واقعا نمیدونم چرا دارم تجربه خودم رو مینویسم…اما شاید یه نفر با خوندن حرفای من بیخیال خودکشی بشه! من فقط یه نوجوونم که هنوزم که هنوزه خانوادم از مشکلاتم و افسردگیم هیچ اطلاعی ندارن از افراد زیادی کمک خواستم اما من باید حضوری به یه روانپزشک مراجعه کنم بهرحال مهم اینه که دیگه دنبال خودکشی نیستم! من انقد کله شَق بودم که مثل بقیه با قرص و یا راهی که درد نداشته باشه خودکشی نکردم، من بارها رگ دستم رو زدم و بعد از هر بار تلاش بی‌فایده حالم بدتر میشد همیشه وقتی مدت زیادی تنها بودم رگ دستم رو میزدم درد وحشتناکی داشت اما من میخواستم برم دیگه تحمل نداشتم حتی یه دقیقه زندگی کنم بعد از یه مدت دیدم تلاشم بیهودست و حالم روز به روز بدتر میشه نمیتونستم مشکلاتم رو حل کنم و از یه طرف هم انقدر خوب بلدم نقش بازی کنم که هنوزم هیچ کس خبر نداره از وضعم وقتی زخم رو دستم رو دیدن گفتم خوردم زمین و به راحتی باور کردن چون تو خواب هم نمیبینن من از درون خورد شده باشم! مشکلاتم هنوزم حل نشدن اما اون چیزی که باعث میشه دیگه خودکشی نکنم آیندمه و انتقامی که میخوام از زندگی و دنیا بگیرم! دنیا به من ۱۵ ساله از وقتی چشم باز کردم رحم نکرد منم بهش رحم نمیکنم، حقمو از دنیا میگیرم و بهش ثابت میکنم که عذاب و دردی که به من داده هیچ تاثیری نداشته! حتی وقتی درس میخونم به این فکر میکنم که نمرات بالایی بگیرم مثل همیشه و توی بهترین مدارس درس بخونم! درواقع تشنه انتقام گرفتن از زندگی و دنیام من حقمو ازین دنیا میگیرم درسته خیلی درد کشیدم و میکشم اما تسلیم نمیشم من اگه خودمو بکشم یعنی باختم! من باخت رو دوست ندارم و مطمئنم یه روزی حقمو میگیرم و با تموم وجودم به بقیه کمک میکنم که مثل من نشن!