text
stringlengths 2
1.24k
|
---|
"آب بقا" آب_بقا "آب حیات" |
"آب بند" آب_بند سَّد |
"آب بند" آب_بند "کسی که ماست و پنیر و مانند آن را درست میکند" |
"آب بند" آب_بند "کسی که تَرَک ظروف شکسته را میگرفت" |
"آب بندی" آب_بندی "بستن مسیر آب" |
"آب بندی" آب_بندی "عایق کردن جایی یا چیزی در برابر نم و رطوبت" |
"آب بندی" آب_بندی "تنظیم شدن موتور ماشین یا هر دستگاه دیگری" |
"آب بندی" آب_بندی "ریختن آب در سماور آب پاش و غیره" |
"آب بها" آب_بها "پولی که در ازای آب دهند حق الشرب" |
"آب تاخت" آب_تاخت "فشار آب نیروی آب" |
"آب تاخت" آب_تاخت "پیشاب ادرار" |
"آب تاختن" آب_تاختن "ادرار کردن شاشیدن" |
"آب تلخ" آب_تلخ شراب |
"آب تلخ" آب_تلخ عرق |
"آب تنی" آب_تنی "شنا غوطه خوردن در آب" |
"آب جر" آب_جر جزر |
"آب جو" آب_جو "نوشابه الکلی ضعیف که از مالتوز و مخمر آب جو تهیه شود ماءالشعیر شراب جو فوگان فقاع" |
"آب جگر" آب_جگر "کنایه از خون خونابه" |
"آب حسرت" آب_حسرت "اشک سرشک" |
"آب حوضی" آب_حوضی "کسی که آب حوضها را کشیده و آنها را تمیز میکرد" |
"آب حیات" آب_حیات "آب زندگانی ؛ گویند چشمهای است در ظلمت که هر از آن بنوشد عمر جاودان پیدا میکند اسکندر و خضر به دنبال آن رفتند خضر از آن آب نوشید و عمر جاودان یافت" |
"آب حیات" آب_حیات "نوعی از شراب آمیخته به ادویه تند ماءالحیات" |
"آب حیات" آب_حیات "نوعی از مهرهها به رنگ زرد که زنان از آن دستبند و مانند آن سازند" |
"آب حیات" آب_حیات "دهان معشوق" |
"آب حیات" آب_حیات "سخن گفتن معشوق" |
"آب حیوان" آب_حیوان "نک آب حیات" |
"آب خشک" آب_خشک "شیشه آبگینه بلور" |
"آب خضر" آب_خضر "آب حیات بخش" |
"آب خضر" آب_خضر "معرفت حقیقی که خاصه انبیاء و اولیاست" |
"آب خنک خوردن" آب_خنک_خوردن "کنایه از به زندان افتادن" |
"آب خوردن" آب_خوردن "آب نوشیدن آشامیدن آب" |
"آب خوردن" آب_خوردن "سرچشمه گرفتن ناشی شدن" |
"آب خوردن" آب_خوردن "هزینه برداشتن خرج برداشتن" |
"آب خوره" آب_خوره آبخوری |
"آب خوره" آب_خوره آبگیر |
"آب خوره" آب_خوره "چشمه جویبار" |
"آب دادن" آب_دادن "آبیاری کردن" |
"آب دادن" آب_دادن "فلزی را با فلز دیگر اندودن" |
"آب داده" آب_داده "آب پاشیده مشروب" |
"آب داده" آب_داده "تیز تیز کرده" |
"آب دانه" آب_دانه "تاولی کوچک در پوست حداکثر به بزرگی ته سنجاق و حاوی مایعی روشن" |
"آب درمانی" آب_درمانی "معالجه بعضی بیماریها با نوشیدن آب یا با نرمشهای مخصوص در داخل آب" |
"آب دزد" آب_دزد "منفذی درون زمین که آب و نم از آن نفوذ کند" |
"آب دزد" آب_دزد "مجرای آب" |
"آب دزد" آب_دزد "ابر سحاب قطره دزد" |
"آب دزدک" آب_دزدک سرنگ |
"آب دزدک" آب_دزدک "جانوری است قهوهای رنگ با پای دندانه دار و تیز که زمین را سوراخ میکند و به ریشه گیاهان آسیب میرساند خوراکش کرمها و حشرات میباشد بالهای کوچکی هم دارد که میتواند کمی پرواز کند" |
"آب دست" آب_دست "آبی که پیش از خوردن غذا و پس از آن برای شستن دست و دهان به کار میبردند" |
"آب دست" آب_دست "وضو ؛ به خرج دادن کنایه از مایه گذاشتن" |
"آب دهان" آب_دهان "دهن لق کسی که راز نگه دار نیست" |
"آب دوغ" آب_دوغ "ماستی که درون آن آب ریزند و به صورت دوغ درآورند ماستی با آب بسیار" |
"آب دوغ" آب_دوغ "گچ یا آهکی که برای اندودن دیوارها به کار رود دوغاب" |
"آب رز دادن" آب_رز_دادن "شراب نوشاندن" |
"آب رز دادن" آب_رز_دادن "زهرآب دادن" |
"آب رفتن" آب_رفتن "کوتاه شدن جامه در اثر شستن" |
"آب رفتن" آب_رفتن "بی آبرو شدن" |
"آب رنگ" آب_رنگ "رنگهای فشرده یا خمیری شکل که در نقاشی مورد استفاده قرار میگیرد" |
"آب رنگ" آب_رنگ "تابلویی که با آب رنگ نقاشی شده باشد" |
"آب رنگ" آب_رنگ "کنایه از خنجر تیز شمشیر تیز" |
"آب رو" آب_رو آبراه |
"آب ریختن" آب_ریختن "داخل کردن آب در ظرفی" |
"آب ریختن" آب_ریختن "ادرار کردن پیشاب ریختن" |
"آب ریخته" آب_ریخته "بی آبرو آبرو رفته" |
"آب زر" آب_زر "آب طلا" |
"آب زر" آب_زر "شراب زعفرانی" |
"آب زرفت" آب_زرفت "میوهای که درون آن گندیده شده باشد" |
"آب زندگانی" آب_زندگانی "نک آب حیات" |
"آب زندگی" آب_زندگی "نک آب حیات" |
"آب زیر کاه" آب_زیر_کاه "آبی که در زیر خار و خاشاک پنهان ماند" |
"آب زیر کاه" آب_زیر_کاه "آدم زرنگ و موذی" |
"آب زیر کاه" آب_زیر_کاه "مکار حیله گر" |
"آب زیپو" آب_زیپو "غذای آبکی رقیق و کمرنگ کم مایه و بی مزه" |
"آب سبز" آب_سبز "نوعی بیماری چشم که باعث درد کره چشم و محدود شدن میدان دید میشود" |
"آب سرخ" آب_سرخ شراب |
"آب سردکن" آب_سردکن "دستگاهی معمولاً برقی برای خنک کردن آب آشامیدنی مق آب گرم کن" |
"آب سپید" آب_سپید "نک آب مروارید" |
"آب سکندر" آب_سکندر "نک آب حیات" |
"آب سیاه" آب_سیاه "نوعی بیماری چشمی که باعث تیرگی و نابینایی چشم میشود" |
"آب سیاه" آب_سیاه حادثه |
"آب سیاه" آب_سیاه "مداد مرکب" |
"آب سیاه" آب_سیاه "آبی که تیره و رنگ آن تیره باشد" |
"آب شدن" آب_شدن "گداختن ذوب شدن" |
"آب شدن" آب_شدن "شرمنده شدن" |
"آب شدن" آب_شدن "ناپدید شدن" |
"آب شدن" آب_شدن "لاغر و نحیف شدن خجالت کشیدن ؛از خجالت الف بسیار شرمگین شدن ب رفتن آبرو" |
"آب شناس" آب_شناس "شخصی که داند کدام جای از زمین آب دارد و کدام جا آب ندارد" |
"آب شناس" آب_شناس "آن که غرقاب و تنگ آب را از یکدیگر باز داند و راهنمای کشتی شود تا بر خاک ننشیند" |
"آب شناس" آب_شناس "قاعده دان" |
"آب شناس" آب_شناس "صاحب مهارت در علوم" |
"آب شناس" آب_شناس "حقیقت شناس" |
"آب شنگرفی" آب_شنگرفی "کنایه از شراب سرخ اشک خونین" |
"آب طراز" آب_طراز "آب تراز طراز بنّایان که در درون خود آب دارد تراز آبی" |
"آب طرب" آب_طرب "شراب انگوری آب عشرت" |
"آب طلا" آب_طلا "آب زر" |
"آب طلا" آب_طلا "آب اکلیل" |
"آب فسرده" آب_فسرده "یخ برف" |
"آب فسرده" آب_فسرده شیشه |
"آب فسرده" آب_فسرده بلور |
"آب فسرده" آب_فسرده خنجر |
"آب قند" آب_قند "شربت قند" |
Subsets and Splits