمسری نظام کاستی ( caste endogamy ) نیست.نکته دوم: بههیچوجه روشن و بدیهی نیست که سیستمهای اسیرداری مدرن - که عمدتا مبتنیبر زندان یا اردوگاههای کار اجباری است - وضعیتی بهتر از نظام بردهداری اخلاقی اسلام داشتهباشند. تا هنگامیکه "جنگ" هست، "اسیر جنگی" هم هست. در نظام اسلامی، اسیران جنگی، بهجای زندگی در "زندانهای نظامی"، به "درون خانوادهها" منتقل میشوند از این طریق، یک "تجربه زیسته" با مسلمانان کسب میکنند و در عین حال، امکان زناشویی رسمی، فرزندآوری، برقراری برخی از قراردادهای مالی (که در قرآنکریم با عنوان مکاتبه مطرح میشود، در سوره نور، آیه 23 ) و سایر مزایای دیگر را کسب میکنند در جرایم عمومی، مجازات حقوقی خفیفتری متوجه آنهاست و کرامت انسانی و رفتار اخلاقی با آنان مورد ت کید قرار میگیرد. به نظر من، آنچه از همه مهمتر به حساب میآید، آن است که آنان در "خانه" و "جامعه" زندگی میکنند، نه در "زندان" و "اردوگاه". جالب اینکه انواعی از روابط عاطفی و حقوقی بین بردگان آزادشده مسلمان و صاحبان قبلی آنها به وجود میآید که یکی از آنها "ولاء عتق" است و نوع خاصی از ارثبری دوطرفه بین این دو نفر برقرار میکند. البته ناگفته نماند که نظامهای اسیرداری مدرن نیز در جهت ت مین حقوق اسیران جنگی تلاشهای ارزندهای کردهاند از جمله عهدنامههای ژنو در اوایل قرن بیستم یا مقررات لاهه با اینحال، هنوز نیاز به تحقیقات وسیعتری هست تا احراز کند شاخصهای مربوطبه کیفیت زندگی در نظام اسیرداری مدرن، مطابق با عهدنامهها و مقررات مذکور، بهتر از نظام بردهداری اخلاقی اسلام است یا خیر سرشت متفاوت بردهداری در اسلام، ایجاب میکند که تحقیقات مستقلی در این باب انجام شود و گمان و فرضیه بنده این است که کماکان، نظام بردهداری اخلاقی اسلام، بهتر است از سیستمهای اسیرداری مدرن. از آنجا که بسیاری از احکام اخلاقی، بر اساس آزمایشهای ذهنی ( thought experiments ) و تکنیکهایی مثل قاعده زرین ( Golden Rule ) کشف میشوند، به نظر میرسد میتوان در یک چارچوب اخلاقی، بردهداری اخلاقی اسلام را بهمثابه بدیلی برای سیستمهای متداول اسیرداری مدرن مطرح کرد.اما در پاسخ به سوال شما باید عرض کنم که تغییر موضع مبلغان دینی، گاه از سر انفعال است و عملا به رفوگری و سانسور و بدعتگذاری و تفسیر نامناسب از دین منتهی میشود اما گاه، از سر کشف نکات تازه در باب دین حقیقی و دستیابی به درکی عمیقتر است. باید این آموزه را از روشنفکران دینی یاد بگیریم که معرفت دینی، مانند همه معارف دیگر بشری، قبض و بسط میپذیرد و این، دین است که قدسانی است، نه معرفت دینی. ما کماکان شناختهای تازه از قرآنکریم و حدیثشریف به دست میآوریم و این منابع، به تعبیر مولا علی (علیهالصلاهوالسلام)، هیچگاه طراوت و تازگی خود را از دست نمیدهند. شناخت ما از اسلام، پروسهای است که هنوز در جریان است و هیچگاه از جریان نخواهدایستاد و کماکان درکهای ژرفتری فراچنگ عالمان دین میآید. تجربه نشان میدهد که اگر یک مسیله جدید، به گشودن زاویهای جدید در فهم ما از دین بینجامد، در عین پایبندی به ضوابط اجتهادی، میتوان مطالب جدید از کتاب و سنت به دست آورد. به نظر من، آنچه مبلهغان اسلامی در باب بردهداری ارایه دادهاند، گاه از گونه اول (انفعال) است، اما بیشتر از گونه دوم (انکشاف) است، و من دیدگاه خود را از گونه دوم ارزیابی میکنم.+ "رفتار او [پیامبر اسلام] با کارگر آن بود. عرض کردم که کف دست کارگر را با تواضع بوسید و این نشان کارگری را بوسید و برای کارگران افتخار ایجاد کرد. ارزش انسانی را توجه داشت که کارگر [انسان است ] کارگر آن روز استقلال داشت و هرچه کار میکرد، برای خودش بود و استقلال داشت و ارزش داشت و آن ارزش را، محل ارزش را بوسید پیغمبر اکرم و اعلام کرد ارزش کارگر را". (صحیفه امام جلد 16 ، ص 237 )گرچه بردهداری ملغی شد، اما همانگونه که در سوال قبل اشاره شد، ت یید کلیت این سیستم توسط ادیان، همواره باعث ایجاد بحثهای گوناگونی شده. ولی آنچه که امروز سیستم سرمایهداری برمبنای آن ادامه حیات میدهد، بهرهکشی از کارگر است کارگری که در این سیستم، جز نیروی کار خود، صاحب هیچچیزی نیست، برای ادامه حیات، مجبور به فروش نیروی کار خود است و از ارزش اضافیای که خلق میکند، هیچ سهمی ندارد به عبارت دیگر، "نه استقلالی دارد و نه هرچه کار میکند برای خودش است" استثماری که زمانی در بردهداری متجلی بود و امروز، در کار مزدوری. آنزمان همانقدر بردهداری و نظامش طبیعی و اخلاقی جلوه میکرد که امروز کار مزدوری و نظام سرمایهداری و بهنظر میرسد که باز در حرکت کلی ادیان، مبارزهای در این جهت شکل نگرفته و حتی کشوری مثل ما با داعیههای خاص خود، نهتنها هیچ بدیلی برای این سیستم ارایه نکرده، بلکه از آن پیروی هم نمودهاست. چنین همراهی دوباره نهاد دین با طبقه حاکم در ت یید استثمار را چگونه ارزیابی میکنید؟پیش از پاسخ، تذکر بدهم که پیامبران از کارگری روزمزد، ابایی نداشتند. چوپانی و کشاورزی و باغداری و آهنگری و نجاری و . مشاغلی هستند که در سنت دینی، به انبیای عظام نسبت داده شدهاست. در عین اینکه آن راهنمایان بشر، از مشاغل کارگری ابایی نداشتند، از تجارت و بازرگانی نیز ابا نداشتهاند هم کارگر روزمزد شدهاند و هم کارگر روزمزد گرفتهاند هم کارگر بودهاند و هم کارفرما. من موافق ایجاد دوقطبیهای خونین بین کارگران و کارآفرینان و کارفرمایان نیستم. ما در اینجا با دو مسیله روبهرو هستیم:مسیله اول: نظام کارگری روزمزد که از دیرباز، بخشی از معیشت عمده مردمان را رقم زدهاست. این نظام، نه فینفسه ظالمانه است و نه قبیح و انبیا و اولیا بدان مشغول بودهاند.مسیله دوم: اخلاق سرمایهداری مدرن که سودآوری اقتصادی را بر کرامت انسانها ترجیح میدهد یا به تعبیری لهشدن محرومان، زیر چرخهای توسعه را ناپسند نمیشمارد و سودآوری از راه ثروت صرف (ربا) را روا میدارد.دین حقیقی در این مسیله، رساترین مطالب را علیه رباخواری و تولید ثروت از ثروت بیان کردهاست. برخی از محققان مسلمان، پدیده "خلق پول" در بانک را نمیپذیرند مراجع تقلید، بارها به مسایلی چون "جریمه دیرکرد" در وامها اعتراض کردهاند. معلوم نیست که "قانون بانکداری بدون ربا" چقدر موفق شده که نظام بانکی ما را از "روح ربا" محفوظ نگه دارد. اقتصاد اسلامی باید بر محوریت تولید و حمایت از کارگر حرکت کند و به نظر من، توصیههای رهبری هم در این زمینه میتوانند راهگشا باشند، اما هنوز مسیر پرفرازونشیبی در پیش روست.* این نکته را در حاشیه عرض کنم که بنده از پیشوند "آیتالله" و "حجتالاسلام" و "امام" برای هیچ یک از روحانیون استفاده نمیکنم و لذا عدم استفاده از این تعابیر برای بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی ایران یا سایر علمای اعلام، نباید حمل بر ارادت اندک بنده به ایشان گردد. بهعنوان مثال، بنده از تعابیری مثل "امام موسی صدر" یا "امام خویی" یا "آیتالله سیستانی" نیز استفاده نمیکنم و این مسیله، اصولا سیاسی به شمار نمیرود. در اینجا، مجال تشریح دلایل این نکته نیست.ما را در تلگرام دنبال کنید! |
شعور چیست؟ همه ما برای خطاب قرار دادن افرادی که حرکاتی نابهنجار انجام میدهند از عبارتی استفاده میکنیم که جنبهای مودبانه هم دارد(البته که بعضی از افراد فحش میدهند). این عبارت "بیشعور" است. برای اطلاق این صفت به کسی، فرد باید دارای شاخصههایی باشد و من فکر میکنم که تا به امروز بدون داشتن شاخصی معین شعور و بیشعوری را میسنجیدیم. برای تعریف بیشعوری راحتترین راه این است که خود"شعور"را تعریف کنیم.شعور در لغت به سعی دهخدا در لغتنامه به معنای فهم و درک و دریافت و معرفت است و معنای ریشهای این واژه در زبان عربی از"مو" است. در فلسفه اسلامی نیز علامه طباطبایی در تفسیر خود تعریفی از شعور را به این معنی ارایه کرده است که"شعور به معنای ادراک دقیق است از ماده شعر که به معنای مو است و ادراک دقیق را از آنجا که مانند مو باریک است شعور خواندهاند مورد استفاده این کلمه در محسوسات غالب است، نه معقولات، به همین جهت حواس ظاهری را مشاعر میگویند"همچنین در این باره ملاصدرا نیز گفته است"شعور عبارت است از ادراک بدون استنباط و آن اول مرتبت حصول علم به قدرت عاقله است و چنان مینماید که شعور ادراک متزلزل است و این در جهت در حق خدا اطلاق نشده است."تمامی این تعاریف چه درست و چه غلط شاخصی برای اینکه ما با آن فرد بیشعور را بصورت کاربردی تشخیص دهیم، نیست. ما وقتی فردی در جمعی مطابق با هنجارها و آداب قراردادی عمل نکند میخواهیم که به او صفت بیشعوری را اطلاق کنیم اما آیا هر هنجاری درست است؟ هر کس هر هنجاری را شکست بیشعور است؟ اگر جمعی فاشیست برای رهبرشان سلام نظامی دهند و یک نفر این کار را نکند بیشعور است؟ از نگاه آن جماعت فاشیست بیشعور است ولی هیچگاه قراردادی با توجه به تعداد زیاد طرفدارانش رنگ درستی به خود نمیگیرد.باشعور جمع!پس برای اینکه صفتهای بیشعوری و باشعوری و پیش از آنها شعور را بتوانیم به کسی اطلاق کنیم باید دنبال تعریفی باشیم که هم جامع و مانع باشد و هم کاربردی باشد بدان معنا که بتوان آن را همواره از نظر درستی استفاده کرد. برای همین مسیله دست به تعریفی کاربردی و جامع و مانع برای شعور میزنیم:شعور که از نظر لغوی به معنای ادراک است از منظر ماهیتی نیز همین معنا را دارد چون احساس و ادراک نسبت به چیزی خود در این واژه مصلح و کاربردی شده است پس میتوان از این معنای مصطلح مدد گرفت. آدمی برای فهم، نیاز به استفاده از چیزی نه مجزا و منفردا به اسم عقل و نه به اسم قلب بلکه از ادراک خویشتن خویش برای دریافت و تحلیل و فهم مسایل دارد.انسان برای تقویت و گسترش توان این ادراک باید به کسب علم و تجربه بپردازد و الا ادراک و شعور او در محدوده حواس ظاهری مثل لامسه و . غیره که از نوزادی با بشر است و بصورت طبیعی رشد میکند، خواهد ماند. وقتی آدمی به خاطر مسایل اجتماعی اعم از تربیت خانوادگی، آموزش، تربیت اجتماعی و سایر تجارب مواردی مفهومی از صداقت و حقیقت و تفاوتش با واقعیت را فرا گرفته تا به مفاهیمی همچون رعایت قانون و حق استفاده از آزادی بیان و مفید بودن این موارد میرسد و یا فرا میگیرد که برای مثال اثبات شی نفی ما عدا نمیکند( اثبات چیزی چیز دیگری را نفی نمیکند) یا مثبت اندیشی و واقع گرایی را بر کمالگرایی مذموم و . ارجح مییابد و بصورت کلی چندین و چند ابزار برای ارتقا درک خود مییابد تا در وضعیتهای مختلف از این ابزارها استفاده کند، پس شعورش افزایش مییابد به این طریق که توان ادراکش با کمک این ابزارها ارتقا مییابد.شعور حسی و ظاهری که بر لامسه و شنوایی و . است مدنظر ما از شعور برای اطلاق صفت باشعور و بیشعور نیست و چیزی را که برای ما شعور کاربردی تعریف خواهیم کرد مجموعه همین ادراکات عقلانی در وضعیتهای مختلف است. پس بصورت ماهیتی تعریف شعور(غیر از تعریف کاربردی)میشود درک و دریافت ما که حاصل از ابزارهایی اکتسابی است در هر وضعیت که با آن روبرو میشویم.اما این شعور مگر با استفاده از آن ابزارها در هر وضعیت نمود نمییابد و رخ نمیدهد؟ قاعدتا برای هر وضعیت(هر پیچ)اگر از ابزار و آچار مخصوص و موجود آن استفاده نکنیم آن پیچ(وضعیت)باز نمیشود(درک نمیشود). پس شعور فرآیندی است شامل ادراک صحیح هر وضعیت و رفتار درست نسبت به ادراک در آن وضعیت.حال اگر بخواهیم تعریف را کاربردی کنیم باید به آجرهایی که شعور را میسازند دقت کنیم. در اینجا آن آجرها همان ابزارهایی هستند که با کمک آن هر وضعیت را ادراک میکنیم و نتیجه آن ادارک نهایتا شعور ما را تشکیل میدهد. در موقعیتها و وضعیتهایی که هر روزه و هر ساعت با آنها برخورد میکنیم بایستی از ابزارهای درست به بهترین شکل برای ادراک استفاده کنیم تا دریافتی درست از وضعیت داشته باشیم و بتوانیم رفتاری درست را پس از ادراک و قضاوت و نتیجهگیری از خود نشان دهیم.پس میتوان به این شکل تعبیر کرد که شاخص شعور کاربردی برای افراد به میزان استفاده آنها از ابزارهای اداراک و دریافت آنها در هر وضعیت است برای تحلیل و فهم درست آن وضعیت تا منجر به نتیجهگیری و قضاوت درست شود و رفتار درست از طرف فرد رخ دهد.با توجه به تعریف فوق میتوان گفت که "بیشعور"فردی است که از چیزها(ابزارها)که برای درک و دریافت درست از وضعیتی که با آن روبرو شده و از قبل در اختیارش در طی تربیت و آموزش و . قرار گرفته، استفاده نمیکند و این عدم استفاده باعث تزلزل در ادراک و دریافت صحیح و سپس به تبع آن نتیجهگیری غلط و قضاوت اشتباه از وضعیت و در نهایت رفتار اشتباه میشود. |
چین و غلبه بر کرونا | پادکست برای شنیدن نسخه صوتی پادکست بر روی پلیر زیر کلیک کنید: قسمت - 4 - - - چین - چطور - توانسته - با - فناوری - بر - کرونا - غلبه - کند؟ - id2579024 - id241260900 ? country = us چین توانست با اپیدمی بیماری covid - 19 به شیوهای خاص روبرو شود و آن را به نحوی که حتی مورد تحسین سازمان بهداشت جهانی هم باشه، مهار کند.با توجه به این که ما هیچ کدوم ویروس شناس نیستیم، نمیتوانیم در مورد مهار ویروس نظر بدیم. اما کارشناسان بهداشت جهانی همگی متفقالقول، این روزها توصیه میکنن برای آشنایی با شیوه کنترل ویروس کرونا باید از چین یاد بگیریم و باید اقدامات سختگیرانهتری را برای مهار این بیماری همهگیر لحاظ کنیم درست مثل کاری که چین کرد.احتمالا برای خیلیها پذیرش این که باید از چین یاد بگیریم سخت و گرون باشه. بله خب تعصبات و موضعگیریهایی که در مورد چین در ذهن خیلی از ماهاست احتمالا باعث میشه که خیلیهایمان با یادگیری از چین مخالف باشیم. اما همانطور که ویروس کرونا هیچ تفاوتی بین نژاد، ایدیولوژی، سیاست و جغرافیای مکانی و جنیستی قایل نبوده است و همه جا همهگیر شد، خوب است که ما هم تفاوتهایمان را با چین بپذیریم و از موفقیتشان در مهار این ویروس یاد بگیریم. اما چین چطور توانست با فناوری، به ویروس covid - 19 یا همان کرونا غلبه کند؟در این پست از دو مقاله استفاده کردیم که یکی از نویسنده مطلب اپیزود قبلی یعنی "سرعت اختلال عصر جدید" نوشته آقای پاسکال کوپنز هست. که در 12 مارچ 2020 در سایت نکس ورکز منتشر شده است و مقاله دیگهای هم که استفاده کردیم 23 فوریه 2020 در سایت تککرانچ منتشر شده است است. بریم خلاصه این مقالهها را بخوانیم و ببینیم این مقالهها درباره چه موضوعی حرف میزنند.ویروس سارس یا همان (سندرم حاد تنفسی) در سال 2002 هزاران نفر را مبتلا کرد و صدها نفررا در چین کشت، باعث شد تجارت الکترونیک این کشور به طور گستردهای دستخوش تغییر شود. در آن زمان مردم چین برای جلوگیری از انتقال ویروس کشنده سارس مجبور شدن تاحدامکان در خانه بمانند و به این ترتیب به سمت استفاده از فروشگاههای آنلاین کشیده شدند. تایوبایو علی بابا که یک بازار دیجیتال مثل eBay هست. در اوج شیوع سارس راهاندازی شد.دانکن کلارک، متخصص اینترنت در چین در شرح حالی که از بنیانگذار علی بابا، جک ما نوشته آورده است: "اگرچه سارس هزاران بیمار را مبتلا کرد و تقریبا 800 نفر را کشت اما شیوع آن تاثیر جالب توجهی بر اینترنت چین و سایتهای فروش آنلاین چین از جمله علی بابا گذاشت."تقریبا دو دهه بعد وقتی که ویروس کرونا شیوع پیدا کرد، دهها شهر چین به شکلها و در سطوح مختلفی قرنطینه شدند و یه بار دیگه غولهای فناوری دوباره پاسخگوی نیاز مصرفکنندگان شدند و برخی ابزارهای دیجیتالی مدرن و تکنولوژی محور دیگه که هنوز کامل امتحان نشده است بودن برای کمک به شهروندان و دولت در نبرد با این بیماری، کارشان را شروع کردند.وقتی مردم چین با بحرانی روبرو میشوند.، آن بحران را صرفا به عنوان یه نگرانی نمیبینند، بلکه آن را به عنوان یک فرصت میبینن و سریع دست به کار میشوند.. این که آنها کلا سریع آماده میشوند. و تهدیدها را به فرصت تبدیل میکنن از یه لغت چینیکه معادل بحران هست. و به زبون خودشان "ویجی" گفته میشه نشات میگیره. کلمه "ویجی" از دو قسمت تشکیل شده است. بخش اول به معنی خطره و بخش دوم به معنای فرصت یا نقطه تغییر. این کلمه که بار معنایی جالبی در چین دارد کلمه خاصی است و میشود گفت چین به گفته پاسکال نویسنده مقاله تنها کشوریه که قشنگ میدونه برای مقابله با بحران باید سریع خودش را سازگار کند تا در نهایت هم بتواند از آن بحران یه فرصت ایجاد کند.براساس دادههای شرکت تحلیلی QuestMobile ، میانگین زمانی که مردم چینی در حالت عادی در اینترنت بودند 6 ٫ 1 ساعت در روز در ماه ژانویه سال جاری بوده است که این میزان به 6 ٫ 8 ساعت در روز در طول سال در سال جدید چینی صعود کرده و بعد از پایان تعطیلات و با شیوع ویروس کرونا و بعد قرنطینه این عدد به میزان روزانه 7 ٫ 3 ساعت رسیده است.کاری که چینیها در مواجهه با کرونا انجام دادند دقیقا مثال بارزی از کلمهویجی هست. که چینیها در زبونشان دارن آنا با استقرار و استفاده فناوری به حل مشکل شیوع کرونا رفتن.خب حالا که فهمیدیم کار اصلی که چین برای مقابله با کرونا انجام داده بعد از قرنطینه، استفاده از فناوری بوده است با ما همراه باشید تا در ادامه با روشهای فناور محور و نوآورانه چین آشنا شوید.یکی از چیزهایی که چینیها برای مقابله با کرونا ازش استفاده کردن الگوریتمهای تشخیص ماسک صورت بود. خب حتما الان میپرسید این دیگه چیه؟یکی از فناوریهایی که چینیها استفاده کردن هواپیمای بی سرنشین بود که چین خودش در زمینه تولید و نوآوری آن در سراسر جهان پیشرو هست.. این هواپیماهای بدون سرنشین در همه جای شهرها مستقر شدن تا ببینن افراد ماسک خودشان را میپوشن یا نه، مناطق را ضد عفونی میکنن یا نه و حتی دمای افراد را با سنسور دوربینی که در این هواپیماها جاگذاری کردن، کنترل میکردن که مبادا دمای بدن شخصی بالاتر از حد نرمال باشه. اینطوری چین سراسر کشورش را با این هواپیماهای بدون سرنشین کنترل و بررسی کرد.روباتها هم در حل مساله بحران کرونای چین به کار گرفته است. شدند. در همه جای خیابونهای چین، اتومبیلهای تحویل کالا در سطح شهر در حال تحویل مواد غذایی خریده شده است مردم بودند. کمپانیهایی مثل JD . com و Meituan در چند سال گذشته این سیستمهای دلیوری را راه انداختن و با وجود بحران کرونا، توانستند ارتش ماشینهای خودشان را برای کار دلیوری تست و استفاده کنند.با خالی بودن خیابانها، محیط آزمایش این ماشینهای بدون سرنشین برای دلیوری کالا کاملا آماده بود. از طرفی هم یه سری روباتخدماتی با فناوری Pudu در بیش از 40 بیمارستان فعال شدن تا به پرسنل پزشکی کمک کنند تا تجهیزات پزشکی و دارویی به بیمارستانها برده شود و داروها به بیماران داده شود و از طرفی هم زبالههای بیمارستانی بدون مداخله انسانی از بیمارستانها بیرون آورده بشن. بنابراین روباتها در حل و کنترل بحران کرونا خیلی به مردم چین کمک کرده است.یکی از برنامههای بحث برانگیز چین همین نظارتی بود که چین برای آن میلیونها دوربین در سراسر کشور قرار داد. این دوربینهای مجهز به سیستم تشخیص چهره را شرکتهای هوش مصنوعی مثل Sensetime یا Megvii برای ردیابی تب در جمعیت و حتی شناسایی افرادی که ماسک پوشیدند تولید کردند.البته این اقدامات این شک و سوال را ایجاد میکند که آیا این فنآوریهای تهاجمی به حریم خصوصی، پس از پایان بحران هم قراره باقی بمانند یا نه؟ خب مطمینا استفاده از این ابزارها و تکنولوژیهای تشخیص چهره و عنبیه در این مدت توانستند به حل بحران کمک کنن و خدمات بدن اما چیزی که هنوز هم مشخص نیست اینه که آیا استفاده از این فناوریهای بیومتریک صرفا برای کنترل وضع کرونا بوده است یا این که مساله تقویت سیستمهای امنیتی و ایجاد زیرساخت امنیتی تو چین به مرور زمان هم بوده است.در هر حال برجستهترین اقدامی که این مدت در چین انجام شد توسط شرکتی به نام WinSun در شانگهای ارایه شد. این شرکت هر دو ساعت یک خانه "قرنطینه" سه بعدی چاپ میکرد و روزانه دهها اتاق ایزوله به بیمارستانها ارسال میکرد. در واقع این خدمت پیشرفتهترین فناوری چینی بود که در سریعترین زمان ممکن به کار اومد و در حل بحران بسیار موثر بود.علاوه بر این، چین دو تا بیمارستان ویژه کرونا را در 10 روز در ووهان ساخت که هر کدوم هزار تخت خواب دارن. این نمونهها همگی نشان از سرعت چین دارن که تو اپیزود قبلی بهش پرداخته بودیم.دولت مرکزی چین علاوه بر این مواردی که گفتیم، ابزارهایی را برای افراد فراهم کرد تا آنا بتوانند سوابق دیجیتالیشان را از تاریخ سفرشان به دست بیارن تا زندگی روزمرهشان را که شامل زمان رفتن به سرکار، برگشتن به آپارتمان یا حتی شهری که در آن زندگی میکنند را ثبت کنند.یکی از این ابزارها و برنامههای مبتنی بر وب به اسم Close Contact Detector هست. که توسط یه شرکت دولتی ساخته شده است. کاربران میتوانند با این ابزار با وارد کردن اسمشان، شماره شناسنامه و شماره تلفن خودشان ببین آیا در تماس با افراد آلوده به کرونا بودن یا نه. این برنامه همانطور که خیلی مورد تمجید و تعریف بوده است اما در عین حال خیلیها این برنامه را مورد انتقاد قرار دادند و میگن: اگر دولت از قبل به سابقه سفر مردم دسترسی داشته چرا زودتر برای محدود کردن سفرهای آزاد واکنش نشان نداده؟ چرا بعد چند هفته بعد از شیوع بزرگ ویروس این سرویسرا معرفی کرده؟ ماجرا خیلی داره پیچیده میشه در دنیای فناوری. هم خیلی خوب است و هم ترسناک شده است. این همه اطلاعات این همه داده .خلاصه که همه اینها میتوانند به چالش جمعآوری و ادغام دادههای شهروندان در ادارات و مناطق اشاره داشته باشند، با وجود تلاشهای مداوم چین برای تشویق استفاده از اعتبارات اجتماعی در سراسر کشور با اعمال نفوذ در ثبت نام واقعی و کلان دادهها به نظر میرسه بحران سلامتیای که اتفاق افتاد توانست روند یکپارچهسازی دادهها و اطلاعات را سرعت ببخشد. سوال مهم اینه که دولت بعد از رفع این همهگیری، چطور از این ردپاهای شهروندی استفاده خواهد کرد.خیلی از این ابزارهای دیجیتالی طراحی شده است برای مقابله با شیوع بیماری توسط شرکت خالق اپ WeChat طراحی شدند. در شنژن، جایی که والد وی چت یعنی Tencent در آن قرار داره، خودروها تنها در صورتی میتوانند در سطح شهر بیان که رانندگان، کد کیو آر وی چت را توسط پهپاد در هوا آویزون شده است اسکن کنن این کار به این دلیل انجام شده است که از تماس با افسرهای پاسگاه جلوگیری شود و به این ترتیب تاریخ سفر هم به صورت دیجیتالی در اختیار دولت قرار بگیره.خب تا اینجا دیدیم که چین از فناوریهای مختلفی برای کنترل مردم و مراقبت از آنها در بحران استفاده کرده اما چینیها به نحوه ارایه اطلاعات به مردم هم دقت کردن و سعی کردن جلوی پخش شایعات را بگیرن. از آنجایی که ویروس خیلی سریع گسترش پیدا کرد، شایعات زیادی هم که حاوی اطلاعات غلط در مبارزه با کرونا بود سریع بین مردم پخش شد. یه انجمن آنلاین پزشکی یه سایت به نام را راه انداخت و سریعا توانست با یک ویژگی به بررسی واقعیتهای اختصاصی ویروس کرونا بپردازه و در واقع یه نقشه ملی شد که میتواند تعداد موارد مبتلا را در زمان دقیق ردیابی کند و سریع پاسخ دهد.شهروندهای جوان هم دست به کار شدن و یک دبیرستان مستقر در شانگهای وبلاگی را راه اندازی کردن که خلاصهای از پوشش اخبار کرونا را از سازمانهای خبری سراسر جهان در اختیار مردم قرار دادند.خب حالا که با یه بخشی از فناوریهای استفاده شده است در چین برای بحران کرونا آشنا شدین باید به شما بگویم که این فقط یه بخشی کوچکی از تاثیر فناوری در این ماجرا بود که برای شما گفتیم. همانطور که احتمالا میدانید پول نقد یکی از آلودهترین چیزهایی است که نه تنها ویروس کرونا را میتواند منتقل کند،بلکه صدها آلودگی دیگر را هم به خودش گرفته است..می دونیم که چین در زمینه پرداخت آنلاین با موبایل رهبر جهان شده است. این تحول که قبلا ایجاد شده است بود، نعمتی برای مقابله با این بحران بود. چون با وجود این فرهنگ و ویروس کرونا در چین کسی حاضر نیست پول نقد کاغذی را لمس کند. در واقع میشه گفت چین با وجود کرونا الان اولین جامعه واقعی بدون پول کاغذی است..شبکه گسترده آنلاین چین در صنعت دلیوری یا تحویل آنلاین، با پیشرفتهترین سیستمهای اعزام هوش مصنوعی، توانست نیاز میلیونها نفر از ساکنان و شهروندان چین را در مدت قرنطینه به صورت روزانه و بدون اینکه نیازی باشه شهرونداش از خانه خارج بشن به دستشان رسانده است..این دو نوآوری بدون شک باعث کاهش شیوع بیشتر ویروس کرونا شده است و میشه گفت این انقلابی که در زمینه دیجیتال در گذشته در چین شکل گرفت توانست زندگی خیلی از مردم را در ایام کرونا نجات بدهد.خب بریم ببینم دورکاری چه کمکی به شرکتها و اقتصاد چین در زمان قرنطینه کرد و آنها چطور دورکاری کردند؟صنعت نرم افزار چین در مقایسه با غرب خیلی کند عمل کرده، اگرچه به تدریج بهتر شده است. اما بعد کرونا میلیونها نفر در چین مجبور به دورکاری شدند.تعداد اپهایی که چینیها در قرنطینه استفاده کردن باورنکردنی بوده است. برنامههای کاری و ابزارهای همکاری برای دورکاری مثل DingTalk از Alibaba ، Wechat Tencent و Lark از Bytedance فوق العاده اعجابانگیز بوده است.هر سه برنامه رشد قابل توجهی در نصب را از 22 ژانویه تا 20 فوریه تجربه کردن، اگرچه کاربری آنها بسیار متفاوته. اما مثلا دینگ تاک با رشد 1 ٫ 446 درصدی و وی چت تجاری با رشد 572 درصدی همراه بودند.از آنجایی که قرنطینه موجب شد تعداد زیادی کارمند در خانه بمونن، مجبور بودند از راه دور و با کمک اپها و برنامههای آنلاین کارشان را پیش ببرن. از طرفی هم با توجه به این که مدارس تعطیل شده است بودن و دانش آموزان در خانه میموندن، معلمان شروع به پخش ویدیو با استفاده از برنامههایی مثل BilliBilli ، Kuaishou یا Tik Tok تا دروس را به دانش آموزان منتقل کنند. بعضی از معلمان حتی یک شبه به افراد مشهور وب تبدیل شدند. علی بابا حتی به معلمان کمککرد تا فرایند ضبط و پخش ویدیوهاشان بهتر شود.براساس اطلاعات شرکت تحقیقاتی Sensor Tower ، بخش آموزش آنلاین با توجه به تعلیق مدارس در سراسر کشور، روند مشابهی را تجربه کرده.چین که کلا کشوری است که فرهنگ ارتباط چهره به چهره در آن یه مساله رایج و ضروری بود، با کرونا به سمت دورکاری رفتن تا مزایای دورکاری را بیشتر لمس کنن و بفهمن که دورکاری میتواند راه حل چالشهایی مثل تردد زیاد و بحرانهای محیط زیستی را هم در این کشور حل کند.سوال اینجاست که آیا رونق ناگهانی این برنامهها و اپلیکیشنها همچنان را به رشد پایدار خواهد بود یا نه؟ اوایل کرونا سیستم دینگ تاک و وی چت تجاری به دلیل هجوم کاربرا برای نصب و استفاده از آنها در ایام دورکاریشان خراب شد و این نشان از این داشت که هیچ کدوم از این اپلیکیشنها پیشبینی همچین رشدی را نکرده بودند.چین در همین حال، از هوش مصنوعی پیشرفته برای کمک به تشخیص ویروس کرونا و یافتن واکسنش هم استفاده کرد. علی بابا برنامهای را ریلیز کرد که میتواند به پزشکان در تجزیه و تحلیل اشعه X ریه کمک کند تا آنها به راحتی و تنها در طی 20 ثانیه و با دقت 96 درصد تشخیص بدن که بیمار کرونا داره یا خیر. شرکت دیگری به نام Xiaohongshu یک بستر کمکهای روانشناختی ضد اپیدمی را راه اندازی کرد و 1000 مشاور را برای ارایه مشاوره روانشناختی 24 ساعته و 7 روز هفته برای پرسنل پزشکی فعال در مبارزه کرونا یا هر بیماران مبتلا ، به کار برد.مهمترین چیز اینه که اکثر این برنامهها برای همه رایگان بودند. دلیل این امر این بود که شرکتها این کار را انجام دادند تا به مقابله با بحران کرونا کمک کنن و از این فرصت برای جذب کاربر بیشتر هم استفاده کنند. این در واقع همان عملگرایی چینیهاست.تامین غذا و سرگرمیقرنطینه شدن سراسر کشور باعث میشه که مردم نیاز به سرگرمی آنلاین داشته باشن چون دیگه همه سینماها و تیاترها بسته شدند. QuestMobile نشان داده که دیدن ویدیوهای کوتاه از 569 میلیون کاربر فعال روزانه را در دوره تعطیلات ثبت کرده که به مراتب بیش از 492 میلیون نفر مشاهده کننده روزانه قبلی بوده است. برای همین هم یه سری سایتهای پخش کننده ویدیو هم از موزیسینها برای اجرای آنلاین دعوت کردن به این ترتیب موسیقی و فیلم آنلاین توانستند مردم را در خونههاش سرگرم کنند.خیلی از شهرهای چین تا آنجا پیش رفتن که غذا خوردن در رستورانها در هنگام بیماری همهگیر کرونا را ممنوع کرده و بار سنگین خدمات تحویل غذا و مواد غذایی را بر دوش خودشان گذاشتن. برای اطمینان از ایمنی، شرکتهای دلیوری یا همان تحویل در محل راهکارهایی را برای محدود کردن تعامل انسان تدوین کردهاند مثل راه حل بدون تماس Meituan Dianping ، که در واقع یک کابینت سلف سرویس برای ذخیره موقت سفارشات مواد غذایی در نظر گرفتن تا مشتری خودش بره کالاش را تحویل بگیره.بررسی مقیاس و سرعت استفاده از نوآوری، فناوری و پذیرش فناوری در جامعه چین در زمان بحران نشان میده که چین واقعا چه تواناییهایی داره. از زمان آغاز این بیماری همهگیر، در غرب انتقادات زیادی در مورد چین صورت گرفته است. است. اما این دیدگاه یک طرفه مطمینا به مرور جذابیت خودش را از دست میدهد چون چین به جهانیان نشان داد که در مقابله با شیوع ویروس بسیار موفق بوده است. به خصوص با استقرار فوری فناوری برای مدیریت شیوع بیماری توانست خیلی خوب از عهده این مساله بر بیاد.پاسکال نویسنده مقاله چین و سرعت با اشاره به اینکه هنوز استقرارهای مشابه فناوری در کشورهای غربی برای مقابله با همان بحران را ندیده، میگه: همه کشورها یک ماه برای آمادهسازی خودشان برای روبرویی با کرونا وقت داشتن اما هیچ کاری نکردن و این مساله واقعا جای تامل داره. پاسکال در انتهای مقالهاش میگه: نگرانی من اینه که به محض عبور از بحران کرونا، غرب عصبیتر و ریسک پذیرتر میشه و ارتباطاتش را کمتر خواهد کرد. مرزهای بسته اتحادیه اروپا نشانهای جدی از این سناریو است. در این بین هم، چین احتمالا همکاری و مسیولیت پذیری افتخار آمیزتری را خواهد داشت و پاسکال ضمن ابراز نگرانی میگه این شکاف فزاینده بیش از خود ویروس او را میترسونه.نمیدونم البته واقعا ما در این شرایط چه کردیم و چه میکنیم ولی همین موضوع بررسی عملکرد اکوسیستم استارتاپی ما در ایران و در کل عملکرد فناوری در این دوره بحرانزده میتواند خودش موضوع چند قسمت باشه برامون.متنی که خواندید بخشی قسمت چهارم پادکست کشکول بود، که در اواخر اسفند 98 منتشر شد. طبق معمول همیشه از دوستانم در ویرگول، علی آجودانیان و محبوبه کهنزاد و حبیبه مجیدی که متن این قسمت را آماده کرد ممنونم. لینک منابع و ترجمه شده است آنها را میتوانید در توضیحات پیدا کنید و به آنها مراجعه کنید.کشکول در واقع یه پروژه مشترک که با همکاری کانتنت فا و ویرگول تولید میشه و من در هر قسمت از آن خلاصه یه مقاله را از یه منبع معتبر تعریف میکنم.لینک مقالات: - china - uses - technology - to - deal - with - the - corona - virus - and - what - we - can - learn - from - that - roundup - tech - companies - coronavirus / |
مسیله نشناسی فرهنگی اهمیت مسیله محوریبدیهی است اولین سوالی که به ذهن ما میآید،این است که چرا مسیله شناسی مهم است،در این نوشتار اول به چرایی و اهمیت مسیله محوری پرداخته میشود.به نظرتان چرا مسیلهشناسی مهم است؟! برای درک آن، به روایت زیر که برای همه مان آشنا هست و با گوش و پوست خونمان لمس کردهایم، توجه کنید.در جمع دوستان نزدیک و دور، من هرکسی سرگرم کاری است. یکی در مسجد محل به دوخت ماسک و گرفتن آب میوه مشغول هست، آن دیگری در موسسه خیریه به فقرا در قالب مواسات کمک میکند، آنیکی در امت واحده به فکر جهان اسلام است. یکی ترجمه میکند و آنیکی در حال تولید مستند و فیلم و موسیقی است. هرکسی کار خود را انجام میدهد و هرکسی علایق کودکی خود را با پول سپاه، دولت، پدرش یا دسترنج خود دنبال میکند.در همین حین، مقامات کشور و در ر س آنها ولیفقیه که گفتههایش برای همه این فعالان فرهنگی حجت است، نسبت به مسیله ناتوی فرهنگی و تهاجم فرهنگی هشدار میدهد و بر ضرورت توجه به آن ت کید میکنند. مدتی بعد مسیله جنبش نرمافزاری را مطرح میکنندو بعد پیوست فرهنگی را به دنبال آن مسیله الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت و سبک زندگی و جمعیت و اقتصاد مقاومتی را.و همزمان با همه این فعالیتها و درحالیکه بهصورت طبیعی باید صدای موفقیت و یا بیشتر از آن فتح الفتوح این فعالیتها به گوش برسد، نشانههای شکست و فروپاشی یکی پس از دیگری از زبان مسیول و غیرمسیول اعلام میشود. سازمان آمار اعلام میکند که رشد جمعیت به شدت در حال کاهش است و به زیرسطح جانشینی رسیده است و نرخ باوری نیز به زیر عدد 1 ٫ 5 درصد رسیده است. این یعنی در صورت تداوم این وضع جمعیت پیری خواهیم داشت و ایران از بین خواهد رفت. در کنار او، مدیرکل ثبتاحوال اعلام میکند میانگین سن ازدواج به 27 سال برای پسران و 23 سال برای دختران رسیده است. تعداد ازدواجها از یک میلیون پانصد هزار به هفتصد هشتاد هزار رسیده و آمار طلاقها از 25 هزار نفر به 164 هزار نفر رسیده است،به عنوان مشتی از نمونه خروار،ماجرای پسر 14 ساله با شاخ اینستاگرامی را شاهد مثال میآورم. فقر، بیکاری، روابط جنسی و خیانت بهعنوان مسایلی مهم کماکان در جامعه وجود دارد.لایو پسر 14 ساله با شاخ اینستاگرامیآن کارها و این نشانهها چه ربطی به هم دارند؟ و یا به عبارت درستتر آن کارها به این نشانهها چرا ارتباط ندارند؟ چگونه میشود آنهمه کار انجام شود و اینهمه بحران پیش بیایید؟ مهمتر از همه اینکه چگونه این وضعیت ایجاد شد؟ آیا اساسا وضعیت دیگری میتوان تصور کرد؟خب اینهمه بودجه چرا دارد(کافی است نگاهی به بخش بودجه موسسات فرهنگی در سال 1400 بیاندازید!) در کشور هرز میرود، یکی از دلایل آن قطعا این هست که این فعالیتها مسیله محور نیست،هرکسی فقط یک کاری انجام میدهد که یک کاری کرده باشد نه اینکه کاری انجام دهد که گره کار مردم و جامعه وا شود.تعریف مسیله محوریمنظور از مسیله محوری، نفی رویکردها و اقدامات کلیشهای است که بدون در نظر داشتن هدف روشن و مشخص، صرفا به دلیل این که قبلا در تشکل وجود داشته است، تکرار میشود. مسیله محوری به معنای آن است که تشکل در هر زمان باید مشخصا بداند کدام موضوع را در دستور کار قرار داده و موفقیت یا عدم موفقیت خویش را در نسبت با حل یا عدم حل مسیله مذکور ارزیابی کند. افراد مسیله محور، موضوعات مختلف نظیر اقتصاد یا فرهنگ را به مسایل عینی و مشخص میشکنند و از کلی گویی، کارهای انتزاعی و شعاری اجتناب میکنند.فرض کنید یک تشکل دانشجویی بعد از اینکه مشاهده میکند که کارگران کارخانه هایی مثل هپکو و هفت تپه،دچار مشکل شدهاند و به خیابان آمدهاند،این موضوع را مسیله محوری خود در تشکل قرار میدهد و با مطالعه و مصاحبه به نتیجه برسد که باید این قانون اصلاح شود و یا اینکه در این زمینه شورای نگهبان وظیفه خود را انجام نداده است و باید مطالبه شود که این قانون متوقف شود و راهکار پیشنهادی خود را به حاکمیت برساند و تا به نتیجه رسیدن آن دست از تلاش نکشد،این تشکل این مسیله را مسیله محوری خود داده است و مسیله محور عمل کرده است.یکی از ویژگیهای مهم مسیله محوری، همانطور که در بالا اشاره شد، هدف محوری است که این امر باعث میشود که با توجه به میزان تحقق هدف (که همان حل مسیله هست) موفقیت یا عدم موفقیت مجموعه و راهکار مورد استفاده سنجیده شود.خب با توجه به نکات گفته شده،خود بخوان حدیث مجمل از بودجههای کلان سازمانهای فرهنگی و بازدهی منفی آنها در حل مسایل و مشکلات فرهنگی جامعه و آسیبهای اجتماعی که یکی از علل ریشهای آن نداشتن مسیله محوری در مجموعه هست. |
ایران بین دو انقلاب، و بعد از انقلاب اخیرا "دیدار نیوز" مصاحبهای ترتیب داده بود با یرواند آبراهامیان، استاد دانشگاه باروک در نیویورک آمریکا، که یکی از شناخته شدهترین پژوهشگران و محققین در حوزه تاریخ معاصر ایران است. بیشتر سوالات درباره مطالب دو کتاب "ایران بین دو انقلاب" و "کودتا" بود، و اشاراتی هم به مسایل روز شده بود."ایران بین دو انقلاب" یکی از کتب مرجع در حوزه تاریخ معاصر ایران است و آبراهامیان در نگارش این کتاب از شیوه تحلیل مارکسیستی برای ریشه یابی عوامل اجتماعی مرتبط با تحولات سیاسی ایران در مقطع میان انقلاب مشروطه و انقلاب اسلامی بهره برده است. و "کودتا" آخرین کتاب آبراهامیان است که به بررسی و تحلیل اسناد تاریخی درباره نهضت ملی شدن صنعت نفت، دولت دکتر مصدق و کودتای 28 مرداد پرداخته.گذشته از جزییات دقیق و نکته سنجیهای آموزنده، آبراهامیان به این جمع بندی و تحلیل نهایی رسیده که حکومت محمد رضاشاه در زمینه توسعه اقتصادی و اجتماعی اقدامات مثبت و موثری در جهت پیشبرد ایران به سوی مدرنیته انجام داد. اما از آنجا که در کنار توسعه اقتصادی و اجتماعی، به اندازه کافی به توسعه سیاسی و مشارکت عمومی در عرصه سیاسی پرداخته نشد، نهایتا شعلههای انقلاب بلند شده و سلطنت شاه سرنگون گردید. به عبارت دیگر، آبراهامیان عقیده دارد کمبود دموکراسی نقطه ضعف حکومت محمدرضاشاه بود.حتی در جایی از مصاحبه اشاره میکند که عدهای تصور میکنند تنها جوامع غربی میتوانند از نظم دموکراتیک بهره مند باشند. اما (به عقیده آبراهامیان) دولت دکتر مصدق اگر از طریق کودتا سرنگون نمیشد، قادر بود چنین نظمی را در ایران برقرار نماید.دیدگاه آبراهامیان ناشی از این پیش فرض است که خصلتی ذاتی درون نظم دموکراتیک هست که بطور کلی موجب فضیلت آن بر سایر نظامهای سیاسی میشود. بنابراین، "توسعه سیاسی" از ملزومات مدرنیزاسیون بوده و در فقدان آن جوامع دچار بحران و آشوب میشوند.چنین دیدگاهی دو پیامد دارد، که هر دو میتواند بعنوان ابزارهایی برای محک زدن به میزان اعتبار علمی این دیدگاه مورد استفاده قرار گیرد. 1 - اینکه جوامعی که از نظر سیاسی "توسعه یافته" بوده و فرهنگ و ساختارهای دموکراتیک در آنها جا افتاده، قاعدتا نباید دچار آشوبهای سیاسی و اجتماعی جدی شوند. 2 - اینکه نظامهای غیر دموکراتیک با توسعه اقتصادی و اجتماعی نهایتا از طریق انقلاب و شورش عمومی سقوط خواهند کرد.هر دو گزاره فوق با اصول ارزشی و ایدیولوژیک چپ سازگارند، اما هیچکدام با مشاهدات عینی مطابقت ندارد.در مورد گزاره اول، کافی است نگاهی به اغتشاشات و درگیریهای سیاسی و اجتماعی در بسیاری از جوامع اروپایی و بخصوص در آمریکا بیاندازیم. میبینیم که امروز جوامعی با نسل اندر نسل تجربه از نظام دموکراتیک، چطور ناگهان دچار بحران شده و مشروعیت دولتهای دموکراتیک در آنها زیر سوال رفته است.و در مورد گزاره دوم، میبینیم که اتفاقا با ثباتترین حکومتهای جهان همانهایی هستند که فاصله زیادی با فرهنگ و ساختارهای دموکراتیک غربی دارند. از عربستان سعودی و قطر که رسما غیر دموکراتیک هستند، تا حکومتهایی که به اسم دموکراتیکند، اما در عمل نظام هایی بسته دارند. مانند کره شمالی، چین و کوبا. در مورد ایران هم نیمی از ساختارها بسته و نیمی دیگر باز و به تقلید از دموکراسیهای غربی هستند. و اتفاقا همان نیمه بسته است که ثبات کشور را حفظ کرده، که اگر این نیمه نبود حداکثر همان اوایل انقلاب که بنی صدر رییس جمهور و فرمانده کل قوا شده بود کل کشور به باد میرفت.آبراهامیان در ایران متولد شده، اما از همان کودکی به انگلستان مهاجرت کرده و پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه آکسفورد، به آمریکا نقل مکان نموده است. با وجودیکه تمام عمر حرفهای خود را مصروف مطالعه در حوزه تاریخ معاصر ایران نموده، اما دوری از جامعه ایران موجب شده تا حقایق میدانی در جامعه ایرانی را به درستی درک و لمس نکند. و چیزی که این مشکل وی را بسیار تشدید نموده، این است که او تمام عمر خود را در جوامع غربی گذرانده. یعنی نه ایران، و نه هیچ جامعه و کشور جهان سومی را از نزدیک درک و لمس ننموده.در مقابل، دانشمند و محقق دیگری را میشناسیم به نام حمزه علوی. او جامعه شناسی هندی - پاکستانی بود که برای تحصیل به انگلستان رفت. او هم مانند آبراهامیان مارکسیست بود. اما بر خلاف آبراهامیان، علوی مشاهدات و درک مستقیمی از کم و کیف جامعه هندوستان داشت و شخصا در جریان مبارزات ملی که منتهی به استقلال هند و پاکستان شد حضور داشت. به عبارت دیگر، آبراهامیان محققی است که مشاهدات مستقیمش محدود به جوامع غربی است، اما حمزه علوی هر دو سوی جهان را مستقیما دیده و لمس کرده بود.هیچ کتاب و دانشگاه و استاد و معلمی نمیتواند به اندازه تجربه و مشاهدات مستقیم بر علم و دانش انسان بیافزاید. به قول سعدی:مرد خردمند هنر پیشه راعمر دو بایست در این روزگارتا به یکی تجربه آموختنبا دگری تجربه بردن به کارحمزه علوی مدلی متفاوت ارایه میدهد که اشکالات مدل مورد نظر آبراهامیان را ندارد. علوی اینطور مشاهده کرد که توسعه متقارن نظام سرمایه داری در جوامع غربی (متروپل) موجب شد تا طبقات اجتماعی در این جوامع همگرا شوند. اما توسعه نامتقارن زیر سلطه استعمار در جوامع جهان سوم موجب واگرایی طبقات اجتماعی شد. نتیجتا جوامع همگرا میتوانند حکومتهای دموکراتیک با مشارکت اجتماعی را تجربه کنند. اما جوامع واگرای جهان سوم تمایل به فروپاشی داشته و دموکراسی در آنها ناپایدار است. لذا دولت در جوامع واگرا، چه دولت دموکراتیک و چه غیر دموکراتیک، همیشه با مشکل بحران مشروعیت روبرو است. زیرا منافع و خواستههای یک بخش از اجتماع در تضاد و تقابل با خواستهها و مطلوبات بخشهای دیگر جامعه است. لذا همگرایی دولت با هر یک از بخشهای اجتماعی، الزاما به معنی واگرایی و تضاد و تقابل با دیگر بخشهای جامعه است. این بخشهای اجتماعی میتوانند طبقات اجتماعی افقی باشند، یا شکافهای عمودی مانند شکاف قومی یا مذهبی و غیره.علوی همچنین مشاهده کرد چیزی که موجب تداوم نظم اجتماعی در جوامع واگرای جهان سوم میشود، ارتش و بوروکراسی دولتی است. بطور اخص، علوی مشاهده کرد که در هندوستان و پاکستان، دولت دموکراتیک ناچار است در جهت خط مشیهای مورد نظر فرماندهان ارشد ارتش و مدیران ارشد دستگاه بوروکراسی عمل نماید. و در مواردی که دولت خلاف این مسیر حرکت کند، معمولا ارتش مستقیما وارد عمل شده و از طریق کودتا دولت سرکش را مهار مینماید.مدل و نظریه حمزه علوی از چنان قدرت تحلیلی برخوردار است که به راحتی میتوانیم آن را به سطوح بالاتر علوم اجتماعی تعمیم بدهیم. به این ترتیب که میتوانیم حدس بزنیم علت اصلی اغتشاش و نا آرامی مداوم در جوامع غربی امروز هم میتواند ناشی از واگرایی اجتماعی باشد. در این مورد قبلا اشارات متعددی کردیم و دیدیم که شواهد و قراین بسیاری این مطلب را تایید میکنند. - % D9 % 85 % D9 % 87 % D8 % B1 % D9 % 88 % D8 % B1 % D8 % B2 % DB % 8C % D9 % 90 - % D8 % AA % D8 % B1 % D8 % A7 % D9 % 85 % D9 % BE - % D8 % AA % D8 % A7 - % D8 % AA % D8 % AF % D8 % A8 % DB % 8C % D8 % B1 - % D9 % 88 - % D8 % A7 % D9 % 85 % DB % 8C % D8 % AF % D9 % 90 - % D8 % A8 % D8 % A7 % DB % 8C % D8 % AF % D9 % 86 - mbjlvxmokgm0 اما همین مدل علوی را میتوانیم برای بررسی تحلیلی تاریخ معاصر ایران هم به کار ببریم.شکافها و واگرایی عمودی در جامعه ایران سابقهای طولانی دارد. اما حکومتهای مقتدر در ایران همیشه با استفاده از ایتلافات قومی اقتدار حکومت را در سراسر کشور میگستراندند. آبراهامیان در "ایران بین دو انقلاب" اشاره میکند که قدرت پادشاه در ایران از لحاظ نظری نامحدود بود. اما در واقع توسط سلسله مراتب اجتماعی در هر یک از اقوام و ایلات مطیع حکومت، قدرت پادشاه محدود میشد. به اینصورت که پادشاه اگر به حد کافی بر معادلات سیاسی داخلی اشراف نمیداشت و تصمیماتی بر خلاف میل یک یا چند قوم یا خانهای محلی یا حتی رعایا میگرفت، واکنشهای تندی برخاسته و ممکن بود حتی حکومت شاه سقوط کند. نمونهای از این مطلب را در پادشاهی نادرشاه افشار میبینیم. شاید بتوان گفت نادر مقتدرترین پادشاه ایران لااقل پس از حمله مغول بوده است. اما فرجام کار او به اینصورت بود که توسط جمعی از فرماندهان سپاهش به قتل رسید. چون بیش از حد زور گویی میکرد.آبراهامیان این را هم اشاره میکند که پادشاهان ایرانی، بخصوص قاجارها، بیش از اینکه بر جامعه حکومت کنند، بالای جامعه معلق بودند و با استفاده از سیاست، پیوسته تلاش میکردند سایر اقوام را مطیع نگه دارند. یکی از شیوههای پادشاهان قاجار هم تداوم درگیریهای قومی بود که به دعوای حیدری و نعمتی مشهور است. به عبارت دیگر، پادشاهان قاجار از واگرایی اجتماعی در جهت تداوم سلطنت خود بهره میگرفتند.با این وجود، عجیب به نظر میرسد که آبراهامیان یکی از دلایل سقوط سلطنت محمدرضاشاه پهلوی را از دست رفتن مشروعیت سلطنت پس از کودتای 28 مرداد دانسته. بعد از سقوط صفویان، هیچ حکومتی در ایران با اتکا به مشروعیت و مقبولیت عمومی شکل نگرفته. پس چطور نبود مشروعیت ناگهان در سال 1357 اهمیت پیدا کرد و منجر به وقوع انقلاب شد؟آبراهامیان مشاهده کرده است که پس از اصلاحات ارضی یا همان به اصطلاح "انقلاب سفید" یا "انقلاب شاه و مردم"، شاه توقع داشت مشروعیت و مقبولیتش میان مردم ایران افزایش یابد. اما عملا اصلاحات ارضی موجب شد تا بسیاری از نیروهای اجتماعی که سابقا هوادار سلطنت بودند هم به جمع مخالفان بپیوندند. در واقع، آنچه آبراهامیان با عنوان "بحران مشروعیت" برای سلطنت نامیده، تشدید واگرایی اجتماعی با اضافه شدن واگرایی افقی به واگراییهای عمودی از پیش موجود بوده است. این واگرایی افقی در نتیجه توسعه نامتقارن اقتصادی و دستکاری نظم اجتماعی ایران بود که از قبل بطور طبیعی وجود داشت. بعنوان مثال، بسیاری از نیروهای مذهبی که در جریان کودتای 28 مرداد از سلطنت حمایت کرده بودند، پس از اجرای برنامه اصلاحات ارضی در جریان قیام 15 خرداد علیه سلطنت شوریدند.پس مشکل اصلی "کمبود توسعه سیاسی" نبوده. بلکه ریشه مشکل اولا در سیاستهایی بوده که به تشدید واگرایی اجتماعی انجامیدند، و ثانیا تشخیص اشتباه و حرکت به سوی دموکراسی، آنهم در جامعهای که به شدت واگرا بود.اتفاقا تمام سیاستمداران حرفهای و با تجربه ایرانی میدانستند که رمز ثبات و نتیجتا توسعه منطقی جامعه ایران، نه در افزایش میزان مشارکت سیاسی، بلکه دقیقا در محدودتر کردن حلقه تصمیم گیران در راس حکومت و پرهیز از پذیرش مشارکت و مداخله نیروهای مخالف است. از قوام السلطنه و دکتر مصدق گرفته تا شخص شاه همین رویه را دنبال کردند. بعد از استعفای دکتر مصدق، قوام السلطنه تلاش کرد با مشت آهنین کشور را اداره کند. اما در وقایع قیام سی تیر مشخص شد که مشتهای قویتری، از جمله آیت الله کاشانی، وجود داشتند که قوام توان رویارویی مستقیم با آنان را نداشت.اما با استعفای قوام و بازگشت مصدق به نخست وزیری، شرایط ویژهای بوجود آمد. شرایطی که بسیار به ندرت در تاریخ ایران رخ داده و میدهد. یعنی شرایط همگرایی فضای سیاسی در ایران.نهضت ملی شدن صنعت نفت به یک مطالبه عمومی تبدیل شد. اکثریت نیروهای سیاسی به این نهضت پیوستند. نیروهایی متشکل از هواداران آیت الله کاشانی و بسیاری نیروهای مذهبی، جبهه ملی، و حزب توده، همگی به این نهضت پیوستند. به این ترتیب حتی دربار هم چارهای جز موافقت نداشت. مصدق دو راه میتوانست در پیش بگیرد.یکی اینکه مانند هوگو چاوز در ونزویلا، یا سالوادور آلنده در شیلی، یا اوو مورالس در بولیوی، فرض را بر این بگذارد که چون خیلی خوشگل و خوش تیپ است تمام این نیروهای سیاسی تا آخر خط از او حمایت خواهند کرد. بنابراین باید به سمت باز کردن فضای سیاسی و فراهم کردن امکان مشارکت تمام جناحهای سیاسی پیش میرفت.گزینه دیگر این بود که توجه داشته باشد این ایتلاف نادر تاریخی بطور موقتی شکل گرفته. و از آنجا که عناصر شکل دهنده آن به شدت در تضاد با هم هستند، قطعا به زودی میان آنان شکاف خواهد افتاد. بنابراین باید از فرصت تاریخی بدست آمده نهایت استفاده را میبرد و قدرت را قبضه میکرد.اتفاقا مصدق که سیاستمدار کار کشتهای بود، گزینه دوم را انتخاب کرد. قدرتهای پادشاه را در اختیار گرفت و دربار را از صحنه سیاسی خارج نمود. از مجلس اختیارات ویژه دریافت نمود و مجلس را هم از بازی خارج کرد. به تدریج نیروهای مذهبی و حتی قسمت هایی از جبهه ملی را هم از بازی خارج گردانید. حرکت و سیاستهای داخلی مصدق بسیار حساب شده و دقیق بود.اما نهایتا چیزی که موجب پیروزی کودتای 28 مرداد و سقوط مصدق شد، اعتماد بیش از حد او به آمریکا و همچنین پاکسازی نکردن ارتش و گارد شاهنشاهی بود. بطور قطع اگر مصدق گزینه اول را انتخاب کرده بود خیلی زودتر و بدون نیاز به کودتا سقوط میکرد.مشابه وضعیت مصدق بعد از انقلاب هم پیش آمد. در مقطع کوتاهی، تقریبا تمام نیروهای سیاسی همگرا شده بودند. و باز دیری نپایید که اختلافات میان این نیروها بالا گرفت و در بسیاری نواحی حتی به جنگ داخلی هم کشیده شد. اما گویا این بار رهبران ایران از اشتباهات مصدق درس گرفته بودند و حکومت سرنگون نشد.پس عوامل اساسی در بروز انقلاب اسلامی و سقوط شاه دو مورد بود: 1 - تشدید واگرایی اجتماعی به دلیل سست شدن پیوندهای اجتماعی عمودی، که این مورد در نتیجه اصلاحات ارضی بود. 2 - باز کردن فضای سیاسی در سالهای پایانی که منجر به زبانه کشیدن شعلههای انقلاب شد.در دهه اول پس از انقلاب هر دو مورد تا حدودی تسکین یافت. تاکید بر احیای ارزشهای سنتی تا حدودی موجب انسجام ملی شد، بطوریکه کشور هشت سال در برابر تجاوز خارجی ایستادگی کرد. همچنین فضای سیاسی به سرعت به سمت یکدست شدن حرکت کرده و نتیجتا با وجود تجربه اجتماعی خشن و پر آشوب و اغتشاش ناشی از وقوع انقلاب، در مدت کوتاهی مجددا ثبات سیاسی احیا شد.اما پس از رحلت امام، سیاستهای اقتصادی نولیبرالی در دستور کار دولتهای ایران قرار گرفت. این سیاستها موجب تشدید بسیار زیاد واگرایی اجتماعی در ایران شده است. بطوریکه وضعیت اجتماعی جامعه ایران امروز به مراتب وخیمتر از وضعیت قبل از انقلاب است.بعلاوه، در مقاطعی فضای سیاسی کشور به نسبت دهه اول انقلاب بسیار بازتر شد، و دقیقا در همین مقاطع شاهد زبانه کشیدن شعلههای آشوب و اغتشاش در خیابانهای کشور بودهایم. ترکیب واگرایی اجتماعی و مشارکت سیاسی، معجونی است که میتواند پایان عمر یک ملت را در طرفه العینی رقم بزند.اما دو عامل موجب بقا و تداوم اقتدار داخلی نظام جمهوری اسلامی شده است. 1 - نهادها و ساختارهای حکومتی که بر پایه ثبات طولانی مدت طراحی شدهاند و دستخوش تغییرات و تحولات ناشی از تحرکات و امواج اجتماعی نمیشوند. 2 - رهبری قایم بالذات که تسلیم اردوکشیهای خیابانی نمیشود.قبل از انقلاب، مورد اول در نهاد سلطنت وجود داشت. اما فقدان مورد دوم نهایتا منجر به بروز انقلاب شد. شاه ایران قایم بالذات نبود. لذا تا زمانی که مورد حمایت آمریکا بود، با قاطعیت حکومت میکرد. بعنوان مثال در جریان قیام 15 خرداد 1342 ، همان شاه و همان ارتش شاهنشاهی با قاطعیت اعتراضات خیابانی را سرکوب کردند. اما در جریان انقلاب اسلامی، شاه به توصیه آمریکا کشور را ترک کرده و مملکت را به امان خدا رها کرد. و در نتیجه آن شد که شد.اهمیت رهبری قایم بالذات، که در روزگار ما نامش را "دیکتاتوری" میگذارند دقیقا همینجاست.گر بر کنم دل از تو و بردارم از تو مهرآن مهر بر که افگنم آن دل کجا برم؟جالب است که سلطنت طلبان امروز ادعا میکنند شاه چون خیلی دموکرات بود مملکت را به امان خدا رها کرد و رفت. این یعنی عذر بدتر از گناه! یعنی این سلطنت طلبان هنوز متوجه نشدهاند که دموکراسی نه ارزش است و نه هدف. نیروهای داعش در سوریه هم به اسم دفاع از دموکراسی تسلیح و تجهیز شدند! و هنوز که هنوز است بشار اسد را به دلیل سرکوب کردن این حیوانات و وحوش "دیکتاتور" میخوانند.و بزرگترین شانس ایرانیان این بود که در مقطع تاریخی انقلاب 1357 ، یک رهبر مذهبی و سیاسی به نام آیت الله خمینی وجود داشت که میتوانست خلاء قدرت را پر کند. اما اگر قرار باشد همان اتفاق امروز هم مجددا رخ بدهد و نظام جمهوری اسلامی به هر دلیلی سقوط کند، نه تنها شخصیتی در قد و قواره امام خمینی دیگر وجود ندارد، بلکه با میزان و شدت واگرایی اجتماعی که امروز در ایران دیده میشود، حتی اگر شخص امام خمینی هم زنده شود یا روحش در جسم فرد دیگری حلول نماید، او هم قادر به جمع کردن کشور صرفا از طریق رهبری معنوی نخواهد بود.سمیر امین، دانشمند فرانسوی - مصری فقید و پر آوازه در حوزه اقتصاد سیاسی، در مورد اینکه چطور در اثر آشوبهای بهار عربی و سقوط دولت مبارک در مصر، این کشور از هم نپاشید، اظهار کرد که تنها یک توجیه به فکرش میرسیده است. آنهم اینکه مردم مصر به دلیل هزاران سال سابقه تمدن، ساختارهای حکومتی مانند ارتش را دور نریختند.امروز ساختارهای بسته حکومتی آخرین نیرو و عاملی هستند که از فروپاشی (یا اصطلاحا بالکانیزه شدن) ایران جلوگیری میکنند. حرکت به سمت توسعه سیاسی و مشارکت عمومی در عرصه سیاسی، نسخهای است که اطبایی از جنس پزشک احمدی برای ایران تجویز میکنند.راه حل مشکلات ما، تشدید عوامل و اسباب این مشکلات نیست. تنها ثبات سیاسی در طولانی مدت میتواند موجب احیای همگرایی ملی شود. ما فرهنگ داریم، بهترین نوعش را هم داریم. اما فرهنگ خودمان را رها کردهایم و از فرومایگان عالم تقلید میکنیم.جامی در اسکندرنامه داستانی را روایت میکند از دوران خسرو انوشیروان، پادشاه مقتدر و بزرگ ساسانی که به انوشیروان عادل هم معروف است. داستان از این قرار است که مردی قطعه زمینی را از شخصی خریداری میکند تا در آن خانهای برای خود بسازد. وقتی مشغول ساخت و ساز میشود، ناگهان زیر خاک در همان قطعه زمین گنجی پیدا میکند. سراسیمه به سراغ مالک قبلی زمین رفته و میگوید من از تو تنها زمین را خریدم، پس این گنج همچنان متعلق به توست. بیا و گنج را بازپس بگیر. و مالک قبلی زمین هم قبول نمیکند و اصرار دارد که من زمین را با هر آنچه در آن بود به تو فروختم! تا جایی که کار به محکمه و قاضی میکشد!مابقی داستان را از زبان جامی بخوانید.شنیدم که در عهد نوشیروانکه گیتی چو تن بود و عدلش روانچنان عدل در مغز جانها نشستکه هنگامه ظالمان برشکستفقیری در این عرصه جایی نداشتسزای نشستن سرایی نداشتبرای عمارت زمینی خریدکه در کندنش گنجی آمد پدیدکلندش شد اندر کف رنجبربه صورت کلید در گنج زرروانی به سوی فروشنده رفتپی رد آن گنج کوشنده رفتبگفت آن زمین را چو بشکافتمپر از سیم و زر مخزنی یافتمبیا گنج خود را پذیرنده شوز سیم و زرش بهره گیرنده شوبگفتا من آن را چو بفروختمز سیم و زرش کیسه افروختمتصرف در آن نیست از من درستدر او هر چه یابی همه حق توستنه بایع گرفت آن و نی مشتریبه داور رساندند این داوریبپرسید ازیشان کهای بخردانبه لشکرگه عدل اسپهبدانخدا هیچ فرزندتان داده استو یا لوح ازین نقشتان ساده استیکی گفت دارم بلی دختریز حال پسر زد نفس دیگریبه هم هر دو را بست عقد نکاحوز آن گنجشان کرد خوردن مباحکه فرزند ازان چون شود بهره وررسد راحت آن به جان پدرگر آن قصه بودی درین روزگاربرآوردی از گنج هر یک دمارشدی بایع و مشتری در سرشببردی به عنف از میان داورشبیا ساقیا در ده آن جام عدلکه فیروزی آمد سرانجام عدلبکش بازوی مکنت از جور دورکه چندان بقا نیست در دور جوربیا مطربا پرده معتدلکه آرام جان بخشد و انس دلبزن تا ز آشفته حالی رهیمز تشویش بی اعتدالی رهیماوج همگرایی اجتماعی یعنی همین. یعنی زمانی که هر فردی منفعت دیگران را منفعت خود میداند و ضرر و زیان دیگران را ضرر و زیان خود. و چه زیبا جامی نکته حکمت آموزی را در داستان آورده، که تداوم نسل هر کدام بطور مشترک از آن گنج بهره مند شدند و باز این نفع هم به پدرانشان باز گشت. و اوج واگرایی هم وضعیتی است که امروز داریم.گر آن قصه بودی درین روزگار برآوردی از گنج هر یک دمار |
آزار جنسی چیست؟ چگونه با آن مقابله کنیم؟ حسی که این چند روز بعد از خواندن روایتهای تعرض و تجاوز در توییتر داشتم، چیزی مثل حس بعد از جنگ بود. انگار که به خودم آمده باشم و ببینم که چه زندگیهایی از هم پاشیده، چه آیندههایی تغییر کرده و چه زخمهای عمیقی هست که جایشان تا ابد خواهد ماند.من هم مثل شما بغض کردم و دلم برای تمام روایتهایی که خواندم، مچاله شد. به دو تا خواهر کوچکی که دارم فکر میکردم. یکیشان در همان دانشکدهای درس میخواند که متجاوز زنجیرهای پاتوقش بوده و دیگری هم عاشق هنر است و دوست دارد 2 - 3 سال دیگر وارد همان محیط شود.اولش خواستم بنشینم و ساعتها موعظه کنم که چه کنند و چه نکنند بعد دیدم، مشکل ما خیلی ما ریشهایتر است. خیلی از ما از جمله خود من - حتی نمیدانیم آزار دیدهایم! در موقعیتهای مختلفی، حتی وقتی حس بدی داریم، در حال انکاریم و مدام به خودمان میگوییم: "عادیه حتما".بهخاطر همین، تصمیم گرفتم کمی بیشتر تحقیق کنم و نتیجه این تحقیق را با شما، در این مقاله، به اشتراک میگذارم.با انواع آزار جنسی آشنا شوید!در نگاه کلی، به هر نوع رفتار با ماهیت جنسی که باعث آزار و اذیت فرد شود، آزار جنسی گفته میشود. آزار جنسی ابعاد مختلفی میتواند داشته باشد از یک شوخی جنسی در اداره گرفته تا تجاوز از قبل برنامهریزی شده.برای اینکه ابعاد برایمان واضحتر شود و درک بهتری از اتفاقاتی که شاهد آن هستیم پیدا کنیم، آزارهای جنسی را در 4 دسته جای میدهیم. (البته این را هم بگویم که برای آزارهای جنسی، دستهبندیهای مختلفی را ممکن است ببینید. من با توجه به شرایط ایران این دستهبندی را بهتر دیدم): - خشونت جنسی - آزار جنسی - تعرض جنسی - تجاوزبیایید این 4 دسته را باز کنیم و دید روشنی نسبت به هریک پیدا کنیم.دسته اول: خشونت جنسی ( Sexual Violence )به هر نوع رفتار تحقیرآمیزی که به دلیل جنسیت فردی بر او اعمال شود، خشونت جنسی گفته میشود. آزار کلامی، توهین جنسیتی، تبعیض جنسیتی، توجه محض به جنسیت فرد، صحبت درباره ظاهر و بدن ( Body shaming )، متلک گفتن و . در گروه خشونت جنسی قرار میگیرند.دقت کنید بحث آزار کلامی که میشود، 99 درصدمان یاد متلکهای کوچه و خیابان میافتیم! درست است همه ما بارها و بارها با الفاظ زشت، رکیک و جنسی در کوچهها و خیابان آزار دیدهایم و با حس چندشآور آن آشناییم و حتی شاید به آن اعتراض هم کرده باشیم اما آزار کلامی و روانی فقط به همینجا ختم نمیشود.هرگونه صحبت یا پیامی که با درونمایه جنسی باشد و شما را معذب کند، آزار کلامی و روانی و البته جنسی محسوب میشود. چند مثال میزنم: - همکارتان اصرار دارد که درباره روابط خصوصیاش با شما صحبت کند. - پیامهایی در شبکههای اجتماعی یا چتهای خصوصی دریافت میکنید که درباره ظاهر و اندام شماست. - مستقیم یا غیر مستقیم درباره روابط خصوصی شما سوال میکند. - استاد شما با نمره شما را تحت فشار روانی میگذارد و درخواست ملاقات خارج از دانشگاه دارد. - دوستتان برای شما ویدیوهای معذبکننده و نامربوط فوروارد میکند. - فامیلتان با شما شوخیهای جنسی میکند. - و خیلی موارد دیگر که خودتان میتوانید مثال بزنید.آزار کلامی و خشونت جنسیخب، نکته مهمی که اینجا مطرح میشود این است که:چگونه با خشونت جنسی برخورد کنیم؟متاسفانه بیشتر ما در قبال اینگونه مسایل آموزش ندیدهایم و همیشه سعی در پاک کردن صورت مساله، عادی پذیرفتن شرایط و انکار موقعیت داریم. توییتریها بهخوبی به این موضوع اشاره کردهاند:در چنین موقعیتهایی انجام چند کار ضروری است: - به حس بدتان شک نکنید و شرایط را نپذیرید! - خیلی جدی درباره این موضوع صحبت کنید و درباره آزار جنسی بودن آن تذکر دهید. - از زبان بدن قاطعانه خود (مثل بالا آوردن دست به حالت تحکیم) کمک بگیرید و خیلی روشن "نه" بگویید. - اعتمادبهنفس خود را حفظ کنید، عذرخواهی نکنید و شرمنده نباشید. - از یک جمله واضح استفاده کنید. مثلا: "صحبتهای شما مصداق بارز آزار جنسیه و من رو اذیت میکنه. همینجا تمومش کنید". - به چتها و پیامهای آزاردهنده پاسخ ندهید. - اگر نیاز به ترک مکان بود، آنجا را ترک کنید. - اگر آزارها ادامه داشت، آن را با مدیر، خانواده یا یک فرد مسیول و مطمین در میان بگذارید و خواستار برخورد شوید.آزار جنسی در محل کاردسته دوم: آزار جنسی ( Sexual Harassment )به هر نوع تماس فیزیکی و لمسی که بر فرد مقابل تحمیل شود، آزار جنسی میگوییم. وقتی میگوییم "تحمیل" منظورمان اصرار برای ایجاد رابطه جنسی، با وجود نارضایتی فرد است.آزار جنسی میتوانید در هر مکان و زمانی اتفاق بیافتد از مدرسه و خانه بگیرید تا خیابان و محل کار. برای مثال در اداره هستید و همکارتان بدون اجازه به شما دست میزند یا بهصورت غیرمستقیم سعی در لمس بدن شما دارد یا دوستتان شما را به خانهاش دعوت کرده و باوجود ممانعت شما، سعی در برقراری رابطه دارد. اینگونه رفتارها، آزار جنسی در محل کار محسوب میشوند.چگونه آزار جنسی را متوقف کنیم؟ - برخورد قاطعانهای داشته باشید و عدم تمایلتان را واضح اعلام کنید. - اگر امکانش هست آن محل را ترک کنید. - اگر این اتفاق در محل کار افتاد، حتما یک فرد مسیول و مطمین را در جریان بگذارید و خواستار برخورد شود. - در صورت متوقف نشدن آزار در محل کارتان، به پیگیری ادامه دهید. - با آن فرد قطع رابطه کنید.دسته سوم: تعرض جنسی ( Sexual Assault )به هر نوع عمل جنسی توام با خشونت، تعرض جنسی گفته میشود. تهدید کردن، خشونت و اجبار به برقراری تماس فیزیکی و لمس اندامهای جنسی در گروه تعرض قرار میگیرند.در مقابل تعرض جنسی چه کار کنیم؟ببینید، محیط و شرایط تعرض (و تجاوز) ممکن است برای هر آدمی متفاوت باشد برای همین نمیتوانیم یک نسخه بپیچیم و بگوییم اگر این کار را کنید حتما نجات مییابید نه! ما تنها راهکارهایی را معرفی میکنیم که ممکن است خطرات را کاهش دهند. مثلا: - اگر میتوانید خیلی زود آن محل را ترک کنید. - یکی از افراد خانواده یا یک فرد مطمین را در جریان ماجرا بگذارید و کمک بخواهید. - آدرس را برای دوستتان (یا یک فرد مطمین) بفرستید. - با پلیس تماس بگیرید.دسته چهارم: تجاوز ( Rape )به شکلی از رابطه جنسی که همراه با دخول و بدون رضایت طرف مقابل باشد، تجاوز گفته میشود.امیدواریم که هیچوقت هیچوقت در معرض هیچگونه آزار جنسی قرار نگیرید اما اگر چنین اتفاقی افتاد یادتان باشد که: - به یک مکان امن بروید. - یک فرد مورد اعتماد را در جریان بگذارید. - حمام نکنید. - لباسهایتان را به همان شکل داخل یک کیسه پلاستیکی گذاشته و در آن را ببندید. - ممکن است برای فکر کردن و آرامش به زمان نیاز داشته باشید. - برای کاهش ریسک بارداری و بیماریهای مقاربتی به یک پزشک امن مراجعه کنید. - اگر میخواهید جرم بررسی شود، به پلیس مراجعه کنید (بهتر است در صورت امکان این کار از طریق وکیل انجام شود.) - اگر خانم هستید، درخواست کنید تا یک افسر خانم با شما صحبت کند. - از چت، پیامک و پیامهای ردوبدل شده، اسکرین شات یا اسکرین ریکورد بگیرید. طوری که شماره و هویت متجاوز مشخص باشد. - جزییات را یادداشت تا اگر بر اثر تروما چیزی را فراموش کردید، در مراحل شکایت از آن استفاده کنید.خب، حرفهایی که تا اینجا گفتیم، تا حد زیادی شما را با انواع آزار جنسی و واکنشهای متناسب با آن آشنا میکند. اگر دقت کرده باشید، ما از کلمه "رضایت" خیلی استفاده کردیم پس بیایید کمی آن را موشکافانهتر بررسی کنیم."رضایت" در رابطه جنسی به چه معنی است؟آزار جنسی علیه مردانیکی از کلیدواژههایی که متجاوزان و آزارگران، برای رد اتهام از خودشان، از آن استفاده میکنند، "رضایت" است. شاید این جملهها برایتان آشنا باشد: - خودش راضی بود که اومد خونمون. - خود راضی بود که سوار ماشینم شد. - خودش راضی بود که مشروب خورد. - خودش راضی بود که جواب پیامم رو داد.و از این دست جملهها! اما واقعا رضایت در رابطه جنسی یعنی چه و چه مرزی دارد؟رضایت در رابطه جنسی، یعنی اینکه فرد با رضایت کامل، در یک رابطه جنسی مشارکت کند. دقت کنید که مرز رضایت کاملا مشخص است رضایت برای برقرای رابطه جنسی!رضایت برای ملاقات شما در خانه، رضایت برای خوردن نوشیدنی، رضایت برای صحبت با شما، رضایت برای ملاقات شما در ماشین و .، به معنی رضایت برای شروع رابطه جنسی نیست!کسی که مست است یا در شرایط نرمال نیست، توانایی ذهنی لازم برای تصمیمگیری و اعلام رضایت را ندارد! در چنین شرایطی بهتر است تا نرمال شدن شرایط صبر کنید.کسی که خواب یا بیهوش است، نمیتواند رضایتش را اعلام کند!برقراری رابطه، بدون رضایت طرف مقابل، تجاوز محسوب میشود.همیشه و همهجا، نه به معنی "نه" است! حتی از سمت همسر شما!پس، قبل از هر حرکتی، با طرف مقابلتان روراست باشید و قصدتان را شفاف و واضح بیان کنید. فراموش نکنید که با جلب اعتماد فرد و تحمیل رابطه به او، شما یک آزارگر جنسی هستید.یک نکته مهمبا توجه به قوانین بینالمللی، در این موارد حتی اگر طرف مقابل رضایت داشته باشد، کار شما آزار یا تجاوز تلقی میشود: - پیشنهاد رابطه جنسی از سمت کارفرما یا مدیر به کارمند - پیشنهاد رابطه جنسی به کودکان (زیر 18 سال معمولا)یک نمونه کجفهمیچگونه در برابر فرهنگ تجاوز بایستیم؟آزار جنسی فقط برای زنها اتفاق نمیافتد کودک، مرد و زن، همگی ممکن است در معرض این آزارها قرار بگیرند پس این افسانهها را برای همیشه از ذهنتان دور بریزید: - کرم از خود درخته! - اگر آرایش نمیکردی یا فلان لباس را نمیپوشیدی اینطوری نمیشد. - مرد هستن دیگه! (واقعا مردها توانایی کنترل امیالشان را دارند!) - وقتی زنی میگه "نه"، منظورش "آره" هست. - داره ناز میکنه. - حتی اگر شوهرت روی شتر هم خواست، باید قبول کنی. - و . .یادتان باشد: - هیچکس دنبال این نیست که کسی او را آزار و اذیت کند! - هیچ آزاردیدهای مقصر نیست پس دست از سرزنش کردن او بردارید! - فرد آسیبدیده را حمایت کنید. - از شوخیهای جنسی که به فرهنگ تجاوز دامن میزنند، فاصله بگیرید. - به فرزندان، دوستان و پدر و مادرهای خود آموزش دهید. - محیط کار امنی را فراهم کنید. - در مواجه با آزار جنسی، تحمل و پذیرفتن شرایط را متوقف کنید. - سکوت نکنید. - آگاه شوید و آگاهی ببخشید.در آخر . آرزو میکنم که همه ما روزی در یک جامعه سالم و برابر زندگی کنیم و شاهد هیچ نوع خشونتی، به خصوص خشونت جنسی، نباشیم.این مطلب را برای کسانی که دوستشان دارید بفرستید.برخی منابع: |
فرهنگبان فرهنگبان، تنها مجله فرهنگی ادبی بود که وقتی نقد نسبتا مفصلم را برایشان فرستادم، روشمند بودن و مستدل بودن نقد برایایشان بیشتر از تعداد واژهها اهیمت داشت. مجلات دیگر، یا در بند تعداد واژه هستند یا سلیقه خوانندگان که دریغا حوصله خواندن ندارند! خوانندگانی که "روش" را در نقد نمیپسندند و شیفته خوشآیندها و بدآیندها هستند. گاهی فکر میکنم در این روزگار نابسامان چه توقعی میشود داشت، شاید هیچ.برای من، تسکیندهندههایی که در روزهای دشوار، نجاتم میدهند از جنس هنر و ادبیات هستند. شاید برای دیگران نیز. ولی قبل از رسیدن به روزهای ناساز، باید با ادبیات م نوس بود، بحرانهای زندگی زمان خوبی برای شروع رابطهها نیست، رابطه با ادبیات هم مستثنی نیست.کسانی که در انسگرفتن انسانها با هنر و ادبیات و اشتیاقافزودن برای خواندن، ایفای نقش میکنند، در این روزگار ناسازگار نجاتدهنده هستند. از میان این نجاتدهندهها یکی فرهنگبان است. که دغدغهاش دانشافزایی است و اهتماماش نگاهداری ارزشهای فرهنگی. نقد کتاب در فرهنگبان جدی است، جدیتر از بسیاری از مجلات قدیمیتر و داعیهدارتر.بخوانیدش! |
تربیت جنسی کودکان با بازیهای تعاملی تربیت جنسی کودکانجهت مطالعهی متن اصلی میتوانید به وبسایت استودیو بازی سازی بهشت مراجعه نمایید.فیلم سینمایی "هیس دختران فریاد نمیزنند" که معضل اجتماعی تعرض به کودکان دختر را به تصویر میکشد، واقعیت امروز جامعه ما است. واقعیتی که نه تنها گریبانگیر این افراد شده بلکه کودکان پسر را نیز تهدید میکند. همین مساله باعث شد تا کارگردان به فکر ساخت فیلمی به نام "هیس پسران فریاد نمیزنند" بیفتاد. این اتفاق ناگوار وقتی به فاجعه تبدیل میشود که این کودکان معصوم کسی را برای درد و دل پیدا نمیکنند. اگر هم جرات داشته باشند و مساله را با پدر و مادر خود در میان بگذارند شاید کسی حرفشان را باور نکند. در صورتی هم که والدین این واقعیت را بپذیرند از ترس آبروی خود دنبال قضیه را نمیگیرند. به جرات میتوان گفت ریشه تمام این مسایل بیتوجهی به تربیت جنسی کودکان است. تربیتی در مورد اطلاعات جسمی، جنسی، روانی و فرهنگی متناسب با روان و سن کودک که اگر به آن توجه نشود، تبعات ناگواری مانند انحرافات جنسی و ازدواجهای ناموفق را در آینده به دنبال خواهد داشت. آمارها حاکی از آن است که علت حداقل 50 درصد از طلاقها، مشکلات جنسی است.علامت سوالهای بزرگ کودکانگاهی در ذهن کودکان سوالاتی در مورد اندامها و رفتارهای جنسی ایجاد میشود که متاسفانه پاسخی گمراهکننده از سوی والدین دریافت میکنند. به عنوان مثال یکی از سوالات متدوالی که کودکان از پدر و مادر خود میپرسند این است که "ما چگونه به دنیا آمدهایم؟". بسیاری از بزرگترها به خاطر حفظ حرمتها از پاسخ دادن به این سوال طفره میروند، برخی هم برای رفع تکلیف به کودکان دروغ میگویند. البته باید این واقعیت را پذیرفت که بسیاری از والدین در این زمینه آموزش ندیدهاند و نمیدادند چگونه و چه زمانی باید به فرزندان خود پاسخ بدهند. اگر کودکان در درون خانواده برای سوالات خود جواب مناسبی پیدا نکنند شاید در سنین بالاتر از منابع دیگر اطلاعات اشتباه دریافت کنند. نتایج یک تحقیق از نوجوانان اول دبیرستانی که از آنها سوال شده بود اطلاعات جنسی را از کجا به دست میآورند نشان میدهد تنها 13 درصد از آنها والدین را منبع کسب اطلاعات جنسی معرفی کردند. منابع دیگر و سهم هر یک را در نمودار نمایش داده شده مشاهده کنید.منابع اطلاعاتی کودکان برای دانش جنسیتهدیدهای پیشروحتما با خود میگویید با منابع بیشتر بهتر میتوان به سوالاتی که در ذهن کودک ایجاد میشود پاسخ داد. بالاخره عصر اطلاعات است و باید از انواع ابزار فناوری برای به دست آوردن اطلاعات جدید استفاده کرد. بله کسی منکر این قضیه نیست اما زمانی که والدین و معلم نتوانند نقش خود را درست ایفا کنند، ممکن است افراد دیرتر یا زودتر از برخی منابع دیگر اطلاعاتی دریافت کنند که باعث سرکوب کردن مسایل جنسی، ایجاد اضطراب، بلوغ زودرس، سردرگمی و افسردگی آنها شود. پژوهش دیگری نشان داد 36 درصد از دختران و 11 درصد از پسران از وقوع بلوغشان شوکه شده و به شدت دچار سردرگمی میشوند.سردرگمی کودکان در مسایلتابوشکنی با حفظ حرمتیکی از وظایف مهم والدین در برابر فرزندان خود بحث آموزش و تربیت جنسی، آن هم در زمان مناسب است. بسیاری از پدر و مادرها برای تربیت جسمی، اجتماعی و عقلانی کودکان خود هزینه میکنند اما وقتی پای تربیت جنسی که وسط میآید کنار میکشند. از والدین که بگذریم در درجه بعد این وظیفه خطیر بر عهده نظام آموزشی و جامعه است. اما موضوع تربیت جنسی در جامعه به یک تابو تبدیل شده و بسیاری از افراد به دلیل حفظ حرمتها نزدیک آن نمیشوند چون معتقدند کودک در بزرگسالی خودش متوجه این مسایل خواهد شد. اما این تفکر برای کودکان بسیار خطرناکتر از مواجه آنها با واقعیت است. بنابراین باید با حفظ حرمت، تابوها را شکست و وارد این میدان شد. با توجه به اینکه والدین و معلمان کمتر به این مسایل میپردازند، بازیهای ویدیویی تعاملی ابزار مناسبی برای پر کردن این شکاف بزرگ است.نقش والدین در تربیت جنسی کودکان چرا بازیهای تعاملی؟کودکان با انواع سرگرمی رابطه خوبی دارند و حاضرند ساعتها وقت خود را به بازی کردن بگذرانند. آموزش متناسب با سن کودکان همراه با بازی تاثیر شگفتانگیزی در افزایش قدرت یادگیری آنها دارد. البته این که بازی چگونه طراحی شود مهم است اما مهمتر آن است که باعث تحریک حواس کودکان شود و برای آنها قابل فهم باشد. به تدریج میتوان از بازیهای سادهتر شروع کرد و به تدریج با توجه به مهارتهای کودک، سطح آن را افزایش داد. آنچه در این میان به رشد مهارتهای کودک کمک میکند، تکرارپذیر بودن، قابل پیشبینی بودن و ریتم یا تغییر سرعت بازی است. به این نوع از بازیها، بازیهای تعاملی میگویند. سادهترین مثالاز بازی تعاملی "گرگم به هوا"، "قایم باشک"، "توپ بازی" و "خاله بازی" است که همه به نوعی با آن خاطره دارند. اما با رشد بازیهای ویدیویی و افزایش تعداد گیمرها، بازیهای تعاملی در این زمینه بسیار مورد توجه قرار گرفته است. وقتی از بازیهای ویدیویی تعاملی سخن به میان میآید فقط به این معنی نیست که به بازیکنان امکان انتخاب داده میشود بلکه تمامی سطوح از اشیاء و اجزای بازی گرفته تا بازیکنان با یکدیگر تعامل دارند. در واقع همین تعاملها پیشرفت در بازی را امکانپذیر میکند. از آنجا که تعامل کودکان با بازی همراه با یادگیری است، باعث بهبود ارتباط بین والدین و فرزندان نیز خواهد شد.استفاده از رسانههای دیجیتال و بازیهای ویدیویی تعاملی درک کودکان را آسانتر میکند چرا که وقتی با محیط جذاب و سرگرمکننده بازی رویرو میشوند بدون احساس خستگی میتوانند مهارت های مهم زندگی را آموزش ببینید. باید به این نکته توجه داشت که مفاهیم در قالب یک بازی مناسب و به صورت گام به گام به کودکان آموزش داده شود. به عنوان مثال کودک میتواند در زمان بازی با نواحی مختلف بدنش آشنا شده و متوجه شود که چگونه از آن مراقب کند. یا اینکه یاد بگیرد چگونه در برابر به زور بوسیده شدن یا بغل کردن اجباری "نه" بگوید. همچنین میتوان به کودک آموزش داد که از شوخیهای نابهجا دوی کند و بداند هر کسی یک حریم خصوصی دارد که قابل احترام است. کودکان باید بیاموزند زمانی که کسی به حریم خصوصی آنها تعرض میکند چه کار کنند و چگونه آن را به والدین خود اطلاع دهند. در قالب بازی ویدیویی میتوان نکات ریز و درشت بسیاری را برای کودک به تصویر کشاند تا در نقش شخصیت اصلی بازی، بایدها و نبایدهای لازم را اجرا کند.تجربههای موفق خارجیکشورهای مختلف در زمینه افزایش دانش جنسی افراد بازیهای مختلفی را طراحی کردهاند که بررسی آنها میتواند در نحوه بهکارگیری و انتقال بهتر مفاهیم به کودکان، نوجوانان و جوانان موثر باشد.هنگ کنگهنگکنگ سه نسخه از یک بازی را که با HTML5 توسعه یافته است برای وب، آیپد و فیسبوک منتشر کرد. هدف از این بازی یادگیری و افزایش دانش جنسی 1176 دانشآموز در محدوده سنی 12 تا 16 سال بود. به منظور تست اثربخشی بازی، احساسات و نگرش شرکتکنندگان قبل و بعد از بازی مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت. در نمونهای 788 نفری از این جامعه آماری، مشخص شد دانش جنسی افراد بهبود پیدا کرده است. یعنی اینکه با این بازی ویدیویی، نگرش دانشآموزان نسبت به مسایل جنسی مثبتتر شده و به همین علت این بازی را جالب، آموزنده و تعاملی توصیف کردند. در کل میتوان گفت یادگیری مبتنی بر بازی در ارتقاء آموزش جنسی افراد موثر است.تانزانیاتانزانیا یکی دیگر از کشورهایی است که یک روش ترکیبی مبتنی بر بازی و گیمیفیکیشن برای آموزش بهداشت جنسی دانشآموزان طراحی کرده و توانسته از این طریق دانش جنسی نوجوانان را افزایش دهد. در این روش 120 دانشآموز به مدت 5 هفته و هر هفته به اندازه 40 دقیقه آموزشدیدند. در نهایت مشخص شد این روش میتواند از نظر اجتماعی به بهبود رفتار جنسی افراد به ویژه در مناطقی که سالها از بیماری ایدز رنج میبردند، کمک کند.چینبنیاد فرهنگ و هنر چین اعلام کرده است 318 کودک در سال 2018 مورد سوءاستفاده جنسی قرار گرفتند که بیش از 66 درصد از آنها فریب یکی از آشنایان خود را خوردند. با اینکه حدود 90 درصد از این کودکان دختر بودند اما پسران نیز گروه آسیبپذیری هستند که ممکن است در مدارس یا مکانهای دیگر مورد تعرض قرار بگیرند. این آمار تنها بخشی از واقعیت است که رسانهها منتشر میکنند. طبق پیشبینیها اعداد و ارقام واقعی 7 برابر اعلام شده برآورد میشود. نتایج تحقیقاتی که همان سال انجام شد نشان داد بسیاری از این کودکان نمیدانند رفتار جنسی مناسب چیست و نمیتوانند درک کنند چه آسیبی دیدهاند. بر اساس این پژوهش، 90 درصد از والدین در چین در مورد تربیت جنسی با فرزندان خود صحبت نمیکنند. تنها کمتر از 6 درصد از مادرها و پدرها در این زمینه با فرزندان خود ارتباط مناسبی دارند. علت این مساله هم نداشتن دانش کافی والدین و معلمان در مسایل جنسی است و اینکه نمیدانند چطور باید آن را به کودکان و وجوانان منتقل کنند. از طرف دیگر والدین چینی احتمال آسیب جنسی به فرزندان خود را دستکم میگیرند و به همین خاطر در مورد جلوگیری از این آسیبها با کودکان بحث نمیکنند. به همین منظور برنامهای با رویکرد گیمیفیکیشن و با نام ProtectMe برای آموزش جنسی کودکان 3 تا 10 ساله در چین طراحی شده است که دانش جنسی را به طور دقیق و موثر در اختیار آنها قرار میدهد. در این برنامه افراد میتوانند موارد سوءاستفاده جنسی را شناسایی کرده و از آن جلوگیری کنند. همچنین کودکان با اعضای بدن خود آشنا میشوند و یاد میگیرند چگونه از خود و بدنشان در برابر دیگران محافظت نمایند و در مواقع خطر از افراد معتمد کمک بگیرند. یکی دیگر از ویژگیهای این برنامه، ارایه راهنمایی به والدین و فعالیت آنها در بازی است. ProtectMe در مقایسه با کتاب و اپلیکیشنهای تلفن همراه جذابتر و مقرون به صرفهتر میباشد. مهمتر از این مزایا، تعامل مناسبی است که با وجود این برنامه بین خانه، مدرسه و نیروهای اجتماعی شکل میگیرد. به طور کلی هدف از این بازی، ایجاد یک تجربه یادگیری جذاب برای افزایش دانش جنسی کودکان است.نکات طلایی برای طراحی بازی مناسببه دلیل حساس بودن بحث تربیت جنسی کودکان، برای افزایش دانش جنسی آنها با کمک بازیهای ویدیویی تعاملی باید خیلی حساب شده عمل کرد. بنابراین برای طراحی این نوع بازیها به نکات زیر توجه کنید.تربیت جنسی در سنین مختلف، متفاوت است و باید متناسب با محدوده سنی مخاطب او را در جریان این مسایل قرار داد. پس نمیتوان یک بازی مشخص را برای همه کودکان طراحی کرد. بلکه باید برای سنین حساس تربیت جنسی، محتوایی مناسب با آن برای بازی خلق کنید.بازی ویدیویی باید به اندازه کافی از انواع جذابیتهای چندرسانهای برخوردار باشد تا توجه کودکان را به خود جلب کند.بازی باید از لحاظ گیمپلی قوی بوده و با مخاطب تعامل خوبی برقرار کند.بهتر است بازیکن نقش اول داستان بازی باشد تا با انجام کارهای لازم به خوبی آموزش ببینید.استفاده از روش گیمیفیکیشن، مفاهیم را بهتر به مخاطب انتقال میدهد. لذا باید از انواع روشهایی که به آموزش بهتر کمک میکند، استفاده کرد.اگر برای هر مرحله از بازی جایزه یا امتیازی در نظر گرفته شود، کودک تشویق خواهد شد و با انگیزه بیشتری بازی را ادامه میدهد.فرهنگسازی همراه با کسب درآمدشاید طراحی بازی برای افزایش دانش جنسی کودکان به حرف ساده باشد اما در عمل، ارایه متناسب آن با سن کودکان ظرافتهای خاصی دارد که اگر به آن توجه نشود اثر منفی روی مخاطب خواهد گذاشت. از طرف دیگر این مساله در جامعه ما بسیار مغفول مانده و کمتر کسی سراغ آن میرود. بنابراین با طراحی بازیهای ویدیویی تعاملی در زمینه تربیت جنسی کوکان هم میتوان فرهنگسازی کرد و هم درآمد مناسبی از آن به دست آورد.بهترین پاسخ به دغدغهمخاطبانبازی "به من دست نزن!" محصول استودیو بازی سازی بهشت، به کمک والدین آمده است تا برای سوالات و کنجکاویهای فرزندانشان پاسخهایی منطقی و درست، برپایهی واقعیت ارایه دهند. چرا که بسیاری از وقایع غیرمترقبهای که برای آنها اتفاق میافتد بخاطر عدم رسیدگی درست به کنجکاویها و شیطنتهای کودکانهآنان است و همین موجب میشود تا کودک برای یافتن پاسخ خود به افراد غریبهای که عموما دلسوز آنها نیستند متوسل شود. وقایع اینچنینی اثرات جبرانناپذیری بر جسم و روح کودکان وارد میکند به نحوی که تا سنین بزرگسالی با فرد قربانی همراه خواهد بود. برای کاهش این اثرات مخرب بهتر است از کودکی به آموزش این نوع مسایل که حساسیت بالایی دارند اهتمام ورزیم و چه ابزاری اثربخشتر از بازی برای کودکان خواهد بود؟بازی "به من دست نزن!"این بازی روایت داستانی از شخصیت باهوش و نامآشنای قصههای کودکان، حبه انگور است. دختربچهای که در جامعهای با معضلات امروز ما باید تصمیم درستی بگیرد تا از گزند تجاوز جنسی در امان بماند. تجربه این بازی برای کودکان این امکان را فراهم میکند تا حتی اگر او دست به تصمیم نادرست زد، والدین خود را در جریان قرار دهد و از اثرات احتمالی آن در دنیای واقعی در امان بماند.این بازی را میتوانید از کافه بازار دانلود و نصب فرمایید:دانلود بازی "به من دست نزن!" از کافه بازاراگر در سازمان یا نهادی مشغول به فعالیت هستید که به صورت مستقیم یا غیرمستقیم با مسایل تربیتی کودکان به ویژه تربیت جنسی آنها سر و کار دارد این فرصت را غنیمت بدانید و برای یک بار هم که شده تجربه مناسبی برای مشتریان خود ایجاد کنید. نگران طراحی بازی هم نباشید. استودیو بازیسازی بهشت در کنار شماست تا بتوانید به بهترین نحو ممکن بازیهای ویدیویی تعاملی را در در اختیار کودکان و خانواده آنها قرار دهید. فقط کافی است به ما بگویید چه میخواهید و مخاطبان شما چه افرادی هستند. البته محصولات و خدمات ما فقط منحصر برای شرکتها، ادارت و سازمانها نیست. اگر شغلی دارید که به کودکان مربوط میشود و یا حتی پدر و مادری هستید که به تربیت جنسی فرزند خود اهمیت میدهد، با استودیو بازی سازی بهشت همراه شوید.استودیو بازی سازی بهشت |
فروپاشی " ایگو"ی نظام سیاسی یکی از مولفههای دیکتاتوری مدرن، حرکت جامعه به سمت فرسودگی اجتماعی است. نشانههای آشکار چنین جامعهای تجاوز آشکار، خودکشی، افزایش نزاعها، درگیریها ( اینکه هر فردی خود را مجری به حق برخورد با دیگری میداند) و . است. افراد در چنین جامعهای با وجود گستردگی ابزار رسانه هیچ واهمهای از رسوایی ندارند: چه آن فردی که تجاوز میکند، چه فردی که در یک نزاع فرد دیگری را به قتل میرساند، یا فردی که قتل فرزند خود را به عنوان یک حق تلقی میکند.گرچه حکومت پس فراگیر شدن یک بحران اجتماعی _ متاثر از فشار افکار عمومی _ دست به یک سری اقدامات مقطعی میزند، اما در عمل و واقعیت چندان ناراضی از بحران پیش آمده نیست. زیرا دایره اقدامات برخوردی و سلبی افزایش پیدا میکند.درواقع در دیکتاتوری مدرن، حکومتی با ادعاهای بزرگ و نیوپوپولیستی اما ناتوان از بحران اجتماعی پیش آمده، گاهی به یک نوجوان رقصنده یا دختر دوچرخه سوار گیر داده یا فردی که از یک واقعه فیلمبرداری کرده و عامل اطلاع رسانی بوده است را متهم میکند و با آگاهی از کاهش مقبولیت خود در افکار عمومی از رسانه یا رسانه هایی بهره میبرد که از حداقل مشروعیت برخوردار است و در آن اقدام به صحنه سازی هایی برای توجیه اتفاق پیش آمده میکند که باورپذیری بسیار اندک دارد.در اینجاست که به موازات فرسودگی اجتماعی، شاهد درماندگی نظام سیاسی نیز خواهیم بود. این درماندگی را میتوان نوعی فروپاشی "ایگو"ی حکومت_ همان "من" در کار فروید که جایگاه سوژه در فلسفه جامعه شناختی را دارد_ دانست. از نظر فروید، چنانچه فردی در چند قدمی فروپاشی روانی باشد، ایگو قادر به واقعیت سنجی و روبه راه کردن اوضاع نیست و دست به رفتارهایی عجیب و غریب میزند. برای نمونه فردی را در نظر بگیرید که آبروی خود را از دست داده است و افرادی که پیشتر روی او حساب باز میکردند، طردش کردهاند. در چنین موقعیتی فرد دیگران را متهم میکند یا کودکش را کتک میزند یا اقدامات فرار رو به جلو انجام میدهد.*برشی از کتاب دیکتاتوری مدرن |
گفتگوهای بیپایان سرمایهی فرهنگی، پروژهی پویتیکا، مرجعیت ادبی و چند مسیلهی دیگر گفتگویی میان آراز بارسقیان و دانیال حقیقیبارسقیان: به نظرت مرجعیت ادبی در این مرده است؟حقیقی: به نظر من سالها از مرگش میگذرد.بارسقیان: یعنی نه تنها مرده بلکه الان وارد چندمین سالمرگش شدیم؟حقیقی: تقریبا، کم و بیش بله. درواقع، نه تنها به لحاظ پسقراولان و پایگاههای ارزشی که از نظر سرمایه فرهنگی هم اوضاع خوبی نداریم. ما با یک بانک مرکزی سرمایه فرهنگی روبهرو هستیم که ورشکسته است. هیچ پشتوانهای ندارد. این اتفاق را سعی کردم در بخش اول مقالهای که درباره "کتاب خم" نوشتم توضیح بدهم. سه عامل اصلی باعث شده این بانک سرمایه فرهنگی ورشکسته شده .بارسقیان: یعنی ورشکستی معادل از دست رفتن مرجعیت است؟ البته به معنی مرگ فیزیکی فلانی و فلانی نیست، به معنای تهی شدن بانک سرمایه فرهنگی .حقیقی: سرمایه فرهنگی ادبیات و هنر. به خاطر اینکه بن مایه سرمایه فرهنگیای هر ملتی در زبان شکل میگیرد و ذخیره میشود. آثار ادبی همانطور که میدانی بالاترین نرخ سود را در دراز مدت دارند ولی تبصره دارد: اگر جریانهای مختلفی که به دست روشنفکران ادبی پایهریزی میشود ادامه پیدا کند. ارزش و سرمایه فرهنگی آن چیزی است که در اشکال تکنیکی و ارزشمند بلاغت زبانی ذخیره میشود. وقتی تمام میشود بقیه چیزها هم از ارزش خالی میشوند. مثل اتفاقی که الان برای سینمای ما هم افتاده است. مردم اشتیاقی به سینما و گالری نقاشی ندارند. معماری ما اتفاقی را منجر نمیشود. مردم اشتیاقی ندارند که سرمایهشان را در کارهای هنری خرج کنند. به خاطر این است سرمایه فرهنگیای را که به دست روشنفکران ادبی پایه ریزی شد از کف دادهایم.بارسقیان: میشود در این مورد کمی بیشتر بحث را باز کنی؟حقیقی: حتما! سرمایه ادبی پشتوانه تمام اشکل دیگر در میدان سرمایههای فرهنگی محسوب میشود. مثل موسیقی پاپ و تصنیفها، آوازها، نقاشی خط . یک پرتره را با کلمات نقد و توضیح میدهیم، سینما با ادبیات سینمایی است که ارزشگذاری میشود. روشنفکر که کارش ذاتا ادبی است، تشریح کننده فرهنگ و محیط پیرامونی ماست و مهندس اصلی سرمایه فرهنگی اوست. وقتی این را از دست بدهیم یعنی همه را از دست دادهایم. همه این به سرمایه فرهنگی موجود در فهم زبانی ما بستگی دارد. خودت همین اواخر کتاب تهرانیها نوشته خورشیدفر را خواندی و نقدش کردی .بارسقیان: خواندم ولی نقدی در کار نیست .حقیقی: به آن هم میرسیم. آنجا اتفاقی که برای شخصیت رحمت حقوردی میافتد چیست؟ چرا شکست میخورد؟ به خاطر اینکه بانک مرکزی سرمایه فرهنگی ما خالی است.بارسقیان: هم این. هم اینکه بانک سرمایه فرهنگی فردی خودش هم خالی هست. آن هم کسی که به ظاهر از خانوادهای هنرمند هست. برادرها و پدرش نقاش هستند ولی خودش در یک افیون هنری سیر میکند. یک فیلمنامه هم دارد که شبیه آدمهای بیچاره میبرد میدهد جایی که برایش بسازند. ده سال هم منتظر میشود. این ده سال خودش روزی چند فریم نقاشی کرده بود فیلمش تمام شده بود. چون خودش سرمایه فرهنگی ندارد. یک نوع لذتطلبی دارد. البته لایه اصلیتر همان عدم درک نویسنده خود کتاب از این مقولات است .حقیقی: بله مولف فهم سرمایه فرهنگی ندارد. اکثر نویسندگان ما در این زمینهها فاقد پایه نظری قوی هستند. نظریه برایشان در حد مشتی لفاظی بیسروته از باب پز دادن است.بارسقیان: گاهی تعجب میکنم. به خودم میگویم اگر حرفی را مثلا لوکاچ نزده باشد، شما نباید خودتان فهم کنید؟ اینجاست که معیار سنجش مشخص میشود: اینها فقط مشتی حرفهای شبهه نظری بلغور میکنند و عین آن برنامه هفتگی بود که ایرج نوذری اجرا میکرد فقط آن چیزی برایشان مهم است که در "فیلم" است. از خودشان هیچ عاملیتی ندارند پس اینجا مسیله مولفهاست. چون حتی مولف به حرکت ناموفق شخصیتش هیچ اشارهای نمیکند، آن را عادی نشان میدهد. یک چیزی که هست. هیچ چالشی وجود ندارد. کل کتاب دچار چنین مسیلهای هست. این همه چیز گفتن باید نکتهای داشته باشد، وقتی داستانی خوب داریم گفتن همه چیز خیلی ایرادی ندارد. چون داستان در ذهن ما مینشیند ولی در این کتاب اصلا از این خبرها نیست.حقیقی: این اتفاق درباره شخصیت اصلی کتاب خم نوشته علیرضا سیفالدینی هم میافتد. آنجا هم شخصیت سرمایه فرهنگی را به باد میدهد.بارسقیان: چطور؟حقیقی: همان داستان کتابهای قیمتی که دارد و جبر روزگار وادارش میکند کتابهایش را به یک سمسار کتاب بفروشد. خود شخصیت هم در کار کتابهای دسته دوم است. یعنی با سرمایه فرهنگی ذخیره شده در کتابهای قدیمی زندگی میگذراند ولی آخر کتاب شکست میخورد.بارسقیان: تو وقتی داری با سرمایه فرهنگی موجود در کتابهای دیگران زندگی میکنی، که سرمایه تو نیست. تو داری معامله میکنی. اگر آنجا شکست بخوری باختی. او هم شکست خورده.حقیقی: دلال سرمایه فرهنگی وجود دارد.بارسقیان: بله ولی بزرگوار نیستند. حداقل نسخههای وطنی. مخصوصا اگر در کار کتاب باشند. در نهایت چیزی هستند شبیه یک بنگاهدار ماشین که موفق میشود. فرهنگ مال خودشان نیست. همان طوری که ماشین مازاراتی سرمایه بازار خودروی تهران نیست.حقیقی: خب نشان میدهد که دلالهای کتاب آدمهای فهمیدهای هستند. این هم فهم آقای سیفالدینی است. ببین اگر بخواهی به شیوه استعاری کتاب را بخوانی یک خوانش آن میشود همین. ورشکستگی بانک مرکزی سرمایه فرهنگی ما که در زبان فارسی باید ذخیره میشد و ادامه پیدا میکرد تا نرخ تثبیتش مدام ارتقا پیدا کند. آن سه مورد که گفتم اینها هستند.بارسقیان: بگو .حقیقی: اولی چپاولگری ناشران ما که مدام از این سرمایه فرهنگی وامگرفتهاند و پس ندادهاند. آنها با این سرمایههای فرهنگی میدانیم که صاحب رانت و امتیازهای فراوان اقتصادی شدند. از وامهای چهار یا هفت درصدی بگیر تا کتابفروشی با اجاره بهای پایین و بحث واردات و فروش کاغذ و غیره. دومی اشاعه فرهنگ خرده بورژوازی است و بیتوجهی به فرهنگ نخبه و آن چیزی که میتوانسته ذخیره بشود بیتوجه بودیم. آدمهای مرجع را به دلایل ایدیولوژیک زخمی کردهایم. مثل اتفاقی که سر نقاشیهای دکونینگ در موزه هنرهای معاصر افتاد. فهم این را نداشتند که چقدر این نقاشیها میارزد و با مبلغ پایینی آن را مبادله کردند. اینجا هم با صادق هدایت و ایرج پزشکزاد و بقیه این کار را کردیم. کتابهایشان را باید از کنار خیابان جمع کنی. همه کتابهای خوب را باید از دستفروشها خرید. هیچکدام ناشر ندارند. این دومین عامل است. سومین عامل بحث کپیرایت است. وقتی نیست سرمایه فرهنگی هم ذخیره نمیشود. حق مولف وقتی رعایت نمیشود چطوری سرمایه فرهنگی باید ذخیره شود تا نرخ تثبیتش بالا برود؟ وقتی ناشر به راحتی بدون پرداخت کپی رایت و حق نویسنده خارجی با مبلغ پایینی یک مترجم نوجوان را به کار میگیرد چه نیازی دارد به نویسنده حرفهای؟بارسقیان: ببین مسیله کپیرایت را کمی مشکل دارم. اگر کشورهای شرق دور کپی کردن را امری محترمانه میدانند و آن را احترام به صاحب اثر اصلی میدانند، ولی ما اینجا فرهنگ غارت را داریم. شرق دور با چنین فرهنگی حفظ میشود. فرهنگ غارت اما اینجا چیز دیگری است. فروختن کتاب هدایت کنار خیابان خودش یک غارت فرهنگی است. برای ناشری هم که دارد کار دیگری میکند داستان فرق دارد. او این کتاب را عمدا در سیستم خود نمیآورد که یک سری کتاب دیگر را بفروشد. در واقع به علت سختگیریهای ممیزی مدتهاست غارت فرهنگی را این طوری بین هم تقسیم کردهاند. عدم وجود کپیرایت در کشوری که تمایل به غارت دارد .حقیقی: در کشوری که غارتگری مساوی است با هوش و ذکاوت و موفقیت .بارسقیان: در همچین فرهنگی بله بانک سرمایه فرهنگی همیشه ورشکسته میماند . ببین این ادبیاتیهای ما کمی دیر متوجه میشوند تا میگویی مرجع، دنبال فرد هستند . فردی هست که باید بالا بشیند عین آقای گلشیری بگوید تو بدی و تو خوبی . حرفهای مفت. واقعا متاسفم که یک روز مرجع ادبی هوشنگ گلشیری بوده است. آدمی که داستان جبهخانه مینویسند، مرجع ادبی چی هست؟حقیقی: آدمی که کتابی مینویسد و میگوید این کتاب را برای پنج نفر نوشتهام . این خودش برای سرمایه فرهنگی یک ایراد است.بارسقیان: تمام شد.حقیقی: با جبهخانه و آن مرده که بر دار کردهاند . که سرمایه فرهنگی ساخته نمیشود .بارسقیان: کسی که میگوید برای پنج نفر نوشتهام یعنی بقیه میفهمند کتاب چرند است. این از این .حقیقی: این هم رندیهای آن آدم بوده . خب بگذریم. توی این میدان حالا باید چه کرد؟بارسقیان: میدانی که مرجع ادبی نداریم، کپیرایت و حق مولف جایش را با فرهنگ غارت جابهجا کرده، سرمایههای واقعی ادبی در فایلهای پیدیاف و دست دستفروشهاست .حقیقی: و این سرمایه فرهنگی که باید در مباحثه و دیالکتیک ارزششان مشخص شود و مازاد سیاسیشان آشکار شود و این با شیوههای واقعا خلاقانه صورت میپذیرد، به همین راحتی درست نمیشود. ما این را نداریم. فضای آن را هم نداریم. ببین وقتی میخواهی سرمایهگذاری کنی، مثلا میروی در ملک سرمایهگذاری میکنی. ملک احتیاج به زمین دارد . ما این میدان اولیه را نداریم. هیچ نهادی، هیچ بودجهای، هیچ سازمانی . برای شروع یک نیروی اقتصادی اولیه برای فعالسازی لازم داریم، نیست.بارسقیان: باید پولی در گردش باشد. باید صحنه برای اجرا باشد. یک سری نیازهای اولیه فیزیکال باید باشد .حقیقی: الان تمام اینها فرسوده هستند. الان تنها چیزی که داریم اینترنت است.بارسقیان: آن هم وقتی میبندند یعنی مال ما نیست.حقیقی: تنها فضایی که وجود دارد و میشود برای ساختن دوباره ارزش پشتیبانی بانک مرکزی سرمایه فرهنگی ایجاد کرد همین اینترنت است. چون ناشرها غارتگر هستند فعالان بازار هنری غارتگر هستند کمیسرهای فرهنگی ما همه به دنبال تخریب هستند به دنبال پروندهسازی و از میدان بدر کردن و دزدین ایدهها هستند .بارسقیان: بله کار این عزیزان همین است. یک بار نشد با این کمیسرهای فرهنگی درست گفتگو کنیم . فراری هستند از هر گفتگوی طولانیای . میترسند . میترسند تغییر کنند. همین یعنی آداب گفتگو را نمیدانند. همین یعنی فقط شاعر میدهند. میدانی یکی از کاریکاتورهای بحث گفتگو، در تیاتر است؟ یک تیاتری برایم بیاور که شعار گفتگو نمیدهد، اما عملا یک تکگویی پیش میگیرد. عین نوار ضبط شده .حقیقی: ما هیچ مماشاتی با هیچکس نداریم و این پایان فاز اول پروژه حداقل کلانشهر است. از اینجا میرویم در حد خودمان ارزش تولید کنیم. ارزشهای پشتیبان. به نظرم در شرایط فعلی اصلا رادیکال بودن الکی فضیلت نیست. اینجا یک محافظه کاری خلاقانه نیاز داریم. این دوستان ما که در کانون نویسندگان میگویند آزادی بیحد و حصر کلام به خاطر اینکه یک ایده رادیکال است به هیچ وجه از نظر من ارزشی ندارد. اول همه باید بیایند به دنبال ارزشسازی و گرفتن حق مولف از ناشر رانتخوار. اسطورهپروری به نظر من خودش یک افیون روشنفکری است.بارسقیان: وقتی میگویند آزادی بیحد و حصر بیان، خود این یک رتوریک است. اگر به حرف امبرتو اکو اعتقاد داشته باشیم که میگوید آزادی بیان یعنی رهایی از رتوریک، وقتی با این شعارها مواجه میشویم میبینیم کلا غلط است. حرفهایی میزنند که آدمها را به آرمانشهر افیونی میبرند. همین یعنی رتوریک. این رتوریکی است که باعث میشود حق آزادی بیان را از دیگران بگیری و این ایدیولوژی خطرناکی است.حقیقی: درکی از این ندارند که چطوری میتوانند سرمایه فرهنگی را رشد بدهند. دنبال قهرمان پروری هستند.بارسقیان: دوست دارم نگاهی داشته باشیم به سرمایه فرهنگی ادبی و دوستان گوشهنشین. در واقع با بررسی کتابهای سیفالدینی و خورشیدفر میخواستیم نوری بیندازیم روی گوشهنشینان این میدان. آدمهایی که به ظاهر گوشه هستند ولی آرزو دارند وسط میان باشند. میدانی که وجود ندارد. خودشان مشغول سوزاندن آن بودند. حالا که سوخته حاشیه را گرفتهاند برای اینکه قدرت را همچنان حفظ کنند. با بررسی آخرین آثار این عزیزان شاهد یک نیهیلیسم فعال در آثار اینها هستیم. نیهیلیسم فعال. زیباییشناسی شکست. عدم درک وجود پدر. عدم درک از دوستی. حتی عدم درک از خلاقیت. همه ضعفهای کسانی که به ظاهر در میانه میدان هستند .حقیقی: آدمهای پروژه پونته سیوسه، پروژه شهسواری، پروژه ناداستان و کارمندان فرهنگی .بارسقیان: اکثریت غریب به اتفاق پروژههای به اصطلاح فرهنگی نشر چشمه. پروژه پوپولیستی نسیم مرعشی و سینا دادخواه. تمام کتابهایی که در این مدت نقد کردیم. چه اینها چه این حضرات گوشهنشین. محبعلی هم یکی از این حاشیهنشینهاست که میگوید بروید برای خودتان چاپ کنید و فلان باشید. این اوج چسبیدن به قدرت گوشه و حاشیه هست. باید به آنها گفت شما اصلا آلترناتیو هیچی نیستید. اصلا این ادای مستقل بودن خواست مستقیم سرمایهداری است. مارک فیشر میگوید این فرم از مستقل بودن که با آن اثر هنری مثلا تولید میکنی، در واقع بنبست ریالیسم کاپیتالیستی است. مثالش را هم کرت کوبین از گروه نیروانا است. میگوید کرت کوبین مدام میدانست در بنبست قرار گرفته. وقتی علیه امتیوی حرف میزد، میدانست علیه شبکه تلویزیونی امتیوی حرف زدن یک کلیشه است و آن شبکه میپذیرد. آخر هم خود را کشت.حقیقی: اشتفان تسوایگ هم همین است. اتفاقی که به نظرم برای پیتر هانتکه هم میافتد. به نظرم او هم عمیقا در این بنبست گیر افتاده است. وقتی اسلام هراسی خود را مخفی میکند .بارسقیان: ولی مسیله ما دوستان مدعی هستند. کسانی که داور "مستقل" ادبی، منتقد "مستقل" ادبی، منتقد "مستقل" فضا و آدم "مستقل" حسابی ادبی میدانند. آدمهایی که در توصیف کارهایشان یک کلیدواژه هم خلق کردهاند: "رمان مهم".حقیقی: کتابهای مهم.بارسقیان: کتاب این حضرات را خواندیم دیگر. یک داستان ساده نمیتوانند تعریف کنند. بعد مدام میگویند فلانی کتابش مهم است. فلانی مهم و جدی است، اما بقیه نیستند. این هم درنوع خودش افیون است. افیونی خطرناک و سمی.حقیقی: هر کتاب افیون زدهای که بیشتر از بقیه سعی دارد شکست را زیباشناسی کند کتاب مهمی برای اینها محسوب میشود.بارسقیان: آدم شکستخورده واداده برای این حضرات زیباست. برای تو زیبا است که هیچ آلترناتیو فکری نداری. یک واژه مسخره مستقل جلوی اسم و کتاب و رفتارت گذاشتی، تمام تفکرتان همین است. واژه "مستقل" را هم مبتذل کردهاند.حقیقی: تعریف مستقل بودن برای اینها تعاون نداشتن با بقیه است. این یعنی مستقل بودن.بارسقیان: حرف نزدن. دیالوگ نکردن. گفتگو نکردن. ایدههای درب و داغانشان زیر پتو و "پشت پرده" قایم کردن و هر از گاهی سرک کشیدن به بیرون.حقیقی: سکوت کردن درباره کار دیگران اسمش شده مستقل بودن. کتاب همکارت را فسخ قرارداد میکنند، چون مستقلی سکوت میکنی، مجوزش را نمیدهند، چون مستقلی سکوت میکنی. منتشر میشود، با هزار خم و چم، چون مستقلی میخوانی، ولی باز سکوت میکنی.بارسقیان: من اینجا یک دیگر هراسی میبینم.حقیقی: اسم این را هم گذاشتهاند مستقل بودن. درحال حاضر دیگر هیچ جزیرهای وجود ندارد که بروی در آن بشینی و بگویی من مستقل هستم.بارسقیان: اینکه میگویی دقیقا مثال همان تشوایک است. شروع جنگ خود را جزیرهای میدید مستقل که میخواهد برای خودش باشد. کار روشنفکری بکند. سال 1942 خود را کشت. برای اینکه جزیرهاش را آب گرفته بود. آن هم وقتی در دورترین نقطه از جنگ بود در برزیل. یک منطقه استوایی که مثل بهشت هم بود. این نکته رو خودت برام روشن کردی .حقیقی: این میدان کارش تمام شده است. همه یا باید شروع به ساختن سرمایه فرهنگی کنیم یا اگر نمیتوانید لطف کنید مزاحم کار آدمهای خلاق و دیگران نشوید.بارسقیان: آقای خورشیدفر مگر پروژه پوتیکا نزده است؟ آخر آدمی که در کتابش میگوید نمیتوانیم با بقیه متحد شویم و به محض متحد شدن دیگر هراسی در ما به وجود میآید . این آدم به خاطر همین اتفاقا کلی آدم دور خودش جمع میکند. یک قطار اسم که مشخص نیست دقیقا جایگاهشان در پروژه پویتیکا کجاست. شروع میکند مطالب قدیمی آدمها را بازتولید کردند. یکی دو تا آدم تازه نفس هم میندازند کنار دستش ازشان فصلی مطلب میگیرد. عین کار روزنامه. هیچی به هیچی. شگرد نخنمای روزنامهنگاری: یک مشت اضافه بزن پای سایت و کانالت. اسمهای آشنا. مردم بترسند. فکر کنند خبری هست. بعد کانال و سایت میزند در عین حال نمیخواهد شبیه کسی هم باشد منتها فکر میکند دیگران متوجه نیستند دارد چه کسانی را تعقیب میکند. خیلی بد است که بعد از یک عمر ادعا و کار کردن هیچ مازاد واقعیای در هیچ نقطهای از جامعه نداشته باشی مگر بازتولید نه بازتولید حیف است یک ارزش دارد در نهایت بازتولید بازتوزیع چرندیات قدیمی سالهای پیش.حقیقی: درست است. یکی دیگر از مسایلی که برای من مهم است نوعی یارکشی است. آدمهایی که گوشهها سنگر میگیرند. این پروژه پوتیکا مصداقش است. گوشهای سنگر گرفته و یار کشی میکند. آدمها را میآورد یک بده بستان آشکار میبینم. ما میدانیم سرمایه اجتماعی که با کلوبسازی به دست میآید سرمایه نیست. هیچی است. سرمایه در فضای اجتماعی به دست میآید. این کار دقیقا نوعی دگرکجاسازی ادبی شده. فقط ما هستیم و دوستانمان که درباره کتابهای "من" دارند صحبت میکنند. چیزی غیر از این نیست و منجر به شکل گیری یک مه رقیق صبحگاهی هم نمیشود.بارسقیان: قرار بود درباره این کتاب تهرانیها بنویسم. کتاب را هم خواندم .حقیقی: نظرت رو یک بار شفاف بگو . و البته ساده .بارسقیان: کتاب ضعیف است.حقیقی: به چه علت .؟بارسقیان: این آدم مثلا یک ایده دارد. نشان دادن وضعیت زندگی بچههای جوان هنرمند. جوانانی که خود در عالم خود، خیلیها را قبول ندارند. یکی دو جا در کتاب وقتی دارد نقاشها را نشان میدهد، آدم خیال میکند دارد درباره وضعیت ادبیات امروز میگوید. این نقطه خوبی است ولی همین قدر که جرات ندارد مستقیم جای نقاشی را بگذارد داستاننویسی خودش نشاندهنده محافظهکاری غیرمولد او است. این آدمهایی که دیگران را در داستان خیلی قبول ندارند و به نوعی مسخره میکنند، خودشان درونن ضعیف هستند و این ضعف درونیشان را زیباشناسی میکنند. این میزان از زیباشناسی از ضعف به هیچی رحم نمیکند. راستش در داستان حتی ماشین پراید را هم زیباشناسی میکند و به نوعی نوستالژی آن ماشین را امری خوب و حتی از دست رفته میداند. راستش چیزی که آزارم داد خود کتاب نبود.حقیقی: چی بود؟بارسقیان: مطالب بعد از کتاب بود. یک میزگرد در مجله سینما و ادبیات مجلهای که یک بار هم نواختیمش و هنوز هم نمیدانم چرا سردبیرش که به تازگی از دنیا رفت. خدا همه اسیران خاک را بیامرزد.حقیقی: انشالله .بارسقیان: نمیدانم این مجله چرا اینقدر علاقه داشت تریبون را به یک سری آدم تکراری بدهد. امثال همین خلیل درمنکی. این میزگرد، یک جلسه هم در دانشگاه ادبیات بود که فایل صوتیاش را پخش کرد و یک مطلب هم از یاور همیشگی خلیل درمنکی. جدا جدا اینها را خواندم و راستش همین آزارم داد و دیگر مطلبی درباره کتاب ننوشتم. منطق آقای دهکردی خدابیامرز این بود که اینها خواننده دارند. راست میگفت. من و تو میخواندیم و میخندیدم.حقیقی: کمپینهای تبلیغاتی کتاب تهرانیها واقعا رقتانگیز بود.بارسقیان: بله ناراحت کننده بود. ببین اگر عنوان کتاب مورد صحبت را برمیداشتید و کتاب "پل" را جایش میگذاشتید هیچ فرقی نمیکرد. این اتفاق بارها برایم افتاده ولی فراموش کرده بودم. فراموش کرده بودم آدمهایی که براساس عضویت در حلقههای دوستی همدیگر صحبت میکنند حرفهایشان چقدر خندهدار است. یادم افتاد که بله یکی مثل خورشیدفر تمام عمرش را در همان کلوبی که خودت میگویی گذرانده و حالا دارد براساس بده بستان فرهنگی این حرفها را میخرد. راستش دلم نیامد برای کتابی قلم بچرخانم که آدمها دربارهاش حرفهایی میزنند که میتوانستند درباره اثری که چند سال قبل از آن نوشته شده بزنند. البته این آدمها در چشم من یکی بیاعتبارتر از قبل هم میشوند. کیهان خانجانی برای مثال که اصلا اعتباری ندارد، اینجا وضعش بدتر هم میشود. محبعلی هم که تکلیفش مشخص است. خلیل بنده خدا هم همین طور. آدمی که وقتی بهش میگویی بیا مباحثه رسمی کنیم، میگوید اول بیا برادریات را ثابت کن، بیا نشان بده با جریان روشنفکری ادبیات ایران هستی . این برای من مصداق همان دیگری هراسی است. مشیت علایی هم که هیچی دیگر. حرفهای کلی که درباره همه چیز میشود زد. با افتخار کشف میکند که این رمان پستمدرن است. خب به جهنم که پستمدرن است. من و تو هم بلدیم. که چی؟ پست مدرنیسم یک موقعیته که به ذهنیت ما اعمال میشود برساختی نیست که خودمان با آب و رنگ دادن به آن ایجادش کنیم. راستش این کلوبسازی به نوعی خودگویی و خودخندی است ولی در عالم خودشان برای این حضرات همان تولید مرجعیت ادبی است. منتها چون جعلی است، زودی دستشان رو میشود.حقیقی: خورشیدفر نشان داده چطور آدمی است. آدمی که احساس میکند همه به او بدهکار هستند.بارسقیان: احساس بیخودی است. این آدم رمان مینویسد و دلش میخواهد دیگران به او بدهکار باشد. راستش من هم این را دوست دارم شاید همه دوست دارند هر رمانی که مینویسند دیگران به نویسندهاش بدهکار باشند. ولی چطور به خودش اجازه میدهد فکر کند تکنیکهای رماننویسی را بهتر از دیگری بلدی؟ تکنیک چیزی عام است. تو چطوری از آن استفاده میکنی؟ تازه والله تکنیکها را هم خوب بلد نیست. داستانش معلوم است دیگر .حقیقی: به خاطر همین است که من همیشه نظریه مبنایی متن برایم اهمیت دارد. نظریه مبناییاش اشکال دارد. از نظر تیوریک میلنگد.بارسقیان: نظریه معناییاش نمیتوانیم بگویم غلط است ولی از همین الان و به شکلی ندید میتوان گفت قابل نقد است.حقیقی: برای مثال میگوید اتحادی نمیتواند اتفاق بیفتد . همین تزی که صادر میکند . نه خیر آقا ما ناگزیرم از موجودی اجتماعی بودن. حالا مدام میخواهی تنهایی آدمهای شکست خورده را زیباشناسی کنی این مسیله شخصی خودت هست.بارسقیان: و بدتر اینکه همه آدمهای کتابش را شبههنرمند میگیرد.حقیقی: کلیشه پشت کلیشه.بارسقیان: تعریف هنرمند را آدم بدبختی میدهد که ده سال باید منتظر بماند تا فیلمش را دیگران بسازند.حقیقی: آدم خیلی نباید منتظر بماند. من را میشناسی، برای کارم منتظر کسی نمیمانم. به اندازه کافی منتظر بودیم. هیچ فرصتی برای از دست دادن نیست.بارسقیان: خب از آدمی که ده سال یک بار رمان مینویسند البته انتظار بهتری نیست.حقیقی: ایشان آخرش توی همان رمان تهرانیها، میگوید باید زن بگیری و بروی دنبال روزمرهگی. یعنی واقعیتی که شاطر نانوایی هم با آن زندگی میکند، ایشان بعد از صدوپنجاه هزار کلمه به آن میرسد. عالی است. معلوم است چنین کتابی خالی از هر نطفهای برای رسیدن به یک بلاغت ارزش آفرین است.بارسقیان: حرفی که میخواستم بنویسم را همینجا شفاهی به تو میگویم: کتاب تهرانیها رمان ضعیفی است و اصلا "رمان مهم" نیست. زیباشناسی شکست، آن هم به نام نشان دادن زندگی یک سری آدم هنرمند هنرمندهایی که هیچوقت قوه هنریشان نشان داده نشده، محک نخورده و آنجایی هم که نشان داده شده مثل فیلم سه دقیقهای کوتاهی که رحمت برای عشق اروپایی خودش ساخته، چیزی نیست جز یک سری کلیشه. انیمیشن ساختن درباره دختری که سوار دوچرخهاش است و دارد رکاب میزند و ما او را از پشت سر دنبال میکنیم، آن هم به مدت سه دقیقه چه دارد؟ چه چیز خاصی دارد که در هنر تا به حال به آن اشاره نشده است؟ حتی انیمیشنی که در رمان تصویر میشود یک کپی است. یک اثر درجه سوم بیارزش. بعد اینها میشوند نماد هنرمند. نماد زندگی هنرمندان . تازه از آن بدتر موقع توضیح عاشق شدن آدمهاست. آنجایش عالی است. برای تمام موقعیتهایی که آدمها عاشق همدیگر میشوند، فضای واقعی را میشکند و به عالم فانتزی میرود. عین فیلم شروع میکند به توصیف عاشق شدن. گل و بلبل وسط رمان ردیف میکند برایت. این هم احتمالا یکی از تکنیکهایی است که هنوز بلد نیستیم. حالا متوجه شدی چرا دربارهاش چیزی ننوشتم؟حقیقی: بله.بارسقیان: راستش نیازی به بحث بیشتر نیست . همین اندازه به نظرم کافی است . چیزی به نظرت نباید اضافه کرد؟حقیقی: "در نهایت" ما باید بفهمیم که بانک سرمایه فرهنگی ما ورشکسته است . تا روزی که این بانک دوباره چراغش روشن نشود و مردم در آنجا مبادلات و مباحثات فرهنگی و هنری نداشته باشند . آن هم به مثابه امر دیالکتیکی و خلاقه، هر کوشش فردی محکوم به شکست است. این یک موضوع مهم فرهنگی است که آسیبهای زیادی را برای "انسان" ایرانی ایجاد کرده. |
ادبیات کودک و نوجوان روز ملی ادبیات کودک و نوجوانکتاب "حسنی ما یه بره داشت' از سری مجموعه داستانها و اشعار حسنی، قصهای به شعر کودکانه سروده منوچهر احترامی و تصویرگری غلامعلی مکتبی است.این کتاب داستان پسر کوچکی به همین نام است که با چیدن پشمهای بره کوچکش وارد دوران جدیدی از زندگی میشود.کتاب خرس و کوزه عسل از دیگر آثار منوچهر احترامی، به تصویرگری کیانوش لطیفی است که در سال 1362 در قطع خشتی به چاپ رسید.از جذابیتهای این کتاب میتوان به سبک متل در نوشتار اشاره کرد.داستان این کتاب قصه خرسی طمعکار است که با دزدیدن کوزه عسل و وعده دادن به اهالی ده نه خود صاحب عسل میشود نه دیگرااان.داستان دزده و مرغ و فلفلی از طولانیترین کتابهای شعر برای خردسالان و کودکان میباشد که به قلم منوچهر احترامی، و تصویرگری کیانوش لطیفی است.این داستان روایتگر زندگی پسریاست که مرغ کاکل زریاش را دزدی میبرد و شهر به شهر، ایران را، زیر پا میگذارد و در نهایت در دورترین نقطه ایران مرغش را پس میگیرد.این کتاب بهانه کوچکیاست برای آشنایی کودکان با شهرها و استانهای ایران و سوغاتیهایش.این روزها تقریبا همه حسنی را میشناسند اگر در یک پارک به کودکی خردسال که دارد سوار تاب میشود بگویید: "حسنی نگو .." بلافاصله خواهد گفت: "بلا بگو! " و حتما خواهر کمی بزرگترش که مدرسه هم میرود با سرعتی زیادتر بیتهای بیشتری از قصه حسنی را برای شما از حفظ خواهد خواند و بعید نیست مادرشان هم که کمی دورتر روی نیمکت، زیر سایه درختی نشسته با کمک شما بیتهایی از قصه حسنی را زمزمه کند.بیش از دو دهه از انتشار کتاب حسنی میگذرد و طبق اظهار نظر مولف در نزدیک به 5 میلیون نسخه به چاپ رسیده و توانسته است رکورددار تیراژ این نوع کتاب در تاریخ نشر ایران باشد. این اثر به قلم منوچهر احترامی، و تصویرگری کیانوش لطیفی است.(حسنی نگو یه دسته گل) : قصه پسری به همین نام است که به علت کثیفی هیچکس حاضر به بازی با او نمیشود.کتاب (گربه من ناز نازی) به قلم منوچهر احترامی، و تصویرگری کیانوش لطیفی است.این کتاب اواخر دهه 60 انتشار یافت و بالغ بر 6 نوبت 28 بار به چاپ رسید که از اثار ماندگار شعر کودکانهی همان دوران به حساب میآید که تنها به دلیل ابیات ساده و روانش بسیار سریع در میان کودکان به محبوبیت رسید.داستان گربههای ریز و درشت و بانمکی را روایت میکند که هر یک از عادات نامتناسبی پیروی میکنند . نویسنده در این کتاب بایدها و نبایدهای رفتاری کودکان را مورد تحلیل قرار میدهد.از عواملی که در سازندگی و شکلدهی شخصیت کودکان تاثیری بسزا دارد، میتوان به خانواده، مدرسه، اجتماع، رادیو وتلویزیون، کتاب و دیگر رسانههای اطلاعاتی اشاره کرد.یکی از مهمترین و ارزشمندترین ابزارهای موثر در رشد و تکامل کودک از جنبههای گوناگون (ذهنی،عاطفی،اخلاقی) کتاب است.کتاب کودک، ابزاری قوی در انتقال اصیلترین مفاهیم اطلاعاتی به شمار میرود.کتاب دریچهای انسانی و اجتماعی رهنمون میسازد.میشل لاندرسبرگ منتقد کانادایی، در خصوص اهمیت وجایگاه کتاب در تربیت کودک معتقد است که: (کتابهای خوب برای کودکان کارهای زیادی انجام میدهند، بهترین آنها توسعه افقها و القای حسی درباره پیچیدگی زندگی است.هیچ سرگرمی دیگری تا این حد موجب همدلی و گسترش احساسات انسانی نمیشود و هیچ سرگرمی دیگری نمیتواند به صورت همه جانبه، ذهن کودک را با نهادها، الگوها، معانی و امکانات مدنیت آشنا سازد)مهمترین نوع کتاب کودک و موثرترین آن در روح و فکر بچهها، کتابهای داستانی است.کودک با داستان، خیلی راحت رابطه بر قرار کرده و به آن دل میبندد.خود را به جای قهرمان کتاب فرض کرده از شادی او شاد و از غم او غمگین میشود.موفقیتهای قهرمانان مثبت داستانها، تبلیغ غیر مستقیمی برای تشویق کودکان جهت پیروی از آنان و تلاش برای رسیدن به موقعیت است.گاه خاطره داستانی که کودک خوانده تا آخر عمر باقی میماند و بر روح او تاثیر میگذارد.در قالب داستان میتوان کودک را با حقایق دنیا و مفاهیم خوب و پسندیده و زشتیها و پلیدیهای منفور اجتماع آشنا ساخت.داستان چنان اهمیتی در شکل گیری شخصیت و اعتقادات و نظام فکری کودک دارد که میتوان آن را در شمار بهترین ابزار تعلیم و تربیت به حساب آورد.پژوهشهای دیگری نیز به نتایج مشابهی دست یافته و یادآور شدند که اگر کودکان و نوجوانان با خواندن کتابهای مناسب بتوانند وجه اشتراکی بین احساسات، توانمندیها یا مشکلات خود و شخصیتهای داستان پیدا کنند، شناخت بهتری نسبت به آن حالتها بهدست میآورند و با صحبت کردن درباره آن، بینش لازم نسبت به این امور را کسب میکنند و در صورت بروز مشکل میتوانند به حل آن بپردازند.همانند سازی و نتیجهی آن (یعنی شناخت) امکان بحث و برونریزی احساسات (یعنی تخلیه هیجانات) از جمله مزایای کتابخوانی برای رشد شخصیت و حل مشکلات به شمار میروند.داستانها از دو بعد پیشگیری و درمان به کودکان سالم وناهنجار کمک میکنند. کودکان با افرادی که اعتماد بهنفس دارند، همانند سازی کرده، آنان را به عنوان الگو رفتارخود بر میگزینند. هنگامی که کودک متوجه میشود کودکان دیگری نیز در تجربه وی سهیم هستند،از تنهایی بیرون آمده و احساس آرامش میکند.هنگامی که کودک حقیقت وکنه زندگی را درامید به آینده، کشف موهبتهای شیرین زندگی و بهره بردن از آنها و دست دوستی دادن به دیگران جستجو کند، میتواند بینش و شناخت خود را نسبت به زندگی گسترش دهد. به سخن دیگر، کودک در مییابد که در پس زندگی و حوادث ناخوشایند آن مفهوم دیگری نهفته است واو نباید دچار یاس شود.ادبیات کودک و نوجوان، شاخهای از ادبیات است که نقش بسیار پررنگی در حیات و زندگی یک کودک دارد چرا که کتابهای این ژانر در دورهای از زندگی خوانده میشوند که شخصیت و شناخت کودک در حال شکلگیری و رشد است بنابراین نوع محتوا، جهانبینی و ارزشهایی که از این طریق انتقال مییابد، بسیار حایز اهمیت است.فضای حاکم بر این ادبیات، شیوهزندگی و ارزشهای مطرح شده، نوع زندگی و روابط بین شخصیتها در این نوع آثار، ت ثیر به سزایی در شکلگیری ذهن و شخصیت کودک خواهد داشت. علاقه به داستان و داستانخوانی، فطری است و انسان همانگونه که برای زندگی به هوا، آب، خواب و غذا نیاز دارد، به داستانها نیز احتیاج دارد. داستان، میتواند دنیایی خیالی را با هدف کاوش فکری خلق کند زیرا به واسطه ساختار هوشمندانهاش، انسان را از بند اینجا و اکنون رها میکند و به بیان روال عادی وقایع میپردازد.داستان، وسیلهای برای درک جهان و خویشتن است و دغدغههای بشری را در خود جای میدهد. در این میان، اهمیت داستانگویی برای کودکان بیش از پیش رخ مینماید چرا که این کودکان هستند که با آگاهی خود در مورد ادبیات و فرهنگ و تمدن غنی نیاکان و پیرامون خود میتوانند دنیایی متفاوت و آیندهای هدفمند و بهتر را رقم بزنند.این ژانر تاثیر مهم و به سزایی در شکل گیری ذهنیت و شخصیت و فرهنگ کودکان و نوجواناندارد.روز جهانی ادبیات کودک و نوجوان گرامی باد باشد که راه همهی عزیزانی که در این راه تلاش کردند تا ادبیات غنی این سرزمین را زنده نگه دارند همیشه سبز باشد.شما هم با این شعر و داستانهای کودکانه خاطرهای دارید؟ برامون بنویسید که داستان مورد علاقهی شما چی بوده؟ |
چرا ادبیات؟ ماریو بارگاس یوسالابد بسیار دیدهاید، در غالب گفتارها و برنامههایی که مناسبتی و بیشتر از باب نوعی نمایش التزام به فرهنگدوستی، تبلیغ کتاب و کتابخوانی میکنند، سخنرانها و قلمزنهای م مور و معذور به دنبال این پرسش هستند که مردم چرا کتاب نمیخوانند؟ تیراژ کتاب چقدر پایین آمده است؟ یا متداول است که بپرسند چرا آمار کتابخوانی ما فلان است و مال فلان کشور بهمان است؟ یا حتی از این توسل مضحک به عدد و رقم هم بی مایهتر این که، ای علمای اعلام! چه نشستهاید که غول اینترنت و فضای مجازی است که باعث شده کتاب نخوانیم و اوضاع کنونی تقصیر همین گوشیهای هوشمند و کامپیوترهاست. گویا پیش از آن مثلا کتاب از دستمان نمیافتاد.برخی از اهالی سخنپراکنی و صاحبان دفتر و دستک هم که جایگاه رفیعشان را در تحقیر و به حاشیه راندن ادبیات میدانند. آن قدر کارهای مهم دارند که حاشا و کلا، اگر به عمرشان کتاب ادبیات و رمانی دست گرفته باشند. این مفتشان فکری، حتی رمان را برای پرورش اخلاق و رفتار و فرهنگ اجتماعی خطرناک میدانند و البته در این مورد کاملا بر حقاند. این هنوز هم برای ما ماجرایی ناتمام است و اگر به انصاف حرف بزنیم ما اینجا هنوز روشنایی بعد از ادبیات را ندیدهایم. همچنان عادت داریم مسیولیت هر شری که خودمان برپا میکنیم را به گردن ابلیسی بگذاریم و تمام.من همیشه با خودم گفتهام، این قبیل حرفها را چرا نباید با یک پرسش صریحتر جایگزین کرد؟ پرسش از این که ما چرا کتاب بخوانیم؟ این پرسش به مراتب بنیادی و اصیلتر است چون پاسخش ما را به نقطهای فراتر از توجیه جایی که اکنون ایستادهایم یا به واقع درماندهایم، خواهد برد.فایدهی خواندن چیست؟ فایدهی ادبیات چیست؟ خواندن آن چه که دیگری در مکان و زمان دیگری نوشته و تجربهی ذهنی و شخصی اوست به چه کار ما میآید؟ در برابر این پرسشها بسیاری از درخشانترین نویسندگان میراث مکتوب بشر، بیتفاوت نبودهاند. از جمله روسو، منتسکیو، ولتر، شکسپیر، اورول، کالوینو، امبرتو اکو، پروست و . ماریو بارگاس یوسا.چه کسی میتواند غیر از یک شورشی اهل آمریکای جنوبی هم تمام زندگیاش را صرف گشت و گذار در قلههای ادبیات کند و هم قلم بردارد و چنین دفاعیهی پرشوری از ادبیات بنویسد؟ زمانی که بالاخره در سال 2010 جایزه نوبل ادبیات را گرفت، از یوسا به عنوان خالق آثاری نام برده شد که در آن وی به "ترسیم پیکرههای قدرت" پرداخته و نگاه نافذی به "مقاومت، طغیان و شکست فردی" دارد.به نظرم علاوه بر آثار دیگرش، جستار "چرا ادبیات؟" او را باید دقیقا از همین دیدگاه خواند. عبدالله کوثری این مقاله را به همراه دو مقاله و یک گفتگوی رودررو با یوسا با در قالب یک کتاب در کمال نیکویی ترجمه کرده است. مقالههای دیگر کتاب با نامهای فرهنگ آزادی و آمریکای لاتین: افسانه و واقعیت نیز ما را با نگاه نویسنده به زمینه و زمانهی خود آشنا میکنند. آن گفتگوی خواندنی هم در سرخوشی و کمال پایان کتاب، ما را به سفری در قعر ماجراجوییهای یوسا با نوشتن میبرد.ولی کتاب در بهترین جستارش با حرارت و زیبایی و بسندگی استدلال میکند که چرا به خواندن نیاز داریم .پس رشتهی کلام را باید به ایدهها و مضمونهای نویسنده سپرد.ما در دوران تخصصی شدن دانش زندگی میکنیم، دانش به شاخهها و بخشهای بیشمار تقسیم میشود و این روند به احتمال زیاد شتاب هم خواهد گرفت و غنای دانش و ژرفکاویهای بیشتری را به همراه خواهد داشت. اما در عین حال همین گرایش به تخصص است که باید به موقع از آن بر حذر هم بود: آن قدر مفتون شاخ و برگ نشو که فراموش کنی اینها پارهای از درخت هستند و آن قدر مفتون درخت نشو که فراموش کنی درخت پارهای از جنگل است. این آگاهی از وجود جنگل است که در کنار دانش برگ و شاخه مانع پراکندگی و خودخواهی معرفت انسانی میشود و احساس تعلق و کلیت به انسان میدهد و از بیگانگی و تبعیض میکاهد.در میان تفاوت شیوههای زندگی، موقعیت جغرافیایی، فرهنگی، شغلها و احوالات شخصی، ادبیات به تکتک انسانها امکان میدهد از خود فراتر بروند و به همین جهت فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود.این مجموعهی پیچیدهی حقایق متضاد به قول آیزایا برلین، چکیدهی وضعیت بشری است که در ادبیات نهفته است. این نگرش وحدتبخش و کلیتبخش نه در فلسفه یافت میشود نه در تاریخ و نه در هنر و نه بیگمان در علوم اجتماعی و علوم دیگر که مدتهاست به پاره پاره شدن تن دادهاند و به صورت بخشهای جداگانهی فنی در آمدهاند که کلام و واژگانشان از دسترس مردمان عادی به دور است.این احساس اشتراک در تجربهی جمعی انسانی در درازای زمان و مکان والاترین دستاورد ادبیات است. ادبیات با تلاش یک نفر به وجود نمیآید، در واقع زمانی هستی پیدا میکند که دیگران آن را به عنوان بخشی از زندگی اجتماعی پذیرا میشوند.ادبیات خوب به یمن خوانده شدن، بدل به تجربهای مشترک برای تمام انسانها میشود و البته نه به دلیل تیراژ چاپها و لایکها و فیگور گرفتن با کتابها در پستهای تصویری.جامعهای که ادبیات مکتوب ندارد. یا خوانندهی ادبیات مکتوب ندارد حرفهایش را با دقت کمتر، غنای کمتر و وضوح کمتری میزند، تازه آنهم اگر بتواند حرف خودش را بزند. هم چنین جامعهای که نمیخواند یا کم میخواند یا پرت و پلا میخواند یا بدتر از همه ادای خواندن در میآورد بیگمان اختلالی در بیان دارد. این جامعه بسیار حرف میزند اما اندک میگوید چون واژگان رسا و بسنده ندارد.اما کاش مس له فقط محدودیت در کلام بود مس لهی فقر تفکر نیز هست چون افکار و مفاهیمی که برای درک وضعیتمان نیاز داریم از کلمات جدا نیستند. با کلمات است که ما آمادگی بیشتری برای تفکر، آموختن، آموزش، گفتگو، خلاقیت، رویاپروری و حسکردن مییابیم. کلماتی که با خواندن در وجود ما تهنشین میشوند به گونهای پنهانی در همهی کنشهای ما انعکاس مییابند.اگر ادبیات نباشد، ذهن انتقادی که محرک اصلی تحولات تاریخی و بهترین مدافع آزادی است، لطمهای جدی خواهد خورد. از آن روست که ادبیات خوب سراسر رادیکال است و پرسشهایی اساسی دربارهی جهان زیستگاه ما پیش میکشد. ادبیات خوب و اصیل همواره ویرانگر، تقسیمناپذیر و عصیانگر است. چیزی است که هستی را به چالش میخواند.در اغلب موارد بیآن که تعمدی در کار باشد به ما یادآوری میکند که این دنیا، دنیای بدی است و آنان که خلاف این را وانمود میکنند یعنی قدرتمندان، به ما دروغ میگویند و نیز به یاد میآورد که دنیا را میتوان بهبود بخشید و شبیه دنیایی کرد که دوست داریم در آن زندگی کنیم.برای شکل بخشیدن به شهروندان اهل نقد، که بازیچهی دست حاکمان نخواهند شد و از تحرک روحی و تخیلی سرشار برخوردارند، هیچ راهی بهتر از مطالعهی ادبیات خوب نیست. حتی غیرواقعیهای ادبیات، محملی سودمند برای شناخت پنهانترین واقعیتهای انسانی است.ادبیات خوب در عین تسکین موقت ناخشنودیهای انسان با تشویق نگرشی انتقادی و ناسازگار در برابر زندگی، این ناخشنودیها را تشدید میکند .. بیگمان اگر بشر در برابر حقارت و نکبت زندگی بر نمیخاست و به آن چه داشت راضی بود، هنوز در مراحل بدوی میبود و تاریخ از حرکت باز ایستاده بود.این دنیای بدون ادبیات، دنیای بیتمدن، بیبهره از حساسیت و ناپخته در سخن گفتن، جاهل و غریزی، خامکار در شور و شر عشق، این کابوسی که برای شما تصویر میکنم، مهمترین خصلتش سازگاری و تندادن انسان به قدرت است.آیا فرازی درخشانتر از این جملات یوسا لازم است که هنوز به ما بگوید چرا باید دست به عمل بزنیم؟ چرا باید بخوانیم و چه بسا مجبوریم که در کوتاهی مختصر عمر خود بهترینها را برگزیده و بخوانیم؟شناسه کتاب: چرا ادبیات؟ / ماریو بارگاس یوسا / ترجمهی عبدالله کوثری / انتشارات لوح فکر |
هنر،بستری برای رشد و پرورش خلاقیت کودکان بستری برای رشد و پرورش خلاقیت کودکاندر کشوری همچون ایران با آن پیشینه کهن تاریخی و وجود مردمی با درک و احساس بالاکه ویژه شرقیهاست و همچنین ایجاد تحولات عمیق فکری در چند دهه اخیر، این وظیفه را بر دوش هر شهروندی قرار میدهد که گامی هرچند کوتاه در راستای حرکتهای رو به رشد فرهنگی جامعه بردارد. هنر کودکان در محیط هنری مقام نامشخصی دارد ولی با این وجود نمیتوان منکر هنر کودکان شد. بنابراین برماست که در جهت رشد، شکوفایی و باروری هرچه بیشتر کودک و نوجوان و در راستای اهداف آموزشی و تربیتی گام برداریم.دنیای کودکان، دنیای پر رمز و رازی است که با ریزبینیهای خاص میتوان به وجود آن پی برد. در اینجا سعی شده است مطالعهای کلی در ابعاد مختلف هنر نمایش برای کودکان انجام پذیرد در حالی که نسل سازنده جامعه، جوانان هستند و شکل گیری شخصیت جوانان در گرو تربیت و سلامت نسل قبل از خود یعنی همین کودکان ونوجوانان میباشد، آیا بهتر نیست کارهای پایه و اساسی را بر این نسل استوار سازیم؟ متاسفانه ما از پیشرفت تیاتر کودک و نوجوان در دنیا و جهان اطلاع چندانی نداریم زیرا سازمانی که متولی این امر باشد در ایران وجود ندارد و به تناسب اهمیت و ضرورت نقش کودک و نوجوان در ساختار جامعه از لحاظ پژوهش علمی و تحقیقاتی شکل نگرفته است و این باعث شده که رخدادهای جهان پیرامون ما ناشی از تحقیقات و پژوهشها همواره از رسانههای شنیداری و نه دیداری و بخصوص هنر نمایش بی بهره بماند.فرهنگ و سنت ایرانی که در قالب بازیهای کودکان و نوجوانان میتوانستند در تربیت و باورپذیری و حتی مسیولیت پذیری کودکان و نوجوانان نقش بسزایی داشته باشند، متاسفانه رو به نابودی گذاشته شدهاند و ما نه تنها جایگزین مناسبی برای آنها ایجاد نکردهایم که کودک را با ذهنی متفاوت، متغیر و بیگانه با فرهنگ و سنت و حتی ملیت خود حرکت دادهایم و رسانههای تصویری نیزدر جهت ناباوری و نداشتن اعتماد به نفس و حتی در پارهای از موارد، بیگانه سازی کودک از فرهنگ و اصالت، گام برمی دارند و نقش کودک در این رسانهها را بسیار کمرنگ و گاهی بی رنگ میبینیم. در صورتی که رسانههای تصویری که میتوانند جایگاه بسیار رفیع و مطمین و نقش بسزایی در تاثیرگذاری فرهنگ و تعلیم و تربیت داشته باشند، در جهت خلاف حرکت میکنند. نمایش کودک، نقش ارزندهای در آموزش شیوه زندگی فردی و رفتار اجتماعی و آموزشی و قانون و مقررات آموزش و پرورش، آموزش اخلاق، تبدیل خواستهها و عقده گشاییها وایجاد عادات مفید دارد. نمایش به کودک میآموزد که زندگی همیشه بردن نیست بلکه برخی اوقات با باخت همراه است. پس نباید دلسرد شود بلکه باید حرکت کند و فعالیت تازهتری از خود بروز دهد. در حال حاضر بسیاری نگرشها در نمایش کودکان به وسیله بزرگترها به آنها تحمیل میشود که این نوع بینشها هیچ رابطهای با شخصیت درونی کودک ندارد و بدین جهت رفتن به سراغ نمایش کودک جز با شناخت دانش روانکاوی و روانشناختی نتیجه زیانباری در جامعه به جای میگذارد.والدین نیز در خانه به هنر به عنوان یک سرگرمی و یا گذراندن اوقات فراغت کودکان خود نگاه میکنند و به ارزش و اهمیت آن توجه ندارند. اگر نمایش در مدارس به اندازه درسهای دیگر اهمیت داشت یا والدین در خانه به آن اهمیت میدادند نه تنها به پیشرفت کودکان در همه زمینهها کمک میکرد بلکه باعث تقویت دروس دیگر نیز میشد. بررسی تیاتر و درک آن باعث انعکاس نیازها، رشد تفکر و به دست آوردن تجربههای بسیاری میشود. تیاتر کودک به ما کمک میکند به درون خلوت آنها راه پیدا کنیم و از احساسات و نیازها و کمبودهایشان آگاه شویم تا بهتر بتوانیم برای رفع نیازها و بروز صحیح احساساتشان برنامه ریزی کنیم و به درک و ارزیابی کودکان از مسایل محیط اطراف و اطرافیانشان پی ببریم. با آگاهی از چگونگی تفکر کودکان میتوانیم بستری برای رشد و پرورش خلاقیت آنها آماده کنیم. میتوانیم به کشمکشها و دلهرههای درونی کودکان پی برده و با شناخت علت آنها تلاش کنیم، با رفع آن به کودکان خود کمک کنیم. آنهاوقتی دلهرههایشان را پس از دیدن یک نمایش به ما منتقل میکنند احساس آرامش و راحتی بیشتری میکنند.ما بر آنیم تا از طریق نمایش کودک و نوجوان، کلیه راهها و خطوط مورد نظر و توجه کودکان را برای آنها ترسیم کنیم و آن گاه با توجه به گرایش، علاقه مندی و آمال و آرزوهای کودکان و نوجوانان، مسیری درست برای حال و آینده که همانا شکل گیری شخصیت فردی و اجتماعی کودک و نوجوان است، مشخص کنیم. ما آنچه را که از وی آموخته و دریافتهایم به طور منظم و علمی به خود وی تحویل میدهیم. این یک ارتباط کاملادوجانبه است که در مسیر حرکت، شکل گرفته، تکمیل شده و به اجرا در میآید. |
خشونت علیه زنان دوستی از همنوعان خودم میگفت درستش همینه که به خانمها دستمزد کمتر بدن، چه بسا خانوادههایی که مرد سختشه تامین هزینه خانوادهش . گفتم نیازی نیست مرد خانوادهش رو تامین کنه، زن و مرد با هم تلاش میکنن. گفت خب اگر حقوق مرد کافی باشه دیگه نیازی نیست زن کار کنه . گفتم زنان سرپرست خانوار چی؟ زنان مجردی که خودشون زندگی خودشون رو میسازن چی؟ چرا باید با تلاش یکسان دستمزد پایینتر دریافت کنن؟ گفت خب به اونا حقوق بیشتر بدن . به عبارتی یعنی بگن حقوق مردها بیشتر، حقوق زنها کمتر، مگه این که سند ارایه کنن مردی بالای سرشون نیست تامینشون کنه؟اینو گفتم بگم که ما خانمها خودمون هم خشونت رو علیه خودمون پذیرفتیم. انواع و اقسام داره. (نه این که مردان درگیر خشونت نیستن، ولی انواع و گسترشش متفاوته.) تعیین روزی برای #مبارزه_با_خشونت_علیه_زنان به همه ما کمک میکنه بیشتر با انواع خشونت آشنا بشیم. تا دیگه اگر یکی مثل من (که موافق باهاش بسیاره) اومد از خشمی که خشونت روانی در خیابان علیه زنان ایجاد میکنه گفت، نگیم سخت نگیر دیگه انقدر هم نیست! اتفاقا باید سخت بگیرید . بسه هرچی بیتوجهی کردیم . بسه هرچی آسیب زدیم و آسیب دیدیم . بیایید دست همدیگه رو بگیریم و دنیای قشنگتری برای هردو جنس بسازیم |
گفتگوی نوستالژیک در باب نوستالژی گفتگو این روزها بازار لایوهای اینستاگرامی داغ است و افراد مختلف در این بستر در رابطه با موضوعات گوناگون با یکدیگر گفتگو میکنند. در کنار پررنگ شدن این فضا، رسانه ملی پخش برنامههای گفتگومحور خود را متوقف کرده تا به پررنگتر شدن یک پرسش دامن بزند: "چرا متفکرین اول انقلاب در گفتگوهای تلویزیونی با مخالفین و منتقدین خود سخن میگفتند اما امروز با گذشت چهل سال از انقلاب راه گفتگو بسته است؟!" این پرسش در کنار انتشار فیلمهایی از گفتگوهای تلویزیونی اول انقلاب - که این روزها انتشارشان بیش از گذشته شده است - و تاکید بر مقایسه گذشته با امروز حاوی نکتهای مبنی بر عقبگرد است و چنین مفهومی را به اذهان متبادر میکند: "ما عقب رفتهایم، کاش آن آدمها بودند، جای خودشان و تفکرشان خالی است!" اما آیا نوع "نگاه" به موضوع صحیح است؟من این نگاه را ناقص میدانم! چرا؟ چون بدون توجه به "بافت جامعه"، "موقعیت گفتگوکنندگان در صدر انقلاب"، "نادیده گرفتن سالهای پس از جنگ تاکنون" و "تاکید صرف بر متفکران پیشین و ویژگیهای فکریشان" به طرح پرسش و مقایسه گذشته با حال میپردازد. در حقیقت این مقایسه "بسترهای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی گفتگو" را نادیده میگیرد و تنها با نوستالژی گفتگو خود را مشغول میکند. از چه چیزی سخن میگویم؟ از چهار اصل کلی:گفتگو و رهاییهمه ما میدانیم متفکرانی چون مطهری و بهشتی و . تجربه زندگی در حکومتی را داشتند که از اندیشه میهراسید و متفکران را هرچه بیشتر به محاق میراند، اینکه مهمترین ابزار مبارزه انقلابیون کتاب و اعلامیه و کاغذ و نوار کاست بود هم که برایمان از روز روشنتر است. آنها با تجربه تلخ اسارت اندیشه در کنار لمس اثرات شگرف رهایی بخشی تفکر، به ضرورت گفتگو رسیده بودند، این بود که بدون ترس از دیگر اندیشهها به استقبال آنها رفته و در مقابل دیگران به گفتگو با آنها میپرداختند. آنها رهایی بخشی اندیشه را در زندگی خود تجربه کرده بودند و با سوال و عطشی حقیقی به پاسخی بنیادین چون گفتگو رسیدند. درک این مهم و بستری که ایشان در آن زیستند از مقدمات رسیدن به نگاهی کامل است. باید از خود بپرسیم آیا ما میتوانیم بدون توجه به تجربه زیسته متفکران دیروز و تنها با تکیه بر شخصیت ایشان، در پی الگوسازی از آنها در حوزه تفکر و گفتگو باشیم؟گفتگو و پیروزیگفتگوکنندگان دیروز کسانی بودند که در راس انقلابی مردمی، رژیمی را ساقط و رژیمی دیگر با مبانی فکری خاصی را جایگزین کرده بودند. در حقیقت آنها متفکرانی بودند که در ساحت عمل میدانی، طعم پیروزی را چشیده بودند! متفکران پیروز در میدان پیروزی، حاضر به گفتگو با نمایندگان تمام اندیشههایی میشدند که یا در دیگر نقاط دنیا داعیه رهبری انقلابها، کشورها و نظامهای سیاسی مختلف را داشتند و یا در مبارزه داخلی با رژیم سابق همراه بودند، اما در صبح پیروزی به علت نقاط افتراق جدی با رهبران انقلاب یا منتقد شدند و یا مخالف نظام حاکم. بدیهی است متفکر انقلابی پیروز در پی معرفی دقیقتر زوایای مختلف اندیشه، اثبات تواناییهای نظری و عملی در اداره کشور و نمایش ابعاد مختلف فکری خود در عرصه ملی و بینالمللی برآید و چه ابزاری بهتر از گفتگو؟ از این زاویه و با در نظر گرفتن ابعاد نظری متفکران دیروز، گفتگو برای آنها ضرورتی انکارناپذیر بود. آیا میتوان بدون در نظر گرفتن این بعد به عملکرد آنها نگریست؟گفتگو و انحرافکمی جلوتر بیاییم تا به واژه "انحراف" برسیم. زمان زیادی از آن گفتگوها نگذشت که این واژه پربسامد شد، شاید یک دهه! محافل دانشجویی و ژورنالیستی که باید زمینهساز تفکر و جریان گفتگو میشدند به عرصهای برای بررسی میزان انحراف اندیشههای گوناگون بدل شدند. این بررسیها به ضرورت مطالعه جهت فهم بنیادها و یا تقویت فکری افراد نمیرسید یا از این آبشخور سیراب نمیشد، بلکه اولین و آخرین مواجهه بعد از بررسیها "طرد" منحرف و "ترس" از او و انحراف بود! هر اندیشهو یا اندیشهورزی میتوانست "منحرف" باشد. واژهای که بنیادی سلیقهای داشت و خواندن و یا گفتگو را با احتمال قطعیالوقوع انحراف همراه میدید. بولتنهای کمحجم و کپسولی برای پیشگیری از انحراف رواج یافتند و اندیشه و مطالعه و گفتگو جای خودشان را به "احتمال انحراف" دادند. آیا بدون فهم این مقطع تاریخی در میان خودمان میتوانیم به فهم اقدامات امروز و یا تحلیل گفتگوکنندگان امروز بپردازیم؟گفتگو و تهدیدگام بعد از انحراف، "تهدید انگاشتن" بود. بدیهی است که انحراف در دل خود حاوی تهدید است و این "تهدید" بیش از همه در علوم انسانی نهفته است. به سخنرانیها، مقالات، کتابها و بولتنها در دهه هشتاد نظری بیفکنیم. در آن مقطع و بالاخص پس از فتنه 88 علوم انسانی، تهدیدی جدی برای نظام تلقی شد. دو جلد کتاب "شوالیههای ناتوی فرهنگی" و "ارتش سری روشنفکران" شاخصترین و بارزترین آثار آن دهه در تهدید انگاشتن علوم انسانی بودند، آثاری که نویسندهبرای شرحشان و همچنین سخنرانی پیرامون ایدههایش در آن کتب از تریبونی سراسری در دانشگاههای کشور برخوردار بود. (در این دهه اما پیام فضلینژاد بر صندلی شوکران نشسته است و از ایده علوم انسانی برانداز به گفتگو با متفکران علوم انسانی رسیده است. اینکه این اتفاق را پیشرفت می دانم و یا پسرفت، فرصت میدانم و یا تهدید مجالی دیگر میطلبد.) پرواضح است که تهدیدانگاری نه راهبر گفتگو که مانع شکلگیری تفکر و سپس دیالوگ است.فضای تهدیدانگاری، انحرافاندیشی، انفعال و ترس از گفتگو و علوم انسانی در شرایطی شکل گرفت که مقام معظم رهبری از مدتها پیش بحث جنبش نرمافزاری را آغاز کرده بودند و با نگاهی ایجابی و پویا متفکرین و دانشجویان را به تقویت موج علمی و اندیشهورزی تشویق میکردند و تهور و آزاداندیشی را لازمه پویایی علمی میدانستند. در ادامه نیز به تاکیدات مهمی برای راهاندازی کرسی آزاداندیشی رسیدند که خود قصهای است پرآب چشم.حال باید پرسید بدون در نظر گرفتن آنچه دیده و تجربه کردهایم میتوان به سادگی و با نمایش چند تصویر از گفتگوهای اندیشمندان صدرانقلاب در پی چاره باشیم؟ باید بگویم این نوع مواجهه بدون فهم ابعاد اجتماعی و تاریخی گفتگو، بیشتر به یک گفتگوی نوستالژیک در باب نوستالژی گفتگو در صدر انقلاب شبیه است تا تلاشی راهگشا در مسیر تفکر. |
نیچه نامه هرگونه تعالی نوع بشر تاکنون کار جامعهی مهان سالار بوده است ،یعنی جامعهای که باور دارد میان انسان و انسان نردبامی بلند از گوناگونی ارزش برقرار است ، جامعهای که به هر معنا به بردگی نیاز دارد . اگر آن شور فاصله در میان نمیبود که از ناهمگونی طبقات پدید میآید ،آن شور فاصله که از پیوسته فرانگریستن و فرونگریستن کاست فرمانروا بر فرمان گذار و ابزارها ی خویش پدید میآید هرگز آن شور پر رمز و راز دیگر پدید نمیآمد ،آن اشتیاق به فاصله گیری در درون روان یعنی پرورش حالت هایی والاتر ،کم یابتر ،دورتر و فراگیرتر و کوتاه سخن بر کشیدن نوع بشر در نگاه اول و در قیاس با ساختارهای ذهنی که در جامعه شکل گرفته این نوع نگاه به گونه انسان یعنی طبقه بندی آن به فرمانروا و فرمانبر غیر قابل قبول باشه مشتاقم نظرات و برداشتهای شخصی دوستان را بدانم چرا که معتقدم این کلمات در تضاد آشکار با مفهوم عدالت هستند ، در حقیقت مفهومی که برداشت جامعه از عدالت است و به طور کلی اینکه در جامعه طبقاتی عدالت وجود دارد یا خیر |
آزادی و عدالت (شمارهی 100 ام نشریه)، قسمت اول رهبر انقلاب در منظومه ارزشی اسلام از جمله خلقیات فردی و اجتماعی به مفاهیمی زندگی ساز نظیر آزادی، عدالت اجتماعی و سبک زندگی معتقدند و نتیجه عمل به این حقایق برخاسته از بعثت پیامبر اسلام را رسیدن به حیات طیبه یا همان زندگی شیرین میدانند.رهبر انقلاب معتقد است دنیای غرب پس از اسلام و بعد از رنسانس (قرن 14 میلادی) حداقل حدود 700 سال دیرتر از مسلمانان با این مفاهیم آشنا شده است.با نگاهی به کتب تاریخی میتوان دریافت که اروپا پس از جنگهای صلیبی (با مسلمانان 1095 - م 1291 ) به دوره جنبشهای اصلاح مذهبی، جنگ و تحولات علمی فلسفی نزدیک شدند که مورخان سالها بعد از آن به عنوان رنسانس یاد کردند. در این سالها(قرن 14 - 17 ) درگیریها و تحولات بین المللی میان ملتهای اروپایی، پادشاهان قاره سبز و کلیسا رخ میداد، اما همزمان تغییر و تحولاتی در نظام سیاسی اجتماعی مردم اروپا شکل میگرفت که آزادی برخاسته از نظام فلسفی غرب به خصوص لیبرالیسم، از همان دوران بویژه از اوایل قرن 17 شروع به رشد و گسترش کرد و این درحالی است که اسلام در قرن 7 میلادی ظهور کرد و دورانی که از آن به عنوان تمدن طلایی اسلام یاد میشود، صد سال بعد یعنی از قرن هشتم شروع و تا قرن سیزدهم ادامه یافت. این دوران با وجودی که از هدایت ایمه و منصوبین شان در ر س حکومتها بی بهره بود اما به عصر شکوفایی و ترقی علوم اسلامی شهرت یافت. دورانی که تمدن اسلامی بر قله علوم و فنون کشاورزی ، هنر، اقتصاد، صنعت، حقوق، ادبیات، دریانوردی، فلسفه، شیمی، فیزیک و نجوم، پزشکی و . ایستاد. برخی مورخین از دلایل رشد و شکوفایی اروپا در قرون وسطی بهره گیری از کتب دوران طلایی اسلام میدانند.برداشتهای التقاطی و سلیقهای از مفاهیم ارزشمندی همچون آزادی و عدالت از سالهای پس از انقلاب اسلامی تا امروز نقل دعوای جامعه نخبگان بوده و هست. اما برای رفع این شبهات و دادن یک پاسخ اساسی، رجوع دوباره به نگاه تیورسینهای انقلابی و نگرش اسلامی و عقلانی به آنها میتواند غبار نشسته روی معانی درخشان آن را بزداید و به ترویج گفتمان ناب آنها کمک کند.شهید دکتر بهشتی برای توضیح آزادی مطلوب اسلام، از تحلیل نگاه متعارف و رایج در غرب شروع میکند و با طرح پرسش هایی نگرش آزادی و نتایج عمل به آن را در جامعه اینطور بیان میکند:"اگر گاه گاهی هم فیلمهای سکسی خواستند در سینما نشان بدهند دیگر مانع به وجود نیاورند. والا این چه جور آزادی است؟ چرا نمیگذارند انسان آزاد فیلمهای سکسی تباهکننده بیاورد؟ هر کس دلش میخواهد برود ببیند، آزاد است همچنین فیلم سکسی بیاورند در سینما نمایش بدهند انسان هم آزاداست، میخواهد میرود، میخواهد نمیرود. این میشود آزادی! یا داشتن استخرهای شنای مختلط برای زن و مرد این چیز خوبی است باشد! حالا اگر یک کسی مقدس است، دین دارد، خودش آنجا نرود. زنها و مردها با شیوهها و لباسهای نامطلوب و ناموزون در جامعه بیایند، به محل کارشان بروند عیبی ندارد، اگر یک زن خیلی متدین است خودش نرود اگر یک جوانی متدین است خودش چشمش را زیر بیندازد. اگر خانمها با هفت قلم آرایش و طنازی از این سو و آن سوی خیابان راه میروند آزادند این هم آزاد است، او هم آزاد است آن طور راه برود، این هم آزاد است نگاه نکند. بلی ما این جور آزادی را نفی میکنیم"دکتر بهشتی از سال 1343 به مدت 5 سال مدیریت مرکز اسلامی هامبورگ آلمان را در اختیار داشت. او که تجربه نگاه نزدیک به جامعه اروپای غربی، زندگی در آن فرهنگ و مباحثات علمی فلسفی با اندیشمندان و دانشجویان را دارد، تصریح میکند که ما نتایج این نوع نگاه به آزادی را در زادگاه تفکر آن (لیبرالیسم) دیدهایم و آنجا راه به سوی تباهی انسان گشوده است، نه به سوی شکوفایی انسان. چرا؟ برای اینکه در یک محیط اجتماعی که دایما زیر فشار اشعه مریی و نامریی جاذبههای جنسی قرار دارد آزادی انسان دیگر معنی ندارد .او معتقد است در اسلام آزادی انسان به عنوان نقطه قوت آفرینش انسان شناخته شده است و اسلام برای انسان آزاد و آگاه، زمینه و توان شکوفایی و خودانگیختگی و پیدا کردن راه را به حد فراوان قایل است و او را دعوت میکند تا نخست در پرتو نور فروزان پیامبر باطن، یعنی عقل و خرد، حرکت کند و عقل و خرد، راهبر انسان است.در بحث مربوط به لیبرالیسم و آزادی، شهید دکتر بهشتی خود را در برچسبهای لیبرال یا غیرلیبرال محدود نمیکند او معتقد است مهم نیست شما را چه مینامند مهم این است افراد جامعه نسبت به حدود آزادی و رعایت آن خود را در عمل ملزم بدانند و به آن معتقد باشند ایشان اینطور ادامه میدهند که :" ما اگر دیدیم شما وقتی در یک ادارهای رییس آن اداره هستی، اگر دیدیم در برابر تبعیض یا ظلم حساسی، اگر دیدیم برابر فساد حساسی در برابر رشوه حساسی، در برابر فاصله زیاد حقوقها و درآمدها حساسی، در برابر کیفیت پوشش خانمهای کارمند حساسی در برابر روابط و طرز گفت و شنود آقایان و خانمهای کارمند با یکدیگر حساسی و همه اینها را با حساسیت میکوشی به راه خدا و راه عفت و راه پاکدامنی و تقوی و عدالت و راستی و درستی بیاوری، بالای چشم، ما با اسم ( لیبرال یا غیرلیبرال) کاری نداریم."شهید بهشتی معتقد است یک سری حدود اجتماعی برای جامعه لازم و ضروری است و رعایت آنها 2 امر مهم را میطلبد، همان جایی که شاید امروز هم دعوای برخی محافل باشد دعوای قانون یا تقوا!ایشان تاکید دارند که ما نمیتوانیم فکر کنیم که همه براساس وجدانشان و ایمانشان همیشه قانون را رعایت میکنند. ابتدا این ایمان و وجدان انسانها است که انها را متعهد به اجرای قوانین میکند و بعد قانون و اعمال آن بوسیله دولت و نهادهای مسیول.جالب است بدانید یکی از آفات این روزهای ما را ایشان در سال 59 به چالش میکشند و میگویند: " اعمال این قدرت بر طبق تعالیم اسلام باید صرفا به وسیله حکومت باشد. برادران و خواهران یک بهانهای که گاهی دوستان و شیفتگان انقلاب و اسلام به دست منتقدان میدهند این است که کاری را که باید دولت و نهادهای قانونی و مسیول بکنند، غیر مسیولها میکنند. آن وقت میگویند بلی آزادی وجود ندارد."البته ایشان ضمن طرح مراحل امر به معروف در 5 سطح متذکر میشوند که تنها در مرحله آخر چنان چه عدالت نیاز به اعمال قوه قهر داشته باشد اینجا صرفا وظیفه نهادهای مسیول است و تمام مراحل قبل تذکرات برای رعایت معروف خطاب به مردم جامعه است. ایشان در این بخش از صحبت اینطور مسیله آزادی را جمع میکنند و میگویند:" اسلام، انسان را موجود آزاد میداند و حتی به این موجود آزاد نهیب میزند که در هر شرایط اجتماعی هستی نایست، نمیر، یا بمیران یا لااقل هجرت کن، به هر حال تسلیم محیط فساد نشو. بنابراین برای انسان در برابر فشارهای محیط، آزادی قایل است. اما اسلام روی نقش کند کننده محیط فاسد، و نقش کند کننده فساد و ظلم حاکم بر محیط که حرکت انسان آزاد را کند میکند، حساسیت دارد و نمیتواند در برابر نقش کندکننده ظلم و فساد ساکت و بیتفاوت بماند. انسان مسلمان و دستپرورده اسلام در برابر همه جلوههای ظلم و فساد حساس است و هرگز بیتفاوت و خونسرد نیست. ما جامعه انسانهای با ایمان مجاهد پیکارگر حساس، لازم داریم. به این ترتیب جامعه اسلامی ما جامعهایست با این خط روشن. حالا میخواهی اسمش را لیبرال بگذار، میخواهی نگذار که ما را با اسم کاری نیست. آنچه برای ما مهم است مسمی است، آنچه مهم است برای ما، آن معنایی است که از این اسم میفهمیم. برادرها و خواهرها درهمه زمینهها به یاری خداوند متعال در حدود فرصتی که داریم باید دور هم جمع بشویم محتوای اسلام و مسمی و ذات و هویت اسلام و معارف اسلامی را براساس محکم و روشن و صریح و قاطع با یکدیگر در میان بگذاریم. مبادا خدای ناکرده جنگ ما با هویت و عینیت باطل، تبدیل شود به رزم ما بر ضد اسامی و اسامی نقشی ندارند. ما خود را از قید این اسمها آزاد میکنیم و در پی مسمی و در پی هویت و در پی حفظ کامل هویت و محتوای اصیل غیرالتقاطی اسلامی انقلابمان هستیم."شهید بهشتی در تفصیل مسیله لیبرالیسم آن را اینگونه معنا میکند:" لیبرالیسم یعنی آن طرز تفکری که بر پایه آزادی انسان نباشد، (بر پایه آزادی فرد انسان) اساس این مکتب این است که فرد انسان موجودی است آزاد و میتواند خواستهها و تمنیاتش را بشناسد و میتواند در راه رسیدن به این خواستهها و تمنیات تلاش کند و به آنها برسد و رشد انسان چه از نظر شخصی و شخصیتی، چه از نظر فرهنگی، چه از نظر رفتاری، چه از نظر اقتصادی و چه از نظر اجتماعی به این است که به او (یعنی به فرد انسان) آزادی بدهیم، به او بگوییم آن طور که دلت میخواهد حرکت کن." ایشان معتقدند که این خود روییده یک زمین دیگری است به نام راسیونالیسم( یا اصالت خرد ) به این معنا که انسان را از هرگونه منبع دیگری چون وحی و هدایت الهی بی نیاز میداند و بر این گمان است همین عقل انسان برای راهبری او تمام عیار و کافی است. در ادامه شهید بهشتی اینطور بیان میکنند که این طرز تفکر دو جنبه دارد که یکی اصالت دادن به فرد است و دیگری اصالت به جمع یا لیبرالیسم جمع گرا که به نوعی نیز با سوسیالیسم همراه میشود. در نگاه اول فرد انسان چنان آزاد است که در هر نوع محیط اجتماعی، در میدان هر نوع فرهنگ، در هر نوع نظام اقتصادی میتواند راه خودش را به صورت دلخواه بشناسد و پیدا کند و برود. اینکه بگویید این نظام یا آن نظام، و این که محیط چگونه باشد، اینها سدکننده راه انسان و راه فرد انسان نیست، چون انسان آزاد است آزاد از حاکمیت جبرها. اما نگاه دوم میبیند اینطور هم که نمیشود جامعه به کلی آزاد باشد لذا گاهی نظام اقتصادی یا اجتماعی دست و بال افراد را میبندد و از حرکت کاملا آزادانه باز میدارد که این نگاه کمابیش امروز در جوامع غربی مشاهده میشود. شاید برای این صحبت شهید بهشتی بتوان موارد ملموستری از جوامع امروزی نام برد و برای مثال از برنی سندرز سیاست مدار و سناتور مشهور آمریکایی نام برد که برای حضور در انتخابات نوامبر 2020 رو به شعارهای سوسیالیستی آورده بود و این شاید در یک کشور مدعی لیبرال دموکراسی کمی بیش از عجیب بنظر برسد. نکته بعد که ظاهرا برخی درست آن را فهم نکردهاند این است که لیبرالیسم همراه با نفی شرع و قوانین و احکام خدایی است اما نه به این معنا که بگوید تو آنها را باطل بدان میگوید تو برای وضع مقررات اجتماعی در پی این نباش که حالا قرآن چه گفته تو برو ازاد عقلت را به کار بینداز و تفکر کن بر اساس شناخت علمی قوانین لازم برای سعادت انسان را کشف و وضع کن اگر هم روزی فهمیدی آن قانون ضرر دارد آن را لغو کن و قانون تازه بگذار و ایشان معتقدند (ظاهرا) این چیز جالبی هم به نظر میآید. اما .قسمت دوم |
عدالت اجتماعی چیست؟ معمولا تمام آنچه به عادلانه بودن مناسبت افراد با جامعه میپردازد، ذیل مفهوم عدالت اجتماعی[ 1 ] تعریف میشوند که عبارت است از عادلانه بودن در ساحات مختلف، از نقش انسانها در جامعه گرفته تا بده بستان و تعامل آنها با هم.میزان عدالت اجتماعی را عموما با مقایسهی تفاوتهای موجود در توزیع ثروت و رفاه، آزادیهای فردی و فرصتهای برابر در جامعه میسنجند. در جهان سنتی عدالت اجتماعی بیشتر با تعامل و نقشآفرینی افراد در جامعه و آنچه ارایه و از آن دریافت میکردند ارتباط مییافت، اما در جهان مدرن رفتهرفته سنجهها تغییر کرد و این مفهوم با مولفههایی چون میزان حرکت و حیات در جامعه، امنیت و عدالت اقتصادی سنجیده میشود.مفهوم عدالت اجتماعی یادآور حقوق و وظایفی است که در جامعهی انسانی میان افراد با یکدیگر و با جامعه حکمفرما است. این حقوق و وظایف پای مفاهیم دیگری چون مناسبت میزان مالیات و خدمات دولتی، بیمهی ت مین اجتماعی، نظام سلامت عمومی و رایگان، آموزش عمومی و رایگان، خدمات عمومی، قوانین مربوط به کار و اشتغال و ساماندهی به بازار را به میان میکشد. تمامی این مفاهیم در جهت اطمینان از توزیع عادلانهی ثروت و ایجاد فرصتهای برابر و به دور از انواع تبعیضهای نژادی، زبانی، قومیتی، مذهبی و امثالهم برای همهی افراد جامعه است.مشخص است که نقش پول در روزگار کنونی باعث شده تا خواهناخواه مفهومی چون عدالت اجتماعی [بهنوعی] مسامحتا به عدالت اقتصادی تقلیل یابد و یا دستکم مقولهی اقتصاد وزن بسیار بیشتری در سنجش میزان آن داشته باشد.نکتهی مهم بعدی نقش حساس و اساسی نظام قضایی جامعه در پاسداری و استیفای حقوق متقابل مردم با مردم و مردم با حاکمیت است. بر اساس موارد ذکرشده تا اینجا عدالت اجتماعی مفهومی بهظاهر ساده است اما با شرایطی بس پیچیده برای تحقق آن وجود دارد و مولفههای متعددی در آن دخیل هستند.در این میان ما در کشوری زندگی میکنیم که مردمانش 42 سال پیش از این در جهت تحقق این آرمان قیام کردند و نظامی را که باور داشتند ضد عدالت است، سرنگون کردند. عدالت اجتماعی از آرمانهایی بود که از همان اولین روزهای انقلاب، مطرح بود و نظام جمهوری اسلامی خود را موظف به محقق ساختن آن میدید. تجربهی زیستهی ما ایرانیان نشان میدهد که حقیقتا در این مسیر موفق نبودهایم کما اینکه در سخنرانی تاریخی مقام رهبری به تاریخ 29 بهمن 1396 نیز اشاراتی شد مبنی بر اینکه "در همهی زمینهها پیشرفت اتفاق افتاده اما در زمینهی عدالت باید کار کنیم و باید از مردم و خدا عذرخواهی کنیم. درباره عدالت مشکل داریم. انشاءالله با همت مردان و زنان کارآمد در این ناحیه هم پیشرفت خواهیم کرد"[ 2 ].مت سفانه امروز در ایران با جامعهای مواجه هستیم که دستکم از نظر اقتصادی بهشدت طبقاتی شده است و این اولین گام در ایجاد تبعیض و تزلزل مبانی عدالت اجتماعی است. فارغ از این، چنین عقبماندگی شدیدی از نظر عدالت، آنچنانکه در صحبتهای رهبر انقلاب نیز پیداست، نشان از نواقص بسیاری در نظامهای سیاسی، اقتصادی و قضایی کشور است. نواقص نظارت و اجرا، معمولا به شکل فساد رخ مینمایند و از این جهت اختلاسها و فسادهای مشخصشدهی سالهای اخیر در سیستم بانکی و قضایی علایم همین نقص و نا به سامانی است.خدمتی که قرار بود دموکراسی به تحقق عدالت اجتماعی در جوامع بشری مدرن ارایه دهد، استقرار و تقویم حکومت قانون بود! یعنی قرار بود بر اساس نظریهی معروف "قرارداد اجتماعی[ 3 ]" جان لاک[ 4 ]فیلسوف انگلیسی، "قانون" و "قرارداد" ضامن تحقق عدالت اجتماعی شود. اما آنچه در عمل مشاهده شد این بود که "چاقو دستهی خود را برید" !!قوانین زیاد و دست و پا گیر نه تنها در تحقق عدالت اجتماعی راهگشا نبود بلکه بدل به ملعبهای در دستان لومپنها و اربابان زر و زور گشته و به جان مستضعفین جهان افتاد ! آنچه مشاهده میکنیم این است که قوانینی که قرار بود ضامن عدالت اجتماعی باشند، تبدیل به طناب دار شده و به دور گردن ضعیفان پیچیدهاند. در این حالت که امری انسانی که پیشتر برای تضمین پیشرفت و سلامت و دوام زندگی بشری ایجاد شده، بدل به بلای جان او میشود، اصطلاحا میگوییم آن امر ایدیولوژیک شده است و البته آن معنایی که از این واژه در اینجا اراده میکنیم، معنای سلبی و منفی آن است.قطعا از اینگونه موارد که قوانین در شرایطی خاص کاملا مزخرف و خندهدار به نظر میرسند، مواجه شدهایم، اصلا ایدیولوژی همین است یعنی پدیدهای که بدون در نظر گرفتن شرایط و بیتوجه به زمانمندی امور انسانی، چهارچوبهای همیشگیای را تعریف و تعیین کند! در اینجا دو مثال، یکی داخلی و دیگری خارجی از مشکلات ایدیولوژیک شدن قانون مطرح میکنیم: 1 . پس از انقلاب در ایران و با گذشت سالهایی چند، شور و شوق ضد سرمایهداری در کشور بر روی تمام شیون دولتی و حکومتی ت ثیر گذارده بود. برای مثال در هنگام تصویب قوانین مربوط به حق بیمه و ت مین اجتماعی، برای برخورد جدی با سرمایهدارآنکه در آن روزگار بیشتر صاحبان صنایع و بخشهای تولیدی بودند، پرداخت سهم حق بیمهی کارگران توسط کارفرما اینگونه تعیین شد که گویا هر قدر مجموعه بزرگتر باشد [ و نتیجتا تعداد کارگران بیشتری داشته باشد] درصد سهم کارفرما بیشتر خواهد بود. این قانون به خیال موضعینش احتمالا قرار بود تا رس سرمایهداران زالو صفت را بکشد و پولی نصیب بیمه و دولت کند تا خرج فقرا شود!! اما آنچه نتیجه داد این بود که رفتهرفته با بیشتر شدن تحریمها در دهههای گذشته و تورم و بالا رفتن قیمت ارزهای خارجی، تولید دچار مشکل شد و صاحبان تولید، ترجیح دادند تا حتیالامکان با کارگران کمتر کارها را پیش ببرند!! یعنی قانونی که قرار بود به مستضعفین کمک کند، با کمک به افزایش بیکاری در جامعه، تیشه به ریشهی آنها میزند. 2 . در ماجرای پاندمی کرونا، کشورهای اروپایی و امریکا دچار یک معضل بزرگ شدند، قوانین و استانداردهای دقیق آنها در مورد کیفیت لوازم پزشکی باعث شد تا تجهیزات و لوازم سادهای چون ماسک و اکسیژن ساز خیلی زود کمیاب شوند و بحران جامعه را فراگیرد. اینجا سختگیری قانون و چهارچوب صلب آنکه زمانی برای حفظ سلامت جامعه و بالا بردن کیفیت بهداشت و درمان طراحی و اجرا شده بود، حالا تبدیل به بلای جان مردم همان جامعه شده بود.این دو مثال ساده تنها برای آشنا کردن ذهن خوانندهی این متن با مشکلات و پیچیدگیهای عدالت اجتماعی در جوامع امروزی مطرح شد. جوامعی چون ایرانکه مثلا اگر بخواهند معترض شوند و قانونی را عوض کنند شاید به عمر چهارسالهی یک دورهی مجلس هم قد ندهد و یک دهه برای تحقق آن زمان لازم باشد!! یک دهه یعنی یک نسل !! و این است ایدیولوژی دموکراسی قانون بروکراسی !!الغرض عدالت اجتماعی مفهومی است که ساده مینماید اما شرایط تحقق آن بسیار پیچیده است و ایران نیز چون اکثر نقاط جهان فعلا از آن بیبهره است. به امید روزی که آن را تحققیافته ببینیم.به مناسبت روز جهانی عدالت اجتماعی[ 1 ] Social Justice [ 2 ] رهبرانقلاب اسلامی ایران:بایداز مردم و خدا عذرخواهی کنیم/ درباره عدالت ما عقبمانده هستیم، خودمان اعتراف میکنیم | خبرگزاری بین المللی شفقنا ()[ 3 ] فرض میشود جامعه دمکراتیک مبتنی بر انتخاب آزاد عوامل عاقل و خودمختار است.[ 4 ] John Locke ( 1632 1704 ) |
چرا بازیهای رومیزی نیاز امروز جامعهی ماست؟ قبل از این که به سوال اصلی جواب بدم و بگم چرا فکر میکنم که ترویج این فعالیت باید خیلی اولویت بالایی داشته باشه،بذارین یکم تعریفهامون رو یکی کنیم و یکم قصه بگم براتونبازی رومیزی ترجمهی غیر رسمی و نسبتا مناسبی برای Tabletop games یا به صورت مجاز بوردگیم ( board game ) است.بازی رومیزی به هر نوع بازی جمعی (دو نفره و بالاتر) میگیم که با کارت و تاس و مهره و صفحه و هرچیزی از این قبیل انجام میشه.(خیلی گستردهتر از این تعریف دمدستیای که گفتمهها ولی حالا) هر جور سرگرمی تعاملی دورهمی جزو این اتفاق محسوب میشه. البته این که میگم بازی عملا هر رنج سنی ای رو شامل میشه و ربطی به کودکان نداره و خیلیهاش اصلا برای کودکان ممکنه مناسب هم نباشه(بعدا مفصل راجع بهش مینویسم) مثالهای خیلی پر رنگی ازش تو زندگی ما هست. مهمهاش میشه تخته نرد و حکم و شلم (و اصولا هر بازی با کارتهای پاسور یا همون ورق خودمون )شطرنج و دومینو تا دوز و دبرنا و اسمفامیل و مافیا (همون بازی محبوب اردوهای مدرسه و دورهمیهای دانشجویی) و مثلا چیزی مثل راز جگل و منچ و مارپله .اما تعداد این بازیها در جهان خیلی بیشتر از این تعداده . توی سایت بوردگیم گیک که مرجع این بازیهاست چیزی بیشتر از 96400 تا بازی ثبت شده. (خیلی زیاده و هر سال بیشترم میشه.)مقادیری بوردگیم قدمت این بازیها به مصر باستان و 3100 BC بر میگرده و از اون زمان ما بازی رومیزی داریم تا کنون.حالا بیاین یه داستان تلخ براتون تعریف کنم .جنگ جهانی دوم سال 1945 تموم شد.چیزی که از آلمان باقی مونده بود رسما تل خاکستر بود.آمارها (ویکیپدیایی میگم) میگن که تعداد کشتههای آلمان بیش از 7 میلیون نفر بوده و در واقع 10 ٫ 5 % از جمعیت آلمان طی جنگ کشته شده بوده، و حدود همین تعداد هم بیخانمان شده بودن و از ظرفیت زراعی کشور فقط 35 % باقی مونده بوده.حالا تو همین بدبختی و کشتار و آوارگی، کشور با یه دیوار به دوقسمت تقسیم میشه. چیزی که شبیه یه شوخیه اما اتفاق افتاده.شرایط اقتصادی و سیاسی نابهسامان به کنار . بیاین یه تخمینی از شرایط اجتماعی آلمان بعد از جنگ داشته باشیم. جامعهای که 10 % افرادش کشته شده 10 % افرادش بیخانمان شده ، به خاطر جنایات جنگی در سطح بینالمللی بیآبرو شده و روی سرزمینی از خاکستر ساکن شده.افسرگی و ناامیدی اجتماعی کلیدواژهی اون روزهای آلمانه. وضعیت اقتصادی بسیار بد ،افسردگیهای شخصی و جمعی به علت مرگ و تجزیه کشور و غیره همه باعث شده که مردم به شدت از آینده ناامید و افسرده و غمزده باشن.اما دولت جدید تو آلمان غربی شروع به کارهای جذابی میکنه که بهش میگن بازسازی آلمان. واحد پول رو تغییر میده ( 1948 ). اهداف توسعهی پایدار رو از کشاورزی به صنعتی تغییر میده. با اتحادیه اروپا و امریکا روابطش رو مستحکم میکنه(طرح مارشال 1950 و عضویت تو ناتو 1955 ).تصویر خودش رو تو جامعهی اروپا بازسازی میکنه و در نهایت در سال 1973 به عضویت سازمان ملل متحد در میاد.خیلی هم خوب اما همهی این فعالیتها که گفتم سیاسی/اقتصادی بوده. پس بازیابی بعد اجتماعی و روحیه جمعی چی ؟تو بعد اجتماعی یکی از جذابترین اتفاقاتی که تو آلمان افتاد جا انداختن فرهنگ بازیهای رومیزی بود.به چند دلیل این کار اتفاق خوبی بود: این بازیها چند تا ویژگی خوب دارند که به این مشکل کمک میکنه اولیش نزدیک کردن انسانها و ارتباط گرفتن با هم دیگهست دومیش تزریق شادی و نشاطه. سومیش این که این بازیها خرجی ندارند (به نسبت تولید یک فیلم سینمایی که 2 ساعت سرگرمی ایجاد میکنه) و تکنولوژی پیچیده تولیدی ندارن (چاپ و مهره سازی) و زمان زیادی سرگرمی رو تولید میکنن.(یه بازی نیم ساعته ممکنه 500 بار در سال توسط یک نفربازی بشه مثلا تخته نرد)یکی دیگه از این ویژگیها اینه که تمرین زندگی توشون هست و میشه باهاشون فرهنگسازی کرد. مثلا توی یک بازی بازیکن یه کشاورزه و یاد میگیره با اون یکی کشاورز چجوری تعامل و همزیستی بکنه. و این خیلی خوبه برای آموزش دادن به نسلی که میخوان کشور رو از صفر بسازن .طراحهای بازی تو آلمان شروع کردن به تولید اینجور محصولات سرگرمکننده و انقدر تلاش کردن که تونستن تا سال 1978 ینی 5 سال بعد از عضویت تو سازمان ملل حرف اول رو تو این حوزه در جهان بزنن و جایزهی ( Spiel des Jahres ) یا "بازی سال" رو راه اندازی کنن که امروزه با عنوان اسکار بازیهای رومیزی ازش یاد میشه.اما بازیهایی که آلمانیها دنبالش بودن حتما باید ویژگی هایی فراتر از چیزی که گفتیم رو میداشت. آلمانیها از جنگ بیزار بودند و نباید بازیهاشون تم جنگی میداشت و نباید بازیکنها حین بازی هم دیگه رو نابود میکردن یا به هم آسیب میزدند و خیلی ویژگیهای جالب دیگه که در نهایت منجر شد به بازیهای رومیزی آلمانی یا اروپایی ( Eurogame ) که یک رستهی عظیم از بازیهای رومیزی رو تشکیل میدن،با ویژگیهای داستانی ،بصری، و حتی تولیدی خودشون که امضای آلمان رو دارن.از بحث دور نشیم چون من میتونم ساعتهای بیپایانی درمورد یوروگیمها حرف بزنم .جامعهی ما امروز خیلی کمتر از آلمان بعد از جنگ دوم بینالملل درگیر مشکلات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی شده اما به وضوح ناامیدی جمعی و افسردگی اجتماعی رو میشه توش دید.(اظهر من الشمسه اما نمود مهمش برای من اینه که همه دنبال رفتن اند و کسی امیدی به موندن و ساختن نداره و هزار تا نمود دیگه). درمان کردن این ناامیدی اجتماعی امروز با همون روش که آلمانها انجامش دادند خیلی شدنیه چرا که از اقبال بلند ما موج دوم توجه جهان به بوردگیمها از سال 2005 شروع شده و الان در بازار دنیا و ایران بحث این سرگرمی داغ و مشتری پسنده.(شاهد مثالم کافه بازیهایی که روز به روز بیشتر میشن و تولیدات داخلی تو همین حوزه).من به شخصه ترویج این فرهنگ(فرهنگ بازیهای رومیزی) رو یکی از راهکارهای جدی رهاندن بخشی از جامعه از اون ناامیدی و افسردگی جمعی میبینم و براش تلاش میکنم . و به نظرم خیلی خوبه که بقیه هم یه نگاهی به این بازار درحال رشد بندازند، حداقل محض رصد کردن مارکتهای احتمالی.خلاصه کنم:عصر، عصر سرگرمیه. جامعهی ما امروز به این نوع سرگرمی جمعی نیاز داره (برای بازیابی هویت جمعی و فرار از افسردگی اجتماعی و آموزش).این سرگرمیها تو جهان داره گسترش مجدد پیدا میکنه و فرصت خوبیه برای ما که ازش استفاده کنیم .بازیهای رومیزی نیاز جامعهی ماست چون جامعهی ما افسرده و ناامیده. |
گربه بازیگر ایرانی از اسلام و دین حرفی نمیزنم، چون سریع برخی حمله میکنند و میگویند: . بوووووووووووق . !.بازیگرانی که گربه دارندنمی دانم بازیگر یا هنرمند ایرانی بر چه اساسی و دومینووار، عکس گرفتن با گربه در بغل را رواج دادند و به تبع آن، فرهنگ نگهداری از گربه تا شخصیترین حریم زندگی انسان یعنی بغل و رختخواب!امروز هم مطلبی را دیدم که آموزش "توالت فرنگی رفتن" به گربه را نشان میداد. جامعه ما به چه سمتی دارد میرود، نمیدانم. اینکه چقدر فرق هست از نگهداری گربه در حیاط منزل تا روی فرش و سفره و صورت و دهان و . هم قضاوت با خودتان اما سفره کوکبخانم کجا و سفره آلوده به مو، بو و سبیلهای گربه کجا؟عکس کوکب خانم کتاب فارسی |
فرهنگ استرالیایی و شوک فرهنگی استرالیا و فرهنگ آنگاهی اوقات کار، درس، و یا یک سری از حوادث و اتفاقات ما را از محیطی که سالها در آن بودهایم دور میکند و به محیط و فرهنگی جدید میبرد و مجبور میشویم مدت طولانی، در آنجا بمانیم.این تجربه بسیار سخت، و چه بسا طاقت فرسا خواهد بود.اقای( 2001 ) price یک سری از چیزهای ارزشمند فرهنگ استرالیا را مشخص و بیان کرده است.اول از همه، استرالیاییها احترام زیادی به استقلال فردی و انتخابهای مخصوص به هر فرد میگذارند. برای مثال یک معلم در استرالیا، به دانش آموز هایش نمیگوید که چه کاری انجام دهند، بلکه به آنها یک سری پیشنهادات و مواردی را ارایه میدهد، و آنها بهترین را از دیدگاه خودشان بررسی و انتخاب میکنند. همچنین آنها دنبال جایگزینی هستند تا اگر اشتباهی رخ داد، بتوانند از آن جایگزین استفاده کنند.استرالیاییها آمادهی پذیرفتن نظرات بسیاری هستند و از باور داشتن یک چیز و تعصب داشتن روی آن، میپرهیزند. در سیستم آموزشی آنها، دانش آموزان در تلاشند تا نظر خود را به خوبی بیان کنند، و از دلایلشون دفاع کنند و مدارک و شواهدی برای اثبات حرفشان بیاورند.در استرالیا، مردم به برابری معتقدند. مردم استرالیا حتی آدم بزرگ هایشان، یکدیگر را با اسم صدا میکنند. این اهمیت داشتن برابری افراد، نشان دهندهی این است که باوری به سخت گرفتن زندگی ندارند و مسایل را آسان میگیرند، و همینطور آمادهی ساختن جوک برای خودشون و دیگران هستند و از این کار لذت میبرند.آنها بر این باورند که در زندگی باید بین کار و اوقات فراغت یک تعادلی برقرار باشد. همچنین تصور استرالیاییها از امنیت و حریم خصوصی این است که فقط دوستهای صمیمیشان دربارهی ظاهر و روابطشون و بحث مالی با آنها صحبت و بحث کنند. و در بین آنها صحبت کردن راجع به دستمزد و درآمدشان بسیار زشت و بی ادبانه است، همچنین پرسیدن سوالاتی مثل: چند سالت است، چرا او ازدواج نمیکند، چرا بچه دار نمیشوند،چقدر برای فلان چیز پول داده است هم بی ادبانه و زننده است، حتی اگر برای پرسیدن آن دلیل مهم و خوبی داشته باشید.در حالت کلی برای فردی که وارد یک فرهنگ جدید میشود، در ابتدا، احساساتی مانند ترس، خشم، افسردگی، بیماری و . به سمتش هجوم خواهد اورد. اما ممکن است پس از مدتی،او به فرهنگ جدید عادت کند و حتی در آن چیزهای جالبی ببیند که او را قبلا میآزرد.خلاصه، او در مییابد که فرهنگ جدید چیزهای خوب و بد را با هم دارد، و در نهایت، هیچ فرهنگی بهتر یا بدتر از فرهنگی دیگر نیست، تنها با هم تفاوت هایی دارند.منبع: Intercultural Communication for students in the Faculty of Economics and Commerce , university of Melbourne |
طراحی لباس و ارتباط آن با فرهنگ جامعه در یک جامعه طرز پوشش و لباس ارتباط بسیار زیادی به فرهنگ آن جامعه دارد. اصول و عقاید و افکار هرکس از نحوه پوشش فرد به نمایش در میآید. از این رو انتخاب پوشش یعنی نمایش افکار هر کس. طراحان لباس در جامعه مسیولیت بزرگی بر دوش دارند. آنها باید کاملا با فرهنگ اقوام و ملل مختلف آشنایی داشته باشند تا بتوانند لباسهای مناسبی طراحی کنند که مورد قبول عرف جامعه باشد. پس طراح لباس شدن کار راحتی نیست و نیاز به اطلاعات بالایی دارد. علاوه بر این تمرین و تجربه از موارد مهم طراح لباس شدن به شمار میرود.واضح است که برای ورود موفقیت آمیز در هر حوزهای باید اطلاعات کافی در آن زمینه به دست آورد و دورههای مرتبط را نیز برای بروز شدن گذراند. حال آنکه حوزه مد و لباس نیز به همین صورت است اما به تمیرین بیشتر و بیشتر نیازمند است.اما اگر یک طراح لباس بخواهد لباسی را برای عرضه در بازار طراحی کند باید به نکاتی توجه کند. از جمله نکاتی که توجه به آن بسیار ضروری میباشد، فرهنگ غالب بر جامعه و نوع پوشش میباشد. همچنین تفاوت در زمینههای مختلف و سن افرادی که لباس برای آنها طراحی میشود نیز بسیار مهم است. برای مثال طراحی لباس کودک بسیار متفاوت از طراحی لباس زنانه و مردانه میباشد. طراح با در نظر گرفتن این نکات، ابتدا باید ایدههای خود را روی کاغذ ترسیم کند و ابعاد صحیح را محاسبه کند و سپس روی پارچه منتقل کرده و روی مانکن اجرا کرده و ایرادهای آن را برطرف کند.اگر شما هم به طراحی لباس علاقه مند هستید و قصد دارید مهارتهای لازم برای یک طراح لباس شدن را بیاموزید، میتوانید در کلاسهای آموزش طراحی لباس مدرسه مد و لباس مهسا زارع شرکت کرده و تمامی مهارتها را بیاموزید. |
علت قضاوت کردن درباره دیگران چیست؟ علت قضاوت کردن درباره دیگران چیست؟پژوهشها ثابت کردهاند، انسانها به طور متوسط هنگام گوش دادن تنها 25 درصد از حرفهای طرف مقابل را گوش میدهد. مابقی آن، نتیجه گیری ذهنی آنها از صحبتهای طرف مقابل، و آماده کردن خود برای پاسخ دهی، است. بنابراین میتوان گفت، قضاوت در مکالمات بلا استثنا اتفاق میافتد و هیچ کس از مورد قضاوت قرار گرفتن در امان نیست. اما میتوان کارهایی را انجام داد که هم اثر منفی مورد قضاوت قرار گرفتن کاهش یابد و هم حجم قضاوتها در طول مکالمه.قضاوت امری اجتناب ناپذیرشما همیشه در حال قضاوت کردن هستید. حتی ممکن است از آن با خبر هم نباشید. هم اکنون نیز که در حال خواندن این متن هستید، ذهن شما مشغول قضاوت کردن متن است. در واقع ذهن ما طوری به لحاظ تکاملی برنامه ریزی شده است که دایما برای زنده ماندن، در حال قضاوت کردن محیط اطرافش است. از این رو در زندگی ما، قضاوت کردن جای خود را دارد و لازم است. اما ارتباط آغشته به قضاوت تاثیر بسیار منفی بر روابط دارد.پژوهشها ثابت کردهاند، انسانها به طور متوسط هنگام گوش دادن تنها 25 درصد از حرفهای طرف مقابل را گوش میدهد. مابقی آن، نتیجه گیری ذهنی آنها از صحبتهای طرف مقابل، و آماده کردن خود برای پاسخ دهی، است. بنابراین میتوان گفت، قضاوت در مکالمات بلا استثنا اتفاق میافتد و هیچ کس از مورد قضاوت قرار گرفتن در امان نیست. اما میتوان کارهایی را انجام داد که هم اثر منفی مورد قضاوت قرار گرفتن کاهش یابد و هم حجم قضاوتها در طول مکالمه.باید بدانیم قضاوتها بر پایه حقایق نیستند، آنها بر پایه افکار و احساسات ما هستند. قضاوتهای ما، مبنی بر نحوهای که دوست داریم چیزی، همانطور که ما فکر میکنیم باشد، است. زمانی که ما چیزی را قضاوت میکنیم منتظر تایید یا عدم تایید آن از جانب دیگران هستیم. چه قضاوت ما مورد تایید قرار بگیرد، و چه نه، آن را به باورهای قبلی مان اضافه میکنیم. در این صورت بنابر ارزش هایی که داریم، فکر قضاوتی مان را تعدیل میکنیم و یا آن را بیشتر از پیش در ذهنمان پررنگ میکنیم.انسانهای نتیجه گرا، قضاوت گرا نیز هستند. هر چه یک انسان ذهن قضاوت گرا داشته باشد، دوست دارد هر چه سریعتر نتیجه گیری کند. بنابراین زمانی که با کسی وارد مکالمه میشوند، نمیتوانند تا انتهای صحبت صبر کنند و در آخر یک نتیجه گیری کلی داشته باشند. آنها بر اساس افکار و نتیجه گیریهای ذهنی خود، شروع به قضاوت کردن طرف مقابل میکنند که همین امر موجب میشود، درک درستی از صحبتهای طرف مقابل نداشته باشند. و دست اخر ارتباطی مخرب، میان آن دو نفر، رقم میخورد (ارتباط موثر در دوره من برتر، من برتر دوره تغییر و تحول یک ساله).خوب است بدانید، اینکه شما دایما خود را مورد قضاوتهای سخت گیرانهی خود، قرار دهید نیز، شما را در معرض قضاوتهای بی پایان دیگران قرار میدهد. زیرا شما با قضاوتهای مکرر خود، اعتماد به نفس خودتان را کاهش میدهید و در برابر قضاوتهای دیگران آسیب پذیر میشوید. از طرفی هر چه اعتماد به نفستان پایینتر بیاید، همان قدر از ارتباط موثر دور خواهید شد ( اعتماد به نفس در دوره من برتر، من برتر دوره تغییر و تحول یک ساله). در همین راستا دانشمندان به این نتیجه رسیدهاند که هوش هیجانی بالا یکی از عوامل اصلی قضاوت نکردن در مکالمات است. به خصوص خودآگاهی از جمله مواردی است که باید فرد برای یک ارتباط موثر داشته باشد ( خود آگاهی در دوره من برتر، من برتر دوره تغییر و تحول یک ساله).بدترین شنوندهها چه کسانی هستند؟زمانی که در حال گوش دادن به صحبتهای کسی هستید و افکار قضاوتی به ذهنتان میرسد، اجازه دهید فکرتان همانطور که هست، باشد (برای مطالعه بیشتر در این زمینه میتوانید تکنیکهای درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد را بررسی کنید) و لزومی ندارد هر آنچه را که به ذهنتان میرسد بیان کنید. به اصطلاح وسط حرف دیگری نپرید! این را بدانید، اصلا لزومی ندارد شما تمام عقاید و افکارتان را، در مواقعی که با کسی مشغول به صحبت کردن هستید، با او در میان بگذارید. افرادی که عادت دارند وسط حرف طرف مقابل، با هر جمله او اظهار نظر کنند، باید بدانند که با این عادت بدشان، ، بهترین ارتباطها و مکالمات را نیز تلخ میکنند.در زیر به 5 عادت مخرب بدترین شنوندهها اشاره شده است. با خواندن این موارد کمی فکر کنید ببینید آیا دور و بر خود با فردی این چنینی برخورد کردهاید؟ تجربه تان از مصاحبت با او چگونه بوده است؟ آیا خودتان نیز چنین عادت هایی دارید؟ 1 . اشتیاق دارند میان حرف طرف مقابل موافقت و مخالفت خود را مرتبا اعلام کنند. 2 . اشتیاق زیادی برای صحیح کردن کلمات و صحبتهای طرف مقابل دارند. 3 . اشتیاق زیادی به شوخی کردن با طرف مقابل، میان صحبت هایش دارند. با این کار ممکن است خنده به لبان جفتشان بیاورد، ولی در اخر باعث میشود، حرفهای طرف مقابل خوب شنیده نشود. 4 . مانند بازجوها، میان صحبتهای طرف مقابل، بسیار از او سوال میپرسند. 5 . اشتیاق زیادی به راهکار دادن میان حرفهای طرف مقابل دارند.افرادی که این عادتهای مخرب را دارند، موجب میشوند به مرور طرف مقابلشان از صحبت کردن با او منصرف شود، و ترجیح دهد با فرد دیگری به صحبت بنشیند.راهکارهای ساده و کوتاه برای دوری از قضاوت در مکالماتاین جمله را در پس ذهن داشته باشید " به جای قضاوت کردن، کنجکاو باش" و با این پیش فرض، به راهکارهای زیر توجه کنید:زمانی که با صحبتهای کسی مخالف هستید، به جای قضاوت کردن بر مبنای تفکرات و باورهای خود، روی حقایقی از صحبتهای فرد که میتوانید صحت آن را بررسی کنید، متمرکز شوید.قبل از نتیجه گیری در ذهن خود، به طور کامل به صحبتهای فرد گوش دهید.هر زمان سوالی برایتان پیش آمد که این حرف او به چه معنی است، به طور واضح از او بپرسید، چرا اینگونه فکر میکنی؟زمانی که از شما بپرسد نظرت چیست؟ آنگاه میتوانید نظر خود را به این صورت بیان کنید: ابتدا به یکی از نقات قوت صحبت هایش اشاره کنید، سپس عقیده خود را درباره صحبت هایش بگویید و از او نیز نظرش را درباره عقیده خود بپرسید.به جای ابراز موافقت و مخالفت در میان حرفهایش، در انتهای صحبتش او را با افقهای جدیدتر آشنا کنید.زبان بدن بدون قضاوت داشته باشید (رها و بدون گره نشستن)، و به جای کلمات "خوب است، درست است، بد است." از کلمه "چه جالب" استفاده کنید.تمرکزتان را فقط بر کلماتی که میشنوید و اتفاقاتی که در حال رخ دادن است، بگذارید، و اجازه ربط دادن و نتیجه گیری ذهنی به خود ندهید، برای این کار میتوانید یک کش نازک به مچ دست خود ببندید و زمانی که خواستید در ذهن خود نتیجه گیری و قضاوت انجام دهید، آن را بکشید.به جای ابراز مستقیم مخالف خود در ابتدا، از او بپرسید آیا دوست یا آشنایی دارید که با نظرت مخالف باشد؟ آنها به تو چه میگویند.از او بپرسید چه شواهدی در صورت وجود، میتواند نظرت را درباره این موضوع تغییر دهد؟ارتباط بدون قضاوت از طریق ذهن آگاهیبرای اینکه بتوانیم ارتباطی موثر به دور از قضاوت با کسی برقرار کنیم، باید بتوانیم ذهن آگاه باشیم و رفتارها و گفتارهای خود را از بالا ببینیم. یعنی مثل یک ناظر بر افکار و اتفاقات جاری باشیم. ذهن آگاهی یعنی، تجربه کردن و بودن در زمان حال بدون قضاوت کردن آنچه که در حال رخ دادن است. پژوهشها نشان داده است با استفاده از تکنیکهای ذهن آگاهی میتوانیم به مرور در مکالماتمان از قضاوت کردن طرف مقابل جلوگیری کنیم و روند ارتباطمان را موثر و لذت بخش رقم بزنیم.گفتنی است قبل از اینکه بخواهیم تمرینات ذهن آگاهی را برای یک مکالمهای عاری از قضاوت انجام دهیم، بهتر است در قدم اول، اصول زیر را رعایت کنیم: 1 . دسته بندیها و کلیشه هایی که از افراد دوروبرمان در ذهنمان ساختیم را باید از بین ببریم و آنها را دوباره از نو بسازیم. 2 . برای از نو ساختن این طبقات باید هوشیار باشیم ودرباره آنها اطلاعات جدید دریافت کنیم. به خصوص به دنبال آن دسته از اطلاعات باشیم که کلیشههای ذهنی ما را زیر سوال میبرد. 3 . باید نسبت به اولین واکنشی که ذهن ما به صحبتهای طرف مقابل نشان میدهد هوشیار باشیم. مغز ما برای یک فکر قضاوتی، تنها به یک دقیقه نیاز دارد و طی آن یک دقیقه برای فرد مقابل قضاوتی را آماده میکند!تمرین اول: اسکن ذهنآگاهانه بدناسکن ذهنآگاهانه بدن که برای مراجعان دارای درد جسمی و دیگر مراجعان ایدهآل است با اسکن های سنتی بدن متفاوت است زیرا در شیوه سنتی آن سعی در جهت آرامسازی هر بخش از بدن صورت میگیرد ولی در شیوه مدرن آن روی مشاهده بخشهای متفاوت بدن بدون آرامسازی هر بخش بدن، تمرکز و ت کید میشود. طرح کلی اسکن ذهنآگاهانه به شکل زیر است:مقدمه: در حالتی بنشینید یا دراز بکشید که حس کنید راحت هستید. چند نفس عمیق بکشید تا توجهتان به سمت درون معطوف شود. شایدترجیح بدهید تا چشمها یا بخشی از پلکتان را ببندید و آرام به جایی خیره شوید. حالا میخواهیم تا یک اسکن ذهنآگاهانه از بدن داشته باشیم که نیازی به تلاش از سوی هیچ بخشی از بدن ندارد. نیازی نیست که سعی کنید تا بخشی از بدنتان را آرام کنید. تنها لازم است که احساستان را دریابید، مثل تماس بخشهایی از بدنتان با پارچه، گرما، خنکی، درد، گنگی یا بی حواسی - یا کمبود حس، بدون قضاوت یا ارزیابی. در طول این تمرین صرفا به ذهنتان توجه کرده و آن را آرام کنید.انگشت پای چپ: کار را با توجه به انگشت بزرگ پای چپ شروع کنید. به هر حسی که در آن دارید توجه کنید. حس کفش، حس زمین زیر پا، گرما یا خنکی یا درد. شاید هیچیک از اینها را احساس نکنید که خیلی هم خوب است. فقط توجه داشته باشید که چه احساساتی در آن لحظه دارید و سعی نکنید تا در مورد خوبی یا بدی آنها قضاوت کنید، فقط به آنها توجه کنید.پای چپ: حالا توجهتان را به کل پای چپ معطوف کنید. دوباره به هر حسی که در پای چپتان دارید توجه کنید. به مشخصههای درد توجه کنید: آیا شدید است یا کم؟ نبض میزند، حرکت میکند و یا ثابت است؟ آیا سرد است، داغ است یا هیچیک؟ در مورد درد کنجکاو باشید.پای راست: حالا توجهتان را به روی پای راست معطوف کنید. احساساتی که در آن دارید بشناسید: خنکی، گرما، حس کفش، کف زمین، هرگونه ناراحتی، صرفا به این احساسات بپردازید و نه چیز دیگر.پاها: تمرکزتان را به روی مچ پا و ساقهای هر دو پا معطوف کنید. به هر احساسی که در آنها دارید توجه کنید. شاید هیچ حسی در آنها نداشته باشید. البته این نیز خوب است. یا شاید حس کنید که لباس آنها را پوشانده است، هوای اتاق یا درد را حس کنید. فقط به اینها توجه کنید. به قضاوت در مورد آنها فکر نکنید. این کار را با زانوها و رانها نیز تکرار کنید.باسن و لگن: حالا توجهتان را بهسوی باسن و لگن معطوف کنید. چه احساساتی در آنجا دارید. آنها ممکن است گرم، بی حس، دردناک باشند و یا هیچیک نباشند. فقط به اینها توجه کنید و در مورد آنها قضاوت نکنید.پشت و شانه ها: توجهتان را به بخشهای بالاتر معطوف کنید، بخشهایی که بسیاری از افراد در آنها درد دارند. شاید چیزی را حس کنید و یا نه. فقط به آنها توجه کنید. اگر دردی در آنجا دارید در مورد آن کنجکاو شوید. توجه داشته باشید که آیا داغ هستید یا سرد، اعضایتان دردناک هستند یا بی حس، نبض دارند یا خیر.کنجکاو باشید و تنها به ویژگی های ظریفی توجه کنید که در آنها وجود دارند بدون اینکه در مورد خوبی یا بدی آنها قضاوت کنید.شکم و سینه: حالا به سراغ شکم و سینه بروید و ببینید در این ناحیه از بدن چه میگذرد. شاید احساس فشار یا باز بودن، احساس سیری یا سبکی، درد یا ناراحتی داشته باشید. فقط به آن چیزی که هست توجه کنید.گردن و سر: حالا توجهتان را بهسوی گردن و پایه جمجمه تان معطوف کنید. ببینید آیا آنها حسی دارند یا خیر. مثل حس سفتی، خنکی، گرما، گنگی. فقط به این احساسات توجه کنید. سپس به ترتیب به دریافت حسهای پیشانی، چشمها، بینی، دهان و فک و گونهها بپردازید.مرحله پایانی: حالا یک لحظه زمان صرف اسکن کل بدنتان کنید و ببینید چه چیزی در آنها حس میکنید. آیا بخشهایی هستند که حس کنید با بقیه متفاوت هستند؟ آیا درد قابلتوجهی در آنها حس میکنید؟ آیا بخشهایی هستند که اصلا حسی در آنها نباشد؟ آیا بخشهایی گرمتر از بخشهای دیگر هستند؟ فقط به این احساسات توجه کنید. شاید بخواهید تا لحظهای زمان صرف کرده و ببینید که بدنتان چگونه در مقایسه با زمان شروع کار عمل میکند. زمانی که آماده هستید، چند نفس عمیق بکشید و چشمهایتان را باز کنید.مدیتیشن: فعالیتهای روزمرهاین تمرین برای عملگراها بسیار مناسب است، یعنی بهکارگیری ذهنآگاهی در تمرینات روزمره درباره هر یک از تجربیات متعددی که ذهن ما معمولا متوجه آنها نیست مثل پرکردن یک لیوان آب یا روشنکردن اجاق گاز. برای این کار باد حضوری ذهنآگاهانه در هر یک از وظایف متعدد روزمره از طریق آرامکردن ذهن و صرفا تمرکز روی کاری که در حال انجام آن هستید، داشته باشند.فعالیتهای متداول مربوطه عبارتاند از:شستن ظرف هاشستن دست هاحس کردن آب در زمان دوش گرفتن یا حمام کردنگوش کردن به دو صدای اول زنگ تلفننوشیدن چند جرعه اول چایی یا قهوه صبحخوردن سه لقمه اول غذانشستن ذهنآگاهانه پشت فرمان ماشین در چراغقرمز در زمانترافیکحسکردن نسیم از پنجره ماشینگوش کردن به صداهای بیرونینوشیدن یک جرعه آببو کردن یک گللمس کردن پارچهو یا هر تجربه دیگری در زندگی که میتوان آن را به شکلی ذهنآگاهانه انجام داد. هرقدر که آن کار سادهتر باشد، نتیجه بهتر خواهد بود.تنفس ذهنآگاهانه:در حالیکه ذهنتان را آرام میکنید، روی نفس کشیدنتان تمرکز کنید.کار را با تمرکز روی قابل توجهترین نفس کشیدن شروع کنند که معمولا بالا و پایین رفتن شکم یا احساس داخل شدن هوای خنک یا گرم به درون ریهها و خارج شدن آن از بینی میباشد.زمانی که حواستان پرت میشود سعی کنید دوباره تمرکز کنید: یعنی زمانی که ذهن دچار حواسپرتی میشود (که میتواند بارها و بارها در هر دقیقه اتفاق بیفتد)، بهآرامی و با همدردی دوباره سعی کن حواست را جمع کنی. ت کید: عنصر کلیدی در این تمرین، تمرکز دوباره بدون سرزنش کردن خود است. وقتی حواستان پرت میشود باید صبور باشید، شرایط را درک کنید و با خودتان همدردی کنید.برای جلوگیری از حواس پرتی نیز میتوانید روی شمردن هر نفس تا شماره 10 و سپس بازگشتن و شروع از نو متمرکز شوید. و یا یک کلمه یا عبارت تکراری مثل "آرامش" و سپس نفس به داخل، دوباره "آرامش" و نفس به خارج را با خود بگویید.تمرینات ذهن آگاهی گستردگی زیادی دارند که در این مقاله به سه تای آنها اشاره شد. برای شروع، یکی از این تمرینها را انتخاب کنید و به طور منظم، روزانه به مدت 5 الی 10 دقیقه انجام دهید. راز اثر بخشی ذهن آگاهی بر آرامش ذهنتان و قضاوت نکردن در مکالمات، انجام منظم تمرینها است. اثر بخشی ذهن آگاهی بر تنظیم سلامت روان انسانها به قدری زیاد است که در درمان و روند بهبودی بسیاری از اختلالات جسمی نظیر سرطان، بیماریهای قلبی، صرع، دیابت نوع دو، و .، و همچنین بسیاری از اختلالات روانی نظیر افسردگی، اضطراب، اختلالات خوردن، اختلال وحشت زدگی و . استفاده میشود ( برای سفارش کتاب ذهن آگاهی و پذیرش در زوج و خانواده درمانی، کلیک کنید).چند نکته پایانی درباره قضاوت کردنبرای داشتن ارتباط به دور از قضاوت فهمیدن فرهنگ طرف مقابل بسیار بسیار حایز اهمیت است. زیرا برخی حالات چهره و برخی جملات در فرهنگهای مختلف، مفاهیم متفاوتی دارد. همچنین در مواقعی که فرهنگهای مختلفی بین دو طرف مکالمه وجود دارد، باید بدانند به طور جدی از نصیحت کردن طرف مقابل بپرهیزند.برای اینکه بتوانیم ارتباط بدون قضاوت داشته باشیم، باید محیطی که درآن صحبت میکنیم آرام و به دور از وسایل الکترونیکی باشد.برای جلوگیری از قضاوت باید بدانیم انسانها ارزشهای متفاوتی دارند. اگر آنها، مطلبی را میگویند که به مذاق ما خوش نمیآید، همیشه به این معنی نیست که آنها اشتباه میکنند، آنها در حال پیروی از ارزش هایشان هستند.برای به حداقل رساندن مورد قضاوت قرار گرفتن در مکالمهای، در صحبت هایتان به نقاط مثبت طرف مقابل اشاره کنید.در آخر نیز باید بگویم، قضاوت کردن راحتترین راه برای تبریه کردن خویش و ضربه زنندهترین گزینه در روابطمان است. چقدر برای رفع این مساله در زندگیمان و افزایش کیفیت ارتباط هایمان دغدغه داریم؟موضوعات مرتبط:محصول جلوگیری از قضاوت کردن در ارتباط (دکتر محمد کاظم زاده)کتاب ذهن آگاهی و پذیرش در زوج و خانواده درمانیاین مقاله برگرفته شده از مقاله علت قضاوت کردن درباره دیگران چیست؟ |
عیدی پستی از یک دوست دیروز بعد از اینکه بارها جلسات فیزیکی مان را در این ایاملغوکردیم بالاخره دل به دریا زده و اولین جلسه مجازی دو ساعتهای را با ارسال ویس تجربه کردیم خیلی راحت، شیک و تمیز یکی دو جا پیش بینی هایی را دیدم که تاریخ به قبل و بعد کرونا تقسیمخواهد شد. کم کم داریم به زندگی با کرونا و در کنار کرونا با جدی گرفتن توصیههای ایمنی و پیشگیرانه خو میگیریم واین ویروس ریز بشدت و با سرعت در حال تغییر سبک زندگی و تحمیل سبکی جدید از آن در سطحی جهانی است از اقتصاد گرفته تا سیاست و فرهنگ و حتی تابوها و کلیشههای بسیاری .در جامعه ما همزمان با چالش لبخند و .، چالش فرهنگ هم نانوشته و در عمل راه افتاده است که امیدواریها را به نهادینه شدن فرهنگ و مسیولیت شهروندی در آینده نزدیک دوچندان کرده است. شهروند مسیول، امروز و در این مقطع حساس و تعیین کننده با"به خانه بازگشتن" و "در خانه ماندن" و شکستن زنجیره ابتلا و شیوع، حق شهروندی سلامت خود و دیگران را پاس داشته و در شکست کرونا سهیم میشود تا بذر امید به روزهای بهتر در دلها جوانه بزند و ریشه بدواند. |
وضعیت کتاب و کتابخوانی در ایران چگونه است ! وضعیت کتاب و کتابخوانی در ایران چگونه است !همانطور که میدانید کتاب و کتابخوانی در ایران یکی از مهمترین ابزارهای آموزشی میباشد به طوری که از گذشته تاکنون مورد توجه بسیاری از مردم و مدارس قرار گرفته است .امروزه دسترسی به آن نسبت به گذشته آسانتر شده وهمگی میتوانند از آنها استفاده کنند .موقعیت کتاب و کتابخوانی در کشور ما :کتاب نقش مهمی را در زمینه پیشرفت فرهنگ و تمدن در هر کشور ایفا میکند ، در غیر اینصورتکشور پیشرفتی نخواهد داشت . با وجود شبکههای اینترنتی و رسانهای فراوان درکشور همچنانجایگاه کتاب حفظ شده و هیچ رسانهای نمیتواند جای کتاب را پر کند .وضعیت کتاب و کتابخوانی در ایران چگونه است !کتاب خوانی اجباری در کشور :خوشبختانه هیچ گونه اجباری مبنی بر کتاب و کتابخوانی در ایران برای مردم وجود ندارد .تنها زمینهای که کتاب خوانی اجبار شده است برای دانش آموزان و دانشجویان میباشد.که علیرغم تصور خیلیها اینکار نه تنها موجب کسالت و دوری دانش آموزان و دانشجویان از کتاب نمیشود ، بلکه موجب اینجاد علاقه در آنها نسبت به کسب علم و آگاهی و آشنایی با هرگونه مسایل جامعه میشود.ما روزانه شاهد پیشرفت چشم گیری در زمینه علمی ، فرهنگی و فناوری و . در کشورخود هستیم .به گفته بسیاری از کارشناسان مهمترین عامل خرید و مطالعه برخی کتابها توسط مردم ، گرفتن مدرک تحصیلی یا شغلی و . است .هرکسی در جامعه آزاد به انتخاب است که خوشبختانه جوانان کشور ما بهترین انتخاب را در زمینه کتاب و کتابخوانی دارند ، آنها با مطالعه کتابهای فراوان در زمینهها و موضوعهای مختلف زمان خود را بیهوده هدر نمیدهند و به دنبال کسب آگاهی بیشترهستند. - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - کانون فرهنگی آموزشی کتاب عباسی |
نکات کلیدی و ارزشمند برای تربیت جنسی کودکان زیر 7 سال/ لازم نیست دست و پای خودتان را گم کنید و لب ورچینید یکی از مهمترین وظایف هر پدر و مادری، تربیت فرزندانشان است. اگر کودکی در خانواده به درستی تربیت نشود میتواند علاوه بر اینکه اعضای خانواده را دچار مشکل کند، در جامعه نیز مشکل زا باشد. تربیت باید در حوزههای مختلف صورت گیرد، تربیت اخلاقی، اجتماعی، مذهبی، فرهنگی و جنسی از انواع مختلف تربیت هستند.اصل اول: تربیت جنسی، لازمه تربیت کاملبرخی از افراد فکر میکنند که در امر مسایل جنسی نباید اقدام خاصی را برای کودکان داشته باشند و برخی دیگر فکر میکنند هر چه کودکشان زودتر و در منزل با این مسایل آشنا بشود میتواند آسیب کمتری را در فرزندشان ایجاد کند. در صورتی که اگر والدین در مورد تربیت جنسی کودکانشان حساسیت به خرج ندهند و آن را در چهارچوب خودش انجام ندهند، میتواند ناخواسته فرزندشان را دچار مشکل کنند. یکی از این مشکلات ممکن است بیداری زودهنگام مسایل جنسی در آنها باشد.اصل دوم: مراقبت والدین در رابطه با خود ( مناسبات جنسی)یکی از اصول مهم تربیت جنسی کودکان زیر سن 7 سالگی، نحوه برخورد والدین با یکدیگر هست. والدین باید در نوع برخوردی که با یکدیگر در حضور فرزندانشان دارند، حد و مرزهایی را رعایت کنند.کودکان باید متوجه دوست داشتن والدینشان و محبتی که بین پدر و مادرشان است، بشوند تا هم احساس امنیت کنند و هم اینکه محبت کردن به همسر را آموزش ببینند ولی باید این نوع محبت بین والدین بسیار با برنامه و دقیق باشد تا حس کنجکاوی جنسی فرزندان را برانگیخته نکند. رسول خدا (ص) هم فرمودهاند: اگر طفل شیرخوار شاهد روابط جنسی باشد و بعدها این طفل اگر از انحراف سر در آورد، پدر و مادر باید خود را در این انحراف مقصر بدانند.اصل سوم: خواب و استراحتبهتر است از حدود 6 ماهگی محل خواب کودک از والدینش جدا بشود. ولی باید اتاق خواب به گونهای باشد که والدین بتوانند به راحتی صدای گریه کودک را بشنوند تا به نیازهایش رسیدگی کنند. همچنین والدین باید به کوکان یاد بدهند که هیچ گاه بدون در زدن و اجازه نگرفتن وارد اتاق والدینشان نشوند.اصل چهارم: شوخی و مزاحوالدین باید مراقب نوع شوخی هایی که با یکدیگر در حضور فرزندشان میکنند باشند. در این شوخیها در حضور فرزندان باید نکات اخلاقی رعایت شود.اصل پنجم: آرایش زوجها برای همدیگردر اسلام آراستن زوجها برای همدیگر مستحب است ولی باز والدین باید رعایت مفاهیم اخلاقی در این زمینه را در حضور فرزندشان داشته باشند. مادران در زمانی که فرزندشان در کنارشان هستند بهتر است آرایشهای غلیظ و نامتعادل را نداشته باشند.اصل ششم: رعایت پوششوالدین در زمان حضور فرزندانشان باید در پوشش خود دقت کافی را داشته باشند. در این اصل نیز باید تعادل رعایت بشود. پوشش پدر و مادر نباید به گونهای باشد که اندامهای جنسی آنها را نشان بدهد. پوشیدن لباسهای تنگ و کوتاه نیز به والدین توصیه نمیشود به ویژه در حضور فرزندان با جنس مخالف.اصل هفتم: تماشای فیلموالدین باید به نوع فیلم هایی که قرار است نگاه کنند نیز توجه کافی را داشته باشند نیز رسانهها تاثیر مهمی در پرورش کودکان میگذارند.اصل هشتم: مراقبت والدین در رابطه با فرزندانوالدین علاوه بر اینکه باید به نوع ارتباط خودشان با یکدیگر در حضور فرزندشان باشند، باید به مسایلی در رابطه با خود فرزندان نیز توجه داشته باشند و با رعایت اصولی خاص با آنها رفتار کنند.اصل نهم: شستشو و تطهیر، پوشش و لباسوالدین در شستشوی فرزندان باید دقت کافی را داشته باشند. توجه داشته باشید که شستشوی کودک تان به گونهای نباشد که نواحی جنسی اش به ویژه آلت تناسلی اش تحریک شود. در رابطه با حمام کردن کودکان هم باید به این نکته اشاره کرد که از سن 3 سالگی هر کودکی باید با والد جنس موافق خودش به حمام برود و اگر بنا به هر دلیلی این کار امکان پذیر نبود در صورتی میتواند با والد جنس مخالفش به حمام برود که لباس کامل بر تن والد باشد. به طور مثال از 3 سالگی دختر باید با مادرش به حمام برود و در صورتی میتواند با پدرش به حمام برود که لباس کامل بر تن پدر وجود داشته باشد. پدر و مادر عزیز به این مساله هم دقت داشته باشید که در حضور فرزندان جنس مخالفتان به تعویض لباس هایتان نپردازید.اصل دهم: ختنهبهتر است که ختنه نوزادان پسر در اولین فرصت و در روزهای اولیه تولدش انجام شود. البته برای اینکار حتما باید نظر پزشک متخصص نوزادان در نظر گرفته شود. بهترین زمان میتواند بین هفته اول تا چهارم تولد باشد تا آلت تناسلی نوزاد بیش از اندازه تحریک نشود.اصل یازدهم: نوازشپدر و مادرها باید فرزندانشان را نوازش کنند تا از این طریق به آنها بفهمانند که دوستشان دارند ولی باید به این نکته نیز توجه داشت که نوازش هیچگاه در نواحی دستگاه تناسلی فرزندان و مناطقی که به عنوان نواحی جنسی به حساب میآید نباشد.اصل دوازدهم: دستکاریها و لمس هاباید از همان سنین پایین از حدود 4 سالگی به کودکان نواحی خصوصی بدنشان آموزش داده شود و به آنها گفته شود که چه کسانی میتوانند به آن نواحی دست بزنند و چه کسانی نمیتوانند. همچنین باید از آنها خواست تا اگر کسی دیگر به این مناطق دست زند، فورا به پدر و مادرشان اطلاع بدهند و از بیان این مساله نزد والدینشان نترسند. والدین حتما باید اطلاعات خود را در زمینه برخورد با کودکانی که با آلت تناسلی خود بازی میکنند را نیز، بالا ببرند.رومینا سادات تجاره، کارشناس ارشد مشاوره - بخش خانواده ایرانی تبیان |
کودک همسری و 6 پیامد آن با عرض سلام و احترام خدمت کاربران گرامی. همراه ما باشید تا در این مقاله به توضیح و بررسی کودک همسری و 6 پیامد آن بپردازیم.کودک همسری به ازدواج دختران و پسران در سنین پایین و قبل از سن قانونی گفته میشود. باعرض تاسف این روزها شاهد کودک همسری علی الخصوص در مناطق محروم و روستاهای دورافتاده هستیم. امید است روزی برسد که دیگر شاهد رخ دادن این فرهنگ اشتباه نباشیم.محرومیت از تحصیلهنگامی که کودک ازدواج کرده و وارد زندگی زناشویی میشود، در اغلب موارد همسر وی با تحصیل او مخالفت کرده و به او اجازه تحصیل نمیدهد. متاسفانه بعضی از خانوادهها معتقدند که وقتی دختری ازدواج میکند، پس از ازدواج باید در خانه مانده و فقط به کارهای خانه رسیدگی کند. بنابراین دختران پس از ازدواج معمولا به تحصیل باز نمیگردند.از طرفی ممکن است دختر، خود تمایلی به تحصیل نداشته باشد زیرا او به اندازه کافی بالغ نشده و نمیتواند هم وظایف زندگی متاهلی خود را انجام دهد و هم به تحصیل بپردازد.در نتیجه یکی از مهمترین پیامدهای کودک همسری، بازماندن از تحصیل و پایین ماندن سطح سواد و فرهنگ کودکان میباشد.محرومیت از تحصیل کودکانآسیب پذیری در برابر بیماریهای مقاربتییکی از مهمترین پیادمدهای کودک همسری، موضوع سلامتی مادر و فرزند است. به نوعی ازدواج کردن در کودکی میتواند جان مادر و یا فرزند را به خطر بیندازد. وقتی کودک در سن کم باردار میشود، مسایل و سختیهای زیادی را باید تحمل کند. این کودکان ممکن است به بیماری مقاربتی، ایدز ،سرطان رحم و . هم مبتلا شوند به این دلیل که آنها هنوز بالغ نشدهاند و بدنشان ممکن است ضعیف باشد و یا ممکن است از طریق همسرخود به این بیماریها مبتلا شوند زیرا همسر آنها اغلب سن بیشتری داشته و ممکن است به جز همسر خود با افراد دیگری هم ارتباط داشته باشد. آسیبهای روانی و عاطفییکی از تاثیرات منفی کودک همسری، آسیبهای روانی و عاطفی است. در واقع وقتی کودک در سن کم تن به ازدواج میدهد، یکباره وارد دوره جدیدی از زندگی شده و مسیولیتهای زیادی را باید بر عهده بگیرد و از آنجایی که هنوز در دوران کودکی سیر میکند و آمادگی لازم برای عهده دار شدن مسیولیتهای ازدواج ندارد، دچار افسردگی و استرس و اضطراب میشود. در نهایت این کودکان در برابر سختیهای زندگی و فشارهای روانی ممکن است تن به خودکشی دهند یا فرار کنند. از طرفی ممکن است طرز فکر این کودک و همسر بالغ او باهم متفاوت بوده و دایما درگیر اختلاف نظر و بحث باشند. البته در معدود ازدواج هایی که در سن پایین اتفاق میفتد ممکن است این مشکلات وجود نداشته باشند.آسیب روانی کودک طلاق عاطفی و ازدواجهای ناپایداریکی دیگر از پیامدهای مهم کودک همسری، طلاق و ازدواج ناپایدار میباشد و همانطور که میبینیم امروزه شاهد بسیاری از ازدواجهای ناموفقی هستیم که باعث صدمه دیدن کودکان حاصل از این ازدواجها نیز میشود. بسیاری از کودکان هستند که خود حدود 15 سال سن دارند و متاسفانه مطلقهاند و هم چنین دارای فرزند نیز میباشند.طلاقافزایش خشونتهای خانگی علیه زناناز دیگر پیامدهای کودک همسری میتوان به مسیله خشونت و سواستفاده اشاره کرد خشونت و آزار جسمی در میان این کودکان بیشتر مشاهده میشود و اینگونه حقوق زنان نقض میشود. این عوامل بحث برابری جنسیتی را نقض میکند.خشونت علیه زنانتبعات منفی برای پسراندراین بحث ممکن است برای ما سوال ایجاد شود که آیا کودک همسری برای پسران نیز تبعات منفی دارد یا خیر؟در پاسخ به این سوال باید گفت که این آسیب اجتمایی نه تنها باعث آسیب رساندن به دختران میشود، بلکه برای پسران هم تبعاتی دارد که در ادامه به آن میپردازیم.وقتی یک پسر در سن پایین ازدواج میکند، مسیولیتهای زیادی را باید عهده دار شود. او باید به سختی کار کند و نان آور خانه باشد. پسران در سن کم آمادگی قبول کردن این مسیولیت سنگین را ندارند و ممکن است این فشارها و سختیهای زندگی باعث شود همسر و فرزندان خود را ترک کند. مشکلات کودک همسریامیدوارم این مقاله برای شما مفید بوده باشد و همچنین به شما پیشنهاد میدهیم برای مطالعه بیشتر دررابطه با کودک همسری اینجا کلیک کنید. شما با کودک همسری موافقید؟ نظر شما در رابطه با این آسیب اجتمایی چیست؟نظرات و پیشنهادات خود را برای ما بنویسید. |
اکوسیستمسازی برای کودک سینا با من قهر میکند گاهی که چرا پینگ بازیهایش بالاست، علی در مورد پلتفرم آموزش مدرسهاش توضیح میدهد و همین چند روز پیش محمد مرا نشانده و یادم میدهد تا از فیلیمو برایش کارتون بگذارم. با تعجب که نگاهش میکنم میپرسد: تو با بابایت نمینشستی کارتون ببینی؟ اینها تجربههای زیسته و روزمره من است با کودکانم. تجربههایی که شاید نمیگذارند دغدغه کودک در فضای مجازی برایم هیچوقت کم شود و البته همین تجربه زیسته است که مرا در حیرت از نگاههای سادهانگارانه برخی میبرد.پایداری کارها و برنامهها برآمده از نگاه سیستمی به موضوعات است. نگاه سیستمی است که امکان ایجاد و ساخت سیستمی پایدار و خوداتکاء را فراهم میکند. کم نیستند برنامههایی دولتی که وابسته میماند به یک مدیر، با آمدناش شروع میشود و با رفتناش تمام. این نگاه سیستمی به موضوع است که مفهوم اکوسیستم را تولید میکند. میزان سیستمی نگاه کردن ما به موضوعات است که در راهحلها و دعواهایمان نمایش داده میشود.وقتی به موضوع کودک در فضای مجازی نگاه میشود دوباره ما با همین دو نوع نگاه روبهرو هستیم. نگاه اول، نگاه قطع و فیلتر است که نه متوجه آن میشود که آموزش مجازی برای کودک امروز بخشی از سواد است. سوادی که در دنیای ما یعنی سواد پرسشگری، یعنی سواد دسترسی و در یک کلام یعنی بدون آموزش مجازی ما هیچ سوادی نداریم. آنها همچنین فراموش میکنند که تنها راه پیشرفت یعنی جامعه آینده برخوردار از نسلی کارآفرین باشد.اما نگاه سیستمی یعنی درنظر گرفتن اجزاء مختلفی که بدون من و ما و بدون بودجه دولتی میتواند دوام بیاورد. به همین دلیل بود که از همان ابتدای کارم از مفهوم "اکوسیستم کودک" استفاده کردم. برای اکوسیستم کودک برنامهای داشتیم و آه اگر نگاههای تنگنظرانهنبودند! در کنار اکوسیستم استارتآپی که در این سالها شکل گرفت و حالا سهمی از اقتصاد دارد و سهمی بزرگتر از زندگی روزمره ایرانیان، شاید امروز اکوسیستم کودک نیز وضعیت قابل توجهی داشت اگر آن نگاههای تنگنظرانه کمی آگاهتر، کمی مسوولیتپذیرتر و کمی بیشتر این جهان را میشناختند.برای اکوسیستمسازی چند گام کلیدی را در نظر داشتیم که در ادامه آوردهام تا شاید بهاشتراکگذاریاش راه را برای تحققاش و رشدش بیشتر کند.گام 1 : برجستهسازی مساله کودکمساله کودک فراتر از دسترسی است. کودک در دنیای امروز که به نام دنیای تولیدمصرفگر (ترجمهای برای Prosumer از ترکیب دو واژه تولیدکنند+مصرفکننده) شناخته میشود کودک فقط مصرفکننده محتوای کودک نیست، بلکه درست در زمانی که مصرف میکند در حال تولید محتوا نیز هست.اینترنت فقط رسانه نیست که تنها به دنبال سواد رسانهای باشیم، بلکه محلی برای شکوفایی خلاقیت و کارآفرینی هم هست. کودک امروز اصلا تنها خودش را مصرفکننده نمیداند. روزی را به یاد میآورم که سینا میخواست برای همکلاسیهایش کلاس بگذارد. او در حال تولید محتوا برای همکلاسیهایش بود. این همان چیزی است که در برنامهریزی اهمیت داشت یا وقتی کودکان مشغول تماشای بازی کودک دیگر هستند یا مشغول ارایه تکالیف مدرسهشان.در روزهای ابتدایی نشستنام بر صندلی وزارت از بازیگران اکوسیستم استارتآپی دعوت کردم تا در مورد اکوسیستم کودک صحبت کنیم. برجستهسازی مساله کودک و تبدیل آن به یک دستور کار برای خودم و برای اکوسیستم را از آن زمان شروع کردم. در آن نشست تخصصی از بازیگران مختلف خواستم تا بخش کودک را یا به صورت مستقل یا به صورت بخش ویژه برنامهریزی کنند. مثلا فیلیمو بخش جدید کودک راهاندازی کند، یا کافهبازار بخش اپهای کودک و .به موازات از آموزش و پرورش خواستم تا سیمکارت کودک را به رسمیت بشناسد. مجوز فروش سیمکارت به نام دانشآموز و آمدن محتوای آموزشی بر روی اینترنت. سختافزار کودک هم مورد توجه بود، برای همین در نخستین بازدیدهای رسمیام به سراغ انارستان رفتم. به موازات این آمادهسازی ذهنی در رسانهها در موردش صحبت میکردم. راهاندازی رویدادهای دانشآموزی نیز در همین راستا بود. انواع رویدادهای دانشآموزی با همکاری آموزش و پرورشگام 2 : داستانهای موفقیتبرای شکلگیری یک اکوسیستم و ایجاد هویت برای آن نیاز به شناسایی بازیگران پیشرو است. همان بازیگرانی که زودتر از دیگران دست به کار ساخت اکوسیستم کودک میشوند. به همین دلیل بود که جشنواره "کودکآنلاین" را حمایت کردم. جشنوارهای که تلاش داشت کارهای بهتر را شناسایی و معرفی کند و زمینه را برای شکلگیری اکوسیستم کودک فراهم آورد. در دور نخست از انیمیشن شروع شد و در دوره دوم قرار بود اپلیکیشنها و خدمات کودک نیز به آن افزوده شود. اما در همین نقطه بود که انحصارگران و تنگنظران مانعگذاری را آغاز کردند. آنها شیفته قطع و فیلتر هستند، آنها هنوز نمیخواهند قبول کنند که تا زمانی که محتوای مناسب تولید نشود، هر دسترسی میتواند به معنای گسترش محتوای نامناسب است.جشنواره کودکآنلاین را متوقف کردند و شکایتها بردند. جشنوارهای که میتوانست به جای مخالفتها با مشارکتها بهبود یابد. برای مدارس نیز بر اساس همان رویکرد تولیدمصرفگر آموزشهایی برای دانشآموزان در نظر گرفته شد. دوباره همانها شروع به حمله کردند تا آن را هم محدود کنند. رویدادهایی که در آن آموزشهای کارآفرینی به گروههای دانشآموزی و به تفکیک مدارس دخترانه و پسرانه ارایه میشد و نهایتا تیمهای برتر وارد دورههای آموزشی پیشرفتهتر میشدند.همانهایی که با شکایتها جلوی کار وزارتخانه را میگرفتند و میگفتند محتوای فضای مجازی ربطی به شما ندارد و شما فقط مسوول سیم و کابل هستید همانها در رسانههایشان از فضای نامطلوب مجازی برای کودکان میگفتند.علیرغم همه موانع ما ادامه دادیم، با نیرویی کمتر، با تاثیر کمتر و با افسوس بزرگتر!گام 3 : نهادسازیبرای گسترش اکوسیستم کودک نیاز بود تا نهادهایی ایجاد شود که برخی از آنها را در ادامه آوردهام. هرچند به دلیل سنگاندازیها رویکرد از سمت محتوا به خدمات تغییر یافت.شتابدهنده: یکی از مهمترین نیازها شتابدهندههای تخصصی کودک است. کمک کردیم تا اولین شتابدهنده محتوای انیمیشن کودک ایجاد شود. یکی از ساختمانهای وزارتخانه را در اختیار تیم مجری قرار دادیم تا بتواند فراتر از آنکه تولید محتوا کند، در حقیقت تولیدکنندگان محتوا خروجیاش باشد.وام ارزان: برای حوزه کودک و حوزه آموزش دستورالعمل خاصی برای وام وجوه ادارهشده در نظر گرفتیم و البته یک قید مهم: اگر هر استارتآپی در حوزه کودک باشد میتواند 20 % افزون بر سقف، وام دریافت کند.آموزش کارآفرینی و استارتآپی: از نخستین گروههای آموزش کودکان حمایت کردیم و آموزش 3000 دانشآموز را به این گروهها سپردیم. با کمک آموزش و پرورش به بسیاری از شهرها گسترش دادیم.رویداد رقابتی: در حاشیه الکاماستارز که رقابت میان استارتآپها برقرار است، رویدادی خاص برای گروههای دانشآموزی ایجاد کردیم که امسال جایزهاش به 600 میلیون تومان رسیده است و تیمهای استارتآپی دانشآموزی در آن با هم رقابت میکنند.مدارس تابستانی: چند دوره مدارس تابستانی فناوری اطلاعات برگزار شد. مدارس تابستانی که در آن در هر دوره 10 روزه دانشآموزان و کودکان با کدنویسی آشنا میشدند.هنرستان فناوری اطلاعات: بر اساس توافقی که با آموزش و پرورش امسال انجام شد، هنرستانهای تخصصی فناوری اطلاعات امکان تحقق یافتند. در این چند ماه بیش از 10 درخواست تاسیس این هنرستانها برای ما ارسال شده است و امیدوارم تا پیش از شروع سال تحصیلی آینده یکی از آنها آغاز به کار کند.زیرساخت شبکه دانا: اما شاید کلیدیترین کاری که میتوانست و میتواند تحول جدی در این حوزه ایجاد کند شبکه اختصاصی مدارس کشور با نام دانا است. شبکه دانا یک شبکه اختصاصی است که اکنون بیش از 90 % مدارس ( 76400 مدرسه) به آن متصل هستند. اتصال و مصرف دو سال (در سقف مشخص) به صورت رایگان برای مدارس بوده است. این شبکه میتواند سیاستهای دسترسی مستقل داشته باشد و شاید اگر کسانی مشغول منفعت شخصی و گروهی نبودند، راهکار بهتری برای اتصال دانشآموزان بود.سخن آخرسنگاندازیهای بسیاری را در این مدت دیدم. اما اگر بخواهم تجربهام را خلاصه کنم در این جملات هستند:سیاست تولید محتوای مناسب و در کنار آن آموزش به کودکان و والدین، تنها راه محافظت از کودکان در فضای مجازی است. با سیاست قطع و محدودیت تنها مشکلات است که دوچندان میشود از دسترسی به محتوای نامناسبتر تا مشکلات سوءاستفاده از کودک.کودک تنها مصرفکننده نیست، بلکه تولیدمصرفگر است، یعنی خود کودک به عنوان تولیدکننده فردا، باید از امروز آموزش ببیند آموزش کارآفرینی تا تولیدمحتوا.شبکههای اختصاصی (مانند دانا) راهحل آزمودهشدهای در جهان امروز است بهتر است این راهحل را بیش از گذشته مورد توجه قرار دهیم.مسوولیت و اختیار را در فضای مجازی متناسب کنیم. اگر مسوول محتوا وزارت ارتباطات است، پس اختیار تولید محتوا را هم باید داشته باشد. نگاه سیاستزدهای که این تناسب را بر هم میزند شاید در کوتاهمدت بر ناآگاهی سوار شود اما در بلندمدت نظام حکمرانی و سرمایه اجتماعی را با چالش روبهرو میکند.به جای کارهای مقطعی باید با نگاهی سیستمی یک اکوسیستم کودک ساخت. اکوسیستم کودک میتواند بر اساس الگوی رشد موفق اکوسیستم استارتاپی امکانپذیر است. |
و بعد از چند ماه در به دری،اولین پست درست به یاد نمیآورم اما حدود سه سال پیش بود. در یکی از مراکز فرهنگی شهرمان بودیم. عدهای برای سخنرانی آمده بودند. سخنرانی از آن سخنرانیهای طولانی و خسته کننده بود. از فلان سازمان دولتی آمده بودند و درباره خشونتهای خانگی و خانوادههای کم بضاعت میگفتند. میخواستند حمایتشان کنند و لازمه این کار معرفی کردن آنها توسط ما بود. اصل مطلب این نبود اما بحث چنین چیزی هم به میان آمدهبود. با بچهها که بحث میکردیم، یکی گفت : من کودکی را میشناسم که سرپرستش او را از خانه بیرون میکند و او ناچار به خانه همسایهها میرود. بدین ترتیب همسایهها داوطلبانه نوبتی او را به خانه میبردند تا در کوچه و خیابان سرگردان و آواره نشود. آدرس منزل و کوچه شان را گرفتیم. من و دوستم عزممان را جزم کردیم تا موضوع را به هییتی که آنجا بودند، بگوییم. شاید که کاری از دستشان بر میآمد. جمله بندی هارا درست کردیم و پیش رفتیم اما هییت رفته بود. در عوض یکی از معلم هایمان را که عضوی از هییت بود دیدیم. قصدمان را برایش تعریف کردیم. او چیزهایی گفت که تا به اکنون در گوشهای از لیست دلسردیهای دختر نوجوان آن روزهایم،مانده.او گفت : چنین کارهایی مراحلی دارد و بچه بازی نیست. مراحلی باید طی شود. عدهای از مسیولان باید بروند تحقیق و اگر گزارشها درست باشند، فرد را از خانوادهاش جدا میکنند. تازه او را به بهزیستی میبرند و زندگی در بهزیستی سخت است و . . من هم میدانم زندگی در بهزیستی سخت است. به اندازه همین جملهی کوتاه قبلی ، درکش میکنم. نه بیشتر. میدانم که نمیتوانم قضاوت کنم که چه چیزی برای آن کودک بهتر بوده. ما هم در آن زمان ندانسته پا پیش گذاشتیم ولی قصدمان کم کردن مشکلات آن کودک بود. هنوز هم فکر میکنم اگر ما زودتر میرسیدیم و گزارشی میدادیم و اگر خوشبینانه حرف ما را میپذیرفتند و آن مراحلی که معلممان آنها را پیچیده و نه آسان تلقی میکرد، طی میشد، حال دخترک بهتر میشد؟ اصلا حالش بد بود؟ حالا چند ساله است؟ حالا اوضاع خانوادهاش چطور است؟اینها تنها بخشی از فکرهایی است که به مغزم خطور میکند. چیزی که در این موضوع آزارم میدهد، آن حسی بود که وقتی معلممان درباره بیخیال ماجرا شدن به ما میگفت، داشتم. شاید حق با معلممان بوده و ما زیادی جدی گرفته بودیم (من نمیدانم زندگی یک انسان را چگونه میشود شوخی گرفت!). در آن لحظه فکر میکردیم، معلم کتاب تفکرمان چه راحت و بی اعتنا از کنار مسیله زندگی یک انسان میگذرد و ما را هم به راهی که در پیش گرفته دعوت میکند. احساس بدی داشتم از اینکه میگفتند بی خیال زندگی بد آن کودک شو. نمیشد آخر . مگر ما انسان نبودیم؟ پس انسانیت چه میشد؟ انسان و انسانیت به درک، دردی که آن کودک میکشید چه؟ حاصل این خاطره در من، احساس مسیولیتی نسبت به هر آن کس که کمک بخواهد، شده. از برخی مسایل نباید راحت گذشت. راحت نگذریم از زندگیها. شاید برای ما تنها جملات و کلماتی باشند اما برای دیگری زندگی اند. |
تمایز و میدان هنری بوردیو میگوید هنر یکی از ساز و کارهایی است که با آن مردمان به ایجاد تمایز میان خود و دیگران میپردازند. مهم نیست که چه چیزی زیباست یا نیست، زیبایی در ذات اشیا نیست، بلکه محصول مناسبات اجتماعی میان مخاطبان و نیز استفاده آنها از اثر هنری است. این مجموعه اجتماعی را بوردیو، "میدان هنری" مینامد. حراج کریستی/لندنبنابر تحلیل بوردیو، این فرآیند ما را در جایگاه نمادین و اجتماعی که برای خودمان در نظر گرفتهایم، تثبیت و آن را برای ما بازتولید میکند. بوردیو اصلی دارد به نام "کمیابی"، یعنی هرچه چیزی کمتر به دست بیاید، و هرچه دیریابتر باشد، قابلیت بیشتری برای ایجاد تمایز دارد. مثلا معلمان، سرمایه مالی چندانی ندارند، اما سرمایه فرهنگی بالایی دارند . وضع صاحبان کارخانهها عکس معلمان است. همین موقعیت سرمایهها است که به انتخابهای مختلف افراد در انواع هنر میانجامد. این باتیوریهای کلاسیک زیباییشناسی،متفاوت است. از این منظر این گروههای اجتماعی هستند که شی یا سوژهای را زیبا نگهمیدارند. بوردیو معتقد است، کسی که در جایگاهی اجتماعی خاصی قرار دارد اگر با موضوع هنری جایگاهی دیگر ابراز خوشآیندی کند، او با آن موضوع و اثر، برخورد ابزاری داشته است. بوردیو در این عرصه چندان به پرستیژ همچون هدف هنری، نظر ندارد، نه اینکه به این عنصر اعتقادی نداشته باشد، بلکه پرستیژ را هم جزیی از سرمایهای میداند که کنشگران در پی آنبوده و سرمایهها به هم قابل تبدیل شدن هستند. همه ما کرمیم ولی من کرم شب تابم. وینستون چرچیل پرستیژ را میتوان به سرمایهای مالی بدل کرد. مثلا هنرمندی که موضعگیری سیاسی یا اجتماعی میکند، سرمایهای فرهنگی میسازد، تا پس از آن بتواند آثارش را بالاتر بفروشد. بوردیو معتقد است، در قرن نوزدهم معیار ارزشمند شناختهشدن کار هنری این بود که جامعه هنری آن را زیبا بداند، نه آنکه به قضاوت تمام جامعه گذاشته شود، امروز دقیقا به نقطه معکوسی رسیدهایم. ارزش کالایی به ارزش استتیک بدل شده است. یعنی امروز اغلب هنرمندان آوانگارد هم برای مهم دانستن کارشان، به "قیمتی" که برای خرید آن پرداخت شده است، استناد میکنند.*برگرفته از کتاب استراتژی بازاریابی هنر |
فرهنگ مدیریت دانش فرهنگ مدیریت دانشفرهنگ مدیریت دانش متغیر مستقل یا وابسته؟موضوع فرهنگ مدیریت دانش، فرهنگ دانشمحور، فرهنگسازی در مدیریت دانش و یا صدها تعبیر دیگر، سالهاست که شانه به شانه ابزارها و تکنیکهای مدیریت دانش در سازمانهایی که اقدام به پیادهسازی راهکارهای مدیریت دانش کردهاند مطرح است. در رابطه با این موضوع مهم و چالشبرانگیز مقالات بسیار زیادی تدوین شده که هر کدام از زوایای مختلف فرهنگسازمانی و مدیریت دانش را مورد بررسی قرار داده است اما در این مطلب قصد دارم چند نمونه واقعی و عملیاتی از تجارب خودمان در گروه مشاوره مدیریت دانش دانا را با شما بهاشتراک بگذارم.اجرای پروژه فرهنگسازی در سازمان!در ابتدا باید به این موضوع بپردازیم که فرهنگ دانشمحور یا به تعبیری جامعتر، موضوع فرهنگسازمانی، متغیری وابسته است یا مستقل. منظور از متغیر مستقل و یا وابسته این است که فرهنگ سازمانی را باید به صورت یک مفهوم کاملا مستقل مورد ارزیابی قرارد داد و یا آن را در ارتباط و تناظر یک به یک و یکپارچه با سایر حوزههای سازمانی بررسی نمود.چند سال پیش برای ارایه مشاوره به یکی از شرکتهای توزیع برق کشور رفته بودم. در جلسه اول کمی به مفاهیم مدیریت دانش، روش پیادهسازی و خدمات قابل ارایه به آن سازمان پرداختم. در خلال گفتگویی که با متولی مدیریت دانش اشاره به این موضوع شد که ما چند سال پیش پروژهای را به عنوان "فرهنگسازی" در سازمان اجرا کردیم و نتایج خیلی خوبی هم داشت! از سر کنجکاوی از ایشان سوال کردم که پروژه فرهنگسازی داشتید!؟ دقیقا چهکار کردید؟ در پاسخ توضیحات خیلی کلی در رابطه با اهمیت فرهنگسازی و آموزش و تغییر ذهنیت مدیران و غیره بیان کرد. در ادامه از ایشان پرسیدم که این اقداماتی که انجام دادید موجب بهبود در فرهنگ سازمانی شده؟چگونه این موضوع را مورد سنجش قرار دادید؟! آیا از روش مشخصی برای این کار استفاده کردید؟ به مثابه پاسخ قبلی اینجا هم مواردی کلی و انتزاعی را بیان کردند و من خیلی پیگیر موضوع نشدم! هدفم از بیان این خاطره این بود که آن سازمان تصور میکرد که با اجرای پروژه فرهنگسازی و برگزاری چند دوره آموزشی میتواند فرهنگ سازمانی را تغییر دهد، فرهنگی که به گفته پیتر دراکر، استراتژی را به عنوان صبحانه میبلعد!رویکرد متغیر وابسته به فرهنگ دانشمحوراما واقعا برای فرهنگسازی در زمینه مدیریت دانش چه باید کرد؟ سوالی که شاید پاسخ واحد و مشخصی نداشته باشد ولی تجارب ما در گروه مشاوره مدیریت دانش دانا طی سالهای اخیر پاسخهای نسبتا مناسبی برای این سوال دارد. قبل از هر چیز باید این پیشفرض را بیان کنم که در نگاه بسیاری از سازمانهای برتر در زمینه تغییر و بهبود فرهنگسازمانی، باید به مدیریت دانش به مثابه یک متغیر وابسته نگاه کرد، دقیقا بر خلاف رویکردی که آن شرکت توزیع برق داشت، یعنی نگاه به فرهنگ سازمانی به عنوان یک متغیر مستقل.اما رویکرد متغیر وابسته به فرهنگدانشمحور به چه معناست؟ این سوالی است که همواره در کارگاههای آموزشی از مدیران ارشد سازمانها میپرسم و پاسخهای بسیار متنوعی دریافت میکنم.ما هم مدیریت دانش میخواهیم!فرهنگسازمانی یا به تعبیری فرهنگ خاص سازمان در زمینه مدیریت دانش و اشتراکدانش از طریق انجام اقداماتی اجرایی و درگیر کردن افراد با برخی از راهکارهای مرتبط، قابل تغییر و بهبود است. برای تبیین این موضوع تجربهای از اجرای پروژه مدیریت دانش در یکی از بانکهای توسعهای کشور را با شما به اشتراکمیگذارم.با توجه به بررسیهایی که در این بانک چندهزار نفری انجام دادیم، مشخص شد که یکی از نقاط قابل بهبود مدیریت دانش در این بانک تقویت فرهنگ اشتراکدانش و تعامل کارکنان با یکدیگر است. عوامل مختلفی موجب بیانگیزهشدن کارکنان شده بود و شاخصهایی مانند تعلقسازمانی در سطح پایینی قرار داشت. به همین دلیل کارکنان تمایل چندانی به مشارکت در نظامهای مدیریتی از جمله مدیریت دانش نداشتند.در جلساتی که با مدیران ارشد بانک داشتیم، به شناسایی علل ریشهای این موضوع پرداختیم و با همکاری واحد متولی و تیم اجرایی مدیریت دانش در بانک، اقدامات مختلفی را برای بهبود این وضعیت برنامهریزی و اجرا کردیم.بدین منظور با تعیین تعدادی پایلوت در واحدهای مختلف سازمان، اقدام به شناسایی نیازهای مدیریت دانش آنها و تخصیص ابزار و تکنیک مناسب مدیریت دانش کردیم. در ادامه جلسههای مستمر و متعددی با کارکنان واحدهای منتخب برگزار شد تا راهکارهای مدیریت دانشی مناسب انتخاب و اجرایی شود.پس از اجرای تکنیکهای مدیریت دانش در واحدهای منتخب، گزارشنتایج بهدست آمده در هر حوزه تدوین و در جلسهای که با حضور مدیران ارشد بانک برگزار شده بود ارایه شد نتیجه فوق العاده بود. بسیار از مدیران گمان نمیکردند که مدیریت دانش واقعا میتواند نیازها و دغدغههای آنها را در واحدهای صف و ستاد برطرف کند. بعد از این جلسه و به درخواست مدیران ارشد، گزارشهای خروجی اجرای این تکنیکها به تعداد زیادی چاپ شد و در اختیار مدیران و کارشناسان ردههای مختلف بانک قرار گرفت.پس از گذشت چند ماه و با انتشار این گزارشها در سطح بانک، واحد متولی مدیریت دانش با درخواستهای متعددی مبنی بر اینکه "ما هم مدیریت دانش میخواهیم" مواجه شد. برخی افراد که در ابتدا مخالفت بسیار زیادی با موضوع مدیریت دانش داشتند با مراجعه به واحد متولی مدیریت دانش درخواست داشتند که این اقدامات برای واحد آنها هم اجرا شود! چرا که مشاهده کرند نفرات قبلی که در اجرای این تکنیکها مشارکت کرده بودند در سطح مدیران ارشد به خوبی دیده شدند. از طرفی ادعا میکردند که تجارب و دروس آموخته آنان نسبت به کسانی که این اقدامات برایشان انجام شده است، بسیار بیشتر غنیتر و کاربردیتر است و میتواند برای سایر همکاران مفید باشد.با این سیاست اثربخش که در تیم اجرایی مدیریت دانش طراحی و اجرایی شد، بخش قابل توجهی از بدنه بیانگیزه بانک با مدیریت دانش همراه شدند و به جای آنکه سازمان تلاش کند تا کارکنان در فرایند مدیریت دانش مشارکت کنند خود آنها به سمت واحد متولی مدیریت دانش میرفتند و نیاز خود را برای استقرار راهکارهای مدیریت دانش مطرح میکردند!مدیریت دانش چریکی رویکردی مناسب برای بهبود فرهنگ مدیریت دانشبسیاری از کشورهایی که انقلابی را تجربه کردهاند، با مفهوم جنگ چریکی آشنا هستند. این مفهوم در حوزه سازمانی نیز کارکردهای فراوانی دارد. مدیریت دانش چریکی در 4 مرحله کلی انتخاب حوزه عملیاتی، طراحی استراتژی، انتشار موفقیت و توسعه در کل سازمان میتواند تاثیر بسیار زیادی بر دیگر واحدهای سازمانی بگذارد دقیقا مشابه اقدامی که ما در این بانک بزرگ کشور انجام دادیم.در این مطلب تلاش کردم تا نمونهای از یک راهکار اجرایی در زمینه ارتقاء سطح فرهنگ مدیریت دانش در یک سازمان ایرانی که توسط گروه مشاوره مدیریت دانش دانا انجام شده بود را با شما به اشتراکبگذارم. بدیهی است که رویکردها و روشهای مختلفی برای این کار وجود دارد که باید متناسب با نیاز هر سازمان شناسایی و اجرایی شود.برای مطالعه مطالب تخصصی مدیریت دانش گروه مشاوره مدیریت داش دانا را دنبال کنید.صفحه گروه مشاور مدیریت دانش دانا در لینکدین# ساسان_رستم_نژاد #مدیریت_دانش #گروه_مشاوره_مدریت_دانش_دانا #مشاوره_مدیریت_دانش #مشاور_مدیریت_دانش #شرکت_مشاور_مدیریت_دانش #شرکت_مشاوره_مدیریت_دانش #پیاده_سازی_مدیریت_دانش #استقرار_مدیریت_دانش #آموزش_مدیریت_دانش # نرم_ افزار _مدیریت _دانش #گروه_ مشاور_ مدیریت_ دانش_ دانا # انجمن_خبرگی_ در_ مدیریت_ دانش # شرکت_ مدیریت_دانش # شرکت_ مدیریت_دانش_ دانا # فرهنگ_ مدیریت_ دانش |
قدرت الگو برداری کودک الگو برداری در کودکان راهی است برای یادگیری آنها و پدر و مادر مسیول آموزش به کودک هستند ، کودک رفتار و حرکات آنها را تقلید میکند در این مقاله و مقالههای بعدی سعی در بررسی الگو برداری کودکان خواهیم پرداخت.الگو پذیری کودک چیست؟کودکان از طریق تقلید کردن یاد میگیرند.پتانسیل کودک برای مشاهده و تقلید،کیفیت شگفت انگیزی است،دانشمندان به این ویژگی کودک (الگو پذیری) میگویند.کودکان،حرف زدن را از طریق الگو پذیری یعنی با گوش دادن،مشاهده و تقلید کردن یاد میگیرند.همچنین ،نگرشها ،ارزشها ،برتریهای شخصی و حتی برخی ازعادات را از طریق الگوپذیری فرا میگیرند.از آنجایی که کودکان رفتار اطرافیان را تقلید میکنند،بنابراین والدین بر یادگیری کودکان نفوذ زیادی دارند.در مورد رفتار خود به دقت فکر کنید.آنچه که در برابر کودک انجام میدهید یا میگویید بر تفکر و رفتار او اثر میگذارد. زیرا شما الگوی کودک محسوب میشوید.یاسین،کودک پنج ساله بود. او و من به خرید عید نوروز رفتیم. پارکینگ بسیار شلوغ بود.برای یافتن یک جای پارک ،چند دقیقه معطل شدیم.در این جور مواقع از نعمت حوصله برخوردار نیستم .سرانجام ،جایی را پیدا کردم،راهنما زدم و خواستم ماشینم را در آنجا پارک کنم.وقتی داشتم دنده عقب میرفتم ناگهان ماشین دیگری جلوی من پیچید.عصبانی شدم و شیشه ماشین را پایین کشیدم و چند فحش به راننده دادم. نگاه خشمگینانهای به هم انداختیم و بعد،دنبال یک جای پارک دیگر گشتم.بیست دقیقه بعد،یاسین و من در فروشگاه مشغول قدم زدن بودیم.من،دیگر آرام شده بودم.داشتم در مورد این که چه کادویی بخریم با هم صحبت میکردیم.یاسین بدون هیچ گونه هشداری، ناگهان نگاهی به بالا کرد و چند فحش داد!احساس کردم دنیا بر سرم خراب شده! چه منظره تکان دهندهای!او دید که من قبلا از زبان فحش استفاده کردم و دقیقاآن را به خاطر داشت.من بسیار شرمنده شدمبه او گفتم،پسرم این فحش،خوب نبود.من اشتباه کردم که به راننده فحش دادم. پذیرفتم که چون نتوانسته بودم جای پارک پیدا کنم خسته و عصبانی بودم.گفتمکه امیدوارم دیگر این گونه حرف نزند.چنین لحظهای برای من بسیار آموزنده بود. تاثیر پدر و مادر بر کودکدر نود و پنج درصد مواقع میتوانید برای فرزندان خود ،الگوی خوبی باشید.آیا دیدن اینکه چه طور وقتی اشتباه میکنیم بچهها از ما تقلید میکنند،جالب و شگفت انگیز نیست؟وقتی کودکان چنین میکنند بسیاری از والدین،موضع تدافعی به خود میگیرند و میگویند:مهم نیست که این فحش چه معنایی میدهد ازت میخوام که دیگر این رو تکرار نکنی.چنین واکنشی غلط است.ارتباط را از بین میبرد و به کودکتان میگوید که شما به عنوان پدرو مادر میتوانید فحش هم بدهید اما او،نه!اولین کاری که بچه موقع رفتن به مدرسه در روز بعد، از همکلاسیهای خود میپرسد این است که فحش به چه معناست؟ |
آشنایی با فرهنگ و آداب و رسوم مردم مشهد مشهد در بخشهای شرقی کشور، یکی از پر گردشگرترین شهر هایی است که در ایران وجود دارد و در تمام ایام سال شاهد حضور خیل عظیمی از مردم و مسافران داخلی و خارجی در مشهد الرضا (ع) هستیم. مشهد یکی از کلان شهرهای کشور است و از گذشته تا بحال تاثیر به سزایی در عرصههای مختلف فرهنگی، دیدنی، اقتصادی، سیاسی و گردشگری کشور دارد.با اینکه اصلیترین جاذبه شهر مشهد، حرم اما رضا (ع) است، اما این شهر مقدس پر از جاذبههای دیدنی و گردشگری دیگری نیز هست که هرساله مقصد سفر توریستهای بسیاری میشود. یکی از جاذبههای زیبای سفر به مشهد، آشنایی با فرهنگ سنتی و کهن مردم این شهر است. حتما شما هم تابحال یکبار لهجه زیبای مشهد را شنیدهاید. در ادامه با ما همراه باشید تا باهم نگاه دقیقتری داشته باشیم به آداب و رسوم و فرهنگ مردم مشهد.آداب و رسوم مردم مشهدمشهد یکی از آن شهرهایی است که هرکسی در زندگی اش حداقل یکبار به آن سفر میکند. شهری که به برکت حضور اما هشتم زبان زد عام و خاص است و ملجا درماندگان است. هیچ چیز در مشهد نمیتواند جای زیارت از بارگاه امام رضا (ع) را بگیرد، اما مشهد جاذبههای دیگری نیز دارد.اما هدف ما صحبت در مورد جاذبه هایش نیست! میخواهیم سنتها و آداب و رسوم مردم مشهد را بهتر بشناسیم، پس در ادامه با ما همراه باشید.مراسم باران خواهی در بین آداب و رسوم مردم مشهدحتما شما هم آن داستان معروف را شنیدهاید که مدتی طولانی کم آبی بر مردم خراسان حاکم شده بود. مردم نیاز خود به خدمت امام رضا (ع) میبرند و در روزی معین، همگی به همراه امام به بیابان رفته و برای باران دعا میکنند. در این زمینه احادیث و روایات بسیاری وجود دارد و اسناد تاریخی آن هم موجود است و جالبتر اینکه این رسم از همان سالها، در بین مردم مشهد باب شده است.مراسم باران خواهی یکی از قدیمیترین و مهمترین آداب و رسوم مردم مشهد است که از قدیم الایام همچنان رواج دارد. در طول سال هنوز هم وقتی در فصلهای گرم کم آبی به وجود میآید مردم به بیابان رفته و با ذکر دعا و قسم دادن به اسما متبرکه طلب بارش باران دارند.ورزشهای سنتی مردم مشهدکشتی گیری در بین تمام مردم ایران نشان از پهلوانی و قهرمانی دارد و در هر شهری به روش خاصی برگزار میشود. در مشهد اما کشتی گیری کمی متفاوتتر است. مردم مشهد کشتی گیری را با چوخه انجام میدهند و یکی از قدیمیترین رسوم پهلوانی در بین مردم مشهد است.کشتی با چوخه در بین مردم مشهد، به خصوص قدیمی ترهایشان بسیار معروف است و نشان دلیری مردان منطقه خراسان است. البته این تنها بازی و نشان ورزشهای سنتی در آداب و رسوم مردم مشهد نیست. اگر از بزرگترها و قدیمیهای مشهد بپرسید، بازیهای دیگری نظیر کبد پدی، استاد سه پایه، قایم موشک، سنگ و پنج، آفتاب و مهتاب و آقاآقا را هم به شما معرفی میکنند که با لهجه شیرین مشهدی، شنیدن نام این بازیها مزه دیگری دارد.جهت مشاهده و اجاره ویلا و سوییت در مشهد کلیک کنید.برگزاری ایام محرم حسینی در مشهد، شوروحال دیگری داردمراسم ایام محرم یکی از آن مراسمهای خاصی در کشور است که در هر شهر با حال و هوای خاصی برگزار میشود. اما باید مشهد را یکی از آن شهرهایی به شما معرفی کنیم که محرم هایش حال و هوای بسیار دیدنی و خاصی دارد. محرم را باید یکی از خاصترین آداب و رسوم مردم مشهد معرفی کنیم که توجه ویژهای به آن میشود.تقریبا از تمام شهرهای کشور حسینهها و مهدیههای مختلفی وجود دارد و حتی محله هایی هم در مشهد به نام خود دارند. در ایام محرم تمام مهدیهها و حسینههای سطح شهر سیاه پوش شده و پیشکسوتان هر شهر و مداحان خوش صدایشان برای عزاداری در سوک امام حسین (ع) به مشهد وارد میشوند.در هر کوچه و خیابانی از شهر حال و هوای عزاداری در سوگ سالار شهیدان دیدنی است، اما زیباترین جلوه را در حرم اما رضا (ع) خواهید دید. میدان معروف فلکه آب دقیقا روبروی درب باب الرضا حرم قرار دارد و در تمام ایام سال فواره آن پر از آب است. اما در ایام محرم این فواره را به رنگ سرخ خون در میآورند و با انواع پرچمهای نمادین برای عزاداری آماده میکنند.مراسم محرم در مشهد بخشهای بسیار مختلفی دارد. از خطبه خوانیها گرفته، تا برگزاری ختم ادعیه، سینه زنی، جامه سیاه، وقف و خیرات و هییت شام غریبان در حرم آقا (ع) که دو بار در سال برگزای میشود. یکی در در شب شهادت امام رضا (ع) و یکی هم در شب شهادت امام حسین (ع) که همانطور که پیشتر هم گفتیم، خاصترین جلوه از آداب و رسوم مردم مشهد است.نقش موسیقی و آواز در آداب و رسوم مردم مشهدهمانطور که میدانید استان خراسان بخش پهناوری از شرق کشور را تشکیل میدهد. به سبب همین گستردگی اقوام و فرهنگهای بسیار مختلفی هم در استان خراسان وجود دارند و از هریک از این اقاوام در شهر مشهد هم وجود دارند. مردمانی از فرهنگهای کرد، ترک، فارس و لر حتی عرب، به همین دلیل آوازها و رقصهای بسیار خاصی را در مشهد مشاهده خواهید کرد. قرار گرفتن این قومیتها در کنار یکدیگر، هسته اصلی آداب و رسوم مردم مشهد را تشکیل داده است که در نوع خود دیدنی و بی نظیر است.یکی از معروفترین آوازهای سنتی در بین مردم مشهد، شعر و هم خوانی هایی است که در برخی از ایام سال در حرم امام رضا (ع) برگزار میشود. این مراسمهای زیبا بینندگان بسیاری دارد و همگی در وصف ارادت و نیاز به درگاه امام رضا (ع) است، اما باید کمی خوش شانس باشید که زمان سفرتان با دیدن چنین مراسم هایی همزمان شود.اما مراسمهای فرهنگی مردم مشهد تنها به مراسمات دینی ختم نمیشود. یکی دیگر از معروفترین موسیقیهای شهر مشهد، آوازهای خاص و زیبای فرهنگ کرمانج در این شهر است. کرمانج نام منطقهای در خراسان شمالی است و مردم غیور کرد در این منطقه سکونت دارند. فرهنگ زیبا و آوازهای مردم کرمانج به قدری خاص و شنیدنی است که راه به مشهد هم باز کردهاند و در بین آداب و رسوم مردم مشهد جا بازکرده، و طرفداران بسیاری دارد.در بین آلات موسیقی هم به غیر از اینکه سبک خاصی از موسیقی سنتی به نام سبک خراسانی داریم، نوعی ساز خاص نیز در مشهد و منطقه خراسان وجود دارد که به آن دو تار میگویند. دوتار چیزی مشابه با ساز سه تار است، با این تفاوت که دقیقا دو تار دارد. اما واقعا نواختن هنرمندانه و مهارت استادانهای نیاز دارد. مردم بومی و محلی مشهد نیز به نواختن این ساز اصیل بومی مشهد فعالیت دارند و یکی از اصیلترین نمونههای آداب و رسوم و فرهنگ ایران در دیار مشهد است.همانطور که گفتیم طوایف بسیاری در استان خراسان وجود دارند و همین امر باعث شده است تا رقصهای مختلف و شاد بسیاری هم در منطقه خراسان و شهر مشهد وجود داشته باشد. شهر مشهد به واسطه مهاجر پذیری امروزه شاهد حضور فرهنگها وقومیتهای بسیار متنوعی است و همین موضوع باعث میشود که در سفر خود، با داشتن کمی شانس، از رقصهای شاد مردم این استان دیدن کنید.رقصهای معروف نیشابوری، سبزواری، بختیاری و حتی تاجیکی که همگی در رشته تاریخی فرهنگ کهن مردم مشهد تنیده شده است و جاذبههای بی نظیری به این شهر مقدس بخشیده است.فرهنگ وقف و نذورات در مشهد، قدیمیترین رسم در آداب و رسوم مردم مشهداگر تابحال نمیدانستید باید به شما بگوییم که شهر مشهد، بزرگترین شهر وقفی کشور است. بدین معنا که تقریبا تمام زمینهای مسکونی، تجاری و کشاورزی اش به سبب وقف به وجود آمدهاند. رتبه اول وقف در کشور به شهر مشهد و رتبه دوم نیز به شهر ملایر در استان همدان تعلق دارد.فرهنگ وقف و نذورات یکی دیگر از آن آداب و رسوم مردم مشهد در شهر امام رضا است که به وفور وجود دارد و در کنار دیگر آداب و رسوم مردم مشهد، ریشهای تاریخی دارد. در انتها باید به این نکته هم اشاره کنیم که آداب و رسوم مردم مشهد تنها به همین موارد خلاصه نمیشود و باید به مراسم چراغ برات و مراسم سنتی صلات هم در این بین اشاره کنیم. اما تلاش کردیم تا در این نوشتار مهمترین و معروفترین آداب و رسوم تاریخی و فرهنگی مردم مشهد را به شما معرفی کنیم. همچنین برای اجاره سوییت و خانه در شهر مشهد میتوانید در سایت شب رزرو کنید. |
تقریر حقیقت و تجربه سقوط هواپیمای اوکراین مصطفی ملکیان جستاری دارد با عنوان "تقریر حقیقت و تقلیل مرارت وجه اخلاقی و تراژیک زندگی روشنفکری" که در مجموعه جستارهای کتاب راهی به رهایی نشر نگاه معاصر منتشرشده است. ملکیان در این جستار مدعی است که بهطور بالقوه همه آدمیان و بالفعل روشنفکران دو وظیفه اخلاقی مهم بر عهده دارند. یکی تقریر حقیقت و دیگری تقلیل مرارت. از منظر او هر فردی باید تلاش کند که ذهن خود را از باورهای نادرست رها کند و باورهای درست را جانشین آن سازد و همچنین کوشش کند تا بیشترین باور درست را به ساحت ذهن و ضمیر شهروندان جامعه برساند. ملکیان معتقد است به علت اهمیت و نقش اساسی باورها در زندگی ما، در طول تاریخ بیشترین اهتمام مصلحان اجتماعی مصروف ترویج و اشاعه باورهای درست، و پیرایش و پالایش اذهان از مصادیق جهل و خطا بوده است. در کنار این وظیفه خطیر، دومین وظیفه اخلاقی ما کاستن از درد و رنج همنوعانمان است. باید تلاش کنیم تا کمترین رنج و سختی متوجه دیگران شود و این کار را میتوانیم با اصلاح عوامل بیرونی حیات، مانند قدرتهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی انجام دهیم. ملکیان این وظیفه را تقلیل مرارت مینامد.تا اینجا فهمیدیم که تقریر حقیقت و تقلیل مرارت دو وظیفه اخلاقی ماست اما پرسش اصلی این است که وقتی بین این دو وظیفه ناچار به انتخاب بودیم یا اگر تعارضی میان آنها پیش آمد باید کدامیک را انتخاب کنیم.کدامیک مهمتر از دیگری است؟ اجازه بدهید با یک مثال، بهتر با این دو وظیفه اخلاقی آشنا شویم.فرض کنید پزشک به شما اطلاع میدهد که یکی از عزیزانتان دچار بیماری علاج ناپذیری شده و بهزودی از دنیا خواهد رفت ولی خود او از بیماریاش آگاهی ندارد. حال از شما میپرسد پزشک به تو چه گفت؟ شما اینجا دو گزینه پیش روی خود دارید یا اینکه حقیقت را به او بگویید یا اینکه باوجود اینکه میدانید آگاهی از بیماری برای او رنج بسیار ایجاد خواهد کرد برای خوشحال بودن او دروغ بگویید. شما کدام را برمی گزینید؟ این همین دوراهی تعارض تقریر حقیقت و تقلیل مرارت است.ملکیان تقریر حقیقت را بر تقلیل مرارت مقدم میداند و برای این انتخاب خود پنج استدلال ارایه میکند ولی خودش هم اذعان میکند که استدلالهایش توان اثبات اهمیت تقریر حقیقت را ندارد و آخر سر نه با استدلال بلکه با شهود میپذیرد که تقریر حقیقت مهمتر از تقلیل مرارت است.من در این جستار قصد دارم بگویم که تجربه سقوط هواپیمای اوکراین میتواند قرینهای بر تقدم تقریر حقیقت باشد.آقای ملکیان در بحث خود به نظریه اخلاقی ویلیام راس ( W . D Ross ) ، فیلسوف اخلاق انگلیسی ( 1971 - 1877 ) اشاره میکند و بر پایه آرای او استدلالهای خود را عرضه میکند ولی من قصد دارم با استفاده از تجربه سقوط هواپیما به این پرسش از منظر رویکرد پیامد گرا ( Consequentialism ) پاسخ بدهم.اجازه بدهید کمی درباره تفاوت رویکرد پیامد گرا با رویکرد راس برایتان بگویم. در رویکرد راس ما با یک سری از وظایف ثابت و تغییر ناپذیر طرف هستیم که برای اخلاقی بودن باید از آنها تبعیت کنیم (اگرچه رویکرد او پیچیدهتر است و من بهطور کلی آن را بیان کردم. جزییات دیدگاه راس را میتوانید در جستار آقای ملکیان بخوانید) اما در رویکرد پیامد گرا، عملی اخلاقی است که بیشترین پیامدهای خوب را به بار آورد. من به تلقی خاصی از رویکرد پیامدگرا با عنوان پیامد گرایی قاعده نگر ( Rule Utilitarianism ) باور دارم. این تلقی مدعی است که اگرچه مانند همه تلقیهای پیامدگرا، عمل اخلاقی باید به دنبال بیشترین پیامدهای خوب باشد ولی توجه دارد که پیروی از قواعد ثابت و استثناناپذیر اجتماعی هم میتواند پیامدهای خوب به بار بیاورد. برای همین نام این تلقی پیامد گرایی قاعده نگر است. به عبارت روشنتر این نوع خاص پیامد گرایی در تشخیص عمل اخلاقی، دو مرحلهای عمل میکند.در مرحله اول بررسی میکند که آیا آن عمل مبتنی بر قواعد ثابت هست یا نه و منظور قواعدی است که پایبندی اعضای جامعه به آن بیشترین پیامد مثبت را دارد و در مرحله بعدی پیامدهای خوب آن عمل را بررسی میکند. این رویکرد از پیامد گرایی تنها معطوف به پیامدهای عمل نیست بلکه باور دارد که اعمال ما باید از مجموعهای از قواعد پیروی کند که به هرکسی این اجازه را ندهد که به خاطر پیامدهای لحظهای و کوتاه مدت عمل، قواعد اجتماعی ثابت را زیر پا بگذارد. در این دیدگاه التزام جامعه به یک سری از قواعد ثابت و دایمی میتواند در دراز مدت پیامدهای مفید بسیاری برای همه اعضای آن جامعه داشته باشد.اما حالا با روشن شدن ادعای پیامد گرایی قاعده نگر، بیایید برای پرسش خود پاسخ مناسب بیابیم.خب در مرحله اول بیایید ببینیم که آیا تقریر حقیقت یا تقلیل مرارت شامل قواعد ثابت اجتماعی هستند یا نه. طبق نظر قایلان دیدگاه پیامد گرایی قاعده نگر، میتوان این قاعدهها را در پنج دسته فضیلت، معرفت، لذت، حیات و آزادی قرار داد. حال تقریر حقیقت که شامل حفظ قاعده حقیقت میشود و تقلیل مرارت میتواند در دسته فضیلت قرار بگیرد. ازاینرو هردوی آنها میتوانند تبدیل به قواعدی بشوند که رعایت آنها میتواند اثرات مثبت اجتماعی داشته باشد.اکنون برای انتخاب یکی از آنها ناچاریم وارد مرحله دوم بشویم. کدام یک از تقریر حقیقت یا تقلیل مرارت بیشترین پیامد مثبت را دارد. به نظر میرسد کم کردن درد و رنج، همیشه پیامد مثبت داشته باشد. ولی گاهی کم کردن رنجها ممکن است به دیگران آسیب برساند. فرض کنید فرزند شما دچار بیماری شده است و پزشک برای درمانش تزریق آمپول را تجویز کرده است. شما میتوانید برای کم کردن رنج فرزندتان از درد ناشی از آمپول، از انجام آن خودداری کنید. ولی همانطور که شاهدید این رنج باعث بهبودی او میشود و نباید از آن جلوگیری شود. بسیاری از رنجها باعث رشد و ارتقای ظرفیتهای روحی ما میشود و ازاینرو همیشه کم کردن درد و رنجها پیامدهای مثبت ندارد. اما صداقت و راستگویی چطور. درست است که گفتن حقیقت فواید مثبت دارد ولی گاهی صداقت در برخی از امور میتواند عواقب منفی هم داشته باشد. برای نمونه گاهی بیان یک سری حقایق سیاسی یا اظهار نظرهای خاص میتواند تبعات منفی داشته باشد. پس تا اینجا میتوان گفت هنوز نمیتوان بین یکی از آنها در وضعیت تعارض انتخاب کرد.در این مرحله است که تجربه سقوط هواپیما میتواند راه گشا باشد. آنگونه که در این حادثه تجربه کردیم اگر حقیقت گفته نشود و بعد آشکار شود میتواند تبعات منفی بسیاری داشته باشد. در این رخداد پس از چند روز، حقیقت نمایان شد و برای این ت خیر چند روزه مردم احساس فریب یا لاپوشانی کردند. رو شدن حقیقت باعث شد که به اعتماد عمومی آسیب جدی وارد شود و شکاف عمیقی بین مردم و نهاد حاکمیت پدید آید. این تجربه به ما نشان میدهد که تا زمانی که حقیقت افشا نشود به نظر میرسد دروغ اثرات منفی نداشته باشد ولی اگر این دروغ یا عدم بیان حقیقت عیان شود آثار زیانبار اجتماعی ایجاد میکند.به نظر من این حادثه تلخ میتواند قرینهای بر این امر باشد که تقریر حقیقت بر تقلیل مرارت تقدم دارد. اگر شما حقیقتی را نگویید یا دروغ بگویید همیشه احتمال افشای آن در بلند مدت هست و اگر افشا شود پیامدهای منفی زیادی برای خودمان و همینطور جامعه خواهد داشت. ازآنجاکه با گسترش شبکههای اجتماعی و غلبه حریم عمومی بر خصوصی، لو رفتن هر دروغی ممکن است پس به خاطر جلوگیری از اثرات منفی آن باید تقریر حقیقت را بر تقلیل مرارت رجحان داد. اگر به مثال نخست این جستار هم برگردیم، میتوان صحت این ادعا را فهمید. فرض کنید شما برای تقلیل مرارت، خبر بیماری علاج ناپذیر را به عزیزتان نمیدهید و او را بی خبر از این حادثه نگه میدارید. حال فرض کنید او از طریقی دیگر از بیماری خود مطلع شود. در این وضعیت دوباره مانند تجربه سقوط هواپیما پیامدهای منفی زیادی رخ میدهد. شاید عزیزتان اعتماد خودش را به شما از دست بدهد یا شاید احساس کند که به او ترحم کردهاید یا اینکه شاید به این باور برسد که در گذشته هم حقایقی را از او پنهان کردهاید یا بدتر از همه اینکه شاید احساس کند او را در مواجهه و رویاری با بیماری ناشکیبا یا ناتوان میدانید. این برملا شدن حقیقت باعث میشود که رنج بیمار افزونتر شود، هم باید از بیماری خود رنج بکشد و هم از دست دادن اعتماد خودش به شما. این اتفاق دقیقا در حادثه سقوط هواپیما هم رخ داد. درد و رنج خانوادههای قربانیان حادثه با فهمیدن اصل ماجرا بیشتر شد. آنها نخست داغدار عزیزانشان بودند ولی پس از فهمیدن حقیقت، رنج پنهانکاری هم به آن افزوده شد.در مجموع میتوان گفت این حادثه به ما نشان داد که تبعات و پیامدهای دروغ گفتن بسیار بدتر از زیادشدن رنجهاست و ازاینرو باید در وضعیت تعارض میان تقریر حقیقت و تقلیل مرارت، گزینه نخست را برگزید. |
دیگران چیست؟ دیگران چیست؟ به موجودی گفته میشه که از بدو تولد همراهیت میکنه و تا روز مرگت مجبوری که برای اون زندگی کنی .برای دیگران خیلی مهمه که تو .چی میپوشی؟کجا میری؟چند سالته؟بابات چیکارس؟ناهار چی خوردی؟چند روز یه بار حموم میری؟چرا حالت خوب نیست؟چرا میخندی؟چرا ساکتی؟چرا نیستی؟چرا اومدی؟چرا اینطوری نوشتی؟ چرا عاشق شدی؟چرا اونطوری نوشتی؟ چطوری فارغ شدی؟چرا چشات قرمزه؟ نکنه مواد مخدر یا حشیش کشیدی؟چرا لاغر شدی؟ برای چی شکست عاطفی خوردی؟چرا چاق شدی؟ آیا زندگی بهت ساخته؟و صدها چراهای بسیاری که تا جوابش رو بدست نیارند دست از سرت ور نمیدارند.دیگران ذاتا کنترلچی و قضاوت کننده و مقایسهگر به دنیا میایند.بدون اینکه خودت خبر داشته باشی، جلسه دادگاه برایت تشکیل میدهند،تورو قضاوت و مقایسه میکنن،حکم برات صادر میکنن و در نهایت محکوم میشی.دیگران قابلیت اینو دارند که همه جا باشند. هرجایی هستی و هرکاری میکنی میتونی ببینیشون و حتی تو خواب با اونا درگیر بشی. اونا نیروی برتر تو هستند و تو از اونها خیلی میترسی اما میگی چنین نیست اما واقعا از دستشون عاجز و ناتوانی تا وقتی که این بت رو بشکنی!دیگران همیشه از یه چیز تو میترسند. از اینکه تو بهشون بی توجهی کنی، محلشون نذاری، حرفاش رو نشنوی و کاراش رو نبینی. بدون ترس از قضاوت و مقایسه و نیش زبونشون بکارهات ادامه بدی. پس دستت رو بذار رو گوشت، چشمات رو ببند و بی توجه بهش از کنارش عبور کن و مشغول کار خودت شو و نغمه رهایی رو بدون ترس از کسی فریاد بزن .. عادتیها |
دوراهی آموزش جمعی و حفظ سلامت روانی نرگس عبداللهآبادی طلبه سطح سه حوزه علمیه Lianhao Qu تصویر از مسیله حریم شخصی واقعیتی است که همه انسانها از آغاز خلقت بشری به آن توجه داشتهاند. آنگاه که آدم و حوا به دنبال گناه خوردن میوه شجره ممنوعه به تعبیر قرآن کریم "بدت لهما سوآتهما"( 1 ) برایشان اتفاق افتاد، اولین کاری که کردند این بود که به دنبال راهی برای پوشانیدن بدن خود از چشم یکدیگر بودند. این احساس ناشی از حس مالکیت بر حریم خصوصی و شخصی انسان است که از آغاز خلقت در رفتارهای بشر نمود داشته است.به همین نسبت، اموری که در ارتباط با منطقه خصوصی از جسم انسان میباشد، برای انسان در حکم حریم خصوصی و شخصی اوست و انسانها تمایل دارند اتفاقات و مشکلات مربوط به این دست مسایل را به صورت غیرعمومی و هر چه خصوصیتر، مورد حل و بررسی قرار دهند. مثلا برای عموم انسانها خوشایند نیست که در حال قضای حاجت، کسی آنها را مشاهده کند و یا حتی در ارتباط با اتفاقات و امور مربوط به این مسیله در جمع به گفتگو بنشیند.در این زمینه، در بسیاری از جوامع پروتکلهایی مبنی بر حفظ حریم خصوصی و شخصی افراد، تدوین شده است. مثلا اینکه بیمار بتواند مشکلات بیماری خود را با پزشک خود به شکل خصوصی مطرح نماید و پروسه درمانش را در شرایط هر چه غیرعمومیتر طی کند، حقی مسلم و غیرقابلانکار میباشد.اما بحث بهداشت و آموزش مسایل بهداشتی نیز در ضمن اصل رعایت حریم خصوصی و شخصی انسان، خود مسیله قابل توجهی است. اینکه مسایل مربوط به بهداشت و سلامت افراد، چگونه در جامعه مطرح شود تا حس ورود به حریم خصوصی و شخصی به افراد دست ندهد، بسیار مهم است چرا که امنیت روانی و احساس خوشایند احترام به حریم خصوصی و شخصی افراد، خود از درجه بالایی از اهمیت برخوردار است.اینکه برخی به بهانه عقبافتادگی اجتماع از آموزشهای بهداشتی، اقدام به انتشار مطالب بدون پرده در زمینه مسایل مربوط به حریم خصوصی افراد مینمایند و این مسیله را به عنوان نمودی از تمدن و مدرنیته معرفی میکنند، کاری ناشیانه و بسیار دور از امنیت روانی انسانی است.هنر این نیست که به بهانه سلامت جسم، امنیت روان را به خطر بیندازیم، بلکه باید روشهایی هوشمندانه و متمدنانه را بیابیم که در کنار آموزش، سلامت امنیت روانی انسانها نیز زیر پاگذاشته نشود.تولید محتواهای مکتوب، ایجاد سامانههای مشورتی و آموزشی حضوری و غیرحضوری، حضور مشاوران بهداشت در مراکز بهداشت و در مدارس و . راهکارهایی بوده است که تا کنون برای امر آموزش در نظر گرفتهشده است و البته که لزوم ارتقاء و ایجاد روشهای نوین، همیشه حایز اهمیت است.البته این واقعیت وجود دارد که نیازمند آموزش افراد در زمینه لزوم مراجعه و استفاده از این امکانات هستیم و باید تبلیغات بیشتری در ارتباط با مراجعه به این منابع موثق برای یادگیری مسایل مورد نیاز افراد صورت گیرد. سوال کردن و پرسشگری در تعالیم اسلام همواره مورد توجه و مورد توصیه بوده و توجه به سلامتی و آموختن آنچه که انسان برای زندگی سالم مادی و معنوی بدان احتیاج دارد، واجب شمرده شده است. بنابراین در صورت تبلیغات و آگاهسازی کافی جامعه، در زمینه وجوب پرسشگری و روشهای بهرهگیری از امکانات آموزشی موجود، نیاز جامعه برطرف خواهد شد و سیاهنماییها از وضعیت جامعه - که اکثریت جامعه را فاقد آگاهی از نیازهای بهداشتی خصوصی و شخصی تلقی کنیم و به تبع آن به خود اجازه دهیم که به بهانه آموزش، به حریم خصوصی و شخصی افراد بیتوجهی کنیم - بسیار نابخردانه است._________________( 1 ) آیه 22 سوره اعراف مقاله ویژهنامه مشترک نشریات ثمین، ریحانه و طلوع فایل کامل این نشریه را در اینجا ببینید. |
امیدی هست؟ ساندویچشو گاز میزد و با دهن پر صحبت میکرد. از سختیا میگفت . از اوضاع خراب مالی . از وضعیت بد زمونه . منم نگاش میکردم و هر از گاهی از رو بی حوصلگی سری تکون میدادم. میگفت: تو هم موافقی نه؟ گند زدن تو زندگیمون . مملکت نیست که افتضاح بازاره. به یه جایی رسیدیم که نه میتونیم جمع کنیم بریم ازین خراب شده. نه میتونیم بمونیم و راحت زندگیمونو بکنیم . نمیتونیم که چه عرض کنم. نمیزارن . جوونای مردم اون سر دنیا دارن عشق میکنن، پول پارو میکنن، از آزادیشون لذت میبرن بعد ما . به خدا داریم تلف میشیم اینجا . تو چی؟ تا حالا به رفتن فکر کردی؟+( من؟ من راستش ..)(الو جونم داداش؟)گوشیش زنگ خورده بود. دستشو به سمتم گرفت و با لب زدن گفت( ببخشید . یه لحظه..) اونم بعد ازینکه وسط حرف زدنم گوشیشو جواب داده بود . گفتم (موردی نداره راحت باش .)تلفنش که تموم شد بی توجه به من و صبحتی که ناتموم گذاشته بود، رفت تو گوشیش و بعد چند ثانیه زد زیر خنده . بلند بلند میخندید. وسط خنده هاش رو کرد به من و گفت( واای اینو گوش کن . عالیه .) و شروع کرد به خوندن . میگفت به عمرش جوک به این خنده داری ندیده بوده . مجوعهای از الفاظ رکیک که داشت راجع به یک موضوع جنسی کاملا جدی صحبت میکرد . موضوعی که در دنیای بیرون از صفحهی گوشیش و بدون استیکرهای خنده یک موضوع کاملا ناموسی بود و رگ گردنش براش باد میکرد . بعد ازینکه خوند دوباره زد زیر خنده. ازینکه به راحتی جلوی من راجع به همچین چیزی اونم در قالب شوخی صحبت کرده بود ناراحت شده بودم. اما فک نمیکنم خیلی براش مهم بوده باشه . بالاخره اینجور مواقع باید روشن فکر برخورد کرد .خودمو با گوشیم مشغول کردم. شاید زمان زودتر میگذشت .غذا رو حساب کرد و رفتیم سوار ماشین شدیم. کمربندمو بستم. گفتم (کمربندتو نمیبندی؟) گفت( نه لامصب کمربندش گردنمو اذیت میکنه. ماشین نیست که. گاریه!بازم صد رحمت به گاری . همین ابوقراضرو میبینی؟ (فلان) قدر پول پاش رفته. میارزه اصن؟ ...)و باز برگشت سر همون مسیلهی اوضاع خراب و اینا.میگفت . بدم نمیگفت . اما وقتی کمربندشو نبسته بود میگفت . میگفت . درستم میگفت . اما وقتی لایی میکشید و ماشین جلویی و عقبی و کناری رو با هم فحش میداد میگفت . میگفت اما وقتی تا پلیسو میدید کمربندشو میکشید جلوشو سرعتشو کم میکرد میگفت .یه جای حرفاش گفته بود: اینا گند زدن تو زندگیای ما عین خیالشونم نیس. اصن هیچی رو به روی خودشون نمیارن. یا واقعا نمیبینن .یا خودشونو زدن به کوری .)اتفاقا برا منم سوال شده بود! ما عین خیالمون بود؟ مام نمیدیدیم یا خودمونو زده بودیم به کوری؟ فرهنگ و اخلاق کجا بود؟ آیا رفتن از این خراب شدهی افتضاح بازار، فرهنگ و اخلاق یادمون میداد؟ آیا هیچ کجای دنیا پذیرای بی فرهنگی و بی اخلاقی بود؟ آیا به مردمی که به سلامتیه خودشون بی توجه بودن و همه چیرو به گردن دیگری مینداختن امیدی بود؟خوش بحالش که فکر میکرد همه چی با رفتن حل میشه . خوش بحالش که فکر میکرد با عوض کردن و نشوندن آدمای جدید رو صندلیای قدیمیه قدرت، همه چیزدرست میشه . خوش بحالش که فکر میکرد پول، حال آدما رو خوب میکنه . خوش به حالش که جای خالیه اخلاق انقدر اذیتش نمیکرد. |
نقش آموزش و تمرین در ترویج تفکر منطقی در حالیکه آمار فوتیهای کرونا روز به روز در حال افزایش است یک واحد تجاری در پایتخت به دلیل برگزاری حراج و ازدحام بیش از حد مردم پلمپ شد.گفته میشود که حراجی بدهنگام این واحد تجاری باعث بوجود آمدن این ازدحام شده است. سوال اینجاست که با وجود شرایط وخیم پایتخت چه چیزی باعث میشود که مردم تا این حد نسبت به اجناسی که حتی نیازهای اولیه آنان را نیز تامین نمیکند و فقط فروش اجناس غیرضروری است ولع داشته باشند و غیرخردمندانه عمل کنند؟آیا از چنین افرادی میتوان توقع داشت که سرانه مطالعه یک کشور را افزایش دهند؟ آیا از چنین افرادی میتوان توقع ایجاد فرهنگ مدنی مترقی را داشت؟ بعید است. بعید که چنین هیجاناتی که بدون در نظر گرفتن ذرهای منطق و اندیشه انجام میگیرد در موقعیتهای مشابه باعث بروز چنین عکس العمل هایی نشود.شاید به نظر مسیله مهمی نباشد اما همین مردم هستند که نتایج تصمیمات عمومی را رقم میزنند. همین مردم هستند که نسل بعدی را پرورش میدهند. پس همین رفتارهای به ظاهر کم اهمیت میتواند در درازمدت روی همه سیستمهای جامعه تاثیرگذار باشد.این جامعه به شدت نیاز به آگاهی، تفکر صحیح و آموزش درست است. البته که این مشکلات نیاز به تحلیلهای چند جانبه فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و آموزشی دارد که شاید اینجا جای این تحلیلها نباشد اما شاید بد نباشد که موضوع را از منظر دیگری نیز بررسی اجمالی کنیم.فعالیتهای ذهنی و آنچه مربوط به تحلیل و اندیشیدیدن میشود توسط بخشی از مغز که به مغز منطقی مربوط است انجام میشود که کار آن بررسی تحلیل و سنجش امور است. به دلیل صرف انرژی بیشتر توسط این قسمت از مغز، مردم اقبال کمتری نسبت به استفاده از آن دارند. اما نکته مهم اینجاست که به گفته آقای دانیل کانمن در کتاب تفکر سریع و کند، فعالیتهای مغز منطقی یا به گفته نویسنده این کتاب، سیستم 2 با تمرین و تکرار میتواند به مرور زمان و با تکرار بیشتر شده و انرژی کمتری را صرف تحلیل و توجه به امور کند و فرد به اندازهای که بار اول نسبت به موضوعی بررسی تحلیلی کرده انرژی کمتری مصرف کرده و لاجرم این مدل تفکر در جامعه رواج بیشتری یابد. پس هر چه نقش این سیستم در مسایل روزمره و تصمیمات بزرگ پررنگتر شده و این مدل تفکر در آموزشهای مختلف گنجانده شود، میتوان به ت ثیرات مثبت این رویکرد در رفتارهای فردی و اجتماعی و در تصمیمات مهم شخصی و عمومی امیدوارتر بود.بازنشر از سایت: shokoufasho . com نویسنده: زهرا گودرزیگروه آموزشی مطالعاتی سپهر تفکرآدرس پیج: sepehretafakkor |
نمایش وارونگی گسترش رسانههای ارتباطی و وجود تنوع در پلتفرمهای ارایه محتوا امکان وسیعتری برای فرهنگسازی و تا ثیر بر مخاطب فراهم آوردهاست اما باید حواسمان باشد همانطور که این پیشرفتها امکانات جدیدی در اختیار ما میگذارند از سوی دیگر اگر روش استفاده درست از آنها را ندانیم میتوانند صدمات جبرانناپذیری بر پیکرهی فرهنگ و هنر جامعه وارد کنند. نمایش خانگی در چند سال اخیر توانسته جای خود را در خانوادههای ایرانی پیدا کند و مخاطبین زیادی را به خود جذب کند و دامنه تا ثیرگذاری خودش بر مخاطب را وسیعتر کند. این صنعت به مرور زمان رشد کرد و اقبال مخاطبان باعث شد تا افراد زیادی از طیفهای گوناگون به تولید محتوا در این قالب بپردازند و شاهد تولیدات گوناگون و متفاوتی باشیم. عدم وجود بعضی از محدودیتهای دست و پاگیر در ابتدا خبر خوبی برای فیلمسازان بود که میتوانستند با محدودیتهایی کمتر به تولید اثر بپردازند اما با گذشت زمان نمایش خانگی دچار یک بیبندوباری فرهنگی شد و به جای فرهنگسازی خود به یک ناهنجاری فرهنگی تبدیل شد. در واقع نمایش خانگی رسالت خود که تولید محتوای مناسب و در شا ن مخاطب بود را به باد فراموشی سپرد و فعالان این حوزه نیز درنمایش خانگی با رویکردی کاملا تجاری شروع به تولید محتوا کردند تولیداتی که نه تنها از فرم خوبی برخوردار نبودند بلکه در زمینه محتوا هم حرفی برای گفتن نداشتند و صرفا نمایشی پوچ و بیمعنی از روابط نامربوط عاشقانه بودند. در نبود نظارت درست و به موقع، نمایش خانگی تبدیل شد به عرصه و جولانگاهی برای نمایش اشرافیت آن هم در پوستهای از ابتذال و دونمایگی. به مرور زمان تجملگرایی و نمایش بیحد و مرز آن به اتفاقی رایج و معمول در این صنعت تبدیل شد. مخاطبان کاملا با شخصیتها و فرهنگ حاکم بر سریالها بیگانه بودند و سریالها تصویری از زندگی ارایه میدادند که از دیدگاه مخاطب ایرانی غریب و نامتعارف بود. تولیدات به جای بهرهگیری از سناریوی قوی سعی داشتند با ارایهای وارونه از فرهنگ و پررنگ کردن زرق و برقهای نابجا اعم از روابط نامتعارف عاشقانه و نقش پررنگ مادیات در زندگی، مخاطب را جذب خود کنند. حال اگر بخواهیم نمایش خانگی، دستآوردی برای فرهنگ و هنر جامعهی ما داشته باشد و به غنی شدن آن کمک کند، باید شرایطی نظاممند و مشخص بر آن حاکم شود تا دیگر شاهد تولید محتواهای مبتذل و سخیف نباشیم. نمایش خانگی باید بتواند در عین حال که برای مخاطب سرگرمکننده است با بدنهی جامعه ارتباط برقرار کند و ارزشها و هنجارهای درست را به جامعه معرفی کند و محتواهای تولید شده در آن در رشد و تعالی فرهنگ مخاطبانش نقش به سزایی داشته باشد.مبین رییسیان/ پزشکی 97 |
اسلام پلورالیسم را قبول ندارد به قرآن مراجعهکنند!گاهی چیزهایی بعضی میگویند و مینویسند که با توجه به آیات قرآن نوشته نشده است. قرآن میفرماید که قولوا ءامنا بالله و مآ انزل الینا و ما انزل الیابرهیم و اسمعیل و . و ما اوتی موسی و [عیسیو ما اوتی] النبیون، بعد از آنکه همهی آن شرایع قبلی را ذکر میکند که وظیفهی مسلمان این است که به آنها اعتقاد داشتهباشند، بعد میفرماید: فان ءامنوا بمثل مآ ءامنتم بهفقد اهتدوا.اسلام پلورالیسم را قبول ندارد آنهایی که ترویج میکنند که "اسلام چون از حضرت موسیو حضرت عیسیتجلیل کرده است، قایل به پلورالیسم است" به قرآن مراجعهکنند، متون اسلامی را ملاحظهکنند از روی بیاطلاعی و از روی غفلت، یک مطلبی را ذکرمیکنند اسلام این است: فان ءامنوا بمثل مآ ءامنتم بهفقد اهتدوا و ان تولوا فانما هم فی شقاق فسیکفیکهم الله [اگر آنها نیز به مانند آنچه شما ایمان آوردهاید ایمان بیاورند، هدایت یافتهاند و اگر سرپیچی کنند، از حق جدا شدهاند و خداوند، شر آنها را از تو دفع میکند.] این معنای قرآن [است]. آنوقت در بین مسلمانان دربارهی پیغمبر میفرماید که"حریص علیکم بالمومنین رءوف رحیم". نسبت به مومن دارای ر فت [اما] اشداء علی الکفار رحمآء بینهم در مقابل کسانیکه با شما دشمنی میکنند و دشمن شما هستند "اشداء" باشید یعنی سخت باشید مثل خاکریز نرم نباشید که دشمن از هرجا خواست بتواند در شما نفوذکند مستحکم باشید، ایستاده باشید اما "رحمآء بینهم"، بین خودتان، دلهایتان با هم صاف باشد، با هم مهربان باشید اسمها نتواند شما را از هم جداکند، مرزهای جغرافیایی نتواند شما را با هم دشمن کند، مرزهای جغرافیایی نتواند ملتها را در مقابل هم قرار بدهد این از آن درسهای پیغمبر است( 1 )میخواهند کدخدا باشندمس لهای که برای نظام بهاصطلاح "لیبرال - دمکراسی" - که نه لیبرال است، نه دمکراسی - یعنی نظام استکبار و استثمار جهانی و کمپانیهای صهیونیستی و همپیمانان و همراهانشان مطرح است، هیچ چیز نیست جز اینکه بتوانند از مراکز قدرت خودشان، کاملا انحصارطلبانه و تمامیتخواهانه، کنترل همهی مراکز اساسی منافع جهانی را در اختیار داشتهباشند. انقلاب را به انحصارطلبی متهم میکنند، برای اینکه انقلاب از سر راه انحصارطلبی آنها برخیز دنیا را به عنوان دهکدهی جهانی معرفی میکنند، برای اینکه کدخدایی این دهکده را در اختیار بگیرند شعار وحدت فرهنگی و جهانیگری فرهنگی میدهند، برای اینکه فرهنگ خودشان را بر تمام فرهنگهای عالم مسلط کنند در زمینهی مسایل مربوط به خودشان، در زمینهی فرهنگ غربی، در زمینهی فرهنگهایی که زمینهساز استعمار بوده، اجازهی کوچکترین خدشه و مناقشهای در سطح بینالمللی به هیچکس نمیدهند اما از شما میخواهند که در فرهنگ و باورها و عواطف و اصول خودتان معتقد به تکثر و چندقرایتی باشید اجازه بدهید در ایمان و فکر و فرهنگ و پایههای مستحکم اصولی شما هر کس طبق برداشت خودش حرف بزند و اظهارنظر کند اما نسبت به خودشان چنین چیزی را اجازه نمیدهند! هیچکس در سطح دنیا اجازه ندارد نسبت به منافع امریکا نگاه چندقرایتی داشته باشد. هر جا منافعشان اقتضاءکند، با قاطعیت وارد میشوند. اگر بپرسند بر چه اساس وارد شدهاید، یک مبنای فکری هم برایش درست میکنند.( 2 )حرفهای کهنهچهار پنج سال قبل از این، در الجزایر انتخابات آزادی برگزارشد اما تا دیدند این انتخابات به پیروزی چند نفری که آنها را نمیپسندیدند، منتهی خواهدشد، سازماندهی و کمککردند و یک کودتای نظامی به راه انداختند و مردم را سرکوبکردند. همه هم در دنیا اعتراف میکردند که آن انتخابات، آزاد بود مظهری از مردمسالاری - و به قول آنها دمکراسی - بود اما درعینحال کوبیدند و سرکوب کردند! اگر کسی سوال میکرد چرا سرکوب میکنید، برایش استدلالی مطرح میکردند: چون اسلامگراها سر کار میآیند و آنها با نظرات ما در زمینهی مسایل جهانی و دمکراسی مخالفند! یعنی برای خودشان پایههای اصولی فرهنگی و فکری را تعریف میکنند به هیچکس هم در دنیا اجازه نمیدهند که در این پایهها مناقشه و خدشهای کند و حرف مخالفی بزند اما پایههای فکری شما و اصول و مبانی و ارزشها و دلبستگیهای مستحکم و اثباتشدهی فکری اسلامی را مورد مناقشه قرار میدهند و اگر بگویید چرا، اعتراض میکنند: چند قرایتی است این یک قرایت است، آن هم یک قرایت است لذا به پلورالیزم فرهنگی معتقد میشوند! اگر بگویید چرا، شما را به دگم بودن و تحجرگرایی متهم میکنند که چرا شما با پلورالیزم فرهنگی مخالفید در حالی که خودشان در زمینهی تعریف منافع و مفاهیمی که این منافع بر آن مبتنی است، بههیچوجه معتقد به پلورالیزم نیستند و آن را قبول نمیکنند! اینهاست که بایستی جوان مسلمان و جوان دانشجو، از سر آگاهی نسبت به این اهداف و مطامع فکر کند، تصمیم بگیرد، حرف بزند و اقدام کند. عدهای به عنوان حرف نو، همان حرفها را به فارسی برمیگردانند و دربارهاش حرف میزنند و مقاله مینویسند و همه ارزشهای یک انقلاب و پایههای مستحکم فکری یک ملت را مورد خدشه و مناقشه قرار میدهند. درحالیکه اینها حرف نو نیست اینها حرفهای شناختهشده است منش این حرفها و انگیزهی گویندگانشان هم معلوم است. کسانی که این فکر و فرهنگ را تولیدکردهاند، برای همین مقصود بوده است که بر ملتها و کشورها و فرهنگهای دیگران مسلط شوند. آیا این درست است که ما بیاییم حرف آنها را ترجمه و تکرارکنیم؟!( 3 )( 1 ) 19 دی 93 ( 2 ) 9 اسفند 79 ( 3 ) همان |
فرهنگ چیست؟ جامعه کدام است؟ رابطه ما با فرهنگ و جامعه چیست؟ (بخش اول) در زمانهای زندگی میکنیم که وقتی پای معضلات محیط زیستی به میان میآید، فرهنگسازی کلید واژه پیشنهادی خیلی از سیاست گذاران برای تعدیل مشکلات محیط زیستی و منابع آب کشور است. مثلا گفته میشود، ما نیاز داریم در خصوص مصرف بهینه آب و حفظ محیط زیست فرهنگ سازی کنیم ما نیاز به برنامههای ترویجی و توجیهی برای مشارکت کشاورزان در برنامههای احیا و تعادل بخشی داریم و . .در نقطه مقابل این دیدگاه، رویکردی وجود دارد که اصولا منتقد واژه فرهنگسازی و نقش ساختار در جهت دادن به ارزشهای فرهنگی است. از این منظر فرهنگ در بستر روابط بین فردی افراد شکل میگیرد و حاکمیت قدرت تغییری در هنجارهای فرهنگی ندارد. اما به نظر میرسد که اگر بخواهیم این نسخه تجویزی سیاستگذاران حوزه آب (یعنی فرهنگسازی) را قبول یا رد کنیم، نیازمند آن هستیم که به طور عمیقتر با مفاهیمی نظیر فرهنگ، جامعه و رابطه ما، با فرهنگ و جامعه آشنا شویم. این نوشتار برای آشنایی بیشتر با این مفاهیم از یکی از بهترین کتابهای حوزه علوم اجتماعی ،کمک گرفته است و بخشی از فصل 3 کتاب فلسفه امروزین علوم اجتماعی (نوشته برایان فی - ترجمه خشایار دیهیمی - انتشارات طرح نو) را که به مفاهیم یادشده پرداخته است، تخلیص نموده است. در ادامه، خواننده تفسیر برایان فی از مفهوم فرهنگ باشید:این تصویر از سایت آدینه بوک، دانلود و منتشر شده است.هر فرهنگ مجموعهای پیچیده از باورها، ارزشها و مفاهیم مشترک است که گروهی را قادر میسازد که درکی از زندگی اش داشته باشد و پایهای برای چگونه زیستن برای آن گروه فراهم میآورد. این مجموعه را نمیتوان یک سیستم اعتقادی نامید، چراکه هر سیستم اعتقادی میتواند شامل اجزایی باشد که کاملا آشکار و واضح هستند. اما فرهنگ چنین نیست. اتفاقی که می افتد این است که افراد در جریان تبدیل شدن به حامل یک سنت فرهنگی خاص، همانی میشوند که هستند. یعنی با درونی کردن یک سیستم اعتقادی خاص و اشکال احساسی و تعاملی ملازم با آن است که شخص پایههای هویت خود را کسب میکند. هر فرهنگی در ذهن اعضای منفردش نفوذ میکند (بنابراین، آنها صاحب یک ذهنیت معین میشوند) و بر جسم آنان اثر می گذارد (به نحوی که شکل و شمایل جسمانی خاصی پیدا میکند) و از نظر اجتماعی هم بر آن ت ثیر میگذارد (به نحوی که رابطه خاصی با ویژگیهای خاص، با همدیگر پیدا میکنند). این نفوذ و ت ثیر، تواناییها و ویژگیهای شاخص و متمایز کننده آنها را به وجود میآورد. از این نظر هویت یکی از کارکردهای فرهنگیده شدن است.اما فرهنگ چگونه آموخته میشود؟ الگوی یادگیری یک فرهنگ، یادگیری یک زبان است. میتوان ادعا کرد، که زبان ما در ما نفوذ میکند و ما متعلق به آن زبان هستیم، به این معنا که نحو و معناشناسی آن زبان است که به ما اجازه میدهد بگوییم که چه میکنیم. زبان برای ما منابع را فراهم میآورد که بر پایه آن تصدیق میکنیم، پرسش میکنیم، خواهش میکنیم و داوری میکنیم. اما این خیابان یک طرفه نیست. در فرایند یادگیری، زبان و بخشهایی از آن را میپذیریم و بخشهایی را رد میکنیم. اما عناصر معینی را بر میگیریم، عناصر دیگری را به نحو تازهای با هم ترکیب میکنیم و اشکال تازهای خلق میکنیم. ما زبان را دگرگون میکنیم، بسط میدهیم و از نو تفسیر میکنیم. در این فرآیند، کاربران زبان آن را تغییر میدهند هر چند خود این زبان آنان را قالب زده باشد. مثلا استفاده از زبان به ما میگوید که فرهنگ هرگز فقط جذب نمیشود، بلکه اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم تصرف میشود. دلیل این امر ناشی از ماهیت پیروی از قاعده است. هنجارهای فرهنگی شامل قواعدی هستند که به ما میگویند راههای درست حرف زدن، درست فکر کردن، درست احساس کردن و درست رفتار کردن کدامند. پیروی از یک قاعده متضمن چه چیزی است؟ قواعد جهت حرکت را برای فرد معین میکند اما هیچ قاعده نمیتواند همه شرایطی را که در آن شرایط، آن قاعده باید به کار بسته شود پیش بینی کند. همچنین معنای هیچ قاعدهای نمیتواند عاری از هر ابهام و دوپهلویی باشد. قواعد نمیتوانند قاعده ضمیمه دیگری داشته باشند که پیروان آن قواعد بگویند که چگونه آنها را فهم کند چون در این صورت خود آن قاعده ضمیمه نیازمند قاعده ضمیمه دیگری خواهد بود و این تا بی نهایت ادامه مییابد. هم معنای یک قاعده و هم چگونگی به کار بستن آن در یک مورد خاص نیازمند تفسیر است، تفسیری که پیروان قاعده از آن قاعده به دست میدهند. در واقع یکی از نشانههای توانایی برای پیروی از یک قاعده دقیقا همین توانایی تفسیر آن به هنگام اقتضاست. پیروان یک قاعده بنابراین نمیتوانند صرف نظر از قاعده تبعیت کنند بلکه آنها لازم است در فرایند پیروی از قاعده آن را ساختهتر و پرداختهتر کند و دگرگون سازند.تفسیر معنا و کاربرد قاعده در شرایط تازه آشکار میکند که حاملان فرهنگ چه نقش فعالی باید ایفا کنند. کسانی که فرهنگیده میشوند در واقع عامل هستند و نه وسیله فعل صرف. در واقع اگر دقیقتر بگوییم اینان وارد فرآیند فرهنگیده شدن میشوند. عاملان، فقط باورها، قواعد و ارزشهای فرهنگی را بر نمیگیرند تا بر اساس آنها نیازهایشان را شکل دهند و برنامههایشان را عملی کنند بلکه از طریق فعالیت آنهاست که خود فرهنگ بازساخته میشود. یعنی فرهنگ بستر فعالیت انسانی نیست، بلکه حاصل و نتیجه خود این فعالیت هم هست. نقش عاملیت در کاربست فرهنگی، خودش را در پدیده مقاومت نشان میدهد. ارزشها و قواعد فرهنگی حال به دست مردم تضعیف میشوند، برانداخته میشوند، مورد مقاومت قرار میگیرند، بازاندیشیده میشوند، طرد میشوند و دگرگون میشوند. هر فرهنگی آنقدر پیچیده است که ما را هوشیار سازد که فرهنگ مجموعهای شامل باورها و قواعد متضادی است که پیامهای دوپهلویی ناسره و مورد مناقشه برای پیروانش دارد. بنابراین فرآیند تعریف و بازتعریف فرهنگی فرآیندی از مبارزه اجتماعی، فرهنگی و سیاسی برای غلبه دادن عناصری بر عناصر دیگر در یک فرهنگ است. عناصری که در مورد هویت شخصی و اجتماعی با هم در رقابتند. واقعیت مهم دیگر در مورد فرهنگها این است که فرهنگها اساسا باز هستند. یعنی بسته و تمام شده و ختم یافته نیستند. فرهنگها موجودیت هایی اندیشهای هستند و چون چنین هستند، نفوذپذیر و تاثیرپذیر از سایر فرهنگها میباشند. اصولا هر نوع مبادلهای که میان انسانها رخ دهد، این امکان وجود دارد که فرهنگی از فرهنگ دیگر تاثیر بپذیرد. |
تربیت، ملاحظه و رهایی در مرکز خریدی آن سوی آب، گفتوگوی چند نفر به زبان فارسی نظرم را جلب کرد. یک خانواده ایرانی بودند و درباره چیزهایی که باید خرید یا نخرید بحث میکردند. در این میان سه خانم متمایز بودند: مادر بزرگی مسن، مادری میانسال و دختری جوان. آشکارترین ویژگی این سه نحوه پوشش آنها بود. مادر بزرگ افزون بر پوشش کامل، چادر به سر داشت و کاملا روگرفته بود. مادر، مانتویی بود به شکلی که با همان پوشش تا نزدیکی مکانهای مقدس میشد رفت. اما آن دختر بیپروا لباس پوشیده بود.با آنکه هر سه نزدیکترین پیوند خونی، فرهنگی و تربیتی را با هم داشتند، هر یک پوششی که دوست داشت انتخاب کرده بود و گویی اجباری در کار نبود. به نظر میرسید که مادر بزرگ ریشه در سنتی داشت که چادر بخشی از ارزشهای آن به شمار میرفت. لذا به هیچ روی حاضر نبود حتی در جایی که نظارتی بیرونی در کار نبود، آن را کنار بگذارد. چه بسا با دخترش، و بیشتر از آن با نوهاش، به خاطر داشتن چادر در آن جا بحث و گفتوگو کرده بود. اما هر چه بود احساس میکرد بایدچادری باشد. چادری بودن برایش ارزشی بود که درونی شده بود و نیازی به امر و نهی بیرونی نداشت.آن مادر، اما، احتمالا اگر در ایران بود با چادر رفت و آمد میکرد، ولی ترجیح داده بود در آنجا راحت عمل کند. با این حال، احتمالا دوراندیشی و ملاحظات مصلحت اندیشانه مانع از آن میشد که بیش از حد راحت باشد. بالاخره آشنایی، دری، همسایهای، ممکن بود ببیند و بعد حرف و حدیث پیدا شود! لذا ترجیح میداد برخی حریمها را حفظ کند. به خصوص اگر در نظر بگیریم آن مادر در جایی شاغل بود و در عرصه عمومی فعالیت میکرد.ولی دختر ماجرای دیگری داشت و از نسل دیگری بود. نه ریشه در سنتهای مادر بزرگش داشت، نه ملاحظات اجتماعی و دوراندیشانه مادرش را جدی میگرفت. نه شاغل بود و نه تجربهای از این دست داشت که چه بسا رفتار و پوشاک امروزش میتواند در آینده شغلیاش موثر باشد. در نتیجه اگر هم در ایران ناگزیر بود برخی قیدها را رعایت کند، در آنجا به خودش اجازه میداد هر گونه بخواهد بپوشد و بگردد. بدین ترتیب، در یک نگاه با سه نسل متفاوت مواجه شدم که هر یک سودایی در سر داشت و نگرشی که در رفتار و پوشاکش بازتابیده بود. البته این برداشت شتابزده من بود و ممکن است یکسر خطا رفته باشم.مادر بزرگ هنجارهای رفتاری و پوششی خود را از سنت به شکلی آرام دریافت کرده و درونی ساخته بود و آنها را فارغ از الزامات بیرونی "درست" میشمرد. مادر گویی برخی هنجارها به او تحمیل شده بود که حالتی سیستماتیک داشت. لذا به آنها "تن" داده بود نه آنکه آنها را پذیرفته باشد. اما دختر جوان تنها از هنجارهایی تبعیت میکرد که فکر میکرد هنجارشکن هستند و نه ریشه در سنت دارد و نه مقبول حاکمیت است. رفتار مادربزرگ برآمده از "اقناع" بود، مادر "الزام" بود و دختر "امواج". حال میتوان پرسید: کدام یک از این سه در فراز و فرود زندگی کمتر رنگ میبازد و بیشتر میپاید؟سید حسن اسلامی اردکانیستون #در_ستایش_جزییات / صفحه آخر روزنامه اعتماد، چهارشنبه 27 فروردین 1399 @ hassan _ eslami |
مرگ تدریجی یک میراث: یادداشتی از کاظم اکبرنژاد + با یک دریافت عالی توپ در اختیار سعید معروف قرارمیگیره+ ابتکار عمل در خط حمله ایران، معروف منطقه بازی روعوض میکنه +امیر غفور امتیاز 25 رو میگیره و این دست هم برای ایران در این هفتههای اخیر و بعد از مدتها به بهانهی والیبال هم که شده بود به تماشای تلویزیون نشستم. با هر امتیاز و با هر برد بچههای تیم ملی، گل از گلم میشکفت و حسابی کیف میکردم. اما راستش را بخواهید لذت و خوشحالی اصلی را زمانی حس کردم که از زبان گزارشگر بازی، فقط و فقط اصطلاحات فارسی والیبال را شنیدم. و این تحقق تمام آرزوهای من از رسانه ملی بود.اما حقیقت این است که وقتی از نمایی دورتر به قضیه نگاه میکنم، حس میکنم باید افسوس خورد و گریست به حال زبانی که روزی، زمانی دامنهی وسعتش شرق و غرب را فرا میگرفت و چه ملتها که با همین زبان سخن میگفتند و چه فرهنگها که به واسطه همین زبان گسترش پیدا میکردند و با این همه، امروز در وطن و خاک خودش هم غریب است.اگرچه رهبر معظم انقلاب هم در سالهای اخیر در دیدارهای خود با اهل علم و قلم و اصحاب رسانه، نگرانی خود را نسبت به این موضوع ابراز کردهاند.با نگاهی اجمالی به روزمرگیهای کلامی عوام، کرمخوردگی این میراث مادری به وضوح به چشم میخورد و شاید این سوال پیش بیاید، چه شد که در کمتر از ربع قرن و با شدت بسیار بیشتری در این چندسال اخیر ریزش واژگان فارسی در مکالمات روزمره و حتی در نوشتار شدت گرفت؟من اینجا نه در مقام قضاوت بلکه در جایگاه یک شهروند گریبان به دندان پاره کرده، برای مرگ تدریجی یک میراث حرف میزنم.من میگویم در عصر اطلاعات که روزانه دریایی از دادهها به ذهن ما وارد میشود آداب مصرف درستی نداشتیم! خوب میدانید که امروز عصر اطلاعات است و باید متناسب با همین عصر رفتار کرد، اگر رسانهای شدن را یک موج بدانیم باید موج سواری رفتار با آن را بیاموزیم. در دنیای امروز دیگر با زور هیچ کاری پیش نمیرود، از طرفی زوال یک ملت با تهی شدن محتوایی شدت میگیرد و مانند یک میوهی کرمخورده به مرور زمان آسیب هایش معلوم میشود.نکته جالب اینکه اگر هماکنون در مورد واژگانی که عقبهی وارداتی پیشتری دارند، ازیک دانشجو بپرسم بسیار بعید است که غربی یا وطنی بودن آن را تشخیص دهد و همین روال ادامه دارد و چند سال دیگر هم باز کولهباری از واژگان نچسب لابه لای مکالمات ما جا خوش خواهند کرد.اما از صندلی انتقاد که پایین بیاییم و نسخه بپیچیم میبینیم که در عصر رسانهای شدن رسانه مرجع کشور باید مبلغ این فرهنگ باشد. آن هم نه با برنامههای کلان ملی، بلکه فقط لازم است گزارشگران و مجریها و گویندگان خبر به درستی از واژگان فارسی استفاده کنند، در نمایشها و سریالها هم همینطور.اما در مجازستان بحث فرق دارد. اینجا دیگر هر کدام رسانهایم و رسالتی داریم و آن هم اینکه در هر حرف و پیام این قاعده فارسیگویی را رعایت کنیم، در این زمانهی بیحوصلگی، که خود اثر وضعی حجم بالای اطلاعات وارد شده به ذهن ما میباشد، کمی برای کلام خود احترام قایل باشیم و هرکلمه را بهدرستی و کامل بهکار ببریم. باور کنید کار سختی نیست و همین کار سادهی ما تاثیر ذهنی دارد. و کمترین بار معنایی آن هم این است که در دراز مدت نیل به میهن دوستی ما را نشان میدهد.من بارها این موضوع را با دوستانم مطرح کردهام و با یکجواب غیرمنطقی روبه رو بودهام، اینکه "ما عادت کردهایم!" این بیانصافانهترین پاسخی است که هر کسی میتواند ارایه کند.امروزه، زبان نه تنها فرهنگ، بلکه نماد زنده بودن یک ملت محسوب میشود، و این همان ثروت واقعی ماست.یادداشتی از کاظم اکبرنژاددانش آموخته مهندسی مکانیک بیوسیستم دانشگاه صنعتی اصفهان |
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم ! از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بی زاریمنه طاقت خاموشی نه تاب سخن داریمآوار پریشانی ست رو سوی چه بگریزیم؟!هنگامهی حیرانی ست خود را به که بسپاریم؟تشویش هزار "آیا" وسواس هزار "اما"کوریم و نمیبینیم ور نه همه بیماریمدوران شکوه باغ از خاطرمان رفته ستامروز که صف در صف خشکیده و بی باریمدردا که هدر دادیم آن ذات گرامی راتیغیم و نمیبریم ابریم و نمیباریمما خویش ندانستیم بیداریمان از خوابگفتند که بیداریم گفتیم که بیداریممن راه تو را بسته تو راه مرا بستهامید رهایی نیست وقتی همه دیواریم !شعر : حسین منزوی |
نقد فیلم متری شیش و نیم, برگ زردی که برای سازندگانش پول و برای قهرمانش مجوز ویرانی غیر خودیست این مطلب چهار ماه قبل نوشته شده سامان سامانیآنگاه که ستونهای هالیوود قرار بوده بلرزد و خاک گور امیل دورکهایم و ماکس وبر که همین حالا هم از حسادت بر خود میپیچد.پیش از نگاهی کوتاه به فیلم باید بگویم نگارنده ، مجازات اعدام را نه تنها حلال مشکلی نمیدانم بلکه در بسیاری موارد باعث تشدید خشونت و جرم نیز میدانم .انگاه که بدنبال کف زدن دیگرانیم ، بیشک دیر یا زود ،گرچه فربه و بالا بالاتر میرویم(مالی) ،اما هر آینه میشود میان آن دستها له شد ، میتوانیم بازی را ببریم ،اما بردن بازی به مفهوم ، توان فیلمسازی نیست ، همانگونه که شعارهای ناصر خاکزادها توجیهی شاید برای فیلمساز باشد که قهرمان اوست (چه بخواهد چه نخواهد) اما نه برای شیش و نیمها ، چرا که ما آنچه را دوست داریم درست میدانیم و نه آنچه درست است دوست میداریم ، همانگونکه فیلم الماس 33 داریوش مهرجویی ،که روزی برایش کف زدند و امروز مایه شرمساری اوست.فیلم سینمایی متری شیش و نیم که میتوانست با متراژهای مختلفی نامگذاری شود بیشک از آن دسته فیلمهاییست که بدعتی نوین را یدک میکشد و آنهم دادن تراژدی از نوع نابودی قهرمان ساخته ذهن کارگردانیست که به دلیل نداشتن قهرمان ،ناخواسته بیننده را داغدار نه همه اعدامیان بلکه اعدام شدهای میکند که خود را قربانی فقر و تنگدستی خانواده خود میکند !! و یک تنه به نبرد با فقر و بی پولی میرود و فقط با دادن چند متر ونیم قربانی ناچیز !! به قهرمانانی تبدیل میشود که تنها بدلیل نداشتن تحمل دیدن (از نگاه سازنده) مشکلات خانواده و نزدیکانش که باید در خارج تحصیل کنند و خانه 1200 متری در فلان جای شهر داشته باشند و دوست دخترش که با آن موهای بلوند زیبا حیف میشود در ماشینی زیر 700 میلیون رانندگی کنند و از همه مهمتر خودشان در آن منزل بالا بالای شهر و احتمالا چند صد متری ناقابل که تنها 5 یا 6 دقیقه میکشد تا چندین پلیس، این بزرگوار را در استخر منزل مسکونی بیابند، ، ، چرا که( مگر انان گوسفندند که طویلهای در ته کوچه نیم متری داشته باشند و اگر کسی یا موتوری عبور میکند باید عقب عقب بروند تا یکی رد شود چرا که فضایی برای عبور دونفر در کنار هم نیست ) و تا آخرین لحظه زندگی بزرگوارانهاش به خاندانش وفادار میماند و با یاد آنها که بی او مجبورند دوباره به منجلاب فقر و کوچه نیم متری و خانه غیر قابل بازسازی و بازگشت به دانشگاههای .. داخلی ، از کانادا تشریف بیاورند داخل کشور ، حتی در آخرین لحظات زندگی ، پای طناب آویزان بگردن ، و با نگرانی از آینده آنان جهان فانی را ترک میفرمایند . سازنده فیلم خواسته یا ناخواسته بیننده را در برابر یک پارادوکس (تناقض) عجیب قرار میدهد از یکسو تماشاگر را با جماعتی غرق در اعتیاد و فلاکت که در لولههای بتونی فاضلاب در هم میلولند مثل . و از سویی دیگر یکی از مجریان این تلاشی و نابودی آنان را بدلیل نداشتن قهرمان در فیلم به تدریج مبدل به شخصیتی میکند ،که بدلایل متعددی که در فیلم و فیلمنامه بیان میکند در انجام کارهایش محق نشان میدهد و چه با احساس هم نشان میدهد ، که بهیچ عنوان با شخصی که دوست دختر بلوندش (ایزدیار) که با او بیش از یکی دوسال زیر یک سقف بوده و توصیفات رفتاری او همخوانی ندارد .اما فیلنامه آقای روستایی از او یک مصلح خانوادگی و اجتماعی میسازد که به سان یک جامعه شناس سخنور ، گهر افشانی میکند، آقای روستایی آسیبهای اجتماعی از قبیل اعتیاد را بجای ریشه یابی هرچند محدود و در سطح یک فیلم سینمایی را با کمال تاسف از زبان کسی بیان میکند که بقول خودش در نامگذاری فیلم یکی از کسانیست که لااقل بعنوان مجری ، میلیونها انسان را معتاد و خوانواده آنان را به منجلاب فساد و تباهی کشانده ، و این سردرگمی در پردازش فیلم و شاید از ترس و البته نظام باورهای شخصیش که قطعا بسیاری را فقط مجری میدانند و ممیزیهای گوناگون او را به داوری نگارنده در شرایطی قرار داده که آنقدر در فیلنامه خود گم میشود که نه جای دوغ را مشخص میکند نه دوشابه را و آنچنان ، در بالا بلندای نویسندگی و فیلنامه عقب ،عقب میرود که از سوی دیگر بلندی سقوط میکند.فیلم سینمایی متری شیش و نیم به کارگردانی و فیلمنامه سعید روستایی و تهیه کنندگی سید جمال ساداتی ساخته 1397 است که در همان سال در جشنواره فجر نیز برنده سیمرغ بهترین فیلم ازنگاه تماشاگران شد ، که البته بخاطر موضوع اعتیاد و نمایش زندگی معتادین به سبکی نظیر فیلمهای مستند یا لایو(زنده) مورد پسند واقع شدنش از سوی تماشاگر بی دلیل و بی ربط نیست . فیلم روایتگر تلاش ماموران پلیس اداره مبارزه با مواد مخدر است که بدنبال یکی از فروشندگان نسبتآ بزرگ مواد مخدر هستند فیلم تقریبا تا قبل از دستگیری ناصر (نوید محمدزاده ) با آنکه کمی تا قسمتی ابری پیش میروید اما قابل تحملتر مینماید، و علارقم چند حرکت خاص که در فیلمهای ایرانی بسیار عادی شده نظیر صحنه دیدن سایه مواد فروش توسط مآمور پلیس و بدنبال او دویدن مآمور به (میهمانی)!! آمده ، جالب آنکه آقا پلیس آقای سعید روستایی ما انگار به مجلس خواستگاری دعوت شده یا میرفته که حتی یک سوت!! و نه هیچ سلاح سرد و گرمی به همراه ندارد و نه ایست دادنی در کار است و نه کلامی و البته نباید هم باشد چرا که به این سکانس در ادامه فیلم و برای صحنهای بنجلتر از این در اواسط فیلم نیاز دارد آنقدر گرگم به هوای روستایی ادامه میابد تا انکه آقا دزده یا مواد فروش جنس را پرت میکند و خودش با پریدن در گودال، گودبرداری ساختمانی زنده به گور میشود . پس از آن شروع میشود یک به یک دستگیری و لو دادن مواد فروشان توسط همدیگر ، کارگردان برای تنوع بخشیدن به داستان خودش یکبار جناب سرگرد ما را یعنی آقا صمد (پیمان معادی)را سرپیکو میکند ، و کمی جلوتر همکار اورا بر علیه خود صمد ،سرپیکو میکند (سرپیکو فیلمی است ساخته سیدنی لومت با بازی کم نظیر ال پاچینو که در سال 1973 اکران شده و نابودی اخلاقی و رشوه خواری پلیس آمریکا را نشان میدهد ) ، البته سرپیکوی روستایی با لومت تفاوتهای فراوان دارد که نکته بارز آن مصلحت اندیش نبودن او بود ، فیلم که میتوانست علارقم کاستیهایش فیلمی نسبتا قابل تحمل از آب در بیاید ، اما با نمایش قسمتهای مختلف از قبیل مواردی که ذکر مینمایم خود را تبدیل کرده به فیلمی که بسیار ناشیانه ومصنوعی و در برخی جاها کمدی بنظر میرسد ، نگاه کنیم به صحنه دادو بیداد صمد و همکارش و باز بودن درب سلول و بیرون آمدن آنها و نگاه کردن زندانیها به این دو نفر و بعد مثل آقا پسرهای حرف گوش کن ، و برگشتن به داخل سلول ، چقدر موضوعها، خانوادگی و راحت حل میشود !! ، اما هم اینان در پلانی دیگر با باز کردن درهای سلولها به هر دلیلی آنچنان حمله میکنند که آقا ناصر را چیزی نیست له کنند ، نگاه کنید به صحنه انبار کردن موبایل توسط زندانی که با داستان مضحکش که گاهی میاید در حبس و میرود تا دوزار کاسبی کند ، جناب کارگردان احتمالا این بدبختهای معتاد را با سلولهای بابک زنجانیها اشتباه گرفته ، بگذریم باطری گوشی چگونه شارژ میشود که حتما اگر کشف جدیدی توسط صاحب گوشی صورت گرفته باید بازتاب جهانی یابد که در انباری او ، بگذریم از سایز انباری ،چگونه الکتریسیته نیز برای شارژ موجود است ، اگه رابطی در زندان است، چه نیازی به انبار و بوی دلنواز آن دارد ،نگاه کنید به لحظه گفتار ناصر در برابر قاضی در مورد وزن مواد ،( که انصافآ نظیر آن در فیلمهای بالیوود البته از نوع درپیتی آن هم کم نظیر است) و جناب قاضی مثل برق دستور بازداشت جناب سرگرد ما را بدلیل گفتههای ناصر !! میدهد ، بعد بلافاصله فیلم وزن کشی مواد که سه روز طول میکشه دست قاضی برسه با یه تلفن فوری آنهم با دادن کفش جناب صمد خان ،در اختیار قاضی محترم قرار میگیره و دسبند آقا سرگرده باز میشه ، نگاه کنید به عربده کشی ناصر و هارت و پورت هایش در سلول که با شعار و نصیحت فورآ پایان میابد، آقای روستایی میدانی اون تو چه خبر است یا فقط میسازی؟ اگر نمیدانی چه خبر است چطور یهویی آقا صمد که رییس هم شدهاند ، تحولی عظیم را نشان میدهند و تا دو روز قبل دنبال ناصرها بود اما بلطف فیلمنامه نویس تکامل فکری روانی پیدا میکند و پس از اعدامها و تحول پیش آمده ، تازه یاد دانه درشتها میافتند و استعفا میدهد ، همین کار باعث حذف این قسمت از فیلم میشود ، پس میدونی چه خبره اما فقط بساز ، در فیلم ابد و یک روز هم بازیگر مورد علاقه تان عربده میکشید و براحتی کلاه افغانیها رو برداشتن و همانها که امروز باعث جایزتان شدند، آنروز هم برایتان کف زدند که البته دلیلش را باید خودشان بگویند ، امااا ، نگاه کنید به اشکهای آقای قهرمان کارگردان فیلم و شبهه کمدی ،شایعه نشه من بچه کشم ، وبه همین خاطر رضا ژاپنی لو میرود ، نگاه کنید به صحنه رفتن بیرون شهر و آدرس آشپزخانه رضا ژاپنی و ماشینهای پلیس که با آقای رییس کل هم میروند به آشپزخانه اما یکی از وحید برادر ناصر سوال نمیکنه اونجا چه غلطی میکند ، حتی اگر ندانند او کیست در جادهای پرت کسی نمیگوید او آنجا چه میکند،( ظاهرآ در اینجا همه چیز مثل فیلمهای کارتون شدنیست) ، نگاه کنید به تلفنچی تو سلول که به زندانیهای معتاد که شپش هم ته جیبشان سه قاپ نمیریزه میگه سیگار نخی 40 هزار و و و و ، بله از این دست شاهکارها در فیلمهای ایرانی زیاد است وقتی همه را کنار هم بگذاریم چه بی بدیلی از آب در میاید و از همه جالبتر اینکه متری شیش و نیم یکی از گزینههای انتخاب فیلم برای اسکار 2020 بوده ،مدتیست که بعد از زدن و بردن اسکار توسط فرهادی خبری از فیلمهای ایرانی در اسکار نیست اما تا سرو کله عزیزان معتاد و اعدام چند نفری ، پیدا میشه مهم اینکه هالیوود دوباره رودست بخوره و بخاطر مساله مثلا حقوق بشر و وضع معتادان و ... یه چیزی به نام جایزه به این فیلم بدهند . که البته آنها نیز ظاهرا زرنگتر از این حرفها شدهاند و دم لای تله نمیدهند . به هر رو ظاهرآ مشخص نشده ، مستند درجستجوی فریده یا قصر شیرین و بالاخره کدام فیلم این مسیر را خواهد پیمود ، یا حداقل بنده اطلاع از این انتخاب ندارم ، البته فرق چندانی هم نمیکند دانستن و ندانستنش ،چرا که باز در آخرین لحظات (اساتید ) ممکن است تغییر نظر دهند . وقتی با یک زنگ با گوشی انباری سرنوشت افسر مواد مخدر عوض میشود ، این تغییر فیلم که چیز مهمی نیست.ذکر مصیبتی کنم از بازیها که الارقم بازی خوب پیمان معادیخواه در بیشتر فیلمهایش و حتی در فیلم ابد و یک روز اینجا بازی دلچسبی ارایه نمیشود ، قهرمان عربده کش فیلم که داشت تو استخر خودشو میکشت ،و باز به لطف فیلمنامه ، قهرمان مبارزه با فقر و دلسوز خانواده ،(روستایی جواب نمیدهد کسی که براحتی ده ، یازده ورق قرص احتمالا روان گردان میخورد تا خود را خلاص کند ،چگونه این همه زور میزند تا آزاد شود و زنده بماند) میشود به سان همیشه فقط داد و فریاد ،همین و همین ،البته تنها در یک صحنه نسبتا خوب ظاهر میشود انهم ،در اواخر فیلم که ابراز علاقه میفرمایند به بانوی بلوند فیلم که البته بلا فاصله همان میشود که بود ،در این فیلم تنها ، پسر بچه ایکه میخواهد به جای پدر مهربانش!! به زندان برود علارقم نقش کوتاهش بسیار زیبا بازی میکند ، قابل توجه کسانیکه ادعای بازیگری دارند چه زن چه مرد در (سینمای) ایران ،بد نیست کمی به بازیهای هرچند کوتاه این نوجوان نگاه کنید . در انتها در مجموع فیلم را همانگونه که گفتم میتوان به دو قسمت تقسم کرد ،ایکاش که کارگردان جوان ما قسمت اول را کامل میکرد و بجای فیلم 130 دقیقهای 90 دقیقه میساخت اما درست میساخت ،تا شاهکار سیمرغی ، اسکاری بعدی .انا لله وانا الیه راجعونسوگواری بر ویرانهای بنام (سینما) در ایران خبر رسیده: بهترین کارگردان سعید روستایی برای فیلم متری شیش و نیم !! و از این کمدیتر بازیگر زن (تصاویر متحرک ، دارکوب) که قبلا نگاهی به آن داشتهام بازیگر اول زن ،جشنواره خانه سینما شد . در باره این .. چیزی برای گفتن نیست ،جز آنکه از کوزه برون همان تراود که در اوست.و یاد فرمون خان مرحوم افتادم که فریاد زد قیصررررررر کجایی که داآشتو کشتن . ..سامان سامانی |
چند رفتار مزخرف ما ایرانیان( 3 ) در قسمت قبل خواندید که .و در ادامه 6 . مسیولیت قولی را که میدهیم نمیپذیریم:در این نکته مواردی قابل بحث است مانند عدم اطلاع ما از ارزش و معنی و جایگاه عبارت و کلمهای که استفاده میکنیم و بار معنایی جملاتی که بیان میکنیم و نمیدانیم که این عدم آگاهی ما در کنار امر مسیولیتپذیری سبب میشود تا قابل حساب بودن حرف ما بررسی شود. بنا به عدم اطلاعمان اهمیتی هم به این موضوع نمیدهیم و حرف را فقط بیان میکنیم حتی قولی به کسی میدهیم.از طرفی ما مسیولیتپذیری را هیچگاه در طول عمر آموزشی خود فرانمیگیریم، چه برسد به پذیرش مسیولیت حرفهایمان و بهتبع آن قولهایمان. در نگاهی دیگر ما حتی ارزشی برای خود قایل نیستیم وقتی قولی را میدهیم و عمل نمیکنیم چون در اصل برایمان مهم نیست که با عمل نکردن به حرفمان و قولمان چه تعبیری از ما میشود. همچنین ما هیچگاه ترس به چالش کشیده شدن به خاطر عمل نکردن به حرفها و قولهایمان را نداریم و این ما را بدعادت کرده است. 7 . تا بتوانیم از گفتن"اشتباه کردم" فرار میکنیم:فرار از جمله "اشتباه کردم" علتهای فراوانی دارد ولی مهمترین علت آن فرار کردن از عبارت "نمیدانم" است.وقتی ما از گفتن جمله" نمیدانم" فرار میکنیم و حس میکنیم همهچیز را میدانیم، تن به انجام هر کاری میدهیم و از هر اظهارنظری چشمی پوشی نمیکنیم و این باعث میشود وقتی شکست میخوریم زمین و زمان را به هم بدوزیم تا از کرده یا گفته خود ابراز پشیمانی نکنیم.چرا؟ چون پیشازاین باید با نمیدانم کنار بیاییم و این یعنی اثبات کنیم که نمیدانیم. ازنظر من مهمترین علت فرار کردن ما از گفتن عبارت "اشتباه کردم" همین است. 8 . پشت سر فردی که از ما انتقاد معقول کرده است، بدگویی میکنیم:این خصیصه ما، ازنظر من، بازمیگردد به اینکه ما عبارت منطقیای را که میگوید" اثبات شی نفی ما عدا نمیکند" اصلا نمیدانیم. یعنی منطقی بودن ورد زبان ما ایرانیان است! ولی این عبارت منطقی را اصلا نشنیدهایم و فرضا اگر هم شنیده باشیم قبول نداریم تا که حتی رعایتش کنیم. این عبارت به ما میگوید که اثبات چیزی، نفی چیزهای پیرامونی همان چیز یا چیزهای دیگر نیست. کسی که از ما انتقاد معقول میکند، دقت کنید که قید معقول وجود دارد، اثبات شی میکند و بدگویی ما از او دقیقا نفی ما عدا کردن است و این اشتباه منطقی ماست. بماند اینکه این رفتار ما از نظر استراتژیک منفعلانه است و نشانه ضعف ما نیز هست 9 . خود را ده برابر آن چیزی که هستیم نشان میدهیم:این مسیله ریشه در عقدههای روانی ما ایرانیان و عدم توجه و محبت و ضعف ناخودآگاه ما دارد.برای اینکه خود را در کانون توجه نشان دهیم، ده برابر توان خود و چیزی که هستیم را شوعاف میکنیم. چرا؟ چون اولا ترس از دیده شدن خود حقیقی و پسندیده نشدن داریم و از طرفی هنوز خودمان با خودمان کنار نیامدهایم و دوما میترسیم که اگر خود واقعیمان باشیم مجبور به پیشرفت شویم و تغییر. همچنین برای جلب ترحم هم غم و تنهایی و افسردگی خود را ده برابر چیزی که هست نمایش میدهیم و اعتقاد راسخ داریم که کنتوری برای شماره انداختن و مسیولی برای سنجیدن ادعاهای رفتاری ما وجود ندارد. |
سبک زندگی مینیمال و گوسفندنگر اغلب گفته میشه سبک زندگی مینیمالیستی برای هرکسی نیست زندگی مینیمال میگه وسایل یا روابط غیر ضرروی رو از زندگی حذف کن، اینقدر حذف کن که دیگه امکان حذف کردن نباشه و حالا در راستای هدفت با تمرکز و آرامش حرکت کن تا به شادی و بهره وری برسیسبک زندگی مینیمالیستی یک سبک هنری نیست. مینیمالیستی یک شیوه زندگی است و شاید مناسب هر کسی نباشد.بحران اقتصادی و آشفتگیهای مالی باعث شد افرادی در سبک و ارزشهای زندگی شان بازنگری کنند و به این روش علاقه مند شوند.البته حالا از هر قشری و از هر طبقه اجتماعی از این سبک استفاده میکنند.از افراد با درآمد بالا تا اقشار ضعیف و یا هنرمند و ورزشکار از این مدل ذهنی بهره میبرند.فرهنگ مینیمال در مقابل چه فرهنگی قرار دارد؟این فرهنگ در مقابل فرهنگی قرار دارد که اعتقاد یا اعتیاد به مصرف گرایی دارد.مصرف گراها همیشه درحال خرید ماشین و لباس و مواد غذایی یا لوازم لوکس هستند.و تلاش میکنند پولدار شوند تا بتوانند وسایل لوکس بخرند، وسایلی که اغلب از آن استفاده هم نمیکنند.آنها همیشه برای بیشتر داشتن تلاش میکنند و همیشه از نرسیدن به خواسته خود خسته و دلگیرند.خیلیها شاید اصلا خودشان را مصرف گرا ندانند یا متوجه نباشند که به خرید اعتیاد دارند.می خواهید بدانید آیا شما از این افراد هستید یا نه؟کمی به اطرافتان نگاه کنید. ببنید وسایلی هست که در 365 روز سال کمترین استفاده را از آن میکنید مثلالباسی در کمد لباسهایتانکتابی در قفسه کتابخانهتانکفشی در جاکفشی خانه تانوسایلی در آشپزخانهو یا.آیا از همه جهیزبهای که خریدهاید استفاده کردهاید؟آیا وسیلهای هست که چندساله به آن دست نزدهاید؟آیا از همه فضای منزلتان استفاده میکنید؟اگه جواب تان به این سوالها مثبت است پس باید از این به بعد در خریدهایتان بیشتر دقت کنید.چرا مینیمالیست بودن مناسب هرکسی نیست؟چون کار آسانی نیست.تبلیغات زیادصنعتی شدنتولیدات زیاد و ارزانتکنولوژیهای جدید و وسوسه انگیزو طراحیهای اعتیاد آور محصولاتما را دعوت به مصرف گرایی میکند و این موضوع باعث تغییرات در ارزشهای فرهنگی و مفهوم دارایی بر خوشبختی شده است.گوسفندنگری و زندگی مینیمالدر فرهنگ مصرف گرایی، خوشبختی با اموال و داراییهای فیزیکی سنجیده میشوددرحالی که در سبک زندگی مینیمال هدف سادگی برای آرامش و درگیری ذهنی کمتر برای رسیدن به هدف است آن هدف میتواند شادی بیشتر، به دست آوردن رابطه عمیقتر، تاثیر گذاشتن یا تاثیر داشتن در زندگی اطرافیان برای رشد و تعالی آنها باشد.مصرف گراها اغلب به اندازی کافی دارند.اما برای خوشحال بودن در زندگی، "بیشتر" میخواهند و برای بیشترداشتند میجنگند.آنها هرچه بیشتر به دست میآورند باز خوشحال نیستند و همیشه از این نرسیدن به مرداب بیشتر داشتن خسته هستند.درکل مینیمالیستی یه چیزی شبیه قانون بیست هشتاد استگوسفندنگری و بهره برداری از ظرفیت هااما گوسفند نگری میگوید از هر منبعی که در اختیار داری حداکثر بهره وری را داشته باشمثل زمان، پول، ماشین، غذا، تحصیلات و خیلی موارد دیگر که همینطور میتوانید پشت سرهم قطار کنید.از این جهت گفته شده گوسفندنگری تا گوسفند را به یاد بیاوریم که از همه چیز آن استفاده میشود مثل پوست و گوشت و پشم و مدفوع و چیزهای دیگرگوسفند حیوانی است که خیلی راحت میتواند ادعا کند هیچ کدام از ظرفیت هاش حرام نمیشود. درست برعکس مامثلا من در رشته عمران درس میخونم بعد در حوزه دیجیتال مارکتینگ کار میکنم در نتیجه این زمانی که صرف مطالعه درسهای عمران کردم حرام شده استیا وسیلهای دارم که میتواند پنج تن بار حمل کند ولی در هر مرتبه یک تن بیشتر بارگیری نمیکندیا کسب و کاری را مدیریت میکنم که در ماه n میلیون تومان درآمد دارد ولی همکارم با همان امکانات 6 برابر من درآمد و بهره وری داردبعد ادعا میکنم که در این مملکت حرام شدمنسل سوخته هستماز استعدادم استفاده نشده استاشخاصی که توانایی دارند و از ظرفیت خود استفاده میکنند اغلب اینقدر نق و نقنمی کند و تلاش میکنند باز از همین ظرفیت هم بیشترین بهره را ببرند.چگونه سبک زندگی مینیمال داشته باشیم و گوسفند نگر باشیم؟برای خود هدفی شفاف، شخصی تعیین کنیمتعریف دقیقی برای زندگی مینیمالیستی وجود ندارد، همان طور که هر کس تعریف متفاوتی از سادگی و بدون استرس بودن دارد.اما برای شروع میتوان این فرض را در نظر گرفت:به حرف مردم توجه نکنید چون اصلا ارزش نداردبرای خود زندگی کنید، نه برای جلب توجهاین نوشته را در اینجا به پایان میرسانم ولی به تدریج درباره جزییات بیشتر این سبک از انتخاب لباس گرفته تا غذا خوردن و . خواهم نوشت .منابع: وب سایت حمیدرضا کریمی |
واقعا چرا ملت ما هنوز کرونا را جدی نگرفته؟ کارشناسان بهداشتی تاکید دارند که جهت پیشگیری و مقابله با کرونا ویروس مردم در خانه بمانند اما متاسفانه بیشتر مردم رعایت نمیکنند و ترددهای غیرضروری درسطح شهر و سفر و مسافرت به سایر شهرها و یا بلعکس دارند.پذیرش گردشگران در این استان تعطیل شده و ورود مسافران بخصوص از استانهای آلوده به کرونا نیز ممنوع اعلام شد .اما نکته قابل تامل اینست که چرا مردم هنوز کرونا را جدی نگرفتهاند و حتی برخیها این بیماری را به تمسخره و شوخی گرفتهاند. مگر باید چه وضعیتی پیش بیاید تا مردم در جهت کنترل و مقابله با کرونا همکاری کنند و گام بردارند.مردم از هم اکنون تا دیر نشده با سفر نکردن و در خانه ماندن که بهترین روش و امنترین جا برای مقابله با کروناست، میتوانند کار بزرگی انجام دهند، کرونا را شکست دهند و از به بار آمدن فاجعه پیشمان کننده، جلوگیری کنند.اگر توجه کرده باشید روز به روز آمار مبتلایان و فوتیهای کرونا رو به افزایش است و یکی از اصلیترین راههای انتقال و انتشار این ویروس مسافرت به سایر شهرها بخصوص شهرهای آلوده، تردد در سطح شهرها و روستاها و در خانه نماندن است. پس از مدتی از اتمام کرونا، دور از جان شما و خانواده شما، عزیزی یا عزیرانی را به علت ابتلا به کرونا از دست دادهاید به شدت غمگین و آرزو میکنید که کاش بیماری را جدی میگرفتید و زمان به عقب باز میگشت تا نکات لازم را رعایت میکردم و در خانه میماندم، اما از همین لحظه هنوز هم دیر نشده و نکات بهداشتی را رعایت و در خانه بمانید و همه را تشویق به در خانه مانده کنید چراکه کرونا در کمین است و با کسی شوخی ندارد و کسی برایش تفاوت ندارد!. |
یک انسان وقتی تصمیم میگیرد . یک انسان وقتی تصمیم میگیرد نویسنده شود:دیگر فقط به خودش تعلق ندارد. او میشود یک الگو : قبل از هر کس یک الگو برای خودش، برای اطرافیانش، برای جامعه، وبرای آیندگانی که قرار است روزی او را بشناسند. یادت باشد شخصیت تو، و منش تو باید از تمام صفات منفی دور باشد. یادت باشد تو باید در روح خود ، بخشش، مهربانی، عطوفت، گذشت، را پر رنگتر از قبل کنی. یادت باشد سبک نگاه تو به تمام انسانهای پیرامونت، وتمام کسانی که تو را میشناسند، و تمام کسانی که قرار است روزی تو را بشناسند، با هر رنگ و لباس و با هر فکر و عقیده، همراه با عطوفت و مهربانی، گذشت، و به دور از قضاوت باشد. تو الگو هستی برای تمام انسان هایی که مخاطب تو هستند. و تمام آنسان هایی که قرار است روزی تو به آنها معرفی شوی. مواظب باش تو وظیفهی سنگینی داری، اخلاق تو، رفتار تو، بینش تو، شخصیت تو دین تو، ظاهر تو، سخن گفتن تو پوشش تو ... و حتی کوچکترین رفتار تو معرفی الگویی برای جامعه است. یادت باشد کودک نو اندیش درون تو همیشه باید در حال یادگیری، و تلاش برای رشد و پیشرفت شخصیت در تعالی منش و رفتار خود باشد. مواظب خودت، شخصیتت، رفتارت،. و از همه مهمتر "انسانهای پیرامون باش." "یادت باشد تو از وقتی نویسنده شدی دیگر به خودت تعلق نداری ." "معصومه ابراهیمی" |
سقوط آلبرکامو. از آنجایی که همه ما قاضی هستیم پس همه ما در برابر یکدیگر گناهکار هستیم.سقوط جستاری دربارهی آدمی. سقوط یکی از آثار برجستهی آلبرکامو است.کتاب یک شخصیت به نام ژان دارد که داستان زندگی خود را برای شخصی که حضوری در داستان ندارد، روایت میکند.ژان که در گذشته وکیل خبرهای بوده حالا برای غریبهای از ریز و درشت زندگی خود میگوید. از ریاکاریهایش، قضاوتهایش، غرورش و هر چیزی که او را رفته رفته به ورطهی سقوط کشانده.او به خود لقب قاضی توبه کار را داده زیرا معتقد است که دیگر باید از قضاوت کردن دست کشید.در ابتدا ارتباط برقرار کردن با کتاب کمی سخت است آن هم به دلیل شیوه متفاوت روایت و تک گویی شخصیت، اما ژان هر چه پیش میرود خواننده را بیشتر با خود همراه میکند و خواننده متوجه میشود داستان زندگی ژان را نمیخواند بلکه دارد داستان زندگی بشر را میخواند و واکاوی میکند.این کتاب رمان نیست( به دلیل این که بسیاری از ویژگیهای رمان را ندارد) بهتر است بگوییم جستار است. دیدگاه فلسفی نویسنده دربارهی انسان و زندگی.جستاری عمیق و ت مل برانگیز که خواننده را وادار میکند به خودش و زندگیاش دقیقتر نگاه کند.موضوع اصلی کتاب، قضاوت کردن و دورویی آدم هاست.آدم هایی که حتی به خودشان هم دروغ میگویند و در تزویر بی همتایند.سقوط، سقوط بشر را روایت میکند. ژان مثل سخنرانی خبره، دیدگاه هایش را دربارهی انسان با مخاطبش در میان میگذارد. ژان باتیست در واقع همان نویسنده است.اگر به خواندن کتابهای فلسفی علاقه دارید، سقوط را بخوانید. برای شناخت قلم و فلسفهی کامو میتوانید آثاری چون بیگانه، طاعون و نمایشنامه سوءتفاهم را از این نویسنده بخوانید.جملاتی از کتاب کینه و عداوت تنها راه ممکن برای خودنمایی و عرض اندام است برای همین مردم در قضاوت کردن شتاب میکنند تا مبادا که خودشان مورد قضاوت قرار گیرند. آیا بزرگترین مانعی که بر سر راه رهایی ما وجود دارد این حقیقت نیست که ما اول باید خودمان را محکوم کنیم. مقبولیت تسلیم شدن، سعادت و خوشبختی است. مرگ در تنهایی است در حالیکه بردگی جمعی است.#مریم_جعفری_تفرشی |
وقتی رهبر تنها بماند دستور آتش به اختیار میدهد . آتش به اختیار فرمانی نظامی است که فرمانده در آخرین حرف خود به سربازان میدهد، زمانی که سربازان در خط مقدم باشند و نتوانند با مرکز ارتباط داشته باشند و بین مرکز فرماندهی و سربازان اختلال ارتباطی پیش بیاید فرمانده دستور میدهد تا همگی آتش به اختیار باشند و خود مختار و با تکیه بر قدرت فکری خودشان از سنگرها حفاظت کنند.برخی افراد خیال کردهاند که، چون این کلید واژه مقام معظم رهبری اقتباس شده از مسایل نظامی است حتما باید در مسایل فرهنگی خشونت به خرج دهند. این فرمان هرگز به معنای رفتار بی ضابطه و ضعیف نیست. تغییرات فرهنگی امری است که نیاز به صبر زیاد و برنامه ریزی دقیق و طولانی مدت دارد، به همین خاطر نمیشود با خشونت و گاز انبری مسیله فرهنگ را پیش برد و این کار تنها باعث میشود تا نتیجه عکس بگیریم.استفاده از واژههای نظامی و تشبیه آن در مسایل فرهنگی در بیانات مقام معظم رهبری سابقه داشته و تهاجم فرهنگی، ناتوی فرهنگی و جنگ نرم نیز از این گونه عبارات هستند.وقتی نهادها برای فرمان آتش به اختیار به میدان نیامدندچه زمانی فرمان آتش به اختیار صادر میشود؟زمانی که نهادهای فرهنگی رسمی و دولتی دچار اختلال شدهاند، وظیفه نیروهای خودجوش است که وارد شوند و عالمانه و عاقلانه عهدهدار فرهنگ شوند.در ادامه چند نهادی که دچار اختلال هستند را ذکر میکنیم: 1 - وزارت ارشادوقتی هیچ گونه اندیشه راهبردی پشت سازمان سینمایی ایران نباشد این طور میشود که پرفروشترین فیلم سال 1398 فیلم ضعیف و سخیف هزارپا میشود که پر از شوخیهای جنسی است و جانبازان جنگی را به بدترین نحو به تصویر میکشد که دغدغهشان گرفتن سیگار است.به راحتی در فیلم سمفونی نهم کلمات همجسنبازی مردانه به کار برده میشود و فیلمی مثل خانه پدری که جامعه سنتی ایرانی اسلامی را نشانه گرفته، اجازه اکران میگیرد و از آن طرف فیلم خوبی مثل "دیدن این فیلم جرم است" که مشکلات کشور را فریاد میکند، توقیف میشود. تهیه کنندهاش میگفت به ما گفتهاند اصلا شما به چه حقی فیلم ساختهاید؟اگر چه سپاه و موسسه اوج نبودند، همین چند فیلم خوب و متوسط را هم سالیانه نداشتیم. بماند فیلمی هم که درباره عبدالمالک ریگی ساخته شد، داستان ملودرام فیلمفارسی گونه داشت و فیلمی برای ریگی بود نه علیه او! جای آنکه بگوییم اختلال نهادها بهتر است کلمه ستون پنجم را گاهی به کار ببریم. مافیای قدرتمند پشت سینما و موسیقی به گونهای است که اگر هم هنرمندانی انقلابی کار خوب تولید کنند، دیده نمیشود و بایکوت میگردند.در ضعف سازمان سینمایی همین بس که جشنواره فجر که قرار بود تا صادر کننده پیام انقلاب به جهان باشد، حالا سالی نهایتا یکی دو فیلم خوب و متوسط دارد و مابقی بدبختی و فقر را در صورت مردم داد میزنند و بیش از پیش بذر ناامیدی را میپاشند.سلبریتیهای بی اعتقاد به دین و اسلام در هر موردی که تخصص ندارند، دخالت میکنند تا حدی که اسراییل به فارسی با ترانه علیدوستی و مهناز افشار همصدا میشود و جشن حافظ هم میشود محل شوی لباسشان. 2 . بسیجبسیج یکی از مهمترین الگوهای ساختاری فرهنگی در کشور باید باشد، کار تشکیلاتی شکل بگیرد و از تکه تکههای به هم نچسبیده که بیشتر نقش تیر در تاریکی دارند، باید جلوگیری به عمل آورد. این تشکیلات مهم بیش از گذشته نیاز به آموزشهای سازماندهی شده و هدفمند دارد.وقتی نهادها برای فرمان آتش به اختیار به میدان نیامدندبیبرنامه بودن در عصر جنگ فرهنگی یعنی بدون سلاح برای فتح خرمشهر تلاش کنیم و بدون نقشه جنگی برای رهایی حصر آبادان اقدام نماییم که این مهم چیزی جز از دست دادن نیروهای خودی نخواهد بود و ریزش بیش از اندازه جای خود را به رویش خواهد داد. 3 . وزارت ارتباطاتبزرگترین عامل فعلی تخریب فرهنگ ما رها کردن اینترنت است. سالهاست که مطالبه رهبری روی زمین مانده و کاری برای شبکه ملی اطلاعات نمیکنیم. تلگرام با هزار پیگیری فیلتر میشود، ولی فیلتری که فقط بازار فروشندگان پراکسی را گرم میکند.اگر چه پیامرسانهای داخلی متعددی میسازیم، اما وزارت ارتباطات پهنای باند مناسب نمیدهد. همین میشود که پیامی که در ایتا میفرستیم یک هفته بعد به دست مخاطب میرسد. به راحتی سایتهای پورنوگرافی در دسترس وجود دارد، اینستاگرام رهاست، نظارتی روی محتوا صورت نمیگیرد و در این محیط هر کسی، هر طور خواست رفتار میکند.این میشود که الگوی نسل جوان ما امثال ملیجکهای رها شده در بازار داغ خودنمایی میشوند، اگر نیروهای آتش به اختیار بتوانند مشکلات کشور را به گفتمان عمومی و مطالبهگری مردمی بکشانند، بسیاری از مشکلات قابل حل است. ما متاسفانه هنوز در مرحله تشکیل دولت اسلامی ماندهایم و دلیل اصلی نیز وجود مدیرانی است که جز بستن بار خود و خاندان خود وظیفه دیگری در جریانات فرهنگی ندارند |
شبکه "دوستدار" کودک تا قبل از تاسیس شبکه اختصاصی کودک، کارکرد اصلی برنامههای کودک که از شبکههای مختلف سیما پخش میشد پر کردن اوقات فراغت و تفریح و سرگرمی کودکان بود. موضوعی که اوایل تاسیس این شبکه باعث نگرانی خانوادهها شده بود که اگر به جای چند ساعت محدود، از صبح تا شب برنامههای کودک در دسترس بچهها باشد، چه بلایی سر نسل جدید میآید. نگرانیهایی که رفتهرفته جای خود را به حس اعتماد و رضایت داد.شبکه کودک از همان ابتدای فعالیت با تقسیم بندی سنی و زمانی و اختصاص برنامههای مجزا برای هر یک از دو گروه سنی (زیر 6 سال 6 تا 12 سال) نشان داد که هدفی فراتر از سرگرم نگه داشتن بچهها دارد و توجه به نیازهای سنین مختلف کودک را به طور خاص در دستور کار خود قرار داده است.با توجه به اینکه بر اساس سیاستهای اعلام شده از سوی شبکه قرار بود نیمی از برنامهها ساخت ایران باشند، نگرانی بعدی خانوادهها توان جلب توجه این برنامهها برای بچه هایی بود که بیشتر با برنامههای با کیفیت خارجی مواجه بودند. شبکه کودک از این آزمون هم سربلند بیرون آمد. به طوری که طبق آمارهای رسمی اعلام شده پربینندهترین برنامه شبکه پویا، پویانمایی ایرانی "ببعی و ببعو" بود برنامهای که رویکرد اصلیاش آموزش مهارتهای زندگی اجتماعی به بچههای زیر 6 سال است.تنوع رویکرد آموزش محور شبکه کودک هم در نوع خود قابل توجه و شایسته تحسین است. آموزشهایی که به طور کاملا غیر مستقیم در دل برنامههای مختلف این شبکه گنجانده شده است و نه تنها باعث دلزدگی بچهها نمیشود بلکه بازخوردهای مثبت آن نشاندهنده موفقیت این رویکرد است. مثلا برنامه "پاشو پاشو کوچولو" با رویکردی آموزشی - تربیتی به جنبههایی از تعلیم و تربیت میپردازد که در نظام آموزشی کمتر به آنها پرداخته میشود. از آموزش کارهای روزمره مثل صبحانه خوردن و ورزش و کمک به والدین تا آموزش مهارتهایی مثل کاردستی و نقاشی.همچنین با شیوههای بدیع و جذاب از تربیت دینی کودکان هم غافل نشده است. پخش سرودها و نماهنگهای کودکانه مناسبتی - مذهبی و استفاده از موذنهای نوجوان برای پخش اذان و دعاهای کودکانه و برنامههایی مثل "سر سفره خدا" که کارویژهاش شخصیت دادن به کودکان روزهدار مخصوصا روزهاولیهاست و در کنار آن به انتقال مفاهیم کلیدی دینی و ارزشهای اعتقادی به کودکان میپردازد.تشویق کودکان به کتاب و کتابخوانی (من میخونم تو گوش کن) ، آشناکردن آنها با فرهنگ اصیل و غنی ایرانی (قصه ما مثل شد)، آموزش مهارتهای موردنیاز برای زندگی اجتماعی و نکات مربوط به آداب معاشرت (مهارتهای زندگی) گوشهای از توجه این شبکه به تربیت فرهنگی کودکان است.اهمیت "خانواده" در تولیدات شبکه پویا کاملا محسوس است. رسیدن به فرمولی برای نمایش یک خانواده معمولی ایرانی با در نظر گرفتن جزییاتی مثل میانگین تعداد نفرات خانواده، درآمد متوسط، متراژ خانه، ماشین داشتن یا نداشتن و حتی لوازم خانه در خیلی از برنامهها و پویانماییهای ایرانی این شبکه به چشم میخورد.حتی با توجه به جای خالی خانوادهها در مستندات ایرانگردی و سفر در تلویزیون، مستند خلاقانهای به نام "دورت بگردم ایران" در این شبکه تولید و پخش شده که گردشگری و ایرانگردی را در چهارچوب سفری خانوادگی نشان میدهد.آموزش سبک زندگی ایرانی - اسلامی هم به شکلهای مختلفی در برنامههای این شبکه مشهود است. مثلا در پویانمایی "بچههای ساختمان گلها"، مادر در خانه و کنار محارم بدون حجاب است و برای بیرون رفتن از منزل از حجاب استفاده میکند و با همین شیوه نامحسوس فرهنگسازی در زمینه حجاب اتفاق میافتد.اما آنچه بیش از هر چیز دیگری شبکه کودک را بین خانوادهها محبوب کرده فقط برنامههای این شبکه نیست رابطه بسیار خوب و تنگاتنگ شبکه با مخاطبین و خانوادهها و اهمیت دادن به انتقادات و پیشنهادات آنهاست. محمد سرشار، مدیر جوان و دهه شصتی شبکه کودک که یکی از بهترین گزینهها برای نامبردن از مصداق جوانگرایی موفق در حوزه مدیریت فرهنگی است، با استفاده از ظرفیت شبکههای اجتماعی به طور مستقیم با خانوادهها در ارتباط است. به حواشی و شبهات شخصا پاسخ میدهد، ابهامزدایی میکند، نظر خانوادهها را جویا میشود و تعامل و کنشگری خوبی با مخاطب دارد تا جایی که مسایل مطرح شده پیرامون شبکه کودک و برنامههایش در کوتاهترین زمان ممکن موشکافی و توضیح داده میشوند.مثلا سال گذشته کمپین مردمی "پویا بدون تبلیغات" در اعتراض به نمایش تبلیغات نامناسب برای بچهها که طبعا تفاوت برنامه عادی را با تبلیغات متوجه نمیشوند، راه افتاد و آقای سرشار شخصا به مسیله ورود کرده و حق را به خانوادهها داد و ضمن شفافسازی این مسیله که "پخش آگهی بازرگانی از تمام شبکهها دست مدیران شبکه نیست و کوچکترین دخل و تصرفی در آنها هم با جریمه مواجه میشود"، پا به پای پدران و مادران پیگیر حذف این تبلیغات شد. تا جایی که با حضور در برنامه زنده تلویزیونی از نمایندگان مجلس درخواست کرد موقع تعیین بودجه سالیانه صدا و سیما پخش آگهی بازرگانی از شبکههای کودک را ممنوع کنند و در نهایت پس از چندی خبر موافقت مسیولین برای حذف این تبلیغات از کنداکتور شبکه کودک را به خانوادهها اعلام کرد.نکته آخر هوشمندی محمد سرشار در ورود به موقع به مسیله قهرمان سازی و برند سازی برای کودکان است که همزمان با اعلام خبر شهادت سردار سلیمانی، فراخوانی برای دریافت آثار مختلف هنرمندان در این حوزه را اعلام کرد و با در نظر گرفتن حساسیتهای خاص سادهسازی مفاهیم پیچیده و احتیاطهای لازم در نمایش و سخن گفتن از موضوعاتی مثل مرگ و شهادت برای ردههای سنی خاص شبکه کودک، در مسیر الگوسازی و قهرمانسازی از این نماد امنیت ملی برای کشور، قدم گذاشت.به امروز توفیق روزافزون محمد سرشار و تیم شبکه کودک |
از روزگار رفته حکایت رونالدینیو دندانخرگوشی، یکی از بهترین فوتبالیستهای تاریخ، به خاطر جعل پاسپورت در پاراگویه زندانی است. نوشتهاند تیم او در فینال مسابقات بین زندانیان 11 - 2 پیروز شده که 5 گلش را رونالدینیو زده و 6 تای دیگر را پاس گل داده تا تیمش برنده 16 کیلو گوشت شود. عین خبر را نقل کردم تا بینید دنیا چقدر جای عجیبی است. انگار نه انگار که ما با بازی این پسر خاطرهها داشتیم!آن سال جام جهانی برای اولین بار در منطقهای شرقتر از ما برگزار میشد و برای همین، ساعت بازیها درست وسط روز بود. یعنی برای ما اینطور بود که باید وسط کار و بار و درس و دانشگاه مسابقات را تماشا میکردیم. اتفاقا کیفیت فیلمبرداری ژاپنیها و کرهایها هم خیلی بهتر از جامهای قبلی بود و اصلا راه نداشت که بازیها را نبینیم. با احسان بیکایی و بقیه فکر بکری کردیم. توی دانشگاه یک اتاق برای مجلات دانشجویی داشتیم. تلویزیونی بردیم برای آن اتاق زیرپله و خودمان سر ظهر میرفتیم و بازیها را با کمترین صدای ممکن تماشا میکردیم. صدا را برای این کم میکردیم که بقیه نفهمند و به سمت اتاق هجوم نیاورند. کاری که در عمل بیفایده بود و از سر بازیهای حذفی، اتاق طوری پر میشد که برای خودمان هم جا نمیماند. تصورش را بکنید که توی همچین فضایی کریخوانی هم شروع میشد. آن وقت بود که باید قید نمره امتحانی که نیمساعت بعد شروع میشد را بزنی، چون ملت داشتند ضمن آخرین مرورهای تو نظراتشان را با صدای بلند اعلام میکردند. "دندانخرگوشی" را لابهلای همین داد و فریادها بود که کشف کردم. آن وسط زمین میدوید و پاس میداد و با آن دندانهای بیرونزده پوزخندهای معنیدار میزد. مثل آن بازی برزیل - انگلیس که داور بیخود و بیجهت اخراجش کرد و حتی آن وقت هم جز خندیدن هیچ واکنشی نشان نداد. همین بازی اتفاقا یکی از کریخوانیهای اساسی را هم داشت. از بین سی، چهل، ششصد نفری که توی آن اتاق باریک حاضر بودند فقط من یکی برزیلی بودم. بقیه یا از سر طرفداری انگلیس یا روی بغض برزیل، همینطور یک نفس داشتند کری میخواندند و بخصوص در فاصله بین دو نیمه از هیچ نکتهای دریغ نکردند. برزیل نیمه اول یک گل خورده بود و کیسه بوکس از همیشه در دسترستر آمده بود. توی نیمه دوم اما دندانخرگوشی یک کاشته را تبدیل به گل کرد، روی گل دوم تاثیر گذاشت و بعد اخراج شد. یکربع آخر، از هیچکدام از آن ششصد نفر صدا درنمیآمد. متکلم وحده بودم و داشتم تک تک جملات قبلی را با اسم و رسم گوینده جواب میدادم. فقط احسان بیکایی بود که میخندید و برای هرچه بهتر تلافی کردن، سوژه دستم میداد و .. منتظرید بگویم که بعد چی شد؟ بعد، هیچی نشد. دوباره جام جهانی رفت به سرزمینهای غربی ما درسمان تمام شد و دانشگاه نرفتیم که بازیها را با هم ببینیم دندانخرگوشی از فوتبال خداحافظی کرد خندههای بیدلیلمان کم شد احسان بیکایی هم رفت جایی که بینمان هفت کوه و هفت دریا فاصله باشد. پیر شدن، فکر کنم همچین تصویری باشد. |
درنگی بر کشتن رومینا #دکتر_حمید_یوسفی. روانپزشک. تهران رومینا قربانی مردها و مردسالاری با دستگیری مردی که بهمن نام دارد، درام تلخ رومینا اشرفی پیچ تازهای یافت، این مرد که جایی 28 ساله و در مواردی 34 ساله خوانده شده گویا مدتها با این دخترک 14 ساله در ارتباط بوده، و نهایتا فرارش با دختر سکانس نهایی این ماجرای هولناک را کلید زده است.. قتل فجیع رومینا توسط پدر، اما این مرد بالغ را به سایه برد. در اینکه غفلت سازمانها و عدم حمایت اجتماعی طعمهی آمادهای برای شغال جهالت و عقب ماندگی فراهم ساخته و دست پدر را برای جنایت باز گذاشته تردیدی نیست، اما سوالی که حال برای روشن شدن ابعاد این حادثه ضرورت دارد نقش یک فرد بالغ دیگر، یک مرد دیگر در این قضیه است. عشق و عاشقی مردان بالغ و دختران نوجوان مایهی ادبی آثار مهم هنری بوده اما دریغ! دریغا که زندگی را بر مثال ادبیات نمتوان قضاوت کرد و عاشقی آن قدر گرامی نیست که بر فریب خوردن دخترکی 14 ساله آب پاکی بریزد. گویا رومینا در برگشت از فرار با مرد اتهام آدمربایی را رد کرده، و گفته عاشق این مرد است، اما آیا قاضی در کنار اقدام حفاظتی برای رومینا نباید این مرد را به خاطر سو استفاده از عواطف دخترک و چیزی که زیر عنوان کودکآزاری قابل بررسی است بازداشت و مواخذه میکرد؟ بگذریم که در خوشبینی مطلق و جامعهای توسعه یافته پیش از بروز این حوادث خانواده و سازمانهای اجتماعی میتوانستند با ادلهی قانونی از ادامهی رفتارهای این مرد که بالقوه خطرناک بوده، پیشگیری کنند. زمانی که غفلتهای قانونگذاری در حمایت از کودکان و منع ازدواج زودرس، نبود سازمانهای حمایتگر، عدم آموزشهای لازم در مدارس و رسانههای جمعی، عدم آگاهی قضات و نیروی انتظامی از حساسیتها و وظایف قانونی را در کنار فرهنگی که برای مردان نوعی مصونیت همه جانبه فراهم میکند کنار هم بگذاریم به وضع اسفبار کنونی در ایران معاصر میرسیم. آیا از داستان رومینا، امید درسهایی برای این جامعه و برساختی پیشگیرانه برای دخترکان میرود؟امیدوارم. |
اخلاقنامهی طراحان مایک مانتیرو طراح باسابقهی آمریکایی و همبنیانگذار Mule Design ، از پرسروصداترین طراحان این روزهاست. او تصمیمات غیراخلاقی شرکتهای بزرگ را به چالش میکشد و از نقش پررنگ طراحان در شکل دادن به جامعه مینویسد. در نگاه مایک، طراحان وظیفهی کماهمیتتری نسبت به پزشکان ندارند اگر پزشکان متعهد به رفتار در چارچوب سوگندنامهای اخلاقی میشوند، طراحان نیز باید به اخلاق پایبند باشند. با این هدف، او اخلاقنامهای نوشته که تا کنون به چندین زبان ترجمه شده است. متنی را که میخوانید من از نوشتهی اصلی بازگردان کردم.طراح قبل از هر چیز، یک انسان است. قبل از آنکه طراح باشید، انسان هستید و مانند همهی انسانهای روی کرهی زمین، بخشی از یک قرارداد اجتماعی هستید. کرهی زمین بین ما مشترک است. وقتی انتخاب میکنید طراح باشید، انتخاب کردهاید که بر انسانهایی که با کار شما در تعامل هستند اثرگذار باشید با کارتان، یا به آنها کمک میکنید یا آسیب میرسانید. در کار خود، همیشه اثر آنچه را که به جامعه وارد میکنید مد نظر قرار دهید. همهی انسانهایی که روی کرهی زمین زندگی میکنند، باید تلاش کنند زمین را بهتر از آنجور که بوده ترک کنند. طراحان از این قاعده مستثنی نیستند. اگر کاری میکنید که موفقیت آن در گرو اختلاف درآمد یا تفاوت طبقاتی است، در انجام کار خود بهعنوان یک شهروند و نیز طراح شکست خوردهاید. طراح مسیول کاریست که به جهان ارایه میکند. طراحی حوزهای عملی است. شما مسیول چیزی هستید که به جهان ارایه میکنید. نام شما بر آن حک شده است. اگرچه نمیتوان پیشبینی کرد کارهای شما چطور مورد استفاده قرار خواهند گرفت، اما وقتی کاری که در جهت آسیبرساندن به دیگری انجام شده به موفقیت میانجامد، نباید عجیب باشد. اگر سلاحی که طراحی کردیم انسانی را بکشد، نباید تعجب کنیم. اگر پایگاهدادهای که برای فهرستکردن مهاجران طراحی کردیم، منجر به اخراج آن مهاجران از کشور بشود، نباید شگفتزده شویم. وقتی آگاهانه کاری میکنیم که هدف آن آسیبرساندن است، از مسیولیت خود سر باز زدهایم. وقتی با بیتوجهی نسبت به عواقب کار، چیزی تولید میکنیم که به دیگران آسیب میرساند، چندباره مقصریم. کاری که به جهان ارایه میکنید، میراث شماست پس از شما باقی میماند و از جانب شما سخن میگوید. طراح به اثرگذاری بیش از شکل اهمیت میدهد. بیش از آنکه عاشق هوشمندی ایدههایمان باشیم، باید از پیامدهای کارمان بترسیم. طراحی مستقل از اطرافش نیست. جامعه بزرگترین سیستمیست که میتوانیم بر آن اثر بگذاریم و هر کاری که میکنید خوب یا بد بخشی از اسلوب آن است. در نهایت، ما باید ارزش کارمان را براساس همان اثرگذاری قضاوت کنیم، نه ملاحظات زیباییشناسانه. نمیتوان گفت چیزی که برای آسیبرساندن به انسانها ساخته شده، خوب طراحی شده، چون صرف نظر از زیبایی لذتبخشی که میتواند داشته باشد، طراحی خوب آن مساویست با آسیبرساندن به دیگران. چیزی که رژیم تمامیتخواه طراحی کرده، خوب طراحی نشده چون اساسن رژیمی تمامیتخواه آن را طراحی کرده است. طراح به کسی که او را استخدام کرده است، نه فقط کار، بلکه مشاوره بدهکار است. وقتی برای طراحی چیزی استخدام شدید، برای تخصصتان استخدام شدهاید. شغل شما فقط ارایهی کار نیست بلکه ارزیابی اثر آن کار نیز هست. شغل شما آگاهیبخشیدن به کارفرما یا مشتری از اثرگذاری آن کار است. اگر این اثر منفیست، وظیفهی شماست که به مشتری اطلاع دهید، و در صورت امکان، اثر منفی آن کار را از بین ببرید. اگر از بین بردن اثر منفی کار ممکن نیست، وظیفهی شماست که جلوی آن را بگیرید. به بیان دیگر، شما فقط برای حفر یک چاله استخدام نشدید، بلکه ارزیابی اقتصادی، جامعهشناختی و زیستمحیطی اثر آن چاله نیز بهعهدهی شماست. اگر این چاله نتوانست امتحانش را پس دهد، وظیفهی شماست که بیل را از بین ببرید. طراح بیآنکه خدمتگزار باشد، از تخصصش برای خدمت به دیگران استفاده میکند. "نه" گفتن یک مهارت طراحیست پرسیدن "چرا" یک مهارت طراحیست اما "پشت چشم تنگ کردن" نه. بهمراتب بهتر است از خودمان بپرسیم که چرا چیزی را میسازیم بهجای آنکه بپرسیم آیا میتوانیم آن را بسازیم یا نه. طراح از نقد استقبال میکند. هیچ دستوری اخلاقی نباید از کار شما در برابر نقد مشتری، عموم یا سایر طراحان محافظت کند. برعکس شما باید تشویق به نقد کنید تا در آینده کار بهتری بسازید. اگر کار شما بهحدی آسیبپذیر است که توانایی مقابله با نقد را ندارد، اساسن نباید وجود داشته باشد. زمان آزمودن چرخها پیش از وقتیست که به جاده برخورد میکنند. پذیرای نقد از هر سویی باشید. نقش نقد، اگر درست طرح شود، ارزیابی و بهبود کار است. نقد یک هدیهست. کار خوب را بهتر میکند و جلوی کار بد را میگیرد. در هر مرحله از فرایند طراحی باید درخواست نقد کرد و آن را پذیرفت. نمیتوانید کیک را پس از پخته شدن اصلاح کنید. اما با دریافت بازخورد زودهنگام و پیوسته، میتوانید شانس موفقیت پروژهتان را بیشتر کنید. شما مسیول درخواست نقد هستید. طراح میکوشد مخاطبش را بشناسد. طراحی راهحلی حسابشده برای حل یک مسیله در چارچوب محدودیتهاست. برای آنکه بدانید مسیلهای را بهدرستی حل میکنید، لازم است کسانی را که آن مسیله را دارند ملاقات کنید، و اگر عضوی از تیم هستید، تیم شما باید بکوشد مسیلهی این افراد را منعکس کند. هر چه یک تیم بتواند مخاطبی را که مسیلهاش را حل میکند بهتر نمایندگی کند، دقیقتر میتواند آن مسیله را حل کند. آن تیم میتواند از زوایا، زمینهها، نیازها یا تجربههای مختلفی سراغ مسیله بیاید. تیمی که تنها یک نقطهنظر دارد، بهخوبی تیمی با چند نقطهی دید، محدودیتهایی را که برای آنها طراحی میکند درک نخواهد کرد. پس همدلی چه؟ همدلی لغت زیبایی برای چشمپوشی است. اگر میخواهید بدانید که زنها چطور چیزی که طراحی کردهاید را استفاده خواهند کرد، یک زن را وارد تیم طراحی کنید. طراح به موارد حاشیهای اعتقادی ندارد. وقتی انتخاب میکنید برای چهکسی طراحی میکنید، بهطور ضمنی میگویید برای چه کسی طراحی نمیکنید. ما سالها افرادی را که برای موفقیت محصولمان حیاتی نبودند "موارد حاشیهای" نامیدیم. مردم را به حاشیه راندیم و تصمیم میگرفتیم که در جهان، مردمانی زندگی میکنند که حل مسایلشان اهمیت ندارد. فیسبوک مدعیست دو میلیارد کاربر دارد. یک درصد دو میلیارد نفر، که بسیاری از محصولات آن را موردی حاشیهای میدانند، بیست میلیون نفر میشود. آنها انسانهایی در حاشیهاند. "وقتی چیزی را مورد حاشیهای مینامید، تنها حدود اهمیتدادن خود را مشخص کردهاید." اریک میر آنها مردم ترنسی هستند که در حاشیهی پروژهای با "اسم واقعی" گیر میافتند. آنها مادران مجردی هستند که در حاشیهی برگهی مجوز "هر دو والد باید امضا کنند" گیر میافتند. آنها مهاجران مسنی هستند که پای صندوقهای ر ی حاضر میشوند اما نمیتوانند برگهی ر ی را به زبان مادری خود تحویل بگیرند. آنها موارد حاشیهای نیستند. آنها انسانند و ما بهترین کارمان را به آنها بدهکاریم. طراح عضوی از یک اجتماع حرفهایست. شما عضوی از یک جامعهی حرفهای هستید و روش کاری و رفتار حرفهای شما بر همهی افراد آن جامعه اثرگذار است همانطور که موج خیزان بر همهی قایقها، و مدفوع کردن در استخر بر همهی شناگران اثرگذار است. اگر با مشتری یا کارفرما صادق نباشید، طراح بعد از شما بهای آن را خواهد پرداخت. اگر رایگان کار کنید، از طراح پس از شما هم چنین انتظاری خواهد رفت. اگر در برابر کار بد ایستادگی نکنید، طراح بعدی برای جبران باید دو برابر سختتر کار کند. بهلحاظ اخلاقی طراحان باید تا آنجا که توانایی و فرصتها اجازه میدهد درآمد کسب کنند، اما فدا کردن کسانی که پیشهی مشترکی دارند، ظلم در حق همه است. هیچگاه برای رسیدن به اهدافتان، طراح دیگری را قربانی نکنید. این موضوع شامل بازطراحی عمومی کار شخصی دیگر، فراخوان طراحی، کار داوطلبانه و سرقت هنری است. طراح باید بهدنبال ساخت اجتماع باشد، نه ازهمگسستن آن. طراح از گوناگونی و رقابت استقبال میکند. طی تمام دورهی کاری، طراح سعی میکند بیاموزد بهاین معنا که با آنچه نمیداند روبرو میشود، به تجربههای سایرین گوش میدهد، از افرادی که پیشزمینه و فرهنگ گوناگونی دارند استقبال و آنها را تشویق میکند و برای افراد جداافتاده از اجتماع، جا باز میکند. ما طراحان باید برای شنیدهشدن صداهایی کهکمتر شنیده شدهاند، در این پیشه فضایی ایجاد کنیم. گوناگونی منجر به نتایج و راهحلهای بهتری میشود. گوناگونی به طراحی بهتری میانجامد. یک طراح همیشه خوددار است، میداند که چهوقت باید خفه شود و گوش کند، به سوگیریهای خود آگاه است و از بازرسی آن استقبال میکند، و میجنگد تا برای کسانی که ساکت شدهاند فضایی بسازد. طراح برای ارزیابی خود وقت اختصاص میدهد. هیچکس پس از برخاستن از خواب، بهناگاه در طراحی اخلاق را کنار نمیگذارد. این اتفاق بهآهستگی میافتد، لغزشی از پس لغزش دیگر. مجموعهای از تصمیمات کوچک است که در ابتدا حتا خوب بهنظر میرسند، و ناگهان به خود میآیید و متوجه میشوید که در حال طراحی واسط کاربر فیلتری برای فروشگاه آنلاین اسلحهی والمارت هستید. هر چند ماه، وقتی را برای خودارزیابی اختصاص دهید. تصمیمهایی که بهتازگی گرفتهاید را ارزیابی کنید. آیا به باورهایتان وفادار ماندهاید؟ یا آهسته آهسته دروازههای اهداف اخلاقی خود را با هر ارتقا یا پاداش سهام چند متر جابهجا میکنید؟ از راه منحرف شدید؟ درستش کنید. محل کارتان جهنمی غیراخلاقیست؟ جای دیگری را انتخاب کنید. شغل شما یک انتخاب است. لطفن درست انتخاب کنید. ممنونم از علی رستگار، مهدی رحمن و جمال احمدی برای خواندن متن و کمک به ترجمهی بهتر. پژوهش، دیزاین و لیدرشیپ در دیوار فضایی برای بحث و گفتگو درباره دیزاین، دیزاین سیستم سنت و پستهای بلاگ دیزاین دیوار. کانال تلگرام دیزاین در دیوار |
چرا ما از گرونی استقبال میکنیم؟ به راستی علت اینکه با گرانی کالاها ما به خرید مشتاقتر میشویم چیست؟در رفتار شناسی اجتماعی ، رفتار گروه هدف (گروه تحت مطالعه و تحقیق) در یک شرایط خاص در یک بازه زمانی مشخص مورد مطالعه قرار میگیرد. اگر واکنشها نسبت به یک اتفاق مشخص و تکراری ، کاملا یکسان باشد میتوان ریشه آن واکنش را در فرهنگ و باورهای آن گروه یافت. به طور مثال مردم عربستان بر این باورند که مصرف کننده در هر شرایطی حرف اول را میزند و با گرانی ناگهانی یک کالا با عدم خرید ، آن کالا را تحریم کرده و با این رفتار همگانی موجب برگشت قیمت به عدد قبلی یا کاهش قیمت به قیمتی معقول و اقتصادی میشوند. یا حتما آن تیتر معروف "شیوه آلمانیها برای مقابله با گرانی" را شنیدهاید. یک روز صبح شیر از قیمت یک یورو به یک و نیم یورو افزایش یافت. هیچکس شیر نخرید و شب تمامی شیرها به کارخانه مرجوع شد. این اعتراض بی صدا به گوش آنگلا مرکل صدر اعظم آلمان رسید. او همان شب از تلویزیون رسمی آلمان از مردم خود بابت این گرانی عذرخواهی کرد و فردای آن روز شیر مجددا به قیمت یک یورو روانهی بازار شد.اما در ایران ، این فرهنگ وجود دارد که بین گران و گرانتر بهتر است گزینه گران را انتخاب کرد. در نتیجه مردم با این باور سعی در صرفه جویی هزینه چند هفته یا چند ماه پیش رو دارند. در صورتی که در آینده نیز با هزینه بیشتری مجبور به خرید کالاهایی با همان روند قیمت صعودی هستند و این چرخهی فرسایشی مدام تکرار میشود.فرهنگ چیست؟فرهنگ کلمهی پیچیدهای است برای بیان روش زندگی گروه و عدهای از مردم و روشی که آنها برای انجام کارها دارند. گروههای مختلف فرهنگهای متفاوتی دارند. فرهنگ نسل به نسل قابل انتقال است و در کتاب ، مذهب ، موسیقی ، پوشش و آشپزی یک جامعه خود را نشان میدهد. اما اگر بخواهیم کلیتر بگوییم با کند و کاو در این سه مورد میتوانید نشانههای فرهنگ را شناسایی کنید :صفات یکسان موجود در علوم ، عقاید و رفتارهای یک جامعهچشم انداز ، گرایشات ، ارزشها ، معنویات ، اهداف و رسومی که در آن جامعه وجود داردویژگیهای برجسته در آثار هنری و مردمی یک جامعهمجموع تحقیقاتی که روی فرهنگ جوامع در زمان گذشته و حال انجام میشود ، علم انسان شناسی نامیده میشود. فرهنگ شناسنامه یک کشور است که هر کشوری را منحصر به فرد میکند و معانی و ارزشها را در یک جامعه تعیین میکند و تغییر میدهد. برای مثال بعضی مردم قدیم ژاپن کیمونو میپوشیدند ، گل هایشان را در گلدانهای نقره نگه داری میکردند و جشن چای برگزار میکردند. رسوم مذهبی در کشور شما ممکن است به روشی انجام شوند که در کشور دیگری همان مذهب را به روش دیگری انجام میدهند. حتی ممکن است دو جامعه رفتار یا نحوه صحبت کردن متفاوتی داشته باشند اما در بعضی از خرده فرهنگها مشابه باشند. برای مثال در کشورهای بزرگ مثل کانادا یا چین ، یک مذهب مشابه یک روش مشخص برای راز و نیاز دارد اما روش متفاوتی برای اجرای سرود و برگذاری جشنهای مذهبی دارد. فرهنگ حتی میتواند آنقدرها هم بعد مکانی گستردهای نداشته باشد. ممکن است در خانواده شما برای انجام یک کار روشی وجود داشته باشد که در خانوادهای دیگر آن روش ناپسند محسوب شود. یا محل کار شما فرهنگ خاص خودش را داشته باشد که آن را از محل کارهای مشابه جدا میکند. کمپانیهای تولیدی ژاپن روز کاری خود را با ورزش شروع میکنند و کارمندان به کمپانی بسیار وفادار هستند. کمپانی هایی که دارای تکنولوژی پیشرفتهتری هستند فرهنگ متفاوتی از دیگر کمپانیها دارند. کمپانیهای مربوط به کامپیوتر و نرم افزار گاهی به کارکنان خود اجازه میدهند در طول روز کاری خود بازی کنند یا زمانی برای ریلکس کردن داشته باشند. صاحبان این کمپانیها اعتقاد دارند این کار باعث میشود کارکنانشان بهتر فکر کنند.چرا فرهنگ مهم است؟به عنوان شهروندان و سازندگان جامعه درک فرهنگ یکی از وظایف مهم ماست. اگر بخواهیم تاثیر فرهنگ را در دو بعد اجتماعی و فردی بسنجیم در بعد اجتماعی آن ، فرهنگ در نوع برقرار کردن ارتباط با دیگران و درک زاویه دید آن جامعه به جهان تاثیر گذار است. و اگر بخواهیم بعد فردی آن را بسنجیم چه در گروه هایی ناخواسته به دنیا آمده باشیم با نژاد ، جنسیت ، ملیت ، مذهب و طبقه متفاوت ، چه در گروه هایی بخواهیم عضو شویم با خواسته و میل خودمان مثل مهاجرت به کشور یا منطقهای دیگر ، اگر فرهنگ آن گروه را رعایت نکنیم حتی میتوانیم مجرم معرفی شویم و به عنوان کسی که مبادی آداب نیست شناخته میشویم ، در جمعها پذیرفته نمیشویم و بار روانی منفی این انزوا ما را کلافه میکند. فرهنگ دیدگاه ، ارزش ، طنز ، امید ، وفاداری ، نگرانی و ترسهای افراد جامعه را تحت تاثیر قرار میدهد. اما اشتراک در خصلتهای انسانی را نمیتوان نادیده گرفت. همه ما از هر فرهنگی که باشیم انسانیم. همه آرزو داریم. درد ، ترس ، محبت و غم را به شکلهای متفاوتی تجربه کردهایم.شناخت فرهنگها به ما در جلوگیری از اختلافات نژادی و قومی کمک خواهد کرد. اختلافات نژادی و قومی منجر به سوء تفاهمها ، از دست رفتن فرصتهای تجاری و اقتصادی و بعضا خشونت میشود. درگیریهای نژادی و قومی همبستگی در منافع مشترک و انسانی را از بین میبرد.لزوم همبستگی فرهنگهای مختلف چیست؟یکی از اصول اساسی دموکراتیک بیان میکند افراد با فرهنگهای مختلف باید در فرایندهای تصمیم گیری گنجانده شوند تا برنامهها یا سیاستها موثر واقع شوند و برای عموم جامعه قابل اجرا و عادلانه باشند. همچنین تحقیقات نشان داده است که وقتی فرهنگ دانش آموزان مختلف توسط معلمان درک و قدردانی میشود ، آنها در مدرسه احساس پذیرش بیشتری میکنند ، برای رسیدن به موفقیت تلاش بیشتری میکنند و با اعتماد به نفس بیشتری در کارها ظاهر میشوند.چرا صحبت از فرهنگ برای کودکان دارای اهمیت است؟فرهنگها همانطور که از نسلی به نسل دیگر قابل انتقال است در طی گذر یک نسل (بیست سال) دستخوش تغییراتی خواهد شد. موضوعی که درباره آموزش فرهنگ به کودکان حایز اهمیت است برقرار کردن تعادل بین مدرنیته و فرهنگهای قدیمی است. کودکان ذهن بسیار پرسشگر و کنجکاوی دارند. آنها با دیدن برخی تضادها و تغییرات بین رفتارهای والدین و گروه هم سنان خود در جامعه ، دچار شبهاتی میشوند که اگر نتوانیم با دلایل عقلانی و منطقی آنان را قانع به باورپذیری کنیم ، دچار هنجارهای روانی - اجتماعی و نهایتا چند ارزشی خواهند شد.امیدواریم از مقاله امروز دوجلدی لذت برده باشید. بانک کتاب دوجلدی |
دو سال پیش نشد، امسال اما . روایتی از تماشای بازی رفت فینال لیگ قهرمانان آسیا بین پرسپولیس و کاشیما آنتلرز ژاپنیکی از عجیبترین شنبههای سالهای اخیر، 12 آبان بود روزی که اکثر دانشآموزان، معلمان، دانشجویان، استادان و کارمندان به جای آنکه به درس و کلاس و کار فکر کنند، برای دیدن فوتبال مهیا شده بودند. ساعت 9 : 30 اولین روز کاری هفته، بازی رفت فینال جام قهرمانان باشگاههای آسیا میان پرسپولیس و کاشیما آنتلرز در ژاپن، همهجا را در این سوی دنیا درگیر خود کرده بود حتی استادی که با لباس ورزشی سر کلاس 9 تا 10 : 30 رفت، تا 9 : 30 درس داد و تا 10 : 30 همه سر کلاس فوتبال دیدند.جمعه خبر آمد که معاونت فرهنگی آمفیتیاتر مرکزی را برای پخش زنده فوتبال پرسپولیس و کاشیما در نظر گرفته ولی ساعت 9 : 30 دیگر آمفیتیاتر پر شد و بخشی از جمعیت از پایین دانشگاه به سمت بالا راه افتادند تا در دفتر انجمن علمی و کانون خود یا شریف پلاس بازی را ببینند.آمفیتیاتر جای سوزن انداختن نبود. تمام راهروها در اشغال تماشاچیان بود و جمعیت از زمین به روی سکو (سن) لبریز شده بود. به لطف حرمت خبرنگاری و دوربین روزنامه خودمان را به روی سن رساندیم. کیفیت تصویر خوب نبود و بدتر از آن، دایم قطع و وصل میشد. با هر بار قطع شدن تصویر جمعیت چنان دادی میزد که سالن میلرزید.لیدری با مقنعه مشکیاوایل نیمه اول حال همه خوب بود و سالن پر از هیجان و صدای تشویق بود. تماشاگران شریفی با کیف و کتاب و لپتاپ به ورزشگاه معاونت فرهنگی آمده بودند و برخی از آنها پرچم پرسپولیس را نیز به همراه داشتند. از میان جمعیت یک نفر داشت با بوق تماشاگران را رهبری میکرد. منتظر دیدن یک طرفدار دوآتیشه با ریش و سبیل مفصل و هیکلی درشت بودیم که دیدیم در ردیف سه از در ورودی، دست چپ، دختری پرسپولیسی بوق را در دست دارد و تشویقهای ایسلندی و ایرانی را هدایت میکند.کاش نیمه اول همه چیز تمام میشدنیمه اول که تمام شد، بخشی از جمعیت جابهجا شد و عدهای دیگر توانستند وارد سالن شوند اما هنوز هم تعدادی از دانشجویان روی صندلی یا روی سن گیر کرده بودند. اوایل نیمه دوم اما اتفاق عجیبی افتاد گروهی از استقلالیها ظهور کرده و شروع به تشویق کاشیما و کریخوانی علیه پرسپولیسیها کردند. تعدادشان در ابتدا کم بود اما کمکم در میان جمعیت استقلالیهای دیگر نیز خودی نشان دادند. وقتی در دقیقه 58 لیو سیلوا گل اول را وارد دروازه بیرانوند کرد، بیشتر سالن آهی بلند کشید و در سکوت فرو رفت، اما به حدود پنجاه استقلالی حاضر در آمفیتیاتر چنان انرژیای داد که سالن را تا دقایقی مال خود کردند و شعار دادند: "واویلااا . واویلا، بزن یکی دیگه". دیگر انگار بازی را در ایران نمیدیدیم. 12 دقیقه بعد، سرجینیو صدای استقلالیها را شنید و گل دوم را به پرسپولیس زد و دیگر صدایی بخش قرمز سالن شنیده نمیشد و هر چه بود، استقلال بود. پرسپولیسیهای شریف در آمفیتیاتر فقط در دل خود تمام شدن بازی را آرزو میکردند و استقلالیها با صدای بلند طلب گلهای بعدی را میکردند. هر چند پرسپولیس دیگر گل نخورد، ولی بدبیاریها تمامی نداشت و هر لحظه منتظر اخراج شجاع خلیلزاده بودیم که ناگهان سیامک نعمتی تیر خلاص را با گرفتن کارت دوم به حق یا ناحق، بر پیکر برانکو و هر چه که قرمز ایرانی بود زد. در تمام این مدت فقط یک صدای قرمز بود که گاه، تماشاگران پرده آمفیتیاتر را بیدار میکرد و در برابر شعارهای آبی قد علم میکرد دختر بوقچی ردیف سوم از در ورود، دست چپ.ورود خانمها به سالن آمفیتیاتر مرکزی آزاد بود. جمعیت بدون تفکیک جنسیتی کنار هم نشسته بودند و محو بازی و تشویق و هیجان بودند ولی آمفیتیاتر بیشتر شبیه ورزشگاه بود. طبیعی است که فوتبال هیجان دارد و دور هم دیدن آن به هیجان آن میافزاید، اما برخی از دانشجوها یادشان رفته بود که در یک محیط فرهنگی در حال دیدن بازی هستند. نیمه اول تقریبا همه چیز عالی بود و نه صدای فحشی میآمد نه خشونتی دیده شد اما نیمه دوم با گلهای کاشیما و تشویق استقلالیها و کمی هم اشتباههای داوری، کمکم فحاشی و خشونت علیه صندلیهای سالن و عصبانیت و تعصب در کلام نمایان شد. البته قالب افراد حاضر، حرمت دانشگاه را داشتند اما عده قلیلی که اتفاقا اصلا تماشاگرنما نبوده و خیلی هم حرفهای بودند و صدایی بلند هم داشتند، چند باری به فحاشی علیه داور و رقیب و استقلالی و پرسپولیسی کردند. حتی در دقیقهای از بازی، یکی از پسرهایی که روی سن نشسته بود، در حالی که از جلوی پرده نمایش رد میشد، استقلالیهایی را که شعار میدادند، با علامتهای دست مورد اهانت قرار داد.نکته دیگر، ریختن زبالههایی چون پوست تخمه و پفک و . کف سالن آمفیتیاتر بود که اعتراض شدید آقای طیبی، مسیول سالن را در پی داشت. البته دو تن از دانشجویان پس از بازی بخشی از آشغالها را جمعآوری کردند اما حجم زباله زیاد و تلاششان صرفا قابل تقدیر بود!حضور دخترها به وضوح در کاهش رفتارهای ناهنجار موثر بود اما باید دید که در ادامه کدامیک بر دیگری ت ثیر خواهد گذاشت آیا در آینده دخترانی را خواهیم داشت که پا به پای پسرها فحش میدهند یا برعکس، خانوادهها برای دیدن یک مسابقه با فرزندان خود به ورزشگاهها خواهند آمد. |
نشت تبعیض (پیشاپیش از اینکه این نوشته خیلی ساختاریافته نیست معذرت میخوام. وسط تز نوشتن هستم، خیر سرم!)طی نوشتن مقاله (بخوانید مشق!) برای درس Cultures of New Media Production به یه سری مطلب جالب در مورد هنجارهای جاری در محیطهای کسب و کارهای خلاقانه و نتایجش از زوایای مختلف برخوردم که در انتها یکی دو موردشون رو ذکر خواهم کرد. از یه طرف دیگه هم اخیرا چند سری با دوستان بحث عدم حضور زنان در فضاهای فنی در غرب مطرح شده بود که یه جاهایی به وضوح از ایران پررنگتر هستش. تو این مطلب اول میخوام کمی اشاره کنم به تاریخچه این موضوع در غرب و فرقش با ایران، و بعدش هم یه مثال مییارم از اینکه چطور آزادی زمان کار کردن ( flextime ) میتونه باعث بشه که تبعیض از یه موقعیت به یه موقعیت دیگه نشت بکنه.زنان و برنامهنویسی در غرببرداشت من تا الان این بوده که دو تا عامل در پایین بودن حضور زنان در سمت تولید نرمافزار نقش داشته است. یکی موضوع قدیمیتر مقاومت در برابر راه دادن زنان به نقشهای جدی جامعه بوده که طی قرن گذشته طی مبارزات برابریخواهان وضعیت در خیلی موضوعات به برابری نزدیکتر شده. ولی در مورد برنامهنویسی و علوم کامپیوتر یه اتفاقی طرفای 1980 میافته که به نظرم این نمودار خوب نشونش میده:نمودار 1 : درصد زنان در میان مدرکهای اعطا شده در رشتههای مختلف، در آمریکابین دلایلی که برای توضیح این سقوط میآورند، مردانه (و سفیدپوستانه، و جوانپرستانه؟!) بودن خردهفرهنگ نردی ( Nerdy ) حاکم بر سیلیکنولی در آن ایام به نظرم منطقیتر آمده است. یه جایی خوندم که این شورش مردهای سفیدپوست بوده است در مقابل موفقیتهای نسبی اقلیتها در یکی دو دهه قبلش در گرفتن برخی از حقوقشون. برای من این توضیح منطقی اومد چون برای مثال با این خاطره از Andy Hertzfeld از یکی از مصاحبههایی که جناب استیو جابز برای پروژه مکینتاش نقل کرده بود میآمد.اثرات آن خردهفرهنگ همچنان هست و مثلا وقتی یه meetup فنی میگذارند، تعداد زنان شرکتکننده به وضوح کمتر از مردان است، و چشمی به نظرم آمده است که هر چه موضوع هم به سیستم عامل نزدیکتر بوده، این تفاوت پررنگتر است. مثلا در موضوعات فنی مرتبط به UI / UX که بعدتر متولد شده این تفاوت (بنا به تجربه چشمیام، دادهها رو بررسی نکردم) اینقدر پررنگ نیست.وقتی که برنامهنویسی در ایران رایج میشه هم مشابه موضوع UI / UX که گفتم خردهفرهنگ همراهش تا حدودی اصلاح شده بود و به نظرم میاد خیلی به ایران نرسید. (باز البته اینجا هم حرفم بنا بر داده نیست. تزم رو که نوشتم سعی میکنم این مطلب رو با داده به روز کنم، یا اگر دوستان لطف کنند و داده و تصحیح در این پایین بیاورند که زودتر اصلاحیه خواهم زد.)نشت تبعیضدر ایران انواع دیگری از تبعیض وجود دارد که بعضیهایشان در قوانین هم جا خوش کردهاند. اینجا ولی موضوع یک تبعیض جاری در جامعه است، تبعیض در آزادی در حضور تا دیروقت در بیرون از خانه.میخوام در ادامه به یک آزادی اشاره کنم که باعث میشه این تبعیض از فضای بیرون کار رخنه کنه به محیط کار و باعث بشه که برای مثال زنان شانس کمتری برای ترفیع گرفتن در یک شرکت نرمافزاری داشته باشند.پیشفرضم اینه که تا دیروقت بیرون بودن در شرایط فعلی ایران برای دختران به طور قابل توجهی سختتر از پسران است، و شرکتی داریم که ساعت کاریاش مطلقا آزاد است و هماهنگ کردن زمان جلسات و زمان کار را به عهده خود اعضای تیم سپرده است.در این شرایط، مثلا در یک تیمی که از 5 پسر و 3 دختر تشکیل شده، پسرها ممکن است ترجیح بدهند که زمان جلسهای 8 شب باشه. چون شرکت محدودیتی نگذاشته، فشار مخالفت کردن بر دوش دخترهای تیم است، و در میان دخترهای تیم هم یحتمل بین اونهاییشون که خانوادهشون محافظهکارتر است. اینطوری میشه که پسرها به طور ناخودآگاه ترجیح خواهند داد که در تیمشمون دختر نباشه تا با چنین بحثهای سختی مواجه نشوند، و این ترجیح ناخودآگاه میتونه در مصاحبهها یا موقعیتهای دیگه خودش رو نشون بده. مثال دیگه فعالیتهای غیر رسمیتر است. مثلا ممکنه دو تا پسر تصمیم بگیرند که نزدیک ریلیز شب بمونند شرکت و یک باگی رو فیکس کنند کاری که برای دخترها طبق فرضم چندان شدنی نیست. چنین عملی بیپاداش نمیمونه و شانس اون پسرها برای ترفیع گرفتن آخر فصل بیشتر خواهد شد، حتی وقتی که ترفیع بر اساس دموکراتیکترین نوع peer review باشه.تو این سناریوها هیچ کس قصد بدی نداره. ولی هر کس براساس شرایط و منافعی که داره ترجیحاتی هم داره. آزادی عمل اینجا داره باعث میشه که یه تبعیض از بیرون شرکت نشت کنه به داخل شرکت.هنجارهای اجتماعی در مقابل هنجاریهای بوروکراتیکیکی از جذابترین مطالبی که در درس مربوطه خوندم رو خود نویسنده در این ویدیو با عنوان Burning Man at Google توضیح میده که دیدنش رو پیشنهاد میکنم. برای جذابتر شدنش، یه عکس از مراسم هیجانانگیز و بامزه Burning Man میگذارم اینجا، و این نکته رو میگم که وقتی بنیانگذارهای گوگل میخواستند برای گوگل مدیر عاملی غیر خودشان پیدا کنند، یکی از آزمایشهایی که برای بررسی صلاحیت نامزد این سمت، اریک اشمیت، در نظر گرفتند این بود که باهاش رفتند به مراسم Burning Man تا ببینند آیا میتواند در آن شرایط با آدمها قاطی شود یا نه.تصویر 2 : از مراسم سال 2012 "مرد سوزان!"در انتهای آن ویدیو نویسنده، فرد ترنر که در حال حاضر استاد ارتباطات دانشگاه استنفورد است، اشاره به خطر جانشین کردن هنجارهای اجتماعی به جای هنجاریهای بوروکراتیک میکنه. در جای دیگری ایشون اینطور میگویند کهوقتی شما بوروکراسی و سلسله مراتب و سیاست رو کنار میگذارید، امکان چانهزنی در مورد توزیع منابع به طور صریح را کنار میگذارید. و جایگزینش میکنید با کاریزما، با باحالی، با قدرت ضمنی. شما با قدرتهای فرهنگیای جایگزینش میکنید که رفتار ما را در غیاب قانون هدایت میکنند.در مثالی که در قسمت قبلی گفتم به نظرم داره همین اتفاق میافته. وقتی شرکت در موضوعی آزادی مطلق میدهد، در واقع کار سخت ایستادن در مقابل تبعیضات موجود در جامعه که در آن موضوع خودشان را نشان میدهند را از دوش خود بر میدارد و به دوش کارمندان اقلیت مورد آن تبعیض میاندازد.حالا سوال سخت ماجرا اینه که راهحل چیست؟ برای مثال، من خودم به سختی میتونم تصور کنم که حاضر باشم در آینده در شرکتی مشغول به کار شوم که ساعت کاریاش 9 صبح تا 5 بعدازظهر ثابت باشد. ولی به نظرم معقول است که مثلا در این موضوع بپذیریم که شرکت برای ساعتهای جلسات کاری یک محدودیت کلی در نظر بگیرد. یا مثلا نه تنها به خاطر قسمت دوم سناریویی که گفتم، بلکه به دلایل دیگری مثل جلوگیری از کارزدگی نیروهایش برایشان سقف تعداد ساعت کار در روز/ 48 ساعت/هفته بگذارد.برای من تا الان درس مهمی که از رشتهام گرفتهام، رشته علوم انسانی برای آدمی که لیسانسش علوم کامپیوتر بوده، این است که دنبال گلوله نقرهای در موضوعات انسانی نباشم. بر خلاف مسایل الگوریتمی که خیلی زمانها میتوان از برتری یک راهحل نسبت به یک راهحل دیگر اطمینان پیدا کرد، در موضوعات انسانی از این خبرها نیست!منبع تصاویر:نمودار 1 : دادهها از Digest of Educational Statistics . به نقل از این پست بلاگتصویر 2 : از حساب mypubliclands در flickr |
چگونه فرهنگ سازی نکنیم؟ (روشهای نادرست فرهنگ سازی) فرهنگ سازی در سازمانروشهای نادرست فرهنگ سازیفرهنگ سازی یکی از اصول بسیار مهم برای موفقیت سازمان محسوب میشود. تغییر فرهنگ شرکت در مقایسه با سایر فعالیتهای رهبران کسبوکار مثل استخدام استعدادهای مناسب و تعیین راهبرد شرکت، چالش برانگیزتر است. فرهنگ مبهم است هیچ اهرم مستقیمی برای چرخاندن آن در جهت خاص وجود ندارد. شواهد حاکی از آن است که مدیران ارشد نسبت به گذشته اولویت بالاتری برای این جنبه از رهبری قایل هستند. طبق مطالعه در شرکت پژوهشی و مشاورهای گارتنر مدیران ارشد در طول فراخوانهای کنفرانس سال 2016 نسبت به سال 2010 ، 7 درصد بیشتر به واژه فرهنگ اشاره کردهاند. طبق نظرسنجیها، مدیرعامل و مدیران ارشد منابع انسانی میگویند، "مدیریت و ارتقای فرهنگ" بالاترین اولویت را برای مدیریت استعدادها دارد. اما این دادهها نشان میدهد که فاصله زیادی تا وضعیت مطلوب وجود دارد.شرکتها سالانه به طور متوسط 2200 دلار به ازای هر کارمند هزینه میکنند تا فرهنگ سازمانی را ارتقا بخشند ( قالب این پول صرف مشاورهها نظرسنجیها و کارگاهها میشود ) ولی تنها 30 درصد از مدیران ارشد منابع انسانی بازده خوبی بابت این مقدار سرمایه گذاری گزارش کردهاند. بسیاری از مدیران در حین اعمال تغییرات فرهنگی از ابزارهای نادرست استفاده میکنند. گارتر با انجام نظرسنجی از بیش از 7500 کارمند و حدود دویست رهبر منابع انسانی در شرکتهای جهانی و مصاحبههای عمیق با صد رهبر منابع انسانی گزارشی در مورد اثربخشترین و ناکارآمدترین روشهای مورد استفاده مدیران برای تحول فرهنگی سازمانشان را منتشر کرده است. طبق این گزارش آنها باید برای افزایش احتمال موفقیت در این زمینه، از سه اشتباه اجتناب ورزند.از صفات ساده برای توصیف فرهنگ استفاده نکنید.فرهنگ پیچیده است و توصیفش دشوار است، پس مدیران هم برای توصیف فرهنگ و مجموعه صفات کلیدی و پرکاربرد متوسل میشوند: فرهنگها باید دارای عملکرد برتر، مشارکتی، نوآورانه، مشتری محور، کارآفرینانه، نتیجه محور، شفاف یا قابل اعتماد باشند. گارتنر به مطالعه شیوه کاربرد این صفتها در شرکتها برای رسیدن به اهداف درآمدی پرداخته و به هیچ تفاوت معناداری نرسید و این یعنی هیچ یک از این صفتها مزیتی خلق نمیکنند.اغلب صفت انتخاب شده در تعارض با نحوه عملکرد واقعی شرکت است. این به چیزی منجر میشود که برای برایان کوری معاون پژوهش گارتنر به آن "شکاف حرف/عمل" میگوید: کارکنان منویات فرهنگی رهبران را ریاکارانه میبینند. به جای استفاده از یک صفت برای توصیف و فرهنگ مطلوب با اذعان به یک تنش مهم آن را نشان دهید. به گفته کوری: "این تنش در مورد تلاقی حالت ایدهآل و وقایع موجود و فعل و انفعال روزانه آنهاست." اگر کسب و کاری در حال حاضر 80 درصد از منابع و کارکنان را وقف خطوط تولید موجود کرده است پس صحبت از "فرهنگ نوآورانه" خیالی و دور از دسترس به نظر میرسد.در عوض مدیران باید در مورد تنش صحبت کنند: "از فرهنگ نوآوری حمایت میکنیم و در عین حال همچنان به رشد و سودآوری کسب و کارهای موروثی خود ادامه میدهیم." سایر تنشهای مشهود در اغلب کسب و کارها شامل ضرورت رسیدن به اهداف کوتاه مدت و بلند مدت و تاکید روی نتایج و مسیولیت پذیری در عین توجه به رفاه کارکنان و توازن میان کار و زندگی است. اذعان سریع به این تنشها مانع از سرخوردگی کارکنان در زمانی میشود که مدیران مجموعه از رفتارها را بر میانگیزند، ولی رفتارهای دیگری را از خود نشان میدهند.فرهنگ سازی را فقط با دادهها اندازهگیری نکنید.از آنجا که بسیاری از شرکتها فرهنگ را نامشهود میدانند برای کمیسازی نگاه کارکنان خط مقدم به آن به نظرسنجی متکی هستند. اغلب این نظرسنجیها وابسته به میزان مشارکت کارکنان هستند. همچنین شرکتها به نرخهای ترک خدمت کارکنان به عنوان شاخص فرهنگ و روحیه در سازمان توجه میکنند. ولی این اعداد آسودگی تصنعی را فراهم میسازند.به گفته کوری: "بازخورد در سطح رهبری بزک میشود، حتی اگر نخواهید این کار را انجام دهید. دادهها تجمیع و موزون و تا حدودی کلی میشوند." طبق پیشنهاد گارتنر شرکتها باید در نظرسنجیها از پرسشهای باز استفاده کرده و برخی از بازخوردهای خام را به سمع و نظر رهبران برسانند. رهبران هوشمند همچنین فراتر از نظرسنجیهای دورهای، فضای امنی ر ا فراهم میکنند تا کارکنان بدون هرگونه ترس از تلافی سخن بگویند. چنین بازخورد فیلترنشدهای بسیار مفید است چرا که بسیاری از کارکنان خود را جدای از آمال فرهنگی رهبران میبینند. طبق پژوهش گارتنر به طور متوسط 4 درصد از کارکنان اعتقادی به اهداف فرهنگی مدیرانشان ندارند، 87 درصد آن اهداف را نمیفهمند و نود درصد هم همسو با آنها رفتار نمیکنند.کارتنر میگوید، شرکتها با بستن این شکافها، احتمال دستیابی به اهداف درآمدی سالیانه را تا نه درصد افزایش میدهند. آگاهی کیفی از چگونگی احساسات کارکنان هم به رهبران در این زمینه کمک میکند. این پژوهشگران میگویند: "مدیران عامل باید علاوه بر تشویق حقیقتگویی بیآلایش، محیطی را خلق کنند که متوقع آن باشد."تغییر سیاستها را برای حمایت از تغییرات فرهنگی فراموش نکنید.صحبت از فرهنگ مشارکتی در یک شرکت، خوب است. ولی اگر آن شرکت از سیستم مدیریت عملکرد منحنی اجباری استفاده کند (که در آن، درصد خاصی از کارکنان باید رتبههای پایین دریافت کنند) محیط رقابتی برای کسب رتبههای بالاتر به وجود میآید که مشارکت را تضعیف میکند. شرکتها خودشان را مشتری محور معرفی کنند، ولی در هزینههای سفر فروشندگان برای ملاقات با مشتریان امساک بورزند.به گفته کوری: "این همان جایی است که رهبران کمترین هماهنگی را در پشتیبانی مدل عملیاتی با فرهنگ دارند." برای پیشبرد تغییر، رهبران باید گفتهها و رفتارهای خود و عملیات شرکتهایشان از منظر فرایندها، بودجهها و سیاستها را باهم همسو کنند. بسیاری از شرکتها، مورد سوم را نادیده میگیرند. به گفته این پژوهشگران: "مولفه عملیات، بیشترین اثر را روی همسویی نیروی کار با فرهنگ سازی دارد، ولی رهبران چندان روی این جنبه مهم متمرکز نمیشوند." رهبران موفق تشخیص میدهند که هرچند بحث آرمانی درباره فرهنگ ممکن است از حوزه مدیران ارشد نشات گیرد، ولی فرهنگ واقعی در دفاتر کاری و واحدهای اجرایی بسیار دور از دید رهبران ارشد بروز مییابد.این گسست ضروری میسازد که مدیران عامل فراتر از لفاظی بروند. به گفته کوری: "به عنوان رهبر، باید ساختارها، فرایندها و مشوقها را در سازمان خود تعیین کنید و پول را همان جایی صرف میکنید که درباره آن حرف میزنید. این همان بخشی از رهبری است که افراد اغلب از آن غافل میشوند: دادن اجازه به سازمان برای پذیرش عملی فرهنگ سازی جدید مد نظرتان."برای مطالعه مطالب تخصصی مدیریت دانش گروه مشاوره مدیریت داش دانا را دنبال کنید.صفحه گروه مشاور مدیریت دانش دانا در لینکدینمنبع:پژوهشی از شرکت پژوهشی و مشاوره آمریکایی گارتنر مترجم: محمدرضا ادیب پوربرگرفته از ماهنامه گزیده مدیریت، برگردان همزمان مجله هاروارد بیزینس ریویو، 2019 #مدیریت_دانش # احمد سپهری #گروه_مشاوره_مدیریت_دانش_دانا #مشاوره_مدیریت_دانش #مشاور_مدیریت_دانش #شرکت_مشاور_مدیریت_دانش #شرکت_مشاوره_مدیریت_دانش #پیاده_سازی_مدیریت_دانش #استقرار_مدیریت_دانش #آموزش_مدیریت_دانش # موفقیت در پیاده سازی مدیریت دانش # روشهای نادرست فرهنگ سازی در سازمان # نرم افزار مدیریت دانش# گروه مشاور مدیریت دانش دانش # اپلیکیشن مدیریت دانش |